معارف دين

مشخصات كتاب

سرشناسه : صافی گلپایگانی، محمدجواد، 1250-1327.

عنوان و نام پديدآور : معارف دین/ تالیف لطف الله صافی گلپایگانی.

مشخصات نشر : قم: موسسه انتشارات حضرت معصومه سلام الله علیها، 1421ق.= 1379 -

مشخصات ظاهری : 3ج.

شابک : دوره 978-600-5105-31-5: ؛ 20000 ریال: ج.1 964-6197-57-4 : ؛ 16000 ریال (ج. 2) ؛ 60000 ریال:ج.3 978-600-5105-57-5:

يادداشت : ج.2 (چاپ اول: پاییز 1385).

يادداشت : ج.3 (چاپ اول: بهار 1391) .

يادداشت : ناشر جلد 2 و 3، چاپ اول کتاب حاضر دفتر حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ علی صافی گلپایگانی است.

یادداشت : کتابنامه.

مندرجات : ج. 1. پرسش و پاسخ پیرامون مسائل: اعتقادی، قرآن، احادیث، دعا، فلسفه احکام، تصوف، گناهان، توبه، جوانان، تهاجم فرهنگی.- ج. 2. پرسش و پاسخ پیرامون مسائل: اعتقادی، قرآن، احادیث، دعا، فلسفه احکام، تصوف، گناهان، توبه

موضوع : اسلام -- پرسش ها و پاسخ ها

موضوع : اسلام -- مسائل متفرقه

رده بندی کنگره : BP8/ص18م6 1379

رده بندی دیویی : 297/02

شماره کتابشناسی ملی : م 80-6792

ص: 1

جلد 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

سير كمالى انسان نيازمند، برنامه اى كامل، دقيق، بر اساس حكمت و راهنمايانى خيرخواه و امين است.

تمسك به «حبل المتين قرآن» اين معجزه جاويد الهى و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام- امن ترين راه نيل به كمال انسانى و رسيدن به مقام قرب الهى است.

در طول تاريخ سراسر زهد، اخلاص و مجاهدت شبانه روزى، فقهاى نام آور شيعه براى رفع اين نياز مبرم جامعه بشرى و اداى تكليف خطير و رسالت سنگين خويش، ابتدا از چشمه معارف دين سيراب گشته و سپس ره توشه هاى شناخت عميق علوم و معارف الهى را خالصانه به شيفتگان كمال و پويندگان راه نجات و هدايت تقديم كرده اند.

آرى اين فكر آوران تقوا پيشه، همواره، ستيز با بدعت، احياى حق و حقيقت، خلوت را بر رفاه، و شهرتِ همراه با ناخشنودى خداوند ترجيح داده اند و زلال معارف مورد نياز بشريت را از صافى فقاهت و عدالت گذرانده و جان تشنه جويندگان حقيقت را سيراب كرده اند.

اينك مؤسسه انتشارات حضرت معصومه سلام الله عليها- براى جوابگويى به نياز مبرم جامعه اسلامى و پويندگان راه رشد و هدايت، كتاب شريف معارف دين كه مجموعه اى از استفتاءات ارزشمند و ماندگار با موضوعاتى متنوع و با سبكى بديع به قلم فقيه اهل بيت

ص: 5

عصمت و طهارت عليهم السلام-، عالم زاهد بدعت ستيز، متفكّراسلام شناس و افتخار تشيّع مرجع عظيم الشان حضرت آيت الله العظمى صافى گلپايگانى را به صاحبان فضيلت، پويندگان طريق عبادت و شيفتگان معارف زلال اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام- تقديم مى دارد.

بمَنّه و كَرَمِه

موسّسه انتشارات حضرت معصومه سلام الله عليها

27 رجب 1421- آذر ماه 79

ص: 6

فصل اول: اعتقادى

اشاره

ص: 7

ص: 8

اعتقادى

كتابهاى اعتقادى

بسمه تعالى

س- در زمينه مسائل اعتقادى مهم ترين كتابهايى كه شما تأييد مى فرماييد چه كتاب هايى هستند؟

ج- بسم الله الرحمن الرحيم- كتابهايى كه بزرگان در اين رشته تأليف كرده اند، بسيار است و از لحاظ اختصار و تفصيل و ملاحظات ديگر با هم تفاوت دارند. اجمالا ازقدماء علمادرزمينه اعتقادات كتاب هاى مورد اعتمادى در دست داريم كه يا مستقلا در زمينه اهم امور اعتقادى و يا در رشته خاص تأليف شده و يا در مقدّمه تأليفات خود مسايل اعتقادى را به طور مشروح يا مختصر مطرح فرموده اند. بعد از آن بزرگواران نيز تا اين زمان، تأليف در عقايد ادامه داشته و هر كدام از بزرگان، به نوبه خود به زبان عربى يا غير عربى تأليفات مفيدى داشته اند.

از جمله مشهورترين اين كتاب ها مى توان «تجريدالاعتقاد» خواجه طوسى و شرح علامه حلى بر آن (كشف المراد) و ساير كتاب هاى علّامه را كه همه مفيد و سودمندند، نام برد. كتاب هاى علامه مجلسى عليه الرحمه- نيز معتبر است. كتاب هاى فارسى در اعتقادات بسيار است؛ مانند: «كفايةالموحدين» و كتاب هاى «فخرالاسلام» مثل: «انيس الاعلام» و كتاب هاى بسيار ديگر كه به عنوان ردّ بر يهود و نصارى و صوفيّه و فِرَق باطله مثل بهايى ها نوشته شده است؛ كه مى توانيد از همه آن ها استفاده نماييد. والله العالم.

س- با وجود مشرب هاى مختلف، از ديد حضرت عالى به عنوان يك فقيه، بهترين راه تحقيق در مسايل اعتقادى كه قرآن كريم و سنّت صحيح پيامبر- صلى الله عليه وآله وسلّم- با عظمت اسلام آن را تأييد مى كند، كدام است؟

ص: 9

ج- بهترين راه، همان استفاده از كتاب و سنّت است كه منطقى ترين و باور بخش ترين ادلّه را ارايه مى دهد؛ كه البتّه بايد با مراجعه به همان كتب قدما و مشاهيرى كه اقوالشان در عقايد ثابت است توأم باشد.

س- آيا اعتقادات مطرح شده و متداول براى پاسخ گويى به همه شبهات گروه هاى اجتماع، كافى است يا خير؟ و اگر نقطه هاى ضعفى دارند، كدام است؟

ج- در مجموع، كتابهايى كه در اعتقادات نوشته شده، پاسخ گوى همه شبهات مى باشد و شبهه اى كه جواب آن از اين كتاب ها استفاده نشود، وجود ندارد؛ البتّه قدرت علمى و قوّت بيان مؤلّفان تفاوت دارد.

س- در مقابل ويژگى جهان غرب- كه اصول ثابتى در مسائل اعتقادى ندارند- ما مسلمين از اصول ثابتى دفاع مى كنيم. چنان چه آنان پايه و اساس اين اصول را مخدوش جلوه بدهند، ما بايد چه شيوه اى را اتّخاذ كنيم؟ به عنوان مثال اگر حجّيت عقل را قبول نداشته باشند، ما همه مسايل مبتنى بر آن را چگونه تثبيت كنيم؟

ج- اگر كسى مطلقاً حكم عقل و به علاوه اصول اوّليّه اى كه هر عاقل، صحّت آن را درك مى كند (مثل: قواعد بديهى منطقى و رياضى) را قبول نداشته باشد، چنين كسى از نظر همه عقلا از استقامت فكر محروم است و رد يا قبول او در مسايل علمى قابل اعتنا نمى باشد. در مقام استدلال، هر شخص، هر حرفى دارد خود را با عقلا طَرَف مى داند؛

البتّه بعضى از مسايل است كه عقل به آن راه ندارد و از درك آن عاجز است؛ كه به وسيله وحى، معرفت به آنها باز هم به حكم عقل، امكان پذير است. والله العالم.

س- خواندن فلسفه چه حكمى دارد؟

ج- خواندن علم كلام براى تصحيح و تكميل عقايد حقّه مستحسن، بلكه براى رفع شبهات لازم است. والله العالم

س- آيا براى تصحيح اعتقادات فرد مسلمان شيعه، استفاده از كتاب «اعتقادات» شيخنا الصدوق- قدس سره- كافى است؟

ج- در اصول اعتقادات مثل توحيد، نبوت، امامت و معاد تطبيق اعتقادات با كتاب «اعتقادات» شيخ صدوق قدس سره- و «اعتقادات» علّامه مجلسى عليه الرّحمة- كافى است.

ص: 10

همچنين مطالعه كتابى مانند: «حق اليقين» شبّر در اين جهت مفيد است. حقير نيز رساله اى مربوط به اعتقادات صدوق نوشته ام كه مطالعه آن نيز خالى از فايده نيست. والله العالم

س- با اهداء سلام و تحيّات، مستدعى است نظر مبارك را درباره بهترين كتاب مرقوم فرماييد. ادام الله تأييداتكم.

ج- در پاسخ به اين پرسش عرض مى شود: معلوم است كه قرآن مجيد و نهج البلاغه و كتب معتبر و جامع احاديث شريفه خارج از مورد سؤال سائل است؛ زيرا موضع و مقام ارفع و اجل و اقدس اين كتاب ها بالاتر از اين است كه در رديف كتاب هاى ديگر از آنها سؤال شود. همان فاصله اى كه مخلوق با خالق و افراد جامعه با پيغمبر و امّت با امام معصوم دارند، كتاب هاى ديگران و اعاظم علما و بزرگان، هر كه و در هر حد والايى از علم و دانش باشند، همان نسبت و فاصله را با آن كتاب هاى اقدس دارند.

بنابراين، سؤال از كتاب هاى رديف دوم است كه از اين رديف كتاب ها هم چون در فنون مختلف و علوم متشعب اسلامى بسيار نوشته شده است و چون انتظار و نيازها و غرض اشخاص از مطالعه كتاب ها مختلف است، نمى توان به طور كلّى به همه افراد كتاب خاصّى را نشان داد.

امّا اجمالًا از كتاب هاى تفسير، «تفسير تبيان»، «مجمع البيان» و «شيخ ابوالفتوح» و «تفسير لاهيجى»؛ و از كتاب هاى كلامى، كتاب «تجريد» خواجه و شرح آن از علّامه و كتاب هاى شيخ مفيد و فاضل مقداد؛ و در كتب فارسى «كفايةالموحدين»؛ و از شروح نهج البلاغه، «شرح ابن ابى الحديد» و «الهيّات در نهج البلاغه» و از كتب فقه، كتب قدما و «جواهر»؛ و از كتب امامت، كتب «شافى» و «عبقات الانوار» و «المراجعات»؛ و خلاصه در هر فن از تاريخ و سيره و مقتل و رجال و درايه و طبقات و فنون ديگر بايد به مؤلفات بزرگان اين فنون رجوع كرد. علاوه بر «بحارالأنوار» ديگر كتاب هاى «علّامه مجلسى» براى مراجعه و استفاده بسيار مفيد است.

در اخلاق، «معراج السّعاده» و «جامع السعادات»؛ و در دعا، «مصباح المتهجّد» و «اقبال» و صدها كتاب ديگر، همه مورد استفاده است.

بحمدالله تعالى كتابخانه شيعه از هر جهت، افراد را- در هر رشته كه طالب كسب علم و آگاهى باشند- بى نياز مى سازد.

ص: 11

فصل دوم: توحيد و خداشناسى

اشاره

ص: 12

ص: 13

توحيد و خداشناسى

راز آفرينش

س- هدف از خلقت و آفرينش چيست؟

ج- اين پرسش كه: «هدف از خلقت و آفرينش چيست؟» از پرسش هاى قديمى بشر است.

بشر از آن روز كه توانست خود را با ديده فهم و خرد، ببيند و به جهان و پديده هاى آن بنگرد، اين سؤال برايش پيش آمد كه: فايده وجود من و ميليون ها و ميلياردها امثال من و اين همه پديده هاى بى شمار چيست؟ هدف از آفرينش اين همه صنايع بديع و زيبا و عوالم كوچك و بزرگ چه مى باشد؟

هر انسانى كه خود را فراموش نكرده، و از جهان و آن چه در آن است غافل نباشد، در گذشته و حال اين پرسش برايش مطرح بوده است.

اين سؤال را به دو بيان مى توان طرح كرد:

نخست اين كه: هدف از خلق و آفرينش به معنى مصدرى يعنى «آفريدن و خلق كردن»- كه فعل خالق و آفريننده است- چيست؟ و آفريننده از آفرينش عالم- من حيث المجموع و از ابعاض و اجزاى آن- چه هدفى داشته است؟

دوّم اين كه: فايده خلق به معنى اسم مصدرى يعنى «آفريده و مخلوق» چيست؟ و به عبارت ديگر: خلقت كلّ عالم چه نتيجه اى دارد؟ و هم چنين نتيجه آفرينش اجزا و ابعاض و مجموعه هايى كه به كلّ آن، عالم مى گوييم و خلقت واحدهاى بزرگ و كوچك و كوچك تر از كوچك چه مى باشد؟

بنابراين، دو سؤال داريم؛ ولى چون به يكديگر ارتباط دارند و امكان دارد كه نتيجه و هدف دو چيز نباشند، با يك پاسخ به هر دو پرسش جواب داده مى شود.

اين پاسخ را بر دو اساس مى توان بررسى كرد: يكى بر اساس داورى عقل؛ و ديگرى بر اساس شرع كه جامع تر و رساتر است و عقل هم پس از اطّلاع، آن را قبول مى نمايد.

ص: 14

پيش از ورود، در بررسى جواب بايد در نظر گرفت كه خرد، به تنهايى و بدون يارى و راهنمايى انبيا- عليهم الصّلوة والسّلام- نمى تواند هدف و فايده خلقت مجموع عالم را تعيين نمايد. چنان كه در شناخت و معرفت، فايده و هدف آفرينش تمام اشيا نيز عاجز است؛ چون بشر با تمام وسعت دامنه انديشه و اطّلاعات وسيع، از خواص و فوايد اشيا و با پيشرفت هاى علمى- كه توانسته است اتم را بشكافد و فضا را تا حدى تسخيركند- هنوز هم اين عالم را- كماهو- نشناخته و در كلاس اوّل دانشگاهى است كه كلاس هايش حدّ و حصر ندارد.

آرى، بشر كجا رفته است؟ و كجا را شناخته و چه فهميده است؟ عوالم بى پايان، پنهان و آشكار، غيب و حضور- هر كدامشان- وسيع تر از آن است كه بشر عادى بتواند وسعت آنها را تصوّر نمايد.

معلوم است كه درباره چيز ناشناخته هر چه گفته شود، از محيط احتمال تجاوز نمى كند؛ مانند: نابينايانى كه در شب تاريك به كوهى عظيم و طولانى و مرتفع برسند كه از دامنه آن درخت هايى سر به فلك كشيده، چشمه سارهايى جارى است؛ مراتع و مزارع بسيار در آنجا وجود دارد و حيوانات و انسان هايى در آن زندگى مى كنند؛ اين نابينايان چيزى را نديده و بى خبر فقط مى توانند چند متر از سنگ هاى كوه را با لامسه خود درك كنند؛ امّا هر يك در تعريف آن چيزى مى گويند و آن را به چيزى تشبيه مى نمايند كه نه كوه است و نه كوهسار؛ نه مزرع است و نه مرتع؛ نه درخت است و نه شاخسار؛ و نه ساير موجوداتى كه در آن زندگى مى كنند.

معلوم نيست عقل و درك بشر در برابر عظمت عالم، بيشتر از درك يك نفر نابينا از اين كوه بزرگ باشد. هنوز هم بشر وسعت عالم را به دست نياورده است. او نمى داند كه جهان، از بُعد زمان و مكان از كجا شروع، و به كجا ختم مى شود؛ او نمى داند مبدأ شروع و ختم و پايان مكانى و زمانى را چگونه بايد تصوّر كند؛ يعنى بعد از زمان و مكان و قبل از آنها را نمى تواند تصوّر نمايد. آن جا كه فضا نيست كجاست؟ و آن جا كه فضا هست، چگونه به لافضايى منتهى مى شود؟ و آن جا كه خلأ هست و هوا نيست و از هوا لطيف تر هم در آنجا نيست، چه قدر وسعت دارد و مساحتش چه مقدار است؟ و اگر حدّ دارد، ماوراى حدود آن چيست؟ و اگر ندارد، چگونه است؟ آن روز كه هيچ چيز نبود، اين خلأ بود يا نبود؟ مجموع عالم امكان در چه مكانى قرار داده شده است؟ اگر اشيا، با فضايى كه در آن واقع هستند، يك جا خلق شده اند، پس اشيا و فضا را در كجا گذارده اند؟ و اصولًا فراغ و خلأ و فضا چيست؟ وجود است يا عَدَم؟ آيا درست است كه بگوييم: ظرف است؟ آيا مظروف دارد يا ندارد؟

ص: 15

از اين گونه پرسش ها بسيار است و بهتر اين است كه چندان به آن نپردازيم و مانند آن نابينايان داورى ننماييم.

قانع كننده ترين پاسخ به اين سؤالات، همان منطق وحى و منطق انبيا و قرآن مجيد است كه مى فرمايد: (الله خالق كل شي ء)(1): خدا هر چيزى را آفريده است؛ امّا چگونگى آفرينش بسيارى از چيزها بلكه هر چيزى از نظر ما مخفى و پنهان است.

اكنون براى آن كه نمونه اى از وسعت مكان و طول زمان را در نظر بياوريد، به ارقام ذيل توجّه كنيد و با شاعر اين دو بيت هم زبان شويد:

پشه چون داند كه اين باغ از كِى است در بهاران زاد و مرگش در دى است

كرم كاندر چوب زايد سست حال كِى بداند چوب را وقت نهال

گفته شده است: خورشيد يكى از دو ميليارد ستاره اى است كه در كهكشان شيرى قرار گرفته اند و نسبت به ستارگان ديگر كه شناخته شده اند از ستارگان درجه چهارم يا پنجم شمرده مى شود.

قطر خورشيد در حدود 000/ 390/ 1 كيلومتر و جرم آن را در حدود دو ميليارد وبيست ميليون ميليارد ميليارد تن گفته اند:

000/ 000/ 000/ 000/ 000/ 000/ 000/ 000/ 200/ 2.

اين ستاره كه على الاتّصال، اتم هاى «اكسيژن» را به «هليوم» مبدّل مى كند و سرّ (ذلك تقدير العزيز العليم)(2) را به ما نشان مى دهد، حرارت مركزى اش برابر با 000/ 000/ 140 درجه سانتيگراد، گرمى سطح آن از 000/ 60 درجه كمتر نمى باشد، و ارتفاع شعله هايى كه از سطح آن زبانه مى كشد، به 000/ 600 كيلومتر مى رسد.

راجع به عظمت خورشيد سخن ها گفته اند، براى اين كه بزرگى آن تا حدّى درك شود، گفته اند: اگر خورشيد را شى ء ميان تهى و بى محتوا فرض كنيم، گنجايش آن، را دارد كه يك ميليون كره زمين جوف آن گذارده شود.

براى توجّه به وسعت فضايى كه منظومه شمسى در آن قرار دارد، گفته اند: پنجاه ميليارد ميليارد بزرگ تر از حجم زمين است؛ يعنى حدوداً عددى برابر با حاصل ضربِ: 000/ 210/ 841/ 082/ 1 كيلومتر مكعب در عدد 000/ 000/ 000/ 000/ 000/ 000/ 50.

ص: 16


1- 1. ( 1)- رعد/ 16، زمر/ 62.
2- 2. ( 2)- انعام/ 96، يس/ 38، فصلت/ 12 ..

البتّه، ستاره خورشيد نسبت به ستارگان ديگر ستاره كوچكى است. «شعراى يمانى» 28 برابر، «الجبّار» 000/ 16 و «قلب العقرب» يا «انتارس» يك ميليارد از خورشيد بزرگ تر است.

از بيان نسبت خورشيد عالم تاب به كهكشانى كه در آن واقع است، بهتر است صرف نظر كنيم؛ فقط متذكّر مى شويم كه نسبت خورشيد به كهكشان خود، نيم ميلياردم از يك ميلياردم زيادتر نيست. به عبارت ديگر: اگر رقم 000/ 000/ 000/ 1 به يك ميليارد تقسيم شود، خورشيد را بايد نيمى از يك واحد حاصل شده شمرد. به قول بعضى اگر كهكشان شيرى را به وسعت تمام قارّه اروپا فرض كنيم، خورشيد در آن مانند دانه شنى به حساب مى آيد.

حال اين كهكشان يكى از هزارها يا ميليون ها ميليون كهكشانى است كه وسعتش براى انسان قابل محاسبه نيست.

پاينده و جاويد است سخن هميشه زنده قرآن كريم كه مى فرمايد:

(قل لوكان البحر مداداً لكلمات ربى لنفد البحر قبل أن تنفد كلمات ربّى ولوجئنا بمثله مدداً)(1).

و زنده باد زبان معرفت آموز على عليه السّلام- كه به پاكى خدا از هر نقص و به توانايى او چنين درفشانى مى نمايد:

«سبحانك ما أعظم شأنك، سبحانك ما أعظم مانرى من خلقك، و ما أصغر عظيمة في جنب قدرتك وما أهول ما نرى من ملكوتك، وما أحقر ذلك فيما غاب عنا من سلطانك»(2).

اين راجع به وسعت مكان؛ امّا درباره طول زمان، كافى است كه بگوييم: دانشمندان مدّعى هستند كه از تشعشعات اتمى اورانيوم و تبديل آن به هليوم يا سرب، در مى يابيم كه عمر صخره هاى زمين از 500 ميليون سال كمتر نبوده و توجّه داشته باشيد كه اين نه عمر زمين بلكه عمر صخره هاى زمين است.(3)

فقط خداوند مى داند اگر بخواهيم خورشيد و كهكشان ها را به اين نسبت محاسبه كنيم، چند هزار ميليون و ميليارد سال مى شود. و بى شك بشر نمى تواند آغاز اين عالم را معيّن كند يا پايان جهان را پيش بينى نمايد؛ كه چند قرن، ياچندهزار يا ميليون سال ديگر است:

(و ما اوتيتم من العلم إلّا قليلًا)(4)

ص: 17


1- 3. ( 1)- كهف/ 109.
2- 4. ( 2)- نهج البلاغه/ خطبه 109.
3- 5. ( 3)- در يك نظر، عمر زمين چهار هزار ميليون سال است.
4- 6. ( 4)- اسراء/ 85 ..

بنابراين تعيين هدف و نتيجه مجموع عالم خلقت از توان بشر خارج است. مانند اين است كه شخصى ناآگاه و بى اطّلاع كه ساعتى بيش، براى بازديد و تماشا در كارخانه اى فرصت ندارد، بخوهد از محصول ماشينى كه در حال كار است و شعب و رشته ها و دستگاههاى گوناگون دارد، خبر دهد؛ اين فرد يا بايد- اگر عمرش وفا نمايد صبر كند تا كارخانه، كارش تمام شده و محصولش را بدهد، يا اين كه از صاحب كارخانه توضيح بخواهد.

چنان كه در عالم رَحِم نمى توان نتيجه خلقت جنين و اعضاى او از دندان و گوش و چشم و دست و پا و ... را معيّن كرد؛ و تا زمانى كه جنين از آن عالم منتقل نشده، و به عالم دنيا قدم نگذارد، هدف و فايده اين اعضا معلوم نخواهد شد و محصول و هدف و فايده سازندگى ها و آفرينش عالم رَحِم در دنيا معلوم مى شود، هدف و فايده عالم دنيا نيز در آخرت معلوم مى گردد.

پس از اين مقدّمه مى گوييم:

گرچه عقل بشر نمى تواند بى استعانت از انبيا و هدايت آسمانى، هدف و نتيجه خلقت مجموع اين جهان و تمام اشيا را بشناسد، امّا به خوبى درك مى كند كه خلقت، بيهوده و بازى نيست.

عقل از تشكيلات متنوّع كاينات، نظامات بى شمار عالم آفرينش، هر پديده كوچك و بزرگ و ارتباطات استوار مخلوقات با يكديگر كه مانند اعضاى يك خانواده و اجزاى يك درخت و يك برگ درخت، و يك حيوان و يك انسان در حركت و كار مى باشند و واحد بزرگ منحصر به فردى را كه ما به آن جهان مى گوييم تشكيل داده اند، مى فهمد كه آفرينش، بى هدف و باطل و عبث نيست و احتمال اين كه آفرينش لغو و بيهوده باشد، مردود و خرد ناپسند است.

تمام قواعد و قوانينى كه بر عالم حكومت دارند، اصل هدف را ثابت مى نمايند؛ هر چند ماهيّت و چگونگى آن را معيّن نسازند.

مسأله نخست و اساسى در اين بحث، هدف داشتن آفرينش است؛ كه نظام حكيمانه و استوار كاينات و عالم امكان بر آن گواهى مى دهد.

اگر وارد كارخانه اى شويد كه در آن، نظام و ترتيب دقيق ببينيد، چرخ هاى آن را در گردش، دستگاه هاى مختلف آن را با هم هماهنگ و اعضا و اجزاى آن را مرتبط به هم مشاهده نماييد و ببينيد كه اجزاى اين كارخانه از هم يارى گرفته و درستى كار هر يك وابسته به درستى و بى عيبى كار ساير اجزاى كارخانه است، چه مى فهميد و چه مى گوييد؟

ص: 18

مى فهميد كه اين كارخانه را براى غرض و نتيجه و هدفى ساخته اند؛ هر چند شما آن هدف را نشناسيد، زبان به تحسين سازنده آن باز مى كنيد و بر صنعت و هنر او آفرين مى گوييد.

علاوه بر اين مسايل، اين پرسش مطرح مى شود كه: هدف خلقت يك موجود اگر از لحاظ خودش در نظر گرفته شود، چه بايد باشد؟

در پاسخ مى توان گفت: بايد اين باشد كه خاصيّت، اثر و نتيجه وجود آن ظاهر گردد؛ مثلًا درخت سيب نمو كند، به ثمر برسد و سيب بدهد. خورشيد نورافشانى نمايد و از نورش انسان و حيوان و نبات استفاده نمايند، مركز منظومه شمسى باشد و فوايد ديگر داشته باشد. فايده چشم يا گوش و هدف از خلقت آنها بايد چه باشد؟ غير از اين كه وسيله ديدن و شنيدن باشند، گوش يا چشم حق ندارند بپرسند كه هدف و نتيجه خلقت ما چيست؟ زيرا در پاسخ، مطرح مى شود: براى اين كه گوش، گوش و وسيله شنوايى؛ و چشم، چشم و وسيله بينايى بايد باشد.

البتّه هدف خلقت بعضى اشيا مثل: هوا، بالفعل حاصل است و هدف بعضى ديگر به تدريج حاصل مى گردد. ولى آن چه مسلّم است اين كه: عقل مى تواند مستقلًّا خواصّ بسيارى از موجوداتى را كه خواصّشان بالفعل حاصل است، بشناسد؛ چنان كه خواصّ بسيارى را هم با استفاده از آزمايش هاى ديگران مى شناسد.

بالاخره مى گوييم: مگر انسان كه كارى را انجام مى دهد، مثلًا خانه اى بنا مى كند، يا ماشينى مى سازد، هدفش غير از اين است كه خانه، آسايشگاه و محل استراحت و ماشين، وسيله انتقال او و ديگران از محلّى به محل ديگر باشد؟

نتيجه و هدف خلقت انسان هم اين است كه علم و معرفت و خير و نيكى از او ظاهر شود و اسرار جهان را كشف كند.

نكته و سخن ديگر اين است كه بسيارى از افرادى كه درباره هدف و نتيجه خلقت انديشه مى كنند، به علّت نارسايى ذهنى، ديد مادّى، اطّلاعات محدود و يا با در نظر داشتن منافع شخصى در هدف دار بودن خلقت، دچار شكّ و ترديد مى شوند.

ايشان عالم وجود و مبدأ و منتهاى سيرشان را خطّى فرض مى كنند كه از تولّد يا پيش از آن- عالم رَحِم و منويّت- آغاز و به مرگ، پايان مى يابد و چنان ناشكيب و كم حوصله بوده و خود و آسايش خود را دوست مى دارند كه كوچك ترين فشار و ناملايمتى- كه لازم عالم ماده و طبيعت است- وجودشان را لبريز از عقده و نارضايتى مى نمايد و با كاينات، در مقام ستيزه و بدگويى برمى آيند؛ به همه چيز با نظر بدبينى و نااميدى

ص: 19

مى نگرند، و همه را بى هدف مى شمارند، غافل از اين كه: «بد در جهان نبينى اگر نيك بنگرى»

اگر اينان دنيا را يكى از عوالمى بدانند كه بايد انسان از آن بگذرد و از آن كوچ كرده و منتقل شود و آن را قسمتى از راهى بدانند كه بشر بايد آن را طى كند، يا لااقل احتمال اين معنى را بدهند؛ و اگر بدانند كه لازمه عالم طبيعت كشمكش و تنازع و فشار است و اين از نواميس كامل كننده هر موجود مادى است، نبايد با توجّه به يك قسمت حركت و سير مرحله دنيايى انسان ها، يا با وقوع بعضى امور ناگوار بگويند: خلقت بى هدف است و از آن چه كه محقّق و محصل هدف و نتيجه است، گله و شكايت كنند.

چنان كه نمى توان هدف خلقت جنين را- كه عالم رحم را بين مبدأ و منتهاى آن طى مى كند- تعيين كرد، هدف خلقت انسان و خلقت تمام مخلوقات و كاينات زمينى و آسمانى و منظومه ها و كيهان ها را نيز كه در نيمه راه هستند، بدون توجّه به سيرى كه در پيش رو دارند، و بدون اتّكاى به وحى انبياء، نمى توان معلوم ساخت و نمى توان وجود هر يك از اعضاء و اجزاى آنها و وجود مجموع آنها را بى هدف دانست؛ چنان كه نهالى را كه به ثمر نرسيده باشد، اگر چه از ثمرش خبر نداشته باشيم، تا به كمال و پايان سير خود نرسد نمى توان بى هدف و بى ثمر شمرد.

هدف نهايى خلقت از ديد عقل، بعد از سير عوالم آينده معلوم خواهد شد؛ همان گونه كه مقصد ماشين يا هواپيمايى را كه در حركت مى بينيم، با اين كه مى دانيم مقصدى دارد، نمى توانيم معيّن كنيم؛ مگر آن كه خلبان و راننده به ما اطّلاع بدهند.

اگر كسى بگويد: اين سخنان و مطالب صحيح بوده و قابل قبول است كه هدف خلقت هر چيزى به خاصيّت وجودى و فايده او است و اهداف افعال و كارهاى ما همان خواص و منافع اعمال ما است كه بهره بردارى مى نماييم؛ امّا هدف كار خدا و بهره اى كه او از اين آفرينش مى برد چيست؟

جواب داده مى شود: كارهاى خداوند حكيم متعال به اغراض و اهداف نيازمندانه تعليل نمى شود؛ چرا كه خداوند متعال بى نياز مطلق و غنى بالذّات است.

از آنجا كه در مثل، مناقشه نيست براى توضيح به اين مثال توجّه فرماييد:

يك معلّم يا استاد و مدرّس، شاگردانش را درس مى دهد و زحمت مى كشد تا آنها هر چه عميق تر دروس را فرا گيرند و همه عالم و دانشمند شوند. يك فرد نيكوكار، بيمارستان مى سازد كه بيماران درمان شوند.

پرسش درباره هدف تدريس و يا بنياد كردن بيمارستان، از چنان استاد و شخص نيكوكار- كه نيّتشان خالص و منزّه از جلب منافع شخصى است- پرسش صحيحى

ص: 20

نيست؛ بلكه توهين است كه از او بپرسند: چه فايده اى مى برى و چه هدفى را دنبال مى كنى و چه بهره اى مى خواهى؛ زيرا نيكوكارى با اغراض و منافع شخصى سازگار نيست؛ آن جا كه غرض، منافع شخصى است، نيكوكارى نيست و آن جا كه غرض نيكوكارى است، منافع شخصى در نظر نيست.

حساب منافع شخصى و سوداگرى، حساب هدف نيست؛ حساب نفع و استفاده و استثمار است كه خدا و بندگان خاص و با معرفت او از آن پاك و منزّه مى باشند.

هدف نيكوكار و معلّم مخلص، درمان بيماران و دانا شدن نادانان است. اين هدف، اگر هدف واقعى باشد، متعالى و مقدّس است و اگر برخى آن را هدف نشمارند و هدف داشتن را مانند هدف معلّمى كه براى مزد درس مى دهد، يا سازنده بيمارستانى كه مى خواهد تجارت كند و از بيماران پول بگيرد تفسير مى نمايند، خدا و اولياى خدا از اين اهداف، مقدّس و منزّه مى باشند.

شخص فيّاض، جواد و بخشنده، مهربان، خطابخش، پوزش پذير و نوازشگر، فيض مى دهد؛ جود و بخشش مى نمايد؛ مهربانى مى كند؛ بر جراحات مردم مرهم مى گذارد؛ از افتادگان دستگيرى مى نمايد و آنان را مورد نوازش قرار مى دهد؛ نه براى اين كه مزد و عوضى به او بدهند، يا از او تشكر نمايند.

بررسى موضوع از ديد مصادر اسلامى:

آن چه تا اين جا بررسى كرديم از نظر مستقيم عقل بود؛ اينك از نظر شرع بررسى مى نماييم:

قبلا بايد معلوم باشد غرض از اين كه مى گوييم موضوعى را از راه اسلام بررسى كنيم، اين نيست كه شرع را در برابر عقل قرار دهيم و بخواهيم با شرع، عقل را ردّ كنيم؛ چون اين دو راهنما با هم مخالفت و معارضه ندارند. احكام عقل را اسلام تأييد مى نمايد و بنابر قاعده «الواجبات الشرعية، الطاف في الواجبات العقلية» اسلام، احكام عقل را به صورت الزام (وجوب يا حرمت) يا استحباب و كراهت تشريع نموده است و در بسيارى از نواحى كه عقل، شرع را راهنماى مستقل مى داند راه كشف حقايق، شرع است؛ از اين جهت در اين موارد، عقل به شرع رجوع مى نمايد و از روشنايى هدايت آن استفاده كرده و قانع مى شود.

در اين موضوع، آيات قرآن مجيد و احاديث نيز عقل را در آن چه درك مى كند، تأييد مى نمايند و نيز عقل را در آنچه مستقلًا از درك آن عاجز است، راهنمايى مى نمايند.

ص: 21

راجع به اين كه خلقت، بيهوده و بى هدف و بازى نيست، آيات متعددى در قرآن مجيد آمده است؛ از آن جمله:

(و ما خلقنا السماء و الأرض و مابينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا)(1): آسمان و زمين و آن چه را در بين آنها است به باطل نيافريديم؛ اين [كه جهان بر باطل آفريده شده باشد] گمان آن كسانى است كه كافر گرديدند.

(و ما خلقنا السماوات و الأرض و مابينهما لاعبين)(2)): آسمان ها و زمين و آن چه را در آنها است؛ به بازيچه نيافريديم.

(و ما خلقنا السماوات و الأرض و ما بينهما إلّا بالحق)(3)): نيافريدم آسمان ها و زمين و آن چه در ميان آن هاست را مگر به حق.

(أفحسبتم أنما خلقنا كم عبثاً)(4)): آيا گمان كرديد كه ما شما را بيهوده آفريديم؟!

از جمله آياتى كه صراحت دارد بر اينكه آفرينش بيهوده و باطل نيست و خردمندان بر بيهوده نبودن آفرينش گواهى مى دهند، اين دو آيه است:

(إن في خلق السماوات و الأرض واختلاف الليل و النهار لآيات لُاولي الألباب الذين يذكرون الله قياماً و قعوداً و على جنوبهم و يتفكرون في خلق السماوات والأرض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار)(5):

به تحقيق در آفرينش آسمان ها و زمين و گردش شب و روز، هر آينه نشانه هايى براى خردمندان است؛ آنان كه خدا را ياد مى كنند در حالى كه ايستاده و نشسته و بر پهلو خوابيده اند و تفكّر در خلق آسمان ها و زمين مى نمايند، [و مى گويند:] پروردگارا! اين را باطل نيافريدى؛ منزّهى تو؛ پس ما را از عذاب آتش نگاه دار.

راجع به هدف خلقت بسيارى از اشياء و اعضاء، آيات متعدّدى در قرآن مجيد است كه با صراحت بيان مى دارد كه هدف خلقت و نتيجه آفرينش آنها، همان منافعى است كه از آنها ظاهر مى شود و خواصّى است كه دارا هستند؛ برخى از اين منافع مشهود و معلوم بوده و روز به روز ظاهرتر مى گردد و برخى ديگر هنوز هم مخفى است. مانند اين آيات:

(خلق لكم ما في الأرض جميعاً)(6): جميع آن چه را در زمين است براى شما آفريد.

ص: 22


1- 7. ( 1)- ص/ 27.
2- 8. ( 2)- دخان/ 38.
3- 9. ( 3)- حجر/ 85.
4- 10. ( 4)- مؤمنون/ 115.
5- 11. ( 5)- آل عمران/ 190، 191.
6- 12. ( 6)- بقره/ 29 ..

(والأرض وضعها للأنام)(1)): زمين را براى مردم قرار داد.

(الذي جعل لكم الأرض مهداً)(2)): آن كه زمين را براى شما مهد و گهواره قرار داد.

(الذي جعل لكم الأرض فراشاً و السماء بناءاً و أنزل من السماء ماءاً فأخرج به من الثمرات رزقا لكم فلا تجعلوا لله أنداداً و أنتم تعلمون)(3)): آن كه زمين را براى شما فراش و بستر، و آسمان را بنا قرار داد، و از آسمان آبى فرستاد و به وسيله آن از ميوه ها روزى براى شما بيرون آورد، پس براى خدا همتايان قرار ندهيد؛ در صورتى كه مى دانيد خدا بى مانند است.

از اين گونه آيات راجع به هدف آفرينش اشياء و منافع آنها و هدف افعال الهى از وحى و نبوات، تكوينيّات و تشريعيّات، آفرينش ماه و خورشيد و ستارگان، دريا و ابر و باران، اشجار و حيوانات و كوه ها بسيار است؛ كه يادآورى و شرح و تفسير مختصر آنها محتاج به نوشتن بس قطور مى باشد.

امّا اجمالًا هر كس قرآن مجيد را با تدبّر و تفكّر تلاوت نمايد، اين آيات بهترين راهنماى او به هدف آفرينش و فوايد و منافع خلقت اشياء است؛ چه نعمت هاى بزرگ و چه نعمت هاى به ظاهر كوچك كه در اختيار ماست و ما از آنها استفاده مى نماييم؛ با اين وجود، از نتيجه و خاصيّت آن غافليم و چه بسا كه آن را بى فايده گمان كنيم.

قرآن كريم، راجع به فايده و هدف خلقت انسان مى فرمايد:

(و ما خلقت الجن و الإنس إلّا ليعبدون. ما اريد منهم من رزق و ما اريد أن يطعمون)(4)

: نيافريدم جن و انس را مگر براى اين كه مرا عبادت 17] كنند، از ايشان، روزى و اين كه مرا طعام دهند، نمى خواهم.

احتمالا تفسير آيه اين باشد كه: چون عبادت و پرستش، خاصيّت اين دو نوع است و در وجودشان مقتضى آن موجود است هر چند در بعضى موارد مانع، مقتضى را از تأثير باز دارد و نور فطرت تجلّى ننمايد، هدف خلقتشان عبادت و پرستش است؛ يعنى

ص: 23


1- 13. ( 1)- الرحمن/ 10.
2- 14. ( 2)- طه/ 53.
3- 15. ( 3)- بقره/ 22.
4- 16. ( 4)- ذاريات/ 56 و 57.

انسان براى خاصيّتى كه دارد (عبادت و پرستش حق) آفريده شده و هدف و نتيجه خلقتش عبادت است كه از آن كمالى بالاتر نيست.

و شايد اين همان هدف و نتيجه اى باشد كه از نظر فرشتگان هم پنهان بود؛ وقتى به شرف خطاب و اعلام حق مشرف شدند كه: (انّي جاعل في الأرض خليفة)(1) (: من قرار دهنده ام در زمين، خليفه و جانشينى را؛ با بيان:

(أتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك)(2) (جوياى نتيجه هدف جعل خليفه در زمين شده و گفتند: آيا قرار مى دهى در زمين كسى را كه در آن فساد نمايد و خون ها بريزد؟ و ما تنزيه مى كنيم تو را به سپاس تو؛ و تو را تقديس مى نماييم!

از جانب خداوند متعال به آنها جواب داده شد:

(اني أعلم مالاتعلمون)(3) يعنى اگرچه بشر فساد و خونريزى مى نمايد، امّا فساد و خونريزى، نتيجه خلقت و هدف آفرينش او نيست؛ چنان كه تصادف، مظلوم كشى و گلوگير شدن، هدف ماشين، شمشير و لقمه نيست. هدف، همان تسبيح، تحميد، تقديس و عبادت است كه كامل ترين درجات و عالى ترين مراتب آن، خاصيّت بشر است؛ كه: «من مى دانم آن چه را شما نمى دانيد».

يا اين كه مراد اين است: من مى دانم آن چه را شما نمى دانيد؛ آن كسى را كه به مقام خلافت انتخاب مى كنم، به خونريزى و فساد آلوده دامان نمى شود. من محمّد، على، حسن، حسين، مهدى، ابراهيم خليل، موسى و عيسى را به خلافت برمى گزينم كه به فرمان من مكتب توحيد و فضيلت، آزادى و اخلاق، صلاح و صيانت خون و شرف را بگشايند و جوامع بشرى را از فساد و پرستش اصنام و اشخاص، جبابره و فراعنه، و ذلّت استعباد آنان نجات دهند و در بهشت آزادى و عزّت و رفاه و فضيلت اطاعتِ خودم در آورند.

يا اين كه مراد اين است: (إني أعلم ما لا تعلمون)(4): من مى دانم آن چه را شما نمى دانيد؛ كه اين خليفه و بشر توانايى آن را دارد كه به مقام علم و معرفت نايل شود؛ و به تعليم اسما، سرفراز گردد. اين همه اسباب و مقدّمات براى اين است كه اين خاصيّت علم و دانش از بشر ظاهر گردد كه عالى ترين خاصيّت ها است. و اين همان هدف و نتيجه اى است كه قرآن مجيد مى فرمايد:

ص: 24


1- 18. ( 1)- بقره/ 30.
2- 19. ( 2)- بقره/ 30.
3- 20. ( 3)- بقره/ 30.
4- 21. ( 4)- بقره/ 30 ..

(الله الذي خلق سبع سماوات و من الأرض مثلهن يتنزل الأمر بينهن لتعلموا أن الله على كل شي ء قدير و أن الله قدأحاط بكل شي ء علماً)(1))

خدا شناسى

س: اينجانب كتاب «به سوى آفريدگار» شما را خواندم و از آن براى درس اصول عقايد، استفاده زيادى نمودم. در ضمن، تقاضا مى كنم كه به سه سؤال ذيل پاسخ دهيد:

س 1- در كتابى نوشته اند كه: بعضى از اروپائيان بر اين قاعده عقليّه قطعيّه كه: «هر آن چه در ذهن انسان تصوّر مى شود يا ممكن الوجود، يا واجب الوجود و يا ممتنع الوجود است.» اشكال كرده اند، و علماى ما جواب داده اند.

بفرماييد: آيا اشكال آنها نظير اشكال تصوّر كردن موجود لا اقتضاء- كه نه اقتضاى واجب الوجود و نه اقتضاى ممكن الوجود داشته باشد- است (كه به دقّت عقلى خلط بين واجب و ممكن و محال خواهد بود.) يا چيز ديگر؟

ج 1- گاه گفته مى شود كه آن چه در ذهن متصوّر شود كه وجود ذهنى امر خارجى نباشد، اگر از وجود يا عدم آن در خارج محالى لازم نمى آيد، آن شى ء «ممكن الوجود» است؛ و اگر از عدم آن در خارج، محال لازم مى آيد، آن «واجب الوجود» است؛ و اگر از وجود آن محال لازم مى آيد؛ آن «ممتنع الوجود» است. تقسيم نسبت به موجود خارجى ثلاثى نيست، بلكه ثنايى است؛ به اين گونه كه موجود خارجى، يا «ممكن الوجود» است؛ يعنى اگر نباشد محالى لازم نمى آيد. و يا «واجب الوجود» است كه اگر نباشد محال لازم مى شود؛ و اين همان تقسيمى است كه خواجه در اشعار خود فرموده است:

موجود منقسم به دو قسم است نزد عقل:يا «واجب الوجود» و يا «ممكن الوجود»

تا پايان شعر ... و نيز در تجريد مى فرمايد:

«الموجود إن كان واجباً و إلّا استلزمه لاستحالةالدّور و التسلسل»(2).

امّا اين كه نسبت وجوب وجود و امكان، وجود لا اقتضاء باشد كه فقط اقتضا وجود داشته باشد و ممكن باشد كه هم واجب باشد و هم ممكن؛ يعنى ممكن باشد كه هم از عدمش در خارج محال لازم آيد و هم از عدمش محال لازم نيايد، قابل تصوّر نيست؛ زيرا امكان اين كه هم از عدم شى ء محال لازم آيد و هم محال، لازم نيايد، تناقض واضح و آشكار است؛ كه استحاله آن از بديهيات اوّليه مى باشد.

ص: 25


1- 22. ( 1)- طلاق/ 12.
2- 23. ( 2)- كشف المراد في تجريد الاعتقاد/ 280 المقصد الثالث في إثبات الصانع تعالى ..

س 2- بعضى از مادّيّين، مثل «هگل» و ديگران، با غرور زياد گفته اند: «مادّه و حركت را به من بدهيد، جهان را مى سازم.» منظور آنها چيست؟ (اگر همه جنّ و انس اجتماع كنند و دست به دست هم بدهند، نمى توانند حتّى يك پشه اى را خلق كنند.) آيا فقط نظر آنها اين است كه جهان، به واسطه مادّه و حركت به وجود آمده است؟ (كه جوابش را در كتاب «به سوى آفريدگار» مرقوم فرموده ايد:)

ج 2- اگر نظرشان اين باشد كه جهان از ماده و حركت به وجود آمده، به فرض كه اين فرضيّه را كسى قبول كند، مستلزم نفى خدا و عالم غيب نمى باشد؛ زيرا در اين عالم همه مركّبات را خدا از دو چيز يا بيشتر آفريده و اگر به فرض اين كه ممكن باشد ماده و حركت را به كسى بدهند تا او، از آن موجود زنده را بسازد، در مسأله ايمان به خدا و آفريننده جهان شبهه اى ايجاد نمى شود و در آن صورت هم آن كه بخشنده حيات و آفريننده ماده و حركت است، خدا است.

هم اكنون و هم در گذشته با برخى اعمال عملى و جرّاحى موجبات توليد بعضى از جانوران را فراهم نموده اند. دست بشر در ظهور بسيارى از مظاهر مادى وارد است؛ امّا همه مى دانند كه اين تصرّفاتى كه بشر در عالم مادّى دارد، مربوط به علم و آگاهى او از برخى قوانين و سنّت هاى جارى در اين عالم است. هيچ كس نمى تواند مادّه بسازد و اگر به وسيله برخى از تصرّفات، زمينه زايش يك موجود زنده را فراهم كند، نمى تواند حيات و زندگى او را به خودش مستند كند.

بشر نمى تواند چيزى بسازد كه ساختن او را از اين عالم نگرفته باشد و نمى تواند از بيرون از اين عالم چيزى بياورد، يا چيزى را بسازد. هر چه انجام بدهد در اين عالم خلقت است؛ مثل يك بنّا كه هرچه مصالح ساختمان مى آورد و بنا مى كند، از همين عالم گرفته است.

هر چه علم بشر هم پيشرفت كند و هر كار انجام دهد، ابزار كار، برنامه و همه چيز آن را بايد از اين عالم بگيرد. همان حقيقت كه خدا به آن اشاره مى فرمايد، همه جا ظاهر است: (أم خلقوا من غير شي ء أم هم الخالقون)(1) (أفَرَأيتم ما تمنون ءأنتم تخلقونه أم نحن الخالقون)(2) (أفرأيتم ما تحرثون ءأنتم تَزْرَعُونه أم نحن الزّارعون)(3))

ص: 26


1- 24. ( 1)- طور/ 35.
2- 25. ( 2)- واقعه/ 58 و 59.
3- 26. ( 3)- واقعه/ 63 و 64 ..

با اين تفاسير آيا كسى مى تواند بدون استفاده از اين مواد و تلفيق آنها با يكديگر و دست كارى در آنها، خودش يك نبات كوچك تحت قواعد ديگر- غير از قواعدى كه خدا در اين عالم برقرار فرموده- خلق كند؟!

اگر مادّه و حركت را قديم مى گويند، جوابش همان است كه در كتاب «به سوى آفريدگار» و «الهيّات در نهج البلاغه» نوشته ام. علاوه بر اين از علّت تركيب مادّه و حركت و هم آهنگ شدن آنها با يكديگر- كه خود يك پديده است- بايد جواب بدهند.

س- آيا بى اعتنايى و يا احياناً تندى با افرادى كه در مقابل بداهت، شبهه مى كنند، اشكال دارد يا خير؟ مانند وقتى كه گفته مى شود: از واضحات عقول است كه هر معلول و هر پديده اى علّتى دارد و حتّى تصادفات و معجزات هم با اراده خاصّ خداى تبارك و تعالى انجام مى گيرد، و در نتيجه علةالعلل و مسبب الاسباب، «واجب الوجود» است؛ آن شخص، بحث هاى بى نتيجه اى را مطرح مى كند.

ج- اگر افرادى باشند كه واضحات و بديهيّات را انكار مى كنند، بحث با آنها ثمرى نمى بخشد: (سواء عليهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لا يؤمنون ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على أبصارهم غشاوة و لهم عذاب عظيم)(1) (ذرهم يأكلوا ويتمتعوا ويلههم الأمل فسوف يعلمون)(2)) با وجود اين، همان طور كه قرآن كريم دستور داده، صفح جميل و برخورد كريمانه و بزرگوارانه با آنها- در صورتى كه اثر سوء نداشته باشد- مناسب تر است.

س- وحدت وجود يعنى چه و معتقد به آن چه حكمى دارد؟ اگر شخصى وحدت وجود را به معنى وحدت مصداق وجود، قبول داشته باشد، آيا اين سخن مستلزم كفر است؟- خواهشمند است توضيحات بيشترى در خصوص وحدت وجود بدهيد.-

ج- تفكّر در ذات مقدّس خداوند متعال منهى عنه است، و تعيين هويّت حق به اين كه وجود است- بنحوى كه قائلين به أصالة الوجود مى گويند- متحقّقِ حقيقى را وجود مى دانند و متحقّقات را بوجود و بالعرض واقعيّت دار و موجود و متحقّق مى گويند؛ هر چند وجود را صاحب مراتب بگويند، و وجود هر چه را كه غير از خداست، غير وجود او بگويند و يا اصلًا آنها را مصداق وجود ندانند و وجود را صاحب مصداق واحد بدانند؛ كه آن وجود خداست و به اين مطلب برمى گردد به اين كه خداوند تمام كلّ وجود است و وجود كل، خدا و حقيقت خداست- هر طور بگويند- با مشرب عرفان قرآنى كه از كتاب و سنّت اخذ مى شود، سازگار نيست؛ زيرا:

ص: 27


1- 27. ( 1)- بقره/ 7.
2- 28. ( 2)- حجر/ 3 ..

اولًا، اين قول متضمّن تعيين هويّت براى حقّ متعال است؛ خواه وجود مقول به تشكيك باشد كه در اين صورت، ساير موجودات نيز در حقيقت با خداوند متعال مشترك مى شوند و با (ليس كمثله شي ء)(1)) منافات دارد؛ يا مصداق وجود را واحد، و وجود خداوند متعال بدانند. بالاخره تعيين هويّت براى حق است: «كلّما ميزتموه بأوهامكم في أدقّ معانيه فهو مخلوق مصنوع مثلكم مردود اليكم»(2)).

ثانياً، قول به وحدت مصداق، اگر به اين معنى باشد كه خداوند وجود است و حقيقت و كنه وجود هم غير قابل درك است و ساير اشياء، اشياى ديگرند، معناى اين حرف، تعيين اسم براى خدا است؛ به ملاحظه اين كه ذاتش جايز الدّرك نيست؛ اين اشكال ندارد؛ جز اين كه بگوييم اسماء الحسنى توقيفى است.

و اگر معناى آن نفى واقعيّت اشياى ديگر، و تحقّق خارجى آنها باشد، شرك منافى با توحيد نيست؛ امّا گذشته از اين كه خلاف وجدان و بديهه است، منافى با بسيارى از اسماء الحسنى و مستلزم نفى آنها است؛ كه همه بر واقعيّت اشياء، مخلوقات، مرزوقات، مصنوعات و معلومات دلالت دارند و با «ليس كمثله شي ء»، «عالم الغيب و الشهادة»، «الرّحمن الرّحيم»، «الخالق»، «البارى»، «الباسط»، «المالك» و. .. منافات دارد.

بنابراين معرفت صحيح آن است كه خدا را به همان اوصافى كه خودش و پيغمبران و حججش معرّفى كرده اند، بشناسيم؛ و بيشتر از آنچه مكلّف به معرفت آن هستيم، خود را مكلّف ندانيم؛ خدا را خدا بدانيم و او را، «او» و «يا هو» و «يا من ليس هو إلّا هو» بگوييم.

بر حسب بعضى روايات، چون در آخرالزّمان مردمانى مى آيند كه بر خلاف اين كه نبايد تعمّق در ذات خدا و اوصاف ذاتيّه او بنمايند، متعمّق مى شوند:

سوره مباركه توحيد نازل شد كه در خداشناسى و معرفت به آن بسنده نمايند و اين تعمّقات را كه خطر گمراهى و ضلالت دارد، كنار بگذارند. راجع به ساير معانى وحدت وجود نيز قابل توجّه است؛ كه از بعضى از آنها بوى كفر، استشمام مى شود.

خداوند متعال همه را از زلّات اعتقادى مصون و محفوظ بدارد.

اسماء الله تعالى

ص: 28


1- 29. ( 1)- شورى/ 11.
2- 30. ( 2)- بحار: 69/ 293 ..

س- «اسم اعظم» كدام يك از اسماء است؟ آيا از طريقه رمزى منظومه مرحوم شيخ بهايى- رحمه الله- (از شعر 87 كه مصراع اوّل بيت نخست آن چنين است: «هشت حرف است به ترتيب و نظام» تا شعر 95 به طورى كه نوشته اند.) مى توان آن را به دست آورد؟

ج- راجع به «اسم اعظم» اقوال و آراى متعدّدى وجود دارد. «كفعمى» در «مصباح» فرموده: «اقوال در اين موضوع نزديك است كه در كتاب مصنف و مجموع مؤلّفى منحصر نشود.»(1) و از جمله شصت قول از اين اقوال را ذكر كرده است.

و از «بصائر الدرجات» از حضرت صادق عليه السّلام- روايت كرده است كه: خداوند اسم اعظم را 73 حرف قرار داده، و به آدم بيست و پنج حرف؛ به نوح پانزده حرف؛ به ابراهيم، هشت حرف؛ به موسى چهار حرف و به عيسى دو حرف عطا فرمود. پس عيسى به آن دو حرف احياء موتى و ابراء اكمه و ابرص مى كرد و به محمّد- صلى الله عليه و آله- 72 حرف عطا فرمود و يك حرف را براى خود برگزيد.

و نيز در «شرح صحيفه»- شرح دعاء پنجاهم- از «ابى جعفر صفّار» و در «بصائر الدّرجات» به سند متّصل به حضرت امام محمّد باقر- عليه السلام- از آن حضرت روايت كرده است، قريب به اين مضمون: اسم اعظم خدا بر هفتاد و سه حرف است و نزد «آصف» يك حرف از آن بود (كه با آن سرير «بلقيس» را با آن سرعتى كه در قرآن مجيد است، نزد «سليمان» حاضر كرد و به محلّ خود برگرداند.) و نزد ما هفتاد و دو حرف از آن است و يك حرف آن را خدا به خود اختصاص داد؛ ولاحول ولاقوة إلّا باللّه العلي العظيم.

و اين حديث، شرحى دارد كه در بعضى كتب، مثل «شرح صحيفه» و همچنين «شرح اسماء الحسنى» همدانى مذكور است.

و از حضرت رضا- عليه السلام- روايت است كه: «بسم الله الرّحمن» نزديكتر است به اسم اعظم خدا از سياهى چشم به سفيدى آن.(2) و در «مجمع البيان» (در تفسير سوره حشر) روايت شده است از حضرت رسول اعظم صلّى الله عليه و آله- كه: اسم اعظم در شش آيه آخر سوره حشر است.

همچنين در «الكلم الطيّب» براى اسم اعظم نشانه هايى ذكر فرموده و مى گويد كه اسم اعظم در پنج آيه از پنج سوره قرآن: بقره، آل عمران، نساء، طه و تغابن مى باشد.(3)

ص: 29


1- 31. ( 1)- ر. ك: مصباح ص 306 الى 312.
2- 32. ( 2)- تفسير صافى: 1/ 252، نورالثقلين: 1/ 6.
3- 33. ( 3)- الكلم الطيب/ 59 ..

بعضى ديگر گفته اند: «الحي القيّوم» اعظم اسماء حسنى است.

و در «مصباح»، كفعمى فرموده است: دعاى «جوشن كبير»، «مشلول» و «كميل» از دعاهايى است كه وجود اسم اعظم در آنها روايت شده است.

و در بعضى روايات ديگر از حضرت رضا- عليه السلام- روايت شده است: «العلى العظيم» اسم اعظم است؛ چون خداوند اعلى بر همه چيز، اعظم از هر چيز است.(1)

«صدوق» در «ثواب الاعمال» از حضرت صادق عليه السلام- روايت فرموده است كه: اسم اعظم خدا در سوره «فاتحة الكتاب» به طور پراكنده وجود دارد؛ يعنى حروف آن، همه در اين سوره است.(2)

امّا راجع به طريق شناختن اسم اعظم- همان طور كه مرقوم داشته ايد- اشعارى در اين موضوع به شيخ بزرگ و نابغه شهير «شيخ بهاءالدين محمد عاملى» نسبت داده شده است. اين موضوع در «كلّيات شيخ»(3) و «بيان الآيات در علم زبر و بينات»(4) و در «روائح النّسمات»(5) با شرح و توضيح ذكر شده است.

ولى اوّلًا، صحتِ اين نسبت معلوم نيست و بعضى در آن ترديد كرده اند.

ثانياً، به نظر حقير، ورود در اين راه به قصد كسب قوّه و قدرت و استفاده از آثار اسم اعظم براى مقاصد دنيوى و اين كه به واسطه آن به دست شخص، عجايبى اظهار شود، خود باعث حجابى مى شود بين انسان و خدا و سبب كدورت باطن و منافى با اخلاص و صفاى قلب است.

ورود در اين وادى موجب مى گردد كه شخص عمر خود را با حروف و حساب و نظر در زبر و بينات حروف و اين مقوله مطالب تلف كند و از كمال قوّه علميّه و عمليّه- كه به وسيله عبادت، اطاعت، تفكّر، مطالعه و دقّت در آيات آفاقيّه و انفسيّه و نظر در معانى قرآن مجيد و احاديث اهل بيت عليهم السّلام- حاصل مى شود- بازماند؛ و در اين مرحله، وقوف نموده و پس از عمرى صرف وقت متوجّه شود كه اشتباه كرده و فرصت ها را از دست داده است.

بلى، اگر علم به اين اسم- تا حدّ و مقدارى كه براى غير انبياء و ائمه عليهم السلام- ممكن است- براى كسى حاصل شود، به نظر اينجانب از راه تعبّد و التزام به احكام شرعيّه و فعل واجبات و مستحبّات، ترك محرمّات و مكروهات، تخلّق به اخلاق حميده و

ص: 30


1- 34. ( 1)- بحار: 4/ 175.
2- 35. ( 2)- ثواب الاعمال/ 130.
3- 36. ( 3)- كليات شيخ بهائى 93/.
4- 37. ( 4)- بيان الآيات/ 41.
5- 38. ( 5)- روائح النسمات/ 57 ..

تجنّب از صفات ذميمه و التزام به ذكر خدا حاصل مى شود؛ به شرط اين كه غرض از اداى اين وظايف، اطاعت و امتثال امر الهى و تقرّب به درگاه او و كمال نفس و تهذيب اخلاق و رفع حجب باشد.

در اين صورت شناختن اسم اعظم به شخصه لازم نيست؛ و اگر سالكِ راه خدا در همين اسامى شريفه- كه در روايات به عنوان اسم اعظم معرفى شده- تفكّر نمايد و به معانى آنها تا حدّى كه ميسّر است، معرفت پيدا كند و آنها را ورد زبان خود قرار دهد، مسلماً فوايد و بركاتى كه از اين راه نصيب او مى شود، فوق العاده خواهد بود.

و ثالثاً، آن اسم اعظمى كه در حديث، هفتاد و سه حرف است، و به مثل حضرت عيسى على نبيّنا وآله وعليه السّلام- دو حرف از آن داده شده، براى احدى- بر حسب همان حديث- معرفت به تمام حروف آن اسم حاصل نخواهد شد؛ زيرا يك حرف آن را خدا مخصوص خود قرار داده است و به پيغمبر اكرم خاتم و ائمّه عليهم السّلام- هفتاد و دو اسم از آن اسامى اعطا شده، و به آدم بيست و پنج حرف؛ به نوح پانزده حرف؛ به ابراهيم هشت حرف و به موسى چهار حرف عطا شده است.

مگر اين كه كسى بگويد: به مقدار يك حرف كه به «آصف» عطا شد، ممكن است به افراد نخبه اى مانند: سلمان، ابوذر، ميثم تمّار و رشيد هجرى عطا شده باشد. خداوند به مكان و محلّ تفضّل و عنايت خود، داناتر است.

نكته اى كه در اين جا تذكّر آن لازم است اين است كه: معلوم نيست اين حروف همه يك اثر و خاصيّت داشته باشند؛ بلكه ممكن است متفاوت باشند و علم به هر يك، آثارى داشته باشد، و بسا باشد كه دو حرف عيسى از پانزده حرف نوح عظيم تر باشد. ممكن است آن يك حرف كه به كسى عطا نشده از تمام اين حروف اعظم و اكبر باشد كه احدى از ممكنات را لياقت و ظرفيّت فرا گرفتن آن نباشد.

رابعاً، بعضى از علما و اهل نظر برآنند كه اين هفتاد و سه حرف از هجائيه نيستند؛ بلكه حقايقى مى باشند كه درك و فهم آنها آثار مهمّى دارد و مى گويند: دليل بر اين كه اسم اعظم تركيب لفظى اين هفتاد و سه حرف نيست، اين است كه همه اين حروف به كسى اعطا نشده، و به كسانى كه اعطا شده، از يك حرف تا هفتاد و دو حرف آن عطا شده است. پس اگر تركيب لفظى اين حروف مراد باشد- در صورتى كه يك حرف آن معلوم نباشد- معنايى آن قابل فهم نخواهد بود؛ مگر اين كه كسى بگويد: خصوص اين حروف از اين جهت شرافت و موضوعيّت دارند كه اسم اعظم از آن تركيب شده، و در صورتى كه شخص هر يك از اين حروف را بالخصوص بشناسد، آثارى دارد.

ص: 31

وجه ديگرى كه به نظر حقير مى رسد، اين است كه: اگر مراد از اين حروف، حروف هجائيه باشد، از بيست و هشت حرف تجاوز نمى كند؛ در حالى كه در روايت، هفتاد و سه حرف معيّن شده و اين كه بگوييم اين هفتاد و سه حرف از تكرار بعضى حروف حاصل شده، نيز بعيد است.

وجه ديگر آن به نظر حقير اين است كه: راجع به «آصف»- كه بر حسب اين روايات يك حرف از اسم اعظم را شناخته- در قرآن آمده است:

قال الذي عنده علم من الكتاب 39] و احتمال اين كه مراد از كتاب، اسم اعظم- مركّب از حروف هجائيه- باشد و علمى كه» آصف «داشته، يك حرف هجائى از اين اسم باشد، بعيد است. پس ممكن است در اين روايات، مراد از «اسم اعظم» مجموع عالم كون و ماسوى الله باشد؛ و مراد از علم، آن علوم كونيّه، جهان بينى، و جهان شناسى و اطّلاع از روابط مخلوقات با يكديگر و حجم و وزن كواكب و كرات و منظومه ها و خواصّ قاطبه موجوداتِ جهانِ خلقت و ظاهر و باطن و روح و جسم و زمين و آسمان و ملايكه و مخلوقات كشف شده و كشف نشده باشد.

هر كس به اندازه اى كه به تقديرات الهيّه در اين نظام كبير متقن آگاه شود، مى تواند كارهايى انجام دهد كه افراد جاهل، از انجام آن كارها عاجزند، و چون «آصف» به مقدار يك جزء از هفتاد و سه جزء از اين روابط عالم كون و علوم مادّيّه و ماوراى مادّه را مى دانست، توانست با آن سرعت، تخت «بلقيس» را حاضر سازد.

مراد از اين كه هر كدام از انبيا و ائمّه عليهم السّلام- تعدادى از اين حروف را دارا بودند، بيان سعه و ضيق دايره علوم آنها و به عبارت ديگر جهان شناسى آنها به تمام معنى الكلمه بوده است.

دليل بر اين مطلب، اين آيه است:

(قل كفى بالله شهيداً بيني و بينكم و من عنده علم الكتاب)(1)؛

كه بر حسب بعضى تفاسير، مراد از «من عنده علم الكتاب» اميرالمؤمنين عليه السّلام- است كه اگر «آصف» علمى از كتاب و بهره اى از آن داشت، حضرت امير- عليه السّلام- همه علم كتاب را دارا بود؛ پس عجيب نيست اگر مى فرمود:

«سلوني قبل أن تفقدوني فوالله إني لأعرف بطرق السماء من الأرض ...»(2)

ص: 32


1- 40. ( 2)- رعد/ 43.
2- 41. ( 3)- نهج البلاغه/ خطبه 189 ..

اين نكته هم مخفى نماند: اين كه در بعضى روايات يك اسم معيّن مثل «الحي القيوم»، و در بعضى روايات اسم ديگر، مثل «العلي العظيم»، اسم اعظم معرفى شده، با همديگر منافات ندارند؛ زيرا ممكن است مراد از اسم اعظم در اين اطلاقات، اسمائى باشند كه يا اسماء ديگر را به طور اصرَح شامل شوند و فوق جمله اى از اسماء باشد و يا دلالت آن اصرَح يا اصدَق باشد؛ كه به اين گونه ملاحظات اسم اعظم خوانده مى شود.

به عبارت ديگر: اسماء اللّه الحسنى به ملاحظه اين كه دلالت بر ذات و صفات بارى تعالى دارند و به قياس به اسماء موجودات ممكنه اسم اعظم و اجل و اكبر هستند، در بين خودشان نيز به حسب سعه و عموم دلالت، بعضى اعظم از بعضى ديگرند و بعضى در تحت اسم مافوق واقع مى باشند، تا به اسم اللّه اعظمى كه تمام اسماء، در تحت آن هستند، برسد. پس به امثال اين ملاحظات ممكن است چند اسم، اسم اعظم معرفى شود.

همچنين ممكن است به ملاحظه قرب معانى اين اسامى با اسم اعظم، يا تشكّل لفظ آن از بعضى حروف اسم اعظم، بر آنها نيز حقيقتاً يا مجازاً «اسم اعظم» اطلاق شود.

و چنان كه گفته شد، از جمله فوايد اين اطلاقات اين است كه بندگان به حفظ اين اسامى شريف و التزام به ذكر و توجّه به معانى و تفسير آنها بيشتر اهتمام نمايند؛ و هم به واسطه شناختن اسم اعظم از بين اسماء، از بركات ومعرفت اسماء ديگر باز نمانند.

آخرين نكته اى كه در اين جا توجّه خواننده را به آن جلب مى كنم اين است كه: اگر اسم اعظم عبارت از اصوات و حروف باشد، به خودى خود مؤثر نيست؛ بلكه مؤثّر و فاعل، ذات بى زوال مسمّى است كه در نزد دعا به اين اسم، دعا را مستجاب مى سازد.

از آن چه گفته شد معلوم گرديد كه اين بحث از هر نظر از بحث هاى بسيار دقيق علمى است و به پايان رساندن آن كارى بس دشوار است؛ زيرا هر چه درباره آن نگاشته مى شود دامنه آن وسيع تر مى شود و از افق افهام عادى دورتر مى گردد؛ چنان كه گويى بحث و فحص، بر غموض و عمق آن مى افزايد. (ولاحول و لاقوّة إلّا باللّه العليّ العظيم).

پس بهتر است ضعيفانى چون من اذعان كنيم كه نه تنها براى امثال من، بلكه براى محققّان بزرگ نيز معرفت حقيقت اين موضوع- كما هو حقّه- حاصل نشده است و استعداد علمى و عملى ما ناقص تر از اين است كه اين موضوع را به طور مستوفى و اطمينان بخش به پايان برسانيم. بنابراين بايد بگوييم:

كس ندانست كه منزلگه مقصود كجاست اين قدر هست كه بانگ جرسى مى آيد

ص: 33

***

اين شرح بى نهايت كز وصف يار گفتندحرفى است از هزاران كاندر عبارت آمد

***

گفتم: همه ملك حُسن سرمايه تو است خورشيد فلك چو ذرّه در سايه تو است

گفتا: غلطى ز ما نشان نتوان يافت از ما تو هر آن چه ديده اى پايه تو است

***

اى برتر از خيال و قياس و گمان و وهم و از هر چه گفته اند و شنيديم و خوانده ايم

مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمرما هم چنان در اوّل وصف تو مانده ايم

س- تعداد «اسماء الحسنى» را بيان فرماييد؟

ج- آن چه از اسماء الله در قرآن مجيد آمده است،- بر حسب بعضى كتب تفاسير- 127 اسم است.

علّامه مجلسى قدّس سرّه- در كتاب «توحيد» در ابواب «اسماؤه تعالى»، باب سوّم آن را به باب «عدد اسماء الله تعالى و فصل إحصائها و شرحها»(1) اختصاص داده است.

بر حسب رواياتى كه در كتب معتبر مثل «مجمع البيان»(2) و «توحيد صدوق 44]» و در كتب شرح اسماء الحسنى روايت شده، براى خداوند متعال 99 اسم است؛ هر كس آنها را احصا كند، به بهشت وارد مى شود؛ و اين نود و نه اسم در خود روايات ذكر شده است.(3)

صدوق عليه الرّحمه- مى فرمايد: مقصود از احصاى آنها شمردن آنها نيست؛ بلكه مقصود، معرفت و اطّلاع بر معانى اين نود و نه اسم است.

در كتب شرح اسماء الحسنى اين 99 اسم، شرح و تفسير شده اند. «صدوق» نيز در كتاب «توحيد» آنها را شرح فرموده است. «كفعمى» در «مصباح»، «ابن فهد» در «عدة الدّاعى»(4) و بزرگان ديگر هم آن را شرح كرده اند؛ كه مراجعه به اين شرح ها براى مزيد معرفت و توجّه نافع است.

ص: 34


1- 42. ( 1)- بحار: 4/ 181.
2- 43. ( 2)- مجمع البيان: 7/ 3.
3- 45. ( 4)- فصل 32، ص 312 الى 368.
4- 46. ( 5)- ص 298 الى ص 316 ..

از بعضى اخبار نيز استفاده مى شود كه اسماء الحسنى 360 اسم است؛(1) بر حسب آن چه «مجلسى» و «سيّد عليخان» و «كفعمى» روايت فرموده اند،(2) چهار هزار اسم مى باشد.

ممكن است مراد از 99 اسمى كه در روايات اولى ذكر شده است اسم هايى باشد كه اشرَف يا اشهَر يا اظهَر و اوفق و اسبَق و اصدَق به مسمّى باشد. و ممكن است كه اسماء ديگر به اين نود و نه اسم رجوع نمايد.

گاهى كثرت اسماء به ملاحظه لغات مختلف تصوّر مى شود؛ كه به اين لحاظ اسماء الحسنى از چهار هزار هم بيشتر مى شود. و گاه به لحاظ اضافه اين، كثرت پيدا مى شود؛ كه به اين ملاحظه، حدّ و حصرى ندارد؛ مثل «الخالق» كه يك اسم است؛ ولى اگر اضافه شود متعدّد مى شود؛ مانند: خالق الأرض، خالق السّماوات، خالق الشّجر، خالق الجبال، خالق الإنسان و ... و هم چنين اسم الفاطر، الباري، الرزاق، الكافي، الرب، الكاشف و اكثر اسماء الحسنى.

عباراتنا شتى و حسنك واحدو كل إلى ذاك الجمال يشير

از نظر ديگر، موجودات و تمام مخلوقات اسماءالله هستند؛ زيرا اسم، آن چيزى است كه دلالت بر مسمّى و وسيله شناختن و علامت و نشانه ذات صاحب نام باشد.

وجود مخلوقات آيات وجود خدا، كلمات خدا و آثار بارى تعالى هستند و اكمل و اشرف اين اسماء، انبيا و اولياى دين به ويژه حضرت خاتم النّبيّين و ائمّه اثنى عشر- صلوات الله عليهم اجمعين- مى باشند؛ چنان كه در روايت از حضرت صادق عليه السّلام- وارد شده: «نحن والله الأسماء الحسنى الذي لايقبل من أحد طاعة إلّا بمعرفتنا، قال: (فادعوه بها)»(3) براى اينكه اين بزرگواران از حيث ذات و صفات و افعال و اقوال، وسايل معرفة اللّه و علايم و نشانه و آيات كبرى و اسماء حسناى خداوند متعال مى باشند.

س- اگر اكثريّت مردم يا بخش عظيمى از انسان ها گمراه باشند و فقط جمعيّت هدايت يافته منحصر به مسلمين و از آنها نيز منحصر به «فرقه ناجيّه» باشد، آيا با هدايت عامّه خدا و اسم شريف (الهادى)- كه همه را شامل و فراگير است- منافات ندارد و موجب حرمان اكثريّت از هدايت الهى نمى گردد؟

ص: 35


1- 47. ( 1)- توحيد صدوق، ص 191- شرح اين حديث را در بحار، ج 4، ط جديد، ص 167- 172 ملاحظه كنيد.
2- 48. ( 2)- مصباح كفعمى، ص 349؛ بحارالانوار، ج 4، ص 211؛ شرح الصحيفة، شرح دعاى پنجاهم.
3- 49. ( 3)- تفسير صافى: 1/ 628 ..

ج- مفهوم اسم «الهادى» و معنى هدايت الهى، اجبار بر هدايت و سلوك راه مستقيم نيست. هدايت به معناى عام- كه شامل همگان است- عبارت است از: هدايت هاى تكوينى كه در تمام عالم خلقت از جماد و نبات و حيوان و حتّى انسان وجود دارد و همه با آن هدايت به طرف كمال وجودى خود مى روند. شايد مقصود آيه شريفه ربنا الذي أعطى كل شي ء خلقه ثم هدى 50] همين هدايت باشد. هم چنين هدايت هاى تشريعى و راهنماييهايى كه به وسيله انبيا براى مردم صورت گرفته، عمومى بوده و شامل خوب و بد و صالح و طالح است. اين هدايت هم، شامل فرعون و قارون و شمر و ديگر اشقيا، و هم شامل صلحا است؛ و هيچ كس از هدايت الهى محروم نيست.

بنابراين، جمعيّت هدايت شده منحصر به مسلمين نيستند و عامّه افراد بشر نيز بر حسب فطرت و هدايت عقل و وحى و شرع هدايت شده اند؛ چنان كه قرآن در اين باره مى فرمايد: وأما ثمود فهديناهم فاستحبواالعمى على الهدى 51] انا هديناه السبيل إما شاكراً و إما كفوراً(1)

در اين ميان هدايت هاى خاص و كمك ها و مددها و توفيقات و عناياتى نصيب اشخاص مى شود كه در شرايط خاص و ظروف معيّن است و بيشتر مستند به گرايش انسان به سوى طلب هدايت و جهاد و مجاهده و بعضى شرايط مى باشد؛ چنان كه قرآن مى فرمايد: والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و إن الله لمع المحسنين.(2)؛ كه البتّه اين هدايت ها خاص است.

س- در برخى هيأت هاى مذهبى اشعارى سروده و خوانده مى شود كه در ضمن آن لفظ جلاله «اللّه» را به ذوات عصمت- سلام اللّه عليهم- و غيره نسبت مى دهند؛ مثلًا گفته مى شود: من على اللّهى ام؛ من حسين اللّهى ام؛ من زينب اللّهى ام و ...؛ حتّى اخيراً گفته اند: من كه هيچ، انبيا، اكبراللّهى هستند (مقصود، حضرت على اكبر- عليه السّلام- است). گاهى لفظ مبارك «هو» را به طرز خاصّى به طور دسته جمعى فرياد مى زنند و بعد از آن «يا حسين» و يا «يا زينب» مى گويند؛ مثلًا مى گويند: «هو يا زينب» و امثال آن.

از آن حضرت تقاضا مى شود جهت تنوير افكار، نظر مبارك خود را مرقوم فرماييد كه شديداً مورد حاجت است. خداوند به همه ما توفيق تبعيّت كامل از احكام الهى را عنايت فرمايد و همه را از فِتَن نجات دهد.

ص: 36


1- 52. ( 3)- انسان/ 3.
2- 53. ( 4)- عنكبوت/ 69 ..

ج- واضح است كه گفتن اين كلمات به قصد جدّ و اراده مفهوم ظاهر اين الفاظ، شرك و كفر است و با شكّ در اين كه گوينده، مفهوم ظاهر آن را اراده كرده يا معناى ديگرى در نظر داشته، اگر قرينه صارفه اى- كه دلالت بر عدم معناى ظاهر آن دارد- نباشد، باز هم حمل بر كفرگويى مى شود.

امّا به ملاحظه اين كه افرادى موحّد و خداپرست، اين كلمات را بر زبان مى آورند و حضرات ائمّه عليهم السّلام- را بنده و مقرّب خدا و اولياى خداوند مى دانند؛ و با بى التفاتى و جهل به معناى اين الفاظ، آن را بر زبان مى آورند و يا به هر حال هرگز قصد ندارند كه آن بزرگواران را اللّه و خدا بدانند، حكم به كفر و شرك آنها نمى شود.

با وجود اين، لازم است از گفتن اين الفاظ جدّاً خوددارى شود؛ زيرا مفاسدى كه بر اين گونه شعارها مترتّب مى شود و زيان هايى كه براى دين و مذهب و درك و معرفت جامعه دارد، بسيار است. مسلمانى كه در همه نمازهايش شهادت مى دهد كه شخص نبىّ اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم-- كه افضل همه مخلوقات و همه اين بزرگواران است- پيغمبر و بنده خدا است، معنى ندارد كه بگويد: «محمّداللّهى» يا «على اللّهى» يا «حسين اللّهى» هستم.

بنابراين بايد مجالس مؤمنين از اين برنامه ها و شعارها پاك و منزّه باشد و به ذكر فضايل و مناقب آن بزرگواران- كه در احاديث صحيح آمده است- مجالس خود را مزيّن نمايند و امر ولايت اهل بيت عليهم السّلام- را زنده نگاه دارند و حدود توحيد و نبوّت و امامت و حريم مقامات را رعايت نمايند.

خداوند متعال همه اعمال عبادى و كارهاى ما را از تصرّفات شياطين و افراد بى معرفت حفظ نمايد و توفيق تعظيم شعائر و تأسّى كامل و صحيح به اهل بيت عليهم السّلام- را به همگان عطا فرمايد.

لازم به تذكّر است كه: در مقام متوجّه ساختن افراد مذكور به اين حقايق بايد برادرانه در محيطى صميمى صفا و به طور مشفقانه عمل شود تا تذكّر- ان شاء الله تعالى- ثمر بخش و مفيد واقع گردد.

علم و اراده الهى

س- مگر خداوند خوبى بنده اش را نمى خواهد؟ او مى خواهد كه بنده اش به سوى كمالات هدايت شود. پس چرا وقتى مى خواهيم كارى را انجام دهيم، «ان شاءاللّه» مى گوييم؟

مثلًا مى خواهيم مسجدى را بنا كنيم و اين مسجد ذخيره آخرتمان است؛ مى گوييم: اگر خدا بخواهد، اين كار را انجام مى دهم. فلسفه اين گفتار چيست؟

ص: 37

ج- گفتن «ان شاءالله» با رسيدن به كمالات منافات ندارد؛ بلكه خود گفتن آن، مرتبه اى از كمال است؛ چون اوّلًا: در قرآن و روايات به آن ترغيب شده و ثانياً: معنايش اين است كه تحقّق امور به مشيّت الهى بستگى دارد؛ يعنى اگر خداوند نخواهد، هيچ امرى در خارج صورت حصول و تحقّق نمى گيرد.

گفتن «ان شاءالله» در امور خير، به اين برمى گردد كه گوينده در واقع از خداوند مى خواهد مانعى براى انجام كار خيرى كه قصد دارد انجام دهد، پيش نيايد و توفيق آن را داشته باشد؛ و اين نشانه كمال توحيد گوينده است. والله العالم.

س- آيا در انجام كارها مستغنى از اراده خدا هستيم و به اراده و اختيار خود، كار مى كنيم؟

ج- اراده تكوينيّه خدا بر اين تعلّق گرفته كه كارها از ما به نحو اراده و اختيار صادر شود. ما بالوجدان حس مى كنيم كه در افعال خود مجبور نيستيم؛ هر چند اين اختيارى كه به ما داده شده كه مى توانيم كارى را انجام دهيم و مى توانيم آن را ترك كنيم، به اراده و خواست خدا است.

س- آيا علم خداوند و انبيا و ائمّه، موجب سلب اختيار مردم در انجام كارها نيست؟

ج- علم خدا و علم انبيا و ائمّه عليهم السّلام- از وقايع و حوادث، مستلزم سلب اختيار اشخاص و علّت وقوع آن حوادث نيست؛ زيرا در غير اين صورت- العياذباللّه- نفى علم خدا به همه وقايع كلّى و جزئى لازم مى شود؛ كه خلاف ضرورت وجدان است؛ و يا قول به جبر كلّى لازم مى آيد؛ كه آن نيز خلاف ضرورت و بداهت است و مستلزم اين است كه معلوم، تابع علم باشد.

حلّ اجمالى شبهه اين است كه: علم خدا و كسانى كه علم خود را از خدا گرفته اند، متعلّق به وقوع حوادث به همان ترتيب طبيعى است؛ كه از جمله وقوع فعل از اشخاص، مريد به اراده و اختيار است و اگر به غير اراده و اختيار واقع شود و به جبر باشد، خلاف علم خدا واقع مى شود.

به هر حال مسأله، مسأله اى است وجدانى و با رجوع به وجدان، هر كسى خود را صاحب اراده و اختيار مى يابد و اگر هزار شبهه هم در مقابل آن باشد، خلاف وجدان و بداهت است.

ص: 38

از سوى ديگر هم علم خدا به هر چيز و هر جريان، و اخبار انبيا به ويژه حضرت رسول اعظم صلّى الله عليه و آله و سلّم- و ائمّه طاهرين عليهم السّلام- نيز از وقايع و حوادث ثابت و مسلّم است و بسيارى از آن اخبار واقع و ظاهر شده و آن چه مربوط به آينده است نيز واقع خواهد شد. و اين خبرها نيز مانند خورشيد در وسط آسمان ثابت است و قابل انكار نيست و به مسأله جبر و اختيار ارتباط ندارد.

س- با اين كه بيشتر مردم اهل جهنم هستند خلقت انسان و عالم تكليف براى چيست؟

ج- خلقت همه انسان ها براى اين است كه با انتخاب و اختيار خود و استفاده از هدايت هاى، الهى به مقامات نايل شوند و به رضوان خدا و بهشت و نعمت هاى آن و كمال مطلوب برسند. اگر به گفته شما بيشتر مردم اهل جهنّمند، يا به جاى بهشت، جهنّم و راه هاى آن را انتخاب مى نمايند، به سوء اختيار خودشان است.

خلاصه اين كه: برنامه بسيار پيچيده امتحان و آزمايش، با اين خلقت انجام مى شود و در واقع تشخيص و تخليص، تا گزينش زبده ها و صلحا برقرار مى گردد و اين وضعيّت و برنامه اى است كه مى توان گفت به يك معنى در درجات مختلف و در كلّ عالم طبيعت برقرار است؛ با اين تفاوت كه جريان در ناحيه تشريعيّات و امور تكليفيّه در انسان به اختيار خودش وابسته است.

به علاوه، اين مطلب كه بيشتر مردم اهل جهنّم اند، يا مخلّد در آتش هستند، ثابت نيست و تعبير قرآنى (كثيراً من الجن والإنس)(1) است. آن چه مسلّم است اين كه: اشخاص مقصّر و ملتفت كه در حال كفر مرده باشند، مستوجب جهنّمند و خلود در جهنّم فقط در مورد معاندين است.

س- روايت است حضرت على- عليه السّلام- در پاسخ به مردى كه سؤالى به تمسخر پرسيده بود، به «عمرسعد»- كه آن زمان تازه راه افتاده بوده- اشاره كرد خبر داده بودند كه: فرزند تو قاتل پسر من، حسين- عليه السّلام- است.

با توجّه به اين نكته و عطف به اين كه سرنوشت اين فرد و امثال او از قبل تعيين شده بوده، نقش «اختيار» را تشريح فرماييد.

با فرض اين كه كسى چون «عمرسعد» يا «شمر» از راهى كه در آن بودند باز مى گشتند، با توجّه به آن كه قضاى الهى بر شهادت امام حسين- عليه السّلام- قرار گرفته بود، آيا اين اتّفاق نمى افتاد؟

ص: 39


1- 54. ( 1)- اعراف/ 179 ..

ج- مخاطب به اين كلام، «سعد وقّاص»- پدر عمرسعد- بوده است. اخبار و احاديث از پيغمبر اكرم صلّى الله عليه و آله- و اميرالمؤمنين عليه السّلام- درباره شهادت سيّدالشهداء- عليه السّلام- بسيار است. اين شبهه اى كه مطرح كرده ايد همان شبهه جبريّه است كه در شعر منسوب به خيّام نيز آمده است:

مِى خوردن من حق ز ازل مى دانست گر مِى نخورم علم خدا جهل بود

و جواب علمى آن را خواجه داده است:

علم ازلى، علّت عصيان گفتن نزد عقلا زِ غايت جهل بود

علم الهى به اين كه عمرسعد يا شمر قاتل سيّدالشهداء- عليه السّلام- است، سبب سلب اختيار، آنها و اجبار آنها بر قتل نمى شود و اصلًا علم الهى تعلّق گرفته است به اين كه: عمل قتل از آنها به اراده و اختيار خودشان صادر شود. و قتل و فعلى كه به اراده و اختيار صادر نشود، متعلّق علم نيست و واقع نشده است.

به هر حال ما به بداهت مى دانيم كه «عمر سعد» و «شمر» و هر ظالم و هر شخص عادل همه به اراده و اختيار عمل مى كنند. چنان كه بر حسب اخبار متواتر هم مى دانيم، شهادت آن حضرت عليه السّلام- و قتل آن حضرت توسّط قتله آن حضرت نيز از پيش به وسيله اخبار پيغمبر و اميرالمؤمنين عليهماالسلام- معلوم و مسلّم بوده است. (واللّه العالم).

س- مدّت چهار سال است كه- خواسته يا ناخواسته- در يك سرى جريانات فكرى، اعتقادى و دينى وارد شده ام و به تنهايى نمى توانم خارج شوم، به اشخاص مختلفى از جمله ... مراجعه كردم، امّا نتوانستم نتيجه دلخواه بگيرم. دوست دارم با يك مرجع و كسى كه ديد جديدى به اسلام و تشيّع و ايدئولوژى دارد و يك عالم داناى آگاه بر امور زمان مشورت كنم. البتّه بيشتر دوست دارم دردم را حضورى بيان كنم؛ ولى به واسطه دورى راه برايم مقدور نيست.

در ابتدا بى تعارف بگويم كه اگر مايل نيستيد كه جواب روشن فكرانه بدهيد، حتماً بگوييد كه ديگر مزاحم شما نشوم و اگر عمرى باقى بود براى اخذ پاسخ در پى ديگرى بروم. آنچه را كه من مى خواهم بايد عالمى آگاه پاسخ گويد. لطفاً بدون در نظر گرفتن اين كه ممكن است من با شنيدن حقيقت، گمراه شوم حقيقت و واقعيّت را بگوييد؛ چون براى رهايى از هر بيراهه اى، بالاخره راه درستى هم پيدا مى شود. از كسانى كه با آنها حرف زده ام راضى نيستم؛ چون به جاى گفتن جواب يا لااقل گفتن اين كه «من نمى دانم»، مى گويند: «دنبال اين چيزها نگرد؛ امر، امر الهى است». و مرا قانع نمى كند؛ چون دستورات خدا بى دليل نيست و

ص: 40

هر كدام حكمت دارد. من و چند تن از دوستانم واقعاً مشكل داريم؛ يعنى در برزخ وحشتناكى قرار داريم. اميدوارم اين مقدّمه حوصله تان را سر نبرده باشد؛ چرا كه ذكر آن لازم بود.

امّا بحث كلّى ما درباره خداست و مهم ترين بخش آن بحث از اراده خداست. من درباره آن چيزهاى مختلفى شنيده ام؛ امّا مى خواهم نظر جامع شما را هم بدانم. بدانم كه اراده خدا كجاى اين عالم هستى است؟ كجاى زندگى و آينده انسان است؟ اراده خدا با اراده انسان چه ارتباطى دارد؟ روابط طولى و عرضى در اين مورد خاص، اصلًا برايم قابل قبول نيست. (لازم به توضيح است كه من فردى منطقى هستم و بيشتر بر استدلال منطقى و عقلى تكيه دارم؛ البتّه به معنويّات و نامحسوسات هم كاملًا توجّه دارم و شايد اين موارد دليل بر ناآگاهى و نادانى من باشد.)

در ادامه اين كه: اراده خدا چگونه زندگى انسان را تغيير مى دهد؟ (سرنوشت انسان و اراده خدا و اراده انسان هم زمان وجود دارند؛ ولى در عين حال در يك زمان با هم منافات دارند؛ يعنى قبول يكى مستلزم نفى ديگر است. اگر اراده خدا باشد، كارهاى ما جبرى است و اگر اراده انسان باشد، اراده خدا زير سؤال مى رود.)

قضا و قدر و تقدير و سرنوشت همگى تحت تأثير دعا و نيايش قرار دارند؛ ولى در اين ميان اراده خدا- كه بايد همان تقدير باشد- تحت تأثير درخواست انسان عوض مى شود؛ يعنى انسان مى تواند سرنوشت خود را تغيير دهد و با اراده خدا مقابله كند. بنابراين سرنوشت انسان دست خودش است. در اين ميان، دانايى خدا نسبت به سرنوشت انسان و اراده او تحت تأثير كارهاى انسان (به غير از دعا) مى باشد؛ يعنى انسان با كارهاى خود سرنوشت خود را رقم مى زند ....

نمى دانم كه توانستم منظور خود را آنچنان كه بايد، درست مطرح كنم يا خير. به هر حال شما به اختيار خودتان يك مطلب جامع و كامل درباره اين مطالب برايم بنويسيد؛ كه اين موضوع و حلّ آن خيلى مهم و حتّى حياتى است. البتّه سؤالات من خيلى زياد و فرصت، اندك است. اميدوارم با پاسخ گفتن به اين سؤال هم گره كور اعتقادى من رفع شود و هم بر هر آنچه كه تا كنون شنيده ام، خطّ بطلان كشيده شود. (به اميّد خدا).

ج- نامه حاكى از روحيّه كنجكاو و كاوشگر جناب عالى واصل شد. اين رشته اى كه شما درباره آن وارد كاوش شده ايد، داراى شعب و برانگيزنده سؤالات بسيار است؛ كه بشر تا بوده با آن كلنجار رفته و تا هست با آن دست و پنجه نرم خواهد نمود و چه بسا كه بسيارى از آنها لاينحل باقى بماند؛ چنان كه بسيارى از آنها هم حل شده و به سؤالات مربوط به آنها پاسخ داده شده و يا بسا در آينده به آن سؤالات پاسخ شافى و كافى داده شود.

ص: 41

معلومات بشر هر چه هم زياد باشد و زياد و زيادتر شود، در مقابل مجهولاتش چيزى به حساب نمى آيد و هر چه معلومات او بيشتر مى شود سؤالاتش مضاعف مى گردد و گمان نمى رود روزى برسد كه بشر به اكتشاف و كسب آگاهى بيشتر و رفع جهل و نادانى خود نيازمند نباشد؛ بنابراين حسّ كنجكاوى و كاوشگرى او هيچ گاه از فعّاليّت باز نمى ايستد. در اين ميان هم بسيارى از اين كاوشگران كه از عقول نادره و نابغه بشر هستند و در اين اقيانوس پهناور، عمر خود را به تحقيق و پژوهش گذرانيده و پاسخ هاى بسيار به سؤالات كسانى چون بنده و جناب عالى داده اند، اين گونه اين عالم پر از استفهام را توصيف كرده اند كه يكى مى گويد:

دل گر چه در اين باديه بسيار شتافت يك موى ندانست و بسى موى شكافت

اندر دل من هزار خورشيد بتافت ليكن به كمال ذرّه اى راه نيافت

ديگرى مى گويد:

هرگز دل من زِ علم محروم نشدكم ماند زِ اسرار كه مفهوم نشد

هفتاد و دو سال جهد كردم شب و روزمعلومم شد كه هيچ معلوم نشد

نه اين كه بخواهد بگويد همه معلوماتم مجهولات است؛ بلكه غرض اين است كه عمر هفتاد و دو ساله، بلكه هفتادهزار ساله هم براى كاوش و طلب كافى نيست و اين ميدان بى كرانه و نامتناهى است.

يكى هم به زبان عربى مى گويد:

ماللترّاب و للعلوم و إنّمايسعى ليعلم أنه لايعلم

قرآن هم به انسان در هر كجا و در هر مرتبه از علم كه باشد دستور مى دهد: (قل ربّ زدني علماً)(1)؛ مبادا در راه تحصيل علم بِايستى و وقوف كنى.

سؤالات انسان اگر از قسم سؤالاتى مى باشد كه در ذهن جناب عالى است، اين سؤالات چند قسم است: يك قسمش سؤالاتى است كه اصلًا انسان، توانايى و استعداد دريافت جواب آنها را ندارد؛ بلكه سؤال و پرسش او نشانه كم علمى او است و وقتى به مرتبه اى از علم و آگاهى مى رسد، مى فهمد كه اين سؤال حقّ او نيست.

قسم دوّم سؤالاتى است كه پاسخ دارد؛ ولى عقل پاسخگوى آن نيست و فقط از وحى و دانشِ دريافت شده از عالم غيب، بايد پاسخ آن را گرفت؛ كه طبعاً در اين مسايل بايد به علماى متخصّص در فنّ تفسير و حديث و علوم اسلامى رجوع نمود.

قسم سوّم سؤالاتى است كه جواب دارد و عقل و تفكّر سالم پاسخگوى آنها است؛ كه البتّه اين قسم هم مراتب و رديف هايى دارد و فقط عقلاى بزرگ و دانشمندانى كه در

ص: 42


1- 55. ( 1)- طه/ 114 ..

علوم عقلى و نقلى عمرشان را گذرانده باشند- امثال «خواجه طوسى» ها و «علّامه حلّى» ها- مى توانند به رديف هاى بالاى آن پاسخ صحيح و قانع كننده بدهند.

قسم چهارم هم سؤالاتى است كه علوم متداول، مانند: شيمى و فيزيك و معرفة الاعضاء و معرفة النبات و معرفة الحيوان و ... به آنها پاسخ مى دهند.

بنابراين اگر سؤالات از رديف اوّل يا نزديك به آن باشد، بايد از ابتدا بدانيم كه نه خود به پاسخ آن خواهيم رسيد و نه از كسى پاسخ صحيح آن را دريافت مى كنيم. معرفت و علم در اينجا اين است كه بفهميم اين سؤالات قابل طرح نيست؛ نظير سؤال از حقيقت كنه ذات خدا و صفات ذاتيّه او.

اگر اين پرسش ها از رديف دوم باشد، جوابگوى آن فقط مكتب انبيا است و به هر حال، عقل جوابگوى آن نيست؛ نظير سؤال از كيفيّت حشر و نشر و مواقف بعد از آن.

در مكتب علمى اسلام حدود و مرزهاى همه اين سؤالات و پاسخ هاى آنها بيان شده است و اين پاسخ ها بايد معقول و آگاهانه باشد. مقصود شما از اين كه جواب، روشنفكرانه باشد، معلوم نشد. عرض كردم براى بعضى سؤالات بايد به نوابغ عالم عقل و علم و عقول كبيره رجوع نمود؛ به كسانى كه از كلّ اين عالم و اوضاع آن تفاسير معقول و آرامبخش و تحيّر برانداز دارند و عالم را با معنى مى دانند؛ نه آنان كه عمرشان در تحيّر و سرگردانى و ايراد و اشكال به اين عالم گذشته و سراپاى وجودشان را يأس و نااميدى و بدبينى گرفته و با هيچ پاسخ و معنايى قانع نمى شوند و تا جايى پيش مى روند كه اساس اين عالم را عبث و وجود خود و همه را بى هدف و بى فايده مى دانند و بالاخره عمرشان در ايراد و اشكال به تمام كاينات طى مى شود و عاقبت؛ مرگ را بر حيات ترجيح مى دهند و به خودكشى و انتحار دست مى زنند. آنها نه روشنفكرند و نه سعادتمند.

ما پيرو مكتب قرآنيم كه هدايت هاى آن بهترين وسيله آرامش و نجات از سرگردانى و تحيّر است و ايمان به قضاء و قدر الهى نيز اين آرامش روحى را ثابت و مستحكم مى سازد.

برادر عزيز! در اين جا، مطالب بسيار است و اگر شما نوشته ايد «سؤالات بنده خيلى زياد و فرصت اندك است»، متأسّفانه يا خوشبختانه فرصت حقير نيز خيلى كمتر است؛ با اين همه اگر چه از نامه جناب عالى نقطه نظرات و ابهاماتى كه در ذهن داريد، براى اينجانب كاملا روشن نشده است و اگر موضوع به موضوع سؤالات خود را طرح كرده بوديد، بسا كه جواب وافى تر بيان مى شد؛ عرض مى كنم:

ص: 43

امّا اراده خداوند متعال شمول عام دارد و همه عالم با اراده او موجود و برپا است. به فرموده «محقّق طوسى»- آن عقل بزرگ و كم نظير-:

هر چيز كه هست آن چنان مى بايدو آن چيز كه آن چنان نمى بايد نيست

اين عالم از آنچه نامرئى است و از آنچه مرئى است- از جماد و نبات و حيوان و انسان (انسان مختار)- همه به اراده او برقرار است. اراده خدا در همه جاى عالم هستى وجود دارد. در همه اوضاع زندگى، انسان، فاعل بالاختيار است و انسان، فاعل بالاختيار و به اراده او است. ارتباط اراده و اختيار او با اراده و اختيار انسان، اين است كه انسان را با اراده و اختيار آفريده است و مثل حيوانات بى اختيار، يا مثل جماد و نبات، بى اراده نيافريده است. و از همين جا معناى بلند و عرفانى (ما أصابك من حسنة فمن اللّه و ما أصابك من سيئة فمن نفسك)(1) معلوم مى شود كه اين جبر نيست و عين اختيار است. و اين ممكن است يكى از معانى كلام معجز نظام امام عليه السّلام- و هدايت تامّ و تمام اهل بيت وحى عليهم السّلام- باشد كه فرمودند

: «لاجبر و لا تفويض بل أمر بين أمرين و منزلة بين منزلتين».(2)

بيان ديگر اراده خدا اين است كه: انسان در هر جريان و امرى كه بايد يكى از دو طرف ايجاب و سلب را اختيار كند، در اختيار يكى از دو طرف مجبور يا مضطرّ است؛ ولى در انتخاب خصوص احد طرفين آزاد و مختار است و اين هم معناى ديگرى از «أمر بين أمرين» است.

بيان سوم: انسان در تشريعيّات و آنچه در محدوده قانون گذارى و توبيخ و تشويق و تقدير قرار مى گيرد، مختار است و در تكوينيّات و امورى كه او را بر آن تقدير يا توبيخ نمى نمايند، اختيار ندارد؛ كه اين هم يك معنى از «أمر بين أمرين» و عدم جبر مى باشد.

بيان چهارم: اين كه در همان محدوده هايى كه انسان، فى الجمله مختار است، اختيار مطلق ندارد. انجام و تحقّق و حصول هر امرى شرايط بسيار دارد؛ چنان كه موانع بسيار نيز دارد. بسيارى از اين شرايط و موانع در اختيار انسان نيست؛ بلكه تا اندازه اى است كه اختيار انسان در اين محدوده، در تحقّق يك امر يا جلوگيرى از وقوع آن دخالت دارد و بدون اختيار او، وقوع يا لاوقوع صورت نمى پذيرد. پس اين هم جبر است؛ يعنى بخشى از شرايط يا موانع فعل، در اختيار انسان نيست و هم اختيار است كه

ص: 44


1- 56. ( 1)- نساء/ 79.
2- 57. ( 2)- بحار: 4/ 197 ..

وقوع يا لاوقوع به اختيار انسان است و اين نيز معناى ديگرى از «أمر بين أمرين» مى باشد.

بيانات ديگر نيز هست: قضا و قدر الهى نيز در اين بين محفوظ است و نه با اختيار انسان، نه با عدل الهى و نه با قواعد عقلى ديگر نا سازگارى ندارند.

اصل اختيار بشر (نه به طور مطلق) بالوجدان ثابت و قابل انكار نيست. جبر و بى اختيارى و تأثير قضا و قدر هم (نه به طور مطلق) در موارد خود، بالوجدان ثابت است و آن هم قابل انكار نيست. در اين ميان انسان بايد با بال معرفت و بينش و عمل صالح، راه به سوى خدا را ادامه دهد و از اين گونه افكار، تفسيرهاى صحيح داشته باشد تا به سعادت دنيا و عقبى نايل شود.

البتّه اين تذكّرات ممكن است جامع الأطراف و شامل همه ابعاد مسايلى كه ذهن شما را به خود مشغول ساخته، نباشد؛ امّا اميدوارم تا حدّى به مقاصد شما كمك باشد. و من اللّه التوفيق و عليه التكلان. والسّلام عليكم و رحمة اللّه.

س- خداوند، همه انسان ها را با فطرتى پاك آفريده است. پس چگونه است كه گاهى انسانهاى بدى را مى بينيم؟

ممكن است در جواب بفرمائيد: روى فطرت پاك آنها را پرده هايى پوشانده است كه در برخورد با عوالم طبيعى به وجود آمده اند؛ امّا سؤال اين است كه: اصلًا چرا انسانى كه خوب آفريده شده از اوّل بد مى شود؟

ج- ضعف و از كار افتادن فطرت به جهات مختلف مربوط مى شود كه شايد ما به همه آنها احاطه نداشته باشيم. از آن جمله سوء تربيت و فساد محيط خانواده و جامعه و شرايط و موانع ديگر است. در حديث است

«كلّ مولود يولد على الفطرة فأبواه يهوّدانه و ينصرانه و يمجسانه»(1).

ولى اين امور- چنانكه اشاره شد- متعدّد است و ما نمى توانيم به كلّ مقتضيات و شرايط و موانعى كه در اين مسير است نسبت به اشخاص و افراد پى ببريم. اجمال مطلب اين است كه بر حسب آيه كريمه: (وأقم وَجْهَكَ للدّين حنيفاً فطرة اللّه الّتي فطرالناس عليها)(2) فطرت انسان بر استقامت و قبول دين حنيف و ميانه (دين اسلام) است.

از آيه كريمه: (إنا خلقناالإنسان من نطفة أمشاج نبتليه فجعلناه سميعاً بصيراً)(3) نيز نكات دقيقى استفاده مى شود.

ص: 45


1- 58. ( 1)- بحار: 61/ 186.
2- 59. ( 2)- روم/ 30.
3- 60. ( 3)- انسان/ 2 ..

به هر صورت كاوش در اين مسأله به طورى كه انسان بتواند كلّ عوامل و روابط را درك كند، ظاهراً به جايى نمى رسد و اظهار عجز از درك اسرار قضا و قدر الهى- در عين ايمان به عدل خداوندى- علامت بلوغ عرفانى است. انسان بايد انديشه و تفكّر را در همان راه هايى كه به او نشان داده اند، به كار اندازد تا معرفتش به علم و حكمت بارى تعالى زياد شود و معلوماتش، اسرار و مجهولات را- كه بى شمار است- توجيه نمايد.

وقتى ما اجمالًا به خود مراجعه مى كنيم، مى بينيم كه فطرت ما علم را بر جهل، عدل را بر ظلم، و احسان و نيكى را بر اذيّت و آزار ترجيح مى دهد. دل ما مى خواهد نام ما در رديف علما، رادمنشان، سخاوتمندان، متواضعان، راستگويان، امانتداران و پرهيزگاران ثبت شود و اين را نمى توانيم انكار كنيم؛ چنان كه نمى توانيم انكار كنيم كه نمى خواهيم ما را از ستمكاران، نادانان، بى ادبان، بى رحمان، خيانت پيشگان، متكبّران، زورگويان و ... بشمارند. حتّى اگر خداى ناخواسته از اين دسته باشيم، اگر ما را به اين عناوين بخوانند ناراحت مى شويم. اينها همه دليل پاكى فطرت است و نشان مى دهد كه تعاليم اعتقادى و اخلاقى و احكام اجتماعى و نظامى اسلام، همه با فطرت انسان موافق است.

از سوى ديگر مى دانيم كه انسان اختيار و اراده دارد و به اختيار خود، همان گونه كه در قرآن است: (إنّا هديناه السّبيل إمّا شاكراً و إمّا كفوراً)(1) يا در طريق شكر و بندگى و اطاعت خدا قدم بر مى دارد؛ يا راه كفران و ناسپاسى را اختيار مى كند.

با اين آگاهى و با ايمان به عدالت خداى عالم حكيم مى دانيم كه بر كسى از قضا و قدر الهى ظلم وارد نمى شود و خدا بندگان را چنان كه بايد كيفر يا پاداش مى دهد. او به تمام شرايط و جريان هايى كه هر بنده داشته، آگاه است. اين ما نيستيم كه بخواهيم به حساب بندگان خدا برسيم تا نياز داشته باشيم كه تمام علل محجوب شدن فطرت را بدانيم. آن كه بايد هر كسى را مطابق شرايطش جزا بدهد، همه را مى داند.

بنابراين وظيفه ما تسليم و اعتقاد به عدل و خدا و اختيار بشر و قضا وقدر و عمل به تعاليم الهى است. همان تسليمى كه اسماعيل- وقتى پدرش ابراهيم عليهماالسلام- به او مأموريّت ذبحش را اعلام نمود- اظهار كرد و گفت: (ياابت افعل ما تؤمر ستجدنى انشاءاللّه من الصابرين)(2).

از بنده، بندگى شايسته است و از خدا هم خدايى صادر مى شود. البتّه اجمالًا توجّه به اين مطالب مفيد و معرفت آموز است؛ امّا نبايد ابليس مآبانه كه گفت: (خلقتنى من نار و

ص: 46


1- 61. ( 1)- انسان/ 3.
2- 62. ( 2)- صافات/ 102 ..

خلقته من طين)،(1) افعال و احكام خدا را زير سؤال برد و چون و چرا كرد؛ بلكه بايد با نردبان عمل و عبادت جلو رفت. (والله العالم).

س- چرا خدا جهان را به وجود آورده است؟ آيا انسان براى چه آفريده شده و هدف از آفرينش او چيست؟

ج- هدف از آفرينش انسان، رسيدن او به كمال و برخوردارى او از زندگى دايمى و مخلّد است؛ كه با عبادت خداوند حاصل مى شود. (والله العالم).

س- ما معتقديم خدا انسان ها را براى امتحان آفريده است، آيا خدا نمى دانست كه هر كدام از آنها چه كاره خواهد شد تا نيازى به خلقت باشد؟

ج- خداوند انسان را براى امتحان نيافريده و چنان چه در جواب سؤال قبل گفته شد، او براى رسيدن به زندگى سعادتمندانه جاويد و بى نهايت آفريده است؛ امّا او را در اين دنيا در معرض امتحانات گوناگون قرار مى دهد؛ نه براى اين كه وضعيّت بنده براى خدا روشن شود؛ چون خداوند عاقبت او را مى داند؛ بلكه براى تربيت او و تحمّل مشقّت ها و ظهور و بروز عبوديّت و تكميل مقام او و نيز اتمام حجّت بر او چنين مى كند؛ تا به عذرهاى غيرموجّه متوسّل نشود و حقيقت، براى خود بنده آشكار گردد و امر به او مشتبه نشود. (والله العالم).

س 4- با اينكه خداوند از ازل مى دانست كه از مردم كارهاى خلاف سر مى زند، چگونه آنها را مجازات مى كند؟

ج- مجازات خداوند منافات با علم مذكور ندارد؛ چون معاصى با اختيار خود عبد واقع شده و با اينكه مى توانست ترك كند، انجام داده است. آنچه منافات با عذاب دارد، جبر است كه بر حسب عقل و نقل، باطل است. (والله العالم).

ص: 47


1- 63. ( 1)- ص/ 76 ..

فصل سوم: نبوّت

اشاره

ص: 48

ص: 49

نبوّت

س- آيا حضرت رسول اكرم- صلّى الله عليه وآله وسلّم- معجزه داشته است يا نه؟

ج- بلى؛ حضرت رسول صلّى الله عليه و آله وسلّم- معجزات بسيار اظهار فرمودند؛ كه از جمله آن ها قرآن مجيد است كه معجزه باقيّه و پايدار آن حضرت بوده و برقرار است. قرآن مجيد مى فرمايد: (قل لئن اجمعت الإنس و الجن على أن ياتوا بمثل هذا القرآن لايأتون بمثله و لوكان بعضهم لبعض ظهيراً)(1)؛ كه همين آيه اعلام اعجاز است.

شرح اين معجزات و تعداد آنها را مى توانيد با مراجعه به كتب تاريخ، به ويژه تواريخى كه در موضوع حيات و زندگى نبىّ اكرم صلى الله عليه و آله وسلّم- نوشته شده است و همچنين در كتب تفسير و ... بخوانيد.

س- آيا حضرت رسول- صلّى الله عليه و آله وسلّم- از عالم غيب خبر داشته است يا خير؟

ج- بلى؛ حضرت پيغمبر- صلّى الله عليه و آله وسلّم- مكرّر خبر از غيب داده اند و در قرآن نيز اخبار متعدّدى از غيب وجود دارد كه قطعاً و به طور متواتر اين موضوع را ثابت كرده است.

س- در صورتى كه حضرت رسول اكرم- صلّى الله عليه وآله وسلّم- علم غيب و معجزات نداشته، پس چگونه ائمّه- عليهم السّلام- علم غيب و معجزه داشته اند؟

ج- در جواب دو سؤال قبل گفته شد كه پيغمبر- صلّى الله عليه و آله وسلّم- هم معجزه داشته اند و هم از امور آينده و پنهانى مكرّر خبر داده اند و از ائمّه عليهم السّلام- نيز معجزه و اخبار از غيب مكرر صادر شده است.

س- نظر به اين كه حضرت رسول اكرم- صلّى الله عليه و آله وسلّم- داراى فرزند ذكور نبوده، پس سيادت از كجا به وجود آمده است؟

ص: 50


1- 64. ( 1)- اسراء/ 88 ..

ج- چنان كه همه مى دانيم از پيغمبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم- دخترى به نام «فاطمه» و به لقب «سيّدة نساء العالمين» باقى مانده؛ كه فرزندانِ بدون واسطه و با واسطه ايشان، مورد احترام عموم مردم هستند و به آنها سيّد و آقا مى گوييم.

س- آيا انتخاب پيامبر به پيامبرى، اكتسابى بوده يا انتصابى و يا اين كه هر دو قضيه را شامل مى شود؟

منظور از اكتسابى اين است كه لياقت كامل در او بوده است و در شخص ديگرى نبوده كه خداوند ايشان را به عنوان پيامبر تعيين كرده و يا اينكه خواست خدا بوده است كه اين شخص، با اين مشخّصات ظاهرى پيامبر باشد. سؤال اين است كه: چرا زيد يا عمرو پيامبر نشده در حالى كه آنها هم انسان بوده اند و مى توانستند به كسب مقام معنوى نايل آيند؟

ج- آنچه در مسأله نبوّت و امامت معتبر است، نصب و گزينش الهى است مفهوم انتخابى و انتصابى كه در عرف معاصر، نوع حكومت ها به آن تعيين مى شوند، در آن بى موضوع است؛ زيرا نه انتخاب اكثريّت افراد بشر در آن دخالت دارد و نه انتصاب فرد خاصى از بشر. اين دو گونه تعيين، معايب و مفاسدى دارند و غالباً يا در همه جا، به گزينش اصلح واقعى منتهى نمى شود و از اغراض خصوصى و هواهاى نفسانى و اميال مختلف مصون نمى ماند.

امّا گزينش الهى و برگزيدن به نبوّت و رسالت يا امامت بر اساس صلاحيّت ها و شرايط واقعى و شايستگى بوده و چون خداوند متعال آگاه و عالم بر آن است، هميشه اصلح واقعى برگزيده مى شود.

بنابراين نبوّت به نصب است؛ امّا به نصب خداوند عالم و حكيم نصب اصلح و اليَق واقعى است؛ كه در گزينش هاى انتخابى يا انتصابى بشرى هرگز قابل تأمين و تضمين نيست و در يك كلمه: (الله أعلم حيث يجعل رسالته)(1) است.

گزينش بشرى، گزينش جاهل به حقايق و غير مصون از خطا و اشتباه و در معرض پيروى از اغراض شخصى و هواهاى نفسانى است. به هر حال، چه انتخابى و چه انتصابى باشد، اين گزينش خداوند علّام الغيوب و حكيم و غنى، منزّه از خطا و اشتباه و مبرّا از احتياج به جلب نفع يا دفع ضرر است.

به طور كلّى تفاوت نظام هاى شرعى و قوانين عادى در همين است كه نظامات الهى از طرف خداوندى است كه بر حسب اسمائه الحسنى- مثل: «الحاكم»، «المالك»، «العالم»، «الحكيم»، «القدّوس»، «الرّحمن»، «الرحيم» و «اللطيف»- صالح براى اين

ص: 51


1- 65. ( 1)- انعام/ 124 ..

نصب، و تشريع اين نظامات است. اين صلاحيّت، مختص به ذات اقدس او است و در آن واحد و يگانه و بى همتا است؛ و ديگران فاقد اين صلاحيّت ها و جاهل مى باشند؛ بنابراين، گزينششان خواه انتصابى باشد يا انتخابى، هرگز مصون از خطا، يا حبّ و بغض، و يا اغراض شخصى و شهوانى و نواقص ديگر نيست.

بنابراين، پاسخ اين سؤال كه «چرا زيد يا عمرو پيغمبر نشده اند» معلوم مى شود؛ زيرا جواب اين است كه: (الله أعلم حيث يجعل رسالته)؛ براى اين كه شرط لازم در آنها وبراى آنها فراهم نبوده است.

در خاتمه نكته اى كه به طور فشرده به آن اشاره مى شود، اين است كه: تنصيص نبىّ سابق بر نبوّت پيغمبر لاحق، مثل تنصيص پيامبران گذشته بر نبوّت حضرت ختمى مرتبت صلّى الله عليه و آله و سلّم- همچنين تنصيص پيغمبر بر امامت ائمه عليهم السلام- نصب و انتصاب بشرى و عادى نيست؛ بلكه اعلام و اخبار از نصب الهى است.

س- به چه دليل حضرت محمّد- صلّى الله عليه و آله و سلّم- خاتم النّبيين مى باشند؛ در صورتى كه تا روز قيامت فاصله زيادى است؟ و- نعوذ بالله- آيا ممكن است انسان كامل ترى بيايد كه شرايط آن حضرت را داشته باشد؟

ج- يكى از عقايد مسلّمه و ضروريّه اسلاميّه، عقيده به خاتميّت دين اسلام و خاتم الانبيا بودن حضرت رسول اعظم، محمّد بن عبدالله صلّى الله عليه و آله و سلّم- است؛ كه بعد از آن حضرت و دين او، نه پيغمبرى خواهد آمد و نه دينى كامل تر و جامع تر از آن خواهد بود.

دلايل آن از سمع، يعنى كتاب و سنت بسيار است؛ از جمله آيه كريمه (ما كان محمد أبا أحد من رجالكم ولكن رسول الله وخاتم النبيين)(1)؛ و آيه ابتغاء: (ومن يبتغ غير الإسلام دينا فلن يقبل منه و هو في الآخرة من الخاسرين)(2))؛ و آيات ديگر.

از جمله احاديث، حديث معروف و متواتر «منزلت» است كه حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم- به اميرالمؤمنين عليه السّلام- فرمود:

«أنت مني بمنزلة هارون من موسى إلّا أنه لا نبي بعدي»(3)؛

و احاديث بسيار و معتبر ديگرى نيز وجود دارد.

ص: 52


1- 66. ( 1)- احزاب/ 40.
2- 67. ( 2)- آل عمران/ 85.
3- 68. ( 3)- صحيح مسلم: 4/ 108؛ صحيح بخارى: 5/ 3 و 24 كتاب الفضائل؛ مسنداحمد: 1/ 173، 175، 185؛ سنن ابى داوود: 1/ 29؛ صحيح ترمذى 2/ 30؛ كنزالعمال: 6/ 402؛ و بسيارى از مصادر حديث ..

خلاصه، مسأله خاتميّت پيغمبر- صلّى الله عليه و آله و سلّم- به ادلّه قطعيّه از كتاب و سنّت و اجماع و اتّفاق و ضرورت بين جميع مسلمين، ثابت و مسلّم است و طولانى شدن ازمنه تا انتهاى اين عالم موجب استبعاد آن نيست؛ چنان كه اكنون كه متجاوز از چهارده قرن از هجرت مى گذرد، تحوّلاتى كه در وضع تمدّن و مظاهر زندگى بشر پيش آمده است، به مراتب بيشتر از تحوّلاتى است كه در همه ادوار گذشته بوده؛ هم چنان تعاليم اسلام، زنده و عملى وجلوتر از هر عصر و زمان است.

س- چرا انبيا فقط در خاورميانه مبعوث شده اند؟ و چرا فقط داستان هاى اين عدّه معدود در قرآن كريم آمده و مخصوصاً داستان حضرت موسى- على نبينا وآله و عليه السلام- بيشتر مطرح شده است؟ آن دسته از مردم دنيا كه دعوت انبيا به آنها نرسيده، چه وضعى دارند؟

ج- اين گونه سؤال در مورد بعثت انبيا جديد نيست و به گونه هايى مطرح مى شده؛ از جمله: در قرآن مجيد از قول كفّار نقل شده كه مى گفتند: و لو لا نزل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم 69]. در مورد رسالت حضرت رسول اكرم- صلى الله عليه وآله- مى گفتند: چرا قرآن بر مردى بزرگ از يكى از دو قريه نازل نشده است.

قرآن مجيد در پاسخ به اين قسم سؤالات مى فرمايد: الله أعلم حيث يجعل رسالته 70]

قابل ذكر است كه اولا، اين كه فقط انبيا در خاورميانه مبعوث شده باشند، از كجا معلوم شده است؟ ما از انبيا جز شمار اندكى كه در قرآن مجيد يا احاديث نام برده شده اند، كسى را نمى شناسيم. از كجا معلوم كه ده ها هزار پيغمبرى كه مبعوث شده اند در سرزمينها و نقاط ديگر نبوده اند؟

ثانياً، شرايط و ملاحظات بسيار در انتخاب و گزينش پيغمبر مورد ملاحظه است كه خداوند باعث الانبياء خود از آن آگاه است. در سرزمين هايى مانند: فلسطين، جزيرة العرب، مكّه و مدينه، رجال دين و مردان خدا و كسانى كه آمادگى قبول دعوت حق را داشته باشند، بيشتر پرورش مى يافته اند؛ چنان كه مثلا در يونان، فلاسفه بيشتر پيدايش داشته اند. در هر حال اين امرى است الهى و خدا از همه داناتر به آن است. هر چه باشد و به هر جهتى كه باشد، اين پيغمبرانى كه در قرآن مجيد ياد شده اند، از اين اراضى مباركه بر خاسته اند.

ص: 53

سرّ اين كه حكايت حضرت موسى بيشتر به ميان آمده، مناسبت هايى است كه براى عبرت ديگران تذكّر آن لازم بوده است و روبرويى هايى است كه مسلمانان با اهل كتاب داشته اند.

حق اين است كه طرح اين سؤالات چندان مفيد فايده نيست؛ و آنچه مهم است بررسى و ملاحظه دعوت انبيا و عمل به دستورات و تعليمات آنهاست.

امّا در رابطه با مردمى كه در گذشته و حتّى حال، دعوت انبيا به آنها نرسيده باشد، بايد گفت: مؤاخذ به تكاليفى كه تبليغ كرده اند، نيستند؛ زيرا حجّت بر آنها تمام نيست. قرآن در اين باره مى فرمايد: وما كنّا معذّبين حتّى نبعث رسولا(1)؛ از اين رو با آنها به هر نحو كه عدل الهى اقتضا كند، عمل مى شود.

ص: 54


1- 71. ( 1)- اسراء/ 15 ..

فصل چهارم: امامت

اشاره

ص: 55

ص: 56

امامت

حضرت على (عليه السلام)

هديه ناقابل به پيشگاه مقدّس حضرت مولى الموالى، اميرالمؤمنين، امام على بن أبى طالب صلوات اللّه و سلامه عليه- كه به درخواست بعضى از فضلاى محترم مدرسه مباركه نوريه اصفهان مرقوم شده است.

بسم اللّه الرحمن الرحيم

و ماذا يقول النّاس في مدح من أتت مدائحه الغرّاء في محكم الذكر

***

كتاب فضل تو را آب بحر كافى نيست كه تر كنند سر انگشت و صفحه بشمارند

از آن شخصيّت عظيم كه بعد از رسول خدا، اشرف كلمات الهيّه، اكبر آيات ربانيّه، ادلّ دلايل جامعه، اتمّ براهين ساطعه و وسايل كافيّه و مظهر العجائب و معدن الغرائب است و مالك كلِّ عظمت هاى انسان مافوق و برتر و خليفة اللّه بر حق است؛ و دوستى او عنوان صحيفه مؤمن و علامت طهارت مولد است.

اگر انسان همه زبان هاى گويا را در دهان داشته باشد و با هركدام از آنها جاودانه مدح و ثنا بگويد، از حرف نخستين مدح او، بيشتر نخواهد گفت؛ و زبان حالش اين شعر خواهد بود:

اين شرح بى نهايت كز وصف يار گفتندحرفى است از هزاران كاندر عبارت آمد

در آن ميدانى كه پيامبر اعظم، عقل كل، خاتم رسل و هادى سُبل، بر حسب احاديث معتبر و مشهور بين مسلمين، از آن حضرت آن همه تمجيد و تعريف رسا و پر از معنى فرموده و او را با حق و با قرآن، و حق و قرآن را با او لازم الاتّصال و غير قابل افتراق دانسته و گاه فرموده است كه:

ص: 57

«لولا أن تقول فيك طوائف من امتي ما قالت النصارى في عيسى بن مريم لقلت اليوم فيك مقالًا لا تمر بملأ من المسلمين إلّا و قد أخذوا التراب من تحت قدمك للبركة»(1)

و گاهى با زبان معجز بيان و حقيقت ترجمان فرموده:

«لو أن البحر مداد و الرياض أقلام والإنس كتّاب والجن حسّاب ما أحصوا فضائلك يا أباالحسن»(2)

يا ارزش يكى از ميادين جهاد آن مجاهد فى سبيل اللّه را در راه اعتلاى كلمة اللّه و دفاع از حق، افضل از عبادت جنّ و انس، يا همه امّت معرفى كرده، ديگران در مدح و ثناى آن حضرت چه مى توانند بگويند؟ همه در برابر آفتاب جهان تاب محمّدى و درياى بيكران علم احمدى صلوات الله عليه- چون ذرّه و قطره، بلكه از آن هم كمترند.

حقيقت اين است كه با جمله ها و كلماتى كه حروف آن ها بيست و نه حرف بيشتر نيست، نمى توان از بزرگ بنده خاص و مخلص خدا كه در آيات بسيارى از قرآن، خداوند متعال، خود او را وصف و مدح فرموده است، توصيف و ستايش كرد:

و إنّ قميصاً خيط من نسج تسعةو عشرين حرفاً عن معاليه قاصر

آنچه از آن امام عظيم و رهبر موحّدان و پيشواى مجاهدان، سرور زُهّاد و دادگران و امير مؤمنان مدح و ستايش شده- هر چه رسا و شيوا بوده- تنها به ناحيه اى از نواحى عظمت آن حضرت، اشاره شده است.

آن كه در مجلس معاويه و به درخواست واصرار او، امام را به اين سخنان توصيف كرد:

«كان واللّه بعيد المدى شديد القوى تتفجر الحكمة من جوانبه و العلم من نواحيه، يستوحش من الدنيا و زهرتها و يأنس بالليل و وحشته و كان واللّه غزير الدمعة و طويل الفكرة، يحاسب نفسه إذا خلى و يقلب كفّيه على ما مضى، يعجبه من اللباس القصير و من المعاش الخشن و كان فينا كأحدنا ...»(3)

و آن كه با اين جمله كوتاه

«احتياج الكل إليه و استغناؤه عن الكل دليل على أنه إمام الكل»(4)

) او را ستود؛ و آن كه در وصف كلام ايشان مى گفت:

«كلامه فوق كلام المخلوق و دون كلام الخالق»(5)

ص: 58


1- 72. ( 1)- اصول كافى: 8/ 48.
2- 73. ( 2)- بحار: 40/ 75، مناقب خوارزمى/ 328.
3- 74. ( 3)- بحار: 33/ 250.
4- 75. ( 4)- خليل نحوى؛ ر. ك: تنفيح المقام، 1/ 403؛ اعيان الشيعة: 6/ 345.
5- 76. ( 5)- نهج الحق/ 328 ..

و آن كه مى گفت:

«لولا على لهلك عمر(1)» و «لولا سيفه لما قام للإسلام عمود»(2)

) و آن كه مى گفت:

«قتل فى محراب عبادته لشدة عدله»

و آن بانوى شجاع و با معرفتى كه او را در حضور معاويه به اين دو شعر، مدح نمود:

صلّى الإله على جسم تضمّنه قبر فأصبح فيه العدل مدفونا

قد حالف العدل لا يبغي به بدلاوصار بالعدل و الإيمان مقرونا(3)

و آن مرد مسيحى كه آن شخصيّت بزرگ آفرينش و آن يگانه نمايش كمال وجود محمّدى را به اين جمله ستايش كرده است:

«في عقيدتي أن علي بن أبي طالب اول عربي لازم الروح الكلية فجاورها و سامرها»(4)

و آن شاعر پاك نهاد كه سروده است:

ابردوش پيغمبر پاك راى خدا دست سود و خداوند پاى

و آن كه اين شرف و عزّت را به اين بيان شرح داد:

النبي المصطفى قال لناليلة المعراج لما صعده

وضع اللّه على ظهرى يدافأراني القلب أن قد برده

و علي واضع رجليه لي بمكان وضع اللّه يده

هر يك به منقبتى از مناقب آن حضرت اشارتى كرده اند. چهارده قرن است كه علما و حكما از فضايل او گفته اند و تا علم، فضيلت، زهد، عدل و كمالات انسانى مورد ستايش است، آيندگان نيز او را ستايش خواهند كرد.

و با وجود اين قصايد و اشعار بى شمار و هزاران كتاب و مقاله كه جهت شرح شخصيّت اين انسان اكمل و والا نوشته و همه داد سخن داده اند، باز هم همانند روزهاى نخست براى گويندگان و انديشمندان، مجال سخن باز است و بلكه زمينه آن بيش از پيش مهيّا است.

ص: 59


1- 77. ( 1)- در مصادر روائى و تاريخى اين سخن از« عمر» به تواتر رسيده است؛ و براى رعايت اختصار فقط به چند مصدر اكتفا مى گردد: كنزالعمال: 1/ 154؛ ذخائر العقبى/ 82؛ فيض القدير: 3/ 356؛ مستدرك حاكم: 1/ 457.
2- 78. ( 2)- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 12/ 83.
3- 79. ( 3)- شواهداالتنزيل: 1/ 349؛ بلاغات النساء/ 47.
4- 80. ( 4)- الامام على، نوشته عبدالفتاح عبدالمقصود، جلد اول ..

همان گونه كه در احاديث شريفه بيان شده است، على عليه السلام- معجزه اى است كه خدا به رسول گرامى اش خاتم الانبياء- صلى الله عليه و آله- عطا فرمود. معجزه اى كه از همه معجزات انبياى گذشته، بزرگتر و حيرت انگيزتر است و شايسته است كه بگوييم: اين سخن حضرت صادق عليه السلام- كه فرمودند:

«الصورة الانسانية هي أكبر حجج اللّه على خلقه و هي الكتاب الذي كتبه بيده و هي الهيكل الذي بناه بحكمته و هي مجموع صور العالمين و هي المختصر من العلوم فى اللوح المحفوظ

» به واسطه شخصيّتى چون على عليه السّلام- بيان واقع و حقيقت مى شود.

با عالم بزرگ معتزله- ابن أبي الحديد- هم نوا شده و بگوييم:

هو النبأ المكنون و الجوهر الذي تجسّد من نور من القدس زاهر

و ذو المعجزات الواضحات أقلهاالظهور على مستودعات السرائر

و وارث علم المصطفى و شقيقه أخاً و نظير في العلى والأواصر

ألا إنما التوحيد لولا علومه لعرضة ضليل و نهبة كافر

پس، سزاوارست كه زمين ادب ببوسيم و خداوند متعال را به نعمت ولايت آن حضرت و فرزندان بزرگوارش تا حضرت صاحب وقت و ولى عصر و مالك امر، مولانا المهدى- ارواح العالمين له الفداء- حمد و سپاس بگوييم:

«الحمدللّه الذي جعلنا من المتمسّكين بولاية أمير المؤمنين و الأئمة المعصومين سيّما خاتمهم و قائمهم صلوات اللّه عليهم أجمعين.»

س- چنانچه ديده مى شود بسيارى از علماى عامّه و به اصطلاح، اهل سنّت، فضايل و مناقب اميرالمؤمنين على- عليه السّلام- را در سطح بسيار عالى و مافوق عادى تصديق كرده و صريحاً به فضايل آن حضرت اقرار و اعتراف مى كنند؛ و اكثراً در اين كه هر كس در راه اميرالمؤمنين- عليه السّلام- برود و او را در امر دين، امام خود قرار دهد به راه صواب رفته است، اختلافى ندارند؛ پس چرا و چگونه است كه راه خود را ترك نمى كنند و خود را در زمره شيعيان وارد نمى سازند؟

ج- اين موضوع كه بسيارى از مخالفان حق و كسانى كه باطل را تأييد و ترويج مى كنند و قلم و زبانشان را در كار و خدمت به اهل باطل قرار مى دهند، به حق اعتراف مى نمايند و در ضمن گفتارشان خود آگاه يا ناخودآگاه، باطلى را كه ترويج و تبليغ مى نمايند، محكوم مى سازند و، با اهل حق هم صدا مى شوند، سابقه زياد دارد.

ص: 60

و در تمام اعصار و بيشتر مواقعى كه حق و باطل با هم مواجه و روبرو شده اند، ديده شده و ديده مى شود كه بسيارى از مشركان و بت پرستان متّفقاً عقيده توحيد را مى ستايند. بسيارى از نصارى و مسيحى ها و ارباب مذاهب ديگر از اسلام، ستايش هاى صريح و پرمغز نموده و آن را يگانه راه نجات مى شناسند؛ و اعجاز قرآن و رسالت پيغمبر اسلام را تصديق كرده اند. با اين وجود در همان عالم مسيحيّت خود باقى مانده اند، تا اين كه مرده اند. حتّى در مواجهه هاى سياسى و خصوصى و شخصى و غيرمذهبى نيز مكرّر ديده مى شود، كه گاه آن كه بر باطل است، به فضيلت طرف مقابل خود اعتراف مى نمايد.

اين مسأله، علل و عوامل مختلف دارد؛ كه همه موارد و عوامل، يا بعضى از آنها در آن مؤثّر واقع مى گردد:

1- گاهى فضايل مناقب در يك طرف به قدرى روشن است كه طرف ديگر نمى تواند آن فضايل را انكار نمايد؛ زيرا مردم و حتّى طرف دارانش از گزاف گويى او متنفّر مى شوند؛ بنابراين طرف او در لباس اقرار به فضيلت او با وى طرفيّت مى كند و موقعيّت خود را تثبيت مى نمايد؛ مانند: معاويه و عمر؛ معاويه منكر فضايل حضرت على نمى شود؛ ولى خون عثمان را به گردن آن حضرت مى اندازد.

2- گاهى اقرار و اعتراف، ناخودآگاه و با عدم توجّه به لوازم آن انجام مى شود؛ مانند شخصى كه در ضمن محاكمه، مطالبى مى گويد كه طرف با همان مطالب، او را محكوم مى كند و به آن مطالب استناد مى نمايد.

3- گاهى حبّ و دوستى، تقيّد و مأنوس شدن به مطالبى، شخص را وادار به توجيه و تأويل مى كند.

4- گاهى ترس و بيم، مانع از تصريح در بيان حق مى شود؛ چنان كه بسيارى از علماى عامّه- مانند صاحب «شواهد التنزيل»- چنين هستند.

5- از همه بالاتر حبّ جاه نيز تأثير دارد. افراد بسيارى هستند كه از بطلان يك مرام را اطّلاع دارند؛ امّا از آن دست بر نمى دارند.

6- گاه يك نوع سفاهت و نادانى وجود دارد؛ همان گونه كه درباره «سلطان محمّد خدابنده» گفته شده است كه وقتى سؤالى مانند اين را پرسيد، يكى از علما در جواب او گفت:

أتعجب من أصحاب أحمد إذ رضوابتأخير ذي فضل و تقديم ذي جهل

و أصحاب موسى في زمان حياته رضوا بدلا عن خالق الكون بالعجل

7- در مورد خصومت و انكار حضرت على عليه السّلام- خصوصيّت ديگرى نيز وجود دارد و آن عدم طيب ولادت و نفاق است؛ كه موجب مى شود آن حضرت را با

ص: 61

اقرار به فضايل، دوست ندارند، يا در مرتبه اى كه در آن قرار گرفته است، او را قبول نداشته باشند.

س- آيا روايتى كه در آن گفته شده حضرت على- عليه السّلام- را با رسن پيچيده اند و ايشان را براى بيعت با ابوبكر به مسجد برده اند صحّت دارد؟

ج- اين مطلب، منقول و مشهور است و از غاصبين خلافت كه مى دانستند حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام- مأمور به صبر است، هيچ استبعادى ندارد. چنان كه ادامه دهندگان راه آنها، اهل بيت حضرت سيّدالشهداء- عليه السّلام- را به يك رسن بسته بودند و با اين حال وارد مجلس يزيد- عليه الّلعنه- كردند و غل جامعه به گردن حجّت خدا حضرت امام سجّاد- عليه السّلام- انداخته بودند و همين رفتار نيز با موسى بن جعفر- عليه السّلام- در زندان نيز انجام شد.

س- مى دانيم حضرت على- عليه السّلام- در هنگام نماز به چيزى غير از خدا توجّه نداشتند. در روايت است كه تيرى از پاى آن حضرت در هنگامى كه مشغول نماز بودند، برگرفتند و ايشان متوجّه نشدند؛ بنابراين چرا به هنگام ركوع متوجّه فقير داخل مسجد شدند و انگشتر خود را به او دادند؟

ج- قلوب اولياء اللّه تحت تصرّف و اختيار خدا است؛ چنان كه در حديث قدسى منقول است

: «قلب المؤمن بين إصبعين من أصابع الرحمان يقلّبه كيف يشاء».(1)

بنابراين جايز است حضرت با همان حال توجّه كامل به خدا، من جانب اللّه متوجّه فقير شده باشند. بر اين معنى روايات بسيار دلالت دارد؛ مانند حديث قدسى:

«ما يتقرّب عبدي إلي بشي ء أحب الىّ مما افترضته عليه و إنّه ليتقرّب إلي بالنافلة حتى احبّه فإذا أحببته كنت سمعه الّذي يسمع به وبصره الّذي يبصر به ولسانه الّذي ينطق به ويده الّتي يبطش بها إن دعاني اجبته وان سألني أعطيته»(2)

) و شايد معنى آيه شريفه (وما رميت إذ رميت ولكن اللّه رمى).(3) همين باشد در اين جا نكات و مطالب دقيق و رقيق بسيار است كه مجال بيانش نيست.

ص: 62


1- 81. ( 1)- بحار: 63/ 53.
2- 82. ( 2)- وسائل: 4/ 72.
3- 83. ( 3)- انفال/ 17 ..

س- با وجود اهمّيّتى كه ولايت حضرت امير- عليه السّلام- در مذهب شيعه دارد، سرّ اين كه در اذان و اقامه و تشهّد نماز، شهادت به امامت آن بزرگوار مقرّر و تصريح نشده- مگر به عنوان تيمّن و تبرّك- چيست؟

ج- مقامات كلام و موارد آن مختلف است و بلاغت تكلّم و سخن گفتن، با توجّه به متقضاى حال است. گاهى مقام، مقام اجمال است و گاهى مقام تفصيل. در اين موارد (اذان و اقامه و تشهّد) مقام، مقام تفصيل نيست؛ و غرض، شهادت دادن است به جمله اى كه جامع و شامل جميع عقايد حقّه باشد؛ و تمام دعوت پيغمبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم- و رسالت ايشان را در كمال ايجاز و اختصار فرا بگيرد. تفصيل دادن در اين مقام، نقض غرض و خلاف بلاغت و قواعد ادبى است و سبب مى شود كه كلام از نظم خود خارج شود.

شهادت به توحيد با همين جمله، متضمّن شهادت به تمام عقايد حقّه در مورد خدا و صفات او- عزّاسمه- از وحدانيّت و ساير صفات ثبوتيّه و سلبيّه است. تفصيل آن در اين جا، نه مناسب اذان و اقامه است و نه مناسب تشهّد؛ زيرا سبب اطاله كلام در جائى مى شود كه در آنجا اختصار و اجمال، نه تنها مناسب، بلكه لازم است.

هم چنين شهادت به رسالت، شهادت به تمام عقايدى است كه با ارشاد و هدايت و بيان مقام رسالت از امامت، معاد و حشر و نشر، بهشت و دوزخ، فروع دين، احكام و غيرها اثبات مى شود و تفصيل اين مطالب نيز در اذان و اقامه و تشهّد، خلاف بلاغت و سبب اطاله كلام است.

بنابراين جمله اى آورده شده كه متضمّن همه عقايد، و همچنين دعوت اسلام است. شهادت به امامت نيز مانند شهادت بر معاد و مواقف پس از مرگ و غيره، واجب نشده؛ چون در اين جا غرض، ايجاز و اختصار است.

معارف دين ؛ ج 1 ؛ ص63

ر يكى از اين مطالب- كه فرع شهادت به رسالت است- مذكور مى گرديد، ايراد مى شد كه: چرا موضوع ديگر ذكر نشده؛ و اگر آن موضوع هم ذكر مى شد، ايراد مى گرديد: چرا فلان موضوع ديگر ذكر نشده؟ (و هلم جراً).

چنان چه به عنوان مثال اگر اسم مبارك اميرالمؤمنين عليه السّلام- ذكر مى شد، باز گفته مى شد: چرا با وجود اهمّيّتى كه دارد، اسامى شريف ساير ائمّه عليه السّلام- ذكر نشده؟ و چرا به اسم مبارك حضرت صاحب الزّمان ارواحناله الفدا- اشاره نشده؟ و اگر آن هم ذكر مى شد، مى گفتند: چرا راز غيبت و طول عمر آن حضرت- با وجود اهمّيّتى كه دارد- ذكر نشده؟ و خلاصه از اين «چرا» ها زياد گفته مى شد.

ص: 63

پاسخ اين است كه اين جا مكان و محلّ مناسب براى تفصيل اين امور نيست؛ وگرنه تفصيل داده مى شد. مقتضاى بلاغت و ايجاز اين است كه به موضوعى كه اساس همه موضوعات و عقايد اسلامى، و متضمّن شهادت به كلّيه امور مذكور است، شهادت داده شود تا همه مسايل، بر اساس آن احراز و اثبات شود.

در اين راستا ممكن است اين نكته نيز معلوم شود كه شهادت به ولايت، نه به قصد ورود، بلكه به قصد مطلق محبوبيّت اين شهادت، در اين جا مانع و اشكالى ندارد؛ زيرا آن چه به عنوان وظيفه و تكليف در مقام اذان و اقامه و تشهّد است، همين است و بيش از اين در شهادت نيست؛ امّا به عنوان مطلق محبوبيّت خصوص در اذان و اقامه به اين صورت كه اذان و اقامه به قصد جزئيّت، گفته نشود، با توجّه به عدم ايراد اقرار و اعتراف به ساير عقايد حقّه، به مقدارى كه فصل طويل بين فصول اذان نشود، در واقع اشكالى ندارد و نه تنها جايز، بلكه راجح است؛ و هيچ گونه دليلى بر عدم جواز آن نيست.

لازم به تذكّر است كه علاوه بر آنچه گفته شد، بعضى نكات ديگر نيز در نظر است كه چون همين قدر كه گفته شد براى اهل بصيرت كافى است، به آن بسنده شد.

تذكّر ديگر اين است كه: مسأله ولايت، مسأله اى است كه از آغاز بعثت مطرح بوده است. در تفسير آيه شريفه و أندر عشيرتك الأقربين 84] در كتب عامّه و خاصّه روايت شده است كه: پيغمبر- صلّى الله عليه و آله و سلّم- از همان آغاز بعثت كه مأمور به دعوت و انذار خويشاوندان و اقرباى خود گرديدند، اين موضوع را بر آنها عرضه داشته و به صراحت، على- عليه السّلام- را به خلافت و ولايت امرى پس از خود تعيين فرمودند و سپس در موارد متعدّد ديگرى نيز آن را اعلام كردند و سرانجام در غدير خم آن را با رسميّت و تشريفات، به همگان ابلاغ فرمودند.

س- چرا در حديث شريف غدير، خلافت و جانشينى اميرالمؤمنين على- عليه السّلام- به لفظ «خليفه» عنوان نشده است تا ايراداتى كه در دلالت ولى و مولى بر ولايت و زعامت و زمامدارى امور شده است- اگر چه غير وارد باشد- مطرح نشود؟

ج- اوّلا، وقتى اغراض نفسانى و سياسى و دنيوى در بين باشد، با هر شكل و هر لفظى اين مطلب يا هر مطلب ديگر ادا و بيان شود، صاحبان اغراض، ايراد مى گيرند. اگر در موقف عظيم غدير، به جاى ولىّ و مولى، هر كلمه ديگر همانند همين لفظ خليفه گفته مى شد، مثل ولىّ و مولى به آن ايراد مى گرفتند. مثلا در اطلاق متعلّق آن حرفى مى زدند؛ يا مثلا «أنت الخليفة بعدى» را به بعد از سه نفر معنى مى كردند. و بالاخره

ص: 64

اگر هر تأكيد و تصريحى مى شد، اصل مسأله نظام و حكومت را خارج از محدوده رسالت مى شمردند و آن را يك رأى شخصى رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم- معرّفى مى نمودند و اجتهاد خود را حاكم بر آن قرار مى دادند.

اهل نظر و تحقيق با اين كه مى بينند وقتى رسول خدا- صلّى الله عليه و آله و سلّم- دوات و قلم و كاغذ مى خواهد تا آن وصيّتى را كه با عمل به آن هرگز امّت گمراه نگردند، بنويسد و با اين كه كلامش در نهايت صراحت بود و هيچ گونه توجيه و تأويل برنمى داشت و ردّ آن ممكن نمى نمود، با آن گونه القاى شبهه روبرو گرديد كه «غلب عليه الوجع» يا «إن الرجل ليهجر» گفتند؛ و با اين بيان، در كمال وقاحت بدان حضرت اعلام كردند كه اگر هم بنويسى و وصيّت بنمايى، ما با شبهه هذيان گويى آن را ردّ مى كنيم. پس، اگر بعد از اين شبهه هم وصيّت خود را مى نوشت، آن را معتبر نمى شمردند. از اين روديگر نبايد انتظار داشت كه اهل هواهاى نفسانى وجاه طلبان مغرض با الفاظ و كلمات بازى نكنند و ظاهر و صريح آنها را مورد شبهه و ايراد قرار ندهند.

چنانچه كسى گمان كند كه اگر به اين لفظ يا لفظ ديگر مى فرمود، مورد شبهه اهل هوى نمى شد، اشتباه است. حتّى مثلا آيات قرآن مجيد كه در كمال صراحت، بر توحيد- كه اساس دعوت قرآن كريم است- تأكيد دارد، اشخاصى آنها را به معناى شرك آميز، موافق با آراى باطله خود معنى مى كنند.

اوّلا، ميزان و حاكم در استفاده از كلام اشخاص و قرآن و حديث، عقل مستقيم و انصاف است كه شخص بايد حقايق را بر اساس آن، از نصوص موجود استخراج نمايد.

ثانياً، در روايات صحيحه متعدّد، از اميرالمؤمنين عليه السّلام- تعبير به «خليفه» شده است كه از نخستين موارد آن اوايل بعثت، هنگام نزول آيه كريمه أنذر عشيرتك الأقربين 85] مى باشد.

در حديث متواتر ثقلين كه بر وجوب ارجاع امّت به عترت پيغمبر- صلّى الله عليه و آله و سلّم- صراحت دارد و امان از ضلالت و گمراهى، منحصر به آن اعلام شده، در بعضى الفاظ آن صريحاً حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلّم- فرمود: «إنى تارك فيكم خليفتين»(1)

با اين همه شخصى كه در تاريخ و حديث و جوامع و سنن و صحّاح اهل سنّت تخصّص دارد، در مى يابد از موضوعاتى كه به طور شايسته مورد اعتنا قرار نگرفته و از اشخاصى كه كمتر از آنها كسب علم دين شده است، اهل بيت عليهم السّلام- هستند. حتّى

ص: 65


1- 86. ( 2)- امان الامة من الضلال والإختلاف/ 128 ..

كسانى چون «بخارى» در- «صحيح»- روايات بسيارى از فسّاق و فجره و افراد فاسد العقيده ذكر كرده است؛ و از ائمّه اهل بيت عليهم السّلام- و شخصيّتى مانند حضرت امام جعفر صادق عليه السلام- حتّى يك روايت نيز نقل ننموده است. غرض اين است كه وقتى اغراض و سياست ها و آراى مبدعانه جلوى چشم بصيرت و بينش انسان را گرفته باشد، انكار حق از او عجيب و بعيد نيست.

ثالثاً، اگر چه اين چند جمله مشهور از اين خطبه متواتر، ثابت و مورد اتّفاق بين فريقين است؛ امّا از كلّ جريان اين اعلام و ابلاغ و برنامه تاريخى آن استفاده مى شود كه خطبه بيشتر از اين ها بوده و در اين چند جمله، خلاصه نشده است؛ و در كتب حديث شيعه- كه مفصّل اين خطبه روايت شده- هم كلمه خلافت و هم تنصيص بر امامت ائمّه عليهم السّلام- به ويژه حضرت صاحب الزّمان عليه الصّلاة والسّلام- وجود دارد.

بنابراين جملات مشهور، دليل بر اين نيست كه كلّ خطبه، اين چند جمله بوده است. و علّت اين كه روى اين جملات، بحث و بررسى و استدلال شده، اتّفاق شيعه و سنّى بر روايت آنها است.

رابعاً، وجه ديگر، تكيه بر نقل خصوص اين جمله هاى كثيرالمعنى و عنايتى است كه بزرگان- خلفاً عن سلف- به آنها داشته اند. بيان ولايت و اولويّت با نفس و اموال، براى اميرالمؤمنين عليه السّلام- است؛ كه بر حسب خطبه غدير- كه به خطبه و حديث ولايت معروف و مشهور شده- اين ولايت حتّى در زمان شخص رسول خدا- صلّى الله عليه و آله وسلّم- براى اميرالمؤمنين عليه السّلام- ثابت است و به غيبت رسول الله صلّى الله عليه و آله وسلّم- از مكان يا زمان، توقّف ندارد.

بديهى است اين ولايت از لحاظ اين كه بايد مانند ساير مسايلى كه به وحى الهى به وسيله پيغمبر اعلام مى شود، از طرف صاحب مقام نبوّت ابلاغ شود، نسبت به مقام نبوّت بلكه نسبت به ولايت پيغمبر فرع است و دايره اش از ولايت پيغمبر- كه شامل ولايت بر ولى الله نيز هست- محدودتر بوده و اطلاق و شمول ولايت پيغمبر را ندارد؛ امّا نسبت به ماسواى پيغمبر، با ولايت پيغمبر بر ماسوا فرقى ندارد. و خلاصه فرقى كه ولايت اميرالمؤمنين عليه السّلام- با ولايت حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله وسلّم- دارد، اين است كه رسول اللّه بر اميرالمؤمنين نيز مانند ساير امّت ولايت دارد؛ در حالى كه رسول الله تحت ولايت احدى غير از خداوند متعال قرار ندارد.

به هر حال اثبات اين ولايت در دايره و محدوده ولايت رسول الله صلى الله عليه و آله وسلّم- براى اميرالمؤمنين عليه السّلام- از تعبير به خلافت و جانشينى، در افاده ولايت بر امور، اصرح و رساتر و گوياتر است؛ زيرا اگر مفهوم خلافت جانشينى در امامت و

ص: 66

الگو و اسوه بودن و رتق و فتق امور شرعيّه و بيان احكام و حلال و حرام و رسيدگى و سرپرستى و حكومت بر انام باشد، لفظ ولايت در دلالت بر اين جهت خلافت- كه همان حكومت و مديريّت جامعه باشد- افصح و اصرح است.

بنابراين چون نظر افرادى كه براى غصب خلافت و حكومت حزب سازى كرده و با هم تبانى كرده بودند، به اين علّت بود؛ و با ساير مفاهيم خلافت، معارضه مستقيم نداشتند، در «خطبه يوم الغدير» و «حديث ولايت» اين بُعد از امامت و خلافت در اين جملات مورد عنايت قرار گرفت و شبهه هاى نامقبولى كه در مفهوم مولى و ولىّ شده است، همه در زمان هاى بعد، بر خلاف تمام قراين حاليّه و مقاليّه اين موضوع ابداع شد.

به هر حال اين جملات مشهور از خطبه غدير در اثبات ولايت اميرالمؤمنين عليه السّلام- و اتمام حجّت بر همگان كافى و وافى است و ثابت مى كند كه اجتماع آن گروه در سقيفه بنى ساعده با وجود من ثبت له الولاية على الانفس و الاموال بنص من الله تعالى و رسوله صلى الله عليه و آله-، يك معارضه آشكار با خدا و پيغمبر و انحراف ظاهر از حق بود. (ولاحول و لاقوة إلا بالله العلي العظيم و إنا لله و إنا إليه راجعون).

س- ماجراى غدير خم را با استفاده از قرآن، اثبات نماييد. آيا على- عليه السّلام- كسى بود كه وصيّت پيغمبر- صلّى الله عليه و آله وسلّم- را زير پا بگذارد؟

چرا حضرت امام حسن مجتبى- عليه السّلام- با معاويه صلح كرد و امام سوّم خلافت نكرد و حضرت موسى بن جعفر- عليه السّلام- در زندان به سر برد؟

ج- در مورد غدير خم چنان كه در كتب اهل سنّت، مانند «اسباب النزول» تأليف «واقدى» نيز روايت شده، آيه (يا أيّها الرّسول بلّغ ما انزل إليك من ربّك)(1) و علاوه بر اين آيه (اليوم أكملت لكم دينكم)(2)) و بعضى آيات ديگر نيز نازل گرديده است.

على عليه السّلام- هرگز وصيّت پيغمبر- صلّى الله عليه وآله وسلّم- را زير پا نگذاشت. اين تكليف مردم بود كه به امام رجوع كنند و اوامر او را بپذيرند. اگر مردم نعم خدا را نشناسند، يا كفران كنند، نمى توان به نعمت خدا اعتراض كرد. اعتراض به كسانى وارد است كه كفران نعمت مى كنند.

صلح ظاهرى امام حسن عليه السّلام-، و به ظاهر خلافت نداشتن امام سوّم و زندانى شدن حضرت موسى بن جعفر- عليه السّلام- مخالفتى با واقعه غدير خم و تعيين ائمّه عليهم السّلام- ندارد.

ص: 67


1- 87. ( 1)- مائده/ 67.
2- 88. ( 2)- مائده/ 3 ..

س- چرا در قرآن به نام على- عليه السّلام- و ساير امامان تصريح نشده است؟

ج- اوّلا، حكمت آن را خدا مى داند.

ثانياً، ممكن است اگر تصريح به نام آن بزرگوار و ساير ائمّه مى شد، مخالفين در قرآن دست مى بردند و آن را تحريف مى كردند.

ثالثاً، سبب نزول آيات در زمان نزول معلوم بوده و علم اسباب النزول مربوط به همين موضوع است؛ و آياتى كه در شأن حضرت اميرالمؤمنين على عليه السّلام- وارد شده، معروف بوده است. مانند آيه تبليغ (بلغ ما انزل اليك من ربك) كه از مثل عبدالله بن مسعود روايت است، آن را چنين مى خوانديم: (بلغ ما انزل اليك من ربك فى ان علياً مولى المؤمنين).(1)

اين آيات همه معلوم بوده است كه اگر حتّى لفظ آن عام بوده، سبب نزول آن و يا مراد از آن خاص و شخص اميرالمؤمنين عليه السّلام- بوده است و در بعضى آيات مصداق اول و اكمل و اتمّ و اشرف آن، حضرت است. اين فضايل بر هر شخصى كه اهل اطّلاع و انصاف باشد- كالشمس فى رائعة النهار- روشن است.

علاوه بر اين دو مورد در قرآن كريم، كلمه «علىّ» وجود دارد؛ كه بر حسب بعضى تفاسير مراد از آن، اميرالمؤمنين عليه السّلام- است؛ و از جهت قواعد ادبى امكان اين كه مراد آن، حضرت باشد قابل انكار نيست.

آيه اوّل در سوره مريم، آيه 50: (و وهبنا لهم من رحمتنا وجعلنا لهم لسان صدق عليّاً)

و آيه ديگر در سوره زخرف، آيه 4: (وانه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم).(2)

س- چرا حضرت رسول اكرم- صلّى الله عليه و آله وسلّم- براى كتابت وصيّت تاريخى خودشان، مرض موت و آن حال شدّت بيمارى را انتخاب فرمودند و در موقعيّت و فرصت ديگرى اين وصيّت را مرقوم نفرمودند تا با آن جسارت و اهانت آن مرد، و گفتار «إن الرجل ليهجر» روبرو نشوند؟

ج- اوّلا، بررسى هايى كه پس از چهارده قرن روى قضايا واقع شده است، به اين جهت است كه: چرا با پيغمبر خدا- صلّى الله عليه و آله وسلّم- در مرض موت آن حضرت اين گونه روبرو شدند و «غلب عليه الوجع» يا «ان الرجل ليهجر» يا هر دو جمله را گفتند و مانع شدند كه آن بزرگوار وصيّت خود را بنويسد.

ص: 68


1- 89. ( 1)- تفسير الدر المنثور، سيوطى.
2- 90. ( 2)-« شواهد التنزيل» به قلم« حسكانى» و تفسير« لاهيجى» و تفاسير متعدّد ديگر ..

حرف اين است كه همين شخص توهين كننده كه در اين جا با حربه- العياذبالله- هذيان گويى و شدّت بيمارى، مانع از وصيّت پيغمبر خدا مى شود، ابوبكر را در هنگام مرض موتش، با آن كه گاه از هوش مى رفت و گاه به هوش مى آمد، از وصيّت مانع نشد و او را به هذيان گويى متّهم نكرد؛ چون ابوبكر او را به عنوان خليفه معيّن كرد. با اين كه جريان حال اين بود كه وقتى ابوبكر وصيّت مى كرد، عثمان مى نوشت و پيش از اين كه اسم عمر را بنويسد، ابوبكر از هوش رفت، عثمان ترسيد كه او ديگر به هوش نيايد و بميرد؛ بنابراين از پيش، خود وصيّت را تمام كرد و نام عمر را نوشت. مى گويند: وقتى ابوبكر به هوش آمد، از عثمان پرسيد: چه نوشته است؟ او اسم عمر را برد. حال اين ذيل يعنى به هوش آمدن ابوبكر راست باشد يا نه، سؤال اين است كه چرا اين مرد در اين جا حرفى نزد و وصيّت ابوبكر را شرعى و معتبر و صحيح گرفت؟ غرض اين است كه بر اساس اين جهات بايد بررسى و قضاوت نمود، نه بر اساس قضاياى ديگرى كه واقع نشده است.

مطمئناً اگر پيامبر در هر فرصت ديگرى هم اين مسأله را بيان مى فرمود، اين افراد در برابر آن بهانه جويى كرده و ايراد مى گرفتند و كان الإنسان أكثر شي ء جدلا(1)

علاوه بر اين، موضوعى كه پيامبر قصد داشتند در اين حال و بعد از داستان تاريخى غدير خم، در حال مرض موت نيز اعلام كنند، مكرّر اعلام شده بود. در اين جا نيز پيغمبر- صلّى الله عليه و آله وسلّم- مى خواستند آن را كتباً و به صورت رسمى ديگر بار تكرار فرمايند كه به آن شكل، توسّط آن افراد بهانه جو مورد ايراد واقع شد و اعتبار اصل كتابت و كلام رسول خدا- صلّى الله عليه و آله وسلّم- را كه خداوند متعال در شأنش مى فرمايد: وما ينطق عن الهوى إن هو إلا وحي يوحى 92]، به گمان آنان خدشه دار و بى اعتبار جلوه كرد.

پاسخ اين مطالب اين نيست كه چرا در فرصت ديگر نفرمود، يا وصيّت نكرد. با اين مطالب، بايد تصديق كرد كه حبّ جاه و رياست، كار خود را كرد؛ و اين گروه علناً با پيغمبر خدا و نصوص او مخالفت كردند: وسيعلم الذين ظلموا أيّ منقلب ينقلبون.(2)

س- چرا حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم- برخى از كسانى را كه پس از آن حضرت، خط سير خود را عوض كردند و سفارش ها و توصيّه هاى آن حضرت را در امر

ص: 69


1- 91. ( 1)- كهف/ 54.
2- 93. ( 3)- شعرا/ 227 ..

ولايت كنار گذاشته و با آن مخالفت كردند، مورد لطف خود قرار مى داد؛ تا حدّى كه با دختران آنها ازدواج كرد و موجب نفوذ موقعيّت اجتماعى آنان گرديد؟

ج- تو را تيشه دادم كه هيزم كَنى ندادم كه ديوار مردم كَنى!

مشهور است كه درويشى نادان و بى معرفت پيكره اى از گل به اسم على عليه السّلام- ساخت؛ و آن حضرت را مورد محاكمه قرار مى داد كه چرا با آن قدرت و دست «يدالهى»، كسانى را كه به خانه آن حضرت هجوم برده و موجب هتك حرمت حبيبه خدا- صلّى الله عليه و آله وسلّم- و سقط محسن عزيز شدند را مورد بازخواست قرار ندارد و همه را به قتل نرساند. و بدين جهت، على عليه السّلام- را محكوم كرد و سر آن پيكره را قطع نمود.

سپس پيكره ديگرى به نام رسول خدا- صلّى الله عليه و آله وسلّم- ساخت و او را- چنان كه در اين سؤال است- مخاطب قرار داد كه: چرا با اين ها به مسالمت و مساهله عمل كرد و آنها را به انجام آن ظلم و ستم ها جرى وجسور نمود؟ و اصلا چرا آنها را به ديار عدم نفرستاد؟ و بالاخره از پيكره پيغمبر نيز مثل پيكره على سر برداشت.

پس از اين دو محاكمه و اجراى مجازات، پيكره ديگرى ساخت و آن را به گمان خود، خدا شمرد؛ و او را مخاطب قرارداد كه: چرا با اينكه به علم خدايى مى دانستى از آن دو نفر (ابوبكر و عمر) چه مظالمى صادر مى شود، آنها را آفريدى و عالم و اسلام را از شرّ آنها و اين اختلاف بزرگى كه در امّت پديد آورده اند، نجات ندادى؟

درويش عارف نما كه نشان عرفانش اين انكار ماليخوليايى بود، خواست خدا را هم- العياذبالله- مجازات كند كه مرد آگاهى كه از بالاى درخت منظره را مى ديد، بر او فرياد كشيد؛ به گونه اى كه ناگهان درويش از نهيب آن صدا به زمين افتاد و نفسش قطع و مجلس محاكمه- به گمان خودش- بدون مجازات متّهم سوّم و اصلى ختم شد.

مسأله خلقت و امتحان بشر و برنامه هاى الهى و سياست هاى حكيمانه حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله وسلّم- و مواضع و مواقف مشخّص آن حضرت و اميرالمؤمنين عليه السّلام- بالاتر از اين خُرده اشكالات ناآگاهانه است.

در اين بخش به قدرى اسرار و مطالب معرفت آموز موجود است كه شرح آن محتاج به تأليف يك كتاب است.

رفتار صحيح همان بود كه پيغمبر و امام انجام دادند؛ هم از منافقين به حكم «امرت أن اقاتل الناس حتى يشهدوا أن لاإله إلا الله»(1) قبول مى فرمود و هم اتمام حجّت مى كرد. او مأمور بود كه با آن خُلق عظيم با مردم روبرو باشد؛ و چنان كه قرآن كريم فرمود:

ص: 70


1- 94. ( 1)- سنن نسائى: 5/ 14 ..

فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظاً غليظ القلب لانفضّوا من حولك 95] او مأمور به صفح و عفو و گذشت بود. اميرالمؤمنين عليه السّلام- نيز به وظايفى كه داشت و همه مقرون به صلاح اسلام و حكمت بود، عمل نمود.

اين خُلق عظيم پيامبر بود كه وقتى «حفصه»- دختر عمر- بيوه شد و عمر به واسطه تنگدستى خودش نگران معيشت او گرديد، نكاح او را به ابوبكر پيشنهاد كرد و چون او نپذيرفت، از عثمان خواهش و التماس نمود و در واقع به فكر اين بود كه كفالت معاش او را به عهده كسى بگذارد؛ عثمان هم قبول نكرد. شايد از اين جهت كه مورد رغبت نبوده است. به هر حال، به عنوان شكايت از آنها و شايد تجديد درخواست، خدمت پيغمبر عرض كرد. آن حضرت با درخواست او موافقت كردند و در حقيقت، تكفّل مخارج او را پذيرفتند.

غرض اين است كه در آن جوّ خشن و قساوت، كه حتّى عمر بر حسب نقل بعضى اهل سنّت، شش دختر خود را در حالى كه به او التماس مى كردند و گرد و غبار از سر و رويش مى فشاندند زنده بگور كرد، پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله- با عاليترين مكارم اخلاقى ظهور كرده بود. اين اخلاق و اين بزرگواريها همه اتمام حجت بر آن مردم مى شد كه در رعايت حقوق آن حضرت و اطاعت از اوامر او و احترام از يگانه فرزند عزيزش نهايت تلاش را بنمايد لكن متأسفانه چنانكه ديديم به عكس عمل كردند و بدترين امتحانات را در تاريخ از خود بيادگار گذاردند.

س- امامت به انتصاب است يا انتخاب؟ چرا امامان بعد از حضرت ابى عبدالله الحسين- عليه السلام- از اولاد آن حضرت برگزيده شدند و از فرزندان حضرت امام حسن مجتبى- عليه السلام- كسى به اين مقام رفيع برگزيده نشد؟ و آيا اگر از حضرت زهراء- سلام الله عليها- پسرى ديگر باقى مى ماند به امامت نمى رسيد؟

ج- متأسّفانه كثرت مشاغل فرصت اينكه بطور جامع و به تفصيل پاسخ عرض شود نيست ولى بطور تقريباً مختصر وعلى العجاله جواب عرض مى شود، اميد است كه به حول وقوّه الهى كافى و وافى باشد.

امامت، مثل نبوّت ورسالت منصبى است الهى كه خداوند متعال افرادى را كه لايق و شايسته و واجد شرايط لازم باشند به آن بر مى گزيند.

ص: 71

شرايط امامت مخصوصاً عصمت، شرايطى است كه غير از خدا و بندگان مخلص او كه علمشان به منبع وحى وافاضه الهى اتّصال و ارتباط دارد، كسى عالم به آن نيست؛ از اين جهت امام و خليفه و پيشواى جامعه را فقط خدا بايد معرّفى كند كه همه را مى شناسد و همه چيز را مى داند و چيزى از نظر علم او پنهان نيست. از هر طريق ديگر كه منتهى به اين طريق نشود، هر كسى معرفى شود اطمينان بخش نيست و بشر نمى تواند بدون دلهره و با اعتماد صد درصد، از او پيروى كند و خود را از خطر گمراهى و ضلالت و آفات ديگر مصمون بداند.

خصوصيّت منصبى چون پيشوايى و حجّت بودن و رهبرى و واجب الاطاعه و صاحب اختيار بودن نيز اقتضا دارد كه صاحب اين منصب از طرف خداوند- كه بالذّات و بالاصاله وبالاستحقاق حكومت مطلقه بر تمام كاينات دارد و حاكم و سلطان و صاحب اختيار همه است- برگزيده شود. ديگران- هر كه باشند- از خود، نه حكومتى دارند و نه اختيارى، و نه حقّ الزام بر اطاعت فردى از فردى، و نه حقِّ تشريع وتقنين. اين حقّ فقط از آن خدا است كه حاكم بالذّات وسلطان حقيقى است و همه محكوم او هستند. بنابراين، صلاحيّت تعيين حاكم و هادى وحقِّ گزينش رهبر و واجب الإطاعه، وحقِّ واجب كردن اطاعت از او، مختصّ به خدا است و ديگران كه بدون اعطاى او چيزى ندارند نمى توانند به كسى چيزى بدهند.

ذات نايافته از هستى بخش كى تواند كه شود هستى بخش

اشاره به همين حقيقت است. آيه شريفه (الله اعلم حيثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ»)(1)؛ «خداوند داناتر است از همه، به كسى كه صلاحيّت مقام رسالت را دارد» نيز همين مطلب را بيان مى كند؛ يعنى خدا مى داند كه چه كسى مى تواند در اين منصب عالى، با آن وظايف عظيم و خطيرى كه بر آن مترتّب است، حامل امانت بزرگ او شود.

كسانى كه از اين حقيقت عالى آگاه نبودند، حتّى صلاحيّت بشر را براى رسالت ونبوّت زير سؤال برده و مى گفتند: بايد واسطه بين خلق و خالق مستقيماً ملايكه باشند، كه قرآن مجيد در جوابشان فرمود: (قل لو كان فى الارض ملائكة يمشون مطمئنين لنزَّلنا عليهم من السماء ملكاً رسولا)(2)؛ و در آيه ديگر فرمود: (ولو جعلناه ملكاً لجعلناه رجلا وللبسنا عليهم مايلبسون (3)، آنان به حكمت هاى بسيار كه در گزينش پيغمبر از خود بشر است، جاهل بودند. خدا در اين آيات به بعضى از اين حكمت ها اشاره مى فرمايد. و راجع به اين كه اين حقّ خدا است كه پيغمبر و رهبر جامعه را معيّن فرمايد و به مردم

ص: 72


1- 96. ( 1)- انعام/ 124.
2- 97. ( 2)- الاسراء/ 97.
3- 98. ( 3)- انعام/ 9 ..

نمى رسد كه در اين موضوع مداخله كنند، در سوره زخرف، نظير همين ايراد مطرح شده؛ بدين گونه كه كفّار گمان مى كردند رسالت بايد به اشخاصى كه نفوذ مادّى و رياست ظاهرى دارند، واگذار شود؛ و بنابراين مى گفتند: (لولا نزّل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم ؛(1) چرا اين قرآن به يكى از دو مرد بزرگ مكّه وطائف نازل نشده است. خداوند در جوابشان مى فرمايد: (اهم يقسمون رحمة ربّك نحن قسمنا بينهم معيشتهم في الحيوة الدُّنيا)(2)؛ يعنى: مگر رحمت پروردگار را كه نبوّت و رسالت است، ايشان قسمت مى كنند؟

منظور آيه، آن است كه به اينان و به هيچ كس نمى رسد كه در شؤون الهى مداخله كنند؛ رحمت خدا به خدا تعلّق دارد و كسى غير از خدا نه مى تواند، و نه حق دارد كه آن را قسمت كند و قسمت كردن رزق و روزى خودشان نيز با خداست.

بنابراين امامت، رحمت خداست؛ بر حسب قاعده لطف واقتضاى اسماء كريمه «الرّحمن»، «الرّحيم»، «الهادى»، «الحاكم» و اسماء الحسناى ديگر، خداوند متعال، هيچ عصر وزمانى را خالى از وجود امام نمى گذارد، و اين امام از طرف خدا معرّفى و نصب مى شود.

حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم- كه صرفاً به امر خداوند متعال، على عليه السّلام- را به ولايت وامامت وجانشينى خود معرّفى ومنصوب فرمود، نه بر اين پايه و محور كه اميرالمؤمنين عليه السّلام- داماد و پسرعموى آن حضرت بود، بلكه براى اين بود كه يگانه شخصيّت حايز همه شرايط زمامدارى امّت، و صلاحيّت هاى رهبرى بعد از رسول خدا- صلّى الله عليه وآله وسلّم-، على عليه السلام- بود؛ حتّى گزينش او به دامادى و همسرى بانوى يگانه سيّده نساء عالمين، براساس همان شخصيّت عظيم وبى مانند او بود.

خداى تعالى بر مواهبى كه در وجود على عليه السّلام- جمع بود و بر همه امتيازاتى كه او واجد بود، (كه همين قرابت نزديك و كفالت كامل پيغمبر از او در دوران به اصطلاح صغر، و نيز مقام علم و عصمت و ايمان و جهاد و فداكارى و زهد او از آن جمله است) عالم بود؛ ديگر آن كه على عليه السّلام- در بين همه اصحاب و ديگران بى نظير و بى همتا، و به حق همان گونه بود كه در همان هنگامه سقيفه و اعتراض بنى هاشم و شخصيّت هاى برجسته به ابى بكر او را ستودند.

من فيه ما فيهم لايمترون به وليس في القوم ما فيه من الحسن

ص: 73


1- 99. ( 1)- زخرف/ 30.
2- 100. ( 2)- زخرف/ 31 ..

بعد از اميرالمؤمنين عليه السّلام- نيز، معيار ومحور ولايت ائمه عليهم السّلام- تا حضرت صاحب الامر- ارواح العالمين له الفداه- همين امتيازات بوده است؛ همه آنها واجد صلاحيّت هاى لازم بودند و نصّ بر آنها از طرف خدا به وسيله رسول خدا- صلّى الله عليه وآله وسلّم- براساس خصايص كامله و كمالات عاليّه آنها بود.

اين بزرگواران به جز نبوّت، وارث علم و عمل ومقامات ومناصب پيغمبر بودند؛ امّا محور اين وراثت، وراثت جسمانى و نسبى آنها كه برادرانشان در آن با آنها شريك بودند نيست. ايشان وارث پيغمبر بودند از آن جهت كه در فضايل و كمالات اولى، و اقرب از همه به آن حضرت بودند؛ چنان كه در مورد اولويّت به حضرت ابراهيم عليه السّلام- در قرآن مجيد مى فرمايد: (ان اولى الناس بابراهيم للَّذين اتَّبعوه وهذا النَّبى والَّذين آمنوا)(1)؛ اين ارث و اولويّت از آن ارزش هاى ظاهرى نيست؛ بلكه يك رابطه معنوى و پيوند روحى است. اين ها به آن لحاظ وارث آدم و نوح و ابراهيم نيستند كه از فرزندان آنها هستند؛ همان گونه كه وارث ابراهيم هستند، وارث موسى و عيسى نيز هستند؛ با اين كه از فرزندان آنها نيستند. و در فقره زيارت مى خوانيد «السّلام عليك يا وارث موسى كليم الله، السلام عليك يا وارث عيسى روح الله ...» اين يك اتّصال ديگر است كه قوى ترين مرتبه آن را اين بزرگواران واجد بودند و زندگى آنها و حالات و علوم ايشان، همه نشان داد كه نمونه همه بندگان نخبه و برجسته خدايند.

البتّه در حجر تربيت نبوّت و در دامن عصمت وخانه وحى و رسالت پرورش يافتن، و فرزند على و فاطمه سلام الله عليها- وسبط پيغمبر- صلّى الله عليه وآله وسلّم- بودن، همه در كنار ساير فضايل، فضيلت است و يكى از شرايط نبوّت وامامت هم شرافت و طهارت خاندان است؛ ولى موجبات اهليّت امامت در اين امور خلاصه نمى شود.

در اين جا مطلب بسيار است و بيان من در شرح و تفسير اهليّت ها و شايستگى هاى امام، قاصر وكوتاه است.

چنان كه عرض شد، خداى متعال كه عالم به كلّ جهات و واقعيّت ها است، صاحبان اين مقامات را بر مى گزيند. حساب اين نيست كه پس از امام حسين عليه السّلام- بايد فرزند او، امام باشد؛ بلكه حساب اين است كه بايد امام زين العابدين عليه السّلام- بعد از امام حسين عليه السّلام- امام باشد؛ بنابراين بر اساس اين كه در اولاد حضرت مجتبى عليه السّلام- كسى واجد اين صلاحيّت ها نبوده است ولى در فرزندان امام حسين عليه السّلام- كسانى واجد آن بوده اند، فرزندان امام حسين عليه السّلام- به آن مخصوص شده اند. چنان كه از فرزندان امام زين العابدين عليه السّلام- هم شخص امام محمّد باقر- عليه السّلام- به امامت برگزيده شد؛ و همان گونه كه از روايات استفاده مى شود، امامت،

ص: 74


1- 101. ( 1)- آل عمران/ 61 ..

عهد و امانت الهى است و جز به كسانى كه مى توانند اين امانت را حفظ كنند سپرده نمى شود.

به هر حال، اين كه مى فرماييد: اگر پسران حضرت صدّيقه كبرى فاطمه زهرا- سلام الله عليها- بيشتر از حسنين عليهم السّلام- بودند به امامت برگزيده مى شدند، از كجا و به چه دليل بگوييم؟ واكنون كه بيشتر نشد و خداوند علّام الغيوب همين دوازده نفر را منصوب و معيّن فرمود، طرح اين سؤال فايده اى ندارد؛ چون سخن در واقعيّات است نه در فرضيّات.

در اين جا لازم به بيان است كه در بعضى روايات وارد است كه: «انَّ الله تعالى عوَّض الحُسين عليه السّلام- من قتله أن جعل الإمامة في ذرّيته»(1)؛ اين گونه تعبيرها و توصيف ها ممكن است اشاره به معانى لطيف و دقيق وبلندى باشد كه با عنايات عالم غيب و تربيت هاى خاصّه الهيّه، اراده و اختيارشان در نيل به اين كمالات وصعود به درجات عاليّه مؤثّر بوده است. الطاف وبركات خاصّه وتوفيقات وتأييدات الهى هم همواره شامل حال اين بزرگواران بوده است؛ چنان كه آنان لحظه اى از توجّه و ربط و وابستگى و تعلّق تمام وجود و هستى خود به خدا غافل نبوده و فقر و نياز تام و تمام خود را به او، در نهايت عرفان درك مى كردند؛ از اين رو خداوند متعال هم هيچ گاه آنها را به خود وانگذاشته و هميشه آنان را به مزيد عنايات خويش مخصوص فرموده است و از اين جهت، ذريّه امام حسين عليه السّلام- بودن نيز در جلب بعضى عنايات الهى براى اين نُه نور مقدّس (از حضرت زين العابدين عليه السّلام- تا حضرت صاحب الامر- ارواحنا فداه- مى تواند مؤثّر باشد.

وقتى كه «يحفظ المرء فى ولده درباره افراد مؤمن و محسن عادّى جارى باشد، چرا درباره امام حسين عليه السّلام- وذرّيه او به لحاظ اين شهادت جارى نباشد؟

مسأله اين است كه ما نمى توانيم صلاحيّت هاى واقعى را براى مقام امامت محصور در چند رشته و چند موضوع كنيم؛ و علم ما به اين مسائل احاطه ندارد. اينكه مى گوييم امام بايد اعلم، اتقى و اعدل از همه و داراى مقام عصمت باشد، معنايش اين است كه: در حدّى كه ما مى فهميم و عقل ما ثابت مى كند، امام بايد واجد اين شرايط باشد و اگر كسى اعلم نباشد ونياز به سؤال از ديگران داشته باشد، يا معصوم نباشد و مدّتى بت پرستى كرده و يا ظلم هاى بزرگى از او سر زده باشد، قهراً نمى تواند امام باشد. امّا معناى اين عقيده ما اين نيست كه تمام آن چه موجب اختيار خداى متعال است همين امور اعلميّت، عصمت، عبادت و ... است؛ بلكه مقصود اين است كه امام بايد اين صفات را دارا باشد.

ص: 75


1- 102. ( 1)- بحار: 44/ 221 ..

بنابراين مانعى ندارد كه اين شخصيّت هاى عزيزى كه به اين مقام انتخاب و برگزيده شده اند واجد امتيازات بسيار ديگر باشند كه در گزينش آنها از طرف خدا مؤثّر باشد؛ بنابراين مى گوييم: «اشهد انَّك كنت نوراً في الأصلاب الشّامخة والارحام المطهَّرة» و يا «خلقكم الله أنواراً فجعلكم بعرشه محدقين»؛ ما مى گوييم به موجب حكم عقل، امام و پيغمبر بايد واجد اين شرايط و صلاحيّت ها باشند؛ امّا اين را كه جهات بيشترى هم در آن دخالت داشته باشند، عقل نمى تواند نفى كند؛ و آيه (الله اعلم حيث يجعل رسالته اين حقيقت را تأييد مى كند.

در عين حال هم سخنى از مفاضله بين امام حسن وامام حسين عليهم السّلام- به ميان نمى آوريم، وهرگز امام حسين عليه السّلام- را افضل از امام حسن عليه السّلام- نمى شناسيم. هر دو امام، و سبط پيغمبر و واجد خصوصيّات و اختصاصاتى بوده اند كه ما به آنها احاطه نداريم.

با اين كلام به بيان اين حقيقت پايان مى دهيم كه همه انبيا و اوليا، بشر بوده اند نه مافوق بشر؛ بلكه بشر مافوق بوده اند. در حدّ ما نيست كه از همه حكمت ها و افعال الهى سخن بگوييم ومدّعى فهم آنها شويم. همين مقدار مى دانيم كه افعال خدا داراى حكمت هاست و با اين وجود مى گوييم: «لايسئل عمّا يفعل وهم يسئلون»(1).

در اين جا مناسب است كه به اين روايت هم كه متضمّن مبانى بزرگ ومؤيّد مطالب ماست توجه كنيم: «عن زيد الشحَّام، قال: سمعت أبا عبدالله عليه السلام- إنَّ الله تبارك وتعالى اتَّخذ ابراهيم عبداً قبل أن يتَّخذه نبياً»(2).

از آن چه عرض شد، معلوم مى شود كه مى توانيم بگوييم امامت، انتصابى و انتخابى است؛ و نيز مى توانيم بگوييم نه انتصابى است و نه انتخابى.

امّا اين كه بگوييم انتصابى است، به اين معنى مى گوييم كه امامت به نصب و جعل خداوند است؛ چنان كه در قرآن كريم خطاب به حضرت ابراهيم عليه السّلام- مى فرمايد: (انّي جاعلك للناس اماماً)(3)؛ و انتخابى است، باز هم به اين معنى كه به گزينش خدا و انتخاب اصلح و اكمل و أسبق تعيين مى شود. نهايت آن كه انتخاب كننده فقط ذات اقدس خداوند عليم و حكيم است كه عالم به همه امور واسرار است، وهرگز در انتخاب او غلط و اشتباه يا اغراض شخصى راه پيدا نمى كند؛ و بالذّات از اشتباه و معايب ديگرى كه عارض انتخاب بشر مى شود، منزّه و مبرّا است.

ص: 76


1- 103. ( 1)- انبياء/ 33.
2- 104. ( 2)- بحار الانوار: 12/ 12.
3- 105. ( 3)- بقرة/ 188 ..

و امّا اينكه مى گوييم انتصابى نيست: چنان كه مى دانيم در حكومت هاى سلطنتى بنا بر اين جارى شده كه سلطان قبل- كه خود بدون هيچ حقّى زمام امور ديگران را به زور و قهر به دست گرفته است- وارث خود را سلطان بعد از خود قرار مى دهد، و اين را حقّ خود مى داند كه سلطان بعد از خود را معيّن و منصوب كند. و آنچه را به زور متصرّف شده است را موروثى كند. امامت، اين روش استبدادى و سلطنتى نيست و چنان كه گفتيم مقامى است الهى كه از طرف خداوند به كسى اعطا مى شود كه واجد شرايط آن است.

امام، منصوب من قبل الله وبه امر و جعل خدا و به نصّ پيغمبر يا امام قبل از خود تعيين مى شود و بزرگ ترين مسؤوليّت ها و سنگين ترين وظايف را بر عهده مى گيرد.

اين تسلسلى كه در ائمه عليهم السّلام- پيدا شده، مثل تسلسلى است كه در جمعى از انبيا، از اولاد ابراهيم عليهم السّلام- پيدا شد؛ كه پدر و پسر ونوه و نبيره بودند؛ كه اگرچه فضيلت و منقبت است، امّا بدون شرايط ديگر مخصوصاً عصمت و اعلميّت نمى تواند مؤثّر باشد و موجب صلاحيّت امامت شود. انتخاب و جعل خداوند متعال، گزاف نيست و براساس حكمت است.

وامّا اين كه مى گوييم امامت به انتخاب نيست، يعنى گزينش مردم، معيار و ميزان نيست؛ زيرا مردم عاجز از تشخيص صلاحيّت ها هستند و خود هم براى تعيين و جعل واجب الاطاعه و ولى و براى مداخله در آن چه حقّ خداوند متعال است، صالح نيستند.

بيعت مردم با ولىّ و امام، غير از اعلام قبول و تأكيد بر امر و تعهّد بيشتر بر اطاعت نيست (مثل: نذر بر انجام واجب). مردم چه بيعت بكنند و چه نكنند، آن كه از طرف خدا منصوب است ولايت و امامت با او است و واجب الاطاعه مى باشد، و عدول از او به غير كسى كه خدا او را تعيين كرده، عدول به غير صالح وغير من عيَّنه الله تعالى است.

مسأله، شورايى و به رأى مردم نيست؛ وقتى ولايت بر صغار براى پدر و جدّ پدرى به حكم خدا ثابت شود و بدون آن نيز مثل مادر و جدّ مادرى حقّ تصرّف در اموال صغير را نداشته باشد، مسأله ولايت عامّه به طريق اولى بايد چنين باشد.

ولايت عامّه فقها نيز در هر حدّى كه ثابت شود به عنوان تعيين از طرف حضرت ولىّ امر- عليه السّلام- است و در هيچ شرايطى به اكثريّت رأى مردم نيست.

خداوند متعال بر حسب حكمت و به موجب رحمانيّت و رحيميّت و حاكميّت و ساير صفات جماليّه خود، جعل امام فرموده و براى قطع عذر و اتمام حجّتِ «ليهلك من هلك عن بينة ويحيى من حىَّ عن بيّنة»(1) امامان صالح و واجد شرايط را منصوب فرموده؛

ص: 77


1- 106. ( 1)- انفال/ 44 ..

و آنان هم براى عصر غيبت و بلكه عصر حضور و عدم تمكّن امام از تصرّف در امور، براى اين كه پيروان راستين آنها گرفتار مشكلات نشوند و ناچار به مراجعه به نظام هاى جابر نباشند، و براى مراجعه به حكّام جور، بهانه نداشته باشند، فقها را به طور عموم در عصر غيبت ولايت دادند؛ كه بحث از ولايت فقيه و تفاصيل و حدود آن خارج از موضوع كلام است.

س- به چه حكمت وعلّت اميرالمؤمنين- عليه السلام- با ابوبكر بيعت كرد؛ با توجّه به اين كه بيعت با وى تأييد خلافت و دليل به حق بودن او شمرده مى شود؟

ج- درباره مسأله بيعت حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام-؛ بيعتى كه گفته مى شود از آن حضرت گرفتند، خواه ثابت باشد يا ثابت نباشد، همچنين سكوت آن حضرت و خوددارى از هرگونه اقدام حادّ و دست نبردن ايشان به مبارزه مسلحانه- به هر صورت كه واقع شده باشد- رضاى آن حضرت و مشروعيّت وضع موجود را ثابت نمى كند.

طيب نفس و عدم اكراه بزرگان ديگر- كه از بيعت امتناع داشتند و بعد بيعت كردند- و همچنين طيب نفس بسيارى از مردم كه در آن شرايط خاص، با كيفيّت مخصوص بيعت كردند، ثابت نيست.

عُمر در كوچه هاى مدينه به پشتيبانى و اتّكا به حزبش با شمشير از غلاف بيرون كشيده مى گشت و با تهديد مردم به قتل، به بيعت با ابى بكر مجبور مى كرد.

اينك به نكات ذيل توجّه فرماييد:

1- عقيده شيعه كه اصحاب نصّ هستند، براساس دلايل عقلى و نقلى- همان گونه كه بيان شد- اين است كه امامت منصبى است الهى و بايد كسى كه بعد از پيغمبر، جز نبوّت، وجودش آيينه تمام نماى اسلام و استمرار بركات وجود آن حضرت در هر جهت بوده و ولايت بر كلّ امور جامعه داشته باشد، از طرف خداوند متعال معيّن ومنصوب شود؛ و اميرالمؤمنين عليه السّلام- بر حسب نصوص بسيار ودلايل ديگر، خليفه منصوص وامام بر حق است؛ و عدول از او به ديگرى- اگر چه تمام مردم هم بر او اتّفاق كنند- جايز نيست و «تقديم من اخَّره الله وتأخير من قدَّمه الله است؛ و همان گونه كه پيغمبر نمى تواند مقام نبوّت خود را به ديگرى واگذار كند، امام نيز نمى تواند مقام امامت خود را به ديگرى واگذار نمايد. بنابراين، به فرض آن كه بعد از امتناع على عليه السّلام-، از آن حضرت بيعت گرفته باشند، يا آن حضرت به واسطه امورى كه بعداً اشاره مى شود مضطّر به بيعت شده باشد، مفهوم صحيح بيعت با آن محقّق نخواهد شد وصحّت عمل طرف را تضمين نخواهد كرد.

ص: 78

2- اگر آن خلافت، حق بود، لازم مى آيد كه امتناع على و حضرت زهرا- سلام الله عليها- و جماعتى از بزرگان وپرهيزكاران صحابه، حق نباشد؛ با اين كه به موجب روايات قطعى از پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم- على با حق است و حق با على است، و از هم جدا نمى شوند. و اگر كسى بگويد على به حق نبوده يا به حق نگفته، يا به حق عمل نكرده، پيغمبر را تكذيب كرده است.

پس در اين شبهه اى نيست كه على عليه السّلام- در همه مواضع و مقاماتش به حق بوده و امتناعش از بيعت نيز امتناع از حق نبوده؛ بلكه امتناع از ناحق بوده است.

3- امتناع على عليه السّلام- و جمعى ديگر از بيعت با خليفه، از لحاظ تاريخى قابل انكار نيست؛ و يكى از شعراى معاصر مصر هم- كه شاعر نيل لقب گرفته- در شعر خود به آن اعتراف كرده است؛ و تا آن جا اين امتناع مسلّم بود كه معاويه در يكى از نامه هاى خود به آن حضرت آن را مطرح كرده، و حضرت در پاسخ وى امتناع اكيد خود را از بيعت نفى نفرموده؛ بلكه مشروعيّت و حقّانيّت آن امتناع، و مظلوميّت خود را در ضمن اين جمله تقرير مى فرمايد:

«وقلت انّى كنت اقاد كما يقاد الجمل المخشوش حتّى ابايع لعمر الله لقد أردت أن تذمَّ فمدحت ...»(1)

حاصل سخن آن كه، نه تنها جاى شكّ و شبهه نيست كه حضرت على عليه السّلام- و ساير بنى هاشم و جمعى از بزرگان صحابه از بيعت با خليفه سر باز زدند، بلكه امتناع آنان به اصطلاح، درايت است و معلوم. امّا اين كه بعد از آن موضع گيرى هاى خشن، على عليه السّلام- وطرفدارانش بيعت كرده و بيعتشان از روى رضا و طيب خاطر بوده است، قابل اثبات نيست؛ زيرا خبر، واحد است و به اصطلاح روايت است و مشكوك؛ و در آن روايات تعارض و تضاد ديده مى شود كه فعلا جاى بحث آن نيست. به هر حال نمى توان بيعت آنان را بيعت حقيقى و ملاك مشروعيّت آن دانست.

اكنون مى توان علل چندى را براى آن بيعت- اگر اتّفاق افتاده باشد- ذكر كرد:

اوّل اين كه ديدند مقاومت در برابر كار انجام يافته، جز با توسّل به اسحله، ممكن نيست و باعث بروز جنگ داخلى مى شود؛ و در آن اوضاع و احوال كه تازه با زحمات فراوان پيغمبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم- و پايمردى على عليه السّلام- و ديگران، بذر ايمان و عقيده به توحيد در قلوب كاشته شده بود، جنگ داخلى هرگز به مصلحت اسلام نبود؛ چرا كه اساس اسلام به خطر مى افتاد و قهراً مسلمانان در برابر هم صف آرايى مى كردند ونتيجه اى عايد نمى شد.

على عليه السّلام- كه با پيغمبر- صلّى الله عليه وآله وسلّم- در تأسيس اين اساس، صادقانه و مخلصانه وجان بر كف و با فداكارى، همه جا و هميشه و از روز نخست همكارى

ص: 79


1- 107. ( 1)- نهج البلاغه/ نامه 28 ..

كرده است، دلش براى اين دين مى طپد و اگر ببيند دفاع از حقّ خودش به قيمت ويرانى آن اساس تمام مى شود، حتماً بقاى آن و وحدت صف مسلمانان را در قبال كفّار بر احقاق حقّ خود ترجيح مى دهد؛ تا اسلام به جهش و پيشرفت خود- هر چند كندتر و ديرتر- ادامه دهد؛ و خداى نكرده به كلّى از حركت باز نماند و تحرّكى كه پيغمبر- صلّى الله عليه وآله وسلّم- در مردم به وجود آورده بود يك لحظه باز نايستد؛ تا زمينه براى عرضه اسلام و نظام ولايت و خلافت وى در آينده فراهم شود. چنان كه همين گونه هم شد؛ و مرور زمان، حقّانيّت اهل بيت عليهم السّلام- و معايب عدول از امام منصوب را ظاهر، و مردم خودبه خود به سوى قرآن كريم و عترت پيغمبر و ايمان به امامت گرايش يافته و فرصت هايى پيش آمد كه اهل بيت عليهم السّلام- توانستند مردم را به سرچشمه زلال اسلام و احكام اسلام و تفسير قرآن هدايت كنند و اسلام را با تمام نظامات و احكام سياسى و تعليمات اجتماعى و اخلاقى، و مهم تر ازهمه با عقايد صحيح الهى به مردم عرضه كنند؛ در حالى كه اگر جنگ داخلى در مدينه به وجود آمده بود، مفاسد و گمراهى ها و فتنه هايى كه از آن بر مى خاست، همه چيز را در خطر نابودى قرار مى داد؛ و به همين جهت على عليه السّلام- پيشنهاد ابى سفيان را هم براى بيعت با خويش رد كرد و آن را فتنه انگيز دانست.

علّت دوم براى بيعت على عليه السلام- آن است كه چنانچه از مطاوى تاريخ به دست مى آيد آن حضرت بر جان خود وخاندانش خائف بود و اين خوف و وحشت را عباس- عموى ايشان- احساس كرد و او را وادار به بيعت كرد؛ زيرا در صورت از بين رفتن ايشان، اسلام و مسلمانانى كه در آن شرايط به علم و دانش او سخت نيازمند بودند مسلّماً بى بهره مى ماندند.

در چنين وضعيّتى كه امكان توسّل به زور وجود نداشت و تسليم مطلق نيز به مصلحت نبود، مواضع على عليه السّلام- بسيار حسّاس و پر معنى بود.

آن حضرت با موضعى كه اتّخاذ فرمود، وظايف بسيار سنگين خود را انجام داد؛ حق را ظاهر كرد؛ مصلحت اسلام را به طور كامل رعايت فرمود، و نفس نفيس خود را- كه همواره براى فدا كردن در راه اسلام آماده كرده بود- حفظ كرد؛ تا خونش بى فايده و بدون اين كه موجب قوّت حق شود ريخته نشود و آتش فتنه اى كه همه چيز در آن مى سوخت بر افروخته نگردد و زمينه همه فرصت هايى كه توقّع حصولش در آينده بود، از بين نرود.

خلاصه كلام آن كه، على عليه السّلام- طبق وصيّت پيغمبر- صلّى الله عليه وآله وسلّم- عمل كرد و سر سوزنى از آن تخلّف نفرمود. مناظرى را كه احساسات هر شخص شجاع

ص: 80

و قهرمان و نيرومند را تهييج مى كند، به سخت ترين صورت مشاهده كرد؛ ولى از او كارى كه نبايد صادر شود، يا سخنى كه نبايد گفته شود، صادر نشد؛ و با كمال خويشتن دارى و رعايت همه جوانب، عمل فرمود.

امّا جميع اين اوضاع و احوال، حقّانيّت على عليه السّلام- و اسلام خواهى و بى هوايى او را ثابت كرد و معلوم شد كه آن حضرت، فانى در حق است و آن چه برايش مهم و ارزشمند مى باشد، اسلام، بقاى دين و مصالح مسلمانان است. چنان كه آن اوضاع واحوال، وسكوت يا بيعت اضطرارى ايشان، هرگز به وضع موجود آن زمان مشروعيّت نمى دهد و بار مسؤوليّت را هم از دوش كسى بر نمى دارد و متصدّيان را مبرّا نمى سازد.

(وآخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمين و صلىَّ الله على سيّدنا محمّد وآله الطّاهرين). صفر المظفر 1409 ه-. ق

س- چرا مذهب ما را به امام جعفر صادق- عليه السّلام- نسبت مى دهند؟ در اين صورت، ساير ائمه- صلوات اللّه عليهم اجمعين-، چه نقشى داشتند؟ چرا فقط امام ششم را امام «صادق» مى گويند؟

ج- حضرات ائمه صلوات اللّه عليهم اجمعين- همه عالم به احكام و داراى مقام امامت و فضايل ديگر بوده اند. ولى اين كه مذهب شيعه را مذهب جعفرى مى گويند، براى اين است كه تا زمان حضرت امام صادق عليه السّلام- به واسطه تسلّط سياستمداران و زمامداران ستمگر، فرصت نشر علوم و معارف اسلام و تربيت شاگرد، آن طور كه براى ايشان فراهم شد براى امامان قبل از ايشان فراهم نگرديد. بنابراين ايشان از موقعيّت و فرصت حدّاكثر استفاده را فرموده، علوم و معارف اسلام را تعليم و تدريس فرمودند؛ و شاگردان بزرگى تربيت كردند كه هر يك، از علماى بزرگ اسلام به شمار مى روند.

از آن موقع شيعه و پيروان آن حضرت را جعفرى گفتند و بعد هم اين لقب بر شيعه باقى ماند، و امامان بعد هم آن را منع نفرمودند؛ چرا كه غرض همه، ترويج دين و هدايت مردم بود؛ همه راستگو بودند و همه مردم را به يك راه- كه يگانه راه راست است- هدايت فرمودند.

س- دليل اين كه حضرت ابوالفضل العبّاس به امامت نرسيد چيست؟

ص: 81

ج- دليل آن را به جز خداوند متعال، كسى نمى داند. كلّ شرايطى را كه براى تعيين شخص به امامت لازم است، و صلاحيّت هايى را كه امام بايد واجد آن باشد، فقط ائمه اثنى عشر- عليهم السّلام- دارا بودند؛ از اين رو غير از آنها احدى به اين مقام نايل نشده و نخواهد شد.

س- آيا قاتلين امام حسين همه مخلّد در آتش جهنّم هستند؟

ج- بلى قاتلين امام حسين عليه السّلام- مخلّد در آتش هستند.

س- اگر علماى اهل سنّت يقين داشته باشند كه حضرت محمّد- صلّى الله عليه و آله- از طرف خداوند در روز غدير على- عليه السّلام- را به امامت منصوب كردند و انكار بكنند؛ آيا اين ردّ خدا و پيغمبر نيست، و آيا اين ارتداد نمى باشد؟

ج- در حكم به اسلام ظاهرى اقرار به شهادتين كافى است. بلى، اگر معلوم باشد كه شخص، با علم به اين كه پيغمبر- صلّى الله عليه و آله- فرموده است و دلالت آن فرموده را هم بر معنايى صريح بداند، با اين وجود انكار كند؛ موجب كفر است.

عصمت امام

س- بعضى در استدلال به آيه شريفه «تطهير»، بر طهارت و عصمت اهل بيت- عليهم السّلام- شبهه مى نمايند كه اگر اراده موجود در آيه، اراده تكوينى است؛ چون تخلّف آن از مراد ممكن نيست، اثبات فضيلتى نمى كند؛ چرا كه اراده تكوينى خدا در كار مؤثّر است، و اگر اراده تشريعى است كه نسبت به تمام عباد و در مورد همه است، پاسخ اين شبهه چيست؟

ج- جواب اين شبهه اين است كه هرچند اراده در آيه، اراده تكوينى است و منافى با افضليّت و اختيار آن بزرگواران نيست و سياق آيه و جمله ها و كلمات آن با اينكه اراده تشريعى كه متعلّق آن، تمام عباد باشد سازگار نيست، با اين وجود مى گوييم: اگر فرضاً هم اراده تشريعى مفادّ آيه باشد، دلالت آن بر عصمت و طهارت اهل بيت عليهم السّلام- محكم و ثابت است؛ با اين بيان:

اراده تشريعى حقيقى عبارت است از اراده پاكى و طهارت عبد از رجس و انبعاث عبد از امر و طلب مولى، و انزجار او از نهى و زجر مولى.

اين اراده تشريعى فقط در مورد كسانى است كه از امر منبعث، و از نهى منتهى و منزجر مى شوند. به عبارت ديگر نهى و امر مولى، داعى آنان به امتثال مى گردد.

ص: 82

بنابراين اوامر و نواهى نسبت به آنها حقيقى است؛ به اين معنى كه مولى جدّاً اراده انبعاث و انزجار آنها را از امر و نهى دارد؛ امّا نسبت به ديگران صورى و اتمام حجّت است؛ يعنى از جانب مولى كار تمام ا ست و آنچه قابليّت دارد كه داعى عبد و باعث حركت و انبعاث و انزجار او باشد، فراهم شده است؛ امّا به واسطه قصور يا تقصير وى داعى او نمى گردد. عقلًا نمى شود كه مولاى عالم به امور- از امر و نهى- اراده انبعاث و انزجار نسبت به چنين عبدى را داشته باشد، و اين مطلب حتّى در مورد اوامر و نواهى «موالى» و «عبيد عرفى» نيز چنين است.

در قرآن مجيد هم در موارد متعدّد تذكّر داده شده است: لينذر من كان حياً(1) إنّما تنذر من اتّبع الذكر و خشي الرحمن بالغيب 109] رسلًا مبشّرين و منذرين 110]، لئلا يكون للنّاس على الله حجة(2)، و) ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حي عن بينة(3)

به فرض، اگر كسى هم قبول نكند و بخواهد اراده تشريعى را در حقّ تمام عباد بگويد، بيش از اين نمى تواند بگويد كه اراده تشريعى نسبت به تمام مكلّفين به اين نحو است كه: مولى آنچه را صلاحيّت داعويّت عبد و زاجريّت او دارد جعل و انشاء مى نمايد، نسبت به آن كسى كه مى داند اين امر و نهى زاجر و باعث او نمى شود و او را هرگز تكان نمى دهد، به قصد انبعاث و اراده انزجار عبد، امر و نهى و جعل ما يصلح لان يكون داعياً له او زجراً نمى نمايد، و نمى شود جداً اين قصد و اراده را داشته باشد كه مثلًا براى اين كه او قيام كند- با اين كه مى داند قيام نمى كند- به او بگويد: «قم»؛ ولى نسبت به آن كه مى داند امر و نهى او را مى پذيرد، اراده انبعاث و انزجار دارد و براى اين كه او به پا خيزد به او مى گويد:

«قم».

پس اراده تشريعى كه با اراده انبعاث و انزجار توأم است، اراده تشريعى حقيقى است؛ و اراده در آيه «تطهير» از اين قسم است؛ و آيه از اين كه از قسم ديگر باشد، بالصراحه ابا دارد.

بنابراين اگر نسبت به فردى معلوم شود و بدانيم كه در مورد خاصّى يا در همه موارد از اوامر و نواهى مولى- حتّى اوامر و نواهى ارشادى و مستحبّات و مكروهات- منبعث و منزجر مى گردد، مى دانيم كه حتماً مولاى عالم به امور هم در آن مورد يا در

ص: 83


1- 108. ( 1)- يس/ 70.
2- 111. ( 4)- نساء/ 165
3- 112. ( 5)- انفال/ 42 ..

همه موارد، اراده جدّى دارد و داعى او در امر و نهى، انبعاث عبد و انزجار اوست. پس مولى امر مى كند و عبد هم منبعث مى شود و مولى زجر مى كند و عبد هم منزجر مى گردد. و به عكس هم اگر بدانيم مولاى عالم به تمام امور، نسبت به عبدى از اوامر و نواهى خود اراده انبعاث و انزجار دارد، مى فهميم كه آن عبد حتماً منبعث و منزجر مى گردد و تخلّف نمى نمايد.

اين اراده تشريعى (اراده انبعاث و انزجار) با اراده طهارت از رجس، ملازم يا عين يكديگرند و اخبار از هر يك، عين اخبار از ديگرى است.

مولايى كه اراده انزجار عبدش را از نهى «لاتزن و لاتشرب الخمر و لاتصلّ في الحمام» دارد، اراده طهارت او را از اين ارجاس دارد.

پس از اين مقدّمه مى گوييم: از آيه «تطهير» و اخبار خدا فهميده مى شود كه نسبت به اين ذوات مقدّسه، مولى جل و عزّ از تمام اوامر و نواهى اراده تشريعى يعنى قصد جدّى انبعاث و انزجار آنها را فرموده است. در تمام اوامر و نواهى اگر چه نسبت به كل، قصد جعل «ما يصلح للداعوية و الزاجرية» دارد؛ و به اين معنى همه در اين اراده تشريعى على السوا هستند، امّا قصد جعل «ما يكون داعياً بالفعل» و اراده جدّى انبعاث و انزجار و طهارت از پليدى به طور مطلق، فقط نسبت به اين ذوات مقدّسه دارد و «لا نعني بالعصمة إلّا هذا».

گفته نشود: نسبت به ديگران از كسانى كه اين حال انبعاث را دارند نيز اين اراده جدّى انبعاث هست و قصد مولى از امر، انبعاث آنها است؛ زيرا جواب مى دهيم: البتّه همين طور است و حتّى ما هم بسيارى را مى شناسيم كه فى الجمله نسبت به آنها از اوامر و نواهى خود قصد انبعاث و انزجار آنها را دارد؛ امّا به طور مطلق و نسبت به تمام اوامر و نواهى الزامى و غير الزامى غير از اين چهارده تن عليهم السّلام- كسى را نمى شناسيم؛ چون شناختن چنين شخصى بدون كمك مستقيم وحى و مبادى متصّل به آن ممكن نيست. پس اگر فرضاً هم يافت شود، غير از اين ذوات مقدّسه از جانب خدا ديگرى به اين صفت معرّفى نشده است. اين ذوات مقدّسه اند كه خدا طهارت آنها را از هر رجس و پليدى اراده فرموده است، و محرك و باعث تمام افعال و حركات و تروك آنها، اوامر و نواهى الزامى و غير الزامى الهى است.

اين فضيلت و شأن و مرتبت آنها را خدا در اين آيه خبر داده است؛ در حالى كه نسبت به ديگران اين گونه اراده تشريعى طهارت مطلق، اگر نگوييم معلوم العدم است، قدر مسلّم غيرمعلوم است.

ص: 84

س- ما طايفه اماميّه معتقد به عصمت انبيا- عموماً- و همچنين عصمت و طهارت حضرات معصومين- سلام الله عليهم اجمعين- هستيم؛ امّا در قرآن عظيم آياتى مشاهده مى شود كه از ظاهر مفهوم و مدلول آيه شريفه برمى آيد كه بعضى از انبيا از پروردگار طلب مغفرت نموده اند؛ مانند: حضرت آدم و حضرت يونس و به ويژه در مورد موسى بن عمران در سوره «قصص» آياتى به چشم مى خورد كه صراحتاً دلالت دارد كه حضرت موسى يك نفر را كشته و سپس اقرار مى كند كه اين عمل، عمل شيطان بوده؛ آن گاه تقاضاى عفو و بخشش مى كند، و خداوند متعال هم او را عفو مى نمايد.

آيات ديگرى نيز هست كه براى پرهيز از اطاله كلام از ذكر آن خوددارى شد. مستدعى است نظر جامع و مستدّل خود را مرقوم فرماييد.

ج- طلب مغفرت از خداوند متعال، منافى با مقام عصمت نيست و در آيات و ادعيه بسيار ديده مى شود.

قرائن حاليه قطعيّه دلالت دارند بر اين كه: انبيا و ائمه عليهم السّلام- در اين ادعيّه به مناسبت حال، درك عجز و ناتوانى و فقر و حاجت ذاتى خود در برابر عظمت مقام ربوبيّت و كثرت نعماى او و اين كه از عهده بشر اداى حقّ شكر اين نعم خارج است، از خداوند آمرزش مى خواسته اند؛ و از قصور امكانى خود در برابر غنا و كمال حضرت بارى تعالى شرمنده و حتّى از اظهار شرمندگى نيز عذرخواهى نموده و مجازاً و استعظاماً اعمال مباحه را گاه ظلم و گاه خطا مى شمرده اند. و با اين بيانات لطيف- كه حاكى از درك حقايق عالى و بسيار متعالى است- وجدان خود را كه در مقام شكر نعم با پوزش از عجز، از شكر عاجز و قاصر مى ديدند، تا حدّى آرام مى ساخته اند.

اين جا مقام «حسنات الأبرار سيئات المقربين» است. اين جا در مباح و حلال هم عذرخواهى مى شود و آن را ظلم مى نامند.

آنها مى دانند كه در هر كار مباح و حلالى كه انجام داده مى شود، چقدر بنده از مخلوقات الهى را بايد وارد كار نمايد، تا يك عمل مباح انجام دهد. آن جا بايد از خداى اين همه مخلوقات عذرخواهى كرد كه آنها را در ميدان اطاعت و انجام كارهاى غيرواجب و غيرمستحب وارد كرده، و در كارهاى مباحى كه كمالى از آنها حاصل نمى شود و تقرّبى نمى آورد، استخدام كرد، هر چند اين كار نيز لازم وجود بشرى باشد، ولى بسا چون كار، كار حيوانى يا مشترك بين انسان و حيوان است، آنان كه چشم بينا و متوجّه دارند عذر مى خواهند و از خداى آفريننده اين همه ميلياردها مخلوقاتى كه در اين كار مباح آنها را وارد كرده و بسيارى از آنها كار را انجام داده اند، عذر مى خواهند.

ص: 85

در اين جا مطلب، خيلى باريك و دقيق است؛ و هر چه ما بگوييم: چون از افق آنان كه اين دعاها را انشا كرده اند و در مقام حمد و شكر و ستايش و سپاس، نيايش و دعا، تضرّع و زارى و فقر و اظهار حاجت دنيا اين جمله ها را عرض مى كرده اند بسيار فاصله داريم، باز هم حقيقت مطلب بيان نشده است.

اجمالًا قراين حاليّه و شواهد قطعيّه، اين معنى را روشن و مسلّم مى سازد كه مفاد و مدلول اين جمله ها وقتى از پاكان و انبيا و اوليا و كسانى كه دون آنان در رتبه هستند صادر شود، غير از مفاد و مدلولى است كه در مقامات ديگر از گناهكاران و آلودگان و پشيمانان صادر مى شود. بنابراين، طلب مغفرت و اظهار عجز از عبوديّت با مقام عصمت منافات ندارد؛ بلكه مؤيّد رسوخ آن مقام شامخ و شاهد بر آن قوّه قدسيّه و كمال نفس آنها است.

امّا در خصوص اين آيه شريفه؛ از جمله وجوهى كه محتمل است معنى و مراد باشد يكى اين است كه در (هذا من عمل الشيطان (1) مشاراليه، ترك اولايى باشد كه در نظر خود موسى از او صادر شده؛ يعنى در موقعى كه ظاهراً تقيّه، اولى بوده، ترك تقيّه كرده است.

يا با اين كه دفع قبطى به نحوى كه موجب قتل او نشود امكان داشت- هر چند قتل او نيز جايز بود- او را به نحوى كه سبب قتل او شد، از اسراييلى دفع كرد.

يا اين كه بنى اسراييل برابر فرعون مقاومت نمى كردند و از قتل فرعونيان و مخالفت علنى پرهيز مى كردند، و منتظر فرمان خدا و ظهور پيغمبر جديد بودند، كه در تحت رياست و رهبرى او قيام كنند، موسى در اين جا پيش از وقت مخالفت خود را آشكار ساخت. هر چند اين كار نيز از مقدّمات قيام موسى بود و فى حد نفسه هم هيچ اشكالى نداشت، بلكه پسنديده بود؛ به احتمال اين كه شايد آينده براى اين گونه مقاومت ها مناسب تر باشد، اين گونه اظهار كرد؛ و جمله «هذا من عمل الشّيطان» به جهت استعظام اين ترك اولى است.

وجه ديگر كه معتبر و بر حسب بعضى تفاسير روايت شده است؛ اين است كه مشاراليه هذا، اقتتال آن دو نفر باشد، نه آن چه از موسى صادر شد.(2)

بنابر احتمال اوّل، عذرخواهى از همان ترك اولى است، و بنابر آن چه روايت شده مراد اين است كه: من خود را در ورود به مدينه در غير موضع و معرض خطر قرار

ص: 86


1- 113. ( 1)- قصص/ 15.
2- 114. ( 2)- ر. ك:« تفسير صافى» و« نور الثقلين» و« عيون اخبار الرضا»: 1/ 198 باب 5؛ ذكرمجلس آخر للرضا- عليه السلام- ما سأل عند المامون في عصمة الأنبياء- عليهم السلام- و آيه قال رب اني ظلمت نفسي ..

داد؛ و «فاغفرلى» يعنى «استرنى»؛ يعنى مرا از نظر اعدا مستور فرما كه مرا نبينند و خدا هم او را مستور كرد و حفظ نمود.

بعضى احتمالات ديگر نيز متصوّر است؛ مثل اين كه مرجع ضمير «قال» شخص اسراييلى باشد و «هذا»، اشاره به «اقتتال» يا «جهل موسى» باشد.

مؤيّد اين كه: مراد از اين جمله «هذا من عمل الشيطان» و امثال آن، چيزى كه منافى با مقام عصمت و عدم تسلّط شيطان بر نفوس زكيّه قدسيّه انبيا باشد، نيست؛ بعض آيات صريحه قرآن است؛ مثل (إن عبادى ليس لك عليهم سلطان 115] الاعبادك منهم المخلصين 116].

علم امام

س- از خطيبى شنيده ام كه حضرت على- عليه السّلام- از شهادت خود در روز بيست و يكم رمضان به وسيله «ابن ملجم»- عليه اللّعنة- آگاهى داشته است. چرا علاج واقعه قبل از وقوع نكردند با وجود آنكه قرآن فرموده: (لاتلقوا بأيديكم إلى التهلكة)(1)؟

ج- در موضوعيّت بعض موضوعات احكام، معتبر است كه از راه هاى متعارف- كه مورد عمل همگان است وبناگذارى عرف بر عمل به آنها است- علم به آن موضوع حاصل شود.

بلى، اگر معلوم باشد كه ملاك و جهت موضوعيّت چيزى براى حكمى از احكام ذات آن موضوع است؛ از هر راهى كه علم يا ظنّ معتبر به آن حاصل شود، حكم آن نيز ثابت مى شود؛ مثلًا در قضا و حكم بين مردم كه قاضى به علم خود حكم مى كند، معتبر است كه اين علم او به واقع از امارات عرفيّه اى كه سبب علم مى شود، حاصل شده باشد؛ و اگر از طرق غيرعادى، مثل: جفر و رمل يا خواب، علم پيدا كرده باشد، حكم طبق آن جايز نيست؛ و از اين رو در فصل خصومات و مرافعات، حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله- مى فرمايد: «إنّما أقضي بينكم بالبيّنات والأيمان»(2)؛ كه بدانند برحسب علم غيب، له يا عليه كسى حكم نمى فرمايند. نظام قضا بر همين موازينى است كه هميشه و براى همه قضّات حكم و فصل خصومات به آن ممكن است.

بنابراين براى پيغمبر- صلّى الله عليه و آله- يا امام عليه السّلام- در موردى كه هيچ راه و اماره اى بر علم به اين كه فلان شخص قاتل است، يا در ادّعايش محق است، نباشد،

ص: 87


1- 117. ( 3)- بقره/ 195.
2- 118. ( 4)- وسائل: 27/ 232 ..

عمل به علم غيبى كه مستقيماً افاضه الهى است، لازم نمى باشد؛ و حكم به قصاص چنين قاتلى كه راهى براى اثبات جرم يا علم قاضى بر اثبات قتل نيست، نمى شود. مثل آن كه قاضى از طريق خواب يا جفر و رمل علم پيدا كند حكم او بر قصاص نسبت به چنين قاتلى جايز نبوده و مطابق موازين قضا نمى باشد.

در مورد حرمت القاى نفس در تهلكه نيز، همين كلام جارى است كه: القاى نفس در تهلكه اى كه از راه هاى معتبر و عادّى عرفى مظنون يا معلوم باشد؛ جايز نيست و موضوع نهى (ولاتلقوا بأيديكم إلى التهلكة) است. ولى اگر از طرق غيرعادّى، مخصوصاً علم غيبى كه پيغمبر و امام مِن جانب اللّه و باذنه و الهامه دارند باشد، حرمتى ندارد؛ بلكه خلاف تسليم و با حبّ بلقاءاللّه منافات دارد.

پيغمبر و امام در اين مسير با سنّت هاى الهيّه، كه خود عالم به آن هستند، هرگز معارضه نمى كنند. آنها خودشان مثل ملايكه اى كه عمّال ارادة اللّه تعالى هستند، در جريان اجراى سنن الهيّه قرار دارند، اگر چه در مورد خودشان باشد.

در اين جا اسرار و حقايق عالى بسيارى نهفته است كه چون احاطه بر آنها براى ما مقدور نيست، به اين مقدار به آن اشاره شد.

وقتى مسايل از حدود عرفيّات و اعمال عاديّه ما خارج شد، و به مثل علم غيب آن بزرگواران هم مربوط شد، بُعد ديگرى پيدا مى كند كه نمى توان آن را فقط با معيارها و قواعد حاكم بر عرف و نوعى كه فاقد اين علم هستند بررسى كرد.

ثانياً، افعال پيغمبر و امام را نمى توان بر معيار عموم، يا اطلاق ادلّه احكام بررسى كرد، به اين صورت كه اگر مخالف عموم يا اطلاقى بود به آن فعل، ايراد كرد؛ زيرا فعل ايشان هم مثل قولشان از ادلّه احكام و مخصّص و مقيّد عموم و اطلاقات است و دليل بر حكم است، كه البتّه در فعل، دلالت آن بر جواز فى الجمله است و در قول، تابع ظهور كلام است.

بنابراين ممكن است در جواب گفته شود: آن بزرگواران مأموريّت هاى خاصّى داشته اند كه در زمينه وقوع در تهلكه بوده است؛ بلكه اشكال ندارد كه نفس ايقاع نفس در تهلكه مأمور به باشد.

البتّه در مثل قيام حضرت سيّد الشهداء- عليه السّلام- كه با علم به اين كه امتناع از بيعت با يزيد و رفتن به عراق و منتهى شدن به شهادت، استقبال از كلّ آن مصايب است صورت گرفت، مسأله تزاحم اهمّ و مهم نيز در بين بود، كه امام عليه السّلام- مسايل اهم را در نظر گرفت، و دانسته و آگاهانه شهادت را پذيرفت. چنان كه در ميادين جهاد و

ص: 88

غزوات نيز گاهى چنين حالى روى مى دهد كه بايد با علم به شهادت به ميدان جهاد رفت.

پيغمبر- صلّى الله عليه وآله- با اين كه مى دانست «جعفر طيّار» و «زيد بن حارثه» و «عبدالله بن رواحه» يكى پس از ديگرى به شهادت مى رسند، آنها را فرمانده لشكر فرمود.

س- آيا رواياتى كه علم ما كان وما يكون را براى امام ثابت مى كند، صحيح است؟ در صورت صحّت، چرا اقدام به هلاكت خود مى نمودند؟

ج- روايات وارده راجع به علم امام به ماكان و ما يكون و ما هو كائن، معتبر و مورد اعتماد؛ بلكه متواتر است. خصوصاً به ضميمه اخبار و احاديث ديگر، كه در ابواب مختلفه حديث و تواريخ ديده مى شود، يقين به اين معنى حاصل مى گردد. اين ايراد كه با اين علم چگونه اميرالمؤمنين اقدام به هلاكت خود فرموده و با اراده و اختيار به مسجد تشريف بردند؛ يا بعضى ديگر از ائمه عليهم السّلام- دانسته و با عدم اجبار به تناول، سمّ و زهر را ميل فرمودند، فقط در اين مورد جارى نيست و نظير آن در موارد ديگر نيز قابل طرح است.

مثل اين كه گفته شود: چرا حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله- يا ائمه عليهم السّلام- در هنگام بيمارى هاى خود يا كسانشان، با علم به دارو از آن استفاده نكردند تا بيمارى آنها مرتفع شود؟ يا با علم به اين كه فلان مجاهد و غازى شهيد مى شود، او را به جنگ مى فرستادند؟

يا اين كه گفته شود: چرا با قدرتى كه خدا به آنها داده بود كه مى توانستند با اعجاز رفع نيازمندى هاى خود را بنمايند، به وسايل عادّى متوسّل مى شدند؟ مثلًا اميرالمؤمنين عليه السّلام- نخلستان احداث مى كرد، و يا حفر قنات كرده و آبيارى مى نمود، يا غذا طبخ مى كرد؟

يا چرا جبراييل با اين كه با حضرت رسول صلّى الله عليه و آله- در ارتباط بود و مى دانست كه دواى بيمارى آن حضرت چه گياهى است، دارو را به آن حضرت معرّفى نكرد؟

بلكه بالاتر گفته شود: چرا خداوند كه علم و قدرتش ذاتى و مطلق است، و در عموميّت قدرت و علمش شكّ و شبهه اى نيست، انبيا و پيغمبران را در همه مواقع نصرت نفرمود؛ بلكه مكرّر دوستان و اولياى خود را در تهلكه واگذارد؟ چرا قدرتش را اعمال نفرمود؟ و چرا به آنها به وسيله وحى اعلام نكرد؟

ص: 89

به اين كه علم امام به وقت شهادت انكار شود، اين پرسش ها قطع نمى شود؛ زيرا مى پرسند: چرا پيغمبر به امام اين وقت را اعلام نكرد؟

اگر علم پيغمبر هم انكار شود سؤال مى شود كه چرا جبرييل، و بالاخره چرا خدا به وسيله پيغمبر، امام را آگاه نكرد تا به مسجد نرود، يا زهر تناول ننمايد؟

جواب تمام اين پرسش ها اين است كه:

اوّلًا، اين عالم و نظام آن بر اين اساس است كه حوادث و امور مادّى، جز در مواردى كه اعجاز و مصالحى اقتضا كند، بر مجراى علوم عادّى و مادّى نوع بشر جريان مى يابد. مثلًا با زحمت و كوشش، داروهاى انواع بيمارى ها را كشف و بر قواى طبيعى مسلّط مى شوند، يا با قدرت و نيروى بدنى و اسلحه و استقامت و شجاعت جهاد مى نمايند، و دشمن را مغلوب مى سازند.

بنابراين خداوند و كسانى كه مجريان مشيّت الهيّه هستند، و از حوادث آينده و امور نهانى و پنهانى به اذن و اعلام خدا اطّلاع دارند، اين علوم را در اختيار عامّه نمى گذارند، و نوعاً و اكثراً از آن استفاده نمى نمايند؛ زيرا نظام اين عالم، اختلال پيدا مى كند. هر چند افرادى از برگزيدگان، استعداد تلقّى علوم غيبيّه، و قدرت تصرّف در عالم تكوين را دارند، امّا اين قدرت و علم را در زمينه تغيير و تبديل جريان عالم ماده وارد نساخته و احياناً و به ندرت از آن استفاده فرموده اند. چنان كه در مورد حضرت موسى مشاهده مى شود و در جنگ بدر و نزول ملايكه و در مثل ولادت حضرت عيسى و اسحاق و موارد ديگر، اين معنى مشهود شده است؛ امّا اين موارد به قدرى نيست كه نظام اين عالم را بر هم بزند؛ بلكه اين موارد هم براى مصالح ديگر،- مثل اين كه دانسته شود دست غيب و قدرت الهى در كار است و آن چه مى شود مجرّد تأثير و تأثّر علل و معلولات طبيعى نيست- لازم شده است.

حاصل بحث اين كه: جريان امور عادّى و اختيارى مردم به طور نوع و غالب بايد بر اساس علوم عادّى باشد. بنابراين انبيا و ائمه عليهم السّلام- هم اين علوم را وارد ميدان نمى كنند؛ زيرا وضع دگرگون مى شود.

شايد يكى از علل آن كه علم نجوم و بعضى تشبثّات براى آگاهى از آينده در شرع ممنوع شده، همين باشد كه در مواردى كه اين وسايل اصابه كند، مخالف نظام عادّى حيات است و تعادل موجود را بر هم مى زند.

ثانياً، انبيا و ائمه عليهم السّلام- در روش زندگى و سلوك، معاشرات و معاملات و مجالست با اصحاب و مؤمنين و اغيار و اخيار و فجّار، به طور عادّى و متعارف رفتار مى فرمودند، و به علم و قدرتى كه به آنها اعطا شده، جز در موارد استثنايى، عمل

ص: 90

نمى كردند؛ و از راه علم امامت از خود دفع خطر و فقر و امراض و ابتلائات را نمى فرمودند؛ چون غير اين روش، نقض غرض و منافى با حكمت و هدف بعثت انبيا و نصب ائمه هدى عليهم السّلام- است.

روش و رفتار آنها در زندگى دنيا از معاملات و معاشرات، زناشويى، پوشيدن، نوشيدن و خوردن و خوابيدن و حال تندرستى و بيمارى، صلح و جنگ، فقر و توانگرى و حكومت و سياست بايد سرمشق ديگران باشد. به مردم درس زهد و قناعت، صبر و صداقت و پرهيزگارى، پارسايى و رضا و تسليم و توكّل بدهند و اگر از علوم غيرعادّى خود در امور زندگى استفاده كنند، اين مقاصد و مصالح تأمين نمى شود؛ و عمل و زندگى آنها نمونه و سرمشق و قابل پيروى و تأسّى نمى گردد.

ثالثاً، تكاليف آن بزرگواران هم مثل ديگران اغلب در حدود علوم عادّى و متعارف بوده است، و مأمور به ترتيب اثر به علوم خاصّى كه دارند، نبوده اند. در مثل نهى (ولاتلقوا بأيديكم إلى التهلكة)، مثل ديگران مأمور بوده اند كه به علم عادّى رفتار نمايند.

تهلكه منهى عنه در آيه، همان تهلكه اى است كه به علم عادّى و علمى كه براى غير امام حاصل مى شود، معلوم مى گردد.

آنان در انجام تكاليف، شرايط عامّه را ملاحظه مى فرمودند، مثلًا اگر اطّلاع از آب به نحو غيرعادّى داشتند، تكليفشان مثل ديگران تيمّم بوده؛ چنان كه در قضا و حكومت و تدبير امور نيز به همين نحو عمل مى كردند و به بينه و يمين حكم مى دادند.

رابعاً، شهادت از بهترين وسايل فوز و رستگارى و تقرّب به خداوند متعال است و با علم، به استقبال آن رفتن ممدوح و پسنديده است.

چنانكه از تواريخ و احاديث استفاده مى شود، در عصر حضرت رسول صلّى الله عليه و آله- بعضى از اصحاب براى درك فضيلت شهادت در غزوات شركت مى كردند و با علم به اين كه كشته مى شوند، فقط به قصد نيل به اين درجه مرضيّه، دانسته به جهاد مى رفتند.

بنابراين ممكن است اين مواردى كه ائمه عليهم السّلام- عمل فرمودند از اين قسم باشد، و لزومى نمى ديدند با اين كه شهادت موجب ارتقاى درجه است و برايشان فراهم شده و موظّف به عمل بر طبق علم امامت خود نبوده اند، خود را از مسير و معرض آن خارج كنند.

خامساً، اتمام حجّت و انجام امتحاناتى كه خدا از بندگان خود مى نمايد، به غير اين نحو كه آن بزرگواران به ظواهر عمل كنند، امكان پذير نيست. و آنها هم كه عمّال اجراى ارادةاللّه و مشيّت خدا هستند، و از تقادير الهى به اعلام او آگاه مى باشند، طبق

ص: 91

همين ظواهر عمل مى فرمودند و از مسير تقادير خارج نمى شدند؛ بنابراين غير از آن چه وظيفه دار بودند عمل نمى كردند.

اين وظيفه، درست در برابر وظايفى است كه مثل خضر (در داستان موسى و خضر) عهده دار بود؛ كه او مأمور به باطن و عمل به علم غيرعادّى بود و اينان مأمور به ظاهر، و عمل به علم عادّى با علم به باطن هستند؛ چنان كه گاهى هم به ندرت به مثل همان روش خضر مأمور بوده اند.

اين جا مسأله انتحار و خودكشى و القاى در تهلكه در بين نيست؛ مسأله رضا و تسليم به تقادير الهى است. حتّى اگر خداوند آن بزرگواران را براى مصالحى امر به خودكشى مى فرمود، مطيع و فرمانبر بوده و به چون و چرا زبان نمى گشودند.

در داستان مأمور شدن حضرت ابراهيم عليه السّلام- به ذبح فرزندش- اسماعيل- مى بينيم كه چگونه هر دو تسليم امر شدند. وقتى ابراهيم گفت: (إني أرى في المنام أني اذبحك فانظر ما ذاترى (1)، اسماعيل گفت: (يا أبت افعل ما تؤمر)؛ و خدا مى فرمايد: (فلما أسلما و تله للجبين (2).

در داستان پسران آدم عليه السّلام- هم ملاحظه مى كنيد كه گفت: (لئن بسطت إلي يدك لتقتلني ما أنا بباسط يدي اليك لأقتلك (3).

اين ها وظايفى است كه اين بزرگواران داشتند و انجام داده اند و ما فعلًا در اسرار آن بحثى نداريم.

بنابراين آن چه از حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام- صادر شد نيز نظير همين وقايع بوده و با اين كه مى دانست ابن ملجم، همان اشقى الآخرين و شقيق عاقر ناقه ثمود و قاتل او است، به سوى وى دست دراز نفرمود و او را آزاد گذارد؛ و بلكه مشمول مراحم و احسان خود قرار داد.

اين گونه اعمال انبيا و اوليا را نمى توان با معيارهاى عادّى، كه اعمال افرادى عادّى با آن سنجيده مى شود، سنجيد؛ بلكه بايد در افق عالى تر و محيط وسيع ترى كه در خور شأن و مقام آنها است، با توجّه به فلسفه بعثت انبيا و نصب ائمه و نظامات حاكم بر عالم، كارهاى آنها را مطالعه كرد.

هر چند احاطه به اين مطالب از عهده خارج است؛ امّا اجمالًا اين قدر مى فهميم كه نمى شود علمى را كه آنان به طور مسلّم با الطاف خاصّه الهى داشته اند و خدا آنها را به

ص: 92


1- 119. ( 1)- صافات/ 102.
2- 120. ( 2)- صافات/ 103.
3- 121. ( 3)- مائده/ 28 ..

آن گرامى داشته و اخبار اهل سنّت و شيعه آگاهى آنها را از علم غيب ثابت و مسلّم كرده است، از آنها سلب كنيم؛ يا- العياذ بالله- نسبت ترك وظيفه و القاى نفس در تهلكه به آنها بدهيم.

حتّى فردى مثل «ابن ابى الحديد معتزلى» نيز مطلب اخبار حضرت امير- عليه السّلام- را در شب ضربت خوردن، و حتّى داستان مرغابى و فرمايش آن حضرت: «دعوهن فإنهن نوائح» را به طور ارسال مسلّم نقل مى كند.(1) هر چند در مقام جواب كوتاه آمده و علم به خصوصيّت زمان شهادت را نفى كرده است؛ كه با وجود اين همه احاديث و اخبار غيبى، آن حضرت از خصوصيّات وقايع، قابل قبول نيست.

كسى كه در مقام بيان و اعلام علم و آگاهى خود، از تفاصيل وقايع آينده چنين مى گويد، چگونه از تفاصيل شهادت خود اطّلاع ندارد؟

آن حضرت در ضمن يكى از خطب نهج البلاغه مى فرمايد:

«فاسألوني قبل أن تفقدوني فوالذي نفسي بيده لاتسألونى عن شي ء فيما بينكم و بين الساعة، ولاعن فئة تهدي مائة و تضل مائة الّا أنبأتكم بناعقها و قائدها و سائقها و مناخ ركابها و محط رحالها و من يقتل من أهلها قتلًا و من يموت منهم موتاً»(2)

كسى كه به نقل «ابن ابى الحديد» در مورد تقسيم بيت المال آن گونه خبر از واقع مى دهد و از مبلغ موجود در آن آگاه است، كسى كه در ذى قار، به «ابن عبّاس» از عدد نفراتى كه به او از كوفه پيوسته مى شوند خبر مى دهد كه شش هزار و شصت و پنج نفر خواهند بود؛ (نه يك نفر بيش، و نه يك نفر كمتر)، كسى كه در جنگ نهروان به اصحاب خود خبر مى دهد كه: به خدا سوگند از شما ده نفر كشته نمى شود، و از خوارج، ده نفر سالم نمى ماند، كسى كه از قتل «جويبره» و «ميثم» و «رشيد هجرى» خبر مى دهد، و مكان شهادت سيّدالشهدا را مى شناسد و اخبار بى شمار ديگر از آينده داده است، چگونه از تفصيل شهادت خود ناآگاه است؟

پس جايى براى مثل توجيه «ابن ابى الحديد» و نفى علم به خصوصيّت زمان شهادت نيست.

بايد بر اساس آن چه گفته شد، و بر حسب اخبارى كه دلالت دارد بر علم امام به «ما كان» و «ما يكون» و «ماهو كائن»، به موجب اخبار غيبى بسيار ديگر كه از آن حضرت صادر شده، در موارد متعدّد با خصوصيّات و تفصيلات، بگوييم: آن حضرت به مسجد رفت و بر طبق علمى كه داشت مأمور به ترتيب اثر نبود. چنان چه از حالات

ص: 93


1- 122. ( 1)- شرح نهج البلاغه: 9/ 118 ب 149.
2- 123. ( 2)- نهج البلاغه/ خطبه 93 ..

آن حضرت در شب ضربت خوردن هم به دست مى آيد، «ابن ملجم» را با علم به اين كه قاتل او است از كوفه بيرون نراند و تحت نظر قرار نداد.

به تعبير ديگر مى توان گفت: عمل معصوم با علم او به «ماكان» و «مايكون» و «ماهوكائن»، مثل: رفتن حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام- به مسجد و زهر خوردن امام حسن عليه السّلام-، دليل بر اين است كه در موضوع تكاليف علم و آن چه دخالت دارد و معتبر است، علم عادّى است، و علم امامت دخالت ندارد، و از اين رو آن را معيار نمى گرفتند كه با قضا و قدر الهى هم معارض نشود و اگر هم علم امامت دخالت داشت، به مسجد نمى رفتند و زهر را نمى نوشيدند.

پس با اين اعمال امام نمى توان ادلّه مطلقه علم امام را تقييد كرد، و عمل ايشان را مخالفت با نهى (لاتلقوا بأيديكم إلى التهلكة) گرفت؛ كه در موضوع آن تهلكه معلوم به علم عادّى و غير امامت ملاحظه شده است.

به عبارت ديگر: اين افعال (رفتن به مسجد و زهر خوردن) خود به خود در اين جا مورد استدلال نيست؛ چون وجه فعل معلوم نيست. بايد به ادلّه ديگر مراجعه كرد. اگر آن ادلّه دلالت بر عموميّت علم امام كرد، از اين عمل استفاده مى شود كه علمى كه در توجّه تكاليف به امام دخالت دارد، علم امامت نبوده و علم عادّى است؛ و ادلّه- چنان كه با مراجعه به كتب حديث و تواريخ معلوم مى شود- به همين نحو، يعنى عموميّت علم امام دلالت دارد.

مهدويّت

س- آيا امام عصر- عج الله تعالى فرجه الشّريف- در سنّ 75 سالگى به شكل و هيأت يك فرد 75 ساله، غيبت كبراى خويش را آغاز نموده اند؟

ج- در روايات اشاره اى به اين مطلب نشده، و تنها گفته شده است كه آن حضرت در قيافه شخص سى ساله يا چهل ساله ظهور مى كنند.

بلى، ثبوتاً ممكن است در موقع غيبت در قيافه شخص 75 ساله غايب شده باشند، و نيز ممكن است در غير اين قيافه غايب شده باشند (واللّه العالم).

س- مدّت غيبت صغرى چند سال مى باشد؟

ج- در حدود هفتاد و چهار سال.

ص: 94

س- غيبت دوم امام زمان (غيبت كبرى) چند سال مى باشد؟

ج- مدّت آن معلوم نيست؛ چون وقت ظهور آن حضرت را جز خداوند متعال كسى نمى داند. در رواياتى ائمه عليهم السّلام- فرموده اند: هركس براى ظهور وقتى معيّن كند، كذّاب است.

س- دليل زنده بودن امام زمان- عليه السّلام- و طول عمر ايشان چيست؟

ج- دليل زنده بودن آن حضرت، روايات متواتره صحيحه فريقين است.

در اين خصوص به كتب مفصّله اى كه در اين موضوع تأليف شده- از جمله: «نويد امن و امان»، «نجم الثّاقب» و كتاب هاى فارسى و عربى بسيار ديگر- مراجعه فرماييد (والله العالم).

س- در كتب مذهبى ديده مى شود كه نام حضرت ولىّ عصر- عليه السّلام- را به صورت «م ح م د» مى نويسند. ضمناً در ادعيّه، مثلا صلوات مخصوصه حضرت- عليه السّلام- نام ايشان را با نام حضرت رسول- صلّى الله عليه وآله- ذكر مى كنند. نظر خود را در مورد نام بردن ايشان با نام پيامبر اكرم- صلى الله عليه وآله- بيان فرماييد.

ج- احتياط اين است كه از بردن نام مبارك اصلى آن حضرت در مجالس و حضور اشخاص خوددارى شود و در بعض دعاها كه اسم آن حضرت آمده آن دعا در خلوت خوانده شود، يا اسم مبارك، آهسته گفته شود (واللّه العالم).

س- آيا ايستادن موقع شنيدن نام قائم- عليه السلام- واجب است؟

ج- وجوب آن معلوم نيست؛ ولى قيام به ملاحظه احترام آن حضرت بسيار مستحسن است (واللّه العالم).

س- در اين زمان كه حضرت بقية الله- روحى له الفداء- غايب هستند، آيا كسى مى تواند خدمت حضرت برسد؟ معناى صدقه دادن براى سلامتى آن حضرت چيست؟ آيا حضرت مثل ديگران دچار تصادف با ماشين و يا زمين خوردن و امثال اين ها مى شوند كه صدقه ما جلو آن بلاها را بگيرد، يا مطلب ديگرى است؟

ص: 95

ج- تشرّف به حضور مبارك حضرت بقية الله- ارواح العالمين له الفداء- در زمان غيبت، امرى است ممكن؛ و در طول زمان غيبت براى اشخاصى اتّفاق افتاده است (رزقنا الله زيارته مع المعرفة بحقّه).

امّا صدقه دادن براى آن حضرت، اولا دستورى است كه از بزرگان دين رسيده و در آن ترديدى نيست. ثانياً فوايد صدقه منحصر به سلامتى از تصادف و امثال آن- كه نسبت به آن وجود مبارك، مقطوع العدم مى باشد- نيست. ممكن است صدقه دافع بعض آفات و بليّات ديگر از وجود مباركش باشد. علاوه بر اين كه صدقه دادن براى شكرانه سلامت آن حضرت نيز صحيح است.

س- چه كنم كه مورد توجّه امام زمان- عج الله تعالى فرجه الشّريف- قرار گيرم؟

ج- بهترين راه جلب توجّه آن حضرت ارواحنا فداه- پرهيز از محرّمات و انجام واجبات، سعى در قضاى حوائج مؤمنين، احياى مذهب و اعلاى امر اهل بيت عليهم السّلام- تعظيم شعائر اسلام، دورى از اهل بدع، اهتمام بر ثبات و استقامت بر سيره ائمّه طاهرين عليهم السّلام- و امر به معروف و نهى از منكر است.

ياد خدا را در همه احوال فراموش نكنيد؛ كه در حديث است:

«أفضل إيمان المرء أن يعلم أنّ الله معه حيثما كان»

خود را رعيّت حضرت بقيّة الله أرواح العالمين له الفداء- بدانيد و آن حضرت را ولىّ نعمت و آقا و سرور خود بشناسيد. اميد است موفّق باشيد.

س- در دعاى مباركه ندبه اين جمله وجود دارد: «ولا ينالك مني ضجيج ولا شكوى». با توجّه به روايات عديده، و مشاهدات عينى و توسّلات، شكوى و ضجيج به حضرت بقيّة الله- ارواحنا فداه- رسيده است. پس اين جمله را چگونه بايد معنى كرد؟

ج- جمله مذكور، اشاره به غيبت آن حضرت از مردم و قطع ارتباط عادّى و متعارف با ايشان است؛ كه به طور عادّى صداى ضجّه و شكايت را جز در ضمن شرفيابى هايى كه براى بعضى به طور اتّفاق فراهم مى شود، نمى توان به آن حضرت رساند و عموم- به جز افراد قليلى- از فيض ديدار و سخن گفتن حضورى با ايشان محرومند.

س- آيا براى ظهور موفورالسّرور حضرت بقيّة الله الاعظم امام زمان- ارواحنا فداه- زمان خاصّى معيّن شده است؛ يا خير (چون اشخاصى هستند كه زمان معيّنى را براى ظهور تعيين نموده اند)؟

ص: 96

ج- براى ظهور حضرت مولى، بقيّة الله ارواح العالمين له الفداء- زمان خاص، يعنى روز فلان از فلان ماهِ معيّن از فلان سالِ معيّن، تعيين نشده است. هركس تعيين وقت نمايد بر حسب اخبار دروغگو است، و همه علماى اعلام اعلى الله كلمتهم بر اين اتّفاق دارند.

حقير نيز در «منتخب الأثر» بابى با عنوان «في عدم جواز التوقيت و تعيين وقت لظهوره» ذكر كرده ام.

(جعلنا الله وإياكم من المنتظرين لظهوره والثابتين على إمامته والفائزين بعنايته صلوات الله عليه و على آبائه الطّاهرين).

س- مى گويند در «مثلّث برمودا» فرزندان آن حضرت يا نوه هاى پيامبران و امامان هستند؛ آيا درست است؛ يا نه؟

ج- اين دعوى ثابت نيست و احتمال اين كه براى آن حضرت فرزندانى باشند نيز منتفى نيست.

به هرحال آن چه اصل است، عقيده به وجود و حيات و غيبت شخص آن حضرت است، كه بر حسب روايات بسيار، ظهور مى نمايند و عالم را پر از عدل و داد مى كنند، بعد از اين كه پر از جور و ظلم شده باشد. اميد است خداوند متعال چشم ما را به جمالش منوّر فرمايد.

س- فلسفه انتظار امام زمان در چيست؟

ج- مى توانيد اجمال فلسفه انتظار را در كتاب حقير: «انتظار، عامل مقاومت و حركت» مطالعه كنيد.

س- در كتاب شريف نهج البلاغه آمده است: «يأتي على الناس زمان لا يبقى من الإسلام إلا اسمه» تا آن جا كه فرمود: «مساجدهم عامرة من البناء خراب من الهدى عمارها وسكانها شر أهل الأرض»؛ معناى «عمارها» و «سكانها» چيست؟ و آيا «عمار» و «سكان» شر اهل ارض اند؟

ج- اين حديث از اخبار ملاحم و پيش گويى از آينده است، كه اوضاع دگرگون مى شود؛ مساجد از بنا آباد، و از هدايت، ويران، و آبادكنندگان مساجد و اهل مساجد و ساكنان آنها بدترين اهل زمين خواهند بود؛ و پيش آمدن اين اوضاع مستبعد نيست؛ يا اشاره به آينده هايى است كه هنوز پيش نيامده است؛ يا خبر از زمانهايى مثل زمان

ص: 97

«بنى اميّه» و «بنى عباس» است كه مساجد چنين صورتى را داشت. پيش نمازها از فاسق ترين و متجاهرترين افراد به معاصى بودند. و در منابر حتّى ولىّ خدا، امير المؤمنين عليه السّلام- را سبّ مى كردند.

اكنون هم اگر چه در آن حد نيست؛ امّا در بعضى مساجد در مملكتى مانند عربستان، ضدّ اهل بيت عليهم السّلام- و ضدّ شيعيان آنها تبليغ مى شود، و مساجد مركز اضلال مردم است؛ از مساجد سوء استفاده مى شود، و برنامه هايى خلاف وضع مساجد انجام مى گيرد. حاصل بحث اين است كه: تغيير احوال در آخرالزّمان- كه در احاديث بسيار است- مورد استبعاد نيست و نمونه هايى از آن همواره ديده شده و مى شود.

س- روايتى وجود كه: مدّت حكومت سفيانى برابر با انگشتان دست و پاها خواهد بود (20 سال). آيا اين روايت معتبر است؟ نظر جناب عالى چيست؟

ج- اعتبار روايات مذكوره ثابت نيست؛ مضافاً به اين كه مضمون آنها مجمل است و روشن نيست؛ ولى دليلى هم بر نفى آنها نداريم (والله العالم).

س- كسانى كه درباره امام زمان- عجل الله تعالى فرجه الشريف- تحقيق كرده اند، به اين نتيجه رسيده اند كه: اواخر قرن بيستم و اوايل قرن بيست و يكم عصر ظهور امام- عجل الله تعالى فرجه الشريف- است. جنابعالى تفصيلا نظر خود را در اين باره مرقوم فرماييد.

س- طبق روايات مدّت حكومت آخرين عبدالله (در حجاز) چقدر است؟

روايتى وجود دارد كه بين نهضت سيّد موسوى و شروع نهضت امام زمان- عليه السّلام- مدّت يك عمر متوسّط انسان است؛ نظر جناب عالى چيست؟

آيا عصر حاضر، عصر ظهور امام- عليه السّلام- است؟

ج- مطالب مورد سؤال براى اين جانب نيز معلوم نيست (العلم عندالله؛ والله العالم).

س- در زمان غيبت امام زمان- عجل الله تعالى فرجه الشريف- مخصوصاً در عصر حاضر، وظيفه ما چيست؟

ج- وظيفه مردم در زمان غيبت و حضور، اطاعت از دستورات دينى و تقوا را سرلوحه زندگى قرار دادن است.

بلى در زمان غيبت دعا براى تعجيل ظهور آن حضرت و صدقه دادن براى سلامتى آن بزرگوار و انتظار مقدم مباركش و به وجود آوردن دولت كريمه و شب و روز به ياد آن حضرت بودن، از وظايف مهمّه عصر غيبت است.

ص: 98

س- آيا احاديث «امان» عقلا صحيح است؟ چرا با وجود امام، شاهد بلاياى ارضى و سماوى هستيم؟

ج- موضوع اين كه وجود امام، امان از فنا و پايان دنيا است و زمين به وجود امام، باذن اللّه و تقديره برقرار و پايدار است، برحسب اخبار متواتره از طرق عامّه و خاصّه، از جمله اخبار «امان» ثابت و مسلّم است. و اخبار از اين امور، مانند اخبار از ملاحم و اوضاع مستقبل دنيا، تكوير شمس، انكدار نجوم، انشقاق سماء، امتداد و انبساط زمين، سير جبال، تسجير بحار و ...، فقط از طريق وحى و اخبار پيغمبر صادق مصدّق، قابل قبول و باورآور است؛ و از امورى كه مستقيماً با برهان عقلى قابل اثبات باشد، نيست؛ و اگر صاحبان بعضى از مسالك و علوم عقليّه يا مدّعيان كشف و شهود، بر حسب نگرش هاى خود، خصوص دخل وجود امام را در بقاى عالم ثابت بدانند و بر آن استدلال عقلى هم بنمايند، خارج از فهم عامّه و بلكه اكثر خواص است و نياز به اثبات مقدّمات ديگر دارد. بنابراين راه صواب، همان اتكاى به وحى و اخبار مخبر عن اللّه است؛ كه وساطت و سفارت او بين الخلق و الخالق به دليل معجزه ثابت شده باشد.

بنابراين همين كه در عالم ثبوت و واقع اين موضوع امكان داشته باشد، با اخبار نبى، ثابت النبوّه و با اخبار وصى، ثابت الوصايه ثابت مى شود و نفس انسان مستقيم الذّهن آن را مى پذيرد و باور مى كند.

خلاصه اينكه مسايلى مثل: (يوم تبدل الأرض)(1) و (و ترى الجبال تحسبها جامدة و هي تمرّمر السحاب)(2)، امورى نيستند كه عقل بتواند از آنها خبر دهد.

آيا عقل توانسته و مى تواند از واقعه اى مثل قتل عمّار به دست «فئه باغيه» ده ها سال قبل از آن خبر بدهد؟ آيا بشر با دليل عقلى مى توانست مثل انبياى سلف، بشارت از ظهور پيغمبر آخرالزّمان، محمّد بن عبداللّه صلّى الله عليه و آله وسلّم- بدهد؟

آيا عقل مى تواند مثل وحى، خبر از جنگ جمل، خروج عايشه و سگان حوئب بدهد؟ يا از معارضه زبير با اميرالمؤمنين، يا از شهادت اميرالمؤمنين و حضرت سيّدالشّهداء- عليهما السّلام- و صدها وقايع غيبيّه ديگر، خبر دهد؟

هيچ دليلى نمى تواند از اين امور غيبيّه خبر بدهد؛ ولى با خبر نبى، ثابت النبوّه و با خبر وصى، ثابت الوصايه پذيرفته مى شود، و ردّ آن به عنوان اين كه دليل عقلى ندارد، جايز نيست. بلى، اگر در جايى دليل قاطع عقلى بر عدم وقوع باشد، مسأله ديگرى است.

ص: 99


1- 124. ( 1)- ابراهيم/ 18.
2- 125. ( 2)- نمل/ 88 ..

بنابراين بر حسب اين روايات معتبر و متواتر، كه از آن جمله در نهج البلاغه نيز از حضرت اميرالمؤمنين است كه فرمود:

«اللهم بلى لاتخلو الأرض من قائم للّه بحجة إما ظاهراً مشهوراً أو خائفاً مغمورا»(1)،

و محدّثان بزرگ اهل سنّت نيز آن را روايت كرده اند، اين فايده وجود امام غايب كه وجودش «امان» اهل ارض است و بقاى آن وابسته به بقاى اوست، قابل انكار وترديد نيست.

امّا پاسخ نقض و ردّ اين دليل نقلى به جهت نوع جنگ ها، ويرانى ها، زلزله ها، آتش فشان ها، سيل ها، طاعون ها، وباها و امور ديگر در طول دوازده قرن، بلكه چهارده قرن و بلكه در تمام ادوار و اعصار، اين است كه:

از اين اخبار و احاديث نفى كلّى اين حوادث- كه طبيعت عالم و زمين مقتضى آن است و علاوه بر آن سنّت اللّه بر آن جارى شده است- استفاده نمى شود. اين ها امورى است كه حتّى بر حسب نظام مقرّر در اين عالم طبيعت، حدوث آن ها طبيعى است.

غرض از اين كه امام، «امان» است اين نيست كه با وجود امام كسى بيمار نمى شود، يا جنگى واقع نمى گردد، يا زلزله و حوادث ديگر اتّفاق نمى افتد. همه اين امور در اعصار حضور انبيا و ائمّه عليهم السّلام- اتّفاق افتاده و بعد از اين هم اتّفاق خواهد افتاد.

غرض اين است كه وجود امام وجود در بقاى ارض مؤثّر است و آن گاه كه زمين خالى از حجّت باشد، زمين و نظامات آن به هم مى خورد، يا عوض مى شود:

«لو بقيت الأرض بغير حجة لساخت بأهلها»(2).

با اين وجود، چون اسرار قضا و قدر بر ما معلوم نيست، تأثير وجود امام در منع از بروز همين حوادث طبيعى در مواردى مسلّم است؛ چنان كه اعمال مردم و خوب و بد در بروز و عدم بروز اين حوادث مؤثّر مى باشد. دعا، دافع بليّات عمومى و خصوصى است. حتّى استغفار سبب نزول باران و بركات مى شود و وجود سالمندان و كودكان و چرندگان نيز موجب دفع بلا است.

چنان كه در خبر است:

«إن للّه تعالى في كل يوم وليلة منادياً ينادي مهلًا مهلًا عباداللّه عن معاصي اللّه فلولا بهائم رتّع و صبية رضّع و شيوخ ركّع يصب عليكم العذاب صباً ترضّون به رضّاً»(3).

مسأله فايده وجود امام را با اين ديد ايمانى بايد بررسى كرد و در بيان اين فايده هم با كسانى كه به عالم غيب و قضاء و قدر الهى معتقدند، سخن مى گوييم.

ص: 100


1- 126. ( 1)- نهج البلاغه/ حكمت 147.
2- 127. ( 2)- بحار: 23/ 21؛ قال: لو بقيت الأرض بغير إمام ساعة لساخت.
3- 128. ( 3)- بحار: 73/ 344 ..

با توجّه به نصّ صريح قرآن وجود پيغمبر امان از عذاب است؛ وجود قائم مقام او نيز امان است؛ و استغفار نيز امان مى باشد: (وما كان اللّه معذبهم وأنت فيهم و ما كان اللّه معذبهم وهم يستغفرون (1)

به طور خلاصه، فايده اى كه براى وجود امام- چه غايب و چه حاضر- بيان كرده ايم، با توجّه به اين معانى- كه بيشتر از اين در اطراف آن مجال اطاله كلام نداريم- روشن و منطقى است؛ و كلام حكيمانه «محقّق طوسى» بسيار محكم است:

«وجوده لطف و تصرفه لطف آخر وعدمه منّا».(2)

س- نصب امام در صورتى كه غايب از انظار باشد و متصرّف در امور و رتق و فتق و اصلاح احوال جامعه نباشد، چه فايده اى دارد؟

عدم دخالت امام در امور چگونه مستند به مردم است؟ چرا كه مردم به واسطه وجود و حضور او در ميان جامعه در معرض امتثال و اطاعت از فرامين و اوامر او قرار نگرفته و مخالفتى اظهار ننموده اند، تا بتوان غيبت، و قيام نكردن آن حضرت به اصلاح و انتظام شؤون عموم و اعمال ولايت را به مردم نسبت داد. بنابراين كلام «محقق طوسى»، كه عدم تصرّف امام را از ما و مستند به ما (مردم) مى فرمايد، چگونه قابل توجيه و تحقيق است؟

ج- اين ايراد كه: «فايده تعيين امامى كه بر كنار از مداخله در اداره جامعه و حفظ مصالح عاليّه اسلامى باشد چيست، و چرا نصب و تعيين او لازم است؟» به فرض ورود، اختصاص به امام غايب ندارد؛ بلكه در مورد امام حاضرى كه مبسوط اليد نيست، و از تصرّف در امور ممنوع يا محبوس است نيز قابل طرح است. و بلكه در مورد نبّى و پيغمبرى كه مردم به طور موقّت يا دايم مانع از تبليغ رسالت او باشند نيز اين سؤال وجود دارد.

جواب «حلّى» اين است كه با وجود عدم حضور مردم براى انفاذ اوامر امام يا استماع تبليغ نبى و بلكه ممانعت از آن، چنانكه در عصر ائمه قبل از حضرت صاحب الأمر- عليهم السّلام- واقع شد، تصرّف نكردن آن بزرگواران در امور، مستند به مردم است.

آن چه بر خدا لازم است، اتمام حجّت و ارسال رسول و نصب امام و فرستادن شرايع و احكام است. اگر مردم استقبال نكنند و همكارى ننمايند، اين فوايد حاصل نمى شود. ولى خداوند متعال به مقتضاى حكيميّت، رحيميّت و رحمانيّت، ربّانيّت، فيّاضيّت، هدايت، و ساير صفات جماليّه و براى آن كه حجّتى از عباد بر او نباشد: (لئلا

ص: 101


1- 129. ( 1)- انفال/ 33.
2- 130. ( 2)- تجريدالاعتقاد/ المقصد الخامس في الإمامة ..

يكون للناس على اللّه حجة)(1) و مصالحى كه خود عالم به آن است، زمين و زمان را خالى از حجّت و صاحب الأمر نخواهد گذارد.

همان گونه كه در بعضى از روايات است:

«مثل الإمام مثل الكعبة يؤتى و لايأتي»(2)

وقتى قيام به اين وظايف عامّه ولائى بر امام واجب است كه مردم به طور جدّى اظهار حضور براى فرمانبرى و امتثال از اوامر او بنمايند؛ چنان كه از فرمايش اميرالمؤمنين عليه السّلام- در ذيل خطبه «شقشقيه» استفاده مى شود:

«أما والذي فلق الحبة وبرى ء النسمة لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلماء أن لا يقاروا على كظة ظالم و لا سغب مظلوم لألقيت حبلها على غاربها و سقيت آخرها بكأس أولها و لألفيتم ان دنياكم هذه أهون عندي من عفطة عنز»(3)

). بنابراين مبسوط اليد نشدن و قدرت نيافتن ائمّه طاهرين عليهم السّلام- بر اداره امور، همانگونه كه خواجه فرمود، مستند به مردم است. در مورد حضرت صاحب الامر- عجّل اللّه تعالى فرجه- نيز همين جهت معلوم بوده كه اگر ايشان هم در اين اعصار مثل آباى كرامشان در بين مردم بودند، و مأمور به آن برنامه خاص نبودند، حكومت ها و مردم دنياپرست با اطّلاع از بشاراتى كه درباره آن ظهور پيروز و جهان گير شنيده بودند، در فشار و اذيّت و آزار به آن حضرت تا سر حدّ شهادت در آن عصرهايى كه مقضيّات و شرايط ظهور موجود نبود، اقدام مى كردند.

بنابراين عدم حضور مردم در اطاعت از امام، با توجّه به آن كه در آغاز و مقارن با ولادت آن حضرت و به خصوص بعد از شهادت پدر بزرگوارش در مقام دستگيرى وى برآمدند، احتياج به آزمايش و امتحان جديد نداشت.

در كل، مسأله پياده نشدن نظم امامت و رتق و فتق امور و به دست گرفتن زمام كارها بر حسب تاريخ به متعهّد بودن مردم به نظام الهى امامت ائمه عليهم السّلام- مستند بوده است.

البتّه قضا و تقديرات خداوند عليم قدير حكيم نيز در كنار وضع مردم بر حسب بشارات و احاديث راجع به غيبت طولانى آن حضرت و پيش آمدها و حوادث و مسايل بسيار، بالاخره سير جهان را به ظهور آن حضرت و تشكيل حكومت عدل اسلامى جهانى منتهى خواهد كرد، و اين يك وعده الهى است؛ (ولن يخلف اللّه وعده (4).

ص: 102


1- 131. ( 1)- نساء/ 165.
2- 132. ( 2)- بحار: 36/ 353.
3- 133. ( 3)- نهج البلاغه/ خطبه سوم.
4- 134. ( 4)- حج/ 47 ..

بنابراين ظهور ولايت آن حضرت بدون حصول شرايط خاص و آماده شدن جهان و تحقّق تقديرات الهيّه امكان پذير نخواهد بود. در غير آن شرايط موقعيّت، همان موقعيّت هاى گذشته يا دشوارتر خواهد بود. مردم جهان بايد در اين اعصار امتحانات بسيار ببينند، و مراحل متعدّدى را پشت سر بگذارند تا شرايط- چنان كه خداوند فرموده- فراهم شود. حتّى در روايات است كه تمام اصناف و صاحبان دعاوى به حكومت مى رسند، تا كسى نتواند بعد از ظهور آن حضرت ادّعا كند كه اگر من يا ما بوديم، مى توانستيم اين برنامه را پياده كنيم.

به هر حال «هذا أمر من أمر اللّه و سر من سر اللّه، لا يعلم تأويلها و أسرارها إلااللّه و الراسخون في العلم و ما نقول أو نعلم منه ظاهر من الباطن، ومجاز من الحقيقة، ويظهر ما في هذا الأمر أو بعضه من الأسرار الإلهيّة بعد ظهوره، واللّه على كل شي ء قدير، وبكل شي ء عليم، يفعل ما يشاء و لا يفعل ما يشاء غيره، ولا يسئل عما يفعل و هم يسئلون، ولا يخلّف الميعاد.»

س- آيا اگر حكايتهايى در مورد مداخله حضرت در عصر غيبت، در امور براى شخصى يقين آور نباشد، چگونه مى توان براى امام غايب فايده اى تصوّر نمود؟ (در كتاب «امامت و مهدويّت» در پاسخ به اين سؤال كه فايده امام در عصر غيبت چيست، به حكايت هايى درباره دخالت امام- عليه السّلام- تمسّك نموده ايد).

ج- نظر بر اين است كه اين سالبه كليّه را كه آن حضرت از جميع امور كناره گيرى دارند، و مطلقاً (مستقيماً يا به وسيله خواصّ خودشان و ديگران) تصرّف و مداخله در امور نداشته باشند را، رد كنيم. به اين بيان كه: نه ما به اين سلب كلّى معتقديم، و نه كسى مى تواند نسبت به آن ادّعاى قطع و يقين بنمايد.

زيرا ممكن است چنان كه بيان كرده ايم، آن حضرت توسّط اوليا و خواصّ خودشان، يا به هر شكلى كه مقتضى باشد، دخالت نمايند.

خلاصه مى توان گفت: به ظاهر آن حضرت مداخله كلّى و فراگير در امور ندارند، و اين سلب غير كلّى با ايجاب جزيى كه كسى نمى تواند آن را نفى نمايد، منافات و مناقضه ندارد.

با اين كه ما امارات و نشانه هاى بسيار در طول تاريخ تشيّع از اين مداخله غايبانه آن حضرت در امور بسيار داريم؛ حال اگر كسى هم شكّاك يا مغرض باشد و بگويد: من باور نمى كنم؛ در جواب مى گوييم: غرض ما بيان امكان اين مداخله و ردّ سلب كلّى است.

ص: 103

به عبارت ديگر مى خواهم اين شبهه را كه امام در امور مطلقاً مداخله ندارند، رد كنم؛ زيرا اين شبهه در صورتى وارد است كه عدم مداخله مطلق آن حضرت، ثابت و معلوم باشد و چون اين موضوع (عدم مداخله مطلق) قابل اثبات نيست، با وجود بشارت انبياى گذشته و پيغمبر اكرم صلّى الله عليه و آله- و ائّمه طاهرين عليهم السّلام- اگر هم مداخله آن حضرت در امور ثابت نشود، خللى در مسأله امامت و غيبت و شؤون آن حضرت وارد نمى شود.

همان مقدار كه تصرّف و مداخله ايشان در حدودى كه مصلحت باشد امكان پذير باشد، براى ردّ شبهه كافى است. چنان كه در ساير افعال و صنايع و مخلوقات خداوند متعال، اگر در موردى فايده پديده و مخلوقى را كشف نكرديم، و نتوانستيم براى آن فايده اى اثبات كنيم، دليل بر عدم فايده نمى شود؛ كه از زمان هاى كهن گفته اند: «عدم الوجدان لا يدل على عدم الوجود».

اين ظهور و اين غيبت و آن چه در اخبار و احاديث از امور خارق العاده رسيده است، همه جزء سنن الهيّه و به اراده خداوند حكيم و عليم انجام مى شود. همان گونه كه معتقديم در عالم تكوين و خلقت، كار عبث و بيهوده واقع نشده و نمى شود، در اين گونه امور نيز همين نظام و برنامه جارى است؛ (ذلك تقدير العزيز العليم .

س- چگونه غيبت امام با تماس مردم و استغاثه از آن حضرت مفهوم پيدا مى كند؟ (نمونه هايى كه در كتاب «امامت و مهدويّت» از استغاثه و فرياد رسى هاى حضرت بيان شده، ممكن است براى كسى يقين آور نباشد).

ج- مقصود اين است كه مفهوم غيبت، ناشناخته بودن شخص آن حضرت بر مردم است و مقصود ناشناخته بودن مردم، از آن حضرت نيست و به عبارت ديگر مقصود اين است كه امام عليه السّلام- از مردم غايب است؛ نه اين كه مردم از امام عليه السّلام- غايب باشند؛ تا كسى بگويد: بنابراين چون نمى توانند با مردم تماس بگيرند، نمى توانند بعض فريادرسى ها و استغاثه ها را شخصاً يا به وسيله خواصّى كه دارند، پاسخ بدهند.

همان گونه كه تذكّر داده ايم ايشان در موسم حج شركت مى فرمايند؛ به زيارت رسول اكرم صلّى الله عليه وآله- و ساير اجداد بزرگوارشان عليهم السّلام- مى روند؛ قبور مؤمنين را زيارت و در تشييع جنازه هر كجا مقتضى باشد- شركت مى كنند.

خلاصه، آن حضرت اعمال و برنامه هاى خير و عبادى و احسان به ضعفا را در حدودى كه در حال غيبت قابل انجام است، انجام مى دهند. حكايات بسيار هم از اين مقوله نقل شده است كه اگر هر يك از آنها باور بخش و يقين آور نباشد، كلّ آنها موجب

ص: 104

قطع و يقين است. ولى در اين جواب، ما نمى خواهيم اين موضوع را اثبات كنيم؛ بلكه مى خواهيم نفى آن را و اين كه اعتقاد به امام غايب مفهومش عقيده به خارج بودن آن حضرت از بين مردم و مجامع است، رد كنيم كه براى ردّ آن، و رفع اشكال، امكان انجام اين گونه تصرّفات از ايشان كافى است.

ما حدود عقيده خود را به آن حضرت و غيبت اعلام مى كنيم، كه كسى نتواند بگويد امام غايبى كه شما به او عقيده داريد، كسى او را نمى بيند، و با امام ميّت تفاوت نمى كند.

در اين جا فقط ما مى خواهيم با عرض عقيده، روشن كنيم بر اين عقيده كه دلايلى بر اثبات آن اقامه مى شود، فى حدّ نفسه ايراد و اشكالى وارد نيست؛ چون عقايد از دو جهت مورد بررسى قرار مى گيرد: گاه نفس عقيده مورد ايراد عقلى يا نقلى است، كه نخست بايد آن را بررسى كرد؛ مثلًا عقيده به شِرك يا تجسّم خدا يا حلول و اتّحاد و امثال اين عقايد، عقلًا مورد ايراد و ابطال قرار مى گيرد، يا عقيده به امامت ظالم و نظر به خود اين عقيده عقلًا و نقلًا باطل است و با وجود اين، اثبات آن براى شخص فلان ظالم، قابل برّرسى نيست.

در اين جواب نيز مى گوييم: در عقيده به امامت امام غايب، اين ايرادات وارد نيست؛ چون مفهوم اين عقيده، عقيده به امامت شخصى كه در غيبت مطلق و مثل خارج از عالم ما باشد، نيست. او در هر كجا بخواهد حاضر مى شود و مردم را مى بيند، مردم نيز او را بدون معرفت به شخصش مى بينند. حكاياتى كه هم نقل مى كنيم- اگر چه چنان كه گفته شد فى الجمله و به نحو تواتر اجمالى ثابت است- اين عقيده ما را كه آن حضرت را در غيبت مطلق نمى دانيم، تأييد مى نمايد. به هر حال جهتى كه مورد ايراد است، عقيده شيعه نيست؛ و آن چه عقيده شيعه است، اين ايراد به آن وارد نمى باشد.

س- چگونه در بحث ولايت فقيه به توقيع شريف كه سنداً و دلالتاً مخدوش است تمسّك مى شود؟

ج- راجع به ولايت فقها در عصر غيبت در رساله «ضرورة وجود الحكومة» و «ولاية الفقهاء في عصر الغيبة» به طور مختصر بحث كرده ايم.

راجع به توقيع شريف، اعتبار و حجيّت آن ثابت است؛ زيرا شيخ ما صدوق- قدّس سرّه- در كتاب «كمال الدّين» از شيخ خود «محمّد بن محمّد بن عصام الكلينى»- كه از طبقه دهم است- روايت كرده است. در اين جا با جمله «رحمهُ اللّه» و در موارد ديگر با جمله «رضي اللّه عنه» از او تجليل و تعظيم كرده است.

ص: 105

در اين جا توقيع شريف را از «ثقةالاسلام كلينى» و او از «اسحاق بن يعقوب» روايت كرده؛ كه او به وسيله جناب «محمّد بن عثمان»- رضوان الله تعالى عليه- نايب دوّم از نوّاب اربعه، كتابى را كه متضمّن سؤالاتى بوده، تقديم كرده و به خطّ اشرف حضرت صاحب الامر- عليه السّلام-، توقيعى در جواب دريافت نمود.

همچنين «شيخ طوسى» در كتاب «غيبت» اين توقيع رفيع را از جماعتى از «جعفر بن محمّد بن قولويّه» كه از ثقات و اجلاء در حديث و فقه و صاحب تصنيفات بسيار واز طبقه دهم است، و از «ابى غالب زرارى احمد بن محمّد بن سليمان»، از طبقه دهم، كه او نيز از مشايخ و اجلاء است و به جلالت قدر، و كثرت روايت، و «شيخ عصابه»، و القابى غير از آن، تعظيم و توصيف شده، و از غير اين دو بزرگوار، روايت فرموده و آن بزرگواران از جناب كلينى، و او از «اسحاق بن يعقوب»- كه به احتمال قوى برادر كلينى بوده- روايت كرده است؛ و از اعتماد «كلينى» به او، و احتجاج «صدوق» و «شيخ طوسى» (محمدون ثلاثه) جلالت قدر و وثاقت او نيز معلوم مى شود. بنابراين نه تنها سند ضعيف نيست، بلكه به نظر مى رسد كه در كمال قوّت و اعتبار است.

علاوه بر آن كه متن آن- كه متضمّن جواب از مسايل مهم است- نيز بر قوّت و اعتبار آن افزوده است، و اباحه خمس در آن، دليل بر ضعف آن نمى شود، نهايت امر يكى از اخبار، تحليل و اباحه است كه با آن در فقه، مثل ساير روايات، معامله مى شود.

مضافاً بر اين كه معلوم نيست سؤال از مطلق خمس بوده يا از خمس مبتلا به در مورد اماء، و جمله قبل از اين جمله كه مى فرمايد: «أمّاالمتلبسون بأموالنا فمن استحل منها شيئاً فأكله فإنما يأكل النيران»(1)، نيز قرينه است بر اين كه سؤال از مطلق خمس نبوده است. بنابراين تعرّض توقيع به صورت اجمال به حكم خمس، شاهدى بر ضعف آن نيست و توقيع رفيع در كمال اعتبار است.

س- وجود امام غايب چگونه موجب دلگرمى مؤمنين مى گردد؟

ج- جواب اين سؤال واضح است. وجود امام از دو جهت باعث دلگرمى مؤمنين و حفظ تعهّد و موجب مزيد شوق با اعمال صالح و انجام وظايف است:

نخست، از جهت اطمينان و اميدوارى و خوش بينى به آينده جهان و پيروزى نهايى حق بر باطل و پر شدن زمين از عدل و داد. اين فايده روانى مهمّى است كه براصل عقيده به مصلح آخر الزّمان و ظهور منجى، كه همه پيروان اديان مخصوصاً مسلمانان

ص: 106


1- 135. ( 1)- وسائل: 9/ 550 ..

به آن اعتقاد دارند، مرتّب است و همه به آينده دنيا نظر دارند، و منتظر آن عصر درخشان و دوران خلاصى هستند.

دوّم، از جهت حال حاضر و بقاى التزامات اخلاقى و دينى و تعهّدات مذهبى، اين عقيده مفيد و شوق انگيز و رغبت افزا است. نفس اين عقيده كه ما فى الحال امام و ملجأيى الهى داريم كه از اعمال صالح و خير مسرور مى شود و از كارهاى زشت ما مغموم و رنجيده خاطر مى گردد، انگيزه و باعث ميل به پرهيزكارى و پارسايى و حسن عمل مى شود و خلاصه مقرّب به طاعت، و مبعد از معصيّت است.

س- آيا صحيح است كه راز غيبت امام را منحصر به حكمتى نماييم كه پس از غيبت معلوم مى گردد؟

ج- در مورد سرّ غيبت نگفته ايم كه سرّ و فلسفه و حكمت آن منحصر است به آن كه بعد از ظهور معلوم مى شود و اين به معناى نفى اسرار و حكمت هاى متعدّد ديگر نيست. فرضاً هم اگر حكمت را منحصر (بما يظهر بعد الظّهور) به آن چه بعد از ظهور ظاهر مى شود، بدانيم اشكالى پيش نمى آيد. چون ما بر حسب احاديث معتبر، ثابت مى كنيم كه غيبت و ظهور آن حضرت با امر خدا واقع خواهد شد. بنابراين اگر بگوييم حكمت غيبت، بعد از ظهور ظاهر خواهد شد، علامت تسليم و ايراد نگرفتن به كار و تقدير خداوند است.

به علاوه، ظهور علمى حكمت، غير از ظهور عينى آن است كه بعد از ظهور حاصل مى شود. مثل آن كه فايده و حكمت بعثت و رسالت حضرت خاتم الانبيا- صلّى الله عليه و آله- قبل از ولادت آن حضرت و در اعصارى كه پيغمبران گذشته از آن خبر مى دادند، بطور اجمال معلوم بود و معلوم بود كه فوايد بزرگ و مهمّى دارد؛ امّا اين فوايد و بركات بعد از بعثت آن حضرت ظاهر شد، و در هر عصر و هر زمان و هر روز تا زمان ما ظاهرتر خواهد شد.

امم گذشته- كه از پيغمبرانشان بشارت رسالت محمّد- صلّى الله عليه وآله- را دريافت مى كردند- مى دانستند كه فايده اين رسالت، بزرگ و با عظمت است؛ ولى تاآن حضرت ظهور نفرموده و قرآن را براى بشريّت نياورده بود، اين فايده چنان كه بايد معلوم نبود، و بعد از عصر رسالت شناخته و معروف شد.

از اين جهت «ابن تيميه» و ديگرى نمى تواند شبهه بنمايد، و اخبار معتبرى را كه دلالت بر وقوع غيبت دارند، انكار نمايد. امثال او كه اخبار «ابن صائد» و «دجال» و حتّى خبر از مركب او را با آن تفاصيل عجيب و غريب و غير قابل قبول نقل مى كنند،

ص: 107

و از حكمت اين تفصيلات غير منطقى نمى پرسند، حق ندارند كه از حكمت ظهور امام زمان عليه السّلام- كه محقّقاً واقع خواهد شد سؤال نمايند.

باز هم توضيح: روح و اساس اين اشكال، اصل عقيده به امامت آن حضرت را با اين مبعدات و ملازماتى كه طرح شده مورد ايراد قرار مى دهد؛ يعنى فكر و عقيده را از حيث محتوا و به اصطلاح در عالم ثبوت غير مقبول مى شمارد، و نظر ما در اين جواب ها بيشتر متوجّه دفع اين اشكال و ابطال آن مى باشد.

به عبارت ديگر: گاه نبوّت پيغمبر يا امامت امام با ايراد به اصل فكر و عقيده به نبوّت عامّه يا امامت عامّه مورد اشكال يا انكار واقع مى شود، و گاه اثبات نبوّت يا امامت كه در اصل حصول و تحقّق آن ممكن يا لازم و واجب است براى شخص معيّنى موردايراد قرار مى گيرد.

در اين پرسش مسأله معقول بودن امامت ظالم و غير معصوم و غير اعلم، كبراى مسأله مورد ابطال است؛ كه در نتيجه صغريّات و جزئيّات مسأله- كه امامت ظلمه و جهال و غير اعلم است- نفى مى شود.

بنابراين در اين جواب ها نظر بر اين است كه بگوييم امامت شخص غايبى كه بالمره از مردم جدا باشد و مردم از او غايب، و او از مردم غايب باشد عقيده شيعه نيست؛ و مقصود از غيبت، غيبتى است كه غايب و مغيب عنه در آن از هم منفصل و جدا نيستند.

ربط غايب با كسانى كه از آنها غايب شده، مثل ربط آفتاب مستور به ابر، با كاينات ارضى است و اجتماع آنها با يكديگر غير ممكن نيست.

غيبتى كه شيعه به آن معتقد است قطع ارتباط كلّى نيست و معنايش پنهان بودن مغيب عنه از غايب نيست. بنابراين غيبت با آن فوايدى كه گفته شد: بر وجود امام مترتّب است، منافى نيست و آن فوايد و منافع، همه قابل حصول و بلكه بالفعل بر وجود اقدس آن حضرت مترتّب مى باشد. و آخر (دعوانا أن الحمدللّه رب العالمين)

س- با عرض سلام و ارادت، لطفاً بيان فرماييد كه آيا شمشير حضرت اميرالمؤمنين، على بن ابى طالب- عليه الصّلوة والسّلام- نزد مبارك حضرت بقيّه اللّه الاعظم- ارواحنا له الفداء- موجود مى باشد؟ آيا موقع ظهور موفور السّرور از آن به عنوان و به صورت سنبل استفاده مى نمايند؟ با وجود اين سلاح هاى مخرّب پيشرفته ساخت دست بشر، آن بزرگوار به چه نحو به مصاف اين سلاح ها مى روند؟

ص: 108

ج- بر حسب روايات متعدّد كه در كتاب هاى معتبر، مثل: «غيبة نعمانى»، «خصال»، «عيون اخبار الرّضا- عليه السّلام-»، «معانى الاخبار»، «مناقب»، «كفايه الاثر»، «احتجاج» و «مهج الدّعوات» روايت شده، شمشير موسوم به «ذوالفقار» كه از ذخاير نبوّت و امامت است؛ مانند ساير ذخاير و مواريث انبياء- عليهم السّلام- در نزد ولى عصر مولانا بقيّة اللّه ارواح العالمين له الفداء- موجود و محفوظ است.

مى توانيد اين احاديث را در جامع شريف «بحارالانوار» در مجلّداتى كه ذيلًا ذكر مى شود، ملاحظه فرماييد: (ج 25، ص 116، سطر 13 تا ص 117، سطر 10) و (ج 36، ص 333، سطر 19 تا ص 335، سطر 13) و (ج 42، ص 58، سطر 4 تا 5) و (ج 45، ص 58، سطر 7 تا 9) و (ج 52، ص 171، سطر 14؛ و ص 307، سطر 20؛ و ص 460، سطر 8 تا ص 307 سطر 200؛ و صفحه 360، سطر 8 تا 361 سطر 11؛ و ص 379، سطر 21 تا ص 380، سطر 9) و (ج 92، ص 381، سطر 11 تا ص 386 سطر 1 در ضمن دعاى «عبرات»

مذخور بودن اين شمشير و ساير مواريث مذخوره نزد ائمّه عليهم السّلام- از خصايص امام و تشريفات و امتيازات امامت است. اين مواريث از آيات الهيّه و از مظاهر عنايت ربّانيّه به انبيا است؛ بالخصوص درع (زره) و لواء (پرچم) رسول خدا- صلّى الله عليه وآله- و سيف ذوالفقار، هر يك مبارك و داراى قداست هستند؛ هر چند براى بيشتر ائمّه اطهار- سلام اللّه عليهم- فرصت اين كه در جهاد با كفّار آنها را به كار گيرند، فراهم نگرديد و رسماً متقلّد اين شمشير نشدند. ولى بر حسب بعض اين روايات حضرت صاحب الزّمان- روحى لتراب مقدم شيعته الفداء- بر اين سيف متقلّد مى شوند و نفس تقلّد ايشان به اين شمشير، دليل بر مأموريّت و قيام ايشان به جهاد است. چنان كه ظاهر اين روايات اين است كه آن حضرت در قتل اعداء اللّه از آن استفاده خواهند نمود، و اين منافات با اين كه آن پيشواى عادل جهان از هر سلاحى كه در زمان ظهور متعارف باشد استفاده نمايند، ندارد.

مضافاً به اين كه آن حضرت مؤيّد به جنود غيبيّه و نصرت ملايكه مى باشند و غلبه و پيروزى ايشان بر اعداء و فتح شرق و غرب عالم به دست ايشان اعجاز آميز و به تأييد مستقيم الهى و مشتمل بر معجزات بسيار است.

چنان كه اين احتمال نيز هست كه تا موقع ظهور، در اثر حوادث و اتّفاقات بزرگ و جنگ هاى جهانى، سلاح هاى به اصطلاح پيشرفته منهدم شوند و سلاح هاى ساده متداول گردد.

ص: 109

در هر حال قدر مسلم اين است كه به هر صورت و به هر نحوى كه گذشت زمان جريان يابد، حضرت- مهدى ارواحنا فداه- ظهور به سيف و جهاد مى نمايند و با تقلّد به سيف ذوالفقار نيز عملا اين برنامه را اعلام مى فرمايند، و منصور به رعب و مؤيّد به نصرت و تأييد خداوند قادر متعال مى باشند، و از هر سلاحى لازم باشد در تشكيل حكومت حقّه جهانى اسلامى استفاده مى نمايند؛ (وما ذلك على الله بعزيز).(1)

در پايان تذكّراً عرض مى شود كه در رساله «پاسخ به ده پرسش»، دو پرسش و پاسخ در ارتباط با اين مطلب نوشته ام؛ مى توانيد به آن رساله و يا كتاب «امامت و مهدويّت» (ج 2، ص 444 تا ص 450) مراجعه نماييد.

«اللّهم إنّا نرغب إليك في دولة كريمة تعزّبها الإسلام و أهله و تذّل بها النّفاق و أهله و آخر دعونا ان الحمدلله رب العالمين و صلى اللّه على محمّد و آله الطاهرين.»

س- آيا خواب هايى كه در مورد ائمه اطهار- عليهم السّلام- ديده مى شود، مورد اعتماد است؟

ج- مسأله مهم در خواب تعبير و تأويل آن است، و بر حسب ظاهر بر خواب انبيا و ائمه عليهم السّلام- به طور كلّى در صورتى كه قراين يقينيّه بر ظاهر آن نباشد نمى توان اثرى را بر آن كرد و بسا مى شود كه تعبير آن غير از ظاهر آن است.

در مواردى تعبير خواب خود انبياء، غير از ظاهر آن بوده است؛ چنان كه در مورد خواب حضرت يوسف على نبيّنا و آله و عليه السّلام- قرآن دلالت دارد، و همچنين در مورد خواب حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله- كه خواب ديدند بوزينگان از منبر آن حضرت بالا مى روند و به غاصبين خلافت و بنى اميّه تعبير شد.

امّا ما نمى توانيم اگر آن بزرگواران را در خواب زيارت كرديم و فرمايشى از آنها شنيديم، آن را حجّت بدانيم؛ مگر آن كه مؤيّد حقايق و اعتقادات ثابته باشد كه در آن صورت شاهد و مؤيّد مى شود. (واللّه العالم).

س- آيا شيطان مى تواند به شكل ائمه اطهار- عليهم السّلام-) درآيد يا خير؟ اگر نمى تواند در موردى كه امام- عليه السّلام- در خوابى با چهره نازيبا ديده مى شود، چه مى فرماييد؟

ج- شيطان نمى تواند به صورت انبياء و ائمّه هدى عليهم السّلام- درآيد؛ بلكه در اين كه بتواند به صورت صلحا و اخيار درآيد نيز معلوم نيست.

ص: 110


1- 136. ( 1)- ابراهيم/ 20 ..

خواب صلحا و نيكان هم به چهره هاى نازيبا و غيرمناسب، خواب هاى شيطانى و بسا مستند به برخى عوارض جسمانى و غذاها باشد و در واقعيّت حتّى تعبير هم ندارد. (واللّه العالم).

س- در چنين خواب هايى از كجا معلوم مى شود كه شخص ديده شده امام- عليه السّلام- است؟ آيا همين كه شخص خواب بيننده در خواب او را به عنوان امام- عليه السّلام- مى شناسد، كافى است؟

ج- اگر خواب رحمانى و مشتمل بر روشن گرى و هدايت و وعظ و بيان حقايق و شواهد بود و در خواب به انسان القا شد كه آن شخص، پيغمبر يا امام است، اطمينان حاصل مى شود، به خصوص اگر از خارج، شاهد قطعى مثل صدور معجزه و كرامتى با آن همراه باشد.

س- آيا وعده اى كه امام- عليه السّلام- در خواب به شخصى مى دهد، محقّق مى شود؛ حتّى اگر شخص مورد نظر بعد از آن خواب مرتكب گناهان كبيره شود؟ (مثلًا امام- عليه السّلام- به شخصى بگويد: شما به شهادت خواهيد رسيد و شخص بعد از آن خواب مرتكب گناه كبيره شود.)

ج- ممكن است آن وعده محقّق شود و ممكن است خواب چنان كه گفته شد، تعبير ديگر داشته باشد. (واللّه العالم.)

س- اگر امام- عليه السّلام- به شخصى وعده اى در آينده بدهد، ولى شخص به آن وعده ها شك كند و نپذيرد، آيا شكّ در آيات خداوند مهربان است و كفر به آيات محسوب مى شود؟ (البتّه خواب، واحد نباشد و در دفعات باشد).

ج- اگر آن خواب ها مشتمل بر بشارت باشد مناسب است شخص آن را به

فال نيك گرفته و در مقام آن برآيد كه خود را در مسير آن بشارت قرار دهد.

س- آيا اشعار خودمانى كه با الفاظ و عبارات خودمانى و زبان عاميانه براى اهلبيت- عليهم السّلام- مى گويند، صحيح است، يا نه؟

ج- چنان چه توهين آميز و دون شأن مقامات رفيع آن بزرگواران نباشد، اشكال ندارد. هر چه در سرودن شعر، ادب و حفظ حريم مقام آن

ص: 111

بزرگواران رعايت شود، سزاوار است و بايد اشعار در مدايح و مصايب اهل بيت عليهم السّلام- شيوا و رسا بوده و مضامين آن موجب رشد فكرى و اعتلاى معارف دينى و اخلاقى باشد و شاعر، خواننده شعر و مدّاح، همه متعهّد باشند و غرض آنان بسط و نشر معارف اسلامى و بيدارى فطرت پاك انسانى باشد، و از روش هاى اهل بدع و صوفيانه و مجالس وجد و سماع آنها منزّه باشد.

البتّه مراتب اشعار و درجات مضامين آنها بر حسب اختلاف سليقه ها و ذوق ها و معرفت اشخاص و محدوده اطّلاعات آنها تفاوت بسيار دارد.

در ارتباط با اين موضوع، مناظره «سيّد حميرى»، آن شاعر بسيار مشهور و تواناى اهل بيت عليهم السّلام-، با «جعفر بن عمان الطائى» بسيار جالب است.

«سيّد حميرى» به «جعفر» مى گويد: واى بر تو! آيا درباره آل محمّد- عليهم السّلام- مى گويى:

ما بال بيتكم يخرب سقفه وثيابكم من ارذل الاثواب

جعفر پرسيد: چه عيبى در اين شعر است؟!

سيّد گفت: وقتى نمى توانى نيكو مدح بگويى، ساكت باش! آيا آل محمّد- عليهم السّلام- به اين كه: «سقف خانه هايشان خراب، و لباسشان از پست ترين لباس هاست وصف مى شوند؟ ولى من تو را معذور مى دارم؛ كه اين متقضاى علم و طبع محدود توست.

من در مدح آنها قصيده اى گفته ام كه اين نقص شعر تو را به آن محو كرده ام:

اقسم بالله وآلائه والمرء عمّا قاله مسئول

ان علىّ بن ابى طالب على التقى والبّر مجبول

اين گونه در مدح آل محمّد- عليهم السّلام- گفته مى شود، و شعر تو براى صاحبان انديشه پايين و ضعيف، مناسب است.

«جعفر طائى»، «سيد حميرى» را بوسيد، و گفت: «انت والله الرّاس يا ابا هاشم و نحن الاذناب 137]».

اجمالا آن چه لازم الرّعايه است، اين است كه بايد مدح، با شؤون آن بزرگواران- كه كتاب و سنّت بر آن دلالت دارد- مناسب باشد، و هم چنان كه «سيّد حميرى» گفته است، دون شأن، شرف، كمالات روحى و مقامات معنوى آنها نباشد؛ و از طرف ديگر از غلوّ- كه گاه شاعر و خواننده را تا مرز كفر پرت مى نمايد- پاك و مبرّا باشد.

ص: 112

س- آيا استفاده كردن از اشعارى كه با الفاظ و عبارات عرفانى مانند: ميخانه، مى، ساغى، مى پرستى و الفاظ ديگر معمول در اشعار عرفانى، براى شعر مدح و مرثيه اهلبيت- عليهم السّلام- صحيح است؟

ج- اگر متبادر به ذهن از اين اشعار معانى صحيحه باشد اشكال ندارد، و اگر از آنها برداشت هاى غلوّآميز و باطل مى شود، و يا موجب ترويج مسلك هاى صوفيانه و به اصطلاح عارفانه مى شود، استفاده از آنها جايز نيست.

به طور كلّى، شخص بايد خودش ناقد و بصير و آگاه از مذهب اهل بيت عليهم السّلام- و ذوق صحيح شيعه باشد؛ يا اين كه قصايد و مدايح را قبلا به نظر علما و اشخاص دين شناس برساند. غرض اين كه بايد مواظب باشند مبادا عقيده اسلامى حتّى يك نفر مخدوش گردد. (والله العالم).

س- در بعضى از مجالس، مسؤولين هيأت ها از روى رقابت و چشم وهم چشمى كارهايى مثل: دعوت از معروفين و خرج هاى آن چنانى انجام مى دهند، و توجيه مى كنند كه ريا و رقابت در مجلسدارى امام حسين اشكال ندارد؛ آيا اين كار صحيح است؟

ج- پيروى و تأسّى به كسانى كه مجالس اهلبيت عليهم السّلام- را به طور شايسته و با شكوه برگزار مى كنند و سبب جلب و جذب اشخاص به دين و حضور و شركت در مجالس تبليغ دين مى شوند، بسيار پسنديده است.

بايد سعى در كارهاى نيك و سنّت هاى خير را از ديگران فراگرفت، و با نيكان و اخيار هم گام و هم راه و هم صدا شد؛ ولى تعصّب فاميلى، زبانى و قومى در برابر ديگران و به منظور تظاهر و تفاخر و برترى جويى، مذموم و محكوم است، و موجب از بين رفتن اجر و ثواب، و ورود در زمره (الذين ضلّ سعيهم في الحيوة الدنيا وهم يحسبون انّهم يحسنون صنعاً)(1) مى شود.

و مانند همان برنامه زشت معاقره و مسابقه در نحر شتر و ضيافت و اطعام است كه در عصر حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام- بين دو نفر از سران قبايل صورت گرفت، و منتهى به آن شد كه يكى از آن دو نفر براى مفاخره بر قبيله ديگر، سيصد شتر نحر نمود، و حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام- بر حسب روايت، خوردن گوشت آن شترها را تحريم فرمود و همه آنها طعمه و خوراك سگ ها گرديد.(2)

ص: 113


1- 138. ( 1)- كهف/ 104.
2- 139. ( 2). وسائل الشيعة: 16/ 256 ..

بايد افرادى كه در اين كارهاى خير و تعظيم شعاير و احيا و بزرگداشت روزهاى دينى و «ايّام الله» موفّق هستند، در كمال خلوص و به قصد اعلاى كلمه اسلام و صرفاً بزرگداشت دين و اولياى دين و مقاصد عاليّه، اين مراسم عزيز و پر بركت و فيض را برگزار نمايند و همان گونه كه براى خود و هيأت خود آرزومند توفيق هستند، براى ساير هيأتها و افراد نيز طلب توفيق نمايند، و اشتراك همه را در مقاصد مشروعه فراموش نكنند. و همه با هم متّحد و همگام و همراه و هم آهنگ و پشتيبان يكديگر، عظمت و اعتلاى برنامه هاى مقدّسه، مخصوصاً عزادارى و اقامه مراسم سوگوارى حضرت سيّد الشهداء- عليه السّلام- را مقدّس و منزّه نگهدارند.

روح كلّ اين برنامه ها، صدق نيّت و اخلاص و تواضع و كم ديدن عمل خود و بزرگ شمردن خدمات ديگران است.

از سوى ديگر هم نبايد نسبت به عزيزانى كه در اين راه خدمت شايسته انجام مى دهند، و زحمات طاقت فرسا متحمّل مى شوند، و اموال بسيار و كلان صرف مى نمايند، و در عرض ارادت به پيش گاه ائمّه طاهرين عليهم السّلام- مشتاقانه و بى حساب، وقت و مال و عمر خود را اهدا مى كنند، بدگمان بود و انفاقات آنها را حمل بر مقاصد ديگر نمود و آنها را به عدم خلوص نيّت متّهم كرد؛ بلكه بايد افعال مسلمانان را حمل بر صحّت نمود. وظيفه خود آنها مواظبت و مراقبت است و وظيفه ديگران هم تقدير از آنها است.

اميد است در اين برنامه ها و وظايف كه انجام آن، نيازمند به آگاهى ها و توجّهات هشيارانه است، همه موفّق و مؤيّد باشند، و روز به روز با همّت و تلاش و فداكارى همه، اين شعائر، خالص تر و سالم تر و بيشتر و بهتر برگزار شود. (والله العالم).

ص: 114

فصل پنجم: معاد و عالم پس از مرگ

اشاره

ص: 115

ص: 116

معاد و عالم پس از مرگ

س- در كتاب «عين الحيات» علّامه مجلسى- رحمه الله- ج 2، ص 55 مى خوانيم كه: «بدان كه از جمله عقايدى كه انكار آنها كفر است و اقرار به آنها واجب و از ضروريّات مذهب است، اقرار كردن به بهشت و دوزخ است؛ و بايد اعتقاد داشت كه بهشت و دوزخ، الحال موجودند». اگر يك شيعه بگويد: «الان بهشت و دوزخ موجود نيست»، حكم اين شخص چيست؟

ج- عقيده به موجود بودن بهشت و دوزخ عقيده اى است كه بر حسب تصريح، جمعى از بزرگان، شيعه بر آن اتّفاق دارند، و از شيعه جز دو نفر نقل خلاف نشده و اين نسبت به آن دو نفر نيز ثابت نيست؛ و آيات قرآن كريم و احاديث بسيار به صراحت بر موجود بودن آنها دلالت دارد و در بعضى روايات تأكيد بر وجوب اعتقاد به آن شده است؛ تا حدّى كه هر كس آن را انكار نمايد، از شيعه نشمرده اند؛ و كسى را كه به آن و عقايد حقّه ديگر ايمان داشته باشد، شيعه اهل بيت عليهم السّلام- و مؤمن حقيقى دانسته اند.

با اين وجود اگر كسى با عدم توجّه به اينكه انكار آن، انكار قرآن كريم و اخبار معصومين عليهم السّلام- است و يا به گمان عدم دلالت قرآن كريم و احاديث، موجود بودن آنها را انكار نمايد، به كفر او يا خروج او از تشيّع و ولايت اهل بيت عليهم السّلام- حكم نمى شود.

كلام علّامه مجلسى عليه الرحمه- مربوط به كفر كسى است كه اصل بهشت و دوزخ را حتّى در عالم آخرت منكر شود كه در كفر چنين كسى شبهه و شكّى نيست. (والله العالم).

س- بعد از بهشت و جهنّم چه خواهد شد؟ ماجراى رجعت چيست؟

ج- بر حسب قرآن مجيد، بهشت و جهنّم جاودان است و بعد ندارند.

ص: 117

مسأله رجعت نيز بر حسب آيات قرآن و احاديث معتبر به طور اجمال ثابت است. و براى اطّلاع بيشتر به كتاب «اعتقادات» صدوق يا مجلسى عليهماالرّحمه- مراجعه نماييد.

س- حكم كسى كه اعتقاد به رجعت ندارد را بفرماييد؟

ج- اگر واقعاً جاهل باشد و نزد او ثابت نباشد، حكم خاصّى ندارد. (والله العالم).

س- كيفيّت رجعت، يا كتابى را كه در اين باره مورد تأييد حضرت عالى است ذكر كنيد.

ج- در مورد رجعت بسيارى از بزرگان، علما و محدّثين، كتاب نوشته اند؛ از جمله «ايقاظ الهجعه» (والله العالم).

س- اسم ملايكه اى كه در قبر از انسان سؤال مى كنند، چيست؟

ج- در بعضى از روايات اسم آن دو ملك، «نكير» و «منكر» ذكر شده. (واللّه العالم).

س- آيا واقعيّت دارد كه اوّلين چيزى كه از انسان در قبر سؤال مى شود نماز است؟ (آيا حتّى قبل از اصول دين يا بعد از سؤال از اصول دين در فروع، اوّل از نماز است كه سؤال مى شود)؟

ج- اوّل از اصول دين سؤال مى شود. ممكن است بعضى از كسانى كه صحّت اصول دينشان مسلّم است، اوّل از نماز آنها سؤال شود.

س- اگر شخصى عقيده اش اين باشد كه در عالم قبر تنها از روح سؤال مى نمايند نه از روح و جسم، آيا انحرافى در عقيده اين شخص به نظر مى رسد، يا خير؟ (با توجّه به اين كه اعتقاد دارد در روز محشر روح و جسم با هم محشور مى شوند.)

ج- آن چه از كلمات بزرگان و كتب اعتقادات علماى بزرگ استفاده مى شود، در سؤال قبر، روح و بدن هر دو موضوعند؛ هر چند كيفيّت اين سؤال و چگونگى ربط بدن با روح، بر امثال ما معلوم نباشد.

ص: 118

س- آيا كسانى كه مذهب تشيّع و رهبران آن را قبول ندارند، اگر كار مفيدى انجام دهند و خادم اجتماع باشند، مثلًا: وسايل حمل و و نقل و دارو بسازند و هدفى جز خدمت نداشته باشند، خدمتشان بى فايده است و خداوند آنها را از بهشت محروم مى كند؟

ج- چنين كسانى اگر براى اسم و آوازه و شهرت و باقى ماندن نام، اقدامات و كارهاى خير و اختراعات مفيدى بنمايند، جزا و پاداششان همان است كه مى خواهند و آن را خواهند گرفت. نام آنان بر زبان ها مى آيد و به اسم آنها اين اختراع، ثبت مى شود؛ يا در روز ولادتشان به عنوان تجليل از خدمت آنها كارهايى انجام مى گيرد. اين ها خودشان همين را خواسته اند و اين پاداش به آنها مى رسد.

ولى اگر كسى به قصد رضاى خدا و براى آسايش و راحتى خلق خدا و خدمت به عباداللّه كارى انجام دهد و در مسايل اعتقادى هم- اگر چه معتقد نباشد- عدم اعتقادش مستند به تقصير نباشد، بلكه ناشى از قصور باشد، خداوند عمل او را به نحوى كه با عدل خودش مناسب است، پاداش مى دهد؛ و زحمت او را ضايع نخواهد كرد.

ضمناً اين را هم بدانيد كه در مثل اين موضوع، پرسش از اشخاص و خصوصيّات سزاوار نيست.

آن چه بر ما لازم است اعتقاد به عدالت خداست و بر طبق آن عدالت مى گوييم: خدا با عدالت خودش با هر كس عمل مى كند.

س- آيا كسانى كه در سنّ جوانى و يا در كودكى در حادثه هاى مختلفى جان خود را از دست مى دهند، اين همان تقديرات الهى است؟ (بعضى مردم مى گويند: هر كس در كودكى و يا جوانى مى ميرد، پدر، مادرش و يا خودش گنهكار مى باشند)

ج- هر فرد يك اجل حتمى دارد و يك اجل تعليقى، و تعيين اين كه مرگ شخص اگر چه در كودكى يا جوانى بوده به كدام اجل بوده از ما پنهان است. نسبت دادن مرگ و حوادث به علّت خاصّ نامرئى صحيح نيست؛ هر چند در بعضى موارد نيز اين علل موجب باشد.

ما بايد اجمالًا در مقام انجام اعمال صالح و اجتناب از كارهاى بد- كه اوّل آثار نيك، و دوّم اثرات وضعى سوء دارد،- باشيم (واللّه العالم).

سؤالاتى در مورد روح

س- از كجا بفهميم روحى كه در بدن بشر دميده شده مخلوق و يكى از ما سوى اللّه است؟

ص: 119

ج- چون روح ممكن است و واجب الوجود نيست و هيچ ممكنى بدون علّت، وجود پيدا نمى كند، پس مخلوق و يكى از ما سوى اللّه است.

س- مى گويند: خدا قديم است و مكان ندارد، در صورتى كه روح هم مكان ندارد؛ آيا اين مطلب صحيح است؟

ج- اوّلًا، نحوه تعلّق روح به بدن معلوم نيست؛ كه بتوان گفت به نحوى از انحاء مكان براى او تصوّر نمى شود. ممكن است روح به نحوى در بدن مستقر باشد؛ هر چند بعد از موت نيز به بدن برزخى و قالب مثالى شخص تعلّق داشته باشد.

ثانياً، روح و مجرّدات ديگر مثل ملايكه- بنا بر قول به تجرّد آنها- اگر مثل اشياى مادّى مكان نداشته باشند، حلولشان در جسم مادى ممكن است؛ در حالى كه خدا ممتنع است كه در شى ء مادى حلول كند؛ به اين معنى كه شى ء مادى، محلّ آن واقع شود.

ثالثاً، اينكه مى گوييم: خدا قديم است و مكان ندارد، از اين رو است كه اگر مكان داشته باشد، تعدّد قدما لازم مى شود و مخالفت در توحيد در قدم است و احتياج به مكان پيدا خواهد كرد و محتاج به غير، واجب الوجود نخواهد بود؛ ولى روح اگر مكان داشته باشد، تعدّد قدما لازم نمى شود؛ و اگر هم نداشته باشد قدم آن لازم نمى آيد.

س- خدا فرموده: (كل شي هالك إلا وجهه وحديث مى گويد: «خلقتم للبقاء لاللفناء»؛ در صورتى كه مى گويند: روح قبل از اين بدن بوده و فناپذير هم نيست؛ شما چه مى فرماييد؟

ج- هلاك در (كل شي هالك إلا وجهه (1) ممكن است موت باشد كه عبارت از زوال تصرّف روح در بدن است. و به قرينه «هالك» معلوم مى شود كه مراد از شى ء، هر چيزى نيست تا آن كه روح را هم شامل شود و مراد از «وجه»، ذات حق است و بنابراين استثناى غير متّصل مى باشد.

ممكن است ضمير «وجه» راجع به شى ء باشد؛ يعنى هر ذى روحى يا هر انسانى هلاك مى شود، مگر وجدان و حقيقت و روح آن، كه بنابراين دلالت بر بقاى روح مى كند.

ممكن است مراد اين باشد كه: هر چيزى هالك و باطل است، مگر توجّه به خدا و آنچه به آن شخص، قصد رضاى خدا كرده باشد.

ص: 120


1- 140. ( 1)- قصص/ 88 ..

به هر حال از آيه نمى توان استفاده عدم بقاى روح را كرد، تا با حديث «ما خلقتم للفناء بل خلقتم للبقاء»(1) منافات داشته باشد.

مضافاً بر اين كه در آن حديث هم ممكن است مراد اين باشد كه: فناء، نهايت و غايت اين خلقت نيست؛ بلكه خقلت شما مقدّمه بقاى جاودانى است.

س- آيا ارواح و عقول و امثال ذلك همه مخلوق و محدود هستند؟

ج- بلى؛ وجود نامحدود و غير مخلوق منحصر است به ذات يكتاى بى همتاى نامحدود خالق متعال- جلت عظمته- و ارواح و عقول، و همه مخلوقات محدود و غير ازلى هستند.

س- قديم بودن خدا و حادث بودن روح را از كجا مى فهميم؟

ج- حادث بودن روح كه از پاسخ سؤالات قبل معلوم شد چون روح ممكن است ناچار، حادث و محتاج به علّت است.

امّا قديم بودن خدا و واجب الوجود بودن او براى اين است كه خلاف فرض لازم مى آيد؛ چون خدا واجب الوجود است و اگر قديم نباشد، پس وجوب وجود لازم ندارد و غير واجب الوجود، ممكن است؛ پس محتاج به موجد خواهد بود و خدا نخواهد بود. بنابراين خدا قديم، ازلى، ابدى و سرمدى است.

س- در مورد آيه شريفه (نَفَخْتُ فيه من روحي مى گويند: اضافه تشريفى است؛ يعنى هر چه عزّت شرافت دارد خدا به خود نسبت مى دهد؛ با اين كه گاهى ظاهراً نسبت عذاب را هم به خود داده: (إنّ عذابي لشديد)؛ شما در اين باره چه مى فرماييد؟

ج- بلى؛ اضافه تشريفى است و دليلش اين است: در مورد حضرت مريم يكى در سوره «كهف» مى فرمايد: (فأرسلنا إليها روحنا)(2)، و در سوره انبياء: (فنفخنا فيها من روحنا)(3) در اين موارد به مناسبت عزّت و شرافت اضافه شده است. امّا در مورد (إن عذابي لشديد)(4) يا (ولكن عذاب الله شديد)(5) اضافه حقيقى است؛ يعنى اضافه فعل به فاعل است؛ مثل: خلق اللّه، و در عين حال دلالت بر سختى و بزرگى عذاب نيز دارد.

معارف دين ؛ ج 1 ؛ ص122

ص: 121


1- 141. ( 1)- بحار، 6، 249.
2- 142. ( 2)- مريم/ 17.
3- 143. ( 3)- انبياء/ 91.
4- 144. ( 4)- ابراهيم/ 7.
5- 145. ( 5)- حج/ 2 ..

به هر حال اين دو اضافه با هم تفاوت دارند.

س- ما قايليم كه خدا واحد است؛ امّا عدّه اى گويند: «در هر كس- نستجير بالله- البتّه جزيى از روح خدا دميده شده است و همراه روى هم كه جمع شود باز مى شود يكى»؛ شما در اين باره چه مى فرماييد؟

ج- اين حرف بعضى از فِرَق باطله بوده و عقيده به آن كفر است و ادلّه نقلى و عقلى بر خلاف آن قائم است.

بلى، اگر بعضى حرفهايى مى زنند كه احتمال دارد مرادشان از آن سخنان، اين عقيده فاسده باشد، ولى صراحت ندارد، يا خودشان توجيه مى كنند و اين عقيده را رد مى نمايند، تا هنگامى كه صريحاً اين اعتقاد را اظهار نكرده اند و شهادتين بر زبان جارى مى كنند، نمى توان حكم به كفر آنها كرد.

س- از تولّد حضرت آدم تا به هنگام به دنيا آمدن، آيا روح شخص وجود داشته، يا از وقتى كه بدن در رحم مادر چهار ماهه شده اين روح به وجود آمده است؟

ج- بعضى قايل به وجود روح، قبل از بدن هستند. بعضى از اخبار وارده ازائمه عليهم السّلام- هم مؤيّد اين قول است و بعضى قايل به وجود آن بعد از كامل شدن خلقت جنين شده اند (والعلم عندالله).

تفصيل را بايد در كتاب هاى «علّامه مجلسى» يا در كتاب «كفايةالموحدين» و كتب معتبر ديگر ملاحظه نماييد (والله العالم).

س- آيا موضوع تناسخ روح مورد قبول اسلام است؟

ج- تناسخ، مورد قبول هيچ يك از اديان آسمانى و الهى نيست و از وحى و اخبار انبيا- عليهم السّلام- استفاده نشده و از تفكّراتى كه اقتباس از مشكات نبوّت شده، نيست.

اينگونه امور غيبيّه فقط با اخبار من جانب الله مرتبطين با عالم غيب و غيب عالم، يعنى سلسله جليله انبيا و اوصيا- عليهم السّلام- قابل كشف و دريافت است و بدون هدايت انبيا و اوصيا، اظهارنظر در اين امور خارج از صلاحيّت فهم و درك بشر بوده و از حدّ توهّم و احتمال فراتر نمى رود و توهّمات متعدّد و مختلف باختلاف اشخاص و سليقه ها راجع مى شود و براى كسى باوربخش نيست.

ص: 122

نه فكر نسخ كه عبارت است از انتقال نفس و روح از بدن عنصرى و طبيعى كه با آن بوده به بدن ديگر، و نه توهّم مسخ كه عبارت است از انتقال آن از بدن عنصرى انسان به بدن عنصرى حيوان، و نه خرافه فسخ كه عبارت است از انتقال آن به نباتات- از اشجار و ... و بالاخره نه خرافه چهارم، يعنى رسخ كه عبادت باشد از انتقال روح انسان از بدن عنصرى به جمادات و تعلق به يكى از آنها، بر پايه صحيحى قرار ندارد و بر اساس استفاده از هدايت انبيا- كه يگانه راه مطمئن استكشاف اين مسايل و امور غيبيّه است- اظهار نشده- و اقامه برهان عقلى و منطقى بر آن ممكن نيست. اگر بشر از مكتب انبيا جدا باشد، در اينگونه مسايل همه گونه توهّم و احتمالى- نفياً و اثباتاً- برايش پيش مى آيد و به هر تفكّر و توهّمى كه به علّتى دلبستگى پيدا كند- هر چند امكان آن معقول باشند- از اقامه دليل و برهان بر آن عاجز است. مضافاً بر اينكه علماى اسلام محال بودن اين نظرات را مدلّل نموده اند.

در مقابل اين توهّمات بى معنى، عقيده به معاد و حشر اجساد و عود ارواح به ابدان است كه قرآن مجيد در آيات بسيار بر آن صراحت و تاكيد دارد و غير از آنچه قرآن از عالم برزخ و عالم آخرت و معاد بر آن ناطق است و ائمه طاهرين عليهم السّلام- شرح و تفسير فرموده و توضيح داده اند، هر كس در اين مقوله هر چه بگويد، صرف اوهام و تصوّر و خيال و احتمال است.

ص: 123

فصل ششم: سؤالات قرآنى

اشاره

ص: 124

ص: 125

سؤالات قرآنى

س- چرا آيات متشابهات در قرآن آمده است و چرا همه مطالب در قالب آيات محكمات بيان نشده اند؟

ج- اگر متشابهات صرفاً وصف الفاظ باشد كه با امكان بيان معانى با الفاظ محكمه عدول به الفاظ متشابهه شده باشد، اين سؤال قابل طرح است كه: وجه عدول چه بوده است؟

و اگر متشابهات وصف معانى باشد كه معنى بالذّات متشابه باشد و تشابه معنى به لفظ سرايت كرده باشد و به لفظ هم به اعتبار معنى متشابه گفته شود، در اين صورت، صرف نظر از معانى متشابهه در مثل قرآن مجيد- كه حاوى علوم و معارف حقيقيه بسيار است و بسيارى از آنها محتاج به شرح و تأويل مى باشد- جايز نيست؛ و موجب حرمان مردم- به ويژه صاحبان مدارك عاليّه- مى شود.

اين متشابه به هر معنى كه باشد، معنايى است كه محتاج به شرح و بسط و تفصيل بسيار است؛ كه بيان آنها در قرآن مجيد از جهات متعدّده مناسب نبوده است. بنابراين اين معانى متشابهه كه بيشتر مربوط به امور غيبيّه است در قرآن بيان شده و شرح و تأويل نشده است. و غموضت و ابهام يك سلسله معانى نبايد موجب شود كه اجمال آن هم ناگفته و مجهول بماند و در حدّ لفظ دال بر آن معناى محتاج به تفسير و تأويل، مطرح نگردد.

اين يك حقيقت و واقعيت است كه معانى بر دو قسم اند: بعضى محكم و بعضى متشابه هستند؛ و در ابهام يك سلسله به هم متشابهند. و اگر مى گويند: چرا معانى محكمه گاه با الفاظ متشابه يا موجب اشتباه، بيان شده كه در واقع، معنى مشتبه شود؟ مثل: (يدالله فوق أيديهم (1)، يا (ومارميت إذ رميت و لكن الله رمى (2)، (وعصى آدم ربّه فغوى (3)، يا (ليغفرلك الله ما تقدم من ذنبك و ما تأخّر)(4)، و يا (إن هي إلا فتنتك (5) و

ص: 126


1- 146. ( 1)- فتح/ 10.
2- 147. ( 2)- انفال/ 17.
3- 148. ( 3)- طه/ 121.
4- 149. ( 4)- فتح/ 2.
5- 150. ( 5)- اعراف/ 155 ..

امثال اينها؛ پاسخ اين است كه: اينگونه كلمات از متشابهات نيستند و معانى بسيار لطيف و دقيق آنها بر اهل زبان و ذوق معلوم و آشكار است و از علايم فصاحت و بلاغت است.

لغات و السنه- خصوصاً لغت عرب- بيشتر يا بخش مهم آن، مشتمل بر استعارات و مَجازات و هنرهاى ذوق پسند، شيوا و زيباى ادبى است كه بدون آنها كلام، خطبه، شعر و قصيده، خشك و نامطبوع مى شود؛ و در مستمع و شنونده نه رغبت شنيدن و استماع ايجاد مى نمايد، و نه تأثير به سزايى در روح او مى گذارد.

آنها كه اهل هنر سخنورى و ايراد كلام مى باشند و از محاسن و لطافتهاى معجزه آميز قرآن مجيد عاجزند، در عين حال كه درك مى كنند كلام، در اوج فصاحت و بلاغت و اعجاز قرار دارد، نمى توانند تمام دقايق لطايفى را كه در آن به كار برده شده بيان كنند.

قرائن حاليّه، عقليّه و مقاليّه همه در فهم قرآن كريم و لسان عرب و بلكه همه السنه دخالت دارد و ميزان در فهم مراد و معنى، همان ذوقهاى سليم و طبع مستقيم است.

مثلا در همين آيه كريمه: (يدالله فوق أيديهم ، اگر كسى بر كلمات، جمود داشته باشد، بايد يدالله را- العياذبالله- يد خارجى خدا بگويد كه خارجاً و حقيقتاً فوق همين دستهاى خارجى اشخاص است. معنايى كه هرگز خارجيّت ندارد و امّا اگر فرد، كلام شناس واهل زبان و ذوق باشد، عاليترين معنى را- كه برترى قدرت حق بر قدرت همگان است- از آن مى فهمد، و متوجّه مى شود كه «يد» در مثل اين كلام، به معناى قدرت است و در مثل «يا ذا الايادي الجسام» به معنى نعمت مى باشد.

آياتى كه به آن اشاره شده، همه معانى دقيق و لطيف و معرفت بخش خود را دارند كه همه را در موارد خود بيان كرده اند و ما هم در مناسبت هايى به بعضى از آنها اشاره نموده ايم.

غرض اين است كه اين آيات متشابه نيستند و قريحه ها و ذوقهاى اهل لسان آنها را درك مى كند.

چنانكه نقل شده: حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله- در مورد شخصى كه با رعايت ادب، با آن حضرت سخن نمى گفت و جسارت مى نمود، فرمود: «اقطع لسانه».

يكى از حاضرين كه با وجود قراين و شواهد، متوجّه معنى نشد، در مقام قطع زبان او بر آمد؛ ولى اميرالمؤمنين عليه السلام- او را مورد احسان و انعام قرار داد كه در نتيجه نه فقط زبان جسارت او قطع شد، كه زبانش به مدح و ثناى رسول خدا- صلّى الله عليه و آله- نيز باز شد.

ص: 127

بديهى است اگر از جمله «اقطع لسانه»، جمود بر كلمات شود، قطع خارجى زبان فهميده مى شود؛ امّا با توجّه به حال و مقام و سوابق اخلاق حسنه و حلم و عفو صاحب آن خلق عظيم، مقصود آن حضرت معلوم بوده و مثل اين كلام از آن حضرت در آن موقف و مقام متشابه نيست. از اين رو اگر كسى از آن سخن، به قطع زبان استفاده كند، علامت كج فهمى و سخن نشناسى است.

مثلا آيه كريمه (وقالت اليهود يدالله مغلولة غلت أيديهم و لعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان (1) ظاهرالدّلاله است و متشابه نيست. و اگر مجسمه بگويند: مقصود يهود اين بوده كه: دست خدا خارجاً مغلول است، و مقصود قرآن اين است كه دست هاى خدا خارجاً باز است، يعنى خدا دست دارد كه به قول آنها مغلول و به فرموده قرآن مبسوط است، اين يك برداشت خلاف ظاهر است كه احدى از اهل ذوق و زبان آن را نمى پذيرد و آيه را، نه از حيث لفظ و نه از حيث معنى متشابه نمى سازد.

همچنين در آيه (ولا تجعل يدك مغلولة إلى عنقك (2) هر كس مى فهمد كه «يد» در آيه اوّلى، قدرت بر تصرّف، خلق، ايجاد، اماته، احياء، رزق و ... مى باشد و در دوم، يد بذل، جود، احسان و اعطاء است.

خلاصه، اين آيات از متشابهات نيست و مشحون از نكات ادب، اعجاز، فصاحت و بلاغت است.

س- چرا در قرآن كريم كه بعضى مطالب جزيى و مشخّص همراه با اسم بيان شده، مطالب اساسى به صورت مبهم و كلّى بيان گرديده است؟

ج- مطالب كلّى و اساسى در امور اعتقادى، مثل: توحيد، نبوّت، معاد، امامت و ولايت، همه بيان شده است؛ و در امور عملى و عبادى نيز مثل: نماز، روزه، حج، و در مسايل اقتصادى و مالى مثل: زكات، خمس و معاملات، و در امور سياسى و ولائى و قضايى و جزايى و انتظامى و اصول تربيتى و اخلاقى، روابط و مسايل اجتماعى، در عاليترين سطح در اين كتاب عزيز بيان شده است. و اگر در بعضى موارد به برخى حوادث جزئى اشاره شده، يا شأن نزول آيه، امر جزيى بوده است، از همان ها هم مطالب مهم كلّى استفاده مى شود.

قرآن كريم در ظرف بيست و سه سال به تدريج نازل شده و شمار زيادى از آيات آن- به مناسبت هايى كه پيش آمده، يا در مقام احتجاج- بر كفّار نازل شده و سبك و سياق خود را كه مختص به خود آن است، و هيچ كتاب ديگر، حائز آن نيست را دارد، كه

ص: 128


1- 151. ( 1)- مائده/ 64.
2- 152. ( 2)- اسراء/ 29 ..

همان هم اعجاب انگيز، جالب و جذّاب است و زبان از بيان فصاحت و بلاغت آن عاجز مى باشد.

در كنار قرآن مجيد، سيره پيغمبر- صلّى الله عليه و آله وسلّم- و نحوه ابلاغ آيات و به كار گرفتن مضامين آن نيز مطالب را مشخّص مى نموده است. چنانكه مناسبات و شأن نزول آيات نيز مؤثّر بوده، كه اگر آيه براى مثلا تعظيم امرى از آن به صراحت نام نبرده، يا به ظاهر، مفهومش كلّى بوده، شخصى بودن آن معلوم مى شده است.

مثلا در مثل آيه (يا أيها الرسول بلغ ما انزل إليك من ربك (1)، اگر چه «ماانزل» مبهم است و تعظيماً له، به آن تصريح نشده است، امّا در مقام تبليغ و بيان، حتّى پيامبر- صلّى الله عليه و آله- على عليه السّلام- را برگرفت و بلند كرد و «ألست أولى بكم من أنفسكم» فرمود و «من كنت مولاه فهذا علي مولاه» گفت، تا آن ابهام كه مخاطب منتظر رفع آن بود، برطرف شد و همه دانستند كه «ما انزل»، ابلاغ ولايت على عليه السّلام- بوده است.

يا در مورد (ا نّما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكوة و هم راكعون (2)، مفّاد آيه و طبع امر ولايت، نشان مى دهد كه مراد آيه، شخص خاص و مؤمن معيّن است و اوصاف مذكوره اشاره به آن شخص است، نه بيان ولايت هر كس كه در حال ركوع انفاق و اداى زكات نمايد.

علاوه بر اين، نزول آيه به هنگام آن برنامه خاتم بخشى اميرالمؤمنين عليه السّلام- از اسم بردن گوياتر است و يا كمتر از آن نيست.

به هر حال با وجود سيره و سنّت عمليّه و قوليّه حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله- در شرح و بيان آياتى مثل آيات ولايت، مراد و مقصود معلوم است و بر غير اميرالمؤمنين عليه السّلام- قابل انطباق نيست.

س- گروهى با چاپ ترجمه قرآن مجيد به انگليسى و اعلام كشفيّات روابط رياضى لغات و آيات قرآن، فعّاليّت وسيعى را شروع كرده اند. تفسيرهاى متعدّد اين گروه در مورد دستورات قرآن، باعث سؤالهاى فراوانى شده است كه نياز به جواب دارد.

ما اميدواريم كه با هدايت و راهنمايى شما در تماس با مراكز علمى در ايران بتوانيم پاسخ هاى مناسبى در مورد بعضى از ادّعاهاى اين گروه تهيّه و در جلسات مطرح نماييم.

در ذيل، نمونه مختصرى از بعضى ادّعاهاى اين گروه ارايه مى شود:

ص: 129


1- 153. ( 1)- مائده/ 67.
2- 154. ( 2)- مائده/ 55 ..

1- حديث و سنّت از كارهاى شيطانى است: (6: 112 و 25: 31)؛ و عدم نياز به حديث: (45: 6 و 12: 111 و 31: 6 و 6: 114 و 33: 62 و 48: 23 و 17: 77 و آيات ديگر)

2- تنها رل حضرت رسول- صلّى الله عليه و آله- ارايه قرآن مجيد بوده و نه هيچ چيز ديگر: (3: 20 و 3: 40 و 5: 99 و 6: 19 و ...). حضرت رسول اجازه نداشتند هيچ دستور مذهبى به جز قرآن را صادر نمايند: (47- 69: 38)، و يا توضيح بدهند: (19- 75: 15)؛ و خداوند تنها تعليم دهنده قرآن است: (2- 55: 1)؛ و قرآن بهترين حديث است: (45: 6).

3- قرآن مجيد به دست خود حضرت نوشته شده است: (4- 96: 1 و 68: 1 و 75: 17).

ج- اينگونه محاسبات در نظم و نثر و اعلام و نامهاى اشخاص و اماكن، از ديرباز به صورتهايى مطرح بوده و يك عمل تفريحى و سرگرم كننده به شمار مى آمده و گاهى با اين استخراجات و به قول شما «روابط رياضى لغات و جمله ها، اذهان بعضى عوام و ساده لوحان به عقايد مذهبى و وقايع تاريخى، جلب مى شده است.

گاه براى يك اسم يا مطلب مورد نظر، كلمه اى كه داراى مفهومى زيباست و به حساب ابجد، زُبُر يا بينات آن معادل آن باشد، استخراج مى كنند و آن را به عنوان شاهد بر خوبى و صحّت مفهوم آن اسم مى گيرند؛ در حالى كه شخص ديگر، براى همان اسم، كلمه ديگر، با مفهومى زشت و قبيح، استخراج مى نمايد و آن اسم و مسمّاى آن را مورد توهين قرار مى دهد. مثلًا براى كلمه محبوب و زيباى «عدل»، در هر لغتى مى توان كلمات زشتى، معادل آن را استخراج كرد يا براى كلمه زشت «ظلم» و «ستم» به عكس، كلماتى زيبا استخراج نمود.

غرض اين كه: اين استخراجات، مبناى معقول، منطقى و باوربخش ندارد و با نتايج متضادّ و متناقضى كه از آنها به دست مى آيد، نمى توان در اثبات يا ردّ مطلبى بر آن اعتماد نمود. يك كلمه در يك لغت، ممكن است از حيث رابطه رياضى با چندين كلمه ديگر- كه هركدام، يك مفهوم زشت و زيبا داشته باشند- معادل باشد؛ بلكه بر حسب لغات و زبان هاى مختلف، مى توان براى آن، دهها و صدها معادل استخراج نمود.

حاصل اين است كه: اين رابطه به اصطلاح رياضى، دليل بر صحّت يا بطلان هيچ نظر و هيچ رأى و فرضيّه اى نمى شود؛ چه در مسايل عقيدتى و مذهبى و چه در مسايل علمى مثل:- شيمى، فيزيك و ...- باشد. و هيچ محقق و دانشمندى با اين محاسبات، مسأله اى را حل نكرده و قابل حل ندانسته است؛ فقط همانطور كه گفته شد، براى سرگرمى و مسابقه، مى توان اين بازى را هم مثل ساير بازى ها، در صحنه هاى

ص: 130

بين المللى به مسابقه گذاشت، و به هر كس كه بيشترين كلمه زشت و يا زيبا را براى يك كلمه مورد نظر استخراج كرده باشد، جايزه قرار داد.

با اين وجود اين عمل، زشت و بازى آن هم زشت است؛ مگر به استخراج لغات زيبا براى كلمات زيبا مثل: عدل، احسان، مهر، محبّت، تعاون و اتّحاد، بسنده شود.

در هر حال، اين برنامه براى دريافت حقّ و باطل هيچ امرى- بر اساس پايه هر عدد و رقمى كه باشد- مورد اعتماد نيست. همان طور كه نمى توان با اين برنامه و استخراج در محاكمات حقوقى يا جزايى، حكم كرد و طرفى را حاكم و ديگرى را محكوم نمود. در مسايل مذهبى و اعتقادى نيز اين برنامه ها، پايه و اساس ندارد.

امّا اينكه از قرآن مجيد براى نكوهش حديث شريف و بى نيازى از آن و مطالب ديگر از جمله اينكه: حضرت رسول اكرم،- صلّى الله عليه و اله- قرآن كريم را با دست مبارك خود نوشته اند، استفاده مى شود، با تأكيد تمام اعلام مى گردد كه اين گفته ها و حرفها بر خلاف بديهيّات و واضحات تاريخ، و اتّفاق جميع مسلمين است. و در آياتى كه به آنها اشاره كرده اند چيزى كه بر اين معانى، دلالت داشته باشد وجود ندارد و اين برداشتهاى انحرافى، حتماً مغرضانه و يا جاهلانه است.

توجّه داشته باشيد كه ممكن است بعضى از اين برداشتها از ترجمه قرآن مجيد به انگليسى- كه به غلط ترجمه شده باشد- توهّم گرديده است؛ والّا اين مطالب، چيزهايى نيست كه قابل استناد به قرآن كريم و آيات محكمه آن باشد.

در خاتمه، باز هم تأكيد مى شود كه اعتماد بر اين استخراجات و روابط رياضى و همچنين ترجمه هاى تأييد نشده قرآن كريم در ارتباط با دستورات دينى و عقايد مذهبى منطقى نيست.

اضافه مى شود: در صورت نياز به توضيحات بيشتر، با شرح و تفضيل مرقوم داريد تا پاسخ داده شود.

س- با سلام و آرزوى سلامت و بقاى وجود شريف در ظلّ توجّهات پروردگار، دريافت پاسخ از شما باعث خوشحالى و دلگرمى فراوان گرديد.

در ذيل، اهمّ مطالب، دو ادّعاى اين گروه، و پاسخ ما جهت بررسى ارايه مى گردد:

س 1- قرآن مجيد كامل و مفصل بود هو يادگيرى آن به هر زبانى آسان است و در نتيجه نيازى به احاديث و سنّت نيست؛ با استناد به آيات: (41: 44) و (40، 32، 22، 54: 17).

جواب ما: فهم و درك كليّه دستورات و احكام قرآن مجيد، نياز به خلوص نيّت و تمركز فكرى و آمادگى لازم به فهم حكمت الهى دارد. در مورد افرادى كه به زبان عربى آشنايى

ص: 131

ندارند، وجود ترجمه صحيح و كامل قرآن مجيد، به علاوه شرايط ذكر شده، لازم مى باشد؛ آيه: (3: 7).

ج 1- فهم قرآن مجيد به گواهى تمام متخصّصين فن و مفسّرينى كه غور كامل در قرآن و تفسير آن داشته اند، بدون اطّلاع لازم از علوم قرآن- مثل: اسباب نزول آيات و اماكن نزول و جوّ فكرى محيط بر عرف زمان نزول- كامل نمى شود.

از سيره و سنّت قولى و عملى پيغمبر- صلّى اللّه عليه وآله- در كلّ برنامه هايى كه اجرا فرمود و در پياده كردن اوامر و نواهى قرآن و تفهيم كامل مقاصد آن و تفاصيل برنامه ها، حتماً بايد از حديث كمك گرفت؛ والّا در بيشتر موارد استفاده ما، تفسير آيات، مستقيم و موافق مدلول حقيقى قرآن مجيد نخواهد بود. هر جا اقتضاى كلام قرآن تصريح مطلب بوده تصريح شده، و هركجا بيان مطلبى با اشاره لازم بوده، اشاره گرديده است. هركجا بيان امرى به نحو عموم يا مطلق لازم بوده، مطلبى كه به طور عام يا مطلق بيان شده؛ گاه لفظ عام است و از آن معنى خاص اراده شده؛ و گاه خاص است و معناى عام دارد و ... امّا اين نكات و تفاصيل هم را بايد از حديث و سنّت استفاده كرد؛ كه البتّه در اين مورد، استقامت اذهان و قوّت تعقّل و درك اشخاص نيز كمك كار شايانى بوده و هست.

اصلا اين موضوع در محيط علمى، مثل آفتاب روشن است و كسى از اهل فن نبوده كه به طور قطعى در فهم قرآن نياز به علم حديث و سيره و تاريخ را منكر شده و ربط حديث با قرآن، و قرآن با حديث را مورد ترديد قرار داده باشد.

اگر يك نفر غير مسلمان هم بخواهد اسلام شناس شود، تنها به استناد قرآن، اسلام شناسى او تكميل نمى شود، و او هم در خلال تحصيل به اين نكته مى رسد. اين مطلب با آيات (ولقد يسرنا القرآن للذكر فهل مدّكر)(1) منافات ندارد. اين آيات، اين حقيقت را بيان مى نمايد كه قرآن براى شرح اهداف كلّى و مقاصد اصولى رسا و گويا است، و همه به حق بودن دعوت قرآن را به آسانى از آن مى فهمند.

هر كس به آسانى دعوت اسلام را به توحيد و يكتاپرستى از قرآن مى فهمد. همه اهتمام قرآن را به ترغيب به عدل، احسان، مكارم اخلاق و احترام به حقوق ديگران از آن مى فهمند. همه مى فهمند كه قرآن به شدّت از ظلم، فحشا، فساد، فتنه انگيزى، دروغ و انواع كارهاى زشت، نكوهش كرده است. اين را كه دعوت قرآن، الغاى تبعيضات نژادى و برابرى همه انسان ها است، همه با آسانى از آن مى فهمند. همه مى فهمند كه

ص: 132


1- 155. ( 1)- قمر/ 17، 22، 32، 40 ..

قرآن رسالت انبياى گذشته را تصديق كرده و همه را در عقيده به معاد و جزاء و ثواب دعوت نموده است.

اين ها و صدها حقايق ديگر، همه به آسانى، هم از قرآن و هم از ترجمه هاى صحيح آن- به هر زبان كه باشد- استفاده مى شود. امّا مفهوم آيات (ولقد يسرنا القرآن للذكر) منع سؤال از پيغمبر و خواستن شرح و تفسير آيات نيست. مثلا تفاصيل اين مسايل در روابط مردم با خدا و يا خودشان، همه بايد به وسيله پيغمبر بيان شود.

با اين وجود، كلّ اسلام، اين مطالب نيست و حقايق قرآن، منحصر به امور و اصولى كه بيان شد نبوده و اسرار و مطالب قرآن تمام شدنى نمى باشد.

حديث و بيان و شرح شخص پيغمبر و عترت آن حضرت صلّوات الله عليهم- و پيشرفت علم،- همه- قرآن را تفسير و شرح مى دهند.

كسانى كه بگويند: كلّ دعوت و پيامهاى قرآن- بدون شرح و تفسير حديث و سنّت، و تحقيقات علما و بيان علوم مختلف- حتّى از ترجمه هاى آن استفاده مى شود و حاجت به حديث و سنّت نيست، قرآن را كم شمرده و اين آيات را نخوانده اند كه: (ما فرطنا في الكتاب من شي ء)(1)، (وكل شي ء أحصيناه في كتاب مبين (2) و كتاب خدا را- در آن اوجى كه دارد- نشناخته اند.

خداوند، فهم قرآن را براى همه افراد، آسان قرار داده است؛ امّا مراتب مضامين قرآن و استفاده اى كه اشخاص از آن مى نمايند، يكسان نيست.

آن گونه كه شخص پيغمبر اكرم صلّى الله عليه و آله- يا اميرالمومنين، على عليهم السّلام- از قرآن درك داشته اند، يك فردى عادى و عرب زبان نمى تواند داشته باشد.

آنكه در شنيدن آيه (فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره (3)، صدايش بلند مى شود كه: «حسبي حسبي»، با آنكه سوره اخلاص را مى شنود، يا مى خواند و از آن مطالبى توحيدى مى فهمد و در مى يابد كه به همه محتواى اين سوره دست نيافته است، با هم فرق دارند.

خلاصه، افرادى كه نياز فهم قرآن را به طور مطلق و يكجا با استفاده از حديث منكر شوند، نه قرآن را شناخته اند، و نه حديث و سنّت، و نه نقش انبيا را در هدايت بشر.

هيچ گفتارى مثل گفتار «حسبنا كتاب اللّه» در طول قرون و به مرور ايّام محكوم نشده است. بنابراين دين و اسلام يعنى مطالب و هدايتهاى كتاب (قرآن) و سنّت (حديث)،

ص: 133


1- 156. ( 1)- انعام/ 38.
2- 157. ( 2)- يس/ 12.
3- 158. ( 3)- زلزله/ 7 و 8 ..

و اكتفا به هر يك از اين دو مساوى با ترك بخش مهمّى از اصول و فروع و تعليمات دين است.

س 2- تنها رل حضرت رسول- صلّى الله و آله و سلّم- ارايه قرآن مجيد بوده و نه هيچ چيز ديگر: (3: 20 و 5: 99 و ...)؛ حضرت رسول اجازه نداشتند هيچ دستور مذهبى به جز قرآن را صادر نمايند و يا توضيح بدهند: (19- 75: 15)؛ قرآن بهترين حديث است: (39: 23 و 45: 6 و 55: 2)؛ و خداوند تنها تعليم دهنده قرآن است: (2- 55: 1).

جواب ما: مأموريّت حضرت رسول- صلّى الله عليه وآله- بيش از قرائت قرآن مجيد بوده و تعليم آيات و مفاهيم و حكمت قرآن مجيد و تزكيّه مردم (151، 2: 129 و 3: 164 و 62: 2) و قضاوت در امور مسلمانان (65، 4: 59 و 24: 51) و نيز اطاعت و پيروى از حضرت رسول اكرم رسول- صلّى الله عليه وآله- از دستورات صريح الهى است (3: 31 و 80، 4: 59 و 5: 92 و 24: 54). حضرت رسول رسول- صلى الله عليه وآله- بهترين نمونه براى كلّيّه مسلمانان مى باشند: (68: 4).

اغلب پيروان اين گروه براى اوّلين بار با اسلام آشنا شده و يا مسلمانانى هستند كه به دلايل مختلف به اين گروه جلب شده اند.

ما اميدوار هستيم با ارسال و بررسى قرآن انگليسى مورد استفاده اين گروه و شرح كامل ادّعاهاى آنها، در آينده آمادگى بهتر و بيشترى جهت رفع اشتباهات پيروان اين گروه و ساير علاقمندان به اسلام را داشته باشيم.

ج 2- بر حسب آن چه از آيات قرآن استفاده مى شود پيغمبران علاوه بر اينكه وحى الهى را به مردم مى رساندند و مبلّغ رسالت خدا بوده اند، گفتار و رفتارشان نيز در كنار همان وحى براى مردم راهنما بوده و حديث و سنّت و سيره آنها مكمل برنامه هاى هدايتى آنها بوده است.

اسلام با اين عقايد استوار و احكام نجات بخش، با تمسّك به دو اصل «قرآن» و «سيره و سنّت» شكل گرفت. مسلمانان برنامه هاى عملى و عقيدتى خود را به تفصيل و تنظيمى كه در دوره بيستوسه سال رسالت پيغمبر تفهيم و تعليم شد، از آن حضرت گرفتند؛ و نقش، وظيفه و رسالت پيغمبر- صلّى الله عليه و آله- در هدايت بشر، منحصر به خواندن آيات قرآن براى مردم نبود.

قرآن مجيد، اعتبار، سنديّت و حجيّت تعاليم قولى و عملى پيغمبر را اعلام فرمود: از جمله در آيه: (ما آتاكم الرسول فخذوه وما نهاكم عنه فانتهوا)(1)، يا در آياتى مثل آيه:

ص: 134


1- 159. ( 1)- حشر/ 7 ..

(يا أيها الذين آمنوااستجيبوا لله و للرسول إذا دعاكم لما يحييكم (1)؛ كه مراد از استجابت خدا، استجابت وحى و كلام خدا- قرآن كريم- است؛ و مراد از استجابت رسول، استجابت حديث و گفتار و امر و نهى اوست. چنان كه آياتى مثل: (أطيعوا الله ورسوله (2) مدلولش همان اعتبار كتاب و ارشادات غير قرآنى پيغمبر است.

اصولا از بزرگترين فوايد فرستادن پيغمبر اين است كه پيغمبر، نمونه و الگو و اسوه و مقتدا باشد تا مردم به قول و عمل او اقتدا و تاسّى كنند و از او پيروى نمايند. آياتى مثل: (لقد كان لكم في رسول الله اسوة حسنة)(3)، همين معنى را بيان مى فرمايد. بيشتر از اين آياتى كه دلالت دارد بر اينكه پيغمبران، امام هستند همه دلالت دارد بر اينكه حديث و عمل آنها بايد دستورالعمل و سرمشق و برنامه باشد.

امام يعنى كسى كه به او اقتدا مى شود. حضرت ابراهيم كه بعد از ابتلا به آن كلمات و اتمام آن به مقام امامت رسيد، معنايش همين پيشوا شدن و مقتدا بودن است. اين آيه كه درباره انبياء مى فرمايد: (جعلنا هم أئمة يهدون بأمرنا)(4) اگر انبيا فقط مبلّغ كتاب باشند، امامت آنها معنى و تفسير پيدا نمى كند.

بنابراين رل و نقش انبيا به همين ابلاغ خشك و خالى منحصر نمى شود و اصلا رل و نقش آنها به اين مقدار ايفا نمى گردد.

آيه 20 سوره 3 نيز دلالت بر اين ندارد و بلاغى كه در آن است مراد، بيان كلّ تعاليم دين مى باشد كه با قرآن و توضيحات و تبيينات پيغمبر صورت مى پذيرد و بلاغ در آيه 99 از سوره 5 نيز همين مفاد را دارد؛ و آيه 17 و 19 سوره «قيامت» نيز اصلا دلالتى بر اين معانى ندارد.

احسن الحديث بودن قرآن- كه صد در صد مسلّم است- با بى نيازى از سنّت پيغمبر- صلّى الله عليه و آله- چه ارتباطى دارد كه به آيه (الله نزل أحسن الحديث (5) در سوره «زمر» استشهاد شود؟

واقعاً اين استفاده ها از قرآن عجيب و غريب است. همچنين آيه (فبأي حديث بعدالله و آياته يؤمنون (6) از سوره «جاثيه» چگونه نفى اعتبار حديث را مى نمايد؟

ص: 135


1- 160. ( 1). انفال/ 24.
2- 161. ( 2)- انفال/ 20، 24.
3- 162. ( 3)- احزاب/ 21.
4- 163. ( 4)- انبياء/ 73.
5- 164. ( 5). زمر/ 23.
6- 165. ( 6)- جاثيه/ 6 ..

البتّه كسى كه به آيات خدا ايمان نمى آورد، به گفتار پيغمبر و حديث او هم ايمان نمى آورد؛ امّا ايمان به آيات قرآن و آيات خدا به طور اعم از آيات تكوين و تشريع، مانع از ايمان به حديث پيغمبر نيست؛ همانگونه كه ايمان به خدا مانع از ايمان به رسالت نمى باشد.

همچنين از آيه (علّم القرآن (1) در سوره «الرحمن» كدام شخص مستقيم الفكر- كه اندك بهره از علم و درك داشته باشد- بى نيازى از حديث را مى فهمد؟

من تعجّب مى كنم كه گروهى با اين گونه مطالب واهى خود و ديگران را سرگرم كرده و موجب اتلاف وقت مردم مى شوند.

همچنين در مورد آيه (الرّحمن علّم القرآن (2) هر چند بر اينكه خداى تعالى تنها تعليم دهنده قرآن است دلالت دارد، امّا در مراتب نازله، پيغمبر هم تعليم دهنده قرآن است؛ آموزگاران هم تعليم دهنده قرآنند؛ مفسّرين هم تعليم دهنده قرآنند؛ حديث و تفسير و تاريخ و علم هم قرآن را تعليم مى دهند؛ و شما هم مى توانيد معلّم قرآن باشيد. اينها با اينكه معلّم اصلى و حقيقى قرآن خدا است، منافات ندارد.

همه مطالب اين گروه واقعاً حاكى از بينش كم، و قلّت درك است. اين گروه اگر مى خواهند درباره قرآن، فهم و بصيرتى پيدا كنند بهتر اين است كه به علماى علوم قرآن مراجعه و مطالب و سؤالات خود را مطرح نمايند؛ تا به سر منزل معرفت به خدا و پيامبر و قرآن و اولياى دين برسند (والله هوالهادي إلى الصواب).

س- تفسير آيه 45 سوره «نور» در مورد هزار پايان چگونه است؟

ج- آيه 45 سوره نور ظاهراً در مقام بيان وضع مشى و راه رفتن همه جنبندگان نيست و اين چهار صنف كه به آنها اشاره شده از باب مثال است و غرض، توجّه دادن مردم به انواع جنبندگان است، نه شمارش تمام انواع آنها.

س 1- آيه 4 سوره «احزاب» است كه: (ماجعل الله لرجل من قلبين في جوفه ؛ يعنى: خداوند براى كسى دو دل در سينه قرار نداده است. منظور اين آيه چيست؟ و آيا اين آيه ارتباطى به داشتن مهر و محبّت دو زن در دل يك مرد دارد يا خير؟

ج- براى روشن شدن معنى آيه شريفه، به تفاسير مراجعه نماييد. امّا اجمالًا اين كه: معانى متعدّده اى براى آن ذكر شده و ما به يكى از آنها اكتفا مى كنيم:

ص: 136


1- 166. ( 1)- الرحمن/ 2.
2- 167. ( 2)- الرحمن/ 1 و 2 ..

در تفسير «مجمع البيان» از امام صادق عليه السلام- نقل شده كه فرمود: خداوند براى هيچكس در باطن او دو قلب قرار نداده كه به يكى از دو قلب، قومى مثل دوستان خدا را، و با قلب ديگر دشمنان آن قوم را دوست بدارد.

نتيجه اينكه چون انسان داراى يك قلب است در آن يك قلب، دو محبّت متضاد قرار نمى گيرد و محبّت به دو همسر، دو فرزند، دو استاد و بيشتر، از اين قبيل نيست (واللّه العالم).

س- چرا خداوند در قرآن كريم به هنگام بيان مطلبى به جاى ضمير مفرد ضمير جمع آورده؟

ج- يك نكته آن اقتضاى اشاره به عظمت متكلّم در مقام بيان بعضى مطالب است كه به ضمير جميع مناسب با بلاغت و تكلّم به مقتضاى حال است، تا مخاطب، با توجّه به عظمت متكلّم، مطلب را- چنانكه بايد و شايد و به طور جدّى- دريافت نمايد و اهميّت آن را درك كند؛ مثل: (انّا نحن نزلنا الذكر و انّا له لحافظون ، كه به اين تعبير مشحون از اعجاز و متضمّن پنج ضمير جمع، محفوظ درون قرآن مجيد را به حفظ الهى، به طور بسيار اكيد و بليغ بيان فرموده است؛ كه با تعبيرى مثل: (انى نزلت الذكر و انى له لحافظ) بيان نمى شود.

نكته ديگر اين است كه گاهى بعضى كارهاى الهى به واسطه ملايكه- كه جنود و عدد آنها را هم غير از او كسى نمى داند: (وما يعلم جنود ربّك إلّاهو)(1)- انجام مى گيرد و ملايكه مدبّرات يا مقسّمات و ديگران كه مأموريّت هايى دارند، به عنوان واسطه عمل مى كنند. براى اين كه اشاره به اين باشد كه اين عمل بدون واسطه انجام نشده، به لفظ جمع متكلّم مع الغير بيان مى شود؛ مثل اينكه: بلا تشبيه مدير يك كارخانه و مؤسّسه- كه همه امور و جريان آن كارخانه به واسطه يا بيواسطه، كار اوست- مى گويد: اين كار را كرديم، و گاه ضمير متكلّم وحده بيان مى شود كه عنايت خاص به چيزى و به خلق بلاواسطه چيزى معلوم شود و احتمال مداخله غير و وسايط دفع شود؛ مثل: (يا موسى اننى انا الله كه در مثل اين مورد، استعمال ضمير متكلّم مع الغير منافى با مقصود است (واللّه العالم).

س- در آيه 3 سوره مباركه «حديد» آمده است كه: خداوند آسمان ها و زمين را در 6 روز آفريد؛ در حالى كه پيش از پيدا شدن آسمان و زمين، هنوز واحد زمانى به نام روز

ص: 137


1- 168. ( 1)- مدثر/ 31 ..

وجود نداشته، و اصلا روز با وجود خورشيد و زمين معنا پيدا كرده؛ لطفاً اين معنى را توضيح دهيد.

ج 7- كلمه «يوم» و مرادف آن روز اگر چه بيشتر به معناى زمان تابش آفتاب و ضدّ شب به كار برده مى شود، ولى مفهوم آن وسيع تر از اين است.

در قرآن كريم احاديث شريفه و كلمات ادبا و سخنوران و شاعران عرب و عجم، در معانى ديگر- كه قدر مشترك همه آنها زمان است- نيز گفته مى شود.

گاه گفته مى شود: «روز» و «يوم» و مقصود از آن، زمان بين طلوع آفتاب و غروب آن است. گاهى اين كلمات گفته مى شود و از آن، مدّت يك جريان يا زمان و دوران يك حكومت، يا يك عصر، يا عمر يك شخص، يا دوران جوانى يا پيرى، يا دوران سيادت و عزّت و خوشى يك امّت و ملّت قصد مى شود. مثلا گفته مى شود: امروز و فردا و از روز، دنيا و از فردا، آخرت قصد مى شود. يا شاعر مى گويد:

روز بزرگ گرچه جهان كم نديده است روزى چو روز حضرت خاتم نديده است

كه مقصود او از «روز حضرت خاتم»، تمام عصر حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه وآله وسلّم- مى باشد. و مثلا «اعشى» در اين شعر:

شتّان مايومي على كورهاو يوم حيّان أخي جابر

از دو دوران عمر خودش به «روز» تعبير كرده است؛ و اميرالمؤمنين عليه السّلام- نيز در «خطبه شقشقيّه» به اين شعر، تمثّل جسته، و دو عصر و دو دوره را در ارتباط با خودشان، دو «روز» شمرده اند.

با توجّه به اين توضيح مختصر، معلوم مى شود كه ستّة ايّام (شش روز) در سوره مباركه «حديد» و هم چنين در سوره «اعراف»، آيه 54 اشاره به شش دورانى است كه در آنها آسمانها و زمين شكل گرفته و اين نظامات و تشكيلات وجود يافته است. اشاره به اين است كه خلقت آسمانها و زمين دفعى نبوده، بلكه به ارادةالله و حكمت بارى تعالى تدريجى انجام شده است؛ چنانكه در اجزاى عالم خلقت و طبيعت، بيشتر يا همه چيزها به تدريج آفريده مى شوند. مثلا سنگها و معادن و كاينات ديگر، بعضى در طىّ هزاران سال و بعضى بيشتر و بعضى كمتر از يكسال، و برخى كمتر از اين زمان وجود پيدا مى كنند.

آسمانها و زمين نيز بنا بر اين دو آيه كريمه در طىّ شش روز، شش دوران و شش تحوّل و جريان شكل گرفته و خلق شده اند. اين دو آيه از عجايب آيات و معجزات قرآن كريم است كه شكل گيرى و خلقت كلّ نظام آسمانها و زمين را تدريجى اعلام مى نمايد؛

ص: 138

و تدبّر در معانى اين آيات موجب قوّت ايمان به خدا و وحى و رسالت حضرت خاتم الانبيا- صلّى الله عليه و آله- مى شود (واللّه العالم).

س- در آيه (الرحمن على العرش استوى ، معناى «عرش» چيست؟ «استواء بر عرش» يعنى چه؟ وبا اينكه قرآن از خداوند است، چرا در بعضى از آيات لفظ «ما» (صيغه متكلم مع الغير) به كار رفته است؟

ج- اين تعبير كنايه از قدرت كامله خداوند، و تسلّط او بر همه موجودات به نسبت مساوى است. و امّا اينكه لفظ «ما» به كار رفته، اين به عنوان تعظيم است؛ مانند اينكه گاهى در بين مردم به طرف مقابل كه يك نفر است گفته مى شود: «شما»؛ و يا يك نفر مى گويد: «ما» گفتيم.

س- با توجّه به آيه مباركه: (يوم تبدّل الأرض غير الأرض و السّموات)، لطفاً بفرماييد اگر زمين در روز قيامت غير از اين زمين باشد، پس اعمال خير و شرّى كه مردم در روى زمين اوّلى انجام داده اند و حسب آيه شريفه در سوره «زلزال» بايد همان را حاضر كند و به آن شهادت بدهد، آن زمين چه خواهد بود و چه خواهد شد؟ آيا مردم از آن زمين اوّل محشور مى شوند، يا غير آن (زيرا در آيات متعدّد قرآن مجيد آمده است كه زمين، كوهها، آسمان و ستارگان و درياها هم از بين خواهند رفت)؟

ج- اين آيات ممكن است از آيات متشابه باشد كه تأويل آن در موقع خود، آشكار مى شود. آنچه فعلًا به طور جزم مى گوييم و مسلّم و معلوم مى باشد اين است كه بين اين آيات تنافى و تعارض وجود ندارد.

اولا، ممكن است مراد از تبديل و تبدّل ارض و سماوات اين باشد كه وضع و شكل و قيافه كنونى زمين و آسمان عوض مى شود؛ مثل اينكه كوهها برداشته مى شود، حركات ستارگان تغيير مى كند و ...

ثانياً، ممكن است در آغاز قيام قيامت مردگان از همين زمين، برانگيخته شوند و در آن حشر واقع شود، و سپس تحوّلات ديگر در آن پيدا شود كه در روز قيامت، اين تحوّلات واقع مى شود؛ امّا در آن روزى كه مقدار آن پنجاه هزار سال است ممكن است اين تحوّلات به تدريج ويكى پس از ديگرى واقع شود.

به هر حال در مثل اين آيات اجمالًا مسلّم و معلوم است كه با يكديگر تنافى ندارد و اگر كسى تصوّر تنافى نمايد، رفع آن تنافى با دقّت در خود آيات كاملًا ممكن است؛ ولى

ص: 139

در تفسير و تأويل آن چيزى كه حجّت است؛ فقط خبر معتبر از اهل بيت عصمت و طهارت سلام اللّه عليهم اجمعين- است: (وما يعلم تأويله إلا الله و الراسخون في العلم (1).

س- در سوره مباركه حجر، اين آيه مباركه وجود دارد كه: «همانا ما قرآن را فرستاديم و ما خود، نگهبان و حافظ قرآن مى باشيم.» بفرماييد كه ساير كتب آسمانى- مانند تورات و انجيل كه آنها هم كلام الله هست- چطور مورد حفاظت پروردگار قرار نگرفت تا يهوديها و نصرانيها نتوانند آن دو كتاب مقدّس را از بين ببرند و تحريفاتى در آن بنمايند؟

ج- ممكن است اين عنايت خاص به حفظ و حراست، از جنبه اين باشد كه چون اسلام، خاتم اديان است و پس از آن نبوّت و رسالتى نيست، قرآن را خدا از گزند حوادث دوران و دستبرد اهل طغيان حفظ مى فرمايد كه رشته هدايت الهى منقطع نشود. و قرآن- كه معجزه باقيّه و دليل صحّت نبوّت و پيغمبرى همه انبيا است- بايد تا انقراض عالم باقى باشد.

س- در آيه (ليلة القدر خير من ألف شهر)، چه ارتباطى بين ولايت على- عليه السّلام- با مدّت حكومت بنى اميّه است؟ (بهتر بودن شب قدر از هزار ماه و حكومت جابرانه اموى از لحاظ خوبى و بدى قابل مقايسه نيستند.)

ج- آيه (ليلة القدر خير من ألف شهر)، دلالتى بر ارتباط بين ولايت اميرالمؤمنين، على عليه السّلام- و حكومت بنى اميّه ندارد. فقط چيزى كه بر حسب بعضى تفاسير، از اين آيه استفاده مى شود اين است كه: شب قدر بهتر است از هزار ماه حكومت بنى اميّه كه پيغمبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم- به واسطه رؤيايى كه ديدند، از تسلّط آنها بر بلاد اسلام غمناك شدند.

اين به آن معنى نيست كه در حكومت بنى اميّه خيرى فرض مى شود، يا آن كه هزار ماه حكومت بنى اميّه از جنبه خير و خوبى با شب قدر، طرفِ قياس باشد؛ نه اين طور نيست. اين مثل آن است كه مى گوييم عدل بهتر از ظلم، علم بهتر از جهل راست بهتر از دروغ، و عاقبت نيكوكاران بهتر از بدكاران است. در اين قضايا غرض، بيان خوبى عدل، علم، صدق و حسن عاقبت نيكوكاران و تشويق و ترغيب به اين امور است. اينگونه عبارتها دلالتى بر خوبى دروغ، جهل و ظلم ندارد و در محاورات عرفى زياد است.

ص: 140


1- 169. ( 1)- آل عمران/ 7 ..

نظير اين آيه در خود قرآن مجيد، اين آيه است در سوره فرقان: (قل اذلك خير أم جنة الخلد)(1)؛ يعنى: «آيا اين آتش جهنّم بهتر است يا بهشت خلد؟» كه البتّه از آن استفاده نمى شود كه جهنّم نيز جايگاه خوبى است و طرف قياس با بهشت است؛ و در اشعار و آثار ادبى شعرا و ادباى عرب و عجم اين نحو بيان بسيار است.

به علاوه چون مقام، مقام تسليّت به پيغمبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم- و رفع غم و اندوه آن حضرت است، معلوم است كه آنچه پيغمبر- صلّى الله عليه وآله- را از غم و افسردگى بيرون مى آورد، جنبه هاى خير و بركات معنوى است؛ بنابراين ممكن است در توصيف و تعظيم «شب قدر» گفته شود كه شب قدر، شبى است كه عبادت در آن شب از عبادت هزار ماه- كه مدّت برخوردارى بنى اميّه از حكومت و استيلاى بر جهان اسلام است- بهتر است. يعنى در مقابل آن برخوردارى مادى و موقّت، اين افتخار جاويد و همه ساله برخوردارى معنوى و روحى را به تو عطا كرديم.

بنابراين دو شى ء را به مناسبت تضادّى كه با هم دارند، در برابر هم قرار مى دهند. چون پيغمبر و اهل بيتش عليهم السّلام- افتخار جاويد را مى خواهند و بنى اميّه آن حكومت و تسلّط و استثمار و استعمار را.

به عبارت ديگر، شك نيست كه مهمترين چيزى كه مطلوب اهل دنيا و محبوب قلوب آنها است، حكومت و سلطنت است؛ كه در تمام مظاهر قويّه و ضعيفه و صور مختلفه اش مورد آرزو و منتهى الآمال اهل جاه و طالبان جيفه دنيا است.

از نظر اين طايفه چيزى بهتر از يك تسلّط مطلق و ديكتاتورى و استبداد يكصدساله بر دنياى وسيع اسلام نيست. حكومتى كه اتباع و اعضايش- مثل: «زياد» و «حجاج»- آن گونه مطلق العنانى داشته باشند كه تاريخ نظير آن را كم نشان داده است.

اگر بخواهيم يك خير واقعى و حقيقى، و نعمتى از نعم اخروى و معنوى را تا حدودى كه ممكن است و با تشبيه معقول به محسوس، عظمتش را جلو چشم شنونده بگذاريم، و ضمناً آن همه زور و قدرت و برخوردارى و لذّت ناز و تجمّلات و سلطنت را بى قدر جلوه بدهيم، اين جمله كه: (ليلة القدر خير من ألف شهر)، بسيار رسا و مؤثّر و نافذ است؛ زيرا هم عظمت شب قدر اثبات شده، و هم كم ارزشى يا بى ارزشى ملك بنى اميّه در مقابل دارايى ها و ذخاير معنوى اهل حق آشكار گرديده؛ كه يك شب و فقط يك شب آنها بهتر از تمام آن مدّت طولانى و برخوردارى مادى يكصدساله است.

ص: 141


1- 170. ( 1)- فرقان/ 15، البته بنابراين كه خير در اينجا معنى تفضيلى داشته باشد و الا اگر معنى خيروخوبى باشد شاهد مطلب نمى شود و چنانكه در حديث« نية المؤمن خير من علمه» هر دو احتمال هست؛ ولى آيات ديگر براى استشهاد وجود دارد؛ مثل( فأت بخير منها) و( وان تصوموا خير لكم) و( بخير من ذلكم) ..

اگر بگوييد: پس چرا حضرت رسول صلّى الله عليه و آله- اندوهناك شدند؟، مى گوييم: براى امّت و براى اين كه بنى اميّه تسلّط مى يابند و منبر هدايت و مقام خلافت را غصب كرده و به ضلالت و سلطنت تبديل مى كنند؛ و بندگان خدا و مسلمانان را از اين كه در مسير ترقّى جلو بروند، مانع مى شوند.

خدا براى تسليّت پيغمبر- صلّى الله عليه و آله و سلّم- مى فرمايد: اگر چنين وضعى روى مى دهد، امّا براى پيشرفت و سرعت سير و اينكه بندگان خدا بتوانند گامهاى بلند به سوى كمال و كسب فضايل و اصلاح احوال خود بردارند، راهها بسته نمى شود؛ مثل اين فرصت (شب قدر) به آنها داده شده است كه بتوانند در ظرف يك شب فضيلت عبادت و اطاعت هزار ماه را (كه شب قدر نداشته باشد) كسب كنند.

امّا ارتباط اين سوره، با ولايت از جهت اين آيه است: (تنزل الملائكة و الروح ؛ زيرا نزول ملايكه در شب قدر، در عصر رسول اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم- بر آن حضرت بوده، و بعد از آن حضرت- چون اين نزول قطع نمى شود- بر اوصياى آن حضرت- يكى پس از ديگرى- مى باشد، و بعضى روايات هم بر آن دلالت دارد. علاوه بر اين، در حديث است كه روح، غير جبرييل است و از جبرئيل و ميكائيل اعظم است.

س- در قرآن كه مى فرمايد: (إنا منتظرون ، «انتظار» در مورد خدا يعنى چه؟ و نام سوره هاى قرآن چگونه تعيين شده است؟

ج- معنى انتظار همان معنايى است كه همه ما به كار مى بريم؛ امّا نسبت به خداوند متعال ظاهراً مراد اين است كه: ما صبر مى كنيم تا نتيجه كار بر خود شما آشكار شود؛ چون خداوند- خودش- از ابتدا عاقبت كار را مى داند.

نام سوره ها در صدر اسلام، از طرف رسول خدا- صلّى الله عليه وآله وسلّم- تعيين شده است.

س- منظور از «ملكوت در آسمانها» و «ملكوت اعلى» چيست؟

ج- براى «ملكوت» معانى مختلفى گفته شده؛ از جمله اين كه به معنى «ملك» و «عزّت» و «سلطنت» است ومراد ازملكوت آسمان ها وزمين ممكن است سلطنت و مالكيّت آسمانها و زمين و يا آيات عظيمه خدا در آسمانها و زمين، جنود غيبيّه الهيّه در آنها باشد. ديگر اينكه ملكوت آسمانها و زمين، يعنى: آيات قدرت خداوند در آسمانها و زمين و ملكوت اعلى كنايه از جوار رحمت حق است.

ص: 142

س- با توجّه به اينكه گفته مى شود: فرشتگان بنابر سرشت خود زمينه و توان معصيّت ندارند، چرا شيطان دچار گناه شد و مطيع امر الهى نگشت؟

ج- مسأله اينكه ملايكه اراده و اختيار نداشته باشند، خلاف ظواهر آيات قرآن مجيد است؛ و امر و نهى به آنها دليل اراده و اختيار آنهاست؛ و ظاهر (لايعصون اللّه ما أمرهم و يفعلون مايؤمرون (1) نيز همين است و چنان نيست كه شؤون و وظايفى را كه دارند بى اختيار انجام دهند. و امّا شيطان، بر حسب قرآن مجيد از ملايكه نبود: (كان من الجنّ (2) (واللّه العالم).

س- آيه شريفه (ليغفر لك الله ما تقدّم من ذنبك و ما تأخّر) با عصمت نبىّ اكرم- صلّى الله عليه و آله وسلّم- منافات ندارد؟

ج- در شرح و تفسير مثل اين آيه، علما بياناتى فرموده اند؛ و در خصوص اين آيه، اين بيان به نظر حقير مى رسد: از «لام» تعليل (ليغفر لك استفاده مى شود كه خداوند متعال به آن، حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله وسلّم- را گرامى داشته است.

پر واضح است كه فتح مبين، علّت و سبب مغفرت گناه و عصيان نيست و اعطاى نعمت و فتح و پيروزى زايل كننده اثر گناه و كفران نعمت نمى شود.

اعطاى نعمت و فتح و پيروزى براى تقدير و تشكّر و پاداش است، نه براى محو گناه و عصيان.

بنابر اين با توجّه به اين معنى بايد گفت: مراد از «ذنب»- كه در اين آيه است- سختى ها و مشكلاتى است كه براى پيشرفت و دعوت پيغمبر- صلّى الله عليه و آله وسلّم- و اعلاى آن حضرت در گذشته و آينده جلو آمده، يا جلو خواهد آمد.

با اين فتح مبين، همه آثار و مشكلات مرتفع شده و پيغمبر- صلّى الله عليه و آله وسلّم- و دين و دعوتش از آن مصون خواهد ماند.

شاهد اين معنى آن است كه از كلمات لغوييّن استفاده مى شود كه «ذنب» به دنبال شى ء و چيزى گفته مى شود كه دنبال و پى آمد سوء و بد داشته باشد؛ و به عبارت اخرى: هر چيز و هر كارى است كه وخامت عاقبت داشته باشد؛ كه در اينجا مناسب همان توطئه ها و معارضه هايى است كه در گذشته و حال و در عصر حضرت رسول صلّى الله عليه و آله وسلّم- و بعد از آن، كفّار با اسلام و شخص آن حضرت داشته و دارند.

ص: 143


1- 171. ( 1)- تحريم/ 6.
2- 172. ( 2)- كهف/ 50 ..

غفران و مغفرت كه مصون گرديدن از سوء عاقبت كار است، مصونيّت آن حضرت و دين و دعوت آن بزرگوار از توطئه ها و معارضات اعدا و مخالفان است. اين معنى است كه با فتح مبين مناسب است و پيغمبر و امّتش را به آينده اميدوار و دلگرم مى سازد (والله العالم).

س- قرآن چه امتيازى بر تورات و انجيل دارد؟

ج- امتياز قرآن مجيد بر تورات و انجيل زياد است؛ از جمله اين است كه قرآن، ناسخ تورات و انجيل مى باشد.

س- مراد از «سماوات و ارضين سبع» چيست؟

ج- شايد مراد، طبقات كرات و طبقات زمين به حسب قرب و بعد و يا اعتبارات ديگر باشد؛ اگر چه دانستن اين امور ضرورت ندارد و آنچه دانستن آن لازم است، معارف دين و فروع دين است (والله العالم).

س- راجع به عالم ذرّ، نظر شما چيست؟

ج- بر حسب بعضى تفاسير، آياتى از قرآن مجيد به اين عالم تفسير شده و ظاهر برخى از اين آيات بر يك سابقه و پيشينه خاصّ انسان قبل از اين عالم دلالت دارند.

از اين آيات، آيه اى كه مشهور و معروف در اين جهت شده است، آيه كريمه (وإذ أخذ ربّك من بني آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على أنفسهم ألست بربكم قالوا بلى شهدنا أن تقولوا يوم القيامة إنّا كنا عن هذا غافلين)(1) مى باشد.

در تفسير اين آيه، نظرها متفاوت شده است و حتّى بعضى بزرگان آن را به شهادت خلقت انسان بر وجود خالق، مثل شهادت هر صنعت و بناء بر وجود صانع و بانى، يا به شهادت فطرت و اقرار فطرى انسان بر وجود خدا تفسير نموده اند، كه رفع يد از ظاهر آيه است و صاحبان اين رأى، اين رفع يد از ظاهر را از روى قرينه، به قول خودشان عقليّه مى دانند.

برخى ديگر از بزرگان هم ظاهر آيه را حفظ كرده و وجود چنين عالم و پيشينه اى را براى انسان بر حسب اين آيه، تصديق مى كنند؛ هر چند در بيان مطلب با توجّه به جمله هاى آيه و موقعيّت اعرابى آنها بيان واحد ندارند؛ و هر چند در معرفت تفاصيل اين

ص: 144


1- 173. ( 1)- اعراف/ 172 ..

عالم و حقيقت آن نيز از اظهار نظر قطعى خوددارى مى كنند كه از حدّى كه روايات معتبر دلالت دارند، بيشتر سخن بگويند.

به هر حال، رأى معروف بين محدّثين و جمعى از علماى اهل تفسير، همين است كه بالاجمال، «عالم ذر» را قبول دارند.

از جمله آياتى كه ممكن است بر همين معانى «عالم ذر» و پيشينه معنوى و حقيقت انسان تفسير شود، آياتى از سوره بقره است كه مى فرمايد: (وعلم آدم الأسماء كلّها ثمّ عرضهم على الملائكة فقال أنبئوني بأسماء هولاء إن كنتم صادقين قالوا سبحانك لا علم لنا إلا ما علّمتنا إنك أنت العليم الحكيم قال يا آدم أنبئهم بأسمائهم فلمّا أنبئهم بأسمائهم قال ألم أقل لكم إنّي أعلم غيب السّماوات والأرض واعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون (1).

اين آيات دلالت بر وجود مسمياتى دارد كه اسماء آنها را خداوند متعال به آدم تعليم فرمود و مسميّات آن بر حسب ظاهر در مرآى ملايكه و ديد آنها بوده و به آنها اشاره شده است.

البتّه چنانكه از آيات استفاده مى شود، اين برنامه غيبى و غيب آسمانها و زمين و اين عالم بوده است اين مسميّات در روايات به اشباح رسول اكرم صلّى الله عليه وآله- و ائمّه طاهرين عليهم السّلام- و بلكه بسيارى از خواصّ عبادالله و صاحبان درجات رفيعه و سران اعداء الله بوده است و تفاسير ديگر و بيشتر نيز شده است.

از جمله آيات، اين آيه شريفه است: (وإذ أخذ الله ميثاق النبيين لما أتيتكم من كتاب وحكمة ثم جاءكم رسول مصدق لما معكم لتؤمنن به ولتنصرنه قال ء أقررتم و أخذتم على ذلكم إصرى قالوا أقررنا فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين (2).

از اين آيه نيز استفاده مى شود كه مسأله اخذ ميثاق بر نبوّت حضرت رسالت پناهى صلّى الله عليه و آله- نيز در صقع خاص و جوّ ويژه اى بوده است كه اين اخذ و استيثاق در آنجا انجام گرفته است؛ هر چند تصوّر آن براى ما دشوار يا محال باشد.

آيه ديگر اين است: (وإذ أخذنا من النبيين ميثاقهم و منك و من نوح و إبراهيم و موسى و عيسى بن مريم و أخذنا منهم ميثاقاً غليظاً)،(3) اين آيه نيز به ظاهر دلالت دارد بر اخذ ميثاق از انبيا- على نبيّا و آله و عليهم السلام- و خلاصه اينكه اين آيات به عالم ذر و اخذ ميثاق، تفسير شده است.

علاوه بر اين، رواياتى كه در حدّ تواتر است، بر اين عالم و اين اشهاد و حضور و شهادت و اخذ ميثاق دلالت دارند كه اگر بخواهيد به اين روايات و بعضى آرا و نظرات علما مطّلع گرديد، از جمله مى توانيد به كتاب شريف «بحارالانوار» مراجعه نماييد:

ص: 145


1- 174. ( 1)- آيات 30 الى 33.
2- 175. ( 2)- آل عمران/ 81.
3- 176. ( 3)- احزاب/ 7 ..

جلد 3، باب 11، الدين الحنيف والفطرة وصبغةالله والتعريف فى الميثاق (كه مشتمل بر 22 حديث است).

جلد 5، باب 10، الطينة والميثاق (مشتمل بر 67 حديث).

جلد 58، باب 43، فى خلق الأرواح قبل الاجسام (مشتمل بر 29 حديث).

لازم به تذكّر است اينكه گفتيم اين روايات در حدّ تواتر است، مقصود تواتر لفظى تفصيلى نيست؛ بلكه مقصود، تواتر لفظى اجمالى است كه به واسطه كثرت روايات علم به صدور يكى از آنها حاصل است و معنوى است كه از مجموع اين روايات علم به عالم ذر و پيشينه ويژه اى براى همه بنى آدم يا افراد مخصوصى پيدا مى شود. مثل نقلهايى كه از سخاوت حاتم شده كه اگر چه به تفاصيل آن علم پيدا نمى شود و تفاصيل آن متواتر نيست، امّا قدر جامع آنها كه سخاوت وجود حاتم باشد، به تواتر معنوى ثابت است.

از اين جهت ما هم در مقام اظهار رأى و عقيده، بيشتر از اين، نظر قطعى نمى دهيم و قدم به جلو نمى گذاريم كه مبادا به رأى خود سخنى بگويم؛ زيرا در اين امور، فقط بايد بر اساس نقل ثابت و محكم متّصل به مبدأ و مقام عصمت اظهار نظر كرد.

بنابراين به اين مقدار و اعتقاد اجمالى بسنده مى كنيم. در اين حد بر اين عقيده ردّ و ايراداتى كرده اند كه به آنها نيز پاسخ داده شده و آن ايرادات وارد نخواهد بود.

قرائت قرآن كريم

س- آيا در تلاوت قرآن مع القواعد فتحه، كسره و ضمّه، رعايت لهجه هم واجب است؟ آيا بدون لهجه اشكال دارد؟

ج- بايد كلمات به عربى صحيح تلفّظ شود و ضمّه و فتحه و كسره آخر هر كلمه- در صورتى كه وقف برآن نشود- ظاهر شود (و الله العالم).

س- آيا در جلسات ختم قرآن غلط خواندن قرآن اشكال دارد؟ و اگر سهواً عمل شود و صرفاً به خاطر يادگيرى باشد، چه حكمى دارد؟

ج- غلط خواندن سهوى اشكال ندارد.

س- قرآن را به زبان يا لهجه محلّى ترجمه كرده اند. از آنجا كه نمى توانم آن را به عربى بخوانم، آيا به همان زبان و لهجه مى شود خواند، يا بايد حتماً عربى خوانده شود؟

ص: 146

ج- خواندن ترجمه صحيح قرآن كريم نيز بسيار خوب است و فضيلت و ثواب دارد و تا حدودى شخص را با قرآن مجيد آشنا ومربوط مى سازد. امّا ثوابهاى خاص و مهمّى كه براى قرائت قرآن است، به خواندن خود قرآن با همان الفاظ عربى اختصاص دارد. مضافاً بر اينكه ترجمه هاى قرآن هر چه هم با دقّت وآگاهى انجام شده باشد براى رساندن حقايق عالى اين كتاب مقدّس وافى نيست؛ و آن نورانيّت و تأثيرى را كه خود قرآن در نفوس دارد، دارا نمى باشند. ترجمه هر چه هم دقيق ورسا باشد بالاخره كلام بنده ومخلوق است و قرآن كلام خدا و خالق.

هرگز ترجمه قرآن را نمى توان مثل ترجمه كتاب هاى ديگر در كنار هم ومانند هم دانست. اين واقعيّتى است كه همه علماى سخن شناس و محقّقان قرآن شناس- حتّى غير مسلمانان- هم تصديق دارند.

بايد ترجمه قرآن را پلّه اوّل صعود به معارف الهى و حقايق غير متناهى دانست و صعود را تا حدّ امكان ادامه داد.

س- در بعضى از قرآنها، جداول و اشكالى كشيده شده كه در آنها اعداد و يا صفات خداوند متعال و ... نوشته شده و در هر كدام روايت هايى شده؛ مثلا در يك جدول، اعداد و .... كشيده شده و روايت شده كه هركس به اين جدول و اعداد و .... نگاه كند خداوند او را در حمايت خود حفظ كرده گناهان او را مى بخشد و از اين قبيل ادّعاها؛ آيا محكوم به صحّت مى باشد؟

ج- به طور كلّى نمى توان اين روايات را تأييد كرد.

س- آيا ختم برخى از سوره هاى قرآن همانند سوره «انعام» به طريقه خاصّى كه در جزوه هاى مخصوص ختم اين سوره ها بيان شده است، صحت دارد يانه؟

ج- به كتابهايى كه در باب ختومات نوشته شده مراجعه نماييد.

س- تقليد صدا و لحن از قاريان قرآن كريم كه اكثر آنها از اهل سنّت هستند و ولايت و امامت به حقّ حضرت امام على- صلوات الله عليه- را نمى پذيرند و در پايان قرائت، «صدق الله العظيم» مى گويند، چه حكمى از نظر فقه اهل بيت- عليهم السّلام- دارد؟

ج- اگر كيفيّت قرائت مشتمل بر غنا نباشد اشكالى ندارد؛ ولى اينكه «صدق الله العلي العظيم» را به همين نحو بخوانند و اصرار ديگران بر ترك اسم «العلى» با توجّه

ص: 147

به اينكه در قرآن مجيد است: (وهو العلي العظيم (1)، صورت اعراض از قرآن مجيد دارد و هم «علي و هم «عظيم از اسماء حسناى خداوند است.

س- تواشيح چه حكمى دارد؟ در تواشيح بعضى از آيات قرآنى را با حالت ترانه و سرود و حتّى غنا مى خوانند؟

ج- اگر به كيفيّت غنا خوانده شود، حرام است و الّا اشكالى ندارد.

استخاره

س- لطفاً نظر مباركتان را در مورد استخاره قرآنى توسّط كامپيوتر بيان فرماييد. (روش كار بدين صورت است كه برنامه اى به كامپيوتر داده مى شود وفردى كه قصد استخاره دارد پس از نيّت، كليد انتخاب را فشار مى دهد وبر حسب تصادف انتخاب كامپيوتر، نام سوره، شماره آيه، ترجمه آيه وخوب يا بد بودن آن كه قبلا توسّط فرد عالمى مشخص شده و به كامپيوتر داده شده، روى صفحه كامپيوتر ظاهر مى شود).

ج- حقير هيچ وقت به نحو مذكور در سؤال، استخاره نمى كنم.

س- آيا در همه موارد مى توان به قرآن استخاره كرد يا موارد خاصى دارد فى المثل در مورد طلاق گرفتن يا نگرفتن مى شود استخاره كرد يا نه؟ و ديگر اينكه اگر شخصى استخاره كند و به آن عمل نكند چگونه است؟

ج- مورد استخاره در كارى است كه شرعاً در آن، شخص تكليف به وجوب يا حرمت بلكه استحباب يا كراهت نداشته باشد والا در انجام دادن عمل واجب يا حرام استخاره معنى ندارد و در عمل مستحب يا مكروه هم استخاره بى مورد است.

بلى اگر عمل مستحب چند مصداق داشته باشد مثل ازدواج كه با اين شخص و آن شخص و شخص ديگر هر كدام مصداق مستحب است ولى براى تعيين اولى از بين آنها بعد از بررسى مرجحات و مساوى بودن موارد استخاره نمايد.

هم چنين در امور مباح از كارهاى دنيوى كه شخص خوب و بد و منفعت و ضرر آن را نمى داند استخاره مورد دارد. بلكه اگر در ترك امر مكروه يا فعل مستحب احتمال ضرر مى دهد استخاره جايز است. مع ذلك با شور و مشورت اقدام كردن نيز شرعاً

ص: 148


1- 177. ( 1)- بقره/ 255 ..

راجح و مستحب است و چنانكه با توكل و اعتماد به خدا نيز وارد عمل شدن مستحب است (فإذا عزمت فتوكل على اللّه (1).

در جاهائيكه استخاره مورد داشته باشد پس از استخاره اگر عمل به آن نشود ممكن است موجب پشيمانى و احياناً ضرر شود وبهر حال عمل به آن شرعاً واجب نيست.

ص: 149


1- 178. ( 1)- آل عمران/ 159 ..

فصل هفتم: شرح احاديث

اشاره

ص: 150

ص: 151

شرح احاديث

س- در حديث قدسى آمده است: «گنج پنهانى بودم، دوست داشتم شناخته شوم؛ پس مردم را آفريدم براى اينكه شناخته شوم.»

پس چرا انسانها از تفكّر در خدا منع مى شوند؟ و راه شناخت خداوند چيست؟

ج- اين حديث سند معتبرى ندارد. مراد از معرفت خدا كه كمال اشرف و اعلاى هر انسان است، معرفت حقيقت ذات خدا نيست؛ زيرا آن معرفت عقلًا و نقلًا محال وغير قابل حصول و به اصطلاح محاط محيط نشود و بنابراين در احاديث شريفه از تفكّر در ذات خدا نهى شده است.

جايى كه حقيقت بسيارى يا همه مخلوقات بر بشر مجهول است و جز به خواصّ و آثار آنها پى نبرده است، حقيقت ذات اقدس ربوبى چگونه امكان درك دارد؟ هرچه بشر در ذات او فكر كند به جايى نمى رسد؛ و بايد با پيغمبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم- هم زبان شده و بگويد: «لا احصي ثناءاً عليك أنت كما أثنيت على نفسك»(1) و «ما عرفناك حق معرفتك و حق عبادتك»(2).

خدا را بايد به صفات و اسماء الحسنى و آثار قدرت او- كه در كاينات ظاهر است- شناخت؛ چنانكه در قرآن مى فرمايد: (وفي الإرض آيات للموقنين و في أنفسكم أفلا تبصرون (3). در وجود خودمان و اين انسانى كه يكى از مخلوقات به ظاهر بسيار كوچك اين عالم است بايد تفكّر نمود.

با اين همه بررسى هايى كه در طول قرون، در عجايب باطن و ظاهرو نظامات حاكم بر آن انجام شده، هنوز هم بشر خودش بر خودش مجهول است. اين است يكى از معانى متعدّد و معرفت آموز حديث شريف «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»(4). خدا را بايد به آياتش شناخت و در آياتش، در خلق آسمانهاو زمين، كرات و كهكشانها، فضا و

ص: 152


1- 179. ( 1)- بحار: 39/ 84.
2- 180. ( 2)- بحار: 71/ 23.
3- 181. ( 3)- ذاريات/ 21.
4- 182. ( 4)- بحار: 20/ 32 ..

مخلوقات زنده برّى و بحرى و هوايى تفكّر كرد، كه به فرموده قرآن هم، اينها براى خردمندان آيات و نشانه هاى حقّند.

آفرينش همه تنبيه خداوند دل است دل ندارد كه ندارد به خداوند اقرار

كوه و صحرا و درختان همه در تسبيحندنه همه مستمعى فهم كند اين اسرار

اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجودهر كه فكرت نكند، نقش بود بر ديوار

برگ درختان سبز در نظر هوشيارهر ورقش دفترى است معرفت كردگار

كدام برگ درخت است اگر نظر دارى كه سرپاك الهى در آن نه محجوب است

همه آيات و نشانه هاى جمال و جلال و كمال، حق و قدرت و علم بى منتهاى او هستند.

نگه دارنده بالا و پستى گواه هستى او جمله هستى

وجودش بر همه موجود قاهرنشانش در همه اشيا است ظاهر

برى از ضدّوندّ خويش و از كس صفاتش «قل هو اللّه احد» بس

تو كه در علم خود زبون باشى عارف كردگار چون باشى؟

قرآن كريم مى فرمايد: (أم خلقوا من غير شي ء أم هم الخالقون)(1)، (أفرأيتم ماتمنون ءأنتم تخلقونه أم نحن الخالقون)(2)، (أفرأيتم ما تحرثون أنتم تزرعونه أم نحن الزارعون).(3))

كتاب تكوين را كه اسرار و عجايب نظامات هر بخش كوچك و هر ذرّه اش با تأليف كتاب هاى تدوين نمى توان شرح داد، مطالعه كنيد تا به حقيقت بزرگى كه در اين آيه كريمه معجز نشان نهفته است كمى آشنا شويد: (ولو أنَّ ما في الأرض من شجرة اقلام و البحر يمدّه من بعده سبعة أبحر ما نفدت كلمات اللّه (4) و اين آيه: (قل لو كان البحر مداداً لكلمات ربّي لنفد البحر قبل أن تنفد كلمات ربّي ولوجئنا بمثله مدداً)(5).

اين شكل تفكّر و انديشه انسان را به مبدأ نزديك مى كند و روحش را به عوالم بالا پرواز مى دهد و وجودش را پر از اميد و عشق و شور و شوق و حبّ صاحب اين عالم مى نمايد.

ص: 153


1- 183. ( 1)- طور/ 35.
2- 184. ( 2)- واقعه/ 59.
3- 185. ( 3)- واقعه/ 64.
4- 186. ( 4)- لقمان/ 27.
5- 187. ( 5)- كهف/ 109 ..

خداوند متعال ما و شما را به اين سير و سلوكى كه قرآن كريم و احاديث شريف، ما را به آن راهنمايى كرده اند توفيق عطا فرمايد؛ نظر ما را در عالم نظر، مورد قبول و نگاه ما را به كمال و جمال خلقت قرار دهد تا هميشه خود را در حضور حق بدانيم و علم و حكمت او را در اين كتاب قطورتر از فواصل همه كهكشانها و اجرام بخوانيم. با اميرالمؤمنين عليه السّلام- در تمام مناسبات با خدا و اقرار به عظمت قدرت و آفرينش او هم زبان شده، بگوييم:

«سبحانك ما أعظم ما نرى من خلقك و ما أصغر كل عظيمة في جنب قدرتك وما أهول مانرى من ملكوتك وما أحقر ذلك فيما غاب عنا من سلطانك»(1)

قلم در ميدانى وارد شده است كه هرچه جلو مى رود- اگر چه سالها و قرنها بنويسد- به پايانى نزديك نمى شود؛ و بنابراين در همين جا عاجزانه به اين دو بيت مترنّم شده و به حقارت و كوچكى خود اعتراف مى كنيم:

اى برتر از خيال و قياس و گمان و وهم وز هر چه گفته اند و شنيديم و خوانده ايم

مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمرما همچنان در اوّل وصف تو مانده ايم

اين دو بيت را هم براى كسانى كه در اثر عجز و ناتوانى از درك بعضى اسرار عالم تكوين و تشريع از خطّ رضا و تسليم خارج شده و بسا زبان به اعتراض و چرا بگشايند، مى خوانيم:

زمين در جنب اين نه طاق خضراچو خشخاشى بود بر روى دريا

تو خود بنگر از اين خشخاش چندى سزد گر بر بروت خود بخندى

كلام معجز نظام كشّاف حقايق، امام جعفر صادق عليه السّلام- را تبرّكاً پايان بخش كلام مى كنيم: «يابن آدم لو أكل قلبك طائر لم يشبه و بصرك لو وضع عليه خرق إبرة لغطاه، تريد أن تعرف بهما ملكوت السماوات والأرض»(2)

والسّلام عليكم و على عباداللّه المخلصين و رحمةاللّه و بركاته.

س- در كتاب «نهج الفصاحه»، صفحه 260، روايت شماره 1254- كه فتوكپى آن را به انضمام اين استفتاء، به خدمت حضرتعالى ارايه مى گردد- چگونه مى شود كه شوخى و جدّى آن يكى باشد در رجوع يحتمل مصداق داشته باشد؛ ولى در نكاح و طلاق كه قصد انشاء و حضور عدلين لازم است چطور؟ لطفاً مشروحاً بيان فرمائيد.

ج- كتاب نهج الفصاحه از مصادر مختلف معتبر و غير معتبر اخذ شده و در نقل روايات اعتماد به آن صحيح نيست؛ بايد مصدر هر روايت را بالخصوص به دست آورد و چنانچه معتبر شناخته شد، اعتماد به آن جايز است. همين روايت «ثلاث جدّهن ...» را

ص: 154


1- 188. ( 1)- نهج البلاغه/ خطبه 109.
2- 189. ( 2)- اعتقادات صدوق/ 21 ..

در فحصى كه على العجاله دركتب شيعه انجام شد آن را نيافتم، بلى در بعض كتب اهل سنّت، مثل: «سنن ابى داود» و «سنن ترمذى» و «سنن ابن ماجه» از «ابى هريره» نقل شده است. در عدم اعتبار آن به انتهاء سند به «ابى هريره» كافى است. اگر بخواهيد او را بشناسيد به كتاب «شيخ المضيرة ابوهريرة الدوسى» تأليف «محمود ابوريه» و كتاب «ابوهريره» تأليف «علامه بزرگ سيّد شرف الدّين» مراجعه فرماييد.

همانطور كه مرقوم داشته ايد لفظ و مضمون آن غرابت، بلكه فاقد استقامت است و قابل اعتماد و استناد نيست (واللّه العالم).

س- پس از سلام و عرض ارادت، مطالبى جهت اينجانب و بعضى از گويندگان مذهبى مجهول بوده؛ استدعا دارم آن حضرت ما را راهنمايى فرمايند.

آيا مطالب ذيل كه به عنوان حديث در ميان عامّه منتشر گرديده، واقعاً حديث است يا نه؟ در صورت صحيح السّند بودن، نشانى دقيق آن را معيّن، و معنى صحيح آن را مرقوم فرماييد.

1- «عليٌ ممسوس في ذات الله».

2- «خلق الله آدم على صورته».

3- «الطرق إلى الله بعدد أنفاس الخلائق».

4- «الشريعة أقوالى و الطريقة احوالى و الحقيقة حالي ...»

5- جريان متعفّن شدن بدن ايّوب- عليه السّلام- كه فقط در تفسير قمى آمده است.

6- آيا نظر حضرتعالى درباره «حديث عشق» كه مرحوم «محدّث نورى» در كتاب «نفس الرحمان»، ص 79 آورده است، موافق نظر مرحوم محدّث است يا نه؟

7- آيا مرحوم مجلسى كتابى به نام «تشويق السّالكين» داشته است، يا اين كتاب را به آن بزرگوار نسبت داده اند؟

ج 1- جواب از اعتبار حديث

«علي ممسوس في ذات الله»:

اين حديث را «حافظ ابو نعيم اصفهانى» در «حلية الأولياء» از «كعب بن عجره»، از پدرش از رسول خدا- صلّى الله عليه و آله و سلّم- و «هيثمى» در «مجمع الزوائد» ج 9، ص 131، از «طبرانى» در «معجم كبير» و «اوسط» از «كعب بن عجره»، از پدرش روايت كرده است به اين لفظ: «قال: قال رسول الله- صلّى الله عليه و آله و سلّم-: لا تسبّوا علياً فإنه ممسوس في ذات الله».

همچنين «مناوى»- از علماى اهل سنّت- آن را در كتاب «كنوز الحقائق في حديث خير الخلائق» از «ابونعيم اصفهانى» روايت كرده است. «علّامه مجلسى» نيز در

ص: 155

«بحار» در باب

«كفر من سَبَّهُ او تبرأ منه»

از «ابو نعيم» روايت فرموده و با بيانى آن را شرح كرده است.

«احمد» در «مسند» ج 3، ص 86، از رسول خدا- صلّى الله عليه و آله وسلّم- روايت كرده است كه فرمود:

«فو الله إنه لأخشن في ذات الله أو في سبيل الله»؛

و به اين لفظ نيز روايت كرده:

«إن علياً لاخيشن في ذات الله»

. بديهى است اين حديث غير از حديث اوّل است.

امّا از طريق شيعه، بر حسب كتاب «اجازات بحار»، مولى نظام الدّين السيّد احمد بن السيّد محمّد معصوم الحسينى- كه از علماى بزرگ و پدر عالم جليل «سيّد على خان» مؤلّف «رياض السالكين» و «سلافة العصر»- است در اجازه اى كه براى سيّد جمال الدّين محمّد بن السيّد عبدالحسين الحسينى البحرانى- كه او نيز از مفاخر عالم علم است- مرقوم فرموده، مسنداً اين حديث را از حضرت رسول صلّى الله عليه و آله- به اين لفظ روايت كرده است: «إن علياً ممسوس في ذات الله».

در خاتمه با بيان سند حديث، مناسب است مختصرى را نيز به عنوان شرح آن اضافه نماييم:

اين جمله، اشاره به مقام كمال ايمان، و تسليم مطلق و توجّه تامّ حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام- به خداوند متعال، و از خود بيخودى و خود نبينى و اطاعت محض آن حضرت از احكام خدا دارد. مقامى كه متصرّف در وجود و مالك قلب و اراده و نيّت صاحب آن در اجراى اوامر الهى و جهاد فى سبيل الله و اقامه حقّ و عدل هيچ چيز و هيچكس جز خدا نيست.

بر خلاف مردم، متعارف و اكثريّت ملاحظات و تزلزل يا تثبيت مواضع شخصى، وجاهت اجتماعى، مقاصد سياسى، خشم و يا خوشنودى و تشويق يا ملامت وحُبّ و بغض اين و آن اورا از انجام وظايف باز نمى دارد.

آرى، آن حضرت ظهور اكمل (كونوا قوامين بالقسط شهداء لله ولو على أنفسكم)(1)، (يجاهدون في سبيل الله لايخافون لومة لائم)(2) و (لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذكر الله)(3)) بود. بى باكانه در هر موضوع و هر پيشامد فرمان و حكم خدا و رسول را اجرا مى كرد و در غزوات و ميادين جهاد بى خوف و بيم و بى هيچ انديشه جلب نفع يا ترس از وقوع در ضرر، از خطرات استقبال داشت؛ و مانند كسى كه نيروى انديشه در اين امور و تأمّل در عواقب خطرناك آن نداشته باشد عمل مى فرمود.

ص: 156


1- 190. ( 1)- نساء/ 135.
2- 191. ( 2)- مائده/ 37.
3- 192. ( 3)- نور/ 37 ..

از جنگ «موته» كه حضرت «جعفر طيّار»، «زيد بن حارثه» و «عبدالله بن رواحه» به درجه رفيعه شهادت رسيدند، راجع به منزلت و درجه اين سه شهيد عالى مقام، رؤيايى از رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم- نقل شده كه از آن علوّ درجه جعفر و زيد بر عبدالله استفاده مى شود؛ چون آن دو بى درنگ و بى انديشه و خيال به ميدان شهادت شتافتند. ولى عبدالله با اندك انديشه اى- كه شايد از يك لحظه درنگ هم تجاوز نكرد- به ميدان رفت.

اين سه نفر همه به شهادت رسيدند و هر سه عاليقدر و شهيد فى سبيل الله هستند؛ امّا چون در اين موقف و مهلكه آن دو بى باكانه تر بودند، رتبه بالاترى را حايز شدند.

حالِ ممسوسيّت في ذات الله چنين حالى است. حالى است كه اگر چه مرتبه كمال قوّه عقلانى است، در انظار مردم متعارف كه در كار دين و آخرت حسابهاى دنيايى را كم و بيش ملاحظه مى نمايند، بى فكرى محسوب مى شود؛ در صورتى كه بلوغ و رشد حقيقى انسان نيل به اين مرتبه و مقام است.

اميرالمؤمنين عليه السّلام- در اين خصيصه عالي ه- كه مرتبه كمال تفوّق و علوّ منزلت انسان و فرشته است و «ممسوس في ذات الله» تعبيرى از آن است- مرتبه اكمل و اعلى را دارا بود. در تمام عمر و در تمام مواضع سياسى و اجتماعى و در همه غزوات و در هر كجا و هر شرايطى فقط به وجه الله مى نگريست و به پى آمدها و عكس العمل هاى منفى يا مثبت اين مواقف براى شخص خود و يا كسان و وابستگانش نمى انديشيد.

پى آمدهاى فداكارى ها و جهاد آن حضرت در غزوات و قتل سران كفر و شرك از جمله همان كينه ها و عقده هايى بود كه خاندان و قبايل آنها، خصوصاً بنى اميّه از آن حضرت و اهل بيتش در دل گرفتند، كه آن احقاد بدريّه و حنينيّه و احديّه و ...- كه همه در واقع احقادشان از پيروزى اسلام و دين توحيد و موفّقيّت رسول اعظم صلّى الله عليه و آله- بود- پس از رحلت پيغمبر ظاهر شد؛ و از اسباب مهمّ ورود آن همه مصايب و نوائب بر اهل بيت عليهم السّلام- شد. ولى على عليه السّلام- كسى نبود كه خوش نشينى، راحت طلبى و آسايش خود و كسانش را بر نصرت اسلام و اطاعت از فرمان خدا و رسول برگزيند و در اين موقف به مثل اين حسابها بيانديشد. و از طرف شدن با تمام خلق جهان، در راه انجام وظايف الهى هراس داشته باشد. آن حسابى كه او داشت از اين حسابهاى به اصطلاح زيركانه و عاقلانه ديگران خارج بود. او ممسوس فى ذات الله بود و مانند شخص غير ملتفت و غافل از اين حسابها، عمل مى كرد. اگر او در اقدامات و كارهايش چنين حسابهايى كرده بود- همانطور كه حتّى دشمنانش معترف بودند- «لما قام

ص: 157

للإسلام عمود»؛ اسلام برپا نمى شد و پرچم توحيد به اهتزاز در نمى آمد. سلام الله عليك يا أمير المؤمنين و يا إمام الموحدين و يا يعسوب الدّين و على ابن عمك و أخيك رسول الله و على أهل بيتك الطّاهرين.

ج 2- جواب از حديث

«إن الله خلق آدم على صورته»:

صدوق رحمة الله تعالى عليه- در كتاب «توحيد»، ص 152 و 153، ب 12 ح 11، به سند از «حسين بن خالد» روايت فرموده است:

«قال: قلت للرضا- عليه السّلام- يابن رسول الله! إنّ النّاس يروون أن رسول الله- صلّى الله عليه و آله وسلّم- قال: إن الله خلق آدم على صورته! فقال: قاتلهم الله لقد حذفوا أول الحديث إن رسول الله- صلّى الله عليه وآله- مرّ برجلين يتسابّان فسمع أحدهما يقول لصاحبه: قبّح الله وجهك و وجه من يشبهك، فقال: يا عبد الله لا تقل هذا لأخيك، فإن الله عزوجل خلق آدم على صورته».

همچنين در صفحه 152، باب 12، ج 10، از «ابى الورد بن ثمامه» از اميرالمؤمنين عليه السّلام- روايت كرده است:

«قال: سمع النبى- صلّى الله عليه وآله- رجلا يقول لرجل: قبح الله وجهك و وجه من يشبهك، فقال- صلى الله عليه و آله-: مه، لا تقل هذا، فإن الله خلق آدم على صورته».

قال الصدوق قدّس سره-:

«تركت المشبّهة من هذا الحديث أوّله و قالوا: إن الله خلق آدم على صورته فضلوا في معناه وأضلوا».

صدوق عليه الرحمة- حديث ديگرى نيز در تفسير اين جمله روايت كرده است كه به فرمايش علّامه مجلسى عليه الرحمه- مانند تأويل بر تقدير عدم ذكر اوّل حديث و تصحيح معنى است.

سيّد مرتضى- قدّس سره- نيز در «تنزيه الانبياء»، فصل مشبعى در اين موضوع بيان فرموده است كه مى توانيد مراجعه فرماييد.

ج 3- پاسخ از سؤال درباره جمله

«الطرق إلى الله بعدد أنفاس الخلائق»:

فعلا در نظر ندارم كه اين جمله را در كتب احاديث معتبر ديده باشم؛ ولى مضمون آن اشاره به كثرت دلايل بر وجود خدا و طرق الى اللّه بعدد انفاس خلايق است. فى الجمله اشاره به كثرت اين طرق و دلايل آفاقيّه و انْفسيّه، و به اصطلاح برهان إنّي بر وجود خداوند متعال است، كه در قرآن كريم مكرّر تذكّر داده شده است؛ مثل: (و في الأرض آيات للموقنين و في أنفسكم)(1)، (إن في خلق السماوات و الأرض واختلاف الليل و

ص: 158


1- 193. ( 1)- ذاريات/ 20 ..

النهار ...)(1)، (قل لوكان البحر مدداً لكلمات ربّي لنفد البحر قبل أن تنفد كلمات ربي و لو جئنا بمثله مدداً)(2) و (و لو ان ما في الأرض ...)(3))

مطلب قابل توجّه اين است كه در اين جمله هم حقّ مطلب ادا نشده است. زيرا بنا بر اينكه «انفاس» جمع «نَفَس» به فتح «فاء» (دم) باشد، نه جمع «نَفْس» به سكون «فاء» كه جمع آن «نفوس» است به هر دو معنى يا هر دو لفظ هم اگر اين جمله گفته شده باشد (انفاس يا نفوس)، طرق الى اللّه محصور در اين عدد نمى شود؛ زيرا به هر دو كلمه «نفوس» يا «انفاس»، طرق الى الله محصور در مخلوقات جاندار ذى نفس و ذى نَفَس نيست؛ و به اين همه آيات بى شمار الهى در زمين و آسمان اشاره نشده است.

علاوه بر اين اگر مقصود از «انفاس» و «نفوس» خود آنها باشد، غير آنها به حساب نيامده، و اگر غير آنها باشد، خود آنها منظور نشده است؛ و اين دليل بر اين است كه كلام بشر در بيان اين معانى- هرچه هم رسا باشد- كوتاه و قاصر است و حقيقت همان است كه گفته اند:

و إن قميصاً خيط من نسج تسعةو عشرين حرفاً عن معاليه قاصرٌ

و اگر گفته شده بود: «عدد الطّرق إلى الله بعدد كل ماسواه من الآيات والعجايب»، شايد كاملتر بود.

به هر حال بايد اعتراف كنيم كه الفاظ ما دربيان اين معانى- به هر گونه ادا كنيم- كامل نيست. بيان كامل، همان آيات قرآن كريم و بعد هم عباراتى است كه در احاديث معتبره و ادعيّه شريفه بيان شده است.

ج 4- پاسخ سؤال در مورد صحّت خبر «الشريعة أقوالي والطريقة أحواليو الحقيقة حالي»:

اين خبر را- چنانكه از متن و الفاظ آن معلوم است- نمى توان به حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه وآله- نسبت داد. بر حسب آنچه از آيات و احاديث استفاده مى شود، شريعت كلّ دين و هدايتهاى دين و ما اوحى به الى رسول الله صلّى الله عليه وآله- است كه از اقوال و افعال و احوال پيغمبر- صلّى الله عليه وآله- استفاده شده است. و اقوال پيغمبر- صلّى الله عليه وآله- و احوال او مثل افعال او طريقت است؛ و اقوال و افعال آن حضرت، مثل احوال او حقيقت است.

ص: 159


1- 194. ( 1)- بقره/ 124، آل عمران/ 190.
2- 195. ( 2)- كهف/ 109.
3- 196. ( 3)- لقمان/ 27 ..

به حدس قوى، اين خبر از مجعولات صوفيّه است. علاوه بر آنكه در هيچيك از جوامع و كتاب هاى معتبر حديث شيعه يا سنّى، مثل «كتب اربعه»، و «صحاح ستّ» اين خبر روايت نشده است؛ بلكه در كتاب مستطاب «بحارالانوار» نيز كه بيش از يكصد جلد كتاب حديث است و اهتمام فراوانى در جهت جمع آورى احاديث در آن شده- اين حديث وجود ندارد.

فقط در «غوالى اللئالى» ابن ابى جمهور احسائى 197] مرسل و بدون سند و ذكر مأخذ و مصدر نقل شده است. صاحب «مستدرك» نيز آن را از آن كتاب نقل نموده است و به «سيّد حيدر آملى» نيز نقل آن را نسبت داده است.

بديهى است اين نقلهاى بى مأخذ- اگر بيش از اينها هم باشد- موجب اعتبار خبر و جواز اعتماد بر آن نمى شود.

نظر به نقل مثل اين خبر و اخبار ديگر در اين كتاب، بزرگانى مثل: «علّامه مجلسى» و «محدّث بحرانى» به نقل از بعضى مشايخ خود، آن را به جمع بين غث و سمين و صحيح و سقيم توصيف كرده اند.

جالب اين است كه محقّق كتاب «غوالى اللئالى» با اهتمام بسيار كه در ارايه مصادر اخبار آن مبذول داشته، چون براى بسيارى از اخبار آن مصدر و مأخذى نيافته، آنها را به كتاب «مستدرك» مستند كرده است؛ در حالى كه «مستدرك» نيز آن اخبار را از «غوالى اللئالى» نقل نموده است.

به اين صورت مى بينيم براى اين دسته از اخبار «غوالى اللئالى» مدرك و مأخذ معتبرى نيست و از جمله محقّق محترم، اين خبر را نيز به «مستدرك» حواله داده است. فاعتبروا يا أولي الأبصار.

ج 5- پاسخ سؤال در مورد صحّت خبر تعفّن بدن حضرت ايّوب على نبينا وآله و عليه السّلام-:

سيّد مرتضى- قدّس سرّه- در كتاب «تنزيه الانبياء»، اين موضوع را با تأكيد رد فرموده است. بعضى اخبارى كه بر آن دلالت دارد اخبار آحاد است، كه اوّلًا در مسايل اعتقادى مورد تمسّك نيست و ثانياً اگر با ضرورت حكم عقل منافى باشد، معتبر همان حكم عقل است.

با اين وجود مى توان گفت: وقوع چنين استثنايى در مسأله نبوّات منافى با ضرورت حكم عقل به تنزّه انبيا از امراضى كه موجب تنفّر طباع و نقض غرض از

ص: 160

رسالت آنها مى شود، نيست؛ زيرا اين جريان مشتمل بر اسرار و حكمتهايى است كه عالم به تمام آن، خداوند متعال است. اجمالًا يك سلسله امتحانات و ابراز استعداد انسان براى صبر و مقاومت در برابر مصائب و شدائد و تسليم و رضا به قضاى الهى در خود اين امتحان بزرگ مشهود است كه از آن تفسيرى از (إنّي أعلم مالا تعلمون (1) فهميده مى شود.

در پاسخ لزوم نقض غرض، ممكن است بگوييم: اين ابتلاى شديد يك پيغمبر خدا- كه عظمت صلاحيّت هايى را كه انبيا واجد آن بوده اند را نشان مى دهد- بعد از اثبات نبوّت به معجزات، نقض غرض نيست؛ و در آن مَثَل شخص نبّى كه در معرض آزمايش و امتحان قرار مى گيرد، امّت و مردم نيز امتحان مى شوند و مرتبه قوّت عقيده و ايمان آنها به نبوّت او معلوم مى گردد. خصوصاً كه با رفع آن ابتلا و ظهور آن معجزات ظاهره، امر نبوّت او مؤكّد و محكمتر مى شود.

بلى، در ابتداى ثبوت و تبليغ امر رسالت و قبل از اثبات آن به معجزه، اين امتحان، نقض غرض و مغاير با حكمت و مصلحت نبوات و بعث انبيا است.

عدم امكان تبليغ رسالت در اين حال و به طور موقّت كه غرض اهمّ مقصود باشد، نقض غرض مطلق نيست؛ و در واقع در ارتباط با تحقّق كامل همان غرض اصلى است. بالخصوص كه چنانكه گفته شده در بازگشت او به حال اوّل و ظهور آن معجزات كبيره، اظهار حق و اتمام حجّت بر خلق بيشتر مى گردد.

نتيجه كلام اين مى شود كه اگر چه تفاصيل سرگذشت اين پيغمبر عاليقدر خدا بر ما معلوم نشود و تفاصيلى را كه در بعضى اخبار است نه نفى و نه اثبات كنيم، اجمالًا از آيات قرآن مجيد، اهميّت موضوع و شدّت ابتلا و عظمت صبر اين پيغمبر خدا معلوم مى شود كه مثل اين تفاصيل به گونه اى سختى ابتلائات او را ارائه مى دهند؛ و چنانكه بيان شده نقض غرض و خلاف حكمتى پيش نمى آيد. و هو العلى الحكيم.

حقير، فى الجمله به شدّت اين ابتلا و بى نظير بودن آن در نوع خود و به حكمت و مصلحت آن معتقدم، و آن را از اعظم دلايل بر قابليّت انسان، و اشرفيّت او از همه مخلوقات مى دانم.

ج 6- پاسخ سؤال درباره «حديث عشق»، كه مرحوم «محدّث نورى» در «نفس الرّحمان» آورده اند:

ص: 161


1- 198. ( 1)- بقره/ 30 ..

بلى؛ اخبار مورد اشاره علاوه بر آنكه مرسل و بى سند است و منتهى به ائمّه عليهم السّلام- نيست، از جهت متن، غرابت دارد؛ و بر شمردن آنها از احاديث قدسيّه جزاف و خلاف اعتبار است.

مطالبى كه «محدّث نورى» در اينجا افاده كرده، در نهايت استحكام است و حقير نيز در جواب بعضى سؤالات، درباره اين موضوع توضيحاتى داده ام.

عجيب اين است كه با اينكه در اهل سنّت گرايش به تصوّف به واسطه بى ارتباطى آنها با مكتب و مدرسه اهل بيت عليهم السّلام- زياد بوده و هست، در جوامع و مسانيد آنها، مثل: «صحيح بخارى»، «صحيح مسلم»، «سنن ترمذى»، «ابن ماجه»، «ابى داود» و «نسائى» (صحاح ست) و «مسند دارمى» و «موطأ مالك» ظاهراً كلمه عشق و مشتقّات آن ديده نمى شود. فقط در «مسند احمد» در روايتى راجع به ازدواج و مذّمت بر ترك آن از ابوذر، كلمه عشق در داستان مرد عابدى كه عاشق زنى شده و به واسطه عشق به كفر گراييد، آمده است؛ و در جوامع شريفه ما نيز در نهايت ندرت اين كلمه يا بعضى مشتقّات آن ديده مى شود.

در «من لايحضره الفقيه» و «تهذيب» فقط در يك حديث، در حكايت آن دو قاضى كه عاشق زن دوست خود شدند آمده است. در «استبصار» اصلًا اين لفظ ديده نمى شود. در «كافى» شريف نيز در سه مورد اين مادّه آمده است كه در دو مورد آن دلالت بر مذمّت صاحب آن دارد؛ و فقط در يك مورد در روايتى كه آن هم بنابر «مرآة العقول» سندش ضعيف است، در مورد عشق به عبادت اين مادّه در هيأت «عَشَقَ» (فعل ماضى) ديده مى شود.

و در مثل موسوعه «بحار» نيز اين لفظ به ندرت ديده مى شود و بيشتر در معانى مذمومه، مثل: عشق به زنان بدكاره، نظير: عشق «ابن ملجم» به «قطام» و قدار عاقر ناقه صالح يا عشق به زنان بيگانه، يا عشق به دواب و اموال استعمال شده و مواردى كه در معناى ممدوح استعمال شده باشد، از سه چهار مورد تجاوز نمى كند.

مهمتر از همه اينها آنكه در قرآن مجيد اصلًا اين كلمه وجود ندارد؛ در حاليكه مثل كلمات: حب، محبوب، حبيب و محب و مشتقات ديگر آن در كتاب و سنّت بسيار زياد استعمال شده است.

خلاصه غرض از اين توضيحات بحث لفظى نيست. مقصود اين است كه در كتاب خدا و اين جوامع بزرگ شيعه و سنّى و مثل جامع «بحار الانوار» حتّى در يك مورد، لفظ عشق به خدا نسبت داده نشده؛ چنانكه عاشق يا معشوق نيز بر خدا اطلاق نشده است و بر دوستان خدا نيز عاشق گفته نشده است. و در دعايى از مجموع ادعيّه، خدا به اسم

ص: 162

«ياعاشق» و «يامعشوق» خوانده نشده است؛ در حالى كه «حبّ الله» و «حبيب الله» و «محبوب» و «محب» مكرّر و بسيار اطلاق شده است.

بنابراين مى توان چنين استفاده كرد كه اين لفظ براى بيان ربط معنوى و قرب و حبّ بنده به خدا مفهومش وافى و كافى نيست؛ و چون در به كار بردن الفاظ در معانى مربوط به قدس مقام ربوبيّت والوهيّت، مثل اسماء الحسنى، شرط ادب اين است كه بر الفاظى كه در شرع و لسان شارع مقدّس و كتاب و سنّت آمده است اقتصار شود، از اين جهت تعبير از حبّ به خدا به «عشق»، و از خدا به «معشوق» و از بنده به «عاشق» خلاف اين ادب است.

همانطور كه «خواجه طوسى» در اطلاق اسمائى غير از اسماء الحسنى برذات اقدس حق جلّ اسمه- اظهار نظر فرموده و آن را منع كرده است.

سرّ مقبوليّت اين كلمه «عشق» در بعضى نفوس و تداول آن در السنه، نكته ديگرى است كه از بيان آن- چون موجب اطاله كلام است- خوددارى شد.

ج 7- پاسخ سؤال راجع به استناد رساله «تشويق السّالكين» به مجلسى رحمة الله عليه :

صحّت نسبت به مثل عالم جليل، آخوند «ملّامحمّدتقى (مجلسى اوّل)، بسيار بعيد، بلكه قطعى البطلان است.

اين رساله، مشتمل بر مطالبى است كه به اجماع اعاظم علما و محدّثين شيعه و اسلام شناسان و متخصّصان اصول و مبانى مذهب تشيّع، مانند فرزند عاليقدر ايشان، نابغه بزرگ و مفخر عالم علم و اسلام، علّامه مجلسى رحمةالله عليه- آن مطالب، مردود و باطل است؛ از جمله:

1- تفسير به رأى (إلا ليعبدون (1) به (أي ليعرفون) است.

2- تصديق صحّت سلاسل و طرق صوفيّه و تجليل از مثل: «ملّاى رومى»، «علاء الدّوله سمنانى»، «بايزيد بسطامى»، «محيى الدّين»، «عطّار»، «صوفيّه نور بخشيّه» و ... است كه هر كس بخواهد در حدودى از حال آنها آگاه شود مى تواند به كتبى مثل: «حديقة الشيعه» مرحوم مقدّس اردبيلى قدّس سرّه- و «خيراتيّه» و «فضايح الصوفيّه» و كتاب جديد التأليف «عرفان و تصوّف» و كتب ديگر رجوع نمايد.

3- تصويب خانقاه و بدعت خرقه پوشى است كه پسر بزرگوار آن پدر، در رأس بزرگانى است كه با صراحت آن افراد را اهل باطل و گمراه، و اين اعمال را بدعت و ضلالت مى داند.

ص: 163


1- 199. ( 1)- ذاريات/ 56 ..

ما كه در شمار اصحاب ائمّه عليهم السّلام- امثال: «محمّد بن مسلم»، «ابان بن تغلب»، «زرارة بن اعين» و صدها شخصيّت ديگر كه بلاواسطه در مكتب آن بزرگواران پرورش يافته و به مقامات بلند علمى و عملى نايل شده اند، و در شاگردان بلند پايه آنها از عصر غيبت و كلينى و عصر صدوق و شيخ مفيد و سيدين و شيخ طوسى تا عصر مجلسى و عصر صاحب جواهر و شيخ انصارى و آيت الله بروجردى و عصر حاضر، احدى از علما و حاملان علوم و معارف اهل بيت عليهم السلام- را در اين سلاسل و طريقه ها نمى بينم، چگونه مى توان باور كرد كه شخصى مثل «مجلسى»- اوّل شارح «من لايحضره الفقيه» به فارسى و به عربى- از افرادى كه در اين رساله نامبرده شده اند، تجليل كند.

علّامه مجلسى كه از هر كس اعرف به حال پدر است، جدّاً پدر خود را از گرايش به صوفيّه تبرئه مى كند- بنابراين اين رساله همانطور كه شيخ ما- علّامه و كتاب شناس بى بديل معاصرِ صاحب «الذريعه»- به آن تصريح كرده، به ايشان نسبت داده شده است. چنانكه كتاب ديگرى هم كه در اين رساله به اسم «مستندالسّالكين» نام برده نيز به گفته ايشان منسوب به مجلسى اوّل است؛ نه از مجلسى اوّل.

چهارمين چيزى كه صحّت انتساب اين رساله را به مجلسى اوّل نفى مى كند، اشتمال آن بر بعضى احاديث ضعيفه و مجعوله است. از آن جمله اين خبر است كه: از اميرالمؤمنين عليه السّلام- از معناى تصوّف سؤال شد؛ فرمود: تصوّف مشتق از صوف است و آن سه حرف است (ص، و، ف)؛ پس «صاد» صبر و صدق و صفا، و «واو» ودّ و ورد و وفا، و «فاء» فقر و فرد و فنا است.

اوّلًا اين خبر بى سند و بى مأخذ و مرسل است؛ و محقّق «غوالى اللئالى» كه اين خبر از آن نقل شده مى گويد: با كاوش بسيار (شديد) آن را در جايى نيافته است، و يقيناً هم در مأخذ معتبرى نبوده و نيست.

ثانياً، متن و مضمون خبر به وضوح بر جعل و كذب بودن آن دلالت دارد. انصافاً چنين معناى عاميانه و سست را به مثل اميرالمؤمنين عليه السّلام-- صاحب آن خطبه هاى محكمه توحيديّه و معارف حقيقيّه يقينيّه- نسبت دادن، اهانت به مقام مقدّس و رفيع آن حضرت است.

بديهى است هر كس مى داند كه هر اسم و هر كلمه بد يا خوب را مى شود حروفش را به اين شكل به ميل خود تفسير كرد و براى اسمها و كلمات خوب معانى بد، و براى كلمات زشت و قبيح، معانى خوب و بلكه متعدّد و متضاد بيان كرد.

ص: 164

همين لفظ تصوّف را مى توان گفت: «صاد» ش، صنم (بت)، صم (كرى) و صب و صرع و صداع و صيحه و ... است؛ و «واو» آن، ويل و وباء، و وثن (بت) و وجع و ورم و وزغ و ... است؛ و «فاء» آن، فساد و فتنه و فحش و فجيع و فرعون و ... است.

و از جمله اين احاديث ضعيفه- كه نقل آن دلالت بر عدم صحّت انتساب اين رساله به مجلسى اوّل دارد- خبر خرقه است كه در جلد چهار «غوالى اللئالى» حديث 224، آنرا نقل نموده است؛ و در ضعف آن همين كافى است كه محقّق كتاب «غوالى اللئالى» در مورد آن گفته است: با فحص شديد و جهد جهيد و سير كتب و دفاتر در روزها و شبها، و تحمّل مشقّتهايى كه عادتاً تحمّل نمى شود، به اين حديث و مشابه آن در كتاب هاى مورد اعتماد اصحاب بر نخورديم و شايد از مخترعات و دروغهاى بعض متصوّفه باشد.

وى سپس كلام بسيار متينى از علّامه مجلسى رحمه الله- در عذر نقل بعضى اخبار و مرويّات ديگران نقل نموده است كه ما به واسطه اينكه سخن بيشتر از اين طولانى نشود از نقل آن خود دارى كرديم. هر كس بخواهد مى تواند به جلد 40 كتاب مستطاب «بحار»، ص 173، باب 93، از ابواب تاريخ اميرالمؤمنين عليه السّلام- رجوع نمايد.

غرض اين كه چگونه مى شود مثل مجلسى اوّل، با آن تبحّرى كه در علم حديث و وجوه ردّ يا قبول اسناد روايات داشته، به اينگونه احاديث- كه بى اعتبار بودن آنها كالشمس في وسط السماء بر هر كس كه مختصر اطّلاع از علم درايه و حديث داشته باشد واضح و روشن است- استناد جسته باشد؟

و بعد از اين، به فرض اينكه حديث خرقه معتبر باشد، چنانكه ما نيز امكان وقوع آن را- اگر چه به اين خبر قابل اثبات نيست- نفى نمى كنيم، زيرا عدم امكان اثبات، اعمّ از عدم امكان وقوع است، اين خبر چه ارتباطى با خرقه اين گروه به اصطلاح درويش دارد؟ و چگونه با آن، مشروعيّت و رجحان اين بدعت متداول خرقه بين آنها ثابت مى شود؟

همه اينها شواهد و قراين است بر اينكه اين رساله و مشابه آن به مثل مجلسى اوّل قابل استناد نيست؛ و شخصيّتى مثل او شأنش اجلّ از اين است كه اين همه نكات علمى را تميز و تشخيص ندهد.

به هر حال، اين رساله از هر كس كه باشد به واسطه اينكه متضمّن تأييد صوفيّه و افرادى است كه فساد عقيده آنها مسلّم است، از طريقه حقّه اثنا عشريه و علماى اعلام شيعه خارج و منحرف است.

ص: 165

عصمنا الله تعالى من زلات الأقوال و الأقلام و ما يوجب الإضلال و الإنحراف و ثبتنا على التمسك بالثقلين كتاب الله والعترة الأئمة الطاهرين المنتجبين صلوات الله عليهم أجمعين.

س- در احاديث است كه ثواب عمل بسيار كوچك گاهى به اندازه عمل بزرگ تعيين شده است. مثلا كسى كه صد مرتبه «سبحان الله» بگويد افضل است از بردن صد قربانى در حج؛ يا اينكه اگر كسى سه مرتبه صلوات بفرستد، ثوابش را به جز خدا كسى نمى تواند بنويسد. آيا اين احاديث صحيح است؟

ج- ظاهراً اين بيانات در اينگونه موارد، كنايه از كثرت ثواب است و هيچ بيانى در مقام تشويق به گفتن «سبحان الله» كه تزكيه خداى تعالى از عيب و نقص و نشانه كمال توحيد انسان است، و تشويق بر صلوات بر محمّد و آل محمّد كه بزرگترين حق را بر انسانها دارند و واسطه هدايت و سعادت دنيا و آخرت آنها هستند و نبايد هيچگاه از اين اولياى نعم، غفلت شود، بالاتر و رساتر از اين تعبيرات نيست؛ و نظير اينها در قرآن هم وجود دارد.

خداى متعال، در آيه اى مى فرمايد: اى پيمبر! اگر هفتاد مرتبه براى كفّار استغفار كنى، خداوند آنها را نمى آمرزد. مسلّماً «هفتاد»، خصوصيّت ندارد به اين معنى كه اگر رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم- مثلا هفتاد و يك مرتبه استغفار مى كرد، ممكن بود خداوند آنها را بيامرزد؛ و معلوم مى باشد مراد اين است كه خداوند آنها را به هيچ وجه نمى آمرزد (والله العالم).

س- از بعضى از علما شنيده شده كه روايت داريم اگر كسى به حج مشرّف شود و بعد از برگشتن از مكّه، خداوند متعال براى آن حاج، تا چهار ماه، گناه- هر چه باشد- نمى نويسد.

اوّلًا بفرماييد كه آيا چنين روايتى داريم يا نه؟ و بر فرض بودن روايت، سندش صحيح است يا نه؟ و در صورت صحّت، آن روايت را چطور معنى نماييم؟

ج- بلى، اين مضمون روايت در احاديث شريفه وارد شده است؛ ولى در بعضى احاديث به عدم اتيان كبيره و در بعضى ديگر به عدم اتيان موجبه مقيّد شده است.

شيخ الطائفه قدّس سرّه- در باب «ثواب الحج» به سند صحيح از «معاوية بن عمّار»، از حضرت صادق عليه السّلام- حديثى روايت فرموده كه در ذيل آن مى فرمايد: «أنى أن تبلغ ما يبلغ الحاج قال أبوعبدالله عليه السّلام-: ولاتكتب عليه الذنوب أربعة أشهر

ص: 166

تكتب له الحسنات إلا أن يأتي بكبيرة»(1). بنابراين گناهانى كه در اين چهار ماه نوشته نمى شود، صغيره است و اين مطابق است با مفاد آيه كريمه (إن تجتنبوا كبائر ماتنهون عنكم يكفر عنكم سيئاتكم (2).

«ثقة الاسلام كلينى»- رضوان اللّه عليه- در «جامع كافى»، باب «فضل الحج و العمرة و ثوابها»، به سند خود از «سعد اسكاف»، از حضرت ابى جعفر- عليه السّلام- روايتى در فضل حاج روايت كرده است كه در ذيل آن، امام عليه السّلام- مى فرمايد:

«فإذا قضى نسكه غفرالله له ذنوبه و كان ذو الحجة و المحرم و صفر و شهر ربيع الأوّل أربعة أشهر تكتب له الحسنات و لاتكتب عليه السيئات إلا أن يأتي بموجبة فإذا مضى الأربعة الأشهر خلط بالناس»(3)

هر چند «علّامه مجلسى»- عليه الرّحمه- در «مرآة العقول»، دو احتمال در موجبه داده اند: يكى آن كه مراد كبيره است كه موجب آتش است. ديگر اين كه گناهى است كه موجب كفر شود و فرموده است: اوّل اظهر است.(4) با توجّه به روايت «معاوية بن عمار» اطمينان حاصل مى شود كه مراد از موجبه، كبيره است و بنابراين گناهى كه نوشته نمى شود، گناهى است كه در كتاب و سنّت موجب دخول در آتش معرّفى نشده باشد.

«شيخ الطائفه»، اين حديث را از «سعد اسكاف» روايت فرموده، به عبارتى كه با اين عبارت، اختلاف و جمله

«إلا أن يأتي بموجبة»

را ندارد. ايشان ذيل حديث را اين نحو روايت فرموده اند:

«فإذا قضى نسكه غفرالله له بقية ذي الحجة و المحرّم و صفر و شهر ربيع الأول فإذا مضت أربعة أشهر خلط بالناّس».

ولى معتمد همان روايت كافى است؛ زيرا معلوم است كه در نقل تهذيب روايت مختصر شده است و مثل نقل به مضمون است و علاوه بر اين، جمله «إلا أن يأتي بموجبة» از آن اسقاط شده است و در دوران امر بين زياده و نقيصه، اصالت عدم زيادة بر اصل عدم نقيصه مقدّم است. فرضاً هم اگر اين دو اصل را حجّت ندانيم، در خصوص مورد، با توجّه به روايت «معاوية بن عمّار» ظاهر اين است كه اين جمله اسقاط شده و نسخه «كافى» صحيح است؛ و احتمال اين كه جمله «إلّا أن يأتي بكبيرة» يا «إلّا أن يأتي بموجبة» در اين دو روايت از بعضى رواة اضافه شده باشد به عنوان شرح و تفسير حديث، بسيار بعيد مى باشد. فرضاً هم اگر اين نحو باشد از رحمت و مغفرت و كرم و

ص: 167


1- 200. ( 1)- تهذيب الاحكام: 5/ 19.
2- 201. ( 2)- نساء/ 31.
3- 202. ( 3)- كافى: 4/ 254.
4- 203. ( 4)- مرآة العقول: 17/ 125.

فضل خداوند متعال بعيد نيست كه مقرّر فرمايد تا چهار ماه مؤمنى كه حج به جا آورده مطلق گناهانى كه تحت فشار تسويلات نفس و غلبه هوا از او صادر شده- نه به نحو بى اعتنايى و استخفاف به امر خدا- مورد آمرزش خداوند واقع شود و كسى نمى تواند رحمت واسعه و تفضّل خدا را محدود كند.

بلى اين حديث، كسى را كه از روى بى اعتنايى و استخفاف به امر و نهى خدا معصيت نمايد، و يا اين كه بخواهد با تشبّث به اين حديث در اين چهار ماه هر گناه و معصيتى را مرتكب شود شامل نمى شود. از ابتدا تا حال هم از اينگونه اخبار هيچكس استفاده نكرده است كه حاج تا چهار ماه مرخّص و آزاد است و با اتّكاى به اين حديث مرتكب هر معصيّت بخواهد بشود؛ كه اين برداشت و تلّقى البتّه صحيح نيست.

س- نظر شما درباره كتاب شريف «علل الشرايع» چيست؟

ج- كتاب «علل الشرايع» يكى از كتب حديث شيخ اجلّ، صدوق عليه الرّحمه- و در موضوع خود بسيار مهم و ارزشمند است؛ ولى در اسناد و احاديث و مداليل روايات آن از اهل فن و علماى علم رجال و حديث شناس بايد نظرخواهى كرد. بسيارى از احاديث آن محتاج به بيان و شرح و تفسير است (واللّه العالم).

س- با توجّه به «النّاس كلّهم هالكون إلّا العالمون إلخ» كه بالاخره مخلصين را نيز در خطر عظيم مى داند، عاقبت كار همه طبقات خيلى مشكل و ناراحت كننده به نظر مى رسد؛ بنابراين تكليف چه مى شود؟

ج- اين جمله را با اين لفظ در كتب احاديث معتبره نديده ام؛ و اگر ديده باشم فعلًا در نظر ندارم.

بلى در مثل كتاب «اسنى المطالب» كه از كتب اهل سنّت است به اين لفظ روايت شده است:

«الناس هلكى إلّا العالمون، و العالمون هلكى إلّا العاملون و العاملون هلكى إلّا المخلصون و المخلصون على خطر عظيم»

و صاحب «أسنى المطالب» مى گويد: اين خبر موضوع است.(1)

در كتاب «مصباح الشّريعة» نيز به اين عبارت آمده است:

«هلك العاملون إلّا العابدون و هلك العابدون إلّا العالمون و هلك العالمون إلّا الصادقون و هلك الصادقون إلّا

ص: 168


1- 204. ( 1)- اسنى المطالب/ 246 ..

المخلصون و هلك المخلصون إلّا المتقون و هلك المتقون إلّا الموقنون و الموقنون لعلى خطر عظيم»(1)؛

اين لفظ نيز ثابت نيست كه از معصوم عليه السّلام- صادر شده باشد.

صدوق- قدّس سرّه- روايت كرده است از حضرت رضا- عليه السّلام-، از آباء كرامش، از اميرالمؤمنين عليهم السّلام- كه فرمود:

«الدنيا كلها جهل إلّا مواضع العلم و العلم كلّه حجة إلّا ما عمل به و العمل كله رياء إلّا ما كان مخلصاً و الإخلاص على خطر حتّى ينظر العبد بمايختم له 206]

) (فيما يختم به خ ل)».

اينگونه احاديث بندگان را از عالم و عامل و مخلص- در هر درجه اى كه باشند- از غرور به علم و عمل و خلوص مى ترسانند و از همه مى خواهند كه تا پايان كار، كمال مراقبت را از خود و احوال خود داشته باشند و از شرّ شيطان و نفس امّاره و شهوت و غضب هيچگاه خود را در امان نبينند، و آنى غفلت نورزند، و كوتاهى نكنند و آگاهانه و هوشيارانه قدم بردارند تا مبادا لغزشى آنها را از درجه اى كه دارند ساقط سازد و اطمينان به اين كه نفس سركش را مهار كرده و بر آن مسلّط شده، پيدا نكنند كه:

دوزخ است اين نفس و دوزخ اژدها است كوبه درياها نگردد كم و كاست

نفس را هفتصد سر است و هر سرى از سرى بگذشته تا تحت الثرى

نفس اژدرهاست او كى مرده است از غم بى آلتى افسرده است

پس اين معنى كه يك سرّ بزرگ تربيتى در آن است، راجع به اين نيست كه عاقبت كار همه طبقات در جهان ديگر مواجه با مشكلات حلّ نشدنى خواهند شد و از رحمت واسعه خدا محروم مى شوند. نه، اين دو موضوع اصلًا با هم ارتباط ندارند و رجاء به رحمت خدا و اميد به پروردگار، لازم ايمان به خدا و صفات جماليّه او است.

مضمون بعضى روايات است كه هيچ مؤمنى نيست مگر اين كه در قلب او دو نور است: نور رجاء و اميد، و نور خوف و بيم؛ نه اين بر آن فزونى دارد و نه آن بر اين.

«خف الله خيفة لوجئته بعبادة الثقلين لعذبك و ارج الله رجاءاً لوجئته بذنوب الثقلين لرحمك»(2)

گر چه در طاعتى از حضرت او لاتأمن ور چه در معصيتّى از در او لا تيأس

اين روايات و تنبيهات اسرار و حكمى دارد كه همه حاكى از كمال برنامه هاى تربيتى اسلام و توجّه به تمام زوايا و نقاط و نواحى روحى و پرورش فكر و اراده است و راهنماييهاى جامع به سوى راه نيكبختى و ترقّى و تكامل مى باشد.

ص: 169


1- 205. ( 1)- بحار: 70/ 245
2- 207. ( 3)- تحف العقول/ 375 ..

س- با اين كه خداى تعالى مى فرمايد: (تزودوا فإن خير الزاد التقوى) وبه همين آيه هم در «نهج البلاغه» استناد شده است، چگونه به حضرت امير- عليه السّلام- نسبت داده شده كه فرمود:

و حمل الزاد أقبح كل شي ءإذا كان الوفود على الكريم

ج- هيچ منافاتى بين اين دو كلام نيست؛ زيرا مربوط به دو مقام است. در مقام تكليف و خطاب، انسان وظيفه دارد رعايت تقواى الهى را بنمايد و اعمال صالحه، توشه آخرت اوست؛ امّا در مقام اظهار عجز در برابر خداى تعالى، نظر به عظمت او، اعمال صالح هم قابل ارائه به پيشگاه او نيست و اين كلام كنايه است از نداشتن توشه اى كه قابل ارائه باشد.

س- فى حديث عن رسول الله- صلّى الله عليه و آله و سلّم-: قال تبارك و تعالى: «كل عمل ابن آدم هو له غير الصيام هو لي و أنا أجزي به» (خصال) مراد از فرمايش خداى تعالى چيست؟

ج- اين كلام و مانند آن را در اصطلاح، «حديث قدسى» مى گويند؛ كه البتّه مثل احاديثى كه از حضرات معصومين عليهم السّلام- وارد است انحا و انواع مختلف دارد و در تصديق به صحّت هر حديث قدسى، همان ضوابط و معيارهايى را كه در احاديث ديگر ملاحظه مى شود، بايد ملاحظه نمود.

اين حديث قدسى كه جنابعالى از آن سؤال نموده ايد، همانطور كه اشاره كرده ايد در «خصال»، به اين سند روايت شده است: عبدوس بن علىّ بن العباس عن عبدالله بن يعقوب، عن محمّد بن يونس، عن أبي عامر، عن زمعة، عن سلمة عن عكرمة، عن ابن العباس، عن النّبي صلّى الله عليه و آله و سلّم-

«قال: قال الله تبارك و تعالى: كل عمل ابن آدم هوله غير الصيام هولي و أنا أجزي به و الصيام جنة العبد المؤمن يوم القيامة كما يقي أحدكم سلاحه في الدنيا و لخلوف فم الصائم أطيب عند الله- عزوجل- من ريح المسك و الصائم يفرح بفرحتين حين يفطر فيطعم و يشرب و حين يلقاني فادخل الجنة»(1).

از جهت سند، «عبدوس بن علىّ بن عبّاس جرجانى» از مشايخ صدوق عليه الرّحمه- است كه حقير، مدح و قدحى در كتب رجال از او نديده ام. «محمّدبن يونس» هم مجهول است و ظاهراً مثل رجال قبل از خودش تا «ابن عباس» همه عامى هستند. «ابو عامر عبدالله بن عمرو قيسى» عقدى است و «زمعة بن صالح» و «سلمة بن وهرام» و «عكرمه»، همان «عكرمه بربرى»، خارجى معروف است.

ص: 170


1- 208. ( 1)- خصال/ 45 ..

خلاصه، حديث، عامى و به اصطلاح نبوى است؛ يعنى از طريق شيعه منتهى به اعدال كتاب حضرات ائمّه معصومين عليهم السّلام- روايت نشده است.

در بسيارى از جوامع و سنن و مسانيد عامّه به طرق متعدّده از «ابوهريره» و «ابن مسعود» و «ابى سعيد» و «جابر» روايت شده است.

در مسند از هر يك «جابر» و «ابن مسعود»- به يك طريق و از «ابى سعيد» به دو طريق نقل شده است. بقيّه اين طرق كثيره، همه منتهى به «ابى هريره» مى شود- اجمالا- با كثرت طرق اسانيد، مورد اعتبار و اعتماد نيست.

لفظ خبر نيز در اين طرق، مختلف شده است: در اخبار منتهيّه به «جابر» و «ابن مسعود» و «ابى سعيد» هيچكدام اين تقسيم ( «له» و «لى») نيست و بيشتر اخبار «ابى هريره» نيز مثل اخبار آن سه نفر فاقد اين تقسيم است.

اخبار «ابن مسعود» و «ابى سعيد» به لفظ

(الصوم لي وأنا أجزي به)

است و خبر «جابر»

«هولي وأنا أجزي به»

مى باشد.

فقط در چند طريق- مثل اين طريق- كه به «ابن عبّاس» منتهى مى شود، لفظ حديث،

«كل عمل ابن آدم له إلا الصيام فهولي وأنا أجزي به»

است.

بنابراين بيان تفسير و شرح براى خبرى كه سند آن مورد اعتماد نيست و لفظ آن هم مختلف شده است، لزوم چندانى ندارد و حاصلى كه بتوان آن را به مقامات معصومه نسبت داد نخواهد داشت؛ ولى براى اينكه سؤال جنابعالى بى جواب نماند و تأسّى به بعضى بزرگانى كه درباره مضمون اين خبر اظهار نظر فرموده اند، توضيحاتى عرض مى شود:

آنچه كه محتاج به شرح در اين احاديث است، اوّل: بخش

«كل عمل ابن آدم له»

است و بيان وجه اينكه اعمال، همه براى خود ابن آدم است، غير از روزه كه براى خداست و دوم: بخش

«فهولي أو الصوم لي وأنا أجزي به»

است.

در ارتباط با جهت اوّلى، علماى فريقين احتمالات متعدّده اى بيان كرده اند كه هيچيك كامل و بى نقص و اشكال نيست؛ مثل اينكه: جميع حسنات و اعمال عبادى انسان مناسب با حال خود اوست. مثلا: نماز مشتمل بر قيام و جلوس و ركوع و سجود و غير اينهاست كه همه، افعال آدمى است و از براى او و از صنف كارهاى خود اوست و اگر چه عبادت است، امّا بالذّات تخلّق به اخلاق الله نيست؛ امّا روزه كه حقيقت آن منزّه نگاه داشتن و كارهاى ديگر است، همه امورى هستند كه خداوند متعال از آنها منزّه است. از اين جهت، تشبّه به صفات الله و تخلّق به اخلاق الله است و از اين جهت، آن كارهاى قسم

ص: 171

اوّل براى ابن آدم است؛ يعنى كار بشرى است و اين كارها ذات و اصل و حقيقتش، براى اوست و از امورى است كه الله- عزّ اسمه- از آنها بالذّات منزّه است.

وجه ديگر كه نزديك به وجه اوّل است اين است كه: همه عبادات- غير از روزه- مشتمل بر افعالى است كه خداوند از آنها منزّه است؛ مثل: نماز و حج؛ از اين جهت به خود انسان، تعلّق دارد و از اين جهت، جنبه وجه اللّهى ندارد. بنابراين براى خود ابن آدم و به خودش مربوط است؛ امّا روزه كه امساك از مايتنزّه منه ذات البارى- يعنى اكل و شرب و غيرهما- است به او مربوط و به خود او وابستگى دارد و مؤيّد اين احتمال هم، بعضى الفاظ ديگر خبر است به اين لفظ:

«كل عمل ابن آدم له الجنة به عشر أمثالها إلى سبعمأة ضعف إلّا الصيام و هو لي أنا أجزي به».

و از اين جهت وجهه و اعتبار وجه اللّهى دارد؛ بنابراين به او ارتباط دارد و از براى اوست.

وجه سوّم اين است كه: مراد از «له» اين است كه چون براى هر عمل و حسنه اى جزايى مقرّر است، از ده برابر تا مقادير معلومه ديگر، و عامل، با علم به اين ثوابها و مقادير، آن عمل را انجام مى دهد، آن عمل براى اوست؛ امّا روزه بر حسب روايات «الصوم الصبر» صبر است و ثواب آن بر حسب (إنّما يوّفى الصابرون أجرهم بغير حساب (1) بى حساب و غير مقدّر مى باشد و براى خداست.

احتمالات ديگر نيز گفته شده كه «فاضل مقداد» در كتاب «نضد القواعد» و ديگران از اهل نظر شيعه و سنّى بيان كرده اند؛ ولى هيچيك شافى و وافى نيست.

اين احتمال هم به نظر مى رسد كه به قرينه لفظ بعضى اين روايات ممكن است با عبارت

«كل العمل كفارة إلا الصوم و الصوم لي وأنا أجزي به»

گفته شود. مقصود اين است كه ساير اعمال غير از روزه- همه كفّاره و جبران و تدارك است و موجب ستر و پوشش بر ابن آدم مى شود، نه اينكه كلّ هويّت آنها كفّاره باشد؛ بلكه به اين معنى كه اين جهت در آنها هست؛ مگر «صوم» كه همه اش براى خداست و خدا جزاى آن را مى دهد.

راجع به كلمه «له» و فرقى كه بين «لى» در اين خبر- به فرض صحّت آن- است، بيشتر از اين كلام را دنبال نمى كنم.

امّا در بخش «الصوم لى وأنا أجزي به» كه الفاظ خبر بر آن اتّفاق دارند، تفسير خبر مستقيم است؛ زيرا ظاهر اين است كه خداوند متعال روزه را به جهت تعظيم و اظهار اهمّيّت و نقشى كه در عبوديّت نسبت به او دارد، براى خودش فرموده و جزا و پاداش آنرا نيز با خود قرار داده و «وأنا أجزي به» با فعل معلوم است؛ يعنى من به آن

ص: 172


1- 209. ( 1)- زمر/ 10 ..

جزا مى دهم. و خواندن اين جمله با فعل مجهول، غلط است؛ و معنايى كه با تكلّف براى آن مى كنند با آن مطابقت ندارد.

س- ظاهراً روزى حضرت رسول الله- صلّى الله عليه و آله و سلّم- بيمار بودند و اميرالمؤمنين موظّف بودند كه بدن حضرت يا سر حضرت را روى پاى خود نگه دارند. در اين حال پيامبر اكرم- صلّى الله عليه و آله و سلّم- به خواب رفتند و نزديك مغرب شد و براى اينكه نماز حضرت امير- عليه السّلام- قضا نشود، ردّ الشّمس شد. تفصيل اين جريان چيست؟ و روايت آن در كجا مذكور است؟

ج- احاديث ردّ الشّمس از احاديث مشهور بين شيعه و اهل سنّت است و در اعتبار و صحّت آنها و وقوع ردّ الشّمس براى اميرالمؤمنين عليه السّلام- جاى شكّ و شبهه نيست.

امّا از طريق شيعه روايات آن بسيار است؛ از جمله در «بحارالانوار» در طىّ مجلّدات متعدّد روايت شده است؛ و از طريق اهل سنّت نيز بزرگانى از محدّثين نامدار و مشاهير آنها مثل «طبرانى»، «حافظ نورالدّين هيثمى»، «ابن منده»، «ابن شاهين»، «بيهقى»، «سبط ابن الجوزى»، «سيوطى»، «قاضى عياض»، و «ابن مردويه» و جمعى ديگر كه بيش از چهل نفر از ارباب جوامع حديث مى باشند، آنرا روايت كرده اند؛ و مثل «حافظ بن حجر» در «فتح الباري» و «حافظطحاوى» در «مشكل الاثار» و «سبط بن الجوزى» در «تذكرة»، آنرا صحيح دانسته و كسانى را كه در صحّت آن حرفى زده اند، تخطئه نموده اند و چنانكه از كتاب «وفاء الوفاء باخبار دار المصطفى» استفاده مى شود، مكان آن كه صهباى خيبر است، معلوم و شناخته شده بوده است.

در «وفاء الوفاء با اخبار دار المصطفى» از «قاضى عيّاض» در كتاب «شفاء» به اين عبارت نقل نموده است:

«كان رأس النّبي- صلّى الله عليه وآله وسلّم- في حجر علي- عليه السّلام- رضي الله تعالى عنه و هو يوحى اليه فغابت الشمس ولم يكن علي صلّى العصر، فقال النبّى- صلّى الله عليه وآله وسلّم-: أصليت يا علي؟ قال: لا، فقال: اللهم إنه كان فى طاعتك و طاعة رسولك فاردد عليه الشمس قالت أسماء (هي بنت عميس أحد الذين ينتهي إليهم طريق الحديث): فرأيتها غربت ثم رأيتها طلعت بعد ما غربت و وقعت على الجبال و الأرض و ذلك بالصهباءفي خيبر».

در «وفاء الوفاء» از «احمد بن صالح» روايت كرده است كه: «كان يقول: لا ينبغي لمن سبيله العلم التخلف عن حفظ حديث أسماء لأنه من علامات النبوة».

ص: 173

علاوه بر اينها عدّه اى از علماى بزرگ اهل سنّت در ارتباط با اين حديث و اسناد و روايت كنندگان آن، كتاب مستقلّى تأليف كرده اند.

حاصل اينكه نه تنها اين موضوع ثابت، و احاديث آن معتبر است؛ بلكه بر حسب بعضى روايات، اين معجزه بزرگ براى آن حضرت دو مرتبه اتّفاق افتاده است: يك بار در عصر حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم- و بار ديگر بعد از آن حضرت و در عصر خودشان؛ كه مرتبه اوّل- همانطورى كه بعضى از عامّه گفته اند- از اعلام نبوّت بوده و مرتبه دوم با اوّل از اعلام امامت آن حضرت است.

«و الحمد لله الذي جعلنا من المتمسكين بولايته و ولاية أولاده المعصومين سيما مولانا بقية الله في الأرضين صلوات الله عليهم أجمعين اللهم ثبتنا عليولايتهم و ارزقنا شفاعتهم و لا تفرق بيننا و بينهم طرفة عين في الدنيا والآخره إنك مجيب الدعاء يا أرحم الراحمين».

س- درباره ثوابهايى كه براى برخى از اعمال در احاديث ذكر شده (مثلا اگر كسى سوره «المطفّفين» را بخواند در فريضه اش آورده اند كه، خداوند ايمنى در روز قيامت را به او عطا مى كند و نه آتش او را ببيند و نه او آتش را و آورده اند كه بر جسر جهنّم نگذرد و در روز قيامت مورد حساب قرار نمى گيرد. و اگر فلان سوره را بخواند تمام گناهانش آمرزيده شود، و براى بقيّه اعمال و ..) سؤال اين است كه آيا اگر هر انسان عادى اين اعمال را انجام دهد مشمول ثواب آن مى شود و يا اينكه انجام اين اعمال بايد با شرايط خاصّى باشد تا ثواب آن به انسان برسد؟

ج- در خصوص رواياتى كه در ارتباط ثواب اعمال يا عقاب اعمال وارد شده- به طور كلّى و مثبت يا منفى- نمى توان اظهار نمود؛ بايد در هر مورد خصوص روايت و سند و متن مضمون طبق ضوابطى كه در علم الحديث و تشخيص حديث صحيح از ضعيف معيّن است، بررسى و اظهار نظر نمود.

با اين وجود بديهى است نيل به اين ثوابها- با فرض صحّت روايت- مشروط به اين است كه شخص مؤمن، و خائف از عذاب خدا، در مقام كسب مغفرت و آمرزش باشد و بخواهد حال خود را اصلاح كند و در صدد جبران گذشته و رفع تبعات گناهان خودرا باشد. معلوم است كه چنين كسى تائب و پشيمان است و توسّل او به قرائت اين سوره يا اين دعا براى اين است كه آثار گناهان را رفع بنمايد. چنين كسى حتماً اصرار بر معصيّت ندارد و از گناهان، ترسان و بيمناك است. بنابراين شمول مغفرت و آمرزش

ص: 174

خدا نسبت به او بر حسب وعده هايى كه در آيات و احاديث صحيحه به تائبين و نادمين داده شده است و اعطاى اين ثوابها، مورد استبعاد نيست.

اين گونه احاديث را بايد با توجّه به اصول و مبانى معلومه تفسير نمود. بديهى است كه به شخصى كه مصرّ بر گناه است، اين ثوابها اعطا نمى شود. چنانكه اين ثوابها و وعده هاى غفران و آمرزش گناهان در قرآن كريم و احاديث، كسى را با توجّه به وعيدهايى كه آن هم در قرآن مجيد و احاديث وجود دارد، نسبت به ارتكاب گناه و معصيّت، بى باك و جسور نمى سازد.

خداوند متعال متفضّل، غفّار رحمان، رحيم، وهّاب، منعم، محسن، قادر، قهّار، شديد الانتقام و شديد العقاب بوده و ارحم الرّاحمين در موضع عفو و رحمت و اشدّ المعاقبين در موضع كيفر و عقاب است. نبايد مجرمان و گناهكاران از آيات و اخبارى كه عفو و رحمت او را كه نامتناهى است بيان مى كند و ثوابهاى كلان را وعده مى دهد، جسور و جرى شوند. چنانكه نبايد از آيات عذاب و اخبار عقاب، از رحمت حق مأيوس گردند.

مهم اين است كه انسان- در حدّى كه استعداد بشرى او اقتضا دارد- به نكات عاليّه واسرار دقيق اين برنامه ها و پاداش هاى اعمال به ظاهر بسيار كوچك و مختصر و كيفر عقابهايى كه براى گناهان مقرّر شده، معرفت پيدا كند.

در ارتباط با اين بحث، روايات و احاديث شريفه اى در نظر است كه متأسّفانه مجال و فرصت نوشتن آنها را ندارم.

س- از حضرتعالى سؤال شده بود كه: «آيا سادات گناهكار در قيامت به جاى جهنّم به جايى به نام «زمهرير» مى روند؟» كه در پاسخ فرموده بوديد: «ممكن است. فعلا مدرك آن در نظر نيست؛ محتاج به مراجعه است».

حال، با توجّه به حديثى كه در كتاب «مناقب»، جلد 4، صفحه 151 آمده است به اين مضمون كه:

طاووس فقيه مى گويد: امام سجّاد- عليه السّلام- را ديدم كه از شامگاه تا سحر، طواف و عبادت كرد ... (پس از شرح حالات جزع و گريه امام) طاووس مى گويد: عرض كردم اى پسر رسول خدا- صلّى الله عليه وآله وسلّم- اين بى تابى چيست؟ بر ماست كه چنين كنيم؟ پدر شما حسين بن على- عليه السّلام- و مادرت، فاطمه زهراست؛ جدّت رسول الله- صلّى الله عليه وآله وسلّم- است. حضرت نگاهى به من كرد و فرمود: طاووس، هيهات! هيهات! از پدر و مادرم مگو؛ خدا بهشت را براى اهل طاعت و نيكوكاران آفريده، اگر چه بنده حبشى باشد. و جهنّم را براى كسى كه نافرمانى كند، هر چند سيّد قريشى باشد. آيا اين كلام خداوند را نشنيده اى كه: «فإذا

ص: 175

نفخ في الصور فلا انساب بينهم يومئذ ولا يتسائلون»؛ قسم به خدا فردا جز عملى صالح چيزى به تو سود ندهد».

سؤال اين است كه: اوّلًا با توجّه به حديث فوق، براى سادات جايى به نام «زمهرير» به جاى جهنّم نيامده است و همه انسانها را در رسيدگى به اعمالشان يكسان بر شمرده است؟ ثانياً: آيا بردن سادات گناهكار به جايى به نام «زمهرير» به جاى جهنّم، با عدل الهى- كه همه انسانها را يكسان مى داند و در رسيدگى به اعمالشان تفاوتى قايل نيست- ناسازگار نيست؟

ج- در تفسير آيه شريفه (فإذا نفخ في الصور ...)(1)- چنانكه از آيات بعد از اين آيه استفاده مى شود- مقصود اين است كه انساب كافر را فايده نمى دهد و كفّار معاند و مكذب خدا و رسول به هر كس و به هر جا نسبت داشته باشند، از نسبت خود بهره مند نمى شوند.

معارف دين ؛ ج 1 ؛ ص179

ّا اينكه مؤمنان از شرافت نسبت خود بهره مند نمى شوند، از آيه استفاده نمى شود و آيه كريمه (والذين آمنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمان الحقنا بهم ذريتهم (2) دلالت بر اين دارد كه ذرّيّه و فرزندان مؤمنين- كه در ايمان، تبعيّت از پدران و اجداد مؤمن بنمايند- به آنها ملحق مى شوند واگر هم در درجات ايمان، كمتر باشند در درجات آخرت به آنها مى پيوندند و در واقع، نقص اولاد و كمى آنها به كمال پدران جبران مى شود.

اين يك پاداش به صلحا و شايستگان است و يك امر عقلايى و مقبول عرف و عقل مى باشد؛ و سيره بر اين بوده و هست كه «المرء يحفظ في ولده»(3). چنانكه از آيه (وأمّا الجدار فكان لغلامين يتيمين في المدينة و كان تحته كنز لهما و كان أبوهما صالحاً)(4) نيز استفاده مى شود كه فرزند به صلاح پدر، مورد رعايت واقع شده است.

بديهى است اولى و سزاوارتر از هر كس به رعايت حق و حفظ خدمت و عمل او، رسول اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم- است كه بر همه حق دارند؛ حقّ هدايت و حقّ حيات حقيقى و حقّ نجات از بربريّت و جاهليّت و حيوانيّت و ....

كدام انسان با معرفت است كه پيغمبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم- را شناخته باشد و به اثر رسالت و زحمات آن حضرت، در رستگارى خود و همه جامعه آگاه شده باشد و خودش و همه بشر را موظّف به احترام و مراعات حقّ آن حضرت در ذرّيّه طيّبه او

ص: 176


1- 210. ( 1)- مؤمنون/ 101.
2- 211. ( 2)- طور/ 21.
3- 212. ( 3)- بحار الانوار: 28/ 302.
4- 213. ( 4)- كهف/ 82 ..

نداند؟ يا تكريمات الهيّه را از اهل بيت آن حضرت كه همه تكريم از خود آن حضرت و تقدير از خدمات او است، مورد اعتراض و ايراد قرار دهد و آن را خلاف عدل بداند؟

اين ثواب، ثواب پيغمبر است؛ چنانكه به عكس هم اگر كسى فرزند صالحى داشت پس از پدرش ثواب اعمال خير فرزند در نامه عمل پدر نيز ثبت مى شود. آيا اگر كسى كه اصلا فرزند ندارد و يا فرزند او به فسق و گناه گراييد، اين ثواب را نداشته باشد خلاف عدل است؟ اگر كسى ايمان داشته و معاند و لجوج و بى اعتنا به امر و نهى و عذاب خدا نباشد، اسباب تفضّل و شمول رحمت واسعه الهيّه كه بسيار است و از آن جمله همين شرف انتساب است براى او سبب نجات خواهد شد. سادات مؤمن به شرافت نسب، مؤمنان ديگر به دوستى سادات و به اسباب ديگر، مورد مغفرت واقع مى شوند.

در عين حال، توجّه داشته باشيد كه تمام موجبات ثواب و جهات استحقاق عقاب و دقايق و اسرارى كه دارد از عهده احاطه بشر بر آنها- إلّا من كان مؤيداً من عند الله لدرك هذه الأسرار خارج است. همه عصاة يكسان نيستند، همه مطيعين نيز مساوى نمى باشند. شرايط و احوال و دقايق بسيار است كه همه در پاداش و كيفر ملاحظه مى شود و خدا به آنچه مقتضاى خدايى و صفات كماليّه او است حكم مى كند؛ و كسى را نمى رسد كه در كار او چون و چرا نمايد يا بخواهد وجه افعال او را- چنانكه هست- بداند. (لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون .(1)

امّا داستانى كه از «طاووس» و عبادت و تضرّع و بى تابى حضرت زين العابدين عليه السلام- نقل شده، به فرض صحّت آن، گوشه اى و نمونه اندكى از عبادات و تضرّعات و ادعيّه و مناجات وحالات روحانى و معنوى آن حضرت است كه در روايات معتبره شيعه و سنّى نقل شده است.

اين حالات و ابتهال و عرض نياز و فقر و احتياج و طلب عفو و مغفرت و اعتراف به ذلّت و مسكنت، و بلكه تقصير و معصيّت از مثل آن امام همام- كه همگان بر پاكى و طهارت روح و جسم او اتّفاق دارند و داراى مقام قدسى عصمت است- معانى بسيار بلند ديگر دارد كه شمّه اى از آن را در كتاب «نيايش در عرفات» عرض كرده ام.

براى آن حضرت هرچه اين عرض پوزش و عذر خواهى بليغتر و رساتر باشد، لذّت بخش تر است.

مثلِ آن حضرت، ذكر و دعا و عبادت و عرض نياز و فقر و اعتراف به تقصير در درگاه خداوند متعال و نشستن بر زمين مسكنت را عروج و معراج مى يابد. او در اين مشهد و موقف- با اينكه امام معصوم است- چنان از خدا طلب مغفرت مى نمايد كه توبه كننده اى كه تمام عمر را در گناهان كبيره به سر برده باشد، آنچنان حال تضرّع و

ص: 177


1- 214. ( 1)- انبياء/ 23 ..

پوزش و عذر خواهى ندارد و در برابر عظمت الهى هيچكس مانند آن امام عاليمقام و آباى طاهرين و اخلاف طيّبين او احساس كوچكى و حقارت و نيستى نداشت.

او در اين موقف حضور و قرب به حق از حرمان، از درجات بلند و بلندترين- كه همه شعبه مقام محمود جدّ بزرگوارش مى باشد- بيمناك است؛ و با اينكه آيات اصطفا را هم تلاوت فرموده است، اين آيه را- كه مرقوم داشته ايد- مى خواند كه بفرمايد:

محنت قرب بعد افزون است جگر از محنت قربم خون است

آن حضرت قطعاً و يقيناً اولى النّاس بالنبيّ صلّى الله عليه وآله وسلّم- بود و قطعاً مشمول اين آيه است: (إنّ الله اصطفى آدم و نوحاً و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين (1) و آن حالات و كه براى آن حضرت حصول داشته به خود آنها اختصاص دارد. همه مسايل و مبانى صحيحه، درجاى خود محفوظ است. عبد حبشى اگر اطاعت و عبادت كند به خدا نزديك مى شود و به درجات عاليّه نايل مى گردد؛ و سيّد قريشى نيز اگر از راه منحرف شود و مثل «ابولهب» با حق، در مقام عناد و ستيز برآيد و تسليم حق نشود، تا آنجا سقوط مى كند كه قرآن بر نفرين و مذمّت او ناطق مى گردد. همه مقامات و درجات به دين و ايمان، تحصيل مى شود و سيّد نبايد مغرور شود و غير سيّد نيز نبايد مأيوس گردد.

لعمرك ما الإنسان إلّا بدينه فلا تترك التقوى اتكالا على النسب

لقد رفع الإسلام سلمان فارسى وقد وضع شرك الشريفا بالهب

خداوند متعال خود به تمام جهات و مواردى كه موجب استحقاق ثواب و تفضّل است، عالم مى باشد و همه بندگانش را مى شناسد. ما را نسزد كه اصطفاى انبيا و ائمّه عليهم السّلام- و در درجات پايين تر سادات و ذرّيّه طيّبه را خلافت عدل بدانيم و از اينكه سادات يا فرزندان ديگر بندگان شايسته خدا در اثر اعمال پدرانشان مورد تفضّلاتى قرار بگيرند، معترض باشيم.

همه بايد از اين معانى درس بگيريم و بفهميم كه خداوند متعال، شكور است و پاداش نيك اعمال را حتّى به تفضّل به ابناى عاملان آن عطا مى فرمايد و براى اين امور، معانى خوب بيابيم و اگر هم به واسطه قصور معرفتى كه داريم از درك آن باز مانديم، تسليم باشيم و با قرائت (قل اللّهمّ مالك الملك تؤتي الملك من تشاء)(2) خود را در عوالم عالى رضا و تسليم وارد نماييم.

ص: 178


1- 215. ( 1)- آل عمران/ 33.
2- 216. ( 2)- آل عمران/ 26 ..

س- استدعا دارم نظر مبارك خود را در خصوص حديث «الفقر فخرى» كه مى گويند منسوب به رسول اكرم- صلّى الله عليه وآله وسلّم- مى باشد، بيان فرماييد.

در احاديث بيشمار ديگرى از جمله دعاى بعد از نماز ايّام مبارك رمضان آمده است كه: «اللّهم اغن كل فقير»، اگر فقر، مايه افتخار و مباهات باشد، چگونه در دعاى مذكور براى بر طرف شدن آن دعا شده است؟

ج- روايت «الفقر فخرى»(1) تفسيرهاى متعدّد دارد: يكى فقر و حاجت تمام ماسوى الله و موجودات عالم امكان به خداوند متعال است كه در اين ميان، فقر انسانها به واسطه آنكه لياقت كسب فيض و انوار رحمت الهيّه را بيشتر دارند، زيادتر است.

يك دانه جوى كوچك به مقدار گنجايش خود به آب محتاج است و نمى توان گفت او به مقدار آبى كه در نهر بزرگ و شطّ و دريا مى گنجد نياز دارد. همچنين نهر بزرگ، نسبت به شطّ و دريا. و در مثال ديگر، يك اطاق چهار در دو، به فرشى در همين طول و عرض نياز دارد و به فرش شش در چهار نياز ندارد؛ امّا اطاق شش در چهار، به فرش شش در چهار نياز دارد. خلاصه همه به اين معنى فقيرند و آنكه فقرش بيشتر باشد افضل و اشرف است.

بنابراين حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم- فقر و حاجتش به خدا از همه بيشتر است و بدان علّت بر همه فخر و فضيلت دارد. وجود او گنجايش و ظرفيّت علوم و فيوضى را كه هيچ مخلوقى ظرفيت استعداد آن را ندارد، داراست.

او كه خاتم الانبياء است به دينى مثل اسلام كه اكمل و خاتم اديان است و به كتابى مثل قرآن كه معجزه خالده باقيّه است، نيازمند است و انبياى ديگر اين نيازمندى را نداشتند.

او بر تمام جامعه بشريّت تا روز قيامت، نبوّت دارد و آنچه را به آن احتياج دارند بايد از قوانين كافيّه و تعاليم عاليّه داشته باشد.

در واقع عائله او تا انتهاى دنيا همه ابناى بشرند؛ و شايد اين معنا و نكته اى باشد كه از آيه كريمه (ووجدك عائلا فأغنى (2) استفاده مى شود. آنكه ده نفر يا صد هزار، يا يك ميليون يا يك ميليارد عائله داشته باشد، به قدر آنها بايد قوت و غذا تهيه كند؛ امّا آنكه همه، عائله او هستند بايد قوت همه را بدهد كه خداوند متعال، همه نواحى فقر را برطرف كرده، زمينه هاى كسب ربط و اتّصال او را با خودش از موهبتهاى خود پر كرده و آن حضرت را غنى ساخت.

ص: 179


1- 217. ( 1)- بحار الانوار: 72/ 30.
2- 218. ( 2)- ضحى/ 8 ..

وقتى كه فقر الى الله باشد، خداوند متعال- كه فياض على الاطلاق است- عطا مى فرمايد. پس اين جهت فقر، فخر است؛ فقر حضرت خاتم الانبياء- صلّى الله عليه وآله وسلّم- به خدا بر انبياى ديگر فخر است. فقر انبيا و اوليا نسبت به ديگران فخر است. فقر انسان كه بيشتر و گسترده تر از فقر حيوان و نبات و جماد است، فخر است و مابه الامتياز او از حيوان، همين فقر است. بنابراين، هم

«الفقر فخرى»

تفسير مى شود و هم

«اللّهم اغن كل فقير»(1)

معنى مى شود كه دعا براى اين است كه هر فقيرى را به قدر رفع فقرش عطا فرمايد.

البتّه در اينجا نكات بلند عرفانى مدّ نظر است كه مجال بيان و شرح تفصيل آنها نيست؛ و خلاصه اينكه انسان ذاتاً به خداوند متعال محتاج و دائم الاحتياج است و همواره بقاى او و هر چه دارد و همه جهاتش، وابسته به امداد غيبى است. بنابراين احتياج به خدا داشتن و فقر به او، فخر است؛ و از خدا طلب رفع حاجت و فقر كردن نيز، دعا و عرض حاجت و اظهار فقر و نياز است.

معناى ديگر كه از فقر در اين جملات، محتمل است، همان فقر عرفى و نداشتن ثروت و مال و منال دنيوى است كه اگر اين معنى محتمل باشد، مثل خبر

«الفقر فخرى

» و همچنين

«اللّهم أحينى مسكيناً و أمتنى مسكيناً و احشرني في زمرة المساكين»(2)

و اخبار ديگر كه در مدح فقرا رسيده، با مثل دعاى

«اللّهم أغنني من الفقر»(3)

) يا

«أغن كل فقير»

و مذمّتهايى كه از ثروتمندى و توانگرى شده- كه حتّى يكى از امورى را كه نسبت موت قلب است همنشينى با اغنيا شمرده اند- به ظاهر با هم توافق ندارند.

همانطور كه اشاره كرده ايد بسا موجب اين توهّم مى شود كه در اين احاديث به تمكّن و قدرت مالى و اقتصادى جامعه توجّه نشده و بلكه ترغيب و تشويق به كم كارى و ترك تلاش و سعى و كوشش شده است. پس چه بهتر كه كارگرى كه مى تواند روزانه چهار ساعت و يا بيشتر كار كند، اگر نياز مادّى و معيشتى او به دو ساعت كار رفع مى شود، به همان اكتفا كند؛ يا كشاورزى كه مى تواند چنان مهارت و سعى نمايد كه محصول بيشتر و فراوانتر به دست آورد، به همان مقدار رفع نيازش قانع شود كه در خطرات معنوى و اخلاقى غنا و مال و منال، گرفتار و مبتلا نشود.

با اينكه معلوم است چنين برداشت و دركى از حيات و زندگى براى خود شخص هم بگوييم خطر نداشته باشد، براى ديگران و براى تمام جامعه خطرات گوناگون اقتصادى دارد.

ص: 180


1- 219. ( 1)- بحار الانوار: 98/ 120. مفاتيح الجنان اعمال و ادعيّه ماه مبارك رمضان.
2- 220. ( 2)- بحار الانوار: 72/ 17.
3- 221. ( 3)- بحار الانوار: 95/ 297 ..

قناعت به اين مفهوم، هم براى دنيا و هم براى آخرت مردم زيان بخش است. اين يك فكر صوفيّانه و به اصطلاح عارفانه است كه از «شيخ شهاب الدّين عمر سهروردى» (كه غير از سهروردى مقتول است) نقل شده كه در كتاب «عوارف المعارف» با صراحت، مردم را به گدايى مى خواند، با اين توجيه كه سالك الى الله براى اينكه از ياد خدا غافل نشود بايد معاش خود را از طريق گدايى به دست آورد و به اصطلاح امروز زندگى انگلى داشته باشد.

بديهى است اين فرهنگ، فرهنگ و تعليم و شريعت اسلام و دينى كه مى گويد:

«الكاد على عياله كالمجاهد في سبيل الله»(1)

نيست؛ و فرهنگ تصوّف و به اصطلاح عارفانه است.

بنابراين، حتماً از اين احاديث و ادعيّه، معانى عالى و جامعى در نظر است كه با هيچ يك از اين مصالح مهمّ اقتصادى و اجتماعى كه حيات و عزّت جوامع به آنها بستگى دارد نه فقط برخورد ندارد، بلكه در مسير تأمين اين مصالح است.

آنچه- على العجاله- با عدم فرصت عرض مى شود اين است كه: اوّلا، در اسلام از بيكارى و فقر خودخواسته و سربار بودن بر ديگران و بى نقش و بى اثر بودن در جامعه بسيار نكوهش شده است؛ و اظهار فقر و حاجت به ديگران بدون ضرورت هاى عرفى و طمع به اين و آن مذموم و عيب و خلاف عزّت و كرامت معرّفى شده است و از تكدّى و دريوزگى و سؤال با توان كار و امكان رفع نياز نهى شده است. انسان بايد شرعاً و اخلاقاً در جامعه اثر داشته باشد و در برابر منافعى كه از ديگران مى برد به آنها منفعت مناسب برساند؛ و الّا اين هم خود يك نوع تضعيف است كه شخص از افرادى كه به آنها طرف معاشرت و معاصرت است استفاده كند و به آنها يا اصلا فايده ندهد يا كمتر از توان خود فايده بدهد. و اگر بگوييم مستقيماً زير مذمّتى كه در آيه كريمه (ويل للمطففين (2) از كسانى كه كم مى دهند و زياد مى گيرند نباشد از آن هم نبايد خارجشان بشماريم.

بنابراين، مراد از اين روايات و ادعيّه مدح از فقر و حاجت خودخواسته- كه در اثر بيكارى و تن پرورى و بى توجّهى و عدم احساس مسؤوليت اجتماعى و شرعى مى باشد- نيست؛ و براى اين صنف از فقرا بايد از خداوند متعال، طلب هدايت و توفيق رفتن دنبال كار و عمل نمود.

در ديوان منسوب به حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام- است:

لنقل الصخر من قلل الجبال احب الى من منن الرجال

ص: 181


1- 222. ( 1)- بحار الانوار: 96/ 324.
2- 223. ( 2)- مطففين/ 1 ..

يقول الناس لى فى الكسب عارفقلت النار فى ذل السؤال

هر كه نان از عمل خويش خوردمنت از حاتم طايى نكشد

اين معناى قناعت و معناى اعتماد به نفس و ذلّت نپذيرى است.

امّا فقرهاى قهرى كه افرادى به طور ناخواسته به آن مبتلا مى شوند كه مثل بى نيازى لازمه اين عالم طبيعت و مادّه و مدّت است؛ دو اصل از نواميس مهم و امور اساسى نظام اين عالم است كه بدون آن هرگز بشر به اين كمالات و مراحل ترقّى و تمدّن نمى رسيد.

فقر اشخاص به يكديگر و به موادّ اين عالم، همه امورى است كه اگر نبود حتّى مظاهر عالم طبيعت نيز در معرض زوال و فنا قرار مى گرفت.

اطّلاع بيشتر از خواصّ كاينات اين جهان همه بر اثر فقر فراهم شده است و اگر نبود، اين عالم ناقص و ناتمام بود.

مسائل مهم در ارتباط با رزق و روزى و رغبت هاى اشخاص به شغل هاى گوناگون همه از اسرار و آيات عالم خلقت است.

بنابراين، اين فقر هم لازمه حيات بشر و هر حيوان و جنبنده است كه در عرف ما بيشتر مظهر آن فقر مالى و نداشتن يا كم داشتن وسايل معيشت- از خوراك و پوشاك و مسكن و ... است؛ و مسكين و فقير بيشتر به اين اشخاص اطلاق مى شود.

اين فقر و فقير است كه در برابر غنا و غنى قرار دارد و به اين جهت، هر كدام قشرى خاص از جامعه شمرده مى شوند.

در اين نگاه است كه بسيار به فقرا توجّه مى شود و از لحاظ نفسانى و روانى و اينكه اين فقر موجب طغيان و سركشى بشر نشود و به تملّق و ذلّت وادار نگردد، راهنماييهاى لازم شده است؛ و هم براى آنكه در جامعه او را از غنى كمتر نگيرند و محروميّت هايى بيش از آن چه اقتضاى ذاتى فقر است برايش ايجاد نشود، به او توجّه شده است.

اگر چه فقير هم بايد صابر و شكيبا باشد و در برابر شدايد مقاومت نمايد، با اين وجود، خطرات فقر كمتر از غنا و توانگرى است؛ بالاخره حالت نياز او به خدا بيشتر است؛ از خدا بيشتر حاجت مى خواهد و اعتماد و توكّل او به خدا است و خدا را نوعاً كمتر از غنى فراموش مى كند. از اين جهت است كه اين حال، محبوب بندگان خاصّ خدا است و شخص شخيص و شاخص حضرت خاتم الانبيا- صلّى الله عليه وآله وسلّم- از خدا اين را مى خواست

و «اللّهم أحينى مسكيناً و أمتنى مسكيناً و احشرني في زمرة

ص: 182

المساكين»(1)

را مى خواند. و آن حضرت و پسر عمّ و برادرش، اميرالمؤمنين عليه السّلام- به معاشرت و همنشينى با فقرا رغبت داشتند. وقتى اربابان ثروت و مغروران به مال و جاه و منال دنيا- كه مجالست با فقرا را براى خود عيب و عار مى شمردند- پيشنهاد كردند كه رسول خدا- صلّى الله عليه وآله وسلّم- پذيرايى هايش را از مردم تقسيم كند كه فقرا در مجلس اغنيا حضور پيدا نكنند، اين آيه نازل شد: (واصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداة و العشّى يريدون وجهه ولاتعد عيناك عنهم تريد زينة الحياة الدنيا و لاتطع من أغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه وكان أمره فرطاً)(2).

با اين طبقه نشستن و به سراغ فقير و بيمار و دل شكسته رفتن آن قدر براى هر شخص، فوايد تربيتى و اخلاقى دارد كه بيان آن، شرح مفصّل لازم دارد. اسلام به اين معنى توجّه دارد كه به فقير- كه به فقر خود ناخواسته گرفتار است- بى احترامى نشود و حقّ برادرى اسلامى و انسانى او محفوظ باشد؛ و غنى را براى مالش تواضع و رعايت ننمايند كه

«من تواضع لغنى طلبا لما عنده ذهب ثلثا دينه»(3).

از سوى ديگر در غنا و توانگرى و ثروتمندى خطراتى است كه غنى بايد بسيار تربيت شده و مسلّط بر نفس خود باشد كه بتواند خود را از آن خطرات حفظ كند؛ تا حدّى كه در احاديث است كه فرمودند:

«استعيذوا بالله من سكرة الغنى فانه بعيدة الافاقة»(4)

). شخص غنى بايد مواظب باشد كه گرفتار مستى مال و ثروت و غرور و فخر و مباهات به آن نگردد. البتّه اين دسته از اغنيا نيز در فضيلت، كمتر از فقراى صابر و شاكر نيستند و ملاك در فضيلت هر دو، شخصيّت ايمانى و روحى و اخلاقى است. با اين ملاحظات، گاه شخص سالك، فقر را دوست مى دارد و گاه هم براى رفع آن دعا مى كند؛ زيرا از خطر آن كه

«كاد الفقر أن يكون كفراً»(5)

) مى ترسد و بيمناك است كه مبادا نتواند در مقابل فشار امتحان و كلاس فقر مقاومت كند.

بنابراين، به طور مطلق، فقر نه مطلوب است و نه مبغوض غنا و ثروت نيز به طور مطلق نه محبوب است و نه مردود.

ص: 183


1- 224. ( 1)- بحار الانوار: 72/ 17.
2- 225. ( 2)- كهف/ 28.
3- 226. ( 3)- بحار الانوار: 78/ 56.
4- 227. ( 4)- غرر الحكم/ الفصل السادس آفة الغني.
5- 228. ( 5)- بحار الانوار: 27/ 247 و 72/ 29 ..

اين برداشت هاى اخلاقى و تربيتى غير از مسايل اقتصادى رسمى و عمل و كار و تلاش است. برداشت و درك مسلمانان نيز از اين معانى و تعاليم، صحيح و مستقيم بوده است و اهداف و مقاصد، وجه اين گونه اعمال و حسن و قبح آن را تعيين مى نمايد.

در احاديث قريب به اين مضمون هست كه هر كس براى اين كه معيشت خود و عائله اش را تأمين نمايد تلاش نمايد و به آن وسعت دهد، خدا را با چهره اى مانند ماه شب چهارده ملاقات مى كند.

حال اگر براى خودكفايى جامعه مسلمين و براى بى نياز شدن مسلمانان از كفّار و بيگانگان و نيز براى افزايش قوّت و قدرت اسلام تلاش كند، خدا را با چه روى درخشان و تابناكى ملاقات خواهد نمود.

امثال حقير را حقّ بيان و توصيف آن قدر و منزلت عظيم نيست.

بنابراين در روايات معتبر است كه اميرالمؤمنين عليه السّلام- از كدّ يمين و عرق جبين خودشان هزار بنده خريدند و در راه خدا آزاد كردند و چشمه ها و چاه هاى متعدّد را حفر نمودند؛ و بر فقراى مسلمانان صدقه و وقف قرار دادند.

با اين تعاليم، مسأله عمل جلو مى رود نه قناعت، كه همان رضايت به مقدارى است كه باكار و تلاش نصيب مى شود و قطع طمع از ديگران مى باشد. و رواياتى كه در مدح فقر و سفارش از فقرا وارد است، با اين معانى عالى منافات ندارد.

البتّه حبّ دنيا و مال اندوزى و انفاق نكردن آن در راه خدا مذموم است تا آنجا كه فرمودند:

«حب الدنيا رأس كل خطيئة»(1).

در حديث است كه اگر كسى براى اينكه مال و ثروت بياندوزد كار كند تا به واسطه آن بر ديگران فخر كند و بزرگى بفروشد و آن را وسيله تحقير مردم قرار دهد خدا را در حالى ملاقات مى كند كه به او غضبناك است.

اين تعاليم، هر كدام به نقطه خاصّى از ضعف فرد يا اجتماع نظر دارد و منظور، بر طرف كردن آن ضعف است.

دين اسلام دينى كامل و جامع است؛ به همه جا نگريسته، و همه جا را زير نظر قرار داده است. فرد و اجتماع، روح و جسم، ظاهر و باطن، تربيت و مال و فقر و غنى، و همه استعدادات و توانايى هاى بشر و مصالح و مفاسد امور را در نظر داشته و در اين رشته فقر و غنا، غنى ترين و يگانه مكتب انسان ساز است.

در اين مسائل و نكات بسيارى كه در آنها است بايد بيشتر از اينها بررسى و دقّت نماييم و بيشتر، آنها را در عمل، نصب العين قرار دهيم تا انسان اسلامى و مسلمان حقيقى باشيم.

اميد است خداوند متعال، همه ما را شكر گزار نعمت اسلام و احكام نورانى آن قرار دهد و روز به روز بر هدايت و تعهّد و التزام ما به اين دين حنيف بيفزايد. قال الله تعالى: (والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا وان الله لمع المحسنين (2)

ص: 184


1- 229. ( 1)- بحار الانوار: 51/ 258.
2- 230. ( 2)- عنكبوت/ 69 ..

فصل هشتم: دعا

اشاره

ص: 185

ص: 186

دعا

س- در ادعيّه رسيده از معصومين- عليهم السّلام- ديده مى شود كه بسيار، راز و نياز و توبه و درخواست بخشش از گناه مى شود. با توجّه به اين كه امامان- عليهم السّلام- معصوم هستند، چرا اين قدر به درگاه خداوند ناله و توبه مى نمايند؟ مگر- نعوذ بالله- مرتكب گناه شده اند؟

ج- در بعضى موارد ادعيّه، استغفار و تضرّع آن بزرگواران نسبت به وظايف مقام خودشان است و چنين نيست كه كاشف از انجام معصيّت باشد.

در بعضى موارد هم چون آنها عالم به علوم الهيّه و حجّت خدا بر جميع انسانها و معلّم و مربّى آنها هستند و درد و دواى مردم و عاقبت امور را مى دانند به يك معنى از زبان مردم سخن مى گويند و با اين وسيله انسان ها را به موقعيّت خطير و موضع عظيمى كه دارند و نوعاً به آن بى توجّهند، آگاه مى كنند؛ يعنى تعليم مى دهند كه مثلًا به خاطر گناهانى كه مرتكب شده ايد اينطور در درگاه خدا ناله و استغفار كنيد.

با اين وجود در اين مورد، جواب شافى و مفصّل در كتاب «نيايش در عرفات» بيان شده است كه مى توانيد به آن كتاب مراجعه نماييد (واللّه العالم).

س- چه كنيم تا حالت راز و نياز و دعا را در خود به وجود آوريم؟

ج- تفكّر در عظمت آيات خدا و مطالعه سيره پيغمبراكرم صلّى الله عليه و آله وسلّم- و ائمّه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين- و كتب اخلاقى، مانند: «معراج السعادة» و شرح ادعيّه و مواظبت برترك محرّمات و بلكه مكروهات و انجام واجبات و بلكه مستحبّات و مداومت بر قرائت ادعيّه مأثوره و تأمّل در معانى آنها و شب زنده دارى- همه- موجب شوق و رغبت بيشتر انسان به دعا و تقرّب به حقتعالى خواهد شد.

دعا كننده بايد خود را بشناسد و موضع خود را بداند كه سراپا فقر و نياز است و مالك سود و زيان و نفع و ضررى براى خود نيست و خدا را بشناسد كه ذاتاً از همه

ص: 187

بى نياز است و «قاضى الحاجات» و «كافى المهمات» است؛ و از او بخواهد كه او را به خود نزديك سازد و لذّت مناجات و عبادت و دعا را به او بچشاند.

حضرت سيّدالسّاجدين عليه السّلام- به خدا عرض مى كرد:

«يا من حاز كل شي ء ملكوتا و قهر كل شي ء جبروتاً صل على محمد و آل محمد و اولج قلبي فرح الإقبال عليك و ألحقني بميدان المطيعين لك».

ناگفته نماند كه يكى از امورى كه سبب توفيق مى شود اطاعت و جلب رضايت پدر و مادر، و احترام و حق شناسى معلّم است.

س- آيا اذكار شب مباركه قدر را مى توان به فارسى گفت؟

ج- به فارسى گفتن اذكار، ثواب دارد؛ امّا به قصد ورود گفته نشود.

س- در بعضى از ادعيّه كه از درگاه حق تعالى درخواست حور العين مى شود؛ مثلا در تعقيبات نماز گفته مى شود: «و زوجّني من الحور العين». در چنين مواردى، خانمها آن را با چه قصدى بخوانند؟ (آن جمله را نخوانند يا تعبّداً بخوانند؟).

ج- زوج، معنايش قرين شى ء و شخص است؛ اعمّ از آن كه در جنسيّت با او موافق باشد يا مخالف؛ اگرچه استعمال آن در حيوانات و اشيائى كه نر و مادّه دارند، به معنى قرين بودن او با جنس مخالف اكثر و متبادر است؛ امّا در اشيائى كه اين تخالف جنسى در آنها نيست معناى قرين، از آن اراده مى شود. بنابراين زن وقتى مى گويد: «وزوجني من الحور العين»، معنايش طلب قرين و عديل از حور العين است.

به عبارت ديگر مى توان گفت: معناى (زوّجنا كها)(1) يا (من كلّ شي ء خلقنا زوجين (2)، «قرناكها» يا «من كل شي ء خلقنا قرينين» است كه به مناسبت استعمال درموردى كه نر و مادّه دارند از آن مزاوجت به مفهوم عرفى آن استفاده مى شود.

از اين جهت است كه لفظ «نكاح» و «أنكحت» در عقد نكاح اصرح از «زواج» و «زوّجت» است.

گمان مى رود به همين ملاحظه باشد كه بزرگانى كه در كتب ادعيّه مثل اين دعا را ذكر كرده اند، خواندن آن را مخصوص به مردها نشمرده اند. با اين وجود اگر بانوان

ص: 188


1- 231. ( 1)- ذاريات/ 49.
2- 232. ( 2)- احزاب/ 37 ..

بخواهند به جاى «زوجّني» كلمه مناسب ديگر مثل «اخدمني» رجاءاً بگويند مانعى ندارد.

س- تكليف زن در ادعيّه ماه رجب مانند: «حرّم شيبتي على النار» چيست؟

ج- در مورد اين سؤال، چنانچه به عنوان تعبّد به دعاى مذكوره آنها را بخواند اميد است مشمول ثواب آنها گردد؛ و اگر رجاءاً دست را به موى سر بگيرد، اميد ثواب وجود دارد.

س- نظرتان راجع به دعاى «نادعلى» چيست؟ آيا معتبر است يا خير؟

ج- آنچه فعلا در نظر است اين دو بيت را كه بر حسب نقل خطاب به حضرت رسول صلّى الله عليه و آله وسلّم- است، «ميبدى»- از علماى اهل سنّت- در «شرح ديوان»، حرف ميم، و «علّامه مجلسى»- رضى الله عنه- نيز از او در «بحار» در جلد 20 نقل كرده است: بنابراين نمى توان اعتبار آنرا تأييد نمود؛ ولى احتمال صحّت آن نيز منتفى نيست. بر اين اساس به قصد رجاء- نه به قصد ورود- خواندن و نقل آن مانعى ندارد.

س- در دعاى ندبه كلمه «أين الحسن أين الحسين» يك مرتبه نوشته شده است؛ ولى نُه بار تكرار مى شود و در دعاى كميل كلمه «يارب» سه مرتبه نوشته شده است؛ ولى نُه بار تكرار مى شود؛ آيا اين كار صحيح است؟

ج- اصل تكرار ذكر و دعا و آيات قرآن كريم حتّى در نماز هم اشكال ندارد و موجب ثواب و بسا توجّه قلبى بيشتر مى شود؛ مثلا: اگر جمله «اين الحسن و اين الحسين» در دعاى ندبه را براى استحضار كامل ذهن به فضايل و مقامات و مصايب آن بزرگواران و ندبه و گريه بيشتر بگويد، اشكال ندارد؛ ولى اگر به قصد ورود دعا به اين نحو و تكرار، آن را بخواند، صحيح نيست.

س- آيا لعن و نفرين و اظهار عداوت با غاصبين حقّ حضرت اميرمؤمنان و فاطمه زهرا- عليهماالسّلام- علناً جايز است؟

ج- در صورتى كه خلاف تقيّه و سبب فتنه نشود، جايز است (والله العالم).

س- ادعيّه و زيارات مفاتيح الجنان را مى توان به قصد استحباب خواند؟

ص: 189

ج- اگر به قصد استحباب مطلق دعا و زيارت خوانده شود بى اشكال است و موجب اجر و ثواب مى باشد (والله العالم).

س- آيا ادعيّه و زيارات: ندبه، كميل، توسّل، دعاى امام حسين- عليه السّلام- در عرفه، مناجات خمس عشر، زيارت جامعه كبيره، زيارت جامعه صغيره، امين الله و عاشورا، مستحب هستند؟

ج- بعضى ادعيّه و زيارات مذكوره مثل «زيارت جامعه» و «زيارت عاشورا» و «زيارت امين الله» و «دعاى ندبه» و «دعاى عرفه» علاوه بر اعتبار، مشتمل مضامين عاليّه و معارف اسلاميّه است. استحباب مطلق همه آنها ثابت است و به ويژه بعضى از آنها نيز وارد و مستحب مى باشند (والله العالم).

ص: 190

فصل نهم: فلسفه احكام

اشاره

ص: 191

ص: 192

فلسفه احكام

س: آيا پرسش از فلسفه احكام جايز است؟

ج 5- احكام و تعاليم شريعت مقدسّه اسلام همه مبنى بر جلب مصالح يا دفع مفاسد و متضمّن فوائد و حكمتهاى بسيار است. در قرآن كريم و روايات شريفه، مصالح كلّى اين احكام و مصالح خاصّ بسيارى از آنها بيان شده است و حكمتها و فوائد بسيارى از اين احكام را عقل انسان هم ادراك مى كند.

با اين وجود احاطه به حكمت تمام اين احكام از واجبات و مستحبّات و محرّمات و مكروهات در رشته هاى امور عبادى، اجتماعى، اخلاقى، تربيتى، روحى، جسمى، روابط عائله، امور سياسى، مالى، قضائى و ... مثل احاطه به تمام فوائد نعم عالم خلقت و تكوين براى انسان ميسّر نيست.

تعيين علّت تشريع هر حكم از احكام بدون استناد به قرآن و حديث و عقل قطعى صحيح نيست؛ با اين وجود تفكّر در فوائد اين احكام و سؤال از حكمت هاى آنها- اگر به عنوان اعتراض نباشد- ممنوع نيست و موجب مزيد معرفت مى شود.

اين جامعيّت اسلام در احكام، از معجزات و امورى است كه حتّى بيگانگان از اهل فهم و اطّلاع بر آن اعتراف دارند. راجع به اين موضوع مطالب بسيار است كه مجال شرح و بيان آن نيست؛ ولى شخص مؤمن بايد تسليم احكام خدا باشد؛ هر چند فائده يا فلسفه آن را نداند؛ زيرا اگر بخواهد عمل به احكام را مشروط به دانستن فلسفه احكام نمايد، عمرش به آن وفا نمى نمايد و از عمل باز مى ماند. مانند بيمارى كه بخواهد نسخه طبيب حاذق را بررسى كند و از خصوصيّات و چگونگى و مقدار تأثير آن و عكس العمل هاى گوناگون داروها مطلّع شود.

بديهى است چنين بيمارى كه بايد بدون فوت وقت به دستور پزشك عمل نمايد، بيمارى، او را با اين طرز برخورد با نسخه طبيب، از پا درخواهد آورد. به هر حال سؤال از فلسفه احكام- چنان كه بيان شد- با اين آگاهى و توجّه از كسانى كه اهليّت جواب دارند، مفيد است (واللّه العالم).

ص: 193

س- آيه شريفه در قرآن مجيد مى فرمايد: (إن الصلوة كانت على المؤمنين كتاباً موقوتاً) و همچنين نامه 52 نهج البلاغه دستورات اميرالمؤمنين- عليه الصلاة و السلام- به فرمانداران خودش براى برگزارى نماز در اوقات معينّه به شرح ذيل است: «أمّا بعد فصلّوا بالناس الظهر حين تفي ء الشمس مثل مربض العنز و صلّوا بهم العصر و الشمس بيضاء حيّة في عضو من النهار حين يسار فيها فرسخان و صلّوابهم المغرب حين يفطرالصائم و يدفع الحاج إلى منى و صلّوا بهم العشاء حين يتوارى الشفق إلى ثلث الليل و صلوا بهم الغداة و الرجل يعرف وجه صاحبه و صلّوابهم صلاة أضعفهم و لاتكونوا فتانين» بنابراين چرا ما شيعيان نماز مغرب و عشا و ظهر و عصر را با هم برگزار مى كنيم و مفادّ آيه شريفه و دستور نهج البلاغه را عمل نمى نمائيم؟ خواهشمند است اين موضوع را تشريحاً مرقوم فرمائيد.

ج- امّا آيه كريمه (إن الصلوة كانت على المؤمنين كتاباً موقوتاً)(1) دلالتى بر جواز و عدم جواز جمع و يا تفريق ندارد؛ و قول به جواز جمع، مثل قول به وجوب تفريق با توقيت صلاة منافات ندارد. علاوه بر آن كه در احاديث (موقوتاً) تفسير شده است به «مفروضاًو ثابتاً».

اوامر صادره از مقام مقدّس حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام- كه در نهج البلاغه نقل شده مشعّر به جواز تفريق مى باشد و به عنوان حكم و فرمان و ترتيب و تنظيم جماعات است و آن مسأله مطلب ديگرى است. اگر هم براى بيان وظائف و تكليف باشد بيشتر از اين كه اداى نماز جماعت در اين اوقات افضل است، دلالت ندارد و متضمّن حكم نماز فرادى و جمع بين صلاتين منفرداً نمى باشد.

اصل مسأله جواز جمع بين صلاتين در ظهرين و عشائين خواه به نحو تقديم باشد يا تأخير مورد اتّفاق اماميّه و موافق با اطلاقات آيات كريمه قرآن مجيد در مورد اوقات صلوات است و هم مطابق با سهولت و يسر شريعت سمحه سهله اسلاميّه است. به علاوه، بر حسب اخبار معتبره صحيحه نيز ثابت است و از طرق اهل سنّت و در كتب صحّاح آنها نيز روايت شده است و حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم- بدون عذر جمع بين صلاتين فرموده اند كه ظاهر در جماعت است.

بنابراين، بر حسب اصول مذهب و ادلّه صحيحه كتاباً و سنّةً و اجماعاً شبهه اى در جواز نيست؛ به شرحى كه در كتب فقه مبسوطاً مذكور است.

ص: 194


1- 233. ( 1)- نساء/ 103 ..

آنچه را اهل سنّت به رغم دليل بر وجوب تفريق گفته اند، مردود است. حتّى بعضى از علماى محقّق اهل سنّت صحّت مذهب اماميّه را تحقيق و تأييد كرده اند؛ بلكه جواز جمع بين صلاتين را- كه مذهب اماميّه است- در كتاب خاص به اين مسأله، اثبات و قبول كرده اند، مانند: «حافظ عمّارى» در

«إزالة الحظر عمن جمع بين الصلاتين في الحضر»

و «حامد بن حسن شاكر التميمى» در

«قرة العين في الجمع بين الصلاتين».

بلى، افضليّت تفريق از جمع فى الجمله بر حسب روايات ثابت است؛ ولى ثبوت آن به نحو اطلاق بر حسب ادلّه محلّ تأمّل است؛ بلكه معلوم العدم است. قدر مسلّم از افضليّت تفريق عند الإتيان بالنوافل او انتظار الجماعة و نحوهما مى باشد، هر چند در حصول تفريق به اتيان نافله نيز محلّ تأمّل است.

خلاصه آنچه از مجموع ادلّه استظهار مى شود اين است كه اداى نماز در اوّل وقت و هر زمانى كه اقرب به اوّل وقت باشد، اگر تأخير به جهت نافله يا انتظار جماعت نباشد، افضل است والّا تفريق و تأخير افضل است؛ مثلًا اگر قاصد خواندن نافله يا منتظر جماعت نباشد، خواندن نماز عصر بعد از ظهر افضل است؛ ولى جمع بين صلاتين به نحو جمع، تأخير بدون علّت مرجوح است. پس خلاصه استظهار چنين مى شود كه تفريق بين صلاتين فى حدّ نفسه از جمع تأخير مطلقاً افضل است و جمع بين صلاتين به جمع فى حدّ نفسه از تفريق افضل است (واللّه العالم).

س- خواهشمندم بفرماييد، چرا تقليد واجب است؟

ج- زيرا در هر موضوعى «جاهل» بايد به «عالم» مراجعه نمايد؛ مثلا جاهل به طبّ بايد به طبيب رجوع كند و در همه فنون چنين است واين يك امر ارتكازى و فطرى است (و الله العالم).

س- چرا بايد مرجع تقليد مرد باشد؟ مگر نه اينكه زن و مرد از هيچ نظر (عقلانى) با هم تفاوت ندارند و در محدوده پارسايى هم مانند يكديگرند؟

ج- امّا اينكه نوشته ايد: «زن و مرد از هيچ نظر (عقلانى) با هم تفاوت ندارند»،

اوّلا، اين اظهار و ادعّا را كسى مى تواند بنمايد كه زن و مرد و اساساً انسان را از تمام جهات و ابعاد مختلف شناخته باشد. تا آنجا كه ما اطّلاع داريم هزاران دانشمند و محقّقى كه در طول تاريخ تا اين زمان درباره انسان تحقيق و بررسى و كاوش كرده اند، اعتراف دارند، چنانكه شايسته است اين موجود و جنس زن و مرد را نشناخته اند و هم چنان بايد براى شناخت بيشتر اين موجود كاوش و تحقيق ادامه يابد. چه بسا تا هر كجا

ص: 195

هم اين كاوشها پيش برود و مجهولاتى معلوم شود باز مجهولات و نقاط ناشناخته اى همچنان مجهول مانده باشد؛ بلكه مى توان گفت با شناخت بيشتر و كاوش زيادتر، كثرت اين ابعاد ناشناخته بيشتر مكشوف مى شود و با معلوم شدن هر مجهول، مجهولات بيشترى را در برابر خود مى بيند. شايد يكى از معانى «من عرف نفسه فقد عرف ربه» همين باشد كه شناخت انسان- چنانكه بايد- ميسّر نيست و به پايان نمى رسد. وقتى انسان از معرفت خود عاجز و ناتوان باشد چگونه مى تواند به حقيقت حق و خالق خود معرفت پيدا كند و همانطور كه معرفت شخص به خودش اجمالى است و تفضيلى نيست به طريق اولى معرفت او به خدا هم اجمالى است.

ثانياً، اگر چه در بين بانوان زنانى مى باشند كه در توان عقلى از نوع مردها و اكثريّت آنان قوى تر و رشد فكرى بيشتر دارند؛ ولى بر حسب نوع، زنان از مردان عاطفى تر و احساساتى تر و لطيف تر و رحم و مهرشان بيشتر است؛ هر چند همه داراى عقل مى باشند و آياتى كه در قرآن مجيد در آنها از صاحبان عقل و تفكّر تمجيد و توصيف شده- چنانكه شامل مردان است- شامل بانوان نيز هست و (اولي الألباب (1) و (اولي النهى (2) بر هر دو اطلاق شده است.

با اين وجود مردان بر حسب نوع از زنان در تدبير و سخت گيرى و مديريّت و صلابت نفس، قوى ترند و كمتر از زنان تحت تأثير عوامل جالب رأفت و رحم و گذشت قرار مى گيرند؛ بنابراين مرد براى يك سلسله وظايف خاص بر حسب نوع مناسب تر است و زن هم براى يك سلسله وظايف ديگر. چنانكه بر حسب اندام و ساختمان جسمى هر كدام تكويناً يا تشريعاً مناصب و وظايف مناسب خود را دارند، بى آنكه هيچ يك از صلاحيّتهائى كه دارند در عالم تشريع يا تكوين محروم شده باشند.

بر اين اساس اگر مرد را به وظايفى كه بر روح سنگين و بالطبع نگرانى و تشويش خاطر و غصّه دارد، تكليف كرده باشند و زنان را از آن معاف كرده باشند، اين محروميّت نيست؛ بلكه خلاصى از ناآرامى فكر و اضطراب است. اصلًا در عالم تكوين و تشريع محروميّت نيست؛ يعنى احدى از آنچه بايد داشته باشد، محروم نشده است؛ هر چند ما بر همه اين جهات آگاه نشويم.

با توجّه به اين نكات معلوم مى شود كه در هر جا بين اين دو جنس تكويناً و تشريعاً تفاوتهائى باشد، اگر به غير از آن مقرّر شود، امور از طريق مستقيم و اعتدال خارج مى گردد. اين تعبير تفاوت هم در اين جا كوتاه است؛ چون تفاوت در شرايط متساوى

ص: 196


1- 234. ( 1)- بقره/ 197، آل عمران/ 190، يوسف/ 111، ص/ 43، زمر/ 1.
2- 235. ( 2)- طه/ 54 و 128 ..

تفاوت حقيقى است و در اينجا تفاوت نيست و همان مثال (جهان چون خطّ و خال و چشم و ابرو است) كه هيچيك از آنها با هم تفاوت و اختلاف ندارند و هركدام همانكه هستند و بايد باشند، هستند.

بر اين اساس اسلام كه اكمل و خاتم اديان است زن را در مقام انسانيّت و كسب كمالات در رديف مرد قرار مى دهد:

(ومن يعمل من الصالحات من ذكر أو انثى و هو مومن فاولئك يدخلون الجنة و لا يظلمون نقيرا)(1) و (من عمل صالحا من ذكر أو انثى و هو مومن فلنحيينه حياة طيبة ولنجزينهم أجرهم بأحسن ماكانوا يعملون (2) همانطور كه به مردان تقرّب به خدا و رستگارى و دخول به بهشت و حيات طيّبه را در سايه ايمان و عمل صالح، وعده ونويد داده، به زنان نيز على السواء با مردان همين بشارت را داده است. در فرهنگ اسلام هر كس از نيل به اين مقامات و كسب كمالات معنوى محروم شود، محروم حقيقى است.

بر اين اساس با توجّه به كلّ نكات دقيقى كه به آن اشاره شد در تعاليم اسلامى اگر در مواردى تكاليف خاصّى به عهده زنان يا مردان گذاشته شده باشد، بر اساس وحى و شناخت واقعى خداوند متعال از اين دو جنس است. چه بسا بسيارى از حكمتها و نكات آنها را ما درك نمى كنيم؛ امّا مى دانيم وتسليم حكم خدا هستيم كه او است كه ما را چنانكه بايد مى شناسد و مصلحت ما را مى داند. اگر حتّى در عبادات گاه تكليف آنها در صورت با هم يكى نباشد، مسأله مربوط به مصلحت اين دو جنس است.

مثلًا اگر براى مرد در حج (استلام حجر) دست كشيدن به حجرالاسود و بوسيدن آن يا بلند گفتن تلبيّه يا هروله بين «صفا» و «مروه» مستحب باشد و براى زن مستحب نباشد، اين مسأله مربوط به اين نيست كه زن كمتر مورد عنايت قرار گرفته است. اين مسأله جهت حفظ حشمت و احترام و مقام زن است كه بر استلام حجر و جهر به تلبيّه و غيره رجحان دارد. در نماز نيز از اين تكاليف وجود دارد. در احكام ارث، در احكام قضا، در شهادات، در جهاد و دفاع، همه جا احكام بر اساس حكمت هاى الهى و مصالح اجتماعى و حفظ شؤون و شخصيّت زن و نظام كلّ جامعه است.

اصل همان است كه در دو آيه قبل به آن اشاره شد و در آيات ديگر مثل: (إن المسلمين والمسلمات و المؤمنين و المؤمنات والقانتين و القانتات ... أعد الله لهم مغفرة وأجراً عظيماً)(3) بيان شده است كه فقط ايمان و عمل صالح براى زن و مرد وسيله

ص: 197


1- 236. ( 1)- نساء/ 125.
2- 237. ( 2)- نحل/ 96.
3- 238. ( 3)- احزاب/ 35 ..

كسب كمال حقيقى و نيل به غرض غائى و فائده نهائى از خلقت زن و مرد است؛ همه چيز و همه احكام فرع اين اصل است و اگر كسى در اينجا محروم شده باشد، محروم است.

اين طرز تفكّر اسلامى و فرهنگ ما مسلمين است؛ بر خلاف بسيارى از ديگران و فكر غالب زمان ما كه متاسّفانه بسيارى از زنان ومردان مسلمان نيز به آن مبتلا شده اند. بر اساس اين فكر كلّ محروميّت ها از لحاظ مادّيّات و مناصب و مقامات ظاهرى ملاحظه مى شود؛ مثلا «كلينتون» محروم نيست؛ چون با انواع تقلّب و شيطنت ها، رئيس جمهور شده و ديگران محرومند؛ چون به اين پست نرسيده اند؛ امّا از نظر اسلام آنكه صاحب منصبى مى شود- هر چند به حق باشد- مسؤول و مكلّف شده است و بار بسيار سنگينى را به دوش گرفته است. غرض اينكه بايد ديد اسلامى ما وسيع باشد كه بتوانيم احكام اسلام را- چنانكه هست- تعبير و تفسير كنيم و در برابر آن- چه مرد و چه زن- خاضع و تسليم باشيم.

راجع به مرجعيّت هم نظر مشهور بر همين ملاحظات موجّه مى شود و افتا و فتوا از سنگين ترين و خطرناكترين امور است؛ بنابراين بعضى از بزرگان تا مى توانستند و تكليف عينى آنها نمى شد از فتوا دادن احتراز مى كردند.

به هر دليل و از هر نظرى كه شرط مرجعيّت ذكورت باشد مرحوم فقيه محقّق مرجع عاليمقام آيت الله خوئى رحمة الله عليه-- به شرحى كه در يكى از تقريرات دروس ايشان است- ادلّه اى را كه براى اشتراط ذكورت در مرجع تقليد مطرح است، مورد بررسى و بحث قرار داده و به اين نتيجه مى رسند كه نظر اشتراط از تعاليم اسلام و آنچه مقصود از كمال زن و مرد و نظام اجتماع و جهات راجع به سعادت هر دو جنس است استفاده مى شود، مسأله اى است كه مرتكز قطعى اذهان متشرّعه و اهل شرع است كه البتّه در عين حال به مفهوم صحيح، نه هيچ حقّ مالى و سود به جنس مرد اعطا شده و نه زن حقّ مالى و انتفاعى محروم شده است و مسأله مسأله، تكليف و مسؤوليّت است كه مثل جهاد بر مرد واجب است و زن به آن مكلّف نيست ...».(1)

با اين ديد اسلامى براى زن محروميّتى نيست؛ بلى، اگر خداى ناخواسته آن را وسيله نيل به دنيا و جاه بدانيم و نيل به دنيا را غرض از اين حيات دانسته باشيم، زن محروم شده و بايد هر كس به هر وسيله اى كه مى شود- ولو صلاحيّت نداشته باشد- در پى كسب اين منصب و مناصب ديگر باشد؛ ولى گفته شد كه اين فرهنگ اسلام و ارزش

ص: 198


1- 239. ( 1)- التنقيح: 1/ 224 ..

اسلامى نيست؛ اين درست ضدّ مكتب اسلام و ارزشهاى اسلامى است. (وما هذه الحياة الدنيا إلا لهو و لعب و إن الدار الآخرة لهي الحيوان لو كانوا يعلمون .(1)

بيشتر مسائلى كه در مورد بانوان و شركت آنها در بعضى از كارهاى مردان و گرايش هاى ديگر است، همه به واسطه عدول از اين فرهنگ

(دارالآخرة لهي الحيوان)

به فرهنگ دنياى لهو و لعب است كه اگر ملاحظه كنيد، مظاهر اين فرهنگ شيطانى بسيار است.

ما بايد- مرد و زن- دقيقاً در روشنايى هدايت قرآن مجيد و احاديث شريفه اين مظاهر را از يكديگر جدا كرده و ربط هر يك از مظاهر را به اين دو فرهنگ و دو بينش و بصيرت بشناسيم. در فرهنگ و تربيت اسلام عهده دارى مشاغل و مناصب عمومى- اگر واجب عينى نباشد و نظر به ملاحظات معنوى نباشد- مورد استقبال شخص مؤمن قرار نمى گيرد و كسى صرفاً براى نيل به مقام و منصب خود را كانديدا و نامزد نمى كند تا چه رسد به اينكه براى آن تلاش و فريبكارى تبليغات نمايد و به تطميع و غيره متوسّل گردد. همان فرمايش اميرالمؤمنين عليه السّلام- كه به «ابن عباس» فرمود: نزد من امارت و حكومت كردن بر مردم به قدر اين كفش پاره بها ندارد

«إلا أن اقيم حقا أو أدفع باطلا».(2)

مسؤوليّت اقامه حق و برقرار كردن عدل و دفع باطل و ظلم موجب مى شود كه شخصى مثل اميرالمؤمنين عليه السّلام- تن به قبول اين پست و منصب بدهد. اين تكليف است، اين نحله و عطيّه و جايزه نيست كه كسى بگويد مثل حضرت فاطمه زهرا- سيّدة نساء العالمين- از آن محروم شده و به شوهرش عطا شده است.

بعكس هر چه شما در جوامع غربى برويد و بررسى كنيد به اين حساب محروميّت ها است، وقتى زندگى مترفانه كاخ سفيد و حالات مرد اوّل كشورى مثل آمريكا با بانوى اوّل آن ها را ببينيد كه بيان وضع و حال آنها با عفّت قلم سازگار نيست، با آن سنّت ها و فرهنگ ها زن اگر وزير يا وكيل يا قاضى و ... نباشد، محروم است؛ چنانكه مرد هم وقتى به آن نرسيد، محروم شده است.

امّا اين فرهنگ منحط و مبتذل كجا و فرهنگ اسلام كجا، خلاصه بايد در بررسى همه مسائل، اين دو فرهنگ با هم اشتباه نشود، فرهنگ اسلامى را از ديد غربى ها مطالعه نكنيم و ضمناً هم فراموش نكنيم كه ما مسلمانيم و به اسلام و احكام اسلام ايمان داريم.

ص: 199


1- 240. ( 1)- عنكبوت/ 64.
2- 241. ( 2)- نهج البلاغه/ خطبه 33 ..

س 1- آيا اشتراط «ذكورية» در تصدّى مناصبى كه به نحوى ولايت و حكومت بر عامّه مردم دارد، به معنى محروم نمودن زن ها و بى توجّهى به ارزش هاى انسانى نيست؟

2- اصولا چه مقام و منصبى از مصاديق «ولايت» است؟

3- از نظر فقهى، چه دليلى بر عدم تصدّى زنان در امور مربوط به ولايت، داريم؟

ج- از اين جهت كه معنا و مفهوم اين شرط محروميّت و سلب و عدم توجّه به ارزشهاى انسانى زن و اثبات امتياز و حقّ انتفاع و استفاده و اكتساب و برخوردارى بيشتر براى مرد است يا اينكه معنى و مفهومش معاف بودن زن از يك سلسله از تكاليف و مسؤوليّتهاى خطرناك، و تكليف مرد و تحميل بر اوست، و بالاخره نتيجه، راحت زن و زحمت مرد است، از دو ديدگاه قابل بررسى است:

از ديد يك فرد غربى اين شرط، موجب محروميّت زن از امتيازات حكومت است؛ چون غربى با ديد مادّى و امتيازات مادّى اين مقام را بررسى مى نمايد. او كه كاخ ها، تشريفات و آن مراسم كذائى كاخ «اليزه» و كاخ «سفيد» و دربارهاى جبابره و امپراطوران و آن همه استكبار و استبداد و استعباد را مى بيند، مى گويد: چرا زن بايد از اين تجمّلات و تشريفات و تنعّمات محروم باشد؟ چرا اين همه برخوردارى ها از آن مرد است و اينهمه ناز و نعمت به او اختصاص داشته باشد؟ اين پرسش بجاست و اگر بنا باشد كسى حقّ داشتن اين استكبارها و اين تجمّلات و مراسم را داشته باشد (كه در اسلام احدى اين حق را ندارد) چرا مرد بر زن اولويّت داشته باشد و چرا زن اين حق را نداشته باشد؟

امّا از نظر اسلام و مكتبى كه مى خواهد به جاى كاخ «تيسفون» و يا دربار قيصر روم، مدينه محمّد و كوفه على و آن روش متواضعانه و بى تجمّل را بسازد و فرمانروايان و همه را با منطق (تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لايريدون علواً في الأرض و لافساداً و العاقبة للمتقين (1) رهبرى نمايد، نزديك شدن به اين مقام نزديك شدن به خطر و موقفى بين بهشت و جهنّم است كه جز او حدى و افرادى كه كمال وثوق به نفس خود را دارند، خود را براى آن نامزد نمى نمايند و اگر كسى را از آن به هر علّت معاف كنند يا به او تكليف ننمايند، هرگز احساس محروميّت نمى كند.

قبول اين مناصب و مقامات مربوط به امور عامّه قبول مسؤوليّت و تعهّد امورى است كه آنانكه اهليّت آن را دارند سنگينى آن را احساس مى نمايند و فقط چون شرعاً بر آنها واجب مى شود، قبول مى كنند و بر خدا توكّل مى نمايند. هيچ مسلمان آگاهى بدون اينكه خود را مكلّف و صالح بداند، خود را نامزد آن نخواهد نمود.

ص: 200


1- 242. ( 1)- قصص/ 83 ..

بنابراين در اينجا مسأله تفاوت زن و مرد مطرح نيست؛ اشتباه از عدم تميز بين حكم و حق و تكليف و اختصاص ناشى شده است. از بينش الهى و از ديدگاه يك بانوى مسلمان و آگاه در اينگونه احكام مانند عدم وجوب نماز جمعه بر زن و سقوط جهاد از او، زن محروم نيست؛ بلكه مكلّف نيست يا مورد عنايت خاص است و صيانت وحشمت و حفظ ارزشهاى والاى او مورد نظر است.

البتّه حكمتهاى ديگرى نيز اين حكم را شامل مى شود: مانند اينكه تصدّى ولايت و حكومت نيازمند به صلابت و انعطاف ناپذيرى خاص و بلكه در مواردى نيازمند به خشونت است كه در بانوان چنان نيست و اين عين كمال آنها است. در آنان زمينه هاى انعطاف و رقّت و لطف و تأثير در برابر مناظر رقّت انگيز زيادتر و قوى تر است كه زن مظهر عاطفه و احساسات است و مرد براى قاطعيّت و تصميم.

2- از اين جهت كه ولايت چگونه و چه مناصبى است، بايد دانست كه حدّاقل و قدر متيقن مناصبى كه ولايت بر آنهااطلاق مى شود و در تصدّى آن، «ذكوريّت» شرط است، مناصبى است مانند: رياست جمهورى، نخست وزيرى، وزارت، نمايندگى مجلس و به طور عام مشاركت شوراهاى عامّه، استاندارى، فرماندارى، بخشدارى، كدخدائى روستا و فرماندهى نيروهاى ارتشى و نظامى در همه سطوح آن.

بديهى است در موارد شك در بعضى مصاديق نسبت به كسى كه مى خواهد ولايت بدهد و نسبت به اعمال كسى كه صحّت ولايتش مورد شك است، اصل عدم تأثير و عدم نفوذ جارى خواهد بود. نسبت به ديگران نيز از جهت وجوب اطاعت از او و ترتيب اثر دادن بر تصرّفات او، اصل عدم وجوب اطاعت و عدم ترتيب اثر است.

توضيحاً، قضاوت در اين بحث مورد نظر نيست كه آن خود باب جداگانه اى است و ادلّه جداگانه دارد.

3- از نظر ادلّه شرعى كه مهمترين جهت بحث است، در اين جهت گفته مى شود: اگر تأثّر به تلقينات غربى و ارتباط با نظامهاى غربى و آشنايى و تقليد كوركورانه از مكتبهاى ديگر و فاصله نيم قرنى فرهنگ و نظام ما از اسلام نبود، اين مطلب به هيچ وجه معرض ترديد قرار نمى گرفت و سيره پيغمبر- ص ل ى الله عليه وآله وسلّم- و اميرالمؤمنين عليه السّلام- بلكه التزام خلفاى جور به آن با عدم استنكار ائمّه عليهم السّلام- و ارتكاز مسلمين متبع بود.

چه دليلى از اين بهتر و قوى تر كه با وجود شخصيّت هاى والايى از زنان در عصر رسالت و امامت مانند حضرت زهرا- عليها السّلام- و حضرت زينب عليهاالسّلام- كه داراى تمام صلاحيّت ها بودند و بر تمام مردان و زنان خود غير از پيغمبر وامام

ص: 201

برترى داشتند و حتّى حضرت زهرا- عليها السّلام- داراى مقام ولايت باطنيّه بودند، پيغمبر- صلّى الله عليه و آله وسلّم- آنان را به مداخله ظاهرى در امور عامّه و تصدّى رسمى اين ولايتها مأمور نفرمود؛ اگر اين يك امر شرعى بود پيغمبرى كه تمام سنتهاى باطل دوران جاهليّت را شكست و موضع عالى و انسانى بانوان و حقوق و ارزشهاى آنها را به دنيا اعلام كرد و آنها را از ظلمت به نور و از اسارت به آزادى رساند، آن را عملى مى فرمود و اصولا با وجود فرد اصلح احاله و ارجاع اين امور به غير اصلح جايز نيست.

با وضوحى كه اين مطلب دارد و علاوه بر اين چون استقصاى ادلّه ديگر و شرح و بيان آن محتاج به تأليف يك كتاب است، بدون شرح و ورود در مباحث طويل الذيل فقهى به بعضى از آنها اشاره مى نماييم:

1- از آياتى مثل آيه (وقرن في بيوتكن (1) و آيه (وإذا سئلتموهن متاعاً فاسئلوهن من وراء حجاب (2) و آيات سوره نور و احزاب و رواياتى كه دلالت بر عدم وجوب جمعه و عدم استحباب جماعت- ولو بنحو اينكه از فرادى و در خانه ثوابش كمتر باشد- بر زنان و عدم جواز تصدّى قضا و روايات كثيره در ابواب و آداب مختلف فقه و اخلاق، به اولويّت عدم جواز حكومت و ولايت زن ثابت مى شود؛ نمى توان گفت شريعتى كه اين نظامات را براى بانوان مقرّر كرده، تصدّى حكومت را براى آنها تجويز نموده يا شركت آنها در مجالس مشاوره و در امور عامّه و تبادل نظر، بحث و مجادله با بيگانگان را مجاز فرموده و نقض اغراض اصلاحى و اجتماعى خود را نموده است.

2- آيات خاصّه مثل (الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض (3) و مثل (وللرجال عليهن درجة)(4) كه آيه اولى بر اين مطلب دلالت دارد كه امور عامّه و حكومت با رجال است و آيه دوّم نيز قدر متيقنش ولايت مردها بر امور است و قابل تقييد به امور خانواده و مسائل منزل و عائله نيست و مخصوصاً آيه اوّلى به مناسبت تعليلى كه دارد (بمافضل الله بعضهم على بعض صراحت بر اين مطلب دارد.

3- رواياتى كه اگر چه بعضى از آنها از نظر سند ضعيف باشند با توجّه به عمل اصحاب به آنها ضعفشان منجبر به عمل اصحاب است، علاوه بر اينكه بر حسب قاعده (الأخبار يقوي بعضها بعضاً) نيز اعتبار آنها تأييد مى شود و همانطور كه در سائر

ص: 202


1- 243. ( 1)- احزاب/ 33.
2- 244. ( 2)- احزاب/ 53.
3- 245. ( 3)- نساء/ 34.
4- 246. ( 4)- بقره/ 228 ..

موارد در فقه اينگونه اخبار مورد عمل و استناد است، در اينجا نيز مورد استناد، و معتبر است.

از جمله روايتى است كه در كتب اهل سنّت و صحّاح و مسانيد آنها مثل «صحيح بخارى»، «سنن نسائى»، «مسند احمد» و در كتب حديث شيعه مثل «تحف العقول» و «بحار» روايت شده و در كتب فقهيّه به آن استناد مى شود. اين حديث به اسناد متعدّد و متون مختلف و مضمون واحد روايت شده است كه يكى از متون آن اين است: «لن يفلح قوم ولّتهم امرأة»(1) و متن ديگر اين است: «لن يفلح قوم ولوا امرهم امرأة».(2)

بديهى است اين حديث با شواهد و مؤيّداتى كه در احاديث ديگر دارد و با اينكه فقها آن راپذيرفته و بدان استناد كرده اند و با موافقت آن با شهرت و بلكه اجماع، دليلى محكم و غير قابل ردّ است و اگر فرضاً هم مأخذ آن كتب حديث عامّه باشد، مضر نيست و معتبر است.

علاوه بر اينكه مرحوم استاد فقيه شيعه و امّت آيت الله العظمى بروجردى- اعلى الله مقامه- در اين مورد تحقيقى داشته اند كه خلاصه آن اين است كه در اخبار و احاديث مأثوره از ائمّه معصومين عليهم السّلام-، غالباً نظر به روايات اهل سنّت است كه آنچه موضوع و غير معتبر است، ردّ شود و حكم خدا بيان شود و آنچه را آنان عام يا مطلق يا مجمل شمرده اند در حالى كه مقيّد يا مخصّص يا معيّنى داشته است، آن را بيان فرمايند و خلاصه، احكام و مقاصد شرع را- چنانكه هست- در اختيار مردم بگذارند؛ امّا در مواردى كه حرفى نبوده و استفاده آنها از حديث كامل بوده و اصل حديث نيز معتبر بوده است، به همان حال خود گذارده اند.

بر اين تحقيق از جمله بايد همين حديث را مثال آورد كه اگر چه با مأخذش هم كتب اهل سنّت و محدّثين آنها باشند بر اين اساس آن هم در چنين مسأله مهم اعتبار آن عقلايى و ثابت است.

از جمله اين احاديث، حديث اميرالمؤمنين على عليه السّلام- در نهج البلاغه است كه مى فرمايد:

«ولا تملك امرأة ما جاوز نفسها»(3)

و حديث:

«إذ كانت امراؤكم خياركم الخ»

است كه «ترمذى» آن را در كتاب «فتن» تخريج كرده است.

از جمله نامه اميرالمؤمنين عليه السّلام- به عايشه است؛ بنابر آنچه از «جمهرة رسائل العرب» جلد اوّل، ص 378، نقل شده است:

«فانك خرجت عاصية لله و لرسوله تطلبين أمراً كان عنك موضوعا ما بال النساء و الحرب و الإصلاح بين الناس».

ص: 203


1- 247. ( 1)- وسائل: 14/ 263.
2- 248. ( 2)- بحار: 32/ 194.
3- 249. ( 3)- نهج البلاغه/ نامه 31 ..

از جمله نامه «امّ سلمه» نيز به عايشه است كه در ضمن آن نوشت:

«إن عمود الدين لا يثاب بالنساء إن مال و لا يرأب بهن إن صدع حماديات النساء غص الأطرف و حفض الاصوات و خفر الأعراض الخ»(1)

) كه از اين گونه گفتارهاى صحابه و صحابيّات اجمالا استفاده مى شود كه مسأله مورد اتّفاق و موافق با ارتكاز همه بوده است.

از اينگونه احاديث و سخنان در احاديث شيعه و سنّى و احاديث صحابه و صحابيّات و تابعين و تابعيّات فراوان مى توان به دست آورد و اين روايت نيز شايان دقّت و توجّه است:

«النساء عورة فاستروا أعينهنّ بالسكوت و عورتهن بالبيوت»(2)

) مطلب قابل توجّه ديگر اين است كه مناسبت حكم و موضوع و اينكه اذن در شى ء، اذن به لوازم آن نيز هست، اين شرط را تأييد مى نمايد؛ چون صاحبان ولايت مثل رييس جمهور و نخست وزير، استاندار، نماينده مجلس و غيره بايد در مراسمى شركت كنند كه بانوان متعهّد و ملتزم به آداب اسلامى نمى توانند شركت نمايند يا حدّاقل خلاف موضع عفّت و حشمتى است كه اسلام براى زن در نظر گرفته است.

آخرين سخن ما در اينجا اين است كه همگان- چه زن مسلمان و چه مرد مسلمان- بايد احكام خدا را بپذيرند و دربرابر حكم خدا تسليم باشند، و ابراهيم گونه و اسماعيل وار كه به حكم خدا گردن نهادند و ابراهيم براى ذبح فرزند عزيز و اسماعيل براى قربان شدن خود به دست پدر تسليم شدند. (فلما اسلما و تله للجبين .(3)

س- هيچ چيز و هيچ كس از خداوند متعال پنهان و مستور نمى شود و با پوشش و بى پوشش بودن در برابر خداوند و آگاهى و بينش او يكسان و على السّواء است. پس چرا زن در حال نماز در مكان خلوت و دور از نظر اجنبى بايد بدن خود را بپوشاند؟

ج- «حسن السئوال نصف التعلم». اين پرسش با اين بيان از وجوب پوشاندن عورت بر مرد در حال نماز در مكان خلوت نيز قابل طرح است و اختصاص به پوشش شرعى زن در حال نماز ندارد. چه از پوشش واجب مرد در حال نماز سؤال شود يا از پوشش زن، هر دو سؤال يك جواب دارد. اگر بخواهيم پرسش را اختصاص به زن بدهيم، بايد به اين نحو پرسش كنيم: چرا زن بايد بدن خود را علاوه بر عورتين حتّى در جاى خلوت در حال نماز بپوشاند و بر مرد واجب نيست؟ بنابراين دو سؤال پيش مى آيد و مناسب اين است كه به ترتيب پاسخ به هر دو سؤال را بررسى نمائيم.

ص: 204


1- 250. ( 1)- سنن ترمذى: 3/ 361.
2- 251. ( 2)- كنز العمّال: 16/ 378.
3- 252. ( 3)- صافات/ 103 ..

امّا اين كه چرا با اين كه با پوشش و بى پوشش از نظر علم خدا فرق ندارد، پوشاندن عورت در مكان خلوت در حال نماز واجب است، اگر دليل فقهى آن را مى خواهيد دليل آن احاديث معتبره و دستور و سنّت قوليّه و فعليّه پيغمبر اكرم صلّى الله عليه و آله وسلّم- و ائمّه طاهرين عليهم السّلام- و اجماع قولى و عملى مسلمانان از عصر اوّل تا حال است. بديهى است چنين حكم معروف و مورد اتّفاق بدون اين كه از صاحب شريعت مطهّره رسيده باشد، نخواهد بود. با اين وجود براى مزيد بصيرت هم در مورد اين سؤال و هم سؤال دوّم به كتب و جوامع حديث و فقه مراجعه فرماييد.

اگر غرض از سؤال، پرسش از حكمت اين حكم است، چنانكه ظاهر سؤال هم همين است، در جواب عرض مى كنيم: عبادت و پرستش خدا به معنى اعمّ- كه طاعت امر خدا و نظامات الهى در جميع شؤون مادّى و معنوى و سياسى و اجتماعى و اخلاقى و اقتصادى و ترك و طرد اطاعت از طواغيت و احكام غير خدا و نظامات غير الهى و معبود نگرفتن غير خدا باشد- عالى ترين و راقى ترين حالات بشر و برترين جايگاهى است كه در آن افراد و جماعات در اوج مقام بلند انسانيّت و آزادى و برابرى قرار گرفته و از هر استثمار و استعباد و نظام و حكومت غير خدا آزاد مى شوند.

روح و لب و مغز و حقيقت دعوت انبيا و فرستادگان خدا و خلاصه آن همين است كه در قرآن مجيد مى فرمايد: (ولقد أرسلنا في كل امة رسولًا أن اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت .(1) چنانكه مى فرمايند:

«من أصغى إلى واعظ فقد عبده»(2):

هر كس سخن واعظى را بشنود او را پرستش كرده است.

اگر واعظ از خداوند سخن بگويد و به سوى خدا دعوت كند، شنونده خدا را پرستش كرده است و اگر از شيطان و سخن شيطان و اتباع شيطان و حزب شيطان بگويد، شنونده آنها را پرستش كرده است. هر كس هم به هر نظامى عمل كند و مؤمن گردد و با زبان يا كار، قبول و تأييد خود را از آن نظام اعلام كند صاحب آن نظام را پرستش كرده است، اگر نظام، نظام خدائى باشد، خدا را پرستش كرده است و اگر نظام غير خدائى باشد، غير خدا را پرستيده است.

اين بحث در عبادت به معنى اعم بسيار مفيد، و درك آن لازم و نجات بخش است و شعب آن تمام نواحى زندگى انسان ها را فرا مى گيرد كه در اين پاسخ مختصر، محلّ بررسى آن نيست. اجمالًا بايد تمام اطاعتها و فرمانبرى ها براى خدا باشد كه: (وما امروا

ص: 205


1- 253. ( 1)- نحل/ 36.
2- 254. ( 2). بحار: 2/ 94« من أصغى إلى ناطق» ..

إلّا ليعبدوا الله مخلصين له الدين ولو كره المشركون (1) اگر چه مشركان و آنان كه مى خواهند مردم را فرمانبر خود كنند و فرمانروايى كنند، كراهت داشته باشند.

معنى اخصّ عبادت و به عبارت ديگر معنى خصوصى آن نظامات شرعى و برنامه هائى است كه در برابر نظامات مالى و سياسى و اجتماعى قرار دارد؛ هر چند آن نظامات نيز در نظامات مالى و سياسى و اجتماعى درج است و همه احكام به هم مربوط مى باشند؛ به بيان ديگران نظاماتى است كه در آن قصد قربت و نيّت اطاعت و فرمانبرى از خدا و داعى الهى اعتبار دارد، مانند: نماز و روزه و حجّ و حتّى زكاة. در جاهليّت اين نوع عبادت علاوه بر شرك و بت پرستى آلوده به جنبه هاى حيوانى و لهو و لعب بود. چنانكه در قرآن مجيد مى فرمايد:

(وما كان صلاتهم عندالبيت إلّا مكاء و تصدية)(2)

عبادت و نماز و پرستش آنها مشتمل بر لهويّات، بلكه فقط صفير و دست زدن بود. چنانكه، هم اكنون و در بعضى طرق متصوّفه اين برنامه هاى لهوآميز و طرب انگيز و حركاتى كه از شرع نرسيده است، وجود دارد. حتّى در جاهليّت در هنگام طواف نيز صروره اى كه از «حمس» يعنى «قريش» و «كنانه» و «خزاعه» و كسانى كه به آنها ملحق بودند نبود و از «احمسى» جامه عاريه يا اجاره اى نگرفته بود، برهنه طواف مى كرد و داستان زنى كه برهنه طواف كرد و گفت:

اليوم يبدو بعضه او كله و ما بدا منه فلا احله

مشهور است.

انقلاب اسلام وضع عبادت و پرستش را زير چتر توحيدى هدايت و ارشاد خود گرفت و در رشته هاى مختلف اصلى و فرعى عبادات با شركها و گمراهى ها به شدّت مبارزه كرد و به اوضاع مستهجن و قبيح و وحشيانه عصر جاهليّت پايان داد.

همچنين اسلام با تأكيد، توقيفى بودن برنامه عبادات را اعلام كرد؛ دخالت افراد و اشخاص را در تعيين برنامه هاى عبادى، ممنوع ساخت و برنامه هائى مشحون از توحيد و تقديس الهى، و پاك و منزّه از تجسّم و تشبيه به مردم عرضه كرد؛ عبادات را مظهر تعبّد و تسليم كه روح و حقيقت اسلام و از مهمترين حكمت هاى عبادات است، قرارداد؛ افرادى پرورش داد كه اقبالشان به اطاعت و عبادت در آن مواردى كه حكمتها مخفى تر است كمتر از مواردى كه حكمتها آشكار است، نباشد و ابراهيم سان و اسماعيلوار فرمان برند و از حكمت و فلسفه نپرسند، و غرض و فائده را نجويند تا خدا در قرآن، اسلام آنها را به خلق جهان چنين اعلام فرمايد:

ص: 206


1- 255. ( 1)- بيّنه/ 5.
2- 256. ( 2)- انفال/ 35 ..

(يا بني إني أرى في المنام أني أذبحك فانظر ماذا ترى قال يا أبت افعل ما تؤمر ستجدني إنشاء الله من الصابرين فلّما أسلماوتله للجبين (1)

بنده آن باشد كه بند خويش نيست جز رضاى خواجه اش در پيش نيست

گر ببرد خواجه او را پا و دست دست ديگر آورد كاين نيز هست

نه ز خدمت مزد خواهد نه عوض نه سبب جويد ز امرش نه غرض

پس از اين مقدّمه، مى گوئيم: نماز ظاهرترين و كاملترين مصداق عبادت و معارج پرستندگان خدا و وسيله قرب پرهيزكاران است و تمام آداب مناسب شأن و قدس مقام آن بايد مراعات گردد.

حكمت پوشانيدن عورت در اين حال شريف و مقدّس، پنهان كردنو مستور نمودن از خدا نيست؛ زيرا چيزى از علم خدا مستور و پنهان نمى شود؛ بلكه يكى از حكمت هاى آن مناسبتى است كه عرفاً و در ظاهر حال بين حضور خدا رفتن (نماز) و پوشانيدن عورت وجود دارد كه بر حسب عرف بدون ستر عورت خلاف ادب و استهزا و توهين شمرده مى شود و اگر اين پوشش نباشد، نماز بى احترام و سبك مى گردد. چنانكه قدس و عظمت نماز مقتضى است كه بدن و لباس و محلّ سجده پاك باشد و لباس و مكان نمازگزار غصبى نباشد و با طهارت از حدث و ستر عورتين انجام شود و خلاصه در تمام اين جهات طهارت و پاكى معنوى و ظاهرى ملاحظه شود.

حكمت ديگر اين است كه اين آداب از جنبه روانى و به جهت حصول حضور قلب مؤثّر است و رعايت اين برنامه ها شخص را از غياب به حضور مى رساند و پرده ها و حجاب هائى را كه ميان بنده و خدا ايجاد شده است كنار مى زند.

حكمت ديگر اين است كه حيا و شرم و آزرم كه غريزه انسان است و در اسلام آن همه به آن توصيه شده، پوشش عورت را در حال نماز لازم مى شمارد و شرط قرار ندادن آن براى نماز منافى با خواست اين غريزه شريف انسانى است.

چهارمين حكمت اين است كه برنامه نماز در اعمال و رفتار انسان اثر مى گذارد و اگر در حال نماز نپوشاندن عورت مجاز باشد، افراد به پوشاندن خود اهمّيّت نمى دهند و به بى شرمى و بى آزرمى متمايل مى شوند.

موضوع ديگر اين است كه شخص در حال نماز نه فقط در حضور خدا است؛ بلكه ملائكه و بسا ارواح طيّبه هم او را مى بينند و محتمل است كه اين ستر و پوشش اگر چه مانع از علم آنها نيست مانع از رؤيت آنها باشد.

پرسش دوّم كه چرا زن بايد علاوه بر پوشاندن عورت در مكان خلوت در حال نماز بدن خود را بپوشاند، پاسخش اين است كه:

ص: 207


1- 257. ( 1)- صافات/ 102 و 103 ..

موضوع صحّت و درستى عقائد بشر در الهيّات در رأس مسائل اسلامى قرار دارد. اسلام اجازه نمى دهد كه بشر در عقائد سر موئى به خرافات و خلاف واقع نزديك گردد. و حريم عقائد و عبادت و پرستش خدا را از ورود هر انديشه بيگانه و آلوده پاك نگاه مى دارد.

مثلًا مجسّمه سازى در اسلام ممنوع است و ساختن مجسّمه و اجير شدن و مزد گرفتن براى ساختن مجسّمه جايز نيست، و معامله آن باطل است. چرا؟ براى اين كه مجسّمه سوابق ننگين مشركانه دارد و در گذشته و حال بشر آن را به عناوين مختلف پرستش كرده است و مظهر پستى و سقوط فكر و عمل بشر گرديده، و گردن كلفتها، زورمندان، و استعبادگران نيز با بر پا كردن مجمسّه علاوه بر تحميل شخص خود بر مردم مجسّمه خود را نيز تحميل كرده اند. امروز در موزه هاى بزرگ دنيا اين مجسّمه ها كه يادگار عصر استعبادهاى سلسله ها و استبدادگران تاريخ و استضعاف جوامع بشرى است، مى بينيم و براى مردمى كه در برابر اين مجسّمه ها نيايش و تعظيم مى كردند، متأسف مى شويم؛ مگر همه مردم برابر نيستند؟ مگر همه، انسان نمى باشند؟ مگر آنها غير از استضعاف و سلب آزادى از مردم و بر پا كردن قصور و قتل و غارت و تاراج و ويران كردن اين شهر و حمله به آن شهر چه فضيلتى داشته اند؟ بنابراين براى اين كه نابرابرى ها، فاصله ها، بشرپرستى ها و ديكتاتورسازى ها جلو نيايد، اسلام مجسّمه سازى را تحريم كرده است؛ مبادا كه بت پرستى پيش بيايد؛ مبادا كه در حريم پرستش خدا ستمكاران و استبدادگران را وارد نمايند.

در اين حكم وجوب پوشش بدن بر زن در حال نماز علاوه بر پوشانيدن عورت نيز يكى از حكمت هاى مهمّ مسأله تنزيه خدا و از عيب و نقص و دور نگاه داشتن مردم از تجسّم و تشبيه و براى تحصين فكر و عقيده مردم است.

برهنه نماز خواندن زن براى جهال و عوام، معرض اين توهّم نارواست كه در حريم كبريائى و درگاه رفيع و قدس مقام ربوبى جنبه هاى التذاذ جنسى وارد است. چنانكه بر اساس اينگونه توهّمات بعضى، ملائكه را در جنس زن گمان مى كردند. در مصر تا هنگام ظهور آفتاب درخشان هدايت اسلام همه ساله زيباترين دخترها را انتخاب كرده و به نام عروس با تشريفات خاص و عروسى مفصّل طعمه نيل قرار مى دادند تا به گمان خود ربّ النوع آب را از خود راضى كرده و غريزه جنسى او را اشباع نمايند و اين يعنى مسأله حفظ بشر از آلودگى به اين خرافات و گمراهى هاى فكرى مربوط به تنزيه خدا و چه مربوط به حمايت از حريم عقايد بسيار مهمّ است.

ص: 208

حكمت ديگر، كمال تأكيد در موضوع پوشش و حجاب بانوان است و اين كه حجاب و پوشيده بودن بدن زن- فى حدّ نفسه و بالذات- پسنديده و محبوب خدا است؛ بنابراين شايسته است كه زن جز در مواردى كه كشف بدن وجوب دارد يا مستحبّ است يا ضرورت عادى اقتضاى آن را دارد، اين حال شرافتمندانه را حفظ نمايد.

حكمت سوّم اين است كه مناسب ترين لباس زن براى نماز لباسى است كه نشانه عفّت و پاكدامنى و اهتمام او به حفظ شرافت باشد و از تهييج غريزه جنسى و آلايش به آن منزّه باشد و آن لباسى است كه تمام بدن او را بپوشاند.

س- آيا خارج شدن خانم ها از منزل با مانتو شلوار از نظر شرعى اشكال دارد؟ اگر اشكال دارد، لطفاً بفرماييد چرا؟

ج- در ارتباط با عفّت و حجاب زن، آنچه از تعاليم اسلام استفاده مى شود پوشش زن مثل چادر و عبا هر چه فراگيرتر و مانع از نمايش حجم اعضا و مفاتن بدن باشد و تنگ و اندام نما نباشد، مناسب تر است. چنين حجابى در بين بانوان مسلمان متعارف شد و بانوان به آن متعهّد شدند.

استعمارگران و ايادى آنها هم كه كشف حجاب را به وسيله عمّال خود مثل «مصطفى كمال» و «رضاخان» با زور و ارعاب و شكنجه و كشتار عمل كردند بيشتر نظرشان به برداشتن همين چادر بود كه آن را حافظ حشمت و وقار زن و سنّتهاى اسلامى و مانع از اختلاطهاى نامناسب زن و مرد مى دانستند. آنها با نظر دقيق، چادر و تعهّد زن مسلمان را به حجاب و استقلال اسلامى، سدّ راه سلطه كامل بر كشورهاى اسلامى مى ديدند.

اين مسائل را با ديد عقلانى و حكيمانه بايد تحت مطالعه قرار داد و با ديدى كه گرفتار طوفان غريزه جنسى و ميل به خودنمائى و دلربائى دارد و از مفاسد بسيار آن غافل است، نمى توان و نبايد بررسى نمود. در جوامع و مناطق غير اسلامى تا حدودى زشتى و قباحت حضور زن با پوشش هاى الوان و تنگ و اندام نما در انظار اجانب از ميان رفته، به اسم آزادى به زنان اجازه هر كار منافى عفّت مى دهند و از او به صورت ابزارى براى جلب توجّه مردان بوالهوس و شهوت ران جهت مقاصد سياسى و تجارى و غيره استفاده مى شود. آنان مفاسدى را كه بر اين آزادى ها و روشهاى ضدّ اخلاق مرتّب مى شود تا هر كجا باشد و به هر كجا منتهى بشود عيب و عار و خلاف شرف و حيثيّت زن و جامعه نمى دانند. گاهى روزنامه ها و جرايد و خبرگزارى ها، اعمال و رفتارى از اينها خبر مى دهند كه از هيچ حيوان وحشى صادر نمى شود.

ص: 209

متأسّفانه غرب زدگى، بعضى از مسلمانها و زنهاى مسلمان را كم و بيش به سوى آن زندگى منحط و غير انسانى گرايش داده و به حريمها و حرمتها اهانت مى گردد. بازيها و اختلاطهاى ناهنجار و حتّى مسابقه هاى غير سالم همه و همه براى ريشه كن كردن بنياد عفّت اسلامى و اساس عائله مسلمان خطراتش از موادّ مخدّر و هروئين وترياك- كه با آن مبارزه مى شود- كمتر نيست.

راجع به اين موضوعات كتابها نوشته شده و به وسيله علما و صاحبنظران مسلمان و غير مسلمان از آغاز ظهور اسلام تا زمان ما از شيعه و سنّى و از همه استفاده مى شود كه حفظ حجاب و پوشش مناسب مثل چادر و عبا و حتّى پوشيدن رو و صورت از مهمترين وجه تمايز زن مسلمان از زنان كفّار بوده است و هميشه خانم ها بدان معتقد بوده اند.

برنامه هائى كه اسلام در نواحى مختلف حيات زن مقرّر فرموده همه حافظ شرافت زن و شؤون اجتماع است. برانداختن اين برنامه ها همواره- مخصوصاً در قرن اخير- از مهمترين مقاصد سياسى استعمارگران شرق و غرب بوده و هست. همواره پيدا و ناپيدا و آشكار و پنهان ايادى و مزدوران آنها از نويسندگان و شعراى خود فروخته و مطبوعات فاسد اين برنامه را دنبال كرده و در پوشش هاى مختلف تيشه به ريشه مبانى عزّت و شرف مسلمانها مى زنند و مفاسد را به نام مفاخر ترويج و تبليغ مى نمايند.

بايد زن و مرد مسلمان در عين حالى كه با عزم راسخ و تصميم محكم با تمسّك به تعاليم عاليه اسلام اهتمام مى كنند، هميشه در صحنه هاى ترقّى واقعى علم و عمل و صنعت رو به جلو و قدم به پيش باشند و از اين نقشه هاى شوم كه در مذاق گرفتاران شهوت شيرين جلوه مى كند، بى خبر نباشند و با آن تبليغات و روش هاى غير اسلامى و نابكارانه با كمال اهتمام مبارزه نمايند.

س- آيا پويايى فقه در وجوب روزه بر دختر نه ساله دخالت دارد؟ آيا با توجّه به اين كه رشد انسان در مناطق آب و هوايى مختلف و نژادهاى گوناگون متفاوت است، سنّ تكليف همه افراد، همان نه سالگى است؟

ج- براى روشن شدن مطلب تذكّر چند امر به نحو خلاصه لازم است:

1- به طور كلّى، احكام شرع مقدّس اسلام از مقام وحى و عصمت (مصونيّت از گناه و اشتباه) صادر شده و متن حقيقت و واقعيّت و علم نهائى است.

ص: 210

2- عقل انسان غير معصوم از درك فلسفه و فائده احكام عاجز است و آنچه بگويند كلّ فوائد و حكمت هاى احكام نيست و در استنباط احكام عمل به قياس و استحسان در مذهب شيعه بر طبق ادلّه، باطل مى باشد.

3- ملاك حكم شرعى، محدود به همان حدود و قيودى است كه در لسان شارع بيان شده و تجاوز از آن حدود، تجاوز به احكام شرع است.

نتيجه اين كه اگر مثلًا ملاك بلوغ دختر در لسان شرع تمام شدن نه سال قمرى است و قيد ديگرى ندارد، ما نمى توانيم به عنوان پويائى فقه و يا تفاوت رشد انسان بر حسب مناطق جغرافيائى و با اختلاف نژادها و يا امور ديگر، در حدّى كه شارع با آگاهى كامل براى بلوغ قرار داده، تصرّف كنيم و آن را زياد يا كم نمائيم.

توضيحاً، در نظر ما پسرى كه يك روز از پانزده سال قمرى كم دارد و با پسرى كه پانزده سال را تمام كرد هيچ تفاوتى به حسب رشد جسمى و عقلى ندارد و با اين وجود بر اوّلى نماز و روزه واجب نيست و بر دوّمى واجب است.

حلّال مشكل در تمامى اينگونه موارد اين است كه شارع، كه خداوند متعال است و گذشته و آينده و ظرفيت انسان و مناطق و نژادها و غير اين امور را از همه بهتر مى داند، براى تكاليف شرعى- هر چه باشد- حدودى مقرّر فرموده است؛ مثلًا براى بلوغ دختر، تمام شدن نه سال قمرى را و اگر منطقه يا نژاد، اثر و دخالتى داشت آن را نيز بيان مى فرمود و چون بيان نفرموده يقين داريم كه امور مذكوره دخالت ندارد والّا اغرا به جهل بود، از طرف شارع حكيم كه عقلا قبيح است.

تذكّر اين جهت لازم است كه نشانى بلوغ در دختر و پسر يكى از سه چيز است: روئيدن موهاى درشت بر روى عانه 2- خروج منى 3- سن.

امّا تفاوت بلوغ از جهت سن بر حسب مناطق و غيره وجود ندارد، چنانكه بيان شد؛ ولى از جهت روئيدن مو و يا احتلام و خروج منى، امكان دارد كه بر حسب مناطق و يا مزاجها تفاوت كند. ضمناً براى نفوذ معاملات پسر و دختر اگر چه به سنّ بلوغ نرسيده باشند، رشد لازم است و براى تفصيل بيشتر مجال نيست. ان شاءالله موفّق باشيد.

س- ... در يكى از جرايد درباره منع رابطه جنسى براى زن شوهردار با مرد اجنبى در قانون مدنى، مطالبى نوشته شده كه پيوست ارسال مى گردد. مستدعى است نظر مبارك را مرقوم فرمائيد.

ج- قبل از بحث و بررسى نكاتى درباره اين مطالب، تذكّراتى چند لازم است:

ص: 211

تذكّر اوّل: قانون مدنى ايران در موقع تدوين و پيشنهاد به مجلس تا تصويب، مورد بررسى رجال دانشمند و حقوق دانان بزرگ و قضات با سابقه قرار گرفته و قدر مسلّم، اين فلسفه سطحى مورد نظر قانون گزاران نبوده است. فكر آنان كه اين مواد را نوشته و پيشنهاد كردند بيش از اينها عميق بوده است و ما نبايد آنها را تا اين حد خام و نپخته بدانيم و نه خودمان براى مثل اين مادّه، اين جهتى را كه ايشان نوشته اند به عنوان فلسفه قانون بپذيريم.

تذكّر دوّم اين است كه: نظر تساوى حقوق را نبايد در هر مسأله اى وارد كنيم و مثل چماق آن را بر سر هر قانون و هر سنّتى بزنيم و از قدرتى كه فعلا اين لفظ دارد سوء استفاده نمائيم و با مغالطه و خلط مبحث مسائلى را كه در ريشه به هيچ وجه از فكر امتياز مرد بر زن مايه نگرفته است، جرح و تعديل كنيم و ضمناً هم خود را روشنفكر و طرفدار تساوى حقوق زن و مرد و بلكه بالاتر، طرفدار مطلق و بى قيد و شرط بانوان معرّفى كنيم؛ اين كار نه مصلحت جامعه است و نه مصلحت زن و نه در خور شأن و تعالى ملّتى مثل ملّت انديشمند ايران. بايد در تمام مسائل حدّ اعتدال را در نظر گرفت و احساسات زن و مرد رابسيج نكرد كه ما تعالى و ترقّى زن و مرد ايرانى را خواستاريم و همگى از رخ به رخ شدن و بسيج كردن اين دو جنس عليه يكديگر، بيزاريم.

تذكّر سوّم اين است كه: اين قانون اقتباس از فقه اسلامى است كه حتّى در همين چند سال مكرّر در مجامع بين المللى وغيره مورد تأييد حقوق دانان قرار گرفته است و هر يك از ما هم چون مسلمانيم به آن معتقديم. اين مادّه در فقه اسلامى وجود دارد و زن و مرد مسلمان و ملتزم به احكام اسلام نمى تواند كه به مضمون آن معتقد نباشد، چه آن را مخالف باتساوى حقوق زن و مرد تعبير كنيد يا آن كه از آن مسأله خارج بگيريم. بالاخره چه در قانون مدنى باشد و چه نباشد و چه در قانون مثل آن را در مورد زن هم در نظر بگيريم يا نه، زن و مرد مسلمان از همان قانون اسلام تجاوز نخواهند كرد. بنابر اين شايسته است در اين گونه مواد از اساتيد و آگاهان فقه اسلامى نيز نظرخواهى به عمل آيد، شايد آنان زودتر بتوانند رفع اشكال نمايند.

تذكّر چهارم اين است كه: علّت عمده اشكال تراشى در اين قوانين كه مربوط به عفّت و پاكدامنى زن است اين است كه اجتماع به اصطلاح متمدّن امروزى راه بى قيدى و بى تفاوتى را پيش گرفته و بلكه بسيارى از متمدّن نما و مقلدّان زن هاى خود فروش و مردان بى غيرت غرب پا را جلوتر گذاشته، حذف عفّت و نجابت را افتخار شمرده و التزام به سنن اسلامى و انسانى را در اين مسائل كنار گذارده اند. آنها با هر سنّت و قانونى كه حيا و آزرم و عفّت را تشويق كند و بى شرمى و فحشا و روابط نامشروع زن

ص: 212

و مرد را كنترل كند، سر مخالفت دارند و چون نمى توانند مقصد خود را آشكار بگويند در غالب الفاظ ديگر مثل تساوى حقوق آن را مطرح مى سازند.

در اينجا نكاتى را به عرض مى رسانم:

نكته اوّل: به نظر مى رسد فلسفه مهم يا يكى از فلسفه هاى مهمّ اين مادّه جلوگيرى از تجاوز به عنف و نواميس جامعه صيانت نظام عائله و امنيّت زن و طرد فكر برقرار ساختن رابطه با زن شوهردار و حفظ انساب است. اصولا در اين قانون مسأله اينكه به مرد در برابر زن امتيازى داده شود، مطرح نيست. جعل اين قانون مرد را از اينكه بتواند آزادانه و با خيال راحت و مصونيّت جانى با زن ديگرى رابطه نامشروع برقرار كند، نا اميد مى سازد. بيشتر فايده اين قانون در جعل آن است؛ زيرا بسيار بسيار به ندرت به اجرا مى رسد. در حقيقت با توجّه به اينكه شرط جواز كشتن زن اين است كه بداند او هم راضى است- والّا با احتمال عدم رضايت جايز نيست- لبه تيز اين مادّه بيشتر متوجّه مرد متجاوز است، و اين مادّه به طور مطلق عليه مرد است؛ چون احتمال اكراه و اجبار در مورد او غالباً غير عقلايى است؛ ولى در مورد زن قانون «تدرؤ الحدود بالشبهات» اجرا مى شود و به موجب اين قانون به احتمال عدم رضايت او قتل او حرام مى شود.

بنابراين هر چند اين قانون ارتباطى با امتياز زن و مرد ندارد، اگر بخواهيم وارد اين مقوله سخنها بشويم بايد بگوئيم كه به زن امتياز داده شده است؛ ولى مرد قتلش تقريباً بدون قيد و شرط تجويز شده است.

نكته دوّم اين است كه: اگر كسى بگويد چرا اگر زن مردش را با زن شوهردارى ديد اجازه قتل او را ندارد، جوابش اين است كه چون در اينجا مسأله زن و مرد مطرح نيست، مسأله صيانت عفّت و حفظ نواميس و جلوگيرى از تجاوز به زن در بين است، و اين قانون اين صيانت را تأمين مى كند. (اگر به مردى كه همسرش مورد تجاوز قرار گرفته اجازه قتل مرد متجاوز داده شود، نيازى به اينكه به همسر مرد متجاوز اجازه قتل شوهرش را بدهند، نيست.)

نكته سوّم، چه اشكالى دارد كه زن هم اين حق را داشته باشد كه وقتى مردش را با زن شوهردارى ديد بتواند او را به قتل برساند، پاسخ اين پرسش اين است كه:

اوّلا، چنانكه گفتيم اين قانون از نظر جعل و وجودش، حافظ امنيّت ناموسى است و جعل اين اختيار براى زن كه غالباً در برابر مرد ضعيف است اين اثر را ندارد و اگر احياناً زنى بتواند شوهرش را در اين حال بكشد، نادر است و قانون در اين مورد اثر

ص: 213

نمى كند. به علاوه غالباً مرد بيگانه در فراش زن بيگانه مى رود كه معرض ديد و محلّ آمد و شد شوهر او است و معرض ديد زن، مرد متجاوز نمى باشد.

ثانياً، تجاوز به ناموس بيگانه تجاوز و خيانت به صاحب ناموس است، از اين جهت اين اجازه به صاحب ناموس، مؤثّر در ترك تجاوز است، در حالى كه تجاوز كننده به ناموس غير، خاين به ناموس خود نيست و عقد ازدواج هم معنايش اختصاص زن به مرد است، نه مرد به زن و اين هم معنايى است كه طبيعت آن را پيشنهاد كرده است.

بنابراين اگر قانون اين اذن را براى زن قائل شود- با اينكه آن را براى يك شخص ثالث قائل شود-، تفاوت نمى كند. طبيعت اختصاص جنس مادّه را به نر صحيح مى داند.(1)

بنابراين نمى شود بر چنين قانونى كه با طبيعت نر و مادّه موافق است، اعتراض كرد. اگر مى خواهيد اعتراض كنيد يا جستجو از فلسفه و فائده بنمائيد از علّت تحديد زوجات بپرسيد كه اسلام چرا با اينكه طبيعت تحديدى ندارد، تحديد كرده است كه البتّه جواب آن معلوم است.

امّا اختصاص مرد به زن يك قانون اسمى و بى مسمّائى است كه اجتماعات غربى از آن سخن مى گويند. در آنجا عملا هيچ يك از اين دو اختصاصى در بين نيست هم زنها دوستان و ياران آنچنانى دارند و شوهران حقّ اعتراض به آنها ندارند و هم مردها در گرداب فساد و فحشا به صورتهاى گوناگون، غوطه ورند و زن هيچگونه اختصاصى به مرد ندارد، همه جا و با همه كس مى رقصد و با همه به شنا مى رود و با هر كس بخواهد تنها سفر مى كند و تنها در يك اتاق مى خوابد.

نكته چهارم اينكه: گمان شود فلسفه اين قانون اين است كه احساسات مرد در حالى كه زنش را در كنار بيگانه ببيند، به جوش مى آيد، از اين حيث قانون به او اجازه داده است كه دنبال اين احساسات را بگيرد و زن را با مرد بيگانه به قتل برساند و گفته شود در اين صورت زن هم بايد مجاز باشد، اين هم پاسخش اين است كه:

اوّلا، فلسفه قانون اين نيست و بر اساس احساسات قانون گذارى غلط است؛ بلكه قانون گذار مصلحت را در نظر مى گيرد.

ص: 214


1- 258. ( 1)- چون جريان و فايده طبيعى رابطه نر و مادّه از آن حاصل مى شود و كندى ووقفهو تعطيلى در قواعد آن راه پيدا نمى كند؛ امّا اختصاص جنس نر به مادّه خلاف طبيعت است و موجب تعطيل نيروى توليدى كه در نر است مى شود؟ بنابراين مى گويند از فيلسوفى پرسش نمودند كه: چرا اسلام تعدّد زوجات را تجويز كرده است گفت براى اينكه اگر يك مادّه را با هزار نر در سال رابطه بدهيد در پايان سال يك فرزند بيشتر حاصل آن رابطه نيست؛ امّا يك نر را با هزاران مادّه رابطه بدهيد پايان سال حاصل آن هزاران فرزند مى شود ..

ثانياً، زن مانند مرد به حكم طبيعت در اين موقع (تا اين حد) احساساتى نمى شود. غيرتى كه مرد دارد، زن ندارد.(1)

نكته پنجم اين است كه: در اختصاص زن به مرد و عدم اختصاص مرد به زن علاوه بر فلسفه طبيعى ياد شده، فلسفه ديگر كه آن حفظ انساب و عدم اختلاط است، ملاحظه شده و بنابراين خيانت مرد به زن غير، خيانت به شوهر آن زن محسوب است؛ ولى خيانت مرد به زن غير، خيانت به زن خودش محسوب نيست؛ چون از اين لحاظ اختلاط انساب حاصل نمى شود و اين همان است كه در حديثى وارد شده است كه از مولا على عليه السّلام- از راز و فلسفه تعدّد زوجات سؤال شد، چهار كاسه آب خواستند و آنها را در يك ظرف ريختند سپس به سائل گفتند آبهاى هر كاسه را از هم جدا كن، سؤال كننده خود را ناتوان يافت.

س- با توجّه به اين حديث كه در كتاب «الاحوال الشخصيه» تأليف «شيخ محمدابوزهره» از مولا على- عليه السّلام- نقل شده كه: هرگاه مطّلع شوم شخص زن دارى متعه كرده او را سنگسار مى كنم،

1- آيا ازدواج موقّت براى اشخاص همسر دار مجاز مى باشد؟

2- آيا نكاح منقطع يك نوع آدم فروشى شرعى نيست؟ و آيا حيثيّت و شؤون يك زن به او اجازه مى دهد كه در برابر وجهى كه از مردى مى گيرد، خود را در اختيار او بگذارد؟

3- آيا اين عمل (نكاح منقطع) يك راه مناسب براى سوء استفاده مردان هوسران نمى باشد؟

4- در بسيارى از احاديث وارد شده كه ازدواج موقّت عملى است مستحبّى، آيا واقعاً نكاح منقطع عملى مستحبّى محسوب مى شود؟

ج- در پاسخ به سؤالات جناب عالى راجع به حكمت و مصلحت نكاح موقّت (متعه) و برداشتهاى زشتى كه از آن شده است اشعار مى دارد:

دين مقدّس اسلام، خاتم اديان و كامل ترين و جامع ترين برنامه سعادت بشر است و مصالح كارهاى خوب و معايب و مفاسد كارهاى بد و زشت در تعاليم اين دين مبين ملاحظه شده است.

ص: 215


1- 259. ( 1)- همان گونه كه در عالم حيوانات ديگر مى بينيد نر هر نوعى وقتى مادّه اش را با نر ديگر مى ببيند، در مقام انتقام بر مى آيد؛ امّا مادّه بى اعتنا است. بنابراين در مؤسّسات دام دارى اگر برويد صد رأس گاو مادّه با يك رأس گاو نر ساخته اند و هيچ وقت بلوا نمى كنند و عليه او شورش نمى نمايند؛ امّا اگر يك رأس گاو نر وارد بشود فوراً ميان آن دو گاو جنگ و دعوا برپا مى گردد، پس اين حرف هم با طبيعت مادّه مخالف است..

اسلام هر كارى را كه مصلحت لازم التّحصيل داشته، آن را واجب كرده و هر كارى را كه مفسده لازم الاحتراز داشته، حرام فرموده؛ كارهايى را كه واجد منفعت غير لازم التّحصيل بوده مستحب، و آن چه ضرر غير لازم الاحتراز داشته مكروه شمرده؛ و در هر مورد كه مصلحت و مفسده با هم در فعلى وجود داشته با ملاحظه جانب اهم، دستور مناسب داده است.

در احكام و قوانين نكاح و طلاق و عايله و حقوق زن و مرد و روابط بين آنها اين جهات همه ملاحظه شده است؛ و كافى ترين تعاليم براى نظام ازدواج و عائله و حفظ شخصيّت زن و جلوگيرى از فحشا و فساد و رذائل اخلاقى است.

اسلام در مسأله ازدواج اهمّيّت غريزه جنسى و قوّت و حدّت آن را در نظر داشته و اشباع آن را تحت ضابطه لازم دانسته و بنابراين اگر از زنا و لواط با آن شدّت نهى و منع فرموده و مجازات سخت دنيوى و اخروى براى آن مقرّر كرده، اصل استفاده از غريزه جنسى و كامگيرى زن و مرد را از يكديگر ممنوع نكرده است. دين اسلام در چهارچوب نظامات صحيح، همگان را به ازدواج تشويق و ترغيب نموده تا حدّى كه فرموده اند:

«من تزوج فقد أحرز نصف دينه أو ثلثا دينه».(1)

از اين گونه بيانات معلوم مى شود كه اشباع غريزه جنسى از نظر اسلام تا چه حد لازم است و ضرورت دارد.

اسلام، در واقع از افراط و تفريط جلوگيرى كرده است؛ يعنى نه اعمال اين غريزه را بدون هيچ ضابطه و ترتيبى آزاد كرده و نه آن را به هر صورت و تحت هر شرطى كه باشد ممنوع فرموده است.

در نكاح موقّت به نظر مى رسد بايد در يك جامعه اى كه زنا و ارتباط غيرشرعى و غيرقانونى زن و مرد و روابط خلاف عفّت بين آن ها ممنوع است، حتماً مجاز و قانونى باشد و همه جوانب اين موضوع ملاحظه شده است. نكاح موقّت آثار مهم و عمده نكاح دايم را دارا است و وجهى براى اينكه ممنوع باشد، به نظر نمى رسد و منع آن در آثار سوء- مثل منع ازدواج دائم- است.

مواردى كه براى مقاصد عقلى و عرفى طرفين مى خواهند به طور موقّت با هم ازدواج نمايند متعدّد است و نبايد جامعه از اين فوايد مشروع محروم شود.

اگر اشخاصى باشند كه صرفاً براى ارضاى غريزه جنسى ازدواج دائم يا موقّت مى نمايند، چرا نبايد تحت اين مقرّرات شرعى مجاز باشند؟ اگر دو نفر در شرايطى هستند كه غريزه جنسى آنها را در فشار گذاشته و مى توانند ازدواج نمايند (يا موقّت و يا

ص: 216


1- 260. ( 1)- وسائل الشيعه: 14/ 5 ..

دائم) چرا نتوانند، و چرا براى اينكه از زنا و ارتباط غير مشروع آن ها جلوگيرى شود، نبايد حقّ ازدواج موقّت رسمى و قانونى داشته باشند؟

صرف اين كه برخى براى هوسرانى به اين ازدواج يا ازدواج دائم اقدام مى نمايند عيبى ايجاد نمى كند و خود فروشى براى زن محسوب نمى شود و اتّفاقاً اين ازدواج بيشتر براى بانوان هم مورد نياز مى شود.

اگر به حرف و گفتن باشد، ممكن است كسى اصل ازدواج و زناشوئى را هم خودفروشى بداند. با اين ديد نمى توان مسأله نكاح را- چه دائم و چه موقّت- كه از اركان حيات اجتماعى است و حفظ انساب و بسيارى از احكام به آن ارتباط دارد، بررسى كرد.

ازدواج موقّت مثل دائم نه فقط مستحب است، بلكه در بعضى موارد واجب است؛ اين مسايل را به طور احساسى و سطحى نبايد بررسى كرد؛ بلكه بايد عميقانه و با توجّه به همه جوانب آنها را زير نظر آورد.

لازم به تذكّر است كه در اين جا ما نمى خواهيم كسى را دعوت به ازدواج موقّت كنيم؛ بلكه غرض اين است كه اين ازدواج، با توجّه به فوايد بسيارى كه دارد و ضرورت هايى كه براى اشخاص پيش مى آيد و نيز با عنايت به محروم بودن بسيارى، از ازدواج دايم، بايد مجاز باشد.

نمى توان به عنوان اين كه بعضى به وسيله آن، ممكن است در اعمال غريزه جنسى افراط نمايند، مجاز بودن آن را زير سؤال قرار داد و يا اشخاص را از اعمال غرايز شان به طور قانونى و تحت نظام صحيح ممنوع كرد.

س- آيا واقعيّت دارد حكم كسى كه مرتد شده، اعدام است يا خير؟ و اگر صحّت دارد، چرا به حكم آيه شريفه (لا إكراه في الدين ...) هر كس مخيّر است دين را آزادانه و با تفكّر و تحقيق بپذيرد نه اجبار؟ (البتّه صحيح است كه من مسلمانم؛ ولى شايد اين مسلمانى از روى تفكّر نباشد. من به تقدير الهى در خانواده اى مسلمان، متولّد شده ام و مسلمانيم تقريباً جبرى است. حالا اگر بنا به تحقيق و تعقّل ولو به غلط بر من محرز شود دينى ديگر برايم بهتر است، آيا بايد اعدام شوم؟)

ج- در جواب اين سؤال دو مسأله را بايد مطرح كنيم: يكى تفسير آيه (لاإكراه في الدين (1) و دوم اينكه حكم جهاد با كفّار خصوصاً غير اهل ذمّه كه بايد يا اسلام بياورند

ص: 217


1- 261. ( 1)- بقره/ 256 ..

يا اينكه حكم اعدام بر آنها جارى شود و همچنين حكم قتل مرتد فطرى با اجازه تحقيق و كاوش در عقايد و ترك تقليد كوركورانه، چگونه قابل جمع و توجيه است؟

امّا تفسير آيه: بنابر قول آنان كه مى گويند مدلول اين آيه منسوخ به آيات دعوت كفّار به اسلام و جهاد با آن ها است، جواب واضح است؛ زيرا با نسخ حكم مستفاد از آيه، آن چه واجب الاتّباع و حجّت است، آيات جهاد و احكام ارتداد است.

بنابر اين كه اين آيه نسخ نشده باشد در تفسير آن فرموده اند: اين جمله، جمله اخباريّه است نه انشائيّه؛ و مراد اين است كه دين امرى قلبى و عقيدتى و باطنى است و اكراه بر آن ممكن نيست؛ زيرا شخص در كار قلبى خود و در اعتقاد به نفى يا اثبات هر موضوع آزاد است.

عقيده و دين از افعال جوارح و اعضا- مثل زبان و چشم و پا- نيست كه اكراه بر آنها ممكن است؛ بلكه از افعال قلب و باطن است؛ بنابراين، اين معنى با دستور جهاد يا حكم مجازات مرتد منافات ندارد و آن ها از دو مقوله هستند و به هم ارتباط پيدا نمى كنند.

عقيده شخص مرتد- اگرچه حكم اعدام هم بر او جارى شود- در اختيار خود اوست. بنابراين، معناى اخبارى (لا إكراه في الدين با معناى انشايى احكام جهاد با هم قابل جمع است و هيچ يك، نفى ديگرى را ندارند.

اگر هم معناى (لا إكراه في الدّين را انشايى بگوييم، باز هم با معناى انشايى احكام جهاد و ارتداد، تعارضى ندارند؛ زيرا معناى انشايى (لا اكراه في الدين ، معناى ارشادى است و مفهوم نهى آن اين است كه كسى را بر عقيده باطنى و دينى- كه امر قلبى او است- اكراه نكنيد كه اكراه بر آن نمى شود. بنابراين در ناحيه مدلول اين آيه با ادلّه جهاد و ارتداد، هيچ اشكالى توهّم نمى شود.

امّا مسأله ديگر كه در اين جا طرح مى شود اين است كه با اجازه تحقيق و اجتهاد در عقايد و ترك تقليد كوركورانه، الزام بر اتّخاذ عقيده اسلامى و آزاد نبودن عقيده اى كه شخص، به هر حال- هر چند به اشتباه- در نتيجه بحث و بررسى به آن رسيده، چگونه قابل توجيه است؟ به گفته سؤال كننده اگر شخص حسب الوظيفه در مقام تحقيق برآمد و به غلط به نتيجه اى رسيد، آيا بايد اعدام شود يا اينكه بايد او را معذور بشماريم؟

جواب اين است كه: هيچ كس بر اصل عقيده باطنى، مجازات و اعدام نمى شود. آنچه شخص بر آن در ظاهر و بر حسب نظامات به آن تكليف دارد، آن است كه در نظام اسلامى بايد تسليم مقرّرات نظام باشد و اسلام بياورد. و به همان معنايى كه در آيه شريفه (قالت الأعراب آمنا قل لم تؤمنوا ولكن قولوا أسلمنا)(1) بيان شده است به زبان، و

ص: 218


1- 262. ( 1). حجرات/ 14 ..

گفتن شهادتين اسلام خود را- كه تعهّد به مراعات تعاليم اسلام است- اعلام مى دارد، هر چند در باطن عقيده نداشته باشد؛ مثل منافقين كه در قرآن هم حالات آنها بيان شده است.

بنابراين، مسأله كفر و ارتداد و وجوب اقرار به شهادتين به زبان يا قبول ذمّه و كسب امان و حرمت ارتداد، يعنى اعلام كفر و اعمال مجازات بر آنها، از مسايل نظاميّه اسلام است كه اشخاص در حدود تخلّف از اين نظامات، مجازات مى شوند. حتّى اگر كسى اظهار كفر كند و در باطن، مسلمان باشد به همان جرم اظهار كفر، مأخوذ مى شود. بنابراين مرتد فطرى- اگر واقعاً هم توبه كرده باشد- با ثبوت ارتداد، مورد مجازات قرار مى گيرد.

پس اين اشكال كه الزام بر اظهار اسلام و تسليم بودن به نظام و مجازات كافر و مرتد با تكليف به تحقيق در عقايد منافات دارد، با اين توضيحات- اگر دقّت شود- مرتفع مى گردد؛ زيرا معناى آزادى شخصى بلكه لزوم آن، آزادى مطلق در بيان نتيجه آن نيست.

در نظام اسلامى اعلام عدم اعتقاد به احكام اسلام جز از اهل ذمّه مجاز نيست و خلاف تسليم به اسلام و تسليم به نظام است و شهادت به توحيد و رسالت، اعلام اسلام و تسليم به احكام اسلام مى باشد؛ مگر اين كه شخص از اهل ذمّه باشد كه در اين صورت احكام خاص خود را دارد.

در خاتمه، باز هم تأكيد مى كنيم كه ما، هم به زبان و هم به قلب و دل، به احكام اسلام ايمان داريم و در مقام پرسش و كسب معرفت، با ادب سخن مى گوييم و شيطانوار (خلقتني من نار و خلقته من طين (1) نمى گوييم؛ بلكه مى خواهيم ابراهيم گونه و اسماعيلوار عمل كنيم كه يكى از بالاترين مظاهر قبول و اسلام را به اهل معرفت و بصيرت تعليم دادند.

خلاصه، بايد ادب عبوديّت را در نظر گرفت و حقارت و كوچكى خودمان را در مقايسه با اين كاينات بزرگ، و عظمت قدرت خدا در نظر بگيريم و مانند ملايكه (سبحانك لا علم لنا إلا ما علمتنا)(2) بگوييم و همنوا شويم با صاحب معرفتى كه گفت:

دل گرچه در اين باديه بسيار شتافت*** يك موى ندانست و بسى موى شكافت

و اندر دل من هزار خورشيد بتافت*** آخر به كمال ذرّه اى راه نيافت

هر چه علم و آگاهى و معرفت انسان بيشتر شود، زبان اعتراض و ايراد، كوتاهتر، و حال عدم خضوع او ضعيفتر و ضعيفتر مى شود تا از آن به كمال و مرتبه علياى تسليم محض، عروج و صعود نمايد.

ص: 219


1- 263. ( 1)- ص/ 76.
2- 264. ( 2)- بقره/ 32 ..

س- چرا برخى از نمازهاى يوميّه را بايد آهسته خواند و برخى ديگر را بلند؟

ج- در كل آن چه بر طبق دليل، ثابت و مسلّم است اين است كه احكام خدا مثل افعال خدا از قبيل خلق آسمان و زمين و تمام مخلوقات از جماد، نبات، انسان و حيوان، داراى حكمت و مصلحت است.

همان طور كه همه عالم تكوين و خلقت به حق آفريده شده، عالم تشريع و احكام شرع نيز به حق مقرّر شده است؛ امّا احاطه و اطّلاع بر همه مصلحت ها و احكام خدا براى انسان هاى عادى ممكن نيست. چنانكه اطّلاع و آگاهى از حكمت و فايده همه موجودات جهان- از كوچك و بزرگ- براى همه ممكن نيست؛ امّا آنچه معلوم شده و بشر به آن دسترسى پيدا كرده، حكايت از فوايد و مصالح و نظامات دقيق دارد.

جايى و نقطه اى نيست كه به طور قطع و يقين، بتوان آن را بى حكمت و مصلحت معرّفى كرد؛ هر چند هنوز به كشف آن نايل نشده باشند.

اگر كسى ادّعاى عدم فايده و مصلحت كند، از روى جهل و نادانى است. بنابراين خدا در شأن اهل تفكّر و انديشه در اين عالم مى فرمايد كه آنان به بر حق بودن اين دستگاه عظيم آفرينش اعتراف نموده و عرض مى كنند: (ربنّا ما خلقت هذا باطلًا)(1)

در احكام شرعيّه نيز همين برنامه جارى است و به طور كلّى مصلحت كلّى بيشتر (بلكه همه) آنها مثل نماز، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر و همه قوانين اخلاقى، اجتماعى و سياسى بر اهل معرفت و آگاهى، معلوم و واضح است.

حال اگر در خصوصيّات جزئى، ما نتوانيم مصلحت آن را درك كنيم، اشكالى پيش نمى آيد. طبعاً هم نمى توانيم به كلّ اين مصالح برسيم و در پى اين مسير رفتن- حتّى اگر انسان عمرها داشته باشد- به جايى منتهى نمى شود و از كار و عمل باز مى ماند.

وظيفه در برابر كلّ احكام، تسليم و اطاعت است و مخصوصاً ظهور تعبّد در اين گونه خصوصيّات بيشتر و عبوديّت انسان در مقابل حضرت معبود ظاهرتر است.

با اين وجود در احاديث، براى بسيارى از اين گونه خصوصيّات- كه فهم آن از حدود ادراك بشر عادى خارج است- حكمت هايى فرموده اند كه البتّه آن حكمتها هم غالباً كلّ حكمت هاى احكام خداوند متعال نيست. و مثل كتاب «علل الشّرايع» صدوق، پاسخ بعضى اين سؤالات را داده است و در همين موضوع نيز حكمتى بيان فرموده اند.

نكته آخر اين است كه بعد از ايمان به اينكه كلّ افعال و احكام خدا به حق و مقرون به مصلحت است، بايد از احكام، براى اطاعت پرسش كرد؛ مثل بيمارى كه به پزشك

ص: 220


1- 265. ( 1)- آل عمران/ 191 ..

حاذقى- كه مى داند نسخه هاى او همه معتبر است- مراجعه مى نمايد بايد بيشتر وقت خود را صرف ياد گرفتن دستور پزشك نمايد تا با عمل به آن درمان و معالجه شود (والله العالم).

س- فلسفه اين كه فرو بردن سر در زير آب روزه را باطل مى كند در چيست؟ و اين كه در توضيح المسائل فرموده ايد: «اگر نيمى از سر را يكبار، و نيمى ديگر را بار ديگر در زير آب فرو كنيم، روزه باطل نمى گردد.» چگونه است؟

ج- نسبت به احكام الهى بايد شخص، حال تعبّد و تسليم و قبول داشته باشد و بداند كه راه سعادت او عمل به احكام خدا است و به طور كلّى ما معتقديم كه در عالم تشريع و احكام، حكمى كه بدون مصلحت باشد يا دفع مفسده اى از آن منظور نباشد وجود ندارد هر چند در بعضى موارد، خصوص فوايد يك حكم را درك نكنيم.

عالم تشريع، مثل عالم تكوين است. شما در وجود خودتان هم مى دانيد كه همه اعضا و اجزاى كوچك و بزرگ بدن شما داراى فايده و مصلحتى است؛ امّا از آن ها بس كه از هزار فايده، يكى را هم ندانيد.

خلاصه همانطور كه از بعضى روايات استفاده مى شود، ما مانند بيماريم و خداوند متعال طبيب حقيقى است. بيمار بايد به دستور پزشك عمل كند و اگر خود، پزشك باشد و نفع و ضرر هر غذا و دارو را بداند به طبيب رجوع نمى كند.

غرض اين است كه بايد در عين حال كه اطّلاع از بعضى فلسفه ها و حكمت هاى احكام، خوب است و حتّى در قرآن مجيد و در روايت بيان شده، امّا چون احاطه بر آن ها ممكن نيست و عدم وجود مصلحت نسبت به هيچيك از احكام، قابل اثبات نمى باشد و خداوند مشرّع اين احكام، عالم و حكيم به تمام جهات و ابعاد وجود اين بشر است، همه را طبق حكمت و مصلحت تشريع فرموده است؛ و ما بايد بُعد عمل به اين احكام را در خود قوّت بخشيم.

با اين وجود راجع به فلسفه و حكمت اين حكم جزئى ارتماس، مى توان گفت: چون روزه، امساك از يك سلسله امورى است كه مطابق و موافق با طبع انسان است (مثل: خوردن، آشاميدن و ...)، آب تنى و سر به زير آب بردن نيز مخصوصاً در فصل گرما از اين قسم امور است؛ از اين رو امساك از آن در حدّى كه تمام سر را يكباره به زير آب فرو برد هم واجب شده است؛ و از دليل شرعى آن، حرمت صورتى كه نيمى از سر را يكبار و نيم ديگر را بار ديگر زير آب ببرد، استفاده نمى شود (والله هوالعالم بمصالح احكامه و حِكَمِها). انشاءالله موفّق باشيد.

ص: 221

س- با توجّه به اين كه در صحّت امور عبادى- اعمّ از واجب و مستحب- قصد قربت و امتثال معتبر است، اين سؤال مطرح است كه: در مستحبّاتى كه به نيابت از اموات انجام مى گيرد (مثل: حجّ و زيارات و صدقات و امثال آن) براى شخص نايب چگونه قصد امتثال متصوّر است؟ با توجّه به اينكه با انقطاع حيات، تكاليف منوب عنه (ميّت) نيز منقطع مى شود؛ و مفروض اين است كه در امور استحبابى مورد اشاره اشتغال، ذمّه اى براى ميّت نيز وجود ندارد تا شخص نايب عمل را به قصد تفريغ ما في الذّمة انجام دهد و همچنين فرض اين است كه اين اعمال به قصد نيابت انجام مى گيرد نه به صورت اتيان العمل و اهداء ثوابه للميّت. عنايت نموده مطلب را مشروح بيان فرماييد.)

ج- اصل و مقتضاى قاعده اوّليه عدم جواز نيابت از غير، و عدم كفاية عمل غير عمن العمل على عهدته است الّاما خرج بالدّليل، و همانطور كه در مورد واجبات به دليل بقاى آنها بر عهده ميّت و امر به نيابت و تبرّع از او استفاده جواز نيابت مى نماييم، از ادلّه و اوامر تبرّع به صدقه و برّ و خير و زيارات از ميّت استفاده مى شود كه تدارك مافات منه من مصالح الافعال المستحبة بالنيابة عنه، ممكن است. وقتى شارع مقدّس اين امكان را فراهم نمايد، اشكالى نيست (والله العالم).

س- حضرتعالى فرموده ايد كه شطرنج و پاسور حرام است، علّت حرمت آن ها چيست؟

ج- دليل حرمت محرّمات، نهى شرعى است كه از قرآن مجيد و از سنّت قوليّه يا عمليّه حضرت رسول اكرم و ائمّه معصومين- صلوات اللّه اجمعين- استفاده مى شود؛ و هر كس مؤمن باشد و به احكام خدا تسليم باشد، بدون چون و چرا آن را مى پذيرد و عمل مى كند.

همان طور كه درروايات است: بايد ايمان به درجه اى برسد كه اگر حكم شرع در مورد ميوه اى اين است كه نصف آن حلال و نصف ديگرش حرام است، شخص مؤمن آن را مى پذيرد، ايمان به خدا معنايش همين است كه شخص تسليم حكم خدا باشد.

از جانب ديگر نيز آنچه مسلّم است اين است كه احكام شرع همه بر طبق مصالح و فوايد فردى و اجتماعى و حافظ و جامع همه جوانب و نواحى حيات انسانى است.

همانطور كه در احاديث شريفه است دراين دين حنيف به هر كارى كه موجب تقرّب انسان به خدا و سعادت و بهشت و رستگارى باشد و او را از آتش و بدفرجامى دور كند، امر شده؛ و از آنچه انسان را از خدا و سعادت و رستگارى دنيا و آخرت دور ساخته و به شقاوت و آتش و بد فرجامى نزديك مى سازد، نهى شده است؛ يعنى در

ص: 222

مجموع برنامه هاى اسلام اين مسأله خير و صلاح بشر و جلب مصلحت و دفع مفسدت ملاحظه شده است.

هر چند كه در بعضى موارد ما درك جهات و فوايد احكام را نكنيم؛ امّا با توجّه به قسمت اعظم احكام، اين مطلب بر هر كس- حتّى بيگانگان- معلوم شده است و به آن گواهى داده اند.

بنابراين، اگر در موردى هم ما نتوانستيم فايده اى براى حكمى از احكام را بفهميم، نبايد فايده آن را انكار كنيم.

ما بايد به اين احكام كه از شارع مقدّس رسيده- دقيقاً و مو به مو مثل نسخه طبيب عمل كنيم و به همان معرفت كلّى كه به مصالح و مقاصد احكام داريم، اكتفا كنيم و بدانيم كه عالم تشريع نيز مثل عالم تكوين است.

چنان كه براى همه، دسترسى به تمام اسرار و خواصّ عالم تكوين ميسّر نيست، در عالم تشريع نيز همين قاعده جارى مى باشد. هر كس به قدر خويش و در حدود اطّلاعات و رشته و تخصّص خويش مى فهمد. تازه، همگان نيز- مگر آنان كه مؤيّد من عنداللّه باشند- همه چيز را نفهميده و نمى فهمند. و اين سخن كه مى گويند: همه چيز را همگان مى دانند، كامل نيست.

مَثَل كسانى كه در عمل به احكام شرع، بهانه گيريهايى مى نمايند و مى خواهند همه جهات و اسرار احكام را بفهمند تا به آن عمل كنند، مَثَل كسى است كه مار بسيار سمّى خطرناك به او حمله كرده و شخص آگاهى به او هشدار مى دهد كه از او بگريزد؛ امّا او خود را به سؤال و پرسش در چند و چون و مقدار تأثير سمّ و طول آن مار معطّل كند تا اينكه مار، او را هلاك كند.

مسأله آن است كه: خدا به ما هشدار داده كه شراب نياشاميد؛ مال حرام نخوريد؛ ظلم نكنيد؛ قماربازى نكنيد؛ بت نپرستيد؛ شطرنج و پاسور بازى نكنيد؛ به بى عفّتى و مناهى و ملاهى نزديك نشويد؛ دروغ نگوييد؛ غيبت نكنيد؛ خيانت نكنيد؛ موسيقى و آلات طرب را ترك كنيد و ... بايد اين هشدارها را كه از خداوند عالم حكيم و آفريننده تمام كائنات است، دريافت كنيم و به كار ببنديم. عبوديّت و بندگى هم همين اقتضا را دارد. كمال ما به اين است كه عبد و بنده او و گوش به امر و نهى او باشيم تا به مراتب بلند كمال نايل شويم.

راجع به بازى با شطرنج و پاسور و ساير آلات قمار نيز جواب همين است كه از اين گفته ها معلوم مى شود. بازى با آلات قمار حرمت شرعى دارد.

ص: 223

از جمله حكمتهاى نهى آنها اين است كه: هم به تدريج ممكن است موجب تمايل به قمار شود و هم خود به خود از ملاهى و كارهايى است كه بازى با آن- گرچه بى برد و باخت قمارى باشد- لهو و بازدارنده انسان از ياد خدا مى گردد كه در قرآن مجيد به آن اشاره شده است: (ويصدكم عن ذكراللّه (1)؛ و بازى با اين قبيل آلات، مانع از اشتغالات مفيد مى شود. رواج آن در مثل دانشجويان و دانش آموزان، بسيار زيانبخش و به اتّفاق، موجب افت تحصيل و ركود ترقّى آنها مى شود.

اين افرادى كه از فلان كودك شطرنج باز- كه مسابقه اى را برده- تقدير مى نمايند، بسيار اشتباه مى كنند. اين تشويقات براى همه جوانان و نوجوانان دانشجو و دانش آموز، بدآموزى است و موجب كسر برنامه هاى تحصيلى آنها مى شود.

اين كه مى گويند: اين بازى ها موجب قوّت هوش مى شود، يك بهانه براى بازدارى مردم از كار و برنامه هاى با محتوى و مفيد است. كسانى كه در اين راه وارد مى شوند، غير از اين كه اكثر عمرشان به شطرنج تلف مى شود كار و فكر ديگرى ندارند، والّا بايد متفكّرين و مخترعين بزرگ همه شطرنج بازهاى با سابقه باشند. اگر بتوانيد كتاب «رنج شطرنج» را به دست بياوريد، بخوانيد تا به زيانهاى اين بازى و خطر شيوع آن و ضررهايش براى جامعه و مملكت و ملّت آگاه شويد. با وجود اين، مطلب اصلى همان است كه عرض شد كه ما پيرو شرعيم و بازى با آلات قمار شرعاً حرام است. از اين جهت، از آن- مثل ساير محرّمات- اجتناب مى كنيم.

در خاتمه براى تذكّر به چند حديث راجع به شطرنج اشاره مى نماييم:

در كتاب جامع و بزرگ «بحارالانوار»(2) از حضرت امام رضا- عليه السّلام- روايتى است كه خلاصه و مختصر مضمون آن اين است كه: وقتى سر مبارك حضرت سيّدالشّهداء- عليه السّلام- را نزد يزيد ملعون آوردند، آن خبيث كافر سر مبارك را زير تخت خود قرار داد و بساط شطرنج را بر آن گسترانيده و شطرنج بازى مى كرد و به مقام اقدس آن امام مطلق و سرور و سالار شهيدان و به پدر بزرگوارش، حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام- و به جدّ عالى مقامش، رسول خدا- صلّى الله عليه و آله وسلّم- جسارت و اهانت مى نمود و فقاع مى نوشيد. حضرت رضا- عليه السّلام- مى فرمايد:

«فمن كان من شيعتنا فليتورع عن شرب الفقاع و اللعب بالشطرنج و من نظر إلى الفقاع أوإلى الشطرنج فليذكر الحسين- عليه السلام- و ليلعن يزيد و آل زياد يمحوالله عزّوجلّ بذلك ذنوبه و لوكانت كعدد النّجوم».

ص: 224


1- 266. ( 1)- مائده/ 91.
2- 267. ( 2)- بحار الانوار: 45/ 76 ..

يعنى: هر كس از شيعه ماست بايد از فقاع و شطرنج بازى بپرهيزد و هر كس نظر به فقاع يا شطرنج نمايد، بايد ياد از حسين عليه السّلام- نمايد و به يزيد و آل زياد لعنت كند؛ خداوند گناهان او را به اين عمل محو نمايد، اگر چه به عدد ستارگان باشد.

روايات متعدّدى وارد است كه به شطرنج باز، سلام نكنيد و سلام بر او معصيّت است و از فروش شطرنج و نرد و ساختن آنها نهى شده است.

فقيه بزرگوار، «ابن ادريس» در كتاب شريف «سرائر» از «جامع بزنطى»، از حضرت صادق عليه السّلام- روايت فرموده است:

«السّلام على اللاهي بالشّطرنج معصيّة و كبيرة موبقة و اللاهي بها و الناظر إليها في حال ما يلهى بها و السلام على اللاهي بها في حالته تلك في الإثم سواء».(1)

از اين مقوله روايات، در كتب معتبر حديث بسيار است.

در خاتمه، خود و شما و جوانان و نوجوانان عزيزى را كه مى خواهند در ميان طوفان هاى آزمايش و امتحانات و خطرات بسيار- كه دين و ايمان و شرف و حيثيّت انسانيّت را تهديد مى كند- راه سلامت را طى كنند، به اين تذكّر كه مضمون احاديث شريفه است، يادآور مى شوم:

مى فرمايند:

«حلالٌ بيّن و حرامٌ بينّ»؛

يعنى كار، حلالى است كه حلال بودن آن ظاهر است (ارتكاب آن هيچ اشكال و خطر و مسؤوليّت ندارد) و كار حرامى است كه حرمت آن آشكار است (از آن كار بايد جدّاً اجتناب كرد).

در اين ميان مشتبهات و كارهايى است كه شبهه و احتمال حرمت در آنها هست

«فمن ترك الشبهات نجى من المحرمات و من ارتكب الشّبهات وقع في المحرمات»؛

هر كس كارهاى شبهه دار را ترك كند از وقوع در ارتكاب كارهاى حرام نجات پيدا مى كند و هر كس كارهاى شبهه دار را انجام دهد، گرفتار ارتكاب كارهاى حرام مى شود.

از خداوند متعال مى خواهم كه همگان را در حركت در راه تقوا و پرهيزكارى نصرت و يارى عطا فرمايد.

فإنّ خير الزاد التقوى و العاقبة للمتقين.

س- با وجود مضرّات فراوان در كشيدن سيگار، چرا حكم به تحريم سيگار نمى كنيد؟

ج- در عصر حاضر، ضرر و تأثير انواع متعدّد اغذيّه، يا كيفيّتهاى تغذيه در كم كردن عمر و ضرر به سلامت جسم بسيارى از افراد، معلوم شده است؛ امّا در عرف و عادت و قوانين به اين علّت، تصميم كلّى بر ممنوعيّت آنها اتّخاذ نمى شود. در مورد هر شخصى به حسب حال و وضع مزاجى و خطر فعلى و تأثير زود رس يا دور رس غذا، برنامه و رژيم غذايى تعيين مى گردد.

ص: 225


1- 268. ( 1)- سرائر: 3/ 577 ..

آنچه در اين برنامه بهداشتى ضرورتاً بايد ملاحظه شود، همان خطرات و ضررهاى زودرس فعلى نسبت به هر شخص است. نمى توان افراد را به رعايت دستورات بهداشتى و حفظ الصّحة بر اساس تأثيرات دوررَس بعضى كارها و پوشاكها (مثل كم شدن عمر طبيعى درصدى از مصرف كنندگان فلان غذا يا نوشابه) ملزم كرد و در اكثر موارد، الزام به مصلحت عامه نيست.

بايد با ارشادات و راهنماييها، مردم را به فوايد رعايت برنامه هاى بهداشتى و ترك مصرف بعضى غذاها و ضرر و زيان آنها متوجّه نمود والّا همان طور كه روزانه مثلًا 135 نفر بر اثر استعمال سيگار، پس از يك عمر نسبتاً طبيعى تلف مى شوند، همين تعداد يا بيشتر و كمتر در اثر خوردن فلان روغن يا غذا يا كيفيّت غذا و عوامل و اسباب ديگر تلف مى شوند.

خلاصه، درصد كلّ تلفات به اين صورت تقسيم بر سوء برنامه هاى غذايى و ... است كه عادتاً اجتناب از بيشتر آنها ممكن نيست و تحريم آنها جايز نمى باشد.

بنابراين، خطر سيگار همانند خوراكيها و نوشابه هايى است كه براى درصدى از مردم ضرر و زيان دوررس دارد، و درصدى از تلفات افراد به آن مستند مى شود. آنچه را عرف مورد اعتنا و واجب الرّعايه مى داند، خطر و ضرر زودرس است كه شرعاً و عقلًا ترك آن واجب است. مثلًا نسبت به بيمار قلبى كه پزشك كشيدن سيگار را براى او ممنوع مى كند و خطر، خطر فعلى است و شرعاً و عقلًا كشيدن آن حرام است و كشيدن آن در حكم انتحار است، علما همه بر حرمت آن فتوا مى دهند. امّا به صرف اينكه در درصدى از مرگ و ميرها سيگار و در درصدى مثلًا روغن حيوانى، و در درصدى فلان شغل و كار مؤثّر بوده است، نمى توان برنامه تحريم كلّ اين اغذيه و نوشابه ها و ترك بسيارى از مشاغل را براى همه مردم پيشنهاد كرد و تخلّف از آن را اضرار به نفس و مورد اعتنا شمرد.

با اين وجود، نكته اى كه در خصوص سيگار براى اشخاص سالم و مهمتر از آن براى افراد بيمار، قابل توجّه مى باشد اين است كه: كشيدن سيگار، مثل صرف غذا براى انسان ضرورت ندارد، و با ضررهايى كه در درازمدّت براى سلامت بسيارى دارد، شرط احتياط و مواظبت از سلامت بدن اجتناب از آن است؛ و با هشدارهاى پزشكان و متخصّصان امور حفظ الصّحه، اشخاص علاقمند به طول عمر و سلامت بدن، آن را ترك مى نمايند (واللّه العالم).

ص: 226

س- با توجّه به اين كه از آيه سوّم و پنجم سوره «مائده»، لزوم تسميّه، استفاده نمى شود، چرا خوردن گوشت حيوانى كه هنگام ذبح آن «بسم الله» نگفته باشند، حرام مى باشد؟

ج- بايد اين مطلب را در نظر داشته باشيد كه مدرك فهم و استنباط احكام، قرآن مجيد و سنّت پيغمبر و ائمّه عليهم السّلام- است.

پيغمبر اكرم و ائمّه صلوات الله عليهم اجمعين- با افعال و اقوال خودشان، هم بسيارى از احكام اسلام را به مردم آموخته و هم آيات قرآن مجيد را- كه شرح و تفسير لازم داشته- تفسير نموده اند. مسلمانان نيز به وسيله قرآن كريم و همچنين با عنايت به رفتار و گفتار آن بزرگواران، تكاليف خود را از همان صدر اسلام اخذ نموده اند. پس ممكن است شما فقط با مراجعه به قرآن مجيد، از مدرك حكم مورد نظر، مطّلع نشويد؛ در حالى كه بامراجعه به اقوال و افعال پيشوايان دين- كه عمل و قول آن ها براى ما دليل و حجّت است- به مستند آن واقف گرديد.

البتّه بحث و مطالعه در مدارك و مستند احكام، راجع به فقها مربوط به علم فقه- كه از اهمّ علوم اسلامى و در نهايت تكامل و اتقان و استحكام است- مى باشد.

راجع به دو آيه شريفه كه نوشته ايد: بر حسب آيه اولى (حرمت عليكم الميتة ...)(1) حيوانى كه تذكيه شده باشد حلال است، بايد گفت: چنان كه شرايط تذكيه و حيوانى كه تذكيه بر آن واقع مى شود توسّط پيغمبر اكرم صلّى الله عليه وآله- و ائمّه طاهرين عليهم السّلام- بيان شده، از جمله آن شروط اين است كه بايد در موقع ذبح، نام خدا برده شود.

امّا آيه دوّم: (اليوم احل لكم الطيبات و طعام الذين ...)(2) بر حسب روايات وارده از ائمّه اطهار- عليهم السّلام- مراد از طعام، حبوب است، و شامل لحوم نيست. اين معنى، با لغت هم موافق است و بر حسب لغت از اين كه مراد از طعام، لحوم باشد، صحيحتر است.

علاوه بر اين، در قرآن مجيد آيه ديگرى است كه بر حرمت اكل ذبيحه اى كه در موقع ذبح آن اسم خدا برده نشده باشد، دلالت دارد. در سوره انعام آيه 121 مى فرمايد:

(ولاتأكلوا مما لم يذكر اسم الله عليه و إنه لفسق ...)

ص: 227


1- 269. ( 1)- مائده/ 3.
2- 270. ( 2)- مائده/ 5 ..

س- چرا ما كه به زبان عربى آشنايى نداريم نمى توانيم نماز را به زبان خودمان بخوانيم؟ در صورتى كه توجّه به معانى كلمات براى انجام عبادت لازم است و بيشتر مردم از معانى نماز بى اطّلاعند.

آيا بهتر نيست به جاى قرائت قرآن، ترجمه آن را بخوانيم؟

ج- احكام دين اسلام اگر چه همه به ملاحظه مصالح و حكمت هايى تشريع شده، ولى بايد آن ها را تعبّداً قبول نمود؛ و عباديّات را بايد به عنوان اطاعت امر خداوند عالم به جاى آورد، تا فوايد بزرگى كه از آن ها در نظر است فراهم شود.

نبايد سليقه و نظريّاتى را كه غالباً بدون اطّلاع از اطراف و جهات مطالب است، در احكام خدا وارد ساخت.

ما موظّفيم به همان نحوى كه مقرّر شده نماز بخوانيم، و عبادات ديگر را به جاى آوريم، و حق نداريم از خود چيزى در اين موارد اختراع نماييم.

البتّه توجّه به معانى و ترجمه آيات و اذكارى كه در موقع نماز خوانده مى شود بسيار خوب بوده و موجب كمال نماز، شدّت فضل، و كثرت اجر و ثواب مى شود؛ ولى بايد همان حمد و سوره و اذكارى را كه معيّن شده بخوانند و اگر از آن تخلّف شود عنوان اطاعت از آن سلب مى شود، و نتايج بزرگى كه مقصود است حاصل نگشته و از قرائت ترجمه قرآن، آن ثواب و مصالحى كه در تلاوت خود قرآن است حاصل نمى شود.

علاوه بر اين ها چون قرآن، وحى خدا و معجزه باقيّه و پايدار پيغمبر اسلام است، ترجمه آن به نوعى كه اصل آن بر مطالب دلالت دارد- به تصديق اهل فن و كسانى كه از نكات ادبى، اطلاع دارند- براى بشر به هيچ لغتى ممكن نيست، و كسى از عهده آن برنمى آيد. بنابراين هر عالمى به واسطه تلاوت و مطالعه قرآن مجيد از آن، مطالبى استفاده مى كند كه از ترجمه، اين استفاده را ندارد. بلكه در پاره اى موارد ترجمه، مانع از استفاده بعضى مطالب است.

به علاوه اكتفا به قرائت ترجمه در نماز و غير آن به زبان هاى مختلف، جدايى مسلمين از هم، و اختلاف و پراكندگى و بعضى تعصّبات را موجب مى شود. در حالى كه اسلام براى نزديك كردن مردم، و متّحد ساختن جامعه هاى بشرى، برقرارى تفاهم بين افراد و رفع اختلاف زبانى، نژادى و ديگر اختلافات آمده است.

اكنون هم يكى از جهات جامعه مسلمانان همان متّحد بودن وضع عبادات و نماز و روزه و حج و غير آن است كه در تشييد اخوّت اسلامى، كمال دخالت را دارا است.

ص: 228

اگر ترجمه هاى قرآن ملاك عمل قرار گيرد باعث مى شود كه توجّه مسلمين نسبت به اصل آن كمتر شود، و از آن همه معانى عاليّه و تفكّر و تدبّر در آيات و استفاضه از انوار معارف بى پايان آن محروم شوند.

اصلًا مفاسد اين كار به حدّى است كه به كلّى وضع، منحرف گشته و در هر كشور و شهر، به مناسبت زبان خاص و محلّى آنها عبادات و وظايف دينى آنها صورت خاصّى به خود گرفته، و به كلّى رشته از هم گسيخته مى شود؛ كه هرگز چنين ترتيبى موافق رضاى شارع مقدّس اسلام نيست.

امّا اين كه نوشته ايد: مردم بيشتر از معانى نماز بى اطّلاعند:

اوّلًا بيشتر به طور اختصار، متوجّه اجمال معانى افعال و اذكار نماز هستند و مى دانند كه نماز، توجّه بنده به خدا است، و عباراتى كه مى خوانند متضمّن حمد، تمجيد، تسبيح، دعا، استغفار، اقرار به شهادتين است؛ اگر چه خصوصيّات آن را ندانند، يا در بيان آن عاجز باشند

ثانياً، فرا گرفتن آن به طور اجمال براى هر كس آسان است، و حتّى در رساله هاى عمليّه اى كه با زبان فارسى ساده نوشته شده و در دسترس عوام است، ترجمه اذان و اقامه و حمد و سوره و اذكار نماز نوشته شده است؛ و ترجمه هايى كه از قرآن به زبان فارسى ساده در هر عصر شده بسيار مى باشد و قرآن هاى با ترجمه، در همه شهرها و قراء در دسترس افراد هست، و مى توانند به مقدارى كه به وسيله ترجمه، مى شود با مطالب قرآن آشنا شد، از آن استفاده نمايند.

علاوه بر اين، تفاسير فارسى مانند: «تفسير ابى الفتوح رازى» و «تفسير منهج الصادقين» و ... مكرّر طبع شده و مورد استفاده است، و اگر كسى از آنها استفاده نمى كند خودش كوتاهى كرده است.

پس، مسلمانى كه مى خواهد از قرائت قرآن مجيد به خدا نزديك شود بايد در عين حالى كه متوجّه معانى آيات و ترجمه و تفسير است، خود را از فيض قرائت اصل قرآن محروم نسازد و قرائت ترجمه را به جاى قرائت خودِ آن نشمارد؛ زيرا قرآن، اصل است و ترجمه به دل است؛ قرآن كلام خدا است و ترجمه كلام خدا نيست.

س- دستورات دين مقدّس اسلام بايد مطابق با منطق علم باشد، و سطح علم در اين زمان به گونه اى ترقّى كرده است كه بعضى مردم بدون دليل و برهان، زير بار دستورات الهى نمى روند، مگر اينكه به حكم و مصالح آن- حتّى به طور اجمال- پى ببرند؛

مثلًا يكى از ايراداتى كه يك نفر از مخالفين به اين جانب نموده، راجع به مسأله تيمّم است. سؤال اين است كه: آيا تيمّم از نظر علمى چه نفعى دارد و يا چه عملى را انجام

ص: 229

مى دهد؟ در صورتى كه ما از نظر ظاهر ملاحظه مى كنيم كه دست و صورت ما قبل از تيمّم پاكتر از بعد از تيمّم است؛ به جهت اينكه بعد از انجام دادن عمل تيمّم، كف دست و مواضع ديگرى از بدن كه براى تيمّم دست به آن جا رسيده، خاك آلود و غبارى آلود شده، و اين خود از نظر طبّ جديد صحيح نيست. خواهشمند است حكمت تيمّم را از نظر شرع مقدّس جهت الزام مخالف بيان فرماييد.

ج- اوّلًا، احاطه به فوايد و حكمت هاى دستورات فرعى دين، اگر براى همه غير ممكن نباشد، براى اكثر مردم غير ممكن است؛ و مانع از انجام وظايف و مشاغل ديگر مى شود، و شخص را از استفاده عملى از اين دستورات محروم مى سازد. مانند بيمارى كه بخواهد تمام جزئيّات نسخه يك طبيب حاذق را بررسى كند، و از هر جهت، رابطه آن را با مزاج خود تشخيص دهد.

اگر بيماران بخواهند اين روش را پيش گيرند نه اكثراً از حكمت هاى نسخه طبيب آگاه مى شوند، و نه موفّق به درمان بيمارى خود مى گردند؛ بلكه بيمارى آنها را از پا در مى آورد.

ثانياً، دستورات فرعى دين، همين قدر كه با منطق عقلا و علم ثابت و با فرضيّه هاى علمى مخالف نباشد، قابل پيروى و لازم الاتبّاع؛ است مانند دستور طبيب، كه همين قدر بدانيم طبابت او بر خلاف قواعد مسلّمه طبّى و حفظ الصحّه نيست به آن عمل مى كنيم؛ با اين تفاوت كه در دستورات دينى، احتمال خطا و اشتباه هم نمى دهيم.

ثالثاً، راجع به تيمّم بايد گفت: البتّه ما تيمّم را براى اطاعت فرمان خدا و تعبّد به جاى مى آوريم. با اين وجود همان طور كه نوشته ايد، اگر چه ممكن است از نظر ظاهر دست ما پيش از تيمّم پاكتر باشد- يعنى خاك آلود نباشد- امّا در زمان ما معلوم شده است كه خاك به خودى خود كثيف نيست كه باعث قوّت بيمارى ها گردد؛ بلكه خاك، كشنده ميكرُب هاى موذى و منهدم كننده موادّ آلى است.

ممكن است همان غبارى كه بر مواضع تيمّم مى نشيند، ميكرُبهايى را كه در ظاهر بدن است از بين ببرد. پس تيمّم بر صعيد طيّب (خاك پاك)- چنان چه اسلام دستور داده است- (فتيمّموا صعيداً طيّباً)(1) واقعاً دست و رو را پاكتر مى سازد.

حكمت ديگر تيمّم اين است كه چون وضو و غسل براى نماز، تشريع شده و مكلّف بايد با آب- كه يكى از وسايل تنظيف و تطهير است- خود را طهارت بدهد و حال كه از استعمال آب معذور شده است، سزاوار نمى داند كه بدون تطهير و تنظيف، به نماز و توجّه به خدا روى نمايد، و با توجّه به اينكه خاك نيز- شرعاً و علماً- يكى از مطهرات

ص: 230


1- 271. ( 1)- نساء/ 43، مائده/ 6 ..

است، دستور داده شده كه تيمّم كند تا با نظافت و طهارت، به درگاه خدا حاضر شود و اطاعتى را كه به واسطه عذر از استعمال آب از او فوت شده، به اين وسيله جبران و تدارك كند.

حكمت ديگر اين است كه اگر وضو و غسل، بدلى نداشته باشد و بدون بدل، مكرّر نماز بخواند حال اعتياد و مواظبت به گرفتن طهارت در شخص به واسطه عذر از استعمال آب ضعيف مى شود. ممكن است حكمت هاى عالى ترى هم داشته باشد كه به مرور زمان و پيشرفت علم معلوم گردد.

با وجود مطالبى كه بيان گرديد، تأكيد مى شود كه ما بايد همه عبادات را فقط براى امتثال امر و قربة الى الله به جاى آوريم، تا از حظوظ و فوايد عاليّه روحانى و اخلاقى آن برخوردار گرديم.

س- با توجّه به اين كه اين جانب تحقيقى درباره «عاقله در حقوق اسلامى» دارم، مستدعى است به پرسش هاى زير پاسخ فرماييد:

1- «عاقله» كيست و در چه مواردى كاربرد دارد؟

2- استناد قبولى اين نهاد حقوقى به چه منبع قرآنى، روايى و تاريخى مى باشد؟

3- آيا در جامعه كنونى- با شرايط فعلى- قابل پذيرش و اجرا مى باشد؟

4- ضمان عاقله چگونه ضمانى است؟ آيا ضمّ ذمه است يا نقل ذمه؟

5- آيا جايگزينى براى آن مى توان داشت؟ (مثلا بيمه)

ج 1- جهت تحقيق درباره عاقله و احكام و تفاصيل آن، بايد به كتب فقهيّه مفصّله مثل «جواهر» مراجعه نماييد. فقط براى اين كه سؤال تا حدّى بدون پاسخ نمانده باشد، به تعريف شيخ الطائفه- قدّس سرّه- در خلاف اكتفا مى نماييم:

ايشان در مسأله 98 كتاب «ديات» مى فرمايد: «العاقلة كل عصبة خرجت عن الوالدين و المولودين وهم الإخوة وأبناؤهم إذا كانوا من جهة أب وأم أومن جهة أب والأعمام وأبناؤهم والمولى إلخ» و مورد آن، قتل خطا وجنايت خطايى براطراف است (والله العالم).

ج 2- منابع حكم فقهى عاقله، روايات است. علاوه بر اين مورد، اجماع مسلمين است؛ چنانكه شيخ قدّس سرّه- در خلاف مى فرمايد:

«دية النفس على العاقلة في قتل الخطاء و في أطرافه كذلك بلاخلاف» (والله العالم).

ص: 231

ج 3- حتماً در جوامع كنونى و جوامع آينده- الى يوم القيامه- قابل پذيرش و اجراست. تعجّب است اگر كسى اين حكم مسلم شرعى را در جامعه فعلى قابل پذيرش نداند، و آن را موقّتى و مختصّ به صدر اسلام عنوان كند؛ و از اشكالات متعدّدى كه بر او وارد مى شود غافل بماند.

با اين گونه اظهار نظرها باب تصرّف و تغيير در بسيارى احكام خدا باز شده و خاتميّت و جامعيّت دين زير سؤال مى رود. اگر اين باب باز شود، نه فقط حكم عاقله، بلكه تمام احكام ديّات و قصاص و تفصيلاتى كه در آنها هست، صرفاً براى اين كه با حقوق موضوعه و نظامات لائيكى موافق نيست، بايد كنار گذاشته شود.

بيشتر اين ايرادات بر اثر غربزدگى، تأثر از رسوم و عادات بيگانگان، بزرگ بينى آنها و كم بينى خود و فرهنگمان است.

اساساً معيار و ميزان ردّ و قبول و پذيرش در يك جامعه مسلمان و يا براى يك نفر مسلمان، با معيارهايى كه امروز در جوامع غربى و لائيكى و حتّى دموكراسى معتبر است، فرق جوهرى دارد و نمى شود اين دو معيار را به جاى يكديگر حاكم كرد.

كلّ مسأله بين مسلمان و غير مسلمان و بين مكتب اسلام و مكتبهاى ديگر قابل بررسى است، امّا در جزئيّات- بر اساس هر كدام كه باشد- بحث، خاص و قابل طرح نيست.

بنابراين عرض مى شود: كسى كه به خطا مرتكب جنايتى شود، اگر لازم باشد بايد براى اين كه خون مجنيّ عليه هدر نگردد، با چيزى به عنوان ديه تدارك شود؛ و اگر خويشاوندان متمكّن او، طبق ضوابط، اين ديه را تدارك نمايند، چه ايراد و اشكال حقوقى دارد؟

اگر حكم در مورد شخص معيّنى بود- مثل اين كه اگر زيد مرتكب جنايت خطايى باشد، خويشان او عهده دار باشند- قابل ايراد بود. ولى اگر اين حكم، عام بود و در مورد همه خويشاوندان بود، به گونه اى كه در مورد اين خسارت و ضرر، همه نسبت به يكديگر عهده دار باشند، چه اشكالى دارد؟ امروز از اين فرد، اين خطا صادر مى شود؛ فردا هم از ديگرى.

اين عهده گيرى ها در برابر عهده گيرى شخص جانى است؛ مثل اين كه در ضمن عقد شرعى و قانونى اين قرار و تقابل و معاهده را بگذارند.

خلاصه عهده گيرى عاقله اين شخص، بلاعوض نيست؛ بلكه در مقابل عهده گيرى خود شخص و ديگران از اين عاقله است. مثل اينكه چند دولت با هم قرار بگذارند كه هر

ص: 232

كدام به واسطه حوادث يا حادثه خاصّى در معرض تحمّل خسارت قرار گرفت، ديگران خسارت را بپردازند. اين يك امر طبيعى و معقولى است كه در خصوص اين مورد، به حكم شرعى و الهى مقرّر شده است.

علاوه بر اينها، جاى تعجّب است اگر كسى از قابل پذيرش و اجرا بودن اين حكم سؤال كند، در حاليكه ببيند در دنياى كنونى و به اصطلاح متمدّن و حقوقدان، خسارت جنايت و خيانتهاى عمدى يك نفر را- اگر چه دهها و صدها ميليارد باشد- از ملّتش و از نسلهاى بعد از او گرفته و مردم مستضعف به دليل جرم و جنايت و خيانت عمدى او، محكوم به استصغار و استحقار و در واقع، بردگى ديگران و فاقد عزّت و استقلال باشند.

چگونه است كه اين قانون ظالمانه را چون دول بزرگ غربى مى پذيرند حتّى ما مسلمانان و حقوقدانان حرفى نمى زنيم؛ امّا در قانون الهى عاقله ايراد مى كنيم؟

در دنيايى كه ملّت آلمان به تهمت قتل جمعى از يهودى هاى خائن به ملّت آلمان، به وسيله هيتلر، هنوز هم بعد از گذشتن بيش از نيم قرن بايد به يهوديان غرامت بدهند و آن را قانونى مى دانند و مى پذيرند، چگونه قانون عاقله در مورد قتل خطايى با وجود آنكه وجه حقوقى دارد، مورد حرف مى شود؟

يهودى ها حتّى از ملّت هايى كه دولتهايشان با هيتلر رابطه داشته اند، غرامت مى طلبند و به زور آمريكا و ديگر دول استكبار، آن دريافت مى كنند؛ و اينك كه اين نوشته را مى نويسيم، از سويس مطالبه غرامت مى نمايند و سويس هم راضى شده كه تا ششصد ميليون دلار بدهد تا آنان دست از سرش بردارند.

معارف دين ؛ ج 1 ؛ ص238

ن ها مورد اشكال هيچ حقوق دان نيست و كسى نمى گويد بعد از پنجاه سال، چرا بايد اين مردم سويس عوض آنچه را يهوديان و طرفدارانشان جنايت بر آنها مى دانند، غرامت بدهند؟

غير از اين است كه اين قانون را غرب عمل مى كند و با زور سرنيزه پياده ساخته است، و بنابراين از نظر حقوق، امروزه مسأله اى نيست؛ امّا قانون عاقله در اسلام و در بين مسلمين- كه خود اسلام را اختيار كرده اند و خود را مكلّف و متعهّد به آن مى دانند- از طرف آنها و استضعاف شدگان فكرى آنها مورد حرف شده است.

بديهى است موجب اتّخاذ اين موضع ها، جز حقارت و ذلّت و خودباختگى در برابر اجانب نيست وگرنه مسلمان قوى و مؤمن و متعهّد، خودش را و تعاليم دين و فرهنگش را برتر و بالاتر از هر فرهنگ و قانونى مى داند (والله العالم).

ص: 233

ج 4- ضمان عاقله مستقل است و ربطى به انتقال ذمّه يا ضمّ ندارد (والله العالم).

ج 5- اگر قاتل، عاقله نداشته باشد، يا عاقله او تمكّن پرداخت نداشته باشد، ديه بر خود قاتل است (والله العالم).

س- شخصى سؤال كرده كه: چرا علما و مراجع تقليد و پيشوايان مسلمين در يك زمان و عصر، از يك نفر بيشتر هستند؛ در صورتى كه در زمان حضرت رسول- صلّى الله عليه وآله وسلّم- و بعد از آن حضرت، در زمان امامان- عليه السّلام- يك نفر به عنوان امام و پيشوا مطرح بوده است.

ج- علما و مراجع تقليد، رتبه شاگردان واصحاب پيغمبر و ائمّه صلوات الله عليهم- را دارند كه علوم و دستورات و تعاليم آنها را به ديگران منتقل مى نمايند، و اخبار و احاديث و احكام را به مردم مى رسانند.

در عصر خود- ائمّه عليهم السّلام- علمايى كه از آنها نقل علم و حديث مى كردند، منحصر به يك يا چند نفر نبودند، و تنها جمعى از شاگردان حضرت صادق عليه السّلام- را كه «ابن عقده» احصا كرده است چهار هزار نفر بوده اند.

س- به نظر مبارك حضرتعالى پوشيدن لباس سياه در عزاى امام حسين- عليه السّلام- و ديگر امامان- عليهم االسّلام- چنان كه از كلام صاحب «حدائق» استفاده مى شود، رجحان شرعى دارد يا خير؟

المظلوم سيدالشهداء و أب- ي الأح- رار و على أهل بيته و أولاده و أصح- ابه

با توجّه به اينكه پوشيدن لباس سياه شعار اهل مصيبت و علامت سوگوارى و عزاست، پوشيدن آن در عزاى حضرت سيّد الشّهدا- عليه السّلام- و ساير حضرات معصومين صلوات الله عليهم اجمعين- بى شبهه، راجح و تعظيم شعائر و اعلان ولايت و برائت از اعداى آل محمّد- صلوات الله عليهم اجمعين- و تجليل از ايثار و فداكارى و شهادت در راه خدا و پاسدارى از دين و مذهب، و مصداق عناوين و جهات راجحه ديگر است.

يكى از شعائر شيعيان در عراق در دهه عاشورا برافراشتن پرچمهاى سياه عزا بر بالاى خانه ها بود، كه حتّى كسى كه در وسط بيابان تنها در يك خانه و كوخ محقّر زندگى مى كرد، ملتزم به اين اعلام عزا و سوگوارى بود.

ص: 234

يقيناً اين برنامه ها و سياه پوشيدن و سياه پوش كردن در و ديوار خانه ها و حسينيه ها و تكايا و مجالس كه متضمّن درس هاى بسيار آموزنده، و موجب تعالى افكار و اهداف و تبلور شعور مذهبى و انسانى است، همه راجح بوده و سبب احياء و بسط امر مذهب، و تحكيم علايق و روابط با خاندان رسالت، و تجديد ميثاق تشيّع و پيروى از آن بزرگواران و محكوم كردن ظلم و استضعاف و استكبار است.

مسأله كراهت پوشيدن لباس سياه كه به اجماع و اخبار بر كراهت آن استناد شده است:

اوّلا، اصل حكم به كراهت، قابل خدشه و اشكال است؛ زيرا عمده دليل آن،- كه اجماع است- محصل نيست؛ و به فرض محصل بودن، با وجود احتمال استناد مجمعين به اخبار، حجّت و كاشف از قول معصوم عليه السّلام- نيست و رواياتى كه به آنها استناد شده است اخبارى مراسيل و ضعاف بوده و تمسّك به آنها به عنوان تسامح در ادلّه مكروهات، جرياً على التّسامح في ادلة المستحبات؛ مثبت حكم شارع مقدّس به كراهت نيست.

علاوه بر آنكه اثبات حكم موضوعى براى موضوع ديگر، يا اثبات حكم موضوع ذى الخصوصيّه براى فاقد خصوصيّت بدون يقين به تساوى هر دو موضوع، در موضوعيّت براى حكم، و بدون يقين به عدم دخالت خصوصيّت- مثل ما نحن فيه- قياس و حكم به غير علم است.

بنابراين، با اخبار تسامح در ادلّه سنن، جواز تسامح در ادلّه مكروهات و حكم به كراهت ثابت نمى شود. مضافاً بر اينكه در اصل مقيس عليه نيز استفاده حكم به استحباب مابلغ فيه الثّواب عن النبي صلّى الله عليه و آله- محلّ تأمّل و اشكال است.

غاية الأمر نقول:

إنه يستفاد من هذه الأخبار، ان من بلغه عن النّبي صلى الله عليه و آله- ثواباً على أمر ثبت رجحانه بالشّرع سواء كان مستحباً أو واجباً أو لم يثبت عدم رجحانه إن أتى به التماساً لهذا الثّواب يعطى به ذلك الثّواب ويوجر به واين هذا من الحكم بالاستحباب حتّى يقال به في غيره؟

به هر حال، اخبار دالّه بر كراهت، از جهت سند فاقد اعتبارند؛ و جبران ضعف آنها به عمل اصحاب، بنابر اينكه عمل جابر ضعف سند باشد در صورتى است كه استناد ايشان در فتوا به نفس خبر باشد؛ ولى در مثل اين مورد كه محتمل است بر اساس همان تسامح در ادلّه، مشى كرده باشند، عمل به استناد به نفس حديث ثابت نمى شود.

ص: 235

مضافاً اينكه به فرض جبر ضعف سند به عمل، دلالت روايات بر كراهت مطلقه، مورد اشكال است؛ زيرا از خود آنها استفاده مى شود كه حكم در اين موضوع به عنوان اولى موضوع نيست؛ بلكه به جهت تعنون آن به عنوان ثانوى و شعار و لباس بنى عبّاس بودن است كه پوشيدن آن تشبّه به آنها و موجب ارائه نفوذ و كثرت جمعيّت پيروان آنهاست و در واقع، نهى از آن به ملاحظه اين بوده كه يكى از مصاديق تلبّس به لباس ظلمه، و تشبّه به آنها است؛ و مثل اين حكم طبعاً دائر مدار بقاء تعنون موضوع، به عنوان مورد نظر است.

بنابراين اگر بنى عبّاس از بين رفتند اين شعاريّت و عنوان، بى موضوع و منتفى شد، يا رنگ ديگر شعار آنها يا ظلمه و كفّار و اهل باطل شد موضوع عوض مى شود و حكم بر موضوع خود مترتب مى گردد و پوشيدن لباسى كه شعاريّت فعليّه- مثل كراوات- دارد مكروه مى شود.

ثانياً، با قبول اينكه اصل حكم، في الجمله ثابت است، دليل آن اگر اجماع باشد، دخول پوشيدن لباس سياه در عزا- كه ظاهراً در اعصار ائمّه عليهم السّلام- وبعد از ايشان متداول بوده- در معقد اجماع، معلوم نيست؛ و قدر متيقّن از آن مواردى است كه اين عنوان عزا را نداشته باشد و تلبّس به لباس و شعار اعدا بر آن صادق باشد؛ و اگر احاديث را هم مستند حكم بشماريم، شمول و ظهور اطلاق يا عموم آنها در اين مورد، به مناسبت حكم و موضوع قابل منع است.

بعد از همه اين تفاصيل، همان روايتى كه صاحب «حدائق» به عنوان تأييد نفى بعد استثناء لبس سواد در عزاى حضرت سيّد الشّهدا- عليه السّلام- از «جلاء العيون» علّامه مجلسى قدّس سرّه- نقل كرده، دليل است؛ و به نظر حقير با آن هم حصر مفاد روايات كراهت در غير موارد عزا فهميده مى شود و نيز مى توان به فرض قبول اطلاق يا عموم روايات، آن را مقيّد يا مخصّص آنها دانست و جهت اين كه صاحب «حدائق» صريحاً به آن استناد نفرموده، ظاهراً عدم ذكر سند آن در جلاء و عدم اطّلاع يا عدم مراجعه ايشان به واسطه ضيق مجال به كتب ديگر بوده است.

محدّث مشهور، «احمد بن محمّد بن خالد برقى» از طبقه سابعه، در كتاب «محاسن» ص 420، ح 195، از پدرش «محمّد بن خالد» از «حسن بن ظريف بن ناصح» از طبقه ششم از پدرش «ظريف بن ناصح» از طبقه پنجم، از «حسين بن زيد»- كه ظاهراً «حسين بن زيد بن على بن الحسين»- عليهم السّلام- معروف به «ذى الدمعة» و از طبقه پنجم است- و او از عمويش «عمر بن على بن الحسين»- عليهماالسّلام- روايت كرده است و سند و لفظ حديث به اين شرح است:

ص: 236

«عنه عن الحسن بن ظريف بن ناصح عن أبيه عن الحسين بن زيد عن عمر بن علي بن الحسين- عليهماالسلام- قال:

لما قتل الحسين بن علي- عليهماالسلام- لبسن نساء بني هاشم السواد والمسوح وكن لاتشتكين من حر ولا برد وكان علي بن الحسين- عليهماالسلام- يعمل لهن الطعام للمأتم».(1)

از اين حديث شريف- كه مورد اعتماد و حجّت بوده و شخصيّتهايى از مشاهير و از ثقات و اكابر اهل بيت عليهم السّلام- آن را روايت نموده اند- استفاده مى شود:

1- پوشيدن لباس سياه در ماتم و عزا از صدر اوّل مرسوم بوده است و بنابراين بانوان معظّمه بنى هاشم در ماتم حضرت سيّد الشّهدا- عليه السّلام- لباس سياه پوشيدند.

ظاهراين است كه اين عادت و سنّتى بوده است كه قبل از آن تا عصر رسالت هم سابقه داشته و مثل اين است كه لباس سياه به عنوان ترك تزيّن و شعار عزادار بودن، متداول و مرسوم بوده است.

بنا بر اين روايات، كراهت لبس سواد، شامل اينگونه لبس موقّت و معمول نمى شود، و منصرف به اين است كه لباس متعارف و رسمى شخص سياه باشد؛ و به فرض كه اطلاق يا عموم داشته باشد، اين روايت، آن اطلاق يا عموم را تقييد يا تخصيص مى زند.

2- تشويق و ترغيب امام عليه السّلام- از اين عمل، دليل بر رجحان آن است؛ و از آن فهميده مى شود كه ادامه آن جهت فراموش نشدن اين واقعه بسيار بزرگ تاريخى و بزرگداشت موقف عظيم سيّد الشّهداء- عليه السّلام- راجح و مستحب است.

نبايد گفته شود كه: حديث، حكايت از عمل بانوان و تصويب امام عليه السّلام- دارد و بر رجحان پوشيدن لباس سياه در عزاى آن حضرت براى مردها دلالت ندارد؛ زيرا وجه تصويب و تشويق امام عليه السّلام- حال حزن و مصيبتى است كه به وسيله پوشيدن لباس سياه اظهار مى شود، و خصوصيّت صدور اين حال از زن يا مرد ملحوظ نيست؛ و اين حال در هر كس ظاهر شود مطلوب است.

البتّه اگر پوشيدن لباس سياه فقط ظهور اين حال را از زنان نشان مى داد، اختصاص به آنها پيدا مى كرد؛ ولى وقتى در هر دو- عند العرف على السواء- ظاهر مى شود يا گاهى در مردها ظاهرتر است، وجهى براى اختصاص نيست؛ و مثل رجلٌ شك بين الثّلاث والاربع است كه چون اين شك براى زن و مرد- هر دو- على السّوا حاصل مى شود، از آن، اشتراك زن با مرد در حكم معلوم مى شود.

ص: 237


1- 272. ( 1)- اين حديث را« علامه مجلسى»- قدس سره- از« محاسن» در« بحار» ج 79، ص 84، باب« التعزية و المآتم»، ح 24 روايت فرموده است..

اين حديث مانند كلام اميرالمؤمنين عليه السّلام- است:

«الخضاب زينة و نحن قوم في مصيبة»(1)

كه از آن استفاده مى شود: زينت مناسب مصيبت زدگى نيست، خواه خضاب باشد يا چيز ديگر؛ مصيبت زده مرد باشد يا زن.

نيز از اين حديث استفاده مى شود كه اظهار عزادارى به وسيله پوشيدن لباس سياه مورد تصويب و تشويق است، خواه از مرد صادر شود، يا از زن. و چنان نيست كه با اينكه از جانب مرد نيز اين اظهار ممكن باشد، رجحان اظهار آن مختصّ به زن باشد، زيرا عرف آن چه را موضوع مطلوبيّت اين عمل مى يابد، ارايه حال عزا و سوگوارى است كه صدور آن از زن و مرد هر دو مطلوب است.

بلكه مى توانيم بگوييم از مثل اين حديث مى فهميم كه: ارايه حال سوگوارى در مصيبت حضرت سيّد الشّهدا- عليه السّلام- به هر نحو مشروع- كه عندالعرف حال سوگوارى باشد- مطلوب است و خواه به وسيله پوشيدن لباس سياه يا صيحه زدن در مجالس عزا يا ناله و گريه كردن، يا مرثيه خواندن، يا پابرهنه رفتن، يا صورت هاى مشروع و مقبول ديگر باشد، موجب اجر عظيم الهى در آخرت خواهد بود.

جعلنا الله من القائمين بها وحشرنا في زمرتهم بحق محمد وآله الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين.

س- درباره گوشت هاى قربانى در ايّام حج در منى، در صورتى كه بعد از تلاش و كوشش لازم، يقين پيدا كند كه راهى براى استفاده از گوشت قربانى نيست و حتماً ضايع مى شود (يعنى يقين كند كه آنها سوزانده و دفن مى شوند و همچنين مستحقّينى در منى يافت نشوند و بداند كه گوشت هاى قربانى به ساير بلاد اسلامى براى فقرا و مؤمنين برده نمى شود) و با توجّه به اينكه اين كار، اسراف و حرام است، سؤال اين است كه آيا مى شود كه حاجى موقّتاً از قربانى كردن در منى صرف نظر كند، و پول آن را كنار بگذارد و هنگام بازگشت در محلّ خود قربانى كند (در همان ذى الحجة يا در ذى الحجه سال آينده)؛ و سپس مطابق دستورى كه درباره گوشت قربانى است آن را مصرف نمايد؟

ج- اين كار و اين اعمال سليقه و تصرّف در احكام الله جايز نيست. در اين حكمت حج نيز اسرار و برنامه هايى است كه بايد طابق النعل بالنّعل انجام شود. اينجا تمرين و تربيت تسليم ابراهيمى و اسماعيلى است كه وقتى ابراهيم به فرزندش گفت: (إنّي أرى في المنام أنّي أذبحك (2)، او نگفت: كشتن من چه فلسفه و فايده اى دارد، و چنين وچنان

ص: 238


1- 273. ( 1)- نهج البلاغه/ حكمت 473.
2- 274. ( 2)- صافات/ 102 ..

مى شود، و اسراف است و از اين مقوله عذرها؛ بلكه بدون درنگ گفت: (يا ابت افعل ما تؤمر).

در حج، همان طور كه از فرموده حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام- استفاده مى شود، خدا بندگانش را متعبّد به كارهايى فرموده است كه بسا فايده مهمّ ظاهرى براى آن درك نشود؛ مثل: طواف، سعى و بسيارى محرّمات احرام. امّا وقتى به عنوان تعبّد انجام شود، بركات بسيار بزرگ و فوايدى دارد كه در هيچ عبادت ديگر تحصيل نمى شود.

با اين وجود، در گوشت قربانى امكان استفاده و جلوگيرى از ضايع شدن آن كاملا فراهم است، و مى توانند با امكاناتى كه هست آن را به صورت كنسرو و ... در اختيار مستحقّان و محرومان قرار دهند.

س- سرورم! ابهاماتى در زمينه موسيقى براى اين حقير پيش آمده است، با شما در ميان مى گذارم تا اين حقير را راهنمايى فرماييد.

خداوند تبارك و تعالى هنرمند و زيباست و زيبايى و هنر را دوست دارد.

موسيقى، يكى از هنرهاى دنيوى است كه حتّى بسيارى از دانشمندان گذشته كه به تمام علوم زمان خود آگاه بودند، با اين هنر نيز آشنايى كامل داشتند؛ چگونه مى شود كه اين هنر زيبا اشكال شرعى پيدا مى كند؛ يعنى به وجود آوردن آن- همان نواختن موسيقى باشد- و گوش دادن به آن حرام مى شود و يا جايز نمى باشد؟ هنر، زيباست و انسان از زيبايى لذّت مى برد؛ در چه صورت اين لذّت اشكال دارد؟

غنا، موسيقى مطرب و لهو و لعب چيست؟ چگونه بايد اينها را تشخيص داد؟

آيا نواختن و به صدا درآوردن همه آلات موسيقى اشكال دارد؟

در چه صورت نواختن آلات موسيقى اشكال دارد؟

آيا نواختن «نى» و «سه تار» جايز مى باشد؟

آيا چوپان ها كه «نى» يار آنها در تنهايى كوه ها و دشت هاست، عمل حرام انجام مى دهند؟

گوش دادن به چه نوع موسيقى هايى اشكال دارد؟

آيا گوش دادن به يك موسيقى آرام و آرمش بخش اشكال دارد؟

بافرض اين كه نواختن يكى از آلات موسيقى اشكال نداشته باشد، و با توجّه به اين كه خريد و فروش آلات موسيقى جايز نمى باشد؛ پس چگونه مى شود آن را تهيّه كرد؟

ص: 239

از شما سرور بزرگوار خواستارم كه در صورت امكان سؤالات اين حقير را پاسخ داده و اين حقير را- كه جوانى جوياى تقو و سعادت دنيوى و اخروى هستم- براى ادامه زندگى راهنمايى بفرماييد.

ج- نامه حاكى از علاقه و توجه جنابعالى به امور دينى تعهّد اسلامى و علاقه به تقويّت معارف و ازدياد بصيرت و بينش و رشد معنويّات واصل شد.

از خداوند متعال مسألت مى نمايم كه شما و طبقه جوان معاصر را از مفاسد تبليغات سوء و نشريّات و فيلمهاى گمراه كننده مصون و محفوظ فرمايد، و بر شعور دينى و احساسات و غيرت اسلامى شما بيفزايد.

عالم خلقت با مجموعه پهناورى كه دارد و مساحت آن را جز خداوند خالق آن نمى داند و در تصوّر بشر نمى گنجد، همراه با ستارگان و منظومه ها، كهكشانها، كاينات كوچك و بزرگش، اتم و الكترونها و هر چه بگويند و بفهمند، اقيانوس ها و كوه ها، جنبندگان، حيوانات، انسانها و نظامات بديعى كه در آنها وجود دارد، با سلول هاى بدن و با همه اجزاء و افرادش- كه هر كدام عالمى شگرف و جداگانه و جذّاب و جالب طبع جمال دوست بشرند- همه زيبا و دلربا و حيرت افزايند. همه جلوه جمال خالق يگانه ذى الجلال و ذى الكمال و ذى الجمال او مى باشند. جمال آفتاب، جمال ماه، جمال انسان، جمال كوهها، دشت ها، مرغزارها، صحراها، باغ ها و شكوفه ها، و گلها و گلستان ها، بستان ها، جمال علم و قدرت و استعداد اين بشر- ظاهر و باطنش و جسم و روحش- جمال شب و روز و نور حيات و حسّ و حركت- كه در كلّ اجزاى اين عالم برقرار است- همه جاذب و اعجاب انگيز است.

از همه بالاتر و جالبتر، جمال محمّد- صلّى الله عليه و آله وسلّم- و مهدى عليهم السّلام- است كه آيات جمال حق، و زيبايى مطلقند و همه، شيفته و دلباخته آنهايند.

اگر گويم كه عشق گل، فغان آموز بلبل شدخطا باشد كه اين نسبت بود بى اصل و بى مبدأ

نه بلبل عاشق گل شد، نه گل معشوق بلبل شدگل و بلبل شده هريك به رويى واله و شيدا

هر آن كس زنگ بزدايد ز مرآت ضمير خودببيند جمله هستى را به ذكر ايزد يكتا

همه عاشق به روى او همه مايل به سوى اوهمه خرّم به بوى او و او از جمله ناپيدا

نكته جالب در اين عالم جميل سراسر جمال اين است كه اگر چه ميل به جمال و جمال دوستى و ذوق درك جمال مثل ساير استعدادها و اميالى كه در بشر مى باشد تكوينى و فطرى است، امّا بدون هدايتهاى تشريعى، اين غريزه جمال دوستى نيز به واسطه اينكه انسان موجودى چند بعدى است مثل ساير غرايز منحرف مى شود و يا امر

ص: 240

بر او مشتبه مى شود؛ مثلا چيزى را از يك بعد و يك نگاه زيبا مى بيند در صورتى كه از نگاهها و ابعاد ديگر، زشت و نازيباست.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام- در مورد دنيا مى فرمايد:

«مثل دنيا مثل الحيه ليّن مسها و فى جوفها السم الناقع يحذرها الرجل العاقل و يهوى اليه الصّبى الغافل»(1)؛

ظاهر مار، البتّه نرم است و كودك غافل به آن علاقه نشان مى دهد؛ ولى شخص بالغ و عاقل از آن مى پرهيزد.

جمال واقعى با جمال ظاهرى، و جمال حقيقى با مجازى فرق دارد. صداى خوش و خوب، مثل چهره خوب واندام زيبا جمال است؛ امّا چگونگى استفاده از اين زيبايى ها گاه فساد و وبال است و با آن زيبا، زشت و حسن، قبيح مى گردد.

اگرچه غنا و سرود- كه آوازى است مشتمل بر ترجيع خاص و مناسب با مجالس لهو است- بر حسب ذوق حيوانى و لهوگرايى بشر، زيبايى است، ولى در واقع زشت و خطرناك و آفت زا است و در روح، و بلكه جسم انسان- خصوصاً در دراز مدّت- خطرات بسيار دارد.

موسيقى كه عبارت از استفاده از آلات طرب است همه از ملاهى بوده و بازدارنده انسان از ياد خدا و جمال حقيقى است. و هر چه انسان را از توجّه به آن جمال و پرستش او باز دارد، جمال نيست.

علاوه بر اين موسيقى در اعصاب تأثيرات زيان بخشى دارد و چنان چه بررسى نماييد مى بينيد اشخاصى كه به اين امور گرفتارند از چه سعادات و لذايذ روحى و معنوى محروم مى شوند و در چه دركات فسادى سقوط مى نمايند؛ كه از آن جمله؛ اعتياد به مواد مخدّر و ... است. راجع به استفاده از موسيقى حتّى بيگانگان هم، نظر منفى داده اند و آن را زيان بخش مى دانند؛ و كتب بسيارى در مضارّ اين ملاهى نوشته شده است.

خداوند متعال كه اين بشر را به اين استعدادهاى زيبا آفريده است بهتر از خودش مصالح او را مى داند، و مانند طبيب كه بيمار را از غذاى بد برحذر مى كند، از اين اعمال بر حذر فرموده است.

در روايت است كه:

«انتم كالمرضى ورب العالمين كالطبيب»(2)؛

شما مانند بيمار هستيد و خدايى كه جهانيان را تربيت مى فرمايد، مانند طبيب است؛ و طبيب بايد آنچه را موجب علاج بيمارى و تندرستى او است دستور بدهد، و بيمار را از آنچه به آن مايل است- اگر براى او زيان دارد- منع نمايد.

ص: 241


1- 275. ( 1)- رك: نهج البلاغه/ حكمت 119.
2- 276. ( 2)- بحار: 4/ 107 ..

اين نكته را هم در نظر داشته باشيد كه مسأله مهم در اسلام، تسليم بودن شخص نسبت به هدايتهاى دينى و الهى است؛ مانند بيمارى كه در برابر طبيب حاذق تسليم است و دارهاى تلخ، تند و شورى را كه او نسخه مى دهد مى خورد.

در مجموع، اين اسلام است؛ و اين هم احكام و رشته هاى مختلف همه نواحى زندگى و ابعاد روحى و معنوى و جسمى، سياسى و اجتماعى و فردى، مالى و اقتصادى و جزايى كه متضمّن جلب مصالح و دفع مفاسد مى باشد و ما بايد آنها را بپذيريم و در جزئيّات، چون و چرا ننماييم؛ و همان حالى را كه شاعر مى گويد داشته باشيم:

بنده آن باشد كه بند خويش نيست جز رضاى خواجه اش در پيش نيست

***

نى ز خدمت مزد خواهد نى عوض نى سبب خواهد زِ امرش نى غرض

گر بِبُرد خواجه او را پا و دست دست ديگر آورد كاين نيز هست

خداوند متعال، ما و امّت ما- به خصوص جوانان كشور ما- را از اشتغال به موسيقى و ملاهى و مناهى و برنامه ها و مسابقات پوچ و پوك- كه سبب بر باد رفتن عمرو وقت مى گردد- حفظ و حراست فرمايد. والسّلام عليكم و رحمة الله وبركاته.

س- اگر شخصى به وسيله موسيقى يك حالت روحانى و تقرّب به خداوند پيدا كند (مثل اينكه از اين دنيا پرواز مى كند و به آن بى توجّه مى گردد)، آيا شنيدن و نواختن موسيقى براى او حرام است؟

ج- شنيدن يا زدن آلات مذكوره براى همه حرام است؛ و بر حسب ادلّه فقهى كه در كتب مفصّله استدلاليّه ذكر شده، در اين حكم تفاوتى بين شخص مفروض و غير او نيست.

اين اشتباه است كه كسى فكر كند حالت مذكور، يك حالت روحانى و معنوى و قرب به خدا است؛ بلكه اين يك حالت روانى است كه معلول همان صداى تار و غيره است؛ يعنى اثر آن صدا به قدرى روح شنونده را تحت تأثير قرار مى دهد كه از بسيارى از امور غافل مى شود و حتّى ممكن است حالت گريه پيدا كند. والّا چطور ممكن است عملى كه طبق برهان، برخلاف شرع مقدّس، حرام و معصيّت خداست و از آن نهى شده است، موجب تقرّب به خدا شود.

علاوه بر اين گاهى عملى كه داراى مصلحت و فايده اى است، براى آنكه ضرر و مفسده اش بيشتر است حرام مى شود؛- زيرا خداوند متعال، عالم به تمام اين جهات است.

ص: 242

مثلا در شراب و قمار بر حسب قرآن مجيد، منافع و فوايدى هست، امّا چون گناه و فساد آنها بيشتر است حرام شده است.

شخص مسلمان بايد تسليم احكام خدا باشد. در روايت است كه شما مانند بيماريد و خداوند ربّ العالمين طبيب است؛ و طبيب آنچه را مصلحت و خير بيمار است دستور مى دهد، و اشتهاى او را ملاحظه نمى كند.

بسيارى از غذاها و داروها است كه براى بيمار از يك جهت بسيار مفيد است، ولى از جهت مهمترى مضرّ مى باشد. بنابراين طبيب او را منع مى كند و بيمار هم بايد به دستور طبيب عمل كند (والله العالم).

س- اگر اسلام با بردگى مخالف است،- چرا مانند شراب و ... آن را حرام نكرد؟

ج- اسلام با بردگى مبارزه كرده است و در اجتماع اسلام بردگى، خواه و ناخواه بايد منقرض شود.

پيامبر اسلام از اوّلين روزهايى كه در مكّه معظّمه مبعوث به رسالت شد و قبل از هجرت به مدينه منوّره، در آن وقتى كه هنوز بيشتر احكام اساسى و اصولى اسلام را عرضه نكرده و دعوتش بيشتر دعوت به خدا و توحيد بود، مسأله آزاد كردن برده ها را مطرح ساخت.

آنگاه كه هنوز مؤمنان به او معدود بودند و مبارزه با برده دارى دعوتش را به خطر مى انداخت، آزاد كردن غلامها و كنيزها را در طىّ برنامه هاى خاص و به عنوان يكى از بهترين كارهاى نيك و موجبات قرب به خدا اعلام كرد؛ و سپس به موجب قرآن مجيد در هنگام بيان برنامه امور مالى اسلام و در آمد و هزينه، يكى از مصارف خاص زكات را- كه از مالياتهاى عمده اسلامى است- آزاد كردن بردگان مقرّر فرمود.

اميرالمؤمنين على عليه السّلام- از دستمزد خود هزار بنده آزاد كرد. هم چنين ساير ائمّه عليهم السّلام- برنامه آزاد كردن برده ها را داشتند. اين يك مبارزه اى بود كه رسم برده دارى و برده فروشى را از ميان مى برد.

علاوه بر اين، جريمه بعضى جرايم و گناهان، مانند: قتل نفس، افطار روزه، آزاد كردن بنده مقرّر شد و از طرق ديگر نيز اين كار الزامى گرديد.

امّا اينكه چرا آن را حرام نفرمود، شايد براى اين بود كه برده ها در گردش چرخ هاى اقتصادى، و امور كشاورزى و دامدارى، در دنياى آن روز سهم مهمّى داشتند و ميليونها برده، اين كارها را امور مى كردند و آزادى ناگهانى و سريع آنها موجب بهم

ص: 243

خوردن وضع اقتصاد جوامع مى شد و حتّى خود برده ها نيز در وضع نابسامانى مى افتادند.

اسلام از يك سو زمينه آزادى برده ها را چنان تدارك ديد كه اگر برنامه هاى اسلام اجرا شده بود، برده دارى و برده فروشى قرنها پيش پايان يافته بود؛ و از سوى ديگر براى اصلاح وضع موجود آنها كه بسيار غير انسانى بوده و بر خلاف واقع، به شريعت موسى عليه السّلام- و عيسى عليه السّلام- نسبت داده مى شد و فلاسفه اى مانند افلاطون و ارسطو آن را پذيرفته بودند، اسلام انقلاب بزرگى به وجود آورد كه برده به حساب يك انسان كامل محسوب شود و حقوق انسانى او محترم باشد.

اسلام تا آنجا پيش رفت كه يك برده در ارزش هاى انسانى بتواند از برده دار هم گوى سبقت را بربايد و چنان باشد كه ارزش واقعى يك برده نزد خدا از هزاران و ميليون ها برده دار بالاتر شود و برده بتواند بر كرسى قضاوت نشسته و عليه برده دار و هر شخصيّت ديگر، طبق ضوابط اسلامى رأى بدهد.

حكايات بسيار از بردگان صدر اسلام و فضيلت هايى كه براى آنها قايل بودند، شاهد قدر انسانى و ارزشى است كه اسلام به آن ها اعطا كرد.

راجع به روابط برده دار و برده دستوراتى داده شد كه بردگان در نهايت احترام و مصونيّتهاى حقوقى زيست داشته باشند و به قدرى اين دستورات، مؤكّد بود كه بعضى از ترس اين كه مبادا در اداى حقوقى كه اسلام براى برده مقرّر كرده كوتاهى كنند، و در برابر خدا مسؤول شوند، برده را آزاد مى كردند.

به قدرى حسن سلوك با بردگان انسانى شد كه بسيارى از برده ها از اينكه مولايشان آنها را آزاد كند، استقبال نمى كردند؛ و اگر هم آزاد مى شدند رابطه خود را با مولاى خود و خاندان او نمى بريدند.

هرگاه على عليه السّلام- به بازار مى آمد، دو جامه مى خريد و آن را كه بهتر بود به غلامش مى داد. «قنبر» غلام على عليه السّلام- بود كه آزاد شده بود؛ امّا رابطه اش با على عليه السّلام- رابطه يك مريد و مراد بود؛ رابطه يك شاگرد مؤمن و معلّم بود، كه عاقبت هم در راه دوستى على به دست «حجّاج» كشته شد.

پيامبر اسلام، غلام خود «زيدبن حارثه» را آزاد ساخت؛ وقتى پدر و كسانش آمدند او را خريدارى كنند و با خود ببرند، پيغمبر او را آزاد كرد و به آنها نشان داد كه برده فروش نيست و به زيد اختيار داد كه اگر مى خواهد نزد كسان خود برود، و اگر مى خواهد نزد پيغمبر بماند. زيد خدمت پيغمبر را انتخاب كرد و در شمار صحابه معروف و رجال نامدار اسلام قرار گرفت و در جنگ «موته» پس از «جعفر طيّار»،

ص: 244

فرمانده سپاه اسلام شد و شهيد گشت؛ و در تاريخ و در پيشگاه خدا مقامى يافت كه ميليونها و ميليونها مردم در طول تاريخ اسلام به او غبطه مى خورند. پيامبر اسلام بر خلاف سنّتهاى دوره جاهليّت كه دختر دادن به برده يا برده آزاد شده را ننگ مى دانستند، دخترعمّه خود را- كه داراى شرافت نسبى عالى بود- به ازدواج او درآورد.

راجع به اين موضوع، چون نويسندگان و محقّقان و حتّى بعضى خاورشناسان توضيحات كافى داده اند، به همين مقدار اكتفا مى شود. مى توانيد رساله ها و مقالات بسيارى را كه در اين موضوع نوشته اند مطالعه فرماييد.

س- همان طور كه مستحضريد ائمّه هدى- عليهم السّلام- در موقع مقتضى در رابطه با فلسفه احكام، بياناتى را فرموده اند. البتّه معترفيم كه شايد عقل به بسيارى از علل احكام دسترسى پيدا نكند؛ امّا از آنجايى كه دايره ايجاد شبهات توسّط دشمنان دين و اهلبيت- عليهم السّلام- گسترش پيدا كرده، بيان فلسفه احكام خصوصاً براى جوانان ضرورى است تا بدينوسيله آنان نسبت به تكاليف شرعيّه توجيه گردند. بنابراين مستدعى است در صورت امكان، درباره سؤالات ذيل پاسخ هاى لازم را شخصاً مرقوم فرماييد، تا بتوان در اين زمينه خدمتى را ارايه كرد.

قبلا از اظهار لطف شما كمال تشكّر و امتنان را دارم.

1- فلسفه وجوب حجاب و پوشش چادر چيست؟

ج- راجع به حكمتهاى حجاب و فوايد چادر و اصلح بودن آن براى خود بانوان كتب بسيارى به زبان فارسى و عربى و ... نوشته شده است؛ از آن جمله كتاب «وسيله العفائف يا طومار عفّت» است.

اگر اهل بصيرت با دقّت و تعمّق در جمله اخباريّه قرانيّه (ذلكم اطهر لقلوبكم و قلوبهم (1) كه بعد از جمله انشائيّه (واذا سئلتموهن متاعا فسئلوهن وراء حجاب است نظر نمايند، بخش مهمّى از حكمتهاى حجاب و مفاسد اختلاط زنان با مرادن بيگانه و جلسات و مجامع و مدارس و دانشگاههاى مختلف معلوم مى شود و به نقطه نظر شارع مقدّس- كه صيانت جامعه از فساد و بى عفّتى و فحشا است- آگاه مى گردند.

2- دليل و علّت حرمت ريش تراشى را مرقوم فرماييد؟

ج- در حرمت ريش تراشى علماى بزرگ از جمله عالم نابغه و متفكّر مجاهد، «شيخ جواد بلاغى» تأليفاتى دارند كه مى توانيد مراجعه فرماييد.

ص: 245


1- 277. ( 1)- احزاب/ 53 ..

به هر حال، قدر مسلّم اين است كه داشتن ريش تأسّى به انبيا و ائمّه عليهم السّلام- است.

از عصر رسالت تا اين زمان، تراشيدن ريش در بين مسلمانان زشت و قبيح بوده است: اخيراً كه مسلمانان با بيگانگان ارتباطى پيدا كرده و قوّت صنعتى بيگانگان برخى از افراد ضعيف مسلمان را خود باخته و تحت تاثير آنها قرار داده است، تراشيدن ريش مثل بسيارى از آداب و رسوم ديگر آنها مورد تقليد اين افراد ضعيف قرار گرفته است.

3- علّت حرمت اختلاط زن و مرد نامحرم در عروسى ها، گروههاى سرود و برنامه ها و مجالس چيست؟

ج- تعجّب است كه با وضوح مفاسد آن، علّت حرمت آن مورد سؤال واقع شود.

4- فلسفه حرمت استفاده مردان از طلا چيست؟

ج- البتّه ما نمى توانيم فلسفه احكام را- چنانكه بايد- بيان كنيم، و چه بسا كه در مواردى اصلا حكمت حكم را درك نكنيم؛ امّا اجمالا و با توجّه به حكمتهاى اكثر احكام، مى دانيم و معتقديم كه در همه احكام شرعيّه، مصالحى منظور شده است كه ما بايد در مقام تسليم به آنها عمل و به آن چه را حكمتش نامعلوم مانده، مثل آنچه معلوم است عمل كنيم؛ عيناً مثل بيمار، و نسخه و دستور پزشك.

با اين وجود در خصوص تزيّن مرد به طلا، اين حكمت مهم وجود دارد كه در مردان، گرايش به زينت رواج نيابد و مردم به افتخارات معنوى اقبال داشته باشند؛ و اين زينت ها و ظواهر، سبب فخرفروشى و برترى جويى نگردد.

5- علّت حرمت تشبّه به كفّار و پوشش كروات و تقليد از آرايش، لباس و مد بيگانگان چيست؟

ج- حكمت اين هم در كمال وضوح است. تشبّه به كفّار، خلاف استقلال اسلامى و حاكى از ضعف روحيّه جامعه و بزرگ شمردن و كارساز شدن استضعاف آنها است.

بسيار تأسّف آور است كه مسلمانان به كفّار گرايش داشته باشند، در حالى كه كفّار گرايش به اسلام مسلمانان، و ترك عادات خود مثل همين كروات زدن را خلاف استقلال خود مى دانند.

ص: 246

6- دليل و حكمت حرمت رقص و لهو ولعب و موسيقى لهوى و غنا چيست؟

ج- لهو و لعب و رقص و موسيقى و ملاهى، همه از امورى است كه جنبه هاى حيوانى انسان را تقويت مى نمايد و جنبه هاى روحانى و ملكوتى او را ضعيف؛ و او را از ياد خدا و سير در عوالم معنوى و كمالات انسانى باز مى دارد.

7- فلسفه تفاوت ديه زن و مرد و ارث آن دو چه مى باشد؟

ج- حكمت آن شايد بعضى جهات اقتصادى و ملاحظه تكاليف اقتصادى است كه بر عهده مرد بوده و به واسطه قتل او فاقد موضوع شده است.

8- فلسفه مبغوضيّت طلاق و دستور اسلام به سهل گرفتن امور ازدواج چيست؟

ج- اين دو سؤال هم جوابش روشن است، حكم طلاق از احكامى است كه بايد در قوانين عائله مشروع باشد و بدون آن اين قانون، ناقص خواهد ماند؛ ولى رواج طلاق نيز متضمّن بعضى معايب است كه با مثل همين نكوهشهاى ارشادى و تعاليم ديگر كنترل مى شود.

سهل گرفتن امر ازدواج، فوايد و حكمت هاى بسيار دارد. در حال حاضر سخت گيرى هايى كه در ازدواج مرسوم شده و حتّى محدوديّتها و شرايطى كه به عنوان قانون در امر ازدواج برقرار مى شود، همه با اين مصالح عاليّه كه بيانش مستلزم شرح فراوانى است، منافات دارد.

اگر آن محدوديّت ها در جوامع غربى- كه ارتباطهاى نامشروع بين زن و مرد را گناه نمى دانند برقرار باشد براى خودشان و آن فرهنگ مبتذل قابل قبول است؛ امّا در جامعه مسلمانان بايد ازدواج براى همه بدون محدوديّت هاى غير شرعى هميشه قابل عمل باشد.

به نظر حقير، مسايل تسهيل ازدواج در اسلام كه متاسّفانه فعلا با بعضى مقرّرات محدوديّت هائى يافته، نظر عالى شارع مقدّس را نسبت به حفظ جامعه از سقوط در منجلاب فحشا و زنا نشان مى دهد.

ص: 247

فصل دهم: صوفيه

اشاره

ص: 248

ص: 249

صوفيّه

س 1- آيا «عشريه»، ريشه اسلامى دارد؟ آيا مكفى از خمس مى باشد؟

س 2- ديدگاه اسلام در مورد صوفيان چيست؟ اگر منكر ضروريّات دين نباشند، ولى به جاى «خمس» قائل به «عشريه» بوده و شارب را بلند گذاشته و يا بيش از حد به قطب توجّه كنند، آيا اين كار آنها بدعت و كفر محسوب مى شود؟

س 3- آيا ازدواج با دختر آنها اشكال دارد؟ معاشرت كردن با آنها چطور؟

س 4- لطفاً يك تعريف از «عارف» و «عرفان» بفرماييد (اگر چه كه اين مفهوم والا در قالب يك جمله نمى گنجد).

س 5- آيا مى توان با قلم به كتب آنها پاسخ داد و آن را نقد كرد (بدون توهين كردن و رعايت كامل شؤون اسلامى)؟

س 6- صوفيان در مقابل برخى معترضين به شارب، ضمن اينكه اين را شعار خود مى دانند و مى گويند: «از نظر ما زدن و يا نزدن آن اشكالى ندارد و چون عمل مستحبّى مى باشد، در صورت گذاشتن آن، مرتكب گناهى نشده ايم.» چند مسأله را هم مطرح مى كنند كه من آنها را در قالب سؤال مطرح مى كنم. لطفاً شما پاسخ دهيد؟

الف- با اين كه به مصداق آيه شريفه (و ثيابك فطهر) أي فقصر از لباس بلند نهى شده، چرا علما آن را زيّ خود قرار مى دهند؟

ب- با اين كه عمامه بيش از سه دور مكروه است و لباس سياه هم مكروه مى باشد، چرا علما عمامه بلند را شعار خود قرار مى دهند و سادات، عمامه سياه دارند؟ ...

ج- مكتوب جنابعالى واصل شد. با تشكّر و تقدير از توجّهات جناب عالى؛ اميد است در تحقيق و بررسى و نيل به حقّ و حقيقت موفّق باشيد و وسيله هدايت و نجات ديگران از شبهه و ضلالت گرديد.

راجع به فرقه مذكوره از فِرَق صوفيّه، بسيارى كه اهل اطّلاع از مشارب و برنامه هاى آنها هستند، حسن ظنّى به آنها ندارندو اگر چه به ظاهر يا به واقع به بعضى

ص: 250

عقايد حقّه اقرار و اعتراف نمايند، در بعضى موارد ديگر، عقايد آنها را منحرف مى شناسند، و بسيارى ديگر از صوفيّه را از اين ها معتدلتر مى دانند.

همين موضوع تجزيه دين به طريقت و شريعت و دعواى اجازه خاص از حضرت بقيّة اللّه- ارواح العالمين له الفدا- به قول خودشان در تلقين اذكار و طريقت و لزوم اتّصال علما و به اصطلاح آنها علماى شريعت- به وسائط غير مخدوشه به ايشان، همه دعوايى است كه مخالف اجماع و اتّفاق شيعه بوده و هست. و احدى از علماى كاملين و فقها و محدّثين بارعين از عصر آغاز غيبت كبرى الى زماننا هذا- مثل: «صدوق»، «شيخ مفيد» و «شيخ طوسى»- چنين ادّعايى را نداشته و آن را قطعاً و جزماً مردود مى دانند و بدعتها و فرقه سازيها و ضلالتها از همين دعوى مايه مى گيرد.

البتّه هر كس به شهادتين و ولايت ائمّه اثنا عشر- عليهم السّلام- اقرار بنمايد و انكار ضرورى اسلام را نكند، محكوم به اسلام و تشيّع است و كافر تراشى جايز نيست. ولى در برّرسى عقايد صوفيّه بايد به سخنان و بيانات و نوشته ها و اشعار اشخاص و به اصطلاح اقطاب ايشان و برنامه هاى اذكار و اوراد و حالات آنها از وجد، سماع، عشق مجازى و جدايى هايى كه با متشرّعه دارند، مراجعه نمود.

حتّى بدعت كيفيّت- به قول آنها-، تشرّف و دستوراتى كه مى دهند تا آنجا كشيده مى شود كه به آنها نسبت مى دهند و در هنگام قرائت (إياك نعبد) قصد مرشد يا شكل او را در ذهن حاضر كنند. و سلسله هاى بى اعتبارى كه براى مرشد خود ساخته اند غالباً يا مجهول الحال و يا از غير اهل تشيّع و فاسد العقيده مى باشند.

همين شعار «هو 121» بر بالاى نوشته ها و نامه ها در برابر شعار اسلامى و قرآنى (بسم اللّه الرحمن الرحيم چه توجيهى دارد؟ چرا از اين شعار مقدّس مسلمانها اعراض كرده و با اين شعار ساختگى خود را از ديگران جدا نموده اند؟

آنها بايد اين بدعتها و ساير مظاهر، مثل گذاردن شارب را كنار بگذارند، و به ساير مسلمانان و شيعيان بپيوندند. اگر واقعاً پاكدل و منصف باشند خود بهتر مى دانند كه چيزى در صندوقشان نيست و با مقام اقدسى ارتباط ندارند.

شخص جنابعالى هم به اين موضوع حتماً رسيده ايد و اين چند نفرى را كه در اين نيم قرن از اين فرقه يكى پس از ديگرى در محلّ شما دعواى قطبيّت و ارشاد داشتند و آن را به ارث به فرزندان خود سپردند، مى شناسيد. حال پس از فوت پير يا مرشد يا قطب آخر كه كسى را نداشتند، عموى او را از وكالت دادگسترى بازداشتند. اين افراد چه رابطه خاصّى با مقام ارفع و اقدس ولي اللّه الأعظم- ارواحنا فداه- مى توانند داشته باشند؟ اگر اين آقاى وكيل دادگسترى و به اصطلاح حقوق خوانده، شجاعت و آزادگى

ص: 251

داشته باشد، ختم اين غايله را اعلام و بطلان آن را ابلاغ مى نمود و جمعى را از اشتباه بيرون مى آورد.

و امّا پاسخ به سؤالات:

ج 1- «عشريّه» به صورت معمول بين دراويش بدعت و حرام است و ريشه اسلامى ندارد و مجزى از خمس نيست.

ج 2- صوفيّه با فرقه ها و انشعابات بسيارى كه دارند، اگر چه در انحراف در يك سطح نيستند و بسا كه برخى از آنان خارج از ربقه اسلام شمرده نمى شوند، امّا در مجموع، منحرفند و عقايد خاصّه اى كه دارند غير اسلامى است.

همين موضوع توجّه خاص و بيش از حد به قطب، در بعضى صورتهايش شرك و كفر است، و بايد مشخّص شود كه به چه صورتى است تا معلوم گردد از مصاديق بدعت يا بالاتر، كفر و شرك است، به هر حال، انكار هر يك از ضروريّات دين كفر است.

ج 3- از معاشرت، مجالست، مزاوجت و رفاقت با آنها- چون معرض خطر ضلالت، فساد عقيده و مفاسد ديگر است- جداً بايد احتراز نمود. حتّى اگر التزام آنها به عقايد و برنامه هاى غير اسلامى و انكار ضرورى معلوم نباشد نيز احتياط شديد ترك ارتباط با آنها است:

«أخوك دينك فاحتط لدينك».(1)

ج 4- تعريفى كه فارغ از اصطلاحات و مقرون به حقيقت باشد اين است كه: مفهوم «عارف» و «عرفان» و «معرفت» مانند نور، مقول به تشكيك است و مراتب و درجات آن بسيار متفاوت است.

حقيقت عرفان و معرفت، شناخت است كه براى همه تا حدّى مفهومى بديهى و در نهايت وضوح است؛ يعنى هر كس در هر حدّى كه آن را دارد اين حقيقت را در خودش مى يابد. متعلّق معرفت و عرفان هر چه باشد، در مورد عرفان و معرفت به خدا همين معنى ثابت است.

تمام مؤمنين و كسانى كه خدا را باور كرده اند همان درجه اى را كه از معرفت دارند در خود ادراك مى كنند. در عين حال، اين مراتب- چنانكه گفته شد- متفاوت است.

آن پيرزنى كه گفت: خدا را به گردش كردن اين چرخ مى شناسم كه تا آن را نگردانم نمى گردد، عارفه و صاحب عرفان و معرفت است و حقيقت آن را در خود مى يابد. و نيز آن چوپانى كه به چرانيدن گوسفندان مشغول است و از مشاهده اوضاع و

ص: 252


1- 278. ( 1)- وسائل: 27/ 167 ..

احوال آنها راه به خدا مى برد و خدا را مى خواند؛ و همچنين آن كيهان شناس؛ و نيز آن عالم و دانشمندى كه عمرش را در كسب معارف و تفكّر و انديشه گذرانده است؛ و همچنين آن شخصيّت يگانه و بى مانند و بزرگى كه به درگاه حضرت احديّت- جلّت عظمته- «لُااحصي ثناء عليك أنت كما أثنيت على نفسك»(1) عرض مى كرد و نيز آن عظيم المنزله كه «لوكشف الغطا ما ازددت يقيناً»(2)) و «ما لله آية أكبرمني»(3)) مى فرمود، همه از عرفان بهره مندند، و عارفند؛ امّا فاصله درجات و مراتب و مقامات تا به بيش از فاصله زمين از آسمان مى رسد.

ج 5- به كتب و افكار و آراى آنها پاسخ داده شده؛ مى توانيد به كتبى مانند: «خيراتيه»، «حديقة الشيعه»، «نقدى بر مثنوى»، «صوفى و عارف چه مى گويند»، «فضائح الصّوفيه»، «عرفان و تصوّف» و نوشته هاى «كيوان قزوينى» كه سالها از به اصطلاح بزرگان همين فرقه مورد سؤال شما بود و به كتاب «از كوى صوفيان تا حضور عارفان»، تأليف «سيّدتقى واحدى صالح عليشاه» و كتاب هاى بسيار ديگر رجوع فرماييد.

ج 6- اوّلًا، اگر به كسانى كه در مورد شارب اعتراض مى نمايند در مورد ديگر اعتراض باشد، موجب رفع اعتراض از آنها نمى شود. ورود هر دو اعتراض مانعةالجمع نبوده و اثبات يكى از آن دو، موجب نفى و سلب ديگرى نيست.

مسأله اين است كه زدن شارب- چنان كه در عبارت سؤال نيز تصريح شده- مستحب است، و به تعبيير ديگر، گذاردن و داشتن آن مكروه مى باشد و روايات متواتر و قطعى از حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله وسلّم- و ائمّه طاهرين عليهم السّلام- همه دلالت بر سفارش اكيد بر احفاء شارب، يعنى مبالغه بر زدن و گرفتن آن دارد. اين دستور اسلام و سنّت ثابت قولى و عملى آن بزرگواران است. حال ترك اين سنّت و شعار قرار دادن آن چه معنايى دارد؟ اگر اشخاص، اين سنّت و امثال بسيارى از آداب و مستحبّات ديگر را ترك كنند، ايرادى نيست، ولى التزام به آن و شعار قرار دادن التزام، بر خلاف ادب دين و سيره ائمّه معصومين عليهم السّلام- است.

معناى اين تعبّد و التزام به نگرفتن شارب و ترويج و مستحسن شمردن آن، انكار يك حكم ثابت شرعى است؛ كه اگر چه آن حكم مستحب باشد انكارش مثل انكار حكم واجب است.

ص: 253


1- 279. ( 1). بحار: 71/ 23.
2- 280. ( 2)- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 7/ 113.
3- 281. ( 3)- بحار: 23/ 206 ..

اگر در معناى اين التزام قدرى دقّت شود، به عبارت ديگر، ترك مستحب (مثل: زدن شارب يا گرفتن ناخن يا نماز شب) با انكار استحباب اين اعمال و راجح قرار دادن ترك آنها (مثل: ترك نماز و انكار و التزام به ترك نماز) خيلى فرق دارد.

ترك نماز واجب، معصيّت كبيره و ترك نماز نافله و ترك زدن شارب ترك مستحب است؛ امّا انكار وجوب نماز يا استحباب نافله، موجب كفر است. مواظبت و تعهّد داشتن به ترك اين اعمال- اعم از واجب و مستحب- و وظيفه قرار دادن آن نيز با التفات به لازم آن، كفر مى باشد.

البتّه غرض اين نيست كه اصحاب شوارب و هر كس را كه شارب دارد كافر بگوييم، حاشا و كلا. چون اكثريّت آنها توجّه به لوازم اين التزام ندارند؛ امّا آنهايى كه به اينها دستور مى دهند، خودشان منصفانه فكر كنند كه اين دستور متضمّن چه معانى ولوازم است؛ وچگونه مى توان بدعت بودن آن راانكار نمود؟

ثانياً، آيه شريفه (وثيابك فطهّر)(1) اگر چه ظهور ابتدايى آن با عدم اطّلاع از لباسهاى دامن كش اعراب، امر به تطهير و تنظيف لباس است، امّا در روايات شريفه «فقصّر»، به كوتاه كردن ثياب تفسير شده است كه البتّه اين تفسير، چون از معصوم عليه السّلام- است، حجّت مى باشد. ولى بر حسب روايات و تفاسير در عصر جاهليّت، بين اعراب- مخصوصاً اهل تكبّر- رسم بوده كه لباسها را به قدرى بلند مى گرفتند كه بر زمين كشيده مى شد؛ و در آيه، نظر به كوتاه كردن لباس به حدّى كه از قوزك، پايينتر نيايد و بر زمين كشيده نشود. چنانكه در آستين نيز مستحب است كه روى مچ دست را نگيرد و از اميرالمؤمنين عليه السّلام- روايت است كه اين مقدار را قطع مى فرمودند.

بنابراين چنانكه ملاحظه مى شود و مستفاد از روايات است، لباس هاى اهل علم از قوزك پا فراتر و بلندتر نيست. بسيارى از علما بوده و هستند كه از اين مقدار هم قبايشان كوتاهتر است. به هر حال، به مقدارى كه مصداقاً بيان شد، كوتاه كردن لباس محقّق مى شود؛ علاوه بر آن كه بر حسب روايات نيز همين مقدار كافى است.

نكته تفسيرى مهم اين است كه اين معنى كه مراد كوتاه كردن لباس در حدّى است كه دامن بر زمين كشيده نشود (فطهّر) به «فقصّر» مناسبت دارد؛ زيرا اين تقصير، موجب حفظ طهارت لباس و آلوده نشدن آن به قذارات و كثافات است.

ثالثاً، در مورد عمامه، دليلى بر كراهت بيش از سه دور بستن نيست؛ بلكه عمامه سحاب حضرت رسول صلّى الله عليه و آله- نُه دورى بوده است. شايد جهت اصلى اين كه

ص: 254


1- 282. ( 1)- مدثّر/ 4 ..

بعضى عمامه ها را كبير و بزرگ مى گرفتند، همين تأسّى به عمامه سحاب آن حضرت باشد.

امّا عمامه سياه، بى شبهه بر حسب روايات، از كراهتى كه در لباس سياه است استثناء شده؛ با اين وجود، به هر دو رنگ- سياه و سفيد- معمول بوده است و به مرور زمان و تعظيم و تبرّز مقام سيادت در عرف و عادات به حضرات سادات عظام زاد الله تعالى فى شرفهم- اختصاص يافته است. اين امور طرف قياس با مسأله شارب و گذاردن آن به عنوان يك عمل راجح و شعار و يك ربط معنوى و گرايش مسلكى نمى باشد.

اميد است خداوند متعال مسلمانان را از شرور و شبكه هاى اهل بدع- مخصوصاً مدّعيان تصوّف و عرفان و رهبرى سير و سلوك- مصون و محفوظ بدارد. انشاءاللّه تعالى موفق باشيد.

س- صوفيّه به استناد رواياتى، مسأله تصوّف را به زمان رسول اكرم- صلّى اللّه عليه و آله وسلّم- و تأييد ائمّه طاهرين- سلام اللّه عليهم اجمعين- مى رسانند. آنها معتقدند رسول خدا- صلّى الله عليه و آله وسلّم- بر اندام على مرتضى- عليه السّلام-، و آن بزرگوار بر «سلمان فارسى» و «اويس قرنى» و «كميل بن زياد» و «حسن بصرى» خرقه پوشانيده و تاج بر سر نهاده و تلقين ذكر نموده اند. آيا حديثى معتبر در اين زمينه به نظر مبارك رسيده است يا خير؟

ج- حديث معتبر در اين موضوع به نظر نرسيده و همه احاديثى كه صوفيّه به آن استناد مى نمايند يا ضعيف و يا مجعول است و يا بر مطالب باطله آنها دلالت ندارد.

شما مى توانيد در اين رشته به كتبى مانند: «خيراتيه»، «حديقة الشيعة»، «نقدى بر مثنوى»، «فضائح الصوفيه» و «عرفان و تصوف» مراجعه مراجعه فرماييد. ولى در اين ميان، احاديث معتبر در مذمّت صوفيّه و لزوم اجتناب از معاشرت و ارتباط با آنها وارد شده است (واللّه العالم).

س- نظر خود را در مورد كسانى كه به اصطلاح در زمره عرفا از آنها ياد شده (صوفيانى چون: «محى الدّين عربى»، «بايزيد بسطامى»، «حسين بن منصور حلّاج» و «جلال الدّين محمّد بلخى مولوى») به صورت مبسوط و مكفى بيان فرماييد.

ج- با تقدير از توجّه و آگاهى شما. همانطور كه مرقوم داشته ايد اين افراد- كه به اصطلاح، عارف ناميده مى شوند- اكثراً داراى انحرافات فكرى و عقيدتى و روشهاى خرافى مى باشند و سخنانى دارند كه با نصوص قرآن مجيد و احاديث شريفه مخالفت دارد.

ص: 255

اين افرادى را كه نام برده ايد طريقه متشرّعه و ملتزمين به احكام و آداب شريعت را نداشته اند. اگر هم برخى، آنها را از عقايد فاسده تبرئه نمايند، براى شخص مسلمان، آراء و عقايدشان حجّت نيست.

قدر مسلّم اين كه اين افراد و آرائشان در طول چهارده قرن در محيط مذهب و تشيّع هيچ گاه مرجع و ملجأ نبوده است.

در همه ادوار و اعصار، رهبران عقيدتى شيعه، افرادى مثل: «ابن بابويه»- پدر «صدوق»-، «صدوق»، «شيخ مفيد» ها، «شيخ طوسى» ها، «علّامه حلى» ها و «مجلسى» ها و صدها و هزارها عالم ديگر از اين قبيل بوده اند كه در ارايه مرزهاى بين كفر و اسلام همواره كلامشان قطعى و قاطع بوده است. اكنون هم راه و صراط مستقيم، همان راه آنها است.

س- متصوّفه براى توجيه مسأله «عشريّه»، به انواع اخبار و فتاوى متوسّل شده و سعى در شرعى نشان دادن آن نموده اند. در كتبى كه در همين خصوص از آنها منتشر شده است ذكر شده كه در زمان غيبت امام زمان- عليه السّلام- نصف عشريّه- كه مكفى از خمس مى باشد- بخشيده مى شود، و در اين خصوص- چنانكه ذكر شد- به اخبارى نقل از كتاب «وافى» ابواب خمس، باب «تحليلهم الخمس لشيعتهم و تشديدهم الأمر فيه»- (كه البتّه فقط به اين اخبار اشاره شده و عين آن را نياورده اند- اشاره مى كنند و بعد هم گويا در اين زمينه به جمله اى از مرحوم فيض متوسّل شده اند تحت اين مضمون كه: «و أما مثل هذا الزمان حيث لا يمكن الوصول إليهم- عليهم السّلام- فيسقط حصّتهم- عليهم السّلام- رأسا لتعذر ذلك و غناؤهم عنه رأسا دون السهام الباقية لوجود مستحقيها و من صرف الكل حينئذ إلى الاصناف الثلاثه فقد أحسن و احتاط و العلم عند الله». و به اين وسيله سهم امام- عليه السّلام- را در صورت پرداختن و يا نپرداختن در يك سطح معرّفى مى كنند كه پرداخت عشريّه مكفى از خمس، به غير مجتهد نيز توجيه مى شود. و از طرفى ارتباط طرفداران آنها با روحانيّت و مرجعيّت كمرنگ مى گردد و سعى مى كنند خطرى را كه از ناحيه آن بزرگواران همواره حس مى كردند از بين ببرند؛ و اين جمله مرحوم فيض را نيز به همين جهت مطرح مى كند. كه اصلا هم معلوم نيست از آن مرحوم نقل شده باشد.

سؤال من از حضرتعالى اين است كه آيا اصولا چنين اخبارى وجود دارد؟ و اگر وجود دارد آيا شرايط خاصّى براى احاديث بخشيدن سهم امام وجود دارد؟

با توجّه به اينكه تا آنجا كه حقير دنبال آن رفته ام اصلا به اين مضمون منقول از جانب صوفيّه برخورد نكرده ام؛ لطفاً در اين خصوص مرا با قلم رسا و تبيين كننده خود راهنمايى بفرماييد.

ص: 256

ج- راجع به مسأله عشريّه، اوّلا لازم به تذكّر است كه ايرادى كه بر اين منتحلين به اسلام و تشيّع وارد است، ايرادات فرعى و جزئى نيست؛ ايراد بر اساس مسالك و مشارب آنهاست كه در نهايت اگر نگوييم كفر و شرك است، اسلامى و مذهبى نيست و همواره مورد ردّ علماى بزرگ اسلام و مذهب بوده است.

ايرادات و اشكالات به عقايد اين فِرَق و گمراهيهايى كه داشته و دارند و حتّى كتب خودشان نيز از آنها پر است، فراتر از اين نوع ايراد است.

ثانياً، همانگونه كه اشاره كرده ايد، بابى در اين مورد در «كافى» وجود دارد و احاديثى متعدّد كه برخى دلالت بر تحليل خمس، و برخى دلالت بر تشديد امر آن دارد، و احاديث ديگرى كه اين دو دسته از احاديث را تفسير و توجيه مى نمايد، وجود دارد و اظهار نظر در اين احاديث البتّه با اهل فن و صاحبان قوّه قدسيّه اجتهاد است. آنچه از مجموع آنها استفاده مى شود اين است كه ائمّه عليهم السّلام-، شيعيان را در مورد اموالى كه از دست كسانى كه معتقد به خمس نيستند (كفّار و مخالفين) مى گيرند، به ملاحظه مصالح مهمّه معاف كرده و حليّت آن اموال را بر آنها در اين اخبار اعلام فرموده اند.

نظر اوسع اين است كه اين تحليل، اموالى را كه از معتقدين به خمس هم گرفته مى شود و خمس آن را ادا نكرده اند شامل مى شود و بر شخصى كه آنها را مثلا مى خرد يا به نوع ديگر مالك مى شود، تخميس آن واجب نيست؛ و خمس بر ذمّه همان شخص اوّل كه به او متعلّق شده باقى است و بايد بدهد. در اين بين، قول شاذّى نيز اين است كه در عصر غيبت، كلّ خمس تحليل شده و قول ديگر اين است كه سهمى كه تعلّق به امام عليه السّلام- دارد مورد تحليل است. از لحاظ استنباط و بحث فقهى و با توجّه به حكمت ها و مصالح مهمّى كه در تشريع خمس است، اين دو قول كه مفوت آن حكمت ها و مصالح است مردود مى باشد.

ناگفته نماند كه يك نظر عمده كه بزرگانى از قدما بر آن فتوا داده اند اين است كه اخبار تحليل، مربوط به مناكح است؛ مثل امائى كه مسلمانان در جنگهايى كه در زير لواى خلافت غاصب از كفّار مى گرفتند. به هر حال، افزونتر از اين قول و قول اوّل را نمى توان با اين اخبار ثابت كرد و تحليل كلّى خمس را عنوان نمود.

امّا كلامى كه از مرحوم فيض نقل كرده ايد، از ايشان است كه در پايان اين باب بعد از بياناتى گفته است. و اين قول را كه تحليل، مربوط به سهم مبارك امام عليه السّلام- است و سهم ايتام و مساكين و ابن السبيل را شامل نيست، تقويت كرده است؛ البتّه چنانكه گفته شد قول ضعيفى است.

ص: 257

به هر حال، مسأله از مسايل فقهيّه است و شخص اگر خود، مجتهد نيست بايد از مجتهد و فقيه جامع الشرايط تقليد كند.

خلاصه، با عشريّه اى كه اينها مى گيرند چه ارتباط دارد؟ البتّه بنابر نظر فيض، خمس عشر مى شود؛ امّا اين عشر را بايد فقط به سادات بدهند، نه به مرشد و پير خانقاه. هر كس نظر فيض را داشت خودش آن را به سادات يتيم و مسكين و ابن السّبيل مى دهد. اين چه عشريّه اى است كه مى گيرند و به هر نحو كه برّرسى كنيم خلاف فقه و خلاف شرع عمل مى كنند (واللّه العالم).

س- ...

ج- در جواب به مكتوب جنابعالى اشعار مى دارد:

دين، نظام كامل حيات است كه شامل تمام نواحى اعتقاد، فكر و اخلاق، اعمال دنيا و آخرت و روح و جسم مى شود و چنانچه از آيات قرآن مجيد مستفاد مى گردد متديّن كسى است كه ديندارى اش مبنى بر اطاعت و پرستش خداوند متعال باشد.

هر روش فكرى و عملى كه انسان اتّخاذ نمايد و خود را به آن مقيّد و ملتزم بداند، دين او شمرده مى شود. حال اگر اين روش فكرى و عملى مأخوذ از خدا و پيغمبر خدا و قرآن مجيد و احاديث معتبره باشد، بدون شك شخص متديّن به دين خداست؛ و اگر از افراد ديگر- به هر اسم و رسم كه باشند- گرفته شده باشد، شخصى كه خود را ملتزم به آن روش بداند و آن را مسلك و طريقه خود قرار دهد، در دين آن افراد است.

جنابعالى خودتان نوشته ايد: «داراى مرام و مسلك درويشى هستم؛ يعنى درويش خاكسارم (ابوترابى)». مقصودتان از اين مرام و مسلك (كه نوشته ايد جواب دهيم حق يا باطل است) چيست؟ آيا يك روش فكرى و عملى و اخلاقى و عبادى خاصّى داريد، يا فقط لفظ درويشى و خاكسارى و ابوترابى را مانند اسم فاميلى انتخاب كرده ايد؟

اگر قسم دوم باشد، هيچكس به شما ايراد ندارد، و بحث لفظى نبايد نمود؛ و اگر از قسم اوّل است، پس لابد اين درويشى و خاكسارى اسم يك روش فكرى، اخلاقى يا عبادى و عملى خاصّى است. در اين صورت اگر هم اصطلاحاً دارنده اين مرام و مسلك را متديّن به دين خاصّى ندانيم، امّا در حقيقت چون دارنده آن به آن مقيّد و ملتزم شده، متديّن به آن روش است.

اگر واقعاً مى خواهيد حقّ و باطل را از حقير سؤال نماييد، حقيقت مرام و مسلك خود و ما به الامتياز خود از ديگران را بنويسيد. از من مى خواهيد سربسته شما را راهنمايى كنم و حق يا باطل بودن روش شما را بنويسم. آيا بهتر اين نبود كه بدون اينكه

ص: 258

راجع به مباحثات جزئيّه اى كه با آن شخص داشته ايد به متن مطلب پرداخته و به طور روشن از مرام و مسلك خود او را مطّلع سازيد تا جواب كافى بشنويد؟

با اين وجود، جنابعالى و هم مسلكان خود را ملاحظه فرماييد و ببينيد روش و طريقه اى كه داريد از چه كسى و از كجا گرفته ايد. آن را صادقانه و بدون مجامله و دور از تعصّب بين خود و وجدانتان به كتاب خدا و اخبار و احاديث معتبره اهل بيت عرضه داريد تا حقّ و باطل بر شما معلوم گردد.

روش و طريقه پيشوايان دينى و امامان ما- عليهم السّلام- معلوم است. شما هم از روش و طريقه خودتان اطّلاع داريد. اين الفاظ را كنار بگذاريد و به حقايق، بيشتر توجّه نماييد. به جاى آنكه در كفر و ايمان افرادى بحث نماييد كه قطعاً از نظر اسلام و مذهب تشيّع رأى و نظرشان هيچ گونه اعتبار و حجّيتى براى ديگران ندارد و نمى تواند مأخذ مرام و مسلك شخص باشد، به كسانى مراجعه نماييد كه به اعتراف خودتان، به عقيده ما و شما در درگاه خدا كاملترين مقام تقرّب را دارند كه همانا اين افراد، همان پيغمبر و ائمّه عليهم السّلام مى باشند.

صرف اين كه فلان شخص مضمون شعرش آن باشد يا اين، موجب تقسيم و تفرقه نمى شود. ظاهر بعضى اشعار كه نوشته ايد نيز معنايى ديگرى غير از معنايى كه ذكر كرده ايد دارد؛ كه آن معنى اگر مراد و معتقد كسى باشد، كفر است.

به هرحال هرچه مراد سراينده باشد، ربطى به مسأله مذهب يك شيعه پيرو قرآن مجيد و تعاليم پيغمبر و ائمّه عليهم السّلام- ندارد و اثبات كفر و ايمان اين اشخاص با دين و روش شما چه ارتباط دارد؟ اگر شما اين اشخاص را اصلا نشناسيد، به جايى ضرر وارد نمى شود. ولى اگر آنها در بعضى موارد براى آنكه كمتر از معارف آل محمّد- عليهم السّلام- خوشه چيده باشند، دچار لغزش گشته اند، شما هم ممكن است به طور ناآگاه و روى حسن ظن به آنها، به همان انحراف گرفتار شويد.

آنچه مسلّم است پيشوايان اسلام و شيعه- كه قول و عملشان ميزان اعمال سايرين است- هيچيك از اين افراد نيستند، هر چند ايمان و علم آنها محرز و مسلّم باشد. و اگر كسى آنها را به اين سمت بشناسد دين و طريقه جداگانه اتّخاذ كرده است.

ما بايد فقط و فقط از روش پيشوايان دين (ائمّه- عليهم السّلام ) كه پيغمبر- صلّى الله و آله و سلّم- آنها را عدل قرآن قرار داده، و فرموده: «از قرآن جدا نمى شوند»، در عبادات، اذكار و اوراد و زهد و عرفان سر مشق بگيريم.

باز هم تذكّر مى دهيم:

ص: 259

شما در همين اسمى كه براى خود و رفقايتان نام برده ايد، قدرى فكر و تأمّل كنيد و بدانيد كه دين صحيح، عزيزترين چيزهايى است كه بشر بايد داشته باشد.

اگر اين عنوان يك روش و طريقه خاصّى نيست و همان روش ديگران و برنامه هاى اخلاقى و دعا و اوراد و اذكار و عبادات اسلام است، چرا خود را با اين اسم معرّفى مى كنيد كه اسباب تفرقه و جدايى شود و وحدت جامعه اسلامى در اين عصرى كه ما به اتّحاد و يگانگى بيش از هر چيز محتاجيم، متزلزل گردد؟ اگر يك روش و طريقه خاصّى داريد، بدانيد هر روش و طريقه اى- خواه در عبادت و پرستش خدا، و خواه در اخلاق و رياضت و وضع ظاهر، و خواه در عقايد و ارتباط سر سپردگى به افرادى باشد- اگر از راه قرآن مجيد و اخبار معتبره ثابت نشود ضلالت و گمراهى است؛ و بلكه گاهى منجر به كفر و شرك مى شود (إن هي إلا أسماء سميتموها أنتم و آبائكم ما نزل الله بها من سلطان .(1)

شما در دعوت پيغمبر- صلّى الله وآله وسلّم-، سيره ائمّه عليهم السّلام- و تاريخ زندگى آنها و سخنان و كلمات و دعاهاى ايشان تأمّل كنيد كه حوايج روحى شخص را برآورده مى سازد و او را به كمال دين انسانى هدايت مى كند.

اصطلاحات اسلامى معلوم است از قرآن و كلمات اولياى دين گرفته شده و مركز تجمّع دينى و عبادى آنها مشخص است و حاجت به اصطلاحات و مراكز ديگر نيست. شما حتماً به همان اسم و رسم شيعه و مسلمانى اكتفا كنيد و از آداب و رسوم اختراعى بپرهيزيد.

اگر فرضاً بگوييد امامان ما روشهايى را كه شما خود را به يك قسم آن نسبت مى دهيد، طرد نكرده و اربابانشان را قدح نفرموده باشند، به طور قطع و يقين تصديق هم نفرموده اند. در جايى نداريم كه رضايت داده باشند كه شيعيانشان از اين روش ها و مرام ها پيروى كنند.

شما از سراينده فلان شعر يا از فلان تذكره نويس دفاع مى كنيد، و از اين كه كسى شعر او را به طورى كه شما نپسنديده ايد، تفسير كرده ناراحت مى شويد. فكر كنيد ببينيد اگر غرض شما رفع تهمت از يك فرد مسلمان و احترام به مسلمانى اوست و نسبت به هر مسلمانى كه در معرض اين تهمت ها واقع شود ناراحت مى شويد، بحثى بر شما نيست. ولى اگر فقط روى امثال اين افرادى كه نام برده ايد حساسيّت داريد، و اگر كسى در اطراف عقايد و اشعار اين دسته بحث و ايرادى بنمايد، چون آنها را رهبر و پيشواى خود مى دانيد ناراحت مى شويد، بدانيد كه منحرف شده ايد؛ زيرا با اين كه مسلمان و

ص: 260


1- 283. ( 1)- نجم/ 23 ..

شيعه هستيد، مى دانيد غير از پيغمبر و ائمّه عليهم السّلام- افراد ديگر در دين، سمت خاصّى ندارند و قول و رأى اين افراد، ميزان اتّخاذ طريقه و روش نيست.

به طور خلاصه و بدون جدال به شما عرض مى كنم طريقه و روشى كه موجب نجات و تقرّب به خداوند متعال است، اين است كه شخص در عبادات، اذكار و اوراد، اخلاق و اعمال و عقايد از تعاليم و احكام شرع مقدّس اسلام- كه منبع و مأخذ آن قرآن مجيد و احاديث معتبره است- متابعت نمايد و به پيغمبر- صلّى الله عليه و آله و سلّم- و ائمّه عليهم السّلام- كه سفينه نجاتند تأسّى داشته باشد، و از پيش خود يا از ديگران رويّه و روش عبادتى و طريقه اى اختراع ننمايد و در رياضت، تربيت نفس و تكميل اخلاق از حدودى كه در قرآن مجيد و احاديث شريفه معلوم شده تجاوز نكند.

س- يكى از صوفيّه در نوشته اى كه به گمان خود در رفع شبهات نوشته به سه خبر در مدح صوفيّه توسّل جسته و آنها را با احاديثى كه دلالت بر ذمّ صوفيّه و وجوب احتراز از آنها دارد، معارض گرفته و مى گويد: «بايد در مقام تعارض چون جمع بين اين اخبار ممكن است اخبار مذمّت صوفيّه، بر مذمّت صوفيّه اهل سنّت و نواصب حمل شود، و اخبار مدح، بر صوفيّه شيعه و پيرو اهل بيت- عليهم السّلام- حمل گردد، والا بقانون تعادل و ترجيح بايد عمل نمود.» كه ظاهراً نظرش اين است كه اخبار مدح، ارجحيّت دارند.

از اين سه روايت يكى را منسوب به حضرت رسول- صلّى الله عليه و آله- دانسته است به اين لفظ «من سره أن يجلس مع الله فليجلس مع أهل التصوف».

خبر دومش را كه نسبت نداده است به اين لفظ مى باشد: «لا تطعنوا أهل التصوف والخرق فإن أخلاقهم اخلاق الأنبياء ولباسهم لباس الأنبياء».

و خبر سوّم را منسوب به حضرت اميرالمؤمنين- عليه السّلام- شمرده به اين لفظ: «التّصوف اربعة احرف تاء و صاد و واو وفاء التاء ترك و توبة و تقى والصاد صبر و صدق و صفا والواو ورد ود و وفا والفاء فرد و فقر و فناء». و در سخنان خود به گفتار برخى از فقهاء نيز تمسك نموده است. چنانچه در اين مقوله توضيحى بدهيد، مورد استفاده واقع خواهد شد.

ج- اوّلا هر سه خبر، بى اعتبار و در مجعول بودن آنها شكّى نيست و در يك كتاب معتبر نقل نشده و كتبى كه از آنها نقل شده مورد اعتماد و استناد نيست، و در هيچ باب از مسايل دينى و علوم شرعيّه به خبرى كه مستند آن، اين دو كتاب «مجلى» و «عوالى اللئالى» باشد، استناد نمى شود و هر سه مرسل و بدون راوى است.

ثانياً، متن و مضمون آنها بهترين دليل بر مجعول بودن آنها است:

ص: 261

امّا خبر اوّل، از اين جهت مردود است كه اين اهل تصوّفى كه پيغمبر- صلّى الله عليه و آله وسلّم- به مجالست با آنها اين همه ترغيب كرده، كيستند و در چه تاريخ و كتابى از وجود چنين فرقه اى در عصر آن حضرت خبر داده اند؟ اينها چه كسانى بودند و چه امتيازاتى بر ديگران داشته اند؟ و غير از راه و روش شخص پيغمبر- صلّى الله عليه و آله وسلّم- كه همه را به آن مى خواند، چه راه و مسلكى ديگر بوده است؟ اين چه كلام مبهمى است كه به آن حضرت نسبت مى دهند؟

ممكن است گفته شود: اينها فقرا و مساكين اهل صفّه هستند كه چون مجالست با فقرا و تهيدستان، مرغوب و محبوب و موجب فوايد اخلاقى و اجتماعى است، و به عكس معاشرت با ثروتمندان، قلب را زنده مى سازد، به مجالست با آنها تشويق شده اند.

ولى اشكال اين است كه به اهل صفّه، اهل تصوّف گفته نمى شد تا اين خبر، اشاره به آنها باشد. به هر حال جعلى بودن آن قابل ترديد نيست.

امّا خبر دوم: اين هم مثل خبر اوّل، نامفهوم است. اين اهل تصوّف چه كسانى بوده اند؟ آيا غير از برنامه هايى كه همه مسلمانان به آن مأمور بوده اند مخصوص به وظايف معيّنى بوده اند؟ يا خودشان برنامه هايى اختراع كرده و از مسلمانان جدايى گزيده و نهى (ولا تكونوا كالذين تفرقوا)(1) را مخالفت كرده اند؟ آيا فقط گروهى پشمينه پوش و معتزل از دنيا بوده و مثل كفّار مرتاض، و جوكيان هند بوده اند، و بر خلاف ارشاد قرآن كريم كه مى فرمايد: (قل من حرم زينة الله التى أخرج لعباده والطيبات من الرزق (2)، حلال خدا را بر خود حرام مى شمردند؟

علاوه بر اينكه اگر پشمينه پوشى لباس انبيا باشد، به مجرّد اينكه شخص اهل صوف باشد، آراسته به اخلاق انبيا نمى شود؛ و اين حديث از كجا است؟ و در چه كتاب معتبرى است؟ راوى و رجال سند آن چه كسانى هستند؟

امّا حديث سوّم: مجعول و دروغ بودن آن از سرتاسر آن كاملا معلوم است. مقام اميرالمؤمنين عليه السّلام- صاحب آن خطب بليغه و استدلالات و احتجاجات و ارشادات بى نظير و معقول و منطقى، هرگز با اين منطق بسيار عوامانه با مردم روبرو نمى شود؛ زيرا در مقابل آن كسى مى گويد: التّصوف اربعة احرف؛ «التاء»: تعب و تباب و تبار؛ «الصاد»: صنم و صدع و صعب؛ و «الواو»: ويل و وزر و وهن؛ و «الفاء» فتنه و فساد و فسق.

انصافاً استدلال به اينگونه اخبار بى اعتبار براى فرقه سازى جاى تعجّب است؛ و عجيبتر آنكه كسى بخواهد اين اخبار را با احاديث معتبرى كه در ذمّ و نكوهش از صوفيّه

ص: 262


1- 284. ( 1)- آل عمران/ 105.
2- 285. ( 2)- اعراف/ 32 ..

در كتب معتبر رسيده در تعارض قرار دهد و از باب تعادل و ترجيح سخن بگويد؛ و اينقدر نفهمد كه مثل اين اخبار اگر معارض هم نداشته باشد بى اعتبار است؛ و در باب تعادل و ترجيح، هرگاه دو حديث فى حد نفسه از حيث سند و دلالت معتبر باشد كه اگر معارض نداشت به آن عمل مى شد اعمال قواعد اين باب مى شود و اگر از اين قبيل اخبار باشد اصلا و فى نفسه و خود به خود مورد استناد قرار نمى گيرد تا كسى بگويد بين آنها و احاديث ديگر جمع مى كنيم.

امّا كلام شهيد در كتاب وقف دروس دلالت بر چيزى نمى كند؛ چون آن بزرگوار پس از آنكه حتّى وقف بر اهل ذمّه را صحيح و جايز دانسته، وقف بر صوفيّه را بر كسانيكه اشتغال به عبادت دارند و معرض از دنيا هستند، صحيح مى باشد. با وجود اين مى فرمايد: اقرب اين است كه فقر، يعنى نيازمندى و عدالت در آن شرط شود؛ و سپس مى فرمايد:

«و اولى منه اشتراط ان لا يخرجوا عن الشريعة الحقه»(1)

يعنى: اوّلى اين است كه در وقف بر صوفيّه شرط كند كه از شريعت حقّه خارج نباشد؛ كه به هر كسى كه ظاهراً ملتزم به عبادت و معرض از دنيا باشد، و خود را صوفى مى گويد، اگر صحّت عقيده او معلوم نباشد چيزى ندهند.

عبارت «كشف الغطا» نيز بر قدح صوفيّه دلالت دارد؛ زيرا مى فرمايد: اگر واقف، عارف و پارسا باشد، يعنى معرفت به دين داشته باشد و از آنها باشد كه فساد عقيده صوفيّه را كم و بيش مى داند و وقف بر صوفيّه كرده باشد وقف او، وقف بر اشخاص معرض از دنيا و مشغول به عبادت خواهد بود و به صوفيّه اصطلاحى و پيروان آنها داده نمى شود.(2)

به هر حال اين دو عبارت، به هيچ وجه بر تأييد تصوّف اصطلاحى و اين فرقه هاى مستحدث در اسلام دلالت ندارد.

تعجّب است كه با وجود تصريحات علما و فقهاى بزرگ و محدّثين عاليقدر بر بطلان و فساد فرق صوفيه و با وجود دلالت اخبار معتبر بر تحذير از گرايش به آنها، شخص بخواهد با دو سه خبر مجعول و بدون سند و راوى، و با دو جمله از دو نفر از فقها كه هرگز تأييد نمى شود براى صوفيّه تأييد بسازد.

از همه اينها عجيبتر، نسبت تصريح به صحّت تصوّف به «علّامه مجلسى» دوم- عليه الرحمه- است، كه بايد گفت: يك تهمت و اهانت به شخصى است كه يكى از رشته هاى مهّم مجاهدات علمى و دينى او برخورد با تصوّف و هدايت مردم و شيعيان به تشيّع خالص- كه منزّه و پيراسته از تصوّف مى باشد- بود. اين «مجلسى» بود كه بازار

ص: 263


1- 286. ( 1)- الدروس: 2/ 275.
2- 287. ( 2)- كشف الغطاء/ 371 ..

تصوّف را كه به واسطه بعضى عوامل، رواج و رونقى يافته بود به كسادى كشاند و در اثر افشاگريهايش خانقاههاى بسيار كه حتّى در شهر اصفهان بود تعطيل و بسته شد، و همان دوره، تشيّع راستين عصر ائمّه عليهم السّلام- را نوسازى و تجديد نمود؛ و اگر «زين العابدين شيروانى»، صاحب «رياض الساحة و بستان السياحة» كه خود از صوفيان مشهور و سفر پيشه بوده، اين تهمت را به او زده باشد بعيد نيست. و هر كس مختصرى از حال «مجلسى» دوم مطّلع باشد و كتاب هايش را خوانده باشد، مى داند كه در بساط اين مرد بزرگ و مؤلّف موسوعه «بحارالانوار» و كتب ارزنده ديگر، ذرّه اى كه وجود نداشته و از آن منزّه و مبرّا بوده است، گرايش به تصوّف مى باشد.

س- صوفيّه در مصافحه با دو دست و بوسيدن دستها پس از مصافحه اهميّت بسيار مى دهند، و در اين راستا به اين حديث از «عيون اخبار الرضا»- عليه السّلام- اشاره مى كنند: «عقد البيعة هو من أعلى الخنصر الى أعلى الإبهام و فسخها من أعلى الابهام الى أعلى الخنصر» و به روايت «سليم بن قيس» از «سلمان فارسى» اشاره مى كنند كه در آن «سلمان» نقل مى كند: «چون مردم با ابوبكر بيعت كردند، خدمت اميرالمؤمنين- عليه السّلام- آمدم در حالى كه آن حضرت مشغول غسل دادن بود عرض كردم: ابوبكر بر منبر پيغمبر- صلّى الله عليه و آله وسلّم- قرار گرفته و مردم با او بيعت مى كنند و راضى نيست كه با يك دست بيعت كنند.» و غرض اين است كه بگويد در صدر اسلام، مصافحه با دو دست بوده است و همچنين به حديث «تشبيك اصابع» در هنگام مصافحه به اين لفظ «شبك أصابعه فى أصابعه» اشاره كرده و مى گويند: چون مقصود از «تشبيك»، چنگ كردن همه انگشتان نيست و در هيچ تاريخ و خبرى نرسيده است، پس نزديك تر به اخبار همان مصافحه اى فقرى است؛ و در مورد بوسيدن دست هم به خبر «ابى خالد قمّاط» از حضرت باقر- عليه السّلام- استشهاد مى كند كه فرمود: «انّ المؤمنين اذا التقيا و تصافحا ادخل الله يده ايديهما فصافح اشدهما حبّاً لمصاحبه.» كه ظاهراً مقصودشان اين است كه چون خدا دست خود را ميان دو دست آنها مى برد، بايد آن دست را كه خدا با آن مصافحه كرده ببوسند.

ج- راجع به مصافحه: اما روايت عيون اخبار الرضا- عليه السّلام- و حديث سلمان در مورد بيعت است و به مصافحه مؤمنين با يكديگر ارتباط ندارد؛ و با روايات بسيارى كه دلالت بر انجام مصافحه با يك دست دارند از جهت مورد، جدا هستند.

امّا حديث «تشبيك اصابع»: مراد از آن يا همان اخذ اصابع با صابع است، و يا وارد كردن اصابع در اصابع مى باشد و معيار ديگرى از آن استفاده نمى شود.

ص: 264

امّا اينكه گفته است: در هيچ تاريخ و خبرى نرسيده است كه مقصود از تشبيك، چنگ زدن همه انگشتان مانند پنجه گرفتن باشد، جوابش اين است كه: معناى لغات را بايد از كتب لغت و اهل لسان گرفت، و غير از معنايى كه ذكر شد، معناى ديگر در اينجا از اهل لغت نقل نشده است.

امّا حديث حضرت باقر- عليه السّلام- و جمله

«أدخل الله يده بين أيديهما فصافح أشدهما حباً لصاحبه»:

اگر مقصود استناد به آن براى استحباب مصافحه به دو دست باشد، به ملاحظه «ايديهما»، جواب همان است كه مجلسى عليه الرحمه- فرمود و به فرموده استاد فن، شيخ رضى رحمةالله عليه- نيز استناد كرده است و در قرآن مجيد در مثل اين مورد از جمع، تثنيه اراده شده است؛ و از اين رو در «فاقطعوا أيديهما» گفته نشده است هر دو دست سارق يا سارقه بايد قطع شود.

اگر مقصود، استحباب بوسيدن دست پس از مصافحه است، از آن به هيچ يك از دلالات ثلاث استفاده نمى شود؛ ولى تادّباً با توجّه به مثل اين فضيلت، خوب است.

به هر حال، اين مطالب جزئى، مطالب مورد ايراد به صوفيّه نيست. ايرادات در فرقه سازى و بعضى عقايد فاسده و قطب و مرشد تراشى آنهاست و اشعار كفرآميز و كلمات خلاف نصوص قرآن و سنّت كه از آنها صادر شده وبه آن افتخار مى كنند و شطحيّات مى نامند، مشركانه يا ملحدانه است؛ كه البتّه ما به هر كس كه خود را صوفى مى داند آن را نسبت نمى دهيم؛ ولى مسالك آنها، مسالكى است كه در اصل قابل تطبيق با شرع نيست و تفرقه و جدايى از راه اهل بيت عليهم السّلام- و كتاب و سنّت است. ايراد اين است كه چرا بايد وقتى آن پيرمرد، فرزندش جانشين او شود و بعد از او هم فرزندش، و بعد ازاو عمويش؟ به صورتى كه معلوم است مى خواهند اين دستگاه را رها نكنند و اين خلق بيچاره را در اشتباه نگه دارند. اين كارها به چه دليل است و چه مجوّزى دارد؟

مصافحه فقرى و اين اصطلاحات يعنى چه؟ اسلام فقير و غير فقير ندارد. (يا أيها الناس أنتم الفقراء إلى الله (1)؛ همه به نسبت به خدا فقيرند؛ همه مصافحه مى كنند.

اين و آن و مشرّف شده و نشده ندارد. اين برنامه تشرّف و اين اعمالى كه مثل «كيوان قزوينى»- كه عمرش را به قول اينها در فقر گذرانده بود و در فضل و اطّلاعات آن، معاصرش را شاگرد خود محسوب نمى نمود- آنها را نقل كرده همه را به باد ردّ و انتقاد گرفته، از كجا و چه منبعى اخذ مى شود؟

مسأله روشن تر از اين است كه محتاج به بيان و تكرار بيان ايرادات و اضلال اين مراشد و اقطاب باشد. با اين همه كتاب هايى كه علما و محدّثين و حاملان علوم و

ص: 265


1- 288. ( 1)- فاطر/ 15 ..

احاديث اهل بيت عليهم السّلام- در ردّ اين طايفه و فرق آنها و اثبات انحرافشان و حتّى كفر بسيارى از سران آنها نوشته اند، براى كسى جاى سخن نمانده است.

اين شخص كه مى گويد اخبار ذمّ، مربوط به صوفيّه سنّى است، به او بايد گفت: بيشتر اين افرادى كه شما از آنها دم مى زنيد از اهل سنّتند. همين شجره نامه خنده دار و مضحكى كه اخيراً يك فرد عامى براى شما نوشته و ... بيشترشان از اهل سنّت و مريدان حتّى معاويه هستند. چرا بايد انسان اين قدر چشم انصافش را بپوشاند و حقايق را انكار كند؟

س- ما پنج نفريم كه مذهب حقّه و فرقه ناجيّه را انتخاب كرده ايم؛ امّا مردم چند سؤال به ذهن ما مى اندازند و مشوّش مى كنند. لطفاً پاسخ صحيح را تفصيلا مرقوم فرماييد.

س 1- مذهب اهل تشيّع قبلا بوده، يا صوفيّه نور بخشيّه؟

س 2- اهل تصوّف از كجا شروع شد و در چه زمانى بود؟

س 3- فرقه همدانيّه نور بخشيّه از كجا شروع شد؟

ج- سعادت تشرّف شما به تشيّع را كه اسلام راستين و پيروى از قرآن كريم و عترت حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله وسلّم- است، تبريك و تهنيت مى گويم. خداوند متعال شما را بر اين اعتقاد اصيل و اصلى اسلامى ثابت و پايدار بدارد.

امّا پاسخ سؤالات به طور مختصر و فشرده:

ج 1- عنوان «شيعه»، عنوانى است كه شخص رسول الله صلّى الله عليه و آله وسلّم- بر پيروان علىّ بن ابى طالب عليه السّلام- اطلاق فرمود و موقعى كه آيه كريمه (انّ الَّذين آمنوا و عملوا الصاحات اولئك هم خيرالبريّة)(1) نازل شد، آن حضرت به على عليه السلام- فرمود:

«هم أنت وشيعتك»(2).

در موارد ديگر نيز همين عنوان را حضرت پيغمبر- صلّى الله عليه و آله وسلّم- بر شيعيان و پيروان على عليه السّلام- اطلاق فرمود و از همه آنها استفاده مى شود كه فقط فرقه ناجيّه، شيعه آن حضرت هستند.

مذهب شيعه، يعنى ولايت و خلافت و جانشينى على عليه السّلام- نيز از همان اوايل بعثت حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم- ابلاغ شد و در واقعه «يوم الدّار» و «يوم الانذار» وقتى كه آيه (وأنذر عشيرتك الأقربين)(3) نازل شد و به امر حضرت رسول صلّى الله عليه وآله وسلّم- آن برنامه ضيافت از خويشاوندان رسول صلّى الله عليه وآله

ص: 266


1- 289. ( 1)- بينه/ 7.
2- 290. ( 2)- بحار: 22/ 458.
3- 291. ( 3)- شعرا/ 214 ..

وسلّم- عملى شد، خلافت و جانشينى بلافصل على عليه السّلام- را به صراحت ابلاغ فرمود. بعد هم در موارد و مناسبات مكرّر اين مطلب را رسول خدا- صلّى الله عليه و آله وسلّم- بيان فرمود؛ تا در غدير خم و در آن اجتماع عظيم و با شكوه، بر حسب امر اكيد الهى، رسماً و در محضر عامّ مردم تعيين و نصب رسمى على عليه السّلام- با ابلاغ حكم «من كنت مولاه فهذا على مولاه اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره ...»(1) برگزار شد.

بر حسب احاديث متواتره «ثقلين»، «سفينه» و «امان» و احاديث بسيار ديگر، رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم- امّت را به على عليه السّلام- و اهل بيت و عترتش ارجاع داد تا از ضلالت و گمراهى مصون بمانند. در احاديث بسيارى از جمله به بيش از سى و چهار طريق، در «مسند احمد» روايت شده است كه پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم-، ائمّه بعد از خود را 12 نفر تعيين نمود كه فقط يگانه مصداق آن، همين مذهب حقّ شيعه اثنى عشرى است كه شما به سعادت ايمان به آن نايل شده ايد. اين مطالبى كه نوشته شد همه از كتب حديث و صحاح و سنن و تفسير و تاريخ اهل سنّت است و از همه استفاده مى شود كه فرقه ناجيه، فقط فرقه علىّ بن ابى طالب است كه رسول خدا- صلّى الله عليه و آله- فرمود:

«على مع الحق و الحق مع على يدور الحق معه حيثما دار»(2).

همچنين درباره قرآن و اهل بيت عليهم السّلام- فرمود:

«ما إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا فانهما لن يتفرّقا او لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض».

اسلام در عصر رسالت اين بود- رسالت محمد و خلافت على- ولى بعد از آن حضرت، اين انشعاب و ظهور اين فرقه دولتى و حكومتى كه بعدها عنوان سنّى پيدا كرد، ظاهر شد (والله العالم).

ج 2 و 3- تصوّف از فرق مستحدّثه است، و اسلام غير از آنچه رسول الله صلّى الله عليه و آله وسلّم- از اصول و فروع به آن دعوت فرموده، و قرآن و نيز عترت آن حضرت- كه مفسّران تضمين شده قرآنند- بيان كرده اند، حرفى و دعوتى ندارد. و فرق صوفيّه با عقايدى كه دارند، در ضلالت هستند. بسيارى از كسانى كه از شيعه و اهل سنّت تحقيق كرده اند، اصل آنها را اسلامى نمى دانند؛ آنان به مرور زمان فرقه هاى بسيار و شعبات زيادى پيدا كرده اند كه از جمله همين همدانيّه نوربخشيه و ديگران هستند. هر برنامه اى كه بگويند، در صورتى كه با برنامه هاى شناخته شده اسلام و مسلمانان مطابق نباشد- يعنى به عنوان اين فرقه سازى ها و وابستگيها به پير و مرشد و حرف هاى شرك آميز باشد- همه باطل است و از اسباب تقهقر و عقب ماندگى مسلمين است. والله العالم. والسّلام عليكم و رحمة الله وبركاته.

ص: 267


1- 292. ( 1)- بحار: 4/ 203.
2- 293. ( 2)- الغدير: 3/ 178 ..

فصل يازدهم: گناهان

اشاره

ص: 268

ص: 269

گناهان

س- اگر شخصى مرتكب كبيره اى شود و سپس پشيمان گشته و يكسره مورد عذاب وجدان باشد، از كجا مى تواند بفهمد كه خداوند مهربان توبه وى را پذيرفته است تا از آن عذاب وجدان آسوده شود؟

ج- آيات قرآن مجيد و احاديث شريفه دلالت دارند كه هركس توبه نمايد، توبه اش قبول، و گناهانش آمرزيده مى شود. با توبه، وجدان آرام مى شود و شخص بايد نسبت به آينده مراقب خود باشد (والله العالم).

س- شخصى كه فكر انجام گناه بزرگى كرده ولى موفّق به انجام آن نشده، تا چه حد گناه انجام داده است؟

ج- كسى كه مرتكب آن گناه نشده گناهى بر او نوشته نمى شود؛ امّا بايد دانست كه فكر انجام گناه مخصوصاً اگر تكرار شود، مضرّ مى باشد و ممكن است تدريجاً منتهى به انجام آن شود.

س- اگر فردى در شرايط حضرت يوسف و زليخا قرار گيرد و نتواند بر نفس خود مسلّط شود تا چه حد گناه انجام داده است؟

ج- تا عملى انجام نشده- چنانكه در جواب سؤال قبل گفته شد- معصيّتى نكرده، و در هر شرايط ارتكاب گناه جايز نيست؛ مگر آنكه شخص، اكراه بر گناه شود.

س- حكم كسى كه شرايط انجام يك گناه را براى ديگرى فراهم مى سازد، با كسى كه گناه را انجام داده چيست؟

ص: 270

ج- هردو گناهكارند و در بعضى موارد براى كسى كه وسيله گناه را براى ديگرى فراهم كند، حدّ شرعى معيّن شده است. به طور كلّى اگر هر يك از اين گناهان نزد حاكم شرع ثابت شود، گناهكار بر حسب مورد، مستوجب حدّ شرعى يا تعزير خواهد بود.

س- شخصى معبّر وجود دارد كه تعبيرات خواب او غالباً مطابق با واقع است و گاهى تعبير خواب او كاشف از مغيبات و آينده مى باشد. آيا تعبير كردن خواب براى اين شخص، از نظر شرعى چطور است؟

ج- تعبير به احتمال، در صورتى كه مشتمل بر اهانت به مؤمنين نباشد و بعضى مفاسد مانند سودجويى و دشمنى بر آن مترتّب نشود، مانعى ندارد.

س- غيبت يعنى چه؟

ج- غيبت آن است كه انسان نقص كسى را در غياب او براى مردم بگويد به طورى كه اگر صاحب آن نقص بشنود بدش بيايد و تفاوت نمى كند كه نقص بدنى او را بگويد و يا اخلاقى و يا نقص زندگى و آنچه كه به او مربوط است را بگويد، و به نحو كلّى مطلبى بگويد كه اگر طرف مقابل بشنود ناراحت شود (واللّه العالم).

س- آيا غيبت از كباير است؟ تعريف غيبت به نظر حضرت عالى چيست؟

ج- غيبت از كباير است، و آن عبارت است از ذكر برادر مؤمن به چيزى كه باعث وهن او بوده و او راضى نباشد و آن نقص نيز در او باشد؛ و اگر نباشد، تهمت است (واللّه العالم).

س- آيا حرمت غيبت مختصّ شيعيان است؟ آيا حرمت غيبت كردن مختصّ به بالغين است؟ (يعنى آيا مى توان از مميّز نابالغ و غير مميّز غيبت كرد؟)

ج- احوط، ترك است (واللّه العالم).

س- آيا استماع غيبت جايز است؟ به فرض اينكه تا انسان بفهمد كه طرف مقابل غيبت كرده آيا با استماع، همان حكم را دارد؟

ج- از وقتى كه مستمع بفهمد كه گوينده، غيبت مى كند استماع جايز نيست (واللّه العالم).

ص: 271

س- صحبت كردن در مورد كسانى كه در مملكت يك نوع مسؤوليّتى دارند- مثلًا اينكه كسى بگويد فلان فرمان دار يا فلان مسؤول، كارى كه در آن زمان انجام داد خوب بود، يا بد بوده است- اشكال شرعى دارد؟ آيا اين غيبت است؟

ج- اگر به عنوان ذكر عيب بگويد و هدف ديگرى در بين نباشد- نظير اين كه انسان پشت سر كسى بگويد: آدم بدقيافه اى است- اين غيبت و حرام است؛ و اگر واقعاً اشكال به عمل او دارد و هدفش اين است كه ايراد كار معلوم و علاج شود، اشكال ندارد؛ و در جايى كه اين مقصود حاصل مى شود، جايز است (واللّه العالم).

س- هنگامى كه انتخابات مجلس شوراى اسلامى، يا رياست جمهورى پيش مى آيد، مردم در اين زمينه بحثهاى فراوانى مى كنند. آيا صحبت كردن، در مورد شخصيّت نامزدهاى انتخاباتى مثل اينكه بگويند: فلان آقا به دليل فلان كارش يا فلان خطّ فكرى، صلاحيّت اين كار را ندارد- اشكال شرعى دارد يا نه؟ آيا اين غيبت است؟

ج- جواب محتاج به بيان تفصيلاتى است كه با نامه و استفتاء، تمام نمى شود؛ به هر حال مسلمان بايد عِرض و آبروى مسلمان را محترم بدارد و در مقام عيب افراد، فقط به ضرورتهاى شرعيّه اكتفا كند (واللّه العالم).

س- آيا غيبت كردن در موقعى كه فردى خواستار مشورت است، جايز مى باشد؟ اگر كسى از انسان مشورت نخواهد، ولى انسان احساس خطر كند، آيا اينجا غيبت كردن جايز است؟

ج- در امور مهمّه و قابل اعتنا كه غالباً در آنها مشورت مى شود، اگر خيرخواهى و راهنمايى طرف، متوقّف بر ذكر عيب فردى باشد، جايز است. موارد احساس خطر، بدون اينكه از انسان مشورت خواهى كنند، مختلف است و نمى توان با اين عنوان كلّى، تجويز غيبت كرد (واللّه العالم).

س- غيبت در چه مواردى جايز است؟

ج- غيبت در چند مورد جايز است؛ از جمله: در مقام تظلّم و در مقام دفع منكر (والله العالم).

ص: 272

س- آيا سلب صفات كماليّه (مثل: علم يا شجاعت) يا سلب فضايل (مثل: نماز شب خواندن) غيبت است؟ مثلًا گفته شود: فلان دكتر به اندازه مدركش سواد ندارد يا به اندازه مقام و شأنش علم ندارد.

ج- ذكر تعبيرات مذكوره و يا نظاير آن، قهراً تنقيص محسوب مى شود و جايز نيست. ولى اگر عناوين ديگرى مانند: گول خوردن اشخاص و يا غير آن از امورى كه اهمّيّت آن از اينگونه تنقيص بيشتر است محقّق مى شود، مانع ندارد؛ امّا تشخيص موارد، بسيار مشكل است (والله العالم).

س- اگر از شخصى كه نمى شناسيم حرفى زده شود- به طورى كه در صورت شناختنش غيبت است- و اين احتمال وجود دارد كه در آينده، ما او را ببينيم، آيا ذكر آن عيوب و گناهانى كه پنهان مى باشد، قبل از ديدنش غيبت است؟

ج- در فرض سؤال، اگر گوينده عيب آن شخص، او را مى شناسد براى او حرام است؛ و اگر شنونده احتمال عقلايى مى دهد كه بعداً او را ببيند، نبايد گوش بدهد و اگر چيزى هم شنيده نبايد به ديگران بگويد (واللّه العالم).

س- در مورد حقّ النّاس، اگر مثلًا از شخصى غيبت كرده يا به او تهمت زده، آيا حتماً بايد حلاليّت بطلبد يا خير، فقط توبه كند؟ و اگر او رضايت نداد آيا با تضرّع و ناله در درگاه خداوند بخشيده مى شود؟

ج- اگر مفسده نداشته باشد حلّيّت بطلبد و اگر بر حلّيّت طلبيدن، مفسده مترتّب شود و يا حلال نكند، توبه كند و براى آن فرد هم استغفار نمايد؛ انشاءاللّه خداوند مى آمرزد. البتّه اگر باعث ريختن آبروى او شده، اگر مى تواند، جبران نمايد.

س- اگر كسى لفظاً بگويد: «به خاطر تهمتى كه به من زده اى، تو را بخشيدم؛» و قلباً او را نبخشد، تهمت زننده چه بايد بكند؟

ج- اگر تهمت زننده مى داند كه طرف فقط لفظاً مى گويد: بخشيدم، ولى قلباً نبخشيده، ظاهراً آن بخشش اثر ندارد، تهمت زننده توبه كند و اگر قابل جبران نباشد توبه كافى است (والله العالم).

س- دروغ يعنى چه؟

ص: 273

ج- دروغ يعنى خلاف واقع گفتن؛ مثلا كارى را كه واقع نشده، خبر از وقوع آن بدهد و يا مطلبى را كه براى كسى نگفته بگويد، گفته ام و نظاير اينها (والله العالم).

س- آيا دروغ گفتن از روى ناچارى اشكال دارد يا خير؟

ج- موارد ناچارى فرق مى كند؛ در بعضى از آنها دروغ جايز است؛ مثلا اگر دروغ نگويد براى او خطر جانى داشته باشد؛ ولى ناچارى هاى معمول در بين مردم كه نوعاً ناچارى حساب نمى شود، مجوّز دروغ نيست (والله العالم).

س- آيا درمواقع دفع ضرر جانى يا مالى يا عِرضى از خود يا مؤمنين، يا در موقع جنگ يا در موقع اصلاح بين چند نفر (اصلاح ذات البين)، يا در موقع وعده دادن به همسر براى آرام كردن او، دروغ گفتن جايز است؟ به طور كلّى در چه مواقعى دروغ گفتن جايز مى شود؟

ج- به طور كلّى در مواردى كه دروغ گفتن داراى مصلحت باشد (مصلحت راجح شرعى نه هر چيزى كه گوينده، آن را مصلحت بداند)، حرام نيست؛ بلكه در بعضى موارد مانند: حفظ نفس و عرض، و بلكه اصلاح ذات بين، واجب مى باشد (واللّه العالم).

س- دروغى كه به شوخى گفته شود- به گونه اى كه قراينى مبنى بر وجود قصد شوخى، وجود داشته باشد- جايز است؟

ج- در فرض سؤال، حرمت آن معلوم نيست؛ اگر چه احتياط ترك آن است. در روايات وارد شده كه: مؤمن طعم ايمان را نمى چشد، مگر اين كه دروغ را چه به طور جدّى و چه شوخى ترك كند (واللّه العالم).

س- آيا استماع دروغ جايز است؟

ج- حرمت مجرّد استماع دروغ با عدم ترتّب مفاسد بر آن معلوم نيست (واللّه العالم).

س- در خواندن ادعيّه يا در نماز، عباراتى وجود دارد كه از لحاظ توحيدى معانى والايى دارند؛ مثل: «الهى من لي غيرك» يا «إياك نعبد و إياك نستعين». چه كنيم كه دروغ نگفته باشيم؟

ص: 274

ج- اگر به حسب اعتقاد، معانى و مضامين آنها را صحيح بداند- گرچه عملًا خلاف آن كند- دروغ محسوب نيست (واللّه العالم).

س- داستان هايى كه ساخته مى شود طبعاً دروغى هستند و واقعيّت ندارند؛ امّا براى آموزش مثبت به مخاطبين ساخته و گفته مى شود. از لحاظ شريعت مقدّس، اينگونه داستان ها چه حكمى دارد؟

ج- قصهّ هايى كه ناقل مى داند دروغ است، نبايد به صورت اخبار از واقع نقل كند (واللّه العالم).

س- «توريّه» چيست؟

ج- مراد از «توريه» آن است كه ظاهر كلام خلاف آن چيزى باشد كه قايل اراده كرده است (واللّه العالم).

س- آيا «توريّه» مطلقاً جايز است يا فقط «توريّه» اى كه مانع مفسده اى شود جايز است؟

ج- «توريّه» در صورت عدم استلزام مفسده، اشكال ندارد (واللّه العالم).

س- «توريّه» بدون مفسده و بدون مصلحت چه حكمى دارد؟

ج- جايز است (واللّه العالم».

س- كسى كه راز دوستش را به ديگران بگويد، آيا مرتكب گناه شده يا خير؟

ج- بلى؛ كشف اسرار ديگران معصيّت است (واللّه العالم).

س- آيا اينكه راز پدر و مادر و ديگران را- در صورتى كه آنها ندانند- براى دوستان مطمئن فاش سازد، يا براى راهنمايى و يا براى اينكه ناراحتى اش را به ديگران بگويد آن راز را آشكار سازد، اشكال دارد يا خير؟

ج- بلى؛ اشكال دارد (واللّه العالم).

ص: 275

س- اگر كسى به خود انسان يا به پدر و مادر و خانواده او، يا به اساتيد او، يا به علماى دين و روحانيّون فحش و ناسزا بگويد، يا اين كه آنها را كتك بزند، آيا انسان اجازه دارد كه او را كتك بزند يا نه؟ وظيفه انسان در اين گونه موارد چيست؟

ج- نسبت به فحش و ناسزا مى تواند به حاكم شرع رجوع نمايد تا در صورت اثبات عند الحاكم، طبق ضوابط شرعى، حاكم او را مورد تعزير يا حدّ شرعى قرار دهد.

نسبت به كتك نيز رفع امر به حاكم شرعى نمايد تا حاكم طبق ضوابط در صورت اثبات، او را محكوم به تعزير يا قصاص يا ديه نمايد. ولى اگر دفاع از كسى كه در مقام اذيّت و كتك زدن به شخص برآمده متوقّف بر كتك زدن به او باشد، به مقدار رفع شرّ او جايز است (واللّه العالم).

س- بعضى ها براى اين كه لطيفه اى را تعريف كنند يا كسى را بخندانند، مثلًا مى گويند: «يك روز يك ترك ...». آيا به كار بردن كلمه «يك ترك»، اشكال شرعى دارد يا نه؟

ج- اگر توهين شمرده شود، جايز نيست (واللّه العالم).

س- آيا «كبر» از «كباير» است؟ به طور كلّى «كبر» به چه معناست؟ آيا گناهى قلبى است، يا تا موقعى كه ظهور پيدا نكرده گناه نمى باشد؟

ج- «كبر» تا به وسيله اعمال، ظهور پيدا نكرده، حرمت شرعى ندارد؛ امّا از روايات و مجموعه دستورات اسلامى استفاده مى شود كه اين صفت از اوصاف مهلكه است و بايد آن را زايل كرد (واللّه العالم).

س- «ريا» چيست؟

ج- «ريا» اين است كه عمل عبادى را براى ارائه به مردم انجام دهد، نه براى خدا؛ و مبطل عمل است. شخصى كه به خدا و روز جزا ايمان دارد و محرّك او براى عبادت اطاعت خداوند است، ريا- كه در حقيقت ضايع كردن عمل است- نمى كند (والله العالم).

قطع رحم

س- آيا قطع رحم از گناهان كبيره است؟

ج- بلى، از گناهان كبيره است (واللّه العالم).

ص: 276

س- «رَحِم» به چه كسانى گفته مى شود؟

ج- «رحم» كسانى هستند كه از راه نسب با انسان قرابت دارند؛ مثل پدر، اولاد، برادر، عمو، دايى و غيرهم (واللّه العالم).

س- آيا مى شود با قطع رحم مقابله به مثل كرد؟ آيا قطع از رحمى كه كافر حربى يا ذمّى يا فاسق يا تارك الصّلاة باشد جايز است؟

ج- مقابله به مثل، جايز نيست. صله با رَحِمى كه كافر حربى يا ذمّى يا تارك الصّلاة يا فاسق باشد، در صورتى كه ارشاد و امر به معروف و نهى از منكر باشد مطلوب است و اگر مرتدع نشود بايد ترك معاشرت كرد (واللّه العالم).

س- صله واجب با چه عملى محقّق مى شود؟ آيا حدود آن به وسيله فقه تعيين مى شود، يا عرف تعيين مى كند؟ آيا خويشاوندان همسر براى همسر ديگر، رحم است؟

ج- حدّ معيّنى ندارد و موارد مختلف است؛ صله گاهى با بذل مال است؛ گاهى با ملاقات، و گاهى حتّى با سلام. خويشاوندان همسر، رَحِم نيستند (والله العالم).

س- گروهى از افراد- به ويژه خانمها- به يك سرى مسايل خرافى اعتقاد دارند؛ مثلا عنوان مى كنند كه: «فلانى را چشم و نظر كرده اند.»، «چشم فلان شخص، شور است.»، «دست او سنگين است.» و يا برخى معتقدند كه مثلا: چنين پرنده اى، بدبختى مى آورد.

آيا مى توان به چنين مواردى اعتقاد داشت؟

ج- اين كه چشم در هر مورد و در هر شرايط و نسبت به هركس اثر داشته باشد معلوم نيست. اجمالا گاهى ممكن است اثر سوئى در بعضى موارد داشته باشد كه آن هم به صورتى كه در اذهان است و هر ضرر و حادثه اى را- كه حتّى علل عادى آن معلوم است- به چشم نسبت مى دهند، صحيح نيست.

بيش از دعا و صدقه براى دفع آن و دفع خطرات ديگر نبايد به آن اعتنا كرد. مخصوصاً نسبت دادن يك گرفتارى و حادثه به چشم زدن شخص معيّن، حرام است.

عقيده به اين كه پرنده خاصّى موجب بدبختى مى شود خرافى است.

وظيفه يك مسلمان اين است كه كارهايش را با روش معقول و منطقى انجام دهد و كسى را به اين گمان ها متّهم نكند و طبق دستور قرآن مجيد و احاديث شريفه براى دفع

بلا دعا كند و صدقه بدهد و با عزم محكم وظايف خود را انجام دهد:

«ادفعوا البلاء بالصدقّة والدّعاء».(1)

ص: 277


1- 294. ( 1)- وسائل: 9/ 380 ادفعوا البلاء بالدعاء ..

فصل دوازدهم: توبه

اشاره

ص: 278

ص: 279

توبه

س- آيا در نزد خداى بزرگ گناهى هست كه نابخشودنى باشد؟

ج- به طور كلّى تمام گناهان، اگر به طور شايسته تدارك و جبران شود مورد آمرزش و عفو است. شرك به خدا- خواه عقيدتى باشد و خواه عملى- ابتدا با تصحيح عقيده و در اعتقاد به توحيد، و سپس با ترك عمل شرك آميز، و توبه كردن جبران مى شود.

ظلم به مردم و حقّ الناس نيز با اداى حقّ ذى حق، و توبه محو مى گردد. و اگر شخص، قادر به اداى حق نباشد، ممكن است توبه و طلب مغفرت براى صاحب حقّ، موجب جبران حقّ او در آخرت گردد و گناهى كه فقط به نافرمانى شخصى ارتباط داشته باشد، اگر عملى است كه قضا و جبران داشته باشد (مثل: تَرك نماز) با توبه و قضا جبران مى گردد؛ و اگر صرف معصيّت و مخالفت است، مثل بسيارى از گناهان كوچك و بزرگ، با توبه نصوح و جدّى تدارك مى شود و خلاصه راه باز است. فقط گاه ممكن است طبع بعضى گناهان يا اصرار در بعضى معاصى اين اثر وضعى را داشته باشد كه صاحب آن موفّق به توبه و حصول حال ندامت و پشيمانى نگردد؛ چنان كه در قرآن مجيد مى فرمايد: (ثم كان عاقبة الذين أساؤا السوأى أن كذّبوا بآيات الله وكانوا بها يستهزؤن .(1)

نكته ديگر كه در اينجا قابل ذكر مى باشد اين است كه به گفته قرآن كريم و روايات شريفه، اگر كسى مشرك و با فساد عقيده بميرد، گناه او آمرزيده نخواهد شد؛ ولى در مورد گناهان ديگر اگر انسان حتّى بدون توبه بميرد ممكن است مورد عفو و آمرزش قرار بگيرد، چنانكه در مورد اهل ولايت اميرالمؤمنين عليه السّلام- است، آيه (إن الله لايغفر أن يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن

ص: 280


1- 295. ( 1)- روم/ 10 ..

يشاء)(1)، و رواياتى كه ظلم در آنها برسه قسم تقسيم شده:

«الظلم ثلاثة و ظلم يغفره الله»

الحديث 297] به همين معانى دلالت دارد كه براى بيان تفصيل بيشتر، فعلًا مجال نيست.

س- آثار گناهان كبيره (از قبيل: زنا، شرب خمر، غيبت، غصب و ...) كه انسان از روى جهل و غفلت مرتكب شده است، پس از بر طرف شدن غفلت چگونه مرتفع مى گردد؟

ج- نسبت به غصب علاوه بر اداى مال غصبى به صاحب آن و اداى اجرة المثل زمان غصب بعد از اداى حقّ الناس، استغفار و توبه جدّى نمايد، انشاءالله خداوند مى آمرزد.

نسبت به شرب خمر هم استغفار و توبه جدّى نمايد، انشاءالله خداوند مى آمرزد. و در صورت جهل به موضوع، گناه شمرده نمى شود.

نسبت به غيبت با امكان حليّت طلبيدن از شخصى كه از او غيبت كرده، از او حلّيّت بطلبد واگر ممكن نيست و سبب دشمنى و فتنه مى شود به همان استغفار اكتفا كند.

س- توبه و اعمالى كه بيمار، پس از مطّلع شدن از مسأله انجام مى دهد چه حكمى دارد؟

ج- بر حسب آيه (وليست التّوبة للذين يعملون السّيآت ثمّ إذا حضر أحدهم الموت (2)، از كسانى كه با بى توجّهى و بى اعتنايى به اوامر و نواهى، زندگى خود را در معصيّت و ظلم و گناه صرف كرده اند وقت معاينه مرگ، توبه نيست و مثل توبه فرعون در حال غرق شدن مى باشد. امّا ظاهراً اشخاص مبتلا به امراض مهلك كه احتمال شفا و بهبودى نسبى مى دهند و حال آنها حال احتضار و مرگ نيست، مى توانند توبه نمايند؛ يعنى واجب است توبه نمايند و اميدوار به رحمت و مغفرت خدا باشند. اين اشخاص مصداق اين آيه از قرآن نيستند.

هر هنگام ممكن است مسأله استغفار و استرحام از خدا، مفيد واقع شود و شخص استغفار كننده مورد مغفرت و رحمت بى انتهاى الهى قرار گيرد. بنابراين بايد اين اشخاص هم با استغفار و تدارك مافات به وسيله اعمال خير ممكن و وصيّت به امور خير، اميدوار و دل آرام باشند و به خدا حسن ظن داشته باشند؛ چنانكه روايات، مفصّلًا اين معانى را بيان نموده اند.

ص: 281


1- 296. ( 1)- نساء/ 48.
2- 298. ( 3)- نساء: 18 ..

س- اگر كسى نسبت به والدين خود بدى كرده باشد و آنها فوت كرده اند، چگونه مى شود جبران كرد؟

ج- فعلًا مى تواند با قرائت قرآن و دادن خيرات و احسان نسبت به آنها، موجبات خشنودى آنها را فراهم سازد و از خداوند متعال براى آنها و خودش طلب مغفرت نمايد.

ص: 282

فصل سيزدهم: نصايح

اشاره

ص: 283

ص: 284

نصايح

لزوم تزكيّه نفس

س- با توجّه به اين كه خداوند در سوره «شمس» براى تزكيّه نفس، يازده بار سوگند ياد كرده است، عدّه اى تزكيّه و تهذيب نفس را واجب مى دانند؛ آيا صحيح است؟

ج- تزكيّه و تصفيّه نفس، واجب است و بر حسب آيه كريمه (قد أفلح من زكاها)(1) هر كس تزكيّه نفس كند رستگار مى باشد.

مسأله پاكسازى و تهذيب اخلاق و تصفيه و تحليه و صفاى روح و جلاى قلب در برنامه هاى عبادى و اخلاقى و اعتقادى اسلام منظور شده است و همه در صفاى باطن و بردن زنگار از قلب و تهذيب نفس و تنوير ضمير مؤثّرند.

بخشى از تعاليم عاليه اسلام تزكيه و تصفيه، و بخشى هم تكميل و تحليه است؛ و بلكه بيشتريا همه تعاليم دين مبين، متضمّن هر دو فايده تزكيه و تحليه مى باشد.

توبه، استغفار، تقوا و اجتناب از محرّمات، اهتمام در حلّيّت غذا، پوشاك، مسكن، كسب و شغل و عبادات و رياضات شرعيّه از جمله: نماز، دعا، ذكر خدا، روزه، حج، اداى زكات، و ساير حقوق شرعيّه، مانند: احسان به والدين، احترام به معلّم، صله رحم، كظم غيظ، ياد موت، زيارت مشاهد و قبور، اعتبار از حوادث روزگار و مجالست با نيكان و علما، و بيشتر هدايت ها و ارشادات دينى كه يا به عنوان واجب يا مستحبّ يا حرام يا مكروه عنوان شده است، همه اسباب صفاى باطن و كمال نفس و تزكيّه و تحليّه، و نيز همگى سير و سلوك است.

مخصوصاً اعتقادات صحيح معرفة الله، معرفت انبيا، معرفت ائمّه و ساير معارفى كه بر اساس توحيد و ايمان به عالم غيب و جزا و پاداش و معاد استوار است، در خودسازى انسان نقش اساسى و بنيادى دارد.

ص: 285


1- 299. ( 1)- شمس/ 9 ..

هنگامى كه انجام وظايف و تكاليف و عبادات و ترك گناه ادامه يافت، روشنى باطن بيشتر و بيشتر مى شود و در اين راه، سفر انسان الى الله و به سوى خدا شتاب مى گيرد تا سراسر قلب روشن و منوّر گردد. بر عكس، ارتكاب محرّمات و گناهان و ترك عمل به هدايتهاى دينى، قلب را تاريك و سياه، روح را آلوده و تباه، و شخص را از خداوند دور مى سازد.

بنابراين، كلّ دين، سلوك و سير الى الله، تهذيب، تصفيه، تحليه و تكميل است. اين سير و سلوك عمل است كه به مصداق آيه شريفه (من عمل صالحاً من ذكر أو انثى و هو مؤمن فلنحيينه حيوة طيبّة و لنجزينّهم أجرهم بأحسن ما كانوا يعملون (1) موجب حيات طيّبه مى گردد و با عمل و التزام و ايمان و تعهّد و خلوص نيّت، و خلاصه دو بال علم و عمل، انسان به اين مقامات نايل مى شود و در مشاهد عاليّه حضور مى يابد.

پير و مرشد و قطب و تلقين ذكر از اين و آن غير از قرآن و احاديث اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام- نمى خواهد. نبايد به اسم سير و سلوك برخى افراد دين را به شريعت و طريقت تجزيه نموده و گروه بندى كنند و حتّى علما را به اين عناوين تقسيم بندى كرده و برنامه هايى را كه اصالت اسلامى ندارد عنوان نمايند.

سير و سلوك و راه رسيدن به صفاى باطن، استفاده از كتاب هايى مثل «مصباح المتهجد» شيخ طوسى، و انجام فرايض و نوافل و امر به معروف و نهى از منكر، و سعى در اعلاى كلمه اسلام و عزّت مسلمين و قضاى حوايج مؤمنين، و انتظار واقعى فرج ظهور حضرت مهدى- ارواح العالمين له الفداء- است.

خداوند متعال، همگان را به دين خودش در راه راست- كه همان اسلام است- هدايت فرمايد.

س- آيا اين گفته صحيح است كه: اگر كسى مى خواهد به كمالات معنوى برسد بايد ادعيّه و اذكار را مانند دارو بداند و آن را زير نظر طبيب روحانى و مجتهد مصرف كند، زيرا ادعيّه ما داراى مراتب روحى است؟

ج- در اين جهت همين مقدار كه ادعيّه و اذكار را از كتاب هاى معتبر مثل كتاب هاى علّامه مجلسى و كتاب «مصباح» شيخ طوسى ومفاتيح الجنان بخواند كافى است و زيرنظر شخص خاص و اجازه لازم نيست؛ بلكه بعضى برنامه هايى كه صوفيّه و بعضى ديگر مطرح كرده و مى كنند به اين عناوين كه بايد با اجازه باشد، بى اصل و برخى صورتهاى آن بدعت و حرام است.

غرض اين است كه برنامه هاى دعا و عبادت و همه وظايف از شرع و از حضرات معصومين عليهم السّلام- رسيده باشد و شخص از اختراعات اشخاص تقليد ننمايد.

ص: 286


1- 300. ( 1)- نحل/ 97 ..

سفارشات و دستورات اخلاقى

س- با عرض عالى ترين تحيّت و سلام؛ خاطر شريف بر اين مهم اشراف دارد كه بنى آدم در مسير عبوديّت به مقتضاى مايه هاى فطرى خلقت به مسايل ماوراى اين عالم مادّه كشش دارد و تعلّقات نفسانى را مانع، و شيطنت هاى ابليس مآبانه را دافع هر گونه حال و هواى ملكوتى مى بيند؛ از اين رو ناگزير به تزكيّه و تهذيب علاقمند شده، همان گونه كه حكم شرعى وظيفه شخصى را از مرجعى فقيه مى جويد در اين جا نيز به دستور العمل سالكانه كه به افراط و تفريط توأم نباشد محتاج است. به گونه اى كه از آثار بزرگان سلف- قدس الله ارواحهم- استفاده مى شود كه بزرگان تشيّع جهت ارادتمندان خويش، هم مفتى شريعت بوده اند و هم حكيم الهى. ولى بدبختانه نمى دانيم چه عواملى موجب گرديد كه در زمينه سلوك و تزكيّه نفس و تهذيب معتقدين به نيابت نوّاب عامه حضرت حجّة بن الحسن- روحى فداه- در ايّام غيبت به حضور غير آن ذوات مقدّسه كشانيده شدند و مبتلا به تفكّرات و رياضات مرتاضانه غيرشرعى گرديدند. و به اوراد واذكارى كه بعضاً مأثوره نيست و با تحريف در عدد و وقت و مهم ترين بدعت تلقين ذكر توأم مى باشد، مشغول شدند يا مشغولشان كردند.

غرض از تصديع اوقات شريف حضرتعالى اين است كه جهت مبتلا نشدن به سنّتها و آداب صوفيّه- كه بلاى خانمان سوز است- دستورالعملى سالكانه را جهت سلوك الى الله مرحمت فرماييد تا همانگونه كه با اطمينان كامل در زمان غيبت، حكم حضرتعالى را حكم امام زمان- روحى فداه- مى دانيم در به كار گرفتن روش سلوكى به چنين نعمتى بدون ابتلاء به صوفيّه طىّ طريق نموده از نعمت غايت آمال عارفين نيز مستفيض شويم.

ج- با عرض سلام و تحيّت، نامه شريف شما كه متضمّن توجّه به نكات بسيار عالى و نقطه نظرهاى آگاهانه بود زيارت شد. بسيار موجب اميدوارى و مسرّت گرديد كه در ميان انبوه نامه هاى وارده چنين نامه اى موجب انبساط خاطر و بلكه تسكين بعضى نگرانيها مى گردد. خداوند امثال جناب عالى را در بين مؤمنين زياد فرمايد.

ص: 287

بلى، از كمبودهاى مهمّى كه در جامعه كنونى ما هست عدم توجّه به همين نقاط ضعف و غفلت از وقوع افراد در اينگونه مهالك و مساقط است. همانگونه كه اشاره كرده ايد احساس نياز به تهذيب نفس و تخلّق به اخلاق حميده و نجات از پيروى هواى نفس و اخلاق زشت و كبر و آز و حسد و غرور و حبّ جاه و رياست و دنيا و ترفع و برترى جويى و شهوات گوناگون و بالاخره افراط و تفريط در اعمال غرايز و مشتهيات فطرى بشر است. چنانكه حُبّ و علاقه به كرائم اخلاق در معانى و سيعه آن نيز فطرى وجبلى است. از اين رو همگان خوبان را دوست مى دارند و آنها را مى ستايند و افراد بد و انسانهاى جانى را دشمن مى دارند. اين فطرت تا آنجا قوى و نيرومند است كه مردم ناپاك مى خواهند در رديف پاكان معرّفى شوند و اگر كسى آنها را به همان صفات زشتى كه دارند و خود را به آن صفات آلوده ساخته و گرفتار كرده اند خطاب كند، برآشفته و ناراحت مى شوند.

همانگونه كه متذكّر شده ايد اين گرايش باطنى، انسان را خواستار دستور العمل و برنامه تهذيب نفس، تسلّط بر قوا و كنترل غرايز مى نمايد تا از حضيض حظوظ حيوانيّت به اوج عالم انسانيّت و ملكوتيّت نايل شود؛ همان امرى كه در هدف بعثت انبيا منظور است.

همين نكته اى كه متذكّر شده ايد كه اگر انسان كمالجو و فضيلت خواه، به راه مستقيم كمال و فضايل و اخلاق راهنمايى نشود، شياطين جنّى و انسى او را در بيراهه ها انداخته و در مسير عكس خواسته فطرى او مى برند، بعثت انبيا و رسل را لازم مى سازد: (لئلا يكون للناس على الله حجة)(1)

بايد اين نياز فطرى بشر به نحو صحيح از سوى خالق او- كه از خصايص و غرايز و نيازها و نقاط ضعف و قوّت، و ظاهر و باطن و جسم و روح او آگاه است- بر آورده شود؛ و خداوند منعم هادى و عالم و رحيم و رحمان و محسن و رؤوف و ربّ و ارحم الرّاحمين او را به خود واگذار و سرگردان و متحيّر رها نكرده و البتّه او را هدايت مى فرمايد و برنامه سير و سلوك را چنانكه تاكنون عطا فرموده است. از اين پس نيز به او عطا مى نمايد.

نمونه اكمل و اتمّ اين هدايتهاى وحيانى و آسمانى و الهى دين اسلام، هدايتهايى است كه روح و جسم، دين و دنيا، ظاهر و باطن، فرد و اجتماع و همه را فرا گرفته است.

دين به اين معناى عام همه اش سير و سلوك و دستور و روش رفتار نيكو و برنامه طىّ طريق سعادت و رستگارى است.

ص: 288


1- 301. ( 1)- نساء/ 165 ..

تجارت انسان متشرّع، طبابت متشرّع، فلاحت و كشاورزى متشرّع، سياست انسان متديّن و قضاوت و جنگ و صلح متشرّع، كار و عمل مؤمن، سلوك اجتماعى متديّن، همسردارى و تعليم و تربيت متشرّع و ... همه سير و سلوك و مظاهر ايمان است.

وقتى در كارها انگيزه انسان قرب الهى و كسب كمالات معنوى و ملكوتى باشد و اعمالش به نظم الهى منظّم باشد، آن كار- اگر چه عبادت و دعا نباشد و كار ساده و زحمتكشى و رنج برى باشد- سير و سلوك الى الله مى شود. روح دين و ايمان او در هر كارى كه تجلّى مى يابد و آن كار (البتّه به شرط اين كه معصيّت و گناه نباشد)، سبب نورانيّت قلب و صفاى باطن و رشد قواى عقلى او مى گردد.

صحيح است كه در فقه اصطلاحى و فنّى بيشتر به بايدها و نبايدهاى عملى و فعلى توجّه گرديده؛ ولى بايد هاى اخلاقى نيز فراموش نشده است و در اين بخش سير و سلوك نيز اگر ما به همان نسخه اصلى اخلاق بشرى، يعنى قرآن مجيد رجوع كنيم، در كمال سهولت و آسانى راهنمايى مى شويم.

آياتى مثل آيات سوره اسرا (از آيه 22 تا 29) و مثل آياتى از سوره فرقان (آيه 63 تا آيه 77) و صدها ديگر كه همه به صلاح و سلامت قلب و تهذيب نفس نظر دارند همه نسخه است.

هزاران حديث مرويه از حضرت رسول صلّى الله عليه وآله وسلّم- و ائمّه طاهرين عليهم السّلام-، همه نسخه هاى صيانت نفس از اخلاق ذميمه و علاج و درمان بيمارى هاى قلبى است. مثلا در نكوهش حسد چه كلامى بليغتر از اين كلام است: «الحسد يأكل الايمان كما يأكل النّار الحطب»(1)؛ يا در مورد مدح صبر چه سخنى از اين سخن شيواتر و رساتر است: «الصّبر من الايمان بمنزلة الراس من الجسد»(2)).

كلمات قصارى كه در هر يك از اخلاق پسنديده يا نكوهيده وارد شده، بسيار و بيشمار است. كتب بزرگ ادعيه و هر كدام از دعاهاى كوتاه و طولانى، همه دستور سير وسلوكند. همين دعاى «مكارم الاخلاق» كه در «صحفيه سجّاديّه» است متضمّن بهترين راهنماييهاى تهذيب و تكميل نفس است. شرح هايى كه بر اين ادعيّه به زبان فارسى و عربى نوشته اند، همه قابل استفاده بوده و براى ما چراغ راه و بصيرت بخش و بينش افزاست. كتب ادعيه و اذكار و ثواب آنها و نيز كتب اخلاق- كوچك و بزرگ- كه همه بر گرفته از قرآن كريم و احاديث بسيار است، اعمال يوم و ليله و هفته و ماه مبارك رمضان و ايّام معدودات و معلومات، همه فرصتهاى سلوك و سير آگاهانه و عارفانه است.

ص: 289


1- 302. ( 1)- بحار الانوار: 73/ 237.
2- 303. ( 2)- بحار الانوار: 2/ 114 ..

اجراى اين برنامه و ارتباط با خدا و تهذيب نفس و مراتب مجاهده با نفس از محاسبه و معاتبه براى همه به طور مستقيم و بدون رجوع به پير و مرشد و اذن و اجازه اين و آن ميسّر است و نسخه دادن و تلقين ذكر لازم ندارد. تعيين عدد و وقت و زمان و هر شرايطى كه در احاديث ذكر نشده، باطل، و تعبّد به آن بدعت است.

اين برنامه هاى صوفيانه و طريقت و شريعت را از هم جدا كردن بى اساس مى باشد و سلسله هايى كه اينها معرّفى مى كنند، مشتمل بر افراد منحرف و متّهم به فساد عقيده و افراد مجهول است.

نمازى كه ما مى خوانيم سير و سلوك، عبادت و ذكر است. تحميد، تسبيح، تكبير، تهليل و قرائت قرآن، معراج مؤمن است. پيشوايان معصوم ما همه آداب مستحبّه نماز را فرموده اند؛ هر چه آن آداب بيشتر رعايت شود سير و عروج انسان كاملتر مى گردد. نوافل اين نمازها و در مجموع اين پنجاه و يك ركعت نماز در شبانه روز، كه با ادعيّه عاليّه المضامين در تعقيبات آنها رسيده و يك فصل برنامه هاى عبادى و سير و سلوك است، محتاج به نسخه و دستور العمل دادن و اذن اين و آن نيست؛ هر كس اهل سيرو سلوك حقيقى باشد از آن استفاده مى كند. ماه مبارك رمضان و دهه اوّل ذى الحجّه و كلّ برنامه حج، همه سير و سلوك و نردبان كمال و ترقّى است.

سيره پيغمبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم- و ائمّه طاهرين عليهم السّلام- همه دستور العمل اخلاق، تواضع، زهد، قناعت، رحم، انصاف، ايثار و وفا، صداقت و امانت و ساير صفات پسنديده است. حفظ زبان و گوش و چشم از گناه و عفّت بطن و فرج، همه دستور سير و سلوك و رياضت است. نگاهداشتن زبان از دروغ و غيبت و گناهان ديگر رياضت است.

كتبى مانند: «عين الحيات» و «حلية المتّقين» علّامه مجلسى و «معراج السّعادة» فاضل نرافى و كتب كوچك و بزرگ ديگر كم نيست. به علاوه در مجالس و منابر هم كم و بيش اين مسايل هميشه مطرح بوده است. و در اين مطالب چون از يقينيّات و مسلّمات شرع است، تقليد لازم نيست تا محتاج باشيم از مجتهد زنده در آن تقليد كنيم.

ابتلا به اضلال صوفيّه و بعضاً مشرك مآبانه اين عرفا و فقراى اسمى و اصطلاحى و اختراعات و مبتدعات آنها هميشه و حتّى و در عصر ائمّه عليهم السّلام- نيز وجود داشته است.

در بسيارى از وظايف شرعيه از جمله تولّى و تبرّى و امر به معروف و نهى از منكر و انكار منكر و ابطال باطل و دفع بدع و اينگونه وظايف مهمّ و حياتى سير و

ص: 290

سلوكهاى به اصطلاح عرفانى وجود ندارد؛ ولى در سير و سلوك اسلامى همه اينها سيرو سلوك است.

سخن در اين رشته بسيار است. اجمالا عرض مى كنم كه با اين برنامه هاى كامل الهى كه به كارگيرى آن برنامه و دستور العملهاى آن در اختيار همگان است نيازى به اينكه حقير و امثال من دستورالعمل سالكانه بنويسيم، نيست.

اين گوى و اين ميدان؛ اين نماز شب و تهجّد؛ اين نوافل نمازهاى يوميّه؛ اين همه تشويق روايات به اذكار و تسبيحات اربعه و مداومت بر آنها و برنامه هاى رياضتى روزه و حجّ؛ اين آداب و دستور العمل خواب و خوراك و پوشاك؛ اين همه احكام واجبات و محرّمات؛ هر كس اهل سيرو سلوك است، بسم الله.

آرى، سالك حقيقى در عين اينكه اين برنامه هاى معنوى و روح افزا و نشاط آور را انجام مى دهد، از برنامه هاى ملاهى و موسيقى سماع و اختلاط زن و مرد و لهو و لعب اجتناب مى كند.

خداوند متعال همه ما را در انجام وظايف شرعى توفيق عطا فرمايد وهمه را از سيرو سلوكهاى اختراعى و شرك آميز و افتادن در دامها و شبكه هاى شيطانى صوفيّه و افرادى كه دين را به شريعت و طريقت تقسيم مى نمايند، نجات بخشد.

(وان هذا صراطى مستقيماً فاتّبعوه ولاتتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ذلكم وصيكم به لعلّكم تتّقون (1)

در خاتمه، از جنابعالى التماس دعا دارم. انشاء الله تعالى موفّق و مؤيّد باشيد. والسّلام عليكم و رحمة الله و بركاته.

ص: 291


1- 304. ( 1)- انعام/ 153 ..

س- اين جانب دخترى 23 ساله هستم و ديپلم ادبيّات مى باشم كه سؤالات بيشمارى در مورد خدا و اسلام و اين كه يك جوان بايد چگونه عمل نمايد تا خدا از او راضى باشد در ذهن خويش دارم، و دوست دارم كه با راهنمايى هاى يك فرد كامل، كاملا هدايت شوم و تا آخر عمر در خدمت اسلام باشم. تاكنون سؤالاتم را با افرادى كه از دين اطّلاع دارند مطرح كرده ام؛ ولى متأسّفانه هيچ كدام پاسخ قاطع و راضى كننده اى نداده اند و به جوابى نرسيدم، تا اين كه به فكر افتادم سؤالاتم را با شما كه مرجع تقليدم هستيد در ميان بگذارم. اميدم فقط به شماست و در خانه شما آخرين درى است كه مى كوبم و اگر هدايت نشوم نمى دانم در اين ظلمات دنيا چه بر سرم خواهد آمد.

از جمله سؤالاتم اين است كه مگر نه اينكه آقا امام زمان- عجّل الله تعالى فرجه الشّريف- رؤوف و ميهمان نواز هستند و اگر كسى به خانه ايشان برود جوابش را مى دهند، پس چرا پس از يك اربعين، پاسخ مرا ندادند و مرا راهنمايى نكردند؟

مگر نه اين است كه خدا جوانى كه به سوى او برود را دوست دارد؛ پس چرا هر چه از خدا خواستم آن طور كه من لياقتش را دارم هدايت شوم، هدايت نشدم؟ يا چرا با اين كه از او خواستم تا كسى را سر راهم قرار دهد تا در اين ظلمات نادانى ام دستم را بگيرد و مرا به مقصد برساند، جوابى نشنيدم؟ اين كه خواسته بد و زيانبارى نيست كه خدا صلاح نداند.

ج- خانم محترمه مؤمنه، سلام عليك. نامه شما كه حكايت از شور و شوق درونى شما به طىّ طريق كمال و نيل به درجات بلند معنوى و قرب به درگاه ربوبى- عزّ اسمه- داشت موجب ابتهاج و انبساط گرديد. حقير اين حال عزيز خدا خواهى و اين روحيّه ايمانى و بيدارى ضمير و روشنى قلب و رشد دينى و بصيرت و بينش اسلامى را به شما تبريك مى گويم و به شما بشارت مى دهم كه خود اين حال كه انسان طالب رضاى خداوند متعال باشد بسيار مغتنم است و مرحله اى از رسيدن به مقصود وحصول مطلوب است.

ص: 292

غرض از بعثت انبيا و تربيتهاى دينى همين است كه مطلب و مقصد بشر رضاى خدا باشد، اين حال حيات قلب و شعور حقيقى است.

قرآن كريم و هدايتهاى رسول اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم- و ائمّه طاهرين عليهم السّلام- و مواعظ و نصايح، در صاحبان قلوب زنده كه به سوى خدا روى كرده اند، اثر مى كند. بديهى است اين روحيه طلب رضا و قرب به حق تعالى در حدّى واقف نمى شود و صاحب آن همواره خود را چنان مى بيند كه شاهد مقصود را در آغوش نكشيده و رضاى خدا را تحصيل ننموده است. بنابراين با اين كه بسا به درجاتى رسيده، خود را موفّق نمى بيند و از اين رو همواره در تلاش و جهاد است.

غرض اينكه: حالى كه داريد، حال هدايت و رشد و مقدّمه كسب رضاى الهى و سرآغاز آن است. اين حال و روحيّه را بايد با فكر و عمل، ترقّى داد.

تفكّر در آيات الهى و عظمت عالم آفرينش- از زمين و آسمان، منظومه ها و كهكشانها، جانداران و انسان، ذرّه و اتم، كوچك و بزرگ و قوا و عجايب و اسرار و نظامات محيّر العقول- از علايم عقل و خردمندى است؛ چنانكه قرآن كريم در وصف خردمندان مى فرمايد: (ويتفكّرون في خلق السموات والارض ربنا ما خلقت هذا باطلا)(1).

عالم به تمام اجزا و اعضايى كه دارد همه موعظه و بيدارى بخش و هشدار دهنده است.

برگ درختان سبز در نظر هوشيارهر ورقش دفترى است معرفت كردگار

اينجا مقام و عالم بيكرانه اى است كه اگر عقول همه بشر را با عمر همه دنيا به يك نفر بدهند، هر چه تفكّر كند و كمّيّت انديشه را هزاران بار بيشتر از برق به حركت در آورد، به هر كجا برسد و هر چه بفهمد، بايد مثل اميرالمؤمنين (عليه السلام)- آن بزرگوارى كه در بلندترين قلّه شامخ معرفت قرار دارد- پيشانى خضوع و اقرار به عظمت خداوند متعال بر زمين گذارد و عرض كند: «سبحانك ما اعظم مانرى من خلقك و ما اصغر كل عظيمة في جنب قدرتك»(2).

البتّه تفكّر درجات و مراتبى دارد كه در بعضى مراتب يك ساعت تفكّر ثواب يك شب عبادت و در بعضى ديگر ثواب يكسال تا هفتاد سال عبادت را دارد.

در مقام عمل، مهمترين و اساسى ترين وسيله رضاى خداوند متعال انجام فرايض و واجبات و ترك معاصى و محرّمات، و بعد از آن انجام مستحبّات و ترك مكروهات است.

ص: 293


1- 305. ( 1)- آل عمران/ 191.
2- 306. ( 2)- نهج البلاغة/ خطبه 109 ..

اگر كسى فرايض و واجبات را به جاى آورد، محرّمات را ترك كند، دروغ نگويد، غيبت نكند، ظلم و ستم نكند، اعضا و جوارح خود را از معصيّت نگاه دارد و بايد اميدوارى كامل به رضاى باريتعالى داشته باشد.

بنابراين، اين گوى و اين ميدان؛ راه تحصيل رضاى خدا باز است. بايد با مخالفت با هواى نفس اين راه را پيمود و همواره از خداوند متعال استعانت نمود و مخصوصاً با دعا ونوافل و تهجّد و قضاى حوايج مؤمنين، خود را بيشتر مسلّح نمود (انّ الله مع الذّين اتقوا والذين هم محسون (1)

درحديث قدسى است:

«ما يتقرب الّي عبدي بشي ء احب إليّ ممّا افترضته عليه وانه ليتقرب اليّ بالنوافل حتّى احبه فاذا احببته كنت سمعه الذى يسمع به و ...»(2)

بنابراين و با توجّه به آنچه بيان شد، شما هدايت يافته ايد و اميد است در اين ظلمات دنيا آنچه براى شما پيش آيد نور و روشنى و هدايت بر هدايت باشد. (بحقّ محمد و آله الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين.)

امّا راجع به گله اى كه با كمال ادب و لطف بيان، از لطف عميم و رأفت و مهر تامّ و تمام آقا حضرت صاحب الزّمان- ارواحنا وارواح العالمين له الفداء- نموده ايد و گمان كرده ايد كه در خانه آن حضرت رفته ايد و عرض مسألت هدايت نموده ايد و آن آقاى مهربان ضعيف نواز، پاسخى به شما مرحمت نفرموده اند؛ اگر چه اين گله بازهم تجديد تقاضا و مسألت و استدعاست و ناز فقير به غنى و عبد به مولى و غلام و مملوك به سيّد و آقا است، امّا از كجا مى گوييد كه مشمول لطف و احسان آقا نشده ايد و از شما ميهمان نوازى نشده است؟ آيا چهل هفته اى را كه ميهمان او شده ايد و خود را به او بسته و ميهمان او شمرده ايد توفيق كمى مى شماريد؟ يا قدر اين سعادت را كه در اين مدّت با ياد او بوده ايد- خداى نخواسته- نمى دانيد؟

بايد هميشه ميهمان آن حجّت يگانه خدا باشيم و در خانه او را رها نكنيم و اگر در آن آستان عرش نشان بار ندهند، به اينكه بارخواه و طالب شرف حضوريم، افتخار كنيم و بگوييم:

اگر چه نيست به وصل تو دسترس ما راهمين كه طالب وصل توايم بس ما را

و حقير در ضمن اشعارى عرض كرده ام:

اگر وصل تو ما را دسترس نيست كه در بحر كرامت خار و خس نيست

ميندازم ز چشم لطف و احسان عطايم را فزون ساز و فراوان

به من بين كز فراقت دل دونيمم سزاى رحمت و لطف عميمم

ص: 294


1- 307. ( 1)- نحل/ 128.
2- 308. ( 2)- بحار الانور: 61/ 148 ..

باز هم در خانه آقا برويد و اين در خانه را تا زنده ايد رها نكنيد.

امّا راجع به دعا و توجّه به خدا: همانگونه كه نوشته ايد، خدا جوانى را كه به سوى او برود دوست مى دارد و علامت دوستى او همين شدّت علاقه و محبّت شما به هدايت اوست كه اگرچه به راه او هدايت شده ايد و او را كار ساز وقاضى الحاجات و هادى و راهنما مى دانيد و از راهنمايى فطرت و هدايت اسلام بهره مند هستيد، باز هم هدايت مى طلبيد و مى خواهيد كه شما را راهنمايى كند و به مقصد برساند كه در بين راه وامانده يا منحرف نشويد.

خدا را در حدّ خود به اسماء الحسنايش شناخته ايد؛ او را عالم و قادر و حكيم و رحمان و رحيم و مالك حوايج همه حاجت مندان مى دانيد، شما از او بخواهيد و دعا كنيد كه «الدّعاء مخّ العبادة»(1).

بسا مى شود حاجتى را انسان مى خواهد كه بر آوردن آن، مصلحت او نيست؛ و بسا تأخير در اجابت براى اين است كه بنده در دعا و تضرّع و ابتهال، اصرار كند و خدا را بيشتر بخواند تا از فيض حقيقى دعا بيشتر بهره بگيرد.

هر حالى كه براى مؤمن و مؤمنه پيش بيايد، براى او خير است. نبايد از رحمت خدا و لطف خدا نااميد شد؛

اميد است اين بيانات، پاسخى به خواسته هاى قلبى و سؤالات درونى شما باشد. خداوند متعال شما را مقضى المرام فرموده و همه حوايج شرعيّه دنيويّه و اخرويّه شما را برآورده فرمايد.

ص: 295


1- 309. ( 1)- بحار الانوار: 93/ 300 ..

س- با توجّه به اينكه جنابعالى با بزرگان زيادى مأنوس بوده ايد، مستدعى است نصيحتى كه راهگشاى سعادت دارين باشد، مرقوم فرماييد كه «فإن الذكرى تنفع المؤمنين».

ج- عالم و هر چه در آن است و همه حوادثى كه در آن واقع مى شود، گردش سال و گذشت عمر، شب و روز و زمين و آسمان، فقر و توانگرى، تندرستى و بيمارى، جوانى و پيرى، زندگى و مرگ، ذلّت و عزّت و هر چه را مى بينيم و پيدايش هر چيز، و نشو و نماى آن و تغييراتى كه در آن پيدا مى شود تا مرگ و فناى آن، همه پند و نصيحت است.

اگر نظر انسان نظر عبرت باشد و از ظاهر دنيا، باطن آن را بشناسد، نگاه او به هر چيزى و هر پديده اى وى را از جهات متعدّد هشيار و بيدار مى سازد و در هر ذرّه اى از ذرّات عالم امكان، و هر برگى از برگهاى درختان، ابوابى از معرفت و راههايى براى نيل به سعادت مى يابد، به شرط اينكه از آنان باشد كه (ويتفكّرون في خلق السّماوات والأرض ربّنا ماخلقت هذا باطلًا)(1) در شأن آنها است؛ و از مردمانى كه وصف آنها (لهم قلوب لايفقهون بها ولهم أعين لايبصرون بها ولهم آذان لايسمعون بها)(2) است، نباشد.

بنابراين، كتاب تكوين سراسر و تمام ذرّات و كلمات و آيات و حروفش پر از موعظه و نصيحت است؛ به شرط اين كه شخص، سواد خواندن آن، و عقل فهم معانى آن را داشته باشد.

كتاب بزرگ وحى و تشريع قرآن مجيد نيز مثل همان كتاب تكوين، متضمّن هدايت و نصيحت و ارشاد است. هر چه انسان آن را بيشتر بخواند و در معانى آيات آن بيشتر تأمّل كند، به مواعظ و نصايح بيشتر راهنمايى مى شود.

ص: 296


1- 310. ( 1)- آل عمران/ 191.
2- 311. ( 2)- اعراف/ 179 ..

شما در هر رشته اى نصيحت بخواهيد مى توانيد از اين كتاب اعظم آسمانى دريافت كنيد. اوصاف عبادالرّحمن را در سوره مباركه «فرقان» بخوانيد. تعاليم اخلاقى و اجتماعى را در مثل سوره «إسراء» (آيه 22 تا 39) قرائت كنيد. آيات بشارت و انذار، آن همه نصيحت و هشدار دهنده است. بيان اوصاف مؤمنين و اصحاب ميمنه و اصحاب يمين و اصحاب شمال آموزنده و نصيحت است. قصص قرآن و سرگذشت انبيا و رجال الهى و سوء عاقبت كفّار و ارباب معاصى و فراعنه و جبّاران، پند و اندرز و هدايت به صراط مستقيم است. همه را بخوانيد و پيوسته تكرار كنيد و در مضامين آنها تأمّل نماييد.

در مثل اين آيات كريمه تأمّل كنيد و سعى كنيد به حقيقت مفاد آنها برسيد: (تلك الدّار الآخرة نجعلها للّذين لايريدون علواً في الأرض ولافساداً والعاقبة للمتّقين)(1)، (إنما مثل الحيوة الدنيا كماء أنزلناه من السّماء فاختلط به نبات الأرض فأصبح هشيماً تذروه الرّياح و كان اللّه على كل شى ء مقتدراً)(2)) (فمن يعمل مثقال ذرّة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرّة شرّاً يره)(3))، (و كأيّن من آية في السماوات والأرض يمرّون عليها و هم عنها معرضون)(4))، (كم تركوا من جنات و عيون و زروع و مقام كريم و نعمة كانوا فيها فاكهين)(5))، (أفرأيت ان متّعناهم سنين ثم جاء هم ماكانوا يوعدون ما أغنى عنهم ما كانوا يمتّعون (6).

خلاصه، قرآن نورى است كه اگر از آن روشنى طلب شود، همه تاريكيها را از ميان مى برد. اگر به زبان عربى آشنايى نداريد، تفسير اين آيات را در تفاسير فارسى مثل: «منهج الصادقين» و تفسير «ابوالفتوح رازى» مطالعه نماييد.

همراه با قرآن مواعظ و نصايح رسول خدا- صلّى الله عليه وآله وسلّم- و مواعظ اميرالمؤمنين عليه السّلام- را در نهج البلاغه و كتب ديگر، و نصايح ساير ائمّه معصومين عليهم السّلام- را كه حاملان علوم قرآن و مفسّران حقيقى كتاب خدا مى باشند بخوانيد.

سعى كنيد در حدّى كه مى توانيد حقوق برادران و خواهران ايمانى را رعايت كنيد. براى قضاى حوايج مردم، خصوصاً طبقات ضعيف تلاش كنيد. حضور در جماعات و جلسات دينى و مذهبى را ترك نكنيد. توفيق به نماز شب را بسيار مهم و

معارف دين ؛ ج 1 ؛ ص305

ص: 297


1- 312. ( 1)- قصص/ 83.
2- 313. ( 2)- كهف/ 45.
3- 314. ( 3)- زلزله/ 7 و 8.
4- 315. ( 4)- يوسف/ 105.
5- 316. ( 5)- دخان/ 25.
6- 317. ( 6)- شعراء/ 205 و 206 ..

مغتنم بدانيد و از ياد خدا در هر حال غافل نباشيد. شبهاى جمعه، دعاى كميل و روزهاى آن، دعاى ندبه را بخوانيد.

سخت تر از آنچه شخص، در امور مالى از شريك و طرف معامله خود حساب مى خواهد، خودتان به دقّت به حساب كارهاى خودتان برسيد كه فرمودند:

«ليس منّا من لم يحاسب نفسه فى كلّ يوم مرّة فإن عمل خيراً استزاد منه و إن عمل سيئاً استغفراللّه منه و تاب إليه»(1).

نيّت خود را خالص كنيد و خود را به هيچ كس و هيچ چيز جز خدا و ثواب خدا نفروشيد.

با حضرت بقيةالله قطب عالم امكان- ارواح العالمين له الفداء- ارتباط قلبى را مستمر بداريد. فراموش نكنيد كه رعيّت آن حضرت و در تحت ولايت آن حضرت هستيم. هرچه بتوانيم كارهاى خودمان را به حساب ايشان و خدمت به اهداف و مقاصد بلند ايشان- كه اعلاى كلمه اسلام و عزّت مسلمين است- بگذاريم و همه دوستان و شيعيان و منتظران ظهور آن بزرگوار را صميمانه دوست بداريم.

اميد است سعادتمند باشيد و به مقامات عاليه- كه فقط با پيروى از اهل بيت عليهم السّلام- حاصل مى شود- نايل گرديد. خداوند شما و ما و همه مؤمنين را از گرفتار شدن در دامهاى شياطين انسى و جنّى و اهل بدع حفظ فرمايد. اگر در مظانّ اجابت، دعوات حقير را از دعاى خير مخصوصاً براى سلامتى ايمان و حسن عاقبت و توفيق فراموش ننماييد، بسيار متشكّر خواهم بود. والسّلام عليكم و رحمةاللّه و بركاته.

ص: 298


1- 318. ( 1)- بحار: 1/ 152 ..

س- مستدعى است اين جانب را در سير و سلوك راهنمايى فرماييد. آيا در اين راه از قطب و مرشد پيروى نمايم؟ چه كتابى را پيشنهاد مى فرماييد؟ ...

ج- مكتوب جناب عالى و اصل و از مضمون آن اطّلاع حاصل شد. چون در مقام تهذيب اخلاق و به گفته خودتان در سير و سلوك راهنمايى، از اين حقير، راهنمايى خواسته ايد، به شما تذكّر مى دهم كه كلّ تعاليم اسلام- از واجبات و محرّمات و مستحبّات و مكروهات- سير و سلوك است. هر مسلمانى سالك الى اللّه است؛ با اين تفاوت كه در اين سلوك، بر حسب قوّت و ضعف اشخاص در تعهّد به انجام واجبات و ترك محرّمات همه در يك درجه و رتبه نيستند. هر چه مواظبت انسان بر اطاعت از خداوند متعال و دستورات شرع بيشتر باشد در اين سير و تحصيل تقرّب به خداوند موفّق تر مى شود.

تعاليم عبادى نماز، حج، روزه، دعا، قرائت قرآن، نماز شب، مواظبت بر خواندن نمازهاى نوافل يوميّه، عبادات شب و روز جمعه، ترك دروغ و غيبت، محاسبه با نفس، قضاى حوايج بندگان خدا، احسان به پدر و مادر، صله رحم، حسن جوار، حفظ امانت، مصاحبت و همنشينى با علما، تجديد توبه و استغفار، مواظبت بر اذكار تهليل و تسبيح و تحميد و تكبير، حسن معاشرت با مردم، امر به معروف و نهى از منكر، و رعايت حقوق برادران دينى تا حدّى كه در روايات «معلى بن خنيس» بيان شده، حفظ اعضا و جوارح از معاصى و حتّى ترك مشتبهات، تفكّر در عالم آفرينش و عظمت ظهور قدرت خدا در خلقت مخلوقات، تفكّر در فناى دنيا و نظر عبرت به كوه و دريا و موجودات كوچك و بزرگ و امور بسيار ديگر- كه در آيات قرآن مجيد بيان شده است و شرح مختصر آن نياز به نوشتن يك كتاب دارد- همه سير و سلوك است. دستور اين سير و سلوك همين كتب دعا و رساله ها و تفاسير قرآن مجيد و كتب حديث فارسى و عربى است و محتاج

ص: 299

به قطب و مرشد نمى باشد و همه اين امور، راه رفتن به سوى خداست؛ و استاد همه قرآن و تعاليم ائمّه عليهم السّلام- و احاديث شريفه است.

خلاصه همه مسلمانها- اعم از زن و مرد- در پنج وقت نماز، سير الى اللّه دارند.

زن در خانه شوهر با خانه دارى و انجام وظايف شرعيّه خود، و مرد در بيرون خانه با كدّ يمين و عرق جبينش مى توانند اين سير را ادامه دهند. فقط بايد دستور (ولاتكن من الغافلين (1) را رعايت كنند و در همه اين اعمال چشم به رضاى خدا و تقرّب به او داشته باشند و خدا را فراموش نكنند.

راه به بركت تعاليم اسلام باز است و بسته نيست و اگر هم بعضى معاصى سدّ راه شده باشد، با توبه باز مى شود.

اشخاص منزوى و گوشه گير و تارك امر به معروف و نهى از منكر، راهنما نيستند. راهنمايان، علما و شاگردان مكتب ائمّه عليهم السّلام- مى باشند. به شما هشدار مى دهم از اين فرقه اى كه به آنها اشاره كرده ايد حتماً بپرهيزيد كه راه ها و روش هاى آنان گاه به كفر و شرك منتهى مى شود. دعواى ارشاد آنها اضلال است. به شما برادرانه نصيحت مى كنم: خودتان با پاى خودتان به مددخواندن نماز در اوّل وقت، حفظ زبان و رعايت برنامه هايى كه به آن اشاره شد به سوى خدا برويد و به او تقرّب جوييد. (والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و إنّ اللّه لمع المحسنين (2) حقير هم براى توفيق شما و حفظ ايمان شما از خطر وساوس شياطين جنّ و انس دعا مى كنم، شما هم بنده را فراموش ننماييد. والسّلام عليكم و رحمةالله و بركاته.

ص: 300


1- 319. ( 1)- اعراف/ 205.
2- 320. ( 2)- عنكبوت/ 69 ..

س- ... براى رهايى از اين گرفتارى هاى روحى و سلب توفيقاتى كه قبلًا داشته ام چه بايد كرد؟

ج- نامه شكايت آميز شما از حالات روحى و تأسّف بر سلب بعضى توفيقاتى كه داشته ايد، واصل شد.

اين روحيّه گله از نفس و توجّه به ابتلاى نفس به خسارت ها و زيان هاى معنوى، دليل بيدارى ضمير و حيات قلب و آگاهى و سلامتى روح است و ضدّ حالت غفلت و بى اعتنايى به گناه است و حالت معاتبه نفس مى باشد كه در اصلاح باطن، بسيار مؤثّر است.

در احاديث شريفه است قريب به اين مضمون كه: در امم گذشته شخصى بود كه ساليان دراز عبادت مى كرد. سپس به رسم آن زمانها قربانى كرد و مقبول درگاه الوهيّت- عزّاسمه- نشد. او خود و نفس خود را مخاطب قرار داد و گفت: به من نرسيد آنچه رسيد مگر از تو، و نيست گناه مگر از تو!

خطاب شد كه: اين نكوهش و توبيخ نفس، از آن سالها عبادت بهتر است.

بايد شما با ايمانى كه داريد همين حالت شايسته را داشته باشيد. از فوت ثواب و محروم شدن از كار نيك ناراحت شويد. بنابراين در مقام جبران گذشته برآييد و شكر و سپاس خداى متعال را به جاى آوريد كه اين وجدان روشن را به شما عطا فرموده است. به شكرانه آن، برنامه هايى را كه داشته ايد با شوق و نشاط از سر بگيريد. از خدا توفيق بخواهيد و كمك و يارى طلب كنيد. انشاءاللّه حال شما از گذشته هم بهتر خواهد شد و صفاى باطن و نورانيّت قلب شما بيشتر مى شود.

يك بنده بايد همواره مراقب حالات نفسانى و قلب خود باشد كه در حديث است: دل نيز مانند آهن زنگ مى گيرد و با تلاوت قرآن كريم و ياد مرگ زنگ آن زدوده مى شود.

ص: 301

اگر بتوانيد، نفس خود را جريمه كنيد و او را در راه اطاعت و رياضت، زحمت بيشترى بدهيد. زايد بر برنامه، اگر مى توانيد از مال خود انفاق نماييد يا نماز بيشتر بخوانيد، يا بيشتر قرآن تلاوت كنيد.

چنانكه در احوال يكى از بزرگان گفته شده است كه چون نماز مغرب را مختصرى از اوّل وقت تأخير انداخت، به كفّاره آن و تأديب خود يك بنده آزاد كرد.

اين فقرات دعاى شريف «ابى حمزه ثمالى» را با توجّه بخوانيد و اگر عيبى در كار است آن را اصلاح كنيد: «مالي كلما قلت قدصلحت سريرتي و قرب من مجالس التوابين مجلسي عرضت لى بلية أزالت قدمي و حالت بيني و بين خدمتك. سيدي لعلك عن بابك طردتني و عن خدمتك نحَّيني و اولعلّك رأيتني مستخفّاً بحقّك فاقصيتني أو لعلّك رأيتني معرضاً عنك فَقَلَيْتَني أولعلّك وجدتني في مقام الكاذبين فرفضتني أولعلك رأيتني غير شاكر لنعمائك فحرمتني أولعلّك فقدتني من مجالس العلماء فخذلتني أولعلّك رأيتني في الغافلين فمن رحمتك آيستني أولعلك رأيتني آلف مجالس البطالين فبيني و بينهم خلّيتني» الخ.

اينها اشاره به يك سلسله از عوامل قلّت يا سلب توفيق است كه به هر حال توجّه دهنده و آموزنده و بيدار كننده و عافيت بخش مى باشد.

من اميدوارم كه شما تحت تأثير هيچ يك از عواملى كه در اين دعا ياد شده قرار نگرفته باشيد. به اميد خدا برنامه ها را كما فى السابق اجرا كنيد؛ جلو برويد؛ قدم برداريد كه سعادت هاى بزرگ و درجات عالى و مقامات بلند در انتظار شماست.

به حضرت بقيه اللّه، مولانا المهدى- ارواح العالمين له الفداء- متوسّل باشيد و براى فرج ايشان دعا كنيد. به اين بنده ضعيف سرمايه از دست داده و در بند نفس گرفتار مانده، از راه مرحمت دعا كنيد. ثبتكم اللّه و إيانا بالقول الثابت في الحياة الدنيا و الآخرة بحقّ محمّد وآله الطّاهرين صلوات اللّه عليهم أجمعين. والسّلام عليكم و رحمة الله.

ص: 302

سفارش و نصيحت مرجع عاليقدر حضرت آيةاللّه العظمى آقاى حاج شيخ لطف اللّه صافى گلپايگانى- مدّظلّه، العالى- در پاسخ به نامه يكى از برادران ايمانى:

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمدللّه ربّ العالمين والصّلاة والسّلام على سيّدنا ونبيّنا أبي القاسم محمّد و آله الطّاهرين، سيما بقيةاللّه في الأرضين قال اللّه تعالى:

(وأن هذا صراطى مستقيماً فاتبعوه ولا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ذلكم وصّيكم به لعلكم تتقون (1)

نصيحتى كه به شما مى نمايم برگرفته و اقتباس از نصيحت و سفارش مرحوم «علّامه حلّى» به فرزندش «فخرالمحقّقين»- قدس سرّهما- مى باشد. ايشان از بزرگترين علماى اسلام است كه در همه علوم نقلى و عقلى از اساتيد كم نظيرند. آن بزرگوار در خاتمه كتاب ارزنده «قواعد»، به فرزندش- كه او نيز از شخصيّتهاى برجسته علمى و از مفاخر عالم علم و تحقيق و فضيلت است- سفارشاتى فرموده است.

آن فقيه عظيم، فرزند جليل خود را مخاطب قرار داده و بعد از دعاى خير، او را به تقوا و پرهيزكارى- كه سپر نگهدارنده و وسيله پايدار و سودمندى است و انسان را براى قيامت آماده مى نمايد- وصيّت مى فرمايد و به اطاعت اوامر خدا و آنچه موجب رضاى او است و دورى از آنچه خداوند نهى فرموده، دستور مى دهد.

از او مى خواهد كه عمرش را در تحصيل كمالات و كسب فضايل و صعود از پستى، نقصان و نادانى به اوج علم و كمال و مدارج معارف و آداب و مقامات انسانى و اعمال صالحه صرف نموده و اوقات خود را بيهوده تلف نسازد.

از جمله اين وصايا، احسان و مساعدت و كمك به برادران و قضاى حوايج محتاجان و مقابله بدى به نيكى و تشكّر و امتنان از نيكوكاران است.

ص: 303


1- 321. ( 1)- انعام/ 153 ..

وى نيز فرزندش را به ترك صحبت و همنشينى و معاشرت با مردم نادان و فاسدالاخلاق سفارش مى كند. و از طرف ديگر، فرزندش را به ملازمت محضر علما و مجالست فضلا- كه سبب رفع جهل و موجب اخلاق حسنه است- توصيّه مى فرمايد.

به صبر و توكّل و رضا و حسابرسى نفس و استغفار و پرهيز از ظلم، خصوصاً به يتيمان و ضعفا وصيّت مى كند و مى فرمايد: خداوند در كيفر كسى كه شكسته اى را برنجاند و ضعيف و افتاده اى را بيازارد گذشت نمى فرمايد.

وى بعد از آن مى فرمايد: در اداى نماز شب مواظبت داشته باش كه پيامبر عظيم الشأن صلّى الله عليه و آله وسلّم- بر آن ترغيب و تشويق فرموده است. و مى فرمايد:

«من ختم له بقيام الليل ثم مات فله الجنة»(1).

او اضافه مى كند: صله رحم و پيوند با خويشان را كه سبب زيادتى عمر است انجام بده. و در حسن خلق هرچه مى توانى اهتمام كن كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله وسلّم- مى فرمايد:

«إنكم لن تسعوا الناس بأموالكم فاسعوهم بأخلاقكم»(2)

در پيوند با ذريّه طيبه سادات كرام (فرزندان معصومين سلام اللّه عليهم أجمعين-) و خدمت و احترام به آنها تلاش داشته باش كه خداوند متعال در سفارش آنها تأكيد فرموده و مودّت و دوستى ايشان را اجر رسالت قرار داده است: (قل لاأسئلكم عليه أجراً إلاالمودة في القربى (3).

حضرت ختمى مرتبت صلّى الله عليه و آله وسلّم- فرمودند: من از چهار صنف روز قيامت شفاعت مى كنم، اگر چه به مقدار گناهان اهل دنيا گناه بياورند: كسى كه ذريّه مرا يارى كرده باشد؛ شخصى كه در تنگدستى، مالش را به فرزندان من بذل كرده باشد؛ و آن كسى كه اولاد مرا به زبان و دل دوست داشته باشد و شخصى كه براى قضاى حوايج ذريّه من- در وقتى كه طرد شده و كنار گذاشته شده باشند- سعى و تلاش نمايد.

همچنين بر تو باد به تعظيم فقها و اكرام علما كه پيامبر عاليقدر اسلام صلّى الله عليه و آله وسلّم- فرمودند:

«من أكرم فقيهاً مسلما لقي الله يوم القيامة وهو عنه راض و من أهان فقيهاً مسلماً لقي الله يوم القيامة و هو عليه غضبان»(4).

نظر به روى عالم عبادت است و نظر به در خانه عالم عبادت است و مجالست و همنشينى با عالم عبادت است.

ص: 304


1- 322. ( 1)- وسائل: 8/ 154.
2- 323. ( 2)- بحار: 71/ 383.
3- 324. ( 3)- شورى/ 23.
4- 325. ( 4)- بحار: 2/ 44 ..

بر تو باد به تحصيل علم و فهم دين. مبادا علمى را كه دارى از آنان كه نياز دارند كتمان كنى و اظهار ننمايى. در قرآن مجيد است: آن كس كه دانش خود را كتمان كند، خدا و همه لعنت كنندگان، او را لعنت مى كنند. خصوصاً اگر بدعتها ظاهر شود بر عالم واجب است كه علم خود را اظهار كند و بدعتها را دفع نمايد و نگذارد كه مردم گمراه شده و در اشتباه بيفتند.

قال رسول اللّه صلّى الله عليه و آله وسلّم-:

«إذا ظهرت البدع في امتي فليظهرالعالم علمه فمن لم يفعل فعليه لعنة اللّه تعالى».(1)

توصيه حقير، اضافه بر آنچه علّامه حلّى رحمةالله عليه فرموده، اين است كه ياد خدا را در هيچ حال فراموش مكن و خدا را چنان عبادت و پرستش كن كه گويى او را مى بينى و اگر تو او را نمى بينى، او تو را مى بيند:

«اعبداللّه كأنك تراه فإن لم تكن تراه فإنه يراك»(2)

). بر ياد او به دل و زبان مستمر و مداوم باش. يقيناً خدا هم تو را ياد مى نمايد: (فاذكروني أذكركم (3)

از شكر نعمتهاى او- اگر چه كسى از حقّ شكر آنها بر نمى آيد- غافل مباش و از كفران نعمت و اينكه با نعمت خدا او را معصيّت كنى بر حذر باش: (ولئن شكرتم لأزيدنكم ولئن كفرتم إن عذابي لشديد)(4)

در معامله با مردم، طريق انصاف را رعايت كن. مبادا حقّى را از كسى- اگر چه كوچك باشد- انكار كنى و تا مى توانى با برادران دينى مواسات داشته باش:

«أشد الاعمال ثلاثة: ذكر اللّه على كل حال و مواساة الأخ و انصافك الناس من نفسك»(5).

حقّ برادران مؤمن و خواهران مؤمنه را رعايت كن. آسانترين آن اين است كه براى آنها دوست بدارى آنچه را براى خودت دوست مى دارى؛ و ناخوش داشته باشى، آنچه را براى خود ناخوش مى دارى!

با آنها كه ازتو مى بُرند، تو پيوند كن و آنها كه به تو ستم مى كنند را عفو كن.

از خودبينى و غرور و تكبّر و نظر حقارت به ديگران پرهيز كن كه: (فإن جهنّم مثوى للمتكبرين (6).

ص: 305


1- 326. ( 1)- بحار: 57/ 234.
2- 327. ( 2)- بحار: 25/ 204.
3- 328. ( 3)- بقره/ 152.
4- 329. ( 4)- ابراهيم/ 7.
5- 330. ( 5)- بحار: 78/ 187.
6- 331. ( 6)- زمر/ 60 ..

به هيچ يك از بندگان خدا و برادران و خواهران ايمانى به نظر كم قدرى نگاه مكن. شايد همان كسى كه تو او را كم گرفته و كم مى بينى از اولياى خدا باشد. مظاهر دنيا و مقامات ظاهرى، معيار و نشان قدر معنوى و حقيقى و شأن اشخاص نيست كه:

«الأكثرون هم الأقلون يوم القيامة»(1).

هر چه خود را در مقايسه با ديگران كمتر بشمارى و تواضع بيشتر داشته باشى، به مقامات و درجات بالاترى نايل مى شوى.

امر به معروف و نهى از منكر و سعى و كوشش در اعلاى كلمه اسلام و تبليغ مكتب اهل بيت عليهم السّلام- را- كه مكتب اصل و اصيل اسلام است- هميشه وجهه همّت خود قرار بده و حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه را در همه احوال و كارها مراعات كن كه:

«أوثق عرى الإيمان الحب في اللّه و البغض في اللّه».

بر راستى و صداقت و درستى و امانت و حفظ عهد و وفاى به عهد- كه از موجبات مهمّ عزّت دنيا و آخرت و اعتلا و اعتبار جامعه است- ملازمت و مداومت داشته باش؛ كه در حديث است به نماز و روزه بسيار شخص نظر نكنيد؛ بلكه به صدق و راستى او در گفتار و اداى امانت او نظر كنيد. و از رسول اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم- است كه فرمود امّت من همواره در خير هستند، مادامى كه امانت را غنيمت و صدقه دادن را غرامت و خسارت نبينند:

«لاتزال امتي بخير مالم تر الأمانة مغنماً والصدقة مغرماً»(2).

از دوستى با دشمنان خدا سخت پرهيز كن و در اين سه آيه پيوسته تأمّل كن. قال اللّه تعالى:

(لا تجد قوما يؤمنون باللّه واليوم الآخر يوادون من حاد اللّه و رسوله ولو كانوا آباءهم أو أبناءهم أو إخوانهم أو عشيرتهم أولئك كتب في قلوبهم الإيمان الآية.(3)

و قال اللّه تعالى:

(قل إن كان آبائكم و أبنائكم و إخوانكم و أزواجكم و عشيرتكم و أموال اقترفتموها و تجارة تخشون كسادها و مساكن ترضونها أحب إليكم من اللّه و رسوله و جهاد في سبيله فتربّصوا حتى يأتي اللّه بأمره واللّه لايهدي القوم الفاسقين (4)

و قال جلّ شأنه:

ص: 306


1- 332. ( 1)- بحار: 3/ 7.
2- 333. ( 2)- بحار: 6/ 315.
3- 334. ( 3)- مجادله/ 22.
4- 335. ( 4)- توبه/ 24 ..

(تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لا يريدون علواً في الأرض ولا فساداً والعاقبة للمتقين (1)

تلاوت قرآن را ترك مكن كه بر حسب روايات، قرآن عهد خداست و بايد شخص در اين عهد نظر كند و حدّاقل روزى پنجاه آيه از آن را قرائت نمايد.

از فايده و فضيلت تفكّر در خلق آسمان و زمين و نفس خود و همه آيات الهى كه سبب مزيد معرفت و خداشناسى و بيدارى و آگاهى و ترقّى روح و عقل مى شود، هيچگاه غفلت مكن كه خداوند، خردمندان را در قرآن به اين صفت توصيف و تعريف نموده است. و نيز در قرآن مى فرمايد: (وفي الأرض آيات للموقنين و في أنفسكم (2)

مبادا جزء كسانى باشى كه به خاطر نظر به ظاهر اين عالم، به باطن آن نمى رسند و به همين تماشا و سير ظاهرى جهان اكتفا كرده، مشمول اين آيه شريفه مى شوند:

(وكأين من آية في السماوات والأرض يمرّون عليها وهم عنها معرضون (3)

در حديث است كه حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله وسلّم- به اميرالمؤمنين عليه السّلام- فرمود:

«إذا تقرب الناس إلى خالقهم بأنواع البر تقرب إليه بأنواع العقل»(4)

همان چيزى كه امتياز اصلى و اساسى انسان بر حيوان به آن مى باشد؛ يعنى قوّه عاقله و تفكّر در اسرار عالم و درك حقايق و عواقب امور.

در توسّل به حضرات معصومين عليهم السّلام- و حضور در مجالس ذكر فضايل و مناقب و مصائب ايشان خصوصاً مجالس روضه و تعزيّه حضرت سيّدالشّهداء- عليه أفضل التّحيّة و الثّناء- كوتاهى ننما و اين مجالس را كه متضمّن كمال روح و تهذيب نفس و كسب ثواب و اجر بسيار و ازدياد بصيرت و معرفت است، مغتنم بشمار.

خصوصاً ياد ولى نعمت حقيقى و آن آقايى كه همه نعمت هاى الهى و فيوض ظاهرى و باطنى از بركت وجود مقدّس او به ما مى رسد يعنى حضرت بقيةاللّه مولانا المهدى ارواحنا فداه- را فراموش ننما و تا مى توانى با گفتار و كردار خود خوشنودى و مسرّت خاطر شريف ايشان را فراهم نما و براى تعجيل فرج و ظهور آن حضرت و نزديك شدن روزگار رهايى دعا كن؛ و سعى كن كه از منتظران حقيقى و متعهّد آن حضرت باشى.

بر صلوات بر محمّد و آل محمّد- صلوات الله عليهم اجمعين- مداومت داشته باش.

اين حقير فقير سراپا تقصير را از دعاى خير و طلب مغفرت حياً و ميتاً فراموش ننما. فإن اللّه يحب المحسنين ولاحول قوة إلا باللّه العلي العظيم و آخر دعوانا أن الحمدللّه رب العالمين و صلى اللّه على سيدنا محمد وآله الطاهرين.

ص: 307


1- 336. ( 1)- قصص/ 83.
2- 337. ( 2)- ذاريات، 51/ 52.
3- 338. ( 3)- يوسف/ 105.
4- 339. ( 4)- مشكاة الانوار/ 251 ..

بسم الله الرحمن الرحيم

نامه جنابعالى متضمّن دو سؤال و درخواست پند و اندرز واصل شد. سؤالات و درخواست كاشف، از حسن نيّت و بصيرت مذهبى و حيات وجدانى است. حقير، اين نورانيّت ضمير و ايمان و اعتقاد را به شما تبريك گفته و از خداوند متعال برايتان دوام توفيق و كمال ايمان و يقين مسألت مى نمايم.

در پاسخ اگر چه به واسطه كثرت مشاغل و قلّت فرصت سعى بر اين بود كه ايجاز و اختصار رعايت شود، ولى معنويّت اين مطالب و حلاوت و لذّتى كه براى روح انسان در تذكار و يادآورى آنها فراهم مى شود خود به خود موجب بسط كلام مى گردد؛ به طورى كه اگر عنان قلم كشيده نشود، نفس هيچگاه از بيان اين معانى دلپذير سير نگشته و قلم از نوشتن آن باز نمى ماند. والحمدلله الذي هدانا لهذا و ما كنّا لنهتدى لولا أن هدانا الله.

امّا پند و اندرز براى خودم و براى شما و همگان:

اوضاع جهان ودگرگونيهاى احوال مردمان، و تغييرات و تحوّلات در هر عصر و هر زمان، بلكه در هر لحظه، همه مشتمل بر پند و موعظه و معرفت آموز و هدايت بخش است.

هر ذرّه اى از ذرّات و هر برگ درخت و هر قطره باران و هر سلّول و هر جنبنده و هر حيوان و جماد و نبات و انسان و كوه و دريا و ستاره و منظومه و كهكشان و ... هر كدام و هر يك عالمى از حقايق و كتابى از معانى و معارف و راه و طريقى به سوى خداست. سنّت الهى لبس و خلع، حيات و موت، عوض شدن مظاهر و تازه شدن نعمتها، كهنه شدن نوها، پيدايش ها و آغازها، فرجامها و پايان مهلتها و عمرها و انقراض دولتها همواره براى خردمندان بهترين موعظه بوده و هست. (ذلك بأن الله هو الحق و أن ماتدعون من دونه الباطل و أن الله هو العلى الكبير)(1).

كدام نقطه و حرف و كلمه اى از كتاب آفرينش و كدام پديده و مخلوق كوچك و بزرگ است كه در آن آثار قدرت بى نهايت و حكمت و علم نامنتهاى الهى مشهود نباشد،

ص: 308


1- 340. ( 1)- لقمان/ 30 ..

و آدميان غافل را با نهيب و هشدار از خواب غفلت بيدار نكند و به انديشه در عاقبت كار وادار نسازد و در برابر عظمت آفريننده يگانه و يكتاى اين جهان هستى، خاضع و خاشع ننمايد و به سجده نيندازد و زبانش را به كلمه توحيد و تهليل و تسبيح و تكبير نگشايد و مثل مضامين اين دعا را بر گوش جان او نخواند:

«اللّهم إنّه ليس في السّموات دورات و لا في الأرض حركات و لافي العيون لحظات و لافى البحار قطرات و لا في الأشجار ورقات إلّا وهي لك شاهدات وعليك دالات و في ملكك متحيّرات».

آرى همه، شواهد وجود خدا و دلايل علم و حكمت و قدرت اويند:

برگ درختان سبز در نظر هوشيارهر ورقش دفترى است معرفت كردگار

«إن نظرت إلى الأشجار رأيتها دفاتر سطرت على أوراقها أدلة وجوده أو إلى البحار وجدتها زاخراً من بحر كرمه وجوده جميع ما في الكون ناطق بتسبيحه و مجده

(وإن من شي إلّا يسبح بحمده ».

در حالى كه تمام اجزا و اعضاى جهان از اتم تا كهكشانها و هر جرم و كره اى كه از آن بزرگتر يا كوچكتر نيست، همه به قدرت الهى در حركت و سير و گردشند و اين حركت تكوينى در خود انسان و در اعضا و اجزاى ذرّات وجودش در جريان است. همه با زبان بى زبانى هشدار مى دهند كه در عرصه اراده و اختيار نبايد از قافله حركت باز ماند و بايد حركت كرد و به جلو پيش رفت و سكون و توقّف جايز نيست. حيف است كه انسان اينهمه مواعظ وهشدارها را با گوش دل نشنود و عمرش را به غفلت و بطالت و عبث و بازى تمام كند.

در احاديث شريفه است كه: هر كس دو روز او مساوى باشد، مغبون و زيانكار است و هر كس امروزش از ديروزش بدتر باشد، ملعون است.

هر چه مى بينيم، همه به ما مى گويند: به هوش باشيد كه وقت مى گذرد. فرصت از دست مى رود؛ جوانى را پيرى، تندرستى را بيمارى و زندگى و حيات را مرگ و ممات در پى است. تا فرصت هست و توان داريد به پا خيزيد و براى راهى كه در پيش داريد و بسيار دور و دراز است زاد و توشه فراهم نماييد؛ فراموش نكنيد كه اميرالمؤمنين عليه السّلام- مى فرمايد:

«كفى بذلك واعظاً لمن عقل و معتبراً لمن جهل»(1)

امّا پاسخ سؤال اوّل كه: اگر قرار باشد خداوند متعال يك آرزوى شما را برآورده كند در اين صورت، بهترين و مهمترين آرزوى شما چيست؟

ص: 309


1- 341. ( 1)- نهج البلاغه/ خطبه 190 ..

سؤال بسيار مهمّى است كه غير از ائمّه طاهرين عليهم السّلام- كه راسخين در علم و معادن بصيرت و معرفت و كمالات عاليّه و ملهّم به الهامات خاصّه ربّانيّه هستند، كسى نمى تواند به آن پاسخ كافى و شافى بدهد.

نمى دانم از خدا با چنين شرطى كه يك آرزو و حاجتم برآورده باشد چه درخواستى بنمايم و كدام يك از حوايج خود را مسألت كنم؟ آيا از درگاه او ايمان ثابت، رضا و رضوان او را بخواهم؟ يا فرج و ظهور آقا حضرت صاحب الامر- ارواح العالمين له الفداء- را مسألت نمايم؟ يا عرض كنم: «الهى اجعلني كما تُحب و كما تريد»؟ يا براى همه بندگان خدا، خير و سعادت دنيا و آخرت و هدايت بخواهم و يا ...

ولى من خدا را «باسط اليدين بالعطيه» مى دانم. مى دانم كه از خزائن رحمت و كرم او هرچه انفاق و بخشش و عطا شود چيزى كم نمى شود و همه دعاها را مستجاب مى فرمايد. او فيّاض مطلق است.

«لا يشغله سمع عن سمع يعطى من سأله و يعطى من لم يسأله»

است. كرم و عطاى او محصور و معدود نمى شود:

«لا تنفد خزائنه ولا تزيده كثرة العطاء إلّا جوداً و كرماً».

او در كتاب كريمش و وحى نازل بر حضرت خاتم الانبياء- صلّى الله عليه و آله وسلّم- به همگان براى حضور در مشهد دعا بارعام و اذن مطلق داده و با اعلان و بلكه فرمان (وقال ربكم ادعونى أستجب لكم إن الذين يستكبرون عن عبادتي سيدخلون جهنم داخرين (1) همه را به دعا مأمور كرده و باب استجابت آن را بر روى همه گشوده است.

بنابراين من همه حوايجم را- كه هر چه هستم و دارم، حاجت و نياز است- از او مى خواهم؛ و رحمت واسعه و ربّانيّت و فيّاضيّت نامتناهى او را محدود و متناهى نمى شمارم؛ و فخرم اين است كه سراپاى وجودم فقر و حاجت به اوست و عزّتم به اين است كه كارساز و قاضى الحاجات، اوست.

ولى يادآور مى شوم كه ادعيه بالنّسبة جامع و فراگير و مقاصد و مطالب، در ادعيّه مرويّه از حضرت رسول اكرم و اهل بيت معظّم ايشان صلوات الله عليهم اجمعين- بسيار است وچون همه منتخب و گزيده است نمى توان از آنها، يك يا چند دعا را برگزيد و انتخاب كرد. اگر بتوانيم از كتب معتبرى كه اصحاب ائمّه عليهم السّلام- و علما و محدّثين تأليف كرده اند، همه فيض برده و بهره مند شويم، به خزائن بى شمارى در هدايت و رحمت الهى دست خواهيم يافت. اين ادعيّه علاوه بر آنكه متضمّن بيان نيازمندى حقيقى بشر و مسألت قضاى حوايج از حضرت قاضى الحاجات و سامع الدّعوات است و خواننده را به فقر كامل و نياز تمام او به خداوند غنىّ بى نياز متوجّه مى نمايد و به بهترين حالات

ص: 310


1- 342. ( 1)- غافر/ 60 ..

معنوى و حضور و خشوع و خضوع و مقامات قرب و لذّت انس با خدا نايل مى نمايد، درهاى علوم و معارف و اخلاق كريمه و آداب فاضله را به روى او مى گشايد.

يقيناً اگر راهنمايى آن بزرگواران به اين ادعيّه نبود، بشر نمى توانست مدارج بلند و معارج كمال و يقين و ايمان را- كه در پرتو دعا و توجّه به خدا فراهم مى شود- طى نمايد. اين ادعيّه به ما مى آموزد كه خدا را چگونه و با چه اسماء وصفاتى بخوانيم و از او چه بخواهم.

اين ادعيه و به ويژه ادعيه اى كه در قرآن مجيد است، همه نور و ايمان و سير الى الله و فراغت و خلاصى از علايق دنيّه دنيويّه، و حظوظ نفس بهيميّه، و ارتقا به درجات ملكوتيّه، و خوض و غور در بحار رحمت و مغفرت وبركات حقيقيّه است كه امام زين العابدين عليه السّلام- در يكى از مناجاتهايش به درگاه خداوند عرض مى كند:

«يامن حاز كل شي ء ملكوتاً وقهر كل شي ء جبروتا صلّ على محمّد وآل محمّد و أولج قلبي فرح الإقبال عليك وألحقني بميادين المطيعين لك».

با خواندن اين دعا در مى يابيم كه: ما اگر خود مى خواستيم از خدا چيزى بخواهيم، هرگز اين مطالب بزرگ را نمى يافتيم؛ حاجت خود را به اين مطالب و مراتبى كه در اين دعا است درك نمى كرديم و به همان طلب يك سلسله حوايج جسمانى و دنيايى بسنده مى نموديم.

آن حضرت، در جريان همين حال حضور و نيايش ديگرباره چنين در درگاه خدا زبان به دعا مى گشايد:

«يامن قصده الضالون فأصابوه مرشداً وأمه الخائفون فوجدوه معقلا ولجأ إليه العابدون فوجدوه موئلامتى فرح من قصد سواك بنيته ومتى راحة من نصب لغيرك بدنه إلهى قد تقشع الظلام ولم أقض من خدمتك وطراً ولا من حياض مناجاتك صدراً صلّ على محمد و آل محمد وافعل بى أولى الأمرين بك يا أرحم الراحمين».

ادعيه صحيفه مباركه علويه و صحيفه كامله سجّاديّه و صحيفه ثانيه وثالثه و رابعه و ساير ادعيه مأثوره از اهل بيت عليهم السّلام-، همه مشتمل بر مضامين جامع و معرفت آموز و بصيرت افزا و تربيت بخش است؛ روح را نشاط مى بخشد و قلب را جلا و صفا مى دهد وتيرگيها را مى زدايد و به شوق و اشتياق شخص به سير در عوالم معنى و حقيقى مى افزايد.

از دعاهاى جامع، طلب توفيق و عافيّت و مقام يقين و تفويض و تسليم و توكّل و رضا است.

ص: 311

در ادعيه اى مثل دعاى مكارم الاخلاق، آنچه فطرت پاك و نياز واقعى دعاكننده است از خدا خواسته مى شود و در همه آنها، انسان- هر كس و هر شخصيّت و صاحب هر مقام و فضيلتى كه باشد- خود را ناچيز و سرا پا فقر و احتياج مى بيند و در برابر خداوند غنى بالذّات وكامل بالذّات، تا آنجا كه مى تواند عرض حقارت و ضعف و مسكنت مى نمايد. با اين حال، خود را قوى و قدرتمند و پيروز و شكست ناپذير مى سازد و با سلاح دعا خود را در مقابل خطرناكترين تيرهاى حوادث مسلّح مى كند.

طوفان هاى بلا اهل دعا را بيچاره نمى نمايد و سختى ها و شدايد آنان را از پاى در نمى آورد؛ يأس و نا اميدى بر آنها چيره نمى شود؛ رجا و اميد آنها به خدا و حول و قوّه خداست. با مثل دعاى:

«الّلهم إني أسألك إيماناً تباشر به قلبي ويقيناً صادقاً حتى أعلم أنه لن يصيبني إلّا ما كتبت لي ورضنّي من العيش بما قسمت لي»

مقاوم وتوانا با سر پنجه ايمان ويقين بر همه مشكلات فايق مى شوند واز مواضع ايمانى خود عقب نشينى ندارند.

«حسبنا الله و نعم الوكيل، وأفوض أمرى إلى الله، وأنا لله وإنا إليه راجعون، ولا حول ولا قوة إلا بالله»،

همه نقاط ضعف آنها را به قدرت مبدّل مى نمايد. يا مثل اين دعا به لفظ كوتاه و مختصر و به مضمون جامع و پر از معنى و معرفت كه بر حسب روايات، حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم- به دخترش- سيّدة نساء العالمين- تعليم داد:

«يا حي و يا قيوم برحمتك أستغيث لا تكلني إلى نفسي طرفة عين وأصلح لي شأني كله»،

دعاكننده، خود را تحت حفظ و حراست خدا و در حمايت عنايت خدا مى بيند و از هر كمى و كاستى و ضرر و زيان بى بيم و هراس مى شود.

اصلا حقيقت دعا و خواندن خدا، از حوايجى كه مى خواهيم، مهمتر و پرفيض تر است. همه چيز و همه حوايج- كوچك و بزرگ- را بايد از خدا خواست كه آنچه در آن خواستن و خواندن است عين اجابت و به مطلب رسيدن است.

خوشا به حال بخت يارانى كه همواره با دعا با او در ارتباط و راز و نيازند و بدا به حال آنهايى كه از توفيق دعا و لذّت دعا بى نصيبند. حقيقت عبادت و پرستش خدا، دعا است. قال الله تعالى: (وقال ربكم ادعوني أستجب لكم إن الذين يستكبرون عن عبادتي سيدخلون جهنم داخرين (1) اى يستكبرون عن دعائي. در حديث است:

«الدّعاء مخ العبادة»(2)؛

دعا مخ و مغز عبادت است.

و هم در روايات شريفه نيز آمده است كه: از حضرت صادق عليه السّلام- سؤال شد كه دو نفر با هم شروع به نماز كردند و با هم از نماز فراغت يافتند. يكى از آنها دعايش در نماز بيشتر بود و ديگرى قرائتش؛ فضيلت كدام بيشتر است؟

ص: 312


1- 343. ( 1)- غافر/ 60.
2- 344. ( 2)- بحار: 93/ 300 ..

فرمود: هر دو با فضيلت است. سؤال كننده عرض كرد: مى دانم هر دو با فضيلتند؛ كدام افضل است؟

فرمود: آنكه دعايش بيشتر است، افضل است:

«هي والله العبادة هي والله العبادة هي والله العبادة هي أفضل».(1)

از خداوند متعال مسألت مى نماييم كه دلهاى ما را به انوار شوق و علاقه به دعا منوّر فرمايد و حال اقبال به دعا به ما عطا فرموده، همواره و در همه حالات ما را از بركات دعا مستفيض فرمايد و مخصوصاً با توفيق دعا براى حضرت بقيّةالله، ولىّ عصر- ارواح العالمين له الفداء- و طلب تعجيل در فرج و ظهور آن حضرت، ما را قدردان نعمت ولايت آن صاحب زمان و ولىّ دوران قرار دهد.

سؤال دوم: اگر خدا در عالم قيامت به جنابعالى مقام شفاعت عنايت نمود آيا بنده را شفاعت خواهيد كرد؟

ج- اميد دارم شخص شما با اين روحيه ايمانى پاك و حبّ ولايت اهل بيت عليهم السّلام- كه با التزام به تكاليف شرعيّه توأم است، از شفعا باشيد. زيرا بر حسب روايات، مؤمنين نيز در قيامت از شفعا هستند.

ثانياً همه، چشم اميد به شفاعت كبراى حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله وسلّم- و اهل بيت طاهرين آن حضرت عليهم السّلام- داريم. اگر بتوانيم رابطه خود را با آن بزرگواران نگاه داريم و با آن به عالم ديگر برويم موقعيّت و جلوه خاصّى دارد؛ هرچند شفعا در روز قيامت بسيارند كه از آن جمله شفاعت علما كه پاسداران واقعى دين و احكام و مدافع از حدود و ثغور اسلام وجنود حضرت صاحب الامر- عليه السّلام- هستند. همان شفاعت محمّد و آل محمّد- صلوات الله عليهم- شيعيان و مؤمنان را به سر منزل نجات و علوّ درجات نايل مى نمايد و با اين شفاعت جا دارد كه بگوييم:

طوبى كه خورد آب زسر چشمه كوثرفارغ بود از تربيت باد بهارى

امثال شما مؤمنان متعهّد را چه حاجتى به شفاعت مثل اين بنده حقير سراپا تقصير مى باشد كه اگر هم از شفاعت، مرا به سهمى مفتخر سازند، آن هم به شفاعت محمّد وآل محمّد- صلوات الله عليهم- است.

برحسب احاديث شريفه در صورتى كه موانع شمول شفاعت شفعا در اشخاص نباشد، صاحبان درجات عالى واعلى از صاحبان مراتب پايينتر و ادنى شفاعت مى نمايند. اين شفاعت نه فقط در ارتباط با عفو از گناهان است، بلكه شامل اخيار و

ص: 313


1- 345. ( 1)- دعائم الإسلام: 1/ 166 ..

محسنين نيز مى شود و بر علوّ درجات و كثرت اجر و ثواب آنها مى افزايد. بنابراين بر حسب اطلاق روايات حضرت رسول اكرم صلّى الله عليهم و آله وسلّم- از كلّ افرادى كه مانعى از شفاعت در آنها نباشد شفاعت مى فرمايد: از عصاة و گناهكاران امّت، از اخيار و صدّيقين وشهدا وصالحين و بلكه انبيا و ائمّه طاهرين عليهم السّلام-.

شفاعت از گناهكاران، موجب بخشش و عفو آنان، و شفاعت از ديگران موجب ارتقاى مرتبه و تقرّب بيشتر مى گردد. به اين معنى، شفاعت حضرت رسول اكرم وائمّه طاهرين عليهم السّلام- همه شخصيّتها و صاحبان مقامات بلند و همه مؤمنين را شامل مى شود.

وسايل واسباب شفاعت از عصاة نيز به قدرى فراگير است كه حتّى نام آنها را نيز فراگير مى شود و لدى الاقتضاء از كسانى كه به نام محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين و ... نام گذارى شده اند نيز شفاعت مى شود.

به راستى جاى تعجّب است اگر با اين همه شفعا خصوصاً شفاعت كبراى حضرت شفيع الامّة و بلكه شفيع الانبيا وشفيع الملائكه و شفاعت اهل بيت آن حضرت صلوات الله عليهم اجمعين- و با اين همه اجر و ثواب هايى كه براى انواع عبادات و طاعات و اعمال خير و صنوف كارهاى نيك و برّ مقرّر شده، و با اينكه باب توبه ما بين مشرق و مغرب باز است و با وسايل ديگرى كه همه موجب ظهور رحمانيّت و رحيميّت و مغفرت و بخشش خداوند متعال است، شخص، گرفتار تيه شقاوت و سقوط در هاويه عذاب و هلاكت گردد.

اگر چه شخصى قليل المعرفة گفت: «عجبت لمن نجى كيف نجى»، امّا سخن حق و كامل و تمام، آن است كه امام عليه السّلام- فرمود:

«عجبت لمن هلك كيف هلك».(1)

زيرا نجات يافتن وسعادتمند شدن حق است و مى بايد انسان سعيد و رستگار شود و شقاوت و محروميّت از فيض خدا، خلاف اصل و باطل است.

بايد انسان خود را در مسير كسب اين همه فيوضات ربّانيّه قرار دهد و راههاى تابش آفتاب رحمت حق را بر روى خود نبندد وهمواره از اينكه گناه، او را به سياه چالى بيندازد كه بيرون آمدن از آن نا ممكن شود بيمناك باشد و هميشه از سوء عاقبت و استدراج بر حذر باشد و آيه (ثم كان عاقبة الذين أساؤا السو أى أن كذبوا بآيات الله وكانوا بها يستهزؤن (2) را كه نتيجه استمرار در معاصى و گناه را تكذيب و استهزا به آيات خدا اعلام مى كند، فراموش ننمايد؛ تا خود را به سوء اختيار خود در هلاكت حقيقى نيندازد؛ نه به رحمت خدا و مغفرت او مغرور گردد ونه از آن مأيوس ونا اميد شود.

ص: 314


1- 346. ( 1)- بحار: 75/ 153.
2- 347. ( 2)- روم/ 10 ..

اجمالا بايد در بين همه عوامل بسيار نجات و اسباب هلاكت و دمار، بين خوف و رجا به سوى رضوان خدا و سعادت دنيا و عقبى هشيار و آگاه به جلو برود و از شرّ شيطان و نفس امّاره به خداوند متعال پناه ببرد. ولا حول ولا قوة إلا بالله العلى العظيم. وآخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمين.

ص: 315

زهد و پرهيز از دنياگرايى و تجمّل

س- پس از سلام، استدعا مى شود معناى روايت ذيل را مشروحاً بيان فرماييد؛ زيرا جمله «فضلًا على مايكفيه» در اين روايت ابهام ايجاد كرده است.

در كتاب «من لايحضره الفقيه» و كتاب شريف «ثواب الاعمال» آمده است: «قال رسول الله- صلوات الله عليه و آله و سلّم-: من بنى بنياناً رياءاً و سمعة طوقه الله يوم القيامة من الأرضين السابعة إلى عنقه ثمّ يؤمر به إلى النّار، قيل يا رسول الله كيف يبنى رياءاً أوسمعة؟ قال- صلوات الله عليه وآله-: يبني فضلا على ما يكفيه و استطالة على الناس». اين يك امر قلبى است و ممكن است كسى كه ساختمان زياد دارد بگويد: من استطاله ندارم؛ ولى معناى «فَضْلا على ما يكفيه» چيست؟ استدعا مى شود بدون اجمال، معناى اين روايت را بيان فرماييد.

ج- مكتوب جنابعالى واصل شد. حديث شريفى كه درباره آن سؤال كرده ايد بسيار آموزنده است. بالخصوص جامعه ما و اشخاصى كه ساختمانهاى مجلّل و كاخهاى با شكوه بنا مى نهند بايد از تهديدات مؤكّدى كه در اين حديث و احاديث ديگر است سخت بيمناك باشند كه مبادا در معرض اين عذابها قرار بگيرند.

در قرآن مجيد آيه اى است كه همه را در كيفيّت معاش و خوراك و پوشاك و مسكن و شغل و مقام و حتّى تحصيل علوم شرعيّه و كلّ مظاهر زندگى- از مراسم شادى و عزا و ...- و از اعمال نكوهيده اى مانند: از ترفع و برترى جويى و فخر و مباهات به مال و مقام و استحقار ديگران و كم شمردن زير دستان و طبقات كم درآمد، شديداً و اكيداً هشدار مى دهد. آيه شريفه اين است:

(تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لا يريدون علوّا في الأرض و لا فساداً والعاقبه للمتقين (1) كه در تفسير آن حتّى روايت شده است كه: اگر شخص به بندكفش خودش ببالد از اهل اين آيه است؛ تا چه رسد اينكه به موارد بيشتر و مهمترى- از مال و فرزند و خانه و مقامات و مناصب و مراكب و ماشينهاى سوارى و ...- ببالد.

ص: 316


1- 348. ( 1)- قصص/ 83 ..

از اين جهت، ائمّه طاهرين عليهم السّلام- و تربيت شدگان مكتب آنها از اين مظاهر زندگى صورتهايى را كه بيشتر متواضعانه بود اختيار مى كردند. مخصوصاً رسول خدا- صلّى الله عليه و آله وسلّم- و امير المؤمنين عليه السّلام-، هم از جهت فضيلتى كه تخلّق به اين اخلاق كريمه دارد و هم از جهت اينكه در مقام بزرگ نبوّت و امامت، الگو و اسوه خلق باشند، در زندگى متواضعانه ترين حالات را داشتند. اميرالمؤمنين عليه السّلام- بر حسب روايات،

«يأكل أكلة العبد و يجلس جلسة العبد».

ايشان از تشريفات ظاهرى و احتراماتى كه ملل ديگر براى سران انجام مى دادند و بر استكبار و استعلاى آنها مى افزود به شدّت منع مى فرمودند.

اين بخش بسيار مهم از تعاليم اسلام كه شما با اين حديث آن را مورد نظر قرار داده ايد بخشى است كه مسلمانها از آن و نقش سازنده آن در تعالى و ترقّى جامعه و نزديكى افراد و طبقات وراعى و رعيت به يكديگر غفلت دارند. بايد اين احاديث شخصيّت بخش و شجاعت آفرين، بر زبانها و قلمها تكرار شود.

امّا حديثى كه جنابعالى متذكّر شده ايد و رفع ابهامى را كه در آن تصوّر كرده ايد:

اوّلًا: اين حديث- همانگونه كه جنابعالى تذكّر داده ايد- در كتاب شريف «من لايحضره الفقيه»، ج 4، ص 11 و 12 روايت شده است. و در «روضة المتقين»، ج 9، ص 355، و در «امالى صدوق»، ص 256، و در «بحارالانوار» ج 73، ص 149، روايت شده است.

ثانياً: متن و لفظ حديث در ضمن مناهى حضرت رسول اعظم صلّى الله عليه و آله وسلّم- اين است:

«وَمن بنى بنياناً رياء و سمعة حمله يوم القيامة من الأرض السابعة و هونار تشتعل ثم تطوق في عنقه فيلقى في النار فلا يحبسه شي ء منها دون قعرها إلّا أن يتوب قيل: يا رسول الله: كيف يبني رياء و سمعة؟ قال: يبني فضلًا على ما يكفيه استطالة منه على جيرانه و مباهاة لإخوانه»

در هر يك از كتبى كه نام برديم، لفظ حديث اين است و بعد از كلمه «ما يكفيه» و او عطف وجود ندارد و ابهامى كه براى جنابعالى پيش آمده به واسطه اين بوده است. در نسخه اى كه به آن مراجعه داشته ايد اين «واو» حتماً زايد است. همانگونه كه مرقوم داشته ايد، طلب ترفع چون از اعمال قلبى است نمى توان به مجرّد اينكه خانه زايد بر كفايت باشد به صاحب آن گمان سوء برد؛ خصوصاً با آنكه وسعت داشتن منزل در حدّ متعارف مطلوب است.

ميزان در توسعه منزل، همان است كه در نهج البلاغه، از اميرالمومنين عليه السّلام- روايت شده است كه وقتى وارد خانه «علاء بن زياد حارثى» شدند و وسعت منزل او را

ص: 317

ديدند، فرمودند:

«ما كنت تصنع بسعة هذه الدار في الدنيا وأنت إليها في الآخرة أحوج بلى و إن شئت بلغت بها الآخرة تقرى فيها الضيف و تصل فيها الرحم و تطلع منها الحقوق مطالعها فإذا أنت قد بلغت بها الآخرة».(1)

بنابراين بايد عمل صاحبان خانه هاى وسيع، خصوصاً مؤمنين با معرفت و متعهّد را مهما امكن حمل بر صحّت و نيّات صحيحه و صادقانه نمود.

البتّه در زمان ما كاخها و خانه هايى ديده مى شود كه مزيّن به تزئينات و تجمّلاتى است كه با مخارج گزاف، وسايل و اسباب آن حتّى از خارج كشور تهيّه شده كه به هيچ وجه براى آن، قصدى غير از برترى جويى و رقابت و چشم و هم چشمى و اسراف نمى توان پيدا كرد. اين خانه ها مصداق آن آيه كريمه و اين حديث شريف است. خداوند متعال ما را از همه لغزشها و خطايا حفظ فرمايد و تعاليم اسلام را بر همه نواحى زندگى ما حاكم سازد.

ص: 318


1- 349. ( 1)- نهج البلاغه/ خطبه 209 ..

تعليم و تربيت

س- مدير يكى از دبيرستانها و آموزشگاههاى اسلامى، مستمرّاً در حضور چهارصد نفر، لفظ ركيك و قبيح «خفه شويد» را به كار مى برد. با توجّه به اينكه چنين لفظى فقط براى طاغوت است و ضدّ قانون، نظر شرع مقدّس اسلام چيست؟ وظيفه دانش آموزان و مسؤولان چيست؟

ج- تعليم و تعلّم و ياد دادن و يادگرفتن علم، در اسلام مورد تشويق و تأكيد فراوان قرار گرفته و اساس ترقّى و تعالى و تكامل جامعه است. حقّ معلّم و كسى كه به انسان علمى را آموخته باشد يا او را به راه نيك و خير و صوابى راهنمايى كرده باشد بسيار بزرگ است و مثل حقّ پدر رعايت آن لازم مى باشد. بايد دانش آموزان در احترام معلّم تا مى توانند اهتمام كنند، و حتّى اگر از او برخورد خلاف آداب ديدند تحمّل كنند.

وظيفه معلّم و استاد هم اين است كه با دانشجو و دانش آموز با حلم و بردبارى و مهر و رأفت رفتار نمايد و از لغزش و خطاى آنها چشم بپوشد، و با زبان نرم و ملاطفت اشتباهات آنها را تذكّر دهد.

رابطه شاگرد و استاد رابطه اى معنوى است كه هيچگاه فراموش نمى شود. استاد به شاگرد علاقه دارد، چون شخصيّت او و اثر اوست؛ و شاگرد، حق شناس استاد و معلّم است، چون در ارزشهاى معنوى و كمالات حقيقى مديون استاد مى باشد.

در حديث است: «تَواضَعُوا لِمَنْ تُعَلَّمونه الْعِلْمَ وَلِمَنْ طلبتم منه العلم»(1). اين حديث هم توصيه به شاگرد است كه با فروتنى و تواضع، به استاد احترام و تكريم نمايد، هم تعليم به معلّم است كه با مهر و محبّت و تواضع، شاگرد را به فرا گرفتن علم و دانش تشويق نمايد تا رغبت و ميل دانشجو به تحصيل علم و معرفت بيشتر شود و با اشتياق هركجا اشتباهى دارد به معلّم مراجعه نمايد.

امّا در مورد سؤال: وظيفه دانش آموزان اين است كه مراقبت كنند طورى رفتار نمايند كه موجب خشم معلّم نشود و در مقام تلافى نسبت به معلّم بر نيايند. و «جور استاد به زِ مهر پدر» را مراعات نمايند. وظيفه مديريّت آموزشگاه و مسؤولين، اشراف بر

ص: 319


1- 350. ( 1)- بحار: 2/ 41 ..

جريان وضع تعليم و تدريس و اخلاق و رفتار معلّمان و اساتيد و كلّيّه امور آموزشگاه است كه اگر از اينگونه بدزبانيها و نواقص و برخوردهايى كه در روحيّه دانش آموزان و اخلاق آنها اثر مى گذارد مشاهده شود، بايد به طور خصوصى و نه در برابر دانش آموزان، انعكاس سوء اين برخوردها را به آن معلّم تذكّر دهند و او را به حسن اخلاق و عفّت زبان و حفظ شأن معلّم توصيّه نمايند و محيط آموزشگاه را از اين نواقص، مصونيّت بدهند (واللّه العالم).

ص: 320

پيام به مناسبت روز معلّم

بسم الله الرحمن الرحيم

وصلّى اللّه على سيّدنا محّمد وآله الطّيّبين الطّاهرين

شغل شريف معلّمى از مشاغلى است كه عقل و شرع بر احترام آن اتّفاق دارند و علوّ منزلت و رتبه معلّم در بين تمام ملل و امم، همواره مورد تصديق بوده و هست.

خداوند متعال بر حسب قرآن مجيد، معلّم كلّ انسانها و معلّم آدم و معلّم حضرت رسول خاتم صلّى الله عليه و آله و سلّم- است و تمام ممكنات زيرپوشش تعليم و تربيت تكوينى و تشريعى او قرار دارند.

يكى از شؤونات بزرگ أنبياى عظام تعليم و تربيت است و حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله وسلّم- كه بر حسب خبرى فرموده اند:

«إنّما بعثت مُعَلِّماً»(1)،

به تصريح قرآن مجيد، معلّم كتاب و حكمت بود.

اميرالمؤمنين و ساير ائمّه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين- مظاهر صفت تعليم و تربيت جامعه الهيّه هستند. مدرسه تعليم و بيان علوم و معارف و احكام آن بزرگواران، از همان صدر اسلام گشايش يافت و تا امروز يگانه مدرسه جهانى است كه هزاران معلّم در آن پرورش يافته و در اطراف و اكناف جهان و شهر و روستا و مساجد و حسينيّه ها و منازل و مدارس، شغل مقدّس آموزگارى دارند.

همين حضرت سيّدالشهداء- عليه و على اولاده و اصحابه الكرام افضل التّحيّة والسّلام- كه مجالس سوگوارى آن حضرت، همه مدارس تعليم و تربيت است، در مسجد مدينه عاليترين حلقه درس را داشت كه خود آن بزرگوار مدرّس و معلّم آن بوده و صحابه و تابعين در آن افتخار شاگردى و كسب علم داشتند.

بديهى است در اينجا احتياج به تذكّر نيست كه مقصود از تعليم و معلّم، تعليم علوم مشروعه و معلّم كمالات مفيد است.

معلّم قرآن، معلّم احكام، معلّم اخلاق، معلّم اعتقادات و اصول دين، معلّم خط و نگارش، معلّم تاريخ و سرگذشت عبرت انگيز گذشتگان، معلّم علوم ادب، معلّم علوم

ص: 321


1- 351. ( 1)- سنن دارمى: 1/ 100 ..

پزشكى، معلّم فيزيك و شيمى و رياضيات و هيأت و نجوم معلّم انواع صنايع معدن شناسى، زمين شناسى، گياه شناسى و ... همه فضيلت دارند و تعليم همه را مى توان به عنوان خدمت به جامعه و عزّت و شوكت مسلمين و رفع نياز از بيگانگان براى كسب ثواب و رضاى خداوند متعال انجام داد.

در صورتى كه معلّم با اين شعور و درك عالى و هدف مقدّس اين علوم را تعليم دهد، هيچ يك از اين متاعهاى دنيايى و بلكه همه آنها را نمى توان با ارزش كار او برابر شمرد. هر چه خلوص نيّت معلّم در اين راه بيشتر و اهتمام او در تربيت افراد مفيدتر و كاملتر باشد، ارزش معنوى كار او بيشترمى شود.

در مدرسه تعليم امام جعفر صادق سلام اللّه عليه- كه هزاران شاگرد- از علما و محدّثان و مفسّران و متخصّصان در علوم متنوّع- تربيت شدند. فردى مانند «جابربن حيان» از شاگردان آن حضرت بوده است كه او را «پدر علم شيمى» لقب داده اند و صدها كتاب در رشته هاى مختلف تأليف كرده است.

در جامعه اسلامى وقتى سخن از تعليم و معلّم و شأن و مقام معلّم به ميان مى آيد، تعليم و تعلّم در اين رشته هاست. هر چند تعليم علوم اسلامى و علوم قرآن و شرعيّات را موقعيّتى خاص است؛ امّا همه اين علوم براى كلّ دين و آخرت و نظام معاش و معاد و نفى فقر و جهل لازم مى باشد. و از طرفى معلّم در همه اين رشته ها مى تواند در ضمن تدريس هر چند با طرح مثالهاى مناسب دانش آموزان را با اسلام و معارف و مكتب حقّ اهل بيت عليهم السّلام- آشنا سازد. شغل معلّم، فرصت بسيار خوبى براى اوست كه دانش آموزان را به راه راست اسلام هدايت نمايد. و بالعكس چنانچه خداى ناكرده معلّم، متعهّد نباشد و سلامتى اخلاق و عقيده نداشته باشد، در هر رشته اى كه تدريس كند ممكن است روى افكار و عقايد و اخلاق دانش آموز اثر سوء بگذارد.

در اين ميان هم رشته هايى از آداب و فنون فسادانگيز مى باشد كه آموزش و تعليم آنها جايز نيست و حساب معلّمان حقيقى كه با انبيا و ائمّه عليهم السّلام- همكارى دارند و از مكتب آنها الهام مى گيرند، از كسانى كه به آموزش اين فنون مبتذل و حرام، عمر خود و ديگران را ضايع مى نمايند جداست.

اميد آن كه مؤسّسات تعليم و تربيت ما در مسير احكام نورانى و هدايت تعاليم قرآنى جامعه را به رشد و ترقّى برسانند و معلّمان عزيز، وظيفه بزرگى را كه به عهده گرفته اند به خوبى ايفا نموده، سرافراز و سربلند در زمره پاسداران ارزشهاى اسلامى و منتقل كنندگان معارف دين و حقايق به نسلهاى بعد محسوب باشند.

عرض نصيحت من به معلّمين بزرگوار و محترم به خصوص عزيزانى كه تازگى به كسب عنوان معلّم افتخار يافته اند اين است كه اهتمام داشته باشند كه كار خود را براى

ص: 322

خدا و در راه خدا قرار دهند و با دانش آموزانى كه در كلاس آنها هستند با كمال مهر و محبّت و فروتنى رفتار كنند. مسؤولانه در كلاس حاضر شده و از امانتهايى كه به آنها سپرده شده و مى شود خوب نگهدارى كنند كه عمر و وقت آنها- كه نه فقط به خودشان، بلكه به كلّ جامعه مربوط است- تلف نشود. بدانند كه اخلاق و آداب و روش و گفتار و كردار معلّم، حتّى ظاهر لباس و سر و صورت او بر دانش آموز تأثير مى گذارد و بعد از خانه و محيط منزل يا مهمتر از خانه، محيط انسان ساز، محيط مدرسه و كلاسِ درس و اخلاق معلّم است.

(والبلد الطيب يخرج نباته بإذن ربه والذي خبث لايخرج إلا نكدا)(1)

با توجّه به اين مسؤوليّتها كلاس درس، كلاس عبادت خدا، و درس معلّم و سرتاسر شغل او عبادت است. گوارا باد بر شما و بر افرادى كه چنين افتخارى را كسب كرده اند:

«يا ليتنا كُنّا مَعَكُمْ فَنَفُوزَ فَوزَاً عَظيماً».

والسّلام عليكم و رحمة الله و بركاته.

ص: 323


1- 352. ( 1)- اعراف/ 58 ..

پيام به نوجوانان مشرف به تكليف

فرزندان عزيز و نوباوگان گرامى كه به سنّ بلوغ و شرف صلاحيّت توجّه تكاليف الهى و خطابات قرآنى نايل شده ايد!

اينجانب ضمن تبريك درك اين شايستگى به شما، پندهايى چند را يادآور مى شوم:

1- توجّه داشته باشيد از اين تاريخ شما به عضويّت در جامعه اسلامى پذيرفته شده ايد.

2- روى اخلاق و گفتار شما و نيز كار شما حساب مى شود.

3- خداوند به شما نشان لياقت و اعتبار عطا فرموده است و در همه آيات (يا ايُّها الَّذينَ آمَنوا) به عنوان طرف خطاب و سخن او قرار مى گيريد. در جامعه نيز شما به همان اعتبار مهمّى كه شرع مقدّس ارزش و اعتبار داده، ارزش داريد. كار و سخن شما كه تا پيش از اين اعتبار شرعى و قانونى نداشت، اكنون اعتبار شرعى مى يابد.

4- تا امروز ديگران درباره شما تصميم مى گرفتند و صاحب اختيار شما بودند، ولى از امروز خود صاحب اختيار خودتان مى شويد.

5- از امروز محكوم به حكم كسى جز خدا و پيامبر و ائمّه معصومين عليهم السّلام- نيستيد.

6- عقايد خود را به توحيد و نبوّت و امامت و معاد و به كتب الهى و پيمبران گذشته و ملايكه، با دلايل هرچند مختصر و در عين حال قوى و محكم، در ذهن خود حاضر كنيد.

7- سعى كنيد كه به حول و قوّه الهى براى خداوند متعال بنده اى صالح و براى پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله وسلّم- پيروى راستين و براى ائمّه طاهرين صلوات الله عليهم اجمعين- خصوصاً صاحب الأمر و ولىّ عصر حضرت مهدى، حجّة بن الحسن- ارواح العالمين له الفداء- شيعه مخلص و سربازى حقيقى، و براى اسلام و قرآن پاسدارى امين، و براى همه مؤمنين و مؤمنات، برادر يا خواهرى غمخوار و مهربان باشيد.

8- حقوق همگان، مخصوصاً حقّ پدر و مادر و اساتيد و علما را رعايت كنيد. والسّلام عليكم و رحمة الله و بركاته.

ص: 324

در پاسخ به درخواست جمعى از دانش آموزان و دانشجويان

به مناست آغاز سال تحصيلى

بسم الله الرحمن الرحيم

قال رسول اللّه صلى الله عليه وآله-:

«ألا إن الله يحب بغاة العلم»(1)

دانش آموزان و دانشجويان عزيز، فرزندان اسلام!

سلام و رحمت و بركات خداوند بر شما كه با شور و شوق فراوان از سال فرخنده و مبارك تحصيلى جديد استقبال نموده، گشايش درهاى مدارس و دانشگاهها و مراكز تعليم و تربيت را فتح باب ترقّى و تعالى و كمال مى دانيد.

در حديث آمده است:

«تَخَلَّقُوا بأَخْلاقِ اللّهِ»(2)

يعنى: به اخلاق خدا، خود را خلق و خوى دهيد. خود را به صفات خداوند آراسته سازيد. در بين صفات خداوند متعال، صفت «علم»، اشرف صفات و اسم «العالم» اعظم اسماء صفاتيّه است. بيشتر اسماء و صفات جماليّه و جلاليّه به اين اسم و اسم «القادر» و صفت «قدرت» بر مى گردد. بنابراين، تزيّن به زينت و زيور علم و آراسته شدن به اين صفت، از اخلاق ديگر بالاتر و ارزنده تر است.

نشان يافتن و نشان داشتن از خدا همان دارا بودن اخلاق كريمه الهى است كه مهمترين وسرآمد آنها علم و قدرت، دانايى و توانايى مى باشد. اين دو صفت با هم ملازمت و مصاحبت ضروريه و تنگاتنگ دارند و افتراق آنها از يكديگر ممكن نيست.

هر كجا دانايى باشد، توانايى هست و هركجا توانايى باشد، دانايى وجود دارد. پس در ميان آنچه بشر جُسته و مى جويد و مطالب و خواسته هايى كه دارد، خواسته و مطلوبى از علم بالاتر نيست كه هرچه طالب آن، به مطلوب مى رسد باز طلبش بيشتر و به مطلوب واصلتر مى شود.

ص: 325


1- 353. ( 1)- بحار: 1/ 172.
2- 354. ( 2)- بحار: 61/ 129 ..

قال مولانا أميرالمؤمنين:

«كل وعاء يضيق بما جعل فيه إلّا وعاء العلم فإنه يتسع به»(1).

دانش آموزان و دانشجويان عزيز!

فرصت را غنيمت بشماريد، درس بخوانيد تا آگاهى و معرفت پيدا كنيد. درس بخوانيد تا خود و جامعه و اسلام را عزيز و سربلند كنيد. درس بخوانيد تا مسلمانان را از بيگانگان بى نياز سازيد. درس بخوانيد تا خودتان و ديگران را از ظلمت جهالت نجات دهيد.

درس بخوانيد براى اينكه مشكلاتى را كه در رشته هاى گوناگون علمى تاكنون لاينحل مانده حل نماييد و با سرپنجه بينش و دانش، گره هاى وانشده از كار بشر را باز نماييد. درس بخوانيد كه دانشمند شويد تا بفهميد شما از ديگران در استعداد نيل به مدارج عاليّه كمال و معارج ساميّه ابتكار و اختراع كمتر نيستيد؛ بلكه قويتر و رشيدتريد. در اسباب و وسايل ظاهرى هيچ وسيله اى براى غلبه و پيروزى بر استكبار و استبداد، قويتر از علم نيست.

بدانيد كه دنيا و آينده آن براى ملتهاى عالم و داناست. اين شماييد كه بايد ملّت اسلام را به مجد و عزّت ديرين و بيشتر از آن برسانيد. همّت ها را بلند كنيد؛ نيل به همه مدارج علمى را قابل تحصيل بدانيد. خداوند متعال به بشر و اين مخلوقِ هنوز هم ناشناخته، لياقت تسخير كاينات زمينى و آسمانى را عطا كرده، يا به بيان ديگر آنها را مسخّر او گردانيده است.

به پيش برويد و اسرار كاينات و آيات علم و قدرت خدا را كشف كنيد. عزّت و قوّت و استقلال و هر چيز خوبى كه فطرت سالم و پاك بشر طالب آن است، با علم فراهم مى شود و ذلّت و ضعف و زبونى نتيجه جهل و نا آگاهى است.

خود را براى اسلام و براى اعلاى كلمةاللّه و براى حصول اهداف الهى و قرآنى و براى خدمت به محرومان و نجات مستضعفان آماده سازيد. هر رنج و تلاشى را كه در تحصيل علم متحمّل مى شويد با نيّت خالص و پاك آن را في سبيل اللّه و در راه خدا و راه آسايش خلق خدا محسوب داريد، تا از اجر و ثواب بسيار برخوردار شويد.

بدانيد كه همه در انتظار شما هستند. خداوند متعال از شما سعى و مجاهدت مى خواهد. اسلام و پيامبر عظيم الشأن در انتظار نتيجه تحصيلات دبستانى و دبيرستانى و دانشگاهى و بعد هم تحقيقات علمى شما هستند.

ائمّه طاهرين، به خصوص حضرت بقيّةاللّه، امام عصر- ارواح العالمين له الفداء- از شما انتظار دارند. نظر همه و تمام جامعه به اين مراكز علمى و كلاسهاى تعليماتى

ص: 326


1- 355. ( 1)- نهج البلاغه/ حكمت 205 ..

و درس دوخته شده كه شما چگونه عمل مى كنيد و چگونه تلاش مى كنيد و چگونه خود را براى خدمت به انسانها آماده مى نماييد.

مراكزى كه در آن آموزش مى بينيد، آموزگار، دبير، استاد و مدير، همه بايد براى اينكه تحصيلات و زحمات شما بيشترين بازدهى را داشته باشد، خالصانه مساعدت و كمك نمايند.

سعى نماييد چنان باشيد كه از فهم و بينش بيشتر و آگاهى زيادتر لذّت ببريد، اوقات خود را به بطالت و معاشرتهاى بيهوده و بعضى بازيها و مسابقات بيهوده كه كمالى از آن نه براى روح و نه براى جسم حاصل نمى شود، و ارزش حقيقى انسانها را بالا نمى برد، تلف نكنيد.

در پى كسب كمالات حقيقى و سير الى اللّه باشيد.

آيات كريمه: (أفحسبتم انما خلقناكم عبثا)(1) و (وما هذه الحياةُ الدنيا إلّا لهو ولعب (2) و مضامين بلند تعاليم نورانى قرآن را فراموش نكنيد. از ملاهى و مناهى پرهيز كنيد و از سرگرم شدن به بازيهايى كه باعث اتلاف وقت است خود را دور نگهداريد. بعضى از بازيها موجب افت تحصيلى جوانان و دانش آموزان مى شود گرچه با نام تقويت فكر و ذهن باشد.

اگر مى خواهيد در تحصيل كمالات حقيقى موفّق شويد و اگر مدرسه و محيط خانواده علاقه به توفيق شما دارند، همه بايد در دور بودن از ملاهى و مناهى با شما همراهى و همكارى نمايند.

خلاصه، تلاش كنيد عمر و وقت و حيات و فرصتهايى را كه همه خواه و ناخواه از دست خواهد رفت، به رايگان يا بهاى كم از دست ندهيد.

براى اين نعمتهاى بزرگ الهى، بها وارزشى غير از علم و معرفت و رضاى خدا و ثواب خدا و سير الى اللّه نيست كه حضرت اميرالمؤمنين مى فرمايد:

«ألا حر يدع هذه اللماظة لأهلها إنه ليس لأنفسكم ثمن إلّا الجنة فلا تبيعوها إلّا بها»(3)

خود را متعهّد بدانيد و متعهّد بسازيد تا از كارهاى زشت و ناشايست و حرام اجتناب كنيد و واجبات و فرايض را انجام دهيد و مخصوصاً به نماز- كه معراج مؤمن است- اهمّيّت بدهيد.

ص: 327


1- 356. ( 1)- مؤمنون/ 115.
2- 357. ( 2)- عنكبوت/ 64.
3- 358. ( 3)- نهج البلاغه/ حمت 456.

در جماعات شركت نماييد و وقار دانش آموزى و دانشجويى را پاس داريد. خداوند متعال را در همه حالات فراموش نكنيد و درس و تدريس و تعليم و تعلّم را براى رضاى او و اتّصاف به صفت الهى علم قرار داده و از او استعانت و كمك بخواهيد.

به مولى الورى، حضرت بقيةاللّه، مولانا المهدى- ارواح العالمين له الفداء- متوسّل باشيد و بدانيد كه وجود مقدّس و بزرگوار آن حضرت- كه امروز در اين عالم، آيتى اعظم و اكبر از وجود او براى خدا نيست- از موفّقيّتى كه نصيب شما مى شود، بيشتر مسرور و خوشحال مى گردند. همه شما فرزندان روحانى آن حضرت هستيد و آن حضرت بيش از هر پدرى توفيق فرزند را در علم و عمل و كسب كمال دوستدار و خواهان است.

اينجانب براى همه شما و عظمت بيشتر اسلام دعا مى كنم و توفيق نظام اسلامى خصوصاً مسؤولان محترم آموزش و پرورش و دانشگاهها و مراكز علمى را براى تعليم و تربيت جامع و اسلامى مسألت مى نمايم. والسّلام عليكم و رحمةاللّه و بركاته.

ص: 328

بسم الله الرحمن الرحيم

(وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرى اللهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ (1)

بعد الحمد و الصّلاة؛

فرزند بسيار عزيزم 360] و نور چشمانم، مرتضى جان! اكنون كه به حول و قوّه الهى، براى ادامه تحصيلات عازم سفر خارج مى باشى، اميدوارم از انواع توفيقات بهره مند شوى و وجهه همّتت را- هم از جهت صورت و هم از جهت معنا- بلند و عالى و متعالى قرار دهى.

از جهت صورت، نيل به عالى ترين مقامات علمى را هدف بدانى؛ و از جهت معنا، اين سفر را يك سفر الهى و براى خدا قرار دهى كه هر چه درس بخوانى و هر چه تلاش كنى و هر چه بيشتر تحقيق نمايى، همه را به حساب خدا و حسنات نامه اعمال تو محسوب سازند.

سفر به اين نيّت كه با كسب معلومات در طريق خودكفايى امّت اسلام و جامعه مسلمين و بى نيازى آنها از كفر و خدمت به مسلمانان گام برمى دارى، بسيار مقدّس و عبادت است.

ص: 329


1- 359. ( 1)- توبه، 105.

سرّ انحطاط ظاهرى كنونى مسلمين، عقب ماندن آنها در علوم مادّى و ظاهرى از بيگانگان است؛ چنانكه علّت تفوّق كفّار بر مسلمانان نيز، پيشرفته بودن آنها در اين علوم است.

اگر جوانانى كه به خارج مى روند، به اين فكر باشند كه بايد اين قلاع مادّى و تكنيك را فتح كنند و هر كدام براى عالم اسلام، افتخار و مايه سربلندى و بى نيازى از ديگران شوند، يقيناً اين وابستگى و احتياج كنونى برطرف مى شود و مسلمانان به استقلال عملى نايل مى گردند.

چرا نبايد تو و امثال تو در رشته هاى مختلف علمى در دنيا سرشناس و مشار بالبنان باشيد؛ با اينكه در استعداد و هوش سرشار، اگر از ديگران قويتر نباشيد، ضعيفتر نيستيد. غرض اينست كه همواره يادت باشد براى چه و به چه منظور مقدّس و كسب چه رتبه والايى سفر كرده اى! خدا ناظر بر توست! از او كمك بخواه و به او توكّل و اعتماد كن!

مبادا مظاهر مادّى آنجا، فكر تو را مشغول سازد و از راهت بيرون براند كه خداى نخواسته صبح كنى، در حالى كه از آنچه مى خواستى دستت پر شود، خالى باشد و با دست خالى برگردى!

اگر آنجا وسايل تحصيل فراهم است، وسايل بازداشتن انسان از مسير راه كمال و سعادت نيز بسيار است و مرد مى خواهد كه در دام اين ملهيّات نيفتد و نيكبختى خود را به آن نفروشد.

در تعهّد دينى خود و ولايت اهل بيت،- عليهم السّلام-، ثابت قدم باش و هر كس را در اين راه، آزموده و پخته شناختى، با او باب مصاحبت و دوستى باز كن. در مجالس اسلامى كه در مجمع اسلامى يا جاهاى ديگر تشكيل مى شود، خالصانه و بى ريا براى كسب فيض و زنده نگهداشتن تعهّدات مذهبى شركت نما و آن مجالس را بزرگ مى شمار و قدر بدان.

خلاصه، چنان فرض كن كه همه در انتظار تو هستند؛ كلّ جامعه مسلمانان منتظر نتيجه تلاش تو و امثال تو هستند؛ دوستان و آشنايان همه منتظرند؛ خويشاوندان تو، پدر و مادرت، همه منتظر و چشم به راهند؛ بيماران همه منتظرند. همه اين امور را فراموش ننما و از هر زحمت و كوشش، در راه موفّقيّت علمى استقبال كن.

ص: 330

اگر ناملايماتى در خلال كار پيش آمد، اعتنا نكن كه: رنج راحت دان، چه شد مطلب بزرگ. شكيبا و ثابت قدم و استوار دنبال كار خودت باش كه ان شاءالله تعالى، شاهد توفيق را در آغوش بگيرى.

سختيهاى كار و هر فشارى را در اين طريق مى بينى، به حساب خدا محسوب دار و از ضعف و سستى و نااميدى پرهيز كن.

تا مى توانى نام خدا بر زبان آر و از ذكر خفى و ياد قلبى نيز غافل مباش و صلوات بر محمّد و آل محمّد، عليهم السّلام به خصوص حضرت بقيةالله- ارواحنا فداه- را فراموش نكن و تحصيلاتت را براى بهتر و بيشتر خدمت كردن به آن حضرت و شيعيان آن بزرگوار پرمايه و پرمحتوا ساز.

چون با حال كسالت مجال بيش از اين نيست، اميد است تو خود حديث مفصّل از اين مجمل بخوانى.

تو را به خدا سپردم و از خدا برايت سعادت دارَين و توفيق مسألت مى نمايم.

ولاحول ولاقوة إلا بالله. والس لام عليك ورحمة الله وبركاته.

اگر بعضى ازكسان وخويشان، زر و زيورى براى سرراهى به شما تقديم كرده اند، من هم اين چند كلمه را به عنوان سرراهى، به شما مى سپارم، يقيناً قبول مى نمايى.

باسمه تعالى

اين چند كلمه را نيز به عنوان سرراهى، براى بانوى محترمه عزيز ... خانم، و نور چشم عزيزم، ... جان، مى نويسم. اميد است شما و مرتضى در اين سفر تندرست و سالم باشيد و با موفّقيّت و نيل به مقاصد عاليّه، مراجعت كنيد.

عزيزانم! آن شهرى كه مى رويد، پر از فساد و تباهى و فسق و فجور است. اگر چه داد از انسانيّت مى زنند، ولى شرف واقعى انسان در آنجا پايمال هوا و هوس و شهوات و حيوانيّت است. زندگى بيشتر آنها، به زندگى دامهايى شبيه است كه در دام خانه هايى منظّم و مدرن زندگى مى كنند؛ ولى از انسانيّت و لذايذ معنوى بهره اى ندارند. شما سعى كنيد اخلاق و تربيت خودتان را محكم نگاه داريد و استقلال اسلاميّت خود را حفظ كنيد. بسيارى از ايرانيها در آن محيطها زود رنگ عوض مى كنند و اروپايى مى شوند و فراموش مى كنند كه مسلمانند؛ زنهايشان چادر را- كه در اينجا لباس محترمى است- كنار مى گذارند؛ به عكس هنديها، پاكستانيها و آفريقاييها كه بيشتر،

ص: 331

هويّت خود را حفظ كرده اند و از اينكه هندى يا پاكستانى مى باشند، يا از اين كه با چادر و لباس محلّى خودشان ظاهر مى شوند هيچ احساس حقارتى ننموده و سرفراز و با اعتبار در خيابانها ظاهر مى شوند.

به هر حال، زندگى، همه اش جهاد است و همه جا بايد جهاد كرد. درس خواندن جهاد است؛ چادر و پوشش اسلامى داشتن جهاد است؛ در مجالس آنچنانى نرفتن جهاد است.

اميد است هر شما سه نفر در همه جهادها پيروز باشيد و نرگس جان كوچولو هم با چادر كوچكش، نمونه ثبات و استقامت و پايبندى به شعاير اسلامى باشد.

خلاصه هر چه را شرعاً خوب است، فرا بگيريد و هر چه شرعاً بد است، از آن دورى اختيار نماييد.

ص: 332

نصايح براى جوانان

س- خواهشمندم نصيحتى براى بنده و تمامى جوانان ايران بيان فرماييد.

بسم الله الرحمن الرحيم

ج- جنابعالى و همه جوانان عزيزى را كه قلوب آنها به نور اسلام منوّر است، وصيّت مى كنم به تقوا و آداب و دستورات دينى و اينكه در تمام مراحل زندگى، دين خود را فداى چيزى ننماييد كه خسارت مى بينيد؛ بلكه همه چيز خود را فداى دين بنماييد. موفّق باشيد.

ص: 333

س- خواهشمند است نصيحتى براى جوانان مرقوم فرماييد.

بسم الله الرحمن الرحيم

ج- جوانان عزيز بايد توجّه داشته باشند كه در هر زمان و به خصوص در اين زمان، دعوتهاى باطل، فراوان و وسايل گمراهى، بسيار است؛ بنابراين مراقب باشند تحت تأثير اباطيل قرار نگيرند.

بدانند يگانه دعوتى كه بايد با تمام وجود به آن لبّيك گفت، دعوت كسانى است كه اعلَم و اعقَل همه مردم بوده و سوابق و تاريخ زندگى آنها، از آغاز تا پايان، در كتب معتبره مضبوط است؛ و آنان بعد از حضرت ختمى مرتبت صلّى الله عليه و آله وسلّم-، حضرات ائمّه هدى،- سلام الله عليهم اجمعين- هستند. ان شاءالله موفّق باشيد.

ص: 334

خودسازى و جهاد با نفس

با اعلام وصول مكتوب شريف، متضمّن درخواست نصيحت واصل شد. نظر به اينكه حقّ مؤمن بر مؤمن نصيحت و خيرخواهى براى اوست، تذكّرات ذيل را تقديم مى دارم. اميد است به حكم (فإن الذكرى تنفع المؤمنين (1) مقبول و نافع شود.

بهترين نصيحتى كه خودم و شما و همه برادران و خواهران ايمانى را به آن نصيحت مى كنم تقوا و پرهيزكارى است:

«فإنّه خير ما أوصى به المسلم المسلم»(2).

به شما رهرو جوان مؤمن نصيحت مى كنم كه قدر نعمت گرانبهاى جوانى را بدانيد؛ توان و فرصتى را كه خداوند متعال به شما عطا كرده است غنيمت بشماريد و بيشترين استفاده را از اين دوران و روزگار طراوت و نشاط زندگى بنماييد.

بر حسب وصيّت حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم- به جناب اباذر- رضوان اللّه عليه- پنج چيز را پيش از پنج چيز بايد غنيمت دانست كه اوّل، جوانى پيش از پيرى است:

«شبابك قبل هرمك».(3)

سعى كنيد در ايّام جوانى بر خود مسلّط باشيد و خشم و شهوت و هواهاى نفسانى را ذليل و رام خود كنيد. دوره جوانى، دوره سعى در عمل و ساختن شخصيّت و ظهور استعدادات و فرصت بزرگ براى نيل به كمالات و ارتقاى درجات است؛ دوره رشد قواى ملكوتى و عقلانى و قوّت تمايلات حيوانى است؛ دوره جهاد و سير و حركت و صعود يا سقوط است. منتهى اليه اين سير سعادت يا شقاوت، نعيم و رضوان، يا جحيم و خسران است.

بايد چنان بود كه اين سير الى اللّه و به سوى خدا و ثواب خدا و راه انبيا و اولياء صدّيقين و صلحا باشد: (ومن يطع الله و رسوله فاولئك مع الّذين أنعم الله عليهم من النّبيين والصّديقين و الشّهداء و الصّالحين و حسن أولئك رفيقاً).(4)

ص: 335


1- 361. ( 1)- ذاريات/ 55.
2- 362. ( 2)- من لا يحضره الفقيه: 4/ 257.
3- 363. ( 3)- بحار: 71/ 180.
4- 364. ( 4)- نساء/ 69 ..

خود را در معرض وزش نسيمهاى توفيق قرار دهيد و با جهاد با نفس كه جهاد اكبر است- توفيقات و هدايتهاى الهى را كسب نماييد، فقد قال- عزّ اسمه-: (والّذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا و إنّ اللّه لمع المحسنين (1).

خود را از خطر آلودگى به موجبات خذلان و وقوف يا بازگشت به عقب دور نگهداريد. برخى از اسباب خذلان را كه در اين جمله هاى شريفه دعاى «ابى حمزه ثمالى» بيان شده، بخوانيد و به خدا از آنها پناه ببريد:

«سيّدى لعلك عن بابك طردتني و عن خدمتك نحّيتني أولعلك رأيتني مستخفا بحقك فاقصيتني أو لعلك رأيتني معرضاً عنك فقليتني أولعلك وجدتني في مقام الكاذبين و فرفضتني أولعلك رأيتني غير شاكر لنعمائك فحرمتني أولعلك فقدتني من مجالس العلماء فخذلتني أولعلك رأيتني في الغافلين فمن رحمتك آيستنى أولعلك رايتني آلف مجلس البطالين فبينيو بينهم خلّيتني ...».

اين امور و كارهاى مشابه آنها همه از اسباب سلب توفيق، بُعد از خدا، تاريكى قلب و مفاسد ديگر است كه بايد از آنها دورى جست و خطر آنها را بزرگ شمرد.

استخفاف به حقّ خدا و سبك گرفتن اوامر و نواهى خدا، اعراض از ياد خدا، ترك شكر نعمتهاى الهى، ترك مجالست با علما، همنشينى با اهل بطالت و غفلت و لهو و لعب، همه از موانع كسب درجات معنوى و فيوضات حقيقى است.

يكى از علايم توفيق و آگاهى و بيدارى شخص، همين حال نيك و شايسته نصيحت خواهى است. خداوند بر اين بينش و رشد و درك معنوى شما بيفزايد. خدا را براى داشتن اين حال شاكر باشيد. و هيچگاه از حال نفس و تهذيب و تكميل اخلاق خود غافل نشويد. بر تلاوت قرآن مجيد مداومت نماييد و اقلًا بخشهايى از آن را در معارف و الهيّات و معاد و اخلاق حفظ كنيد. با ياد خدا، خيالات شيطانى را- كه اميد است بر شما چيره نشود- از خود دور سازيد: (إن الذين اتقوا إذا مسّهم طائف من الشيطان تذكروا فإذا هم مبصرون (2).

حال كه توفيق دانش آموزى داريد در تحصيل علم مقامات بسيار بلند علمى را وجهه همّت قرار دهيد و براى شرف و فضيلت علم و براى اينكه در جامعه مسلمانان عضوى مفيد و مصدر خدمات بزرگ شويد و مسلمانان را از بيگانگان بى نياز سازيد و به خودكفايى برسانيد، هرچه در توان داريد تلاش كنيد.

هميشه و همواره چشم به راه ظهور و منتظر فرج حضرت صاحب الامر، بقيةاللّه- ارواح العالمين له الفدا- باشيد و موجبات مسرّت خاطر انور ايشان را كه فوز اكبر و افضل است، فراهم سازيد.

در خاتمه از خداوند متعال براى شما توفيق و تسديد و سعادت دنيا و آخرت را مسألت مى نمايم و التماس دعا دارم. والسّلام عليكم و رحمةالله و بركاته.

ص: 336


1- 365. ( 1)- عنكبوت/ 69.
2- 366. ( 2)- اعراف/ 201 ..

در پاسخ به نامه يكى از جوانان

فرزند عزيزم!

نامه شكوائيه شما را خواندم. اگر بيشتر مردم، شكايت از ديگران و از جريانهاى بيرون از خود دارند، شما شكايت از خود و درون خود داريد كه معلوم مى شود با نفس خود و هواهاى نفسانى و شهوانى درگيريد يا به عبارت ديگر با آنها در جنگ و جهاديد و در جهاد اكبر- كه به فرموده رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم- همان جهاد با نفس است- دشمن را قوى پنجه و نيرومند مى بينيد و از آن بيم داريد كه نكند خداى نخواسته، بر او پيروزى و ظفر نيابيد.

من به شما اطمينان مى دهم كه اگر در برابر اين دشمن مقاومت كنيد و عرصه را بر او تنگ نماييد و از آغاز به پيشنهاد و خواسته هاى او گردن ننهيد، سرانجام بر او غالب مى شويد و او اسير و رام شما خواهد شد. ولى اگر به خواسته هاى او جواب مثبت بدهيد، خواهشهاى آن بسيار و بيشمار است و هرچه از او فرمان ببريد، او فرمانهاى ديگر و بيشتر مى دهد و تا شخصيّت انسانى و كرامت آدمى را نابود نكند و او را از مقام خود ساقط نسازد قانع نمى شود.

دوران جوانى، دوره و ميدان چنين جهاد و پيكارى است و بايد شخص اراده، مقاومت و پايدارى خود را نشان بدهد. البتّه هر كسى حريف نفس امّاره نيست؛ پهلوانان حقيقى مى توانند در اين ميدان عرض وجود نموده و جايزه قهرمانى بگيرند.

شما و هر نوجوان و جوانى اين زورآزمايى و اين امتحان بسيار بزرگ را- خواه ناخواه- بايد بگذرانيد. ياد خدا را فراموش نكنيد و از او كمك بخواهيد كه خود وعده فرموده: (والّذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا و إنّ اللّه لمع المحسنين (1)؛ كسانى كه در راه خدا جهاد مى نمايند، البتّه خدا آنان را به راهى كه به او مى رسد راهنمايى مى نمايد و خدا با نيكوكاران است.

اين معنويّت و روحيّه اى كه داريد و به وضع روحى و درگيرى عقل و نفس خودتان متوجّه هستيد و مى خواهيد كه نفس را مغلوب كرده و خود را از آفات هواى

ص: 337


1- 367. ( 1). عنكبوت/ 55 ..

نفس سالم نگاهداريد، خود مرحله اى از كمال و آگاهى و بصيرت و بينش است. اميد است همين آگاهى، شما را از اين گرداب- كه بسيارى از جوانان در آن گرفتار مى شوند- و از امواج و طوفان شهوات نجات دهد.

اين كار، اگر چه در آغاز، دشوار جلوه مى كند، ولى وقتى انسان مقاومت با هواى نفس نموده و از آن پيروى نكرد بسيار آسان مى شود.

سعى كنيد با اشخاص مجرّب و مؤمن مجالست كنيد؛ در جلسات موعظه و سخنرانيهاى مذهبى شركت كنيد؛ كتبى مانند: «معراج السعادة»، «حياةالقلوب» و «عين الحياة» را مطالعه نماييد و با دعا و نيايش به درگاه خدا و خواندنِ دعاى كميل، دعاى ندبه و توسّل به حضرت ولىّ عصر- ارواح العالمين له الفداء- خود را براى جهاد با نفس، مسلّح كنيد.

اميدوارم پيروز، سعادتمند و موفّق شويد و آينده بسيار روشنى پيش رو داشته باشيد. حقير هم براى توفيق شما و ساير جوانان دعا مى كنم و از شما التماس دعا دارم.

ص: 338

س- محيط زندگانى براى اينجانب بسيار مشكل شده و اين به خاطر عدم پايبندى اعضاى خانواده مان، به وظايف و دستورات اسلامى است. به همين جهت تصميم به ترك خانه را دارم تا در جايى ديگر، با فراغ بال، به وظايف شرعى ام رسيدگى كنم. در ضمن حافظه ام نيز قوى نيست و اين مشكل ديگر من است.

خواهشمند است در اين دو مورد اينجانب را با اندرزهاى گهربارتان، راهنمايى نماييد.

بسم الله الرحمن الرحيم

ج- مرقوم شما واصل شد. از خداوند متعالى مسألت مى نمايم مشكلات شما به احسن وجه حل شود و حسن عاقبت داشته باشيد.

احساسات دينى، علاقه و تعهّد شما به احكام و وظايف شرعى مورد تقدير است. ان شاءالله مشمول الطاف حضرت بقيةالله- ارواح العالمين له الفداء- باشيد. فعلا اگر چه محيط خانواده براى انجام وظايف مذهبى- چنانكه لازم- است آماده نباشد، ولى شما استقامت كنيد و با همين شرايط، وظايف خود را انجام دهيد. به نظر مى رسد تغيير وضع زندگى قبل از پايان تحصيلات، موجب اشكالات بيشترى براى شما شود.

شما وضع مسلمانان صدر اسلام را در نظر بگيريد كه جوانهايى در خانواده هاى كفر اسلام آوردند و با وجود چه مشكلات و متاعبى، استقامت ميورزيدند. ان شاءالله شما هم موفّق مى شويد. مأيوس نباشيد.

ضعف حافظه هم مسأله اى نيست، بسيار ديده شده كه اشخاص با هوش و استعداد از نظر حافظه، ضغيف بوده اند و به عكس هم اتّفاق افتاده است كه آن ضعف را آن قوّت جبران مى نمايد.

ص: 339

س- بعد از ازدواجم موسيقى و بدحجابى را با يارى خدا و شوهرم كنار گذاشتم و قرآن خواندن را تكميل كردم. ولى هنوز شيطان مرا رها نمى كند و من هم آدمى سست و بى اراده ام؛ گاهى نماز مى خوانم و گاهى نمى خوانم. ولى همه اينها باعث مى شود خودم عذاب وجدان داشته باشم و ناراحت باشم. نمى دانم چه كنم كه اراده و ايمان محكم داشته باشم تا شيطان به سراغم نيايد؟

ج- موسيقى را براى هميشه كنار بگذاريد. نمازتان را حتماً بخوانيد و آنچه فوت شده قضا نماييد كه در روايت وارد شده: كسى كه عمداً نماز را ترك كند، مانند كافر است.

چنانچه خوب تأمّل كنيد و عظمت خداوندى و رسيدن مرگ و تحت محاسبه الهى قرار گرفتن و نيز ثوابهاى عظيم در برابر اطاعت فرمان خداوند را مدّ نظر قرار دهيد، انشاءالله شيطان شما را رها مى كند.

بايد بدانيد كه هيچگاه انسان از مكر شيطان و وسوسه هاى نفسانى خلاص نمى شود، مگر اينكه ايمان و معرفت او كامل شده باشد. تكميل معرفت و ايمان حاصل نمى شود مگر با تعقّل و تفكّر در عظمت خداوند، عجز انسان در برابر قدرت او، يقين به حتمى بودن و حق بودن عذاب و ثواب و فناى دنيا، و همراه اين تفكّرات، تقوا و اطاعت اوامر و نواهى الهى. ان شاء الله در انجام تكاليف الهى و رهايى از القائات شيطانى و رسيدن به حيات طيّبه انسانى موفّق باشيد. والسّلام عليكم و رحمة الله وبركاته.

ص: 340

س- نظر شما درباره معاشرت با دوست و رفيق چيست؟

ج- در معاشرت و همنشينى كه در ساختن شخصيّت انسان بسيار مؤثّر است بايد دقّت كامل شود كه شخص با اشخاصى معاشرت كند كه از معاشرت با آنها بهره هاى روحانى و معنوى ببرد.

مجالست با حضرات علماى اعلام و اهل تقوا و پارسا و مردمان آزموده و سالخورده و با تجربه و با سابقه در اسلام، موجب رشد عقل و دين و ايمان مى شود. چنانكه همنشينى با مردم فاسق و بدكار و بداخلاق و غير متعهّد به تكاليف دين و فاقد حياى اجتماعى و به خصوص همنشينى با اهل بدع و كسانى كه انحرافات فكرى دارند بسيار بسيار مضراست و خطر آن براى روح و معنويّات انسان، بسيار زياد است. بايد از حضور در مجالس چنين اشخاصى و جلسه هاى لهو و لعب به شدّت پرهيز نمود. و به عكس، مجالس وعظ و سخنرانيهاى مذهبى و محضر علما و محافل دعا و تلاوت قرآن و ذكر مناقب و فضايل اهل بيت عليهم السّلام- را غنيمت شمرد، و اصولا چنانكه فرموده اند:

«يعرف المرء بجليسه»،

هر كسى از همنشينان و معاشرينش شناخته مى شود.

س- چگونه جوان مى تواند با خداوند و ائمّه معصومين- عليهم السّلام- رابطه بر قرار كند و اگر در اين زمينه نا اميدى به جوان راه پيدا كرد بايد چه كند؟

ج- رابطه بر قرار كردن هر مسلمان- جوان باشد يا پير- با خداوند متعال و ائمّه اطهار- عليهم السّلام- به اين است كه در جميع شؤون زندگى به فرمايشات آنها- كما هو حقّه- عمل نمايد (واللّه العالم).

ص: 341

در پاسخ به يكى از جوانان

بسم الله الرحمن الرحيم

السّلام عليكم.

نامه مفصّل و مشحون از مطالب ارزنده و دلسوزى براى نسل جوان و در لفظى ديگر براى جامعه و براى اسلام عزيز و فرزندان اسلام واصل شد و بسيار موجب اميدوارى و خوشنودى گرديد.

تأخير در پاسخ به واسطه كثرت مشاغل و مراجعات و مسايل كتبى و شفاهى است كه بايد به همه پاسخ داده شود و همانگونه كه مرقوم داشته ايد چنين نيست كه نويسنده نامه- معاذالله- بايد از مسؤولين يا رئيس يك سازمان و ارگان باشد تا پاسخ داده شود. انشاءالله در جوابها بيشتر توجّه به انجام وظيفه و كمك به نشر معارف اسلام و مكتب اهل بيت عليهم السّلام- و بالا بردن سطح آگاهيهاى جامعه، به خصوص نسل جوان است.

مسأله يا مسايل جوانان مسايلى است كه همواره مورد توجّه آگاهان و مربّيان جامعه و هاديان فكر و انديشه و خصوص مكتب انبيا- عليهم السّلام- و بالاخص مكتب اسلام بوده و هست.

اصلاحات، سازندگيها، آينده بينيهاى اقتصادى و سياسى و برنامه هاى فرهنگى در زمينه ايمان و عقيده، همه روى اين قشر حسّاس تمركز دارند. چه آنهائى كه اغراض فاسده و مقاصد شخصى و قصد افساد و انحراف جامعه را دارند، و چه آنهايى كه قصد اصلاح و سالم سازى و خير و سعادت مردم را دارند، روى اين طبقه جوانان و نوجوانان سرمايه گذارى مى كنند.

روحيّات جوانان براى عمل و فعّاليّت و پيشقدم بودن و ترقّى و تكامل آماده است؛ چنانكه براى سقوط و افتادن در منجلاب انحرافهاى گوناگون و فساد اخلاق نيز آماده اند.

سخن در مباحث مربوط به جوانان و عوامل مؤثّر در رشد و كمال و يا سقوط و انحطاط آنها و اشباع درست غرايز و خواسته هاى آنها، نياز به نوشتن رساله ها و كتابها دارد.

ص: 342

در عصر ما به واسطه گسترش ارتباطات و وسايل سمعى و بصرى و طبع و نشر افكار و آراء و تبليغات مستقيم يا غيرمستقيم، مسايل جوانان، بسيار گسترده و پيچيده گرديده كه سالم ماندن يك جوان نياز به مراقبت ها و به خصوص نياز به مجاهدت و تلاش فراوان خود جوانان دارد.

با آگاهى اى كه از اوضاع مختلف سياسى، اقتصادى، مكتبهاى فكرى و مسايل جنبى دارم، جوانان و سعادت و سلامت روحشان را هدف قرار داده اند و آنها بايد از خود مواظبت كنند.

مجلّات، روزنامه ها، راديو و تلويزيون و انواع فيلمها در تمام دنيا از مهمترين عواملى هستند كه روى جوانان كار مى كنند و جوامع بشرى را به سوى سعادت يا شقاوت سير مى دهند.

اين وسايل، جوانان شهرنشين و جوانان روستايى، همه و همه را شامل مى شوند و حتّى لباس و ژست كارگردانان برنامه هاى تلويزيون در دورترين نقاط پسر و دختر را در همه جا زير تأثير خود قرار مى دهد.

البتّه در ساختن يك جوان سالم و مسلمان، محيط خانه و خانواده، محيط مكتب و مدرسه و آموزشگاه و جامعه، همه مؤثّرند و همانگونه كه قرآن كريم مى فرمايد: (والبلد الطيب يخرج نباته باذن ربه والذي خبث لا يخرج إلّا نكداً) محيطها و مدرسه ها و خانواده هاى سالم يا فاسد در تربيت نسل جوان مؤثّر است.

در گذشته، محيط تربيت براى يك جوان يك كوچه، يك روستا يا يك شهر و بازار بود؛ امّا امروز محيط تربيت جوان و نوجوان تمام جهان است.

البتّه اين پيچيدگيها و وسعت تضارب افكار، و توسعه ميدان مخاطرات به اين معنى نيست كه تصوّر كنيم چاره اى نمى توان انديشيد و جوانان و نوجوانان را نمى توان در مسير صحيح هدايت كرد و غرايز آنها را در راه سعادت خودشان فعّال نمود. با تمام اين اشكالات راههاى سالم سازى جامعه و پرورش افكار و تربيت اسلامى جوانان نيز به موازات اين دشواريها زياد شده و از جمله رشد و آگاهى جامعه خود جوانان نيز براى سالم سازى، زمينه تأثير تبليغات مثبت و مفيد را بيشتر فراهم نموده است.

بنابر اين بايد تبليغات صحيح روى جوانها فراگيرتر و كاملتر انجام شود. بايد مشكلات جوانها را شناسايى كرد و مديريّت جامعه و مسؤولين بهسازى اخلاق، و پدر و مادر و اشخاص و افراد، همه به طور جمعى و فردى در حلّ آنها اقدام نمايند.

همين مسأله مشكل جنسى را كه تذكّر داده ايد، دين مقدّس اسلام بسيار مهم دانسته و به حلّ آن تشويق و ترغيب كرده و ازدواج را در جامعه اسلامى از بنيانهاى بسيار

ص: 343

مقدّس و محبوب خدا معرّفى نموده، و تا آنجا آن را حلّال مشكلات جوانان شمرده كه پيامبر اسلام فرموده اند:

«من تزوّج فقد أحرز نصف دينه أو ثلثا دينه فعليه بالنصف الباقي»

و سعى در انجام آنرا بين دو نفر به قدرى موجب اجر و ثواب معرّفى كرده اند كه به هر قدمى كه شخص براى رفع اين مشكل براى كسى بردارد يا كلمه اى بگويد، ثواب يكسال عبادت كه شبهايش را به نماز، و روزهايش را به روزه به سر برده باشد، مقرّر شده است.

در رشته هاى ديگر، تعاليم عاليّه اسلام، همگان و به خصوص جوانان را تا حدّ ممكن بيمه مى سازد و از آسيب پذيرى دور مى نمايد. دين اسلام، طبع و نشر مقالات، مجلات و روزنامه ها، رمانها و فيلمها و برگزارى بازيها و مسابقات فسادانگيز و مطالعه و ديدن و نقل و گفتن آنها و گرايش به لهو و لعب و موسيقى و قمار و سرگرميهاى مضرّه و مجالستها و همنشينى و مصاحبت با اشخاص فاسدالاخلاق را ممنوع فرموده است. همانگونه كه تعاليم بهداشتى، براى سلامت بدن و حفظ الصّحه و بهداشت، بسيارى از كارها و خوردنيهاو آشاميدنيها را ممنوع كرده است. از سوى ديگر، نشر و طبع مقالات و كتب مفيد و پرورش دهنده عقل و فكر و روح و اشعار و تفريحات سالم و سازنده و مجالست و مصاحبتهاى گوناگون راتشويق و ترغيب فرموده و از بيكارى و بطالت- كه خود نيز خواه قهرى و غيراختيارى، يا اختيارى باشد، مشكلاتى را مى آفريند- سخت نكوهش شده و از كار و عمل وتلاش و فعّاليّت، مدح و ستايش گرديده است.

به عقيده ما همه و اگر نگوييم همه، اغلب مشكلاتى كه همكنون وجود دارد به خاطر همين پيدا نشدن راه حلهايى است كه اسلام تبيين فرموده است. يك جامعه اسلامى جامعه اى است كه موجبات سعادت جوانان و نوجوانان در حدّ ممكن در آن فراهم باشد و از اسباب و وسايل انحراف پيراسته و منزّه باشد.

بنابر اين همه بايد اقدام كنيم؛ چه آنهايى كه مديريّتهايى در جامعه دارند و مخصوصاً آنهايى كه بر وسايل تبليغى سمعى و بصرى به عنوان امين برگزيده شده اند، بايد حفظ اين امانت را- كه از اعظم امانات است- بسيار مهم بدانند و كوتاهى در آن را از بدترين خيانتها به مردم، به اسلام، به كشور و به جامعه بدانند. بايد افراد مهذّب، آگاه، ظاهر الصّلاح در پستهاى اين كارها آورده شوند.

مطبوعات و جرايد- همه و همه- وظايفشان سنگين است. اينگونه كه بسيارى تلقى مى كنند نيست.

ص: 344

بايد جوانان را با مساجد، مجالس وعظ و هشدارهاى اخلاقى، با مطالعه كتب آموزنده و صحيح دينى، با تواريخ سودمند، با تفسير قرآن مجيد و مجالس دعا آشنا كرده و آنان را در خطّ صلاح و فلاح و رستگارى نگاه داشت. خود آنها هم كه بيشتر آگاه و متوجّه هستند بايد در اين خط اصلاح خود و هم سنّ و سالان خود، تشريك مساعى و بذل فداكارى و كوشش كنند. بايد اخلاق اسلامى، زهد و آزادگى و پارسايى، قناعت و شجاعت و خودشناسى را به آنها آموخت كه بدانند خود را به هر جريان و هر وضع نفروشند.

و اين كلام معجز نظام اميرالمؤمنين عليه السّلام- را هميشه مقابل چشم و دل خود قرار دهند، كه فرمودند:

«ألا حُرّ يدع هذه اللماظة لأهلها إنه ليس لأنفسكم ثمنٌ إلا الجنّة فلاتبيعوها إلا بها»

تا بدانند كه انسان بالاتر از اين است كه اسير شهوات و مادّيّات و افكار و اعمال شيطانى شود؛ و مثل اين اشعار را زمزمه نمايند كه:

تن آدمى شريف است به جان آدميّت نه همين لباس زيباست نشان آدميّت

طيران مرغ ديدى تو زپاى بند شهوت به در آى تا ببينى طيران آدميّت

بحمدالله در معارف شيعه و فرهنگ غنى ما در آيات قرآن كريم، آن همه احاديث شريفه و دعاهاى انسان ساز عالية المضامين و كتابها و اشعار و مقالات، بيش از آنچه تصوّر شود به جوانان ارايه طريق شده است. بايد جوانها را به اين فرهنگ غنى متوجّه كرد تا بخوانند و بدانند و عظمت دين خود و فرهنگ دينى اسلام را بشناسند و خود را بسازند. جوانها و همه را بايد به حسابرسى و محاسبه اعمال راهنمايى كرد تا هميشه در مقام تحصيل ترقّى و كمال بيشتر باشند.

بالاخره آقاى محترم! جوان عزيز نوزده ساله كه الحمدلله از اين همه آگاهى و دانايى برخورداريد و شمّه اى از آن را در اين نامه به قلم آورده ايد، من به شما تبريك عرض مى كنم و از خداوند متعال مى خواهم كه مثل شما را- كه در جوانان و نوجوانان مسلمان زياد است- زيادتر و بيشتر بفرمايد.

شما جوانان، اميد آينده اسلام هستيد. عظمت و شوكت اسلام مرهون تلاش و رشد آگاهى شما است. همه از شما انتظار دارند؛ اسلام از شما انتظار دارد و قرآن كريم به انتظار شماست و حضرت بقية الله مولانا المهدى- ارواح العالمين له الفداء- از شما انتظار دارد. بيشترين ياوران آن حضرت از شما جوانان مسلمان و متعهّد خواهند بود.

عزيزان من! اگر ما در اداى وظايف خود نسبت به شما قصور يا تقصير داريم، شما به نفس خود اعتماد كنيد و با توكّل به خدا، در دين و ايمان و تقوا و سعى و عمل ثابت قدم باشيد. قدم به جلو برداريد و به جلو برويد و فقط عزّت اسلام، سيادت مسلمين،

رضاى خداوند، خوشنودى حضرت ولى عصر- ارواحنا فداه- تأمين رفاه و آسايش خلق و خدمت به مردم را وجهه همّت قرار دهيد. خدا يار و ياور شما. (قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله والمؤمنون

ص: 345

ازدواج جوانان

س- ... چه كنم تا مشكلاتى كه بين من و شوهرم پيدا شده مرتفع گردد؟

بسم الله الرحمن الرحيم

ج: مرقوم مفصّل شما رسيد. در جواب اشعار مى دارد: يكى از آيات بزرگ الهى و شگفتى ها و ظرافتهايى كه در عالم آفرينش، به خصوص آفرينش انسان، تماشايى، عبرت انگيز و بينش آفرين است، زوجيّت و همسر و همدم و انيس و مونس بودن زن و مرد با يكديگر است. واقعاً الآن كه اين نوشته را مى نويسم، واژه اى كه تعبير از اين زوجيّت و با هم شدن و با هم بودن و يكى شدن اين دو جنس بنمايد، ندارم جز قرآن مجيد كه مى فرمايد:

(هن لباس لكم و أنتم لباس لهن (1)؛ بانوان براى شوهران، لباس و شوهران براى ايشان، لباس مى باشند؛ و در آيه ديگر، درباره اين رابطه مى فرمايد:

(ومن آياته أن خلق لكم من أنفسكم أزواجاً لتسكنوا إليها و جعل بينكم مودة و رحمة)(2)؛ از خود شما برايتان قرار داد همدم، مونس، غمخوار، متّحد مشترك المنافع و موافق همدل، نه معارض هم، و نه جدا از هم و نه مستقل از هم؛ بلكه متّحد اتّحادى كه بين هيچ دو نفرى برقرار نمى شود.

حقيقت زوجيّت اين معانى مقدّس و آرامبخش است. اين است كه از دو جنس مخالف يك واحد به تمام معنى موافق ساخته مى شود و اسلام به اين جهت به ازدواج بسيار اهمّيّت داده است. در اكثريّت زنان و شوهران مسلمان اين روحيه يگانگى و اتّحاد را اگر چه بالطبع فراهم است، فراهم تر مى سازد، و اهتمام بر اين است كه اين بنياد قويم و مستحكم از آسيب و تعرّض مصون بماند و زن و مرد در دل به آن وفا دار باشند.

حقير در همين زندگى خود، زنان و مردانى را ديده ام كه در اين جهت با هم شدن و از هم بودن نمونه بودند، و چنان بودند كه گويى هر يك از راز دل ديگرى خبر داشت

ص: 346


1- 368. ( 1)- بقره/ 187.
2- 369. ( 2)- روم/ 21 ..

و همان را انجام مى داد و همان را مى گفت كه ديگرى مى گفت و شخصيّتشان در هم ذوب شده بود. اگر او در بيرون از خانه بود و اين در درون خانه، هر دو با هم بودند و در رنج و غم و شادى شريك يكديگر بودند. نه اين خود را از او طلب كار مى دانست و نه او به اين، ادّعايى داشت.

اين مرد سالارى تحميلى كه در زمان ما مبارزه با آن را مطرح مى نمايند، و از آن براى جدا كردن زن از شوهر، و آنها را دو واحد و در مقابل هم قرار دادن استفاده مى كنند، در صدر اسلام اصلا وجود نداشت و اخلاق اسلامى در محيط خانه بر روابط هم حاكم بود.

غرض از اين بيانات اين است كه: شما بر حسب آنچه نوشته ايد همسرى از هر جهت پاك و سالم داريد كه او را هديه اى از طرف خدا مى شماريد؛ پس مسأله اى غير قابل حل بين خودتان نخواهيد داشت. اين صفا و وفا و خوش بينى كه به هم داريد، همه امور را بر وفق دلخواه قرار مى دهد. شما هم خاطرخواه او و او هم خاطرخواه شما خواهد بود.

البتّه در نظامات شرعى براى اينكه در بين زنها و شوهرها، افرادى پيدا شده اند كه به واسطه بعض جهات و عذرهاى صحيح يا بهانه هاى غلط به اين اتّحاد و يگانگى نرسيده اند، قانون بر آنها حاكم مى شود و آنها را منظم مى سازد.

براى هر يك از زن و شوهر نسبت به هم حقوقى مقرر شده است كه بر حسب آن، نظام خانواده و زوجيّت باز هم محفوظ بماند و در سايه اين حقوق و قانون با هم همزيستى داشته باشند.

بر حسب اين حقوق هيچ زن و مردى موظّف نيستند كه از گذشته هاى خوب و بد و سوابق زندگى خود يكديگر را مطّلع سازند. بايد هر چه مى گويند و عمل مى كنند همه موجب قوّت اتّحاد و خوش بينى آنها به يكديگر باشد.

اما اينكه: تا در خانه پدر هستيد بايد چگونه باشيد، اين جزئيّات را با توافق با هم و ملاحظه خير و صلاح يكديگر، در حالى كه يك واحد هستيد، حل نماييد. نه او بر حقّى كه دارد اصرار داشته باشد و نه شما در موضوعى كه در بين است اصرار كنيد.

مرد بايد دستور

«المؤمن يأكل باشتهاء أهله، و المنافق يأكل باشتهاء نفسه»

را در رابطه با زن رعايت كند، زن هم بايد خود را موظّف بداند كه يا اخلاقاً و يا حقاً و شرعاً رضايت شوهر را فراهم نمايد.

اميد است با اين توضيحات اين روابط گرمى كه بين شما و همسرتان بحمدالله بر قرار است بيش از پيش گرمتر شود، و زندگى سعادتمندانه و هر چه بهترى را در پيش رو داشته باشيد. ألّف الله بينكما و طيب الله نسلكما.

ص: 347

س- مشكل من انتخاب همسر آينده ام مى باشد: چندى است كه در مورد انتخاب همسرم مشغول فكر كردن و انتخاب معيارهاى درست- كه مورد قبول خداوند متعال باشد- هستم. معيارهايى كه مورد قبول عقل و شرع باشد و مرا در زندگى مشترك با زنى به خوشبختى كامل و آنچه مورد نظر اسلام است برساند.

مشكل من در اينجا خود را نشان مى دهد كه: چگونه بفهمم دخترى داراى اين شرايط است؟

ج- انشاءالله تعالى موفّق و مشمول عنايت حضرت بقية اللّه- ارواح العالمين له الفداء- باشيد. مرقوم مفصّل شما رسيد. در مورد ازدواج كه نظر حقير را خواسته ايد، همانگونه كه مى دانيد ازدواج، يكى از سنن مهمّ اسلام و مورد ترغيب و تشويق بسيار است. از حضرت رسول صلّى الله عليه وآله وسلّم- روايت است كه فرمود:

«النكاح سنّتى»(1)

و در احاديث ديگر است:

«من تزوج فقد أحرز نصف دينه أو ثلثا دينه فعليه بالنصف أو بالثلث الباقي»(2)

). اميد است حال كه در صدد انجام اين سنّت هستيد، چنانكه در نظر داريد موردى كه از جهت ايمان و توافق اخلاقى مناسب باشد فراهم شود. ولى در انتخاب بيشتر از متعارف فحص و جستجو تا حدّى كه به مرحله وسواس برسد و مانع از اخذ تصميم شود صحيح نيست. همين قدر كه طرف مقابل از جهات مورد نظر خصوصاً ديانت، عفّت و اخلاق شناخته شود، و پدر و مادر شما و افرادى كه به آنها اعتماد داريد نيز مورد را مناسب بدانند، بقيه امر و آينده همه با خداوند متعال است.

با توكّل به خدا و طلب خير از خدا و به نيّت انجام سنّت دينى اقدام نماييد و آينده امورى را كه انسان در جريان آن مؤثّر نيست همه را به خدا واگذار نماييد. (ومن يتوكل على اللّه فهو حسبه (3) والسّلام عليكم ورحمة اللّه وبركاته.

ص: 348


1- 370. ( 1)- بحار: 22/ 180.
2- 371. ( 2)- كافى: 5/ 329.
3- 372. ( 3)- طلاق/ 3 ..

س- جوانى هستم 25 ساله و مدّت سه ماه است كه ازدواج كرده ام. در طول اين سه ماه متوجّه شده ام همسرم با من سرناسازگارى و لجاجت بى مورد دارد. مدام بهانه هاى واهى مى گيرد و منتظر فرصت و بهانه اى است تا از من جدا شود. اينطور كه من در اين مدّت فهميده ام و خودش هم اعتراف كرده، قبل از ازدواج موارد سوء اخلاقى داشته (رابطه با پسر) و دختر سر به زيرى نبوده به طورى كه مداركى هم در اين مورد از او پيدا كرده ام ...

ج- حقير از اظهار نظر در امر داخلى و شخصى شما به علّت عدم اطّلاع معذورم. به طور كلّى اوّلًا اگر بر سرّى و امرى كه عيب و عار باشد براى طرف مطّلع شده ايد، افشا نكردن آن فضيلت و ثواب بسيار دارد؛ و بلكه افشا كردن نيز- اگر ضرورتى نباشد- حرام و معصيّت است و گاه موجب تعزير يا حدّ قذف مى شود. بنابراين از افشاى سرّ، حتّى پيش پدر و مادر شخص بپرهيزيد، و ثانياً امر طلاق به دست مرد است، به خصوص اگر زوجه هم مايل باشد. اگر به واسطه طلاق، زوجه در معرض فساد اخلاقى يا فشارهاى روحى قرار بگيرد، البتّه با امكان، ترك طلاق و ادامه معاشرت به معروف بسيار خوب است؛ و اصلًا مبغوض ترين كارهاى حلال طلاق است.

ثالثاً اين خود شما هستيد كه بايد با توجّه به نظر ناصحين و سالمندان فاميل و دوستان و امكاناتى كه خود داريد و ملاحظه جوانب مختلف، تصميم بگيريد. به هر حال، حقير هم دعا مى كنم كه آنچه خير و صلاح شما و طرف شما است فراهم شود (واللّه العالم).

ص: 349

س- ... فردى از افراد خانواده مان آن چنان غربزده شده كه به مجسّمه سگ و صليب اظهار علاقه مى كند و هر چه پدر و مادرم او را نصيحت مى كنند، اثر ندارد.

1- به نظر حضرتعالى، آيا اين كار با روح اسلام، سازگارى دارد؟

2- اگر با مرد نامحرم، دوست باشم و به او علاقه داشته باشم، آيا از نظر اسلام صحيح است؟

3- آيا با كسى كه قصد ازدواج دارم مى توانم ملاقات كنم؟

ج- مكتوبِ حاكى از علاقه شما، به وظايف دينى واصل شد. اميد است خداوند متعال به شما و عموم بانوان و دوشيزگان مسلمان كه خصوصاً در اين عصر، در معرض آزمايش و امتحانات واقع شده اند، توفيق دهد كه از عهده امتحان به طور شايسته بيرون آمده و شخصيّت اسلامى خود را محفوظ داشته و تحت تأثير تلقينات و تبليغات سوء و منحرف كننده واقع نشويد و از خدا و راه مستقيم اسلام دور نگرديد و درك كنيد كه وظيفه زن، در زمان ما و مسؤوليّتش، بسيار مهم است و در بقاى جامعه اسلامى، نقش وضع و اخلاق بانوان، و پيروى آنها از تعاليم قرآن و سنّت پيغمبر و ائمّه عليهم السّلام- حسّاس و خطير و مؤثّر است.

امّا مسأله اوّل: بسيار باعث تأسّف است كه غربزدگى در جامعه مسلمانان به اين حد رسيده باشد كه دخترى كه در يك خانواده و محيط مسلمان و موحّد پرورش يافته، و صداى توحيد اذان و الله اكبر و شهادتش را همواره شنيده است، بدين گونه خود را باخته، و پيرو بيگانه باشد كه به مجسمه سگ يا صليب كه شعار مسيحيّت و حرام است، اظهار علاقه نمايد و به پند و راهنمايى پدر و مادر مهربان توجّه نكند.

اين علاقه ها نشانه احساس ضعف شخص در برابر ديگران است كه تصوّر مى كند با اين گرايشها نقطه ضعف برطرف مى شود؛ در حالى كه اين خود عين اظهار و آشكار كردن نقطه ضعف، انحراف فكر و بالغ نبودن روح است كه به جاى علاقه به كمالات و ارزشهاى انسانى، به اينگونه امور- كه از عادات پوچ و زشت بيگانگان است

ص: 350

- توجّه مى كند و با توجّه به اينكه تلقينات و تبليغات گمراه كننده سمعى و بصرى و بعضى مطبوعات كه در اختيار دوشيزگان و بانوان گذارده مى شود، اين علايق را ايجاد و تقويت مى نمايد، و اين روشهاى بى ارزش و زيانبخش را به آنها تعليم مى دهد؟، گمان مى كنم در اين موضوع بيشتر از اين توضيح لازم نباشد و شما و هر بانوى با فكرِ ديگر، اگر مطالعه بنمايد، آگاه و متوجّه مى شود كه اين هم آثار و نقشه هاى شوم ضدّ اسلامى و دور كردن مسلمان، از حريم هدايتهاى اسلام است.

امّا راجع به سؤال دوم: آنچه براى شما به عنوان نصيحت و خيرخواهى مطرح مى كنم، اين است كه در موضوع رابطه با مرد اجنبى بسيار مراقب باشيد كه رابطه اى خارج از حدّ و مرزى كه شرع مقرّر كرده است پيدا نكنيد. با مرد اجنبى آمد و شد و معاشرت ننماييد كه خطرناك است و پشيمانى مى آورد. لابد مى شنويد كه چه بسيار دوشيزگانى كه از حريم مقدّس عفّت و پاكدامنى، در اثر اين معاشرتها و ارتباطها دور افتاده و در عواقب سوء اين رفتارهايى كه فعلا به دوشيزگان پيشنهاد مى شود، و آن را نشانه تجدّد و ترقّى مى دانند گرفتار شده و آلوده گرديده اند و آن مطلب و مقاصدى هم كه در نظر داشته اند، به باد فنا رفته است. (يا فريب خورده اند، يا پشيمان شده اند و يا ...)

اين علاقه هايى كه شما از آن نوشته ايد، علاقه اصيل و حساب شده نيست. علاقه اى است كه بين هر دختر و پسرى، در ايّام جوانى ممكن است پيدا شود، بنابراين در اين موارد همان راهنماييهاى پدر و مادر و افراد دلسوز و باتجربه خانواده و مشورت با آنها- كه فكرشان از آن احساساتى كه يك دختر يا پسر جوان كه به هم برخورده اند، آزاد است- بسيار ارزنده است.

به نظر مى رسد كه اگر خير و سعادت خود را مى خواهيد، حتماً موضوع ازدواج را با پدر و مادر در ميان بگذاريد. اگر آنها مخالفت كردند، ناراحت نشويد و بدانيد كه آنها خير فرزندشان را مى خواهند و در اين مورد تجربه شده است كه نظر آنها، واقع بينانه تر است؛ و در اكثر موارد، رأى و نظرشان صائب و صحيح است.

به شما و امثال شما نصيحت مى كنم كه در اين مواقع جوانى، خود را كنترل كنيد و برخود مسلّط باشيد و اطمينان داشته باشيد كه آينده شما قرين سعادت و خوشبختى خواهد بود.

امّا مسأله جايز بودن ديدار و نظر به كسى كه شخص قصد ازدواج با او را دارد، بايد از حدود و مقدار متعارف و مقدار اطّلاع بيشتر نباشد، و نمى شود با اين اسم با مرد اجنبى اختلاط و معاشرت برقرار كرد.

خداوند متعال شما و همه بانوان و دوشيزگان مسلمان را در طريق اسلام و عفّت و حجاب ثابت دارد. والسّلام عليكم و رحمة الله.

ص: 351

س- احتراماً با عنايت به اينكه در منطقه ما خودكشى- مخصوصاً در بين نسوان- زياد شده، از اين رو خواهشمند است فتواى را در مورد خودكشى و عواقب آن اعلام فرماييد.

ج- خودكشى از محرّمات كبيره است و مرتكب آن، مرد باشد يا زن، مستحقّ عقوبت و عذاب شديد الهى است. و اگر شخص مجنون و مختل الحواس نباشد، اين گناه را- كه علامت ضعف عقيده به مبدأ و معاد، نداشتن صفت صبر و مقاومت در برابر شدايد و دشواريهاى زندگى و نوميدى از خداوند متعال است- انجام نمى دهد. بيشتر افرادى كه مرتكب اين معصيّت مى شوند يا اسير يك سلسله اوهام و خيالاتند، يا به خاطر شكست هايى كه در واقع شكست نيست (مثل: شكست در بازى، يا شكست در زناشويى و ازدواج) دست به اين عمل مى زنند، يا در اثر فشارها و سختيهاى زندگى خودكشى مى نمايند.

به طور كلّى بايد تذكّر داد كه دنيا همه اش فراز و نشيب و تغيير و تحوّل است و اشخاصى در زندگى واقعاً شكست مى خورند كه روحيه صبر و مقاومت نداشته باشند و با يك پيشآمد و يك امر ناملايم و ناگوار، روحيه خود را ببازند و خود را بيچاره بشمارند. افراد موفّق كه بر مشكلات فايق مى شوند، به اراده و همّت و عزم خود اعتماد دارند و با توكّل به خداوند متعال بر مشكلات صابرند و با قلب محكم و استوار و اميد به آينده با هر پيشآمد ناگوار، دست و پنجه نرم مى كنند.

تاريخ بشر پر است از فرج بعد از شدّت، و گشايش و رفاه و توانگرى بعد از تنگدستى و گرفتارى و فقر. مردان و زنان موفّق از هيچ حادثه اى تكان نمى خورند و عقب نشينى نمى كنند؛ به فضل و لطف خدا اعتماد دارند و اين آيه را با مضمون بلند آن همواره به خاطر دارند كه: (فإنّ مع العسر يسراً ان مع العسر يسراً)(1)؛ آسانى ها از ميان دشواريها رخ مى دهند و روشناييها بر تاريكيها غلبه مى يابند. بايد اين افراد را

نسبت به صبر سفارش كرد كه صبر از ايمان به منزله سر در جسد است. اميد است اين نصيحت در قلوب مؤثّر و نافع باشد (واللّه العالم).

ص: 352


1- 373. ( 1)- شرح/ 5 و 6 ..

علل عقب ماندگى جوامع مسلمين

پرسش نخست شما از اين است كه: چرا كشورهاى اسلامى عقب مانده هستند، در صورتى كه مردم كمونيست شوروى 374]- كه به وجود پروردگار متعال معتقد نيستند- پيشرفته ترين مردم دنيا محسوب مى شوند؟

و بعد به اين پرسش منتهى مى شود كه: كدام يك از اين دو حالت منطقى نبودن دين اسلام، يا جذّاب نبودن آن، باعث شده است كه مسلمانان جهان، رهرو اسلام نباشند؟

ما به لطف خداوند متعال به هر دو سؤال پاسخ مى دهيم:

امّا پاسخ از سؤال اوّل اين است كه: پيشرفته بودن و عقب مانده بودن يك جامعه را با چه معيار و ميزان بايد سنجيد؟ ممكن است كسى بگويد- و حق هم همين است- كه با معيارهايى كه اديان آسمانى، مخصوصاً اسلام به دست ما داده است اين سنجش را بايد به عمل آورد.

بنابراين هيچ يك از كشورهايى كه به اصطلاح پيشرفته شمرده مى شوند- نه غرب و نه شرق- پيشرفته نيستند. هر كشورى كه با اين معيار با مكتب انبيا نزديكتر باشد، پيشرفته تر است؛ و با اين حساب معلوم نيست كشورهاى اسلامى از كشورهاى ديگر عقب مانده تر باشند، اگر نگوييم پيشرفته ترند. هر انسان و هر جامعه اى به قدر نقشى كه در تطبيق اسلام با خود دارد به پيش رفته است و به قدرى كه به خدا نزديكتر است، پيشرفته تر مى باشد.

ممكن است بعضى بگويند: معيار، اخلاق و ارزشهاى انسانى است. در اين صورت به تصديق محقّقان، كشورهاى غرب و شرق در مدنيّت اخلاقى از كشورهاى ديگر پيشرفته تر نيستند و جنايات و خيانتها، اجحاف و زورگويى و فحشا و فساد در آنها بر حسب آمار، به مراتب بيشتر است. پس با اين معيار هم كشورهاى مسلمان عقب مانده نيستند و آنچه هم از شرف و اخلاقشان ضعيف و ضايع شده است، در اثر ارتباط با همان كشورهاى به قول شما پيشرفته و تقليد از آنهاست.

ص: 353

ممكن است برخى هم معيار را پيشرفته بودن در صنعت و تكنيك و امور مادّى بدانند كه چون بعضى كشورهاى غير اسلامى در اين جهات جلو رفته اند آنها را پيشرفته بخوانند؛ چنانكه بيشتر اشخاص از اين جهت و با اين حساب آنها را پيشرفته و ديگران را عقب مانده مى گويند.

در جواب مى گوييم: اوّلًا اين معيار، تمام نيست؛ و اگر ملّتى در اخلاق و مدنيّت اخلاقى و ارزشهاى انسانى عقب مانده و در صنعت و تكنيك و قدرت نظامى و در اختيار داشتن وسايل تخريب كشورها جلو بود، پيشرفته نيست؛ بلكه واقعاً عقب مانده است. ملّتى كه مسلح به سلاح مخرّب و تجهيزات وحشتناك نظامى باشد و در اخلاق ضعيف باشد، خطرناكترين ملّتها خواهد بود كه از آن جز منطق زور و استكبار توقّعى نمى توان داشت.

ثانياً: اين پيشرفته بودن در اثر اعتقاد نداشتن به پروردگار نيست؛ زيرا كشورهاى ديگر كه با شوروى در صنعت و تكنيك رقابت دارند، به خدا معتقدند؛ و مى بينيم كه از شوروى، پيشرفته تر و قوى ترند. در اثر مسلمان نبودن و مسيحى بودن هم نيست؛ زيرا كشورهايى هستند كه مسيحى هستند، و التزامشان به مسيحيّت، كمتر از كشورهاى پيشرفته مسيحى نيست؛ با اين وجود، عقب مانده هستند. پس مسأله نفى خدا و نفى اسلام (العياذبالله) در اينجا هيچ تأثير ندارد، و آنها كه پيشرفته هستند از اين جهت منفى و سلبى پيش نرفته اند. مسيحى بودن و كمونيست بودن هم مؤثّر دراين ترقّى مادّى نيست. چنانكه مى بينيم ژاپن با اينكه نه كمونيست است و نه مسيحى، از كشورهاى پيشرفته دنيا است. اگر حوادث جنگ و فشارى كه از خارج بر آن وارد مى شود نبود، شايد امروز از پيشرفته ترين ملل دنيا نبود. پس به هر حال مى فهميم كه مسأله نداشتن مذهب، نداشتن و عدم اعتقاد به خدا هيچ دخالتى در اين ترقّى ندارد.

البتّه تعاليم بعضى مذاهب مثل مسيحيّت كنونى با ترقّى مادّى، و به وجود آوردن تاريخ و تمدّن، منافى است؛ و تعجّب در اين است كه با پيروان چنان مذهب مجرّدپرور و بى اعتنا به مادّه، آن مكتب و مذهب را آنچنان كنار گذارَد و در امور مادّى چنين پيشرفت نمايد و اين همه به آن دلبستگى پيدا كند كه به جز مادّه به چيز ديگر نمى انديشد، يا كمتر انديشه مى كند.

ثالثاً: وقتى ما به اين نتيجه رسيديم كه عقيده نداشتن به خدا و اعتقاد داشتن به مسيحيّت با ترقّى صنعتى و مادّى هيچگونه رابطه اى ندارد، بلكه بى اعتقادى به خدا و عقيده مسيحيّت كنونى مانع از ترقّى و سير كمالى انسان مى باشد، اگر اسلام و تعاليم آن را تحت مطالعه دقيق قرار دهيم، در مى يابيم كه آن هيچ چيزى و هيچ مادّه اى كه مانع

ص: 354

از ترقّى باشد، وجود ندارد. چنانكه محقّقان غير مسلمان هم تصديق دارند، اسلام به وجود آورنده تاريخ و ترقّى است؛ و برقرارى دلپذيرترين زندگى در روى زمين را يك فرمان عالى تلقّى مى كند؛ و از جهت التزام مسلمانان به عقايد اسلامى، هيچ علّتى براى عقب ماندگى مسلمانان نمى توان جست.

روى رابطه هر معلولى با علّت خود، بايد علّت اين عقب ماندگى را كه در امور مادّى پيدا شده است، در جاى ديگر غير از اسلام و تعاليم اسلامى و غير از التزامات صحيح مسلمانان به اسلام پيدا كرد. بالاخره اكنون هم اسلام و تعاليم اسلام و مسؤوليتهاى اسلامى است كه ما را بر آن وامى دارد كه علل عقب ماندگى را پيدا كنيم، و هر چه زودتر و سريعتر خود را به ديگران برسانيم و از آنها جلو بزنيم.

آنچه موجب اين عقب ماندگى است چند چيز است:

1- تقدّم و پيشدستى پيشرفته ها در كشف خواصّ اشيا و دست يافتن آنها به برنامه هاى صنعت و تكنيك و علوم آزمايشى؛ كه البتّه اين تقدّم و پيشدستى بر اثر يك سلسله عواملى است كه بسيارى از آن خود به خود و بدون اين كه ملل پيشرفته، آن عوامل را ايجاد كرده باشند يا اينكه از ايجاد آن قصد اين پيشرفتها را كرده باشند موجود شده است. مثلًا اروپاييان در جنگهاى صليبى قصد فرا گرفتن علوم از مسلمانان و استفاده از معارف و تحقيقات مسلمانان را نداشتند. آنها براى جنگ و غلبه و كينه توزى و فرونشاندن آتش خشم خود آتش اين جنگها را روشن ساختند، امّا در تماس با مسلمانها، علوم مسلمانان را به كشورهاى خود بردند و مى توان گفت قيمتى ترين غنيمتى كه يك ارتش در دنيا تا به حال به آن دست يافته اين غنيمت بود كه اروپاييها علم مسلمانان و معارف اسلام را اندوختند و فرا گرفتند و آن همه پيشرفت كردند.

2- از سوى ديگر، در بين مسلمانان نيز گرايش هايى پيدا شد كه آنان را از تكميل علم و صنعت، و دنبال كردن راهى كه اسلام جلوى پاى آنها گذارده و گذشتگان و نياكان مسلمانشان به آن راه رفته بودند، بازداشت. مخصوصاً افكار متفلسفانه و صوفيانه و گرايشهاى انزواجويانه و كناره گيرى از امور دنيا كه هرگز در برنامه هاى اسلامى جايى نداشت، رواج گرفت. تعاليم حيات بخش و ارزنده اسلام را (مثل: توكّل، قناعت، صبر، زهد، تسليم، رضا و تفويض)، به غلط تفسير و معنى كردند و تنبلى، سستى انظلام و ترك كار و كوشش را شعار خود كردند. تحقيق و بحثهايشان- بيشتر يا تمام- مصروف مجادلاتى بى فايده و بى حاصل شد كه علاوه بر اين كه وقتشان را تلف مى كرد و از تحقيقات اساسى منصرفشان مى ساخت، موجب اختلافات و كشمكشهايى هم مى شد. مخصوصاً فرق اشاعره و حنابله كه بحثهايشان بسيار زيانبخش شد.

ص: 355

3- اختلافات سياسى ميان حكّام نيز در اين عقب ماندگيها اثر داشت؛ چنانكه نادانى و بى كفايتى سران و زمامداران نيز در عقب ماندگى مسلمانان مؤثّر بود. قدرتهايى در اختيار سلاطين و زمامداران امور مسلمانان قرار گرفت كه اگر صرف تحقيق علمى، كشف خواصّ اشياء و تسلّط بر قواى طبيعت، و غلبه بر مشكلات شده بود، مسلماً فوايد و محصول آن چشمگير بود. ولى متأسّفانه اين قدرتها در هوسرانيهاى بيجا، به هدر رفت و هيچ بازدهى و بهره اى براى ملّت نداشت.

4- بيگانگان نيز در ادامه اين اوضاع و در بعضى مناطق در به وجود آوردن آن فعّالانه نقش داشته و دارند. آنها مى كوشند كه مسلمانان را از جهت صنعت و علوم مادّى عقب مانده و نيازمند به خود نگاه دارند كه محصولاتشان در بازارهاى جوامع مسلمان رواج داشته باشد و به مصرف برسد. تمام كوششها، متوجّه همين جهت است كه نفوذ اقتصادى و بازرگانى خود را در كشورهاى ديگر، به توسّط منع آنان از دست يافتن به صنايع جديد حفظ كنند.

خوشبختانه اين علل و عوامل روز به روز، رو به ضعف نهاده و اميد مى رود كه در آينده نزديك همه از بين برود.

امّا مسأله تقدّم و پيشدستى ديگران در كشف خواصّ اشياء و علوم آزمايشى: اين مسأله، يك مسأله موقّتى است، و اگر مسلمانان سعى و عمل را پيش گيرند، به زودى مى توانند به اين علوم دست يابند و در ميدان مسابقه از ديگران گوى سبقت را بربايند، چه علم و صنعت و ترقّى هيچگاه وقف بر قوم خاص و اهل منطقه خاصى نيست؛ بلكه به عكس، اتّفاق افتاده كه عقب ماندگان به پيش رفته، و جلو رفته ها عقب مانده اند.

معارف دين ؛ ج 1 ؛ ص364

ضوع قدرتهاى فردى كه مورد استفاده واقع مى شوند امروز به تدريج از بين رفته و به قدرت ملّى و همگانى تبديل شده است و اگر چه در اينجا هم حسن استفاده از آن موقوف به شعور و درك همگان است، امّا بالاخره از آن سوءاستفاده هايى كه اشخاص از تمركز قدرت در دست شخص واحد مى كرده و آن را وسيله هوسرانيهاى خود قرار مى دادند تا حدّ زيادى مصونيّت پيدا مى شود.

اكنون كه دنياى اسلام عليه استعمار به پاخواسته و نقشه ها و برنامه هاى استعمارى را كم و بيش شناخته اند اميد است مبارزات پيگيرشان با استعمار با تسلّط همگان به طور صحيح، نتايج ايجابى و مثبت داشته باشد.

حاصل اينكه مسلمانان اين عقب ماندگى را كه ارتباطى به ذات اسلام ندارد مى توانند در سايه هدايتهاى قرآن و اسلام جبران نمايند و با توجّه به استقلال خود و لزوم رفع حاجت از بيگانگان و برنامه هاى مبارزات اسلامى، نه فقط نفوذ ملل پيشرفته

ص: 356

را طرد كنند، بلكه در رشته هاى علوم و صنايع هميشه پيشرو و مقدّم باشند. به اميد آينده، و به اميد خدا و به اميد پشتكار و كوشش و سعى و عمل مسلمانان.

امّا جواب از سؤال دوم كه: كدام يك از اين دو حالتِ منطقى نبودن دين اسلام، يا جذّاب نبودن آن، باعث شده است كه مسلمانان جهان، پيرو اين دين نباشند، اين است كه:

اسلام به تصديق مخالف و موافق و بررسيهاى عميق كه درباره عقايد و تعاليم آن شده، و هزارها كتاب كه در خصوص آن و مقايسه با اديان و مكتبهاى ديگر نوشته اند، منطقى ترين تمام اديان و مكتبها است. دين، بر مبناى عقل است و همه چيز را بر اساس عقل و تفكّر پيشنهاد كرده، و هيچ مطلب نا معقول و خردناپسند در آن نيست. بر خلاف مسيحيّت كنونى كه از ريشه با عقل ناسازگار است، اسلام اصول و فروعش همه عقل پسند و در طول چهارده قرن مورد بحث و ابراز نظر قرار گرفته است و منطقى بودن آن هر روز ثابت تر مى شود. نه عقل توانسته است به اسلام خُرده گيرد و نه پيشرفت علوم، خدشه اى به آن وارد نموده است.

امّا جذّابيّت آن نيز قابل انكار و ترديد نيست؛ اين احكام اسلام و اين آيات قرآن، سراسر آن جذابيت است. يك فصل از قرآن مانند: (لاتجعل يدك مغلولة إلى عنفك (1)، بلكه يك سوره به ظاهر كوچك، مثل: سوره توحيد و يك آيه مثل آيات: (إن الله يأمر بالعدل و الإحسان، و إيتاء ذى القربى و تنهى عن الفحشاء و المنكر و يعظكم (2)، (لاتستوي الحسنة و لا السئيه ادفع بالتي هي أحسن فالذي بينك بينه عداوة كأنه ولى حميم (3)، (تلك الدار الآخره نجعلها للذين لا يريدون علواً فى الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقين 378])، (يا ايها الناس انا خلقناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اتقاكم (4)، و (يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهداءلله و لو على انفسهم او الوالدين و الاقربين (5) را بخوانيد و جذّابيّت اسلام را در آن ببينيد.

دينى كه تمام تعاليم و عقايدش موافق با فطرت و برآورنده خواسته هاى صحيح واقعى بشر است، بايد اين همه جذّاب باشد. آيا توحيد اسلام كه «گوستاولوبون» مى گويد: «در بين تمام اديان يگانه تاج افتخارى است كه بر سر دين اسلام است»،

ص: 357


1- 375. ( 1)- نحل/ 90.
2- 376. ( 2)- حجرات/ 13.
3- 377. ( 3)- فصلت/ 34.
4- 379. ( 5)- نحل/ 90.
5- 380. ( 6)- نساء/ 135 ..

جذّابيّت ندارد؟ آيا عدل اسلام، جذّاب نيست؟ آيا مساوات اسلام اخلاق اسلام و قوانين اسلام، جذّاب نيست.

اين جاذبه اسلام است كه در مثل اين عصر كه عقايد مردم به اديان رو به ضعف نهاده و حملات استعمارگران و عمّال تبشير و كليسا با تمام قدرت مادّى به اسلام روز افزون است، همچنان جذّابيّت خود را حفظ كرده است و اين جذّابيّت باعث شده است كه هر روز، افراد بسيار- از دانشمند و متفكّر و روشنفكر و سياستمدار- و اصناف مختلف، به صورت فردى يا گروهى به اسلام مى گروند! غير از جذّابيّت اسلام، چه چيزى باعث اين امر شده است؟ كدام عامل، اسلام را چنين رونق داده است كه در برابر آن، تبليغات مسيحى كه با صرف هزينه هاى گزاف و كلان و پشتيبانى سياسى استعمارگران در دنيا فعّال است خودبخود در توسعه و گسترش است.

غير از اين است كه مثل جذّابيّت نماز سربازان تركيه در كره، مردم آنجا را نيز به اسلام متمايل كرد؟! سرمايه بقاء و جلو رفتن اسلام و رمز مهمّ آن فتوحات صدر اسلام، منطقى بودن عقايد اسلام و جذّابيّت آن است.

در بين پيروان اديان مخصوصاً در مقايسه با مسيحيّت، همين پيروان فعلى اسلام بيشتر از پيروان مسيحيّت از اسلام پيروى دارند. نهايت اين است كه آمار ندارد تا معلوم شود در شبانه روز چند صد ميليون پيرو اسلام شراب نمى نوشند، گوشت ميته نمى خورند، قمار نمى بازند، خود را به فحشا آلوده نمى كنند، ستم كارى نمى نمايند و گناهان ديگر را مرتكب نمى شوند. به اين حساب پيرو اسلام از تمام ملل بيشتر است.

البتّه نمى گوييم مسلمانان در همه ابعاد و همه جهات پيرو اسلام هستند؛ مخصوصاً در اين قرن اخير كه حكومتهايى را روى كار آورده اند كه مى كوشند تمام معانى التزامات و تعهّدات مسلمانان را نسبت به اسلام ضعيف جلوه دهند و بلكه ترك سنن اسلام را تجدّد بشمارند، كه البتّه اين حرف ديگرى است. مى گويم: در اين شرايط هم حكومت و نفوذ اسلام در بين پيروان خودش از حكومت مذاهب ديگر نه فقط كمتر نيست، بلكه به مراتب بيشتر است؛ و افرادى كه خود را نسبت به اسلام متعهّد و مسؤول بدانند، بسيارند.

با اين وجود، تصديق داريم كه ابعاد مهمّى از تعاليم اساسى اسلام فعلًا از دايره عمل مسلمانان خارج شده، و پيروى آنان منحصر به عبادات و قسمتهاى اخلاقى و ترك بعضى محرّمات شده است؛ امّا اين نه از جهت منطقى نبودن و جاذب نبودن دين است. اين تعاليمى كه متروك شده است، بى اندازه دلربا و جاذب است و همين جذّابيّت، بازگشت مسلمانان را به آن تعاليم نويد مى دهد.

ص: 358

به نظر ما اگر نقّاشى بتواند چهره اسلام را در آن حقيقتى كه هست نقش كند، چهره اى زيباتر از آن نخواهد بود. چهره اسلام چهره حقيقت، چهره جمال طبيعت، چهره فطرت انسانيّت، چهره خير و احسان، چهره علم و دانش و عرفان و چهره عدل و انصاف و مساوات و چهره سعى و عمل و ايمان است.

براى اينكه مسلمانان در همه نواحى پيرو اسلام شوند، بايد نظامات تعاليم و تربيت و وسايل تبليغات سمعى و بصرى را همكار و همراه ساخت، و در رشته هاى مختلف از پيروان واقعى تشويقات و قدردانى شود و حتّى جوايزى قرار دهند. امّا در صورتى كه تعليم و تربيت و وسايل تبليغى همه بر ضدّ اسلام و براى تضعيف عقايد اسلامى مردم، و تخريب مبانى دينى و تعهّدات مذهبى همكارى كنند و مطبوعات هم آنها را يارى نمايند، نبايد سؤال كرد كه چرا مسلمانان پيرو اسلام نيستند؛ و نبايد آن را به منطقى نبودن يا جذّاب نبودن دين مستند ساخت.

اسلام، چهارده قرن است كه در دنيا مطرح است. همراه با با آن و در عصر آن دولتهاى بزرگ و اوضاع و احوال مهم و تاريخى به وجود آمده؛ نوابغ و رجال علم و سياست و صلح و جنگ و شخصيّتهاى برجسته بسيارى در دامن آن پرورش يافته است و فراز و نشيبهاى گوناگون را پشت سر گذارده، و با قوى ترين عوامل منفى روبرو شده است و همكنون در دنيا جايگاه نيرومند خود را حفظ نموده است و براى دول استكبارگر، تهديد جدّى محسوب مى شود. رمز اين دوام و بقا، قوّت مبانى محكم اين دين است.

شما و ما و همه دنيا امروز مى بينند كه مكتب لنين و كمونيسم كه اين همه روى آن حساب مى شد و بسيارى از جوانان فريفته آن شده بودند، با اينكه تا آنجا پيش رفت كه يكى از دو قدرت مادّى و نظامى جهان شد و پيشرفته ترين سلاحها را- كه مى تواند زمين را ويران سازد- در اختيار گرفت، چگونه از اوج رفعت ظاهرى سقوط كرد و در منجلاب ورشكستگى و زبونى افتاد كه امروز براى يك لقمه نان و غذاى مردمشان بايد دست گدايى و نياز به سوى اين و آن و اينجا و آنجا دراز كند. اين رژيم با آن همه كوكبه و فرياد، و آن همه ظلم و استضعاف امثال استالين، نتوانست يك قرن دوام بياورد و بى آنكه از بيرون به آن حمله و هجومى بشود از درون فرو پاشيد.

امّا اسلام و مكتب انسان ساز آن در همين شوروى پس از هفتاد سال اختناق و قتل عام و زجر و زندان سر بلند كرده و اعلام وجود مى نمايد. اين دليل قوّت مبنى، و قوّت اصول، و قوّت مكتب است.

باب است و همه پشت سر هم

ص: 359

تهاجم فرهنگى

س- چنانكه مسبوق و آگاهيد مدّتى است در سخنرانيها و مطبوعات، تهاجم فرهنگى، غرب گرايى و خطرات آن، و لزوم مبارزه با آن مطرح است. تقاضا داريم در اين رابطه براى آشنايى همگان به وظايف و تكاليف اسلامى درباره مطالب زير، توضيحاتى مرقوم فرماييد.

1- تعريفى از تهاجم فرهنگى و غربگرايى با اشاره به بعضى از نمونه هاى ملموس و نظاير آن و همچنين اشاره به خطرات اين تهاجم.

2- راههاى مبارزه و بر خورد با تهاجم فرهنگى.

ج 1- هر نهضت و حركتى كه هدف آن برانداختن آداب و تمدّن و رسوم تعليم و تربيت و آداب و شعائر و سنن دينى و قومى يك جامعه و تضعيف اعتقاد و پايبندى افراد آن جامعه خصوص جوانان و نوجوانان به فرهنگ و آداب خودشان براى آماده سازى آنها به قبول عادات بيگانگان باشد، تهاجم فرهنگى به آن جامعه است.

بنابراين، تهاجم فرهنگى به جوامع اسلامى، نهضتها و برنامه هاى ويرانگرى است كه با سياستهاى فرهنگى استعمارى و با ترويج اخلاق بيگانه و در حال حاضر غربى براى محو شخصيّت اسلامى و مسلمانان و ذوب آنها در فرهنگ و عادات و رسوم بيگانگان و برداشتن مرزهاى اخلاقى خصوصاً در روابط زن و مرد و تأسيس حكومت بر اساس حكومتهاى غربى، و نفى اصالت حكومت دين و حاكميّت احكام، مخصوصاً از حدود دو قرن پيش در بلاد و ممالك اسلامى به صورتهاى گوناگون و شامل تقريباً كلّ مظاهر زندگى، كم و بيش شكل گرفت و مى توان گفت: جز چند نقطه از سرزمينهاى اسلام همه جا را فرا گرفت و بسيارى از عادات و آداب و حتّى لباس و پوشش مسلمانان و طرز و روش ملاقاتها، برخوردها و ديدارها، پذيرايى ها و مراسم عزا و عروسى ها را شامل گرديد.

البتّه اين اوّلين بار نبوده كه بيگانگان به وسيله تهاجم فرهنگى در صدد تسلّط بر بلاد اسلام و استضعاف مسلمين بر آمده باشند. به طور مثال، تاريخ به ما نشان مى دهد كه در سقوط كشور متمدّن و آباد و مسلمان اندلس (اسپانيا) علّت اصلى، تهاجم فرهنگى

ص: 360

بيگانه بود. امّا اين موج فراگير تهاجم فرهنگى و اسلام زدايى- كه در دو قرن اخير به وسيله استعمارگران و ايادى روشنفكرنما و تجدّد و تساهل خواه و مزدور آنها پى گير شد- تقريباً همه بلاد اسلام را هدف قرار داد؛ و اگر چه اساس آن در همه جا از سوى دول بيگانه برانگيخته مى شد، امّا تا آنجا پيش رفتند كه علناً به زور و زندان و شكنجه و بى رحمترين حكومتهاى پليسى در مثل ايران و تركيه براى محو اسلام و كلّ مظاهر تمدّن و شخصيّت اسلامى مردم متوسّل شدند.

عامل مهمّ پيشرفت اين تهاجم در داخل، افرادى بودند كه با نشريه ها و روزنامه ها و شعر و هنر به اسم آزادى و روشن فكرى اين حركت را ترويج كردند و مثل پهلوى را به آن هجوم وحشيانه و ددمنشانه بر عليه اسلام و مظاهر دين تشويق نمودند. هدف اصلى در اين هجوم خيانتبار، براندازى التزامات مسلمانان به احكام و شعائر و سنن اسلام بود. احكام و شعائرى كه همواره مانع از رسوخ و نفوذ و سلطه سياسى و اقتصادى بيگانگان بوده و هست.

دوم: خلع سلاح روحانيّت، تضعيف نفوذ علما و مسموع بودن قول و حكم آنها در جامعه بود. زيرا قدرت علم و نفوذ كلام آنها مخصوصاً در مصونيّت و سلامت عقايد و افكار در تمام طول چهارده قرن اسلامى عامل اصلى و اساسى بود. به واسطه مراقبت، مواظبت و نظارت علما، همواره شخصيّت جوامع اسلامى از جوامع ديگر مشخّص و ممتاز بود. چه در مجامع شيعى اسلامى و چه در مجامع سنى اسلامى، استعمار همين هدف را داشت و ايادى آنها نيز همين هدف را به اسم آزادى و تجدّد و حتّى دلسوزى براى مسلمانان و عقب ماندن آنها از جوامع صليبى دنبال مى كردند. ايران را به سرنوشت دوره پنجاه ساله رژيم منحوس پهلوى و تركيه را به رژيم لائيك «مصطفى كمال» و كلّ كشورهاى اسلامى سنّى را به عدم تمركز و تجزيه به حكومتهاى وابسته به خود گرفتار ساختند. شرح اين مطالب و دسايس محتاج به تأليف يك كتاب بزرگ، يا بيش از يك كتاب است.

در ايران اسلامى- الحمد للّه تعالى- با انقلاب اسلامى همه آن سياستهاى شوم و تلاشهاى بيگانگان نقش برآب شد و با رسميّت يافتن مظاهر و شعائر اسلامى و بازگشت زنان مسلمان به اصالت خويشتن خويش و چادر و حجاب و تعليم و تربيت سالم و شكستن پيكره ها و مجسمه ها و حاكميّت قوانين اسلامى و كنار گذاردن كراوات و زُنّار، و امور بسيار فرعى و اصلى ديگر، اين اميدوارى حاصل شد كه هجوم فرهنگى دشمن، مثل هجوم جنگى و فيزيكى سركوب شده، و راه رخنه در بنياد استقلال اين مردم به پاخاسته و اسلامخواه بسته شده باشد.

ص: 361

ولى چنانكه مى دانيم اين موضوع، يعنى تهاجم فرهنگى موضوعى است كه شكل عملكرد آن براى اغلب نامرئى و مثل جاسوس هاى سرّى، و بلكه سرّى تر از آن است. گاه با زبان خيلى دوستدارانه و غمخوارانه و با الفاظ و عبارات و كلمات دلنشين و دلفريب وارد مى شوند و زن و مرد را در دام الفاظى ظاهر فريب گرفتار مى نمايند؛ الفاظ و اصطلاحاتى مثل: ترقّى خواهى، نوآورى، تجدّد، جامعه مدنى و ملّى، رفع تبعيض و تساوى حقوق و اتّحاد بين الملل و ...

با اين كار، مقدّمات سلطه فرهنگى و اقتصادى و در نتيجه سلطه سياسى خود را فراهم مى سازند و حاكم بودن دين و وحدت دين و سياست را كه از اصول مسلّم قرآنى و اسلام است، هدف قرار مى دهد. آنها اين باور و اين موقعيّت را كه سخن آخر را بايد از دين گرفت و به دين شناسان يعنى فقها بايد رجوع كرد، مخدوش جلوه مى دهند تا بى مانع، افكار مخرّب و انحرافى را به خورد مردم دهند. وقتى مردم پزشك بهداشت و حفظ الصّحه نداشته باشند، يا اگر داشته باشند و حرفش را مسموع ندانند و هر كس در بهداشت و حفظ الصّحه بتواند اظهار نظر كند، طبعاً هر غذايى را به آنها مى خورانند و هر كالايى را در ميان آنها رواج مى دهند.

به هر حال، دشمن از اين هجوم فرهنگى هدفهاى بزرگ دارد و همچنان آن را مؤثّرترين حمله به اسلام و استقلال مسلمانان مى داند.

مسلمانان آگاه كه در همه جا خواهان بازگشت به اسلام و استقلال و مجد و عظمت ديرين هستند، با همين تهاجم فرهنگى در مبارزه اند. در تركيه، الجزاير، در آسياى مركزى، چچن، چين و ساير كشورها تهاجم فرهنگى بيگانگان فعّال بوده و مسلمانان بپا خاسته و با آن در ستيز و درگيرند.

در كشور عزيز اسلامى ما همگام با سقوط رژيم مزدور پهلوى تمام يا بيشتر آثار تهاجم فرهنگى و رسوم كفر و استعمار نيز محو، و رسوم نامشروعى كه در مدّت پنجاه سال برقرار شده بود و ادارات و مؤسّسات و تجارت و بازرگانى و تعليم و تربيت و دانشگاه، زندگى شخصى و عائلى و اجتماعى و سياسى مردم را فرا گرفته بود، متروك گرديد. حتّى ميادين از پيكره و تنديس ها پاك شد و مظاهر اسلامى متجلّى شد و عصر جديد حكومت و عظمت اسلامى چهره نمايى كرد. بانوان مسلمان، عزّت، كرامت و شخصيّت خود را باز يافتند و از آن ابتذالهاى غربگرايى و اختلاطهاى فسادانگيز نجات يافتند. از سوى ديگر، بيگانگان هم از اينكه بتوانند با حمله هاى فيزيكى و جنگ و خونريزى، اين فرياد الله اكبر و اسلام خواهى را كه از ايران بلند شده و مى رود تا

ص: 362

عالم گير شود خاموش نمايند، نااميد شدند؛ ولى در عين حال از تهاجم فرهنگى هرگز مأيوس نشده اند.

دشمنان اسلام و ايران، بازهم در صدد رخنه در اساس محكم اين ملك و امّت بوده و از منافع سرشارى كه از اين كشور مى بردند و از آن محروم شده اند چشم نمى پوشند. آنان در زير پوشش الفاظى مثل حقوق بشر و آزادى قلم و اهل به اصطلاح هنر و آزادى بانوان و فراجنسى و كلمات فريبنده ديگر وارد مى شوند.

از طرف ديگر چون برخى ناآگاهان و بى خبران از دسايس بيگانگان و افراد ساده لوح تحت تأثير تبليغات اشتباه انگيز مى افتند، و نيز هستند افراد غربگرايى كه براى خود پذيرش اين تهاجم فرهنگى و ترك سنن اسلامى را يك نوع روشن فكرى مى دانند و مى خواهند به اصطلاح آنچه را در اسلام، قدح و مذموم و در غرب، مدح و ممدوح است در بين مسلمانان نيز مدح و وسيله افتخار قرار دهند، طرّاحان سياستهاى استعمارى اين تهاجم فرهنگى را كنار نمى گذارند.

خلاصه، اين تهاجم فرهنگى، نويسندگان غير متعهّد يا غربگرا را به تبليغ غرب گرايى و ترك سنن اسلامى و اسلام زدايى وادار نموده است. آنها اهل طرب وضرب و ساز و آواز و فنون ممنوعه را ترويج نموده و تا آنجا پيش مى روند كه اين كارها اسلامى شمرده مى شود.

تهاجم فرهنگى حربه اى است كه مى تواند ارزشها را ضدّ ارزش نمايد و آنچه را از ديد اسلام ناب قدح است، مدح معرّفى كند. چنانكه مى بينيم اين محافل و مجامع استعمارى و راديوهاى آمريكا و اروپا هستند كه براى اين به اصطلاح مظلوميّت هنر و روشنفكر و قلم، همواره دلسوزى دارند و مى خواهند جامعه ما را از فرهنگ اصيل خود تهى كرده و به فرهنگ التقاطى و استعمارى خود وابسته و دلبسته سازند.

مسلمانان آگاه تحت تأثير اين تهاجم قرار نمى گيرند و شخصيّت و آداب و سنن اسلامى خود را حفظ مى نمايند. تا هماكنون در قلب اروپا و آمريكا و كانادا هزارها مسلمان دانشمند آگاه و دانشگاه داريم كه در آن محيطها، هويّت اسلامى خود را در كمال استقلال حفظ كرده و كمترين اثرى از آنها نگرفته اند. نه در مجالس رقص و موسيقى و به اصطلاح هنر آنها شركت مى كنند، و نه بانوانشان مثل بانوان آنها با مردهاى اجنبى اختلاط و معاشرت دارند و به استقلال اسلامى خود افتخار مى نمايند. مردشان مرد مسلمان، و زنشان بانوى مسلمان است.

ص: 363

در مورد اينكه اشاره اى به خطرات تهاجم فرهنگى خواسته ايد، از همين مختصر كه درباره تهاجم فرهنگى بيان شد خطرات آن هم فى الجمله معلوم مى شود. تهاجم فرهنگى يعنى روبرويى و معارضه كفر با اسلام و عزّت و استقلال ملّتها.

امّا راجع به نمونه هاى ملموس پذيرش اين تهاجم فرهنگى و غرب گرايى: بيشتر يا بسيارى از آن خود بخود آشكار و ملموس است و مسلمانان متعهّد و حسّاس به روشنى آن را درك مى كنند. البتّه اين نمونه ها همه در يك حد نيستند و حتّى از جنبه حكم شرعى فى حد نفسه برخى مكروه و برخى حرام است؛ امّا از نظر عدول از فرهنگ اسلامى و پذيرش اين تهاجم فرهنگى بيگانه نشانه ضعف روحيّه شخص و وابسته شدن و فاصله گرفتن از فرهنگ و اسلام، و تشبّه به بيگانه است، كه اگر به قصد تشبّه و گرايش به عادات بيگانگان و كفّار باشد، در همه درجاتش حرام است.

به طور اجمال، اين نمونه ها گاه و بيگاه يا به طور مداوم در ملاقاتها در مؤسّسات و ادارات و سمينارها، در خانه، بازار، مدارس و مراكز تعليم و تربيت و در صدا و سيما ديده مى شود. از عناصر مهمّ آن عبارتند از: اختلاط زن و مرد و حضور هر دو در مراكز و مشاغل و ارزش شمردن موسيقى و نواختن آلات موسيقى به عنوان هنر و ترويج و نشر علنى و رسمى آنها و تجليل از نوازندگان اين آلات محرّمه و به اصطلاح، استادان ضرب و تار و رقص و ... و تجليل از مراسم مرگ و ولادت آنها، و تأسيس مدارس تعليم موسيقى و برگزارى مسابقات و بازيهاى مانند: بكس و شطرنج، و به خصوص بخش مسابقات ورزشى بانوان مانند: كوه نوردى، تنيس و تشويق آنها به ترك چادر و انتخاب پوششهاى اندام نما، و تقليد از مدهاى مبتذل لباس، و آوردن دختران در مراسم استقبال و تقديم گل و يا حمل پرچم و كف زدن و سوت زدن و هورا كشيدن به جاى صلوات و تكبير، و برگزارى مجالس معارفه و توزيع يا تقسيم جوايز يا عرضه صنايع و مجالس ديگر همراه با موسيقى و اركستر و خلاصه اختلاطهاى غير سنّتى و غير اسلامى و برقرارى قوانين غير اسلامى در مسايل مربوط به عائله و روابط زن و مرد و حقوق مدنى و سياسى افراد، و نصب پيكره اشخاص به عنوان تجليل از زحمات آنها.

ج 2- راههاى مبارزه با تهاجم فرهنگى عبارت است از:

1- شناختن ارزشها و ضدّ ارزشها از ديدگاه اسلام و نظر فقه و فقها و تمسّك محكم و ثابت به انجام ارزشها و ترك ضدّ ارزش ها و به عبارت ديگر معيار قرار دادن تعاليم مأخوذه از فقه جواهرى در زندگى فردى و اجتماعى و سياسى و تنظيم كلّ روابط بر اساس راهنماييهاى فقهى.

ص: 364

2- تبليغ و ترويج و تشويق همگان بر محافظت بر اين ارزشها به وسيله سخنرانيها و مطبوعات و جرايد و همه رسانه هاى گروهى.

3- نشان دادن عكس العملهاى منفى مناسب نسبت به برنامه ها و افرادى كه اين ارزشها را هتك و به قداستهاى اسلامى آنها بى اعتنايى مى نمايند و يا ضدّ ارزشها را به كار مى گيرند و نيز نشان دادن عكس العملهاى مثبت و تحسين برانگيز نسبت به بانوان و مردانى كه ارزشها و آداب اسلامى را احترام مى نمايند و به آنها متعهّدند.

4- تأكيد بر اسلامى بودن نظام آموزش و پرورش و تربيت جوانان بر اساس هدايتهاى عالى اسلام و گزينش اساتيد و دبيران و آموزگاران شايسته و متعهّد و مؤمن به فرهنگ اسلام.

5- سالم ساختن محيط گردشگاهها و پاركها و فرهنگسراها از ظواهر مخرّب اخلاق، مثل: اركستر و موسيقى و اختلاط زن و مرد و بدآموزيهاى مختلف.

6- ترويج فرهنگ استقلال و اعتماد به نفس و تجليل از شعائر اسلام و تحقير وابستگى به كفّار و تقليد از آداب و عادات آنها.

7- تبيين و تبليغ مفاسد مكتبهاى مضرّه و فرهنگهاى مادّى و ضدّ ايمان به خدا و اصالت اخلاق و معنويّات و مضار مدنيّت منهاى دين، و پوچى و پوسيدگى آن و ارشاد همگان، خصوصاً دانشجويان، به فوايد و مصالح اسلام گرايى و تعهّد دينى و كمالات حقيقى انسانى.

8- نشر و تبليغ سيره انبيا، خصوصاً سيره رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم- و ائمّه طاهرين عليهم السّلام- و دعوت به تأسّى به آن بزرگواران در مظاهر زندگى.

9- بيان و تفهيم اين حقيقت ناب، خصوصاً به جوانان كه مدنيّت صناعى (پيشرفت مادّى و صنعتى) غرب معلول بى ايمانى و بى اعتنايى آنها به مبانى اخلاقى نيست و توجّه به ترقّى صنعتى و كسب علوم مادّى با تمسّك به دين و اخلاق در كمال توافق و سازگارى بوده و بلكه مكمّل يكديگرند؛ و سعادت حقيقى براى جميع افراد بشر در سايه كمال او در اين دو ناحيه فراهم خواهد شد. و استفاده درست و صحيح از علم و صنعت و همه نعمتهاى مادّى به طورى كه موجب ظلم و تظلّم واستضعاف و استكبار نشود، فقط در پرتو ايمان به خدا و اخلاق حقيقى حاصل خواهد شد.

10- بالاخره با پشتيبانى همه، به خصوص صاحبان مقامات و علماى اعلام و ارباب سخن و اهل قلم و ساير اقشار مؤمنين از فرهنگ امر به معروف و نهى از منكر، و نظارت بر اجراى احكام الله و سدّ ابواب ورود فرهنگ بيگانه، به طورى كه هر مسلمان آگاه و متعهّد، همه جريانها و سازمانها ومطبوعات و نوشته ها و كتابها و

ص: 365

رسانه هاى گروهى و سيره و روش و تمام مقامات و رفت و آمدها و كيفيّت برخوردها را در رابطه با اين تهاجم فرهنگى زير نظر داشته باشد.

اميد است كشور و جامعه ما و همه جوامع مسلمانان از گزند اين توطئه شوم بيگانگان مصون مانده و در پرتو احكام و هدايتهاى نورانى اسلام طىّ قرون و اعصار بى شمار، تمدّن واقعى و اصالتهاى ويژه انسانى را پاسدار و پرچمدار و نگاهبان باشند. بحق محمّد و آله الطّاهرين صلوات الله عليهم أجمعين. ولا حول ولا قوة الّا بالله العلي العظيم.

ص: 366

فصل چهاردهم: سؤالات متفرقه

اشاره

ص: 367

ص: 368

سؤالات متفرقه

س- اگر روزگارى برسد كه اكثر مردم ايران خداى ناكرده بگويند: «ما اسلام نمى خواهيم» آن زمان چه بايد كرد؟

ج- ما اميدواريم كه براى ايران اسلامى روزهاى بازگشت به كفر هرگز جلو نيايد و اين اكثريّت قريب به اتّفاق مسلمان تا ظهور حضرت بقيّة الله، قائم آل محمّد- ارواح العالمين له الفداء- بر اسلام و پيروى از مكتب اهل بيت عليهم السّلام- ثابت و پايدار بمانند.

بهتر است اين سؤال، در ارتباط با وظايف مسلمين در كشورهايى كه همكنون غير مسلمانان در آنها اكثريّت دارند مطرح شود كه آن هم به لحاظ اينكه مسأله در ابعاد مهمّ تكاليف فردى و اجتماعى و اقتصادى و سياسى فروع بسيار دارد، پاسخ به همه آنها محتاج به تأليف يك رساله يا كتاب است.

جنابعالى نقطه نظر خودتان را به طور واضح مرقوم فرماييد تا پاسخ عرض شود. ضمناً اگر مقصود از سؤال اين است كه: در صورتى كه اكثريّت غيرمسلم از حكومت اسلامى كه براساس ضوابط عدل و احكام الهى زمامدار امور است، تغيير نظام يا تعطيل بعضى احكام الله، يا اجراى احكام غير اسلامى را مطالبه و تقاضا نمايند، موافقت با تقاضاى آنها جايز است يا نه؛ پاسخ اين است كه موافقت جايز نيست و مشروعيّت حاكميّت احكام الله و حكومت اسلامى خود بخود ثابت است و با اجماع تمام مردم هم سلب مشروعيّت از آن ممكن نيست، و تقاضاى اكثريّت، خلاف آن را مشروع و مقبول نمى سازد.

س- معناى «حَرَجْ» در فقه جعفرى و ملاك تشخيص آن براى شخص چيست؟

ج- حَرَج، مشقّت شديده است كه تحمّل آن، بسيار مشكل باشد (والله العالم).

ص: 369

س- اضطرارى كه رافع حرمت است به چه چيز محقّق مى شود و راه تشخيص آن براى فرد چيست؟

ج- موارد اضطرار مختلف است. مثلا اگر گرسنگى فردى به حدّى برسد كه در صورت غذا نخوردن هلاك شود، اين مورد اضطرار است. و چنين كسى اگر فرضاً در بيابان باشد و جز ميته به چيزى دسترسى نداشته باشد، خوردن ميته به مقدارى كه او را حفظ كند و هلاك نشود برايش حلال مى باشد و زائد بر آن حرام است (والله العالم).

س- در مورد اضطرار كه شخص مضطر به واسطه قرار گرفتن در شرايط سخت و تنگنا و اوضاع و احوال دشوار به منظور احتراز از ورود ضرر و زيانى كه زيان ديده مسؤول ايجاد آن نبوده است، به ناچار و از روى درماندگى خسارتى مى زند، يا در بعضى مواقع، اقدام اضطرارى او از جهت جلوگيرى از ورود ضرر «اهم» مى باشد، براى اين حقير كه در حال حاضر مشغول تحقيق دانشگاهى در اين رابطه مى باشم سؤالاتى مطرح است بنابراين از حضرتعالى تقاضا دارم كه نسبت به سؤالات اين حقير، بذل عنايت داشته و نظر فقهى و اجتهادى خويش را بيان فرماييد:

سؤال 1- اگر در وضعيّت اضطرارى، بالفرض راننده اتومبيلى ناچار شود كه براى جلوگيرى از سقوط در پرتگاه، نرده هاى چوبى ملك مجاور را كه متعلّق به شخص ديگرى است بشكند و از آن مانعى در راه سقوط اتومبيل خود بسازد، در چنين وضعيّتى كه اين راننده به منظور نجات جان خويشتن، مضطر در مورد ضرر مى باشد و فى الواقع كارى انجام داده كه هر انسان متعارف و آگاهى هم كه در موقعيّت شخص مضطر بود چنين مى كرد، آيا اين ضرر و زيان وارده مى بايست جبران گردد ياخير؟

به عبارت ديگر، براى اين شخص مضطر، «ضمان مالى» در اصطلاح فقهى و يا «مسؤليّت مدنى» در اصطلاح حقوقى متصوّر است يا خير؟ و به تعبير دقيقتر، آيا اضرار به غير براى دفع ضرر از خود در وضعيّت اضطرارى جايز است يا خير؟ و از سوى ديگر، در مقام حكم كردن، آيا مى بايست بين اقدام اضطرارى شخص مضطر، كه به جهت حفظ جان خود يا نزديكانش صورت مى گيرد، با موردى كه شخص مضطر در راستاى حمايت از مال خود مرتكب ايراد ضرر مى گردد، تفاوتى قايل گرديد يا خير؟

ج 1- در هر موردى كه جان انسان در خطر باشد و رفع خطر متوقّف بر تصرّف در مال ديگرى و وارد نمودن ضرر مالى بر او باشد اضرار جايز است؛ امّا ضمان هم دارد؛ مانند اينكه شخصى از جهت گرسنگى در معرض هلاكت است و جز اينكه از مال

ص: 370

شخص ديگرى بخورد، از مرگ نجات پيدا نمى كند، كه در اين صورت مى تواند به مقدار حفظ جان و نه زايد بر آن، در مال شخص ديگر تصرّف كند و از اين جهت مرتكب گناه نشده، ولى ضامن قيمت آن است. ولى اضرار به غير، براى حفظ مال خود جايز نيست (والله العالم).

سؤال 2- اگر در وضعيّت اضطرارى چنانكه سيلى به طرف خانه شخص مضطر در جريان است، شخص مضطر در خانه و ملك خود دست به اقدامى بزند كه مسير سيل را به سمت خانه همسايه منحرف سازد و باعث اضرار همسايه گردد، آيا چنين اقدامى از سوى شخص مضطر جايز است يا خير؟

در حالى كه اين شخص مضطر نيازمند به چنين تصرّف خاصّى در ملك خود باشد، به طورى كه اگر آن كار را نكند زيان مى بيند و در اين حالت بين دو قاعده معتبر فقهى «لا ضرر» و «تسليط»، تعارض ايجاد مى شود و جايز نبودن اقدام شخص مضطر، حرج و تضييقى براى اوست، در حاليكه مطابق قاعده فقهى «لاحرج»، حرجى بر شخص مضطر نيست. اين تعارض چگونه بايد مرتفع شود؟

ج 2- چنانكه گفته شد اضرار به غير، براى حفظ مال خود جايز نيست و وجه شرعى ندارد؛ ولى اگر حفظ جان، توقّف بر اضرار مالى ديگران داشته باشد جايز است و ضمان هم دارد.

در مورد اين سؤال، بين اين قواعد تزاحمى نيست؛ امّا قاعده تسلّط، اگر منظور، تسلّط بر مال خودش باشد اين قاعده از مورد سؤال منصرف است؛ چون در نظر عرف برگرداندن سيل مثلا به طرف خانه ديگران براى حفظ مال خودش از انحاى تصرّفات در اموال خودش محسوب نمى شود تا مشمول قاعده مذكوره شود و با قاعده «لا ضرر» تزاحم داشته باشد. همچنين نسبت به قاعده «لاحرج»، توضيح اينكه: اين قاعده، اضرار به غير را براى دفع مشقّت از خود شامل نمى شود. مثلا شخصى كه به طورى شهوت جنسى بر او غلبه كرده كه در مشقّت شديد واقع شده، نمى تواند به استناد قاعده «لاحرج» به زنى كه به او حلال نيست تجاوز كند. ولى اگر شخص مثلا راه نفوذ سيل را كه به خانه او باز شده ببندد و سيل به خانه ديگرى نفوذ كند، ضامن خسارت وارده بر او نيست؛ چون حفاظت از خانه غير، با خود او است (و الله العالم).

سؤال 3- اگر در موقعيّت اضطرارى، شخص مضطر براى احتراز از ورود زيان مهمتر، نسبت به شخص يا اشخاص ديگرى ناچار مى شود كه به ديگرى يا ديگران ضرر و

ص: 371

زيان بزند، چنانكه خلبان، هواپيماى مسافربرى كه فرضاً 700 سرنشين دارد، به علّت فرود آمدن اضطرارى جهت نجات جان مسافرانش در اتوبان ماشين رو، باعث از بين رفتن يا صدمه ديدن چندين اتومبيل به همراه رانندگان گردد و يا شخص عادى و غير مأمور به منظور جلوگيرى از سرايت آتش درب خانه آتش گرفته را به منظور اطفاى حريق بشكند و يا در اين راه به انسان ديگرى صدمه وارد كند، وضعيّت ضرر و زيان وارده چيست؟ به تعبير دقيقتر، آيا اضرار به غير براى دفع ضرر ديگرى جايز است يا خير؟ و در اين حالت ملحوظ، آيا به هنگام تعيين تكليف در خصوص ضرر و زيان وارده، مى بايست بين حالتى كه شخص مضطر براى نجات جان فردى به انسان ديگرى ضرر و زيان مى زند با حالتى كه به مال ديگرى ضرر وارد مى گردد، تفاوت قايل گرديد يا خير؟ و از طرف ديگر، آيا در اين مسأله اصلا مسؤوليّتى براى شخص مضطر وجود دارد؟ (چرا كه مضطر در واقع، محسن است و قاعده «احسان» يكى از مسقطات ضمان مى باشد).

ج 3- چنانچه گفته شد، انسان براى حفظ جان خودش مى تواند به ديگرى ضرر مالى وارد كند، ولى براى حفظ مال خودش اضرار به غير جايز نيست و مورد قاعده احسان جايى است كه عمل شخص در نظر عرف احسان محسوب مى شود و فرود هواپيما در مورد سؤال، اگر متضمّن اضرار به مال ديگران باشد نفس عمل جايز است؛ ولى مربوط به قاعده احسان نمى باشد؛ بلكه به خاطر قواعد ديگرى از قبيل رعايت امر اهم و مانند آن است.

در مورد قاعده «احسان» از اين قبيل است كه مثلا اگر جان كسى در خطر بيمارى يا سوختن و نظير اينها باشد و حفظ او از خطر، متوقّف بر تصرّف در مالش باشد، در چنين وضعى اگر كسى از مال او براى نجاتش مصرف كند، در نظر مردم صدق احسان مى كند و ممكن است گفته شود ضمان هم ندارد. امّا فرود آمدن هواپيما به نحو مذكور در وضعيّت مفروضه كه مستلزم فعل عمد است، جايز نيست. توضيح اينكه مجوّزى براى كشتن افراد كمتر به منظور حفظ افراد بيشتر به نظر نمى رسد و مانند اين است كه مثلا ده نفر از جهت كم خونى در حال مرگند و ما براى حفظ آنها راهى نداريم جز اينكه دو نفر سالم را بكشيم و خونشان را به آن ده نفر تزريق كنيم تا نميرند كه هيچ مجوّز قابل قبولى ندارد.

در شرايط مذكوره در سؤال، اگر هواپيما سقوط كند و همه كشته شوند در حاليكه مردم بدانند كه اگر در اتوبان آن را فرود مى آورده، ده نفر كشته مى شدند و سرنشينان هواپيما نجات پيدا مى كردند، مردم خلبان را معذور مى دانند و او را به خاطر اينكه در

ص: 372

اتوبان فرود نيامده، ملامت نمى كنند؛ در صورتى كه اگر مى توانست در جايى فرود بيايد كه به عابرين صدمه وارد نكند و مسامحه كند تا هواپيما سقوط كند او را ملامت مى كردند (و الله العالم).

سؤال 4- در حالتى كه شخص مضطر ناچار مى شود تا براى دفع ضرر از ديگرى به زيان خود اقدامى كند، مانند موردى كه راننده اتومبيلى ناگهان خود را با حيوان يا كودك، يا حتّى انسان بالغ و عاقلى در جاده روبرو مى بيند و براى پرهيز از تصادم با آنها به ناچار اتومبيل خود را به جدول جوى مى زند و در نتيجه خسارت مى بيند، در اين مورد آيا اضرار به خود براى دفع ضرر از غير جايز است يا خير؟ و آيا شخص مضطرّ خسارت ديده، حق دارد بر طبق قاعده «اداره فضولى مال غير» از صاحب حيوان يا سرپرست كودك، يا آن منتفع مطالبه خسارت كند يا خير؟

ج 4- در مورد سؤال، اضرار به خود به نحو مذكور جايز است و اين احسان به غير مى باشد؛ ولى شرعاً حقّ مطالبه خسارت ندارد و مى توان گفت اين مسأله عرفيّت هم دارد؛ يعنى اگر كسى چنين كارى بكند در نظر عرف مطالبه خسارت نمودن برايش قبيح است؛ هر چند اخلاقاً جبران خسارت از طرف ذى نفع مستحسن است (والله العالم).

سؤال 5- اگر در وضعيّت اضطرارى، چنان كه كشتى مسافربرى در مسافرت دريايى به علّت طوفان شديد در هم بشكند و در حالى كه مسافران در معرض غرق شدن قرار دارند، كشتى ديگرى كه از آن منطقه عبور مى نموده، متوجّه قضيه گرديده امّا ناخداى اين كشتى عنوان مى كند كه در صورتى حاضر به نجات جان غريقان مى گردد، كه غريقان حاضر به تعهّد پرداخت مبلغ هنگفتى پول گردند؛ مانند اين كه در خصوص پرداخت اين مبلغ هنگفت و غير متعارف، قراردادى را به امضا برسانند، و يا چكى را امضا كنند، حال به الحاظ اين كه چنين معامله اى در وضعيّت اضطرارى منعقد گرديده است، اين معامله از چه حكمى برخوردار است؟ يعنى معامله صحيح است، يا باطل و غير نافذ؟ و آيا متضرّرين از انعقاد چنين قراردادى مى توانند تقاضاى ابطال اين عقد را بكنند؟ و خسارت وارده به خود را مطالبه كنند؛ يا خير؟

ج 5- در مفروض سؤال، اين قرارداد صحيح و نافذ و ابطال آن جايز نيست، چون با رضايت خود افرادى كه در معرض غرق شدن قرار گرفته اند منعقد شده و گاهى ممكن است تصوّر شود كه در چنين شرايطى رضايت كامل حاصل نيست، بلكه اجبار است ولى اين تصوّر غلطى است زيرا افراد مذكور با توجه به موقعيّت خطرناكى كه

ص: 373

دارند قهراً رضايت به پرداخت مبلغ مورد قرارداد حاصل مى كنند، و اين از مصاديق اجبار نيست، بلكه اضطرار است؛ و حقيقت رضايت ولو از جهت ناچارى، محقّق مى شود (والله العالم).

س 1- آيا ولايت فقيه مانند ولايت امامان ولايت مطلقه است؟

براى تحقيق در زمينه فوق چه منبعى را پيشنهاد مى كنيد؟

ج- به كتاب «ضرورة الحكومة» اين جانب مراجعه كنيد، لازم به ذكر است كه كتاب فوق در مجله حكومت اسلامى ترجمه شده است (والله العالم).

س- بعضى مى گويند دين از سياست جدا است، ولايت فقيه معنا ندارد و اصلا رهبر يك جامعه اسلامى نبايد فقيه باشد. لطفاً در اين مورد ما را راهنمايى فرماييد.

ج- احكام دين مبيّن اسلام منحصر به عبادات نماز و روزه و حج و خمس و زكات و اخلاقيّات نيست. احكام اسلام شامل و فراگير تمام نواحى حيات بشر است. ابواب معاملات، مثل بيع و اجاره و صلح و رهن و قرض و مزارعه و مساقات و ابواب سياسى و نظام حيات مثل قضا و شهادت، حدود و ديّات و ابواب نظام عائله، مثل نكاح و طلاق و نشوز و نفقات و ابواب بسيار ديگر مثل وصيّت و ارث و امور غيب و قصر و اموال عمومى و طرق و شوارع و حفظ امنيّت و امر به معروف و نهى از منكر و دفاع و جهاد و ... كه همه يا بيشتر آنها از امور سياسى، و ولائى است كه همه بايد مجرى مشرعى و جواز از طرف شارع مقدّس داشته باشد، چنان كه اين امور در همه ملّت ها محتاج به اجرا و مدير اجرايى است، بديهى است مجرى اين احكام مهم كه حافظ كيان جامعه است بايد عالم بر تمام جهات اين احكام، و از همه ابعاد و وجهات آن مطّلع باشد والّا فساد كار او از اصلاح بيشتر مى شود، و چنان كسى كه حتماً بايد علاوه بر اين صلاحيّت علمى، صلاحيّت اخلاقى داشته باشد كسى است كه به او فقيه جامع شرايط و مجتهد عالم عادل گفته مى شود كه ولايت او بر حسب ادلّه ثابت است.

بديهى است براى تصدّى اين مقام عقلا و شرعاً كسى از چنين شخصى سزاوارتر و شايسته تر نيست. حال اگر اين حقيقت را برخى به واسطه عدم اطّلاع از برنامه هاى سياسى و نظامى اسلام، و گسترش و وسعت احكام شرع، يا اغراض ديگر نپسندند، ايراد به خودشان وارد است و خدا در قرآن كريم فرموده است: (انا هديناه السبيل اما شاكر او اما كفوراً)(1) اميداست خداوند متعال همه را به راه راست هدايت فرمايد.

ص: 374


1- 381. ( 1)- انسان/ 3 ..

س- آيا اگر صيغه عقد اخوّت را با چند نفر بخوانيم، اشكالى دارد و آيا اگر يك طرف بعداً پشيمان شود، صيغه خود به خود باطل مى شود، و آيا شفاعت و دعا و زيارت بر آنها واجب مى شود، يعنى چيزى مانند نذر و عهد و قسم است؟

ج- صيغه اخوّت با چند نفر اشكال ندارد و دعا و زيارت براى آنها واجب نمى شود، ولى انجام آنها احوط است.

س- نظر شما در مورد عطسه كردن چيست؟ آيا بايد صبر نمود؟ به چه مقدار؟

ج- صبر كردن لازم نيست، ولى عجله كردن در كارها مكروه است.

س- فرق حكومت اسلامى با جمهورى اسلامى در چيست؟

ج- جمهورى اسلامى، عنوان نظام كشور است همان طورى كه نظام هر كشورى عنوانى دارد، و حكومت اسلامى عبارت از حاكميّت اسلام است، يعنى در اين كشور آن چه قانونيّت دارد، احكام اسلام است.

س- سلام برنامه راديو يا تلويزيون و برنامه هاى عمومى چه حكمى دارد؟

ج- اگر منظور اين است كه مثلا به وسيله نامه كسى سلام داده جواب آن سلام در جواب نامه است، و اگر منظور از سلام راديو و تلويزيون اين است كه گوينده به شنوندگان سلام مى دهد اين سلام جواب ندارد.

س- اگر جواب سلام به غيرعربى داده شود، مثلا به انگليسى يا ... كافى است يا نه، و اين سلامى كه مجريان صدا و سيما مى دهند جواب آنها واجب است؛ يا نه؟

ج- جواب به غير عربى مجزى نيست و تكليف واجب با آن ادا نمى شود، و جواب سلام مجريان مذكور واجب نيست (والله العالم).

س- آيا جواب نامه و بازديد مانند جواب سلام و از احكام است يا از حقوق صرفه است و قابل اسقاط است، و يا هيچكدام؟

ج- جواب نامه حكم جواب سلام را ندارد، ولى اخلاق اسلامى و انسانى مقتضى جواب دادن است (واللّه العالم).

ص: 375

س- در دبستان، عدّه اى مى پرسند آنهايى كه در يك قسمت از كره زمين قرار گرفته كه ندايى از اسلام را نشنيده اند و براى آنها مقدور نيست آيا تكليفى دارند؟ در آخرت با آنها چگونه برخورد مى شود؟

ج- اين چه سؤالى است كه در دبستان مى شود، آنها بايد در اين بينديشند ما كه نداى اسلام را شنيده ايم و قرآن ومعارف اسلام را داريم چه تكاليفى داريم و بايد چطور رفتار كنيم كه عمل ما بهتر و سعادت دنيا و آخرت و اخلاق و ارزش هاى انسانى ما بيشتر شود. اگر قدرى فكرشان وسيع تر است بگويند: بايد چگونه اسلام را به آنهايى كه نداى آن را نشنيده اند برسانيم، و تبليغ كنيم.

امّا اين كه آنها در آخرت چه وظيفه اى دارند و خدا با آنها چه معامله اى مى كند به من و آنها مربوط نيست؛ خدا هر طور بايد به مقتضاى عدل و حكمت و رحمت با آنها معامله خواهد كرد. با اين وجود براى اين كه اين سؤال هم بى جواب نماند تذكّر مى دهم كسانى را كه صداى اسلام را نشنيده و متوجّه به اين نشده باشند خداوند معذّب نمى فرمايد. بعض آيات قرآن هم بر اين مطلب دلالت دارد؛ انشاءالله تعالى سعى كنيد سؤالات و مطالبى را كه خودتان يا دانش آموزان مطرح مى كنند سؤالات مفيد باشد، كه يا از عقايد و از مسايلى باشد كه دانستن و اعتقاد آن واجب باشد، و يا مربوط به عمل و پيروى از تعاليم عملى و اخلاقى نجات بخش اسلام و همكارى هاى اسلامى و تعاون در امور خير و هدايت به رستگارى و شرف و عفّت و امر به معروف از منكر باشد. توفيق شما را از خداوند متعال خواستارم.

س- دين اسلام كامل ترين اديان است چه آسمانى و غيرآسمانى، و بر همين اساس همه اديان قبل از آن زيرمجموعه آن به شمار مى آيند، پس نتيجه مى گيريم كه ازدواج خواهر و برادر با هم حرام است.

اوّلين انسان ها آدم و حوا هستند، پس فرزندان ايشان هم نمى توانند با هم ازدواج كنند، پس چگونه همه انسان ها را از آدم و حوا مى دانيم زيرا كه انسان ديگرى وجود نداشته كه فرزندان او با فرزندان آدم ازدواج كنند.

ج- يك رشته از تعاليم دينى و پيغمبران خدا طبق حوايج اجتماع بشرى بيان شده تا به دين مقدّس اسلام به كمال لازم و جاودان برسد. بديهى است آن تعاليم و برنامه هايى را كه براى يك جامعه اى كه از جهت نفرات توسعه يافته تعيين مى شود در جامعه متشكّل از چهار پنج نفر نمى توان پياده نمود، و طبعاً با ملاحظه آن محدوديّت نظم عايلى

ص: 376

روابط فيمابين بر آنها مرتب مى شود. حال آن روابط چگونه و به چه صورت بوده دانستن آن نه لازم است، و نه فايده اى دارد.

اجمالًا جامعه توسعه، يافته و اكنون ما در جامعه بشريّت چند ميليارد نفرى زندگى مى كنيم و به تعاليمى كه براى چنين جامعه اى لازم باشد نيازمنديم، كه آن را هم خداوند متعال كه او را به

«يامبتدءاً بالنّعم قبل استحقاقها»(1)

مى خوانيم، اين تعاليم را از بركت اسلام در اختيار ما گذارده كه هر چه زمان به جلو برود نياز جامعه به آن آشكارتر و كمال آن معلومتر مى شود. با اين بيان معلوم شد كه امكان اين كه همه واجبات يا محرّماتى را كه براى جامعه توسعه يافته پيشنهاد مى شود به جامعه كوچك چند نفرى تكليف كنند، نيست.

اصلًا بعض وظايف و تكاليف در آن جامعه موضوع ندارد، و نمى توان گفت در صورتى كه فلان عمل در جامعه كنونى ممنوع است چرا در جامعه تك عايله اى ممنوع نبوده است.

با اين وجود بر حسب بعض نقل ها براى اين جريان ازدياد نفرات كه از يك مرد و زن شروع شده صورت هايى بيان شده كه از جمله ولادت فرزند به طور توأم (دختر و پسر) بوده و طبعاً دختر و پسر توأم با هم در آن جامعه كوچك برادر و خواهر شمرده مى شده اند، و با خواهر و برادر توأم ديگر ازدواج مى نموده اند، بعد به تدريج حدود و مقرّرات بيشتر عنوان شده است.

دو صورت ديگر نيز براى آن بيان شده است ولى اصل مطلب اين است كه اين تصوّر كه بايد هر چه در جامعه كنونى حرام يا واجب است، در جامع ابتدايى نيز حرام و واجب شده باشد، صحيح نيست. بنابراين جايى براى اين سؤال باقى نمى ماند، و به هر صورت كه واقع شده همان صورت در آن زمان مشروع بوده است (والّله العالم).

س- آن مواردى كه تقيّه در آن واجب است، كدام است؟ ملاك آن كدام است، و شامل ارتكاب محرّمات كبيره هم مى شود (در برابر كفّار و مشركين و احياناً اهل كتاب)؟

ج- موارد تقيّه هم مختلف است. اگر در صورت عدم تقيّه، خوف تلف نفس يا امورى كه اهميّت آن از ارتكاب حرام بيشتر است باشد، در اين صورت ارتكاب آن جايز است (والله العالم).

س- ....

ص: 377


1- 382. ( 1). توبه/ 105.

ج- با سلام و اعلام وصول، نامه جنابعالى متضمّن استفسار از نظر حقير در مورد ملاحظه اذان صبح، اشعار مى دارد كه تشخيص دقيق لحظه حتمى طلوع فجر بلاد و نقاطى چون مطالع فجر، مانند مشارق و مغارب، متعدّد و بسيار و بيشمار است و با سرعت فوق العادّه در طول بيست و چهار ساعت شبانه روز، بلكه لحظه به لحظه و سريعتر، طلوعها موجود مى شوند، به وسيله حس قابل ادراك نيست.

اگر با حساب و قواعد علم هيأت و استخراجات دقيق دانشمندان و محقّقان و متخصّصان فن مشخص شود، در همان عالم علم و حساب است و رؤيت آن عادتاً ممكن نيست.

آنچه موضوع احكام شرعيّه است مطالع فجر عرفى و منطقه اى محسوس و قابل رؤيت است. بنابراين ممكن است طلوع حقيقى غير محسوس و غير مرئى با طلوع مرئى و قابل رؤيت، دقايقى در حدود ده دقيقه تفاوت داشته باشد. به اين جهت اعلام وقت، بر اساس اين طلوع مرئى دچار تخطئه بوده و منطبق با تعيين دقيق علمى مطالع- كه ممكن است ثانيه آن هم محاسبه و معيّن گردد- نيست.

بنابراين وقتى طلوع دقيقى كه مؤسّسه ژئوفيزيك معّين مى نمايد قابل رؤيت و محسوس مى شود كه دقايقى از آن گذشته باشد و اين تفاوت طلوع علمى و واقعى با طلوع عرفى است.

بنابراين اگر از تمرينات و آزمايشهاى متعدّد و متوالى اشخاص مورد وثوق و وقت شناس معلوم شود كه تفاوت طلوع علمى و حقيقى فجر با طلوع عرفى تا حدود ده دقيقه است با صحت تشخيص مؤسسه ژئوفيزيك منافات ندارد موسسه ژئوفيزيك و تقاويم وقت حقيقى و علمى طلوع گفته مى شود بايد براى نماز صبح تا حدود ده دقيقه صبر كرد و اگر در روزه مراعات وقت حقيقى را بنمايد موافق با احتياط است واگر اذان صبح به وقت شرعى گفته شود و مؤذن موثق و وقت شناس باشد همزمان با آن اداء نماز مجزى است والسلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته.

ص: 378

جلد 2

مشخصات كتاب

سرشناسه : صافی گلپایگانی، محمدجواد، 1250-1327.

عنوان و نام پديدآور : معارف دین/ تالیف لطف الله صافی گلپایگانی.

مشخصات نشر : قم: موسسه انتشارات حضرت معصومه سلام الله علیها، 1421ق.= 1379 -

مشخصات ظاهری : 3ج.

شابک : دوره 978-600-5105-31-5: ؛ 20000 ریال: ج.1 964-6197-57-4 : ؛ 16000 ریال (ج. 2) ؛ 60000 ریال:ج.3 978-600-5105-57-5:

يادداشت : ج.2 (چاپ اول: پاییز 1385).

يادداشت : ج.3 (چاپ اول: بهار 1391) .

يادداشت : ناشر جلد 2 و 3، چاپ اول کتاب حاضر دفتر حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ علی صافی گلپایگانی است.

یادداشت : کتابنامه.

مندرجات : ج. 1. پرسش و پاسخ پیرامون مسائل: اعتقادی، قرآن، احادیث، دعا، فلسفه احکام، تصوف، گناهان، توبه، جوانان، تهاجم فرهنگی.- ج. 2. پرسش و پاسخ پیرامون مسائل: اعتقادی، قرآن، احادیث، دعا، فلسفه احکام، تصوف، گناهان، توبه

موضوع : اسلام -- پرسش ها و پاسخ ها

موضوع : اسلام -- مسائل متفرقه

رده بندی کنگره : BP8/ص18م6 1379

رده بندی دیویی : 297/02

شماره کتابشناسی ملی : م 80-6792

ص: 1

توحيد

حد نصاب در اعتقاد به توحيد

س 1. حد نصاب در اعتقاد به توحيد چيست؟ (در چه صورت فرد از اسلام خارج مى گردد؟ آيا عدم اعتقاد به توحيد صفاتى و ذاتى به معناى دقيق آن باعث خروج از اسلام مى شود؟)

ج. در حكم به اسلام اقرار به كلمه توحيد معتبر است يعنى بدون آن اگر شخص سابقه ى كفر داشته باشد- هر چند قلباً معتقد به مضمون اين كلمه طيبه باشد- حكم به اسلام او نمى شود. با اين اقرار كه مقرون به فهم اجمالى و عرفى معناى آن است و توحيد ذاتى در همان مفهوم اجمالى آن درج است، شخص موحد شمرده مى شود. اين اقرار با اقرار به صفات معروفه مثل حيات و قدرت و علم و غيرها نيز برابر و مساوق است هر چند شخص التفات به آنها نداشته باشد. مسلم است كه اقرار به خداى فاقد حيات و تحقق و علم و قدرت از كسى معقول و منطقى نيست وقتى گفتند: «لا اله الا الله» بالاجمال به همه صفات كماليه اقرار مى كنند.

امّا مطلب توحيد صفاتى به معناى اين كه خدا در صفات كماليه خود منفرد و يكتا است و شبيه و نظير يا شريك ندارد نيز فى الجمله در همان اقرار به كلمه توحيد مندرج است اگر چه موقع تلفظ و اقرار به آن مغفول عنه باشد ولى با توجه به تفصيل اين معنى مورد قبول است. بنابراين اقرار به وحدانيت خدا اقرار به وحدانيت او از جهت ذات و صفت مى باشد يعنى خدا ذاتاً و صفتاً واحد است و مثل و نظير ندارد.

اما اين مطلب كه صفات خدا عين ذات اوست يا زايد بر ذات است اين مستقيماً به معناى بى ضد و ندّى او در ذات و صفت مربوط نمى شود و در نزد اهل نظر و تامل كه اين سؤال برايشان مطرح مى شود قول به زيادتى صفات بر ذات مستلزم مفاسد كثيره مى شود كه اگرچه به ظاهر حكم بكفر قائل آن نشود توحيد او را مخدوش مى سازد.

ص: 2

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه اگر براى شخص سؤال از اينكه صفات زايد بر ذات يا عين ذات است و به عبارت ديگر چگونگى اتصاف حق به صفات كماليه اى كه در كتاب و سنت ثابت است جلو آمد، آيا واجب است در آن تحقيق كند و از كتاب و سنت حق را به دست بياورد ظاهراً مى توان گفت كه اين تحقيق بعد از اعتقاد اجمالى وجوب ندارد.

آيا مى توان گفت «خدا جسم دارد لكن بلاكيف و ...»

س 2. اگر كسى براى حفظ «ظواهر» بگويد: خدا جسم دارد لكن بلا كيف و فوقيت مكانى دارد لكن بلا كيف نظير آنچه از مالك نقل شده: «الاستواء معلوم و الكيفية مجهولة و الايمان به واجب و السؤال عنه بدعة»، در پاسخ چه مى فرماييد:

ج. اين عبارت ممكن است اقرار به عجز از معرفت استواء و ما هو ظاهر بزعمهم فى الجسميه باشد كه بگويند به آنچه واقع امر و حقيقت است ما معترفيم ولى اين كافى نيست بايد به اين صفت سلبى كه خداوند جسم نيست عقيده مند بود.

استواء معلوم است و كيفيت مجهول يعنى چه؟ يعنى خارجاً خدا بر عرش نشسته است ولى چگونگى آن مجهول است، اين عبارت اخراى جسميت است. اگر استواء، احاطه علمى و قدرت و اين گونه معانى نباشد همان جسميت مى شود.

متأسفانه در كلمات بعضى حكما هم مشابه اين تعبيرات ديده مى شود قال فى التنقيح: «و العجب من صدر المتألهين حيث ذهب الى هذا القول (الى انه جسم لا كسائر الاجسام) فى شرحه على الكافى و قال ما ملخصه: انه لا مانع من التزام انه سبحانه جسم الهى فان للجسم اقساماً (فمنها) جسم مادى و هو كالاجسام الخارجية المشتملة على المادة لا محالة و (منها) جسم مثالى و هو الصورة الحاصله للانسان من الاجسام الخارجية و هى جسم لا مادة لها و (منها) جسم عقلى و هو الكلى المتحقق فى الذهن و هو ايضاً لا مادة له بل و

ص: 3

عدم اشتماله عليها اظهر من سابقه و (منها) جسم الهى و هو فوق الاجسام باقسمامها و عدم حاجته الى المادة اظهر من عدم الحاجة اليها فى الجسم العقلى و (منها) غير ذلك من الاقسام و لقد صرح بان المقسم لهذه الاربعة هو الجسم الذى له ابعاد ثلاثة من العمق و الطول و العرض و ليت شعرى ان ما فيه هذه الابعاد و كان عمقه غير طوله و هما غير عرضه كيف لا يشتمل على مادة و لا يكون متركباً حتى يكون هو الواجب سبحانه نعم عرفت ان الالتزام بهذه العقيدة الباطلة غير مستتبع لشى ء من الكفر و النجاسة كيف و اكثر المسلمين- لقصور باعهم- يعتقدون ان الله جسم جالس على عرشه و من ثمة يتوجهون نحوه توجه جسم الى جسم مثله لا على نحو توجه القلبى»(1).

كيفيت پرسش و پاسخ در عالم ذر

س 3. مواجهه و پرسش و پاسخ در عالم ذر چگونه قابل تصور است (آيا مواجهه فعلى است يا شأنى)؟

ج. شايد در اينجا تعبير به مكالمه و مخاطبه اولى از تعبير به مواجهه باشد؛ زيرا مكالمه بدون مواجهه هم قابل تصور است امّا مواجهه خدا و مخلوقات اگر چه قول به تجرد بعض آنها را هم بپذيريم هرگز قابل تصور نيست زيرا تصور آن فرع تصور دو طرف مواجهه است و تصور ذات خدا محال است" وَ لا يحِيطُونَ بِه عِلْماً".(2)

اما اى نكه در عالم ذر چگونه انسان ها طرف مكالمه شده اند امكان آن قابل توجيه است كه به اذن الله تعالى تمام قواى كامنه در ظهر آدم يا ظهور بنى آدم فعليت مناسب يافته باشند و مورد اين خطاب واقع شده باشند.

ص: 4


1- 1. ( 1). التنقيح، 2/ 78.
2- 2. ( 2). سوره طه، آيه 110..

يا اينكه گفته شود در همان حال اگر چه مخاطب به خطابات غير الله قرار نمى گيرند نه به واسطه قصور استعداد آنها بلكه به واسطه قصور استعداد ديگران اما مخاطب شدن به خطاب الهى جايز الوقوع است مثل" أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ".(1)

به هر حال امكان اين مكالمه معقول است هر چند ما كيفيت و حقيقت آن را درك نكنيم و نتوانيم تصور كنيم.

به عبارت ديگر همين كه استحاله آن ثابت نباشد عدم امكان تصور آن، وجه امتناع و استحاله نمى شود و اجمالًا به اخبار وحى آن را واقع مى دانيم.

اين سؤال و جواب اگر چه ممكن است حمل بر مقتضاى فطرت بشر شود كه در آن عوالم هم فطرت او بر اقرار به خدا و جواب «بلى» به زبان حال گويا بوده ولى ظاهر آيه مكالمه خارجى است كه بين الله و بنى آدم در آن عالم واقع شده است چه به صورت ايجاد صوت يا الهام بالاخره مكالمه واقع شده چنان كه بين خدا و ملائكه نيز در موضوع جعل خليفه واقع شده است و بطور جزم نمى توان تفسير كرد مگر روايت معتبره بر آن دلالت داشته باشد.

وجوب خداشناسي از راه برهان «وجوب دفع ضرر محتمل» و برهان «وجوب شكر منعم»

س 4. وجوب معرفت الله و خداشناسى را از راه وجوب دفع ضرر محتمل و از راه وجوب شكر منعم تقرير نمائيد.

ج. بعد از اينكه هر يك از اين دو كبراى كلى يعنى وجوب دفع ضرر محتمل و وجوب شكر منعم را بحكم عقل ثابت بدانيم بلكه هر انسان و بلكه حيوانات را بعضاً يا كلًا به آن مفطور مى يابيم مصاديق و صغريات اجراى اين دو قاعده ضرر محتمل و انعام منعم در

ص: 5


1- 3. ( 1). سوره فصلت، آيه 21..

هر مورد بحكم قاعده وجوب دفع ضرر محتمل واجب الدفع و بحكم قاعده وجوب شكر منعم واجب الاداء مى باشد.

بديهى است در هيچ موردى ضرر محتمل آن بيشتر و زيان بارتر از ترك معرفت خدا و شعب معارفى كه بر آن مترتب مى شود نيست چنان كه وجوب شكر هيچ منعمى مانند منعم كل نعمت هاى ظاهرى و باطنى و جسمانى و روحانى بر انسان واجب نيست.

بنابراين فحص و كاوش و تحقيق از وجود صاحب اين عالم و آفريننده اين كاينات و معرفت او كه اگر وجود داشته باشد خسارت نشناختن او از هر خسارتى بيشتر است و كسب اطمينان و يقين در اين مورد به نفى يا اثبات آن لازم است. هر چند بحث و كاوش هرگز به جزم به نفى آن منتهى نمى شود و هر چه بر اثبات آن آيات و دلائل بسيار و بى شمار است نفى آن فاقد اعتبار عقلى و عقلائى است. با اين قاعده عقلائيه وجوب دفع ضرر احتمال وجود صانع و آفريننده جهان پى گيرى مى شود و به معرفت منتهى مى گردد.

و از طريق قاعده وجوب شكر منعم نيز وجوب معرفت خدا به تفصيل به اسماء و صفات جلاليه و جماليه او اثبات مى شود:

هر كس به طور اجمال و كمال اختصار بيانديشد وجود خودش و اجزاء و اعضاء و سلول هاى بى شمار را كه در ساختمان جسمى او تعبيه شده است، و قواى بسيار و استعدادات و حواس و كل آنچه را اين تشكيلات ظاهر و باطن انسان از او فراهم شده است ملاحظه نمايد و به آنچه در بيرون از بدن او وجود دارد از زمين و هوا و آب و آتش و آفتاب و ماه و صحرا و دريا و حيوانات و جنبندگان و بطور كلى قاطبه اصناف مخلوقاتى را كه بدون چشم مسلح قابل رؤيتند يا بدون وسيله مثل تلسكوب و ميكروسكوب و آلات دقيق تر از آنها ديده نمى شوند، همه را مرتبط با خود و مورد استفاده خود مى بيند. قانون تناسب و مناسبات را كه در كل اعضاء و جوارح خودش با يكديگر با كل اجزاء جهان مشاهده مى كند، منافع آنها را- كه علم منافع الاعضاء و علم منافع الاشياء- در حدّ فهم خود درك مى كند.

ص: 6

لذا انسان مى فهمد كه اين مجموعه هاى بى شمار كه هرگز شمارش آن براى بشر ممكن نيست همه اعطائى است و به او اعطا شده است خود را محاط به عالم ها و عالم ها در نعمت ها و موهبت هائى مى بيند كه همه به او اعطا شده است و كل مجموعه ها را فعل فاعل مريد و مختار مى بيند و مى فهمد كه اين عطايا و مواهب و عطيات بدون معطى و واهب و منعم نيست منعمى كه همين افعال محكم و كاينات معظم دليل بر علم و قدرت او است.

بنابراين خود را وظيفه دار شكر منعم اين نعم و مواهب مى بيند بايد تشكر او را بجا آورد و بوظيفه سپاسگزارى اقدام نمايد بايد او را در حد ممكن بصفات و اسماء كماليه او بشناسد تا بتواند آن چنان كه شايسته او است يا اقلًا خلاف قدس مقام او نباشد او را به زبان و به كار و عمل شكر نمايد. اگر چه در اين ميان مى فهمد كه احدى حتى شخص اول ممكنات نيز از اداء حق تشكر او عاجز است اما بايد با همه عجز و ناتوانى و به زبان بى زبانى شكر و سپاس او را به همين اقرار و اعتراف بجا آورد. او را بصفاتى كه سزاوار او است بشناسد و هرچه بيشتر اين شناسائى و آشنائى خود را به پى بردن به فقر و عجز و احتياج خودش به او بيشتر و بيشتر سازد و با همين پاى عجز به جلو گام بردارد. اين توجه خود اداء شكر منعم و راه و مقدمه شناخت سائر معارف حقيقيه مثل معرفت نبى و معرفت امام و معرفت شرايع اسلام و احكام مى باشد. وفقنا الله تعالى و اياكم للوصول اليه و الحضور فى حضرة الواصلين اليه من الانبياء المرسلين و الائمة الطاهرين و خواصهم الفائزين.

بيان ديگر كه بر مبناى احتمال وجود منعم و وجوب شكر او و به عبارت ديگر بر مبناى احتمال وجوب شكر منعم به احتمال وجود او استوار است اين است كه با احتمال اينكه اشياء مورد انتفاع ما همه نعمت و اعطاء غير باشد وجوب شكر نعمت ها و انتفاع از آنها محتمل است بنابراين شناخت هويت همه نعمت ها از لحاظ اينكه آيا عطاء غير مى باشد تا شكر آن غير لازم باشد يا اينكه همه هويت مستقل و خود بخود دارند لازم مى شود و اين

ص: 7

فحص و پى گيرى است كه انسان را به وجود منعم حقيقى مستقل و حاكم مختار مى رساند.

اگر ما در كاخى عظيم و وسيع و بسيار مجلل و آراسته اى كه تمام وسايل زندگانى و رفاه در آن آماده باشد وارد بشويم و بخواهيم در آنجا سكونت گزينيم و از خوراكيهاى آن بخوريم و از نوشابه هايش بنوشيم و از آنچه در آن است استفاده كنيم، آيا احتمال نمى دهيم كه اين كاخ صاحبى داشته باشد و اگر ما بدون اجازه و بى آنكه او را بشناسيم و از او دستور العمل و برنامه استفاده از آنچه در اين قصر است نگرفته باشيم بى اعتنا به اين احتمال تصرفاتى بنمائيم و حيف و ميلى روا بداريم بحكم عقل مورد نكوهش او و ديگران واقع مى شويم و صاحب آن مى تواند ما را مسئول و مورد مؤاخذه و تنبيه قرار دهد؟ مسلم اين احتمال هست و با اين احتمال عقل به ما دستور ميدهد براى اينكه مبادا گرفتارى و مسئوليتى پيدا كنيم بايد جستجو كنيم و از صاحبش اذن بگيريم.

بشرى كه در اين جهان آمده و اين ساختمان با اين همه عظمت و وسعت را مى بيند آيا احتمال نمى دهد كه اين خانه كه او از تاريخ آغاز و انجام و پايان او بى اطلاع است خانه اى كه در طول هزاران قرون و اعصار و هزارها مليارد و بيشتر و بيشتر انسان و سائر كاينات در آن زندگى كرده صاحبى دارد كه هم صاحب خانه و هم صاحب خود او و هر چه در آن است باشد و اگر او بدون اذن و دستور او در اينجا تصرّفاتى بنمايد مسئول او گردد و موجب ضرر و زيان خودش و نقض غرض صاحب خانه گردد؟ يقيناً اين احتمال را مى دهد پس به فرمان عقل بايد جستجو كند و صاحب خانه را بشناسد و يا به طورى رفتار كند كه اگر خانه صاحبى داشت مسئول او نباشد.

مبناى كار بشر بيشتر بر احتمال است و به احتمال حصول منفعت عمل مى كند و زحمت مى كشد و براى دفع ضرر محتمل اقدام مى نمايد، به كارهاى بزرگ و خطرناك براى نيل به نفع احتمالى دست ميزند. اين همان معنائى است كه در بعض روايات و احاديث شريفه به آن اشاره شده است كه بايد بيشتر به احتمال وجود عالم غيب و حساب و

ص: 8

كتاب عمل كند اگر چنان كه بفرض خلاف واقع، عالم ديگرى نبود او با آنكه به اين احتمال اطمينان نكرده مساوى است و اگر حساب و كتاب و معاد و عالم ديگر باشد كه هست خسارت براى كسى است كه به اين احتمال اعتنا نكرده است. از جمله در ديوان منسوب به حضرت مولاى متقيان أميرالمؤمنين عليه السلام است:

قال المنجم و الحكيم كلاهمالن يحشر الاجساد قلت اليكما

ان صح قولكما فلست بخاسران صح قولى فالخسار عليكما

احتمال وجود دو خدا يا بيشتر و تفاهم آنها در اداره جهان

س 5. اگر ما فرض كنيم كه دو خدا يا بيشتر- نعوذ بالله الحكيم- در جهان است و اين دو با هم تفاهم مطلق و كامل دارند و جهان را به نحو احسن اداره مى كنند طورى كه هيچ برخورد فكرى نداشته باشند و كاملًا با هم همكارى دارند، چه جوابى در اين مورد است؟

ج. اولًامسئله اثبات توحيد و يگانگى الله و صانع و خالق فقط مبتنى بر اين نيست كه اگر دو خدا و دو صانع و خالق يا بيشتر وجود داشته باشد در اداره امور كاينات عالم خلقت اختلال پيش مى آيد و به نحو احسن اداره آنها امكان پذير نيست و تالى فاسدى كه در آيه كريمه" لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا"(1) به آن اشاره شده پيش مى آيد بلكه قبل از اين مرحله بر حسب دلائل محكم عقلى اصل تعدّد الله و مبدأ عالم و واجب الوجود بالذات، محال و ممتنع و غير ممكن است كه به طور اشاره به اين بيان بسنده مى كنيم:

اگر خالق عالم و واجب الوجود متعدد فرض گردد و يا با اتحاد در كنه و حقيقت تعدد آنها فرض شود، در اين صورت بدون مميز و ما به الامتياز تشخص و تعدّد آنها قابل

ص: 9


1- 4. ( 1). سوره انبياء، آيه 22..

تصور نيست و با وجود مميز و ما به الامتياز لازم مى شود تركيب آنها از مابه الامتياز و ما به الاشتراك و احتياج آنها به جزء خود و خلاصه خلف و خروج واجب از وجوب و امكان ذات بذاته و باجزائها.

اگر فرض شود عدم اتحاد آنها در كنه و حقيقت، كه دو حقيقت بسيطة مجهولة الكنه مختلفة الحقيقة مشخصة بالذات فرض شود، جواب اين است كه بنا بر قول به اصالة الوجود هر چه در دار تحقق فرض شود كنه و حقيقتش وجود است، و حقيقت وجود مشكك و ذو مراتب است و صدق وجود بر هر يك از مراتب بالاولية و الاولوية است و به عبارة اخرى تميز وجودات به همين صدق وجود بر آنها بالاولية و الاولوية است و با عدم تميز به طور مطلق تعدد صادق نمى شود و دوئيت و اختلاف تصور و مفهوم نمى يابد.

و اگر قائل به اصالة المهية باشند يك جواب اين است كه فرض دو واجب الوجود مختلف الحقيقة و مجهول الكنه با اتصاف هر دو به صفات ثبوتيه و سلبيه واجب الوجود نيز معقول نيست زيرا اتصاف دو شى ء متباين الحقيقة و المتخالف بالذات بصفات واحدة و متساوى الحقيقة بدون سنخيت بين علت و معلول موجه نيست و مخالف وجدان و فطرت است و در عالم وجود و كاينات هر چه هست عين ارتباط را ثابت مى كند مثلًا از دو درخت متفق الحقيقة كه ميو آن مثلًا سيب است دو نوع ميوه مختلف الحقيقة به وجود نمى آيد.

در اين بحث اگر بيشتر خواستيد مطالعه نماييد مى توانيد به كتاب «الهيات در نهج البلاغه» نوشته حقير فصل سوم مراجعه فرماييد.

اما از نظر رفع توالى فاسد شركت و تعدد اله كه فساد عالم و هرج و مرج و بى نظمى و بلكه عدم وجود عالم امكان باشد آنچه كه جنابعالى در دفع آن مطرح كرده ايد به الفاظ مختلف مطرح شده است كه در جواب اين تالى فاسد كه اگر خدا دو يا بيشتر باشد طبعاً و غالباً با هم تفاهم نمى يابند و اصلًا پيدايش جهان با عدم توافق آلهه مورد اشكال

ص: 10

مى شود و به فرض وجود هم اداره آن طبق حكمت و مصلحت به اشكال بر مى خورد. همين بيان شما گفته مى شود اين دو الهه هر دو حكيم و عالم و صاحب اسماء الحسنى هستند و با همكارى و تفاهم با يكديگر بدون تمانع و تخالف به قول شما به نحو احسن جهان را اداره مى كنند و بنابراين لازم لاينفك تعدد اله فساد عالم نيست. يعنى تمانع و تخالف بين الهين ضرورى نيست. لذا بعضى گفته اند حجت مورد اشاره در آيه اقناعيه و ملازمه عاديه است. فان العادة جارية بوقوع التمانع و التغالب.

جواب اين است كه تمانع و تخالف الهين اگر خارجاً فعليت نيابد و توافق و تفاهم تحقق و فعليت داشته باشد بالذات ممكن الوقوع است هر چند بالغير و حفظاً للحكمة و المصلحة و دفعاً للمفسدة ممتنع الوقوع باشد. در اين صورت كه تمانع ممكن الوقوع باشد به فرض وقوع يا مراد هر دو و يا هر يك واقع مى شود مثل اينكه احدِهما اراده وجود شى ء را داشته باشد و ديگرى خلاف آن را بخواهد بديهى است وقوع مراد هر دو محال و اجتماع ضدين و عدم و وجود است و اگر مراد آنكه وجود را مى خواهد موجود شود لازم آن عجز ديگرى و خدا نبودن اوست و اگر عدم شى ء استمرار يابد لازم شود عجز ديگرى.

صاحب مجمع البيان در تقرير اين دليل و جواب از آنچه شما مرقوم داشته ايد مى فرمايد: اگر با خداى متعال خداى ديگرى باشد بايد هر دو قديم باشند كه از اخص صفات است و لازم اتصاف به آن اتصاف به ديگر صفات از قدرت و علم و غيرهما است. بنابراين واجب است كه هر دو قادر و عالم و حى باشند و مقتضاى اينكه هر دو عالم و قادر باشند اين است كه به آنچه ديگرى بر آن عالم است عالم باشد و به آنچه ديگرى بر آن و ضد آن قادر است مثل اماته و احيا و تحريك و تسكين قادر باشد. بنابراين حصول مراد هر دو كه فرض اين است كه ضد مراد ديگر است محال است و عدم حصول مراد هر دو منافى با قادريت هر كدام است و يا مراد يكى از آنها واقع مى شود و ديگرى مرادش واقع نمى شود پس آنكه مرادش واقع نشده قدرتش منقوض و مسلوب مى گردد و فرض الهين

ص: 11

قديمين قادرين باطل مى شود. بنابراين لا يجوز ان يكون الله الا واحداً، غير از وحدت اله، تعدد و تكثر معقول نيست.(1)

و اگر گفته شود كه بين آن دو تمانع و تخالف واقع نمى شود و به تفاهم و توافق عمل مى نمايند، جواب اين است كه كلام در صحت تمانع است نه در وقوع تمانع و صحت تمانع براى اثبات توحيد كافى است. زيرا با صحت تمانع لابد بايد احدهما متناهى القدرة باشد پس آنكه غير متناهى القدرة است الله است.

در خاتمه مخفى نماند كه ادله بر توحيد متعدد است و حتى به مثل وحدت عالم به وحدت صانع نيز استدلال شده است و اگر باز هم كسى مثل همان اشكال دليل تمانع را مطرح كرد كه اگرچه وحدت عالم دليل بر وحدت خالق عالم است ولى با آن نفى وجود قادر ديگر بر خلق كه از اعمال قدرت كناره گيرى كرده باشد نيست و چه مانع دارد كه خالق و رازق و فاعل و مريد و محيى و مميت يكى باشد ولى ديگرى كه قادر بر اين افعال نيز باشد، همه را ترك كرده باشد جوابش همان است در مرحلة اولى و من حيث الذات اين تعدد محال است و اين گونه تعطيل نسبت به ذات واجب الوجود له الاسماء الحسنى معقول نيست و اختصاص احدهما به امر خلق و رزق و انزواى ديگر از قبيل ترجيح بلامرجح است و بطلان اين احتمالات به خودى خود واضح است." وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لَا بُرْهَانَ لَهُ بِهِ".(2)

همانطور كه معلول و مصنوع و مخلوق دليل علت و صانع و خالق است عدم معلول نيز دليل عدم علت است اگر چه ما ربط حادث را به قديم مثل ربط معلول نمى دانيم ولى صدور فيض خلقت و ظهور همه اسماء و صفات جماليه و جلاليه و خلاصه كماليه ذاتيه

ص: 12


1- 5. ( 1). تفسير مجمع البيان، 4/ 43 چاپ مكتبة العلمية الاسلامية.
2- 6. ( 2). سوره مؤمنون، آيه 117..

همه از واجب الوجود واجب الظهور مى باشند و عدم ظهور آن از غير الله دليل بر عدم غير الله است.

راه شناخت بهتر خداوند

س 6. براى شناخت بهتر خداوند با توجه به اجتماع امروز چه راهى را پيشنهاد مى فرماييد؟

ج. تفكر در آيات خدا و آفرينش آسمان و زمين اين اصناف بى شمار و مخلوقات و عجايبى كه در آنها نهفته و مناسبتهاى آنها با يكديگر و تناسب آنها و تناسب اعضا و اجزاى آنها و نظامات و امورى كه اگر بشر ميليونها سال عمر داشته باشد از احصاء و شمارش آنها و از رسيدن به تمام اسرار آنها عاجز و ناتوان است همه موجب افزايش معرفت انسان به علم و قدرت الهى است در اين آيات تأمل كنيد و راه تكميل معرفت را از آن بيابيد:

" إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لآيَاتٍ لِّأُوْلِي الألْبَاب الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ".(1)

از خداوند متعال مسئلت مى نمايم كه از انوار معرفت خودش و معرفت پيامبر بزرگوارش حضرت محمد صلى الله عليه وآله، ائمه معصومين عليهم السلام كه همه ابواب معرفت او مى باشند دلهاى ما را روشن و منور فرمايد.

ربنا اتمم لنا نورنا و ارزقنا ايمانا تباشر به قلوبنا برحمتك يا ارحم الراحمين و صل على محمد و آله الطاهرين و آخر دعوانا ان الحمدلله رب العالمين.

ص: 13


1- 7. ( 1). سوره آل عمران، آيه 190 و 191..

جهان بينى يك مسلمان

س 7. جهان بينى و عقيده يك مسلمان را براى ما تبيين فرمائيد.

ج. جهان از تمام عناصر و اتمها و آنچه در زمين است از انسان و جنبندگان ديگر و گياهان و معادن و سنگها و درياها و اقيانوسها و ستارگان و كرات ديگر از ماه و آفتاب و منظومه ها و كهكشانها و ... همه يك واحد و پديده به هم مربوط و وابسته اند. همانطور كه وجود هر فردى از انسان با اشتمال بر مليونها سلول و گلبول و استخوان و گوشت و مغز و چشم و گوش و دست و پا و زبان و قلب و ريه و ... همه يك واحد و هر يك از اين اجزاء نيز به نظر استقلالى واحدى مشخص هستند. اما در واحد بزرگتر كه وجود انسان است همه به هم مربوط و منضم و پيوسته اند جهان نيز كه مشتمل بر ملياردها و ملياردها واحد كوچك و بزرگ و ريز و درشت است نيز يك واحد و همه به هم ضميمه و مربوط و با هم پيوسته و از هم جدا نيستند و همانطور كه هر يك از اين واحدها پديده هستند و گذشته آنها بى ابتدا و آغاز نبوده است. كل عالم نيز پديده واحد است و مثل ملياردها پديده هاى اجزاء خود آغاز و ابتدا و انجام دارد.

بديهى است اين پديده واحد نيز خود به خود پديد آمده است چون بر حسب قانون عليت هر پديده اى وجودش مستند به علتى است و نه خودش به كليتش و نه به افراد اجزائش خود را پديدار نكرده و بوجود نياورده است چون لازم مى شود كه پديده پيش از پديدار شدن پديد شده باشد و در عين حال پديده نباشد تا خود را پديد سازد و خلاصه لازم اين حرف جمع بين وجود و عدم، هستى و نيستى در حال و زمان واحد خواهد بود كه عقلا محال است و هم ممكن نيست كه هيچ يك از اجزاء اين پديده، پديد آورنده كل آن باشد چون لازم شود كه اين جزء پديد آورنده خود باشد پس بايد پديده باشد تا خود را پديد آورد و بايد پديده نباشد تا پديد آورده شود باز هم در آن واحد هم باشد و هم نباشد.

ص: 14

على هذا حكم تمام اجزاء كه پديده هستند- و چنان كه گفتيم در تمام جهان پديده هاى كوچك شبيه پديده هاى بزرگ اند- بر كل عالم كه واحد بزرگ و پديده است جارى است و پديده خاصيتش چنان كه در مليارد و ملياردها پديده ها مى بينيم پديد آمدن است و بى آغاز و ابتدا نيست و لذا كل عالم و واحد بزرگ پديده ها بايد از خارج خود، پديد آورنده داشته باشد و آن همان چيزى است كه به آن خدا و آفريننده مى گويند.

و بنابراين جهان بينى تمام عالم هستى به دو واحد تقسيم مى شود كه يكى اصل و ديگرى فرع است. يكى خالق و ديگرى مخلوق و يكى پديده و ديگرى پديد آورنده، يكى غيب و ديگرى ظاهر، يكى مركب از واحدهاى كوچك و بزرگ بى شمار و يكى بسيط و بى جزء و منزه از مشابهت به واحد فرع.

اين حقيقتى است كه قرآن كريم در يك آيه كوتاه آنرا بيان كرده مى فرمايد:

" أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ ءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ".(1)

اين خداست كه فطرت انسان نيز به او گرايش دارد و مى خواهد به او اتصال پيدا كند چون مى بيند اين واحدهاى كوچك و بزرگ كه واحد جهان از آن تشكيل شده مثل خود جهان از خود صاحب چيزى نيستند و قدرت و اختيارى كه بتوان به آنها اعتماد نمود از خود ندارد و خصوصاً در هنگام ناچارى و نااميدى از وسايل ظاهرى انسان دلش به صاحب اين واحد جهان متوجه مى شود و به او ملتجى مى گردد هيچكس در هر حد از علم و اطلاع باشد نمى تواند به طور جزم وجود او را انكار كند و در موارد سخت به او پناهنده نشود.

اين خدا بر آورنده حاجات آمرزنده گناهان صاحب عفو و بخشش و مهربان تر از همه به همه و آگاه از حال همه است دعاى هر كس او را بخواند مى شنود و هر كس به او انس بگيرد و در ضمير و وجدانش به او نزديك شود و با او مناجات كند، با او انس مى گيرد و

ص: 15


1- 8. ( 1). سوره طور، آيه 35..

به او نزديكتر و نزديكتر مى شود و همه اوصاف جلال و جمال و كمال براى او ثابت است.

وحى و پيام هاى آسمانى و الهى

اين خداى يگانه بوسيله افرادى از بندگان پاك و خالص و مخلص خود همه بندگانش را به سوى خود و راه راست هدايت كرده است پيغمبران او پيغامشان متضمن خير و سعادت همگان است آنها مردم را به پرستش خدا و ايمان به يگانگى او و انجام كارهاى نيك مثل راستى و درستى و امانت و عدالت و احسان به همه و خير خواهى براى همه افراد بشر و يارى دادن به ديگران و همكارى در كارهاى خير و يارى مظلومان و مهربانى به كودكان و زير دستان و احترام از سالمندان و پيوند با خويشاوندان و اطاعت از قانون و تواضع و فروتنى و ترحم حتى به حيوانات و تعليم و تعلم و تربيت اولاد و خلاصه به تمام مكارم اخلاق دعوت كردند.

كامل ترين نسخه اين دعوت كتابى است كه پيامبر خاتم محمد بن عبدالله صلى الله عليه وآله به اسم قرآن مجيد از جانب خدا براى مردم آورد. كتابى كه در آن همه هدايت هاى لازم اجتماعى و فردى و سياسى و اخلاقى در اختيار بشر گذاشته شده است كتاب وحى و كتاب خدا است.

دعوت اسلام

دينى كه حضرت محمد صلى الله عليه وآله آن را آورده و به آن ناميده شده، اسلام است. يعنى تسليم خدا بودن و فقط احكام و فرمان خدا را پذيرفتن و از آن اطاعت كردن. اين دعوت از ناحيه عقيده دعوت به اعتقاد به خداى يگانه و يكتا و پيامبران و فرشتگان و كتاب هاى آسمانى و دعوت به معاد يعنى عالم ديگر و بازگشت به زندگى براى گرفتن پاداش كارهاى خير و كيفر اعمال زشت است.

ص: 16

در عقيده به معاد براى بشر حيات و زندگى در اين دنيا و تحمل زحمات و دشواريها و رنجها و دردها و بيماريها مفهوم صحيح پيدا ميكند و او را اميدوار مى سازد كه خدا جهان را به لغو و عبث نيافريده. اين همه اوضاع محير العقول و وجود اين انسان با اين استعداد و نبوغى كه مى تواند همه چيز را مسخر خود نمايد پوچ و بى محتوى نيست. بشر در اين دنيا براى انجام وظايف بزرگى آمده و بسوى مقصدى بسيار عالى در سير و تكامل است هرگز به مرگ سير او تام نمى شود چنان كه هنگام انتقال از عالم رحم به دنيا چيزى از او كاسته نشده بلكه زمينه ظهور استعدادها و قواى نهفته و غير مرئى وجود او فراهم شد.

امامت و رهبرى بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله

از جمله امور اعتقادى كه اسلام به آن دعوت كرده است اين است كه بعد از پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله رهبرى و هدايت او بوسيله امامان و پيشوايانى كه دوازده نفرند و در فضايل و صلاحيت هاى اخلاقى و علمى ممتاز و كامل تر از همه بوده و هستند استمرار مى يابد. اگر چه آنها پيغمبر و صاحب وحى نيستند ولى مبين دعوت قرآن و نگهبان دين از تحريف هستند و هم آنان از سوى خدا واجب الاطاعه و صاحب الامر مى باشند.

اول اين دوازده نفر شخص دوم عالم اسلام حضرت على بن ابى طالب عليه السلام است و دوازدهمين آنها حضرت مهدى موعود حجة بن الحسن العسكرى عليه السلام است كه زنده و از انظار غايب است و براى اصلاح جهان و برقرار كردن عدل جهانى و تشكيل نظام جهانى اسلام به امر خدا در موقع مقتضى ظهور خواهد كرد.

اسلام از ناحيه عمل و اخلاق مشتمل است بر عالى ترين تعاليم و احكام در همه جوانب حيات انسانى كه هم اكنون بعد از چهارده قرن زنده و جامع و كافى است. تعاليم بهداشتى و حفظ الصحه و نهى از فحشا و قمار و ميگسارى و سائر محرمات همه جالب و مصونيت بخش جامعه از بسيارى از بيماريها و مفاسد و تجاوزات و دشمنيها و خونريزيها و امنيت آفرين است.

ص: 17

همه اشخاص بى غرض و نظر از غير مسلمين كه پيرامون اسلام تحقيق و كاوش نموده اند راجع به تمدن اسلامى و حقوقى كه در اسلام براى انسان و براى زن و مرد مقرر شده و در آن برابرى همه در مقابل قوانين و لغو امتيازات نژادى و زبانى و جغرافيائى و فقر و توانگرى و غيره رعايت شده است، صريحاً به كار سازى احكام اسلام براى اداره جهان امروز و بعد از امروز اتفاق دارند.

در اين دين استعباد و استكبار و استعلا رسماً و صريحاً لغو و ممنوع شده است و همگان را به قرار گرفتن در خط آزادى برابرى و برادرى دعوت كرده است كه نمونه هائى از اين تعاليم را در اين آيات و احاديث مى خوانيد:

" قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلَمَةٍ سَوَاء بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللّهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ".(1)

" انَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ".(2)

" تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ".(3)

" إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ".(4)

" وَلَا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَلَا السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ".(5)

ص: 18


1- 9. ( 1). سوره آل عمران، آيه 64.
2- 10. ( 2). سوره حجرات، آيه 13.
3- 11. ( 3). سوره قصص، آيه 83.
4- 12. ( 4). سوره نحل، آيه 90.
5- 13. ( 5) 5. سوره فصلت، آيه 34..

در حديث از حضرت رسول خداصلى الله عليه و آله نقل شده كه

«لا فضل لعربي علي عجمي و لا لأبيض علي أسود».(1)

حديث ديگر «

بران ليس فوقهما بر: الايمان بالله و النفع لعباد الله و شران ليس فوقهما شر: الشرك بالله و الضر لعباد الله».(2)

در بخش پرستش خدا و عبادات اين دين بر اساس خلوص نيت و يكتاپرستى دستورات عبادى مهم آن در درجه اول نماز است و سپس روزه و حج و برنامه هاى ديگر كه در عين عبادت همه متضمن تعليمات تربيتى و اجتماعى و سياسى و تجليگاه برادرى و برابرى و وحدت اسلامى و انسانى و بالخصوص نسبت به نماز در قرآن مجيد تأكيد بسيار شده است كه بايد شخص مسلمان اين رابطه خود را با خدا حفظ نمايد و در واقع در اوقات نماز به حضور خداوند متعال مشرف شود.

آيات قرآنيه و هزارها حديث در زمينه تعاليم متعاليه و دستورات سازنده مكتب بسيار است پيرامون هر يك از اين مطالب عقيدتى و عملى صدها و بيشتر كتابهاى علمى، اجتماعى، اخلاقى- حقوقى- سياسى نوشته شده. كتابهاى تفسير قرآن مجيد با آن همه حجم كه در مجلدات متعدد نوشته شده و كتابهائى كه در شرح احاديث شريفه است كتابهاى فقه، و اخلاق و سيره همه و همه پيرامون اين مطالب و مطالب عاليه ديگر است و هر گونه توضيحات كافى براى برنامه زندگى بشرى در اين كتابها داده شده است. مخصوصاً در كتابهاى دعا به زبان دعا در كاملترين مدرسه تربيتى اسلام وارد مى شويم و در اين مدرسه است كه انسانهاى ممتاز و پاك و مخلص تربيت و ساخته مى شوند.

خداوند همه گروندگان به اسلام را بر آن ثابت بدارد و التزام و تعهد ما را در عمل بسيار نموده و ما را به راه راست كه راه نجات از حيرت و سرگردانى و فساد و فحشاء و

ص: 19


1- 14. ( 1) 6. الاستغاثة، 1/ 30.
2- 15. ( 2) 7. تحف العقول، 35..

بى رحمى و بى ايمانى است هدايت فرمايد. و السلام على من اتبع الهدى و آخر دعوانا ان الحمدلله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.

پيرامون كتاب الانسان الكامل نوشته عزيز الدين نسفي

س 8. با عرض سلام و تشكر از همه دست اندركاران سايت، اميدوارم كه خداوند متعال به شما قوت و اراده خالصانه عطا نمايد. چندى پيش مطلبى را از سايت شما خواندم كه در آن شخصى درباره جبر و اختيار و تقدير و اراده آدمى سؤالاتى را پرسيده بود، البته جواب بسيار صريح و روشن بود وليكن خواستم اگر اين شخص مايل باشند مطالعه بيشترى در اين مورد داشته باشند كتابى را با عنوان الانسان الكامل نوشته عزيز الدين نسفى، عارف (قرن هفتم) كه در سال 1377 انتشار يافته است را معرفى كنم كه بنده نيز اين كتاب را مطالعه كرده ام و از اين كتاب درس هاى آموزنده اى فرا گرفته ام، كتابى است بسيار آموزنده و راهنما، با آرزوى توفيق روز افزون خدا نگهدار.

ج. توجه شما به تحقيق و بررسى شايان تقدير و تحسين است خداوند متعال ابواب هدايت را بر روى شما مفتوح و به وعده

«والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سلبنا

» شما را به راه هايى كه موصل به مطلوب است هدايت فرمايد.

راجع به كتاب «الانسان الكامل» نسفى شايد به مطالب فصل سوم و چهارم از رساله دوم آن نظر داريد؛ متأسفانه جبر كامل و نفى مطلق اراده و اختيار از آن استفاده مى شود كه خلاف صريح قرآن مجيد از بسمله سوره فاتحةالكتاب تا آيات كريمه سوره «الناس» است. همه روايات كه مثل آيات دلالت بر وعد و وعيد و بشارت و انذار و امر و نهى و دعوت به تفكر و تعقل و بعث رسل و انزال كتب و هدايت و ضلالت و نسبت افعال به عباد دارند، اين را رد مى نمايد. در اين نامه غرض مطرح كردن اصل موضوع و بيان

ص: 20

حقيقت «امر بين الامرين و منزلت بين المنزلين» كه از مكتب أهل البيت عليهم السلام يگانه مكتب مصون از خطا وارد است، نيست فقط اشاره و تذكر است.

حقير از اين يادآورى جنابعالى چنين فهميدم كه در عالم معارف اعتقادى اهل مطالعه مى باشيد، لذا لازم دانستم كه راجع به هويت اين كتاب و امثال آن از كتب به اصطلاح عرفا آنچه على العجاله و به طور اختصار به نظر مى رسد به عرض برسانم:

اين كتاب علاوه بر آن كه مشتمل بر بعضى تناقضات است در استفاده از آيات قرآن مجيد و روايات، مرتكب خطاهاى بزرگ شده و نصوص و ظواهر آن ها را به خلاف مدلول آن ها كه در همه تفاسير معتبر است تأويل و معنى مى نمايد و در الهيات قائل به وحدت وجود و مطالب باطل ديگر است و در سائر عقايد هم گرفتار انحراف شده است و در آن حتى مثل عقيده فاسده تناسخ و عقايدى كه از اسلام بيشتر از دورى خاور از باختر فاصله دارد مطرح گرديده و يك سلسله از مطالب آن هم صرف ادعا است.

روى هم رفته اگر چه گاه كلمات و سخنان و اشعارى دقيق و دل پسند و دعوت به تسامح و تساهل دارد در اصل بر مشرب اسلام و دعوت قرآن نيست و مع ذلك- مثل هر كتاب از اين قبيل- خالى از مطالب مقبول و معقول نيست اما ترويج و حتى مطالعه آن براى بعضى افراد خطرناك است.

اشتغال به كتاب ها شخص را از تمسك به هدايت هاى قرص و محكم كتاب و سنت باز مى دارد و موضع گيرى هاى افراد را در برابر اهل باطل ضعيف مى سازد. نمى توان تلاش مستشرقين مثل ماريژان موله يا كربن را براى نشر اين كتاب ها و ترويج و تعظيم آن ها بى غرض و مرض دانست. خداوند متعال همه ما را به صراط مستقيم، صراط قرآن و هدايت اهل بيت عليهم السلام هدايت فرمايد.

ص: 21

نبوت

حقيقت وحى چيست؟ چرا پيامبران از ملائكه نيستند؟

س 1. حقيقت وحى چيست؟ ما كه حقيقت وحى را نمى دانيم چگونه پيامبران را تصديق نمائيم؟

چرا خداوند ملائك را مستقيماً براى هدايت انسانها نفرستاد؟

ج. در جواب اين سؤال بايد توجه داشته باشيم كه اين پرسش فقط براى تكميل معرفت، و آگاهى بيشتر به حكمت الهى مى تواند بجا باشد و بصورت اعتراض و به عنوان حق سؤال داشتن، منطقى و قابل توجيه نيست زيرا خداوند متعال عز اسمه مسئول كسى نيست و همه مسئول او مى باشند" لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ"(1) كه از اين جمله- انشاء باشد يا اخبار- عدم صحت سؤال از افعال او استفاده مى شود.

گفته نشود كه چگونه اخبار است و حال آنكه هزارها مردم به كارهاى خدا اعتراض و از وجه افعال او مى پرسند.

زيرا در پاسخ گفته مى شود بنابر اينكه اخبار باشد مفاد اين خواهد بود كه سؤال و پرسش حقيقى كه سائل بتواند و حق داشته باشد مسئول را در مقام پاسخگوئى و جواب قرار دهد صورت خارجى پيدا نمى كند. بنده كجا و خالق بزرگ جهان كجا (ما للتراب و رب الأرباب).

بلى صورت سؤال كه حاكى از جهل و خودخواهى و غرور بشر است پيدا ميشود اما اين سؤال از شخصى كه بر كرسى سؤال نشسته باشد و مسئول را در موقف بازخواست و استيضاح قرار بدهد نيست بشر روى عجز خود يا اينكه مى خواهد همه چيز و همه جريانها مطابق هواها و ملائم با طبع او باشد- با اينكه در اين امور نيز هميشه تشخيص

ص: 22


1- 16. ( 1). سوره انبياء، آيه 23..

او صواب نيست و همان مصداق" عَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ"(1)- اظهار نظر مى كند كه البته از حد استعداد عقل و فهم او خارج است و نمى تواند كارهاى خدا را زير سؤال ببرد.

ولى براى ازدياد بصيرت و معرفت و كسب ايمان و يقين بيشتر پرسش و سؤال جائز است و در حديث است: «

ان دائكم الجهل و دوائكم السؤال».

سؤال براى دانستن و آگاهى موجب رفع پرده هاى جهل و نادانى مى شود.

پيغمبران خدا و ائمه طاهرين صلوات الله عليهم اجمعين از سؤال افرادى كه در مقام كسب علم و معرفت بودند استقبال مى كردند و بيشتر بدون سؤال مطالب مهم را مطرح مى فرمودند و حقائق عاليه را بيان مى كردند.

همه وظيفه دارند كه از علماء و بزرگان و از رجال الهى بپرسند و به وسيله سؤال از آنها پرده هاى جهل را از پيش روى خود بردارند آن بزرگواران نيز در كمال شفقت و مهربانى آنچه را در حقايق علمى و معرفتى بايد بيان كنند بيان فرموده اند و از همگان دستگيرى نموده اند و چنان كه در عالم تكوين و اعطاء نعمتهاى مادى قدم به قدم بشر جلو برده شده هر لحظه و هر دم مشمول نعمتى جديد و رحمتى تازه واقع شده است در اين مورد نيز جهل ما را مرتفع و به رفع پرده هاى جهل و نادانى از دلها همت گماشته اند. و چنان كه جسم ما را غذا روزى فرموده اند روح ما را نيز غذا بخشيده و همه از فيض رزّاقيت خدا در امور مادى و معنوى بهره مند مى باشند. وقتى اينگونه سؤال ها با اينگونه بينش مطرح شد جوابهاى شافى و كافى از آن دريافت خواهد گرديد.

و امّا اصل اين سؤال ظاهراً به چند جهت پيش آمده است:

ص: 23


1- 17. ( 1). سوره بقره، آيه 216..

يكى اينكه ربط انسان را با خدا با ملاحظه حال خود و قياس بخودشان و سائر افراد عادى نمى توانستند باور كنند و چگونگى حقيقت اين ربط و حقيقت وحى بر آنها پنهان بود چنان كه بر ديگران نيز پنهان است.

دوّم اينكه گرفتارى انسان را به عوارض عالم طبيعت بويژه نيازمندى هاى مشترك بين انسان و حيوان مثل خوردن و نوشيدن و خوابيدن و غير آن را مناسب با مقام رسالت و سفارت الهى نمى دانستند.

قرآن از قول آنها مى فرمايد" مَالِ هَذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ"(1) اينان گمان مى كردند كه بايد پيمبران در اين عوارض با ديگران فرق داشته باشند و غذا و خوراكشان مادى نباشد يا خوراكيها و نوشيدنى هاى خاصى باشد كه افراد عادى به آن دست نيابند لذا چنان كه قرآن مجيد مى فرمايد مى گفتند" مَا هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَيَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ"(2) يعنى اين نيست مگر بشرى مانند شما مى خورد از آنچه شما مى خوريد و مى نوشد از آنچه شما مى نوشيد.

چنانكه برخى از اينها كه سطح فكر پائين تر داشتند گمان مى كردند اولى و سزاوارتر به پيامبرى زورداران و متنفذين و رؤساى قبايل و مترفين و متنعمين مى باشند لذا مى گفتند:" لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ"(3) اينان به معيارهاى واقعى و اينكه ارزش انسان به فضايل نفسانى و كمالات و صلاحيتهاى معنوى و اخلاقى است توجه نداشتند.

سوم، مخالفت با پيامبران بود كه چون مى ديدند در برابر دعوت آنها حرفى ندارند و نمى توانند دعوت آنها را ردّ كنند و يا معجزاتشان را انكار نمايند اين شبهه را مى آوردند و

ص: 24


1- 18. ( 1). سوره فرقان، آيه 7.
2- 19. ( 2). سوره مؤمنون، آيه 33.
3- 20. ( 3) 2. سوره زخرف، آيه 31..

شايد اين آيه شريفه" إِنْ أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا تُرِيدُونَ أَن تَصُدُّونَا عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَآؤُنَا"(1) مثال همين مردم بوده است چنان كه از اين آيه" أبَشَرًا مِّنَّا وَاحِدًا نَّتَّبِعُهُ إِنَّا إِذًا لَّفِي ضَلَالٍ وَسُعُرٍ"(2) هم استفاده مى شود كه انگيزه آنها استكبار و گردنكشى بوده است.

در حالى كه در همه جا و همه جوامع رسم متابعت از بشر متدوال بود و همه رؤساى قبايل متبوع بودند در مورد رسولان خدا مى گفتند آيا يك نفر بشرى از خودمان را متابعت كنيم. معلوم است اين كلام گفتار رؤساء بوده است كه رسالات انبياء را با استضعاف و استبداد خود منافى مى ديدند.

به هر صورت هر كدام از اين جهات منشاء اين اشكال باشد ما از آن چند جواب مى دهيم:

1. درك نكردن حقيقت وحى و چگونگى ربط انسان با عالم غيب دليل عدم امكان و وقوع اين ربط نمى شود اين يك اتصال است و يك ربط است كه حاصل مى شود و رسالات انبيا بر آن دلالت دارد و معجزاتشان نيز گواه آن است.

ما مى بينيم در خواب گاه انسان با گذشته و آينده و شرق و غرب مرتبط مى شود و فواصل زمانى و مكانى از ميان مى رود و معلوماتى انسان كسب مى كند اما چگونگى اين ربط و اتصال و حقيقت آن نامفهوم است اما نمى توانيم اصل اين اتصال را منكر شويم.

وحى و ارتباط نبى با عالم غيب ثابت است اما حقيقت آن بر بشر معلوم نيست بنابراين نمى توان اين ارتباط را چون براى همگان و اكثريت اتفاق نمى افتد يا چون حقيقت آن بر ما مكشوف نيست انكار كرد. ربط انسان با عالم غيب هم مثل مسئله ربط حادث و قديم است كه هست اما چگونه است؟ حقيقت آن بر ما نامعلوم است.

ص: 25


1- 21. ( 1) 3. سوره ابراهيم، آيه 10.
2- 22. ( 2) 4. سوره قمر، آيه 24..

اگر بگويند ما اين ربط را قبول داريم اما براى غير انسان از ملائكه امكان پذير است و لذا بسيارى از آنان مى گفتند ملائكه بايد اين ارتباط و سفارت را عهده دار باشند.

جوابش اين است كه ملائكه نيز مثل انسان مخلوق هستند و ارتباط آنها با عالم اعلى از خودشان مثل ارتباط انسان براى ما متصور نيست

ان الملا الاعلي يطلبونه كما تطلبونه انتم

(1)

علاوه بر اينكه ارتباط بشر با ملائكه نيز يك امر غير عادى است و حقيقت آن نيز نامفهوم است خواه يكفرد به عنوان رسول با آنها مرتبط شود و خواه تمام افراد با همه يا يكى از آنها كه حامل وحى مى باشند ارتباط پيدا كنند مگر اينكه ملائكه در عوارض و مقومات انسانى ظاهر شوند كه در اينصورت باز هم ارتباط انسان با عالم غيب خواهد بود.

حاصل اينكه اين عدم درك حقيقت وحى و اختصاص آن به افراد نادرى كه انسان مافوقند نه مافوق انسان، صحت رسالت و سفارت بشر را از جانب خدا نفى نمى نمايد.

2. ملائكه اگر ملك باشند و بنا باشد با حفظ همان جهات ملكوتى خود اداء رسالت نمايند ارتباط آنها در عالم ظاهر و شهادت با هر انسانى ممكن نيست مگر اينكه واجد لباس بشرى و خصايص انسانى گردند كه باز اشكال عود مى كند و لذا در قرآن مجيد مى فرمايد:" وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكًا لَّجَعَلْنَاهُ رَجُلًا وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَّا يَلْبِسُون 24]

و اگر بگويند فرشته بطور پنهانى با هر كس ارتباط پيدا كند و وحى را به او برساند، جوابش اين است كه اين موجب هرج و مرج مى شود زيرا هر كس ممكن است سخنى بگويد و ادعائى كند و آن را مستند به وحى خاص به خود بشمارد و مفاسد و معايب ديگر از آن پيدا خواهد شد.

ص: 26


1- 23. ( 1). بحارالانوار، ج 66، ص 292.

3. فرستادن پيغمبران بديهى است براى راهنمائى بشر است بايد تا ممكن است اين برنامه چنان پياده شود كه اين غرض بيشتر و بهتر فراهم شود و الّا نقض غرض خواهد شد.

بديهى است كه فرستادن پيغمبر از جنس خود مردم از جهات ذيل براى تامين اين غرض مناسبتر است:

الف- پيغمبران علاوه بر آنكه رسالت خدا را مى رسانند با عمل نيز مردم را راهنمائى و شخصا رسالتى را كه دارند در بين مردم پياده مى نمايند تا رفتارشان نمونه عملى و الگو باشد و اين مقصد با اينكه از جنس خود بشر باشند و عوارض و حوائج بشرى را داشته باشند امكان پذير خواهد بود.

مردم دوست مى دارند نمونه هاى عملى را ببينند و افراد صالح و شايسته و فداكار اگرچه حرف كم بزنند با عملشان بيشتر مردم را تحت نفوذ خود و رهنمودهاى خود قرار مى دهند چنان كه مى بينيم يكى از علل عمده پيروزى سريع و گسترده پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله همان اخلاق حميده و التزام آن حضرت به عمل به احكام خدا و نظامات اسلام بود.

ب- برگزيدن پيغمبر از خود مردم موجب انس و گرايش مردم به او خواهد شد و بين او و ديگران يك حال عادى و روابط عادى برقرار مى شود با آنها معاشرت و مجالست مى نمايد و از آنها همسر مى گيرد و ...، در حاليكه اگراز ملائكه باشد اين فائده كه اسوه و نمونه باشند وجود پيدا نمى كند.

در قرآن مجيد مى فرمايد:

" وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُواْ إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى إِلَّا أَن قَالُواْ أَبَعَثَ اللّهُ بَشَرًا رَّسُولًا"(1)

در اين دو آيه به اين نكته مهم اشاره شده است كه بايد پيغمبر از خود جامعه باشد و اگر در زمين فرشتگان مسكن داشتند براى آنها از ملائكه پيامبر مى آمد.

ص: 27


1- 25. ( 1). سوره اسراء، آيه 94 ..

هم چنين مى فرمايد:" هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ"(1) و بلكه منت بر مؤمنين مى گذارد كه مى فرمايد:" لقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ"(2) و در آيه ديگر مى فرمايد:" لَقَدْ جَاءكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ"(3).

بنابراين وقتى در بين انسانها افرادى باشند كه شايسته مقام رسالت و تحمل وحى و سفير خدا بودن و وساطت بين خدا و خلق را داشته باشند حكمت خدا اقتضا مى نمايد كه پيامبران خود را از ميان خود انسانها برگزيند و اگر از غير انسانها و از فرشتگان باشد فوائد مهمى كه در بعثت انبياست تأمين نمى شود.

اگر تمام لشكرهاى دنيا و جنود غيبى بر سر بنى اميه ريخته بودند اين چنين كه حسين عليه السلام با امتناع خود از بيعت با يزيد و قبول آن همه مصائب، آنها را پايمال كرد و شكست داد، يزيديان رسوا نمى شدند و شكست نمى خوردند و اين چنين حق ظاهر و باطل آشكار نمى گرديد.

چرا هيچ زنى به عنوان پيامبر مبعوث نشده است؟

س 2. چرا خداوند متعال از 124000 پيامبر خود عده اى را زن قرار نداد تا زنان هم به راحتى و بدون پرده بتوانند سؤالات و مشكلات خود را حل كنند؟

ج. اولًا اين پرسش بگونه اى ديگر در عصر حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله مطرح شد: چرا قرآن بر دو نفر از- باصطلاح- بزرگان و عظماى عرب نازل نگرديده كه چنين و چنان شود؟ و وجه اختصاص آن به شخص محمد بن عبدالله كه آن مال و ثروت و رياست ظاهرى را ندارد چيست؟

ص: 28


1- 26. ( 1). سوره جمعه، آيه.
2- 27. ( 2). سوره آل عمران، آيه 164.
3- 28. ( 3). سوره توبه، آيه ..

بديهى است اگر خداى متعال در جواب آنها حكمت هاى بزرگ و شرائط و صلاحيتهاى موجود در شخص رسول الله صلى الله عليه وآله و اسرار و جهاتى را كه جز خدا بر همه آنها احدى مطلع نبود براى آنها مى شمرد، هم كلام بسيار طولانى و وسيع مى شد و هم آنها كه در آن محيط جاهليت و افكار كوتاه و اعتبارات موهوم گرفتار بودند از درك و قبول آن عاجز بودند، لذا جواب شافى و كافى و مختصر آن اينست كه" اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ"(1) خدا داناتر است كه در كجا (و چه محل و قلبى) رسالت خود را قرار دهد.

و به عبارت ديگر" إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ (2) خدا مى داند و شما نمى دانيد. بديهى است كه هر فرستنده اى فرستاده و رسولى مى فرستد كه خود از ديگران به تعيين او براى مقصدى كه دارد آگاهتر است، تا چه رسد به اينكه فرستنده خداوند متعال و رسول و فرستاده شده رحمة للعالمين باشد.

بنابراين وظيفه آنان كه اين پيام آور عزيز بسوى آنها از جانب خداى جليل آمده اينست كه از او استقبال كنند و پيام خدا را از زبان او بگوش جان بگيرند و بشنوند و بكار بندند و به اين عذرها كه چرا اين آمد و آن نيامد، وقت و عمر خود را تلف ننمايند و هشدارهاى خدا را در نظر بگيرند.

جواب از اين سؤال شما در اصل، همان جواب قرآن است كه (خدا بهتر ميداند كه چه كسى را به رسالت خود انتخاب كند) از هر جنس و از هر قبيله و از اهل هر سرزمين كه انتخاب فرمايد، همه بايد از او استقبال كنند و بدانند كه اگر گزينش ديگرى بصلاح رسالت و تبليغ و هدايت آنها بود، حتماً خدا او را برمى گزيد و اين اصلى است كه مكرر در قرآن بر آن تأكيد شده است.

ص: 29


1- 29. ( 1). سوره انعام، آيه.
2- 30. ( 2). سوره نحل، آيه 74 ..

شرائط ادب بنده كه در ذات خود جاهل است و «انَا الْجاهِلُ الَّذى عَلَّمْتَهُ»(1) زبان حال او است در برابر خداوند" عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَة"(2)" وَهُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ"(3) اينست كه اگر اهل معرفت باشد، و به درجه اى از مقام بينش و بصيرت رسيده باشد همان جواب" اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ"(4) را كه مشحون به تنبيهات است دريافت كند و زبان به تسبيح و تهليل و تجليل و تقديس بگشايد.

مع ذلك با عذرخواهى كامل و تقاضاى عفو و بخشش از درگاه خداوند عليم و قدير عرض مى كنم كه يكى از امور مهمه اى كه از دعوت انبياء و مخصوصاً قرآن مجيد استفاده مى شود اينست كه زن و مرد را با هم و در كنار هم و به صورت يك واحد قرار داده و خطابات قرآنى چه آنها كه" يَا أَيُّهَا النَّاسُ است و چه آنها كه" يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ" است فراگير هر دو و خطاب به هر دو است.

غرض اين است كه برخلاف فرهنگى كه امروزه در جامعه ما ترويج مى شود كه مرد و زن را در برابر هم و معارض يكديگر قرار مى دهد و گمان مى كنند كه هر كجا و در هر موقف و مكان و محل و شغل كه اين جنس باشد بايد آن جنس هم در آنجا حضور داشته باشد، دعوت اسلام دعوت به واحد شدن زن و مرد و اشتراك خاصى است كه در هيچ وجه مشتركى بين مردم جز بين زن و مرد تحت تعاليم عاليه اسلام حاصل نمى شود كه مى فرمايد:" هُنَّ لِبَاسٌ لَّكُمْ وَأَنتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنَّ"(5) يا" وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ

ص: 30


1- 31. ( 1). دعاي ابوحمزه ثمالي.
2- 32. ( 2). سوره توبه، آيه و 105.
3- 33. ( 3). سوره بقره، آيه.
4- 34. ( 4). سوره انعام، آيه 124.
5- 35. ( 5). سوره بقره، آيه 187 ..

أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً"(1) اين فرهنگ و اين تربيت غير از تربيتى است كه امروزه زنان به اصطلاح روشنفكر و مترقى و غرب زده مى خواهند.

تربيت اسلام اين دو را چنان مى سازد كه اين نمى گويد چرا من آنجا نيستم و چرا پيغمبر نشده ام و چرا كار بازار و اداره و سروكله زدن با اين و آن ووو با من نيست؟

اگر بنا بود براى مردها پيغمبر از جنس خودشان و براى زنها نيز پيغمبر از جنس خودشان فرستاده شود اين خود اول جدائى و عنوان اين و آن و دوئيت و القاء اختلاف مى شد.

از طرفى امر رسالت امرى است كه در برخى موارد نياز به داشتن مواضع دشوار و بسيار سخت و خشنى است كه زن را براى اين مواضع مكلف نمى كنند طرفيت با نمرود و آن مواضعى كه حضرت ابراهيم خليل على نبينا و آله و عليه السلام داشت، يا طرفيت با فرعون و آن مواقف سختى كه حضرت موسى على نبينا و آله و عليه السلام به آن مبتلى شد، يا آنچنان مواضعى كه براى حضرت عيسى على نبينا و آله و عليه السلام پيش آمد و از همه روشنتر مواضعى كه براى حضرت رسول اعظم صلى الله عليه وآله جلو آمد، آن سرسختيهائى كه كفار جاهليت در معارضه با آن حضرت نشان دادند، آن همه آزار و متاعب و مصائب چه قبل از هجرت و چه بعد از آن همه شاهد و گواه صدقى است بر اينكه پيامبران بايد از بين مردها انتخاب شوند كه به حسب خلقت و طبيعت خود مى توانند كارهاى سخت را متحمل شوند.

آيا عنايت به بعضى در عالم ذر، منافات با عدالت حق تعالى ندارد؟

س 3. چرا در عالم ذر يا در دنيا خداوند به برگزيدگان خود خصوصاً اهل بيت عصمت و طهارت توفيق تقدم عنايت نموده است كه سبب پيشرفت و رسيدن به درجات عالى اخروى است و ديگران محروم مانده اند؟ نعوذبالله اين عدالت نيست چگونه پاسخ بدهيم؟

ص: 31


1- 36. ( 1). سوره روم، آيه ..

ج. شبهه مذكوره وهم باطل است و منشأ آن عدم توجه به معناى عدالت است اگر چه توضيح مطلب احتياج به تفصيل دارد كه فعلًا فرصت آن نيست ولى بطور اجمال بايد توجه داشت كه كسى چيزى از خداوند متعال طلب ندارد هر نعمتى كه خداوند به انسان مرحمت فرمايد تفضلى است و چنانچه به شخصى به جهتى كه خود خداوند مى داند نعمت بيشتر مرحمت فرمايد ظلم به ديگرى نيست چون هر يك را بر حسب مصلحت و حكمت آنچه بايد عطا فرموده است. والله العالم

چرا خداوند متعال عنايتى را كه به ائمه عليهم السلام داشته به ما نفرموده است؟

س 4. اگر خداوند متعال عنايتى كه به حضرات ائمه عليهم السلام داشت به ما نيز عطا مى فرمود از مقام عصمت بهره مند مى شديم پس چرا به ما عنايت نفرمود؟ آيا عصمت جبرى محذورى ندارد؟

ج. اصلًا اجزاء و اعضاء يك پديده يك انسان يك حيوان يك مورچه يك دستگاه يك عالم پهناور آفرينش حق ندارند اين سؤال را از خالق و آفريننده و سازنده خود بنمايند. سازنده يك كارخانه كه مى خواهد كارخانه بسازد براى هر نقطه و گوشه اى از آن جزء مناسب آن را مى سازد.

اين عالم با اين همه ميلياردها ميليارد اجزاى كوچك و بزرگ كه ساخته مى شود يك جزئش مثلًا فلان كهكشان يك جزئش فلان منظومه يك جزئش اين زمين يك جزء زمين اين كوه و آن كوه و آن دره و اقيانوس و درخت و معدن و انسان و حيوان و اتم ها و ... است و انسان با ميليونها و ميليونها اجزاى كوچك و بزرگ سر و گوش و چشم و دست و پا و غيره.

كمال آفرينش اين عالم به اين است كه اين اجزاء و اعضا، هر كدام باشند و در جاى خود، اگر بنا باشد همه يك چيز باشند انسان همه اش دست باشد يا حيوانات همه انسان باشند يا گياهان و نباتات همه گل يا همه گلها لادن باشند خلقت ناقص و ناتمام مى شود

ص: 32

و يك كارخانه اگر همه اش فلان جزء باشد كارخانه به وجود نمى آيد. اگر حيوانات كوچك و بزرگ همه بگويند چرا من آن هستم و يا انسان نيستم و انسان بگويد چرا فرشته نيستم؟

جواب اين است همه را فرشته آفريدن يا همه را مرد يا زن يا انسان يا همه را در يك درجه از استعداد جسمى و عقلى آفريدن يا همه انواع طيور را نوع واحد آفريدن معنايش انسان نيافريدن و اسب و گاو و گوسفند نيافريدن و خلاصه عالم را به اين نظم نيافريدن است و بعبارت ديگر همه را فرشته آفريدن يا جماد را نبات آفريدن يا ماه را آفتاب آفريدن يا همه را محمد و على و فاطمه عليهم السلام آفريدن ديگران نيافريدن و ماه نيافريدن و عالم نيافريدن است شما را فرشته آفريدن شما را نيافريدن است و همه را در يك شكل و صورت و استعداد آفريدن همه را نيافريدن است نظام عالم به اينكه هر چيزى خودش باشد و همه اين اصناف مخلوقات با اين نظام باشند بر قرار است.

خواننده عزيز در اينجا آن قدر اسرار در ذهن موج مى زند كه قلم و بيان از تقرير آن ناتوان است.

من گنگ خواب ديده و عالم تمام من عاجزم زگفتن و خلق از شنيدنش

بنابراين عالم موجود و انسان با اين تشكيلات و اين سازمانى كه دارد اين عالم است عالم ملائكه نيست و عالم معصومين نيست. اين عالم به همين كيفيت و نظامى كه دارد عالم دنيا است عالم تكليف است عالم اختيار است كاملترين نظامات در آن برقرار است. بايد هم معصوم و هم انسانها و افراد آنچنانى كه مورد عنايت و اصطفاء وتاييد هستند باشند و در عين حال مكلف و مختار و صاحب ميل ها و غرائز طبيعى باشند و هم ديگران باشند. آنها هم چنان نيست كه از عنايات خدا محروم باشند كه آنها محكوم به گناه و معصيت باشند بلكه آنها نيز مى توانند از گناه خود را كنترل كرده و مسلط بر نفس خود باشند.

ص: 33

در هيچ مرحله اى جبر در كار نيست نه معصوم مجبور به اطاعت و عبادت است و نه ديگران مجبور به گناه. اختيار براى همه هست هر چند زمينه اختيار خير باشد و در بعض موارد و نسبت به اشخاص بلكه شخص واحد به حسب احوال و مقامات فراهم تر باشد. مثلًا در روز عاشورا براى حر چنان كه زمينه اختيار شرّ و ادامه همكارى با شمر و عمر سعد فراهم بود زمينه اختيار خير و انتخاب سعادت شهادت فراهم نبود. كسيكه در چنان ورطه اى مخير بين مرگ و حيات مى شود خود را ناچار باختيار حيات مى بيند اما اين حالت او را مسلوب الاختيار نمى نمايد لذا توانست باختيار جانب خير و سعادت و شهادت را اختيار كند و در لشگر عمر سعد آن كسانى كه مثل حرّ، بزرگى گناه مقابله با امام و ولى الله را مى دانستند، مجبور بر ادامه همكارى با ابن زياد نبودند و به اختيار دنيا را بر آخرت و شقاوت را بر سعادت برگزيدند.

حاصل اين است كه شرايط هر طور باشد مساعد يا مخالف موجب سلب اختيار نمى شود:" إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا"(1) و" فَمَن شَاءَ فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكْفُرْ".(2)

چرا ما از موهبت عصمت بهره مند نيستيم؟

س 5. خداوند متعال چرا عده معدودى را معصوم و مصون (اعم از گناه و خطا) قرار داده و ديگران (افراد عادى) را از اين موهبت بى نصيب كرده است و آيا اين لازمه عدل خداوند است؟ و با عدل خدا سازگار است؟

ج. اين مسأله بسيار وسيع و دامنه دار است و در همين دو مورد كه اشاره كرده ايد خلاصه نمى شود، اختلاف حظوظ و برخوردارى ها از نعمتها، اختلاف عمرها و اختلافات بسيار

ص: 34


1- 37. ( 1). سوره انسان، آيه.
2- 38. ( 2). سوره كهف، آيه ..

ديگر همه زير اين سوال مى رود حتى در عالم حيوانات و نباتات و جمادات و ملائكه هم مطرح مى شود و در عين حال كه علل ظاهريه بسيارى از آنها معلوم و قابل استكشاف است در بسيارى هم تا حال نامعلوم مانده است و بسا كه بعد از اين هم نامعلوم بماند.

اگر انسان در عالم خلقت و نظاماتى كه در آنها برقرار است از اتم تا كهكشانها و در انسان و حيوان و گياه و همه و همه، فكر و انديشه نمايد و همه را با همه اختلافات كه دارند كه نبايد اختلاف هم گفت ملاحظه نمايد، مى بيند همه بر اساس يك نظام متقن بر قرار هستند. بسيارى از اين اوضاع براى كسانى كه از ارتباطات و حكمتهائى كه در كل عالم خلقت بكار رفته بى اطلاع باشند مورد سؤال و اشكال باشد. ولى با توجه به يك سلسله قواعد كلى، شخص آگاه در حد دانش و اطلاع خود نظام همه را استوار مى بيند بنوعى كه بهتر از آن برايش قابل تصور نيست. اين نظم و كيفيت هم اگر در معرض ديد و فهم او قرار نگرفته بود هرگز برايش قابل تصور نبود.

مسأله فراتر از اين است كه انسان بتواند با بحث در اين عمرهاى بشرى عادى بخشهايى از آن را بطور جامع شناسائى نمايد و اگر بعد از تدبر و تأمل در آنچه گفته شد و براى بشر به دست آمده است از روى كمال تواضع در درگاه خالق هستى (عزاسمه) سجده نمايد و به اين جمله زيبا و مشحون از معنى و معرفت مترنم شود سزاوار است ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ"(1).

نظامات هستى بر اساس تقدير خداوند عزيز حكيم عليم است اندازه گيريهاى اوست كه همه عقلاء و ملائكه هم از اينگونه تقدير و اندازه گيرى عاجز و ناتوانند و همه به اين معنى مى رسند كه تقدير اگر چه بسيار بسيار پيچيده و غامض است اگر غير از اين بود زير سؤال ميرفت (ابروى تو اگر راست بدى كج بودى). اين اشاره اى بود بسيار مختصر به كل مطلب و سئوالات مشابه در عالم خلقت و در افعال الهى.

ص: 35


1- 39. ( 1). سوره انعام، آيه 96 ..

اما در خصوص اين مورد اولًا چنان كه عرض شد اينكه كسى بخواهد يك جريان يا پيش آمدى را خلاف عدل بداند، در صورتى قابل توجيه است كه تمام اوضاع و احوال كاينات و ظاهر و باطن و صورت و معنى و روح و جسم و خلاصه كل كتاب تكوين را زير نظر تحقيق گذارده باشد و همه را دانسته و فهميده باشد. در غير اين صورت حكم به خلاف عدل بودن يك وضع و يك جزء از كاينات غير موجه است و بيشتر از يك احتمال ضعيف باقى نمى ماند.

اجمالًا مسأله اصطفا و برگزيدگى در عالم خلقت بين افراد و بلكه انواع از قرآن مجيد استفاده مى شود و از همه مهمتر اينكه مى فرمايد:" خَلَقَ لَكُم مَّا فِي الأَرْضِ جَمِيعاً"(1) هر چه در روى زمين است براى بشر خلق شده است حقيقتى كه تصرفات بشر در كاينات و تسخيرى كه براى او از مخلوقات زمينى و بلكه فضائى فراهم شده بر آن گواهى مى دهد.

در اينجا كه بشر به اين موهبت اختصاص يافته و اين همه مخلوقات ديگر و ذوات حيات از آن محروم شده اند چه كسى مى تواند بگويد: چرا؟ و چرا همه يك نواخت نيستند؟ همه اسب همه حيوان همه انسان همه به يك شكل واحد آفريده نشده اند؟ آيا در اين صورت عالم خلقت چه معنائى مى يافت همه درختها يك ميوه بدهند و همه جنس واحد باشند همه مورچه و قورباغه و ماهى باشند اينگونه سؤالات اگر در انسان رخنه كند، علامت ماليخوليائى و محروميت از عقل و استقامت فكر است.

در بين افراد انسان هم خدا بر حسب حكمت خود اشخاصى را برگزيده چنان كه از فرشتگان افرادى را برگزيده است اينها پيغمبران و امامان معصوم هستند كه آنها را به مقامات و درجات متعدد خصوصاً علوم لدنيه برگزيده است. آدم و نوح و ابراهيم و آل ابراهيم و آل عمران و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين- و مريم مادر عيسى و فاطمه زهراعليهاالسلام و بسيارى ديگر را برگزيده است توفيقات و عنايات خاصه اى

ص: 36


1- 40. ( 1). سوره بقره، آيه 29 ..

شامل حال آنها ميشود كه هم ممكن است ابتداء عطا شده باشد و هم بواسطه صلاحيت هاى اخلاقى و افعالى آنها بر اساس آنچه خدا به آن عالم تر است.

چنان كه در جواب آنان كه در اختصاص حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله به رسالت مى پرسيدند چون به ظاهر آن حضرت را داراى مكنت ظاهر و اعتبارات دنيايى نمى ديدند مى فرمايد:" اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ (1) خدا مى داند كه رسالت و پيغمبريش را در كجا قرار دهد و به چه كسى اعطا كند هم چنين خدا ميداند كه توفيقات و عنايات خود را به چه كسانى عطا فرمايد:" وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ"(2).

عصمت از گناه و خطا نى ز از همين امور است كه خدا مى داند چه كسانى واجد آن مى باشند و آن حال و آن بينش و آگاهى و خوددارى از گناه را چه كسانى دارا هستند.

مع ذلك چنان نيست كه معصوم ملزم و ناچار به ترك گناه باشد بلكه معصوم هم مثل سائر مكلفين به تكاليف مكلف است و باراده و اختيار كامل خود تكاليف را ادا مى كند او هم مثل ديگران قواى نفسانى دارد همه غرائز در وجود او جمع است اما او بر همه مسلط است و همه را به جا و در مورد خود اعمال مى كند.

بنابراين در اصل و تكليف و اختيار همه با هم شريكند آنكه معصوم نيست هم مجبور بگناه نيست مى تواند گناه را ترك كند چنان كه بسيارى از گناهان را ترك مى كند او هم نسبت به بسيارى از گناهان و در بعض موارد حال عصمت و اجتناب از گناه دارد مثلًا بينش دينى او در حدى است كه مال مردم را سرقت نمى كند قتل نفس محترمه نمى نمايد با محارم خود زنا نمى كند. معصوم اين حال قدسى را نسبت به تمام تكاليف و وظايف و بلكه مستحبات و مكروهات دارا ميباشد، ديگران هم كه معصوم نيستند مى توانند حداقل به مراتبى از اين عصمت برسند.

ص: 37


1- 41. ( 1). سوره انعام، آيه 124.
2- 42. ( 2). سوره بقره، آيه 216..

بايد بدانيم كسى جز خداوند متعال عالم به عصمت اشخاص نيست از اين جهت عصمت بايد بدليل عقلى يا نقلى محكم ثابت شود و آن دليل فقط در مورد انبيا و ائمه طاهرين عليهم السلام ثابت است. اما اين دليل مانع از اينكه ديگران هم به مقام عصمت برسند نيست تا اشكال شود كه چرا عصمت به آنها اختصاص يافت زيرا جوابش اين است كه اين گوى و اين ميدان شما هم بيائيد معصوم باشيد. آنچه ثابت است اين است كه كلّ نبى معصوم و كلّ امام معصوم و عكس آن كه كلّ معصوم نبى و كلّ معصوم امام نيست و خلاصه اراده و اختيار ترك گناه و انجام خير و صواب براى همه ثابت است و همه مكلف و مختارند و از سوى ديگر اصل تفاوت و تفاضل و اصطفا نيز ثابت است و سرّى از اسرار الهى است كه حتى در بين انبيا نيز به حكم" تلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ"(1) جارى است.

مراتب عصمت

س 6. آيا عصمت داراى مراتب است؟

ج. بلى، ظاهراً مراتب دارد و اعلى المراتب آن همان است كه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله و ائمه طاهرين عليهم السلام واجد آن بودند.

آيا عصمت قبل از بعثت هم هست؟

س 7. آيا عصمت قبل از بعثت هم لازم است؟ چرا؟

ج. بلى، لازم و ضرورى است و انتخاب اشخاص با سوء سابقه نقض غرض است و از حكيم صادر نمى شود. اين حسن سابقه اگر نباشد مورد طعن قرار مى گيرند مسأله مسأله اى است فطرى و عقلى الان هم در دنيا براى تصدى بعضى از مقامات، سوابق سوء را مانع مى گيرند.

ص: 38


1- 43. ( 1). سوره بقره، آيه 253..

دين زرتشت

س 8. آيا دين زرتشت از اديان الهى است؟ اصولًا ملاك دين الهى چيست؟

ج. در اين كه دين زرتشت دين الهى باشد اختلاف است و دليل محكم از قرآن و روايت بر آن نداريم هر چند احكام اهل كتاب بر آنها جارى باشد.

ممكن است در اصل دين او از اديان توحيدى باشد و آورنده آن از سوى خدا مبعوث شده باشد ولى تاريخ زرتشت از جهات بسيار مجهول و تاريك است و اگر عقيده به يزدان و اهرمن داشته باشد و فاعل خير و شر را به اصطلاح متعدد بگويد از شرك سر در مى آورد.

ملاك دين الهى اين است كه دعوت مطابق با اصول عقلائيه و اخلاق باشد و با اعجاز هم الهى بودن آن اثبات شود.

دوران فترت رسالت

س 9. آيا در دوران فترت كه حدود 500 سال طول كشيد عدم ارسال رسول، نقض غرض نيست؟

ج." اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ"(1) اولًا بر حسب بعض نظرها در دوره فترت هم اوصياء انبياء بوده اند و حجت تمام بوده است و مع ذلك معامله خدا با اهل اين زمان مطابق عدل خواهد بود.

ثانياً ظهور پيغمبر هم شرايطى دارد كه تا آن شرايط فراهم نشود كه خدا آن را مى داند پيغمبر ظهور نمى كند.

ص: 39


1- 44. ( 1). سوره انعام، آيه 124..

ولايت تكوينى انبياء و ائمه عليهم السلام

س 10. آيا اعتقاد به ولايت تكوينى براى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و ائمه اطهار عليهم السلام جزء اعتقادات ضرورى است؟

ج. براى آگاهى از پاسخ تفصيلى به مطالبى كه در كتاب «ولايت تكوينى و ولايت تشريعى» نوشته ام مراجعه كنيد.

آيا امّى بودن پيامبر نقص است؟

س 11. با توجه به اينكه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بنا به بيان قرآن كريم امى بوده آيا اين نقص محسوب نمى شود؟

ج. آنچه مسلم و ثابت است اين است كه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله قبل از بعثت درس نخوانده و استاد و مكتب نديده بودند و نمى خواندند و نمى نوشتند بعد از بعثت هم سيره آن حضرت بر ادامه اين برنامه بوده است ولى در بعض موارد مثل آنچه در جريان آغاز وحى و در هنگام كتابت صلح حديبيه به وسيله اميرالمؤمنين عليه السلام پيش آمد، خوانده اند.

آيا پيامبر صلى الله عليه وآله معجزه حسى نداشته اند؟

س 12. مستدعى است تفصيلًا درباره اين نظريه توضيح فرماييد: «با توجه به اينكه اسلام دين عقل و تفكر است پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله معجزه حسى نداشته اند».

ج. براى رفع هر گونه ابهام و اينكه كسى توهم ننمايد كه پيامبر صلى الله عليه وآله معجزات حسى نداشته به عنوان توضيح عرض مى كنيم:

در اينكه اسلام پايه عقل و تفكر را بالا برده و دعوت خود را بر اساس عقل و منطق گذارده و با تأكيد و اصرار از مردم مى خواهد كه فكر و انديشه و تشخيص صحيح را راهنما قرار دهند، شكّى نيست. چه بسا اسلام و ايمان آنكه از راه مطالعه و تأمل هدايت

ص: 40

شود و حقيقت دعوت را به واسطه خود آن بشناسد از ايمان كسى كه به واسطه يك معجزه حسى كه خارج از حقيقت دعوت است ايمان مى آورد، ارزنده تر و آگاهانه تر باشد.

شكى نيست كه خرافات و موهومات را بسيار و بلكه بيشتر افراد بشر هميشه بجاى حقيقت پذيرفته و فكر و ذهن خود را به آن مشغول داشته اند و بسيارى از مردم هم هستند كه حتى در كارهاى روزمره و امور عادى كه طبق اسباب معين جريان دارد، منتظر خرق خادت هستند.

ولى بشر به عالم غيب معتقد است و ماوراء طبيعت را باور كرده است. غيب اين عالم را بر اين عالم و بر اين سلسله اسباب و مسببات عادى و محسوس قاهر و غالب مى داند چون همه چيز را از جمله همين اسباب و مسببات را به آن عالم غيب مستند مى داند.

غيب مطلق (يعنى خداى جهان) را مى ستايد و در برابرش نيايش مى كند و ظاهر اين عالم را مانند سنگ و كلوخ مى بيند كه تقدّس و احترامى ندارند. هر چيز و هر كس را در صورتى قابل احترام و تقدس مى داند كه با غيب عالم و عالم غيب ارتباط خاص داشته باشد ارتباطى كه درجات و مراتب آن متفاوت است.

دين و مذهب بر اساس ايمان به غيب استوار است كه فطرى بشر است و اگر ايمان به غيب نباشد دين و مذهب مفهوم ندارد بلكه بايد گفت دين و مذهب همان ايمان به غيب است و گرنه در امور محسوس و ظاهر ايمان داشتن و نداشتن مطرح نيست.

اين احساس و باور سبب شده است كه بشر مى خواهد با آنان كه بيشتر اين ارتباط را دارند آشنا شود و از آنها راه تكميل ارتباط و برنامه پيمودن و جلو رفتن در اين راه را بياموزد. ابراهيم و موسى و عيسى و محمد صلى الله عليه وآله را كه در اين ارتباط تا حدّ ممكن پيش رفته اند بشناسد و از آنها حقائق غيبى را جويا شود.

ص: 41

اين احساس فطرى بشر به عالم غيب، اگر بطور صحيح رهبرى نشود سبب مى شود كه كسانى كه در معارف دينى آگاهى ندارند و از انوار هدايت انبياء استفاده نكرده اند به ارواح مرموز قائل شوند و غيب و ماوراء طبيعت را آنچنانكه بايد نشناسند.

اين افراد پيدايش هر چيز و هر صنف و نوعى را به يك امر غير عادى و موجود نامرئى نسبت مى دهند بلكه پادشاهان و زورمندان هم بر اساس همين تدين فكرى و سوء استفاده از انحطاط فكرى مردم، خود را به عالم غيب نسبت داده و از افراد غير عادى شمرده اند.

در اثر اين دو نوع درك (درك صحيح و درك غلط از عالم غيب) خرافات و عقليات و اباطيل و حقائق در برابر هم قرار گرفته و گاهى در هم آميخته شدند بطورى كه تشخيص و تميز حق از باطل براى بسيارى دشوار شده است.

از اينجا روشن مى شود كه اعجاز و معجزه براى جدا سازى حقائق از اباطيل است براى آن كه بدون شاهد و دليل، ادعاى كسى را نپذيريم و خبرش را از عالم غيب باور نكنيم.

اصل عالم غيب و وجود خدا با اين معجزه بزرگ يعنى جهان خلقت ثابت است و اما ارتباط و اتصال خاص با خداوند- كه از آن تعبير به رسالت و نبوت مى شود- نيز بايد با معجزه اى حسّى يا عقلى ثابت شود.

در بين تمام طبقاتى كه خود را به خدا و عالم غيب نسبت داده و مدعى ارتباط با خدا و يا ارواح مرموز شده اند و خود را نماينده اى از عالم غيب معرفى كرده اند، طبقه اى كه توانسته اند آن را ثابت كنند و گواه حسى يا عقلى به مردم ارائه نمايند فقط پيامبران بودند كه هم خودشان و هم اوصياى آنها با معجزاتى كه نشان دادند در واقع با خرافات مبارزه كرده و فكر بشر را آزاد نمودند.

ص: 42

جستجوى اعجاز و درخواست معجزه نه فقط سبب رواج خرافات نمى شود بلكه خرافات را از بين مى برد. معجزه برهان است و برهان مؤكدترين و محكم ترين دليل و گواه است:" فَذَانِكَ بُرْهَانَانِ مِن رَّبِّكَ"(1).

معجزات و خوارق عادات بر دو گونه اند:

گاهى معجزه امرى است كه بشر بر آن قادر نيست و بدون مدد غيبى نه بالفعل و نه بالقوه تحت اختيار او قرار ندارد مانند «تبديل عصا به اژدها» و «يد بيضاء» و «بيرون آمدن ناقه از سنگ» و «بينا كردن كور مادرزاد» و «زنده ساختن مردگان» و بعضى از معجزات ديگر. اين گونه امور از مقوله امور مادى نيست ولى اقتدار بشر بر آنها نيز خارج از پرواز گمان بشر نيست.

به بيان ديگر، گاهى معجزه امرى است كه به وسيله تسبيب اسباب مادى نمى توان آن را محقق نمود چون مسبّب اسباب مادى نيست مثل امورى كه به آن اشاره گرديد هر چند اقتدار بر آنها خارج از شئون بشرى نيست و چنان كه امكان دارد اين امور بدون واسطه بشر محقق شود، به واسطه بشر و اعطاء قدرت اين افعال و تصرفات به او نيز ممكن الوقوع است.

و گاهى معجزه امرى است كه تحت شرائط و تسبيب اسباب از انسان قابل صدور است مثل خواندن و نوشتن و تأليف و تصنيف و اكتشاف و اختراع و صنايع مختلف و توليدات گوناگون و ايراد خطابه هاى علمى و دقيق و دادن برنامه هاى پزشكى و بهداشتى و طرح ها و نقشه هاى گوناگون كه همه اين امور بالقوه تحت اختيار بشر است و با تسبيب اسباب به آنها دست مى يابد ولى حصول بالفعل همين امور بدون تسبيب اسباب، عملى غير مادى است و از مقوله امور مادى و حاصل از اسباب و مسببات ظاهرى و مادى نيست.

ص: 43


1- 45. ( 1). سوره قصص، آيه 32..

البته در اين قسم دوم شرط معجزه بودن اين نيست كه امرى كه به عنوان معجزه معرفى مى شود كامل تر از افراد ديگرى كه از نوع آن هستند باشد بلكه همين قدر كه خارق عادت و خارج از قانون اسباب و مسببات عادى و مادى واقع شود، معجزه است.

به عبارت ديگر در شق اول نفس آن امرى كه وقوع يافته مثل اژدها شدن عصا معجزه است و هيچ كس تحت هيچ گونه شرائط مادى و تسبيب اسباب ظاهرى نمى تواند مثل آن را بياورد و در قسم دوم وقوع آن بدون اسباب مادى و دفعه معجزه است.

به بيانى ديگر در قسم اول معجزه امرى غير عادى است كه نبى يا ولى آن را اظهار مى كند ولى در قسم دوم امرى عادى است كه بطور غير عادى و بدون اسباب ظاهرى واقع مى شود.

بنابراين صدور كتاب و نوشته و بيان حقائق و معارف از انسان اگر چه فى حد نفسه معجزه نيست چون بالقوه دست يابى بر آن با اسباب ظاهرى فراهم است، اما صدور آن از شخصى كه درس نخوانده است و مدرسه و مكتب و استادى نديده، معجزه است. خواه بگوييم تحقق آن بدون اسباب ظاهرى و عادى معجزه است يا تحقق دادن آن بدون سبب ظاهرى معجزه است يعنى خواه معجزه را كيفيت وقوع آن امر بگوئيم يا واقع ساختن و تحقق بخشيدن كه عمل آن شخص است آن را معجزه بخوانيم فرق ندارد.

عباراتنا شتّى و حسنك واحدو كل الى ذاك الجمال يشير

حاصل كلام آن است كه وقوع معجزه به دو گونه است و به هر يك از دو صورت واقع شود دليل صدق ادعاى پيامبر است:

نخست آنكه معجزه بدون واسطه خودِ نبى و مستقيماً به قدرت كامله الهى واقع شود كه شايد «تبديل عصا به ثعبان» و «يد بيضاء» و «بيرون آمدن ناقه از سنگ» و بطور يقين «قرآن مجيد» از اين قبيل است. هر چند امكان اين را كه خداوند متعال به موسى قدرت

ص: 44

بر تصرف در عصا را داده باشد يا به محمد صلى الله عليه وآله قدرت بر انشاء قرآن داده باشد، منكر نيستيم و اگر به اين صورت هم بود معجزه بود.

ولى قرآن كريم بدون واسطه بشر معجزه است و كلام خداوند متعال است و كلام پيامبر صلى الله عليه وآله نيست خود اين الفاظ و كلمات و جمله ها بر پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وحى شده است هر چند اگر پيامبر صلى الله عليه وآله هم بر انشاء چنين كلامى اقتدار مى يافت باز هم معجزه بود.

قسم دوم آن است كه معجزه به واسطه نبى يا وصى به اذن الله تعالى واقع شود يعنى نبى يا وصى به واسطه كمال نفسى كه دارد كه بر حسب حكمت الهيه سبب قدرت بر تصرف در كائنات مى شود يا به افاضه مستقيم اين قدرت به آنها، قادر بر انجام اين افعال باذن الله تعالى مى شوند. ظاهراً بيشتر معجزاتى كه از پيامبر صلى الله عليه وآله و ائمه ى طاهرين عليهم السلام ظاهر شده از قسم دوم و اعظم معجزات كه قرآن مجيد است از قسم اول است.

خلاصه كلام آن است كه صدور معجزه از بشر باقدار الله تعالى و تأييده اگر چه از افرادى خاص و رجال انسى ظاهر مى شود و از مقوله امور عادى و تحت اسباب و مسببات مادى و ظاهرى نيست، از مقوله امور غير بشرى نيست كه لازم باشد در همه جا بلاواسطه و بدون واسطه شخص نبى و اختيار و قدرت او واقع شود بلكه به هر دو نحو وقوع آن قابل تصور است و در هر دو صورت هم استناد دادن آن به خداوند تعالى صحيح است.

پس از بيان اين مقدمه ببينيم كتاب خدا و قرآن كريم چگونه معجزه اى است و آيا معجزه پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله منحصر به آن بوده يا معجزات ديگر نيز داشته اند و در صورت دوم از چه نوع معجزاتى بوده اند؟

ص: 45

ممكن است گفته شود: قرآن كريم از امورى است كه با اسباب عادى و ظاهرى وجود پيدا مى كند و بالقوه آوردن آن تحت اختيار بشر مى باشد و به اين ملاحظه مى توان گفت از مقوله امور بشرى است و عمل غير بشرى است زيرا:

اعجاز آن از اين جهت است كه بدون اسباب عادى و ظاهرى موجود شده در حالى كه آنچه در امكان و اختيار بشر است با اسباب عادى و داخل در سلسله اسباب و مسببات ظاهرى است.

و به بيان ديگر: اين نوع عمل كه قرآن يك فرد آن است، دو فرد دارد يك فردِ آن فردى است كه با اسباب ظاهرى حاصل مى شود و بشر بر آن قادر است و علم بشرى است و فرد ديگر آن بدون اسباب و به خرق عادت حاصل مى شود و به جز حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله احدى آن را ارائه نكرده است آن عمل غير بشرى است.

اين نظر اگر چه از احدى نقل نشده است، باطل است و بطلان آن در نهايت وضوح مى باشد زيرا بر اين فرض آوردن مثل قرآن با تعليم و تعلم و تسبيب اسباب ممكن مى شود در صورتى كه آوردن مثل قرآن و حتى يك سوره از آن در هيچ شرائط و با وجود تمام امكانات علمى و ادبى امكان ندارد. اعلان اعجاز قرآن از عصر رسالت تا امروز و تا قيام قيامت در تمام جهان در تمام مراكز ادبى و علمى طنين انداز است. از تمام بشريت مى خواهد كه اگر مى توانيد تحت هر شرائط و فراهم كردن اسباب مثل اين قرآن را بياوريد و هرگز نخواهيد آورد.(1)

بسيار ساده انديشى و دور از تعمق و تحقيق است اگر كسى بگويد: «قرآن چون كتاب و نوشته است، از مقوله امور بشرى است هر چند عمل غير بشرى است زيرا اين كتاب در منطقه اى مثل آتن و رم و اسكندريه و مدائن آورده نشده بلكه در ريگستان داغ صحرا و جمع شترداران وحشى چنين معجزه اى پديد آمده است» زيرا از اين گوينده مى پرسيم

ص: 46


1- 46. ( 1). سوره بقره، آيه و 24 و سوره اسراء، آيه 88 ..

مقصودِ شما از كتاب كه مى گوييد معجزه بزرگ و جاويد است، اگر اين است كه نوشته كه نتيجه كار عادى بشر (نوشتن) و افراد خط آموخته و باسواد است، چون بشر درس ناخوانده و خط نانوشته آن را نوشته است معجزه و عملى غير بشرى است و فقط خط نويسى و نوشته و كتابت را بدون توجه به محتوا و امتيازات لفظى و معنوى آن معجزه مى دانيد، اين بيان در تعريف اعجاز قرآن دور از حقيقت است زيرا:

اولًا. معجزه بودن قرآن نوشته و كتابت آن نيست زيرا قرآن را نويسندگان وحى مى نوشتند.

و ثانياً. با توصيف هايى كه در خود قرآن از آن شده است سازگار نيست.

و ثالثاً. قرآن كه تحدّى مى كند و اعلام مى نمايد كه اگر در مورد اين وحى كه بر رسول خدا نازل مى شود- يعنى همين قرآن- شك داريد يك سوره مثل آن را بياوريد و هرگز نخواهيد توانست، نه از اين جهت است كه چون شما همه بى سواديد و خط نوشتن نمى دانيد، نمى توانيد مثل اين كتاب را بياوريد و اگر درس خوانده و باسواد بوديد مى توانستيد مثل آن را بياوريد. اين اعلان عام به تمام افراد بشر باسواد و بى سواد و دانشمند و اديب و همه و همه تا روز قيامت و بقاء تكليف و شريعت است.

و رابعاً اين خطاب بنا به برداشت شما معنايش اين مى شود كه در همه قرن ها و اعصار اگر بى سوادى توانست خط بنويسد و درس نخوانده توانست نوشته اى بنويسد اعجاز قرآن خدشه دار شود.

اما اگر در پاسخ از اشكال چهارم گفته شود: «چنين كارى- يعنى درس نخوانده بتواند خط بنويسد- بدون مدد الهى و اقدار الهى ممكن نيست و نسبت به احدى بعد از رسول خداصلى الله عليه و آله اظهار نخواهد شد پس قرآن كلام خدا و معجزه است»، در جواب مى گوييم: در اين صورت درس نخواندن پيامبر بايد با دليل خارج كه يكى تواتر و ديگر وضع معلوم عصر آن حضرت است ثابت شود و بنابراين با سائر معجزات كه به نقل متواتر ثابت مى شود فرقى نخواهد داشت در صورتى كه آنچه مسلم است اين است كه

ص: 47

قرآن مجيد خودش معجزه است اگر چه آورنده آن يك نفر درس نخوانده و مدرسه نديده است.

خود قرآن معجزه است و بيشترين اتكاء در اعجاز به خود قرآن است و اينكه آيه اى بى مانند است. چنان كه آوردن مثل كل كتاب تكوين در امكان بشر نيست آوردن مثل اين كتاب كه همانند كتاب تكوين در كمال جامعيت و تماميت و نور و هدايت است در امكان بشر نيست.

همه درس خوانده ها و علماء و بلغاء و فصحاء اگر جمع شوند از آوردن مثل قرآن عاجز مى باشند و مرور زمان و گذشت بيش از چهارده قرن حقانيت اين تحدى را بيش از پيش ثابت نموده و مى نمايد و از اين جهت است كه قرآن معجزه باقيه و برهان خاتميت اسلام و حقانيت تمام انبياء سلف مى باشد.

يكى از وجوه اعجاز قرآن و شايد بارزترين آنها فصاحت و بلاغت خارق العاده آن است كه از آن زمان تا به حال همچنان مورد تصديق و گواهى اهل لسان و ادب بوده است.

با اينكه در عصر نزول قرآن بزرگترين فصحاء و بلغاء عرب در شبه جزيره عربستان بودند و اكثريت قريب به اتفاق مردم كلام فصيح و بليغ را مى شناختند، همگى در برابر قرآن و فصاحت و بلاغت آن خاضع شده و از اينكه بتوانند سوره اى كوتاه نظير قرآن بياورند عاجز شدند.

يكى ديگر از وجوه متعدد اعجاز قرآن اشتمال آن بر بيان معارف و حقائق توحيد و الهيات و اصول شرايع و اخلاق و تعاليم اجتماعى و سياسى است كه در اين جهت نيز قرآن به خودى خود معجزه است و هيچ كتابى مثل قرآن اينگونه مسائل را عرضه و بيان نكرده است.

يكى ديگر از وجوه اعجاز قرآن اخبار از حوادث غيبى و امورى است كه قرن ها بعد و تا عصر ما بتدريج بشر با نيروى علم و كاوش بر برخى از آنها واقف شده و خواهد شد.

ص: 48

اگر گفته شد: اگر مسأله درس نخواندن پيامبر صلى الله عليه و آله و آوردن قرآن از سوى شخصى كه درس نخوانده است و مكتب و مدرسه نديده در كنار اعجاز قرآن قرار ندارد و امر اعجاز قرآن به آن ارتباط ندارد، چگونه بعضى از مفسّرين رجوع ضمير در" مِّن مِّثْلِهِ" را در آيه كريمه" وَإِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَاءكُم مِّن دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ"(1) به عبد در" عَبْدِنَا" محتمل دانسته اند؟

آيا اين خود دليل نيست بر اينكه آوردن قرآن از سوى آن حضرت به اين لحاظ كه درس نخوانده و مكتب نديده است معجزه است و قرآن از مقوله امور بشرى و عمل غير بشرى است؟

در پاسخ مى گوئيم: اولًا بنابراين احتمال هم ممكن است معنى آيه اين باشد: اگر شك داريد، بياوريد به سوره اى از مثل بنده ما يعنى از بشرى مثل او چون اين قرآنى كه او آورده از بشر نيست از خدا است و كلام خداست و احدى از بشر نمى تواند از پيش خود نظير آن را بياورد.

ثانياً بنابراين احتمال اعجاز از اين جهت كه آورنده قرآن مجيد شخص درس نخوانده و استاد نديده بود و شبه جزيره عربستان در آن عصر، آتن و روم و مدائن و اسكندريه نبوده است، به ملاحظه محتوا و حقايقى است كه در آن است كه دانشمندان آن سرزمينها هم به آن نرسيده بودند و به جهت اعجاز آن از جهت فصاحت و بلاغت كه امرى ذوقى و فطرى است و اعراب بى سواد و درس نخوانده آن را دارا بودند ارتباط ندارد زيرا همين درس نخوانده ها بودند كه قصايد و خطبه هاى فصيحه و بليغه انشاء مى كردند.

ثالثاً هرگز كسى انكار نمى كند كه اين هم يك معجزه بزرگ است لذا احتمال رجوع ضمير به عبد در اين آيه يك احتمال كاملًا معقول و موجّه است. اين معجزه است كه كتابى را كه درس خوانده هاى جهان در تمام اعصار از آوردن مثل آن عاجز باشند،

ص: 49


1- 47. ( 1). سوره بقره، آيه 23 ..

شخص درس نخوانده اى بياورد و خود به تمام نكات و دقايق و حقايق عالى و مقاصد بلند آن آگاه باشد و به مردم آنرا تعليم دهد. براساس آن جريان تاريخ را عوض كند و امتى رشيد بوجود آورد كه تاريخ انسانيت نظير آن را سراغ ندارد.

اما وقتى مى گوئيم قرآن معجزه است، وقتى اين آيه كريمه را مى خوانيم:" قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن يَأْتُواْ بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا"(1) مقصودمان خود قرآن است كه معجزه است نور، بيان، موعظه، شفا و هدايت است كه حتى كفار و ملاحده در برابر آن سر تعظيم فرود آورده و مى آورند.

بنابراين واضح مى شود كه قرآن از مقوله امور غير بشرى است به اين معنى كه با تسبيب اسباب و درس خواندن و بودن در مركز فصحا و بلغاى سرزمين شبه جزيره عربستان در عصر نزول قرآن و با درس خواندن در همه دانشگاهها و همكارى همه دانشمندان و ادبا همانند آن آورده نمى شود مثل بيرون آمدن ناقه از سنگ هيچ گونه اسباب عادى ندارد كه كسى بتواند با آن اسباب مثل آنرا بياورد.

نكته اى كه در اينجا توجه به آن مفيد است اين است كه قرآن مجيد با اينكه در اوج فصاحت و بلاغت و اقوى البينات و اجل المعجزات است و با تسبيب اسباب عادى علمى و مادى نمى توان مثل آن را آورد آيه عالم غيب و وجود خدا است و به معناهايى كه گفته شد از مقوله امور بشرى نيست و مثل قلب عصا به اژدها و شير شدن صورت پرده به اسباب غيبى و غير مادى مستند است، كلام است و الفاظ است و سخن است كه هر بشرى بر تلفظ اين الفاظ و كلمات قادر است و بر تركيب آنها با يكديگر توانا است و شايد كارى براى او از سخن گفتن آسان تر نباشد حروف تهجى و لغات همه در اختيار اوست ولى با اين قدرت و توانائى كه بر تلفظ به اين الفاظ و تكلم به اين كلمات و تلفيق و تنسيق آنها با يكديگر و ساختن جمله ها دارد از آوردن مثل قرآن عاجز است.

ص: 50


1- 48. ( 1). سوره اسراء، آيه 88 ..

چنان كه پزشكان زمان عيسى و ساحران عصر موسى با همه اطلاعاتى كه از طب و سر داشتند از معارضه با معجزات آن دو پيغمبر باز ماندند.

يكى از وجوهى كه درباره معناى حروف مقطعه ابتداى سوره هايى از قرآن مجيد احتمال داده شده، همين است كه آوردن اين حروف در ابتداى اين سوره ها اعلام اين مطلب است كه قرآنى كه معجزه است و كلام خدا است و كلام بشر نيست از اين حروف كاف، الف، لام و ... و كلماتى كه از اين حروف ساخته شده مى باشد كه شما در زندگى شب و روز همه جا با آن سر و كار داشته و به كار مى بريد و از آن قصيده ها و خطابه هاى فصيح و بلند مى سازيد و با اينكه اين كار براى شما بسيار عادى و آسان است و بالبديهه قصيده مى سراييد و خطبه مى خوانيد از اينكه بتوانيد مثل اين قرآن سوره اى بياوريد عاجز و ناتوانيد.

در اينجا سخن را در اقسام معجزه و اينكه قرآن مجيد از كدام قسم معجزه است و اين كه غير از قرآن مجيد پيغمبر صلى الله عليه و آله معجزات ديگر داشته اند پايان مى دهيم بديهى است در ضمن مسائل مهمى كه در اين بحث بررسى شد معلوم شد كه:

اولًا قرآن مجيد معجزه اى است كه مثل خارج شدن ناقه از سنگ و تبديل عصا به اژدها با اسباب عادى و مادى آوردن مثل آن ممكن نيست و اگر امورى كه عاده با اسباب ظاهرى عادى در اختيار بشر است به خرق عادت و اعجاز آورده شود از اين جهت كه اسباب آوردن مثل آن ها در اختيار بشر است از مقوله امور بشرى ولى عملى غير بشرى باشد قرآن مجيد از اين مقوله نيست و به اين تعبير از مقوله امور غير بشرى است زيرا ايجاد مثل آن از محدوده اسباب عادى و ظاهرى خارج است.

ثانياً پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله علاوه بر قرآن مجيد معجزات بسيار ديگر نيز داشته اند كه از هر دو مقوله بوده يعنى هم از آنهائى كه آوردن مثل آنها مطلقاً در تحت اختيار بشر نيست و هم از آنهائى كه آوردن آنها، با اسباب در اختيار بشر است ولى بدون اسباب خرق عادت و معجزه است مثل تسبيح سنگريزه و تكلم سوسمار به زبان فصيح و اجابت

ص: 51

درخت امر آن حضرت را و آمدن آن به خدمت حضرت و اشباع خلق كثير به قليل و شفاء بيماران و اخبار از غيب و به زير خاك كردن هسته خرما و در همان لحظه درخت شدن و ثمر دادن.

فرق قرآن مجيد با تمام اين معجزات باقى بودن و جاودان ماندن آن است كه بدون توسل به هيچ گونه نقل متواتر، امروز و تا قيام قيامت اعجازش ظاهر و به خودى خود معجزه است.

اقسام معجزه

معجزه گاهى از جنبه ى ذاتى مافوق درك انسان و اطلاع او از اسباب و مسببات است مانند قلب عصا به اژدها، و يد بيضا يا بيرون آمدن ناقه از سنگ يا بينا كردن كور مادرزاد و زنده ساختن مردگان و تصرف در جمادات و نباتات، و گاهى از جنبه ذاتى با علم و اطلاع بشر از اسباب و مسببات موافق است، و تحت حيطه عقل و درك انسان در مى آيد.

به عبارت آخر گاهى معجزه چيزى است كه خودش در عالم بسيار است و ديدن آن اعجاب آور نيست پديده اى است كه ذهن و حس به امثال و نظائرش آشنا شده است ولى آورنده آن كسى است كه در آن رشته وارد نيست و صدور آن از او خرق عادت و شگفت انگيز است. مثل اينكه اگر يك شخص بى سواد يا يكنفر نقاش استاد نديده و نقاشى نكرده خط بنويسد و بهترين تابلوهاى نقاشى را تحويل دهد يا يك شخص تحصيل نكرده نسخه هاى مفيدى كه پزشكان حاذق از آن در بمانند، بنويسد يا يك نفر مكتب نرفته و مدرسه نديده خطابه هاى دقيق علمى ايراد كند، و مسائل مشكل علمى را پاسخ بدهد اينها هر دو معجزه است در اين يك خط نوشتن و نوشته معجزه نيست ولى خط نانوشته و درس نخوانده خط بنويسد يا خطابه هاى علمى ايراد كند خارق عادت است، و در صورت نخست قلب عصا به اژدها معجزه است.

ص: 52

بعبارت ديگر گاهى خرق عادت از جنبه فعلى معجزه است و گاهى از جنبه فاعلى پس امكان دارد كه معجزه از مقوله كارهاى بشرى باشد ولى عمل بشر نباشد چنانچه غالباً از مقوله امور غير بشرى است كه در اينصورت عمل غير بشرى است.

در مورد قرآن به هر دو معنى اعجاز شده است از بعض جهات اعجازش به معنى اول است، و از بعض جهات به معنى دوم است از جهت اينكه در قرآن تعاليم و حقايقى كه بتدريج پس از قرنها كشف مى شود در آن عصر و در آن محيط از جانب يك نفر امى درس نخوانده بيان شد ذات اين موارد اعجاز امور بشرى است ولى عمل غير بشرى است چنانچه اين معنى از آيه" وَإِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ (1) بنابر رجوع ضمير «من مثله» بسوى خود پيغمبر استفاده مى شود.

و از جهت اينكه در عاليترين مرتبه فصاحت و بلاغت است، و آوردن مثل آن براى بشرى ممكن نيست، و اينكه كتابى به جامعيت و هدايت آن نخواهد رسيد از امور غير بشرى است.

چنانچه مى فرمايد:" لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن يَأْتُواْ بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ"(2) كه اثبات مى نمايد آوردن مثل قرآن با اجتماع جن و انس، و با تشكيل كنفرانسهاى علمى و ادبى، و مجامع تحقيقى در مرور تمام قرون و اعصار امكان پذير نيست. ظهور اين همه علوم، و اين جامعيت جنبه هدايت، و فصاحت و بلاغت مثل قلب عصا به ثعبان كار بشرى نيست، و اگر پيغمبر تمام دانشگاهها را ديده بود بدون وحى آوردن كتابى مثل قرآن و دينى مانند اسلام ممكن نبود.

بلى ممكن است تبديل عصا به اژدها ابتدا براى توده مردم اعجاب انگيز باشد ولى قرآن براى هوشمندان، و روشن ضميران بيشتر جالب است. آن معجزه اى بود كه اگر هم باقى

ص: 53


1- 49. ( 1). سوره بقره، آيه 23.
2- 50. ( 2). سوره اسراء، آيه 88 ..

مى ماند بمرور زمان و انس مردم به ديدنش اهميتش از بين مى رفت، و مانند يكى از پديده هاى اين عالم مى شد، و اين معجزه اى است كه هميشه ذوق و فكر و روح بشر را تحت تأثير قرار مى دهد، و عجايب آن به گذشت زمان آشكارتر ميشود.

كلام دانشمند شهير ابن رشد:

ابن رشد يكى از مردان نامدار عالم علم و متخصص در رشته هاى مهم علمى كه در وصف او، ميگويد: «بسيارى از اغلاط فكر انسانى را تصحيح كرد، و ثروت سرشارى بر نتايج كوششهاى عقل بشرى افزود كه از آن بى نيازى نيست» او رهبر حركتهاى مهم علمى در پزشكى، و علوم عقلى بشمار مى آيد، و آراء او هنوزهم مورد توجه است، و او كسى است كه ميگويد «من اشتغل بعلم التشريح ازداد ايماناً بالله» فهرست كتابهاى او در مقدمه كتاب فلسفه ابن رشد درج است.

اين مرد پيرامون اعجاز قرآن كلامى دارد ما از آن اقتباس مى كنيم و آن را با بيان خود تكميل مى نماييم: ميگوئيم فرق بين قرآن و معجزات ديگر مانند شفاء كور مادرزاد، يد بيضاء، احياء اموات اين است كه اينگونه خوارق عادات هرچند برهان حقانيت است فعل نبى و پيغمبر از آن جهت كه نبى و پيغمبر است نيست و بعبارت ديگر عين نبوت و پيغمبرى او نيست و خارج از عين نبوت او است. ميزان صحت قول و مطابق بودن آن با واقع كه مى گوييم فلانى پيغمبر است يا عالم است يا پزشك است پزشك بودن و نبوت و علم و طب است، و امارات خارجى بر صحت حمل نبى و عالم و پزشك عين نبوت و علم و طب نيست، قلب عصا به ثعبان يا ابراء اكمه و ابرص يا خبر از آنچه ذخيره كرده ايد، و اين قبيل معجزات امارات و شواهد خارجى بر صحت ادعاى نبى است، و اينكه قضيه (هذا نبى) اين پيغمبر است صادق و راست است.

ولى قرآن كه معجزه است عين موضوع نبوت است زيرا نبوت و رسالت غير نزول وحى و اخبار از خدا و آوردن شريعت و برنامه سعادت و ابلاغ اوامر و نواهى خدا و تعاليم اخلاقى و اعتقادى و اجتماعى، چيزى نيست و خدا همين را معجزه پيغمبر اسلام اعلام

ص: 54

كرده و مثل معجزه از خود براى خود است، و نبوت و رسالت با معجزه در اينجا يكى شده است.

فرق بين اين دو نوع معجزه تقريباً مثل اين است كه يكى مى گويد من پزشكم و دليلم اينست كه بيماران را معالجه مى كنم از همان موضوع مورد ادعا دليل آورده و خودش را مثل آفتاب آمد دليل آفتاب دليل خودش قرار داده است ديگرى مى گويد من پزشكم و دليلم اين است كه روى آب راه مى روم اين دليل خارجى است و به قول ابن رشد قانع كننده است چون كسى كه قدرت دارد بر روى آب راه برود كه عملى بشرى نيست بر معالجه بيماران كه عملى بشرى است به طريق اولى قدرت دارد و اما خود عمل را دليل قرار دادن و دلالت خود عمل بر آن برهان است و از هر دليلى محكم تر است.

در مورد نبوت هم همين قسم است معجزاتى كه خارج از ذات نبوت باشد اگر چه حجت است و يقين آور است و چون مقارن با ادعا است بالاتر از دليل اقناعى است بلكه الزامى و قطعى است مع ذلك در دلالت بر نبوت مثل دلالت خود نبوت بر نبوت نيست.

پيغمبر اسلام مى گويد: اين وحى من و اين آياتى كه بر من نازل مى شود معجزه است و شما كه در سخنورى، ادب، بيان، خطبه سرايى، شعر و همه فنون سخن استاديد اگر همه جمع شويد و همه با هم همكارى كنيد هرگز مثل اين آيات مثل اين وحيى كه بر من نازل مى شود نمى توانيد بياوريد عاجزيد و ناتوان.

اين معجزه در خود وحيى كه به من مى شود قرار داده شده است مرور زمان هم 14 قرن است كه اين موضوع را اثبات كرده و ادباء و سخن شناسان و سخن پردازان عاليقدر مسلمان و مسيحى به انديشه اينكه بتوان مانند قرآن يك سوره اى را آورد هم نزديك نمى شوند.

فرق ديگر قرآن با معجزات ديگر اين است كه آن معجزات اگر مقرون به ادعاى نبوت نباشد دلالت ندارد و مانند يك پديده اى از پديده هاى عالم آفرينش يا يكى از كرامات

ص: 55

افراد محسوب مى شود ولى در قرآن اين انفكاك تصور نمى گردد و شرط مقرون بودن معجزه با ادعاى نبوت در اينجا زائد است.

معجزه حسى و عقلى

فرق بين معجزه حسى و مادى و معجزه عقلى و علمى اين است كه معجزه حسى مثل معجزات انبياى گذشته و بسيارى از معجزات پيغمبر ما دليل نبوت براى همگان است و معجزه عقلى و علمى در بيشتر موارد دليل براى خواص و دانشمندان است و بايد نيروى عقل و فهم بكار افتد تا معجزه را ادراك كند.

معجزه عقلى و علمى مثل معجزات علمى قرآن و مثل جامعيت و اكمل بودن آن از تمام كتابهاى آسمانى و شرايع ديگر، و مانند سيره و روش پيغمبر در وقايع مختلفه و رويدادهاى گوناگون زندگى و وضع لباس و خوراك و سلوك با مردم و اخلاق او كه نمونه اعلاى انسانيت بود اين معجزات را عقلهاى بالغ و روشن مستقيماً و با كمك علم درك مى كنند.

اما در معجزات مادى و حسى هم اگر چه عقل وارد مى شود و باز هم بايد حكم كند ولى بر صحت دعوى حكم مى كند اگر چه كسى كه معجزه را مى بيند حقيقت آن را نشناسد و شناخت آن برايش ممكن نباشد.

علت اينكه به معجزات عقلى و علمى اكتفا نشده اين است كه بيشتر در معرض اشتباه كارى و قيل و قال و جدال است، آراء ناقص و كوتاه در اين ميدان به جولان مى افتد و افرادى كه خبره و بصير نيستند هم در اين موضوع اظهارنظر مى كنند و كسانى كه معجزات حسى را لازم نمى دانند از اين نكته غافل هستند و به ترقى فكرى بشر اتكاء مى كنند.

در مورد معجزه حسى كمتر اين اشتباه كارى ها راه مى يابد و دهان مخالف بسته مى شود و توجيه و تفسير مخالفى كه مورد قبول همگان واقع شود در آن نمى توان كرد. از اين جهت معجزات حسى و مادى نقش مهى را در نفوذ كلمه پيامبران و جلب قبول باور

ص: 56

عامّه دارد و بدون آن در حالى كه رشد فكرى جامعه و بى نظرى و ترك اغراض شخصى نباشد با اتكا بر معجزات عقلى و علمى در صورتى كه براى همگان آشكار نباشد نمى توان هدايت انبياء و پيامبران را در همه ى دلها گسترش داد و به بيان ديگر حجت خدا بر همه خلق تمام نمى شود.

لذا تاريخ انبياء مشحون از معجزات حسى و مادى است و پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله نيز از اين معجزات بسيار داشت و هر كس در تواريخ و اخبار مطالعه كند و معجزات آن حضرت و خبرهاى غيبى او را ببيند و بهانه گير نباشد شكى براى او باقى نمى ماند. اگر بر اين معجزات، معجزات و خوارق عادت و خبرهاى غيبى على عليه السلام و سائر ائمه عليهم السلام را اضافه كنيم كه در كتب و تواريخ شيعه و سنى تا زمان ما ضبط شده است، بيش از آن مى شود كه بتوان احصا كرد.

بى جهت براى خوش آمد بعضى مردم كه فقط به اسباب و علل حسى مأنوس مى باشند، نبايد در اين گونه معجزات كه پديده هايى غير قابل انكار است سخنان ترديدآميز بگوييم و واقعيات و عينيات را منكر شويم.

معجزه هم مثل پديده هاى ديگر است كه وجود يافته و محسوس شده است هر چند شما نتوانيد با اسباب و علل ظاهرى آنرا توجيه و تفسير نمائيد.

صحيح است كه با وجود قرآن كه از جهات متعدد معجزه است و براى همگان باور آور است براى معجزات حسى خصوص براى مردم روشنفكر و عالم ترديدى باقى نمانده است و قرآن عظمتش بر همه غالب شده و روز به روز توجه به اين معجزه بيشتر ميشود اما اين دليل آن نيست كه ما معجزات ديگر و تواريخى را كه همه بر آن اتفاق دارند و كتب سيره پيغمبر را كه اين معجزات را نقل كرده اند و از حد تواتر گذشته كنار بگذاريم.

ص: 57

قرآن معجزه ى حسى يا علمى

قرآن معجزه مادى و حسى كه تصرف در امور مادى و عناصر طبيعى و بسائط و مركبات عالم طبيعت مثل كوه، دريا، زمين، خاك، ستارگان، جماد، نبات انسان و حيوان باشد، نيست.

قرآن از جنبه فصاحت و بلاغت معجزه است از اين كه موضوعش كه كلام و بيان است و اسبابش در اختيار هر بشرى قرار دارد و موادش را كه حروف و كلمات باشد همه مى دانند و در سخنان خود استعمال مى كنند مع ذلك از همين مواد و كلمات و چنين كار بشرى سهل و آسان كه با اسباب مادى انجام مى شود معجزه اظهار شده است.

اعجاز علمى قرآن با توجه به مبادى و مبانى علمى كه در آن بيان شده و با توجه به آيات الهيات و توحيد و نبوت و اخلاق و دعوت به عدالت و حريت و اصول صحيح تشريعات و قصص گذشتگان و اشاره به اوضاع آفرينش و نظام عالم خلقت و واداشتن بشر به تفكر و تعقل و مطالبى كه در علوم مختلف مطرح است، ثابت و واضح است.

اين اعجاز خصوص در ميدان تشريع در عصر ما كه پيروزيهاى صناعى بشر و قدرت او در تصرف در كرات و فضا چشمگير شده و مع ذلك از ارائه برنامه اى جامع الجهات و كافى تمام جوانب وسيع انسان و مصالح روح و جسم و باطن و ظاهر او عاجز مانده است آشكارتر شده است و مرور زمان عظمت قرآن را در ناحيه تشريع بيشتر تأييد و استوار مى سازد.

اهميت و برترى اين كتاب بر كتابهايى مثل تورات و انجيل كه پشتوانه اصل تحريف نشده آنها آن معجزات حسيه بود هر روز ظاهرتر مى شود و علماء و دانشمندان رشته هاى مختلف از خودى و بيگانه آنرا به صراحت اعلام كرده و قرآن را بزرگترين ثروت علمى و تربيتى و تشريعى و اخلاقى مى دانند كه در اختيار بشر گذارده شده است.

مع ذلك اين به آن معنى نيست كه قرآن فقط جنبه معجزه علمى دارد و براى همگان نيست، قرآن از جهت اعجازش در فصاحت و بلاغت و در خبر از امور غيبى و در خبر

ص: 58

از حقايقى كه دنيا پس از قرن ها به آن دست يافته براى همگان معجزه است و از هر معجزه مادى و حسى روشن تر است.

همانگونه كه در زمان موسى سحر رواج كامل داشت و در زمان عيسى علم طب رونق گرفته بود و معجزه موسى را خدا قلب عصا به اژدها و يد بيضاء و معجزه عيسى را شفاى بيماران و كور مادرزاد و احياء اموات قرار داد تا مردم وقتى مى بينند همه پزشكان حاذق از معجزات عيسى عاجزند و يا ساحران مشهور را مى بينند كه از قلب عصا به اژدها با آن كيفيت ناتوانند از عجز و ناتوانى آنها پى ببرند كه معجزه موسى و عيسى كار بشرى نيست بلكه كار الهى است. در عصر پيغمبر هم بازار ادب و فصاحت و بلاغت رونق كامل داشت و بزرگترين افتخارات آنها سخنورى و شاعرى بود و همه سخن شناس و ذوق لطيف و قريحه هاى حساس داشتند و فنون مختلف كلام را مى شناختند و نقل مجالس و محافل آنها بود، خدا قرآن را به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله عطا كرد كه در فصاحت و بلاغت و تأثير در ارواح و حسن تركيب و فنون ادبى در مرتبه اى است كه احدى از بشر نمى تاند مثل سوره اى از آنرا بياورد و رسماً اعلان شد و اين اعلان در خود قرآن در آيات متعدده قرار داده شد.

علاوه بر اينكه خود مردم همه اهل ذوق بودند، بلغاء و ادبايى كه همه در سرودن اشعار و قصايد و خطابه ها فوق العادگى داشتند و استاد بودند از آوردن يك سوره اى مانند آن عاجز شده عجز و ناتوانى آنها بر همه روشن شد و دانستند كه اگر اين كار بشرى بود اين سخنوران و سخندانان نامى مى توانستند مثل آنرا بياورند.

اين اعلان اعجاز همچنان چهارده قرن است كه در قرآن باقى و به قوت خود الى الابد باقى خواهد ماند. پس اين معجزه براى همگان است و راه شبهه و تشكيك و اشتباه كارى در آن بسته است و ادباء طبيعى و مسيحى در برابر آن سر تعظيم فرو آورده اند. خبرهاى غيبى قرآن بسيار است و اين معجزه نيز براى همگان دلالت بر نبوت دارد. هم چنين حقايقى كه پيشرفت علم پس از چهارده قرن آنها را اكتشاف كرده است و قرآن از آن

ص: 59

اطلاع داده است براى همگان معجزه و قابل درك و اذعان است و رشته هاى ديگر كه شرح آن در اينجا بيش از اين مناسب نيست.

اين كه گفته شده: «محمد مى كوشد تا كنجكاوى مردم را از امور غير عادى و كرامات و خوارق عادات به مسائل عقلى و منطقى و علمى و طبيعى و اجتماعى، و اخلاقى متوجه سازد و جهت حساسيت آنانرا از (عجايب و غرايب) به (واقعيات و حقايق) بگرداند»،

اگر غرض اين است كه گوينده مى خواهد مردم را از معجزه منصرف سازد يعنى به آنها بفهماند كه درخواست معجزه از پيغمبر سزاوار نيست حتى پيش از اثبات نبوت به معجزه، اين سخن صحيح نيست و بدون معجزه شناختن پيغمبر ممكن نيست زيرا اگر معجزه نباشد پيغمبر شناخته نمى شود. چگونه پيغمبر چنين هدفى داشت در حالى كه در آيات بسيار از قرآن مردم را به معجزات متوجه كرده و اين سنت الهى را تأكيد و تأييد فرموده است. خوارق عادات اگر چه از عجايب و غرائب است واقعيات و حقايق است.

اگر غرض اين است كه پس از اثبات پيغمبرى و اظهار معجزه تكرار درخواست معجزات صحيح نيست و يا اينكه هر موضوعى را نبايد بعنوان معجزه طلب كرد چون بسا با ناموس خلقت و نظام جهان مغاير باشد، سخن تمام و صحيحى است زيرا پس از اثبات نبوت بايد ايمان آورد و عمل كرد و تكرار درخواست معجزه بهانه گيرى يا استهزاء است و صحيح نيست و پيغمبر هم نمى تواند از جانب خود هر تقاضائى را قبول كند لذا" سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ كُنتُ إلّا بَشَرًا رَّسُولًا"(1) مى فرمايد و هم چنين قبل از اثبات هم هر نوع معجزه را طلبيدن پذيرفته نيست و پيغمبر خود مى تواند (ابتداءاً و بدون درخواست) خرق عاداتى را بعنوان معجزه اظهار كند و هر كجا هم مناسب باشد طبق درخواست قوم معجزه اى نشان دهد.

ص: 60


1- 51. ( 1). سوره اسراء، آيه ..

بنابراين بعضى از خواسته هاى قوم جواب مثبت ندارد مثل اينكه درخواست كنند كوه ها از زمين برداشته شود يا صفا و مروه طلا شود و يا از مردم مكه رفع احتياج گردد و يا آنها را از قيمت اجناس پيش از وقت آگاه سازد يا مخازن تحت الارض بر روى زمين ظاهر شود يا شام را عراق و عراق را شام بسازد.

اين پيشنهادها به علل متعدد نبايد پذيرفته شود و پيشنهاد آن به پيغمبر غلط و حاكى از روح لجاج و عناد يا كمال نادانى است. بايد مردم را متوجه كرد كه ناموس معجزه هم مثل ساير نواميس تحت حكمت و مشيت الهى قرار دارد و پيمبران بشر بوده اند و فرستاده، و فرستاده حق تحكم بر فرستنده خود و تصرف در شئون او ندارد. پيغمبر تحت امر فرمان خداست و در معجزه هم مطيع فرمان اوست و برانگيخته نشده است كه اينگونه كارها را انجام دهد و نظام عالم خلقت را عوض كند «سُبْحَانَ رَبَّي هَلْ كُنتُ إلَّا بَشَراّ رَسُولًا».

اگر غرض گوينده اين است كه پيغمبر مى خواست مردم را از معجزات محسوس به معقول متوجه سازد اين هم صحيح نيست زيرا تفاوتى ندارد كه خرق عادت حسّى باشد و مادّى يا عقلى و علمى.

بلى ممكن است پيغمبر بخواهد افكار را از اينكه همه چيز از مجارى معجزه و عمل خرق عادت و غير اسباب طبيعى انجام گيرد و بناى زندگى خود را بر آن قرار دهند منصرف سازد و متوجه به فكر و عمل و كار و كوشش و غور در مسائل علمى و اجتماعى و كشف اسرار كائنات و اسباب طبيعى سازد. اين كار از راهنمائى هاى مهم و لازم است و اسلام به آن توجه كامل كرده و در آيات و احاديث درباره آن تأكيد و هدايت كافى شده است تا مردم بدانند كه معجزه و امثال آن جريان عمومى و ثابت عالم را عوض نمى كند و نبايد به انتظار اينكه معجزه اى بشود يك قوم يا يك فرد دست از تحصيل، صنعت، علم، كشاورزى، دامدارى و كوشش هاى ديگر بردارد.

ص: 61

اين صحيح است كه افكارى روى ناآشنايى به غيب اين عالم و اينكه اين عالم ظاهر و محسوس را مظهر حكمت و علم خداى حكيم عالم نمى دانند مى خواهند خارق عادتى بشود و بسا كه در هر موضوع چيزى و روحى را مؤثر بشناسند و بسا كه بعض پديده ها را كه جنبه اعجاز هم ندارد از سادگى و ضعف فكرى معجزه و كرامت پندارند و گمراه شوند و پيغمبر مى خواهد مردم از اين طرز تفكر آزاد شوند و رشد پيدا كنند و توجه آنها به كار و فعاليت و سعى و عمل خود باشد. اينها مسائلى است كه تعليمات اسلام همه را در بر گرفته، و در هر موردش بشر را راهنمائى كرده است.

ولى اين با اينكه معجزه حسّى باشد يا فقط عقلى و علمى، ارتباط ندارد و چنان كه گفتيم با اينكه در قرآن اين همه از معجزات حسّى انبياء بيان شده است دليلى ندارد كه پيغمبر بخواهد مردم را از كرامات و معجزات حسى و مادى منصرف سازد و با اينكه از خود آن حضرت اين معجزات به شهادت همين سيره ابن هشام و طبرى و همه تواريخ و تفاسير و كتب حديث بسيار صادر شده است و پس از آن حضرت نيز از اهل بيتش از اين خوارق عادات زياد ديده شد. اين خوارق عادات كه از انبياء و ائمه عليهم السلام صادر مى شود علاوه بر اثبات حقانيت آنها دليل و راهنما به سوى عالم غيب و توجه انسان به خدا و قدرت او و مالكّيت و نفوذ امر او است. فانه على كل شى ء قدير و هو القادر المتعال.

آيا معجزه ى پيامبر، جاودانى است؟

س 13. مى خواهم آگاهى پيدا كنم اگر رسالت پيامبر اسلام يك رسالت جاودانى است آيا معجزه او هم جاودانى است؟

ج. شرط جاودانگى رسالت جاودانه بودن معجزه نيست وقتى رسالت به وسيله معجزه پيغمبر و هر دليل قطعى ديگر ثابت شد اگر خود پيامبر خبر از جاودانگى رسالتش بدهد كافى است و جاودانگى آن مثل سائر اخبارى كه پيغمبر مى دهد، ثابت مى شود. بنابراين

ص: 62

جاودانى بودن دين اسلام به همان ابلاغاتى كه از خود پيغمبر شده است ثابت است و اصل رسالت به معجزات بسيار كه از آن حضرت صادر شده ثابت است هرچند اين معجزات بعد از زمان وقوع باقى نمانده باشند مثل معجزه شق القمر يا ردّ شمس يا تسبيح سنگريزه و صدها معجزه ديگر يا اينكه تا مدتى موقت باقى مانده باشند.

مع ذلك رسالت جاودانى اسلام به معجزه جاودانى و پايدار نيز ثابت است. معجزه اى كه نه تنها دليل جاودانى دين اسلام است بلكه دليل حقّانيت همه اديان الهى و آسمانى پيغمبران بزرگ خدا است و آن معجزه قرآن مجيد است كه بيش از يكهزار و چهارصد سال است كه در آسمان اعجاز مى درخشد و جاودان و هميشه باقى و برقرار است.

اعلان اعجاز آن در مثل اين آيه شريفه:" وَإِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَاءكُم مِّن دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (1) شامل همه اعصار و هر زمان و مكان است اين اعلان و دعوت جهانيان به آوردن يك سوره مثل قرآن فراگير اهل زمان ما و زمانهاى بعد و بعد است چنان كه فراگير زمان خود حضرت رسول صلى الله عليه و آله بود.

و در واقع اعلان يكصد و چهارده معجزه باقى و جاودانى است زيرا از كسانى كه شك دارند مى خواهد مثل يك سوره بياورند هر كدام از سوره ها باشد سوره بقره و آل عمران و سوره هاى طوال باشد يا سوره اى مثل توحيد و كوثر.

اعجاز ديگر قرآن كه باقى است بر حسب اين آيات خبر از غيب و آينده است كه ميفرمايد:" فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ وَلَن تَفْعَلُواْ فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ (2) در اين آيه خبر ميدهد كه يك سوره مثل قرآن را نمى آورند و نخواهند آورد هر چه بر عمر دنيا و فصاحت و بلاغت و قدرت بشر بر ادبيات بگذرد اين معجزات

ص: 63


1- 52. ( 1). سوره بقره، آيه 23.
2- 53. ( 2). سوره بقره، آيه 24 ..

چهارده قرن است كه در معرض همه مخالفان و معاندان قرار دارد و كسى نتوانسته است در مقام معارضه با آنها كلامى را بياورد كه در حدى قابل قياس با اين آيات و طرف نسبت با اين سوره ها باشد اين مطلبى است كه محققان بزرگ بيگانه نيز بر آن گواهى داده و اعتراف دارند.

در خاتمه يادآور مى شود كه راجع به اعجاز قرآن مجيد و وجوه اعجاز آن كتابها و تاليفات ارزشمند در طى اين مدت طولانى نوشته شده و ابعاد گوناگون اعجاز قرآن را مورد بحث و اثبات قرار داده اند.

مناظره ى حضرت ابراهيم با ستاره پرستان و ...

س 14. بر اساس آيه 76 تا 78 سوره مباركه انعام: فلمّا جنّ عليه الليل رءا كوكبا قال هذا ربّي فلمّا افل قال لا احب الافلين ...(1) آيا طبق سه آيه فوق حضرت ابراهيم دچار شرك شده بود؟

ج. مسئله عصمت انبيا و ائمه طاهرين عليهم الصلاة والسلام با برهان عقلى ثابت است و از امورى است كه در بحث از لزوم نبوت و به اصطلاح نبوت عامه و قبل از نبوت خاصه و بحث از نبوت افراد و اشخاص ثابت است و در نصوص قرآنيه و روايات معتبره آيه و روايتى كه دلالت قطعى بر خلاف آن داشته باشد وجود ندارد.

دلالت احتمالى كه در برابر آن دلالت احتمالى ديگر باشد نمى تواند ناقض اين معنى باشد بلكه خود بخود آن آيه بر همان معنائى كه با دليل عقلى معارض نباشد تفسير مى شود و جالب اين است كه علامه حلّى در «الفين» هزار دليل بر آن اقامه فرموده است.

در مورد كلام خداى تعالى" فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَى كَوْكَبًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أُحِبُّ الآفِلِينَ"، با نظر به خود لفظ آيه اين احتمال كه حضرت ابراهيم، خبر از ربوبيت كوكب و اعتقاد به آن داده و سپس از آن رجوع كرده باشد قابل اعتنا نيست. بر حسب

ص: 64


1- 54. ( 1). سوره انعام، آيه 76 ..

ظاهر كلام اين يك نوع محاجه و افحام و الزام طرف است به صورت استفهام نه استفهام حقيقى بلكه براى ملتفت كردن طرف و بيان حقيقت است و ساير آيات در اينجا نيز بيان ابطال ربوبيت ستاره و فساد عقايد ستاره پرستان است.

آيا ابراهيم بت شكن دروغ گفت؟

س 15. طبق آيه 63 سوره انبياء حضرت ابراهيم مرتكب دروغ شده است؟ در حالى كه دروغ نيز از گناهان كبيره است و با عصمت پيامبران سازگارى ندارد:" قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمُ «62» قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ".

ج. درمثل آيه " بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ" قرينه حاليه و عقليه است كه متكلم از بل فعله كبيرهم معناى حقيقى آن را اراده نكرده و مخاطب هم به آن متوجه مى شود. اين هم يك نوع ملتفت كردن مخاطب به حقيقت است و طرح اين احتمال است كه چون بزرگشان شكسته نشده است او عامل اين عمل بوده ولى بايد از خوشان بپرسيد اگر بتها گويا و ناطق باشند يعنى: ان كانوا ناطقين فكبيرهم هو الذى فعل بهم و چنان كه مى دانيم صدق قضيه شرطيه مستلزم صدق طرفين نيست و اين يك تنبيه بسيار ظريف و اديبانه است كه طرف خود بخود از آن به اشتباه خويش پى مى برد.

چرا حضرت ابراهيم خود را مريض خواند؟

س 16. با استناد به آيه 88 و 89 سوره مباركه صافات: فنظر نظرة فى النجوم فقال انّى سقيم، اشكال كرده اند حضرت ابراهيم براى ماندن در شهر اولًا: مرتكب دروغ شده و ادعاى بيمارى كرده ثانياً: با نگاه به ستارگان بر اعتقاد مردم زمان خود كه به تأثير اوضاع و احوال ستارگان در زندگى انسانها معتقد بودند، تأكيد نموده و از اين طريق دچار شرك شده است مستدعى است پاسخ فرماييد.

ص: 65

ج. در مثل آيه" فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ فَقَالَ إِنِّي سَقِيمٌ" نيز مى توان گفت كه اصلًا ظهورى در معنايى كه خلاف عصمت باشد ندارد، زيرا از آن استفاده نمى شود كه با نظر در علم نجوم حضرت ابراهيم چه مطلبى را استكشاف كرد.

آيا بيمارى خود را استكشاف كرد؟ اگر اين باشد دليل بر تأييد او از شرك و ستاره پرستى نمى باشد بلكه دلالت بر آن دارد كه اوضاع فلكى و ستارگان دلالت بر وقوع بعضى حوادث دارد، مثل اينكه اجتماع ابرها دلالت بر باريدن باران دارد.

در آن زمان ستاره شناسى علم رايجى بوده است و حضرت ابراهيم دلالت اوضاع فلكى را بر حوادث خاصى و تأثير آنها را به اذن الله نفى نمى فرموده بلكه استقلال و مؤثر بالاراده بودن آنها را در تأثير و پرستش آنها را انكار مى كرده و گرنه كسى نيست كه تأثير غير ارادى مثلًا آفتاب را در اين عالم منكر باشد.

نتيجه نظر او در نجوم اگر در تقدير باشد ممكن است اين باشد كه در نجوم و اينكه فاقد اختيار و اراده هستند و تأثير آنها و ارتباط آنها با يكديگر بتقدير العزيز العليم است نظر كرد و قوم خود را به آن هدايت كرد.

اگر نتيجه نظر استكشاف بيمارى و اشراف آن باشد يا بيمارى مخفى بوده باشد يا اينكه از نظر در علم نجوم استكشاف شهادت حسين عليه السلام شد و براى آن مريض شد خلاصه هر طور تفسير بشود اينكه سخن كذبى هر چند مصلحت آميز باشد فرموده باشد از اين آيات استفاده نمى شود.

اين گفتگوهايى كه بين حضرت ابراهيم عليه السلام و قومش يا با نمرود واقع شده همه براساس احتجاج و استدلال و جدال بالتى هى احسن بوده است كه گاه شخص براساس مذهب طرف بر او احتجاج مى كند و او را محكوم مى نمايد.

ص: 66

مباحثه ى حضرت ابراهيم با نمرود

س 17. طبق آيه 258 سوره بقره حضرت ابراهيم در مباحثه با نمرود دليلى را اقامه مى كند و مى فرمايد: پروردگار من كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند و نمرود مى گويد من هم زنده مى كنم و مى ميرانم. در اينجا حضرت ديگر اين دليل را ادامه نمى دهد و دستاويز دليل ديگرى مى شود در حالى كه شيعه معتقد است انبيا اعلم الناس اند. بنابراين چرا حضرت نتوانستند دليل را ادامه دهند؟

ج. در بحث نمرود با آن حضرت وجه عدول آن بزرگوار از ادامه استدلال اول به استدلال ديگر" فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ وضوح بطلان جواب نمرود از استدلال اول بود؛ زيرا همه ميدانستند كه نكشتن كسى زنده كردن او نيست و كشتن او ميراندن او نيست.

بهر حال عدول به استدلال ديگر دليل بر عجز آن حضرت از ادامه بحث و اتمام استدلال اول نيست و چه بسا كه پس از اتمام آن استدلال دوم را مطرح فرموده باشد. نمى توان با آن چه در آيه بيان شده بگوييم تمام آنچه بين حضرت ابراهيم و من حاجه فى ربه واقع شده همين بوده است.

چرا حضرت ابراهيم براى عموى خود طلب آمرزش كرد؟

س 18. طبق آيه 113 سوره توبه نبايد براى مشركان طلب آمرزش كرد ولى حضرت ابراهيم براى عمويش آزر طبق آيه 47 سوره مريم طلب آمرزش نموده است آيا اين با عصمت او مغاير است؟ در آيه 4 سوره ممتحنه خداوند مى فرمايد: حضرت ابراهيم اسوه نيكوييست براى شما مگر زمانى كه براى پدرش طلب آمرزش كرد.

ص: 67

ج. آيات مربوط به استغفار ابراهيم براى عمويش كه اگر چه بر حسب آيه 113 سوره توبه استغفار براى مشركين جايز نيست و اگر چه بر حسب آيه 47 سوره مريم حضرت ابراهيم وعده استغفار به او داد ولى استغفار براى او بر حسب قرآن كريم آيه 114 توبه به جهت وعده اى كه او به ابراهيم داده بوده جايز بود لذا قرآن كريم هم از او رفع اشكال فرموده است.

ممكن است گفته شود اگر چنين است چرا در سوره ممتحنه آيه چهارم در ترغيب به تأسى به ابراهيم استغفار او يا وعده استغفار او براى عمويش استثنا شده است.

جواب اين است كه اين استثنا، از تأسى براى اين است كه اشخاص كه عالم به وجه استغفار او نبودند بطور مطلق استغفار براى كسان مشرك خود ننمايند و آن را بهانه قرار ندهند.

به عبارت ديگر مستثنى اسوه قرار دادن آن حضرت در مطلق استغفار براى مشركين است نه عمل خاص آن حضرت يعنى نبايد در استغفار براى مطلق مشركين آن حضرت را اسوه قرار دهند هر چند در مورد خاصى آن حضرت استغفار كرده باشد يا مشروطاً وعده استغفار داده باشد. ثانياً ممكن است استثناء از «اذ قالوا لقومهم» باشد و در اين صورت جواب واضح است.

چرا حضرت ابراهيم اميد به آمرزش دارد؟

س 19. طبق آيه 82 سوره شعرا حضرت ابراهيم مى فرمايد: من طمع دارم كه بيامرزد خدا خطايم را در حالى كه پيغمبران معصومند؛ پس حضرت ابراهيم مرتكب گناه شده اند؟

ج. اما قوله تعالى حكايه عن ابراهيم" وَالَّذِي أَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ دلالت بر صدور خطيئه ندارد بلكه خطايائى كه بدان اعتراف ميكردند و آن را خطا مى شمردند اشتغالاتشان به امور ضروريه دنيويه بوده است كه اين مضمون در روايات و ادعيه بسيار

ص: 68

است و قراين قطعيه براى اراده اين معنى است كه ما در كتاب «نيايش در عرفات» درباره آن توضيحاتى داده ايم.

آيا حضرت ابراهيم به زنده شدن مردگان اطمينان نداشت؟

س 20. آيا طبق آيه 260 سوره بقره حضرت ابراهيم به زنده شدن مردگان در روز قيامت اطمينان ندارد؟

ج. آيه سوره بقره نيز دلالت بر ضعف يقين و ايمان ابراهيم ندارد چنان كه در جواب «او لم تؤمن» عرض كرد: «بلى».

و اما اطمينان قلبى كه ظاهر آيه اين است كه درخواست حضرت براى حصول آن بود، محتمل است مقصود آن حضرت اطمينان به چگونگى آن باشد.

امر احياء موتى اگر چه معلوم و يقينى او بود امّا كيفيت آن مثلًا به همين جسم عنصرى مادى دنيايى است يا به گونه اى ديگر است و خداوند متعال با ارائه آن به او به چشم ظاهر او بر او ظاهر فرمود كه با همين جسم عنصرى است كه در اين دنيا محسوس و مرئى است.

در واقع اين آيه جواب كسانى است كه معاد را غير جسمانى و به قالب مثالى و صورى و غير مادى گفته اند چنان كه از ملاصدرا در كتاب كلم الطيب ص 474 نقل نموده است يا به بدنى كه بر آن بدن هورقليائى اسم نهاده اند گفته اند چنان كه از شيخيه منقول است يا به صورتهاى ديگر به هر حال سؤال از تفاصيل ديگر و خلاصه براى امر ثابت به دليل عقل دليل حس هم تقاضا كرده است.

و محتمل است مراد از اطمينان قلبى زيادتى يقين باشد زيرا در اين امور يقين و ايمان و اطمينان قلبى مقول به تشكيك است و اگر چه عالى ترين مراتبى از آن در دسترس ممكنات است همان است كه براى انبياء عظام و اوصياى كرام آنها حاصل شده ولى اين مانع از اين نيست كه براى آنها كسب و نيل به درجات بالاتر به افاضه الهى و به حكم و

ص: 69

قل رب زدنى علماً ممكن باشد. و با حديث شريف «لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً»(1) منافى نيست زيرا ممكن است مراد اين باشد كه كشف غطاء مرئى شدن آنچه بالفعل نامرئى است يا مرئى آن محال است، اگر حاصل شود موجب زيادتى يقينم نمى شود و اين با اينكه به افاضات متواتره» غير منقطعه دائماً بر علم و معرفت و قرب و مقامات معنويه آن بزرگواران افزوده شود منافات ندارد.

تفسيرى از كردار حضرت آدم و نوح و يونس عليهم السلام

س 21. با در نظر گرفتن آياتى چون: «ولا تقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمين» (2/ 35 و 7/ 19) و «فلا يخرجنكما من الجنة فتشقي (20/ 117) و «ولا تخاطبني في الذين ظلموا آن هم مغرقون (11/ 37) و «ولا تكن كصاحب الحوت» (48/ 68) حضرتعالى رفتار و كردار پيامبران را در كدام يك از تقسيمات تشريع اسلامى قرار مى دهيد: حرمت، وجوب، كراهت، استحباب يا اباحه؟

ج. و اما آياتى كه راجع به حضرت آدم على نبينا و آله و عليه السلام است جواب اين است كه نهى مثل" لَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ" ارشادى و اخبار از آثار و تبعات وضعى قرب به شجره است و با توجه به آيات" وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ"(2) معلوم مى شود اخراج آدم از جنت مذكور در آيه شريفه" يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ ..."(3) مقدر بوده است و خداوند به آنچه براى آدم پيش آمد عالم بود هر چند اين برنامه به اختيار

ص: 70


1- 55. ( 1). بحار الأنوار، 40/ 153.
2- 56. ( 2). سوره بقره، آيه 30 و 31.
3- 57. ( 3) 2 و 4. سوره بقره، آيه 35 ..

خود آدم و به خير خواهى ظاهرى و فريب ابليس پيش آمد و اثر وضعى آن كه در آيه" فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا ..."(1) بود بنابراين" فَتَكُونَا مِنَ الْظَّالِمِينَ 4 هم اخبار است از كارى كه به ظاهر بموقع واقع نشده و در حد يك ترك اولى انجام شده.

خلاصه اين برنامه در محيطى واقع شده كه ظاهراً غير از محيطى است كه بعد آدم به آنجا منتقل شد و موضع و مسكنش تغيير پيدا كرد موضع اول ميتواند غير عادى و نحو خاصى بوده باشد كه در محدوده اسرار و مطالب غيبى باشد نمى توان در مجموع راجع به آن و معناى ظلم و عصيان و غوايت و نهى واقع در آن بطور جزم اظهار نظر كرد و آن محيط را به تمام معنى با اين محيط قياس كرد و يكسان شمرد و يا واقعه اى را كه فى الجمله معلوم است عادى نيست و تقدير العزيز العليم است به تفصيل تفسير نمود و به اين آيات كه حكايت از آن محيط است نسبت ظلم و عصيان به مفهومى كه امر مولوى نزد ما دارد داد و بلكه احتمال اينكه اين آيات از متشابهات باشد احتمال بعيدى نيست.

اما نهى در آيه" فَلَا يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى نهى ارشادى است، و شقاء در اينجا به معنى تعب و رنج دنيوى است كه لازمه بودن در اين دنيا است.

هم چنين آيه:" وَلا تُخاطَبني نيز نهى در آن ارشادى است. در آيه شريفه" وَلَا تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ" نيز دلالت بر امر خلاف عصمت ندارد.

ص: 71


1- 58. ( 1) 3. سوره اعراف، آيه 22 ..

معاد

كيفيت عذاب ابليس با آتش

س 1. خداوند متعال ابليس را چگونه با آتش عذاب مى كند در حالى كه خود از جنس آتش است؟ چگونه مى توانم براى سؤالات و شبهات گوناگون پاسخ صحيحى بيابم؟

ج. معنى اينكه شيطان از آتش خلق شده اين نيست كه الان شيطان يك تكه آتش است كما اينكه معنى اينكه شما از خاك آفريده شده ايد اين نيست كه شما الان يك تكه خاك هستيد.

به شما سفارش مى كنم طبق برنامه درس بخوانيد، به تدريج كه انشاءالله پيشرفت علمى كرديد و كتابهاى كلامى مثل شرح باب حادى عشر و شرح تجريد را خوانديد همه شكوك و شبهات را انشاءالله حل مى كنيد.

ص: 72

فشار قبر بر بدن عنصرى است يا برزخى

س 2. آيا سؤال و جواب قبر يا فشار قبر بر بدن عنصرى است يا برزخى؟

ج. ظاهر احاديث و روايات اين است كه بر بدن عنصرى است اما اين هم نه به وجهى است كه با چشم ظاهر همه آنرا حس كنند ممكن است گفته شود نظير خواب است كه در خواب، خوابهائى كه شخص مى بيند همه يك سير غير جسمانى است مثلا در خواب مى بيند به فلان شهر يا فلان مجلس رفته است ولى با اين كه در همين بدن عنصرى خواب را مى بيند بدن در جاى خود هست و او در خواب بسا سختيها و رنجها و مصيبات را مى بيند و يا خوشيها و لذتها و استراحتها با همين بدن عنصرى است لذا گاهى هم در آن اثر مى گذارد و حركت مى كند و سخن مى گويد و ناله سر مى دهد و خلاصه روح از وضع جسم در قبر متأثر مى شود و فشار قبر را در حال تعلق روح به بدن مثل شخص خواب احساس مى كند.

حاصل اينكه اين مسائل روحانى محض نيست چون خلاف ظواهر ادله است و جسمانى محض هم نيست چون به ظاهر موجب تأثر و رنج و مشقّت يا نعيم و راحت جسم نمى شود.

تمام كلام اين است كه، اين سؤال و جواب قبر را در ارتباط با همين بدن عنصرى حق مى دانيم ولى تفاصيل آن را نمى توانيم توضيح بدهيم. چنان كه طفل در رحم مادر نمى تواند از اين عالم خارج از رحم كه مادرش و رحمش جزئى از آن است چيزى بگويد.

و اگر پرسش شود فشار قبر نسبت به كسى كه مثلًا بدنش سوخته و خاكستر شده چگونه تصور دارد؟ جواب اين است كه اولًا بر حسب روايات فشار قبر عام نيست و با نبود موضوع يعنى بدن مطرح نيست. ممكن است چنان شخصى كه كالبدش از بين رفته

ص: 73

برنامه ديگر داشته باشد ولى اگر جسد باشد و در قبر نباشد وارد شدن فشار بر او قابل احتمال است هر چند فشار هوا باشد.

اين وقايع بطور اجمال مورد اعتقاد است اما نسبت به تفاصيل آن از لحاظ اين كه يا معرفت به آنها لازم نيست و يا اينكه معرفت به آنها در اين عالم ميسر نيست تكليفى نداريم و به همان عقيده اجمالى اكتفا مى شود شايد اگر انسان يك حس ششم و هفتم و بيشتر داشت خيلى از اين مجهولات را معلوم مى نمود كه از قديم گفته اند من فقد حساً فقد علماً انسان محدود است و متناهى و حقايق و مجهولات نامحدود و غير متناهى است.

حشر و نشر با بدن عنصرى يا با جسمى ديگر

س 3. آيا حشر و نشر جسمانى با بدن عنصرى است يا جسمى ديگر؟ آيا در عالم پس از مرگ و قيامت بدن انسان و اجسام خاصيت جسم در دنيا را دارد يا فاقد اين خاصيت است؟

ج. بر حسب آيات صريحه قرآن مجيد حشر و نشر انسان با همين بدن جسمانى و عنصرى است و اين آيات قابل تأويل نيست و مباحثه كفار با حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و استبعاد آنها مربوط به همين معاد جسمانى بود كه مى گفتند:" أَئِذَا كُنَّا عِظَامًا وَرُفَاتًا أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِيدًا- قُل كُونُواْ حِجَارَةً أَوْ حَدِيدًا"(1) و الا بسا آنها هم فى الجمله در اينكه انسان به مرگ فانى محض نمى شود و بقاء روح معتقد بودند و معاد روحانى با بقاء روح را استبعاد نمى كردند و اصلًا استبعاد نداشت در مسائل مربوط به معاد و ثواب و عقاب همه اين جسمانيت مطرح است و به صراحت بيان شد" إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِن يَسْتَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ

ص: 74


1- 59. ( 1). سوره اسراء، آيه و 50 ..

بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقًا"(1)" فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيَابٌ مِّن نَّارٍ يُصَبُّ مِن فَوْقِ رُؤُوسِهِمُ الْحَمِيمُ يُصْهَرُ بِهِ مَا فِي بُطُونِهِمْ وَالْجُلُودُ"(2) و هم چنين آيات مربوط به ثواب و نعمتهاى بهشتى همه روحانى بودن محض را نفى مى فرمايد.

و آياتى مثل" يَوْمَ تُبَدَّلُ الأَرْضُ غَيْرَ الأَرْضِ (3) نيز بيشتر از اين دلالت ندارند كه مثلًا در زمين تبديلات و تغييراتى پيش مى آيد مثلًا كوه ها از بين مى روند يا اينكه زمين فوائد و بركاتش را كامل مى دهد.

شب و روز در عالم برزخ

س 4. شب و روز در عالم برزخ بر چه مبنائى است. آيا مطابق شب و روز عالم طبيعت است؟

ج. ظاهراً عالم برزخ خود معيارهاى خاص خود را دارد و برزخ بين دنيا و آخرت است. روح نه مثل دنيا تعلق به بدن عنصرى دارد و نه مجرد صرف است. بلكه متعلق به جسم و هيئت برزخى است كه گاه براى بعضى مرئى مى شود و بر حسب بعض آيات جسم برزخى او مورد ثواب و عقاب قرار مى گيرد مثل" النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوًّا وَعَشِيًّا"(4).

حال حقيقت اين امور چگونه است؟ در اين دنيا لااقل بر امثال ما مجهول است بعضى گفته اند روح در عالم برزخ هم مجرد نيست و چيزى بدون شكل و هيئت و صورت در عالم امكان وجود ندارد حتى ملائكه اولى اجنحة مثنى و ثلاث و رباع مى باشند و جبرئيل هم بطور مجرد و غير مصور، نيست.

ص: 75


1- 60. ( 1). سوره كهف، آيه 29.
2- 61. ( 2). سوره حج، آيه 19 و 20.
3- 62. ( 3). سوره ابراهيم، آيه 48.
4- 63. ( 4). سوره غافر، آيه ..

مع ذلك ما بيشتر از آنچه آيات و احاديث بر آن صراحت داشته باشد اظهارنظر و عقيده نمى كنيم و به همان اعتقاد اجمالى بسنده مى نماييم و در تعيين حدود و تفاصيل آنها پا را از ظواهر آيات و روايات فراتر نمى گذاريم.

تناسب گناهان دنيا و كيفرهاى آخرت

س 5. رابطه ى كيفر اخروى و گناه رابطه جعلى و قراردادى است (بجعل من الله تعالى) يا رابطه اى علّى؛ يعنى گناه علت تامه است براى ايجاد كيفر؟ اگر رابطه جعلى باشد چه تناسبى است بين گناه در دنيا، و كيفرهاى آنچنانى در آخرت؟

ج. گناه و معصيت علت استحقاق لوم و ذم و توبيخ و جواز كيفر است و علت نفس كيفر و عقاب نيست كه اگر گناهكار مجازات نشود تخلف معلول از علت لازم شود. چنان كه اطاعت و امتثال علت استحقاق مدح و ستايش و اجر و ثواب است على اشكال فى الاخير(1).

و اما تناسب گناه و كيفرهاى سخت براى عظمت گناه و كفر نعمت منعم حقيقى و خروج بر مولا و انكار خدائى و بى اعتنائى به عذاب خدا و گناهان آنچنانى است.

بلى فى الجمله مى توان گفت كه گناه علت عذاب است به اين معنى كه بدون گناه عذاب نخواهد بود و كيفر متفرع بر گناه است چنان كه پاداش هم بدون اطاعت و امتثال نمى باشد.

و به عبارت ديگر عدم گناه مساوق با عدم كيفر است اما وجود گناه مساوى با وجود كيفر نيست پاداش و كيفر وعد و وعيد است كه اول از شخص كريم لازم الصدور و تخلف ناپذير است اگر چه بر اساس تفضل باشد و دوم لازم الصدور نيست بلكه عدم صدور آن گاه با كمال صفات و صفات كمال مناسب است.

ص: 76


1- 64. ( 1). توضيح اينكه: ثواب مبتني بر تفضل است نه استحقاق ..

مع ذلك احتمال اينكه بين بعض اعمال تكويناً با بعض عذاب ها و عقاب ها ربط وجود داشته باشد، به طور جزم قابل دفع نيست و ممكن است به مثل اين آيه الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا"(1) و به بعض روايات «مثل الظلم ظلمات يوم القيامه»(2) استناد شود.

مع ذلك هيچ يك علت تامه نيست و شرايط و موانع نيز كه بسا بسيارى از آنها بر ما مخفى باشد مؤثرند و اجمالًا وعد و وعيد و بشارت و انذار و جعل كيفر و پاداش بر حسب حكمت و بر حسب قاعده لطف لازم است و بسيارى يا بيشتر بدون آن به صلاح و فلاح نايل نمى شوند ولى تحقق و فعليت آنها و مقدار و موارد آنها همه با خداوند عليم حكيم عادل غفور رحيم قاهر شديد الانتقام و الكبير المتعال ... مى باشد كه چنان برنامه ها پياده خواهد شد كه همه اين صفات جلال و جمال در جاى خود اعمال و مثل نظام اين عالم همه اين اسماء و صفات ظهور يافته و تعطيلى در آنها متصور نخواهد بود اين حقيقت به اجمال ثابت است و احاطه بر تفاصيل و ارتباط همه امور با كل اسماء حداقل براى غير تنى چند از مؤيدين من عندالله امكان پذير نيست.

يفعل الله ما يشاء بقدرته و يحكم ما يريد بعزّته و حكمته و كل ذلك تقدير العزيز العليم.

بشر بايد خود را در معرض ظهورات صفات جماليه حق قرار دهد و از اينكه در معرض ظهورات صفات جلاليه و قهريه او قرار دهد با استعانت از حول و قوه او پرهيز نمايد و اين چنين برنامه هاى خداوند متعال را زير سؤال و اعتراض نبرده و كشف حقايقى را كه مجهول است و بايد هم مجهول باشد وجهه نظر قرار ندهد و بداند كه همه افعال الهى در دنيا و آخرت و محسوس و نامحسوس بر أتم نظام جارى است از ناحيه حضرت رب الارباب و ولى النعمات.

ص: 77


1- 65. ( 1). سوره نساء، آيه 10.
2- 66. ( 2). كافي، 2/ 332 ..

گفته نشود بعد از اين بيانات اصل سؤال- كه رابطه كيفر و پاداش با اعمال رابطه معلول با علت است يا قراردادى و جعلى است- چگونه پاسخ داده شد؟

زيرا مى گوئيم اينكه رابطه بين آنها رابطه عليت و معلوليت نيست از آنچه بيان شد معلوم مى شود اگر آن چنان باشد" إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا"(1) و" وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَن يَشَاء"(2) معنى پيدا نمى كند.

آنچه به نظر نزديك تر است اين است كه اين ثواب ها و عقابها همه جعلى و استصلاحاً لحال العبد است و تفاوت بين آنها نيز بر حسب حكمت و مصلحت باز هم همين جنبه استصلاحى و تربيتى را دارد و اگر اين برنامه عذاب و عقاب و وعد و وعيد نبود ربوبيت حضرت بارى تعالى العياذ بالله ناقص شمرده مى شد.

در عين حال تعذيب عصاة و گناهكاران به هر يك از عذابهاى مأثوره در كتاب و سنت حتى خلود در نار، ظلم نيست و در موارد فعليت اين عذابها چنان نيست كه همه به يك چوب رانده شوند مثلًا در دار آخرت هم همه دزدها مثل اين دنيا كه على السواء مجازات و با تحقق شرايط شرعى دستشان بريده مى شود باشد بلكه در آنجا حساب دقيق است و تمام شرايط و ريزه كاريها و اوضاع و احوال مجرم ملاحظه مى شود.

غرض اين است كه آنجا حاكم خداوند علام الغيوب و عالم السر و الخفيات است و هر جا كيفر مقتضى شد اين دقايق رعايت مى شود و دزد گرسنه و فقير برابر با دزد غنى مجازات نمى شود و هلم جرّاً غرض اين است كه اين آيات و روايات مدلول تفصيلى كه مبين تمام جوانب باشد ندارند تا ما بتوانيم در موردى خدشه كنيم كه العياذ بالله مثلًا خلاف عدل است. در اينجا مطلب بسيار است ولى بيش از اين مجال شرح نيست.

معارف دين ؛ ج 2 ؛ ص77

ص: 78


1- 67. ( 1). سوره زمر، آيه.
2- 68. ( 2). سوره نساء، آيه و 116 ..

ارتباط بين بحث اعاده معدوم و معاد جسمانى

س 6. آيا بين بحث اعاده معدوم و معاد جسمانى ارتباطى هست يا نه؟

ج. به اين معنى كه معاد جسمانى ثبوتاً يا و اثباتاً توقف بر قول به جواز اعاده معدوم داشته باشد و با قول به امتناع اعاده معدوم ثبوت معاد جسمانى يا اثبات آن ممكن نباشد اگر چه بعضى توهم كرده باشند، بين اين دو بحث ارتباط نيست و بنابر امتناع اعاده معدوم نيز معاد جسمانى محقق و ثابت است.

البته اين به اينگونه تحرير مى شود كه بفرض صحت كبراى كلى امتناع اعاده معدوم معاد جسمانى صغرى آن كلى و از جزئيات آن نيست.

بلكه اگر اين جهت كه معاد جسمانى صغراى آن كلى هست يا نيست مشكوك فيه باشد از اين جهت كه تمام جوانبى كه در حكم به اين قضيه (المعاد الجسمانى اعادة المعدوم ممتنع فالمعاد الجسمانى ممتنع) درك آن لازم است بر عقل مجهول و بلكه مى توان گفت خارج از درك عقل است و معاد جسمانى با نصوص كتاب و سنت قابل اثبات است.

و اما وجه اينكه معاد جسمانى صغراى اين كلى نيست اين است:

بنا بر اين كه بحكم عقل و شرع روح انسان بعد از مرگ باقى است و مرگ بمعنى فناء روح نيست بلكه حقيقت آن قطع تصرف و تدبير روح بطور موقف نسبت به جسم عنصرى است كه اجزاء مادى آن بعد الانحلال باقى است و معدوم نمى شود و با اتصال آن اجزاء به يكديگر تصرف و تدبير روح به آن بحال اول باز مى گردد نظير تأثير قواى نباتات كه در فصل زمستان منقطع بشود و دوباره تأثير آن مجدد يا ظاهر مى شود و وضعى كه در كمون و خفا بوده ظاهر مى گردد و خلاصه اين كه باذن الله تعالى اين قطع و وصل تدبير برقرار مى شود و اعاده معدومى در بين نمى آيد.

در اينجا قابل تذكر است كه در مسأله امتناع اعاده معدوم اگر چه كسانى كه به آن قائلند دلائلى طبق مسالك خود اقامه كرده و آن را مسلم ميدانند و بعضى هم آن دلائل را مورد ايراد قرار داده اند ولى اجمال مطلب اين است كه در اين گونه مطالب اهل فلسفه و

ص: 79

معقول حرفى را كه ميزنند نبايد حرف آخر بدانند، پيرامون انسان و اين گونه مسائل در عصر ما مسائلى مطرح شده بلكه به وقوع پيوسته است كه اگر يك قرن يا دو قرن پيش به اين آقايان اهل معقول و حكمت متعاليه عرضه مى شد با دلائلى كه بسا عقل پسند به نظر مى رسد و بر مبانى كه استوار مى كردند نفى آن نفى استحاله اجتماع نقيضين شمرده مى شد آن را محال مى دانستند مانند مسأله معراج و خرق و التيام و امور كه خلاف توالى فاسده كه آنها گمان مى گردند بالحس معلوم گردد.

آيا يزيد ملعون مجبور بر شهادت امام نبوده است

س 7. چگونه مى شود يزيد را ملعون شمرد؟ با آنكه پيش از شهادت امام حسين عليه السلام پيامبران عمل او را خبر داده بودند و با اين فرض آيا مجبور نبوده است؟

ج. يزيد ملعون است به جهت جنايتى كه به اختيار خود انجام داده و اخبار پيغمبران از جنايت كسى، علت مجبور بودن او در ارتكاب جنايت نيست.

آيا اين جهان يك بار ديگر تكرار شده است

س 8. بحثى پيش آمد كه نظام خلقت بشر و كلًا جهان و مسأله ظهور پيامبران تا رسيدن به پيامبر خاتم چند بار تكرار شده است. به اين تفصيل كه خداوند متعال يك سرى از بشرها را خلق كرده و برايشان قيامت را بپا كرده و يك سرى از آنها در جهنم و يك سرى در بهشت هستند. و الان ما در سرى دوّم هستيم. نظر حضرتعالى در اين مورد چيست؟

ج. اجمالًا آنچه از قرآن مجيد استفاده مى شود معاد انسانها و قيامت و حشر و نشر تاكنون محقق نشده است و قيامت و معاد همگان در يك زمان و روزى كه مقدار آن پنجاه هزار

ص: 80

سال است واقع خواهد شد و بر اين كه عقاب و عذاب در جهنم و ثواب در بهشت مرحله اى يا بيشتر باشد برهانى اقامه نشده است. والله العالم

شب اول قبر چه زمانى است

س 9. پس از مرگ انسان ممكن است چند روزى تا زمان خاكسپارى او طول بكشد خواستم بدانم از اين رو چه زمانى شب اول قبرش محسوب مى شود. زمانى كه روح از بدن جدا مى شود يا زمانى كه مرده را در قبر گذاشتند شب اول قبرش محسوب مى شود؟

ج. زمانى كه روح از بدن جدا مى شود برزخ او شروع مى گردد ولى اگر عمل خاصى براى شب اول دفن معين شده باشد مانند نماز معروف به نماز وحشت (ليلة الدفن) در همان شب انجام مى گيرد. والله العالم

بازگشت روح به كالبد خاكى انسان

س 10. ضمن عرض سلام با عنايت به آيه 27 سوره شريفه بقره، آيا تفسير برخى در خصوص بازگشت روح به كالبد خاكى انسان معنا پيدا مى كند؟

ج. آيات كريمه و احاديث شريفه تصريح به اين دارند كه روح به همين بدن عنصرى عود مى كند و معاد جسمانى است. والله العالم

ص: 81

امامت

سكوت صحابه و سايرين در قبال جريان سقيفه

س 1. سكوت صحابه و سائرين در قبال جريان سقيفه را چگونه توجيه مى نمائيد؟

ج. اين اشكال قابل توجهى نيست تاريخ نظائر آن را بسيار نشان داده است و ما هم در عصر خودمان مظاهر آن را ديده ايم اگر چه مطلب سقيفه و منحرف كردن مسير خلافت در اهميت مافوق هر حادثه است شاعر مى گويد:

لقد عجبوا اصحاب احمد اذ رضوابتقديم ذى جهل و تاخير ذى فضل

واصحاب موسى فى زمان حياته رضوا بدلًا عن خالق الخلق بالعجل

مضافاً بر اينكه كبار صحابه نظير سلمان و غيره سكوت نكردند بلكه اول من احتج للخلافة على بن ابيطالب عليه السلام.(1)

ص: 82


1- 69. ( 1). رجوع شود به الغدير، 2/ 191 ..

مرحوم سيد شرف الدين در كتاب ارزشمند المراجعات احتجاجات بنى هاشم و سائر صحابه را آورده است 70] و در نهج البلاغه نيز مى فرمايد:

و ان كنت بالشورى ملكت امورهم فكيف بهذا و المشيرون غيب

و ان كنت بالقربى حججت خصيمهم فغيرك اولى بالنبى و أقرب 71]

آيا آيه تطهير بر ثبوت رجس دلالت دارد

س 2. آيا در آيه تطهير اذهاب رجس مستلزم ثبوت رجس در رتبه سابقه نيست؟

ج. فعل مضارع در مثل اين موارد معناى استقبالى و آينده و حصول ما لم يحصل را ندارد چنان كه فعل ماضى كه در مثل" وَكَانَ اللّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا"(1) معنى ماضى ندارد در" إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ"(2) و" وَيُرِيدُ اللّهُ أَن يُحِقَّ الحَقَ (3) معناى آيه تعلق اراد الله تكويناً بر اذهاب رجس از اهل بيت است كه تكويناً و با وجود آنها متحقق است يعنى وجودشان مطهر وجود مى يابد نه اينكه رجس موجودى را از آنها مى برد و بعبارة اخرى اخبار از اين است كه آنها را مطهر قرار داده است.

محتمل و ممكن است طبق توضيح مفصلى كه حقير در تفسير آيه داده ام 75] مراد از اذهاب رجس از آن بزرگواران اراده جدى بعث و زجر آنها از اوامر و نواهى الهى است كه امر

ص: 83


1- 72. ( 3). سوره نساء، آيه 158.
2- 73. ( 4). سوره احزاب، آيه 33.
3- 74. ( 5). سوره انفال، آيه 7.

آنها به آنچه در شرع مأمور به و نهى از آنچه در شرع منهى عنه است با اذهاب رجس و عدم ابتلاى آنها به ارتكاب بعض افعال يا ترك بعض اعمال و پاك ماندن آنها باشد كه امر آن بزرگواران به آن اعمال و نهى آنها از آن افعال امر تشريعى صرف- كه با علم به عدم اطاعت مأمور نيز هست- نيست. بلكه اين امر چون با علم به اطاعت مأمور و امتثال او است مورد اراده جدى و طلب حقيقى است تا بنده مطيع در مواردى كه نبايد واقع شود واقع نشود.

اين معنايش وجود رجس و اذهاب رجس نيست اين معنايش حراست از وقوع رجس و هدايت بنده به طهارت است و معنى ما كنا لنهتدى لولا ان هدانا الله است.

معناى اذهاب رجس در آيه تطهير

س 3. درباره ى آيه تطهير: آيا رجس در اهل بيت بوده و خداوند آن را بر طرف ساخت يا نبوده و آن را برطرف نمود؟

ج. راجع به آيه شريفه تطهير اولًا فعل مثل يريد و اراد در مثل اين مورد منسلخ از دلالت بر زمان و استقبال و ماضى است و اين اراده از براى خدا ثابت است «و هو مريده قبل خلقهم» و تعلق دارد با ذهاب الرجس عنهم و تطهيرهم قبل خلقهم كما تعلقت بخلقهم و معنايش اين است كه: اراد الله ان يخلقهم مذهوباً عنهم الرجس و مطهراً و به عبارت اخري: خلقهم الله طاهراً مطهراً عن الرجس مثل قولهم. «ضيق فم الركية»، «المبتدا هو المجرد عن العوامل اللفظيه» و معناى اول اين نيست كه دهنه چاه وسيع و گشاد است آن را تنگ ساز يا مبتدا عامل لفظى داشته و از آن تجريد شده بلكه مقصود اين است كه از اول چاه را تنگ ساخت يا تنگ بساز و مبتدا از اول عامل لفظى ندارد.

بلكه در اراده تشريعى نسبت به غير معصوم مثلًا نهى از معاصى يا امر به واجبات نيز غرض دفع رجس است نه رفع رجس، در نهى از شرب خمر اراد الله بالارادة التشريعيه

ص: 84

اذهاب الرجس عن عباده بدفعه عنهم لا برفعه و ازالته و الّا، امر و نهى تشريعى معنى ندارد.

خلاصه اينكه در اينجا مراد رفع موجود نيست بلكه منع از وجود ما هو المعدوم است.

توضيحاً عرض مى شود راجع به آيه تطهير و اينكه اراده اگر چه اراده به اصطلاح تشريعى شد بطور حقيقى و بطور مطلق به غير معصوم تعلق نمى گيرد و تعلق حقيقى آن بطور مطلق دليل بر عصمت است و نسبت به ديگران اراده حقيقى مطلق نيست و لذا در اوامر و نواهى اراده حقيقى به فعل يا ترك و انبعاث از امر يا انزجار از فعل به واسطه نهى به طور مطلق در مورد معصوم صحيح است و فى الجمله به هر كسى است كه در هر مورد از آن امر منبعث يا از نهى منزجر شود" إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَنَ"(1) تحقيق آن محتاج به تفصيل است كه بيشتر از اين در اين جا مجال اطاله كلام نيست.

آيا حضرت جواد تحت تأثير خادمان خود بودند

س 4. امام رضا هنگامى كه در شهر طوس بوده از يك حالت روزمره فرزندش يعنى امام جواد كه در مدينه بود مطلع مى شود و به ايشان نامه اى مى فرستد كه خادمان به علت خصلت بخل، تو را هنگامى كه بر مركب سوار مى كنند از درب كوچك خانه به بيرون مى برند و از اين پس وارد شدنت و بيرون رفتنت از درب بزرگ خانه باشد.

سؤال بنده اين است كه چطور امام جواد در طول اين مدت با اين كه معصوم است تحت تأثير بخل خادمان خويش قرار مى گيرد؟

ص: 85


1- 76. ( 1). سوره يس، آيه 11..

ج. روايت بزنطى 77] كه به آن اشاره كرده ايد در آن وجه فعل خادمان و موالى كه امام جواد را از باب صغير خانه خارج ميكردند معلوم شده است و اما وجه فعل آن حضرت يعنى خروج آن حضرت از باب صغير معلوم نشده است كه تحت تأثير بخل خادمان بوده است بلكه شايد وجه آن اقتصار بر تصرف در مال امام بمقدار خاص و لازم بوده است و امام رضا در اين نامه اين اجازه وسيع را بفرزند عزيزشان داده اند و در مورد عموها و عمه ها همه به آن حضرت اجازه لازم داده اند.

اين هم كمال پرهيزكارى امام جواد و امانت دارى آن حضرت را مى رساند و هم علاقه پدر بزرگوار او را به ظهور موقعيت و شئون و فضايل فرزند بسيار عزيز و گرامى مى رساند.

حديث منزلت چگونه جانشينى پيامبر را ثابت مى كند

س 5. با توجه به اينكه حضرت هارون عليه السلام قبل از حضرت موسى عليه السلام رحلت نموده، حديث منزلت چگونه مى تواند جانشينى پس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را ثابت نمايد؟

ج. جواب واضح است زيرا حديث شريف معنايش بيان منزلت أميرالمؤمنين عليه السلام و مشاركت آن حضرت با حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله در همه شئون عاليه و ولايت بر امور غير از مقام نبوت و وساطت در ابلاغ رسالت خدا به خلق است. معناى مطابقى آن دارا بودن اين منزلت در عصر رسالت و حيات رسول صلى الله عليه و آله است نه اينكه تو بعد از من منزلت هارون را از موسى دارى كه نظير سالبه بانتفاء موضوع باشد- ولى جانشينى آن حضرت بعد از حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله نيز ثابت مى شود زيرا اين منزلت صاحب شئون پيغمبر بودن به جز نبوت براى آن حضرت طبق

ص: 86

اين حديث ثابت است و بعد هم باقى است و بعد از اين همه بايد از آن حضرت تبعيت نمايند.

اين معنائى بالاتر از جانشينى است منزلتى است كه طبق اين حديث مسلم و متواتر براى أميرالمؤمنين عليه السلام ثابت بوده و بعد هم ثابت و مسلم است. اين حديث تمام شئونى را كه پيغمبر صلى الله عليه و آله بر حسب مقام امامت و ولايت و اولى به أنفس بودن دارا هستند براى أميرالمؤمنين عليه السلام اثبات مى نمايد.

بلكه مى توان گفت معنايش نصب و تعيين پيغمبر صلى الله عليه و آله نيست بلكه اخبار از واقع امر و حقيقت منصبى است كه براى على عليه السلام ثابت است.

آيا مشهور از روايات دال بر ولايت أميرالمؤمنين عليه السلام اعراض كرده اند

س 6. اگر براى تثبيت خلافت ابوبكر به اعراض مشهور از روايات دال بر ولايت على بن ابيطالب عليه السلام تمسك شود، چه پاسخى مى فرماييد؟

ج. كدام مشهور جز چند نفر كه با آن صحنه سازى سوء استفاده از جوى كه پيش آمده و از ضعف آن مردم جديد العهد بالاسلام و ارعاب و تطميع آنها با نصوص مخالفت كردند، مشهورى نبوده است. و مسئله به تمام معنى سياسى و با نقشه هاى قبلى و تبانى منافقين و موقعيت خاصى كه بود پيش آمد.

مثل اين جريان سياسى را با اعراضى كه در فقه مطرح است نبايد مقايسه كرد مخالفت رسمى با نصوص و تعيين پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم بود.

خيلى تعجب است اين اعراض- كه معرضين همانها بودند كه حتى از كتابت وصيت پيغمبر جلوگيرى كردند و آن گونه كه قلم از بيان آن شرم دارد به رسول خدا صلى الله عليه و آله جسارت كردند- چه اعتبارى غير از مخالفت با پيغمبر دارد؟ اين حرف را هم بعد از يكهزار و چهار صد سال امروز مى شنويم اعراض مشهور در اينجا كه

ص: 87

اصلًا وجود نيافت و جز سكوت و بى تفاوتى بسيارى و ترس از به خطر افتادن منافع دنيائى و حزب بازى معنى نمى يابد.

مسئله اى كه به آن اهميت- كه گفته شده در هيچ امرى مثل امر حكومت در اسلام خون ريخته نشده مسئله اى كه به آن اهميت است كه با آن تشريفات مفصل در غدير خم ابلاغ مى شود- اگر از طرف هر كس از نصوص آن اعراض شده باشد غير از سياست و رياست طلبى و مخالفت با دستور پيغمبر صلى الله عليه و آله هيچ تفسير و معنايى ندارد.

مسئله فرعى فقهى و شك بين سه و چهار يا پاكى و نجس بودن اعضاء نيست كه اعراض مشهور و برخوردهاى فقهى در مسائل فرعى در آن مطرح شود.

مسئله اى است كه در آن درجه از اهميت كه «لو ان عبداً قام ليله و صام نهاره و تصدق بجميع ماله و حج جميع دهره و لم يعرف ولاية ولى الله فيواليه و يكون جميع اعمال بدلالته اليه ما كان له على الله حق فى ثوابه و لا كان من اهل الايمان»(1).

آيا اعتقاد به ملكيت فدك و افضليت حضرت زهراعليها السلام ضرورى مذهب است

س 7. آيا اعتقاد به اين كه فدك ملك خالص حضرت زهراءعليها السلام است از ضروريات مذهب است و يا اينكه اين مطلب مطابق با واقع است و لكن از ضروريات نيست؟

آيا اعتقاد به اينكه حضرت زهراء و ائمّه معصومين عليهم السلام افضل از تمام مخلوقات خداوند حتى تمام انبياء الهى به جز حضرت رسول صلى الله عليه و آله هستند جزء ضروريات مذهب است و يا اينكه از مسلمات است ولى ضرورى مذهب نيست؟

ص: 88


1- 78. ( 1). وسائل الشيعة، باب 29 از ابواب مقدمه عبادات، حديث 2..

ج. اگر مقصود از ضروريات مذهب است اين است همانطور كه در ضروريات دين اگر كسى آن را انكار كند و ملتفت باشد كه انكارش مستلزم انكار ثبوت و اخبار صادق مصدق است از دين خارج مى شود اين دو موضوع هم از ضروريات مذهب است.

و اگر كسى هر يك از آنها را انكار كند و ملتفت باشد كه اخبار قطعية الصدور از ائمه معصومين عليهم السلام بر آن دلالت قطعى دارند اين انكار چون مستلزم انكار ائمه عليهم السلام است موجب خروج از مذهب است.

سابقه ارتباط أميرالمؤمنين عليه السلام با نبى گرامى اسلام صلى الله عليه و آله

س 8. درباره سابقه ارتباط أميرالمؤمنين على عليه السلام با نبى گرامى اسلام صلى الله عليه و آله توضيحى بيان فرمائيد.

ج. در مورد عواطف خاصه و الطاف مخصوصه و نوازش و مهر حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله نسبت به حضرت مولى الموحدين أميرالمؤمنين عليه افضل صلوات المصلين از زمان كودكى آن حضرت كافى است اين فراز از خطبه جليله قاصعه نهج البلاغه را در نظر آورد:

«و قد علمتم موضعى من رسول الله صلى الله عليه و آله بالقرابة القريبة و المنزلة الخصيصة، وضعنى فى حجره و انا ولد يضمنى الى صدره و يكنفنى فى فراشه، و يمسنى جسده و يشمنى عرفه و كان يمضغ الشى ء ثم يلقمنيه»(1)

و آنچه در كتاب مستطاب شريف بحار الانوار نقل شده: «عن العلامة فى كشف اليقين و غيره عن السيدة فاطمة بنت اسد عليها السلام، قالت: «فولدت علياً و لرسول الله صلى الله عليه و آله ثلاثون سنة، و احبه رسول الله حباً شديداً، و قال لى اجعلى مهده بقرب فراشى، و كان رسول الله صلى الله عليه و آله يلى اكثر تربيته و كان يطهر عليا فى وقت غسله يوجره اللبن عند شربه و يحرك مهده عند نومه و يناغيه فى يقظته، و يحمله على صدره و يقول هذا

ص: 89


1- 79. ( 1). نهج البلاغه، خطبه 192..

اخى و وليى و ناصرى و صفيى و ذخرى و كهفى و ظهرى و ظهيرى و وصيى و زوج كريمتى و امينى على وصيتى و خليفتى، و كان يحمله دائما و يطوف به جبال مكة- و شعابها و اوديتها».(1)

سبقت ايمان اميرالمؤمنين عليه السلام بر ديگران

س 9. در مورد سبقت أميرالمؤمنين على عليه السلام بر ديگران در ايمان به نبى گرامى اسلام صلى الله عليه و آله توضيحى بيان نمائيد.

ج. در مورد سبقت حضرت أميرالمؤمنين مدت هفت سال بر ديگران در نماز خواندن با آن حضرت بايد عرض كنم:

اولا آن حضرت از رسول خداصلى الله عليه و آله در كل برنامه هاى عملى و معنوى و دينى و ايمانى پيش از بعثت هم مثل بعد از بعثت جدا نبود و اتصال و اقتداء تام و تمام به رسول خداصلى الله عليه و آله داشت، و ملازم دائمى و هميشگى آن حضرت بود.

در اين مطلب بخصوص روايات متعدد از طرق عامه وارد شده و مورد شك و ترديد نيست از جمله:

1. مسند احمد ج 1، ص 99.

2. كنز العمال، حديث 36389 و دو حديث بعد از آن.(2)

3. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد روايتى از آن حضرت را نقل نموده كه فرمود: «لقد عبدت الله قبل ان يعبده احد من هذه الامة سبع سنين»(3)

ص: 90


1- 80. ( 1). بحار الانوار، 35/ 9. كشف اليقين في فضائل أميرالمؤمنين عليه السلام ف 2 ص 33- 32 ح 12 ط 1413 ق.
2- 81. ( 2). كنز العمال، ج 13 ص 122.
3- 82. ( 3). شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد 1/ 5..

4. ابن اثير در اسد الغابه از ابو ايوب انصارى روايت نموده كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود

: «لقد صلت الملائكة علي و علي علي سبع سنين و ذلك انه لم يصل معي رجل غيره»(1).

اين سوابق براى حضرت اميرالمؤمنين سلام الله عليه ثابت و مسلم است و آنچه گفته شده و در كتابها حفظ شده اشاره و اجمالى از آن است.

جعلنا الله و اياكم من شيعته و شيعة الائمة الطاهرين من ولده صلوات الله و سلامه عليه و عليهم اجمعين و زاد الله في توفيقاتكم و ولائكم لهم عليهم السلام و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته.

بررسى ميزان اعتبار حديث ثنتين از حيث سند و محتوى و اثبات جعلى بودن آن

س 10. كداميك از احاديث زير از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است؟

انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى.

خلفت فيكم ثنتين لن تضلوا بعدهما: كتاب الله و سنّتى لن يفترقا حتى يردا على الحوض.

ج. احاديث ثقلين از احاديث متواتره اى است كه سنّى و شيعه آن را به سندهاى متعدد از جمعى از صحابه مشهور مثل زيد بن ارقم و ابى ذر و ابى سعيد و حذيفه بن اسيد و جابر بن عبدالله و عامر بن ابى ليلى و اميرالمؤمنين عليه السلام و ابن ابى رافع و ابى الطفيل و زيد بن ثابت روايت كرده اند و بزرگان محدثين اهل سنت مثل احمد بن حنبل و طبرانى و ترمذى و مسلم و ابن سعد و حاكم و عبد بن حميد و هيثمى ومتقى و سيوطى

ص: 91


1- 83. ( 1). اسد الغابة، 4/ 18..

و نسائى و دولابى و ابى نعيم و دارمى و ديگران كه همه از مشاهير عامه هستند آن را روايت نموده اند.

لازم به تذكر است كه حديث متعدد است يعنى مكرر اين مضمون بالفاظ مختلف از حضرت رسول صلى الله عليه و آله صادر شده لذا از آن تعبير به احاديث كرده ايم اين دو لفظى كه شما ذكر كرده ايد لفظ مختصر بعض اين احاديث است مى توانيد پيرامون اين احاديث بتأليف حقير (امان الامه من الضلال و الاختلاف) رجوع فرمائيد.

اما در مورد لفظ «سنتى» به جاى «عترتى»، در حديث ثنيتن قديمى ترين كتابى كه اين مضمون در آن وارد شده دو كتاب است يكى سيره ابن اسحاق 84] و ديگر موطا مالك 85] كه هر دو معاصر منصور و هر دو هم اين دو كتاب را به امر منصور نوشته اند.

شخصيت ابن اسحاق:

اين مرد در علم غزوات و سيره پيغمبر و حديث، نامدار و مشهور است در حق او اقوال و سخنان علماء و رجال اهل سنت مختلف است گروهى او را به ضعف و كذب و تدليس، و اوصاف ديگر توصيف كرده اند.

«ابن حجر» در تقريب و شهيد در حواشى بر خلاصه، او را صريحاً از شيعه شمرده اند. ميان او و مالك بن انس و ديگر فقيهان مدينه اختلافى ظاهر شد كه از او به حاكم شكايت كردند. حاكم او را از مدينه اخراج كرد او از گروه زيادى نقل حديث نموده و گروه زيادى هم از او اخذ حديث كرده اند. وفاتش را بين سال 150 تا 154 گفته اند.

وقتى ابن اسحاق را از مدينه بيرون كردند در بغداد ساكن شد و در حيره يا بغداد با منصور خليفه جبّار عباسى ملاقات كرد و بامر منصور براى پسرش مهدى كتاب سيره را نوشت.(1)

ص: 92


1- 86. ( 3). رجوع شود به ميزان الاعتدال، 3/ 468- تهذيب التهذيب، 9/ 33- تاريخ بغداد، 1/ 214- الوافي بالوفيات، 2/ 188- وفيات الاعيان، 4/ 276 تذكرة الحفاظ، 1/ 172- تأسيس الشيعة: 232 ..

عصر تأليف سيره:

تأليف سيره چنان كه معلوم شد، در عصر منصور بوده و آن عصرى است كه علويين در نهايت اوج بودند و مردم به آنها گرايش داشته و حتى مى گويند بعض فقهاء مشهور اهل سنت مخفيانه عليه منصور و به نفع علويين فتوى مى دادند. در چنين موقعى- كه مهمترين بلكه يگانه مدرك و حجت شرعى بودن حكومت يا غصبى بودن آن، احاديث بود و بنى عباس هر چه ضربه مى خوردند از اين راه بود- اين كتاب تحت نظر منصور و به امر او براى پسرش مهدى و در واقع براى اغراض سياسى مهم تأليف شده است.

معلوم است نويسنده در آن تا چه حدّ از بيان حقايق خوددارى مى كند و چه قدر بايد تقيه و احتياط و محافظه كارى نمايد و بايد چگونه آن را بنويسيد كه مرد زيرك و وارد و سياستمدارى مثل منصور جبار سفاك آنرا بپذيرد. حتماً بايد تا ممكن است احاديثى كه روش بنى عباس و زمامدارانى را كه پس از پيغمبر مسلط بر امور مسلمانان شدند محكوم مى سازد در اين كتاب نوشته نشود و از اخبارى كه كسان و بستگان و طرفداران سياستهاى حكام وضع كردند و فضايلى را براى آنها و همكارانشان ساختند هر چه بشود در آن قالب كنند.

در اين كتاب حتماً بايد حديث يوم الدار، حديث ثقلين، مباهله، غدير خم، شأن نزول آيه تطهير و آيه ى انما وليكم الله و صدها از اين قبيل احاديث مسلمه نباشد و گرنه منصور نمى پذيرد.

بايد وضع حكومت را به همين نحو كه پس از پيغمبر صلى الله عليه و آله جلو آوردند تأييد كند. بايد احاديث و رواياتش بيشتر از زبان مخالفان اهل بيت و علويين باشد.

اينجا است كه بايد شخص ناقد و بصير در مطالب اين كتاب خصوص آنچه مربوط به سياست و يا مخالف مذهب اهل بيت و مؤيد مذاهب ديگر است كاملًا اگر سند دارد

ص: 93

سندش را ملاحظه كند و روايات كتب ديگر و احاديث اهل بيت نبوت را كاملًا بررسى نمايد تا بتواند به حقيقت برسد.

بارى كتاب سيره ى ابن اسحاق متأسفانه با اين وضع مورد دستبرد عبدالملك بن هشام هم قرار گرفت و او به اسم تلخيص و تهذيب هر چه را خواست از آن اسقاط كرد و بر آن چيزهايى افزود.

در عين حال تا آنجا كه فرصت داشتم در بعض كتب فحص كردم توثيق اين مرد را دركتاب رجال نيافتم.

و اما موطأ مالك از جهات متعدده مورد خدشه و ايراد محققين اهل سنت واقع شده و نسخ آن را كه با هم در نهايت اختلاف مى باشند تا سى نسخه شمرده اند.

در اين مورد ابن معين مى گويد: «اهل حديث نيست بلكه اهل رأى است و نوشته اند كه احاديث مرسل موطأ 300 حديث و موقوف آن را 613 حديث و از اقوال تابعين 285 خبر در آن درج است».(1)

روايات مرسله آن چنان كه سيوطى مى گويد فى حد نفسه قابل اعتماد نيست كه از آن جمله يكى همين خبر است.

اين دو كتاب با اين اوصاف و با اينكه در چنان جوّ سياسى نوشته شده حديث ثنتين را نقل كرده اند. اتفاقاً هر دو هم بطور مرسل و بدون سند. ابن اسحاق بدون اينكه سند را بكسى منتهى كند يا از كسى نقل كند اين خطبه اى را كه متضمن اين جمله است روايت كرده است 88](2).

ص: 94


1- 87. ( 1). اضواء علي السنة المحمدية، ص 243 تا 247.
2- 89. ( 3). طبري هم اگر چه از ابن اسحاق از ابن ابي نجيح لفظ سيره را روايت كرده است ولي روايت او قابل اعتماد نيست زيرا اولًا مرسل است و ثانياً ابن ابي نجيح چنانكه از ابن حجر نقل شده از قدريه و مدلس است و ثالثاً به سند طبري به اسحاق هم به واسطةمحمد بن حميد رازي و سلمه بن فضل ابرش انصاري نيز ضعيف است. رجوع شود به تذكرة الحفاظ، 2/ 490 و 492 و تهذيب التهذيب، 4/ 153 و 154 و جلد 9 ص 127 تا 130..

موطأ مالك هم عباراتش اين است: «و حدثنى عن مالك انه بلغه ان رسول الله صلى الله عليه و آله قال: تركت فيكم امرين لن تضلوا ما تمسكتم بهما كتاب الله و سنة نبيه»(1) اين خبر هم چنان كه ملاحظه مى كنيد مرسل است و لفظ خود مالك نيز مشعر بر عدم اعتبار آن مى باشد.

اگر چه پس از مالك ابن عبدالرحمن- چنان كه سيوطى در تنوير الحوالك نگاشته- خواسته است آنرا موصول قرار دهد اما زحمت بيهوده كشيده و آنرا بى اعتبارتر ساخته است زيرا آنرا از كثير بن عبدالله بن عمر و بن عوف روايت كرده است و او كسى است كه علماء رجال اهل سنت او را منكر الحديث، و ليس بشى ء، ضعيف الحديث و كذاب، از اركان كذب، واهى الحديث و متروك الحديث شمرده اند و مى گويند كتابى داشته كه همه اش اخبار مجعوله بوده كه ذكر كردن آن در شمار كتب و روايت از آن حلال نيست 91] و به احتمال قوى اين خبر از همان نسخه است.

پس از اين دو كتاب در مستدرك حاكم (ت 405) اين مضمون طبق نقل سيوطى در الجامع الصغير (ج 1 ص 130) به اين لفظ از ابى هريره كه حالش معلوم است روايت شده (تركت فيكم شيئين لن تضلوا بعدهما كتاب الله و سنتى، و لن يتفرقا حتى يردا على الحوض).(2)

ولى اين خبر اگر تصحيف شده ى روايت بيست و دوم كتاب ديگر سيوطى (احياء الميت بفضائل اهل البيت) كه از بزار از ابى هريره نقل كرده (انى قد خلفت فيكم اثنين لن تضلوا

ص: 95


1- 90. ( 1). تنوير الحوالك شرح موطأ مالك، 3/ 93.
2- 92. ( 3). و در الجامع الصغير از الغيلانيات ابي بكر شافعي از ابي هريره بلفظ« خلفت فيكم شيئين» نقل كرده است راجع: 2/ 5 ..

بعدهما كتاب الله و نسبتى، و لن يتفرقا حتى يردا على الحوض) نباشد، علاوه بر عدم اعتبار سند آن، دقت در متنش مجعول بودن آن را ثابت مى كند زيرا خبر از عدم تفرق دو چيز آن هم در آينده وقتى صحيح است كه تفرق و جدا شدن آنها از يكديگر محتمل باشد كه با چنين كلامى (لن يتفرقا حتى يردا على الحوض) نفى شود و در مورد كتاب و سنت خواه سنت عمليه باشد يا قوليه چنين احتمالى داده نمى شد، و اگر هم محتمل بود نسبت بزمان گذشته وصدور سنت بايد نفى شود يعنى بايد گفته شود (لم يتفرقا عن الآخر) يا اگر معناى ديگرى در نظر بود غير از تمسك به آنها مثل اينكه بخواهد توصيه كند كه آنها را از هم جدا نكنيد قرآن را بيك معنى و سنت را بخلاف و برابر آن قرار ندهيد با اينكه اين هم موضوع مهم قابل ذكرى نبود بايد بفرمايد:

(لاتفرقوا بين الكتاب والسنة فآن هما لن يتفرقا عن الآخر).

به هر حال هركس حديث شناس و از بلاغت و نكات ذوقى ادبى بهره مند باشد مى داند اين حديث يا تصحيف «كتاب الله و نسبتى» است يا در برابر حديث متواتر ثقلين جعل شده است غير از اين دو احتمال احتمال ديگر در اينجا راه ندارد.

فقه حديث

از اينها كه بگذريم در فقه اين خبرها و معانى آنها اگر دقت كنيم مى بينيم: اين خبر دلالت و مفهوم واضح و روشنى كه بيان آن در خور چنان موقف عظيم باشد ندارد. امر آشكارى كه اعتصام و تمسك به آن سبب شود هرگز گمراه نگردند چيست؟ كتاب خدا و سنت رسول خدا است مراد از كتاب خدا معلوم و همه آنرا مى شناسند، و تمسك به آن براى همه امكان دارد اما مراد از سنت چيست از آن چه فهميدند، و كجا بود كه به آن همه بتوانند تمسك كنند چگونه بين و آشكار بود؟

مراد سنت قوليه است يا سنت عمليه؟ اگر مراد سنت قوليه باشد كه در آن موقع تدوين و جمع آورى نشده بود كه آشكار و معلوم و در اختيار همه باشد پس تمسك و ارجاع به آن مفهومى نداشت با اينكه پيغمبر صلى الله عليه و آله بحفظ و كتابت حديث تشويق، و امر

ص: 96

فرمود و رواياتى هم بر آن دلالت دارد از جمله نقل شده از ابى بكر از پيغمبر صلى الله عليه و آله: «من كتب عنى علماً او حديثاً لم يزل يكتب له الاجر ما بقى ذلك العلم او الحديث»(1).

جلوگيرى از حفظ و كتابت حديث بواسطه علل سياسى بود، و براى اين بود كه اخبار فضايل اهل بيت و توجيهات و هدايتهاى پيغمبر- كه با مشى سياسى زمامداران مخالف بود- در كتابها نوشته نشود و در شهرها منتشر نگردد چون اگر كتابت حديث آزاد مى شد در آن عصر بطور كامل نمى توانستند احاديث را كنترل كنند و آنچه را با سياست مخالف بود حذف نمايند.

لذا تقريباً تا سال 120 ه- كتابت حديث ممنوع بود، و ابوبكر و عمر با آن مخالفت كردند و اگر چه عذرهائى مى آوردند ولى بنظر دقيق غرضشان اين بود كه اخبار فضايل اهل بيت، كه بسيار بود از مدينه و از بين اصحاب بيرون نرود، و تدوين نشود، و بهمين علت عمر رزية (يوم الخميس) را بوجود آورد و از نوشتن وصيتى كه پس از آن امت هرگز گمراه نشوند بعذر اينكه (حسبنا كتاب الله)(2) و اينكه بر رسول خدا بيمارى غالب شده و يا العياذ بالله هذيان مى گويد جلوگيرى كرد و نگذاشت پيغمبر آنچه را لازم بود در اين موقع بنويسد. چون مى دانست غير از تأكيد نصوص سابقه در حق أميرالمؤمنين عليه السلام نخواهد بود. ابن عباس هر موقع آن روز را ياد مى كرد، سخت مى گريست.

عمر بر حسب نقل طبقات ص 188 ج 5 نسخه هاى احاديث و سنت پيغمبر را جمع آورى كرد و تمام آنچه را جمع آورى شد سوزانيد. اين سياست عميق عمر پس از وى تعقيب شد و از نوشتن احاديث و تدوين سنت تا قرن دوم جلوگيرى بعمل آمد.

ص: 97


1- 93. ( 1). كنز العمال، 10/ 183.
2- 94. ( 2). صحيح بخاري ج 5، ص 138- صحيح مسلم، ج 5، ص 76- الغدير علامه اميني ص 341- بحار ج 22 ص 437..

غزالى در احيا مى گويد: از كتب و تصانيف چيزى در زمان صحابه و صدر تابعين نبود بلكه بعد از سنة 120 كه صحابه و بيشتر تابعين وفات كرده بودند نوشته شد و اين تأخير تدوين حديث در بين اهل سنت سبب انقطاع رشته علم در بين آنها شد و ضرر بسيار بزرگى داشت و موجب وارد شدن اخبار غير صحيح و اشكال تشخيص و معرفت احاديث صحيح گرديد.

امّا شيعه در پرتو پيروى از تعليم پيغمبر و رجوع به على و اهل بيت عليهم السلام كه نه تنها مخالف با تدوين حديث نبودند بلكه آن را تشويق مى كردند و پيروان خود را باخذ علم و كتابت امر مى نمودند هيچ گاه رشته حديث و كتابت سنت در بينشان قطع نشد.

اول كسى كه حديث را تدوين كرد و به املاء رسول خدا نوشت على عليه السلام بود كه پس از ايشان در اختيار ائمه عليهم السلام بود و گاه آن را مى آوردند و به آن در برابر مخالفان استدلال مى كردند.

كتاب هاى ديگر مثل كتاب ديات و صحيفه اى كه در صحيحين و مسند احمد و غير هم از آن نقل شده اميرالمؤمنين عليه السلام تأليف و تدوين فرمود.

در عصر ايشان ابن ابى رافع كاتب آن حضرت كتاب سنن و احكام و قضايا را نوشت، و بحمدالله اين افتخار براى شيعه است كه علوم و معارف و احاديث و سنت رسول الله صلى الله عليه و آله را از زمان آن حضرت تا حال بدون هيچ گونه فترت و انقطاع حفظ كرده و اين نقيصه را كه در حدود يك قرن و نيم كتابت علم در ميانشان رشته اش قطع شده باشد ندارند و رواياتشان از اين جهت در نهايت اعتبار است 95].

و اگر مراد سنت عمليه بود آن هم يك موضوع معين و مشخصى نبود كه مثل قرآن در اختيار همه باشد هر كسى از عمل پيغمبر چيزى مى دانست و عملى را ديده بود. ارجاع به

ص: 98

آن هم در صورتى سبب امن از گمراهى مى شد كه سنت عمليه آن حضرت بدون كم و زياد در كتابى ثبت و ضبط شده باشد.

با اين اوصاف چگونه ممكن است پيغمبر در حجة الوداع «سنتى» را كه اين گونه از نظر اهل سنت نامشخص و شكل نگرفته بود و بعد از يكصد و پنجاه سال هم كه شكل گرفت با احاديث سقيمه و غير معتبر مخلوط شد امر آشكار و بين و سبب امن از ضلالت و گمراهى معرفى كند؟ آيا شخص منصف غير از اين مى فهمد كه اين خبر اگر تصحيف نشده براى انصراف مردم از اهل بيت و حديث متواتر ثقلين و تاييد سياست حكومتهائى كه بر اساس عدم مراجعه باهل بيت و ترك راهنمائيهاى آنها جريان داشت وضع شده است؟

بيان ديگر در اثبات ضعف حديث ثنتين:

علاوه بر آنچه در اثبات ضعف اين حديث گفته شده و رفع هر گونه شبهه گرديد توضيحاً مى گوئيم:

1. سنت پيغمبر و سنت اهل بيت آن حضرت هر دو حجت هستند و بين حجيت آنها و لزوم تمسك بآنها تعارضى وجود ندارد. كيست كه بگويد سنت پيغمبر را قبول ندارم؟ اجماع سنى و شيعه بر اين است، و هر مسلمانى مسلمان نخواهد بود مگر اينكه به اين معنى سنى باشد يعنى پيرو سنت پيغمبر. شيعه در تمسك به سنت پيغمبر بيش از اهل سنت ملتزم و متعهد است و حديث ثقلين و احاديث ديگر اعتبار و دليل بودنشان فرع اعتبار سنت پيغمبر است مع ذلك بين حديث ثنتين و ثقلين تعارض است كه ناچار بايد يكى را بگيريم و آن را كه ضعيف است ترك نمائيم.

بيان اين تعارض اين است كه حديث ثنتين دلالت دارد بر اعتبار كتاب و سنت باين معنى كه تمام ملاك و ميزان امن از ضلالت اعتصام به كتاب و سنت است و حديث ثقلين مى گويد تمام ملاك كتاب است و عترت و چيز ديگر نيست.

ص: 99

و به بيان ديگر اين دو حديث چگونگى تمسك به سنت را شرح مى دهند حديث ثنتين آن را حجت قرار مى دهد بدون اين كه نيازى به مراجعه به اهل بيت باشد چنان كه مذهب اهل سنت بر آن استقرار يافته است. ابو حنيفه يا مالك خود در برابر امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهما السلام مكتبى داشتند و اقوال و روايات صحابه را در برابر روايات اميرالمؤمنين عليه السلام قرار مى دادند بلكه گاهى اقوال و روايات صحابه ديگر را بر روايات اميرالمؤمنين و اهل بيت مقدم مى شمردند. پس مى گويند نه فقط لازم نيست سنت را از طريق عترت بگيريم بلكه به روايات ديگران اگر چه معارض با روايات عترت باشد نيز عمل مى كنيم كه اين عين ترك تمسك بعترت است كه طبق صريح حديث ثقلين سبب هلاكت مى شود.

اگر بگوييد حديث ثنتين متضمن لزوم تمسك به حديث ثقلين نيز هست و تمسك به سنت از تمسك بعترت جدا نيست و اهل سنت در اين نقطه اشتباه كرده اند كه سنت را بعترت عرضه نمى دارند جوابش اين است كه صحيح است بنابراين اين حديث هم عدم استقلال از اهل بيت و انحصار مرجع را در آنها نفى نمى كند بلكه اثبات مى نمايد و مغز آن همان مضمون حديث ثقلين مى شود ولى اين گونه بيان براى افاده آن معنى مثل اكل از قفا موجب تحير و خلاف بلاغت است.

و اما حديث ثقلين عترت را در كنار قرآن قرار داده و تمسك به آنها راكه حامل و راوى سنت مى باشند و آگاه از حقايق و معانى آن و عام و خاص و مطلق و مقيد و مجمل و مبين- سبب امن از ضلالت معرفى فرموده است تا آنها مرجع واحد و مستقل در امور شرعيه باشند و از توجيهات و تفسيرهاى باطل و تحريفات و تصرفات جلوگيرى كنند و اشتباهات را مرتفع سازند و سنت را- كه بنحو مهذب و غير قابل ترديد و قطعى در اختيار مردم نبود- بيان نمايند.

ص: 100

پس سرّ اين كه از سنت در اين حديث اسمى برده نشده براى اين است كه سنت در نزد اهل بيت است چنانچه هر كس مراجعه نمايد به رواياتى كه راجع به علوم أميرالمؤمنين عليه السلام و اتصال او به پيغمبر رسيده اين معنى را به خوبى درك مى كند.

به علاوه سنت تدوين شده اى در اختيار مردم جز اينكه على عليه السلام باملاء پيغمبر و خط خودش نوشته بود- نبود لذا كتاب و عترت يعنى همه چيز يعنى خدا و رسول خدا و اهل بيت.

حديث ثقلين مذاهب مختلفه را كه تمسك به عترت ندارند صريحاً رد مى كند و سبب گمراهى و ضلالت و هلاكت اعلام نموده است.

غرض اين است كه حديث ثنتين اگر بملاحظه اين كه تمسك به سنت را واجب مى سازد و حديث ثقلين هم يكى از افراد سنت است منتهى به همان مضمون حديث ثقلين و عدم استقلال از اهل بيت و عدم جواز تمسك به غير آنها باشد با بلاغت كلام منافات دارد.

و اگر بخواهد امت را در تمسك به كتاب و سنت به تشخيص خودشان و مراجعه به غير اهل بيت- چنان كه مذهب اهل سنت است- آزاد بگذارد با حديث ثقلين منافات دارد.

پس ما ناچار بايد از يكى از اين دو حديث دست برداريم و معلوم است كه حديث ثقلين متواتر كه با اسانيد معتبره در صحاح و جوامع حديث و متون فصيحه بليغه و در موارد متعدده صادر شده مستند و مورد اعتماد است.

2. مطلب ديگر كه در اينجا بايد تذكر داده شود اين است كه ارجاع به كتاب و عترت بدون ذكرى از سنت قوليه و فعليه براى اين بود كه پيغمبر مى دانست سنت دستخوش وضع و جعل و تصرفات و خيانتهاى امثال ابوهريره و نواصب قرار مى گيرد و رشته آن به غير از آنچه در نزد عترت است بيش از يك قرن در بين امت منقطع مى شود اگر بخواهد مردم را بطور مطلق به آن ارجاع دهد در گمراهى مى افتند چنان كه خود بسوء اختيار خود افتادند.

ص: 101

با اين حرفى كه درآوردند (و الصحابة كلهم عدول) همه اين اخبار مجعوله را معتبر شمردند و از مثل ابى هريره 5374 حديث روايت كرده اند و از مثل على عليه السلام با آن اتصال به پيغمبر قبل از بعثت و بعد از بعثت، بخارى و مسلم در حدود بيست حديث بيشتر از آن حضرت روايت نكرده اند.(1)

لذا براى اين كه سنت پيغمبر بعد از او اسباب دست امثال ابوهريره و جيره خواران حكومتها نگردد پيغمبر كتاب و عترت را مشخص سنت و ملاك امن از ضلالت قرار داد كه از طريق عترت به سنت برسند و سنت را از آنها بگيرند تا در گمراهى نيفتند. اينان همواره در برابر سياست ها و اغراض پليد دستگاه هاى جعل احاديث و اضلال مردم ايستاده اند و سنت صحيح را براى مردم روايت مى كنند.

پس به اين بيان هيچ گونه محملى براى رفع تعارض نيست و ارجاع به سنت بطور مطلق و با استغناء از اهل بيت و ترك مراجعه به آنها مخالف روايت ثقلين است.

علاوه بر اين، طبق احاديث معتبره اهل بيت به سنت پيغمبر و معانى و موارد صدور ناسخ و منسوخ و عام و خاص و خصوصيات ديگر آن آگاه هستند و بسا مى شود كه عامل به سنت حديث عامى را مى گيرد در حاليكه حديث ديگر آن را مبين ساخته است.

بنابراين ارجاع بطور مطلق به سنت صحيح نيست و تا به اهل بيت رجوع نشود مورد اطمينان نخواهد بود و صدور چنين حديث مبهم و مجملى (حديث ثنتين) در اين تعبير در چنان موقف مورد ندارد.

3. مطلب ديگر اين است كه اين دو روايت در دو مورد صادر نشده اند كه ما رفع تعارض آنها را بنمائيم بلكه هر دو در يك مورد وارد شده اند(2) يكى به همين سند و متن ضعيفى كه ابن هشام روايت كرده و ديگرى بسندها و متن معتبر حديث ثقلين.

ص: 102


1- 96. ( 1). رجوع شود به كتاب هاي( ابو هريرة) و( شيخ المضيرة).
2- 97. ( 2). هر چند احاديث ثقلين در موارد ديگر هم صادر شده اند..

يعقوبى اين خطبه را در تاريخ (ص 92 ج 2) روايت كرده و اين جمله بر حسب نقل او اين است؛ «انى قد خلفت فيكم ما ان تمسكتم به لن تضلوا كتاب الله و عترتى اهل بيتى».

ترمذى در سنن خود كه يكى از صحاح است از جابر روايت كرده است كه پيغمبر در روز عرفه خطبه اى خواند شنيدم كه مى فرمود: «ايها الناس انى قد تركت فيكم ما ان اخذتم به لن تضلوا كتاب الله و عترتى اهل بيتى».(1)

پس از آن ترمذى مى گويد در اين باب از ابى ذر و ابى سعيد و زيد بن ارقم و حذيفة بن اسيد نيز روايت است.

ابن حجر نيز در صواعق مى گويد پيغمبر در خطبه عرفه تمسك به كتاب و عترت را دستور داد.

بنابراين، اين معارضه را با جمع دلالى نمى توان رفع كرد، و ناچار چون حديث ثقلين قطعى و مسلم و متواتر است و نقل تاريخ در برابر كتب حديث مورد اعتماد نيست بايد خبر ابن هشام را ردّ كرد.

4. در مثل طبقات ابن سعد، و صحيح بخارى اين حديث ثنتين را نقل نكرده اند، و عدم نقل اينها خصوص مثل بخارى دليل بر عدم اعتبار و بى اصلى آن است.

5. چنان كه گفتيم حديث ثقلين كه داراى متنهاى متعددى است به اين متن نيز از ابى هريره روايت شده؛ «

اني خلفت فيكم اثنين لن تضلوا بعدهما كتاب الله و نسبي و لم يتفرقا حتي يردا علي الحوض»(2)

و در احياء الميت چنان كه قبلًا نقل كرديم روايت شده است بنابراين قوياً محتمل است كه نسبى يا نسبتى به سنتى عمداً يا اشتباهاً تصحيف شده باشد.

ص: 103


1- 98. ( 1). سنن ترمذي، 2/ 308.
2- 99. ( 2). مجمع الزوائد، 9/ 136..

6. موضوع ديگر كه توضيحاً تذكر مى دهيم اگرچه از مطالب گذشته معلوم شد اين است كه ابن اسحق و مالك، سيره و موطأ را بامر منصور نوشته اند، هر چند ابن اسحق شيعى بود(1) ولى معلوم استكه كتابى كه بامر منصور نوشته شود بايد صد در صد موافق با سياست حكومت باشد و كلمه اى كه مخلف سياست باشد و سياست مخالف را تأييد كند در آن نباشد. در آن موقع منصور با علويين و بنى الحسن سرگرم جنگ بود و اكثريت منصور را بر باطل مى دانستند.

بنابراين كتاب بايد طورى نوشته شود كه سياست مخالف را ترويج نكند و چه حديثى از حديث ثقلين مهمتر پس بايد حتماً حذف شود، و بايد حديث مجعولى را مقابل آن نقل و يا اگر نباشد جعل كرد تا خليفه راضى شود و ابن اسحق بدبخت را كه از مدينه تبعيدش كردند بحبس و شكنجه و زندان مى اندازند مالك هم كه حالش معلوم و مورد اعتماد دستگاه و يك ملّاى دربارى خالص و از خوارج و مخصوصاً منحرف از امير المؤمنين عليه السلام بود.

پس اگر اين حديث بى سند داخل كتابهاى اين افراد شود تعجب ندارد در عين حال ابن اسحق روايتى كه اين جمله را ندارد با سند روايت مى كند و مالك هم مى گويد (بلغنى) تا شخص حديث شناس آگاه بفهمد مطلب از چه قرار بوده است.

اينها و به اضافه مطلب مهم ديگر كه در مفاد اصل حديث ثنتين به آن اشاره كرديم همه دليل بر اين است كه اين خبر به هيچ وجه قابل اعتماد نيست و فقط يگانه راه امن از ضلالت و گمراهى بر حسب حديث قطعى و مسلم ثقلين تمسك به كتاب و عترت است.

ص: 104


1- 100. ( 1). تعجب نكنيد كه ابن اسحق با تشيع با نوشته هايش حكومت ضد تشيع را از ترس يا طمع تأييد كرده باشد در حاليكه مي بينيد نويسندگان و گويندگان در عصر ما بدون اضطرار و بدون بيم براي دنيا و پول، و حقوق و جايزه دين خود را افروخته و عليه مصالح اسلام و براي خوش آمد دشمنان اسلام هر كفر و باطلي را با قلم و زبان خود ترويج مي كنند..

اگرچه سخن در اين موضوع طولانى شد، ولى به ملاحظه اهميت مطلب و اينكه شبهه اى باقى نماند اين تفصيل را داديم اميد است خوانندگان عزيز و بى غرض بخوانند و افتخار تمسك به عترت پيامبر صلى الله عليه و آله را بيش از پيش بشناسند.

رزيه يوم الخميس

س 11. «رزية يوم الخميس» را به طور خلاصه بيان فرماييد.

ج. اين داستان مهمتر از آن است كه در چند سطر خلاصه شود. آن كسانى را كه پس از رحلت پيامبر، زمامدار رسمى مسلمين شدند را همين جا بايد شناخت و چگونگى درك آنها را از مفهوم نبوت و رسالت مشخص ساخت.

اين جا نقطه مهم تاريخ و اسلام شناسى است كه ما بشناسيم اين كسانى كه پس از پيغمبر روى كار آمدند و بيت المال مسلمين و اداره امور و سياست به دستشان افتاد به پيغمبر چگونه ايمان داشتند و برداشت آنها از تعاليم آن حضرت چطور بوده. بايد وضع اينها روشن شود كه با چه سمت و مقامى خودسرانه اينگونه دستور اكيد و مهم پيغمبر را ردّ مى كردند و يا يك جاى ديگر حكم متعه حج و نساء را قبول نمى نمودند. ايمان اين افراد را با ايمان على، ابوذر و مقداد، سلمان و عمار و امثال اين صحابه پاك اعتقاد و مؤمن بسنجيم.

قرآن را حَكَم قرار دهيم و به آيات قرآن رجوع كنيم و بينديشيم كه چگونه است كه اگر ما بدانيم در عصر رسالت كسى حكم زكوة يا روزه يا حج يا حرمت نكاح با محرمات يا حرمت شرب خمر را مثلًا نمى پذيرفت كافر شمرده مى شد و مسلمان پاك اعتقاد نبود امّا اينها با اينكه احكام خدا را قبول نمى كردند و با اينكه مانند اين امر رسول خدا را ردّ مى نمودند، مورد اعتراض نمى شوند.

آيا اين چند نفر در امور دينى و احكام شرع شركتى با پيغمبر داشتند يا مى توانستند احكام خدا را تغيير بدهند؟

ص: 105

بزرگترين خيانتها در تاريخ اسلام و ضربتى كارى كه بر وحدت اسلامى و هدايت اسلام خورد همين بود كه نگذارند پيغمبر با سند كتبى آنچه را امت پس از آن هرگز گمراه نگردند، بنويسد.

ابن عباس آن قدر اين مصيبت را بزرگ مى شمرد كه مى گفت

: «الرزية كل الرزية ما حال بين رسول الله و بين ان يكتب لهم ذلك الكتاب»(1)

و براى اين مصيبت عظمى بشدت مى گريست و جا هم داشت. اين كلام، كلام پيغمبر هم نباشد كلام يك فرد عادى هم كه باشد كجايش هذيان و ياوه گويى است؟

چه قدر اين مصيبت جانكاه است و چه قدر براى مسلمانان اين موقف سوء عمر خسارت و زيان داشت و چه قدر دوستان واقعى و مؤمنان حقيقى و خويشاوندان پيغمبر مثل ابن عباس را اين واقعه رنج داد.

در حالى كه اگر يك مرد عادى در چنين حالى بخواهد وصيتى كند همه استقبال مى نمايند و با روى گشاده و مهر و ملاطفت جواب مى دهند اما پيغمبر خدا كه رحمة للعالمين بود (وامصيبتاه) با چنين خشونت عمرى در اين لحظه مواجه شد و (انّ نبى الله ليهجر) شنيد.

اصولًا چه مقامى صلاحيت دارد كه امر اكيد پيغمبر را آن هم در موضوعى كه مستقيماً مربوط و در صلاحيت مقام رسالت است يعنى تضمين هدايت مردم ردّ كند؟ و آيا چنين عملى با اسلام و ايمان به رسالت و دستور صريح قرآن مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا(2) چگونه سازگار است؟

ص: 106


1- 101. ( 1). مسند احمد، 1/ 325 و 336- صحيح بخاري، 5/ 138 و 7/ 9- صحيح مسلم، 5/ 76 و ساير مصادر معتبر نزد فريقين.
2- 102. ( 2). سوره حشر، آيه 7..

آيا غير از اين بود آن كسانى كه با فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله مخالف كردند مى دانستند رسول خدا مى خواهد برنامه اداره امور و رهبرى امت خودش را كه مكرر شفاهاً معرفى كرده بود كتباً هم تعيين كند؟

آن حضرت صلى الله عليه و آله مى خواست سندى تهيه كند كه اين افراد غير صالح از حكومت كنار بروند، و آن يگانه مرد مؤمن و شايسته اى كه وجودش از ايمان بخدا و احكام خدا پر بود يعنى على عليه السلام بدون آنكه با نقشه هاى گروه هاى جاه طلب روبرو شود زمامدار مسلمانان گردد يا دست كم مى خواست حجت را بر آنها تمام كند و آنچه را با زبان كراراً فرموده بود در اين موقع كتباً هم اعلام فرمايد.

به هر حال ما در اين موضوع بيشتر از اين سخن نمى گوييم و خواننده عزيز را به تأمل در پيرامون اين واقعه مهم تاريخ و مطالعه كتابهاى: طبقات ابن سعد، ص 242 تا 244، ج 2 و صحيح بخارى، ج 1، كتاب العلم، ص 21 و 22، ج 2، ص 111 باب جوائز الوفد و باب مرض النبى صلى الله عليه و آله ج 3، ص 58 و باب كراهية الخلاف، ص 167، ج 4 و صحيح مسلم در كتاب وصية، و مسند احمد حديث ابن عباس و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ص 20، ج 2، ط مصر و تاريخ طبرى، ج 3، ص 193 و النص و الاجتهاد ص 80 و 90 و الفصول المهمة، ص 90- 95، توصيه مى كنم.

زمان ايمان أميرالمؤمنين على عليه السلام

س 12- بنابر ايمان آوردن على عليه السلام در حديث يوم الانذار، آيا در فاصله بعثت تا نزول آيه و انذر عشيرتك الاقربين در اين يكسال على عليه السلام ايمان نياورده است؟ آيا تأخير در ايمان على عليه السلام كه در بعضى از نقل ها آمده، قابل قبول است؟

ص: 107

ج. درباره اسلام أميرالمؤمنين على عليه السلام در كتابهاى اهل سنت احاديث معتبرى رسيده مانند رواياتى كه دلالت دارند بر اين كه على پيش از همه مردم هفت سال با پيغمبر نماز مى خواند.(1)

چنين احتمالى با تمام تواريخ و وضع ارتباط خاص على با پيغمبر منافات دارد و عبارات تواريخ مثل اين جمله سيره ابن هشام «لم يزل على مع رسول الله صلى الله عليه وآله حتى بعثه الله تبارك و تعالى نبياً فاتبعه على و آمن به و صدقه»(2) دلالت دارد بر اينكه فاصله اى بين بعثت و پيروى و ايمان و تصديق على نبود.

همه اين احتمال را ردّ مى كنند ولى براى اينكه مبادا سبب شبهه اى شود تذكر داده شده اين حقيقتى است كه براى يك نفر آشنا به كتب تاريخ و احاديث مثل آفتاب روشن است.(3)

راجع به چگونگى و شرح جريان ايمان على عليه السلام در اينجا بى انصافى شده و به آن نمونه ايمان به خدا و پيغمبر صلى الله عليه وآله اهانت و بى ادبى شده است. آرى دشمنان ديدند انكار اصل تقدم و پيشى ايمان على عليه السلام بر ايمان تمام صحابه يك بى انصافى آشكار و غير قابل پذيرش است لذا در حواشى آن تصرف كردند و اين خبر را جعل كردند كه وقتى پيغمبر او را دعوت كرد گفت: «بمن مهلت دهيد تا در آن بينديشم و با

ص: 108


1- 103. ( 1). رجوع شود به: سنن ابن ماجه، 12- مستدرك، 3/ 111 و 112- تاريخ طبري، 2/ 56- كنز العمّال، 6/ 394 و 395- اسد الغابة، 4/ 17 و 18- رياض النضرة، 2/ 165- مسند احمد، 1/ 99- مجمع الزوايد، 9/ 103- استيعاب، 2/ 458 ز در تفسير اين اخبار كه در هر حال مسلم است يك احتمال اين است كه بگوييم تا مدت هفت سال غير از علي و خديجه كسي اسلام اختيار نكرد، و احتمال ديگر اينكه بگوييم پيغمبر مأمور به برقرار كردن نماز جماعت تا هفت سال جز با علي نبود و احتمال ديگر اينكه در پنهاني در اين مدت با هم نماز مي خواندند چنانچه از نقل ابن هشام، 1/ 265، استفاده مي شود.
2- 104. ( 2). سيره ابن هشام/ 264.
3- 105. ( 3) 2. راجع به اسناد مربوط به ايمان علي عليه السلام و اشعار شعرا در موضوع سبق ايمان آن حضرت مراجعه نماييد به كتاب الغدير، 3/ 219، تا 243- رحم الله الاميني و حشره مع سيده اميرالمؤمنين عليه السلام..

پدرم ابوطالب مشورت كنم!» و بنا به يك نقل غير معتبر ديگر فقط فرمود من پيش از آنكه با پدرم مشورت كنم كارى انجام نمى دهم، سپس مى گويد بامدادان على عليه السلام آمد و اسلام آورد.

سوابق على عليه السلام و روحيات او مهلت خواستن و مشورت كردن در چنين موضوع روشن و حقيقت لامع و واضحى را تكذيب مى كند. ايمان مردى كه به شهادت تاريخ و اعمال بزرگ و عظيمش و به گواهى پيغمبر صلى الله عليه وآله بر ايمان تمام صحابه فزونى داشت، قابل ترديد نيست.

بلى هيكل و امثال هيكل كه مى بينند كودك هشت يا نه يا ده ساله در حق شناسى و بصيرت و درك و پذيرفتن دعوت به پرستش خداى يگانه و ترك عبادت بتها بر پيرمردها پيشى گرفته و دلش براى قبول اين دعوت آنگونه باز بود- كه پيرمردها پس از سالها لجاجت با پيغمبر و استماع آيات خدا به آن رتبه نرسيدند- چه كنند جز اين كه اينجا به اين داستان باور نكردنى و عقل ناپسند متوسل شده و در مورد اسلام ابوبكر هم يك خبر جعلى ديگر بسازند كسى كه سيره مى نويسد و مى خواهد امثال منصور و ديگران را خرسند سازد غير از اينكه خبرى جعل كند و بگويد (در آنچه بمن رسيده) است چه كند؟

آيا اين بس نيست كه على عليه السلام خودش مى فرمايد: «و لقد علم المستحفظون من اصحاب محمد صلى الله عليه وآله انّى لم ارد على الله و لا على رسوله ساعة قط»(1) يعنى كسانى كه از تاريخ اسلام و سيره پيغمبر از اصحاب او آگاه هستند مى دانند كه من ساعتى هرگز بر خدا و رسول رد نكردم. اين كلام محكم و صد در صد صحيح هم آن داستان جعلى مهلت خواستن را صريحاً رد مى كند و هم- به مفهوم- اين خبر را كه ابوبكر بى كمترين درنگ دعوت را پذيرفته باشد، ردّ مى نمايد.

ص: 109


1- 106. ( 1). نهج البلاغه، خطبه 197..

درست دقت كنيد آيا غير از اين است كه تمام اصحاب كه يكايك ايمان آوردند مدتى را با وجود اينكه دعوت پيغمبر را شنيده بودند در كفر باقى مانده و دعوت اسلام را ردّ كردند؟

در خطبه قاصعه مى فرمايد «و قد علمتم موضعي من رسول الله صلي الله عليه وآله بالقرابة القريبة، و المنزلة الخصيصة وضعني في حجره، و أنا ولد فيضمني الي صدره، و يكنفني في فراشه، و يمسني جسده و يشمني عرفه، و كان يمضغ الشي ء ثم يلقمنيه، و ما وجد لي كذبة في قول، و لا خطلة في فعل، و لقد قرن الله به صلي الله عليه وآله من لدن ان كان فطيماً اعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره، و لقد كنت اتبعه اتباع الفصيل اثر امّه يرفع لي في كل يوم من اخلاقه علما و يأمرني بالاقتداء به، و لقد كان يجاور في كل سنة بحراء فاراه، و لايراه غيري، و لم يجمع بيت واحد يومئذ في الاسلام غير رسول الله صلي الله عليه وآله و خديجه و انا ثالثهما اري نور الوحي و الرسالة و أشم ريح النبوة و لقد سمعت رنة الشيطان حين نزل الوحي عليه».(1)

آيا چنين شخصيتى در قبول دعوت اسلام ترديد مى كند و مهلت مى خواهد؟

ما از اين خطبه چنين استفاده مى كنيم كه در نخستين بارى كه وحى بر پيغمبر نازل شده على در حراء در خدمتش بود، و از او جدا نمى شد، و هيچ گاه در قبول رسالت او درنگ نخواهد كرد.

از اين جمله: «انك تسمع ما أسمع و ترى ما أرى إلا أنك لست بنبى و لكنك وزير و أنك على خير»(2) كه در هنگام آغاز نزول وحى پيغمبر به على فرمود، مى فهميم كه او

ص: 110


1- 107. ( 1). نهج البلاغة، خطبه 192.
2- 108. ( 2). همان..

آنچه را كه پيغمبر شنيده، شنيده و آنچه را كه او ديد، ديده غير از اينكه على پيغمبر نبود و مخاطب بخطاب وحى نبود، ولى شاهد و حاضر بود.

آيا نبى گرامى اسلام صل الله عليه وآله درب خانه ابوبكر را باز گذاشتند؟

س 13. آيا اين سخن صحيح است كه نبى گرامى اسلام در حديث سد ابواب، باب ابى بكر را استثنا كردند؟ و اينگونه فرموده باشند: «اين درهائى را كه به مسجد باز مى شوند بنگريد جز در خانه ابوبكر همه را ببنديد».

ج. پس از آنكه به امر پيغمبر و بر حسب وحى خدا به اتفاق مسلمانان همه درهايى كه در مسجد بود جز در خانه على بسته شد(1) و رفت و آمد على و اهل بيتش از مسجد بود و با اينكه به احدى حتى مثل جناب حمزه عموى پيغمبر هم اجازه داده نشد چگونه ابوبكر در خانه خود را نبسته بود؟

بعد از اينكه روايت مجمع الزوائد (ج 9، ص 115) و كنز العمّال ج 6، ص 408 و السيرة الحلبية ج 3، ص 374، پيغمبرصلى الله عليه و آله فرستاد نزد ابوبكر و عمر و امر كرد در خانه هاشان را ببندند و آنها هم بستند اين درها چگونه در مسجد باز مانده بود كه بفرمايد: اين درهايى را كه به مسجد باز مى شود بنگريد جز در خانه ابوبكر همه را ببنديد؟

آخر سخن ناروا و بى اساس و جعل هم حدّى دارد اين ايوب بن بشير مجهول كيست كه سيره از او اين حديث را روايت كرده است؟ محمد بن حميد و سلمة بن فضيل را هم كه

ص: 111


1- 109. ( 1) 3. رجوع شود به صحيح ترمذي، 2/ 301- الدر المنثور در تفسير سوره والنجم- مستدرك، 3/ 116 و 125- خصائص نسائي، ص 11 تا 14- كنز العمال، 6/ 152 و 393 و 408- مسند احمد، 1/ 175 و/ 330 و 3/ 26- حلية الاولياء، 4/ 153- تاريخ بغداد، 7/ 205- مجمع الزوائد، 9/ 115- ميزان الاعتدال، 2/ 194. كتاب هاي ديگر مثل الغدير، ص 202 تا 214، ج 3- دلائل الصدق، ص 260 تا 267- فضائل الخمسة، 2/ 149 تا 155..

در سند طبرى واقع نيستند در ضمن سخن از حديث ثنتين معرفى كرديم آيا اين سندها قابل اعتماد است؟ آيا اين نقلها دليل اين نيست كه سيره تحت نظر سياست و براى مقاصد سياسى خاصى نوشته شده است؟

بيشتر مطالبى كه راجع به گزارش بيمارى پيغمبر و تفصيلات آن خصوص قسمتهايى از آن كه با مسائل سياست و حكومت و اثبات شرعى بودن حكومت ابى بكر و انكار يا ترك فضايل على و اهل بيت است و يا متضمن مدحى از منحرفين از اهل بيت است از عايشه است اينگونه نقلهاى عايشه كه در آن اثبات فضيلتى براى خودش يا براى پدرش و هم مسلكانش يا ردّ فضيلتى از على عليه السلام است به هيچ وجه اعتبار ندارد(1) و نبايد بر آن اعتماد كرد.

عايشه و محدث نماهاى دربارى در آن زمان و در آن جوّ سياسى اين احاديث را مى گفتند و سياست هم مردم را به اخذ حديث از مثل او تشويق مى كرد و بطور ارسال مسلم مى گرفت و پخش مى كرد و روايات صحيحه ديگران كه ضد آن بود سانسور و قاچاق و ممنوع بود.

معلوم است اين روش تا چه حدّ سبب اشتباه مى شود خصوص كه جوّ و محيط سياسى قرنها به همان حال باقى بماند. وقتى خود اهل سنت نقل كنند كه عايشه از بردن نام على عليه السلام در ضمن بعض احاديث خوددارى مى كرد و نام او را كتمان مى نمود آن هم در يك جريان عادى، سائر مطالب مهم حالش معلوم است از اين جهت ما اطمينان داريم كه تاريخ در اين نقلها متهم است.

مسأله نماز ابى بكر و تبسم پيغمبر گزارش حال احتضار و رحلت پيغمبر و امثال اين مسائل در آن قسمتش كه سياستهاى وقت و حكومتهاى بنى اميه و بنى عباس را- كه

ص: 112


1- 110. ( 1). بلكه به نظر بعض محققين احاديث ايشان بطور كلي بايد بررسي شود و اگر شاهد و دليل و قرينه اي از خارج بر صحت آنها يافته نشود يا متنش مؤيد صحت آن نگردد قابل اعتماد نيست و در اين موضوع مراجعه شود به كتاب« احاديث ام المؤمنين عايشه»..

كتابها بر ايشان و براى پول و جايزه شان نوشته مى شد- تاييد مى كند همه از اين قماش است.

اين نقلها بود كه نوشته مى شد و منتشر مى گرديد و آن دسته روايات كه اين حكومتها را غاصب معرفى مى كرد نوشته نمى شد چون كمترين خطرش محروميت از حقوق اجتماعى بود. بايد مرجع، ابوهريره و عايشه و امثال آنها باشند و سيره ابن هشام در جريان رحلت پيغمبر اين سياست را رعايت كرده است.

س 14. احتراماً به كرات در منابر شنيده شده است امام و پيغمبر مرده و زنده ندارد و همچنين مرده (ميت) مى شنود. با توجه به آيه 21 سوره فاطر و 51 سوره روم در اين خصوص چگونه اظهار نظر مى فرمايند خواهشمند است نسبت به فتواى شيخ طوسى و آيات مورد نظر ارائه طريق بفرمائيد.

در كتاب غيبة شيخ طوسى «فاما من خالف في موت أميرالمؤمنين و ذكر انه حي باق فهو مكابر لانّ العلم بموته و قتله اظهر و اشهر من قتل كل احد و موت كل انسان و الشك في ذلك يؤدي الي الشك في موت النبي و جميع اصحابه، ثم ما ظهر من وصيته و اخبار النبيصلي الله عليه و آله اياه انك تقتل و تخضب لحيتك من رأسك يفسد ذلك ايضا. و ذلك اشهر من اين يحتاج الي ان يروي فيه الاخبار».(1)

ج. موتى كه به اعتبار آن و تقرير قرآن مجيد" إِنَّكَ مَيِّتٌ وَانهم مَّيِّتُونَ (2) و ميت بر تمام انبياء و ائمه عليهم السلام و شهداء اطلاق مى شود و موضوع بسيارى از احكام شرعيه

ص: 113


1- 111. ( 1). كتاب الغيبة، 117.
2- 112. ( 2). سوره زمر، آيه 30..

است، همان موتى است كه تمام جانداران آن را بحكم كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ"(1) مى چشند و آنان كه منكر موت اميرالمؤمنين عليه السلام بوده اند اين موت را انكار مى نمودند و آثار و احكام شرعيه موت را نسبت به آن حضرت قائل نبوده اند. مثلًا اموال آن حضرت را منتقل به ورثه اش نمى دانستند، يا ازدواج زوجات آن حضرت را بعد از عدة وفات با مردان ديگر جائز نمى دانستند، چون معتقد بودند كه موتى واقع نشده كه اين احكام بر آن مرتب شود.

كلام مثل شيخ طوسى رحمةالله عليه در جواب كسانى است كه اين موت را انكار مى نمودند اين موت موت بدن عنصرى است و آن كه ميت است همين بدن است و صاحب آن را اگر ميت مى گويند باعتبار همين موت بدن ميت ميگويند كه حيات حيوانى و نباتى ندارد و بدن است كه نه چيزى مى شنود و نه مى توان به آن چيزى شنوانيد (من فى القبور) و آن كه در گور است همين بدن است.

اما حياتى كه گفته مى شود پيغمبر و امام مرده و زنده ندارد حياتى است كه در مورد شهداء بر حسب تصريح قرآن مجيد ثابت است و براى ديگران نيز ثابت است أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ"(2) و اين آيات بر آن دلالت دارند" حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ"(3).

و درباره آل فرعون مى فرمايد:" النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوًّا وَعَشِيًّا وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ"(4) كه صريح است در حيات اشخاص بعد از موت بدن آنها. اين حيات است كه در مورد پيغمبر و امام گفته مى شود زنده و مرده ندارند، يعنى حيات

ص: 114


1- 113. ( 1) 3. سوره عنكبوت، آيه 57.
2- 114. ( 2) 4. سوره آل عمران، آيه 169.
3- 115. ( 3) 1. سوره مؤمنون، آيه 90 و 100.
4- 116. ( 4) 2. سوره غافر، آيه 46..

حقيقى آنها بعد از مرگ و در عالم برزخ باقى است و حيات و موت بدن در آن تأثير ندارد.

بنابراين هيچ اشكالى ندارد كه مثل انبياء و ائمه عليهم السلام- كه اين حيات را در مرتبه كامله آن دارا هستند- سخنان و سلام ديگران را كه به آنها مى شود، بشنوند.

وقتى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله با مقتولين مشركين- چنان كه در تواريخ معتبر است- سخن فرموده باشد و آنها را مخاطب قرار داده و بفرمايند كه آنها مى شنوند، انبياء و ائمه عليهم السلام و شهدا بطريق اولى مى شنوند.

اگر سلام مردم را پيغمبرصلى الله عليه و آله نمى شنيد، مسلمانها در نماز خود مأمور به سلام بر آن حضرت نمى شدند كه او را مخاطب قرار داده و بگويند (السلام عليك ايها النبى و رحمة الله و بركاته) حتى صلوات بر آن حضرت و آل آن حضرت كه همه مأمور بر آن هستند و از خدا مى خواهند بر آن حضرت و آل او صلوات بفرستد براى حيات آن بزرگواران است. معناى درخواست صلوات اين است كه همين حال و در زمان دعا خدا بر او و آلش صلوات بفرستد و همان لحظه دعا مستجاب مى شود و خداوند بر آنها صلوات مى فرستد، همه دعاها براى اموات بالفعل است.

شواهد و روايات و حكايات در اين مورد بقدرى زياد است كه انسان تعجب مى كند كه چگونه فرقه وهابيه و بعض نادانان متمايل به آنها در شبهه افتاده و شك در حيات پيغمبرصلى الله عليه و آله مى كند. و چقدر تفاوت است بين اين گروه و آن افراد از موثقين كه مدعى شنيدن جواب سلام خود شده اند.

اين حكايت عجيب را كه در كتاب (وفاء الوفاء باخبار دار المصطفى) صلى الله عليه و آله نقل كرده است تذكراً نقل مى نمايم (سمهودى) عالم و مؤرخ و مدرس و مفتى مدينه منوره- در جلد چهارم كتاب وفاء الوفاء) ص 1359 اينگونه روايت كرده است:

«و قال يحيى: حدثنا هرون بن عبدالملك ابن الماجشون ان خالد بن الوليد بن الحارث بن الحكم بن العاص و هو ابن مطيره قام على منبر رسول الله صلى الله عليه و آله يوم جمعة،

ص: 115

فقال: لقد استعمل رسول الله صلى الله عليه و آله على بن ابى طالب رضى الله تعالى عنه عليه السلام و هو يعلم انه خائن، و لكن شفعت له ابنته فاطمة عليها السلام رضى الله تعالى عنها و داود بن قيس فى الروضة، فقام: فقال: اس، اى يسكته، قال: فمزق الناس قمياً كان عليه شقائق حتى و تروه و أجلسوه حذراً عليه منه، و قال: رايت كفاً خرجت من القبر- قبر رسول الله صلى الله تعالى عليه و آله و سلم- و هو يقول: (كذبت يا عدو الله كذبت يا كافر) مراراً»

در خاتمه لازم بتذكر است كه در اين موضوع و رفع اين شبهه علماء بزرگ شيعه و سنى در ضمن تأليفات خود جوابهاى كافى وشافى داده اند.

آيا ايمان حضرت على عليه السلام در كودكى، دليل افضليت ايشان است؟

س 15. بنابر آنچه حضرتعالى در كتاب «لمحات» نوشته ايد، آيا باز هم مى توان گفت: ايمان على عليه السلام در سن كودكى و قبل از بلوغ دليل بر افضليت او بر ديگران مى شود؟

ج. آنچه در آنجا نوشته ايم مقصود اين است كه نبوت حضرت عيسى و يحيى على نبينا و آله و عليهما السلام و امامت مثل حضرت جواد عليه السلام در صغر سنّ دليل بر افضليت آن دو پيغمبر معظّم از رسول اعظم حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه وآله و افضليت آن امام بزرگوار از جدّش حضرت أميرالمؤمنين عليه السلام نيست براى اينكه اين ظهور و فعليت در انها دليل فقدان صلاحيت در سايرين نيست و مربوط است به حكمتها و مصالحى كه هر ظهورى را در فرصتهاى خاصّى اقتضا مى نمايد.

مثلًا شخص حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله يا سائر انبياء مانند حضرات ابراهيم و موسى و عيسى عليهم السلام در سن صباوت فاقد صلاحيتى كه يحيى و عيسى بحسب ذات و خصائص و صفات نفسانى واجد بودند، نبودند امّا مصالح خارجى يا موانع و

ص: 116

آماده نبودن شرايط و استعداد محيط براى بعثت آنها سبب تاخير اعلام رسالت آن بزرگواران شده است.

حضرت امام حسن و حضرت امام حسين عليهما السلام بنصّ پيغمبر صلى الله عليه وآله در همان زمان صغر سن سيد بودند و شرايط سيادت و آقائى و امامت را دارا بودند اما در عصر حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه وآله سيادت فعليه و زعامت با آن حضرت بود و در عصر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام با آن بزرگوار و در عصر حضرت مجتبى عليه السلام اين سيادت كه مفهوم كاملش صلاحيت امامت و ولايت بود در خارج و ظاهر و مقام رتق و فتق امور و قيام به وظايف زعامت و رهبرى با آن حضرت بود ولى سيادت امام حسين عليه السلام و امامت آن حضرت نيز ثابت بود.

اين مقوله ها از مقوله افضليت حضرت أميرالمؤمنين عليه السلام بواسطه اسبقيت از همه در ايمان و از سن قبل از بلوغ نيست تا بتوان كسانى را كه سالها در كفر و شرك و بت پرستى زندگى كرده بودند با آن حضرت قياس كرد.

مفهوم ايمان اميرالمؤمنين عليه السلام در سن پيش از بلوغ طهارت و پاكى آن حضرت از كفر و تنزه او از شرك به خداى يگانه است بديهى است چنين كسى از آنكه سابقه كفر و شرك داشته است افضل است.

تاخير بعثت يا تأخير فعليت امامت كه به حسب مناسبات و مصالحى كه خداوند عالم به آن است و بعضى از آن هم معلوم است نقصان فضيلت از ديگرى بشمار نمى رود. اما تاخير ايمان و بقاء بر كفر و سابقه سوء بت پرستى و زنده بگور كردن دختران چنانكه از عمر نقل شده است كه شش نفر دختر خود را زنده بگور كرد- اين جهالتها و گمراهيها همه عيب و نقص و ظلم است و مانع از نيل به عهد خدا و مقام رفيع امامت و ولايت من جانب الله است.

ص: 117

قضيه فدك از لحاظ موازين قضايى چگونه بود؟

س 16. در باب فدك اگر مخالفين ايراد كنند كه «از لحاظ موازين قضاء مدعاى حضرت صديقه طاهره عليها السلام ثابت نشد با عنايت به اينكه اميرالمؤمنين عليه السلام در قضيه ادعاى اميرالمؤمنين عليه السلام بر زره نيز بلحاظ فقد دليل در محكمه قاضى كه خودشان گمارده بودند ملاحظه شأن اميرالمؤمنين عليه السلام و عصمت ايشان را نكرد» چه پاسخى مى توان داد؟

ج. در باب غصب فدك از حضرت زهرا عليها السلام آنچه از ابى بكر و همدستانش صادر شد با موازين قضائى مخالفت صريح داشت و معلوم بود كه روش آنها يك روش عادى و سالم و دور از غرض نبود.

مسئله يك مسئله سياسى خالص و بر اساس اغراض شخص ابوبكر و گروه او جريان پيدا كرد. گروهى كه بر خلاف حكم خدا و ابلاغات پيغمبر صلى الله عليه وآله خصوصاً در احاديث متواتر و مكرر ثقلين و ابلاغ بسيار رسمى و علنى غدير مى خواستند مسير خلافت و امامت امّت را از مسيرى كه به وحى الهى معلوم شده بود تغيير دهند و در مسير اهواء جاه طلبانه خود قرار دهند.

البته مسير امامت و خلافت رسول خدا صلى الله عليه وآله را كسى نمى تواند تغيير دهد چون به امر خدا معين شده بود و در مسير خود تا ظهور حضرت بقية الله و بقاء اسلام و عالم تكليف باقى خواهد ماند.

اين گروه مى خواستند جريان ظاهرى را تغيير دهند و مقاصد خود را اجرا نمايند همان طور كه تصرف در ملك شرعى كسى از سوى غاصب به ملكيت شرعيه مالك خللى وارد نمى كند و مال مغصوب در ملك مالك و مغصوب منه باقى است و غاصب مسئول و ضامن است تغيير مسير خلافت و امامت نيز اختصاص شرعى ولايت را از صاحبان آن در عالم واقع و نفس الامر سلب نخواهد كرد.

ص: 118

مسأله مورد دستبرد، همان زعامت و رياست ظاهرى اين مقام واقعى و شرعى است كه اهل دنيا و جاه پرستان به آن چشم دوخته و منتهى الآمال و معشوق يگانه آنها است و اهل خدا و صاحبان حقيقى به آن به همان نظرى نگاه مى كنند كه اميرالمؤمنين عليه السلام در جواب ابن عباس فرمود.(1)

به شهادت مصادر و مآخذ معتبر اين گروه رياست طلب- كه از زمان پيغمبر صلى الله عليه وآله دست بكار توطئه و تخريب شدند- راه سياست اسلامى را طورى منحرف كردند كه در آينده بدترين نظامها و خشن ترين حكومتها و بى رحم ترين و بى دين ترين و هرزه ترين و عياش ترين افراد بر جوامع مسلمانان حاكم شدند.

اين گروه كه در اواخر عمر رسول خدا صلى الله عليه وآله موضع خود را علنى مى ساخت و در واقعه يوم الخميس آنگاه كه پيغمبر صلى الله عليه وآله قلم و كاغذ خواست تا برايشان بنويسد آنچه را كه هرگز گمراه نگردند و در تكليف الحاق به جيش اسامه شمشير مخالفت با خدا و پيغمبر را بر روى لباس بستند و در حاليكه بدن پاك حضرت رحمة للعالمين صلى الله عليه وآله بر روى زمين بود در سقيفه بى ساعده اجتماع كردند و سنگ آن بناى كج را بر زمين نهادند.

در ارتباط با آن جريان و توطئه سياسى كه با آن اقدامات سركوب گرانه و تهديد و تهويل انجام دادند و عمر بن الخطاب با آن شدت و خشونت فوق العاده با شمشير برهنه در كوچه هاى مدينه مردم را به بيعت با ابوبكر وادار مى كرد.

از جمله تصميم هائى كه در آغاز كار و شايد پيش از هر اقدام گرفتند مصادره اموال يگانه فرزند پيغمبر صلى الله عليه وآله سيده زنان اهل بهشت و سيده نساء عالميان عليها السلام بود زيرا مى دانستند با ايثارى كه آن بانوى دنيا و آخرت دارد عوائد و محصول اين اموال را در راه خدا به فقراى مسلمين و ارباب حوائج بذل و انفاق مى نمايد. داشتن چنين

ص: 119


1- 117. ( 1). نهج البلاغه، خطبه 33..

موضعى طبعاً يكى از موجبات بقاء نفوذ خاندان رسالت در قلوب خواهد بود. از اين جهت تصميم گرفتند آن امكانات مالى و مادّى را از آنها بگيرند و دست آنها را از اعانت و يارى به مردم كوتاه نمايند.

هيچ مصلحتى غير از مصلحت بر كرسى نشاندن حزب عمر و ابوبكر و ابوعبيده و ... غصب فدك در بين نبود. وضع بطورى غير عادى و زير اختناق و فشار و اعمال نيرنگهاى گوناگون جريان داشت كه كسى نتوانست بگويد يا اگر كسى گفت به سخنش اعتنا نكردند.

بفرض كه فدك ملك شخصى حضرت زهرا عليها السلام نباشد و پيغمبر صلى الله عليه وآله آن را براى استفاده از عوايدش يا هر مصلحت ديگر باو واگذار كرده باشد چرا و چگونه بمجرد رحلت آن حضرت ناگهان مصلحت تغيير كرده و بر عمل پيغمبر خدا صلى الله عليه وآله كه بفرمان خدا انجام داده بود خط نقض و ابطال كشيده مى شود؟

آيا اگر فدك در اختيار عايشه يا حفصه بود ابوبكر و عمر با آنها اينگونه معامله مى كردند؟ يا حتماً آن را تاييد مى نمودند و اگر همه مسلمانان هم استرداد آن را درخواست مى كردند به عذر اينكه عمل پيغمبر خدا غيرقابل نقض است به تقاضاى آنها اعتنا نمى كردند؟

حاصل اينكه مسأله مسأله ساده نبود مسأله رياست و حكومت بود و تصديق فاطمه زهرا عليها السلام مفهومش اعلان بطلان همه آن نيرنگها و توطئه ها و اسباب چينى هاى آن عده معلوم الحال بود.

ما فعلًا وارد بحث در اين مطالب و اسرار اعمال و توطئه هاى اين عدّه و جريان سقيفه نمى شويم و فقط موضوع را از نظر فقه القضا مورد نظر و ملاحظه قرار مى دهيم:

قدر مسلم اين است كه فدكى بوده است و پيغمبر خدا صلى الله عليه وآله بفرمان خدا آن را به حضرت زهرا عليها السلام واگذار نموده است.

ظاهر اين عمل اعطا و بخشش و واگذارى و تمليك است و هيچكس هم نه خود حضرت فاطمه عليها السلام و نه مردم ديگر غير از اين احتمال نمى دادند. اعطاء الهى

ص: 120

بود و سلب اين اعطا و بازگرداندن آن نياز بوحى داشت يعنى مى خواهم بگويم شخص رسول خدا صلى الله عليه وآله هم بدون وحى الهى و امر خدا به باز پس گرفتن آن مأذون در استرداد آن نبود برنامه اى بود كه به وحى و حكم خدا انجام شده بود و تغيير آن براى احدى مجاز نبود.

بنابراين واضح بود كه احدى بعد از پيغمبر صلى الله عليه وآله و قطع نزول وحى صلاحيت استرداد فدك را از حضرت زهرا عليها السلام ندارد.

مع ذلك ما اين جريان استرداد فدك را در يك محيط پائين تر از مقام ارفع رسالت و قدس مقام حضرت صديقه كبرى عليها السلام بشرح ذيل بررسى مى كنيم:

الف- هر محاكمه و مرافعه اى را سه ركن اساسى تشكيل مى دهد:

اول- مدعى (خواهان)

دوم- مدعى عليه (خوانده شده)

سوم- قاضى و حاكم (دادرس)

همان طور كه مدعى و مدعى عليه بايد متعدد باشد مدعى و قاضى و هم چنين مدعى عليه و قاضى بايد متعدد باشند و تعدد عنوان با وحدت مضمون كافى نيست مثلًا نمى شود شخص به عنوان ولايت بر صغير عليه خودش اقامه دعوى نمايد يا عليه ولى صغير از جانب خودش كه همان ولى صغير است اقامه دعوا نمايد.

در اين جريان غصب فدك ابوبكر با اين كه خود مدعى بوده و به عنوان اينكه حكومت بر مردم دارد ادعا داشته است چگونه خود را قاضى مى خواند و از حضرت صديقه عليها السلام شاهد مى خواست تا بين خودش و آن حضرت حكومت كند؟

ب- على القاعده و بطور متعارف بايد فصل مخاصمات و مرافعات در محكمه اى صورت بگيرد كه متخاصمات و دو طرف دعوا صلاحيت آن را قبول داشته باشند و مدعى بايد در چنين محكمه اى اقامه دعوا نمايد در حاليكه نه چنان محكمه اى وجود داشت و نه

ص: 121

حضرت زهرا عليها السلام كسى را غير از على عليه السلام صالح براى قضاء و داورى مى دانست.

ابوبكر هم كه معلوم بود- با اينكه پيغمبر صلى الله عليه وآله فرموده بود «اقضاكم على»(1)- اين داورى را به نزد على عليه السلام نمى برد و خودش هم تا آن زمان كسى را براى قضاء معين نكرده بود و اگر هم معين كرده بود حضرت صديقه عليها السلام آن تعيين را شرعى نمى دانست و صلاحيت ناصب و منصوب را ردّ مى فرمود.

ج- اگر گفته شود: ابوبكر خود را زمامدار مسلمين مى دانست بخود حق مى داد كه هم از سوى مسلمين اقامه دعوى نمايد و هم به عنوان ولى امر مسلمين به قضا و داورى بنشيند.

جواب اين است كه بنابر مبنائى كه ابوبكر و همدستانش عرضه مى داشتند مى خواستند مشروعيت حكومت را به عنوان اجماع امت يا اهل حلّ و عقد عنوان كنند در حاليكه تا زمان غصب فدك اجماع امت باتفاق شيعه و سنى محقق نشده بود زيرا به اجماع همه مورخين تا فاطمه زهرا عليها السلام زنده بود جمعى از شخصيتهاى معروف از بنى هاشم و غير ايشان- كه همه از اهل حل و عقد و نظر بودند- با ابوبكر بيعت نكردند و تا آن حضرت زنده بود نتوانستند با همه شدت و غلظتى كه داشتند از اين افراد سرشناس بيعت بگيرند. از ديگران هم كه بيعت گرفته بودند بسيارى به تهديد و ارعاب بود.

بنابراين به مبناى خود آنها حكومت رسميت شرعى و قانونى نيافته بود كه اين گونه تصرفات و سائر مداخلاتش در امور، شرعى و قانونى باشد.

د- ما انكار نمى كنيم كه اگر حكومت شرعى باشد حاكم مى تواند هم بين الناس در مرافعاتشان حكومت كند و هم از طرف مسلمين اقامه دعوا نمايد امّا در قضيه واحده اين

ص: 122


1- 118. ( 1). اين روايت مورد اتفاق فريقين است و در كتب عامه از جمله طبقات ابن سعد: 12/ 135- ذخائر العقبي، 83- مسند احمد، 5/ 113 آن را نقل كرده اند. ابن ابي الحديد مي گويد: قد روت العامة و الخاصة قوله صلي الله عليه و آله:« أقضاكم علي» شرح نهج البلاغه: 1/ 18..

منطقى نيست و در سيره پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله سابقه نداشت كه در قضيه واحده حاكم هم مدعى باشد هم قاضى. علاوه بر آنكه با لزوم جزم مدعى در ادعاء و جواز حكم قاضى به علم خود نيز منافات دارد.

ه-- و اشكال مهم ديگر اين است كه ابوبكر اگر خود مدعى و قاضى بود- چنانكه در اين واقعه عمل كرد- اگر جزم داشت كه فدك ملك مسلمين است و حضرت صديقه كبرى عليها السلام- با مقام عصمت و طهارتش- العياذ بالله بناحق ادعاى ملكيت آن را مى نمايد، چرا از آن حضرت مطالبه بينه كرد و به علم خود عمل نكرد؟ و اگر جزم نداشت و احتمال مى داد كه حق با آن حضرت باشد چگونه و چرا ادعا كرد و فدك را متصرف شد؟ در حاليكه مدعى بايد در ادعاى خود بحقانيت خود جزم داشته باشد.

استصحاب بقاء مالكيت اگر در اين جا جارى باشد فقط اين اثر را دارد كه ذى اليد مدعى شناخته شود و از او بينه مطالبه گردد امّا اصل طرح دعوا و استماع آن عليه ذى اليد بمجرد استصحاب مسموع نيست. مثلًا اگر خانه پدر زيد در يد عمرو باشد كه مدعى خريد آن خانه از پدر زيد باشد و زيد بخواهد بمجرد اينكه اين خانه قبلًا ملك پدرم بوده است و به استصحاب مالكيت سابقه بدون ادعاء جزمى غصبيت و عدوانى بودن آن در يد عمرو ادعاء نمايد، ادعاى او مسموع نمى شود.

به اين ملاحظات معلوم مى شود كه موازين قضائى در غصب حق زهراى اطهر عليها السلام رعايت نشده است و عقده ها و حسادتها و كينه هاى جاهليت و جاه طلبى هاى منافقين- كه در وجود چند نفر خصوص آن دو نفر تبرز و تمركز يافت- موجب اين ستمها به دختر مظلومه حضرت امام المرسلين صلى الله عليه وآله شد.

پس از تمام اين نكات و ملاحظات آنچه نفاق اين توطئه گرها را اثبات مى نمايد و ايمان صادق آنها را به وحى و رسالت زير سؤال برده است اين است كه آيا اينها در صداقت و طهارت حضرت زهرا عليها السلام بعد از آن همه تنصيصات و تصريحات پيغمبر صلى الله عليه وآله و بعد از نزول آيه تطهير و آن اعلام هاى مكرر كه زهرا از اهل بيت است

ص: 123

و از اهل آيه تطهير است و سيده زنان عالميان و سيد زنان اهل بهشت است و و و شك داشتند اگر شك داشتند؟ پس شك آنها با ادعاى ايمان به خدا و رسول چگونه قابل قبول است؟ و اگر شك نداشتند پس اين معاملات و اين ظلم ها را كه مرتكب شدند چگونه جواب مى دهند؟

و پس از همه اينها آيا اين بود مزد رسالت پيغمبرى كه آن همه رنج و اذيت و زحمت و مرارت را در راه هدايت اين مردم متحمل شد كه پاره تن او را اينگونه برنجانند؟

آيا اگر فدك ملك مسلمين بود همان طور كه به امر خداوند متعال پيغمبر صلى الله عليه وآله آن را به حضرت زهرا عليها السلام واگذر كرده بود ابوبكر هم آن را واگذار مى كرد و به خدا و پيغمبر تأسى مى نمود كسى از مسلمانان به او اعتراض مى كرد؟

يقيناً هيچ مسلمانى- مگر همان عده اى كه بودن فدك را در اختيار زهرا عليها السلام مخالف سياستهاى خود مى دانستند- راضى به استرداد فدك از آن حضرت نبود و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون.

و: قياس جريان غصب فدك و مطالبه بينه از حضرت زهرا عليها السلام با دعواى اميرالمؤمنين عليه السلام بر زره قياس مع الفارق بل مع الفوارق است زيرا:

اولًا: در آن دعوا از ذى اليد بينه خواسته نشده است تا خلاف قوانين قضائى عمل شده باشد امّا در دعواى ابوبكر بر حضرت زهرا عليها السلام از آن حضرت كه ذى اليد بود بينه خواسته شد.

ثانياً: چنان كه گفتيم از هر نظر محاكمه عادى و سالم و مستقيم نبود و يك برخورد به تمام معنى سياسى بود نه يك محاكمه واقعى و حقيقى

ثالثاً: شريح قاضى اگرچه در عصر اميرالمؤمنين عليه السلام هم قاضى بود امّا او از بقايا و عمّال همان رژيمى بود كه غصب فدك از حضرت سيدة النساء عليها السلام نمود و اميرالمؤمنين عليه السلام به ملاحظاتى به عزل او مبادرت نورزيد اما براى انفاذ احكام او ترتيبى مقرر كرد كه حقوق مردم ضايع نشود.

ص: 124

على هذا از مثل او نمى توان انتظار داشت كه با دعواى اميرالمؤمنين عليه السلام برخورد مناسب نموده و از دعواى آن حضرت علم به واقع پيدا كند و حكم كند. اگر حاكم مالك اشتر يا عمار ياسر يا سائر اصحاب عارف به مقام حضرت بودند به علم خود حكم مى دادند. ولى بعد از اينكه آن اساس و شالوده ريخته شد كه از حضرت زهرا عليها السلام فدك را غصب نمودند و طهارت و صداقت و عصمت منصوصه و مسلّمه آن حضرت را رعايت نكردند معلوم است جريان قضا بر همين منوال استقرار مى يابد و از اميرالمؤمنين عليه السلام نيز در اين واقعه كه ذى اليد هم نبوده است بطريق اولى بينه مى طلبيدند.

مع ذلك احتمال مى رود سرّ اينكه حضرت (بر تقدير صحت سند اين حديث) به اين داورى شريح اعتراضى نكرد اين بوده است كه يا خود حضرت به او دستور داده بود كه اينگونه عمل نمايد تا سبب تاليف قلب آن شخص به اسلام و رغبت او به ايمان شود چنان كه شد و ايمان آورد و يا اينكه چون ملاحظه فرمود اين برخورد قاضى سبب اقبال او به اسلام مى گردد آن داورى را پذيرفت.

خلاصه اينكه اين دو واقعه را كه نخستين آن از هر لحاظ در نهايت اهميت و معلول يك توطئه بزرگ سياسى بوده و دوم يك واقعه ساده اى است كه از آن هم بزرگوارى اميرالمؤمنين عليه السلام مشهود است نبايد به هم قياس كرد و الحمدلله اولًا و آخراً و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.

سؤال پيرامون علم امام

س 17. آيا اين مطلب در مورد علم امام معصوم عليه السلام صحيح است؟

امام معصوم عليه السلام عالم به تمام ما سوى الله است، علم امام على به تمام هستى به تمام آنچه خداوند خلق كرده همان علم خداوند است

ص: 125

به تمام هستى ولى با اين تفاوت كه علم خدا ذاتى است ولى علم امام عليه السلام عرضى است، هديه اى از جانب خداوند به وجود مقدس امام معصوم عليه السلام است. و ما از علم امام معصوم عليه السلام به ذات مقدس خداوند هيچ اطلاعى نداريم ولى مى توانيم آنقدر بگوئيم كه هيچ مخلوقى معرفتش و علمش به صفات و كمالات و ذات خداوند (اگر علم به ذات خداوند ميسر باشد) به اندازه امام معصوم نيست.

آنچه در بعض روايات آمده است اين است كه امام معصوم عالم به گذشته و حال و آينده است آيا اين علم داشتن امام عليه السلام به نحو تفصيلى است يا اجمالًا مى داند؟

ج. در اين موضوع به كتاب ولايت تكوينى و تشريعى و فروغ امامت در دعاى ندبه تأليف حقير رجوع نمائيد لازم به تذكّر است كه علم به ذات خدا و معرفت كنه و حقيقت خدا براى احدى ميسّر نيست و محيط محاط نخواهد شد.

علم حضرت زهرا عليها السلام

س 18. مسلماً آنچه را امام عليه السلام مى داند حضرت رسول صلى الله عليه وآله هم بدون كم و كاست مى داند آيا حضرت زهراء عليها السلام هم چنين است؟

ج. علوم حضرت زهرا عليها السلام هم از سنخ علوم ائمه عليهم السلام است.

پذيرفتن ولايت ائمه از جانب انبياء الهى

س 19. آنچه در بعضى از روايات آمده و همچنين اشعارى كه بعضى روايات ديگر دارند بر اين است كه پذيرفتن ولايت ائمه عليهم السلام بر تمام انبياء الهى واجب و فريضه بوده است و حتى وظيفه داشته اند

ص: 126

كه آن را در بين امت خود به همه بگويند (يا به بعضى از خواص، ترديد از من است) آيا اعتقاد به اين مسئله از ضروريات است يا اينكه اين مطلب مسلّم و حتمى است ولى ضرورى مذهب نيست؟

ج. فى الجمله ثابت است ولى از ضروريات نيست. اما آيات قرآن مجيد مثل آيه 81 سوره آل عمران و روايات متواتر بر آن دلالت دارند.

علم ائمه عليهم السلام به جزئيات

س 20. بعضى در مورد علم ائمه عليهم السلام مى گويند: ائمه عليهم السلام علم به جزئيات ندارند (چون اميرالمؤمنين عليه السلام و امام حسن عليه السلام و ... واليان و افراد سوء را از نزديكان خود قرار مى داده اند). نظر حضرتعالى درمورد عالم بودن ائمه عليهم السلام به جزئيات چيست؟ (لطفاً توضيح دهيد)

ج. روايات وارده راجع به علم امام به ما كان و ما يكون و ما هو كائن معتبر و مورد اعتماد بلكه متواتر است. خصوصاً به ضميمه اخبار و احاديث ديگرى كه در ابواب مختلفه احاديث و تواريخ ديده مى شود يقين به اين معنى حاصل مى گردد و والى قرار دادن افراد سوء منافات با آن ندارد و تفصيل مطلب محتاج به فرصت بيشتر است.

آگاهى ائمه عليهم السلام از شهادت خود

س 21. امام حسن عليه السلام مانند تمام امامان ديگر علم به اين داشتند كه چگونه و توسط چه كسى شهيد خواهند شد، آيا زمان و روز شهادت خود را هم مى دانستند؟ اگر زمان شهادت را مى دانستند پس چرا آن آب را نوشيدند؟

ص: 127

ج. پاسخ اين مسئله احتياج به تفصيل دارد كه فعلًا در اين نامه مجال آن نيست 119] اما از جمله جوابهائى كه مى توان به اين سؤال داد اين است كه آن بزرگواران براى اينكه كارها و اعمال و رفتارشان مورد تأسى و پيروى و الگو باشد مأمور به عمل به علوم لدنيه خود نبودند بلكه در امور عادى حال يك بشر عادى از آنها ارائه مى شد.

اگر بطور مطلق در تمام موارد از آن علوم استفاده مى نمودند نظام تشريع و تكليف و بلكه نظام اجتماع دگرگون مى شد و حكمتهاى بسيار كه در خلقت و تربيت تشريعى و تكوينى منظور است همه از بين مى رفت و امتحاناتى كه از انسان بعمل مى آمد متوقف مى گشت.

خلاصه آنها مامور بودند كه با وضعى كه خرق عادت در آن كمتر باشد و در موارد لازم اظهار شود با مردم زندگى داشته باشند و در برخورد با خطرات و جهات گوناگون با همان اسباب عادى مثلا با دوا و با اسلحه برخورد كنند و بطور مطلق از علم لدنى و غير عادى استفاده نمى نمودند. فقط در مواردى كه وظائف خاصه آنها اقتضاء داشت و اذن در اظهار آن علوم داشتند عمل مى فرمودند بنابراين با خطر مرگ و ضرر و خطرات ديگر در جنگ و جهاد و غيره با اين علم روبرو نمى شدند.

اين نظير اينست كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله به عمار ياسر- باتفاق محدثين و روايات صحابه- فرموده بود

: «تقتلك الفئة الباغية»(1)

و قرائن همه شاهد بر اين بودند كه گروه باغى كه عمار را مى كشند گروه معاويه هستند، و از اوضاع و احوال براى عمار و ديگران معلوم بود كه عمار در اين جهاد كشته خواهد شد. امّا عمار نمى توانست به اتكاء آن علم و خبر غيبى از حضور در جنگ صفين خوددارى نمايد و آن علم را ملاك عمل قرار دهد، او همانگونه كه موظف بود- و اى بسا كه يقين هم داشت- در صفين حاضر شد و شربت شهادت را نوشيد.

ص: 128


1- 120. ( 2). بحار الانوار، ج 33، باب 13..

و حاصل اينكه مسئله علم لدنى انبياء و اولياء خصوص حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله و ائمه معصومين عليهم السلام مَثَل قدرت و ولايت تكوينى ايشان است كه از آن در امور عادى و ارتباط با مردم- جز در موارد خاص- استفاده نمى فرمودند. روابط و حوائج شخصى و عادى خود را بر اساس علم لدنى و قدرت و ولايت تكوينى تنظيم نمى نمودند. در جنگ و برخورد با دشمنان، در معاشرت با مردم با علم و قدرت عادى عمل مى نمودند، و ولايت تكوينى و علم لدنى را كه در موارد بسيار از آن بزرگواران ظاهر مى شد بدون يك مناسبت و فرصتى كه اظهار آن لازم بود، اظهار نمى فرمودند.

لذا در نوشيدن زهر يا دفع خصم- مثل ابن ملجم و شمر و ابوجهل و ديگران- همان روش و سير عادى را داشتند و كسى نمى تواند بگويد با آن قدرتى كه خداوند متعال به آنها عطا فرموده و كائنات را در اختيار و تصرف آنها قرار داده بود چرا دشمنان و قاتلان خود را ريشه كن نمى كردند؟ يا با علم لدنى كه از حوادث آينده داشتند چرا از خطرات تحرز و تحفظ نداشتند؟

در اين جا چه بسا نكات و دقايق زيادى باشد كه درك آن هم براى افهام عادى دشوار باشد. و بهتر همين است كه با توجه به علو مقامات آن بزرگواران اين برنامه ها را حاكى از كمال تسليم ايشان به قضاء و قدر الهى بدانيم

«فآن هم اوعيةُ مشية الله و ما يشاؤون الّا أن يشاء الله».

عزيزانى هستند كه فخر آنها به اينست كه از همه مردم در پيشگاه خدا خاضعتر و خاشعتر بودند. بنده خدا بودند و اين بندگى را از همه بيشتر درك كرده و هويت حقيقى خود مى دانستند و

«الهي كفي بي عزاً أن اكون لك عبداً»(1)

مى گفتند. مع ذلك مثل زيارت جامعه شمه اى از فضائل و شؤون و درجات و مقاماتى از صاحبان اين عبوديت است

ص: 129


1- 121. ( 1). بحار، ج 91، باب 32..

«صلوات الله عليهم اجمعين و جعلنا من شيعتهم و ممّن يأخذ بحجزتهم و يفوز بشفاعتهم».

كيفيت ولايت حضرت زهرا عليها السلام

س 22. آيا حضرت فاطمه زهرا عليها السلام مثل ائمه اطهار عليهم السلام ولايت دارد يا ندارد و اگر دارد از چه نوع ولايت مى باشد؟ تكوينى است يا تشريعى؟

ج. ولايت تكوينى حضرات رسول اكرم صلى الله عليه وآله و ائمه طاهرين عليهم السلام را به طور مفصل در كتاب ولايت تكوينى و تشريعى در حدّى كه براى مثل اين حقير قليل البضاعه ميسر است شرح و توضيح داده ام.

اين ولايت براى حضرت فاطمه زهرا عليها السلام نيز ثابت و مسلم است، قول و فعل و تقرير آن حضرت در فقه و تفسير قرآن و بيان عقايد و احكام و كل امورى كه از دين گرفته مى شود نيز بر حسب احاديث متواتر ثقلين و ادله و احاديث ديگر حجت است.

آن حضرت اظهر مصاديق عترت و اهل بيت است و به صريح آيه تطهير از هر رجس و آلايشى از جمله رجس جهل پاك و منزه است. او سيدة نساء العالمين و سيدة نساء اهل الجنه است، و عدل قرآن مجيد و در مقامات و درجات ولايت تكوينى و علم لدنى با ساير معصومين عليهم السلام همانند و همطراز است.

و امّا ولايت تشريعى اگر مقصود از آن ولايت بر تشريع و جعل قوانين و احكام باشد اين ولايت براى آن حضرت و هيچ يك از ائمه طاهرين عليهم السلام نيست و به احدى حق قانونگذارى و جعل حكم تفويض نشده است. دين و احكام و قوانين به حكم الْيَوْمَ

ص: 130

أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ"(1) اكمال و اتمام گرديده است و «حلال محمد صلى الله عليه وآله حلال الى يوم القيامة و حرامه حرام الى يوم القيامة»(2).

و اگر مقصود از ولايت تشريعى ولايت بر حكومت و نظام و اداره و تنظيم امور عباد و تأمين امنيت بلاد و رتق و فتق و جعل و نصب حكام و قضات و حفظ حدود و ثغور و تجنيد جنود و احقاق حقوق و اعانت مظلوم و دفع ظالم و تكفل اوضاع فكرى و سياسى و اجتماعى و اقتصادى و اخلاقى جامعه و نظام اجتماع است و خلاصه حفظ حوزه اسلام از خطرات و انكسار و ضعف و انهدام و انقراض و قرار دادن آن در مسير ترقى و تكامل و قوت و قدرت روز افزون و عظمت و تعالى بيشتر است، اين صاحب اختيارى- كه به اتّفاق ممّا لابد منه بر اجتماع است- شأنى از شئون ائمه طاهرين عليهم السلام و مقامى است كه آن بزرگواران به نصب الهى بوسيله نص و ابلاغ پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله حايز آن مى باشند و تعبير از آن به ولايت شرعى مناسبتر از ولايت تشريعى است.

اين ولايت مستند به ولايت (الله الولى) و حكومت (الله الحاكم) و عدل (الله العادل) و حكمت (الله الحكيم) و ... است. هر ولايت و اختيار و حكومتى كه اين هويت و اين اسناد و استناد را نداشته باشد اگرچه بر كودك صغير و يا نفس خود شخص باشد فاقد اصالت و اساس است همه ولايتها و حكومتها و عزتها و قدرتها و قوتها و شئون در صورتى معتبر است كه به ولايت خداوند متعال، آن ذات اقدسى كه بالذات ولى و مستجمع جميع صفات كماليه است، منتهى گردد.

و خلاصه اين ولايت شرعى كه رشته ها و مطالب مرتبط به آن بسيار دامنه دار است به نصب و نص خدا و رسول براى ائمه طاهرين عليهم السلام ثابت است.

ص: 131


1- 122. ( 1). سوره مائده، آيه 3.
2- 123. ( 2). بحار، 16/ 354، 2/ 260، 89/ 148..

در اينجا مطلب اين است كه اين ولايت شرعى يا تشريعى اگر براى زنانى كه در شايستگى و عقل از اكثريت قريب به اتّفاق مردها بالاتر باشند و صاحب ولايت تكوينى و حجت بر خلق در فقه و مسائل دين باشند مقرر نباشد، از ارزش آنان در برابر صاحبان اين ولايت چيزى كم نمى كند.

اين ولايت مستلزم و متضمن تكاليفى است كه مكلف كردن بانوان به آن تكاليف خلاف عزت و حشمت آنها است و با اغراض عاليه شارع مقدس و صفات فاضله اى كه بيشترين و كاملترين درجه آن را همان بانوان صاحب ولايت تكوينى دارند، منافات دارد.

صفات با ارزشى مثل تخدّر و تستّر و حيا و حجاب و عفت با وظايفى مثل جهاد و جلادت و چابكى در جنگ و نبرد و سربازى و شبيخون و به تنهايى رفتن در سپاه دشمن و ... سازگار نيست و بانوان را در معرض هتك و اهانتى قرار مى دهد كه مردها هم همه بايد از آن دفاع كنند و هتك آن حتى نسبت به زن ذميه اى كه در پناه اسلام است در حد بيرون آوردن خلخال از پاى او در اسلام قابل تحمّل نيست و آنگونه بر خاطر معدلت مآثر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام سنگين مى آيد كه خوانده يا شنيده ايد.(1)

هر زنى كه تربيت كامل اسلامى داشته باشد تا چه رسد از آنكه صاحب مقام ولايت تكوينى باشد از تصدى اين ولايات و مقامات ابا مى نمايد. به همين ملاحظات مسلمانان و شخص حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به سركردگى و رهبرى عايشه در جنگ جمل و مداخله او در آن امر سياسى بزرگ به او و برانگيزندگانش اعتراض مى كردند. نه به اين جهت كه ديگران از همراهانش همه در فهم و درك سياسى از او برتر بودند يا اينكه او فهم و درك سياسى يك نفر از آنها را نداشته باشد. بلكه براى اينكه اين حركت را توهين به او و موقعيت او و مخالفت با دستورات شرع و مخصوصاً قرآن كريم مى دانستند. لذا از

ص: 132


1- 124. ( 1). رجوع شود به نهج البلاغة، خطبه 27..

آن زمان تا حال نه خودش و نه ديگران نتوانسته اند اين حركت او را توجيه كرده و از مشروعيت آن دفاع مقبول بنمايند.

فلسفه زيارت قبور ائمه اطهار عليهم السلام

س 23. فلسفه زيارت قبور ائمه اطهار چيست؟ و چرا ما شيعيان به زيارت مى رويم؟

ج. حضرات معصومين صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين اولياء خدا و ولى نعمت جهانيانند و بر حسب بعضى اخبار و ادعيه خلقت جهان و نزول بركات و روزى جهانيان به بركت وجود آنها است و نجات مردم از ضلالت و شرك و كفر، و هدايت به صراط مستقيم و سعادت دارين بوسيله آنها است.

بنابراين زيارت مراقد مطهره آنها اولًا نوعى تشكر و قدردانى است و ثانيا وسيله اى است براى ارتباط با آنان و استفاده از بركات وجودشان است علاوه بر آنكه در روايات بسيار زياد تأكيد بر زيارت آن بزرگواران شده و خصوصاً در بعض روايات اجر و ثوابى بسيار عظيم بيان شده است. و الله العالم

شرط قبول شدن سلام بر اولياء الهى

س 24. سلام و درود فرستادن خدمت ائمه و پيامبران خدا به موقع قبول حق واقع مى شود و از آنجائى كه جواب سلام واجب است آيا علت نگرفتن جواب سلام گنه كار بودن ما است يا دليل ديگرى دارد؟

ج. قبولى سلام بر آن بزرگواران بستگى به اخلاص در سلام و پاكيزگى اعمال سلام دهنده دارد و اما نسبت به جواب سلام از اذن دخول به حرمهاى مقدسه آنان استفاده مى شود كه كلام و سلام اشخاص را مى شنوند و جواب مى دهند.

ص: 133

دليل قيام سيد الشهداء عليه السلام

س 25. دليل قيام امام حسين عليه السلام از نظر شما چيست؟

ج. دليل اين مطلب در كتب مفصّله مشروحاً بيان شده مى توانيد به كتب مربوطه در اين مورد از جمله كتاب «پرتوى از عظمت حسين عليه السلام» تأليف حقير مراجعه نمائيد. مضافاً بر اينكه امام و پيغمبر خودشان دليلند و فعلشان مثل قولشان دليل است آفتاب آمد دليل آفتاب. والله العالم

آيا آگاهى از دليل قيام سيد الشهداء عليه السلام امرى تقليدى است

س 26. آيا اعتقاد به موضوعى به عنوان دليل سيد الشهدا عليه السلام براى قيام امرى تقليدى است يا مى توان به شنيده ها اكتفا نمود و يا آنچه را عقلانى تر تشخيص داديم دليل قيام بدانيم؟

ج. اين امر تقليدى نيست يك مسئله اعتقادى و مربوط به امام شناسى است و بايد به كتب مربوطه چنانكه در مسئله قبل گفته شد مراجعه نمود تا مطلب جنانكه بايد، بدست آيد. والله العالم

كيفيت علم امام عليه السلام

س 27. آيا امام هرگاه اراده نمايد علم برايش حاصل مى شود و به جزئيات زمان و مكان وفات خود آگاه است؟

ج. بر حسب آنچه از روايات استفاده مى شود بنحو كلّى امام عليه السلام هرگاه دانستن چيزى را اراده نمايد ميداند علاوه بر اينكه در خصوص هر امامى رواياتى هست كه آن امام از موت خود و بلكه سبب موت خود بطور اجمال و گاهى به تفصيل خبر داده است. والله العالم

ص: 134

احاديث مربوط به لعن ظالمين در حق ائمه عليهم السلام

س 28. آيا احاديثى كه لعن به ظالمين و غاصبين در حق ائمه عليهم السلام را داراى ثوابى بيش از ذكر صلوات بيان نموده اند در نظر حضرت عالى صحت دارند؟

ج. آنچه مسلّم و قطعى است اين است كه تولّى و تبرّى متلازم يكديگرند؛ يعنى هر مسلمانى، به آن اندازه كه از اعداء خدا و اولياء خدا عليهم السلام تبرّى دارد بايد تولى داشته باشد و لعن متضمّن تبرى و صلوات متضمن تولّى است و اما ترجيح يكى بر ديگرى، ثبوت قطعى آن مشكل است. و از باب تقدم تخليه بر تحليه مى توان گفت كه تولى كامل بدون تبرى كامل حاصل نمى شود قرآن كريم مى فرمايد" لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءهُمْ أَوْ أَبْنَاءهُمْ أَوْ إِخْوَآن هم أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُوْلَئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ"(1) و الله العالم

حكم سبّ ظالمين در حق ائمه عليهم السلام

س 29. سب ظالمين و غاصبين در حق ائمه عليهم السلام با رعايت ضوابط تقيه چه حكمى دارد؟

ج. اگر بر خلاف تقيه و مشتمل بر مفسده نباشد از راجحترين عبادات است. والله العالم

جناب شهربانو مادر امام سجاد عليه السلام

س 30. جناب شهربانو مادر امام سجّاد عليه السلام در چه سالى و چه دوره اى و در كجا وفات نمودند و قبرى كه در حومه تهران بنام ايشان بنا شده است تعلق به آن جناب دارد يا نه؟

ص: 135


1- 125. ( 1). سوره مجادله، آيه 22..

ج. راجع به مادر امام سجاد عليه السلام آنچه ظاهراً بزرگان بر آن اتفاق دارند جناب شهربانو بوده است و در اين كه او در كربلا حضور نداشته و قبل از آن در همان اوان يا بعد از آن از دنيا رفته شبهه نيست ولى روز وفات ايشان بالخصوص معين نيست.

اين قسم تواريخ نسبت به امهات سائر ائمه عليهم السلام نيز ضبط نشده است ولى در خصوص جناب شهربانو اگر در همان زمان زايمان وفات كرده باشند مى توان زمان وفات آن جناب را همان زمان تولد فرزند عزيزش دانست.

مادر حضرت على اكبر عليه السلام

س 31. جناب ام ليلا مادر حضرت على اكبر عليه السلام در واقعه كربلا حضور داشتند يا نه؟ اگر حضور نداشتند در مدينه بودند يا نه؟

ج. همچنين در مورد حضور مادر بزرگوار حضرت على اكبر عليه السلام در كربلا و تاريخ وفاتش ابهام هست.

تدفين بدن مطهر امام حسين عليه السلام

س 32. تدفين بدن مطهّر حضرت امام حسين عليه السلام در چه روزى و توسط چه كسانى صورت گرفت آيا امام سجّاد هم خود حضور داشتند يا نه؟

ج. حضور حضرت امام زين العابدين عليه السلام در مراسم دفن پدر بزرگوارشان حضرت سيدالشهداء عليه السلام و انجام نماز و دفن آن فخر بزرگ عالم انسانيت بوسيله حضرت سجاد عليه السلام بر حسب اعتقادات شيعه و روايات «و لايلى امر الامام الا الامام» ثابت است. و بر حسب آنچه در بعض كتابهاى مقتل آمده و مشهور است اين مراسم در روز سيزدهم محرم انجام شده و جمعى از طائفه بنى اسد نيز امام سجاد عليه السلام را در اين برنامه يارى داده و همكارى كرده اند.

ص: 136

طفل شيرخوار شهيد در كربلا

س 33. طفل شيرخوار حضرت كه در عصر عاشورا به شهادت رسيد چه نام داشت؟ آيا 6 ماهه بوده است يا بزرگتر آيا لقب على اصغر تعلّق به اين طفل دارد يا لقب حضرت امام سجّاد عليه السلام مى باشد نظر مبارك را بيان فرماييد؟

ج. اگر طفل شيرخوار شهيد واحد بوده ظاهراً نام شريفش عبدالله يا على بوده است و اگر متعدد بوده باز هم اسم يكى از آنها على بوده است ولى اصل شهادت طفل رضيع مسلم است.

تاكيد مى كنم در تفاصيل جزئى وقايع كلى تاريخى اينگونه ابهامات هست و هر چه انسان دقيق تر بشود و بخواهد مشخص تر وقايع نگارى كند مثلًا از لحاظ ايام هفته و ساعات روز و مكان وقايع تحقيق كند اختلاف پيش مى آيد و غالباً تحقيق هم بجائى منتهى نمى شود تاريخ همين است كه نقل شده است.

عائله و همسر حضرت على اكبر عليه السلام

س 34. حضرت على اكبر عليه السلام كه اوّلين فرزند ذكور امام حسين عليه السلام بوده است به نظر عدّه اى در واقعه كربلا داراى عائله و همسر بوده است و تقريباً 25 سال سن داشته است با توجّه به اينكه برادر كوچك او امام سجّاد عليه السلام داراى فرزندى 5 ساله به نام امام محمّد باقر عليه السلام در كربلا بوده است نظر مبارك را بيان فرماييد؟

ج. اگر چه بر حسب بعض روايات آنحضرت اهل و همسر داشته است ولى همين كه از فرزند آن حضرت تاريخى در دست نيست شايد از شواهد اين باشد كه آنحضرت از امام زين العابدين عليه السلام اصغر بوده است.

ص: 137

مدفن حضرت زينب عليها السلام

س 35. مدفن حضرت زينب كبرى عليها السلام در مدينه مى باشد يا در شام و يا در مصر؟ نظر مبارك را بيان فرماييد با توجه به اينكه بازگشت حضرت زينب عليها السلام از مدينه به شام دليل خاصى ندارد بخاطر اينكه طبق نوشته تاريخ به محض رسيدن اهل بيت عليهم السلام به مدينه عبدالله بن حنظلة غسيل الملائكه و اصحاب او يزيد را از خلافت خلع كردند بنى اميه را از مدينه بيرون كردند و همچنين اگر قبر آن بزرگوار در مدينه مى باشد قبور شام و مصر متعلق به چه كسانى مى باشد؟

ج. راجع به مشهد حضرت زينب عليها السلام كه هم در دمشق و هم در قاهره است هر دو مشهور و معروفند وعبيدلى نسابه در اخبار الزينبيات وفات آنحضرت را در قاهره مى داند.

به هر حال اين تعدد مقام- بعد از اينكه اين دو مشهد هر دو بطور مسلم مظهر كرامات و معجزات بسيار حتى در زمان خود ما مى باشند- به جائى ضرر نمى زند هر دو منتسب به اهل بيت عليهم السلام و حضرت زينب عليها السلام مى باشند.

در قاهره همه ساله در اول ماه رجب تا پانزدهم برنامه بسيار وسيعى در مشهد زينب برگزار مى شود كه حدود يك ميليون جمعيت در آنجا براى توسل و تقرب از همه اصناف حضور مى يابند و به قول بعضى از خبرنگاران آنچه انسان به عقل باور نمى كند در آنجا به چشم مى بيند. در دمشق هم كه شايد خودتان مشرف شده باشيد ديده ايد.

به نظر حقير همه اين مشاهد مظاهر حقانيت اهل بيت عليهم السلام و عظمت شؤون آن بزرگواران مى باشد.

ص: 138

چنانكه عقاد در موضوع اختلاف در مشهد الحسين همين را مى گويد و مى گويد اين از اختصاصات امام حسين عليه السلام است كه در همه اين مشاهد ياد و عظمت مقام آن حضرت تجليل و تعظيم مى شود.

مشهد امام حسين عليه السلام و مسجد امام حسين عليه السلام در قاهره به قرارى كه در كتابهاى قديم و جديد خوانده ام در ظاهر از جهت اقبال مردم و توسل به آن كمتر از كربلا نيست آنجا هم مثل مشهد رأس الحسين عليه السلام در جامع دمشق محل زيارت و ظهور معجزات است رزقنا الله زيارة جميع تلك المشاهد و البيوت التى اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه يسبح فيها بالغدو والآصال.

مقاتل معتبر

س 36. معتبرترين مقتل به نظر حضرتعالى كدام مقتل است دو سه مورد بيان فرماييد؟

ج. مقاتل معتبر متعدد است تعدادى از آنها را در فهرست مصادر كتاب پرتوى از عظمت حسين عليه السلام نوشته ام.

همراهى ياران حضرت على عليه السلام در قتل عثمان

س 37. از مسلمات تاريخى است كه برخى از حواريون مولا على عليه السلام در شورش عليه عثمان دست داشتند همچون مالك اشتر نخعى، محمد بن ابى بكر و عدى بن حاتم و ... كه بالاخره اين شورش منجر به قتل عثمان گرديد.

الف- آيا مى توان گفت فرهيختگانى همچون سه شخصيت مذكور كه مولا را اسوه خود قرار داده بودند بدون مشورت با آن حضرت در اين انقلاب شركت كرده بودند؟

ص: 139

ب- صرف وجود چنين اشخاصى از اطرافيان حضرت، دلالت بر موافقت آن حضرت در به قتل رساندن عثمان نمى كند؟

ج. بررسى تمام تفاصيل و علل شورش عليه عثمان و اظهار نظر محتاج به شرح و بسط طولانى است و اجمالًا منشأ آن سوء سلوك و رفتار عثمان و داشتن اطرافيان بسيار بد سابقه بود كه هرگز به مصالح اسلام و مسلمين و حفظ ظواهر مقيد نبودند و حكومت عثمان را وسيله نيل خود به مقاصد مادى و رياست و مال و جاه و اعمال شهوات خود مى دانستند همه جا بدترين افراد بر مردم حكومت مى كردند و حقوق مردم محروم پايمال هوا و هوس آنها بود.

بر اثر ادامه اين اوضاع رجال و بزرگان مسلمانان حسب الوظيفه زبان به اعتراض گشوده و همه ترك اين روش و طرد اين اطرافيان خائن و ظالم را از او مى خواستند و نمى خواستند كه با استمرار اين وضع غائله و فتنه اى بين مسلمين پيش بيايد.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نيز از خيرخواهى و مصلحت انديشى درباره او و امر به معروف و نهى از منكر كوتاهى نمى فرمودند. مكرر با نصايح آن حضرت و وعده هايى كه عثمان مى داد آتش فتنه و اعتراض خاموش شد ولى اصرار او بر حمايت از اعمال سوء و خشونت و زور و تهديد و توطئه زبان اعتراض مردم را باز مى كرد و آتش فتنه را روشن مى نمود.

در اين اعتراض همه خود را محق مى دانستند و وظيفه و تكليف شرعى خود مى شمردند كه با آن وضع بسيار ناهنجار معارضه نمايند و خواه ناخواه كنار رفتن عثمان را در شرايطى كه آن اطرافيان همچنان بر نواميس اسلام و مسلمين مسلط بودند خواستار بودند.

اين موضع گيرى براى آنها تكليف بود كه هر مسلمانى آن را تكليف مى دانست نياز به كسب دستور از حضرت مولا عليه السلام نبود و خلاصه اعتراض و تقاضاى آنها مقبول نمى شد و فتنه راه خود را باز مى كرد و مسلمانان، اسلام را با روى كار بودن عثمان در خطر مى ديدند. لجاجت عثمان و بازنگشتن او به راه شايد بعضى را به اين نظر رساند كه

ص: 140

بايد از ميان بردن خود او كه فساد در عالم اسلام را پى ريزى مى كند دفع خطر از اسلام نمايند.

اين افراد همه خود به اصطلاح در نظر خويش مجتهد بوده و به صواب بودن كارى كه كردند صد در صد اطمينان داشتند آنها حفظ اسلام را از مهلكه ميخواستند و در جريان امر و موضع هاى نامشروعى كه عثمان اتخاذ مى كرد اطمينان آنها به وجوب دفع او بيشتر مى شد. مسئله را واضح مى دانستند كه حاجت به پرسيدن از آقا اميرالمؤمنين عليه السلام ندارد و مى ديدند كه سعى و تلاش حضرت و خيرخواهى ايشان در عثمان اثر نمى كند.

اميرالمؤمنين عليه السلام اگر با آنها كه قتله عثمان بودند همراهى نمى كرد به ابعاد اين فتنه توجه داشت و اگر آنها را نهى از قيام و شورش نمى كرد براى اين بود كه آنها بر حسب ظواهر احكام شرعى محق بودند كه دفع ظلم از خود نمايند و با فساد حكومت مقابله نمايند.

خلاصه امام عليه السلام جز اينكه همانگونه كه عمل كرد عمل نمايد شرعا و عرفا وظيفه اى نداشت نه به آنها كه در قتل عثمان اقدام كردند پيوست و نه با وضع عثمان و اصرارى كه بر روش خود داشت، مى توانست بيشتر از آنچه كرد از او دفاع نمايد.

و هر كس محقق در تاريخ نباشد نمى تواند در آن شورش و فتنه حتى مباشرين قتل عثمان را محكوم و سرزنش نمايد. آن برنامه اى كه او پياده مى كرد و برخوردهايى كه با معترضان داشت- كه حتى قصد قلع و قمع و قتل آنها را داشت- طبعاً نتيجه اى جز آنچه پيش آمد نداشت و شورشيان را محق قرار مى داد.

كنيه ائمه عليهم السلام

س 38. كنيه ائمه بر چه اساس است؟ چرا كنيه چهار امام اول، هفتم، هشتم و دهم مشترك، ابوالحسن است و كنيه امام سوم و ششم،

ص: 141

ابوعبدالله است. چرا كنيه حضرت محمد و امام زمان مشتركاً ابوالقاسم است؟

ج. به طور كلى انتخاب كنيه مثل اسم و لقب در بين اعراب رسم بوده است كه گاه از همان زمان تولد بر اساس برداشت هاى خاص و مناسبات و مشابهات و اقتباس از كنيه هاى آباء و اجداد و شخصيتهاى بزرگ برگزيده مى شده است. يا پس از ولادت بر اساس صفات و شئون و ويژگيهاى اشخاص در كمالات و فضايل و اعمال و يا براساس نام فرزندان آنها و براى اينكه اسم اشخاص را تادباً نبرند آنها را به كنيه ميخوانند و اين باب كنيه در ادب عربى باب وسيعى است. مثلًا از بانوى منزل و كدبانو تعبير به ام المنزل و ام البيت مى نمايند.

اما كنيه حضرت سيدالشهداء، عليه السلام، هم ظاهراً به مناسبت نام فرزندشان عبدالله است. و از بعض اخبار استفاده مى شود كه از همان زمان ولادت حضرت مكنى به ابى عبدالله بوده است. چنان كه از اسماء بنت عميس روايت است كه فرمود كه روز اول ولادت حضرت رسول آن حضرت را به اين كنيه خوانده اند و فرمود: يا اباعبدالله عزيز على.

و نتيجه مى شود كه اين كنيه از جانب رسول خدا و خداى متعال براى آن حضرت برگزيده شده است و وجه آن را بعضى شدت و كثرت عبادت حضرت دانسته اند.

هم چنين حضرت صادق، عليه السلام، هر چند چنان كه تذكر داده شد محتمل است على الرسم اين كنيه از آغاز ولادت بر ايشان به همان مناسبتى كه ذكر شد انتخاب شده باشد.

ص: 142

مهدويت

س 1. در بعضى از احاديث از أهل بيت عليه السلام آن 313 نفر خاص كه با صاحب الامرعجل الله تعالى فرجه الشريف قيام مى كنند و اسماء آنها و اينكه از كدام شهر يا كشور هستند ذكر شده و وقتى كه اين اسماء را مى خوانيم مى بينيم كه اكثر آنها يا عرب هستند يا ايرانيها، و شايد احاديث ديگر در اين زمينه وجود دارد ولى بنده نديده ام لطفاً توضيح فرمائيد كه چطور اين احاديث را صحيح بفهميم؟

ج. به كتاب منتخب الاثر نوشته حقير و سائر كتابهاى حقير در اين موضوع كه حدود پانزده رساله 126] است و به كتابهاى ديگر مثل النجم الثاقب و العبقرى الحسان مراجعه نمائيد.

س 2. آيا زيارت ناحيه را مى توان از حيث سند، منسوب به امام زمان عليه السلام دانست؟ بر فرض منفى بودن پاسخ فوق، آيا مى توان زيارت ناحيه مقدسه را به نيت عزادارى سيدالشهداء عليه السلام و بدون انتساب به حضرت حجّت عليه السلام در مجامع عمومى و خصوصى قرائت كرد؟

ص: 143

ج. اين زيارت از زيارات شريفه است و منسوب به ناحيه مقدسه حضرت صاحب الامر عجّل الله تعالى فرجه الشريف است. و مشتمل است بر مطالب عاليه و بيان مصائب جليله حضرت سيدالشهداء عليه السلام و دليل بر اين است كه انشاء كننده در نهايت قدرت ادبى و فصاحت و بلاغت و آگاهى از مقام ولايت است شيخ مفيد قدس سره آن را در كتاب المزار نقل فرموده باين لفظ: «زيارة اخرى فى يوم عاشورا برواية اخرى». شيخ جليل محمد بن المشهدى در المزار الكبير آن را روايت نموده و لفظ او اين است «زيارة اخرى فى يوم عاشورا مما خرج من الناحية الى حد الابواب». سيد اجل مفخر عالم اسلام سيدمرتضى رضوان الله عليه، آن امام شهيد مظلوم كحل الله ابصارنا بتراب مقدم زوار قبره را بزيارتى كه مشتمل بر بخشها و فرازهائى از اين زيارت است زيارت نموده است كه محتمل است آن هم زيارتى مرويه از همان ناحيه مقدسه باشد.

به هر حال هر دو مشتمل بر مضامين بسيار مهم و معرفت افزا و حزن انگيز است و علامه مجلسى قدس سره مى فرمايد: محتمل است اين زيارت ناحيه مختص به روز عاشورا نباشد كه در سائر ايام نيز خواندن آن بقصد رجاء و مطلق زيارت و تذكار و تكرار اين مضامين و معانى مطلوب و مرغوب است.

و اما در خصوص روز عاشورا با توجه به آنچه گفته شد جواز خواندن آن را بقصد ورود بعيد نمى دانم اگر چه احوط خواندن آن بقصد مطلق زيارت است.

اميد است مؤمنين از ثواب و فيض اين زيارات بهره مند و موفق باشند ضمناً پيرامون مطالب مرقومه مراجعه فرمائيد به بحارالانوار جلد 98 ص 317 (الى) 328 كتاب المزار ب 24 و 41 حديث 8 و ص 231 (الى) 251 كتاب المزار ب 18/ 35 حديث 38.

س 4. اينكه امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف را مى كشند صحيح است؟ مگر امام زمان عليه السلام مأمور باطن نيستند و غير موحَد را بر نمى دارند؟

ص: 144

ج. مثل اين روايت از اخبار آحاد است كه با فرض صحت در خصوص معنايش موجب يقين و اعتماد نمى شود هر چند در شمار كل اخبار متواتر مربوط بوجود مقدس آن حضرت و معناى عام و قدر مشترك همه آنها موجب يقين مى شود.

مع ذلك با فرض صحت آن ممكن است گفته شود كه در عصر ظهور آن حضرت دار تكليف باقى است و چنان نيست كه موضوع اطاعت و عصيان منتفى باشد لذا احكام قضائى و جزائى اسلام اجرا مى شود هر چند شخص آن حضرت حكم بواقع بنمايند.

على هذا در اين مورد با علم بواقع مجازات قبل از وقوع جرم، جايز نيست و شهادت آن حضرت كه بر حسب بعض اخبار «ما منّا الا مسموم او مقتول»(1) ممكن الوقوع است ولى مطلب تمام همان است كه اينگونه اخبار آحاد در خصوص معنايش لا يوجب علما و لا عملًا.

س 5. آيا صفت عدالت گستر از صفات مخصوص امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف است يا ساير ائمه اطهار را نيز شامل مى شود؟

ج. حضرات ائمه عليهم السلام همه عدالت پرور و عدالت طلب مى باشند و مردم را بعدل دعوت مى فرمودند اما كسى كه تمام روى زمين را پر از عدل و داد مى كند شخص شخيص حضرت مهدى صاحب الامر عليه السلام و ارواحنا فداه است.

اين اقدام بزرگ و عمل جهانگير كه در بيان آن در احاديث بسيار فرموده اند: «يملأ الارض قسطاً و عدلًا»(2) از خصائص آن حضرت است.

س 6. معتقديم كه امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف با ظهور خود دنيا را پر از عدل و داد مى كند و حتى رهروان ديگر اديان نيز انتظار مصلح آسمانى را مى كشند و از سويى معتقديم امام زمان عجل

ص: 145


1- 127. ( 1). بحارالأنوار، 27/ 217.
2- 128. ( 2). بحارالأنوار، ج 36، ص 333، باب 41 ..

الله تعالى فرجه الشريف پس از ظهور و قيام چون مولاى متقيان شهيد راه عدالت مى شود آيا شهادت ايشان به منزله شكست عدالت گسترى است و با شهادت ايشان قيامت آغاز مى شود؟

ج. آنچه بر حسب آيات و احاديث ثابت است اين است كه حضرت صاحب الامر عجل الله تعالى فرجه الشريف جهان را پر از عدل و داد مى فرمايد و دين اسلام بوسيله ايشان عالمگير و حكومت يگانه جهانى به امامت و حكومت آن حضرت تشكيل مى شود و قريه و آبادى باقى نخواهد ماند مگر اينكه دين اسلام آنجا را فرا مى گيرد و عدالت فاتح و اهل ايمان پيروز مى گردند و حقيقت" وَ إِنَّ جُندَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ"(1) ظاهر مى شود.

اما امورى مثل چگونگى شهادت آن حضرت و پايان امر دنيا امورى است كه تفاصيلش بر ما معلوم نيست هر نحو واقع شود دوباره عالم سير قهقرائى نخواهد داشت. البته رجعت چنان كه از آيات شريفه و روايات كثيره استفاده مى شود واقع خواهد شد.

فاصله ظهور حضرت تا قيامت

س 7. آيا اين روايت صحيح است كه مى فرمايد از ظهور حضرت تا قيامت يك قرن بطول مى انجامد و حضرت پس از گذشت 20 سال از ظهورش به شهادت مى رسد و پس از ايشان پيامبران و ائمه و جميع شهدا حيات يافته و نهضت حضرت را ادامه خواهند داد و 80 سال بر جهان حكومت خواهند كرد و در سال صدم قيامت آغاز مى شود؟

ص: 146


1- 129. ( 1). سوره صافات، آيه 173 ..

آيا حضرت مهدى عليه السلام پس از شهادت مجدداً ظهور مى كنند؟

س 8. حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف پس از شهادت مجدداً ظهور خواهد كرد و در 80 سال مذكور ايجاد قسط و عدل خواهد كرد؟

ج. اين تفاصيل اگر در بعض اخبار آمده باشد در صورتى مقبول است كه يا متواتر باشد و يا يقين بصدور حديث حاصل شود و بيشتر اينگونه اخبار واجد اين اعتبار نيستند. ولى رجعت ثابت است.

رابطه ظهور امام و عدالت گسترى

س 9. اگر مقرر شده است طى اين يك قرن از آغاز ظهور حضرت تا انتهاى نهضت عدالت گسترى باشد و جهان ايده آلى تشكيل نشود فلسفه ظهور رسولان و امامان را چگونه بايد توجيه كرد؟

ج. عدالت شكست نخواهد خورد و اسلام و عدالت و فضيلت بوسيله آن حضرت برقرار خواهد شد و دنيا بسوى همان نقطه در حركت است و يكى از حكمتهائى ظهور پيامبران و امامان هم اگرچه جلو بردن جهان بسوى آن عدالت جهانى و همگانى باشد تمام فلسفه و حكمتهاى آن نيست؛ بلكه بشارت و انذار و هدايت مردم و دعوت بسوى خدا و امر به معروف و نهى از منكر و برقرار كردن رسوم نيك و برانداختن عادات زشت و امور و مطالب مهم ديگر همه از حكمتهاى ظهور آن بزرگواران است.

ميزان موفقيت امام در عدالت گسترى

س 10. اگر مقدر است صاحب الزمان عجل الله تعالى فرجه الشريف براى برپايى عدالت ظهور و قيام نمايند و قبل از اينكه موفق به برپايى قسط و داد شوند به شهادت برسند و فرجام دنيا به آغاز قيامت شود پيش بينى اين موضوع فلسفه انتظار را مخدوش نمى كند؟ و اگر قرار

ص: 147

است عدل كاملى بر پا نشود ظهور براى چه صورت مى گيرد؟ آيا فقط بحث سنّت و ابتلاء است و بحث آزمايش انسانها در بين است يا غيره؟

ج. بيان كرديم كه عدل كامل برقرار مى شود و شخصى كه آن را برقرار مى سازد همان مهدى موعود ارواح العالمين له الفداء است. آن حضرت قبل از اينكه آن مأموريتهاى بزرگ را انجام دهد به شهادت نخواهد رسيد.

اين مسئله در اخبار شيعه و سنى ثابت است كه اگر از دنيا باقى نماند مگر يك روز و آن حضرت ظهور نكرده باشد و اين انقلاب جهانگير و اصلاحى بزرگ انجام نگرفته باشد، خدا آن روز را آنقدر طولانى و دراز فرمايد كه آن حضرت ظهور و همه اين برنامه هاى بزرگ اجرا و عالم را پر از عدل و داد فرمايد بعد از آنكه پر از ظلم و جور شده باشد بديهى است بعد از اين عدل و داد دوباره ظلم حاكم نخواهد شد.

معارف دين ؛ ج 2 ؛ ص147

نداى آسمانى

س 11. يكى از علائم ظهور آقا امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف نداى آسمانى است. آيا از صيحه آسمانى به فرد مؤمن و شيعه و دوستدار آن حضرت آسيبى نمى رسد و در امان است يا خير؟

ج. مؤمن واقعى در امان است و آن صيحه براى او بشارت است.

موانع فرج آن بزرگوار

س 12. موانع فرج حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف چيست؟

ج. غير از ذات احديت كسى علم به موانع ندارد ولى ممكن است بعض موانع، اعمال سيئه مردم و مستعد نبودن آنها براى ظهور آن عدالت جامع و كامل باشد چنان كه خواجه مى فرمايد: وجوده لطف و تصرفه لطف آخر و عدمه منّا. به هر جهت در تعجيل فرج آن حضرت دعا كنيد.

ص: 148

ديدار حضرت

س 13. آيا هر انسانى ديدار حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف نصيبش مى گردد؟

ج. بعضى افراد مشرف بزيارت ايشان شده اند.

شرايط ظهور آقا امام زمان عليه السلام

س 14. شرايط ظهور آقا امام زمان چيست؟

ج. به كتاب شريف منتهى الامال مرحوم محدّث قمى رضوان الله عليه اواخر جلد دوم مراجعه نمائيد.

چگونه آماده ظهور شويم؟

س 15. چگونه براى ظهور آن حضرت آمادگى پيدا كنيم؟

ج. كسى كه به علائق دنيوى بى اعتنا باشد انشاءالله آمادگى پيدا مى كند.

وضع جهان، قبل و بعد از ظهور

س 16. از لحاظ وضعيت جهان و جهانيان (چه از نظر مادى و اقتصادى و چه از نظر معنوى و حكومتى و ...) چه فرقى ما بين قبل از ظهور امام زمان و بعد از ظهور ايشان وجود دارد؟

ج. طبق احاديث متواتره در زمان ظهور آن بزرگوار عدالت واقعى در سراسر جهان برقرار مى شود لذا وضع مردم هم از نظر مادى و هم از نظر معنوى با زمان قبل از ظهور آن بزرگوار فرق خواهد داشت.

ص: 149

آيا احتمال ظهور حضرت در اين عصر هست

س 17. با توجه به ظلم و ستم و فساد و تباهى كه هر روزه در جهان بيشتر و بيشتر مى شود و همينطور با توجه به رشد فكرى جهانيان نسبت به اسلام واقعى و با به وقوع پيوستن اكثر علامات غير حتميه كه در مورد ظهور امام زمان آمده است، آيا احتمال ظهور امام زمان در عصر كنونى مى رود يا خير؟

ج. البته خيلى از علامات قطعى ظهور آن بزرگوار هنوز واقع نشده ولى اميد است كه خداوند فرج آن بزرگوار را نزديك كند.

شباهتهاى امام عصر عليه السلام با جناب شعيب و جناب صالح

س 18. راجع به شعيب و صالح چه مى دانيد؟ چه شباهتهايى به حضرت بقية الله الاعظم عجل الله تعالى فرجه الشريف دارد؟

ج. در باب شباهت حضرت حجت سلام الله عليه به حضرت صالح على نبينا و آله و عليه السلام از حضرت صادق عليه السلام روايتى وارد شده كه خلاصه مضمونش اين است حضرت صالح عليه السلام در وقتى كه به سنّ پيرى رسيده بود از قومش غايب شد و بعد از مدتى كه به نزد قومش برگشت در غير آن صورت بود قوم او را شناختند در حالى كه سه فرقه شده بودند 1- شاكين 2- منكرين 3- اهل يقين، فرقه اول و دوم صالح را تكذيب كردند و اهل يقين گفتند خبرى بده ما يقين كنيم تو صالح هستى البته ما شك نداريم كه خداوند قادر است صورت و هيئت هر كس را به صورتى كه مى خواهد متحوّل كند. صالح فرمود: من براى شما ناقه آوردم. گفتند: چه علامتى داشت؟ فرمود: براى ناقه وقت معينى از جهت شرب آب بود و براى مردم هم روز معينى. گفتند: آمنّا بالله تا آخر حديث.

ص: 150

حضرت حجّت سلام الله عليه هم مانند صالح، با اينكه عمر شريفش طولانى شده بصورت جوان كمتر از چهل ساله ظاهر مى شود و مردم هم سه فرقه مى شوند شاك و منكر و موقن. پس حضرت آنها را بسوى خود دعوت مى كند و آن فرقه انكار مى كنند و اهل يقين مطالبه علامت تشخيص مى نمايند حضرت علامتى را كه موجب تشخيص است ارائه مى فرمايد اهل يقين با حضرتش بيعت مى كنند.

نظير همين در خصوص شباهت به حضرت شعيت نيز وارد شده كه شعيب از قومش غائب شد در حالى كه پير و ضعيف شده بود و وقتى كه برگشت بصورت جوان بود و ديگر اينكه در بين قومش ندا كرد كه" بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ و حضرت حجت سلام الله عليه هم بر حسب روايت منقوله از امام باقر عليه السلام وقتى ظاهر شود در قيافه جوان و تكيه به ديوار كعبه كند و سيصد و سيزده نفر نزد او جمع شوند و اولين كلام حضرت اين است:" بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ (1).

پيرامون كهكشان (المرأة المسلسلة)

س 19. در جلد دوم كتاب امامت و مهدويت ص 377 اين جمله را آورده ايد كه: مثلًا تفاوتى كه زمين ما با (سديم المرأة المسلسة) دارد ... اين از چه نوع كرات مى باشد كه به اين عظمت آن را نام برده اند لطفاً جواب مشروحى را مرحمت بفرماييد.

ج." وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ"(2) و" قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِّكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا"(3).

ص: 151


1- 130. ( 1). سوره هود، آيه 86.
2- 131. ( 2). سوره مدثر، آيه.
3- 132. ( 3). سوره كهف، آيه ..

عالم و ماسوى الله بزرگتر، عظيم تر، وسيعتر و بيشتر از اين حرفها و اعداد و ارقام است. اين عظمتها در برابر ما و فكر و انديشه ما عظيم است اما در برابر عالم آفرينش همه صغير و ذره هم به حساب نمى آيند. عظمت همه هم در برابر عظمت خالق همه حقير و ناچيز است و همه به زبان حال يا قال مى گويند: هو العلى العظيم.

غرض ما در اين نمونه اى كه از عظمت اجزاء و اعضاء بى شمار اين عالم نشان داده ايم، نشان دادن تفاوتهايى است كه در اين عالم بين افراد اصناف مخلوقات وجود دارد. آنچه را عرض كرده ايم بر حسب اطلاعات بسيار مختصرى است كه كيهان شناسان و علماء علم هيئت به ما داده اند.

پيرامون همين (المرأة المسلسلة) توضيحات ديگرى مى دهند كه اين (المرأة المسلسلة) يا زن به زنجير كشيده شده جزء صور فلكى نيمكره شمالى است و گستردگى آن در آسمان حدود 722 درجه مربع است. بنابر اين مى توان گفت كه صورت فلكى بزرگى است و در اين صورت كهكشانى وجود دارد كه به (المرأة المسلسلة) يا آندرومدا (Andromeda) معروف است. مى گويند اين كهكشان حدود دويست ميليارد (دقت كنيد) ستاره دارد وقتى از درون تلسكوپ به آن نگاه مى كنند شبيه يك كهكشان بيضوى ديده مى شود اما در واقع يك كهكشان مارپيچى بازودار است كه ما آن را از پهلو مى بينيم بنابر اين بازوهاى آن براى ما قابل ديدن است.

(المرأة المسلسلة) بعد از ابرهاى ماژلانى (كهكشانهاى به اصطلاح بى نظم) نزديكترين كهكشان به كهكشان ما يعنى راه شيرى مى باشد فاصله آن با كهكشان ما حدود دو ميليون و سيصد هزار سال نورى (دقت كنيد) مى باشد بنابراين وقتى ما آن را مى بينيم در واقع تصوير دو ميليون و سيصد هزار سال پيش آن را مى بينيم.

(المرأة المسلسلة) تنها كهكشانى است كه مى توان آن را در نيمكره شمالى در شبهاى صاف و بدون نور شهر و مهتاب با چشم غير مسلح ديد.

ص: 152

درگذشته دانشمندان گمان مى كردند كه اين جرم غير ستاره اى يك سحابى از كهكشان راه شيرى است اما در اوايل (به اصطلاح مسيحى ها) قرن بيستم «ادوين هابل» با مطالعه و تحقيق بسيار روى تصاوير مربوط به آن دريافت كه اين جرم آسمانى از ستارگان بسيارى تشكيل شده كه اوّلًا خارج از كهكشان ما هستند و ثانياً ستارگان آن با سرعتهاى قابل ملاحظه اى بدور مركز اين منطقه در حركتند.

فسبحان الله خالق هذا الكون الوسيع لا اله الا هو بديع السماوات و الارض رب العرش العظيم.

آنچه از (المرأة المسلسلة) گفته شد اطلاعاتى است كه اهل فن داده اند امّا براى ما اين بيانات از عظمت عالم كون و اين فضاى به اصطلاح لايتناهى تازه و جديد نيست ما از احاديث شريفه اهل بيت عليهم السلام اين معانى و بيشتر و گسترده تر از آن را دريافته ايم و شناخته ايم و آيات خدا را در يك قطعه كوچك از عالم كون لاتعد و لا تحصى مى دانيم.

آنچه در بعض احاديث است وسعت عالم را به مراتب بيشتر از آنچه كه كيهان شناسان تعريف مى كنند بيان فرموده اند و الحمدلله الذى هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لولا ان هدانا الله.

بنابراين مسئله طول عمر پيغمبر خدا مثل نوح يا حجت خدا مثل حضرت ولى الله مهدى موعود، ارواح العالمين له الفداء يا بقاء عيسى مسيح عليه السلام و رفع او به آسمان و فرود آمدن او به زمين براى يارى حضرت صاحب الامر، عجّل الله تعالى فرجه الشريف، و اقتداء او به آن حضرت و امور ديگر از اين قبيل در اين عالم مشحون به آثار قدرت خدا از ذره اتم تا كهكشانها و از عالم شهادت تا عالم غيب نبايد مورد تعجب و استبعاد شود و ذلك تقدير العزيز العليم.

ص: 153

مشاهده حضرت در زمان غيبت

س 20. با وجود اين حديث معتبر از منتهى الامال به نقل از شيخ طوسى و شيخ صدوق رضوان الله عليهما (اى على بن محمد سمرى خداوند برادران دينى تو را در مصيبت تو اجر عظيم دهد تو شش روز ديگر از دنيا مى روى امر خود را جمع كن و آماده باش و به احدى وصيت براى نيابت نكن همان غيبت كبرى واقع گرديد و مرا ظهورى نخواهد بود مگر به اذن خداوند متعال و اين ظهور بعد از اين است كه غيبت طول بكشد و دلها را قساوت مى گيرد و زمين پر از ظلم و ستم مى شود و مى آيند بعضى از شيعيان من كه ادعاى مشاهده مرا مى نمايند آگاه باشيد كه هر كس پيش از خروج سفيانى و صيحه آسمانى ادعاى مشاهده نمايند او كذاب و افترا زننده است. و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم).

اين نامه اى از حضرت صاحب امر عليه السلام به نماينده چهارم خود على بن محمد سمرى است.

با وجود حديث بالا كتابهاى زيادى در مورد ملاقات با امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف نوشته شده و در داستانها اشخاص زيادى به خدمت حضرت صاحب امر عليه السلام رسيده اند آيا داستهايى كه راجع به ملاقات امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف هست همه آنها دروغ هستند؟

ج. بعضى از حكايات ملاقات صحيح و بدون شك است و ظاهراً مراد از فرمايش آن بزرگوار اين است كه اگر كسى ادعاى مشاهده كند براى فتح باب مشاهده و رابطه خاصه داشتن بعنوان نيابت بنمايد كذاب و در اين صورت هيچ منافاتى بين كلام شريف آن

ص: 154

حضرت و داستانهاى ملاقات نيست ولى ادعاى ملاقات از هركسى و درباره هر كسى بدون امارت قطعى و يقينى قبول نمى شود. والله العالم

سبب محروميت مردم از وجود حضرت حجت عليه السلام

س 21. مى خواهم بدانم كه سبب اصلى محروميت مردم از وجود حضرت حجت عليه السلام كدام مورد است؟ آيا به دليل عدم شرايط مناسب و شايستگى لازم در جامعه است و يا وجود دستگاه هاى حكومتهاى جبار و منافقين و اگر به غير از اين موارد است دليل چيست؟

ج. از اين سؤال در بعضى رساله ها و نوشته ها جواب داده ايم اجمالًا در اينجا هم تذكر مى دهيم كه وجوه و حكمتهائى براى غيبت آن حضرت بيان شده است كه هر يك از آنها اگرچه وجه و حكمت باشد، كل وجوه و حكمتهاى اين غيبت نيست.

مثلًا خواجه طوسى مى فرمايد: «وجوده لطف و تصرفه لطف اخر و عدمه (اى عدم تصرفه) منّا» غيبت و عدم تصرف آن حضرت را مربوط به مردم مى داند.

به بيان ديگر اين ظهور محتاج به شرايطى است كه در طى مرور زمان و اعصار و تغييرات و تحولات و ظهور حكومتهاى گوناگون و آزمايش مكتبهاى مختلف و حوادث ديگر فراهم مى شود چنانكه وجود حكومتهاى جور نيز از موانع حضور ظاهرى آن حضرت در جامعه است.

مسئله امتحانات و تخليص و تمحيض مردم نيز هست و اجمالًا دنيا بسوى آن ظهور بزرگ به امر الله در حركت است و اوضاع و احوال حكومت جهانى آن حضرت را نويد مى دهد.

مطلب مهم كه در احاديث هم به آن اشاره شده اين است كه اسرار بزرگ و عمده اين غيبت بعد از پايان آن و منتهى شدن به آن دگرگونى بى نظير ظاهر مى شود چنانكه ثمره

ص: 155

درختى كه پس از يكصد سال يا هزار يا چند هزار سال ظاهر مى شود پيش از نشستن آن درخت به بار و ظهور ثمره، ظاهر نخواهد شد بايد مردم بنشينند و از آن درخت نگهدارى كنند و منتظر ظهور ثمره آن باشند. اللهم عجَل فرجه و سهَل مخرجه.

وظايف مسلمين در دوران غيبت

س 22. وظايف مسلمين در دوره غيبت چيست؟

ج. از اين سؤال هم مكرر جواب داده ايم در اينجا نيز بطور اشاره عرض مى كنيم كه وظايف مسلمين بطور فردى، انجام واجبات و ترك محرمات و خودسازى است.

تخلق به اخلاق حميده مثل تواضع و قناعت و عدل و انصاف و ترحم و مواسات با برادران و خواهران و كسب معارف و آداب اسلامى و عبادات و اشتغال بذكر و ياد خدا و انجام نوافل مخصوصاً تهجد و سعى در قضاى حوائج مؤمنين- كه بسيار مهم است- امورى است كه حتماً موجب خوشنودى حضرت ولى عصر ارواحنا فداه خواهد شد.

وظايف مسلمين بطور عموم نيز همكارى با يكديگر در اعلاء كلمه اسلام و دفاع از كيان اسلام و مسلمين و امر به معروف و نهى از منكر و دفع بدع و ظلم ظالمان و ستمكاران و خلاصه اهتمام در آنچه موجب عزت و ظهور شوكت مسلمين و خودكفائى و بى نيازى از بيگانگان و دفع استكبار و استيلاء كفار و مخصوصاً حفظ هويت و شخصيت و استقلال اسلامى در همه موارد مى باشد خداوند متعال همه را بوظايف آشنا و توفيق عمل به همگان عطا فرمايد.

و آخر دعوانا ان الحمدلله رب العالمين و صلى الله على محمد و اله الطاهرين و السلام عليكم و رحمة الله.

ص: 156

چرا امام عصر عليه السلام اندكى پيش از ظهورشان متولد نشدند

س 23. فلسفه غيبت حضرت ولى عصر ارواحنا فداه چيست؟ به عبارت ديگر آيا امكان نداشت حضرت مهدى به شيوه اى طبيعى و در زمان مقتضى متولد شوند؟

ج. زمان مقتضى ولادت آن حضرت همان زمانى است كه ولادت آن حضرت در آن واقع شده و در زمان هاى ديگر مثلًا بعد از ده سال يا صد سال يا هزار سال و بيشتر ولادت ايشان يعنى حضرت مهدى فرزند عزيز حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام اقتضا ندارد و معقول نيست.

چنان كه مقتضى ولادت هر كس همان زمانى است كه در آن متولد شده است آن شخص عظيم و نابغه دوران و اعجوبه زمان و آيت بى مانند خداوند سبحان كه امام دوازدهم است مقتضى ولادتش هيچ زمانى غير از همان زمان پدر بزرگوارش و همان سال 255 هجرى نبوده و نيست.

چنان كه ولادت پدر و جدش نيز در همان زمان كه اتفاق افتاد مقتضى بوده است اين مولود عزيز كه بايد از عترت طاهره و از اصلاب طيبه معينه باشد ولادتش در همان زمان كه واقع شد بايد واقع شود.

در عالم خلقت شرايط خاص كه براى پيدايش و تكون و وجود او است به همين است كه ولادتش از پدرو اجداد و امهاتى باشد كه منتهى به امام حسن عسكرى عليه السلام مى گردد و شخص ديگر كه از اين شجره و از اين اصلاب طاهره و ارحام طيبه نباشد آن شخص موعود نخواهد بود.

هم چنين هر كسى و هر شخصى در طول قرون و مرور اعصار بدنيا بيايد هر كس باشد او مهدى ابن الحسن العسكرى نمى باشد كه صاحب آن مقامات و خصايص است.

شرايط بسيار دست به دست هم داده شخصيتهائى مثل ابراهيم و رسول خدا و على مرتضى و فاطمه زهرا عليهم السلام بوجود آمده اند تا اين وجود مقدس بوجود آمده

ص: 157

است اين وجود فقط در اين زمان و تحت اين برنامه و تقديرات الهى وجود پيدا مى كند و اگر هزار سال بعد يا بيشتر باشد او نيست و آن كسى كه انبيا از وجودش خبر دادند نيست.

آن وجودى كه مثلًا در آفريقا وجود پيدا مى كند غير از وجودى است كه در آسيا يا اروپا بوجود مى آيد. آن محمدى كه در شبه جزيره عربستان در آن اوضاع و احوال در آن سال از پدرى چون عبدالله و مادرى چون آمنه متولد مى شود منحصر بفرد است و در زمان هاى ديگر هر كسى به وجود آيد او نيست و آن خصوصيات و امتيازات را ندارد.

خلاصه اين نكته بسيار دقيق است اصلًا اگر ولادت و وجود و بقاء آن حضرت در اين مدت طولانى نبود و نباشد ظهورى اقتضا پيدا نمى كند كه شخصى براى آن بگفته شما در زمان مقتضى متولد شود.

اينها مطالب و اسرار و مقتضياتى است كه احاطه بر آنها و اطلاع از آنها بر بشر- كه با همه معلوماتش هنوز هم در كلاس نخست كشف اسرار عالم خلقت است و شايد تا ابد هم در همين كلاس در جا بزند و نتواند به كلاس دوم راه يابد- ممكن نيست.

مسأله اصطفا و گزينش انبيا و اولياء و محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين و امامت و مقامات و مراتب آنها را نمى توان با اين توهمات زير سؤال برد و مثلًا زمانى را مقتضى بگوئيم و زمانى را مقتضى ندانيم. اين حرف مثل اين است كه بگوئيم: مقتضى بود كه عالم يا مجارى خلقت نوع ديگر باشد و اين همه ماده و مدت مصرف نشود و جوابش فقط همين است كه مقتضى نبوده و مقتضى همين بوده كه هست.

با تأمل در اين دو آيه جواب از مثل اين سؤال ظاهر مى شود:" وَقَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيم"(1)." أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّكَ"(2).

ص: 158


1- 133. ( 1). سوره زخرف، آيه 31.
2- 134. ( 2). سوره زخرف، آيه 32 ..

على هذا جواب از اين كه در زمان مقتضى ولادت انجام شود همين است كه در زمان مقتضى انجام شده و زمان ديگر غير از زمانى كه ولادت در آن واقع شده مقتضى نبوده و نيست و هر مولودى كه در زمان و طبق مقتضيات ديگر متولد شود او نيست و شخص ديگرى است و تمام سخن اين است كه اين امورات از تقديرات الهى است و ما از كشف اسرار و درك وجه آنها ناتوانيم.

فايده وجود امام غايب

س 24. فايده وجود امام در دوران غيبت چيست؟ آيا جز ذخيره بودن براى دوران ظهور (بقية الله فى ارضه)، فوايد ديگرى هم بر وجود امام در دوران غيبت مترتب است؟

ج. آثار و بركات مهم در زمان غيبت بر وجود آن حضرت و بر غيبت ايشان مترتب است كه يكى از آنها آثار و بركاتى است كه بر نفس وجود ولى الله در هر عصر و زمان مترتب است و وجود شريفش امان اهل ارض و قوام و بقاء زمين است.

چنان كه در وصف حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام، ابوذر آن صحابى جليل كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله در شأنش فرمود: آسمان بر سر كسى سايه نينداخته و زمين كسى را حمل نكرده كه از ابوذر راستگوتر باشد اين گونه اظهار عقيده مى كرده: (و انه لعالم الارض وزرّها الذى تسكن اليه) ابن اثير مى گويد يعنى او (على عليه السلام) قوام زمين است و زر قلب استخوان كوچكى است كه قوام قلب به آن است و سلمان هم همين عقيده را اظهار مى داشت.

همه و هر كدام از ائمه اثنى عشر، عليهم السلام، داراى همين شأن و مقام هستند و وجودشان امان و قوام است چنان كه از شخص رسول اكرم صلى الله عليه وآله روايت است كه فرمود: «

اني و أحد عشر من ولدي و انت يا علي زرّ الارض- اعني اوتادها و جبالها

ص: 159

- بنا و تدالله الارض ان تسيخ باهلها فاذا ذهب الاثنا عشر من ولدي ساخت الارض باهلها و لم ينظروا»(1).

يك سلسله انتفاعات و بهره مندى ها از وجود مبارك آن حضرت در عصر غيبت است كه در حديث مشهور و معروف جابر به آن اشاره شده است.

در ضمن اين حديث آمده است كه پس از آن كه حضرت پيامبر اعظم، صلى الله عليه و آله، به غيبت طولانى آن حضرت اشاره فرمود به حدى كه غير از كسانى كه خدا دلشان را به ايمان امتحان كرده است ثابت بر عقيده به امامت او باقى نمى مانند جابر پرسيد: آيا شيعيان او در غيبت او از او منتفع و بهره مند مى شوند؟

رسول اعظم صلى الله عليه وآله به طور محكم جواب فرمود: «اى والذى بعثنى بالنبوة يستضيئون بنوره و ينتفعون بولايته كانتفاع الناس بالشمس من وراء السحاب»(2).

چنان كه مردم از آفتاب در هنگامى كه پشت ابر است انتفاع مى برند از وجود آن حضرت نيز در عصر غيبت انتفاع مى برند.

در نهج البلاغه در توصيف مهدى عليه السلام مى فرمايد:

«يسْرِي فِيهَا بِسِرَاجٍ مُنِيرٍ، وَيَحْذُو فِيهَا عَلَي مِثَالِ الصَّالِحِينَ، لِيَحُلَّ فِيهَا رِبْقاً، وَيُعْتِقَ رِقّاً، وَيَصْدَعَ شَعْباً، وَيَشْعَبَ صَدْعاً، فِي سُتْرَةٍ عَنِ النَّاسِ لَا يُبْصِرُ الْقَائِفُ أَثَرَهُ وَلَوْ تَابَعَ نَظَرَهُ ...»(3).

خلاصه آن كه در زمان غيبت، امام عليه السلام نيز وظايف خاص و شئون و مأموريت هائى دارند كه انجام مى دهند و امور و جريان ها از آن حضرت مخفى نيست. آن حضرت از مردم غايبند ولى مردم از ايشان غايب نيستند و چنان كه اسم (الغائب) از اسماء الحسنى الهى است وجود آن حضرت نيز در زمان غيبت از اسماءالحسنى تكوينى

ص: 160


1- 135. ( 1). منتخب الاثر، ج 1 ص 63 64 ب 1 ح 89.
2- 136. ( 2). كمال الدين و تمام النعمة، 253.
3- 137. ( 3) 1. نهج البلاغة، خطبه 150 ..

حق مى باشد. در اينجا دامنه مطلب وسيع است كه بيش از اين مجال بسط كلام نيست و العارف يكفيه الاشاره.

مفاهيمى مثل صيحه آسمانى و ... سمبوليك هستند يا واقعى

س 25. به نظر حضرتعالى آيا مفاهيمى از قبيل «دجّال»، «سفيانى»، «خراسانى»، «صيحه» و ... كه در روايات به عنوان نشانه هاى ظهور آمده اند، مفاهيمى حقيقى اند يا سمبوليك و كنايى؟

ج. حتماً مفاهيمى مثل دجال و نزول عيسى و اقتداء او به حضرت مهدى، عليهماالسلام، و صيحه و سفيانى همه مفاهيمى حقيقى هستند و حمل آنها بر سمبوليك و كنايه حاكى از ضعف تفكر و عقلانيت است و يكى از معانى ايمان به غيبت ايمان به همين امور است.(1)

مراد از «انتظار فرج»

س 26- مفهوم «انتظار» كه به وسعت در روايات مطرح گرديده، چيست؟ و «منتظر» واقعى بايد داراى چه خصوصيات و اعمالى باشد؟

ج. راجع به انتظار رساله اى نوشته ام به عنوان «انتظار عامل مقاومت و حركت» و مكرر در نوشته هاى ديگر پيرامون آن توضيح داده ام. اجمالًا انتظار متضمن معنى اثباتى و تعهد و عمل و استقامت است.

موانع ظهور امام زمان عليه السلام

س 27. موانع ظهور امام زمان عليه السلام چيست؟

ص: 161


1- 138. ( 1). راجع به موضوع دجال و نزول عيسي علي نبينا و آله و عليه السلام و بعض مسائل ديگر در طبع اخير منتخب الاثر كه در 3 جلد با اضافات است توضيحاتي داده شده است ..

ج. ظهور آن حضرت در وقت مقتضى به امر خداوند متعال است و شرائط و موانع آنرا خداوند متعال مى داند و بعضى از آن شرائط و موانع در احاديث بيان شده است اجمالًا بعضى موانع راجع به بندگان است. (وجوده لُطفٌ وَ تصرفه لطف آخر و عدمه منّا)

امكان ديدار حضرت ولى عصر عليه السلام

س 28. آيا ديدار امام زمان عليه السلام براى هر كس امكان پذير است؟

ج. فى الجمله امكان دارد و اگر كسى مدعى شد كه براى من اين تشرف هر وقت بخواهم فراهم است كه ادعاى ارتباط مستقيم يا وساطتى باشد ادعايش مردود است و مقبول نيست. والله العالم

سيماى منتظران واقعى امام زمان عليه السلام

س 29. سيماى منتظران واقعى امام زمان چگونه است؟

ج. سيماى منتظران واقعى ظهور حضرت همان سيماى اصحاب راستين حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است به اوصاف مذكور در قرآن مجيد:" أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ"(1).

سيماى منتظران، سيماى مؤمنين است" الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ"(2).

سيماى منتظران، سيماى متقين است كه اميرالمؤمنين عليه السلام براى همام بيان فرمود: اهْلُ الْفَضَائِلِ؛ مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ، وَمَلْبَسُهُمُ الْإِقْتِصَادُ، وَمَشْيُهُمُ التَّوَاضُعُ ... تا آخر خطبه 141].

ص: 162


1- 139. ( 1). سوره فتح، آيه 29.
2- 140. ( 2). سوره انفال، آيه 2.

سيماى آنها امر به معروف و نهى از منكر و غيرت دينى و تلاش براى اعلاء كلمة الله و عزت اسلام و گسترش مكتب اهل البيت عليهم السلام است جعلنا الله و اياكم منهم. ان شاء الله.

شرايط اجتماعى در آستانه ظهور

س 30. شرايط اجتماعى در آستانه ظهور چگونه است؟

ج. بسيار ناهنجار و غير اسلامى است معاصى مخصوصاً بى حجابى و بدحجابى و شيوع موسيقى و غناء و معاصى ديگر، در روايات چنين آمده است كه حفظ دين دشوار مى شود و امتحانات شديد پيش مى آيد. و الله العالم

كتابهاى مناسب براى شناخت امام زمان عليه السلام

س 31. بهترين كتب براى شناخت امام زمان چه كتابهايى است؟ (لطفاً نام ببريد).

ج. از پيش از شروع عصر غيبت تا حال كتابهاى بسيارى در اين موضوع نوشته شده است.

بعضى از آنها مخصوص به يك رشته از اين موضوع است از كتابهاى بزرگان پيشين كتاب «غيبت نعمانى»، كتاب «كمال الدين» صدوق و كتاب «غيبت» شيخ طوسى معروف و مشهور است.

كتابهاى فارسى هم بسيار است بعضى مخصوص به روايات و بعضى مخصوص به حكايات و كرامات و توسلات و جهات ديگر است.

همه خوب و قابل استفاده اند مثل كتاب «النجم الثاقب» و «العبقرى الحسان» و ترجمه هاى جلد 13 بحارالانوار هر كدام جاى خود را دارند از اين حقير كمترين نيز كتابهاى متعددى منتشر شده است كه بحمدالله در دسترس همگان است خداوند ما و شما را از ياران مخلص حضرتش قرار دهد.

ص: 163

چه كنم توفيق ديدار جمال حضرت را پيدا كنم؟

س 32. چه كنم توفيق ديدار جمال دل آراى آقايم امام زمان عليه السلام را داشته باشم ارشادم كنيد و لطفاً بصورت مكتوب بنويسيد.

ج. در اين زمان كه عصر غيبت آن بزرگوار است بنا بر رؤيت آن حضرت نيست لكن توسلات و ادعيه و درخواست از خداوند براى زيارت وجود مباركش بسيار خوب است و در صورتى كه خداوند صلاح بداند ممكن است حاصل شود.

به هر حال خود اين اظهار علاقه و اشتياق به زيارت جمال عديم المثال آن حضرت بسيار مغتنم و ارزشمند است آنرا بشما تبريك عرض مى كنم و از خداوند متعال براى شما درك اين سعادت عظمى را مسئلت مى نمايم مع ذلك گاه هم حالت هجر كم از حال وصال نيست. و چه بسا كسانى كه در عين وصل و حضور غايب و دور و بسا كسانى كه در حال هجر و فراق واصل و محظوظند.

آيا حضرت از وقت ظهورشان باخبرند؟

س 33. آيا امام عصر عليه السلام خود از زمان ظهور خود باخبر است؟

ج. طبق بعضى روايات وارده آن بزرگوار از لحظه ظهور خبر ندارند. و الله العالم

علت تأخير در ظهور

س 34. چرا امام زمان عليه السلام ظهور نمى كنند؟

ج. هر وقت زمينه ظهور حضرتش عجل الله تعالى فرجه الشريف مساعد باشد و شرائط آن محقق شود ظهور مى فرمايد. والله العالم

اشتغالات حضرت در زمان غيبت چيست؟

س 35. امام زمان كه الان از نظرها غائب است مشغول چه كارى است؟ مثلًا امام على عليه السلام خطبه هائى مى گفت و ... يا امام صادق

ص: 164

عليه السلام كلاس درس داشت امام زمان ما الان چه مى كند آيا جلسه ى درس دارد يا فقط مشغول عنايت به افراد خوب است؟

ج. به كارها و وظائف و تكاليفى كه بطور عام يا خاص دارند مشغولند. و الله العالم.

محل زندگى امام عليه السلام

س 36. محل زندگى امام زمان كجاست؟

ج. اجمالًا در دنيا و روى همين زمين است. و الله العالم

عمر بستگان آن حضرت

س 37. آيا زن و فرزند امام زمان عليه السلام نيز مانند آن حضرت داراى عمر طولانى مى باشند؟

ج. تفاصيل اين امر مجهول است و دانستن آن هم واجب الاعتقاد نيست آنچه مهم است كسب رضايت آن حضرت با اعمال صالح است. و الله العالم

طريقه تشرف به محضر حضرت ولى عصر عليه السلام كدام است؟

س 38. «خدمت امام زمان عليه السلام رسيدن» در عصر حاضر چگونه ممكن است؟

ج. تشرّف به اين معنى نيست كه در اختيار شخصى يا اشخاصى قرار داشته باشد و فراهم باشد و شخص شناخته شده اى اين اختيار و مقام را ندارد ولى طبق مصالح خاص و شرائط مخصوص و گاه در ضمن توسلات براى افرادى اين افتخار فراهم مى شود. والله العالم

ص: 165

عمر شريف حضرت در هنگام ظهورشان

س 39. حضرت مهدى عليه السلام در هنگام ظهور چند سال خواهد داشت و چه دليلى براى مطلب وجود دارد؟

ج. چون زمان ظهور معلوم نشده قهراً سن آنحضرت در موقع ظهور، فعلًا معلوم نيست. والله العالم

آيا امام زمان ازدواج كرده اند؟

س 40. آيا امام زمان عليه السلام ازدواج كرده و داراى فرزند است؟ توضيح دهيد.

ج. در اين خصوص ادله قابل استناد كه قطعى باشند وجود ندارد بلى امر محتمل است كه ردّ آن هم مورد ندارد. والله العالم

روز ظهور حضرت

س 41. گفته مى شود كه امام زمان عليه السلام در روز جمعه ظهور خواهد كرد چرا در روز جمعه ظهور مى كند. چه دليلى دارد؟

هدف از غيبت آن حضرت چه بود؟

و هدف از ظهور آن حضرت چيست؟

چرا اين هدف در زمان امامان ديگر تحقق پيدا نكرده است؟

ج. از روايات و بعضى جملات زيارات استفاده مى شود كه ظهور در روز جمعه است و راجع به نكات ديگر سؤال به كتب مفصله مراجعه بنمائيد.

زنان در دولت مهدى عليه السلام

س 42. در دولت مهدى آيا زنان صاحب حق و جزء سربازان هستند.

ص: 166

ج. در آن دولت كريمه مواضع و حقوق اشخاص و احكام همان است كه در كتاب و سنت بيان شده است و خارج از محدوده احكام شرعيه براى زن و مرد چيزى مقرر نشده است.

غيبت صغرى

س 43. دوران طفوليت امام (6 سال) آيا جزء غيبت صغرى حساب مى شود.

ج. از وقتى كه آن حضرت منصوب به امامت شدند و تا درگذشت چهارمين نائب خاص حضرتش، غيبت صغرى است. و الله العالم

غيبت يا فوت مادر آن بزرگوار

س 44. آيا مادر امام زمان همراه امام غيبت نموده يا خير؟

ج. مادر آن بزرگوار غائب نشده بلكه فوت كرده است. والله العالم

دليل عقلى بر طول عمر امام عليه السلام

س 45. آيا دليل عقلى وجود دارد كه طول عمر امام زمان را ثابت كند و آن را محال نداند؟

ج. وقتى دليل عقلى بر محال بودن موضوعى نباشد بر حسب قاعده، عقل به امكان آن ذاتاً و وقوعاً حكم مى كند بنابراين محال بودن بايد با دليل ثابت شود و هيچ دليل بر محال بودن طول عمر آنحضرت و هر كس و موجود ديگر نيست و وجود آنحضرت كه بدليل مستند ثابت است دليل بر وقوع اين امر ممكن و غير محال است نه اينكه دليل بر محال نبودن آن باشد چون محال بودن همانطور كه گفته شد محتاج به دليل است دقت فرمائيد.

ص: 167

عقيده علماى عامه به ولادت امام زمان عليه السلام

س 46. از علماى عامه (سنى) آيا كسانى هستند كه به ولادت امام زمان معترف باشند؟

ج. جمعى از علماى اهل تسنن به اين امر اعتراف دارند. والله العالم

محل زندگى حضرت

س 47. محل زندگى حضرت در ايام غيبت كجاست؟

ج. خداوند متعال مى داند. والله العالم

جزيره خضراء

س 48. آيا داستان جزيره خضراء واقعيت خارجى دارد.

ج. در اين موضوع در مقام ردّ يا اثبات آن توضيحاتى در (النقود اللطيفه) ضميمه ى طبع جديد منتخب الاثر ج 3- نوشته ام.

حكومت اسلامى در زمان غيبت

س 49. در دوران غيبت حفظ نظام و حكومت اسلامى بر عهده چه كسى است؟

ج. مجارى الامور بيد العلماء يعنى فقهاء جامع الشرائط است.

اشخاص مرتبط با حضرت

س 50. آيا كسانى كه با امام زمان عليه السلام در ارتباط هستند را به ما معرفى مى كنيد؟

ج. در عصر غيبت ادعاى ارتباط شخصى با آن حضرت سلام الله عليه از كسى و براى كسى مسموع نمى باشد. والله العالم

ص: 168

ارتباط آيه 5 سوره قصص با ظهور حضرت

س 51. آيه 5 سوره مباركه قصص چگونه بيانگر ظهور حضرت مهدى عليه السلام است؟

ج. به صفحه 25 تا 29 جلد دوم منتخب الاثر مراجعه نماييد.

وظيفه منتظرين در جلوگيرى از منكرات

س 52. گفته مى شود كه قبل از ظهور امام زمان عليه السلام تمامى زمين را ظلم و ستم پر مى كند چنان كه پيامبر فرمودند: يملَأُ الأرض قسطاً و عَدلًا كما مُلِئت ظلماً و جَوراً. وظيفه يك منتظر امام زمان عليه السلام چيست؟ آيا براى اينكه اين زمينه آماده و مهيا گردد بايد جلوى بى بند و باريها را نگيرد يا نه؟

ج. در هر زمانى بايد از ظلم جلوگيرى شود و هر كس ضمن اينكه خودش موظف است بى بندو بار نباشد بايد در حد توانايى جلو آنرا بگيرد و اينكه در روايات آمده حكايت ازيك واقعيت است به اين معنى كه اين امر واقع شدنى است نه اينكه از مردم در رابطه با امر بمعروف و نهى از منكر سلب مسئوليت كند. والله العالم

امام زمان فرزند حسنين عليهما السلام

س 53. چرا گفته مى شود كه مهدى عليه السلام از فرزندان حسنين عليهما السلام است؟ مانند فرموده پيامبر صلى الله عليه وآله مهدى اين امت از نسل اين دو تن يعنى حسن و حسين عليهما السلام خواهد بود.

ج. حضرت حجت ارواحنا فداه و پدران بزرگوارش تا حضرت امام محمد باقر عليهم السلام، فرزند با واسطه امام حسين عليه السلام از طرف پدر و نيز فرزند با واسطه امام حسن عليه السلام از طريق مادر مى باشند؛ زيرا مادر امام محمد باقر سلام الله عليه دختر معظمه حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام مى باشد. والله العالم

ص: 169

چگونگى غيبت امام عصر عليه السلام

س 54. حضرت بقيةالله عليه السلام كجا، كى و چگونه غايب شدند؟ توضيح دهيد.

ج. تفصيل اين امور را در كتب مربوطه به آن حضرت از جمله جلد 13 بحار الانوار مجلسى عليه الرحمه و منتخب الاثر و امامت و مهدويت و غير اينها ملاحظه نمائيد. مع ذلك مفهوم غيبت آن حضرت اين نيست كه آن حضرت زمانى ظاهر بودند و سپس در جائى يا زمانى غايب شدند بلكه مقصود اينست كه امر آن حضرت از ابتداى ولادت چنان نبود كه مثل سايرين بر همه آشكار باشد اين غيبت از زمان ولادت و عصر حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام برقرار بود و در دو دوره صغرى و كبرى وقوع يافت كه دوره كبراى آن همين دوره اى است كه ما نيز در آن واقع هستيم و پايان بخشى آن دوره، ظهور موفور السرور آن حضرت است.

امام زمان يك آرمان است يا يك شخص؟

س 55. من گاهى حس مى كنم امام زمان يك آرمان است. گاهى فكر مى كنم اين كه ما منتظر فردى باشيم تا همه جا را پر از عدل كند يا همه تعابيرى كه از امام زمان هست فقط يك تشبيه سازى است كه شايد انسانها بهتر درك كنند و گرنه امام زمان يك حقيقت است نه يك فرد. آيا اين تفكر صحيح است؟

ج. مسأله وجود فرد معينى بنام امام زمان ارواح العالمين له الفداء با نام و كنيه معين و تاريخ ولادت و اينكه پدر و اجدادش چه كسانى هستند و اينكه به امر خدا غائب شده و دو غيبت داشته: صغرى و كبرى و سائر خصوصيات آن بزرگوار از مسلمات و ضروريات شيعه است.

ص: 170

حتى از طريق اهل سنت روايات بسيارى در اين خصوص وارد شده و رواياتى كه در اين موضوع از نبى اكرم و ائمه اطهار عليهم السلام بدست ما رسيده بيشتر از رواياتى است كه در موضوعات ديگر از ائمه عليهم السلام صادر شده.

اگر در طول زمان غيبت از ابتداء تا بحال كتبى كه در احوالات آن حضرت از جهات مختلفه مانند آنچه قبلًا اشاره شد يا طول عمر يا ملاقاتهايى كه با بعض اشخاص اتفاق افتاده و چهار نائب خاص ايشان با تعيين نام و خصوصياتشان و غير اينها كه مجال تفصيل آن نيست جمع شوند كتابخانه عظيمى خواهد شد.

حال آيا اين امور را مى توان بعنوان يك آرمان تلقى نمود يا بايد گفت فرد معين و مشخصى است كه هر وقت خدا بخواهد به ظهور او عدل و داد را در سراسر جهان بسط خواهد داد اينجانب به شما توصيه مى كنم كه به كتب مربوطه مراجعه نمائيد.

الف- رابطه مثلث برمودا با امام عصر عليه السلام

س 56- مسئله جزيره خضرا و مثلث برمودا و رابطه آن با حضرت ولى عصر عليه السلام، سالهاست كه در زبان مردم بيان مى گردد. نظر حضرتعالى در مورد اين مسئله چيست؟

ج. راجع به منقولاتى كه در موضوع آنچه به عنوان جزيره خضرا عنوان شده در كتاب النقود اللطيفه على الكتاب المسمى بالاخبار الدخيله مطالبى نوشته ام؛ البته نه از جهت اصرار بر اثبات آن؛ بلكه بعضى از وجوهى را كه در نفى آن گفته شده بررسى نموده ايم و به اين نتيجه مى رسيم كه در نفى جزمى و قطعى آن، اين وجوه كافى نيست.

اما اين كه مثلث برمودا همان جزيره خضرا باشد دليلى بر اثبات آن نيست. علاوه بر اين كه مثلث برمودا چنان كه مخبرين از آن مى گويند ناحيه اى در فضا است نه در زمين و جزيره خضرا كه منقول است در زمين است به هر حال بيشتر از اين فعلًا مجال سخن در آن نيست.

ص: 171

ب- مسأله رجعت

مسئله رجعت آيا از مسلمات دين است و حتماً صورت خواهد گرفت؟ در رجعت چه كسانى به اين جهان باز خواهند گشت؟

ج. مسأله رجعت بطور اجمال به كتاب و سنت متواتر ثابت است و چنان كه بعضى گفته اند از ضروريات مذهب است و در عصر ائمه عليهم السلام شيعه به آن معروف بوده اند و تفاصيل آن را اگر چه نمى توان مسلّم دانست چون مستند بعضى آنها خبر واحد است اما قابل نفى و رد هم نيست و اجمال آن ثابت و مسلم است در اين موضوع علماء اعلام كتابها نوشته اند، مى توانيد به كتاب ايقاظ الهجعه محدث مشهور شيخ حر عاملى و موسوعه بحارالانوار مراجعه فرمائيد.

زمان رجعت ائمه اطهار عليهم السلام

س 57. اولًا آيا زمان ظهور آقا امام زمان عليه السلام قبل يا بعد از رجعت ائمه اطهار عليهم السلام خواهد بود؟ و آيا رجعت ائمه اطهار عليهم السلام با كدام امام معصوم عليه السلام آغاز و با ارتحال كدامين امام معصوم عليه السلام خاتمه مى يابد؟

ج. ظهور موفور السرور آن حضرت ارواح العالمين له الفداء قبل از رجعت است و رجعت بر حسب بعضى روايات در عصر حضرتش آغاز مى شود. والله العالم

طول زمان رجعت

س 58. آيا در زمان رجعت حضرت رسول صلى الله عليه وآله و حضرت زهرا و امام على حضور خواهد داشت يا خير؟ و آيا زمان رجعت ائمه اطهار عليهم السلام چقدر طول مى كشد؟ مستدعى هستم كه در اين زمينه اين حقير را ارشاد فرمائيد.

ص: 172

ج. بر اصل وقوع رجعت و بازگشت ائمه عليهم السلام و جمعى از مؤمنين خالص و گروهى از كفار و منافقان خالص اخبار متواتر دلالت دارد بعضى آيات قرآن مجيد هم به آن تفسير شده بلكه از ظاهر بعضى آيات نيز استفاده مى شود مثل اين دو آيه: آيه وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا مِّمَّن يُكَذِّبُ بِآيَاتِنَا فَهُمْ يُوزَعُونَ"(1) كه در آن به روزى اشاره مى فرمايد كه از هر امّتى، تنها فوج و گروهى محشور خواهند شد. با توجه به اينكه روز قيامت همه مردم بحكم" وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَدًا"(2) محشور مى شوند استفاده مى شود كه اين روز، روز ديگر و غير از روز قيامت است كه همان زمان و روز رجعت است.

علاوه بر اينكه آيات متعدد بر وقوع رجعت اموات به دنيا دلالت دارند مثل آيه (243) و آيه (259) سوره بقره و آيه (84) سوره انبياء و آيات مربوط به رجعت.

اينكه آيا همه ائمه عليهم السلام رجوع مى كنند يا نفرى چند از ايشان و تفاصيل بسيار ديگر اعتقاد به همه آن تفاصيل لازم نيست و اخبار در آنها جز موارد قليل خبر واحد است. مع ذلك ردّ آن اخبار و تفاصيل هم جائز نيست (فذره فى بقعة الامكان).

در اين مورد به كتابهاى مفصل و مطولى كه نوشته شده مثل ايقاظ الهجعة مرحوم شيخ حر عاملى و باب الرجعة كتاب بحارالانوار مراجعه نماييد.

رجعت از ديدگاه قرآن و حديث

س 59. موضوع رجعت در مكتب و اعتقاد تشيع بعد از ظهور حضرت ولى عصر عليه السلام چيست؟ اين رجعت چه نوعى خواهد بود؟ و از نظر قرآن و حديث چه مقدار به اين موضوع پرداخته شده كه مورد اطمينان و اعتبار باشد؟

ص: 173


1- 142. ( 1). سوره نمل، آيه.
2- 143. ( 2). سوره كهف، آيه ..

آيا رجعت براى همه ائمه معصومين هست يا بعضى از آنها؟

آيا به فرض بعد از اتمام حكومت ولى عصر عليه السلام ائمه يك جا رجعت مى كنند يا نه به ترتيب، به گذشت زمان، يك، يك تشريف مى آورند حكومت و حاكميت خدا را در جامعه آن روز پياده مى كنند و حكومت مى كنند؟

در حكومتشان مدت ها طولانى خواهد شد كه به موجب بعضى از نقل ها ... يا يك دوران و عمر معمولى و طبيعى خواهد بود؟

اصلًا حكمت و فلسفه اين رجعت چيست؟

ج. رجعت يعنى: بازگشت بعض اموات به اين دنيا، بر حسب آيات شريفه قرآن مجيد در امت هاى گذشته اتفاق افتاده است كه از جمله به دو مورد آن در سوره بقره تصريح شده و در مورد فرزندان حضرت ايوب على نبينا و آله و عليه السلام نيز قرآن دلالت دارد.

بر حسب آنچه از دو آيه ديگر استفاده مى شود قرآن از وقوع آن در آينده مثل قيامت، خبر داده است اين دو آيه يكى:" وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا مِّمَّن يُكَذِّبُ بِآيَاتِنَا فَهُمْ يُوزَعُونَ"(1) و ديگر" وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَدًا"(2) آيه اولى خبر از روزى ميدهد كه از هر امتى فوج و گروهى از مكذّبين به آيات الله محشور مى شوند كه همان روزى است كه از آن بيوم الرجعه تعبير مى شود و آيه ديگر خبر از قيامت كبرى و روزى است كه همگان بدون اينكه يك نفر ترك شود محشور مى گردند. البته آيه اولى فقط خبر از رجعت مكذّبين است، اما بر حسب روايات از مصدقين و مؤمنين نيز افرادى و گروهى رجوع مى نمايند.

ص: 174


1- 144. ( 1). سوره نمل، آيه 83.
2- 145. ( 2). سوره كهف، آيه ..

و اما اخبار در اين مورد بسيار است و عقيده به رجعت از عقائد معروفه پيروان اهل بيت عليهم السلام و شيعه بوده و به آن شناخته شده بودند ولى در مورد تفاصيل و جزئيات آن بيشتر اخبار آحاد است كه التزام اعتقادى بخصوص هر يك از آنها لازم نيست هر چند ردّ و انكار آنها نيز صحيح نيست.

آنچه ثابت است همان رجوع طوائفى از مؤمنين و ائمه عليهم السلام و جمعى از كفار است كه بتواتر اجمالى و معنوى ثابت است. و در تفسير آيه كريمه" وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِّنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لَا يُوقِنُونَ"(1) روايات متعدد وارد است مراد از «دابة من الارض» اميرالمؤمنين عليه السلام و رجعت آن حضرت است 147].

اما اينكه چه فائده اى بر آن مترتب است اولا در خود اخبار بعض فوائد ذكر شده است.

ثانياً با علم و عقيده به اينكه افعال خدا همه بر طبق حكمت است حتماً فايده دارد و ندانستن ما مثل ندانستن فائده بسيارى از امور كه حتى تا حال مجهول مانده، دليل بر عدم فائده نيست (عدم الاطلاع على وجود شى ء لا يدل على عدم وجوده) يا (عدم الوجدان لا يدّل على عدم الوجود).

ثالثاً فائده آن در وقت وقوع معلوم مى شود چنان كه فائده همه اشياء در اين عالم پس از وجود آنها معلوم شده است.

رجعت از منظر عقل

س 60. فلسفه و علت «رجعت» چيست؟ آيا از منظر عقلى هم مى توان از آن دفاع نمود؟

ص: 175


1- 146. ( 1) 3. سوره نمل، آيه 82.

ج. بايد اين نكته را در نظر داشته باشيم كه برنامه هاى الهى تشريع و تكوين همه داراى حكمت ها و اسرارى است كه فهم و درك همه آنها براى بشر بسا غير ممكن است. با گذشت اين همه عصرها و دوره ها و اين گسترشى كه دنياى علم و اطلاع انسان پيدا كرده كه واقعاً محير العقول است و نه مى تواند ادعا كند كه همه حكمت هايش همان است كه كشف شده است و نه مى تواند ادعا كند كه اين كشف ناقص او جهان شمول و شامل همه اشياء و اجزاء عالم است. حتى به گفته بعضى حقيقت همه اشياء نامكشوف مانده است و هر چه كشف شده ظواهر و خواص و آثار و ارتباطات و ابعاد، خارج از حقايق آن ها است.

همان گونه كه مثال زده اند انسان اگر درخت گرد و بوته خربزه را نديده بود خربزه را ميوه درختى مى دانست كه بالنسبه به گردو مناسب با بزرگى او باشد و گردو را هم ميوه درختى مى دانست كه بالنسبه به درخت خربزه كوچك باشد. حال كه واقع بر او مكشوف است نمى تواند بگويد چرا درخت گردو به آن بزرگى و تنومندى است و بوته خربزه به آن كوچكى و ضعيف و ناپايدارى است. مى تواند درباره هر دو چيزهائى را بفهمد و به دست بياورد و اما آن چيزها همه چيز نيست و مسأله اصلى در آن ها مخفى و نامكشوف است.

به هر حال غرض اين است كه رجعت هم يكى از حوادثى است كه واقع خواهد شد و از نظر عقل قابل انكار و حكم بعدم امكان نيست و وحى قرآن كريم و احاديث بسيار هم از وقوع آن خبر داده اند و واقع خواهد شد.

اجمالًا رجعت و مثلًا خروج دابّة الارض كه بر حسب روايات در همان تفاصيل رجعت قرار دارد از امورى هستند كه وقوع آن ها حتمى است و وقوع آن ها مثل سائر افعال الهى و خلقت عالم و اجزاى آن بر حسب حكمت يا بلفظ ديگر متضمن حكمت هاى خاص خود است كه با صفات عليا و اسماء الحسنى الهى مربوط مى شود.

ص: 176

ممكن است كه يكى از فوائد اخبار از آن- كه قيامت صغرى است- انذار خلق به آن باشد و بسا كه بعض مصالح آن در موقع وقوع معلوم شود. بالاخره رجعت نيز از امورى است كه در سلسله كل كاينات و مخلوقات و زنجيره اتصال و ارتباط آنها به يكديگر قرار دارد و به تقدير خداوند قادر عزيز عليم است.

كيفيت رجعت

س 61. با توجه به اين كه مسأله رجعت يكى از مهمترين اعتقادات شيعه است و در ذهن اكثريت مردم به عنوان يك نكته مجهول باقى مانده است، لطفاً نظر خود را در مورد رجعت و كيفيت آن مرقوم فرماييد.

ج. قال الله تعالى:" وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا مِّمَّن يُكَذِّبُ بِآيَاتِنَا فَهُمْ يُوزَعُونَ (1)

از عقيده به رجعت گاه به قيامت و ساعت صغرى و گاه به حشر خاص و اصغر تعبير مى شود از عقائد معروف مشهور شيعه است و بر حسب آيات قرآن مجيد و روايات متواتر ثابت و مسلم است چنان كه آيات متعدد نيز به صراحت به وقوع آن در امم گذشته دلالت دارد.

لازم به تذكر است كه خبر قرآن مجيد از رجعت مانند خبرهاى قرآنى مهم ديگر است، مثل تكوير شمس و انشقاق و انفطار آسمان و امتداد زمين و انتثار و انكدار كواكب و نجوم بلكه قيامت كبرى كه براى هر مؤمن به قرآن بطور عادى پذيرفتنى و باوركردنى است.

مؤاخذه شيعه در خصوص عقيده به رجعت از طرف اهل سنت و بعيد شمردن آن با توجه به اعتقاد خودشان و همه مسلمانان به امور مذكوره از مصاديق ظاهر نؤمِنُ ببعضٍ و نكفُرُ ببعْض است.

ص: 177


1- 148. ( 1). سوره نمل، آيه 83 ..

راجع به كيفيات و تفاصيل آن به جامع شريف بحارالانوار جلد 53 و كتاب ايقاظ الهجعه و سائر كتابهاى معتبر كه در اين باره تأليف شده رجوع فرمائيد.

ولايت فقيه

س 62. نظر حضرت عالى راجع به ولايت و حاكميت ولى فقيه در حكومت اسلامى كه در رأس كار قرار مى گيرد چيست؟ منشأ اين ولايت نشأت گرفته از چيست و از كدام كانال به اصطلاح امروزى بايد وارد شد (به بحث و تحقيقات)؟ آيا از ولايت خدا و ائمه است؟ انتصابى است، انتخابى است؟ در فلسفه قرار مى گيرد، در فقه قرار مى گيرد؟ از بحث حكومتى و سياسى قرار مى گيرد؟ از قرآن و حديث چه چيزى استنباط مى شود؟ آيا اين ولايت و حاكميت چه مقدارى تكاليف مرزى و بومى دارد به ممالك اسلامى و غير اسلامى هم حاكميت دارد يا نه؟

مردم دنيا معتقد به ولايت چه نوعى از يك چنين ولى فقيه اطاعت كند كه حكومتشان غير اسلامى مى باشد؟

ج. ولايت امام عليه السلام بر حكومت بين الناس و حفظ مصالح مسلمين و حدود و ثغور و تأمين امنيت بلاد و آسايش عباد و احقاق حقوق و اقامه عدل و امورى از اين قبيل كه در عرف و عادت بدون حكومت و كسى كه بر آن ولايت داشته باشد اجرا نمى شود ولايتى من جانب الله و از ولايات شرعيه است، نظير ولايت اب و جدّ پدرى و در محدوده اين ولايت الهى امام، اولويت او باموال و انفس نيز براى همان مقاصد عاليه و مهمّه اى است كه شارع مطلقاً آنها را خواسته و در هر جامعه عقلًا بايد برقرار باشد تا جامعه بر سر پا باشد اين ولايت منصوص من الله است و بايد منصوص من الله باشد.

ص: 178

اما در عصر غيبت ولايت بر اداره امور بنصب عام امام براى فقهاء ثابت است، چنان كه در عصر حضور براى اشخاص معينى بوده است و اين مطلب شرح و تفصيل طولانى دارد كه در اينجا مجال بيانش نيست 149].

ص: 179

تفسير قرآن

كدام تفسير بهتر و جامع تر است؟

س 1. در نظر جناب عالى، كدام تفسير قرآن بهترين تفسير براى مطالعه است؟ اگر بنده بخواهم يك تفسير جامع كه همه ابعاد شيعه عقائد، تاريخ، أحاديث، فقه شيعه و ... در آن باشد كدام است؟

ج. تفسير مجمع البيان، تفسير برهان، تفسير نورالثقلين، تفسير لاهيجى و تفسير منهج الصادقين از جمله تفاسيرى هستند كه مورد اعتمادند و البته تفسير مطلق و جامع، نادر يا عديم الوجود است. نقل است كه حضرت امام على النقى عليه السلام تفسيرى بر قرآن مجيد داشته اند كه يكصد و بيست جزء بوده است.

چرا انسان ضعيف خلق شده است؟

س 2. با توجه به آيات قرآن چرا انسان ضعيف خلق شده است؟

ج. معنى ضعيف بودن انسان اين است كه قدرت و نيروئى كه دارد از خود او نيست خداوند به او داده و هر وقت بخواهد از او مى گيرد بنابراين لازمه خلقت انسان- كه ممكن الوجود است- ضعف و ناتوانى است يعنى به اين معنى محال است انسان و هر موجود ممكن ديگر ضعيف نباشد و منحصراً خداى متعال قوى و غالب است. ولى اين

ص: 180

به معنى ناتوانى مطلق انسان و ديگر مخلوقات نيست و ممكن است مراد از ضعف انسان ضعف آغازين او باشد كه به تدريج مبدل به قوت مى گردد.

راهنمايى در مورد حفظ قرآن كريم

س 4. به فضل الهى و عنايات خاصه حضرت بقية الله براى آشنايى با مفاهيم اسلام و حك شدن آن تعاليم و مفاهيم در ذهن و فكر خود كه متعاقب آن انشاءالله عمل به اين دستورات خواهد بود تصميم به حفظ كل قرآن كريم گرفته ام. خواهشمندم در اين باره با راهنماييهاى خود مرا روشن بفرماييد.

ج. اين توفيق را به شما تبريك مى گويم. نيت خير مگردان كه مبارك فاليست. در حديث شريف است: «

حملة القرآن عرفاء اهل الجنة اي روساوهم

»(1) و فى حديث آخر:

«اشراف امتي حملة القرآن و اصحاب الليل»(2)

و فى حديث آخر عن مولانا الامام الحسن العسكرى عليه السلام:

«حملة القرآن المخصوصون برحمة الله الملبسون نورالله المعلمون كلام الله المقربون عندالله من والاهم قد والي الله و من عاداهم فقد عادالله ...»(3)

و ايضاً فى الحديث: «

الحافظ القرآن العامل به مع السفرة الكرام البررة

».(4)

على هذا، اين تصميم را غنيمت بدانيد و آن را از توفيقات الهى بشماريد الهام انسان را به اين گونه نيتهاى بسيار بزرگ و با عظمت بايد نور قذفه الله فى القلب دانست بايد آن را گرفت و خدا را به القاء آن در قلب شكر نمود. انه ولى التوفيق.

ص: 181


1- 150. ( 1). وسائل الشيعة، 4/ 831 ح 3.
2- 151. ( 2). وسائل الشيعة، 4/ 826 ح 12.
3- 152. ( 3) 2. وسائل الشيعة، 4/ 831 ح 4.
4- 153. ( 4) 3. وسائل الشيعة، 4/ 832 ح 1 ..

چرا خداوند آسمان و زمين را به جاى يك لحظه، در شش روز خلق فرمود؟

س 5. بر چه اساس خلقت آسمانها و زمين طبق آيه شريفه" إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ (1) در شش روز صورت گرفته است. در حالى كه براساس آيه شريفه" إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ"(2) مى توانسته اين خلقت در لحظه اى انجام شود؟

ج. اين سنت الهيه در عالم خلق و خلقت است كه اين آسمان و زمين و بسيارى از كاينات را بتدريج و در مدتهاى معين آفريده است. انسان و حيوان و معدن و كوه و گياه و درخت و زمين و آسمان به تدريج و در مدت خاص آفريده شده اند و خلقت آنها به تدريج كامل مى شود.

اين سؤال شما در مورد همه هست و جوابش اين است كه همه بر طبق مصالح و حكمتهاى بسيار است و چنان كه حضرت اميرالمؤمنين، عليه السلام فرمود آثار صنع و اعلام حكمت الهى ظاهر است. اگر همه و هر چه در اين عالم خلقت است در يك لحظه و كمتر آفريده مى شد چه بسا بسيارى از حكمتها ناشناخته مى ماند. آن چيزى كه در ظرف شش روز يا شش ماه يا شصت سال و شصت ميليون سال خلقتش تكميل مى شود در كمتر از اين مدت اگر باشد آن چيز نيست و چيزى ديگر است و اگر بيشتر از مدت مقرر باشد باز هم فائده مطلوب آن ضايع مى شود. چنان كه مى بينيد، ميوه قبل از مدت معين كال غوره و غير قابل بهره است و بعد از آن هم اگر چيده نشود ضايع و فاسد مى شود.

در عين حال مسئله مهم ذلك تقدير العزيز العليم است و اگر بعضى گفته اند و آن را بر گرفته از آيات قرآن كريم مى دانند.

ص: 182


1- 154. ( 1) 4. سوره اعراف، آيه.
2- 155. ( 2) 5. سوره يس، آيه ..

اين صنف آيات و پديده ها كه ظهور و كمال آنها با مدت است، از عالم خلق است و در عين حال كاينات و چيزهاى بسيار ديگر نيز هست كه آنها از عالم امر محسوب مى شوند. اينها به همان امر كن فيكونى ايجاد شده اند مانند روح و ملائكه و آدم و حيات و اصناف ديگر كه همه تحت اين سنت الهى قرار دارند.

خداوند متعال قادر و حكيم و عليم است «يفعل ما يشاء بقدرته و يحكم ما يريد بعزته» بشر بايد در اين عالم و عجائب و نظام بسيار دقيق و مخلوقات آن كه از شمار و حساب بيرون است و در وجود خودش فكر كند و معارف خود را به خدا و صفات ثبوتيه و سلبيه و جماليه و جلاليه او تكميل كند و فكر و انديشه خود را مستقيم قرار دهد.

خداوند در قرآن مجيد در وصف اولى الالباب و خردمندان مى فرمايد" وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ"(1).

در اينجا كلام و مطلب آنقدر زياد است كه هر چه بنويسيم پايان نمى يابد و هر چه بگوييم در قياس با آنچه نگفته مانده است مثل حرف و كتاب و قطره و دريا است.

اهميت حفظ قرآن و انس با آن

س 6. اگر در مورد اهميت حفظ قرآن و انس با قرآن آيه يا روايت يا خاطره اى داريد مرقوم بفرمائيد.

ج. در مورد قرآن مجيد و قرائت و حفظ آن و عمل به هدايتهاى آن با وجود آيات كريمه خود قرآن و احاديث شريفه مجالى براى اينكه حقير بى بضاعت و حتى بزرگان با بضاعت هم بنويسند، نيست" يَهْدِي بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ وَيُخْرِجُهُم مِّنِ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ (2). والله العالم

ص: 183


1- 156. ( 1). سوره آل عمران، آيه.
2- 157. ( 2). سوره مائده، آيه 16 ..

تغيير اسامى سوره هاى قرآن

س 7. آيا تحريف سوره حمد به نام مبارك اميرالمؤمنين على عليه السلام جايز است؟

ج. تغيير آنها بدلخواه صحيح نيست. والله العالم

چاپ متن قرآن كريم با رنگى غير از مشكى

س 8. على بن ابراهيم، عن ابيه، عن صفوان، عن ابن مسكان، عن محمد بن الورّاق، قال: عرضت على ابن عبدالله عليه السلام كتابا فيه قرآن مختم معشر بالذهب و كتب فى آخره سوره بالذهب و اريته اياه فلم يعب فيه شيئاً الا كتابة القرآن بالذهب، و قال: لا يعجبنى ان يكتب القرآن الا بالسواد كما كتب اول مرّة»(1)

1- با توجه به استنباط حضرت عالى از روايت ياد شده، آيا چاپ كل متن قرآن كريم با رنگى غير رنگ مشكى را مجاز مى دانيد يا خير؟

2- با توجه به اين كه در مصاحف چاپ شده در برخى از بلاد اسلامى لفظ جلاله «الله» يا بعضى حروف به منظور آموزش قرآن، به رنگى غير از مشكى ملاحظه مى شود، آيا اين كار از نظر حضرت عالى مجاز است يا خير؟

ج. از حديث شريف مذكور در سؤال استحباب كتابت قرآن مجيد برنگ سياه استفاده مى شود و رعايت اين استحباب موجب اتحاد شكل و عدم اعمال سليقه هاى مختلف در قرآن كريم مى گردد كه فوائد آن معلوم است. والله العالم

ص: 184


1- 158. ( 1). اصول كافي جلد 2، كتاب فضل القرآن، باب النوادر، ص 421 ..

عدل الهى با توجه به آيات قرآن

س 9. يكى از مسائل كه ارتباط نزديكى با عدل الهى دارد كه شيعيان بالخصوص جوانان عزيز و ارجمند مطرح مى كنند اين است كه: ما مى دانيم كه" إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلَامُ"(1) و" وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلَامِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ"(2)- پس بدون شك و ترديد، مسلمانان خصوصاً شيعه اثنا عشرى به بهشت مى روند باذن الله تعالى. خوشبختانه ماها كه در خانواده شيعه متولد شديم و در چنين محيطى زندگى مى كنيم كه از تولد بر صراط مستقيم هستيم به خدا سپاسگزارى مى كنيم. ديگران كه در خانواده مسيحى، يهودى يا يكى از اديان غيره متولد شدند بايد با مشكلات فراوانى همه اديان را تحقيق و جستجو كنند تا به دين كامل و نورانى اسلام برسند و شايد سال هاى زياد طى كنند. با اين كه بعضى مردم در خانواده مسلمان و شيعه متولد مى شوند و بعضى ديگر در خانواده مسيحى، يهودى، بت پرست و ... متولد مى شوند چه حكمتى دارد؟ (بنده در مقاله اى خوانده بودم كه در عالم ذرّ، وقتى كه الله سبحانه و تعالى به ذريه آدم فرمود" أَلَسْت بِرَبِّكُمْ"(3) ما در پاسخ به خدا" بَلَى" عرض نموديم پس، در اين دنيا در خانواده شيعه و مسلمان متولد شديم و مردمى كه به اين سوال پاسخ ناصحيح دادند در خانواده غير مسلمان (اهل الكتاب يا كافر يا مشرك) متولد شدند). لطفاً به اين سؤال پاسخ كامل و جامع فرمائيد تا ما بتوانيم به جوانان و دوستان تفهيم كنيم.

ص: 185


1- 159. ( 1). سوره آل عمران، آيه 19.
2- 160. ( 2). سوره آل عمران، آيه 85.
3- 161. ( 3) 1. سوره اعراف، آيه 172 ..

ج. روايات عالم ذر از متشابهات است بايد علم آنرا از اهل بيت عليهم السلام اخذ نمود.

و اما كسانى كه در خانواده يهودى و غير آن فرق ضاله متولد مى شوند اگر جاهل قاصر و بعبارت ديگر مستضعف فكرى باشند كه بذهن آنها خطور نكند صحت و عدم صحت مذهبشان يا درصدد تحقيق برآيند اميد مغفرت درباره آنها هست و اگر مقصر باشند يعنى در شك باشند و از جهت مسامحه درصدد تحقيق بر نمى آيند البته اينها گنهكارند و معذب.

به هر حال اگر كافر تحقيق كند و به حق نرسد معذور است و اهل عذاب نيست و اگر به حق برسد مثاب و مأجور و از جهت مرتبه ايمان و درجات معرفت و ثواب بالاتر از كسى است كه در خانواده شيعه متولد و زحمتى در راه تحصيل دين حق نكشيده است. علاوه بر اينكه آن فرد تحقيق كننده بعد از بدست آوردن حق كمتر در معرض انحراف و فساد عقيده در اثر فتنه ها و حوادث گمراه كننده قرار مى گيرد بخلاف كسى كه بدون تحقيق بر حسب محيط خانواده و اجتماع حق را پذيرفته كه در آن مورد بيشتر در خطر تغيير حالت و گمراهى قرار مى گيرد.

بهر حال در مسئله ثواب و عقاب امر با خداوند متعال است كه عالم به احوال و شرائط و اوضاع آنها است كسى بيشتر از آنچه استحقاق دارد عذاب نمى شود و هر كس مناسب باشد از مغفرت و رحمت واسعه الهى محروم نمى گردد. و الله العالم

تفسير آيه 83 سوره قصص «تلك الدار الاخرة ...»

س 10. درباره آيه مباركه" تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ (1) توضيح فرماييد.

ج. اين آيه كريمه كه هدايتهاى بسيار مهم ارزنده و سازنده و اخلاقى را مطرح فرموده است و اعجاز قرآن كريم را در فصاحت و بلاغت و كمال توجه به بيان اصلى ترين نقاط

ص: 186


1- 162. ( 1). سوره قصص، آيه 83 ..

قوت و ضعف روح و هويت انسان ها و دردها و بيماريهاى روحى و درمان آنها آشكار مى نمايد، متضمن تهديد و توعيد عجيب و انذار شديد است، كه به نقل مرحوم آية الله والد رحمة الله عليه از يكى از اساتيد بزرگ خودشان: كمتر كسى است كه در معرض خطر اين توعيد و تهديد نباشد.

آيه شريفه كه در اوج فصاحت و بلاغت است با اسلوبى بسيار كوبنده و رسا و افاده حصر دار آخرت به معناى وسيع آن از بهشت و نعمتهاى بى شمار و جاودان و فوز به درجات قرب و لقاء و مقامات عليا و اعلى عليين را مختص كسانى قرار داده است كه اراده علو و برترى در زمين و فساد ندارند و از اين كه علو و فساد را با تنوين تنكير بيان فرموده است، استفاده عموم مى شود كه خواست هر گونه علو و برترى خواهى در هر شكل و صورت هر چه باشد و در هر كس باشد اگر چه كم باشد و اگر چه به مراد هم نرسد، شخص را از زمره" لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا" خارج مى نمايد و در شمار (يريدون علواً) وارد مى كند.

پيام اين آيه، بسيار مهم است و سزاوار است هر كس در آن تأمل نمايد و بر قرائت آن و تدبّر در معنى آن مداومت داشته باشد و همواره آن را نصب العين خود قرار دهد و فراموش نكند كه" تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ".

اراده علو و برترى خواهى، چه صفت خبيث و ناپاك و خطرناك و بيمارى روحى است كه در اين آيه كريمه به اين رسايى و كوبندگى خداوند متعال از آن تحذير فرموده است.

استعلاء، استكبار، استضعاف، استذلال، استحقار و آنچه مفاد اينگونه لغات است همه ثمره تلخ شجره خبيثه اراده علو و تكبّر منشى و برترى خواهى است.

بر حسب تفاسير، ارباب مناصب و مقامات و مديريتها مصاديق ظاهر و مخاطب شفافتر اين آيه و تهديد و توعيدى كه در آن است، مى باشند.

ص: 187

در مجمع البيان روايت مى نمايد كه اميرالمؤمنين عليه السلام در زمانى كه به ظاهر هم عهده دار حكومت و ولايت بودند، در بازارها و ملأعام شخصاً به مردم كمك مى كردند. اگر كسى راه را گم كرده بود او را راهنمايى مى نمودند و اگر ضعيفى را مى ديدند او را يارى مى كردند و اين آيه را قرائت مى نمودند و مى فرمود: اين آيه در مورد زمامدارانى كه اهل عدل و تواضع اند و ساير قدرتمندان نازل شده است 163] و بر حسب روايت ديگر هنگام قرائت اين آيه مى گريست.

بديهى است مصداق كامل و تمام عيار رهنما و رهبر" لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا" شخص مولاى متقيان عليه السلام است و چنان كه مصاديق بارز و ظاهر (يريدون العلو و الفساد) غاصبان مقام خلافت و ستمگران تاريخ و هر مدير و مسئول و هر زبردست و هر توانمند و توانگرى است كه خود را بر زير دست خود برتر بداند و از او توقع و انتظار احترام و كوچكى داشته باشد.

در روايت ديگر است از اميرالمؤمنين عليه السلام:

«انّ الرّجلَ لَيعْجِبُهُ شِراكُ نَعْلِهِ فَيدْخُل في هذِهِ الآيه»(1)

بسا بند كفش شخص او را به عجب و خودپسندى بيندازد و داخل در اين آيه لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ گردد.

از مثل اين حديث استفاده مى شود كه اين خوى زشت را هر كس داشته باشد اگر چه كارى و سرپرستى و مديريتى هم نداشته باشد، مشمول توعيد است، و بايد خود را اصلاح كند و خود را از رذالت اين روحيه و اين خصلت رذيله پاك سازد.

در عصر ما مظاهر اين علو خواهى بسيار است و تقريباً جامعه به آن مبتلا مى باشد. و زورمندان و سران دولتها و حكومتها و احزاب و جمعيتها بيشتر و بلكه همه برنامه كارشان و تلاششان و سياستشان همين برترى جويى است، اين دولتهاى بزرگ كه اين

ص: 188


1- 164. ( 2). مجمع البيان، 467: 7 ..

همه در جمع عِدّه و عُدّه و اختراع سلاحهاى نوين و مخرب و كشتار جمعى تلاش مى كنند، غير از استضعاف ملل ديگر و سلطه و غلبه چه هدفى را دنبال مى نمايند.

نظام مستكبر آمريكا غير از استيلاء بر كل جامعه بشرى و خود محور بودن چه هدفى را در سر مى پروراند و چه جنايات هولناكى را مرتكب مى شوند، به زبان مى گويند كه با برده دارى و برده فروشى و استعباد مخالفيم اما در عمل مى خواهند عالم را در بند كشيده و خود را صاحب مطلق العنان دنيا قرار دهند، اين صفات رذيله بواسطه اين حكومتهاى لائيك و منهاى دين و اخلاق، آزادى انسانها و كرامت واقعى بشر را در خطر انداخته است.

بارى آيه شريفه اگر چه متضمن اخطار و انذار است، كه هر كس مواظب حال و باطن خود باشد و از گرايش به استكبار و استعلا پرهيز نمايد منطوق آن براى افرادى كه به بلوغ لازم در اين صفت كمال انسانى رسيده اند و مال و مقام و نعمتهاى دنيا را براى فخر بر بندگان خدا نمى خواهد، بشارت است اما مى توان گفت كه مفهوم آن كه تحذير است از منطوق آن كه بشارت است، اقوى است.

در ارتباط با پيام اين آيه توجه به رواياتى كه در مصاديق مختلف برترى خواهى وارد است و از آنها مذمت شده است مفيد است مانند رواياتى كه در مذمت كسانى كه خانه هاى بزرگ براى خودنمايى و فخر بر ديگران بنا مى نمايند اگر شخص خانه اى بسازد كه در اين محل يا در اين شهر يا خيابان موجب اشتهار او شود يا لباس يا خودرو و مركبى تهيه كند كه بواسطه آن خودش و مال و ثروتش و رياستش را در چشم ديگران جلوه دهد از اهل همين آيه است و اگر توانايى فراهم كردن آنها را نداشته باشد ولى خواست و ميلش و روحيه اش اين باشد، مورد همين اعلام خطر الهى است.

البته اگر قصد و نيت شخص از داشتن و خواستن اين امكانات، خير و سالم باشد، مثل اينكه خانه وسيع را براى امكان پذيرايى از مؤمنين، يا تشكيل مجالس دينى و مذهبى و بلكه براى آسايش بيشتر خود و عائله بخواهد، مذموم نيست. يا در بعض موارد قصدش

ص: 189

ارائه عزت اسلام باشد نه فقط مذموم نيست بلكه محمود است و در محدوده اجراى برنامه" أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ"(1) و" أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِين"(2) مى باشد.

مع ذلك بايد انسان با دقت و هوشيارى عمل كند و بداند كه بسا شيطان و هواهاى نفسانى امر را بر او مشتبه مى نمايند و به آفت و بيمارى ميل به احتقار ديگران نعوذ بالله منه گرفتار مى سازد و اين دعا را ورد زبان سازيم:

«اللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ لا تَرْفَعْني فِي النّاسِ دَرَجَةً الّا حَطَطْتَني عِنْدَ نَفْسي مِثْلَها، و لا تُحْدِثْ لي عِزّاً ظاهِراً الّا احْدَثْتَ لي ذِلَّهً باطِنَةً عِنْدَ نَفْسي بِقَدَرِها»(3).

اى بسا غبنا كه اندر حشر خواهد بود از آنك هست ناقد بس بصير و نقدها بس كم عيار

باش تا كلّ بينى آنان را كه امروزند جزءباش تا گل بينى آنان را كه امروزند خار

وَ السَّلامُ عَلي مَنِ اتَّبَعَ الهُدي وَ افْضَلُ صَلَواتِهِ وَ تَحِيّاتِهِ عَلي نَبِيّهِ الرّؤُوفِ الرَّحيمِ وَ عَلي اهْلِ بَيْتِه الطَّيّبينَ الطّاهِرينَ سِيّما مَولانا بَقيّةُ اللهِ في الارَضينَ.

تفسير آيه 213 سوره بقره «كان الناس امة واحدة ...»

س 11. آيه مباركه:" كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُواْ فِيهِ (4) را توضيح دهيد.

ص: 190


1- 165. ( 1). سوره فتح، آيه 29.
2- 166. ( 2). سوره مائده، آيه 54.
3- 167. ( 3). صحيفه سجاديه، دعاي مكارم الاخلاق.
4- 168. ( 4). سوره بقره، آيه 213..

ج. بر حسب آنچه از آيات قرآن كريم، و روايات شريفه استفاده مى شود، استعلاء و استضعاف و استكبار در جهت مخالف با اهداف خلقت انسان و از پديده هاى غير اصلى و حاصل طغيان بشر و مخالفت با فطرت است. به مقتضاى آيه كريمه كان الناس أمة واحدة ... بشر امّت واحده است، استعلاء و استضعاف باعث تفرقه و اختلاف و خروج از حدّ اعتدال و مخالف خواست هاى حقيقى فطرت است.

بعثت پيغامبران با نويد و هشدار و بشارت و انذار و نزول كتابهاى آسمانى و قوانين الهى، براى حكم در اختلافات به منظور حفظ اين وحدت و نهادينه كردن آن و محكوم كردن استضعاف و استعلاء است. پديده استضعاف انحرافى است و همواره در تاريخ انسانيت در كمون و ظهور بوده و عوامل خاص، آن را پديد مى آورد، پديده اى منفور و تحميل بر وجدان انسان و مانند پديده هاى شوم ديگر عارضى. اما چون سير آن خلاف مسير جهان و حركت دوران و زمان است، سرانجام از جلو رفتن و رسيدن به پيروزى نهايى ناتوان و مقهور سير سالم و اصلى ضدّ استضعاف مى گردد" وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا"(1).

بر حسب آيات قرآن مجيد و روايات، سرانجام امّت واحده جهانى و خالص از استضعاف برقرار مى شود، كه در آن اگرچه تفاوت هايى كه لازم تمدّن صحيح است و بدون آن تمدّن و تعاون و تعامل امكان پذير نيست، نقش سازنده دارد، امّا استكبار و استضعاف موضع و نقشى ندارد و منتهى اليه سير جامع انسانى- پس از تجربه هاى بسيار و گذشت از فراز و نشيب هاى بى شمار و پشت سرگذاردن مكتب هاى گوناگون مادى- جامعه الهى خواهد بود.

اين رويداد و اين روز نو و اين عصر عدل و اين جامعه و امت واحده و دولت كريمه و اين دور انقراض استضعاف و زورمآبيها را قرآن مجيد در آيات متعدّد نويد داده است و

ص: 191


1- 169. ( 1). سوره احزاب، آيه 62..

پيامبران از آن خبر داده و در كتاب هاى گذشته مثل تورات و انجيل و زبور اين سنّت الهى ثبت و مكتوب شده است.

روايات متواتر بر اين حقيقت تأكيد دارند، كه با ظهور حضرت مهدى ارواح العالمين له الفداء آن امام مبين و خلف انبياء مرسلين و همنام و هم كنيه حضرت خاتم النبيين صلوات الله عليهم اجمعين حكومت عدل جهانى برقرار و به قدرت خدا و به دست آن عزيز خدا، مشارق و مغارب زمين مفتوح و پرچم توحيد و تكبير به اهتزاز درآمده، علم و عدل و قسط در همه جا حاكم، و جهل و ظلم و جور و استضعاف، محكوم مى گردد.

در بيان اين معانى همان آيه كريمه" وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ"(1) و همان بيان معجز نظام و قاطع قرآن ناطق اميرالمؤمنين عليه السلام كافى است كه فرمود: «لتعطفنّ الدّنيا علينا بعد شماسها عطف الضّروس على ولدها»(2) و تلا عقيب ذلك ونريد أن نمّنّ على الّذين استضعفوا فى الأرض ...

روزى كه به پيروزى و ظفررايات فرازد، بفرقدان

روشن كند از نور خود، زمين با رايت عدل آيت امان

انگشترى مصطفى بدست مشير على بسته بر ميان

آيد ز پى خدمتش فرودآن روز مسيحا ز آسمان

ص: 192


1- 170. ( 1). سوره قصص، آيه 5.
2- 171. ( 2). نهج البلاغه، كلمات قصار- 209..

خاصّان خدايش ز شرق و غرب تا زند بخدمت يكان يكان

اللّهُمَّ عَجّل فَرَجَه و اجعَلنا مِن انصارِهِ و أعوانِه.

آيه شريفه «اياك نعبد و اياك نستعين»

س 12. شنيده ام كه بسيارى از شهيدان و علماى بزرگ در موقع نماز وقتى به آيه" إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ مى رسيدند در حالتى عجيب و روحانى قرار مى گرفتند. همينطور در نماز امام زمان عليه السلام اين آيه در هر ركعت صد بار خوانده مى شود، تفسير اين آيه چيست كه اينقدر با اهميت است؟ رمز اين آيه در چيست؟

ج. جواب اين سؤال شرح و تفصيل زياد مى طلبد كه اينجا مجالش نيست لذا به اشاره اكتفا مى كنم:

اگر در كلمات شريفه اى كه قبل از اين آيه كريمه آمده با تدبر و تعمق نظر شود و به روايات معصومين صلوات الله عليهم اجمعين در تفسير آنها دقت لازم شود و در معناى (الله و رحمن و رحيم) و اختصاص حمد به ذات احديت تأمل و دقت گردد و در معناى (رب) و اضافه اش به (العالمين) اگر جمع محلى به الف و لام مفيد عموم است و انحصار ربوبيت در حق تعالى و مرتبه مربوب در مقابل (رب) و در ترتيب شگرفى كه در اين جملات وجود دارد و در معناى (مالك يوم الدين) انديشه و تأمل تام و دقت كافى بنمائيم و بفهميم كه مملوك در مقابل مالك چه شأن و مرتبه اى دارد در انسان يك انقلاب روحى بوجود مى آيد.

اينجا است كه انسان متفكر با تمام وجود متوجه خالق متعال مى گردد و از هر چه غير او است منقطع مى شود و در نهايت خضوع و تذلل در پيشگاه حضرت احديت قرار مى گيرد و عبادت و عبوديتش را مختص او مى داند و مى گويد:" إِيَّاكَ نَعْبُدُ" و باور مى كند كه در

ص: 193

تمام امورش نياز به مدد الهى دارد و با تمام وجود مى گويد:" وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ البته اينها مطالبى است كه رسيدن به مقام علمش مشكل است تا چه رسد به مقام عمل و رسيدن به اين مرحله محتاج سعى و كوشش فراوان در ميدان علم و عمل است تا هر كس متناسب با ظرفيت و استعداد و سعى و تلاش به مرتبه اى از مراتب آن كه از جهت كمال و نقص مختلف است خود را برساند از خداوند متعال توفيق و يارى مسئلت دارم إنّه ولى التوفيق و هو المستعان.

تفسير «يهدي من يشاء» و «يعذب من يشاء»

س 13. سؤال اين است كه منظور از قول خداوند كه مى فرمايد «يهدى من يشاء» و «يعذب من يشاء» چيست؟ چه تضمينى است كه ما جزء من يشاء باشيم؟ از كجا بفهميم كه جزء اين گروه هستيم؟ چرا اين تعبير به كار رفته است؟

ج. آيات در اين معانى بسيار است و همين آيات و مثل آيه" أَنِّي لَا أُضِيعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِّنكُم مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى"(1) يا" مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ"(2) و ده ها و بيشتر آيات ديگر كه در همه به مؤمنين و افرادى كه عمل صالح مى نمايند وعده ثواب و نيل به درجات داده شده است همه متضمن اين تضمين است كه اگر انسان توانست خود را در شمار اين بندگان مؤمن و صالح قرار دهد مشمول عنايات الله مى شود هدايت و مغفرت و لطف و امدادهاى غيبى در دنيا و آخرت نصيب او مى شود.

ص: 194


1- 172. ( 1). سوره آل عمران، آيه 195.
2- 173. ( 2). سوره نحل، آيه 97 ..

آيات متضمن اين تضمين به عبارات بسيار لطيف گوناگون بسيار است در عين حال اين تعبيرات و تعليق هدايت و ثواب و عذاب و عقاب بر مشيت الهى با اين كه بر مسلوب بودن بشر و مختار نبودن او دلالت ندارد يك واقعيت است كه" قُلْ كُلًّ مِّنْ عِندِ اللّهِ"(1).

به عين اين جمله «يهدى من يشاء و يعذب من يشاء» اگر چه ظاهراً در قرآن كريم نيست ولى به جمله هاى ديگر مثل:" يُعَذِّبُ مَن يَشَاء وَيَغْفِرُ لِمَن يَشَاء"(2) و مثل" وَاللَّهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ"(3) و مثل" وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللّهُ مَن يَشَاءُ"(4)،" وَيَهْدِي مَن يَشَاء"(5)، اين مضمون متعدد است.

توضيح معنى و تفسير اين گونه آيات به طور اجمال اين است كه اگر چه مغفرت و آمرزش و عفو خدا و عذاب و عقاب او و هدايت كردن و گمراه كردن خدا همه به مشيت خود او است.

ولى اين به اين معنى نيست كه اين امور به جزاف و گزاف واقع مى شود و مثلًا صلحاء و مؤمنان و نيكوكاران عذاب مى شوند و بدكاران و كفار به كفر و بدى هاى كارهايشان پاداش مى گيرند. در قرآن كريم مى فرمايد:" أَفَمَن كَانَ مُؤْمِنًا كَمَن كَانَ فَاسِقًا لَّا يَسْتَوُونَ"(6)" أمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيئَاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاءً مَحْياهُمْ وَمَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا يحْكُمُونَ"(7).

ص: 195


1- 174. ( 1) 3. سوره نساء، آيه 78.
2- 175. ( 2). سوره مائده، آيه.
3- 176. ( 3) 2. سوره بقره، آيه 213.
4- 177. ( 4) 3. سوره ابراهيم، آيه.
5- 178. ( 5) 4. سوره يونس، آيه 25.
6- 179. ( 6) 5. سوره سجده، آيه.
7- 180. ( 7) 6. سوره جاثيه، آيه 21 ..

بلكه فوائد بسيار تربيتى و غيره دارد: اولًا اين كه كسى به عمل خود مغرور و خودبين نشود.

ثانيا بدكاران هم به كلى مأيوس و نااميد نباشند و از توجه و بازگشت به خدا و دعا و توبه و تدارك و جبران مافات باز نمانند.

ثالثاً خود را مستقل در كسب درجات ندانند و در هر حال خدا را فاعل ما يشاء و حاكم على ما يريد بدانند كه همه بايد بر او و به سوى او توجه كنند و به كمك و مدد او و حول و قوه او و توكل به او خود را مجهز و مسلح نمايند تا آن جا كه مثل شخص اول ممكنات حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه وآله در مقام مناجات عرض مى نمايد: «لا احصى ثناء عليك انت كما اثنيت على نفسك»(1) يا «ما عبدناك حق عبادتك و ما عرفناك حق معرفتك»(2).

خلاصه روح دين در اين آيات درج است و اسرار بسيار عالى در آن ها بيان شده است كه فعلًا بيشتر از اين مجال بسط كلام و شرح مرام نيست.

نظر شيعه در مورد تحريف قرآن

س 14. با مطالعه برخى از كتب اهل سنت شبهاتى براى ما ايجاد گرديده است از جمله تحريف قرآن به عقيده برخى علماى معروف شيعه و ساير مواردى كه در كتب فوق و ديگر كتب موجود است، ما را در رفع اين شبهات يارى فرماييد.

ج. در قرآن كريم هيچگونه تحريفى واقع نشده و در اين رابطه رساله اى بنام (القرآن مصون من التحريف) و بحثى در كتاب (مع الخطيب) با عنوان (صيانة الكتاب من التحريف) دارم، مراجعه نمائيد.

ص: 196


1- 181. ( 1). مستدرك الوسائل، 4/ 321.
2- 182. ( 2). بحار الأنوار، 68/ 23..

تفسير قرآن به قرآن

س 15. اينجانب در مورد تفسير الميزان دچار شبهه شده ام چون تفسير الميزان يك تفسير عقلى است و تفسير قرآن به قرآن است، كسى جز چهارده معصوم نمى توانند اين كار را انجام دهند و آنها هستند كه فقط اجازه تفسير قرآن را دارند و فقط تفاسيرى از قبيل برهان- كه تفسيرى روائى است- درست مى باشد. و ما با عقل خود نمى توانيم آيه اى را به وسيله آيه اى ديگر تفسير كنيم. لطفاً جواب اينجانب را مرحمت بفرماييد.

ج. بطور كلى هر دو قول، يعنى قول به اينكه تفسير تمام آيات قرآن كريم به قرآن بدون رجوع به احاديث معتبر ممكن است و همچنين قول به اينكه تفسير تمام آيات به بعض آيات بدون رجوع به روايات ممكن نيست، صحيح نيست. در هر موردى كه آيه ظاهر در دو معنى و محتمل الوجهين باشد ترجيح احدهما بر ديگرى تفسير به رأى مى شود بلكه اگر احد المعنيين اظهر باشد و احتمال تفسير آن در روايات به معناى ديگر باشد بدون فحص از روايات، تفسير آن بطور جزم و قطع به معناى اظهر جايز نيست. و الله العالم

علت تبديل حبس در خانه به سنگسار با توجه به آيه جزاى فاحشه (نساء/ 15)

س 16. آيه جزاى فاحشه" وَاللَّاتِي يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِن نِّسَآئِكُمْ فَاسْتَشْهِدُواْ عَلَيْهِنَّ أَرْبَعةً مِّنكُمْ فَإِن شَهِدُواْ فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّىَ يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبِيلًا"(1) و از زنان شما، كسانى كه مرتكب زنا مى شوند، چهار تن از ميان خود را [مسلمانان بر آنان گواه گيريد. پس اگر شهادت دادند، آنان [زنان را در خانه ها نگاه داريد تا

ص: 197


1- 183. ( 1). سوره نساء، آيه 15..

مرگشان فرا رسد، يا خدا راهى براى آنان قرار دهد چرا تازيانه و حبس در خانه تبديل به سنگسار در مورد زنا شده است؟

ج. اولًا- نسخ آيه كريمه حبس در بيوت به آيه كريمه جلد(1) از مسلمات است كه اواخر زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و بعد از آن زانيه را تازيانه مى زدند.

ثانياً- همه جزئيات در قرآن مجيد بيان نشده اند مثلًا در قرآن كريم امر به نماز شده ولى تعداد ركعات در هر نماز بيان نشده و همچنين امر به زكات شده لكن حد نصاب و شرايط آن بيان نشده تفصيل مطالب را از سنت (قول و فعل و تقرير معصومين عليهم السلام) بايد بدست آوريم.

در روايات شريفه براى زنا هشت رقم حد بيان شده بحسب خصوصياتى كه در شخص زانى يا زمان و مكان و كيفيت زنا است و يكى از آنها سنگسار است كه بر محصن و محصنه جارى مى شود. و الله العالم

چرا قرآن را معجزه مى ناميم؟

س 17. چرا مى گوييم قرآن معجزه است؟

ج. قرآن مجيد از جهات عديده مانند علو محتوى و فصاحت و بلاغت و سائر خصوصيات به مرتبه اى است كه اگر تمام انس و جن جمع شوند نمى توانند يك سوره يا يك آيه مانند آن بياورند.

قران كريم جن و انس را در اين امر تحدّى نموده است" قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن يَأْتُواْ بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا"(2) و بعد از

ص: 198


1- 184. ( 1). سوره نور، آيه 2.
2- 185. ( 2). سوره إسرا، آيه 88..

قرنها كه از نزول قرآن مجيد گذشته است كسى مانند آنرا نياورده با آنكه افراد زيادى در مقام مبارزه با قرآن بوده اند(1). والله العالم

غذاي حلال در قرآن و مقصود از آيه 5 سوره مائده

س 18. من بناست يك سخنرانى در زمينه احكام غذاى حلال از ديدگاه شيعه در دانشگاه داشته باشم و به مقدارى اطلاعات نيازمندم.

1- كلمه غذا چند بار در قرآن آمده است؟

2- كلمه «غذاى حلال» چند بار در قرآن آمده است؟

3- چرا بايد غذاى حلال بخوريم؟ آيا در اين زمينه اختلافى بين شيعه و ديگر فرقه ها وجود دارد؟

4- عقيده شيعه در مورد اين آيه قرآن كه مى گويد «ما مى توانيم غذاى اديان ديگرى كه آنها دارند را بخوريم» چيست؟

ج 1- كلمه غذا اصلًا در قرآن كريم نيامده است ولى لغت اكل و رزق و طعام و شرب و بعضى مأكولات و مشروبات (خوردنيها و آشاميدنيها) آمده است و براى يافتن عدد آنها به كتاب (المرشد) مراجعه نمائيد.

ج 2- در مورد حلال بودن بعضى خوردنيها و نوشيدنيها هم در قرآن كريم آياتى هست مثل" يحِلُّ لَهُمُ الطَّيبَاتِ وَيحَرِّمُ عَلَيهِمُ الْخَبَائِثَ"(2) كه مقصود حلال بودن چيزهاى پاكيزه

ص: 199


1- 186. ( 1). در بحث نبوت پيرامون معجزه بودن قرآن به تفصيل سخن گفته شد.
2- 187. ( 2). سوره اعراف، آيه 157..

و حرام بودن پليدى ها است و مثل" إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنزِيرِ ..."(1) حرام شده است بر شما مردار و خون و گوشت خوك.

ج 3. سؤال بايد اين باشد كه چرا بايد غذاى حرام نخوريم؟ جواب اين است كه غذاهايى كه حرام مى باشند حكمت حرمت آنها متعدد است:

گاه حرام است براى اينكه پليد است و نفس از آن نفرت دارد و گاه از جهت اينكه براى بدن انسان مضر است و بهداشتى نيست و گاه براى ضررهاى ديگر است مثل شراب كه موجب زوال عقل و ضررهاى روحى و جسمى است و گاه ملاحظات ديگر است كه بسا بسيارى از آن حكمت ها، تا حال نامكشوف مانده باشد و گاه هم علت حرمت مربوط به خود خوردنى يا نوشيدنى نيست بلكه عارضى است مثل اينكه غذا غصبى و دزدى و تصرف غير مجاز باشد به هر حال بر حسب روايات، غذاى حرام علاوه بر اينكه بعضى اقسام آن ضررهاى جسمى دارد، در حالات روحى انسان نيز اثر سوء مى گذارد و موجب ضعف معنويت و باطن و قلب مى شود و بالعكس غذاى حلال آثار و فوائد بسيار دارد. والله العالم

ج 4. آيه" وَطَعَامُ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حِلٌّ لَّكُمْ (2) مقصود حبوب و گندم و جو و برنج و خوردنيهاى نباتى يا از قبيل تخم مرغ و اينگونه غذاها است و شامل ذبايح آنها نيست. والله العالم

ارتباط آيه 169 از سوره آل عمران با اعاده رأس شريف سيدالشهداء عليه السلام

س 19. مرحوم سيد بن طاووس در «الاقبال» باب سوم «فيما يتعلّق بشهر صفر» فصل چهارم چنين نوشته: «اعلم ان اعاده رأس مقدس مولانا الحسين صلوات الله عليه الى جسده الشريف يشهد به لسان القرآن

ص: 200


1- 188. ( 1). سوره بقره، آيه 173.
2- 189. ( 2). سوره مائده، آيه 5..

العظيم حيث قال الله جل جلاله:" وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ"(1) فهل بقى شك حيث اخبر الله انّه من حيث استشهد حى عند ربّه مرزوق مصون، فلاينبغى أن يشك فى هذا العارفون» مرقوم فرمائيد ارتباط آيه شريفه مذكور با اعاده رأس شريف چيست؟

ج. اين كلام ايشان ظاهراً بر اساس اين است كه شهداء پس از شهادت بهمين حيات جسمانى و عنصرى زنده و مرزوق هستند. بنابراين سر شهيد به بدنش ملحق مى شود و لذا در اعاده راس مقدس به جسد شريف ميگويد دفن رأس در قبر مقدس.

چون به اين نظر اشكالات متعدد وارد مى شود و از جمله كيفيت احياء بعد از شهادت و كيفيت لحوق سر مبارك به بدن شريف مورد سؤال قرار مى گيرد در مقام بيان اين سؤال و جواب از آن مى فرمايد:

(و اما كيفية احيائه بعد شهادته و كيفية جمع رأسه الشريف الى جسده بعد مفارقته فهذا سؤال يكون فيه سوء ادب من العبد على الله جل جلاله ان يعرفه كيفية تدبير مقدوراته و هو جهل من العبد و اقدام ما لم يكلف العلم به و لا السؤال عن صفاته (وساق الكلام فى ذلك الى أن قال) فليقتصر الانسان على ما يجب عليه من تصديق القرآن من ان الجسد المقدس يكمل عقيب الشهادة و انه حى يرزق فى دار السعادة ففى بيان الكتاب العزيز ما يغنى عن زيادة دليل و برهان).

و بالجملة كانه مدعى مى شود كه شهيد پس از كشته شدن و شهادت احياء مى شود و از جمله (بل احياء) كه ظاهر در موت جسمانى و بقاء حيات روحانى و برزخى است احياء مجدد جسد شهيد را استفاده مى نمايد.

ص: 201


1- 190. ( 1). سوره آل عمران، آيه 169..

سؤال و پرسش از اين كيفيت را نيز خلاف ادب و فضولى مى شمارد و شايد كه ايشان در اين برداشت از آيه متفرد باشد.

به هر حال جاى شك نيست كه اين برداشت خلاف ظاهر آيه كريمه است.

آنچه از مثل اين آيه و آيات ديگر كه دلالت بر عالم برزخ و بقاء روح دارند استفاده مى شود همان وجود روح بعد از موت و زوال حيات جسم و جسمانى است و آيه شريفه در واقع خبر از اين حقيقت و عالم ديگر است كه اين موت و شهادت را پايان كار و نابودى حقيقت انسان و آنچه جسم بواسطه تعلق او به آن حيات داشت گمان نكنيد.

اين حيات روحانى و برزخى نه به اتصال سر به بدن و اتصال اعضاء به يكديگر و نه به بقاء آنها ارتباط ندارد و بسا بدن فانى شده و موادى كه از آن مركب بوده همه در مواد و ذرات ديگر مستهلك شده باشد و روح خود را در نعيم و رضوان يا در عذاب و خذلان مى گذارند كه «والقبر روضة من رياض الجنة او حفرة من حفر النيران»(1).

آنچه سى د از آيه استظهار كرده هرگز استظهار نمشود نه از روز اول كه نازل شد و بر مردم قرائت گرديد كسى غير از عالم پس از مرگ و بقاء روح مطلبى از آن استظهار نكرده است.

تفسير آيه 44 سوره بقره (استكبرت ام كنت من العالين)

س 20. آيا در آيه" أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ (2) كلمه (عالين) مقصود محمد و آل محمد صلوات الله عليهم أجمعين هستند كه براى احدى جز خدا سجده نكرده اند؟ در اين صورت آيا حضرت آدم عليه السلام و ساير پيامبران و علماى بزرگ اسلام از عالين نبوده و نيستند اگر موردى از موارد بالا صحيح مى باشد چگونه بين آن مورد و

ص: 202


1- 191. ( 1). بحار الانوار، ج 6، ص 205.
2- 192. ( 2). سوره ص، آيه ..

خطبه اول نهج البلاغه (... فطر الخلائق بقدرته) و دنباله خطبه كه خلقت و پيدايش عالم را بيان مى فرمايند مى توان جمع نمود احاديث ائمه هدى (در اصول كافى و ...) در نهى غلوّ شامل موارد بالا هست يا خير.

ج. در تفسير آيه كريمه" أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ حدثى در كتاب فضائل الشيعه صدوق اعلى الله مقامه الشريف باسناد از ابى سعيد خدرى روايت كرده است كه در بحار در پنج مورد از جمله در جلد 25 ص 2 ب 1 ح 3 نقل شده است، البته حدث به اصطلاح نبوى است، اما متن و مضمون آن دلالت بر اين دارد كه اين پنج تن كه انوارشان در سرادق عرش تسبيح خدا را مى نمودند، و ملائكه بتسبيح آنها تسبيح مى گفتند، مأمور به سجود به آدم نبودند و مقامشان اعلى از سجده به آدم بود، اما ملائكه و ابليس مأمور به سجده بودند، و ملائكه امتثال امر كردند، و ابليس معصيت كرد، لذا مخاطب به اين خطاب شد" أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ يعنى تكبر كردى يا از عالين مى باشى، و اين منافات ندارد، كه سائر ائمه عليهم السلام و انبياء على نبينا و آله و عليهم السلام نيز از عالين باشند، زيرا اين مرتبه مقول به تشكيك است كه در مراتب نازله بر مؤمنين اطلاق مى شود، در مراتب عاليه رتبه اين پنج وجود مقدس اعلى المراتب است، به هر حال اين معانى مثل معنى فانّا صنايع ربّنا ... غلو نيست، ولى البته اعتقاد به تفاصل آنها بايد مستند به روايت معتبر و حجت باشد و ظاهراً خصوص اين خبر نبوى آن اعتبار بالا را كه بعضى احاديث ديگر فضائل دارند، ندارد، اما اگر صدور آن ثابت نباشد نفى آن نيز به استناد غلو صحيح نيست، و الا مثل عروةالاسلام صدوق و علامه مجلسى عليهما رضوان الله تعالى آن را نقل نمى فرمودند. البته گاه مضمون حديث بگونه اى است ك بسيارى از درك آن قاصرند و بنظر آنها متشابهات اخبار محسوب مى شود، در حالى كه اگر به متخصّصان عاليمقام و اساتيد فن حديث رجوع شود، از نظر آنها از محكمات مى باشند، به هر حال مطلب در اينجا زياد و دامنه اطاله كلام وسيع است، كه مجال عرض نيست، مع ذلك افرادى كه در مجامع عمومى و براى اشخاص نقل حديث مى نمايند، چون هم فرموده اند:

ص: 203

(انّ حديثنا صعب مستصعب لا يحتمله الا ملك مقرّب أو نبى مرسل أو عبد مؤمن امتحن الله قلبه للايمان) و هم فرموده اند:

(حدّثوا الناس بما يفهمون أو يعرفون و لاتحدّثوهم بما لايفهمون أو لايعرفون)(1)

بايد در نقل احاديث مناسبات و درجات فهم و درك و معرفت مستمع را در نظر بگيرند و مهما امكن به احاديثى كه مستمع آن را درك مى كند، بسنده كنند، هر چند اين هم بطور كلى نيست و در بعض مقامات بيان اين احاديث نيز براى اشاره بشموخ و عظمت مقامه ائمه عليهم السلام لازم است، عيناً آنچه عرض شد برنامه قرآنى است كه بسيار شايان اخذ و استفاده است و از معجزات قرآن كريم ست.

در خاتمه مخفى نماند كه اصل تفسير عالين به الذين تعلوا اقدارهم عن السجود يعنى كسانى كه قدرشان برتر از اين است كه به آدم سجده كنند، چنان كه در مجمع البيان است معتبر و صحيح است بنابراين چه كس از انوار خمسه طيبه عليهم السلام سزاوارتر به اين منزلت ميباشد، باز هم اين بزرگواران اولى به اين منزلت و رفعت قدر از ملائكه مى باشند، و مى توان گفت اگر چه در اين حديث به سائر ائمه عليهم السلام اشاره نشده است، انوار آن بزرگواران نيز صاحب اين منزلت بوده و مأمور به سجده نبوده اند، و شاهد اينكه مقصود از عالين كسانى كه به ملاحظه رفعت قدرشان مأمور بسجده نبوده اند جواب ابليس است كه گفت:" خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ"(2) كه بگمان خود اين خلقت خودش را از نار وجه رفعت شأنش از سجده ميشمرد.

على هذا حمل معناى عالين بالذين تعلوا اقدارهم عن السجود و تفسير ايشان به حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله و ائمه معصومين عليهم السلام و حضرت فاطمه عليهاالسلام موجه و معتبر و مقبول است. و الله هو الهادى الى الحق.

ص: 204


1- 193. ( 1). شرح اين حديث در مصباح الانوار، ج 1، ص 342 الي 347.
2- 194. ( 2). سوره ص، آيه 76 ..

شرح حديث

مقصود از «كل يوم عاشورا و كل ارض كربلاء»

س 1. مقصود اصلى از حديث شريف

«كل يوم عاشورا و كل ارض كربلاء»

با توجه به معناى ظاهر آن به نظر مبارك حضرت عالى به طور مشروح چه مى باشد؟

ج. جمله اى است مشهور و معروف ولى فعلًا در نظر ندارم كه آن را در مصادر و كتب حديث ديده باشم.

ممكن است در معناى آن گفته شود كه مواجهه حق و باطل همواره هست و در هر زمان و مكان كه حق و باطل با هم روبرو هستند بايد حمايت كنندگان از حق همواره در اين جهاد و براى نفى باطل و كوبيدن آن مصمم و با جديت عمل كنند. و سرانجام آنكه غالب و ثابت و باقى است، حق است و باطل مغلوب و فانى است" فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الأَرْضِ"(1).

خواندن و نشر زيارت سيدالشهدا منقول از ابوالحسن فارسى

س 2. در مجلد 101 بحارالانوار صفحه 375 «باب زيارته و زيارة سائر الائمه عليهم السلام من البعيد» شماره 17 نقلى است منقول از ابن مكى از ابوالحسن فارسى كه او امام حسين عليه السلام را كثيراً زيارت

ص: 205


1- 195. ( 1). سوره رعد، آيه 17 ..

مى نمود و بعد دچار ضعف جسمى و مالى شد و رسول خدا و حسنين عليهم السلام را خواب ديد الى آخر زيارت.

سوال اين است تكثير اين زيارت بعنوان زيارتى كه مردم بخوانند بصورت اين اوراق چاپى كه جديد مرسوم است جايز است و يا خير؟ (با توجه به ندانستن سند)

ج. نشر آن بعنوان مجرد نقل از بحارالانوار (ابواب زيارت سيدالشهداء عليه السلام باب 33- ح 17) اشكال ندارد و خواندن آن هم بقصد استحباب مطلق زيارت و سلام بر آن حضرت اشكال ندارد.

آيا دعاى «اللهم يا سابق الفوت ...» جايگزين نماز قضا مى شود؟

س 3. در يكى از كتابهاى دعاء مربوط به ماه مبارك رمضان كه در پاكستان چاپ شده، يك سرى اعمال ذكر شده با اين ترتيب كه امام على بن ابى طالب عليه السلام فرمودند كه اگر كسى صلاة قضا زياد دارد كه نمى تواند همه اش را اعاده كند، در آخرين جمعه در ماه مبارك رمضان يك 4 ركعت نماز بخواند با سوره الفاتحة يك بار، سوره الاخلاص 25 بار، آية الكرسى يك بار و سوره الكوثر 15 بار و بعد از فارغ شدن از اين نماز صلوات بر رسول الله و اهل بيته شهادتين يك بار بخواند و بعد از اين، يك دعا كوتاه كه عبارت است از:

اللهم يا سابق الفوت و يا سامع الصوت و يا محيي العظام بعد الموت ...

و اين نماز و دعاها كفاره است براى 700 سال نماز قضا و چون انسانها معمولًا فقط 70- 80 سال زندگى مى كنند سپس اين كفاره است براى والدين و اولاد و ...

ص: 206

آيا چنين اعمالى در اسلام داريم؟ كتابى كه اين اعمال را از آن اخذ نموديم هيچ آدرس حديث يا مدرك ندارد.

ج. هيچ دعائى هر چند فضيلت داشته باشد موجب سقوط تكاليف و واجبات و محرمات نمى شود و اگر كسى قضاء بذمه داشته باشد اگر چه يك نماز باشد و تمام ادعيه و اوراد را بخواند، تا آن نماز را قضاء نكند ذمه او برى ء نمى شود و مسئول خواهد بود.

و راجع به خصوص اين نماز و دعا: بايد دانست كه مجرد نقل ديگر كتاب دعاء اگر مؤلف آن از علماء و محدثين شناخته شده نباشد كافى براى استناد و اعتماد به آن نيست بايد سند از لحاظ ارسال و اسناد و شخصيت روايت كنندگان و جهات ديگر بررسى شود و سپس مدلول آن نيز با دقت كامل در الفاظ آن معلوم گردد.

لذا بدون نقل آن بعين سند و الفاظ آن از مصادر معتبر نمى توان راجع به آن اظهارنظر نمود و به هر حال از اين مدلول و برداشت اگر مقصود اين باشد كه با تمكن و توانائى شخص بر قضاء نماز و روزه و حجى كه از او فوت شده و با امكان وصيت به قضاء آنها اگر بالمباشره متمكن نباشد مى تواند به چنين نماز و دعائى بجاى آنچه بر ذمه او است اكتفا كند و تكاليف از او ساقط مى شود هرگز صحيح نيست و به ضرورت باطل است و با موازين مسلمه كه قرائن عدم اراده اين معانى است منافات دارد و به فرض وجود سند و صحت آن قابل است گفته شود معنى اين است كه اگر شخص با اشتغال به قضاء نمازها و عدم مسامحه متمكن از قضاء همه آنها نباشد با مثل اين نماز و دعا خساراتى كه از فوت نمازهائى كه ممكن از قضاء آنها نيست بر او وارد شده جبران مى شود ولى به اين معنى اين اشكال وارد مى شود كه چنين شخصى وظيفه دارد بجاى اين نماز طولانى نماز قضاء واجب خود را كه وقتش مضيق شده بخواند بلى ممكن است به اين معنى حمل شود كه اگر احتمال فوت نماز از خودش يا كسانش را مى دهد با اين نماز و دعاء ضرر وضعى فوت آنها و حرمان از ثواب آنها تدارك شود و در واقع به تفضل الهى

ص: 207

جبران گردد. اين معنى ممكن است و مى توان گفت مراد از اين خبر و امثال آن با توجه به قرائن حاليه و موازين قطعيه مثل اين معنى است و اشكال و استبعادى در بين نيست.

محتواى كتاب الزيارة شيخ احسايى و حافظ رجب برسى

س 4. آيا مى توان به محتواى كتاب شرح الزيارة احسايى يا كتب حافظ رجب برسى اعتماد نمود؟

ج. كتابهاى شيخ احمد احسائى و سيد كاظم رشتى مورد اعتماد نيست در مورد كتابهاى حافظ برسى مثل (مشارق انوار اليقين) علامه مجلسى نظر شريفشان عدم اعتماد به متفردات او است.(1)

دعاى مشهور به علوى مصرى و صنمى قريش

س 5. درجه وثاقت دعاى مشهور به علوى مصرى و نيز صنمى قريش (بحارالانوار ج 82، ص 260- 261 و مصباح كفعمى) را بيان فرماييد.

ج. راجع به اين دعاء (علوى مصرى) به كتاب مهج الدعوات سيد و النجم الثاقب حكايت بيست و سوم رجوع فرمائيد.

راجع به دعاء ديگر بيشتر از آنچه در بحارالانوار از بلد الامين نقل فرموده و در الذريعه مى گويد (من الادعية المشروحة الخ) و در حرف نون (ن) نفحات اللاهوت، اطلاع ندارم.

مراد از شجره نبويه و دوحه هاشميه

س 6. مراد از شجره ى نبويه و دوحه ى هاشميه چيست؟

ج. سيد اجل سيد بن طاوس رضوان الله تعالى عليه در كتاب شريف جمال الاسبوع در طى فصل سوم براى هر يك از رسول خدا صلى الله عليه وآله و حضرت سيدة

ص: 208


1- 196. ( 1). كافي است براي شناختن هويت شيخي گري به كتاب گفتگوي چند ساعته يا مناظره نوشته آقاي محمد مرداني رجوع شود ..

النساء عليها السلام و حضرات ائمّه اثنى عشر عليهم السلام زيارتى ذكر فرموده است و براى حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام زيارتى را نقل كرده است به اين عنوان:

«زيارة اميرالمؤمنين عليه السلام برواية من شاهد صاحب الزمان عليهم السلام و هو يزور بها في اليقظة لا في النّوم يوم الاحد و هو يوم اميرالمؤمنين عليه السلام»

و آن زيارت به اين سلام افتتاح مى شود:

«السّلام علي الشجرة النبوية و الدوحة الهاشمية المضيئة المثمرة بالنّبوة المونقة بالامامة و علي ضجيعيك آدم و نوح عليهما السّلام»

در اين نوشته نظر به درخواست عزيزى از فضلاء معاصر دامت افاضاته غرض بيان شرح و تفسيرى از اين بخش اول زيارت است، اميد است به حول و قوه الهى- اگر چه كل مطالب و حقايقى كه علماء كامل و تربيت شدگان بارع مكتب اهل بيت عليهم السلام از اين جمله هاى عاليه صادره از مقام رفيع امامت كبرى درك مى نمايند نمى باشد- قطره اى از آن بحار و ذره اى از آن انوار باشد انشاءالله تعالى.

پيش از ورود در مطلب تذكر سه نكته مناسب است:

اول: اينكه پيش از ذكر اين زيارات سيد بن طاووس عليه الرحمه در تفسير و تأويل حديث «لا تعادوا الايام فتعاديكم»(1) كه از حضرت رسول صلى الله عليه وآله روايت شده است دو روايت از حضرت امام ابى الحسن هادى عليه السلام روايت نموده است كه دلالت بر تعلّق ايام هفته به حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله و ائمه طاهرين عليهم السلام دارند و سپس بمناسبت اين اختصاص براى هر روزى از ايام هفته زيارتى ذكر فرموده است و روزى كه به اميرالمؤمنين عليه السلام بر حسب اين دو روايت تعلّق دارد، روز يكشنبه است.

معارف دين ؛ ج 2 ؛ ص208

ص: 209


1- 197. ( 1). خصال شيخ صدوق ص 394، بحار ج 24، ص 239 ..

دوم: اين زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام از حضرت صاحب الامر عليه السلام است، كه بر حسب فرمايش سيد، شخصى كه بشرف مشاهده و افتخار زيارت حضرت صاحب الزمان- ارواح العالمين له الفداء- در بيدارى نايل شده، آن حضرت را مشاهده كرد، در حاليكه به اين زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام را زيارت مى نمود.

آنچه حقير حدس مى زنم اين است كه اين شخص خود سيد بن طاوس رحمه الله بوده و چون نمى خواسته صريحاً ادعاى رؤيت بنمايد به اين عبارت مطلب را ادا نموده است و اگر هم شخص ديگرى بوده، معلوم است اين رؤيت و تشرف در نزد سيد محقق و ثابت بوده است.

نكته سوم: در احاديث شريفه كثيره بر وجود مقدس حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه وآله و بر اميرالمؤمنين عليه السلام و بر همه اهل بيت و ائمه طاهرين عليهم السلام شجره اطلاق شده است از جمله: شجره نبويه، شجره احمديه، شجره نبوت، شجره زيتونه، شجره مباركه، شجره طيبه و شجره علم.

و آيه كريمه" كَشَجَرةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا"(1) بر اهل بيت عليهم السلام تفسير شده است.

آن بزرگواران، هم بالمجموع و هم هر كدام بالانفراد مصداق اين شجره طيبه مى باشند.

در روايات معتبر و مستفيض است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله و اميرالمؤمنين عليه السلام شجره واحد هستند، و ساير مردم از اشجار پراكنده و جدا از هم.

اگر چه در قرابت نسبى از اميرالمؤمنين عليه السلام كسى اقرب به پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله نبوده است زيرا پدران بزرگوارشان حضرت عبدالله و حضرت ابوطالب برادر ابوينى بوده اند. لكن غرض از اينكه اين دو وجود مقدس از شجره واحده هستند، دلالت بر عدم مشاركت ديگران با آنها در اين قرابت قريبه نيست، زيرا ساير فرزندان

ص: 210


1- 198. ( 1). سوره ابراهيم، آيه 24 و 25 ..

ابوطالب با رسول خدا صلى الله عليه وآله اين قرابت را دارند، و به اين جهت چون ابن عم ابوينى با رسول خدا صلى الله عليه وآله هستند از عم ابى به آن حضرت اولى و اقربند.

على هذا به نظر مى رسد اين روايتى كه به عبارات و الفاظ گوناگون وارد شده است مثل: «يا علي خلقت انا و انت من شجرةٍ واحدةٍ»(1)

«انا و انت من شجرةٍ واحدةٍ» 2(2) «خلقت انا و علي من شجرةٍ واحدة» 3(3) «ان الله خلقني و عليا من شجرةٍ واحدة» 4(4)، اشاره به حقيقتى اعلى و ارتباط بالاتر و ارفع از اين ارتباطات صورى و جسمانى دارد و ارتباطى است كه فقط بين اين دو وجود مقدس برقرار است.

چنانكه اخوّتى كه بين آنهاست نيز اخوت صورى و جسمانى ظاهرى نيست، و از سنخ اخوت هر برادرى با برادر و اخوّت مثلًا اميرالمؤمنين عليه السلام با برادرش عقيل نيست، اين يك رابطه غير قابل انقطاع معنوى است، كه بيان مثل حقير از شرح آن قاصر است.

اين اتحاد در اصل حقيقت و در خصائص روحى و ارزشى و شخصيت معنوى است كه آنها را مثل يك روح در دو بدن، و مانند ميوه يك درخت نشان مى دهد. و به اين جهت است كه حرب على حرب پيغمبر، و سلم و سازش او سلم پيغمبر، و دشمنى با او دشمنى با پيغمبر، و دوستى او دوستى پيغمبر، و اطاعت از او اطاعت از پيغمبر است.

فرقى بين آنها نيست، غير از اينكه على عليه السلام پيغمبر نبود، و در نظام مقرّر الهى پيغمبر، مطاع و آمر و على مطيع و مأمور بود، همانگونه كه پيغمبر صلى الله عليه وآله به او فرمود: «انك تسمع ما اسمع و ترى ما ارى الا انك لست بنبى 203]»

اما در بيان معنى اين چند جمله آنچه فى الحال به نظر مى رسد (والله اعلم) دو وجه است:

اول: اينكه مراد از شجره نبويه و دوحه هاشميه حضرت نبى اكرم صلى الله عليه وآله و حضرت زهرا عليها السلام و حضرات ائمه اثنى عشر عليهم السلام است، و تعبير به

ص: 211


1- 199. ( 1) تا 4. تاريخ دمشق، 1/ 129 تا 136.
2- 200. ( 2)
3- 201. ( 3)
4- 202. ( 4)

شجره نبويه و نبوى بودن شجره، اشاره به قداست اين شجره، و انتساب آن به اصل اصيل، و ركن اعظم و افضل و اكبر آن حضرت نبى خاتم و صاحب نبوة ختميه صلى الله عليه وآله است، همان شجره اى كه أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا"(1).

و تعبير به دوحه هاشميه، بيان عظمت اين درخت و طهارت و شرافت اصل و ريشه و وسعت و گستردگى سايه آن است كه بر تمام مخلوقات سايه افكن است و توصيف دوحه به هاشميه از آن جهت است كه انتساب به هاشم، انتساب باشرف و اكرم و اطهر اجداد است كه يكى از آن نياكان پاك پيامبر بزرگ خدا حضرت ابراهيم عليه السلام است. كه نسب جناب هاشم به او مى رسد، و شخص جناب هاشم و ساير اجداد حضرت پيامبر صلى الله عليه وآله همه به سيادت و شخصيت معنوى و زعامت اجتماعى در مكه مكرّمه نامدار و مشهور بوده اند.

در اينجا به ذكر جمله منقول از مثل جاحظ در مدح و وصف اين شجره طيبه به مقامات عاليه و ارزشهاى انسانى و مكارم صفات آن اشاره مى كنيم:

«ملح الارض و زينة الدنيا و حلي العالم و السنام الافخم و الكاهل الاعظم و لباب كل جوهر كريم و سر كل عنصر شريف، و الطينة البيضاء و المغرس المبارك و معدن الفهم و ينبوع العلم»

و" المضيئة" اشاره به نورانيت اين شجره و بركات و هدايتى است كه از آن ساطع و لامع است و در طول قرون و مرور اعصار تاريكيهاى گوناگون را مى زدايد، و على الدوام و جاودان بر خلق جهان در تابش و لمعان است، اگر آفتاب بزرگتر و نورانى تر از آفتاب ظاهر اين عالم را روشن مى نمايد و چشم سر را در رؤيت اشياء يارى مى دهند و كلمات الهيه هستند اين بزرگواران تاريكيهاى غيب وجود انسان را بنور و روشنى مبدل مى نمايند

ص: 212


1- 204. ( 1). سوره ابراهيم، آيه 24 و 25 ..

و اگر آنها كلمه هستند اين بزرگواران كلمات طيبه الهيه و اسماء حسنى و كبرى او مى باشند.

اما مقصود از جمله (المثمرةبالنبوة) ثمره و ميوه اشرف و اعلى و افضل و اجلّ اين درخت، خواجه كاينات و خلاصه موجودات حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه وآله است.

محمد كازل تا ابد هر چه هست به آرايش نام او نقش بست

چراغى كه انوار دانش از اوست فروغ همه آفرينش از اوست

نخستين عقل و اصل آفرينش دليل راه يزدان شمع بينش

همان كو انبيا را قبله گاه است ز ايمانش منشق قرص ماه است

سرخوبان مكين تخت لولاك سركويش مطاف هفت افلاك

فاق النبيين فى خلق و فى خلق ولم يدانوه فى علم و لا كرم

و كلهم من رسول الله ملتمس غرفاً من اليمّ او رشفاً من الديم

و اما جمله (المونقة بالامامة) اشارت به امامت شگفت انگيز ائمه اثنى عشر عليهم السلام است كه جلوه احسن و اونق و طراوت شجره نبوت است و در همه اعصار استمرار هدايت رسول خدا صلى الله عليه وآله است و همواره و جاويد سبز و خرم و زنده و با نشاط و سربلند و در ازدياد عظمت و ارتفاع و گسترش و اتساع است.

ص: 213

وجه دوم: اين است كه مراد از (الشّجرة النبويه و الدوحة الهاشمية) شخص شخيص و شاخص صاحب مقام قاب قوسين او ادنى و قائل: «لى مع الله وقت لايسعه ملك مقرّب و لا نبى مرسل»(1) حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه وآله است و مقصود از (المضيئةالمثمرة بالنبوة) عمل اضائه و افاضه و انباء و اخبار من جانب الله و ابلاغ ما اوحى اليه من السماء است.

بعبارت ديگر آن حضرت شجره نبويه است باين جهت كه داراى وصف منبئية (بفتح باء) و مأمور به انباء اخبار عن الله تعالى است و ثمره اين وصف فعل انباء و منبيئّت (بكسر باء) و اخبار عن الله تعالى است.

بنابراين بايد هم چنين باشد زيرا بديهى است ثمره درخت هر چيزى همان چيز خواهد بود و ثمره درخت نبوت هم همان پيغمبرى و پيام رسانى مى باشد.

و مقصود از (المونقة بالامامة) شادابى و جذّابى و اعجاب برانگيزى اين درخت نبوت بوسيله امامت است و مقصود از آن يا امامت شخص حضرت رسول صلى الله عليه وآله است. كه صاحب مقامين و حائز مرتبتين بود زيرا نسبت امامت و نبوت و امام و نبى به يكديگر عموم من وجه است نه هر نبى امام است و نه هر امامى نبى است بعض انبياء امامند و بعض ائمّه نبى نيستند چنان كه حضرت ابراهيم خليل عليه السلام پس از مقام نبوت و ابتلاء و آزمايش به كلمات و اتمام آنها به مرتبه امامت بر ناس منصوب گرديد حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله هم صاحب كامل ترين و جامع ترين مقام نبوت و هم حائز عاليترين و شاملترين مقام امامت است و بر همه خلق اولين و آخرين اسوه و امام و مقتدا و پيشرو و پيشوا است و همگان نسبت به آن حضرت مأموم و مقتدى و تابع و متأسى هستند.

ص: 214


1- 205. ( 1). بحارالأنوار، 18/ 360 ..

بديهى است اين حق و تحقيق با اينكه ائمّه اثنى عشر عليهم السلام (هرچند نبى نبودند) از انبياء سلف افضلند منافات ندارد، زيرا نبوت نداشتن ائمه عليهم السلام نه بواسطه فقدان صلاحيتهاى نفسانيه و شخصيه آن بزرگواران جهت تحمل مقام نبوت است بلكه براى اينست كه دوره نبوت و ارسال رسل و انزال كتب، با رسالت و نبوت و كتاب حضرت خاتم الانبياء عليهم السلام ختم گرديد.

آنچه از مسير وحى و به توسط انبياء بايد ابلاغ گردد با رسالت آن حضرت ابلاغ گرديد و دين و ابلاغ شريعت اكمال و اتمام يافت و دور نبوت پايان پذيرفت و دور امامت كه دوره آخر الزمان است با امامت اميرالمؤمنين عليه السلام آغاز شد.

پيغمبر خاتم صلى الله عليه وآله هر پيغام لازم را براى هدايت بشر از سوى خدا بمردم رساند. لذا رشته هدايات الهيه و بيان رسالات سماويه بوسيله امامت ائمّه طاهرين عليهم السلام در همان محدوده بسيار وسيع شريعت كامله مصطفوى ادامه و استمرار يافت.

خلاصه عدم نبوت در اين دور از زمان دليل برعدم وجود صلاحيتهاى پيغامبرى در ائمه طاهرين عليهم السلام نيست بلكه براى اينست كه آن موضوعاتى كه بايد بوسيله پيغمبران ابلاغ و اتمام حجت شود همه با رسالت جامعه و باقيه اسلام ابلاغ گرديد، و ابلاغى اتم و اكمل از آن نخواهد بود.

بنابراين در مسئله افضليت أئمه طاهرين عليهم السلام به اين ملاحظه خدشه اى وارد نخواهد شد.

اگر چه اين توضيح لابد منه بود ولى چون با بيان آن قدرى از اصل مطلب دور شديم، تكرار مى كنيم كه مقصود از امامتى كه نبوت با آن اعجاب انگيز و جذّاب است يا امامت شخص حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله است بشرحى كه بيان شد، و يا مقصود از امامت، امامت ائمه اثنى عشر عليهم السلام است كه از اركان دين اسلام است و بحكم

ص: 215

" الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلَامَ دِيناً"(1) دين و نعمت خدا به آن كامل و تمام گرديد و در واقع دور آخر الزمان كه دور امامت ائمه عليهم السلام است با آن آغاز و الى يوم القيامة استمرار خواهد يافت.

اگر مقصود از امامت اين معنى باشد معناى (المونقة بالامامة) معنائى خواهد بود نزديك به همان معناى آيه كريمه (اليوم اكملت لكم دينكم ...) و هم چنان كه در آيه ابلاغ، ولايت و امامت اكمال دين معرفى شده در اين جمله نيز جلاء شجره نبوت و چشمگيرى و اعجاب انگيزى آن با امامت بيان شده است كه با تأمل در معناى نبوت و امامت و ابعاد وسيعى كه دارند بر اهل بصيرت و معنى پوشيده نيست و در عين حال اشاره به اتحاد شجره نبوت و ولايت است چنان كه فرمود

: «أنا و علي من شجرةواحدة و سائر الناس من أشجارٍ شتّي»(2).

و على كل حال و بنابراين وجه به هر دو بيان مراد از اين جمله ها «السّلام على الشجرة ...» سلام بر شخص حضرت رسول صلى الله عليه وآله است كه منبع و مظهر نبوت و مركز نزول وحى و مؤيد و منصور به امامت است.

نكته قابل سؤال اينست كه بنابراين وجه، در ابتدا نمودن زيارت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام با سلام به حضرت رسول صلى الله عليه وآله به چه ملاحظه است؟

جواب اين سؤال و نكته اين ابتداء را اهل ادب مى دانند زيرا پيشاپيش اداء احترام و عرض سلام به اميرالمؤمنين عليه السلام تقديم سلام به حضرت رسول اعظم صلى الله عليه وآله بسيار مناسب و مطابق بلاغت و تكلّم به مقتضاى حال است اين حسن ادب در محضر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كه بمنزله نفس نفيس پيغمبر صلى الله عليه وآله است، تعظيم از شخصيتى است كه شخص اميرالمؤمنين عليه السلام در

ص: 216


1- 206. ( 1). سوره مائده، آيه 3.
2- 207. ( 2). المزار، محمد بن المشهدي، ص 576 ..

همه جا و همه حالات خود را كه مجموعه عظمتهاى معنوى و ارزشى بود در برابر عظمت او خاضع معرفى ميكرد و زنده نگاهداشتن ياد و نام آن حضرت را از اهمّ شعائر و فرائض ميدانست.

بسيار سزاوار و قابل تحسين و بليغ است و سزاوار است ديگران هم در مناسبات و فرصت هاى مختلف از همين روش پيروى نموده نام و ياد پيغمبر صلى الله عليه وآله را فراموش ننمايند و در مقام تعظيم و حق شناسى از هر كس و هر مقام، حق شناسى از آن بزرگ پيامبر عظيم الشأن الهى صلى الله عليه وآله را ترك ننمايند و مقدم بدارند.

از خداوند متعال توفيق حق شناسى از آن حضرت و اهل بيت طاهرينش صلوات الله عليهم اجمعين را مسئلت مينمايم.

چون كلام قدرى طولانى شد در همين جا مطلب را به پايان مى رسانيم فقط تذكراً عرض مى كنيم كه همه اين گونه عبارات و جمله ها كه در ادعيه و زيارات و احاديث است بيان فضايل اهل بيت عليهم السلام است و خواندن و گفتن آن هر شخص را حسب اطلاعات و معارفى كه خود دارد بگوشه اى و ناحيه اى از فضائل آن بزرگواران متوجه مى سازد و در عين حال بايد بگوئيم:

اين شرح بى نهايت كز وصف دوست گفتندحرفى است از هزاران كاندر عبارت آمد

و چند جمله از كلمات اميرالمؤمنين عليه السلام را در مدح پيغمبر صلى الله عليه وآله و فضايل اهل بيت عليهم السلام كه مناسب با مطالبى است كه عرض شد زينت بخش اين نوشته مى نمائيم.

قال عليه السلام

: «اختاره من شجرة الانبياء و مشكاة الضياء و ذوأبة العلم و سرة البطحاء و مصابيح الظلمة و ينابيع الحكمة»(1).

ص: 217


1- 208. ( 1). نهج البلاغة، خطبه 108..

وقال: «فاخرجه من افضل المعادن منبتاً و اعزّ الارومات مغرساً و من الشجرة التي صدع منها انبيائه و انتخب منها امنائه عترته خير العتر و اسرته خير الاسر و شجرته خير الشجر نبتت في حرم و بسقت في كرم، لها فروع طوال و ثمرة لاينال»(1).

وقال عليه السلام

: «نحن شجرة النبوة و محط الرسالة و مختلف الملائكه و معادن العلم و ينابيع الحكم»(2).

جعلنا الله من المتمسكين بحبل ولايتهم و الفائزين بشفاعتهم صلوات الله عليهم اجمعين. و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمين.

دعاى شريفه «اللهم يا شاهد كلّ نجوي و موضع كلّ ...»

س 7. تقاضامند هستم مختصرى و خلاصه اى كوتاه از آن جهت كه وقت گرانبهاى شما را نگرفته باشم از دعاى شريفه شب عرفه و شبهاى جمعه (اللّهم يا شاهد كلِّ نجوى) و چند خاصيت دنيائى و آخرتى اين دعا شريفه را براى اينجانب مرقوم فرمائيد.

ج. جملات اوّليه دعا اين است «اللهم يا شاهد كل نجوي و موضع كل شكوي و عالم كلّ خفية و منتهي كلّ حاجة يا مبتدءاً بالنعم علي العباد يا كريم العفو يا حسن التجاوز يا جواد يا من لايواري منه ليل داج و لابحر عجّاج و لا سماء ذات ابراج و لاظلم ذات ارتتاج يا من الظلمة عنده ضياء الخ»(3).

يعنى خدايا اى كسى كه شاهد و ناظر هر نجوى و سرّى هستى و اى كسى كه محل و مورد شكايت هر دردمندى هستى و اى خدايى كه هر امر مخفى را ميدانى و اى كسى كه همه حاجتها و نيازها بتو هست و اى كسى كه بدون در خواست بندگان آنها را ابتداءً

ص: 218


1- 209. ( 1). نهج البلاغة، خطبه 94.
2- 210. ( 2). نهج البلاغه، خطبه 109.
3- 211. ( 3) 1. بحار الانوار، ج 94، ص 227. اقبال سيد بن طاووس، ج 2، ص 50..

مشمول نعم خود قرار داده اى اى خدايى كه عفو كريمانه و گذشت نيكو دارى و اى خداى صاحب جود و بخشش و اى كسى كه شب تاريك و درياى صيحه زننده چيزى را از او نمى پوشاند و نمى تواند مخفى كند و هيچ آسمان داراى برجها و تاريكى هاى بسته شده يعنى بسيار تاريك مانع او از اطلاع بر خفيات نيست و اى كسى كه تاريكى نزد او روشن است يعنى تاريكى و روشنى براى او تفاوت ندارد.

البته اين دعاى شريف طولانى و مشتمل است بر فرازهاى آموزنده اى كه موجب تكميل توحيد و خداشناسى است كه مجال نقل و توضيح آنها نيست.

چنانكه ادعيه ديگر نيز كه در مناسبتهاى مختلف از اهل بيت طهارت و عصمت عليهم السلام وارد است موجب تقويت ايمان و توحيد و نبوت و ولايت و عقيده صحيح بمعاد و فضائل و كمالات انسانى و تربيت كننده و سازنده انسان هستند و نيز مشتمل بر آنچه از امر دين و دنيا براى بشر ضرورت دارد و يا مطلوب است مى باشند.

اين مهمترين خاصيت دعاى شب عرفه و جمعه نسبت به دين و دنياى انسان است و ديگر اينكه بر حسب روايت دعاى مذكور سبب آمرزش انسان است انشاء الله موفق باشيد،. والله العالم

حديث نحن صنايع ربّنا

س 8. آيا جمله:

(نحن صنايع ربنا و الخلق بعد صنائعنا)

حديث صحيح رسيده از معصومين عليهم السلام است؟

ج: جمله شريفه:

«نحن صنايع ربنا و الخلق بعد صنائعنا»

در ضمن توقيع شريف كه در احتجاج ج 2 ص 278 (توقيعات الناحية المقدسة) و در بحار الانوار از جمله در ج 53 ص 178 «باب ما خرج من توقيعاته الشريفة» رقم 9 به لفظى كه ذكر شد روايت شده است، و در نهج البلاغه شريف در نامه حضرت أميرالمؤمنين عليه السلام به معاويه به اين لفظ است: «فانا صنايع ربّنا و الناس بعد صنانع لنا» اين نامه نامه 28- در نامه هاى حضرت

ص: 219

اميرالمؤمنين عليه السلام است كه آن را در جواب معاويه مرقوم فرموده اند، و سيد رضى مى فرمايد از محاسن نامه ها و كتاب هاست. بنابراين صدور اين جمله به يكى از اين دو لفظ بلكه هر دو لفظ مورد اعتماد و اطمينان است.

حديث نقطه باء بسم الله

س 9. فرمايشى از حضرت امير عليه السلام وارد است كه به صورتهاى گوناگون بيان شده است از جمله به صورت زير كه علّامه دهدار در مفاتيح المغاليق آورده است:

«قال اميرالمؤمنين عليه السلام: اسرار كلام الله فى القرآن، و اسرار القرآن فى الفاتحه و اسرار الفاتحه فى بسم الله الرحمن الرحيم، و اسرار بسم الله فى باء بسم الله و اسرار الباء فى النقطة تحت الباء و انا النقطة التى تحت الباء».

منظور حضرت از اين فرمايش چيست؟ و باء بسم الله و نقطه زير آن به چه معنى است؟

ج. اين خبر را كه مرقوم داشته ايد در كتاب مفاتيح المغاليق دهدار(1) از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام آورده است حقير هر چه تفحص كردم در مقدمه و خاتمه و فصول دوازده گانه اين كتاب اين خبر را نيافتم شايد باز هم فحص حقير كامل نبوده است.

آنچه از اين مقوله در كتاب مرقوم، از آن حضرت روايت شده است اين خبر است كه در مقدمه از آن حضرت نقل كرده: «اول ما اظهر الله من خلقه النقطة، و اول ما اظهر الله من

ص: 220


1- 212. ( 1). محمود بن محمد متخلص بعياني از يك مورد كتاب او استفاده مي شود كه در قرن دهم زيست داشته است..

الكون الالف» و سپس مى گويد: هم از كلام آن حضرت است: «العلم نقطة كثرها الجاهلون».

لازم به تذكر است كه كتاب مذكور در عين اينكه خالى از بعض فوائد نيست و در علم باصطلاح حروف و اعداد و تكسير و غيره است، مشتمل است بر مطالب ضعيفه و اعلام و اسماء بى مسمّى و الفاظ و تعابير عجيبه و غريبه و بلكه در بعض موارد منافى با عقايد حقّه است و بخش عمده اى از مطالب آن مأخوذ از باصطلاح اهل سرّ و عرفان از اهل تسنّن است و اگرچه مفاتيح المغاليق آن را نام نهاده قسمت مهم يا بيشتر محتويات آن اگر مهملات نباشد مغلق و دور از فهم است، و مطالعه آن موجب تضييع عمر و اتلاف وقت است، و اشتغال به مثل اين كتاب جامعه را از علوم و حقايق و معارف و صنايعى كه براى دنيا و آخرت مفيد است باز مى دارد.

به هر حال خبر مذكور چه در آن كتاب باشد يا در غير آن باشد در كتب معتبره و حتى در مثل موسوعه عظيمه شريفه بحار الانوار بر حسب فحص و كاوشى كه شد وجود ندارد فقط در مناقب ابن شهر آشوب به نقل بحار الانوار ج 40 ص 165 ب 93 ع 54 در ضمن شرح حديث طولانى و مفصلى كه مشتمل بر مطالب مهمه است و افضليت آن حضرت را از همه علماء و متخصصان در كلّ علوم ثابت مى نمايد مى گويد: «و منهم الفلاسفة و هو ارجحهم قال عليه السلام: انا النقطة انا الخط انا النقطة انا النقطة و الخط» سپس در مقام شرح آن مى گويد: «فقال جماعة: ان القدرة هي الاصل و الجسم حجابه، و الصورة حجاب الجسم لان النقطة هي الاصل و الخط حجابه و مقامه، و الحجاب غير الجسد الناسوتي و سئل عن العالم العلوي فقال: صور عارية من المواد عالية عن القوة و الاستعداد الخ (1) و(2).

ص: 221


1- 213. ( 1). مناقب شهر آشوب.
2- 214. ( 2). بحار الانوار، ج 40، 165، ب 93، 544 ..

علامه مجلسى آن درياى مواج علم و فكر و غواص بزرگ احاديث و آثار اهل بيت اطهار عليهم السلام پس از بياناتى در خصوص اين دو خبر، مى فرمايد: «لايخفى على من له ادنى تتبع فى كلامه عليه السلام ان هذا الكلام لايشبه شيئاً من غرر حكمه و احكامه بل لايشبه كلام اصحاب الشريعة بوجه، و انّما ادرجت فيه مصطلحات المتأخرين و هل رأيت فى كلام احد من الصحابة و التابعين او بعض الائمة الراشدين لفظ الهيولى او المادة و الصورة او الاستعداد و القوة، و العجب ان بعض اهل دهرنا ممّم ضلّ و اضلّ كثيراً يتمسكون فى دفع ما يلزم عليهم من القول بما يخالف ضرورة الدين الى امثال هذه العبارات، و هل هو الاكمن يتعلق بنسج العنكبوت للعروج الى اسباب السماوات او لايعلمون ان ما يخالف ضرورة الدين و لو ورد باسانيد جمة لكان مؤولًا او مطروحاً مع ان امثال ذلك لاينفعهم فيما هم بصدده من تخريب قواعد الدين هدانا الله و اياهم الى سلوك مسالك المتقين و نجّانا و جميع المؤمنين من فتن المضلّين».

از اين كلام قاطع كافى و شافى اين نحرير كم نظير بلكه بى نظير حال اينگونه اخبار مرسل كه در كتابهايى مثل مفاتيح المغاليق يا كتب صوفيه نقل شده معلوم مى شود.

اگر علامه مجلسى هم نمى فرمود هر شخص آشنا به معارف دين و هدايتهاى قرآن مبين و كلمات حضرات معصومين عليهم السلام مى فهمد كه إسناد اين جمله ها به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام آقائى كه فرمود «و انا لامراء الكلام و فينا تنشبتُ عروقه و علينا تهدلت غصونه»(1) صاحب آن خطبه هاى فصيح و بليغ كه در وصفش گفتند: «كلامه فوق كلام المخلوق و دون كلام الخالق» از صواب دور است و براى درج در همان مثل كتاب مفاتيح المغاليق مناسب است.

به هر حال در اينكه آن حضرت و سائر ائمه عليهم السلام حمله سرالله و كتاب الله و خزنه علم الله و من عنده علم الكتاب و صاحب سائر مقامات عاليه و اوصاف جليله اى

ص: 222


1- 215. ( 1) 3. نهج البلاغه، خطبه 233..

هستند- كه در مثل زيارت جامعه و احاديث معتبره ديگر فرموده اند- شكى نيست ولى بايد همه اعتقادات يا برهان عقلى محكم يا مصدر و نصّ قرآنى و يا روائى معتبر داشته باشد.

در شرح اين حديث با اينكه فاقد سند است و اعتمادى به صدور آن از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نيست هر شرح و تفسير كه هر كس از آن بنمايد اگر مضمون آن با آنچه از شرع رسيده مخالفت نداشته باشد باز هم موجب اطمينان نفس به آن نمى شود و چون دلالت آن بر معنايى ظاهر نيست ادعاء اطمينان به مراد آن جايز نيست، و لب فرو بستن و از نسبت دادن آن به آن بزرگواران و خوددارى كردن اولى است.

كلمات معجز آيا ظاهرة الدلالات- كه فراگير همه معارف اعتقادى و هدايتهاى دينى و اخلاقى و مبين برنامه هاى خير و سعادت دنيا و آخرت بشر باشد- به قدرى زياد است كه هر چه همگان بخوانند و بگويند و بنويسند تمام شدنى نيست و به فرمايش علامه مجلسى حاجت به اين عبارت نيست.

در خاتمه تذكر و توجه به اين نكته هم لازم است كه اگرچه بر حسب احاديث كثيره، حديث آن بزرگواران صعب و مستصعب است و «لايتحمله الا ملك مقرب او نبى مرسل او عبد قد امتحن الله قلبه للايمان»(1)، امّا اين در مورد احاديثى است كه انتساب آن به آن بزرگواران عليهم السلام طبق شرايط معينه قابل قبول باشد و شامل اينگونه احاديثى كه متخصصان بزرگ علم حديث آن را نمى پذيرند نيست.

مراد از صعوبت و استصعاب و دشوارى امر حمل و احتمال حديث در اين احاديث شريفه معنايى بالاتر از روايت حديث است و آن احاطه به روايات و عام و خاصّ و مطلق و مقيد و مضامين آن از جهت موافقت با كتاب و احاديث مسلّمه و عقايد حقّه

ص: 223


1- 216. ( 1). بحار الانوار: 2/ 183، كتاب العلم، ب 26..

است كه شخص صلاحيت اظهار نظر در جهات متعدد روايات و شرح و تفسير و ردّ و قبول آنها را بر حسب ضوابطى كه در خود روايات است داشته باشد.

در اين ميدان و اين گونه تحمّل حديث اصحاب خاص ائمه عليهم السلام مثل سلمان و محمد بن مسلم و زرارة و مشايخ بزرگ حديث قم و اصحاب اجماع و اجلّاء محدّثين و امثال كلينى و صدوق و شيخ طوسى و علامه مجلسى و من يليهم من مهره فنّ الحديث و نظرات استاد عاليقدر ما آية الله العظمى بروجردى قدس سره را بايد نام برد كه عمر خود را در احاديث و جهات متعدد مربوط به آن صرف كرده و خلاصه خُبَراء علم حديث بشمار مى روند و از مصاديق «عبدٌ امتحن الله قلبه للايمان» مى باشند.

اين تحمل فقط روايت حديث نيست بلكه از كثرت مراوده و تلاش پيرامون احاديث سنداً و متناً و ... حاصل مى شود كه البته صعب و مستصعب است و توفيق آن نصيب هر كس نمى شود و هر محدّثى مجلسى نمى شود، كه در اين حدّ وسيع عالم به احاديث باشد.

و در اينجا اگر چه مجال اطاله كلام واسع است ولى به همين اشارات به اهميت و قداست و جلالت فن حديث اكتفا مى كنيم.

غرض در اينجا اين است كه كسى توهم نكند كه اينگونه احاديث كه مورد نقد مثل علامه مجلسى است از احاديث صعب مستصعب است و بنابراين سليقه صوفيانه و باصطلاح عارفانه يا فيلسوفانه خود را به اين قبيل احاديث و بيان احتمالات مستند سازد.

توضيح «الهي سجد لك سوادي و خيالي و بياضي»

س 10. در مصباح المتهجّد آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله در شب نيمه شعبان در سجده مى گفت: «الهى سَجَد لك سوادى و خيالى و بياضى» منظور از سواد و خيال و بياض چيست؟

ج. مراد ظاهراً عرض كمال عبوديت به تمام وجود و اعضاء و ظاهر و باطن است و چون سواد به معنى جسم شخص است ممكن است به اين معنى تفسير شود كه جسم شخص

ص: 224

من و شخصيت و فكر و خيال من همه در برابر تو خاضع و ساجدند و همانطور كه به معنى سجده اختيارى همه اعضاء قابل تفسير است، به معنى سجده تكوينى همه اعضاء و فكر و خيال انسان مثل سائر مخلوقات قابل تفسير است" وَلِلّهِ يَسْجُدُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَظِلالُهُم بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ"(1).

حديث «كنت مع الانبياء سرّاً و مع رسول الله جهراً»

س 11. در مصباح الهدايه آمده است كه حضرت على عليه السلام فرمود: «كنت مع الانبياء سراً و مع رسول الله جهراً»

ج. جمله اى است معروف امّا در كتب معتبره حديث، مصدرى براى آن نيافتم بلى در كتاب (كلمات مكنونه) كه به مرحوم فيض نسبت داده مى شود در صفحه 186 از حضرت رسول صلى الله عليه وآله بدون ذكر مصدر و سند روايت نموده است:

«و بعث علياً مع كلّ نبى سرّاً و معى جهراً» معنى معيت ظاهراً معيت به نصرت و اعانت است اگر سند معتبرى براى حديث پيدا شود شرح و تفسير آن آسان است.

آيا حديث كساء معتبر است؟

س 12. آيا حديث كساء بنظر حضرتعالى مورد اعتبار است؟ و در حال روزه دارى مى توان آنرا نسبت داد؟ (چنانچه مستحضريد اين نسبت در حديث هم به خداى متعال است و هم به معصومين سلام الله عليهم-) خواهشمند است مشروحاً بيان بفرمائيد.

ج. اصل اجتماع آن انوار طيبه و شخصيتهاى بزرگ الهى در زير كساء و نزول آيه تطهير در شأن ايشان مسلم و متواتر قطعى است و بر حسب روايات مكرر واقع شده است و از جمله اين روايت مشهور و مفصلى است كه خوانده مى شود و منقول از عوالم با سند

ص: 225


1- 217. ( 1). سوره رعد، آيه 15..

است بهرحال خواندن آن چون به اين لفظ خوانده مى شود (روى) روايت شده است هيچ اشكالى ندارد و از مصاديق كذب بر خدا و پيغمبر نيست.

صحت و سقم زيارت ناحيه مقدسه

س 13. مدتى است اهل منبر از زيارت معروف به ناحيه مقدسه بسيار نقل قول مى كنند نظر شريف را در صحت يا سقم آن مرقوم فرمائيد:

ج. به كتاب مزار و بحارالانوار باب 24 ج 8 ص 317 الى ص 328 مراجعه شود.

حديث در مورد نقش شيرى كه به امر امام رضا عليه السلام حميد بن مهران را خورد

س 14. در باب چهل و يكم عيون اخبار الرضا عليه السلام جريانى روايت شده كه در مجلس مأمون، حضرت على بن موسى عليه السلام به نقش شيرى بر روى پرده اشاره كردند و آن تصوير زنده شد و شخص ميمون صفتى را كه دست به تمسخر حضرت دراز كرده بوده پاره كرده و خورد ايضاً طبق نقل يكى از كتب ابن شهر آشوب در كتاب مناقب شبيه اين جريان را بحضرت موسى بن جعفر عليه السلام نسبت مى دهد. سؤال اينجانب اين است كه آيا چنين روايتى سنداً مخدوش نيست؟ و آيا صرف حركت و سخنان مضحكه آميز، انسان را مهدورالدم مى كند؟

ج. روايت باب 41 عيون اخبار الرضا عليه السلام از حيث سند ضعيف است اولًا بواسطه قدحى كه در كتب رجال از محمد بن قاسم استرآبادى شده است. ثانياً، مجهول بودن حال يوسف بن زياد و على بن محمد بن نياز كه محمد بن قاسم از آنها روايت كرده است و ثالثاً، بجهت مجهول بودن پدران آنها كه واسطه آنها در روايت از حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام مى باشند.

ص: 226

ولى چنان كه مى بينيم صدوق عليه الرحمه از محمد بن قاسم مترضياً عليه نام برده و در كتاب من لايحضره الفقيه نيز در چهار مورد از او روايت دارد كه يكى از آنها بعين اين سند است كه محمد بن قاسم آنرا از دو نفر روايت كرده است كه مى توان گفت شيخ صدوق اعلى الله مقامه اين دو نفر را ميشناخته است و اين احتمال در اسناد كتب اربعه نيز قوى است كه روايات مشايخ ثلاثه در كتب اربعه از بعضى ضعاف از جهت العياذ بالله عدم مبالات آنها به ضعف راوى نبوده است بلكه در خصوص روايت و سندى كه داشته اند قرائن بر اعتبار وجود داشته كه بر آن قرائن اعتماد فرموده اند.

به هر حال در اينجا نمى خواهم صحت سند حديث را اثبات كنم ولى احتمال اعتبار آنرا حتى به سند ضعيف قوى مى دانيم.

راجع به متن و مضمون حديث عرض مى شود كه اين استبعاد كه شخصى بمجرد استهزاء و اهانت به امام عليه السلام و سخنان مضحكه آميز مهدورالدم و مستوجب اين عقوبت باشد صحيح نيست، به جهت اينكه:

اولًا- اگر اين استبعاد بجا باشد در بعض معجزات انبياء و عقوباتى كه بر امم سابقه وارد شده نيز جارى مى شود مسئله مسئله جزئى و شخصى نيست مسئله رد امامت امام و خدشه وارد كردن به ركن مهم از اركان ايمان بوده است كه با تشكيك آن مرد در اجابت دعاء حضرت در طلب باران ظهور اعجاز قاطعى مناسب و لازم بوده است مقام احقاق حق بوده است.

ثانياً- اين نحو توهين به امام عليه السلام و تلاش براى ابطال امر آن حضرت حتماً كفر و ارتداد و موجب هدر دم فاعل است.

ص: 227

ثالثاً- روايتى است كه خاصه و عامه به الفاظ متقاربه نقل كرده اند: «سيكون فى امتى كل ما كان فى بنى اسرائيل حذوالنعل بالنعل و القذة بالقذة حتى لو ان احدهم دخل حجر ضب لدخلتموه»(1)

در مورد اعجاز حضرت موسى على نبينا و آله و عليه السلام وارد است كه عصا وقتى بصورت اژدها درآمد" فَإِذَا هِيَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ (2) همه آن مصنوعات سحره را بلعيد و سپس بصورت عصا درآمد. آن نقش دو شير نيز كه بر حميد بن مهران حمله كرده و او را پاره كرده و خوردند و بحال خود برگشتند.

غرض از اين تفصيل اين است كه استبعاد در اين حكايات كه نظائر آن و بسا عجيبتر از آن در معجزات انبياء سلف سلام الله عليهم و در معجزات شخص حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سائر ائمه اطهار عليهم السلام روايت شده وقوع يافته است محلى ندارد.

مع ذلك چنان كه عرض شد سند روايت در همان حدى است كه بيان كرديم و واقعه هم من حيث كيفيتها را استبعاد نميكنيم و قدرت ائمه عليهم السلام كه «عمال ارادة الله و مأذون من الله و عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون» مى باشند را انكار نمى كنيم.

تكرار بعضى از فقرات دعاها

س 15. در مجالس دعا خوانى و زيارت خوانى مرسوم است كه نصف دعا يا ربع دعا را خواندند شروع مى كنند به مرثيه خوانى و سينه زنى و گاهى بطور دلخواه برخى از فقرات دعا را چندين بار تكرار مى كنند، يا برخى از افراد در مواقعى در بين دعا احساساتى مى شوند و شعر

ص: 228


1- 218. ( 1). عيون أخبار الرضا، 1/ 218.
2- 219. ( 2). سوره شعرا، آيه 45 ..

مى خوانند با توجه به اينكه در برخى از كتب دعائى با تمسك به احاديثى از معصومين سفارش شده كه دعا را با آنكه از اعمال مستحبى است بايد بهمان نحوه وارده خوانده شود چه در حفظ و مراعات صورت آن و چه در عدد آن يعنى هر چه دستورالعمل است بايد بهمان منوال عمل شود و هيچ نحوه تخطى و مداخله در آن روا نمى باشد. خواهشمند است براى اينكه مجالس دعا خوانى ما از برخى نابسامانى ها جدا شود وصورت مقبولترى بيابد در اين رابطه ارشاداتى را مرقوم فرمائيد.

ج. تكرار دعا و قرآن غير از اضافه كردن برآنست اما آنچه در بعض روايات از آن نهى شده اضافه كردن است مثل (والابصار) بر (يا مقلب القلوب) اما تكرار (يا مقلب القلوب) و نيز دعا براى حضور قلب بيشتر و اقرار و اعتراف به عبوديت زيادتر اشكال ندارد مثلًا در دعاى كميل (يا نور يا قدوس) مكرر بگويد. بلى اگر بقصد ورود و اين كه اصل دعا مكرر وارد شده بخواند جائز نيست.

اشعار و گفته هاى عادى بعنوان مرثيه خوانى يا مناجات اگر مناسب حال باشد و صورت قطع دعا پيدا نكند و مخصوصاً اشعار به اصطلاح عارفانه كه بسا مفهوم آنها شرع پسند نيست نباشد آن هم اشكال ندارد. ولى بهتر اين است كه اين زوائد و حواشى را در دعا وارد نكنند و همه متحد الشكل بخوانند.

توضيح پيرامون حديث «الحقيقه» منسوب به اميرالمؤمنين عليه السلام

س 16. احتراماً به استحضار مى رساند اينجانب در خلال تحقيقى كه داشتم در كتب مختلف از جمله كتاب الله شناسى، ج 3، ص 31 به نقل از كتاب جامع الاسرار و منبع الانوار اثر عالم ربانى سيد حيدر آملى (ره) در اصل الاول ص 175 تحت شماره 327، و همچنين در كتب مجالس

ص: 229

المؤمنين و سفينةالنجات و حكمت الهى مرحوم آية الله الهى قمشه اى (ره) مترجم قرآن مجيد در ص 269 و ... به حديثى برخوردم كه ابتدا حديث را از كتاب الله شناسى ج 3 س 31 بيان مى كنم.

كُميل بن زياد نخعى از حضرت اميرالمؤمنين پرسيد: مَاالحَقيقَةٌ؟!

قالَ:

مالَكَ وَ الحَقيقة؟! قالَ: أوَ لستُ صَاحِبَ سِرِّكَ؟! قالَ: بَلي! وَ لَكِنْ تَرشَحُ عَليكَ مَا يطفَح مِنِّي! قَالَ: أوَ مِثلُكَ يحتِّبُ سَآئِلًا؟! قَالَ: الْحَقيقَةُ كَشفُ سُبحَاتِ الجَلالِ مِنْ غَيرِ إشارَةٍ. قَالَ: زِدني فيهِ بَياناً! قَالَ: مَحوُ الموْهوُم مَعَ صَحوْ المَعلُومِ. قَالَ: زِدني فيهِ بَياناً: قالَ: هَتكَ السِّترِ لغلَبَةِ السّرِّ. قَالَ: زِدني فيهِ بَياناً! قَالَ: جَذْبُ الأَحَدِية بِصِفةِ التَّوْحِيدِ. قَالَ: زدني فيه بَياناً: قَالَ: نُورٌ يشْرَقُ مِنْ صُبْحِ الأَزَلِ، فَتَلوُحُ عَلَي هَياكِلِ التَّوحيد اثَارُهُ. قالَ: زِدني فيهِ بَياناً! قالَ: أطفِ السَّرَاجَ فَقَدْ طَلَعَ الصُّبحُ.(1)

خواهشمندم ابتدا در مورد سند حديث و مصدر آن و انتساب آن به حضرت عليه السلام نظر خود را فرموده و در ادامه در مورد مطالب وارده با فرمايشات ارزشمند خود بنده را مشرّف و مستفيض فرماييد.

ج. راجع به خبر (الحقيقة) كه شرح و سند آن را خواسته ايد عرض مى شود: براى اين خبر در كتابهائى كه مورد مطالعه ام بوده سندى نديده ام، و گمان نمى كنم در كتابى سندى براى آن يافت شود.

كتابهائى كه نام برده بوديد هيچ يك اعتبار روائى ندارند و قابل اعتماد نيستند در سفينة البحار هم اگر نقل شده باشد حتما بطور ارسال است و به نظر مى رسد نزد علامه مجلسى صاحب موسوعه عظيمه بحارالانوار قدس سره نيز عدم اعتبار آن ثابت بوده است كه در

ص: 230


1- 220. ( 1). الله شناسي، ج 3، ص 31 ..

بحارالانوار نقل نفرموده است. زيرا بعيد است كه مثل ايشان كه انواع كتب را براى جمع آورى احاديث در اختيار داشته اند بر آن اطلاع نيافته باشند و عدم نقل آن به جهت عدم اطلاع باشد.

مرحوم علامه مجلسى قدس سره در كتاب السماء و العالم بحار حديثى ديگر از جناب كميل رضوان الله عليه در مورد نفس نقل فرموده است كه آن هم مرسل و بى سند است. به اين لفظ: «

انه قال سالت مولانا اميرالمومنين عليا عليه السلام فقلت له: يا اميرالمؤمنين اريد أن تعرفني نفسي؟ قال: يا كميل اي الانفس تريد؟ ... الحديث.(1)

سپس مى فرمايد: «هذه الاصطلاحات لم توجد فى الاخبار المعتبرة المتداولة و هى شبيهة اضغاث احلام الصوفية و قال بعضهم فى شرح هذا الخبر الخ».

به هر حال مثل اين خبر سؤال از حقيقت ظاهرا در غير كتابهائى مثل جامع الاسرار سيد حيدر آملى يافت نمى شود. او كسى است كه بگفته خودش و به نقل قاضى نورالله شهيد پس از سه تفسيرى كه بر قرآن كريم نوشته تفسيرى در تأويل قرآن مجيد نوشته كه خود بدان افتخار مى نمايد. و هم او كسى است كه باز هم، به نقل قاضى نورالله در شرح و يا نقدى كه بر فصوص دارد در مسئله وحدت وجود با محى الدين اتفاق نظر دارد و قاضى نورالله قول به وحدت وجود را از محى الدين چنين نقل مى كند، (وجود خالق همان وجود مخلوق است و عبادت اصنام عبادت حق است بلكه هر كه عبادت بت مى كند عبادت خدا كرده است).

به هر حال غرض، تحقيق اين مطالب و بيان عقائد او نيست والله اعلم بحاله و غرض هم حكم به جعل و وضع اين خبر نيست فقط مقصود بيان اين است كه احتمال وضع و جعل آن منتفى نيست. و از احتمال صدور آن ضعيف تر نمى باشد.

ص: 231


1- 221. ( 1). بحارالانوار، 5/ 85 ..

اما شرح و معناى حديث چنان كه ملاحظه مى فرمائيد جمله هاى آن هيچ يك واضح الدلالة نيستند و بر فرض صدور مخاطب آن كه مثل جناب كميل است معناى آنرا فهميده است و ديگران نمى توانند آن را بطور جزم معنى كنند و به گوينده آن نسبت دهند.

مرحوم آية الله والد قدس سره به مناسبتى در كتاب مصباح الفلاح شرحى كه البته احتمالى صرف است بر آن مرقوم فرموده اند و حقير نيز شرحى را پيرامون آن بيان كرده ام ولى حقا باور بخش و مفيد نيست در معارف دين نمى توان به اينگونه اخبار بى سند و بى اصل و اين جملات متشابه اعتماد نمود.

اگر مثل اين حديث سند صحيح و معتبر داشته باشد در شرح و تفسير آن نمى توان معنائى را به جزم به گوينده آن نسبت داد و همان بهتر كه با الهام از محكمات قرآن كريم و هزاران روايت و حديث شريف كه اگر تمام عمررا صرف فراگرفتن آنها نماييم بيشتر از خوشه اى از خرمن معارف و قطره اى از بحار تعاليم و هدايت هاى قرآن و حديث نخواهد بود. همگان ايمان و معالم دين خود را كامل كنيم و در مثل اينگونه متشابهات صرف وقت ننمائيم و خود را معطل نكنيم و حتى در كسب علوم كه قابل كسب هستند نيز دستور شريف: «خذوا من كل علم ارواحه و دعوا ظروفه فان العلم كثيرو العمر قصير»(1) را به كار بنديم انشاءالله.

توضيح احاديث آمرين به معروف و تاركين عمل به آن

س 17. در كتاب تحريرالوسيله ج 1 كتاب امر به معروف مسئله 20 مى فرمايند:

«لا يشترط فى الآمر و الناهى العدالة او كونه آتياً بما امر به و تاركاً لما نهى عنه و لو كان تاركاً لواجب وجب عليه الامر به مع اجتماع الشرائط

ص: 232


1- 222. ( 1). نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، 9 ..

كما يجب ان يعمل به ولو كان فاعلًا لحرام يجب عليه النهى عن ارتكابه كما يحرم عليه ارتكابه».(1)

حال با ملاحظه اين مطلب و روايات و آياتى كه در باب قبح امر بلاعمل وارد شده وجه جمع را از حضورتان مسئلت مى نمائيم ضمناً نظر شريفتان را در مورد روايات ذيل بيان بفرمائيد.

فى مصباح الشريفه عن الصادق عليه السلام: «من لم ينسلخ من هواجسه و لم يتخلّص من آفات نفسه و شهواتها و لم يهزم الشيطان و لم يدخل فى كنف الله و امان عصمته لايصلح للامر بالمعروف و النهى عن المنكر لانّه اذا لم يكن بهذه الصفة فكلّ ما اظهر يكون حجة عليه و لاينتفع الناس به. قال الله تعالى:" أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ وَأَنتُمْ ..." و يقال له: يا خائن اتطالب خلقى بما خنت به نفسك و ارخيت عنه عنانك».

تفسير صافى سوره بقره آيه 44

1. فى سفينة البحار عن البحار عن الصادق عليه السلام: «انّ شرّ الناس حسرة يوم القيامة من وصف عدلًا ثمّ عمل بغيره و بهم فسر الغاوون فى قوله تعالى «فكبكبوا فيها هم و الغاوون»(2)

فى الكافى ايضاً بسند عن ابى جعفر و ابى عبدالله عليهما السلام فى قول الله عزّوجلّ:" فَكُبْكِبُوا فِيهَا هُمْ وَالْغَاوُونَ هم قوم وصفوا عدلًا بالسنتهم ثمّ خالفوه الى غيره.(3)

ص: 233


1- 223. ( 1). تحريرالوسيلة، ج 1، كتاب امر به معروف، مسأله 20.
2- 224. ( 2). سوره شعراء، آيه 94.
3- 225. ( 3) 2. الميزان، 19/ 293، سوره شعراء، آيه 94..

ج. يك دسته از آيات كريمه و احاديث شريفه دلالت بر وجوب هدايت و ارشاد جاهل و بيان احكام و امر به معروف و نهى از منكر مطلقاً دارند حتى اگر شخص آمر و ناهى عامل بمعروف و تارك منكر نباشد كه اگر عمل به معروف و امر به آنرا ترك كند دو واجب ترك كرده و اگر يكى از آنها را ترك كند يك واجب ترك كرده است.

دسته ديگر آيات و احاديثى هستند كه دلالت بر ذم آمر بمعروف و تارك عمل به آن و ناهى از منكر و مرتكب آن دارند مثل قوله تعالى

" أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ وَأَنتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ"(1) و" لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ (2) و مثل روايات شريفه اى كه در ذم كسانى وارد شده كه عدلى را وصف كنند و عمل به آن ننمايند كه در كتاب مستطاب كافى جلد 2 ص 299 و 300 و آنچه مرحوم علامه مجلسى در بحار الانوار (كتاب كفر و ايمان) باب 111 (من وصف عدلًا ثم خالفه الى غيره) كه دلالت بر اشتراط وجوب وعظ و امر به معروف و نهى از منكر به عمل دارند.

بنظر ممكن است توفيق بين طائفتين به اين نحو باشد كه طائفه دوم حمل بر كسانى شود كه آنرا وسيله براى كسب شهرت و جاه و مقام و برترى كردن بر ديگران قرار بدهند مانند حكام و ولات جور و علماى يهود نه براى محض ارشاد و هدايت بخير، چنين كسانى مخاطب اين خطابات هستند.

همچنين ممكن است حمل بر متجاهرين به معاصى و نهيشان از منكرى كه خود به آن متجاهر و امر به معروف كه خود تظاهر به ترك آن دارند بشود. والله العالم

ص: 234


1- 226. ( 1) 3. سوره بقره، آيه 44.
2- 227. ( 2) 4. سوره صف، آيات 2 و 3..

بيان مراد از جمله «نزّلونا عن الربوبية و قولوا فينا ما شئتم»

س 18. مراد از اين كلام چيست؟ «نزّلونا عن الربوبية و قولوا فينا ما شئتم».

ج. اگر اين جمله صدورش از معصوم ثابت باشد معنايش اين است كه ما واجد تمام مقامات و كمالات انسانى هستيم ما را از مقام ربوبيت و خدائى نازل بدانيد و مربوب او بدانيد ولى كمالات ديگر كه براى هر موجود مافوق جايز است براى ما ثابت است.

حديث اثر بسم الله در رفع عذاب

س 19. مى گويند حضرت عيسى عليه السلام از قبرستانى عبور كرد ناراحت شد فرمود صاحب قبر در عذاب است موقع برگشتن خوشحال بود و فرمود عذاب از صاحب قبر برداشته شد چون پسرش گفت بسم الله الرحمن الرحيم اگر اين حديث صحيح است آيا هر گناهى كه كرده بخشيده شده مثلًا قتل زنا لواط حق الناس و ...؟

ج. بلى چنين روايتى وارد شده و بر فرض اين كه سندش صحيح و مقبول باشد در روايت مشخص نشده كه شخص مذكور چه گناهانى داشته و در چه شرائطى بوده است.

بنابراين نتيجه اى كه از روايت بدست مى آيد اين است كه بطور اجمال معلوم مى شود كه عمل صالح فرزند براى پدر نتيجه خوب دارد و اين تشويق و تأكيدى است بر آثار مهمه اى كه بر اعمال صالحه مرتب است و بيشتر از اين از روايت بدست نمى آيد. والله العالم

آيا اشك چشم كفايت از نماز و روزه مى كند

س 20. شخصى در منبر مى گويد: اگر پلك چشمت رطوبتى پيدا كرد خداوند خطاب مى كند كه اى بنده من تمام گناهان تو را بخشيدم. اگر رطوبت به مژه هايش رسيد خطاب مى شود: تمام حاجات تو را بر

ص: 235

آوردم. اگر از مژه رطوبت يا اشك خارج شد مى گويد: بنده من گناهانت را بخشيدم حاجاتت را برآوردم فرداى قيامت عده اى گناهكار را به تو بخشيدم اگر اين طور است كه با رطوبتى خداوند همه گناهان را مى بخشد ديگر چرا مردم زحمت نماز و روزه بكشند؟

ج. در حديث معروف به سلسلة الذهب حضرت رضاسلام الله عليه- فرمود: «كلمة لا اله الا الله حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى» و مضمون روايت اين است كه هر كس اين كلمه را بگويد از عذاب الهى ايمن است لكن حضرت فرموده: «بشروطها و انا من شروطها» يعنى تنها گفتن اين كلمه كفايت نمى كند بلكه شرائطى دارد و من از شرائط آن هستم يعنى گوينده لا اله الا الله بايد معتقد به ولايت من باشد.

از اين فرمايش استفاده مى شود كه بسيارى از وعده هاى آمرزش داراى شرائطى است و بدون تحقق آن شرائط اثرى ندارند پس آنچه در اين سؤال نوشته ايد مسلماً بى شرط و به اين توسعه نيست و كسى هم اين برداشت را از مثل اين اخبار نكرده است. والله العالم

حديث «من سمع رجلًا ينادي ...»

س 21. حديث

«من سمع رجلًا ينادي يا للمسلمين فلم يجبه فليس بمسلم»(1)

را تبيين فرماييد.

ج. اين حديث شريف ظاهراً در مورد استنصار و كمك خواستن براى دفع ظلم و ظالم است كه در صورت امكان و در حد وظيفه بايد از مظلوم رفع ظلم كرد و اگر هم مطلق باشد باز هم معنايش در حد وظيفه و قدرت و تمكن عرفى واجب است بالاخره نفى اسلام و ايمان در اين گونه روايات نفى كمال اسلام و ايمان است نه اينكه حكم به كفر باشد.

ص: 236


1- 228. ( 1). وسائل الشيعة، ج 15، ص 141، باب 59 از ابواب جهاد العدو، حديث 1..

به هر حال از اين روايات كه بسيار است تأكيد شارع مقدس بر قضاء حوايج مؤمنين و اهتمام در اصلاح امور و شئون مسلمانان كه از اعظم حسنات است معلوم مى شود.

در حديث است: «

ما عبد الله بشي احب اليه من ادخال السرور علي قلب المؤمن»(1).

سعى

در قضاء حوائج و قدم برداشتن براى قضاى حاجت مؤمنين ثوابش از حجها و عمره هاى متعدد بر حسب روايات بيشتر است.

مراد از يمين و يسار در ضمن دعاى وضو

س 22. در ضمن دعاى وضوء

: «اللّهم اعطني كتابي بيميني و الخلد في الجنان بيساري»

يمين و يسار چيست؟

ج. اختصاص يمين در دعاء بر حسب آيات قرآن مجيد مثل" فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ (2) ثابت است و جمله «و الخلد فى الجنان بيسارى»(3) ظاهر معنايش طلب اعطاء نامه خلد در جنان به يسار است و اشاره به اين است كه از هر دو سود مشمول رحمت قرار بگيرم و يسر و يسار شامل حالم باشد.

پيرامون دعاى معراج و ختم ناد على كبير

س 23. دعايى در بازار موجود است به نام دعاى معراج و دعاى ختم نادعلى كبير كه ضميمه نامه خدمتتان ارسال مى شود خواستم بدانم آيا سندى دارد چنانچه معتبر است اعلام فرمائيد همچنين خريد و فروش آن چه حكمى دارد؟

ج. دعاهاى معتبر و واضح المضمون و صحيح العبارة در كتب ادعيه مثل مصباح شيخ طوسى و كتاب دعاى بحار بسيار است و همين كتاب مفاتيح نيز كه دسترس است

ص: 237


1- 229. ( 1). وسائل الشيعة، ج 8، ص 483.
2- 230. ( 2). سوره حاقة، آيه 19 و سوره انشقاق، آيه 7.
3- 231. ( 3). كافي، 2/ 118..

مشتمل بر ادعيه كثيره معتبر است لذا حاجت به اين نسخه هاى غير معلوم السند و حتى مشتمل بر بعض اغلاط لفظى و مضامين باصطلاح درايه- غريب نيست.

توجه به اين نسخه ها مردم را از بركات آن دعاهاى مأثور و استفاده از مثل صحيفه سجّاديه كامله و صحيفه ثانيه و ثالثه و رابعه باز مى دارد و لذا ترويج و خريد و فروش و نشر آنها نيز مطلوب نيست.

انجام اعمال و اوراد مخصوص به زمان يا مكان، در غير محل ورود

س 24. آيا اعمال و اوراد و يا ادعيه اى كه در جاى خاص و يا زمان مخصوصى وارد شده را مى توان به رجاء مطلوبيت آن، در غير آن جا و زمان خاص به جا آورد؟ يا اين كه مشروعيت انجام آن تنها منحصر به همان زمان و مكان خاص است؟

ج. اگر مضامين و مطالب آن مطلق باشد و مربوط بخصوص آن مكان نباشد مثل اكثر ادعيه و اوراد و زيارات، خواندن آن در هر كجا بقصد استحباب مطلق دعا و زيارت و ذكر جايز و بلكه مستحب است.

معناى جمله «واقلني من صرعة ردائي» از دعاى صباح

س 25. آيا جمله: «و اقلنى من صرعة ردائى» در اواسط دعاى صباح معنايش چيست؟

ج. جمله و اقلنى اللهم من صرعة او واقلنى من صرعة ردائى بفتح الرّاء او دائى ظاهر اين است كه طلب اقاله و حفظ است از سقوط و افتادن بواسطه رداء كه هلاكت است يا از سقوط بواسطه داء كه مناسب اين است كه مراد گناه باشد و يا طلب حفظ است از حالت هلاكت يا گناه؛ به هر حال اضافه صرعة به رداء اضافه مسبب به سبب است.

ص: 238

سند جمله «لايرد الاحسان»

س 26. جمله معروف

: «لا يردّ الاحسان الا ...»

سند شرعى دارد.

ج. در اين خصوص روايتى در نظر ندارم.

توضيح حديث شريف «ان الله يرضي لرضاك ...» در مورد حضرت زهرا عليها السلام

س 27. با توجه به حديث پيامبر در مورد فاطمه زهرا عليها

السلام «إنّ الله يرضي لرضاك و يغضب لغضبك»

آيا اين نقص در ذات خدا نيست كه اختيار خود را به بنده خود مى دهد؟

ج. راجع به اين حديث شريف مناسب ديدم تيمناً و تبركاً به طور اختصار نخست به سند و لفظ و ترجمه و معنى و شرح آن اشاره اى بنمايم و در ذيل به سؤال شما پاسخ عرض كنم.

الف) سند: اين حديث شريف

: «يا فاطمة ان الله يغضب لغضبك و يرضي لرضاك

» از احاديث مشهور بين الفريقين (شيعه و سنى) است كه هر دو طايفه آن را روايت كرده اند. از جمله محب الدين طبرى در ذخاير العقبى، صحه 39 از مسند حضرت امام رضا، عليه السلام، و شرف النبوه ابى سعد و معجم ابن مثنى روايت كرده است هم چنين در مجمع الزوايد، جلد 9، صفحه 203 از طبرانى نقل كرده و نيز در كنزالعمال، حديث 37752 و در اسد الغابة، جلد 5، صفحه 522 و ابن حجر در تهذيب التهذيب، جلد 12، ص 442 و در كتابهاى متعدد ديگر روايت شده است.

و اين حديث در مسايل متعدد مدرك و مستند است مانند مسئله امامت و خلافت و مسئله تعيين فرقه ناجيه، و مثل آن در حق حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام، نيز وارد و ثابت و مسلم است.

ص: 239

ب) ترجمه: با توجه به اينكه كلمه (انّ) دلالت بر تأكيد بر تحقق و وقوع موضوع و حتمى بودن آن دارد ترجمه حديث شريف اين است: يا فاطمه البته (يا به تحقيق و به طور حتم و يقين) خدا براى غضب تو غضب مى كند و براى رضاى تو راضى مى گردد.

ج) شرح: در شرح اين حديث شريف به بيان چند امر مهم اكتفا مى كنيم:

اول: حديث بيان اثر مستقيم هر يك از خشم و رضاى حضرت فاطمه عليها السلام، است به گونه اى كه براى تهديد و توعيد و تحذير از مخالفت با آن حضرت و به خشم آوردن او و هم چنين ترغيب و تشويق به جلب رضا و كسب خشنودى بانوى اول جهان و عالم امكان كلامى بليغ تر و رساتر از ايندو جمله كوتاه نيست:

«انّ الله يغضب لغضبك و يرضي لرضاك».

دوم: البته موجب غضب و رضاى حضرت سيدة النساء عليها السلام، كار و اقدام و هر گفتارى است كه موجب آن مى گردد ولى از حديث استفاده مى شود كه غضب و رضاى فاطمه زهرا عليها السلام، موجب غضب و رضاى خدا مى شود و اين تعبير (يغضب لغضب فاطمة) با (يغضب لما يغضبها) از لحاظ افاده مطلب و ذوق و ادب و بيان ارتباط و اتصال حضرت زهرا عليها السلام با مبدأ اعلى بليغ تر است.

سوم: از حديث شريف استفاده مى شود فاطمه زهرا عليها السلام، در چنان مرتبه قدسيه اى قرار دارد كه خشم و رضايتش همه جا و در هر مورد به جا و خدا پسند منزّه از عيب و نقص است و اگر چنين نباشد خدا از خشم او به خشم نمى آيد و از رضاى او راضى نمى گردد، و اين موقعيت هم دليل بر عصمت و هم بر علم لدنى آن حضرت است زيرا جاهل و غير معصوم، بسا بى مورد غضبناك و بسا بى مورد خوشحال و فرحناك مى گردد.

پس، از اين حديث هم مقام عصمت و هم علم آن حضرت به حقايق ثابت مى گردد.

چهارم: از اين حديث شريف استفاده مى شود كه غضب فاطمه سيدة نساء العالمين عليها السلام، به حق است و رضاى او به حق و راهش و كارش و گفتارش و اعتراضش، و ردّ

ص: 240

و قبولش همه حق است و معيار و ميزان شناخت حق است در اصول و فروع قول و فعلش مثل قول و فعل همسر عظيم المقام و رفيع المنزلتش حق و حجت است. هر كس مغضوب او باشد حتماً بر باطل و مغضوب خدا است و محبوب و مقبول او محبوب و مقبول درگاه خدا است.

غصب فدك، غصب خلافت از على عليها السلام، و استيلاى ديگران بر امور مسلمين همه و هر يك موجب غضب فاطمه شد و به حكم اين حديث موجب غضب خدا گرديد.

در خاتمه علاوه بر مطالب فوق، جواب سؤال شما كه آيا اين نقص در ذات خدا نيست كه اختيار خود را به بنده خود مى دهد اين است كه دادن اختيار نيست خدا از براى غضب فاطمه غضب مى كند مثل اين است كه از براى مظلوم به سبب ظلم ظالم بر او غضب مى كند يا از كار نيك و عمل صالح بنده اش از او راضى مى شود چيزى خلاف اختيار نيست و خدا به اختيار خشم و غضب مى نمايد و به اختيار از بنده اش راضى مى شود مقتضاى صفات جلاليه و جماليه او همين است.

آيات متعدد قرآن در مورد غضب و رضاى خدا بر همين معنايى كه در اين كلام معجز بيان نبوى صلى الله عليه وآله درج است دلالت دارند.

سند زيارت ناحيه مقدسه

س 28. با عرض اعتذار بجهت تصديع اوقات شريف خواهشمند است نظر مبارك را در مورد صحت و سقم زيارت ناحيه مقدسه امام زمان عجل الله تعالى فرجه شريف را بفرماييد.

ج. اين زيارت شريفه چنان كه در بحار الانوار علامه عاليمقام مجلسى عليه الرحمه از مزار كبير نقل فرموده است مروى از ناحيه مقدسه حضرت صاحب الامر عجل الله تعالى فرجه الشريف است، رجوع فرمائيد به بحار الانوار كتاب المزار 41 زيارت 8 ص 317 الى 328

ص: 241

و هم به باب 35 زيارت 38 ص 231 الى 249 اگر چه اين را فرموده است: ظاهر اين است كه از تأليف سيد مرتضى رضى الله عنه است.

ولى ظاهر اين است كه اگر تمام آن از ناحيه مقدسه نباشد اقتباس از اين زيارت باشد به هر حال هر يك مشتمل بر مطالب عاليه و ذكر مصائب جليله آن حضرت است كه دليل بر اين است كه انشاء كننده در نهايت قدرت ادبى و فصاحت و بلاغت و اطلاع از مقامات ولايت است و خواندن به قصد رجاء و تأمل در مضامين آن و سوگوارى و گريه در آن مصائب همه موجب اجر و ثواب بسيار و مزيد معرفت و بصيرت و بيدارى و آگاهى است.

آيا در نقل حديث، نقل عين لفظ لازم است؟

س 29. در وقائع الايام مرحوم حاج ملا تبريزى جلد صيام حديث نقل كرده اند به اين مضمون «

يا فاطمه والذي بعثني بالحق نبياً بشيراً و نذيراً انه متي متِّ و زوجك غير راض منك ما صليت عليك يا فاطمه ما من امراة تزينت. الحديث»(1).

منظور از سؤال اين است كه اهل حديث مى دانند كه خطاب (متى متِّ) از باب اياك اعنى و اسمعى يا جاره است اما نقل حديث بعنوان متى متِّ براى عوام خوش آيند نيست و اگر ناقل حديث بگويد پيامبر بزرگوار اسلام فرمود اگر زنى شوهرش از او ناراضى باشد من بر او نماز نمى خوانم مسئله را كلّى نقل كند، آيا جائز است.

ج. در نقل اين حديث نقل عين لفظ لازم نيست ممكن است به اين نحو بگويد كه مستفاد از بعضى احاديث تأكيد و تشديد بر امر رضايت زوج از زوجه است.

ص: 242


1- 232. ( 1). وقائع الايام، جلد صيام..

نظير اين در حديثى از طرق عامه راجع به فاطمه مخزوميه نيز نقل شده است كه بعضى علماء عامه در نقل آن به نام حضرت فاطمه عليها السلام تأدباً تصريح نكرده اند.

به هر حال اين هم معلوم است كه صدق قضيه شرطيه مستلزم صدق طرفين نيست علاوه بر اين همانطور كه مرقوم فرموده ايد از باب اياك اعنى و اسمعى يا جاره است و اگر كسى هم با توضيحات لازم نقل كرد رفع اشكال مى شود. والله العالم

مراد از اقلام ذكر شده در احاديث احتكار

س 30. نظر حضرتعالى در مورد احتكار چيست؟ آيا احتكار در جنس هاى ويژه اى است كه در روايات وارد شده؟ يا اين كه اين اقلام كه در روايات ذكر شده از باب ذكر مصاديق چيزهاى مورد نياز اكثر مردم مى باشد؟

ج. در حبس گندم و جو و خرما و كشمش و روغن و هر چيزى كه فقدان و كميابى آن اختلال در زندگى مردم ايجاد كند حكم احتكار ثابت مى باشد.

تسامح در ادلّه سنن

س 31. تسامح در ادله سنن در منظر جنابعالى چه جايگاهى دارد؟

(همچنان كه مستحضريد اقوال گوناگونى در اين زمينه ايراد شده است و با تكيه بر احاديث من بلغ بسيارى از افراد بى قيد و بند حديث مطرح مى كنند و كتابهاى روائى گزينشى، بدون دقت نظر چاپ مى كنند كه متأسفانه فرهنگ خاص را به وجود مى آورد).

ج. مضمون احاديث من بلغ به حكم خود اين احاديث ثابت است و نمى توان صحت آن مضمون و آن احاديث را به اين عنوان كه موجب سوء استفاده بعضى شده يا مى شود مورد ترديد قرار داد. از بيشتر يا همه حقايق و مطالب حقه اهل اغراض سوء و اهواء،

ص: 243

سوء استفاده كرده و مى نمايند ولى حق و حقايق مخفى نمى ماند و اخبار ضعيف و مجعول و معلول و اخبار صحيح و معتبر نزد اهل فن و علماء علم حديث مشخص است؛ بايد در هر مسئله به اهل فن و متخصص در آن فن رجوع نمود. و براى اطلاع از مجموع مطالب مربوط به اين احاديث مى توانيد به نوشته هاى حقير در اصول مراجعه نمائيد.

توضيح عبارت «لله بلاد فلان» از نهج البلاغه شريف

س 32. در عبارت «لله بلاد فلان»، آيا ممكن است امام عليه السلام در مدح خلفا سخن گفته باشند؟

(البته لازم بذكر است كه توضيح آقاى فيض الاسلام براى جوانان قانع كننده نمى باشد لطفاً معظم له در اين باره شرح دهيد متشكرم)

ج. نهج البلاغه متضمن دو نوع از خطبه ها و نامه ها و بلكه پندها و حكم حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام است:

در يك نوع از آن، تمام خطبه يا نامه نقل شده است و در نوع ديگر خطبه و نامه و كلام تقطيع شده يعنى آنچه نقل شده بخشى از خطبه و كلام و كتاب است سيد اجل شريف رضى بر حسب نظر و مقصد خود كه در اين كتاب داشته آن بخش را نقل نموده است.

لذا گاه به علت تقطيع، دريافت كل مقصد امام عليه السلام براى خواننده مشكل مى شود آنچه از خطبه و بخشى از آن استفاده مى شود فصاحت و بلاغت و استعمال الفاظ و كلمات فصيحه و بليغه و نكات بسيار مهم ادبى است كه همان عنوان «و انا لأمراء الكلام و فينا تنشبت عروقه و علينا تهدلت غصونه» معلوم مى شود اما كل مراد و مضمون از خطبه و كلام، معلوم نميشود مگر اينكه به تمام آن دست يابى داشته باشيم.

ص: 244

اين جمله: «لله بلاد (بلاء) فلان الخ»(1) نيز تقطيع از يك كلام و بخشى از يك مقال است كه نمى توان بدون احاطه بر تمام آن دانست كه غرض متكلم مدح بوده يا ذم يا ذم ديگرى مثل عثمان به توصيف روعى يا مقصد ديگر داشته اند.

آنچه را مى توان با توجه به بررسى كل اوضاع و افعال و كلمات ديگر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مثل خطبه شقشقيه داشت اين است كه در اينجا اگر مراد از فلان، عمر بوده باشد حضرت مى خواسته اند عثمان را تنبيه نمايند كه حفظ ظاهر هم نكرد و براى حفظ عقيده عوام نسبت به خودش هم رفتار ننمود و چنان عمل كرد و كه مردم به او و اعمال او كاملًا بدبين شده و موجبات شورش بر خود را با آن سياست نابخردانه و حفظ نكردن ظاهر و مسلط كردن بنى اميه بر مسلمانان و خيانت هاى كلان در بيت المال مسلمين آن وضع را جلو آورد.

اعتراض به او است كه چرا مثل سلف خود عمل نميكنى و حفظ ظاهر نمى نمائى او اگر چه غصب خلافت كرد و اساس انحرافات را پى ريزى نمود اما سياسانه و زيركانه حفظ ظاهر مى كرد كه مردم بر او شورش نكنند و با روشى كه در باطن بسيار بدتر از معاويه بود دنيا را ترك نمود و اكنون با اعمال و رفتار سوء عثمان مردم از او به نيكى ياد مى كنند. و به عبارت ديگر بى باكى و گستاخى عثمان در بى اعتنائى به حفظ رضاى عوام موجب شد كه عوام، عصر عمر را بستايند.

حاصل اين است كه اگر كل اين كلام در دست بود حقايقى در آن اكتشاف مى شد كه بسا كمتر از شقشقيه نبود از اين بيانات نمى توان به اميرالمؤمنين عليه السلام مدح سياستهاى عمر را استناد داد.

ص: 245


1- 233. ( 1). نهج البلاغة، خطبه 228..

توضيح در مورد عبارت «و بالبرائة ممّن قاتلك ...» در زيارت عاشورا

س 33. در مفاتيح الجنان و ساير جزواتى كه بر اساس اين كتاب تهيه شده، عبارت «و بالبرائة ممّن قاتلك و نصب لك الحرب» در حاشيه عبارت «انّى أتقرّب الى الله و الى رسوله و الى أميرالمؤمنين و الى فاطمة و الى الحسن و اليك بموالاتك و بالبرائة ممّن أسّس ذلك ...» نوشته شده است. از آنجا كه به نظر مى رسد عبارت «و بالبرائة ممّن أسّس أساس ذلك» بدون آنچه در حاشيه آمده، صحيح نمى باشد و در ضمن در كتبى همچون كامل الزيارات ابن قولويه (ره) و مصباح المتهجّد شيخ طوسى (ره) عبارت «و بالبرائة ممّن قاتلك و نصب لك الحرب» در متن زيارت آمده است، آيا اين عبارت حاشيه، جزء زيارت بوده و قرائت آن لازم است؟ يا به عنوان نسخه بدل بايد در حاشيه باقى بماند و قرائت آن لازم نيست؟

ج. بر حسب آنچه كتاب مصباح و كامل الزيارات و كتابهاى ديگر كه از اين دو كتاب، زيارت شريفه عاشورا را نقل كرده اند، عدم صحّت متن مفاتيح الجنان در اين فقره استفاده مى شود.

مضافاً به اين كه بر حسب متن مفاتيح، قرار داشتن جمله «و بالبرائة ممّن أسّس أساس ذلك» بعد از فقره «انّى اتقرّب الى الله ...» اگر چه معلوم است كه مشار اليه «ذلك» ظلم و جور بر اهل بيت عليهم السلام است در ظاهر لفظ تهافت مانند است، زيرا ذلك كه بايد بر حسب قاعده، جمله ماقبل مشار اليه آن باشد كه به قرينه جمله ماقبل آن را بايد مشار اليه آن دانست ولى اگر فقرات زيارت بر حسب كتاب مصباح و كامل الزيارات و كتابهايى كه از آنها نقل كرده اند باشد، كلام تامّ و مطابق با ذوق ادبى و موازين است.

ص: 246

توضيح در مورد عبارت «و ابدأ به اولًا ...» در زيارت عاشورا

س 34. همچنين در دو كتاب ياد شده يكى از فقرات زيارت عاشورا به اين شكل ذكر شده است

«... وابدأ به أوّلًا ثمّ الثّاني و الثّالث و الرّابع ...»

با توجّه به اينكه ثانى و ثالث در اين عبارت به همراه «ال» آمده و در كتاب مصباح كفعمى نيز «الاول» به عنوان نسخه ذكر گرديده، اين احتمال وجود دارد كه عبارت صحيح «... وابدأ به الأوّل ثمّ الثانى ...» باشد.

در ضمن در مقامات حريرى آمده است كه مواردى همچون اول، بعد، قبل و ... كه ظرف هستند، به ضمه خوانده مى شوند، مگر در حالتى كه به چيزى اضافه شده باشند. در اين صورت بايد عبارت فوق را چنين خواند «و ابدأ به اول ثم الثانى و الثالث» نظر مبارك در اين زمينه چيست؟

ج. عبارت كامل الزيارات غير از اين است و جمله «و أبدأ ...» در آن نيست، و لفظ مصباح اين است: «و أبدأ به أوّلًا ثمّ الثّانى ثمّ الثّالث ثمّ الرّابع» و اصل و اعتبار بر مصباح شيخ است، اگرچه بعض شارحين فرموده است در بعض نسخ مصباح كه ظاهراً مرادش مصباح شيخ است «وابدأ به الأوّل» است اظهر است لاتحاد النظم و السياق و لذا كتبناه فى المتن و جعلناه اصلًا و كتبنا المنوّن فى الهامش.

بديهى است مجرد حفظ اتحاد نظم و سياق موجب جعل آن در متن نيست اگر (أوّلًا) در نسخ معتبره موجود باشد.

اما حريرى چنان كه علامه اديب صاحب كتاب شفاء الصدور بيان كرده است و اولًا را در مثل «وابدأ به أوّلًا» به قول شاعر قياس كرده است كه گفته است:

عمرك ما ادرى و انى لا وجل على اينا تغدو المنية اول

ص: 247

غفلت از اين كرده است كه ضم در اينجا مبنى بر اين است كه اسماء لازمة الاضافه اگر مضاف اليه آنها لفظاً محذوف باشند و معناً مراد باشند مبنى بر ضم مى باشند، چنان كه اگر مضاف اليه مذكور يا لفظ آن در تقدير باشد در اين صورت معرب است بدون تنوين مثل ابدأ به من اول و همين جمله «خصّ أنت أوّل ظالم» و اما اگر نه لفظ مضاف اليه و نه معنى مراد باشد و مقصود مثل قبل ما و بعد ما باشد در اين صورت منصوب و منوّن است مثل و ساغ لى الشراب و كنت قبلًا و مثل ابدأ به اولًا و اولا در «و ابدا به أوّلًا» بدون مضاف اليه است لا لفظاً و لا معنى و تنوين براى تنكير است.

بناء على ما ذكر محتمل اين است كه نسخه بدل (و ابدأ به الاول) از كسى باشد كه (و ابدأ به اولا) را غلط گمان كرده و به گفته صاحب شفاء الصدور از اين غفلت كرده است كه با اعتبار سند اين زيارت بلكه قطعيت او بين شيعه و اين كه آن كلام همه ائمه عليهم السلام بلكه حديث قدسى است و تطابق جميع نسخ بر اين چه اعتنايى بقول حريرى است.

كيفيت قرائت زيارت عاشورا در ايام سال

س 35. برخى بر اين عقيده اند كه چون زيارت عاشورا در روز ديگرى غير از روز عاشورا خوانده شود، بايد به جاى «

انّ هذا اليوم يومٌ تبرّكت ...»

چنين خواند:

«ان يوم عاشورا يوم تبركت ...»

آيا اين عقيده درست است؟

ج. اين نظر، نظر شريف علامه مجلسى رضوان الله تعالى عليه است كه در بحار مى فرمايد «قوله عليه السلام: ان تزوره فى كل يوم هذه الرخصة تستلزم الرخصة فى تغيير عبارة الزيارة كأن يقول: اللهم ان يوم قتل الحسين عليه السلام يوم تبركت به، و قال بعض الشارحين و هذا هو الحق الذى لابد منه و لامحيص عنه.

ص: 248

و حقير هم همين نظر را تأييد مى كنم و اگرچه مؤلف كتاب شفاء الصدور اصرار ورزيده است كه به همان عبارت «اللهمّ انّ هذا يوم» خوانده شود، و فرموده است كه اينجا مثل «اسماعيل يشهد ان لا اله الا الله» نيست و به روايت عبدالله بن سنان و دعاء غريق كه در كتاب شريف كمال الدين روايت شده است و به روايت اسماعيل بن الفضل كه در خصال روايت است و بر حسب آن اسماعيل بر «يحيى و يميت» (و يميت و يحيى) را افزود امام عليه السلام فرمود «لا شك فى ان الله يحيى و يميت و يميت و يحيى و لكن قل كما أقول» يعنى شكى نيست كه خدا زنده مى كند و مى ميراند و مى ميراند و زنده مى كند و لكن چنان كه من مى گويم بگو و هم چنين به روايت علاء بن كامل كه در كافى روايت شده است استشهاد مى نمايد كه علاوه بر ذكرى كه امام عليه السلام به او تلقين كردند «بيده الخير» را اضافه نمود، به او هم حضرت صادق عليه السلام فرمودند كه خير بدست او است ولى چنان كه من مى گويم بگو.

اما با كمى دقت معلوم مى شود كه مسأله با اين مواردى كه در اين روايات است فرق دارد، و به همان «اسماعيل يشهد ان لا اله الا الله» شبيه تر است.

البته تصرف در متون اخبار و الفاظ احاديث مخصوصاً ادعيه و زيارات جايز نيست و معايب بسيار دارد و در مقام نقل روايت بايد در مثل همين مورد را نيز عيناً با لفظ «اللّهم انّ هذا يوم ...» روايت نمود و مثل اسماعيل يشهد ان لا اله الا الله را نيز با عين همين لفظ بايد روايت كرد اما در مقام عمل به روايت بايد بر كفن هر كس اسم خودش نوشته شود و اسم اسماعيل صحيح نيست.

اما آنچه را كه صاحب شفاء الصدور به فرمايش خود از اهل حكمت برهانيه و اصحاب حكمت ايمانيه نقل فرموده اصلًا قابل استناد و حجت شرعى نيست كه در اين جا مجال بحث از آن نيست و ظاهر اين است كه بر حسب اين بيان در مقام قرائت زيارت در غير روز عاشورا جمله «و هذا يومٌ فرحت» بمثل «وهو» تبديل شود ولى «و فى هذا اليوم و فى موقفى هذا» به همان لفظ قرائت شود چنان كه از اين بيان هم معلوم شد كه اگر خواننده

ص: 249

دعاى بعد از زيارت زن باشد بايد الفاظ مشتق مذكر را به تأنيث بخواند مثل زائراً و متوسلًا و منتظراً و تائباً و حامداً را زائرة و متوسلة و ...

مخفى نماند كه در توجيه قرائت به لفظ مأثور در غير روز عاشورا بعض وجوه گفته شده كه نمى توان بر آنها اعتماد نمود مثلًا يكى از شارحين از بعض مشايخ خود كه او را از اكابر و اعاظم بلكه از اوتاد و اطواد معرفى نموده، نقل نموده كه اصرار بر اشاره بخصوص روز زيارت در غير روز عاشورا نموده است و عين كلام او بفارسى بر حسب نقل اين شارح اين است:

«شبهه اى نيست در اينكه از روز وقوع اين حكايت جانسوز از براى بنى اميه تا مدت مديده هر روز، روز شادى و هنگام مبارك بادى بوده پس اگر نسبت به ايام هفته ملاحظه كنى هر روز، روز تبرك ايشان است بلكه نسبت به سال اگر ملاحظه كنى به يك ملاحظه چنين خواهد بود پس اگر هذا اشاره كرده شود به خود همان يوم غير عاشورا صحيح خواهد بود چنان كه تجويز امام عليه السلام نيز ظاهر در اين است و كاشف از اين است كه هر روز به اعتبارى محل تبرك ايشان واقع شده و مى شود، و مى توان توجيهى ادقّ از اين نمود و آن اين است كه هر يك از اين ايام هفته لا محالة روز عاشورا اتفاق افتاده به اين اعتبار كه يوم عاشورا يوم تبرك ايشان است هر يك از اين ايام هفته يوم تبرك ايشان واقع شده الخ».

چنانكه ملاحظه مى شود هر دو وجهى كه براى اشاره بودن «هذا يومٌ» به روز زيارت در غير روز عاشورا تصور شده مقبول نيست اما وجه اول براى اينكه در صورتى وجيه است كه جمله (تبركت فيه) باشد و با «تَبَرَّكَت بِهِ» موجه نيست.

و اما وجه دوم اينكه گفته شود «هذا» به روز زيارت غير روز عاشورا از اين جهت اشاره مى شود كه هر يك از ايام هفته در طى سالهايى كه بر روز عاشورا گذشته مصداق روز عاشورا شده است و چنان كه در آن سال به خصوص آن روز اشاره صحيح بوده است در طول سال هم به همين مناسبت كه يكى از افراد و مصاديق مثلًا چهارشنبه يا سه شنبه با

ص: 250

روز عاشورا متّحد بوده به صدها و هزارها روزهاى چهارشنبه كه هر كدام فرد و مصداق مستقل روز چهارشنبه مى باشند اشاره شود و آن روز را «يوم تبرّكت به بنو اميه» بخوانيم.

هر كس قريحه ادبى و ذوق سليم داشته باشد مى فهمد كه اين گونه مناسبت سازى و همه روزها را روز مبارك باد بنى اميه قرار دادن قابل قبول نيست.

به هر حال پرداختن به اين توجيهات بيشتر از اين شايد اطاله وقت باشد و نظر خالى از تكلّف، همان نظر علامه مجلسى رحمه الله است. نهايت امر اگر كسى بخواهد احتياط كند و در غير روز عاشورا علاوه بر جمله مثل يوم قتل الحسين عليه السلام جمله «انّ هذا يوم» را هم بگويد اشكال ندارد.

تكرار بعضى از فقرات زيارت عاشورا

س 36- در مجالس عمومى قرائت زيارت عاشورا مرسوم است كه برخى از فقرات اين زيارت را چند مرتبه تكرار مى كنند آيا اين كار مشكلى ندارد؟

ج. آنچه بالخصوص در اين زيارت وارد است يك مرتبه است ولى تكرار آن بدون قصد ورود براى حصول حال توجه بيشتر بقدرى كه موجب خروج از صورت قرائت زيارت عاشورا نشود مانعى ندارد.

خواندن زيارت عاشورا بدون صد لعن و سلام

س 37. آيا خواندن زيارت عاشورا بدون صد لعن و سلام ثواب و اثرى دارد يا حتماً بايد زيارت به همراه صد لعن و صد سلام خوانده شود.

ج. ترتب ثوابهاى خاصى كه در روايات مربوط به زيارت عاشورا وارد است توقف دارد بر خواندن آن بنحوى كه وارد شده و مأثور است و خواندن آن بقصد مطلق زيارت حضرت سيدالشهداء عليه السلام و كحّل الله ابصارنا بتراب مقدم زائريه كه اجر و ثواب بسيار دارد، موجب ترتّب آن ثوابهاى عام است.

ص: 251

گفتن عبارت «مأة مرة» به جاى خواندن صد لعن و سلام

س 38. مواقعى كه فرصت خواندن صد لعن و صد سلام را نداريم آيا مى توانيم بجاى خواندن صد مرتبه لعن و سلام به گفتن عبارت «مأة مرة» يا «تسعاً و تسعين مرة» پس از قرائت لعن و سلام قناعت كنيم.

ج. چنان كه گفته شد ترتّب ثوابهاى خاص، متوقف بر زيارت بنحو مأثور است ولى خواندن زيارت عاشورا به اين نحو، بقصد استحباب مطلق زيارت، اشكال ندارد.

آيا صد لعن و سلام بايد در يك مجلس گفته شود؟

س 39. آيا لازم است صد لعن و سلام در يك مجلس خوانده شود.

ج. شك نيست كه در ترتب كمال ثواب در يك مجلس خواندن معتبر است ولى مى توان گفت كه اين گونه شرايط و رعايت بعض آداب به عنوان تعدّد مطلوب و مستحب در مستحب است، هر چه بيشتر رعايت شود اجر و ثواب و فضيلت آن بيشتر است و اگر امر داير شود بين ترك مطلق زيارت با خواندن آن در مجالس متعدّد، در مجالس متعدد خوانده شود، هر چند بهتر اين است كه بقصد و نيت استحباب مطلق بخواند.

آيا خواندن دعاى علقمه پس از زيارت عاشورا لازم است؟

س 40. در روايت صفوان آمده است براى رفع حوائج خود زيارت عاشورا و دعاى پس از آن (دعاى علقمه) را بخوانيد آيا همواره خواندن دعاى علقمه پس از زيارت عاشورا لازم است.

ج. لازم نيست يعنى ترتّب ثواب بر اصل زيارت عاشورا مشروط به اين دعا نيست ولى ترك آن با ثوابهاى بزرگى كه صفوان از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده سزاوار نيست و آخر دعوانا الحمدلله ربّ العالمين و صلى الله على سيدنا ابى القاسم محمّد و آله الطاهرين سيما مولانا الذى بذل مهجته فى الله حتى استنقذ عباده من الجهالة و حيرة

ص: 252

الضلالة سيد الشهداء مولانا ابى عبد الله الحسين عليه السلام و على سيدنا صاحب العصر و ولى الزمان بقية الله فى الارضين و اللعن على اعدائهم اجمعين.

توضيح خبر «شيعتنا العرب و عدونا العجم» از امام صادق عليه السلام

س 41. نظر شما در مورد جمله زير كه نقل از امام حسين عليه السلام است، چيست: «ما از تبار قريش هستيم و هواخواهان ما عرب و دشمنان ما ايرانى هستند. روشن است كه هر عربى از هر ايرانى بهتر و بالاتر و هر ايرانى از دشمنان ما بدتر است. ايرانيها را بايد دستگير كرد و به مدينه آورد، زنانشان را به فروش رسانيد و مردانشان را به بردگى و غلامى اعراب گماشت».(1)

ج. اولًا- سند اين خبر به ابى عبد الله منتهى مى شود و اين كنيه در اصطلاح اهل حديث راجع به حضرت امام صادق سلام الله عليه است و ضريس بن عبد الملك كه بر حسب نقل آنرا روايت نموده است از اصحاب حضرت باقر و حضرت صادق سلام الله عليهما و از طبقه چهارم است بنابراين اگر چه حضرت سيدالشهداء سلام الله عليه نيز مكنى به اين كنيه است لكن در لسان حديث مقصود امام صادق عليه السلام است.

ثانياً- لفظ خبر بيش از اين نيست كه «نحن قريش و شيعتنا العرب و عدونا العجم» و آنچه بعنوان ترجمه آن نوشته ايد با اشكالى كه بر آن وارد است و روشن است تا آخر از خبر نيست و اضافه شده مگر آنكه بعنوان تفسير نوشته باشيد كه آن هم بى وجه است.

ثالثاً- آنكه عجم يعنى غير عرب كه شامل تمام اقوال و ملل غير عرب مى شود نه خصوص ايرانى كه در مدح و فضايل آنها احاديث كثيره وارد شده است و بعض آيات قرآن مثل (و آخرين من دونهم) در سوره جمعه به آنها تفسير شده است.

ص: 253


1- 234. ( 1). معاني الاخبار ص 204 ح 71- بحار الانوار كتاب آيات ايمان و كفر ب 9 ح 13، سفينه ط جديد ج 3 ص 417..

رابعاً- فرق است بين اينكه گفته شده باشد «العرب شيعتنا و العجم اعداؤنا» كه دلالت بر مدح عرب و ذم عجم دارد و معنايى خلاف واقع است زيرا تمام عرب شيعه نيستند و تمام عجم دشمن اهل بيت عليهم السلام نيستند و بين اينكه گفته شود شيعتنا العرب و اعداؤنا العجم.

مقصود اين است كه عرب و عجم نگوييد و عرب را بر عجم برترى ندهيد و از عجم مذمت نكنيد ببينيد شخص اگر شيعه ما است عرب است يعنى داراى همان صفات خوب و نيكويى است كه عرب را به آن مدح مى كنيد اگر چه عجم باشد، و دشمن ما عجم است يعنى اگر كسى آن صفات نكوهيده را كه بحق يا ناحق براى عجم مى گوييد دارا باشد اگر چه ذاتاً عرب باشد.

معيار فضيلت و شخصيت، تشيع و اخلاق حميده و ايمان است اختلاف عرب و عجم درست نكنيد اگر عرب عنوان ممدوحى است هر كس شيعه است عرب است اگر چه غير عرب باشد و اگر عجم را عنوانى كمتر از عرب و پايين تر مى گوئيد چنان نيست او شيعه است عرب است و دشمن ما اگر عرب است عجم است و اين معنى و تعبير لطيف و زيبايى است كه اهل ذوق آنرا بهتر درك مى كنند.

و همان معناى عالى: انّ ولى محمد صلى الله عليه وآله من اطاع الله و ان بعدت لحمته و انّ عدو محمد صلى الله عليه وآله من عصى الله و ان قربت قرابته 235] است و خلاصه معيار و ميزان آن در مدح اشخاص شيعه بودن و ولايت اهل بيت عليهم السلام و اقتدا و پيروى از آنها، و ملاك در ذم و قدح، عداوت و دشمنى با اهل بيت عليهم السلام و مخالفت با ايشان است از هر قوم و نژادى كه باشند.

خامساً- بعد از همه اين توضيحات اين خبر از حيث سند ضعيف است يكى از افرادى كه در سلسله سند آن قرار دارد صريحاً در كتابهاى رجال به ضعف در حديث توصيف

ص: 254

شده است و دو نفر ديگر هم توصيف به وثاقت نشده اند بنابراين، اين خبر در ميان اقسام چهارگانه حديث (1) صحيح (2) موثق (3) حسن (4) ضعيف از قسم چهارم است كه به آن فى نفسه براى اثبات امرى اعتماد نمى كنند و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته.

شرح كلمات بُدّوح و مرتاح

س 42. لطفاً معنى دو كلمه «بدوح» (به ضم واو و تشديد دال) و «مرتاح» (به ضم ميم) كه از القاب خدا هستند را بيان فرماييد.

ج. بنا بر قول اصوب و مطابق با احتياط اسماء الله تعالى توقيفى است و بايد اطلاق اسم بر خدا از طرف شرع يعنى خدا و انبياءو اوصياء انبياء عليهم السلام مجاز باشد و به عبارت ديگر بايد در لسان وحى و قرآن و يا احاديث شريفه آن اسم بر خدا اطلاق شده باشد؛ زيرا ممكن است هر اسمى را كه ما بر حسب لغت مناسب بدانيم از جهتى يا جهاتى اطلاق آن بر خداوند متعال مناسب نباشد فمن يعرف ما يناسب اطلاقه عليه تعالى غيره او الذين اطلعهم عليه من انبيائه و اوليائه عليهم السلام.

در خصوص اين دو اسم همين معنى ملحوظ است امّا اسم «بدوح» از جهت لغت وجهى براى مناسبت اطلاق آن بر الله تعالى نيست و بعضى گفته اند كه اسم ملكى از ملائكه است كه ناظر بر وصول نامه ها به اشخاص است و لذا پشت نامه ها اين ارقام را مى نوشتند 2- 4- 6- 8 هر چند حقير در حديثى آن را نيافته ام.

و اما اسم شريف «مرتاح» كه از رياحه به معناى نشاط و خرسندى و ميل و علاقه به بذل و سخاوت و احساس خفت و سبكى روحى از انجام آن گرفته شده و به عبارت اخرى عنوان كسى است كه با ميل و بدون تحميل بر نفس و با سهولت ابراز مهر و رحمت مى نمايد به خلاف آن كه بذل و اظهار سخاوت با تحميل بر نفس و با دشوارى و مشقت انجام مى دهد، اولى از كارى كه مى كند خود را سبكبار مى يابد ولى ديگرى آن را با رنج و زحمت و تحمل مشقت مى يابد.

ص: 255

در حاشيه مصباح كفعمى مى گويد: «المرتاح: الكريم الذى يرتاح للعطاء و منه الا ريحى، و هو الكريم الذى يرتاح للندى قاله الثعالبى و الارتياح النشاط و سعة الخلق و راح فلان بالمعروف اذا احدثه له خفة(1)، و قريب به اين بيان در نهايه ابن اثير است.

بنابراين صحيح است بگوييم المرتاح: الذى يسهل له الانعام و الاحسان و يميل اليه و كانه يدرك بفعله فى نفسه خفة و راحة، فالله مرتاح معناه (و هو اعلم به) انه سمح بالكرم محب للعطاء مايل اليه بذاته و فى مجمع البحرين: الارتياح من الله الرحمة و منه (يا مرتاح).

خداوند متعال در مقام احسان با بندگان خود مرتاح است يعنى كارى را كه اولًا و بالذات مى خواهد نسبت به آن ها انجام دهد و گويى كه از آن به خواست و اراده خود رسيده و كامياب گرديده است (با عرض معذرت كه اين عبارات بسيار در بيان اين مطالب كوتاه است) اين معنايى عين معناى (سبقت رحمته غضبه)(2) و (يا مبتدئاً بالنعم قبل استحقاقها)(3) و (يا من يعطى من لم يسئله و من لم يعرفه)(4) يا نزديك به آن است.

خلاصه ظرافت اين اسم شريف در مقام اطلاق بر بارى تعالى در حدى كه براى ما قابل درك باشد قابل وصف نيست (ما للتراب و رب الارباب) معناى آن بسيار شامخ و جليل و جميل است و در بين اسماء الله الحسنى اگر چه از اسماء مشهوره نيست جلوه خاص و معناى بزرگ خود را دارد.

البته با اين ظرافت و شموخ معنى اگر در لسان ادعيه مأثوره از اهل بيت وحى عليهم السلام وارد نشده بود چون اقتضاء ادب عدم ابتداء به تسميه خداوند متعال به هر اسمى قبل از ورود آن از شرع و وحى و امناء وحى است خلاف ادب نمى كرديم ولى چون اين

ص: 256


1- 236. ( 1). حاشيه مصباح كفعمي.
2- 237. ( 2). صحيفه سجاديه، ص 345- بحارالانوار ج 91، ص 239.
3- 238. ( 3) 2. بحار الانوار، ج 51، ص 305.
4- 239. ( 4) 3. اقبال الاعمال، سيد بن طاووس، ج 3، ص 211..

اسم شريف در دعاى معروف جوشن كبير و در چند دعا ديگر بر خداوند متعال اطلاق شده است خواندن خدا به آن مجاز و ذكر الله است.

رزقنا الله تعالى معرفته و معرفة اسمائه الحسنى و معرفة رسوله و اوليائه عليهم السلام و اعاذنا الله من الزلات و الهفوات.

حديث «ان اكثر اهل الجنة البلهاء»

س 43. با عرض سلام در كتاب نهج الفصاحه حديثى خواندم به اين مضمون «ان اكثر اهل الجنة البلهاء» اكثر كسانى كه وارد بهشت مى شوند ابلهند منظور از حديث چيست؟ و منظور از ابلهان چه كسانى هستند؟ با تشكر از حضرتعالى.

ج. با فرض صحت حديث مقصود افراد ساده و خوش گمان بى غلّ و غش و تزوير است .. والله العالم

ذكر نكردن بعضى از كلمات روايت

س 44. در كتاب معانى الاخبار صدوق رضوان الله عليه حديثى نقل كرده اند از امام حسن مجتبى عليه السلام كه حضرت مجتبى فرمود: سألت خالى هند بن ابى هاله (و كان وصّافاً) عن حلية رسول الله صلى الله عليه وآله منظور اين است كه اگر ناقل حديث بگويد حضرت مجتبى سلام الله عليه از هند ابن ابى هاله نقل مى كند و اشاره نكند به لفظ (خالى) يعنى نگويد من از خالوى خود حديث نقل مى كنم چه صورت دارد زيرا اگر بگويد هند خالوى امام حسن بوده مسأله سؤال آفرين مى شود براى كسانى كه آگاهى از حديث و تاريخ ندارند و بعضى خيال مى كنند كه حضرت خديجه عليها السلام قبل از رسول خدا صلى الله عليه وآله شوهرى نداشته.

ص: 257

ج. به همان نحوى كه لفظ حديث است نقل كند و اگر سؤال آفرين شد توضيح بدهد تا رفع اشتباه بشود. والله العالم

اسم اعظم الهى

س 45. درباره اسم اعظم توضيح فرمائيد.

ج. بعضى فرموده اند اسماء الهى همه اعظم و احسن و عظمى و حسنى مى باشند چنان كه ممكن است جمله قرآنيه (له الاسماء الحسنى) را بر آن دليل گرفت. نظر ديگر اين است كه اين اسم در بين اسماء پنهان است چنان كه اين نظر هم هست كه علم به آن يا تمام آن به خود خدا اختصاص دارد در بعضى احاديث بعضى اسماء مثل الله يا الحى و القيوم به عنوان اسم اعظم معرفى شده كه در اين خصوص ممكن است به كتاب بحار الانوار كتاب الذكر و الدعاء ب 11 و 12 و 13 مراجعه فرمائيد.

اين نظر هم قابل توجه است كه اسماء، الاعظم فالاعظم فالاعظم دارند و هر اسمى كه معنايش بواسطه وسعت شامل معناى اسم خاص يا اسماء خاصه ديگر باشد و بعبارة اخرى دلالت او بر صفات جلال و جمال الهى عام تر از اسم ديگر باشد آن اسم نسبت به اسمى كه در تحت آن قرار دارد اعظم است و لذا اسمائى كه دلالت بر ذات مستجمع جميع صفات كماليه دارند نسبت به اسماء صفات، اسماء اعظم مى باشند.

ناگفته نماند كه جمع بين اين وجوه و صحت همه ممكن است و به اصطلاح مانعة الجمع نمى باشند.

در اين جا تذكر اين نكته نيز موجب مزيد معرفت است كه بر حسب بعض روايات و تفاسير مراد از اسماء الحسنى در آيه مباركه" وَلِلّهِ الأَسْمَاء الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا"(1) ذوات مقدسه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و فاطمه زهرا سلام الله عليها و ائمه

ص: 258


1- 240. ( 1). سوره اعراف، آيه 180..

معصومين عليهم السلام هستند كه اگر الله، الرحمن، الرحيم و ... اسماء لفظى هستند اين بزرگواران اسماء اعظم تكوينى خدا هستند.

اسماء تكوينى الله كه لايحصى عددها غيره حتى هر برگ درخت و هر قطره باران و هر موجودى كه از آن ريزتر و كوچكتر هست اسم تكوينى هستند و دلالت بر خالق و مكوّن و جاعل و مسماى خود كه خداى واحد احد يكتا و بى همتا است دارند و در بين همه اين اسماء از زمين و آسمان و شمس و قمر و منظومه ها و كهكشان ها و ريز و درشت، شخص عزيز و بزرگ و بزرگوار حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله اسم اعظم است؛ چنان كه به نظر ديگر كل عالم امكان كه تمام مخلوقات از ملائكه و انبياء و ائمه عليهم السلام و زمين و آسمان و ... را شامل است اسم اعظم تكوينى است.

در اين جا مطلب زياد و مجال سخن اندك است؛" قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِّكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا"(1).

اعتصام الورى بمغفرتك عجز الواصفون عن صفتك

تب علينا فاننا بشرما عرفنا حق معرفتك

ميزان استفاده از كتاب شريف بحار الانوار در فتوا دادن

س 46. مرجع عاليقدر چه ميزان از روايات بحار شريف فتوا مى دهند؟ چه ميزان از حرفهاى بعضى از روشنفكر نمايان را درباره ى بحار شريف صحيح مى دانند؟

ص: 259


1- 241. ( 1). سوره كهف، آيه 109..

ج. موسوعه عظيمه بحار الانوار نه تنها متضمن مدارك فتوى و احكام است بلكه در همه علوم اسلاميه از قبيل تفسير قرآن مجيد و شرح احاديث در كلام، در تاريخ اسلام، در معرفت اديان و فرق، در اخلاق و آداب، در علم رجال و علوم ديگر مرجع است.

اخيراً فهرست بخش تفسيرى آن را يكى از اهل تحقيق در دو جلد قطور تهيه نموده است كه از آن مى توان اهميت تفسيرى اين موسوعه را تا حدى دريافت و خلاصه علوم عقليه و نقليه در آن مطرح است و طبعاً مواردى از آن هم براى اهل فضل و نظر و كسانى كه در جنبه علمى داراى مايه و پايه اى باشند مورد بحث قرار مى گيرد كه بايد موسوعه اى آنچنان اين چنين باشد.

ولى كتاب بزرگ است و عمل علامه مجلسى قدس سره در اين كتاب عظيم است همه كس نمى تواند پيرامون مثل اين كتاب- كه در هر كتابخانه اى باشد تقريباً وافى به رفع نياز فقهاء و متكلمين و محدثين و مفسرين و ديگران مى باشد- سخن بگويد:

و كم من عاتب قولًا صحيحاًو آفته من الفهم السقيم

چو بشنوى سخن اهل دل مگو كه خطا است سخن شناس نه اى جان من خطا اينجاست

تفسير جملات شريفه السلام عليك ايها العلم المنصوب و العلم المصبوب

س 47. لطفاً مرحمت فرموده: اين سلامها بويژه قسمت دوم آن را توضيح فرمائيد:

السلام عليك ايها العلم المنصوب و العلم المصبوب 242].

ص: 260

ج. اين دو جمله شريفه (العلم المنصوب) و (العلم المصبوب) به دو شأن و مقام بزرگ از شئون عاليه امام عليه السلام شئونى كه هر يك از ائمه عليهم السلام صاحب آن بوده اند، اشاره دارند:

1- علم بفتح عين و لام، نشانه و علامتى است كه به چيزى دلالت داشته باشد، و چيزى به آن شناخته و دانسته شود، مثل علم الطريق: نشانه راه، يا علم الجيش: نشانه سپاه، يا علم القوم و علم المملكة و الدولة. امام علم منصوب است، يعنى من جانب الله براى مردم (راهروان راه خدا) و براى اينكه به امور دين و دنياى خود معرفت داشته باشند و از جهالت و گمراهى مصون بمانند، علم و نشانه است، و چون حذف متعلق دلالت بر عموم مى كند، دلالت دارد بر اينكه هر آنچه مردم در آن نياز به هدايت الهى دارند، علامت و نشانه مى باشند، ميزان و معيار و هادى و راهنما و حجت و علم منصوب است، حقانيت هر امرى و استقامت هر راهى بوجود او و بفعل و قول (كردار و گفتار) او شناخته مى شود، از اينكه بلفظ مفرد تعبير شده (علم منصوب) استفاده حصر مى شود، كه در هر عصر، جامع جميع شئون امامت منحصر بفرد است و اين معناى بزرگ و مقام رفيعى است كه تفاصيل و بيان ابعاد آن محتاج به شرح و تفصيل بسيار است، و بر حسب آيات كريمه قرآن مجيد و احاديث متواتره ثابت است، زمين از اين علم منصوب هيچگاه خالى نخواهد ماند.

2- العلم المصبوب: علم بكسر عين و سكون لام، و صب بمعناى ريزش و بارش از بالا به پائين، اشاره به مقام عالى علم امام عليه السلام است، علوم الهيه اى لدنيه است كه از مقام رفيع حضرت علام الغيوب جل اسمه العليم، بر قلب مبارك امام ريزش يافته و باريده و ريزش دارد و همواره در ريزش و بارش است.

اين دو لقب مقدس (علم منصوب و علم مصبوب) هر يك اشاره به شأنى از شئون ظاهريه و باطنيه امام است كه اتصاف امام عليه السلام به هر يك از اين دو صفت در ارتباط با ديگرى است، بلكه صفت دوم مثل اصل و صفت اولى مثل فرع است يعنى

ص: 261

كسى علم و علامت منصوب است و به امامت منصوب مى شود كه علمش مصبوب و لدنى و از علم الهى و بى زحمت تحصيل و بدون رفتن به مدرسه باشد و نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت و بغمزه مسأله آموز صدها هزار مدرس شد باشد، مقام علم مصبوب در رتبه مقدم بر علم منصوب است، اما علم منصوب و نصب امام من جانب الله دليل بر علم مصبوب است و فرق آنها فرق بين اثبات و ثبوت است؛ با هم در ارتباطند مثل ارتباط جمله و كلمه با مدلول و مفهوم آن كه كلمه و جمله بدون معنى مهمل است و دال بر معنائى نيست و معنى هم بدون كلمه و جمله، مورد اشاره نيست، دال و مدلول در وجود با هم مقرونند و علم منصوب شأنش شأن كلام است و علم مصبوب شأنش معنى است و از اينجا معلوم مى شود كه باطن امر ولى و امام، اعظم و اكرم از ظاهر آن است و مقام ولايت باطنيه اكبر از ولايت ظاهريه است، پس امام در رتبه پيش از آنكه علم منصوب باشد، علم مصبوب است، و بر حسب بعض تفاسير آيه كريمه" فَإِذَا فَرَغْتَ فَانصَبْ"(1) امر به نصب همين علم و علامت است، چنان كه آيات قبل از آن نيز بر زمينه سازى و بيان مناسبت همين نصب است.

ص: 262


1- 243. ( 1). سوره شرح، آيه 7..

فلسفه احكام

اشاره

س 1. چندى است در بعضى نوشته ها و اظهارنظرها درباره «عده» مخصوصاً «عده» در ازدواج موقت و اذن ولى در ازدواج دختر باكره مطالبى عنوان مى شود به اين صورت:

علت نگهداشتن عده

الف- نگهدارى عده صرفاً به خاطر اطمينان از عدم وجود جنين در رحم است و چون با وسايل پزشكى (از قبيل: كاندوم، قرص ضد باردارى، ترى ليتومى «لوله بستن زنان» وازكتومى «لوله بستن مردان» و نهايتاً آزمايش خون و ادرار و سونوگرافى و بعضاً اخراج رحم از بدن) مى توان از عدم وجود جنين در رحم مطلع شد، لذا نيازى به نگهدارى عده نيست و نتيجه مى گيرند كه يك زن مى تواند با استفاده از اين وسايل در يك روز به ازدواج چند مرد درآيد!

اذن ولى در ازدواج دختر باكره

ب: در اين زمان دختران از رشد فكرى و عقلانى كافى برخوردارند، همانطور كه دختر بالغه بدون اذن ولى مى تواند در مال و دارايى خود تصرف كند، در ازدواج نيز مخير است و در نتيجه اذن پدر يا جد پدرى در ازدواج دختر باكره لازم نيست.

ص: 263

ج. علّت حكم را ما نمى دانيم تا در صورت فقدان، از حكم دست برداريم و آنچه در بعض موارد ذكر شده حكمت حكم است و تنقيح مناط قطعى ممكن نيست و نمى توان بخاطر امور مذكوره در سؤال حكم قطعى مسلّم نزد فقهاء را منتفى نمود.

بنابراين در تمامى موارد مذكوره زن بايد عدّه نگهدارد و اگر دربين عدّه شوهر كند در حكم زن شوهردارى است كه به ديگرى شوهر كند و احكام آن از حرمت و بطلان عقد و اجراء حدّ و غير اينها تماماً جريان دارد.

نسبت به ازدواج دختر باكره به نظر حقير احتياط واجب اينستكه با اذن پدر باشد و احكام شرعيه بمرور ازمنه تغيير نمى كند حلال محمد صلى الله عليه و اله حلال الى يوم القيمة و حرام محمد صلى الله عليه و آله حرام الى يوم القيامة.

رقص زن براى زن

س 2. آيا حرام بودن رقص زن براى زن به طور مطلق حرام است يا اينكه مى توان گفت كه در اين دوره و زمانه كارهاى واجب تر ديگرى مثل رعايت حجاب و متانت است كه رقص زن براى زن در كنار آن اهميتى ندارد؟

ج. چنان كه مى دانيم گناهان در اسلام و بلكه بر حسب هر نظر مستقيم در يك درجه نيستند و به كوچك و بزرگ و صغيره و كبيره تقسيم مى شوند. و واجبات هم در اهميت با هم تفاوت دارند، مثلًا نسبت به پدر و مادر، ضرب و زدن آنها گناهش از فحش و ناسزاگوئى به آنها بيشتر است، و گناه اف گفتن و اظهار انزجار از آنها از گناه فحش و دشنام كمتر است. يا در مورد برادر يا خواهر مؤمن اهانت و استخفاف و تحقير او حرام و گناه است، اما از دشنام دادن و تهمت زدن به او گناهش كمتر است، و گناه دشنام از زدن و جراحت بدنى كوچكتر است، و گناه كشتن او از همه اين گناهان بزرگتر است.

ص: 264

همچنين تجاوز به مال گناهش از تجاوز به ناموس كوچكتر است و خلاصه هم واجبات و فرائض و هم محرمات و گناهان از حيث اهميت تفاوت دارند.

و بر حسب اين درجه بندى نمى توان گناهان كوچكتر را مجاز شمرده و بى اهميت دانست، انسان آگاه از همه گناهان بايد بپرهيزد، و به گفته بعضى بايد مانند كسى بود كه راهى را كه در آن خار و خاشاك است طى نمى كند، و از هر خار كوچك و بزرگ پرهيز ميكند.

چنانكه در ضررهاى دنيوى و جسمى و مالى از هر ضرر و زيان كوچك و بزرگ پرهيز مى كنيم، در راه ديندارى و در راه خودسازى و كمالات معنوى كه اساس شرف و اعتبار انسان است نيز بايد از هر ضرر كوچك و بزرگ و هر كارى كه به حيات معنوى و روحانى انسان لطمه وارد مى نمايد پرهيز كنيم. علاوه بر اين گناهان صغيره هم اگر تكرار شوند سبب هلاكت روح و سقوط مى شوند.

ان شاءالله تعالى سعى كنيد كه همه تعاليم سعادت بخش دينى را در زندگانى و برنامه امور خود بكار بنديد كه خير دنيا و آخرت با بكار بستن اين تعاليم عاليه فراهم مى شود. و مخصوصاً در امر حجاب هم كه به اهميت آن اشاره كرده ايد اهتمام لازم مبذول داريد خداوند شما را ثابت قدم و پايدار قرار دهد.

حكمت حرمت پوشيدن صورت براى زنان در حال احرام

س 3. در احكام حج مى خوانيم كه براى زن محرم، پوشيدن صورت يا قسمتى از صورت با نقاب يا چيز ديگر حرام است ولى در غير ايام حج براى زن، احتياط واجب است كه صورت و دو دست را از نامحرم بپوشاند- حكمت اين چيست؟ مى دانيم كه اين حكم الهى است ولى آيا در اين باره حديثى داريم كه حكمت يا هدف آن را بيان كرده باشد؟

ص: 265

ج. برنامه هاى حج برنامه هائى استثنايى و حاوى اسرار و امورى است كه همه، شخص را به حساب تسليم احكام الهى و قبول بى غل و غش قلبى هدايت مى نمايد. بعض اعمال است كه در حال عادى محبوب و مستحب است ولى براى محرم حرام است شخص مؤمن هر دو را حكم خدا مى داند و همانطور كه در روايات اسلامى است پايه تسليم مؤمن بايد چنان محكم باشد كه اگر مثلًا نصف يك دانه سيب كه حرام فرموده باشند و نصف ديگر را حلال مى پذيرد" وَسَلِّمُواْ تَسْلِيمًا"(1).

پيرامون موسيقى

ج. نامه استفساريه آن جامعه گرامى واصل شد. توجه آن عزيزان به تحقيق در مسائل مذهبى مورد كمال تقدير و تشكر است. اميد است از توفيقات الهى برخوردار و انوار معرفت و علم همواره در آن قلوب صافيه در لمعان و ازدياد باشد جواباً اشعار مى دارد:

موسيقى، هميشه و در همه ادوار و اعصار در بين مترفين از مسلمانان و پادشاهان و باصطلاح خلفاء و قشرهاى مرفه از اين طراز و اهل ملاهى ومناهى جايگاه ويژه داشته و خوانندگان و نوازندگان مورد تشويق و ترغيب آنها بوده و هستند و در بين غير مسلمان ها مثل بسيارى از محرمات ديگر از قبيل بيگارى و قمار و رقص و غيره و كفر و شرك جايگاه تقريباً همگانى داشته است.

بنى اميه و بنى عباس نسبت به آن كمال رغبت نشان مى دادند و موسيقيدانان معروف و خوانندگان و كنيزان خواننده و نوازنده حتى در امور سياسى و مملكتى هم دخالت مى كردند و يكى از نقاط ضعف مهم و مطاعن آنها همين اشتغالشان به لهو و لعب و طرب و موسيقى بوده در حالى كه در بين مسلمانان كسانى بوده اند كه از شدت گرفتارى، به يك قرص نان نيازمند بودند، بخشيدن هدايا و جوائز از بيت المال مسلمين به

ص: 266


1- 244. ( 1). سوره احزاب، 56..

نوازندگان و ...، معروف و مشهور است. مسلمانان تاريخ اسلام هميشه به اين اعمال زشت آنها اعتراض داشتند.

فرقى كه عصر ما با اعصار گذشته دارد ارتباطاتى است كه مردم دنيا را به هم نزديك كرده است در گذشته جامعه مسلمان از جوامع كفار جدا بود و اگر چه معلوم بود كه آنچه در اسلام حرام است مثل شراب و قمار و موسيقى و ارتباطات نامشروع مرد و زن بيگانه در جوامع ديگر از ادوات بلكه جزء هويت آنها است اما اين معاصى در دسترس اهل معصيت و افراد شهوتران و عياش و هرزه از مسلمان ها نبود يا اگر بود دسترسى به آنها براى همه فراهم نبود در عصر ما وسايل معصيت به آسانى در دسترس همه قرار گرفته و هر كسى مى تواند مرتكب اين محرمات شود.

در گذشته بسيارى خودبخود و ناخواسته از اين معاصى دور بودند و اگر غريزه هاى حيوانى آنها هم كمال علاقه را به هرزگى هاى مختلف داشت در جامعه اسلامى به آن دسترسى نداشتند ولى در عصر حاضر خوددارى از مناهى و ملاهى فقط با قوت ايمان و تقوى و جهاد با نفس حاصل مى شود و مؤمنين واقعى كه كم هم نيستند و در حال حاضر هم در اكثريت مى باشند فقط به حكم تحريم الهى اين معاصى را كه تا پشت گوش آنها و در داخل خانه آنها آمده است ترك مى نمايند.

ولى نظر اسلام در محرماتى كه به آن شناخته شده است بر كسى پوشيده نبوده است. مسلمان ها به اين احكام اسلام آورده و تسليم بوده اند ساختن آلات طرب مثل الات قمار مثل ساختن شراب و فروش و خريد آن ها را همه حرام مى دانستند و عملًا ممنوع و از كسب هاى حرام بوده آلات موسيقى را مى شكستند و نواختن و ياد دادن و ياد گرفتن آنها هرگز علنى و آزاد نبود و اگر كسانى ياد داده يا ياد مى گرفتند پنهانى و سرى بود، مردم از معاشرت با آنها از خوردن غذاى آنها و گرفتن هديه از آنها اجتناب مى كردند.

ص: 267

حرمت اين آلات و غنا در مسلمانها مثل حجاب بانوان، مثل حرمت شراب و حرمت بت پرستى و حرمت برگزارى مراسم مسيحى ها همه مسلم بود و باصطلاح آن زمان ها گرايش بكفر تشبه بكفار و به اصطلاح زمان ما غرب گرائى بود.

لذت روحى كه از موسيقى به انسان دست مى دهد همانند و در رديف لذت سائر مواد مخدر، شهوانى و غير عقلانى است. حكايات عجيب و غريب از تأثير اين لذت در تاريخ از معتادين به موسيقى نقل شده است كه از آنها فهميده مى شود لذت آن تا چه حدّ حيوانى و هوش و عقل زداست كه حيا و شرف و غيرت براى شخص معتاد باقى نميگذارد. ضرر و تأثير آن بر اعصاب نيز بر حسب گواهى اهل اطلاع ثابت است. هر چه احساسات جوانى و غرائز حيوانى در انسان قوى تر باشد ميل به موسيقى، ميل به اختلاط با جنس مخالف، ميل به مواد مخدر و ... بيشتر است و اين امور و كارها و عياشى ها و هرزگى ها مثل ديدن فيلمهاى سكس و حكايات شاهد بازان و شعرا، وصف و مدح خوبرويان و عشق به آنها و وجد و سماع صوفيان همه اين غرائز و لذائذ را تحريك و تقويت مى نمايد و گرفتار آنها را گرفتارتر مى سازد و همه لهو و باز دارنده از ياد خداوند متعال است و چيزى كه در آن نيست عرفان حقيقى است.

پس از اين توضيحات كه به عنوان اشاره است و تفصيل آن طولانى است و علماى اخلاق و روانشناسان و شاعرانى مثل سعدى بايد آنرا بسط و شرح بدهند، عرض مى شود: ما در ترك محرمات و انجام واجبات خود را تابع امر و نهى الهى مى دانيم و به تسليم كامل در برابر خداوند عالم حكيم خود را مى سازيم و فكر و روح خود را رشد و تعالى مى دهيم و حتى اگر هيچ حرفى از ضرر موسيقى يا فائده ترك آن نشنيده باشيم موسيقى و محرمات ديگر را ترك مى كنيم.

صدها ميليون مسلمان هستند كه شايد پيرامون ضرر بسيارى از مناهى اطلاعات كافى نداشته باشد ولى ايمان و تسليم آنها آنان را از ارتكاب گناهان باز مى دارد و چه بسيار افرادى كه ضرر بسيارى از معاصى و مناهى و ملاهى را مى دانند و حتى پيرامون مفاسد

ص: 268

آن سخنرانى مى نمايند اما در مقابل عمل از خوددارى و نزديك نشدن به اين آفات عاجز و ناتوانند. شخص مؤمن خدا را به تمام مصالح و مفاسد امور عالم مى داند و اين چون و چراها را در احكام خدا نمى آورد.

با اين توضيحات جواب مسائل بشرح زير بيان مى شود:

آيا مجاز بودن موسيقى با تصميم اشخاص است؟

س 4. آيا هر كس مى تواند در مورد مجاز بودن يك موسيقى براى خودش تصميم بگيرد؟

ج. مجاز بودن يا نبودن، حكم خدا است و از پيش خود كسى نمى تواند مجاز و غير مجاز و حلال يا حرام بگويد.

آيا ممكن است يك موسيقى براى كسى مجاز و براى ديگرى حرام باشد

س 5. آيا يك نوع موسيقى و يا به طور خاص يك ترانه مى تواند براى يك نفر مجاز و براى ديگرى غير مجاز باشد؟

ج. تماماً جايز نيستند.

ميزان اعتبار نظر وزارت ارشاد درباره موسيقى ها

س 6. آيا حكم وزارت ارشاد در مورد مجوز دادن به آلبومها حجيت دارد؟

ج. نظر وزارت ارشاد اعتبار شرعى ندارد و در موارد متعدد مخالف صريح احكام الله بوده است.

ص: 269

موسيقى هاى پخش شده از راديو و تلويزيون

س 7. آيا موسيقى هايى كه از راديو و تلويزيون پخش مى شوند تماماً جايزند؟

ج. تماماً جايز نيستند.

موسيقى هايى كه وزارت ارشاد نظر نداده

س 8. در مورد موسيقى هايى كه وزارت ارشاد در مورد آن نظر نمى دهد حكم چيست؟

ج. گفته شد كه نظر وزارت ارشاد معتبر نيست.

تأثير كم يا زياد گوش دادن موسيقى در مجاز بودن آن

س 9. آيا كم يا زياد گوش دادن موسيقى در مجاز بودن آن مؤثر است؟

ج. كم آن هم حرام است و مجاز نيست مثل كم شراب و قمار.

استفاده از آهنگ هاى خوانندگان توسط مداحان

س 10. برخى از مداحان در مدح ائمه اطهار بخصوص مصيبت خوانى براى حضرت سيد الشهداء از همان آهنگهايى استفاده مى كنند كه خوانندگان در آلبوم هاى خود استفاده كرده اند (يعنى فقط شعر آن را تغيير مى دهند) كه ظاهراً بسيار تأثير گذار بوده، و باعث جذب بيشتر جوانان به اين شده است حكم آن چيست؟

ج. اگر آواز غنا باشد هر مضمون داشته باشد اگرچه مناجات و دعا باشد حرام است.

ص: 270

هم خوانى يا تك خوانى زنها

س 11. اين روزها در قالبهاى مختلف به صورت هم خوانى و يا بعضاً تك خوانى از صداى زن در آلبومها استفاده مى شود. با توجه به اين كه اين آلبوم ها بعضاً مورد تأييد وزارت ارشاد نيز مى باشند لطفاً نظر خود را راجع به شنيدن صداى زن (تكخوانى و همخوانى) اعلام فرماييد.

ج. اگر خواننده ناشناخته باشد و موجب تحريك و تهييج شهوانى نباشد و غنا هم نباشد حرمت آن معلوم نيست و تأييد و عدم تأييد وزارت ارشاد معتبر نيست.

ياد گرفتن و آموزش موسيقى

س 12- امروزه شاهد گسترش روز افزون كلاسهاى موسيقى در سطح كشور هستيم. بغير از مراكز خصوصى آموزش موسيقى بعضاً مراكز دولتى نيز به تشكيل اين گونه كلاسها مبادرت مى ورزند، كه بعيد نيست از بودجه بيت المال نيز در اين راه استفاده شود. لطفاً نظر خود را در مورد آموزش موسيقى در حالت كلى و همچنين در حالت مذكور اعلام فرماييد.

ج. آموختن و ياد دادن و ياد گرفتن موسيقى و تأسيس مراكز تعليم آن به عنوان مدرسه يا هر عنوان ديگر از طرف دولت يا اشخاص حرام است و صرف بيت المال در آن مجاز نيست و حقوق معلمان و كاركنان اين مدارس حرام است.

در پايان از خداوند متعال براى آن ارجمندان گرامى توفيق و تسديد مسئلت نموده اميد است با طى درجات علمى و نيل به مقامات بلند براى اسلام و مسلمين عزت آفرين بوده حضرت بقيه الله مولانا المهدى ارواح العالمين له الفدا از شما راضى و خوشنود باشند.

چرا موسيقى را حرام مى دانيد؟

س 13. چرا شما موسيقى را حرام پمى دانيد؟

ص: 271

ج. موسيقى به معناى استفاده از آلات طرب به انواع بسيارى كه در بين اقوام و جوامع دارد و آواز خوانى بنوع غنا كه خوانندگى طرب انگيز و لهو آميز و مناسب با مجالس لهو است، همه در اسلام حرام است و در بين مسلمانان متعهد در طول قرون و اعصار مذموم و متروك بوده و هست. ساختن و خريد آلات آن در بسيارى از جوامع ديگر مثل بعض محرمات و معاصى ديگر مانند شرب خمر و قمار، متداول و متعارف و شايع بوده و هست. چنان نيست كه در عصر ما شيوع پيدا كرده باشد. فروش و نگهدارى اين آلات و ساختن و نواختن و ياددادن و ياد گرفتن آنها نيز حرام است.

هميشه در بين غير مسلمين شايع بوده است و نوازندگان و خوانندگان معروف بوده اند امروز با ارتباطاتى كه مردم دنيا با هم پيدا كرده و دنيا مثل يك شهر شده است مسلمان بايد استقلال اسلامى و قداست و هويت خود را حفظ كند و در عادات سوء كفار و معاصى و ملاهى كه در آنها رايج است غرق نشود.

عمده ضرر موسيقى و غنا موضوع از خود بيخود شدن و بازدارى آن از ياد خدا و آثار تخديرى آن است كه حتى گاه بعضى چنان از خود بيخود شده اند كه در حضور مردم به زشت ترين كارها دست يازيده اند.

راجع به آثار مخرب آن رساله ها و كتاب ها نوشته شده است و اگر كسى به آن ميل داشته باشد، بايد بداند ميل عقلائى نيست ميل حيوانى و شهوانى و علاقه به ملاهى است و اگر هم براى آن فائده اى بگويند بفرض صحت در برابر ضررهاى آن براى فرد و جامعه قابل ذكر نيست.

خدا در قرآن درباره شراب و قمار به آنهائى كه براى آنها منافعى مى گفتند مى فرمايد:" اثْمُهُمَا أَكْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا"(1) گناه شراب و قمار و ضررهاى آن از فائده و منفعت آنها بيشتر است.

ص: 272


1- 245. ( 1). سوره بقره، آيه 219..

به هر حال شخص مسلمان بايد به احكام خدا از حلال و حرام و واجبات تسليم باشد از حرام خدا پرهيز نمايد و به واجبات عمل كند تا سعادت مند شود. البته در بعضى موارد بايد با نفس اماره مقاومت كرد و به شدت با آن روبرو شد و از اين كه نفس و شيطان بر انسان مسلط شوند بر حذر بود. جهاد اكبر با نفس جهاد با همين غرائز حيوانى با ميل به موسيقى، ميل به مواد مخدر، ميل به هوس رانى و چشم چرانى، ميل به برترى و برترى جوئى است جهاد با تكبر، با حسد، با تنبلى و سستى و رفاه طلبى و خود كامگى و ... است.

موسيقى، غنا، قمار، شراب، شهوات غير مشروع، مراكز فساد و فرهنگ سراها و جشنواره ها همه وسايل اغفال بشر و هلاكت حقيقى او و باز دارنده او از نيل به مقامات بلند انسانى است.

مخصوصاً نوجوانان و جوانان عزيز بايد در مقابل هجوم اين امور مقاومت كنند و بر آنها حاكم و پيروز شوند در روايات است: «ربّ شهوة ساعة اورثت حزناً طويلًا»(1). بسا يك هوسرانى كوتاه مدت كه حزن، اندوه، گرفتارى و پشيمانى طولانى را در پى دارد.

بايد فراموش نكنيم كه ما انسان ها و افراد بشر مانند بيمار يا كسى كه برنامه تندرستى و بهداشتى از پزشك متخصص بهداشت جسم و روان مى گيرد مى باشيم، نبايد انتظار داشته باشيم كه هر چه ما به آن ميل داريم يا آن را دوست نداريم به ما آنرا دستور دهند بايد به نسخه عمل كرد و چه نسخه اى كاملتر و جامعتر از قرآن مجيد و تعاليم حضرت رسول اكرم و ائمه طاهرين، عليهم السلام، است. خداوند متعال همه ما را قدردان اين نعمت بزرگ هدايت قرار دهد.

و در پايان، براى تذكر، ترجمه يكى از روايات شريفه كه در مذمت غنا و آلات موسيقى و لزوم پرهيز از آنها روايت شده نگاشته مى شود:

ص: 273


1- 246. ( 1). بحارالانوار، ج 67، ص 321، باب 58..

در كتاب شريف كافى كه يازده قرن بيشتر است مورد مراجعه و استناد علماء و محققان بوده و هست در باب غنا 25 حديث روايت شده است از جمله روايتى است كه از شيخ جليل القدر على بن ابراهيم صاحب تفسير معروف از هارون بن مسلم از ثقات او از مسعدة بن زياد كه او هم از ثقات و صاحب كتاب است روايت نموده است:

(به اين شرح) مسعده گفت در خدمت حضرت ابى عبد الله (حضرت صادق) عليه السلام مشرف بودم. مردى به آن حضرت عرض كرد: پدر و مادرم فدايت باد! گاهى به مستراح مى روم و مرا همسايگانى است كه كنيزانشان آواز غنائى مى خوانند و تار مى زنند و من بسا نشستنم را براى شنيدن از آنها طول مى دهم. حضرت فرمودند: نكن. مرد عرض كرد: بخدا سوگند من نزد آنها نميروم فقط شنيدنى است كه به گوشم مى شنوم. حضرت فرمود: از خدا بترس يا حذر كن مگر نشنيده اى از خدا كه مى فرمايد:" إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولًا"(1) يعنى گوش و چشم و دل همه مسئولند عرض كرد بلى بخدا سوگند مثل اين كه من اين آيه از كتاب خدا را از عجم و عربى نشنيده بودم ناچار من ديگر به اين كار انشاء الله بر نمى گردم و از خدا طلب مغفرت و آمرزش مى نمايم. سپس حضرت به او فرمودند: بر خيز و غسل كن و از خدا هر چه براى تو جلو آمد سؤال كن و طلب مغفرت و آمرزش نما. زيرا تو بر گناه بزرگى مداومت داشته اى و چقدر حال تو بد بود اگر بر اين حالت مى مردى خدا را حمد كن و از او توبه بخواه از هر كارى كه خدا آن را كراهت دارد زيرا خدا كراهت ندارد مگر كار زشت و قبيح و كار قبيح را رها كن براى اهل آن كه براى هر كارى اهلى است.

اميد است همين روايت گويا و رسا باشد كه هست و الحمد لله.

ص: 274


1- 247. ( 1). سوره بني اسرائيل، آيه 36..

خواندن نماز به فارسي

س 14. آيا مى توان نماز را به فارسى (معنى نماز) خواند؟ اگر خير دلايل ضرورت به عربى خواندن نماز را بفرماييد. (پاسخ را براى ارائه به يكى از دانشجويانم فورى نياز دارم) التماس دعا.

ج. در الفاظ عربى نكات ادبى و مضمونى وجود دارد كه به فارسى ادا نمى شود اگر هم ادا شود همه نمى توانند، علاوه بر اينكه اين الفاظ آنچه كه قرآن است وحى الهى است و نكات و جهاتى كه در آن منظور است در چنان حد كمالى است كه بشر نمى تواند كما هو حقه آن را به لغت ديگر و بلكه به لغت عربى و لفظ ديگر ادا كند. اذكار ديگر نماز هم همه مأثور و اهل بيت وحى عليهم السلام رسيده است.

مضافاً بر اينكه اين تعهد بخصوص اين الفاظ موجب اتحاد شكل و حفظ اساس مى شود و ترجمه آن به زبانهاى مختلف بمرور زمان خصوص كه هر كس خودش ترجمه را بگويد موجب اختلاف در اصل مضمون مى شود و معايب زياد دارد و خلاصه براى حفظ اين جهت و دفع آن معايب بايد قرائت و اذكار واجب بعربى باشد.

مضافاً بر اينكه تكليف و وظيفه اين چنين مقرر شده و بايد طبق تعليمات عمل نمود.

پيرامون ديه

س 15.

ج. اين مسأله به اين نحو كه مطرح شده به يك مسأله كلامى شبيه تر است تا به يك مسأله فقهى. از نظر فقه و ادله فقهيه حكم همان است كه واقع شده است.

و اما از لحاظ جواب به اين سؤال ممكن است گفته شود احكام ديات حكمتهاى متعدد دارد كه در بعض موارد همه اين حكمتها وجود دارد و در بعض موارد بعض آنها ملاحظه شده است.

ص: 275

از جمله اين حكمتها جبران خسارت، بازدارى از ارتكاب جرم و تأديب مجرم است كه هر كدام از اين فايده ها بر ديه مرتب باشد تشريع حكم ديه براى همان باشد كه موجه و لازم است ولى تأمين همه اين حكمتها در هر مورد فراهم نيست اگرديه در موردى يا مواردى جبران خسارت ننمايد يا بيشتر از خسارت وارده باشد حكمت بازدارى و تأديب محفوظ است.

اصولًا در مثل اين مقررات و قوانين نمى توان موارد را به حسب خصوصيتى كه دارند در نظر گرفت و براى هر كدام ديه خاصى معين نمود يا از اساس آن را موردى قرار داد مثل اينكه ديه يك صنعتگر ماهرى را كه هر روز صدها برابر ديه اش مزد مى گيرد صدها برابر ديه يك فرد عادى قرار داد يا ديه انگشت يك نفر خطاط را كه براى هر كلمه اى كه مى نويسد مبالغى زياد دريافت مى كند اضعاف مضاعف ديه يك نفر كارگر كه با انگشتش كار نمى كند ولى با دستش كارهاى گرانبها انجام مى دهد قرار داد. به اين گونه اگر وضع ديه و خسارت شود همه به هم ريخته مى شود و خلاصه معيار شخص است نه شخصيت.

آيا نصف بودن ديه زن با عدالت سازگار است؟

س 16. بالاخره ما عمرى ازمان گذشت و نفهميديم چرا ديه زن نصفه مرده؟ عمرى ازمان گذشت و نفهميديم چرا شهادت زن نصف مرده؟ عمرى ازمان گذشت و نفهميديم چرا زن از شوهرش كه باهاش عمرى زندگى كرده و جوونيشو به پاش ريخته كمتر از بچه هاشه؟ عمرى ازمان گذشت و نفهميديم اگه عدالت و برابرى هست پس چرا اهل كتاب ديه شون نصف ديه مسلمونه؟ عمرى ازمان گذشت و خيلى چيزارو نفهميديم. اميدوارم شما بهمون جواب اين چراها رو بديد.

ص: 276

ج. اى كاش در اين عمرى كه بر ما گذشت همين چند چيز را نفهميده بوديم! اى كاش نفهميده ها و مجهول مانده ها معدود بود و شماره داشت و مى توانستيم يك ميليون و هزار ميليون و هزارها ميليارد را بشماريم و بگوييم عمرى از ما گذشت و براى هزار ميليارد و هزارها ميليارد سؤال، جواب نيافتيم؛ يعنى همه را شناختيم و اين مقدار ناشناخته ماند.

مى دانيد كه اگر مى توانستيم ناشناخته ها و مجهولاتمان را در يك شماره- هرچه قدر بزرگ باشد و مثلًا عدد يك كه در مقابل آن صدهزار صفر گذاشته باشيم- تحت حساب و رقم درمى آوريم در علم و دانش در چه مرتبه اى بوديم؟

يقيناً در هر مرتبه اى بوديم ارسطوها و فارابى ها و ابن سيناها و صدها از اين اشخاص در برابر دانايى هاى ما سر تعظيم فرود مى آوردند.

اصلًا شما مى توانيد از ميان تمام حكيمان و دانشمندان و رياضى دانان كسى را معرفى كنيد كه بتواند مجهولات خود را به شمار آورد؟ آنچه شمردنى است و در شمار مى آيد معلومات و دانسته ها است.

بنابراين چرا فقط از غصه نامعلوم ماندن اين چند چيز رنج مى بريد؟ عالم تشريع و تكوين در هر بخش بسيار كوچكش از اين چراها بسيار و بى شمار دارد. هر جزئى از عالم تكوين و هر فردى از انسان، خود عالمى است كه با آنكه به كلى ناشناخته نيست و ناشناخته نمانده است اما باز هم ناشناخته است و چراها در برابر آن هم چنان اسباب تحير ارباب عقول كبيره است و مى پرسند و كاوشگرى مى نمايند و مى فهمند كه درهر موضوع هم هرچه را بفهمند و كشف كنند همه اسرار آن نيست و در عين حال پرسش را ادامه مى دهند و چراهايى كه حاكى از غرور جاهلانه است بر زبان نمى آورند و مى دانند كه هر چه در عالم تشريع و تكوين به صورت و برنامه اى كه هست بايد به همان صورت باشد، اگر غير از اين باشد غلط است.

انگشت اشاره بايد از انگشت ميانى كوچكتر باشد اگر مساوى آنها باشد غلط مى شود، درخت توت با همه بزرگى اش ميوه اش بايد كوچك باشد و بوته هندوانه با همه ضعف و

ص: 277

سستى و كوچكى اش ميوه اش چند كيلو مى شود، در عالم تشريع قوانين و تعاليم اخلاقى و قضايى و اجتماعى و نظامى و غيره همان بايد باشد كه هست.

ديه زن بايد نصف مرد باشد و اهل ذمه همان ديه اى را كه مقرر شده است بايد داشته باشند و دختر بايد نصف پسر ارث ببرد و زن بايد گاه چهار يك و گاه هشت يك ارث ببرد، اگر بيشتر يا كمتر باشد غلط است شخصى كه چرا مى گويد اگرهمه را فهميده باشد نمى تواند چرا بگويد تا چه رسد به اينكه هيچ كجا را نفهميده باشد.

معارف دين ؛ ج 2 ؛ ص277

ذلك به اين پرسش ها هم جواب هايى داده اند اگر چه نمى توان آن ها را پاسخ اصلى و تمام حكمت و فلسفه حكم گفت. جواب از اين سؤالات در حدى كه براى ما ممكن است نياز به دين شناسى و اسلام شناسى و شناخت مقاصد اسلامى در ارتباط با روح و جسم و تمام شئون اين انسان دارد.

اجمالًا در اين احكام، مصالح دنيويه و اخرويه انسان منظور است و فرهنگ جامع و كامل اسلام در حيات فردى و اجتماعى و سياسى و روحى و جسمى و مادى و معنوى را بايد در نظر گرفت تا بتوان در اين مقوله ها اظهار نظر نمود.

سؤالاتى پيرامون سن بلوغ

س 17. الف- با توجه به اين كه بلوغ مرحله اى از زندگى است كه فعل و ترك فعل شخص آثار حقوقى دارد و هرگونه عمل حقوقى مانند: بيع، نكاح و ... داراى اثر مخصوص خود مى باشد و فقهاى عظام- كثرالله امثالهم- عموماً عقد ازدواج قبل از بلوغ را با رعايت مصلحت مولى عليه و با اجازه ولى صحيح مى دانند، و با توجه به اين كه حق فسخ عقد نكاح براى دختر بعد از بلوغ در نظر گرفته نشده است و در زندگى پيچيده امروز چنين عقدهايى توالى فاسدى دارد، آيا حكومت اسلامى مى تواند اين ازدواجها را ممنوع اعلام نمايد؟

ص: 278

ب- دين مبين اسلام براى پسران سن بلوغ را 15 سال قمرى و براى دختران 9 سال قمرى تمام معين نموده است و از طرفى نظر فقهاى عظام- كثرالله امثالهم- اين است كه بعد از فرا رسيدن سن بلوغ نمى توان كسى را به عنوان جنون يا عدم رشد محجور نمود مگر اينكه عدم رشد يا جنون او ثابت شده باشد. حال سؤال اين است كه آيا مراد از بلوغ، همان بلوغ طبيعى (آمادگى جسمى براى عمل زناشويى و حاملگى) است يا بلوغ عقلى و رشد عقلانى.

ج- آيا مى توان بين بلوغ در تكاليف فردى (عباديات) و بلوغ در روابط اجتماعى از قبيل اعمال حقوقى و ... تفاوت قايل شد؟

د- اگر بلوغ به معناى اهليت كامل در تصرفات و امور مالى و حقوقى باشد، چرا با توجه به گزارشهاى پزشكى و روانى و تأييد متخصصان، س 15 و 9 سالگى سنى نيست كه پسر و دختر را داراى اهليت كامل در تصرفات مالى و حقوقى دانست؟

ه-- آيا دولت اسلامى مى تواند بين سن عبادات و معاملات تفاوت قرار دهد و سن خاصى را براى رشد اعلام كند تا اعمال حقوقى بر اساس آن انجام شود؟

ج. احكام شرعيه مورد اينگونه مداخلات قرار نمى گيرند و در ولايت پدر يا جد پدرى مصلحت مولى عليه ملحوظ است و استقلال جنسى نسبت به نفس و مال خود با بلوغ جسمى و عقلى كه همان رشد و تمييز منفعت از ضرر است حاصل مى شود و هيچ يك از اين دو بلوغ بدون ديگرى موجب نفوذ تصرفات نمى شود و اختصاص سن بلوغ

ص: 279

جسمى به عبادت و تعيين سن خاص از پيش خود براى معاملات جايز نيست. والله العالم

علت حرمت ازدواج زن مسلمان با مرد غير مسلمان

س 18. چرا يك زن مسلمان نمى تواند با مردى غير مسلمان ازدواج نمايد؟

ج. در فرض سؤال ازدواج بانوى مسلمان با مرد كافر موجب مى شود كه در مواردى كه شوهر بر زن اختياراتى دارد بر او مسلط و صاحب اختيار باشد و قرآن كريم مى فرمايد:" وَلَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا"(1) بر حسب اين آيه شريفه مؤمن چه مرد باشد چه زن، تحت حكم و فرمان كافر قرار نمى گيرد و علاوه بر اينكه مرد كافر كفو زن مسلمان نيست.

در خصوص مشرك قرآن كريم صراحت بر نهى دارد و از حكمتهاى اين حكم عالى همين محافظت بر ايمان زن و جلوگيرى از استضعاف او بوسيله كافر است. و الله العالم

علت تحريم مشروبات الكلى

س 19. علت تحريم مشروبات الكلى را بفرماييد.

ج. احكام شرع تابع ادله است و از حكمتهاى تحريم مشروبات اين است كه عقل را زايل مى كند. و در ضررها و زيانهاى جسمى و روانى و اجتماعى آن رساله ها و كتابهاى بسيار نوشته شده است، و الله العالم

چرا خانم ها بايد حجاب داشته باشند

س 20. چرا خانم ها بايد حجاب داشته باشند اگر مى شود مفصل توضيح بدهيد.

ص: 280


1- 248. ( 1). سوره نساء، آيه 141 ..

ج. دليلش قرآن كريم و روايات شريفه و اجماع علماى اسلام است و براى تفصيل مطلب و مصالح مهم حجاب و مفاسد و خطرات بى حجابى بايد به كتب تفسير و روايى و فقهى و كتابهائى كه درارتباط باحكمتهاى حجاب و اثر آن در سلامت و صلاح جامعه نوشته شده است مراجعه نمائيد. والله العالم

آيا حديثى براى حرمت دوچرخه سوارى بانوان هست

س 21. چرا خانم ها نمى توانند سوار دوچرخه و زين اسب و ... شوند؟ اگر حديثى در اين باره هست ذكر كنيد.

ج. هر چيزى كه موجب تهييج قواى شهوى غير زوج باشد و نيز هر چيزى كه مفسده اى بر آن مرتب شود حرام است و لازم نيست براى هر چيزى روايت خاصى داشته باشيم بسيارى از فروع مندرج در قواعد كلى است و حكمش از آن استفاده مى شود. والله العالم

فلسفه تفاوت بين روزه واجب و مستحبى در باقى ماندن بر جنابت

س 22. لطفاً بفرمائيد چرا در روزه واجب ماه رمضان و يا قضاى آن نمى توان باقى بر جنابت ماند و اگر كسى ماند و غسل و يا تيمم ننمود روزه اش باطل است ولى در روزه مستحبى اگر كسى باقى بر جنابت ماند روزه اش باطل نيست مگر نه اينكه هر دو روزه مى باشند؟ لطفاً فلسفه اين موضوع را بفرماييد.

ج. احكام شرعيه بر اساس حفظ يا جلب بعض مصالح يا دفع يا رفع بعض مفاسد است هر چند بيشتر مصالح و مفاسد بر ما مخفى باشند مخصوصاً در مورد عبادات؛ آنچه كه روح عبادت است تعبد و پرستش و قبول و تسليم اوامر خداوند متعال است كه اين حال هر چه بدون نظر به مصالح ديگر عمل باشد خالص تر و مقدس تر است، لذا در اين برنامه هاى عبادى بنده مخلص فقط توجهش به اطاعت امر است خواه روزه واجب باشد خواه مستحب، يا نماز مثلًا دو ركعتى باشد يا سه ركعتى يا چهار ركعتى كه با اين تفاوتها

ص: 281

انجام دادن و اطاعت كردن، تسليم عبد ظاهرتر است و اين سرً بسيار بزرگ و با اهميتى است كه اهل معرفت و بصيرت در تحصيل آن اهتمام مى نمايند.

مع ذلك در مورد سؤال، تفاوت بين روزه واجب و مستحب اين است كه آن حال طهارت كمالش در روزه واجب مراعات مى شود و در روزه مستحب كه اهميت روزه واجب را ندارد رعايت اين جهت لازم نيست. والله العالم

ص: 282

صوفيه و فرق باطله

اشاره

س 1. پيرامون شيخيه و برخى عقائد باطل آنها

ج. نامه جنابعالى در وقتى رسيد كه مجال اطاله كلام ندارم اجمالًا براى اينكه بطور استعجال و اجمال پاسخ سئوالات را عرض كرده باشم به مقدارى كه توفيق مساعدت نمايد اكتفا مى نمايم.

اولًا واقع و حقيقت اين است كه تعجب كردم كه پس از اين مدت طولانى كه از پيدايش شيخيه و شيخ احمد و سيد كاظم و انشعاباتى كه در اين گروه پيدا شده و با اين همه رساله ها و كتابهائى كه پيرامون آنها و در ردّ عقايد آنها نوشته شده و بطلان امر آنها مكشوف گرديده است باز هم شخص فاضلى از صحت و فساد عقائد اين فرقه پرسش نمايد و از اجماع علماء و محدثين بر فساد آراى باطل آنها و بى سابقه بودن آن در بين شيعه مطلع نباشد.

مثل عقيده به وجود عالم كامل منحصر بفرد (غير از وجود مبارك امام حى موجود در اين عالم حضرت حجة بن الحسن العسكرى امام دوازدهم عليه الصلاة والسلام) كه جميع علما و فقهاء موظف باشند از آن عالم منحصر به فرد حكايت و روايت كنند و در برابر او حق اجتهاد و تكلم نداشته باشند.

و ثانياً بدون اينكه در اينجا بخواهيم به بيان معايب اين گروه و زيانهائى كه افكار و آراى عجيبه و غريبه و در بعض موارد نامفهوم و مضحك آنها براى اسلام و مسلمين داشته بپردازيم و يا در انگيزه هاى سران آنها و كسانى كه مستقيم و يا غير مستقيم به اين فرقه تراشى كمك كرده و آنرا تشويق نموده اند سخن بگوئيم و يا فساد عقايدى را كه به آنها

ص: 283

در مثل معراج و معاد نسبت داده شده كه با ضرورت اسلام يا ضرورت تشيع مخالف است مطرح كنيم، يا از عقايد غلوآميز آنها و اينكه اين مؤمن كامل چگونه شد كه در خانواده خوانين قجر قرار گرفت سئوال كنيم، يا عقيده اى را كه به شيخ احمد در انكار حيات حضرت بقية الله ارواح العالمين له الفدا نسبت داده شده كه در رساله رشتيه خود (جوامع الكلم ص 103) به فوت آن حضرت روحى فداه تصريح نموده است، و در نهايت عدم خلو زمان را از امام معصوم برخلاف نصوص صريحه و عقيده صحيحه شيعه اماميه انكار كرده است به مريدانش كه بسا بسيارى از آنها چنين عقيده فاسده را نداشته باشند نسبت دهيم چون هر چه از اين مقوله ها درباره اين فرقه بگوئيم تجديد مطلب است و با آنچه بزرگان و اعلام شيعه پيرامون اين گروه نوشته و فرموده اند بقدر كافى حجت بر آنها كه گرايشى به اينها نداشته باشند تمام است مضافاً بر اينكه دور اين مسلك رو به زوال و پايان است و امكان اينكه بتوانند در حال يا آينده در اذهان مردم (مگر افرد بسيار ساده و بى اطلاع از معارف اصليه تشيع) زمينه نفوذ داشته باشند بسيار كم يا منتفى است.

على هذا فقط در پاسخ جنابعالى عرض مى كنيم كه بر اين ادعاء ركن رابع يا مومن يا ناطق كامل اگر چه مدعى آن از همه آن نسبتها مبرّا باشد و در سائر عقايدش مستقيم و در خط اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام باشد هيچ دليلى از قرآن كريم و احاديث معتبره وجود ندارد و بدعت مسلم است و مدّعى آن مبدع است.

راه راست همان است كه در عصر غيبت كبرى و قبل از آن، علماى بزرگ و حمله علوم و احاديث امثال كلينى و صدوق و شيخ مفيد و شيخ طوسى و محقق و علامه و شهيدين و وحيد بهبهانى و بحرالعلوم و كاشف الغطاء وصاحب جواهر و شيخ انصارى و ميرزاى شيرازى و آيت الله بروجردى قدس سرهم و صدها و هزارها حاملان علوم و معارف اهل بيت طى كرده كه بر هر مجتهدى واجب است كه به اجتهاد خود عمل نمايد و تبعيت و تقليد از اجتهاد هيچ مجتهدى و لو بلغ فى العلم ما بلغ بر مجتهد ديگر جايز نيست.

ص: 284

و حديث بصائر الدرجات كه به آن اشاره فرموده ايد با صرف نظر از ضعف سند آن و اينكه مثل علامه مجلسى رحمه الله متن آن را چنين توصيف مى فرمايد: (والخبر لا يخلو من تشويش و النسخ التى عندنا كانت سقيمة فاوردناه كما وجدناه والمقصود منه ظاهر لمن تامل فيه)(1) هرگز به اين ادعاى واهى ارتباط ندارد و همانطوركه علامه مجلسى فرموده است با تأمل مقصود از آن ظاهر مى شود.

اين حديث كه متضمن مضامين عاليه است مربوط به ائمه عليهم السلام و اعداء معروف آنها است و هم ردّ بر كسانى است كه مقصود از اسامى فرائض و واجبات را ائمه عليهم السلام و محرمات و معاصى را اعداء آنها دانسته اند و خود را مكلف به انجام فرائض و ترك محرمات نمى دانستند كه بديهى است اين عقيده كفر صريح است و چنان كه در حديث مى فرمايد معتقد به اين عقيده مشرك به خدا است وشركش آشكار است و در آن شكى نيست هر چند صاحبان اين عقيده باطله خود را از محبان آل محمد صلوات الله عليهم بدانند.

غرض اينست كه مراد از حديث معلوم است و اين مسئله معرفت مؤمن كامل (غير از امام وقت كه بر حسب اخبار كثيره معرفت او واجب است و هر كس بميرد واو را نشناخته باشد به مردن جاهليت مرده است) اصلًا از آن استظهار نمى شود.

تا پيدايش اين طائفه كسى اين تفسير را براى آن نكرده است و يقيناً شخص مؤلف بصائر الدرجات محمد بن الحسن الصفار القمى قدس سره نيز غير از اين معناى ظاهرى كه عرض شد از آن استظهار نكرده است و در خيالش هم اين فكر مستحدث ركن رابع و مؤمن كامل خطور نكرده است.

مقصود از رجالى كه معرفت آنها را آن گروه گمراه كافى از عمل به واجبات و فرائض مى دانستند ائمه عليهم السلام است و مقصود از رجالى كه معرفت آنها را كافى از ترك

ص: 285


1- 249. ( 1). بحارالأنوار، 24/ 66 299/ 1 ..

محرمات مى گفتند اعداى آنها است كه در واقع اين فرقه دين را در معرفت اولياى خدا و اعداى خدا (تولى و تبرى) خلاصه مى كردند كه امام عليه السلام با آن شدّت و تاكيد فساد آن را اعلام و معتقد به آن را مشرك خوانده است.

و اما جمله اى از اين حديث كه بالخصوص به آن اشاره كرده ايد «و ذلك الرجل هو اليقين و الايمان و هو امام امته و اهل زمانه» حتماً مراد از رجل در اين جمله امام معصوم يعنى شخص حضرت صادق عليه السلام و سائر ائمه عليهم السلام است و ارتباطى به عالم كامل غير از ائمه عليهم السلام و به خوانين قجر و كريم خان و محمد خان و زين العابدين خان و ابوالقاسم خان و خود شيخ احمد و سيد كاظم و غيرهم ندارد.

واقعاً خيلى عجيب است كه كسى بخواهد با تفسير مثل اين حديث كه مقصود از آن ظاهر و مبين است فرقه سازى كند و بر سر راه بندگان خدا براى اضلال آنها بنشيند در حاليكه با هزار تكلف اين جمله و كلّ اين حديث قابل تفسير به ركن رابع و ناطق واحد غير از ائمه اثنى عشر عليهم السلام نيست و تا زمان استحداث اين فرقه اصلًا چنين استنباطى از آن در بين اعاظم محدثين مطرح نبوده است.

فقط آنها هستند كه معرفتشان واجب است و چنان كه اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد:

«و انّما الائمة قوام الله علي خلقه و عرفاؤه علي عباده و لا يدخل الجنة إلا من عرفهم و عرفوه و لا يدخل النار إلا من انكرهم و انكروه»(1)

اين احاديث مربوط به اين بزرگواران است كه قرآن درباره آنها مى فرمايد:" ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا"(2) نه خان قجرى يا استاد او سيد كاظم و شيخ احمد و هر كس ديگر.

ص: 286


1- 250. ( 1). رجوع كنيد به بحار، 6/ 233.
2- 251. ( 2). سوره فاطر، آيه 32 ..

ابواب ائمه

راجع به اين سؤال كه آيا بعد از هر امامى عده اى به نام ابواب بوده اند؟ جواب اين است كه اگر سؤال از اين باشد كه بعد از امام قبل و در عصر امامت امام بعد ابوابى از امام قبل باشند حتماً چنين چيزى نبوده است و قابل قبول نيست زيرا همه موظف بوده اند كه به امام بعد رجوع نمايند، و اگر مقصود اين است كه آيا هر يك از ائمه عليهم السلام درعصر امامت خود وكلائى و نوابى داشته اند يا نه اين سئوال منطقى است و در صورتى كه موانعى مثل تقيه وجود نداشته باشد طبعاً تعيين وكلاء براى رتق و فتق امور و رسيدگى به حوائج شيعه انجام مى گرفته و افرادى به اين سمت معين مى شدند نظير افرادى كه از طرف حضرت امير عليه السلام مثل مالك اشتر و ابن عباس و ديگران منصوب مى شدند و در زمان حضرات امام على النقى و امام حسن عسگرى عليه السلام و غيبت صغراى حضرت ولى عصر ارواحنا فداه اين برنامه معمول بود كه از مشهورترين آنها در عصر غيبت نواب اربعه بوده اند كه شايد علت شهرت و مقبوليت عامه آنها يا عموم نيابت آنها نسبت به همه بلاد بوده در حاليكه شايد در سائرين كسى كه گنجايش اين وسعت را داشته باشد نبوده است يا اينكه به اعتبار شخصيت ممتاز خودشان بيش از ديگران مرجع امور و مراجعات مردم بوده اند و يا اينكه وكالت ديگران نيز بواسطه آنها ابلاغ ميشده است كه به هر حال ظاهر اين است كه اين چهار نفر حائز مركز شيعى بوده اند كه ديگران در حد آنها نبوده ولذا وقتى به على بن محمد سمرى رضوان الله تعالى عليه اعلام شد كه غيبت تامه واقع شده است، باب سفارت و وكالت خاصه مطلقا مسدود شد.

اما اينكه اميرالمؤمنين يا سائر ائمه عليهم السلام ابوابى داشته باشند كه از آنها در افاضه علوم نيابت داشته باشند و مثل قائم مقام و واسطه منحصر به فرد باشند كه بدون توسل به آنها و شناخت آنها كسب علوم و معارف ائمه عليهم السلام ممكن نباشد چنين چيزى

ص: 287

سابقه ندارد حتى در زمان غيبت صغرى نيز محدثين و علماء به كار خود يعنى روايت احاديث و نشر علوم و بيان احكام بدون مراجعه به نواب اشتغال داشتند.

خلاصه، چنين امرى سابقه نداشته است كه شناختن يك يا چند نفر از اصحاب مدخليت در كسب علوم از اهل بيت عليهم السلام داشته باشد كه حديث آنها و گفته آنها در شرعيات تعبداً مثل قول ائمه عليهم السلام حجت باشد آن چنان كه معتقدان به ركن رابع و عالم كامل مى گويند. البته اين مورد تصديق است كه بعض اصحاب ائمه عليهم السلام، علوم بيشتر و احاديث زيادتر از بعض ديگر را تحمل كرده اند مثل سلمان يا محمد بن مسلم يا زراره اما اين بيشتر از اين نيست كه او حامل احاديث و ناقل علوم بيشتر است و موجب حصر بيان حديث و ابلاغ احكام و وساطت منحصره او بين امام و امت در علوم شرعيه نمى باشد.

و اما سؤال از شغل شاغل نواب اربعه آنچه كه بالفعل به نظر مى رسد اين است كه شغل شاغل آنها همان تصدى امور نيابت خاصه و مرجعيت عامه بوده است و اگر شغل ديگرى داشته اند معلوم نيست كه بالمباشرة به آن اشتغال داشته اند يا بواسطه، و عثمان بن سعيد اگر چه ملقب به سمّان و زيات است با اينكه از كودكى و چنان كه به خاطر دارم از سنّ يازده سالگى به خدمت امام افتخار داشته است شغل اصلى او همان خدمت امام عليه السلام بوده است به هر حال اگر هر شغلى هم داشته اند اشتغال آنها به آن شغل در حدى بوده است كه با انجام وظايف نيابت كه در آن زمان به ملاحظات متعدد وسيع و گسترده بوده است مزاحمت ننمايد.

اعتقاد به وحدت وجود، حلول و اتحاد و ...

س 2. بعد التحية والسلام معروض مى دارد كه نظر حضرتعالى در مورد عرفائى كه قائل به طريقت و وحدت وجود و موجود و حلول و اتحاد و مهدويت نوعيه و صلح كل و ترك عبادات و اتيان محرمات ميباشند

ص: 288

چيست؟ با توجه به اينكه داشتن اينگونه عقائد مستلزم انكار ضرورى دين ميباشد آيا اينگونه افراد در حكم بقيه كفّارند يا خير؟ و اگر كسى قبلًا در سلك مسلمانها بوده ولى بعدها در اثر ارتباط با اين فرقه داراى چنين عقائدى شده باشد و عقائدش را هم براى ديگران اظهار ميكند آيا چنين كسى در حكم مرتد است يا خير؟

ج. عقيده بوحدت وجود كه وجود را مثلًا دريا و كل اشياء را مثل امواج آن بداند يا صدور اشياء را از خدا بطور صدور معلول از علت يا نور از شمس و يا حبر و حرف بداند، و حلول و اتحاد و جواز ترك عبادات و جواز فعل محرّمات و صلح كل بعض معانى فاسده آن خلاف مذهب حق تشيع اثنى عشرى است بلى اگر افرادى اين اصطلاحات را بگويند و حتى اظهار عقيده كنند ولى ملتفت به معنى و لوازم باطله آن نباشد حكم بكفر آنها نمى شود.

معاشرت با فرقه موسوم به اهل حق

س 3. در شهر ما از زمانهاى قديم گروهى از مردم عقيده دارند كه خدا در حضرت على عليه السلام حلول كرده و به آن ايمان دارند و به على اللهى مشهور هستند و به زبان تُركى نيز گوران مى خوانند و به فارسى به بيان خودشان اهل حق گفته مى شود. و از اين فرقه جماعت در شهر ايلخچى نيز زياد است و با هم رفت و آمد دارند و هفته اى يكبار در خانقاه جمع مى شوند و از كلام كشف الاسرار در جم خانه كه يكى از كتابهاى آنهاست براى سرسپردگان از آن قرائت مى شود و كتاب ديگرى كه بنام چهل تنان يكبار در 2000 جلد در فروردين 1347 در چاپخانه درخشان بچاپ رسيده است. بعد از چاپ و توزيع كتاب مذكور عقايد آنها بر مردم آشكار گرديد بطورى كه به جمع آورى اين كتاب اقدام

ص: 289

كردند، علايم ظاهرى آنها اين است كه موى سبيل هايشان را اصلًا اصلاح نمى كنند و موى سبيلشان به دهانشان مى رود، زمانهاى قديم به علت آگاهى دادن روحانيت، مردم چندان با اهل اين فرقه معاشرت نداشتند و از آنها نه دخترى مى گرفتند و نه دخترى مى دادند و حتى قبرستان آنها جدا از قبرستان مسلمانان بود و مرده هاى خود را در قبرستان مخصوص دفن مى كردند ولى بعد از انقلاب اسلامى بخصوص در اين چند سال اخير كه صوفيگرى را تبليغ مى كنند به خود جرئت داده و تشكيلاتى كار مى كنند و عقايد خود را مرموزانه ترويج و اشاعه مى دهند و از مسلمانان كسانى هستند كه آگاهانه و يا ناآگاهانه دختران خود را به پسران اين فرقه (على اللّهى) مى دهند و يا از افراد اين فرقه فاسد براى مراسمات مسلمانان آشپزى مى كنند و از اين فرقه يك نفر بدون تحقيق، شوراى شهر شده است و مردم در اين مسائل بلاتكليف مانده اند، لذا با ارسال چند صفحه از كپى كتاب دفتر آفرينش اسرار حقيقت از كتاب چهل تنان و صفحاتى چند از اعتقادات اهل حق از كتاب ايلخچى بحضور استدعا داريم از چگونگى معاشرت مسلمانان با اين فرقه باطل و فاسد و همچنين در مورد مشرك بودن آنها و انتخاب همسر و ازدواج با آنها ما را آگاه وبطور شفاف حكم شرعى آن را بيان فرمائيد.

ج. در فرض سوال فرقه ى معروفه به اهل حق كه نمونه اى از عقائد آنها را ارسال داشته ايد از طريق حق منحرفند و جداً لازم است مؤمنين و مؤمنات از معاشرت و اختلاط با آنها اجتناب نمايند و ازدواج با آنها نيز حرام است. والله العالم

ص: 290

فرقه اسماعيليه و اتباع آغاخان

س 4. درباره آغاخان، فرقه اسماعيليه و برنامه هاى ايشان و عضويت در انجمن آنها و استخدام در دستگاه آغاخان تفصيلًا حكم الله را مرقوم بفرمائيد.

ج. اتباع آغاخان و فرقه اسماعيليه از دين مبين اسلام منحرفند و قبول خدمت در ادارات آنها و شركت و حضور در برنامه هاى آنان جائز نيست. و الله العالم

رفتن به خانقاه و ترويج مرام آنها جايز است يا خير؟

س 5. آيا رفتن به خانقاه جايز است؟ يا هر مكانى كه افرادى بنام شاه نعمت الله يا ذهبيه و يا خاكساريه يا هر فرقه ديگر بنام فقراء اجتماع مى كنند و با اسم تبليغات اسلامى و روضه خوانى و يا جشن اعياد و يا وفيات ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين و بنام ذكر فضائل و مناقب بزانوهاى خودشان ميزنند يا پيشانى خود ميزنند از نظر شرعى آيا رفتن در آن مجلس و ترويج مرام آنها جايز است يا خير؟

ج. رفتن به خانقاهها و حضور در جلسات فرق صوفيه و به اصطلاح خودشان فقراء و شركت در برنامه هاى آنها كه به اسم تبليغات اسلامى و به اسم برگزارى اعياد و ايام سوگواريهاى مذهبى و ذكر فضائل حضرت اميرالمؤمنين و سائر ائمه اطهار سلام الله عليهم و مدائح آن بزرگواران اجراء مينمايند ترويج باطل و ضلال و اضلال و بدعت است و مؤمنين بايد جداً از آن خوددارى نمايند و از مجالست و مصاحبت با آنها پرهيز كنند خداوند متعال آنها را بصراط مستقيم اسلام و مذهب اهل بيت عليهم السلام هدايت و به مؤمنين در استقامت و پايدارى در مواضع ايمانى ثبات قدم و مصونيت از لغزش و انحراف عطا فرمايد.

ص: 291

تمايل به اعتقادات صوفيانه

س 6. اينجانب پس از نفوذ و بررسى اوضاع چند خانقاه مشاهده كردم تعدادى از جوانان، ناآگاهانه به اين فرقه متمايل شده اند (بطورى كه مراجع و علماء را قبول دارند اما از نظرات آنها آگاه نيستند) و با عنايت به اينكه اخيراً به دلايلى فعاليت اين گروه بسيار گسترده شده و به معرفى ناقص اسلام و تشيع مى پردازند خواهشمندم جهت شناخت بيشتر مردم از اين فرقه مطالبى از قبيل طهارت آنها، اعتقادات صوفيانه، معاشرت با آنها، دادن نذورات به آنها و غيره با دست خط مبارك مرقوم بفرماييد.

ج. صوفيه با فرق و انشعابات بسيارى كه دارند اگر چه در انحراف در يك سطح نيستند و بسا برخى از آنان خارج از رقبه اسلام شمرده نشوند، در مجموع منحرفند و عقائد خاصه اى دارند غير اسلامى بهر حال معاشرت با آنها و تقويتشان و دادن نذور به آنها و رفتن به خانقاه آنها كه موجب ترويجشان مى شود حرام است و بايد مؤمنين از آنها بپرهيزند. والله العالم

عقايد حسن بصرى و روايات نقل شده از او

س 7. بعد از تقديم سلام معروض مى دارد در مطالعات اسلامى به دوگانه گوئى هاى زيادى نسبت به حسن بصرى برخورد كرده، در صورتى كه شخصيتهاى علمى شيعى او را نپذيرفته اند ولى او را سر حلقه عرفا و مجاز در ارشاد از ناحيه على اميرالمؤمنين عليه السلام شناخته اند آيا حسن بصرى ثقه اكابر شيعه و براستى از مجازين امام على روحى فداست؟

ص: 292

ج. حسن بصرى قدر مسلم متهم به نصب و انحراف از حضرت أميرالمؤمنين است و اين اتهام نسبت به اوائل زندگى او و عصر خلافت حضرت امير سلام الله عليه ثابت است. وى مورد تجليل و تعظيم مخالفين و از مشايخ روات جمعى از محدثين آنها است و در كتب حديث و مشايخ و رجال و روات شيعه جائى ندارد اگر چه منقولاتى دال بر توبه و ندامت و بازگشت او به حق وارد شده اما ثابت نيست حشره الله مع من يحبه.

على هذا به نقل و روايت مثل او در مسائل اعتقادى و فقهى اعتماد نمى شود كرد مگر به روايات صحيحه مأثوره از طرق اهل بيت عليهم السلام ثابت باشد كه بعنوان تأييد قابل ذكر است. بينش شخصى و نظر و عقيده خاص او قابل استناد نيست، بلكه معلوم البطلان است و الله اعلم بحقائق الامور و هو الهادى.

عرفان اسلامى و عارف حقيقى

س 8. خواهشمند است تعريفى از عرفان و عارف در اسلام مرقوم فرمائيد.

و آيا افراد مخصوصى به اين مقام مى رسند يا براى هر كس ممكن است؟

ج. متأسفانه لفظ عرفان و عارف در عصر ما مورد سوء استفاده و منحرف كردن مردم از تعاليم واضح دين شده است. اطلاق اين لفظ بر هر مسلمانى كه معرفت به توحيد خدا و سائر عقائد حقه داشته باشد جائز است هر كس از تعاليم و هدايتهاى قرآن و حديث بيشتر اطلاع داشته باشد عارف و با معرفت است و هر كس در خلقت آسمان و زمين و آيات الهى و عجائب عالم آفرينش و عظمت و وسعت عالم و دلائل بى شمار بر علم و قدرت و حكمت خدا بيشتر فكر كند علم و عرفانش بيشتر است.

" إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لآيَاتٍ لِّأُوْلِي الألْبَابِ الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا

ص: 293

خَلَقْتَ هَذا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ"(1) تفكر در خلق و تفكر در فناء دنيا همه عرفان بخش است تفكر در خود انسان در چشم و گوش و بينى و ميليونها اسرار وجود انسان كه هنوز هم بيشترش ناشناخته است همه معرفت بخش است.

توضيحاً قابل ذكر است: برخى از كسانى كه مكتب به اصطلاح خودشان عرفان را تعريف مى كنند عرفان در برابر فلسفه، علم مى گويند، و عالم به آن را عارف مى خوانند و در فرق آن با فلسفه مى گويند موضوع فلسفه مطلق وجود است از وجود خدا تا همه موجودات تا ذره و كمتر از ذره و روح و جسم و عرش و كرسى و جن و انس و ملائكه و ...، كه البته بر مبناى اصالة الماهية وجود مفهومى انتزاعى از تحقق همه و صادق بر همه است و بحث قائل به اصالة الماهية در ذوات اشياء متمايز الحقيقه است و بنا بر مبناى اصالة الوجود و اينكه هر چه وجود دارد بوجود موجود است (بلكه موجود همان وجود است و حقيقى است) مثل نور ذات تشكيك و تمايز مصاديق آن به مراتب و وجوب و امكان و شدت و ضعف است و بنابراين لازم شود همه موجودات از بارى تعالى و به اصطلاح آنها واجب الوجود و كل عالم امكان و ممكن الوجود در حقيقت ذات اشتراك داشته باشند و بطور مطلق متباين بالذات نباشد.

در نتيجه با مفاد مثل" ليْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ"(2) موافق نمى شود و مفاد اين جمله كريمه عظيمه كه از آن بطور مطلق نفى مثل خدا مى شود و (ليس كمثله شى ء فى ذاته و صفاته و نعوته) مى باشد مقيد مى شود و (ليس كمثله شئ فى صفاته و نعوته) مى گردد، به هر حال از اين بيان اگر چه فى الجمله غيريت و مغايرت بين خالق و مخلوق استفاده مى شود ولى غيريت آنها در حقيقت و كنه ذات به تمام معنى فهميده نمى شود بلكه مماثلت ذاتيه از آن مفهوم مى شود مع ذلك در فساد مثل اينكه قائل به وحدت مصداقى و عينيت آن باشند

ص: 294


1- 252. ( 1). سوره آل عمران، آيه 190 و 191.
2- 253. ( 2). سوره شوري، آيه 11..

نمى باشد و اينكه كسى بگويد وجود حقيقت واحد نامتناهى است كه از آن تعبير به الله و واجب الوجود مى شود و سائر اشياء از عرش و كرسى و زمين و ... همه مراتب وجودى همان وجود نامتناهى و واجد شمرده مى شوند اين با موضوع فلسفه كه مطلق وجود است و داراى دو مصداق متباين بكنه ذات مى باشد سازگار نيست.

اما موضوع باصطلاح علم عرفان را وجود مطلق مى گويند و مصداق واحد آن را خداوند متعال مى دانند، و كسى را عارف مى گويند كه بعكس حكيم كه از مطلق وجود بحث مى كند از وجود مطلق بحث مى نمايد نه غير او بنابراين تفكر در آيات خدا و خلق آسمان و زمين و اختلاف شب و روز و نظر در آثار علم و قدرت خدا كه با تاكيد در آيات قرآن مجيد مثل،" وَفِي الْأَرْضِ آيَاتٌ لِّلْمُوقِنِينَ وَفِي أَنفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ"(1) و مثل" أَفَلَا يَنظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ وَإِلَى السَّمَاء كَيْفَ رُفِعَتْ وَإِلَى الْجِبَالِ كَيْفَ نُصِبَتْ (2) به آن ترغيب شده و معرفتى كه از آن حاصل مى شود عرفان نمى دانند و تفكر در اين آيات و نظر در ملكوت آسمان و زمين چون نظر در وجود مطلق كه مدعى عرفان مى گويد نيست، عرفان و معرفت نمى باشد. اين عرفان كه قائل بوجود مطلق باشند كه مصداق آن منحصر به فرد و مقتضاى اطلاق آن وحدت و نفى كثرت است از قرآن مجيد و روايات معتبر استفاده نمى شود. اصل وجود حقيقى وجود كه امر انتزاعى نباشد مورد انكار بسيارى از به اصطلاح محققان و حكما است، و وجود مطلق كه همه باشد يا همه او باشند يا همه، مراتب وجودى او باشند و نسبت همه به او نسبت امواج به دريا و حروف به حبر، و (سه نگردد ابريشم ار او را/ پرنيان خوانى و حرير و پرند)، اين معانى از قرآن مجيد و روايات فهميده نمى شود، و همان مشرب و اصطلاح وحدت وجود را كه اعلام متكلمين و متشرعه و مؤمنين به كتاب و سنت نمى پذيرند نشان مى دهد. هيچ يك از

ص: 295


1- 254. ( 1). سوره ذاريات، آيه 20 و 21.
2- 255. ( 2). سوره غاشيه، آيه 17 تا 19..

اسماء الله الحسنى مفهوم وجود مطلق را ندارند بلكه همه بر خلاف آن دلالت دارند، و اگر كسى بخواهد آنها را اسماء وجود مطلقى كه خود تصور كرده بداند بايد همه را حمل بر خلاف ظاهر و بلكه خلاف صريح آنها بنمايد و وارد سخن از هويت و كنه شود هر چند بگويد كنه وجود نيز نامعلوم است.

عارف حقيقى كسى است كه بكل اسماء و صفات و نعوت الهيه كه قرآن كريم و روايات صحيحه و ادعيه معتبره بر آن دلالت دارند تصديق داشته باشد و مؤمن باشد و او را خالق و خودش و همه را مخلوق و او را رازق و خود را مرزوق و او را قاهر و همه را مقهور و او را رحمان و رحيم و خود را مرحوم و او را مالك و همه را مملوك و و ... و او را غير همه و همه را غير او بداند و سير در راهى كه منتهى به انكار واقعيت و حقيقت اين عناوين مى شود اگرچه در حدّ بسيار ضعيف باشد عرفان نيست و جهل است. سير در راهى كه منتهى بنفى همه اشياء مى گردد و متحقق را فقط وجود مطلق كه اقلًا وجود هويتى به اين معنى محل اختلاف حتى بين ارباب به اصطلاح معقول است مى دانند عرفان نيست، و معرفتى كه از طريق هدايت كتاب و سنت و وحى و ارشاد امناءالله و نهج البلاغه و صحيفه كامله و ... حاصل نشود و نصوص، آن را نفى نمايد عرفان و معرفت نيست. عرفان و معرفت خدا" لا تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأَبْصَارَ"(1) و (انه محتجب عن العقول كما هو محتجب عن العيون) و (هو الواحد الاحد)" ليْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ"" يَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنثَى وَمَا تَغِيضُ الأَرْحَامُ وَمَا تَزْدَادُ"(2)" خَالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ"(3)" يَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَمَا تُخْفِي الصُّدُورُ"(4) و لا اله الّا هو وحده لا شريك له و و ... مى باشد و خلاصه خداى قرآن و خداى اسلام و خداى نهج البلاغه و اينهمه روايات و ادعيه توحيدى

ص: 296


1- 256. ( 1). سوره انعام، آيه 103.
2- 257. ( 2). سوره رعد، آيه 8.
3- 258. ( 3). سوره انعام، آيه 102.
4- 259. ( 4). سوره مؤمن، آيه 19 ..

معرفت بخش با وجود مطلق متحد المعنى نمى باشد و عارف و عرفان اسلامى و قرآنى را نبايد به اين عرفان اصطلاحى و مبتدع و ملتقط اشتباه نمود.

راه رسيدن به عرفان واقعى

س 9. چگونه به عرفان واقعى برسيم؟

ج. عرفان واقعى و اسلامى (نه آنكه صوفيه و افراد به اصطلاح عرفاء مى گويند) از تفكر در آيات آفاقيه و انفسيه يعنى تفكر در عالم آفرينش زمين و آسمان و عجائب مخلوقات آنها و نظاماتى كه در آنها برقرار است و تفكر در وجود خود و همه مخلوقات حاصل مى شود. والله العالم

فرقه بهائيت و اعتقادات آنها

س 10. لطفاً در خصوص پيدايش فرقه بهائيت و اعتقادات آنها توضيح دهيد.

ج. به كتبى كه در رد اين فرقه ضاله نوشته شده مانند: «تاريخ جامع بهائيت» و «ساخته هاى بهائيت در صحنه دين و سياست» و «انشعاب در بهائيت» و «كشف الحيل» و نظاير اينها رجوع نماييد. اجمالًا در پيدايش آن از آغاز به روسها وابسته اند و بعد از آن در خدمت استعمار انگليس و صهيونيسم قرار گرفتند و در زمان كنونى مزدور تمام عيار آمريكا هستند شرح خيانتها و جنايتهايشان از اول تا بحال تاريخى سياه و پر از ننگ و تقلب و تزوير است.

آيا امثال جنيد بغدادى از سوى امام عصر عليه السلام مأموريت دارند

س 11. حضور مبارك حضرت آية الله العظمى آقاى حاج شيخ لطف الله صافى گلپايگانى مدّ ظله با عرض سلام و ارادت استدعا دارم بفرمائيد: تفكر زير در مذهب تشيع جايگاهى دارد؟ جنيد بغدادى از حضرت قائم

ص: 297

امام دوازدهم عجل الله تعالى فرجه الشريف مأمور اخذ بيعت معنوى بوده و در زمان غيبت اجازه داشت جانشين هم تعيين كند و جانشين طريقتى هم تعيين كرد كه او ابو على رودبارى بود؟

ج. عليكم السلام و رحمة الله، اين توهم هيچ اصل و جايگاهى ندارد و در كتابهاى معتبر مربوط به احوالات حضرت بقية الله مولانا المهدى ارواح العالمين له الفداء و نواب خاصّ آن حضرت مانند كتاب كمال الدين صدوق، و غيبت نعمانى، و غيبت شيخ طوسى اسمى از جنيد و رودبارى نيست، و دعواى اينكه كسى از طرف آن حضرت مأموريت اخذ بيعت يا اختيار تعيين جانشين داشته باشد كذب محض و جعل است و هيچ كس پس از پايان عصر غيبت صغرى و نيابت جناب على بن محمد السمرى از طرف آن حضرت بلا واسطه يا با واسطه نيابت يا وكالت خاصّه يا مأموريت اخذ بيعت، ندارد و هر كس ادعا كند بايد تكذيب شود و هو كذّاب مفتر.

ص: 298

متفرقات

شعر، قريحه شعرى و انواع شعر

س 1. مستدعى است درباره شعر، قريحه شعرى و انواع شعر به تفصيل ارشاد فرمائيد.

ج. قريحه ادبى و ذوق لطيف شعرى يكى از هزاران آيات الهى در وجود انسان است و دليل غيب وجود، وسعت و گستردگى باطن و معنويت اوست.

اين همه لطائف و ذوقيات و اشعار شيوا و مضامين بكر و تازه و بديع كه ميليونها انسان شاعر به زبانهاى گوناگون در طول تاريخ و در هر عصر و زمان سروده اند همه تراوش باطن و غيب وجود اين انسانى است كه نه هرگز تمام شده و نه تمام مى شود.

لطايف و ثمرات ذوقها همواره در ظهور است و اقيانوسهاى مواج معارف و نكته گويى و مضمونهاى بكر و جديد على الدوام از منبع طبع اين بشر جارى است.

اين همه افكار، اين همه تشبيهات و اين انواع شعر و سخن نو چگونه ساخته مى شود و از كجا گرفته مى شود؟

اين چشمه هاى جوشان و خروشان كه مثل امواج درياهاى متلاطم جلب نظر مى كند و در شنوندگان اين همه اثر مى گذارد از كجا برمى خيزد؟

اين ها همه دليل بر عمق وجود انسان و ارتباط او با يك مركز فياض لايزال و غير متناهى است.

اگر اين معنويت و اين باطن و اين ارتباط نبود، نوپردازيهاى تمام نشدنى كه هر شور شاعرى را جدا مطرح مى كند، همان عصر اول پيدايش بشرتمام شده بود.

ص: 299

شاعران بيشتر در مواد شاعر و الفاظ و معانى آن سخن گفته اند، چنان كه در ساير آيات الهى نيز به همان خود آيه و نشانه مثل كوه و معدن و انسان و حيوان و دريا و درخت و ذره و اتم و ستاره و و ... و خواص آنها توجه شده و بسيارى از علوم از همين توجه شكل گرفته است، اما به مبدأ اين اشعار و خالق اين استعداد و قريحه توجه نمى كنند.

تماشاى جمال شعر و جمال طبيعت و مرغزار و آبشار و دريا و جمال انسان و آسمان بشر را از خالق اين همه جمال و ذى كمال حقيقى باز داشته و مانع شده كه از ظاهر باطن را ببيند و از صورت به حقيقت و از اسم به مسمى و از لفظ به معنى و از اثر به مؤثر برسند.

و حاصل سخن اينكه ذوق و قريحه و التذاذ از سخن فصيح و بليغ و نظم و نثر زيبا از مواهب مهم است كه به اين بشر اعطا شده و از آن مى توان به درك حقايق بزرگ نايل شد و جمال شعر و نظم و نثر بليغ از جمال هيچ يك از مناظر زيبا و دلربا كمتر نيست و همه آيات خداوند و نشانه هاى جمال و جلال و كمال ذات لايزال اويند و به اين جهت است كه اميرالمؤمنين عليه السلام كمال اين قريحه ادبى در وجود خود و اهل بيت و خاندان مكرمش را چنين توصيف مى نمايد:

«وَإِنَّا لَأُمَرَاءُ الْكَلَامِ، وَفِينَا تَنَشَّبَتْ عُرُوقُهُ، وَعَلَيْنَا تَهَدَّلَتْ غُصوُنُهُ»(1).

از قريحه و ذوق شعرى و ادبى نيز مثل ساير نعمتهاى الهى بايد بطور معقول و مشروع استفاده شود و همانطور كه مى توان آن را براى نيل به مقاصد عاليه و تهذيب اخلاق و تكميل معارف، وسيله قرار داد و افكار و انديشه هاى سالم و پاك را نشر داد، صرف آن در نشر انديشه هاى فاسد و ترويج اخلاق زشت و دعوت به انحطاط و خيانت و انواع افكار و اعمال زيان بخش و سوء استفاده از آن نيز ممكن است.

ص: 300


1- 260. ( 1). نهج البلاغة، خطبه 233..

شعر انواع متعدد دارد: از آن جمله اشعارى كه متضمن بيان حقايق و معارف و حكمت ها و پندها و نصايح و مواعظ و حكايتها و نكات تربيتى و اخلاقى و ترغيب به آنهاست. در توحيد و الهيات و بيان آيات الهى و آثار قدرت خداوند متعال و دعا و مناجات و عرض حاجات به خدا و ستايش و نيز مدائح و مناقب و مراثى رسول اكرم صلى الله عليه وآله و ائمه طاهرين عليهم السلام و سوق انسان بسوى كمال معنوى و قرب حضرت بارى و دفاع از حق و تبليغ ارزشهاى واقعى انسانى و اسلامى مى باشد.

تأثير و نقش اين اشعار بيش از آن است كه بتوان توصيف نمود و بسا يك قصيده يا يك قطعه يا يك بيت شعر بقدرى رسا و مؤثر است كه خطبه ها و بيانيه هاى بلند و فصيح و بليغ آن اثر را ندارد.

در احياء حق و كوبيدن ظلم و ظالم، در تحريك و تهييج مردم به كارهاى خير و احسان، و ايثار و صبر و فداكارى و قيام عليه ستمگران، در جهاد نفس و پارسايى و تقوى و عدالت، و نكوهش هواپرستى و حب دنيا و جاه و خلاصه در پاسدارى از همه ارزشهاى اسلامى و فضايل انسانى شعر از عوامل مهم بوده و هست.

كسى نمى تواند براى قصيده فرزدق يا اشعار كميت و سيد حميرى و دعبل خزاعى قيمت و بهائى تصور نمايد.

خوشبختانه ثروت اسلامى و مذهبى ما از اين نوع اشعار بزبان عربى و فارسى و لغات ديگر بسيار عظيم و موجب افتخار و مباهات است. شعراء عرب و عجم در اين رشته ها داد سخن و بيان حقايق را داده اند و اشعار آنها سرشار از حكمت و معرفت و آگاهى و بصيرت و ايمان و شوق و ذوق و حسن قريحه و دعوت بحق و هدايت خلق و تعهد است و همه الهام مى باشد و از همان كنوز الهيه است كه حتماً مفاتيح و كليد آن زبان اين شعراء است. به قدرى كه هنگام خواندن و شنيدن اين اشعار فكر انسان اوج مى گيرد و معراج مى يابد و دلها به نور ايمان و رضا و توكل و تفويض و تسليم و اعتماد به خدا منور مى شود.

ص: 301

بعد از قرآن مجيد و وحى الهى و كلمات پيغمبر اكرم و ائمه طاهرين عليهم السلام مى توان گفت هيچ بيانى اين اثر را ندارد.

ما به شاعرانى كه اين چنين شعر بگويند از صميم قلب احترام مى گذاريم و معنويات خود را در حد مهمى مديون آنها مى دانيم و آنها را سرايندگان حقايق و احياگران قلوب مرده و پيروان راستين خط انبياء و ائمه عليهم السلام مى دانيم اشعار آنها را مى خوانيم و حفظ مى كنيم و به فرزندان خود ياد مى دهيم و روح خود را با آن جلا مى بخشيم.

در اين اشعار تملق و چاپلوسى و مدح ستمگران و دعوت به فساد و شعر براى گرفتن جايزه و مدح نااهلان و هجو صالحان و تزيين معاصى نمى يابيم.

ناگفته نماند كه اشعار اين شاعران بيشتر اقتباس از قرآن مجيد و احاديث شريفه است و در واقع عرض و بيان فرهنگ و فكر و دعوت اسلام و مذهب است.

يك نوع ديگر از شعر، اشعار اكثر مديحه سرايان است كه در ابتداء چكامه و قصيده را با وصف طبيعت، باغ، گلستان، صحرا، دريا، باران، كوهسار، ستارگان، خوشرويان، دلبران، مى، گل، بلبل، سرو، چمن، ساقى، ساغر، دلبران، مه روى و مه رخسار و الفاظى از اين قماش آغاز نموده و آنرا به مدح ممدوحى كه دارند به پايان مى رسانند.

اين نوع اشعار بيشتر و غالباً جنبه فنّى دارد كه مهارت شاعر را در وصف يك منظره تخيلى نشان مى دهد. ولى اگر در اين نوع اشعار نيز توجه دادن بمعانى بلند و سازنده و آيات خدا مقصود باشد و يا مقدمه براى مدح حضرات معصومين عليهم السلام باشد همان فوائدى را كه بر شمرديم خواهد داشت.

مثلًا يك شاعر بزرگوار در ابتداى قصيده اى كه در مدح حضرت مهدى ارواح العالمين له الفداء سروده مى گويد:

موى پيچاپيچ تو بر مه چو سنبل بر گل است يا كه اندر برف گسترده است پر مشكين غراب

ص: 302

روى زيبا تو زير زلف چون دل ديد گفت هست همچون آفتاب و قد توارت بالحجاب 261]

يا اين چنين باز در طليعه قصيده ذوقافيتين در مدح آن حضرت مى گويد:

گرنه عقلم را نمود آن زلف چون ظلمات مات از چه شد مأواى آن گيسوى چون زُنار نار

ور گنه كرد از چه آرد در بهشت روى روى جنت فردوس را كى باشد از فُجار جار(1)

كه فهم معناى هر دو شعر هم چندان آسان نيست. از اين نوع شعر، شعراى عرب و عجم در مطلع قصايد خود فراوان سروده اند. كه هم به همان جنبه فنى و اظهار قدرت شاعرى توجه داشته اند، و هم آن مقاصد و مفاهيم عالى را تبليغ و تلقين نموده اند مثل اين اشعار:

تعالى الله خداوند جهاندار جهان آراكز او شد آشكارا گل زخار و گوهر از خارا

نشانده باغبان قدرتش در روضه هستى هزاران سرو مه منظر، هزاران ماه سروآسا

به غمزه، غارت تقوى به ايماء آفت ايمان به سيما لاله سورى به گيسو عنبر سارا

قصيده معروفه بُرده و قصيده عينيه حميرى و اشعار بسيار فنّى شيخ بهائى در قصيده (الفوز و الامان فى مدح صاحب الزمان عليه السلام) و صدها قصيده ديگر به همين ملاحظه از جنبه شعر و ادب شهرت دارند، و خلاصه، هنر شعرى خود را، در وصف مناظر بزم و رزم و اينگونه امور حتى مرغان هوا و آيات ديگر آفاق و انفس نشان داده اند و اين اظهار قدرت ادبى و هنرى را در خدمت بمقاصد ارزشى بكار گرفته اند.

ص: 303


1- 262. ( 2) .. از ديوان مرحوم آيت الله آخوند ملا محمد جواد صافي قدس سره

و بين اين اشعار و اشعار مبتذل كه با الفاظى مثل: مى، ساقى، ساغر، مست، شراب ميكده، ميفروش، رند، قلندر، پير خم، پياله و حتى لفظ فقر، اشاره به مكتبهاى صوفى گرايى و نامأثور از شرع مى كنند و آنها را اصطلاح براى اشاره به افكار و گرايش هاى فكرى خود دارند، فرق بسيار است.

اينها در زير حجاب اين اصطلاحات، عقايد خود را مخفى كرده و از بيم اتهام به كفر و خروج از دين اين شيوه را پيش گرفته و اين اشعار را به عنوان عرفان به مردم مى خورانند وبسيارى هم، چون مفاهيم و مقاصد آنان را نمى دانند، به خواندن آن ناآگاهانه سرگرم مى شوند، در مجلس حرام رقص و سماع با خواندن آن در عالم هپروت و بيخودى مى روند.

ترويج اين اشعار و به سبك آنها شعر گفتن چون در نهايت، ترويج مشارب و مسالك به گفته خودشان عرفانى و به حقيقت باطل و خارج از معارف اسلامى است، صحيح نيست. اين ها شعر مصطلح نيست خواه عربى باشد يا فارسى، فكر و مشرب و مسلك است كه با اين الفاظ تبليغ مى شود.

به علاوه جنبه تخديرى و بوجود آوردن حال بى تفاوتى اين اشعار بسيار خطرناك است و از بعض مواد مخدره تأثير آن در سست كردن قواى حقيقى عقلى و از كار انداختن آنها كمتر نيست و كمترين اثر آن بخود فرو رفتن و به بيرون از خود بى تفاوت شدن، و ترك سعى و عمل و مقاومت و امر به معروف و نهى از منكر است. زيان اين اشعار از نظر عقيده و اخلاق و عمل بسيار است و استفاده از آنها و سرگرمى به آنها مثل سرگرمى به ترياك و آلات لهو و رمانهاى عشقى و اين قبيل آثار است.

و مسئله مهم مسئله دخالت اين اشعار در حريم عقايد و بازى آنها با الفاظ و اصطلاحات خاص در اشاعه مكتبهاى باصطلاح عرفانى و غير اسلامى است.

ص: 304

از خداوند متعال مسئلت دارم كه همگان را از مضلات فتن حفظ فرمايد و اعمال و كردار و افكار ما را مرضى خاطر شريف و مقدس حضرت بقية الله الأعظم ارواحنا الفداء قرار دهد. ان شاءالله.

علت استحباب غسل در نوروز

س 2. اگر عيد نوروز جمشيدى سلطانى است كه مسلمان نبوده، چگونه غسل مستحب است كه عمل او را احيا مى نمايد؟

ج. نوروز يعنى روز نو. روز اول فصل بهار مثل خود فصل بهار يك امر واقعى و تكوينى است به جمشيد و شخص ديگر ارتباط ندارد خدا مى داند چند هزار يا چند ميليون سال پيش از جمشيد بوده است. از آيات خدا است كه زمين دوباره بعد از موتش و خشك شدن گياهها زنده مى شود و چنان كه در قرآن مجيد مى فرمايد" اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يحْيى الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا"(1) و محتمل است غسل يا هر عبادت ديگر به همين مناسبت باشد. والله العالم

آيا اعمال عيد نوروز جزء تعليمات اسلام است

س 3. آيا نوروز و اعمالى كه مربوط به نوروز وارد شده جزء تعليمات پاك اسلام است.

ج. عيد نوروز از اعياد مذهبى نيست و ديد و بازديدها و ساير اعمال مرسوم در آن روز دستور خاص مذهبى ندارد بلى راجع به غسل و لباس پاكيزه پوشيدن و روزه داشتن و چهار ركعت نماز كه در مفاتيح الجنان ذكر شده از معلّى بن خنيس نقل گرديده عمل به آن از باب اينكه اين برنامه ها بطور مطلق در اسلام مورد ترغيب و تشويق است اشكال ندارد ولى عنوان ورود و خصوصيت آن ثابت نيست.

ص: 305


1- 263. ( 1). سوره حديد، آيه 17 ..

آنچه كه عيد اسلام و مسلمين است عيد قربان و عيد فطر و عيد غدير و ايام ولادت ساير معصومين عليهم السلام و عيد مبعث كه همه از اعياد مشترك اسلامى و مذهبى است، مى باشد.

گرفتن و دادن رشوه به قاضى براى احقاق حق

س 4. خواهشمند است نظر مبارك خود را در خصوص گرفتن و دادن رشوه به قاضى در جايى كه رسيدن به حق، متوقّف بر دادن رشوه باشد بيان فرماييد.

ج. مسئله دو صورت دارد: اگر گرفتن حكم حقى كه بر حاكم حكم بر آن واجب است متوقف بر دادن رشوه باشد، دادن آن براى رشوه دهنده اشكال ندارد اگر چه برگيرنده حرام است، ولى اگر بر حسب سير شرعى مرافعه در موردى كه شخص خود را ذى حق مى داند قاضى بايد عليه او و له طرفش حكم كند و ذى حق رشوه بدهد كه خلاف وظيفه خود له او حكم كند و طرف را محكوم نمايد، ظاهر اين است كه در اين صورت دادن رشوه بر رشوه دهنده نيز حرام است و اما حرمت دادن رشوه براى اينكه قاضى حكمى كه رشوه دهنده هم مى داند حق نيست بدهد واضح و بديهى است.

پرداخت رشوه براى تسريع در حكم

س 5. در صورتى كه رسيدن به حق منوط به دادن رشوه نباشد بلكه دادن رشوه در رسيدن به حق تسريع و باعث صرفه جويى در هزينه ها باشد تكليف شرعى چيست؟

ج. چون رشوه، و براى ترغيب قاضى به اصدار حكم است گرفتن آن بر قاضى حرام است.

ص: 306

وظيفه افراد در مقابل بيماران بى دارو و افراد گرسنه

س 6. اگر فرد ثروتمند و متموّلى كليه حقوق واجبه شرعى خود نظير خمس و زكات را ادا كند ولى در جامعه اسلامى افرادى را مشاهده نمايد كه به دليل فقر و گرفتارى دچار بيمارى هايى نظير سوء تغذيه باشد كه به تدريج منجر به مرگ آنها مى شود و يا بيمارانى را سراغ داشته باشد كه به دليل نداشتن خرج درمان خود در معرض مرگ مى باشند، آيا شرعاً تكليفى براى او در جهت صرفه جويى در مصرف ثروتش و اختصاص بخشى از آن براى موارد فوق الاشاره وجود دارد يا خير؟

ج. به طور كلى در صورتى كه شخص معينى در معرض فورى تلف و هلاكت باشد هر كس مى تواند بايد براى حفظ جان او اقدام نمايد ولى به طور كلى اگر معلوم باشد كه در جامعه بيمارانى بى دوا و غذا در معرض تلف هستند كه شناختن شخص آنها بطور عادى فراهم نيست ظاهراً تكليفى بر افراد نيست.

بلى اگر مجتهد جامع الشرايط مسموع الكلمه مطلع از اين وضع باشد مى تواند اگر از وجوه شرعيه تأمين نمى شود طبق تنظيم صحيحى اهل تمكن را به تأمين اين موضوع مكلف نمايد.

آيا با پرداخت وجوهات شرعى باز هم كمك به مستمندان واجب است

س 7. در فرض ديگر اگر برخى افراد ثروتمند و مرفّه در حد اعلاى رفاه و از همه مواهب و نعمتهاى مادى برخوردار باشند و همزمان عده اى ديگر در اوج عسر و حرج و مشقت در زندگى طاقت فرسايى بسر برند و از حداقل رفاه از نظر مسكن و تأمين معيشت روزانه و ... محروم باشند، گرچه اين عسر و حرج به مرگ و هلاكت آنها منجر نشود، آيا

ص: 307

شخص ثروتمند مى تواند با اين ادّعا كه چون حقوق شرعى واجب خود يعنى خمس و زكاتش را ادا نموده است از اعانت و كمك به مستمندان دريغ ورزد، و آيا اساساً در اين قبيل موارد تكليف شرعى وجوبى به عهده ثروتمندان و متموّلين هست يا خير؟

اگر پاسخ سئوال در نظر مبارك حضرتعالى وجوب كمك به نيازمندان در موارد فوق الاشاره است، استدعا دارم وجود تكليف وجوبى را با توجه به گستردگى جغرافيايى افراد معسور و داراى مشقّت بيان فرماييد و جهت تنوير افكار عمومى مشخص فرمايد كه آيا رسيدگى در اين قبيل موارد در حد صله ارحام است و يا شناخته شدگان به فقر و محروميت در محلّه، شهر، كشور ايران، كشورهاى اسلامى يا ساير كشورهاى غير اسلامى را نيز در اقصى نقاط جهان شامل مى شود؟

ج. بلى بر حسب حكم فقهى مى تواند ولى اگر جامعه تربيت اسلامى داشته باشد و همه از فقير و غنى و رئيس و مرئوس وظيفه شناس باشند در شرايط عادى نبايد اين اتفاقات واقع شود و براى اجر و ثواب مؤمنين و مؤمنات بايد از يكديگر سبقت بگيرند و آيه كريمه" فَاسْتَبِقُواْ الْخَيْرَاتِ (1) و آيه شريفه" وَسَارِعُواْ إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ (2) را برنامه كار خود قرار دهند.

تربيت اسلامى اين است كه اول حق مؤمن بر مؤمن اين است كه:

«ان يحب له ما يحب لنفسه»(3)

و در حديث است از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله، مى فرمايد: «ما آمن بى من بات شبعان و جاره جائع»(4).

ص: 308


1- 264. ( 1). سوره بقره، آيه 148.
2- 265. ( 2). سوره آل عمران، آيه 133.
3- 266. ( 3). التحفة السنية، عبد الله جزائري، ص 49.
4- 267. ( 4). كافي، ج 2، ص 668..

اگر فرهنگ اسلام تبليغ شود احساس مسئوليت ايمانى و اخلاقى اقلًا بيشتر را وادار به رفع اين ضعفها و كمك به ضعفا مى نمايد و بلكه بالاتر از آن به ايثار تشويق مى كند چنان كه در مورد أميرالمؤمنين و اهل بيت آن حضرت عليهم السلام در قرآن كريم بر حسب روايات، خداوند متعال مى فرمايد:" وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ"(1).

يك معنا و تفسير از آيه كريمه:" وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا"(2) همين خلق ايثار است.

داستانهاى بسيار از مسلمانهاى تربيت شده نقل شده كه در هنگام عسرت خود، ديگران را بر خود ترجيح مى دادند حكايت آن سر گوسفند كه يكى از اصحاب پيغمبر صلى الله عليه وآله، براى يك نفر هديه كرد و تا ده خانه گشت و به منزل همان شخص اول هديه شد و هم چنين حكايت حذيفه عدوى كه مى خواست يكى از كسانش را كه در جهاد مقتول و محتضر بود آب بدهد و او آب را با كمال تشنگى به ديگرى حواله كرد و او هم به ديگرى و سر انجام هر سه نفر تشنه شهيد شدند معروف است.

مسئله اين است كه به ارزشهاى اسلام ايمان بياوريم و خودمان و فرزندان و جامعه را به اين اخلاق آراسته سازيم. آيه شريفه لَّيْسَ الْبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَكِنَّ الْبِرَّ ..."(3) تا آخر و هم چنين آيه" لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ"(4) را با تدبر تلاوت نموده تا اوج كمال اخلاقى مسلمان و جامعه اسلامى را كه تعليمات اسلام فراهم مى كند بشناسيم.

ص: 309


1- 268. ( 1). سوره حشر، آيه 9.
2- 269. ( 2). سوره انسان، آيه 8.
3- 270. ( 3). سوره بقره، آيه 177.
4- 271. ( 4). سوره آل عمران، آيه 92..

تعاون صحيح و همكارى و مظاهر رحمت و مهر بايد در جامعه مسلمانان متجلى باشد.

آيا تفحص براى پيدا كردن افراد نيازمند، واجب است

س 8. در فرض سؤال چهارم چنانچه از افرادى كه در عسر و حرج قرار دارند آگاهى تفصيلى و جزئى نداشته باشيم و صرفاً به طور كلى به نحو اجمالى آگاهى وجود داشته باشد، آيا تحقق و تفحّص لازم است يا خير؟

ج. مؤمن نبايد از حال خويشاوند و همسايه و دوستان و اشخاص كه با او ارتباط دارند بى خبر باشد ولى اگر او از فحص و تفحص ناخوشنود مى شود نبايد فحص نمود.

كمك به مستمندان در كشورهاى ديگر

س 9. برخى مى گويند در اين قبيل موارد حكم مولوى (نه ارشادى) ولى فقيه زمان مشخص كننده تكليف خواهد بود، حال اگر در كشورى اعم از اسلامى يا غير اسلامى مسلمين داراى رهبرى دينى به نحو مذكور نبودند، تكليفشان چيست؟

ج. اين تعليمات عاليه چهارده قرن است كه مسلمانان متعهد را راهنمايى كرده و الان هم اگر ترويج و تعليم شود كارساز و موجب اصلاح جامعه و استحكام برادرى و اخوت ايمانى خواهد شد.

پيوستن به كنوانسيون رفع تبعيض از زنان

س 10. دولت جمهورى اسلامى ايران مدتى است در صدد الحاق به معاهده اى بين المللى است بنام «كنوانسيون رفع تبعيض از زنان»، از آنجا كه شوراى فرهنگى- اجتماعى زنان به فرمان مقام معظم رهبرى مد ظله العالى و طبق شرح وظائف، موظف به بررسى اينگونه امور در

ص: 310

مسائل زنان است از سال 72 معاهده را در دستور كار خود داشته و مخالفت خود را با الحاق اعلام نموده است. و امروز نيز بررسى آن براى الحاق يا عدم الحاق در دستور كار شوراى عالى انقلاب فرهنگى و هيأت دولت است. (متن كنوانسيون و نقد و بررسى هاى انجام شده پيوست است)

روح حاكم بر اين معاهده تساوى از جميع جهات بين زن و مرد است كه مورد عتاب شديد حضرت امام (ره) نيز واقع شده بود. و هدف آن ايجاد و تضمين تساوى همه جانبه بين زن و مرد از طريق ذيل است:

1. تغيير و فسخ قوانين (اساسى، مدنى، جزائى) و كل احكام قرآن و حكم حكومت اسلامى كه مغاير تساوى باشند يا نتيجه آن به تساوى زن و مرد خدشه وارد كند لذا احكام اسلام تحت الشعاع اين معاهده است و در صورت تعارض حتى حكم قرآن و ولى فقيه، بايد محو شود. زيرا دولت تعهدى بالاتر از آن را به سازمان ملل سپرده است كه اين تعهد خلاف قاعده نفى سبيل است؛

2. تغيير فرهنگ اسلامى و روشها و سنتها و محو نقش خاص هر يك از زن و مرد و يكسان سازى و تساوى آنها حتى در حضور اجتماعى مانند حجاب و وسائل خانوادگى؛

3. تغيير رويه اجرايى حكومت و برنامه هاى دولت در جهت اثبات تساوى همه جانبه و يكسانى زن و مرد و الزام دولت اسلامى به ارائه گزارش در جهت اعمال قوانين و رويه هايى كه تساوى را اثبات نمايد، و راه نفوذ فرهنگ ضد دينى را بر جان و مال و ناموس مسلمين و

ص: 311

شيعيان باز كند. موافقين الحاق معتقدند براى خوب جلوه كردن اسلام در جهان و اينكه طرفدار آزادى زن و حقوق او است ملحق مى شويم و شرائطى را قرار مى دهيم.

از آنجا كه الحاق مشروط نيز كارساز نبوده و طبق رويه سازمان ملل در آينده مجبور به عقب نشينى خواهيم بود، از آن مقام منيع خواستار است با بررسى موارد ارسالى به سؤال ذيل در صورت صلاحديد پاسخ فرمايند كه:

آيا الحاق جمهورى اسلامى ايران به اين معاهده «كنوانسيون رفع تبعيض از زنان» با هدف ايجاد تساوى از جميع جهات بين زن و مرد، به صلاح اسلام و مسلمين خواهد بود؟

ج. با توجّه به ماده يكم و دوّم كنوانسيون مرقوم و موادّ مشابه آن به نظر حقير ملحق شدن بصورت مطلق يا مشروط به آن عدول ظاهر و تنازل بين از مواضع عاليه اسلامى است.

مادّه دوم اين كنوانسيون كه از مواد اصلى و اساسى آن است، متضمّن محكوم كردن بخش مهمّى از احكام الهى اسلام است كه بر حسب نصوص كتاب و سنّت و اجماع و ضرورت بين المسلمين ثابت و حاكم است.

امضاء و تصويب اين كنوانسيون هويت اسلامى امضاء كننده و تصويب كننده آن را از هر هيئت يا مجلس باشد، مخدوش و زير سؤال مى برد.

در نظام جمهورى اسلامى كه از بركت انقلاب شكوهمند اسلامى، بايد اعضاى نهادهاى آن همگان متعهد به اسلام و عمّال نظام اسلام باشند، الحاق به مثل اين كنوانسيون مورد قبول و تصويب هيئت دولت و مجلس شوراى اسلامى واقع نخواهد شد.

ص: 312

خصوصيات شهر اسلامى

س 11. شهر اسلامى بايد چه خصوصياتى داشته باشد؟

شهروندان مسلمان در چگونه شهرى آسايش و آرامش دارند؟

ج. شهر اسلامى معرف فرهنگ و تمدن و هنر معمارى اسلامى است، و از جهت اسلوب شهرسازى، خانه سازى، عمارات و ابنيه از شهرهاى ديگر ممتاز است كه اهل فن از همان كيفيت ساختمان و حتى ويرانه هاى آن، مسلمان نشين بودن آن را تشخيص مى دهند.

معماران و مهندسينى كه در آثار تمدن اسلامى در شرق و غرب، مطالعه و تحقيق دارند مى دانند كه در شهرسازى و خانه سازى و مسكن در سراسر جهان پهناور اسلام، تعليمات اسلامى تجلى يافته و شكوه و جلال خاصى به آن بخشيده است، لذا بايد اذعان كنيم كه آنچه را حقير ارائه مى دهم صرفاً برداشتهاى كلّى است كه كم و بيش از تعاليم اسلام در مورد مسكن و شهر و خانه سازى بيشتر به آن آشنا هستيد و اظهار نظر در ريزه كاريها و هنرنمائى هايى كه معماران مسلمان با الهام از تعاليم اسلام در هزاران بناى تاريخى اسلامى نشان داده اند حق همان بزرگان فن است كه در اين مجموعه بسيار وسيع تحقيق مطالعه كرده اند.

آنچه را حقير در جواب اين دو سؤال پيرامون خصوصيات شهر اسلامى به آن اشاره مى نمايم چند مورد است:

1. شهر اسلامى مشتمل است بر مساجد و مشاهد و گلدسته ها و مدارس و كتابخانه ها و مؤسسات خيريه و خدمات دهى مثل بيمارستان و درمانگاه و زايشگاه و يتيم خانه و كاروانسراها و مسافرخانه ها و اماكن ديگر كه همه حتى مقابر و گورستانها به شكل خاص اسلامى خود تأسيس شده اند.

2. هنر معمارى اسلامى و تزيين ابنيه مخصوصاً مساجد و مشاهد به آيات قرآن كريم و احاديث شريفه و خطوط خطاطان مشهور، شهرهاى اسلامى را در قاره هاى پنجگانه جهان

ص: 313

و در همه كشورها با هم برابر و ملهم از فرهنگ واحد و تمدن واحد اسلامى قرار مى دهد.

3. در خانه سازى و نقشه مسكن و شهرسازى اصل مقدس حجاب و جدائى زن و مرد بيگانه در معاشرت ها و عدم اختلاط آنها ملاحظه مى شود و سبك معمارى اسلامى بر اساس عدم اختلاط زن و مرد بيگانه است حتى خانه هاى كوچك داراى دو بخش مجزّا از هم، و داخل و خارج، و بيرونى و اندرونى است. متأسفانه در معمارى جديد به تقليد از غربيها و جوامع مختلط غربى اين اصل رعايت نمى شود و بالطبع يك اختلاط غير اسلامى و گاه خطرناك فراهم مى شود. مهندسين و معماران متعهد و عزيز ما بايد بر اساس اين اصل نقشه هائى كه از هر جهت حتى اقتصادى مناسب باشد در نظر بگيرند.

4. نصب پيكره ها بعنوان پرستش يا بزرگداشت اشخاص يك سنت جاهلى و بت پرستى و غربى و غير اسلامى است كه در جهان پهناور اسلام متروك و موقوف است و اين امتياز هميشه براى شهرهاى اسلامى محفوظ بوده است. نبايد اين سنت غير اسلامى چهره شهرهاى مسلمانان را مشوّه و مشتبه سازد و در ميدانها و مراكز ديگر اين سنت مرده كه چهارده قرن است اسلام آن را متروك نموده احياء شود.

5. در معمارى اسلامى و شهرسازى يكى از امورى كه آن هم با الهام از تعاليم اسلام عزيز رعايت مى شود اشراف نداشتن منازل به يكديگر است اين اصل نيز در خانه سازى در حدّ امكان رعايتش مانع از مفاسد و موجب امنيت خاطر خانواده ها است.

6. مسئله تجملات بيهوده و اسراف و افراط در خانه سازى و تزيينات زايد بر حد و كاخ سازى بر اساس استكبار و استعلاء و برترى جوئى نيز در اسلام مورد نكوهش است مخصوصاً مظاهر سكونتى مسئولين و صاحبان مقامات رسمى هر چه ساده تر و بى پيرايه تر و متواضعتر باشد اسلامى تر است و به مدينه اسلام و شهر حضرت رسول صلى الله عليه وآله و كوفه على عليهم السلام نزديكتر است.

ص: 314

انتظار اين است كه در شهرسازى جديد نقشه هائى كه اساتيد محترم فن ميدهند در عين نوآورى، جامع سنتهاى اسلامى و سوابق هنرى معماران بزرگ مسلمان باشد و مخصوصاً جايگاه مساجد را در نقشه ها، مكانهائى قرار دهند كه در دسترس همگان و كنار خيابانهاى اصلى و ميادين شهر بگونه اى كه شرافت آن بر همه اماكن ظاهر باشد.

شورائى بودن مرجعيت

س 12. آيا شورائى بودن مرجعيت صحيح است؟

ج. مقصود از شورائى بودن مرجعيت اگر اين باشد كه هر يك از مراجع بايد از نظر و ادله ديگران در مسائل مطلع باشند، بايد گفت بدون بررسى راى مخالف و نظر در ادله، استنباط تمام نيست.

اگر شورائى باشد كه در آن هر مرجعى نظر خود را به ديگران عرضه بدارد و بحث حضورى داشته باشند و سرانجام هر كس خودش در استنباط حكم مستقل باشد پيشنهاد خوبى است ولى فعلًا هم كه اين اجتماع به طور رسمى تشكيل نمى شود اين مباحثه و بررسى نظرات ديگر برقرار است و در مقام استنباط، نظر در اقوال و ادله هر قول معمول است و در حوزه ها اين طور معمول است كه اگر فقيهى در مسئله، نظر جديدى ارائه دهد آن نظر در حوزه و مجالس علما مورد بحث و بررسى و نقد قرار مى گيرد.

بنابراين چنان نيست كه اكنون استنباط، واجد اين پشتوانه نباشد. اصولًا اگر در استنباط اين شيوه يعنى نظر در آراء و ادله ديگران به كار گرفته نشود آن استنباط تمام نيست.

اگر مقصود اين است كه شورائى باشد و بر اساس استنباط آراء اكثريت رساله نوشته شود كه هم اطمينان بخش تر و هم مظنه اصابه بواقع در آن بيشتر است، جواب اينست كه اكثريت و نظام شورائى بصورتى كه در دنياى كنونى مطرح است و متاسفانه بعضى كشورهاى اسلامى هم آن را پذيرفته اند اسلامى نيست و راى اكثريت بطور مطلق حجت

ص: 315

و معتبر نيست، و اطمينان بخش تر و نزديكتر به واقع نيست و معايب آن بر كسى كه اهل نظر باشد مخفى نيست.

در نظام و اداره، آنچه اعتبار دارد راى مدير است و مدير اگرچه موظف است مشورت نمايد و از آراء ديگران مطلع شود و همه را بسنجد اما موظف نيست تعبداً آنچه را اكثريت گفته است بپذيرد. مشورت براى اطمينان شخصى خود مدير است كه گاه مى شود اين اطمينان از قول اقليت بيشتر حاصل مى شود، و سائر مواد نيز كه اطمينان يا مظنه معتبر است.

وجوب تبعيت از حكم حاكم اسلامى

س 13. آيا اگر حاكم اسلامى به جهت مصلحت حكمى صادر كرد، فقهاى ديگر حق مخالفت دارند؟ و آيا پيروى از آن حكم به همه مسلمين حتى مقلّدين حضرتعالى واجب است.

ج. اگر مجتهد جامع الشرائط در موردى حكم كند بر همه لازم مى شود حتى كسانى كه مقلّد او نيستند.

ملاك تشخيص حكم از فتوا

س 14. در مورد تزاحم ميان اقدام حاكم اسلامى با فتاوى و حكم فقهاى ديگر وظيفه مقلّد شما چيست، ملاك تشخيص حكم از فتوا چيست؟

ج. نسبت به فتاوى، هر كس بايد به فتواى مرجع تقليد خود عمل كند ولى چنانچه در جواب سؤال قبل گفته شد اگر مجتهد جامع الشرائط در مورى حكم كند بر غير مقلّدين خودش هم لازم مى شود و فرق بين فتوى و حكم اين است كه فتوى نظريه مجتهدى است كه كلّى است و از ادلّه مربوطه استنباط شده و در حقيقت اخبار است، ولى حكم انشاء است و در مورد خاص است و كلى نيست مانند اينكه مثلًا حكم مى كند كه فلان روز عيد فطر است يا مثلًا حكم مى كند باينكه مثلًا استعمال تنباكو ننمائيد و البته در

ص: 316

شرائط خاصى كه احكام شرعيه و مصالح عاليه اسلامى مهمتر در بين باشد حكم مى كند و براى هميشه و كلّى نيست و موقت است و تا بقاء وضع غير عادى است چون بهر حال فقيه مجرى احكام است نه مشرّع.

پيروى از حكم حاكم در صورت مخالفت با ادله اوليه

س 15. آيا اگر حكم حاكم اسلامى با ادله اوليه مخالف باشد، پيروى از آن واجب است يا نه؟

ج. در صورتى كه حاكم، مجتهد جامع الشرائط باشد تبعيت از حكم او لازم است هر چند برخلاف حكم اولى باشد چون معنون شدن موضوع بعنوان ثانوى أهم، آن را موضوع حكم اولى ديگر قرار مى دهد كه رعايت آن اهم است.

تشكيل حكومت اسلامى

س 16. تشكيل حكومت اسلامى در چه صورتى بر مسلمين جهان واجب است؟

ج. درصورتى كه قدرت آن را داشته باشند.

تفكيك رهبرى و مرجعيت

س 17. نظر حضرتعالى درباره تفكيك «رهبرى و مرجعيت» چيست، آيا لازم است كه رهبر، مرجع هم باشد يا نه رهبر و حاكم مسلمين مى تواند مرجع تقليد هم نباشد؟

ج. شرط افتاء، مجتهد جامع الشرائط بودن است و حكومت شرعى نيز در عصر غيبت با فقهاء جامع الشرايط است و با اذن فقيه جامع الشرائط هم در امورى كه مشروط به مداخله مستقيم فقيه نيست غير فقيه نيز مى تواند صاحب منصب باشد.

ص: 317

آيا تفكيك دين از سياست جايز است

س 18. آيا تفكيك سياست از دين شرعاً جايز است، آيا مى توان به اسلام نسبت داد كه دين ربطى با مسائل اجتماعى و سياسى ندارد؟

ج. تفكيك دين از سياست يعنى نظامات غير عبادى جايز نيست و دين جامع همه مسائل اجتماعى و سياسى است و خلاصه كردن دين در عبادات و تعاليم اخلاقى خلاف تعاليم صريحه قرآن مجيد و دستورات شخص رسول اكرم صلى الله عليه وآله و ائمه طاهرين عليهم السلام است. خداوند مسلمانان خصوص طبقه جوانان عزيز را از شر كسانى كه اين افكار را تبليغ مى نمايند حفظ فرمايد.

بهترين شيوه براى مقابله با تهاجم فرهنگى

س 19. بهترين شيوه اى كه مقلدين حضرتعالى بايد در مقابله با تهاجم فرهنگى اتخاذ نمايند چيست؟

ج. بهترين شيوه در درجه اول اين است كه هر كس مراقب اعمال شخص خودش و مقيد به انجام واجبات و ترك محرّمات باشد و در مرتبه دوم افراد لاابالى را با رعايت شرائط امر به معروف و نهى از منكر، ارشاد كند و بايد دانست كه عمل به دستور دين عامل بسيار مهمّ و قوى براى معرفى اسلام و مفيد براى مقابله با تهاجم فرهنگى است.

وظيفه مردم و دولت اسلامى براى مقابله با شبهه افكنان

س 20. با توجه به خطر روشنفكرى و مقابله با روحانيت وظيفه مقلدين شما در دانشگاه چيست؟ آيا بايد به وظيفه امر به معروف و نهى از منكر عمل كنند؟ وظيفه دولت اسلامى چيست؟

ج. روحانيت سخنگوى مكتب انبياء و مبلغ اسلام و معارف قرآن مجيد و احاديث و سيره حضرت رسول اعظم صلى الله عليه وآله و ائمه طاهرين عليهم السلام است و به اشخاصى كه در اين موضوع تحقيق و تخصّص دارند در زمان ما روحانى گفته مى شود. از صدر

ص: 318

اسلام و مخصوصاً بعد از غيبت حضرت صاحب الامر ارواح العالمين له الفداء شخصيت هائى چون كلينى ها و صدوق ها و شيخ مفيدها و شيخ طوسى ها و علّامه حلّيها و مجلسى ها و صاحب جواهرها و شيخ انصاريها و ميرزاى شيرازيها و آيت الله بروجرديها و هزاران شخصيت ديگر اين صلاحيت را داشته و دارند و در هر عصر و زمان اشخاص واجد صلاحيت بوده و هستند و مسلمانان همواره در امور و مسائل اسلامى مثل زمان ما به آنها رجوع مى كرده اند و مقابله با اين افراد كه همواره در طول قرون، اسلام شناسى آنها مسلّم بوده و رجوع به كسانى كه اين صلاحيت ها را ندارند و فاقد تحصيل كافى و تحقيق و تفقّه در قرآن و احاديث مى باشند مراجعه بغير اهل است.

در فراگرفتن تعاليم و هدايت اسلام يا بايد شخص بر همين روشى كه علّامه حلّيها و صاحب جواهرها صاحب نظر و اجتهاد و استنباط شده اند خود واجد اين تخصص و رتبه شود و يا به كسانى كه با همين روش به مقام فقاهت رسيده اند رجوع نمايد، ديگران بعنوان روشنفكر يا هر عنوان ديگر طبعاً صلاحيت اظهارنظر در مسائل اسلامى را ندارند و نظر آنها اعتبار شرعى و علمى ندارد.

چنانچه افرادى بخواهند مردم را از اين روش منحصر بفرد منطقى و معقول منحرف كنند اگر مغرضند و غرضشان ضربه زدن به عقايد اسلامى و تعهدات و التزامات دينى جامعه و بالاخره معارضه با اسلام است، بايد اين افراد معرفى شوند و بطلان القائات سوء آنها و مقاصدى را كه بسا در زير پرده بحث و بررسى مذهبى و عرفانى دارند به مردم فهماند و از اينكه بتوانند جايگاهى در بين قشر ناآگاه پيدا كنند جلوگيرى كرد و نهى از منكر نمود. مهمترين وظيفه علماء و هر مسلمانى در حد اطلاعات دينى خود حفظ مرزهاى فكرى و اعتقادى مسلمين و پاسدارى از اصالت احكام اسلام و جلوگيرى از تصرف تا اهلان و تحريف آنهاست.

اگر افرادى باشند كه جاهل و بى اطلاعند بايد آنها را با مهربانى و محبت، ارشاد و راهنمائى كرد كه مجذوب شيفتگان تمدّن فاسد غربى و غير اسلامى نشوند و مرعوب

ص: 319

صنايع و قدرت مادى آنها نگردند و بفهمند كه در تعليم و تعلّم مكتب اسلام راهى جز آنچه افرادى كه در عصر ما بعنوان روحانى و روحانيت خوانده مى شوند، نشان مى دهند وجود ندارد و در مقابل آن جايگاهى و موضعى بنام روشنفكرى نداريم. البته اين به معناى ردّ روشنگرى و روشن بينى و تفكر در مسائل مذهبى- كه هميشه بوده و هست و در حوزه هاى علميه همان بزرگانى كه گفته شد دنبال آن هستند- نيست.

اسلام دين تفكر و عقل و مطالعه و تحقيق است و از تفكر و متفكر در حد كامل تشويق و تمجيد نموده است، ولى اين غير از روشنفكرى به اصطلاح معاصر است كه افراد و اشخاصش از آن دسته مشخصند.

تعبد و تدين به اسلام و التزام به قرآن مجيد و احاديث از خصوصيات روشن فكر مسلمان است كه مجتهد و فقيه و رياضيدان و كيهانشناس و فيزيك فيزيكدان و مورخ و شاعر و ... همه به آن ملتزم هستند، روشنفكر مسلمان در محدوده اى كه علماء و فقهاء خط داده اند مى انديشد و رها و آزاد از التزامات و عقائد اسلامى اظهار نظر نمى كند و سر ستيز با اسلام به اسم نوپردازى ندارد، و خلاصه سرسست كردن باورهاى صحيح جامعه و بى تعهد ساختن مردم را به تعهدات دينى ندارد و براى اينكه مردم را از علمائى كه در تمام اعصار اسلام شناس حقيقى به حق شناخته شده اند جدا نمايند تلاش نمى كند به هر حال اين مسائل همه روشن است.

اظهار نظر در مسائل اسلامى

س 21. آيا از نظر شرعى، روشنفكرى كه در حوزه هاى علميه قم و نجف و ... بصورت بنيادى درس فقه و اصول نخوانده حق اظهار نظر در مسائل دينى و فلسفه دينى و انتظارات بشر از دين و ... دارد؟

ص: 320

ج. كسى كه در رشته علوم فقه و اصول فقه و غير آنها از آنچه علم به آنها لازم است تخصّص پيدا نكرده و آشنائى با ادلّه احكام ندارد و خلاصه مجتهد نشده است حق اظهارنظر در مسائل مذهبى ندارد و نظرياتش حجّت نيست.

تخلف كسبه از قيمت هاى تعيين شده

س 22. اگر دولت اسلامى ايران قيمت اجناسى را معين كرد، تخلّف از تعيين قيمتها بر كسبه جايز است؟ اگر كسبه با تعيين قيمتها مخالف باشند و مجبور به فروش باشند، وظيفه مشترى در خريد چيست؟

ج. موارد و اجناس مختلف است و در بعض موارد كه حفظ مصالح مهمّه اقتضا كند و شرائط و ضرورتهاى خاص ايجاب مى نمايد مادام كه آن ضرورتها باقى باشد مجتهد جامع الشرائط مى تواند جهت دفع بعض مخاطرات يا حفظ بعض مصالح تصميمات لازم را بگيرد و در اين صورت تخلف از حكم حاكم جايز نيست.

ولايت مطلقه فقيه

س 23. نظر حضرتعالى در مورد اينكه «ولايت مطلقه فقيه از اصول اساسى و خدشه ناپذير اسلام است» چيست؟

ج. به نظر حقير فقهاء جامع الشرايط در عصر غيبت حضرت صاحب الامر ارواح العالمين له الفداء در امور مربوطه به حفظ نظام و مديريت جامعه ولايت دارند.

آيا معصوم نبودن ولى فقيه به ولايت او ضرر مى زند

س 24. آيا عليرغم معصوم نبودن ولى فقيه، وى داراى ولايت مطلقه است؟ لطفاً توضيح دهيد.

ج. در اين ولايتى كه به آن اشاره شد عصمت شرط نيست لذا حكام و كارگزارانى كه از طرف شخص رسول اكرم صلى الله عليه وآله و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به اين

ص: 321

ولايت و مديريت منصوب مى شدند معصوم نبودند و اين مسئله از لحاظ كلامى و فقهى تفاصيلى دارد كه بايد به كتابهاى مربوط رجوع شود و با استفتاء و افتاء حق آن ادا نمى شود.

تعارض حكم ولى فقيه با فتوا و حكم مرجع تقليد

س 25. اگر شخص مقلّد مرجعى غير از ولى فقيه باشد و در مورد مسأله اى حكم ولى فقيه با حكم مرجع تقليد فرد متفاوت باشد وظيفه شخص چيست؟

ج. در اينجا نيز مسئله تفاصيل علمى دارد از لحاظ اينكه گاه تعارض حكم دو فقيه فرض مى شود يا تعارض حكم احدهما با فتواى ديگرى است كه در مورد اول گاه حكم دوم ناسخ حكم اول است گاه هر دو حجيت ندارند و گاه حكم دوم بلاموضوع مى شود و در صورت دوم نيز تفاصيلى دارد كه حكم هر يك به تفصيل بيان شده است و اشكالى در عمل و اجرا پيش نمى آيد.

منشأ اختلاف فتوى

س 26. سبب و منشأ اختلاف فتوى چيست؟

ج. بطور كلى ادله بر احكام شرعيه، كتاب و سنت است و در هر كجا نيز خلافى بين فقهاء باشد مثل غسل جمعه از جهت قول به وجوب يا استحباب آن مبنى بر استظهار از دليل است كه خودبخود در استظهار، انظار مختلف ميشود بسيارى از فقهاء قائل به وجوب نماز جمعه و غسل جمعه هستند و بعضى هم دلائل را ظاهر در وجوب نمى دانستند اين اختلافات سبب نمى شود كه آنكه قائل به وجوب است خود را يك فرقه خاص معرفى كند و ديگرى خود را فرقه خاصى بگويد و الا فرقه ها زياد و دامنه تفرقه بى شمار ميشود.

ص: 322

با وجود روايات، چه نيازى به علم اصول داريم؟

س 27. با وجود روايات و احاديث فقهى چه نيازى به تأسيس علم اصول است (آن هم علمى كه ما را به يقين نمى رساند و منجر به عمل به ظن است)؟

ج. مباحث علم اصول مباحثى جديد نيست و اگر هم مباحث به عنوان علم خاص جمع نمى شد بالاخره به اين مباحث نياز داشتيم بحث از عام و خاص و انواع عام و خاص و فرق بين خاص متصل و منفصل و شبهه مصداقيه عام و بحث از مطلق و مقيد، مجمل و مبين، مفهوم شرط و غايه و وصف و لقب و دلالت اينها، همه از امورى است كه در هر زبان و براى فهم هر قانون و دستور لازم است. بحث از اينكه امر دلالت بر وجوب دارد يا دلالت بر استحباب دارد يا اينكه در استحباب كثير الاستعمال است و كثرت استعمال آن در استحباب مانع از استظهار وجوب از آن است يا نه و بحث حجّيت ظاهر كلام يا بحث در حجيت اجماع و خبر واحد و سائر مسائل هيچ يك بحث هايى نيستند كه هر كس بهره اى از علم و تفكر صحيح داشته باشد آنها را لازم نداند.

آنكه مى گويد اينها چون مبتنى بر ظن است پس حجت نيست از او مى پرسيم شما مگر مثلًا عموم را حجت نمى دانيد؟ مگر استثناء عقيب جمل متعدده را معتبر نمى دانيد؟ و اگر بگوئيد استثناء به همه جمله ها برمى گردد، مى گوئيم: مگر قطع داريد؟ بالاخره به مداليل الفاظ و اينكه حتماً مراد متكلم بوده و اينكه قرينه صارفه از آن در بين نبوده يقين داريد؟ از كجا با احتمال قرائن به ظاهر حكم مى كنيد و به آن يقين داريد؟ ما و شما و همه، اين ظواهر را معتبر و حجت ميدانيم هر كس مى خواهد آنها را ظنى بداند و به دليل اعتبار آن كه يقينى است آنها را واجب العمل بداند و هر كس مى خواهد مبالغه كند اين ظن را در حدّ اطمينان بداند و از آن به علم تعبير كند و بر خلاف همه اهل محاوره و عرف معمول روز مردم ادعاى يقين مى نمايد ولى يقين يك چيزى نيست كه با ادعا يا سبب ظنى

ص: 323

موجود شود البته در بعض موارد يقين پيدا مى شود ولى در بيشتر موارد يقين حاصل نمى شود مع ذلك بناء عقلا و سيره شارع و متشرعه بر عمل به اين ظنون بوده است.

نزاع بين اخبارى و اصولى

س 28. درباره نزاع بين اخبارى و اصولى توضيحى ارائه فرماييد.

ج. بايد اولًا دعاوى اخبارى ها معلوم شود كه چه حرفى دارند و دليلشان بر حرفهايشان چيست و اصلًا اينها چرا خود را اخبارى ناميده اند اگر مقصود از اين عنوان اين باشد كه اينها به اخبار عمل مى كنند اين اختصاص به آنها ندارد همه ملل و امم و فرق مسلمين و همه شيعه و همه اصحاب ائمه عليهم السلام به اخبار عمل كرده و مى كنند اگر به اخبار عمل نشود نظام عمل مختل مى شود علم بر پايه عمل به اخبار قرار دارد همه آنهائيكه اخبارى ها به آنها لقب اصولى داده اند اخبارى هستند.

و اگر مقصود از اخبارى اين است كه به هر خبرى عمل مى كنند و هر نقلى را از ائمه عليهم السلام بطور مطلق يا اگر در يكى از كتب اربعه باشد قطعى الصدور و قطعى الدلاله مى دانند اين يك گزاف گوئى ظاهر و خلاف سيره عرف و عقلا است.

واقعيت اين است كه اين اشخاصى كه اخبارى ناميده مى شوند دو دسته هستند يك دسته آنها كه در اخبار دقت و بررسى دارند و اهل نظر و تحقيق مى باشند وقتى سخن مى گويند و حرف اهل فنّ را درك مى كنند اينها و علمائى كه به نام اصولى خوانده مى شوند با هم اختلاف جوهرى ندارند اختلافات آنها فرعى و در حد اختلاف نظر هر عالم و فقيه با عالم ديگر است. اصلًا اين اصطلاح كه آن بزرگان را اخبارى و اين اعاظم را اصولى بناميم و رودرروى هم العياذبالله بشماريم غلط است مبانى هر دو عرف پسند و بطور معقول و منطقى قابل عرضه است. چنان كه گفته شد هيچ يك از اين علماء به اصطلاح اخبارى، مسائل اصول را دربست ردّ نمى كند و اگر در بعض مسائل نظر داشته باشد هم مورد ايراد نيست خود علمائى كه به عنوان اصولى خوانده مى شود نيز در مباحث اصول

ص: 324

اختلاف نظر دارند چنان نيست كه همه با متفق باشند. حاصل اينكه اين اختلافات كه بين علماء بطور عام هست سبب دو فرقه بودن نمى شود.

دسته دوم كسانى هستند كه اهل نظر و فهم و بحث نيستند و عوامانه به اينكه خود را اخبارى بدانند به فقهاى بزرگ ايراد مى كردند و به يك الفاظ توخالى مثل همينكه فقهاء به ظن عمل مى كنند و اخبارى ها به علم يا اخباريها تقليد نمى كنند يا اينها مثلًا بقياس يا رأى عمل مى نمايند خود را مشغول كرده و جاهلانه عمرشان را سر مى كنند در حاليكه مطلب يكى است و اخباريين دسته اول و اصولين هر دو به خبر و حديث عمل مى كنند خواه اخبارى مدعى علم به صدور آن باشد يا نباشد و خواه اصولى آن را مظنون الصدور بداند و بگويد عاده علم بصدور كل اين اخبار براى آدم مستقيم الفكر حاصل نمى شود.

مجتهدين و اهل فقه كه در استنباط احكام از ادله كوشش مى نمايند و هرگز براى خود و بدون استناد بشارع مقدس حرفى نمى زنند مذمت نشده بلكه تعريف و تمجيد شده است اينها صغراى اجتهاد را كه در پيش اهل سنت بر حسب مذاهب مختلف تفاوت هم دارد با صغراى اجتهاد فقيهى كه شيعه به صاحب آن مجتهد مى گويد اشتباه مى كنند و اگر اخبارى در ذم عمل به رأى و قياس و استحسان رسيده باشد كه نظر به همان اهل سنت دارد بر روش فقهى استنباط عرف پسند منزه از اعمال راى و قياس بصرف اينكه به آن اجتهاد و مجتهد مى گويند قابل انطباق نيست.

حديث مربوط به رفع قلم

س 29. گاهى افرادى در مراسم عيدالزهراء عليهاالسلام كف زدن، پايكوبى، رقص و ... را مستند به حديث رفع القلم مى دانند.

بحارالانوار، ج 31، ص 125 و امرت الكرام الكاتبين ان يرفعوا القلم عن الخلق كلّهم ثلاثة ايام من ذلك اليوم و لا اكتب عليهم شيئاً من خطاياهم

ص: 325

كرامة لك و لوصيك و ص 127 هذا ... يوم رفع القلم، آيا اين مطلب صحيح است؟

ج. مطلب مذكور در سؤال ثابت نيست.

مراسم دينى

خواندن اشعار مذهبى همراه با غنا و آهنگ

س 30. اخيراً در اثر تحريكات بعض فرقه هاى ضاله و شيطنت ايادى فاسده، گرايش خاصى نسبت به لهويات پيدا شده است كه از مظاهر آن خواندن اشعار مذهبى همراه با غنا و كف زدن با آهنگ مناسب لهو و لعب و احياناً همراه با رقص مى باشد.

و نيز آوردن تار و طنبور و موزيك و نى و كمانچه و ساير اسباب و آلات موسيقى در مساجد و حسينيه ها و مجالس اهل البيت عليهم السلام و در بقعه هاى متبركه امامزاده ها و مزار علماى بزرگ همانند علّامه مجلسى، كه اين كارها در نظر اهل ايمان و متدينين بسيار زننده و موجب هتك حرمت مسجد، حسينيه، امامزاده بقاع متبركه و مجالس اهل البيت عليهم السلام (كه در روايات معتبره، مجلس ذكر خدا محسوب گرديده) مى باشد. لطفاً نظر مبارك را در مورد حكم اوّليه موارد بالا و نيز حكم ثانوّيه آنها از نظر هتك حرمت و قداست اماكن مقدسه، با صراحت و وضوح بيان فرماييد كه لااقل مردم مسلمان و علاقمند در گمراهى قرار نگيرند زيرا كه: «اذا ظهرت البدع فعلى العالم أن يظهر علمه»

ص: 326

ج. نعوذبالله من شرور انفسنا، اعمال مرقوم همه حرام و اهانت به شعائر اسلام و مذهب و هتك مشاهد شريفه و مساجد و مخالف هدايتها و تعاليم عاليه دين و حركت در مسير افساد جامعه و نسل جوان و تحريف احكام است و از محرمات و احكام اوليه است.

وارد كردن اين ملاهى و مناهى در برنامه هاى عزادارى ها و جشنها و اعياد اسلامى و مذهبى و مجالس دينى و مداحى اهل بيت عليهم السلام از تسويلات شيطان و انحراف از هدايتهاى سازنده قرآن كريم و موجب محروميت از بركات و ثوابهاى بسيار اين برنامه ها است.

حقير به همه دست اندركاران محترم و برگزاركنندگان عزيز اين مراسم بسيار شريف- كه انشاءالله تعالى مقصد اساسى ايشان تعظيم شعائر و اظهار ولايت و ارادت باهل بيت عصمت عليهم السلام و تقرب بخداوند متعال است- جداً توصيه مى كنم كه اين مراسم و بلكه جامعه اسلامى را از اين مناهى و ملاهى پاك و منزه نگاه دارند و اين آيه شريفه را هميشه در نظر داشته باشند" قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا ..."(1).

از خداوند متعال قبول خدمات و زحمات و مساعى همگان مخصوصاً جوانان عزيز را در تعظيم شعائر مذهبى مسئلت مى نمايم.

كف زدن در جشنهاى مذهبى

س 31. كف زدن در جشنهاى مذهبى چه حكمى دارد؟ و در غير مجالس دينى حكمش چيست؟ لازم بذكر است كه در كانادا، آمريكا و كشورهاى غرب، شيعه ها اصلًا اقدام به اين عمل نمى كنند و زشت و بى احترامى ميدانند ولى گاهى در قم هم مشاهده مى شود.

ج. لهو است و جائز نيست. مجدداً از برادران و خواهرانى كه در كشورهاى ديگر مواظبت دارند كه سنتهاى اسلامى را حفظ نمايند تشكر مى كنم. حقير مكرر از برادران و

ص: 327


1- 272. ( 1). سوره كهف، آيات 103 و 104 ..

خواهران هندى و پاكستانى و آفريقائى كه در بلد كفر با قوت و قدرت روحى چهره اسلامى و استقلال دينى و مذهبى خود را حفظ كرده و پس از سالهاى متمادى كه در آن بلاد بسر برده بلكه در آنجاها متولد شده و نشو و نما يافته و شخصيت اسلامى خود را حتى در لباس از دست نداده و حجاب بانوان و سائر مظاهر آنها اسلامى باقى مانده است تبريك مى گوئيم و اين استقلال و قوت نفس و قدرت ايمانى و روحى آنها را تحسين مى كنم.

مؤمن نبايد- هر چند در بين كفار باشد- استضعاف شود. اميدوارم هميشه و همواره بر اين سيره افتخارآميز و اعجاب انگيز ثابت قدم بمانند و برنامه هاى اسلامى وشعائر دينى و مذهبى و تبليغات دينى و مجالس جشن و عزاى اهل بيت عليهم السلام و تبليغ احكام و معارف مذهب و تفسير و نهج البلاغه و غيرها با همت شما گرم و رواجش روزافزون باشد و همگى مشمول عنايات و ادعيه شخص شخيص حضرت بقية الله ارواح العالمين له الفداء باشيد انشاءالله

مطالب كتاب روضة الشهدا

س 32. آيا كتاب روضة الشهدا و اسرار الشهاده كه حاوى مطالب تحريف شده درباره كربلا است را بايد انكار كرد يا در برابر آن سكوت اختيار نمود؟

ج. ما حق نداريم نويسندگان كتاب مذكور را متهم به تحريف حادثه كربلا كنيم و نسبت به مطالبى كه در آنها درج شده آنچه كه محتمل الوقوع است و دليل بر عدم آن نباشد نمى توان انكار كرد و نويسنده را متهم به دروغ نويسى كرد و آنچه كه بر حسب دليل مقطوع العدم باشد بايد نقض شود. والله العالم

ص: 328

خصوصيات مداح اهل بيت عليهم السلام

س 33. نظر حضرتعالى در مورد مدّاحى چيست؟ و يك مداح اهل بيت عليهم السلام چه خصوصياتى بايد داشته باشد؟

ج. مداحى اهل بيت عصمت و طهارت سلام الله عليهم اجمعين چنانچه براى خدا باشد عبادت است و اجر عظيم دارد و به همين جهت مداح بايد اهل تقوى و مقيد باشد اشعارى كه مى خواند خلاف واقع و دروغ نباشد و اين عبادت را تا مى تواند به قصد قربت انجام دهد تا از مثويات آن برخوردار شود هرچند گرفتن مزد در برابر آن اشكال ندارد. والله العالم

رمز موفقيت مبلغان دينى در حفظ ارزش هاى اسلامى

س 34. به نظر حضرتعالى رمز اصلى موفقيت مبلغان دينى و روحانيون در حفظ ارزش هاى اسلامى چيست؟

ج. در مرحله اول از نظر معرفت و شناخت، مبلغان دينى بايد به رسالت سنگين خود واقف گردند و بدانند كه اين راه همان راه انبياء و اولياء خداوند است و تحمل مشكلات لازم دارد و كسى كه در اين راه قدم مى گذارد بايد صلاحيت عالى را كسب كند و خود را از رذايل اخلاقى تخليه و با فضايل انسانى بيارايد و در عمل و رفتار و كردار براى مردم الگو و اسوه باشد و براى حفظ ارزش هاى اسلامى در جامعه بايد احكام خدا و معارف قرآن را آن چنان كه هست تبيين نمايد و سعى كند با بيان شيوا و رسا و جذاب حقايق دين را به مردم ابلاغ نمايد و نگذارد كار تبليغ امور دينى بدست نااهلان بيفتد و خود نيز از اين كار مقدس بجز اخلاص و رضايت پروردگار غرض ديگرى نداشته باشد.

البته بر مسئولين حكومت اسلامى هم لازم است كه براى حفظ ارزش هاى اسلامى از هيچ كوششى دريغ نداشته باشد و انگيزه و هدف اصلى و اساسى آنان در انجام وظايف و مسئوليت، فقط رضات خدا باشد تا امدادهاى غيبى يكى پس از ديگرى نصيبشان شود.

ص: 329

اگر مسئولين در حفظ ارزش ها كوتاهى نمايند، بدون شك تبليغات اسلامى مبلغين اثر مطلوب و عالى نخواهد داشت. به عنوان مثال براى حفظ حجاب اسلامى بر دولت لازم است از اختلاط پسران و دختران و زنان و مردان در دانشگاه ها و ادارات و ديگر مراكز جلوگيرى نمايد تا فحشا و منكراتى از اين جهت ايجاد نگردد.

اين با ارزش هاى اسلامى نمى سازد كه زنان و مردان جوان در دواير دولتى مكرر با يكديگر برخورد و اختلاط داشته و احياناً اخلاق و رفتار اسلامى، چندان مورد عنايت واقع نشود، اگر مسئولين امر، كارمندان و متصديان ادارات دولتى و خصوصاً دستگاهها و مراكز علمى و فرهنگى بتوانند در اين گونه موارد (حفظ ارزش هاى دينى و اخلاقى) دقت و مواظبت لازم را به عمل آورند، تبليغات اسلامى مبلغان دينى هم [تا حدود زيادى در حفظ ارزش ها مؤثر خواهد بود و الا فايده اى ندارد، «الناس على دين ملوكهم».

بهترين شيوه تبليغات اسلامى در عصر حاضر

س 35. به نظر شما بهترين و مؤثرترين شيوه هاى تبليغات اسلامى در عصر حاضر كدام است؟

ج. به نظر من بهترين و جذابترين و مؤثرترين شيوه تبليغ در عصر حاضر نسبت به معارف اسلامى، ابلاغ و القاى صحيح معارف قرآن و اسلام است. اگر ما بتوانيم پيام مقدس اسلام را آنچنان كه هست بدون كم و كاست و بدون پيرايه ها به مردم دنيا برسانيم بدون شك آثار درخشانى خواهد داشت.

نظر به اين كه مجموعه معارف دينى فطرى است وتمام احكام دين بر اساس مصالح و مفاسد نفس الامرى تدوين شده است، در تار و پود مردم ريشه دارد و هر كس با متن اسلام و پيامهاى معصومين عليهم السلام كه مفسرين واقعى اسلامند آشنا گردد، متأثر خواهد شد و اين توصيه و دستورالعمل در روايات مختلفى از اهل بيت عليهم السلام

ص: 330

وارد شده است كه شما معارف دين و احاديث و روايات ما را خوب به مردم برسانيد و در نتيجه پيروى و تبعيت مردم را از ما مشاهده كنيد.

البته در اين زمينه با توجه به پيشرفت علم و تكنولوژى و صنعت، استفاده از امكانات در حد مقدور لازم است.

وظيفه مبلغين و مسئولين نظام اسلامى در مقابله با تهاجم فرهنگى

س 36. بفرماييد وظايف مبلغين اسلامى و مسئولين نظام اسلامى در مقابله با تهاجم فرهنگى چيست؟

ج. مهم اين است كه من كه مى خواهم تبليغات اسلامى كنم و يا در نظام اسلامى مسئول هستم، غربزده نباشم و فرهنگ غرب با تهاجمش مرا تحت تأثير قرار نداده باشد. به فكر اين نباشم كه از غربى ها تقليد كنم و بايد مديريتى كه در جامعه اعمال مى كنم، غربى نباشد. ما هيچ كمبودى نداريم تا به سراغ غربيها برويم، آنها از نظر تمدن اخلاقى، مسائل معنوى و صفات انسانى خيلى از ما عقب هستند. اگر پيشرفتى هست در مسائل علمى و صنعتى است كه آن هم از مسلمين استفاده كرده اند.

راه اصلى مبارزه با تهاجم فرهنگى اين است كه ما مواضع واقعى اسلام خود را حفظ كنيم و به دنبال كسب رضايت بارى تعالى باشيم نه به دنبال بدست آوردن رضايت غربى ها و اروپائيها. اگر ما خودمان ارزش هاى اسلامى را حفظ كرديم و به صورت بنيادى و ريشه اى مردم را با ارزش هاى اسلامى آشنا ساختيم و فرهنگ عمومى را از نظر معرفتى و اعتقادى بالا برديم، ديگر خوفى از تهاجم فرهنگى و فرهنگ بيگانه نخواهيم داشت.

فرهنگ غرب به انسانيت انسان توجه ندارد و كارى به كمال نهايى انسان ندارد، بلكه انسان را از انسانيتش خارج مى كند و از معنويت تهى مى كند. اگر ما معنويت را در جامعه خود آن چنان كه اسلام ارائه داده، ارائه دهيم و لذت معنويت را در كام مردم ايجاد كنيم

ص: 331

ديگر تهاجم فرهنگى اثرى نخواهد داشت و وظايف مبلغان اسلامى و مسئولين حكومت اسلامى همين است. حقايق اسلامى فطرى است و اگر فطرت مردم شكوفا شد و استعدادهى بالقوة انسان به فعليت رسيد ديگر هيچ جاذبه مادى و حيوانى انسان را به سوى خود نخواهد كشانيد. اما اگر از اين نكته مهم غفلت كرديم بدون شك فرهنگ بيگانه با تهاجم وسيعش جوانان و دختران و پسران ما را از بين خواهد برد.

توصيه هايى براى مبلغين اسلامى

س 37. حضرتعالى چه توصيه هايى براى مبلغين اسلامى داريد؟

ج. توصيه من براى همه مبلغان اسلامى در سرتاسر دنيا اين است كه اساس موفقيت تبليغات اسلامى، خلوص نيت است و غرض و انگيزه اصلى مبلغين اسلامى بايد خدمت به اسلام و مسلمين باشد.

مرحوم آيت الله بروجردى يك روز سر درس فرمود: يك عده از طلاب و مبلغين اسلامى مرتب سؤالاتى از من مى كنند، امروز مى خواهم جواب دهم، سؤال مى كنند ما چه وقت به مقصد مى رسيم، از وقتى كه طلبه مى شويم تا چه زمانى بايد تلاش و كوشش كنيم تا به نتيجه و مقصد برسيم؟ و از كجا بفهميم كه به مقصد رسيده ايم يا نه؟ مرحوم آيت الله بروجردى در پاسخ فرمودند: همه محصلين علوم دينى و همه مبلغين و مروجين شريعت نبوى بايد بدانند كه اگر براى دنيا و رسيدن به زخارف مادى دنيا به حوزه و سلك روحانيت آمده اند، هيچگاه به مقصد نمى رسند و از اول اشتباه كرده اند و بايد تغيير مسير دهند. اين راه، راهى نيست كه انسان را به ماديات دنيا برساند، ماديات هم انسان را به رشد و پيشرفت واقعى نمى رساند. اگر براى خدا و انجام وظيفه و رسيدن به مقام قرب ربوبى به اين مسير آمده اند بدانند كه از روز اول كه وارد شده اند به مقصد رسيده اند و هر روزى كه مى گذرد در مقصد سپرى مى شود و به نيل درجات ديگر منتهى مى شود.

ص: 332

مراسم مذهبى

الف- آيا در استقبال از پيامبر مردم پايكوبى كردند

س 38. آيا صحت دارد كه در استقبال ورود پيامبر صلى الله عليه وآله به مدينه مردم به پايكوبى و آواز و موسيقى آن زمان پرداختند؟ يا در عروسى حضرت فاطمه عليها السلام دايره و ... زدند؟ اگر چنانچه موارد مشابه اى هم باشد در نظر بگيرد.

ج. امر مذكور در سؤال، قطعى نيست و بر فرض اينهم كه قطعى باشد دليل بر جواز نيست چون ابتداى اسلام بوده و پيامبر اسلام عليهم السلام احكام را تدريجاً بيان فرموده اند و چنان نبوده كه همه محرّمات را در همان اوائل بيان كند.

ب- حكم كاهش قدرت خريد توسط اسكناس

س. اگر اسكناس مثلى باشد و كاهش قيمت مثل ضمان آور نباشد آيا بايد به خصوصيات مثل، مخصوصاً قدرت خريد توجه شود؟ كه اگر خصوصيات معتبر باشد و اسكناس از نظر قدرت خريد كاهش فاحش پيدا كند، پرداخت و اداى آن باعث تحصيل برائت ذمه بدهكار نمى شود و بايد به ميزان توان خريد اسكناس در ذمه پرداخت و ادا نمايد يا مصالحه شود.

ج. چنان كه گفته شد اسكناس اشبه به مثلى است و چنانچه بدهكار به مقدار بدهى بحسب اسكناس (مثلا صد هزار تومان) بدهى خود را بپردازد ذمه اش برى مى شود بلى اگر با ملاحظه قدرت خريد، بدهى را بپردازد و اينكار با مصالحه و رضايت طرفين انجام شود بهتر است.

ص: 333

راههاى تقويت عقايد دينى مردم و جوانان

س 39. از نظر جنابعالى راههاى تقويت عقايد دينى مردم و جوانان چيست؟

ج. بهترين راه براى تقويت بنيه اعتقادى و دينى مردم و نسل جوان تبليغات اسلامى است در ابعاد مختلفش. تبليغات اسلامى بسيار وسيعى دارد. تبليغات عملى، شفاهى و كتبى از طريق رسانه ها، مطبوعات، صدا و سيما و ... به صورت همگانى آشنا كردن مردم با اصول دين و فروع دين و شناساندن معارف قرآن به مردم، فراهم كردن زمينه براى شناخت واقعى اسلام و عمل نمودن به معارف دين باعث تقويت بنيه اعتقادى و دينى مردم مى گردد. اما اگر ما خودمان در اين امر كوتاهى كرديم و در محيط و محافل عمومى، رفت و آمد ميان زن و مرد و برخورد مستقيم دختران و پسران و زنان و مردان را در عمل ترويج كرديم، دين مردم در معرض خطر قرار خواهد گرفت و احكام دين در جامعه نابود خواهد شد. البته بر علماى بلاد و حوزه هاى علميه است كه جريانات را زير نظر بگيرند و مواظب دين مردم باشند.

چگونگى برخورد با شبهه افكنان در محافل عمومى و علمى

س 40. به نظر شما كسانى كه در محافل عمومى و دانشگاهى شبهاتى را عليه دين القاء مى كنند از نظر فقهى چه حكمى دارند و با اينگونه افراد چگونه بايد برخورد كرد؟

ج. از ديد همه فقهاى اسلامى القاى شبهه حرام است و جايز نيست. حتى علماى ما اين مسأله را مطرح نموده اند كه اگر استادى مى داند كه در تبيين شبهه مشكلى ندارد و خوب مى تواند شبهه را طرح نمايد اما در پاسخ شبهه بخوبى قدرت ندارد، حق طرح شبهه را ندارد و نبايد طرح كند، مگر اين كه جواب شبهه را هم بتواند مانند اصل شبهه طرح كند. و كسانى كه در محافل دانشگاهى تدريس مى كنند اگر خودشان واقعاً شبهه دارند در

ص: 334

مسائل اسلامى، مراجعه كنند تا شبهه را برطرف نمايند و حق القاى شبهه ندارند و اگر شبهه را القا كنند بدون شك خلاف شرع انجام داده اند و اگر مغرضند، حق تدريس ندارند و كارشان حرام و بر مسؤولين نظام لازم است كه جلوگيرى نمايند. متخصصين اسلامى و اسلام شناسان شبهه اى نگذاشتند كه به صورت شبهه بماند، بايد به اهلش مراجعه كرد و شبهات را حل كرد نه اين كه در بين جوانانى كه آشنايى چندانى با معارف اسلامى ندارند شبهه را القاء كرد.

راههاى اساسى مبارزه با منكرات

س 41. راههاى اساسى مبارزه با فحشا و منكرات در جامعه اسلامى با توجه به مقتضيات زمان چيست؟

ج. بهترين راه مبارزه با فحشا و منكرات همان راه قرآن، تحقق بخشيدن به امر به معروف و نهى از منكر است با همان مراتب و مراحلى كه در فقه اسلام آمده و فقهاى اسلامى نوعاً كتاب امر به معروف و نهى از منكر نوشته اند و راهها و شيوه هاى آن را بيان كرده اند.

گاهى بايد با زبان خوش و به صورت ارشاد جاهل و گاهى با زبان خشن و گاهى با ابزار ديگر براى نابودى منكرات اقدام كرد. البته اجراى صحيح دستورات اسلام در امر به معروف و نهى از منكر موقوف به اين است كه مسؤولين نظام اسلامى و كارگزاران حكومت اسلامى از منكرات اجتناب نمايند و معروف را عملًا پياده كنند. اگر بين زن و مرد اختلاط ايجاد شد و كارى كه صد در صد كار مردان است به زنان واگذار شد و يا بالعكس، امر به معروف و نهى از منكر زبانى كارساز نخواهد بود. اگر معروف ها در عمل مديران و مسئولين حكومت احيا شود و منكرات در عمل كنار گذاشته شود، فحشا و منكرات هم با امر به معروف و نهى از منكر از بين خواهد رفت و الا خير.

ص: 335

تعريف حق معنوى

س 42. حق معنوى چيست و چگونه تعريف مى شود؟ و آيا جزء حقوق مالى است يا غير مالى چرا؟

ج. حق معنوى عبارت از امور اخلاقى است كه مؤمنين نسبت به يكديگر دارند و آن غير حقوق مالى است گرچه در بعضى موارد مراعات حق مؤمنين مستلزم صرف مال است. والله العالم

مبناى شرعى حق معنوى

س 43. آيا اين حق مبناى شرعى دارد؛ يعنى آيا در شرع به آن اشاره اى شده است يا خير؟ و اگر نشده به نظر شما آيا مى توانيم امروزه از باب ضرورت آن را به رسميت بشناسيم چرا؟

ج. بلى حقوق اخلاقى مبناى شرعى دارند در قرآن مجيد و روايات وارد از معصومين سلام الله عليهم اجمعين به آنها اشاره شده است. والله العالم

حق تأليف

س 44. آيا اين حق منحصراً همان حق تأليف مى باشد يا اينكه بر تمام ابتكارات ذهنى حاكم است؟ مثلًا آيا برنامه نويسان رايانه ها جزء اين دسته از حق قرار مى گيرد؟

ج. به نظر حقير حق تأليف از حقوقى نيست كه شرعاً مراعاتش لازم باشد. والله العالم

پوشش اسلامى بانوان چگونه بايد باشد

س 45. لطفاً نظر خود را راجع به پوشش اسلامى بانوان بيان فرمائيد.

ص: 336

شما شخصاً چگونه حجابى را قبول داريد. آيا داشتن چادر ضرورت است؟ با توجه به اينكه جديداً حديثى از يكى از ائمه شنيدم كه فرموده اند: پوشش خود را متناسب با زمانى كه در آن زندگى مى كنيد انتخاب نمائيد. نظرتان چيست؟

ج. خوب بود متن حديث را ذكر مى كرديد كه از كدام يك از ائمه عليهم السلام نقل شده و راوى و ناقل آن چه كسى بوده؟ تا اعتبار و عدم اعتبار آن بررسى شود و معلوم گردد كه حديث در مقام بيان چه مطلبى بوده. به هر حال نمى توان حديث را حمل نمود بر آنچه در اين زمان از روى بى مبالاتى شايع شده است و پوشش لازم براى زن اين است كه خود را از نامحرمان نسبت به جميع اعضاء بدن مستور و محفوظ بدارد و به نظر حقير دست و صورت هم به احتياط واجب بايد پوشانده شوند و براى تأمين اين امر بايد از چادر يا ساترى كه مانند آن باشد استفاده شود و بدون چادر مفاتن بدن آشكار و معرض ريبه و جلب توجه نامحرمان و اجانب و موجب فساد است خداوند همه را از شر شيطان و نفس اماره به لطف و كرم خود حفظ فرمايد.

نظر اسلام در مورد ورزش بانوان

س 46. آيا اسلام براى ورزش بانوان مخصوصاً ورزش هايى نظير دوچرخه سوارى محدوديت و منعى قائل است؟

ج. اينگونه امور در اسلام نه مطلقاً مجاز و بى ضابطه و بى برنامه و دستور است و نه مطلقاً ممنوع و محذور است بعضى از برنامه هاى ورزشى كه حتى مردان انجام مى دهند غير مشروع و حرام است. سائر برنامه ها نيز بايد براى همان ورزش و تندرستى و فوائد جسمانى و معقول آن و شادابى جسم و نشاط روح و رفع خستگى انجام شود و از مظاهر و روش هايى كه موجب تحريك غرايز حيوانى و بدآموزيهاى مختلف و ترويج بى شرمى و بى حيايى مى شود اجتناب شود. خلاصه، حدود و تعليمات اخلاقى و اساسى

ص: 337

شرعى و عقلى را رعايت نمايند و اين شرايط در مسابقات و در پخش و ارائه آنها همه بايد رعايت شود.

بسيار كار ظريف و دقيقى است و دست اندركاران آن بايد افراد مجرب، آزموده و متعهد و وارد به مسائل روانى باشند و چنان نكنند كه با اين وسائل كنونى همه جوانان و نوجوانان را سرگرم چيزى به اسم ورزش نمايند و آنها را از كار و تلاش و تحصيل باز بدارند و همه تعريفها و تمجيدها را نثار ورزشكاران بنمايند كه كشور در مسير ورزش قرار بگيرد و در مسائل ديگر گرفتار افت و تنزل و انحطاط گردد مسلما اگر مسائل ورزش هم خارج از اعتدال مطرح باشد براى مملكت مضرّ است.

ورزش بايد باشد اما مسائل ديگر مانند علم و صنعت، و بالاتر اخلاق و ايمان نبايد ضعيف شود. و اگر ورزش لازم و نافع است و تربيت بدن مهم است بيمارى ورزش گرايى و بيمارى مسابقات ورزشى خطرناكتر است.

اما ورزش بانوان اگر در خانه يا مدرسه و در شرائط مصون از فتنه و نگاه نامحرم صرفاً براى ورزش و منافع بدنى آن باشد جايز است و تعليم و تعلم آن هم در مدت كوتاهى فراهم مى شود. اما برگزارى مسابقات ورزشى بانوان و ورزشهايى كه صرفاً جنبه نمايشى و سنت شكنى دارد غير از ابتذال براى زنان نتيجه اى ندارد و اين سبكى را كه بعضى به تقليد از اجانب و كفار و هم آهنگى با آنها و حتى شركت در مسابقات با آنها ترويج مى نمايند همه فتنه زا و فسادانگيز است و مظهر جالب غرب زدگى، همين تبليغات و ترويجات و تشويقاتى است كه از زنان به اصطلاح ورزشكار مى شود كه از آنها هم قهرمان بسازند. در زير اين ترويجها مطالب ديگر و مطالب فسادانگيز دارند و شخصيت اسلامى زن و التزام و پاى بندى او را به چادر و عفت و حجاب و پارسايى و پاكدامنى وترك اختلاط با مردان اجنبى را هدف قرار داده اند.

بسيارى از اين مسابقات براى مردها نيز امتياز و ارزش نيست و بازيگرى صرف است.

ص: 338

به هر حال بايد زن و مرد مسلمان بهوش باشند كه در دامها و شبكاتى كه با نامهاى جالب و فريبنده در راهشان مى اندازند گرفتار نشوند. بعضى از اينها كه از ورزش ترويج مى كنند همانند اينكه از موسيقى و نوازندگى و رقص و اختلاط زن و مرد و دوچرخه سوارى بانوان و پوشيدن لباسهاى تنگ و ترك التزام به پوشش چادر ترويج مى كنند هدف آنها مطلب ديگر و وارد كردن بانوان در مفاسد ديگر است.

اى بسا ابليس آدم رو كه هست پس به هر دستى نبايد داد دست

اى بسا غول بيابانى كه راه عرضه مى دارد و ليكن سوى چاه

اگر بانوان با ايمان و مردان مؤمن، هشيار و بيدار نباشند و خداى نخواسته به اين صداهاى ناهنجار جواب مثبت بدهند، صبح مى كنيم در حالى كه همه عزتهاى اسلامى و استقلال اسلامى و هويت اسلامى خود را از دست داده و از سعادت دنيا و عقبى، محروم شده باشيم كه البته با غيرت و استقامت و آگاهى و بصيرتى كه الحمدلله زن و مرد مسلمان ما از خود نشان داده اند، بحول و قوه الهى شاهد چنين روزهاى ذلّت بار نخواهيم بود. والله العالم

حكم تغيير سن شرعى ازدواج و تعيين سن قانونى

س 47. آيا در شرع مقدس اسلام تغيير سن شرعى و قانونى ازدواج دختران از 9 به 15 سال مجاز است؟ آيا اگر ازدواجى در سنين بين 15- 9 واقع شود جايز نيست و غير قانونى است؟ و آيا مجاز است عاقد، ولى دختر و يا خود زوجين مورد مؤاخذه و مجازات قانونى براى انجام اين ازدواج قرار گيرد؟

ص: 339

ج. تغيير و تصرف در نظامات شرعيه و احكام اسلام (العياذ بالله تعالى) اعم از سن شرعى ازدواج و احكام ديگر قابل تجويز نيست و با اصول توحيدى اسلام و مبانى اعتقادى مسلمين و غير قابل نسخ بودن احكام و جاودانگى اين دين مبين حنيف كه از ضروريات است منافات دارد چنان كه تعيين مجازات براى عاقد و زوجين و ولى شرعى كه اقدام به تزويج قبل از بلوغ كرده باشد همه غير شرعى و معارض با احكام الله و فاقد اعتبار است. اين زمزمه ها و القائات پيرامون قوانين محكم الهى در مورد عائله و نظام ارتباط زن و مرد، سير بسوى ازدواج غير شرعى و آزاد از احكام الهى و به اصطلاح برخى ازدواج مدنى است كه در جامعه اسلامى و نظام جمهورى اسلامى كه اصول و فروع آن بايد بر اساس نظامات عاليه اسلام برقرار باشد محكوم و غير قابل طرح است و از نظر هر مسلمان متعهد بدين مردود و باطل مى باشد. والله العالم

س 48. آيا عادى شدن موسيقى سبب حلال شدن آن مى گردد؟

ج. من از خداوند توفيق همگان را در جهت عمل به وظائف شرعى خود مسئلت مى نمايم اما نامه ارسالى مشتمل بر امورى است كه به آنها اشاره مى شود: نوشته ايد: «امروزه موسيقى بخش جداناپذيرى از زندگى مردم گرديده و با فرهنگ آنها عجين گشته بطوريكه حكم بحرمت آن موجب حيرت و تعجب جوانان شده».

سؤال مى شود آيا اگر مثلًا بعدها شراب بخش جداناپذيرى از زندگى مردم شد و مردم بخاطر لااباليگرى آنرا جزء فرهنگ خود نمودند اين امر موجب حليت آن مى شود؟ آيا اگر استفاده از موسيقى عادت روزمرّه شد حلال ميگردد؟ مردم دوران جاهليت قتل و كشتار و زنده بگور كردن دختران، عادت روزمرّه آنها بود.

توضيح اينكه شما انتظار داريد هر عملى را كه مردم در اثر هواپرستى و بى اعتنائى به حلال و حرام دين آن را جزء زندگى خود كرده اند، دين آنرا امضاء كند اگر منطق ما اين

ص: 340

باشد بمرور زمان اساس دين و احكام همه از بين مى رود و دستخوش مقاصد مردم خواهد شد.

نوشته ايد: «جوانان مجبورند اوقات فراغت خود را بجاى اينكه از تفريحات سالم استفاده كنند الى آخر».

شما كه بحمدالله تحصيل كرده هستيد نبايد گول اين عبارات را بخوريد و موسيقى را كه مجتهد جامع الشرائط حرمت آنرا از ادلّه، استنباط كرده و بر مقلد تبعيت از آن عقلًا و شرعاً لازم است تفريح سالم محسوب مى نمائيد.

و آنچه در آخر نامه مرقوم نموده ايد: «از دادن پاسخهائى چون تا حدّ ممكن اجتناب شود يا در جائى كه ناچار هستند مانعى ندارد يا حكم خدا قابل تغيير نيست خوددارى شود».

از امثال شما انتظار ميرود درصدد بدست آوردن جواب واقعى مسئله باشيد نه جواب مورد پسند و دلخواه، چون فقيه نمى تواند برخلاف آنچه از احكام الله بدست آورده و بر طبق رضايت سؤال كننده پاسخ دهد.

در پايان عرض مى شود: شما فرض كنيد اگر در آينده يكى از محرمات مورد اتفاق و نظر فقهاء در جامعه رواج پيدا كرد و اكثر مردم يعنى بازارى و ادارى و زن و مرد و در ماشين و غيره، به آن آلوده شدند چنانچه كسى حكم آنرا سؤال كند بايد پاسخ داد كه در چنين احوالى اشكال ندارد يا نظر باينكه حرمت آن مسلم است بايد جواب داد تا جائيكه ممكن است اجتناب شود يا در صورت ناچارى مانع ندارد و امثال اينها و سرّ مطلب اين است كه حكم خدا قابل تغيير نيست خداوند ما و شما و همه مؤمنين را از فتن و شرور آخرالزمان محفوظ بدارد و انشاءالله موفق باشيد.

شركت در كلاس ها و برنامه هاى ورزشى مختلط

س 49. آيا شركت در كلاس ها و برنامه هاى ورزشى مختلط جايز است؟

ص: 341

ج. اما در مورد سؤال از شركت در كلاس ها و برنامه هاى مختلط ورزشى (مرد و زن): البته مى دانيد كه در تعليمات عاليه اسلام هيچ گونه مخالفتى با ورزش كه ارتباط تنگاتنگ با سلامتى جسم انسان دارد وجود ندارد و در حد لازم مثل ساير برنامه هاى مورد نياز جسم و روح بايد انجام شود نياز به ورزش مثل نياز به غذا و ساير نيازهاى جسمى در وجود هر انسان بلكه هر جنبه اى هست بايد به اين نياز توجه شود. راه پيمايى، كشتى و وزنه بردارى و همه براى بدن مثل غذا لازم است و اگر به اين كارها عنوان بازى مى دهند به معنى كلمه بازى نيستند. ورزش كارى مفيد، معقول، مشروع و لازم و در بعضى موارد واجب است.

اما برآوردن تمام اين نيازهاى جسمى بايد به مقدار رفع نياز و در حد اعتدال و ميانه روى باشد عيناً مثل صرف غذاست كه هم پرخورى و رعايت نكردن بهداشت غذا موجب فساد جسم و خروج از صحت مى شود و هم امساك مطلق از خوردن غذا به بدن آسيب كلى مى رساند.

دين اسلام دين عدل و مراعات اعتدال در همه امور است كه در اينجا اگر بخواهيم شواهدى را از قرآن مجيد بيان كنيم كلام طولانى مى شود مثل دستور" كُلُواْ وَاشْرَبُواْ وَلَا تُسْرِفُوا"(1) در همه برنامه ها و اعمال غرائز اجرا مى شود و رفع هر نيازى بايد در حد اعتدال و در صورتى باشد كه با رفع ساير نيازها هماهنگ باشد و چنان نشود كه افراط در يك مورد اگر چه به نظر به خود آن موضوع مضر نباشد نسبت به موارد ديگر زيان بخش باشد و الّا مثل كسى مى شود كه يك عضو از اعضاء بدنش بيش از حد اعتدال چاق و فربه و بزرگ شود و ساير اعضاء او رشد و نمو همسان با آن عضو را نداشته باشند و از سوى ديگر اين را هم مى دانيم كه انسان همه اش جسم نيست و در پوست و گوشت و استخوان خلاصه نمى شود و تن آدمى شريف است به جان آدميت.

ص: 342


1- 273. ( 1). سوره اعراف، آيه 31 ..

انسان داراى جنبه برتر ديگر است نيازهاى روحى و اخلاقى مهم دارد بايد خود را از صفات زشت پاكيزه نگه دارد و اخلاق ناپسند نداشته باشد و با اخلاق عالى انسانى و رشد عقلانى آرسته باشد، با ايمان به خدا و عالم غيب و حقايقى كه انبياء و خصوصاً تعليماتى كه پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه وآله فرموده اند خودرا در مسير كمالات انسانى كه محبوب فطرت پاك هر بشر است قرار دهد و حيات و زندگى را با معنى و براى نيل به قرب خدا بشناسد، و بداند كه زندگى پوچ و باطل نيست و همين بدن و خوردن و پوشيدن و ورزش كردن و حركات جسمانى نيست.

خوردن براى زيستن و ذكر گفتن است جانا نه آنكه زيستن از بهر خوردن است

برنامه هاى پاسدارى از سلامت جسم بايد چنان باشد كه به سلامت روح و قلب و اخلاق انسان ضرر و زيانى نرساند و خلاصه روح و حقيقت انسانيت و اخلاق، اصل است و جسم و كارهاى جسمانى همه فرع است البته فرعى كه پرورش آن براى به ثمر رسيدن اصل لازم است.

از سوى ديگر يك پايه مهم دعوت اسلام دعوت به ارزشهاى انسانى است اسلام انسان را بهترين و لايق ترين مخلوقات مى داند و دعوتش بر اين اصل است كه انسان انسان است ودام و دد و ساير ذوات حيات نيست، گرايش بى ضابطه او به صفات حيوانى تنزل و انحطاط و سقوط است. غرق شدن او در شهوات كه نمونه هاى آن همين مظاهر شهوت انگيز اختلاط مرد و زن است، هويت انسانى او را به هويت حيوانى تنزل مى دهد.

انسان كه خود را نشناخته باشد از مظاهر شهوت انگيز كه مناظر حيوانى است پرهيز مى كند. ما مسلمانها اگر در اين عصر چنان پيش آمده كه ديگران در صنعت و علوم مادى منهاى اخلاق و انسانيت از ما جلوتر باشند الحمدلله در اخلاق بهترين برنامه ها و تعليمات را در اختيار داريم كه در هيچ مكتب و مدرسه نظير آن نيست البته بشر به

ص: 343

مدنيت صنعتى نيازمند است و ما بايد در آن هم خودكفا و بى نياز از ديگران باشيم ولى اگر با مدنيت دينى و معنوى و اخلاقى توأم نباشد نه فقط مفيد نيست كه مضر است.

بعد از اين توضيحات كه چنان كه در نظر بود بطور كامل بيان نشد، در پاسخ اصل سؤال اشعار مى دارد كه اين گونه ورزش توأم با اين اختلاط، حيوان نمايى و فسادآميز است كه كمتر انسان عادى اگر چه در آغاز با نيت پاك باشد از مفاسد و بدآموزيهاى آن مصون مى ماند و در دين كامل و جامع اسلام ممنوع است و با تعاليم انسان ساز اسلام سازگار نيست. جنابعالى با اعتماد به نفس و حفظ استقلال اسلامى، خود را در اين موارد سقوط قرار ندهيد و با نام خدا و ياد خدا خود را مصونيت دهيد و تسليم خود را به احكام و تعاليم الهى ثابت كنيد، و نشان بدهيد كه بر نفس خود مسلط هستيد و در ميدان جهاد با نفس و نيل مقامات عالى انسانى سزاوار جايزه هاى شايسته مى باشيد. ان شاءالله تعالى موفق باشيد و در آن محيطى كه هستيد در تعهد و التزام به آداب اسلامى و شعائر دينى الگو و نمونه باشيد. والسلام عليكم و رحمة الله.

ورزش بانوان در اماكن عمومى، و تماشاى آن از تلويزيون

س 50. مستدعى است نظر مبارك خويش را در مورد ورزشهاى بانوان از قبيل: دوچرخه سوارى، اسب سوارى، قايقرانى و دو و ميدانى در اماكن و معابر عمومى بيان فرماييد. در ضمن بفرماييد تماشاى اين نوع برنامه ها از تلويزيون چه حكمى دارد؟

ج. اجراى اين گونه برنامه هاى خلاف عفّت و غيرت و سنن و تعاليم اسلامى به اسم ورزش در اماكن و معابر عمومى علاوه بر آنكه نمايش و جلوه دادن مفاتن بدن بانوان به مردان اجنبى است، مستلزم ترويج فحشاء و منكرات و مفاسد عظيمه است و تماشاى اين برنامه ها و تشويق و ترغيب به آنها حرام است خداوند متعال جامعه اسلامى ما را كه در عصر حاضر پرچم اسلام و حاكميت احكام اسلام را در دنيا به اهتزاز درآورده و

ص: 344

مسلمانان را سربلند و عزيز قرار داده از اينگونه خطرات كه موجب تشويش اذهان و خدشه دار شدن شخصيت اسلامى ما است حفظ فرمايد. والله العالم

تفاوت طلوع فجر حقيقى با طلوع عرفى

س 51. راجع به مسئله فجر و اختلافى كه بين ارباب تقويم و جمعى از مؤمنين كه مدعى طلوع فجر حدود ده دقيقه بعد از وقت معين در تقاويم شده اند اعلام نظر نمائيد.

ج. تشخيص دقيق لحظه حقيقى طلوع فجر بلاد و نقاط چون مطالع فجر بسيار و بى شمار است و با سرعت فوق العاده در طول 24 ساعت شبانه روز دم بدم و بلكه سريعتر طلوعها موجود مى شود بوسيله حسّ قابل ادراك نيست، و اگر با حساب و قواعد علم هيئت و استخراجات دقيق دانشمندان و متخصصان فنّ مشخص شود در همان عالم علم و حساب است و رؤيت آن عادة ممكن نيست.

آنچه موضوع احكام شرعيه است مطالع عرفى و منطقه اى محسوس و قابل رؤيت است لذا ممكن است طلوع حقيقى غير محسوس و غير قابل رؤيت با طلوع مرئى و قابل رؤيت دقايقى كه در حدود ده دقيقه باشد تفاوت پيدا كند و به اين جهت اعلام وقت بر اساس اين طلوع مرئى تخطئه و ردّ تعين دقيق علمى مطالع كه ممكن است ثانيه آن هم محاسبه و معين گردد نيست.

بنابراين وقتى طلوع دقيقى كه مؤسسه ژئوفيزيك معين مى نمايد قابل رؤيت و محسوس مى شود كه دقايقى از آن گذشته باشد، و اين تفاوت طلوع علمى و واقعى با طلوع عرفى است.

عليهذا اگر از تمرينات و آزمايشهاى متعدد و متوالى اشخاص مورد وثوق و وقت شناس معلوم شود كه تفاوت طلوع علمى و حقيقى فجر با طلوع عرفى تا حدود ده دقيقه است با صحت تشخيص مؤسسه ژئوفيزيك منافات ندارد. مؤسسه ژئوفيزيك و تقاويم وقت

ص: 345

حقيقى و علمى طلوع فجر را معين مى نمايند و وقت شناس كه با رؤيت، طلوع فجر را تشخيص مى دهد وقت عرفى و محسوس و شرعى را معين مى كند لذا اگر اذان بر مبناى طلوع حقيقى و علمى گفته شود بايد براى نماز صبح تا حدود ده دقيقه صبر كرد، و اگر در روزه مراعات وقت حقيقى را بنمايند موافق با احتياط است و اگر اذان به وقت شرعى گفته شود و مؤذن موثق و وقت شناس باشد همزمان با آن اداء نماز مجزى است.

امام جماعت بودن زني به نام ام ورقه، و حكم امامت زنان در جماعت

س 52. لطفاً بفرمائيد: آيا در خصوص امامت جماعت زنى بنام ام ورقه در زمان حضرت محمد رسول الله صلى الله عليه وآله منبعى وجود دارد؟ امامت جماعت زنان چه حكمى دارد؟

ج. بر حسب آنچه در كتابهاى حديث و تراجم صحابه و صحابيات مثل سنن ابى داود ج 1 ص 161 ح 592، و سنن بيهقى ج 3 ص 130، و اسد الغابة و استيعاب، و تهذيب التهذيب مذكور است، بانوى مذكور ام ورقه بنت عبد الله بن الحارث بن عويمر بن نوفل انصارى مشهور به (شهيده) مى باشد چون حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله شهادت او را كه پس از رحلت آن حضرت واقع شد خبر دادند، از اين جهت در حال حيات، او را (شهيده) مى گفتند. اين زن بر حسب نقل اين كتابها حسب الامر رسول خدا صلى الله عليه وآله بر زنها امامت مى كرده است و حضرت رسول صلى الله عليه وآله امر فرموده بودند كه بر اهل خودش امامت نمايد و احدى از فقها و محدثين و كسانى كه اين موضوع را روايت كرده اند احتمال اينكه به مردها اگر چه محارم او باشند نداده است و در كتب شيعه و از طريق اهل بيت عليهم السلام اين ترجمه از او نقل نشده است فقط در كتابهائى مثل جواهر به عنوان خبر نبوى و مرسل آن را در ضمن رواياتى كه به آن بر جواز امامت زن بر زن ها استدلال شده است نقل كرده اند.

ص: 346

لازم به تذكر است كه امامت زن بر مرد يا مختلط به اجماع همه فقهاى شيعه و سنى جايز نيست و حتى در مسأله امامت زن بر زن هم اختلاف است يك قول عدم جواز است و قول ديگر جواز است تفصيل را مى توانيد در كتابهاى مفصل فقه ملاحظه نمائيد.

ص: 347

جلد 3

مشخصات كتاب

سرشناسه : صافی گلپایگانی، محمدجواد، 1250-1327.

عنوان و نام پديدآور : معارف دین/ تالیف لطف الله صافی گلپایگانی.

مشخصات نشر : قم: موسسه انتشارات حضرت معصومه سلام الله علیها، 1421ق.= 1379 -

مشخصات ظاهری : 3ج.

شابک : دوره 978-600-5105-31-5: ؛ 20000 ریال: ج.1 964-6197-57-4 : ؛ 16000 ریال (ج. 2) ؛ 60000 ریال:ج.3 978-600-5105-57-5:

يادداشت : ج.2 (چاپ اول: پاییز 1385).

يادداشت : ج.3 (چاپ اول: بهار 1391) .

يادداشت : ناشر جلد 2 و 3، چاپ اول کتاب حاضر دفتر حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ علی صافی گلپایگانی است.

یادداشت : کتابنامه.

مندرجات : ج. 1. پرسش و پاسخ پیرامون مسائل: اعتقادی، قرآن، احادیث، دعا، فلسفه احکام، تصوف، گناهان، توبه، جوانان، تهاجم فرهنگی.- ج. 2. پرسش و پاسخ پیرامون مسائل: اعتقادی، قرآن، احادیث، دعا، فلسفه احکام، تصوف، گناهان، توبه

موضوع : اسلام -- پرسش ها و پاسخ ها

موضوع : اسلام -- مسائل متفرقه

رده بندی کنگره : BP8/ص18م6 1379

رده بندی دیویی : 297/02

شماره کتابشناسی ملی : م 80-6792

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

فصل اول: خداشناسى

براهين اثبات خداوند و توحيد

روش معرفتى اصول دين؛ عقلى يا نقلى

1. آيا فهم اصول دين، فقط از طريق تمسك به قرآن و عترت ممكن است يااين كه مى توان به كمك مستقلات عقليه هم آنها را ادراك نمود؟

ج. غرض از بررسى اصول دين در پرتو تمسك به قرآن و عترت، كنارگذاشتن عقل و به حاشيه انداختن آن نيست. همه جا، عقل و درك و فهم بشر عمل مى كند و مخاطب عقل است و اولواالالباب جواب مى دهند. پيامبران خدا با عقلا و خردمندان حرف مى زنند و از عقلانيت بشر در هدايت او بهره مى گيرند.

مستقلات عقليه، همواره اعتبارشان ثابت و تغييرناپذير است. قرآن و عترت هم، عقلانيت بشر را به ميدان مى آورند و آن را فعال مى كنند. در اين ميان، مسائلى هست كه ماوراء درك بشر است و غيب عالم است كه عقل از بيان تفاصيل آن، عاجز و ناتوان است، هم چنان كه ما وقتى در اطاقى دربسته نشسته باشيم و راهى با بيرون و طريق ارتباطى نداشته باشيم، هرچه از عقل سؤال كنيم كه پشت اين اطاق چه اتفاقى مى افتد و چه كسى آمد و رفت دارد، عقل از جواب عاجز است؟

اصل غيب عالم و غيب وجود انسان با عقل درك مى شود، اما تفاصيل آن درك نمى شود، به قول سنائى:

داند اعمى كه مادرى داردليك چونى به وهم در نآرد

ص: 5

كور مادرزاد مى داند مادر دارد، اما چگونگى شكل و قد و اندام مادر بر او مجهول است.

غرض، عقل همه جا هست؛ هم آنجا كه تصديق و قبول او معتبر است و هم آنجا كه به ناتوانى خود در درك بعض امور اعتراف مى كند. و حتى اشياء محسوسه اگر چه غيب نيستند ولى حقايق آنها براى بشر غيب است.

حاصل اين كه، عقل در مسائل الهيات، مثل ربط حادث به قديم و معاد و معراج و وجود ملائكه، حجت نيست، و اين مسائل، از طور درك عقل نيست. در تفصيل مسائل ماوراء الطبيعة، عقلا هر چه گفتند، و راه هاى متعدد و متخالف رفتند، نتوانستند آنها را به كرسى بنشانند كه مقبول عقول گردد. آنان مثلًا در ربط حادث به قديم، اصلًا به حدوث حقيقى قائل نيستند و فقط قدم ذاتى را نفى مى كنند.

به هر حال سخنانشان نتوانسته و نمى تواند امت بسازد و به جامعه عرضه شود و عقيده و ايمان يك قوم و ملت گردد. در مقابل، دعوت انبيا و سخنان آنها در اين مسائل ماورائى، باوربخش است و امت هاى بزرگ را به وجود آورده كه آخرين و پايان بخش همه ى آنها، دعوت اسلام با زبان قرآن و بيانات حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و اهل بيت آن حضرت عليهم السلام است كه قلوب را جذب كرده و محكم ترين ايمان ها را در اشخاص ايجاد نموده است. اصول دين شناسى بر اساس هدايت هاى قرآنى و معارف مأثور اهل بيت عليهم السلام، استوارترين راه است.

بر حسب قرآن كريم، تمام مخلوقات و ممكنات كوچك و بزرگ، آيات و نشانه هاى وجود خدا و كلمات خدا هستند. خداوند مى فرمايد:

وَكَأَينْ مِنْ آيةٍ فِى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ يمُرُّونَ عَلَيهَا وَ هُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ 1] و نيز مى فرمايد:

ص: 6

قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّى وَ لَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً(1) و مى فرمايد:

وَ لَوْ أَنَّ مَا فِى الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَ الْبَحْرُ يمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللّه 3] قرآن، بشر را به تفكر و تأمل در اين آيات دعوت مى كند و مى فرمايد:

وَ فِى الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنِينَ وَ فِى أَنْفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ 4] و مى فرمايد:

إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلَافِ اللَّيلِ وَ النَّهَارِ لَآياتٍ لِأُولِى الْأَلْبَابِ الَّذِينَ يذْكُرُونَ اللّه قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلَى جُنُوبِهِمْ وَ يتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ(2) تصور مى كنيد انديشه در معانى اين آيات و تفكر انسان در وجود خودش و در آيات آسمانى و زمينى، چه مقدار وقت و فرصت مى طلبد؛ يك ساعت، يك روز، يك سال، يك عمر، يك قرن؟ هرگز. بلكه با بيشتر از اينها هم به پايان نمى رسد.

بسا با يك ساعت تفكر در يك جريان و پديده، انسانى، خداشناس مى شود. بسا كه اگر از او بپرسند اين آسمان و زمين و اين همه مخلوقات چگونه پديد آمده و چه كسى آنها را پديد آورده است،- همان طور كه اگر از بنايى كوچك

ص: 7


1- 2. ( 1). كهف، آيه 109.
2- 5. ( 4). آل عمران، آيات 191- 190 ..

هم بپرسند، مى گويد استاد بنا آن را بنا كرده است- جواب مى دهد خدا آن را آفريده است.

حال اگر تفكر بيشترى داشته باشد و خودش و گذشتگانش از متفكران كه در شناسايى اين عالم رخش فكر را دوانيده اند، همه تفكر داشته باشند، اگر همان طور كه قرآن مى فرمايد: قلبشان بيمار نباشد، همه مى گويند و از همه صداى الله اكبر و تهليل و تسبيح مى شنويد.

قرآن مجيد، همه اجزاء و اعضاء و ذرات و همه درخت ها و شكوفه ها و گل هاى رنگارنگ، نباتات و گياه ها، خشكى و دريا و منظومه ها و كهكشان ها و اصناف جنبندگان و ماهى ها و درياها، هوا و فضا، همه را تفسير مى كند و از بشر، اقرار و اعتراف مى گيرد كه همه را خدا آفريده و همه آيات او هستند و پديدآرنده همه، اوست؛ او كه ما او را نمى بينيم و كنه و حقيقت ذات او را درك نمى كنيم، اما آيات و علم و قدرت و نيز حكمت او را در همه مى بينيم. كجا است و چه زمانى است كه او پيدا نيست؟

قرآن به بشر مى گويد: عالم، باطل و بى معنا نيست. شما كه انسانيد، هر كلمه اى بر زبان مى آوريد با معنى است. كل عالم كه به منزله يك كلمه است كه معنا و اشاره اى خاص دارد، اجزاء و اعضاء بى شمار عالم نيز، كه در يك قطره آب، هزارها كلمه است و در وجود انسان اين همه كلمه است؛ خونش كلمه است، گلبول هاى سفيد و قرمزش كلمه است، قلبش، مغزش، چشمش، گوشش، زبانش كلمه است. كل اين كلمات را بى معنى گمان مى كنند.

هرگز هرگز! همه معنا دارند، تفسير دارند، نه يك معنا، بلكه معناهاى بسيار كه عقل بشر را مبهوت كرده است. بايد معنا را جست، بايد معنا را شناخت. قرآن مى فرمايد: كوردل نباشيد، بينا باشيد.

در احاديث شريفه مى فرمايد: تنها ظاهر را نبينيد، نگاه كنيد از ظاهر، باطن را ببينيد. بايد نگاه عبرت باشد. عالم، كتاب است، مورچه، كتاب است. گنجشك و

ص: 8

كبوتر، كتاب است. انسان، كتاب است كه اين كتاب ها را كه در شمارش كلمات آنها عاجزيد بخوانيد. بى سواد نباشيد. كسى كه بى سواد است، كلمات كتاب را مى بيند ولى نمى تواند بخواند. آيا او كه نمى تواند بخواند، مى تواند بگويد اينها معنى ندارد و نگارنده آن بى معنى نوشته است.

اكنون به اين آيات شريفه توجه فرماييد كه بشريت را اين گونه مخاطب قرار مى دهد و اصطلاحات اهل معقول نيست كه از خدا تعبير به واجب الوجود نمايد:

إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلَافِ اللَّيلِ وَ النَّهَارِ لَآياتٍ لِأُولِى الْأَلْبَابِ 6] قطعاً و حقاً در خلق آسمان ها و زمين و آمد و شد شب و روز، نشانه هاست براى خردمندان و صاحبان عقل؛

الَّذِينَ يذْكُرُونَ اللّه قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلَى جُنُوبِهِمْ وَ يتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ(1) خردمندان كسانى هستند كه خدا را در همه حالات؛ ايستاده، نشسته و بر پهلو ياد مى كنند و در خلق آسمان ها و زمين انديشه مى كنند (مى گويند:) پروردگار ما نيافريدى تو اين را باطل. منزهى تو.

نتيجه تفكر در آيات بى شمار، اقرار به خدا، به علم و حكمت خدا، به باطل و بيهوده نبودن كاينات آسمان ها و زمين، پوچ نبودن و معنى داشتن و قصد و غرض و شعور است.

ص: 9


1- 7. ( 2). همان ..

قرآن دستور مى دهد كه براى معرفت و خداشناسى، آيات خدا را بررسى كنيد:

أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيرِ شَى ءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ 8] آيا خلايق از همه اصناف، حتى ملائكه و انواع مخلوقات زنده؛ انسان، حيوان، پرنده و خزنده دريائى و خشكى، همه و هر كس بى خالق و آفريننده و پديدآورنده به وجود آمده اند يا خود، خالق خود هستند؟ آيا خلقِ بى خالق و بناءِ بى بانى و صنعتِ بى صانع مورد قبول كسى مى شود؟

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ لَيقُولُنَ اللّهُ 9] از همه و هر كس سؤال كنيد كه آسمان و زمين را چه كسى آفريده است البته مى گويند: خدا آفريده است.

أَفَرَأَيتُمْ مَا تَحْرُثُونَ أَأَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ 10] آيا شما زرع و زراعت به وجود مى آوريد؟ شما اين شكوفه هاى زيبا را از چوب بيرون مى آوريد؟ شما اين ميوه هاى كوچك و بزرگ را مى آفرينيد؟ شما از يك گياه ضعيف بسيار كوچك، هندوانه هاى بزرگ بيرون مى آوريد؟

أَفَرَأَيتُمْ مَا تُمْنُونَ أَأَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ 11] شما نطفه و منى را مى آفرينيد يا خدا مى آفريند؟

وَ آيةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيتَةُ أَحْيينَاهَا وَ أَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبّاً فَمِنْهُ يأْكُلُونَ 12]

ص: 10

أَفَلَمْ ينْظُرُوا إِلَى السَّمَاءِ فَوْقَهُمْ كَيفَ بَنَينَاهَا وَ زَينَّاهَا وَ مَا لَهَا مِنْ فُرُوجٍ وَ الْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَ أَلْقَينَا فِيهَا رَوَاسِى وَ أَنْبَتْنَا فِيهَا مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ 13] أَوَ لَمْ يرَوْا إِلَى الْأَرْضِ كَمْ أَنْبَتْنَا فِيهَا مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ 14] إِنَّ اللّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوَى يخْرِجُ الْحَى مِنَ الْمَيتِ وَ مُخْرِجُ الْمَيتِ مِنَ الْحَى ذلِكُمُ اللّهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ فَالِقُ الْإِصْبَاحِ وَ جَعَلَ اللَّيلَ سَكَناً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْبَاناً ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ 15] وَ فِى الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنِينَ و فِى أَنْفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ 16] إِنَّ فِى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ فِى خَلْقِكُمْ وَ مَا يبُثُّ مِنْ دَابَّةٍ آياتٌ لِقَوْمٍ يوقِنُونَ وَ اخْتِلَافِ اللَّيلِ وَ النَّهَارِ وَ مَا أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ رِزْقٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَ تَصْرِيفِ الرِّياحِ آياتٌ لِقَوْمٍ يعْقِلُونَ تِلْكَ آياتُ اللّهِ نَتْلُوهَا عَلَيكَ بِالْحَقِّ فَبِأَى حَدِيثٍ بَعْدَ اللّهِ وَ آياتِهِ يؤْمِنُونَ 17] از آياتى كه لاتحصائى آيات و كلمات خدا در آن بيان شده است، اين آيه است:

ص: 11

وَ لَوْ أَنَّ مَا فِى الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَ الْبَحْرُ يمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللّهِ 18]

قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّى وَ لَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً(1) البته اين بيان در حدى است كه اين لاتحصائى- كه عندالله تعالى تحصى است- به ذهن انسان نزديك شود و الّا اضعاف مضاعف اين همه آيات خدا بيشتر و بيشتر است و همان درياها و همان قطرات آب دريا و كاينات، و مخلوقاتى كه در آن است حساب آنها هم از اين بيشتر است.

از سوى ديگر، آيات قرآن كه نظم و ارتباط اين كلمات و آيات را با اجزاء خودشان و با آيات ديگر بيان مى كند، تفكر در آن نيز- اگر در هزاران سال عمر باشد- پايان نمى پذيرد.

جواب سؤال در دلالت اين آيات بر وجود خدا از هر كس كه عقل سالم داشته باشد مثبت است. جواب اين است كه

خَلَقَهُنَّ الْعَزيزُ الْعَليم 20] كُلُّ شَى ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدَارٍ(2) إِنَّا كُلَّ شَى ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ(3) خَلَقَ كُلَّ شَى ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً(4)

ص: 12


1- 19. ( 2). كهف، آيه 109.
2- 21. ( 4). رعد، آيه 8.
3- 22. ( 5). قمر، آيه 49.
4- 23. ( 6). فرقان، آيه 2 ..

صُنْعَ اللّهِ الَّذِى أَتْقَنَ كُلَّ شَى ءٍ(1) الَّذِى أَحْسَنَ كُلَّ شَى ءٍ خَلَقَهُ 25] جواب منفى از صاحب عقل سليم هرگز شنيده نمى شود. براى توضيح اين درك مى گوييم: در برابر اين آيات و اين كلمات بى شمار، ابتدا سه احتمال به نظر مى رسد:

يك احتمال اين كه، همه اين آيات، خلق و آفرينش خداست. احتمال ديگر اين است كه، اين آيات با اين خصوصيات و اين اجزاء و اين نظامات و كاينات، مصنوع و ساخته و خلق ذرات ماده و معلول قصد و اراده و غايت و تدبير ماده اوليه است.

و احتمال سوم اين است كه، كل اين اوضاع و نظامات در اصناف كاينات و اين روابط و ارتباطات به طور اتفاق و مصادفه پيدا شده باشد.

احتمال اول همان چيزى است كه مؤمنان به خدا، به آن ايمان دارند؛ چه آنان كه ايمانشان هدايت وحيانى و دينى باشد، يا هدايت عقلانى و فطرى.

احتمال دوم را احدى از عقلا قابل قبول ندانسته و كسى نيست كه براى ماده اوليه قصد و شعور و اراده و تدبير و علم و اختيار قائل باشد.

باقى مى ماند احتمال سوم، كه اين همه عوالم بى شمار آفرينش با اين كمال نظم و ارتباط دلالت كننده بر شعور و قصد، به طور اتفاق و مصادفه به وجود آمده و على الدوام اين مصادفه كاينات و كاروان عظيم خلقت برقرار است و اين علل و معلولات و اسباب و مسببات بى شمار كه دائم در كار و در عمل مى باشند، به طور مصادفه وجود يافته يا وجود مى يابند.

ص: 13


1- 24. ( 1). نمل، آيه 88.

اگر اين احتمال را بين دو چيز مربوط به هم كه مفيد يك فائده و نتيجه باشد غير عقلائى نگويند و اگر بين سه چيز مرتبط به هم بود، عقلانيت آن ضعيف مى شود و اگر چهار چيز مرتبط با هم باشند و هم چنان اشياء مرتبط با هم در تصاعد و تزايد فرض شود كه از صد و هزار و ميليون ها بيشتر باشد، احتمال تصادف تا حدى ضعيف مى شود كه عقلا، احتمال دهنده را، عاقل نمى گويند.

اگر شما چاپخانه بزرگى داشته باشيد كه از هر كدام از حروف تهجى، صدها حرف بيشتر يا كمتر و هر كدام در جايگاه معين گذارده مى شوند و حروف چين هر بار با گذاردن آن حروف در كنار يكديگر كلمه سازى مى نمايد و با گذاردن كلمات در كنار هم، جمله ها را ترتيب مى دهد و جمله ها را هم به مناسبت و در كمال دقت كنار هم قرار مى دهد و خلاصه با اعمال كمال عنايت و قصد و شعور و ابراز استعداد و استادى در فن طبع، مقاله يا كتابى را تحويل مى دهدو اگر واقعه اى پيش آيد كه چاپخانه در هم بريزد و حروف همه با هم مخلوط شده است و به هم ريزد و اگر مدير چاپخانه به شما خبر دهد كه از پيوستن مثلًا سه حرف از اين حروف، يك كلمه سه حرفى مثل (خوب) پيدا شده، تعجب مى كنيد، و اگر بگويد يك كلمه بزرگتر مثل (كردگار) از پيوستن شش حرف به هم پيدا شده، باز هم تعجب مى كنيد، و اگر خبر دهد كه ده كلمه يا بيست كلمه از پيوستن حروف به هم ديده مى شوند، بيشتر تعجب مى كنيد و متحير مى شويد و سعى مى كنيد علت اين پيوستن و موجودشدن را بشناسيد كه نمى توانيد آن را به اتفاق و تصادف نسبت دهيد.

حال اگر بگويد از اين ده كلمه، دو جمله با معنى و به هم مرتبط ديده مى شود يا جمله هاى بيشتر، مثلًا اين مصراع و پاره شعر ساخته شده (اول دفتر به نام ايزد دانا)، به او چه مى گوييد؟ آيا مى گوييد راست مى گويد يا شما را مسخره كرده است و عقل شما را امتحان مى كند؟! و اگر بيشتر بگويد كه از كلمات و جمله هاى

ص: 14

مرتبط به هم، مثلًا يك كتاب چند صفحه اى علمى و رياضى دقيق و با نظم تمام پيدا شده، هرگز از او نمى پذيريد. حال اگر بگويد كتابخانه اى به اين شكل وجود يافته بى مؤلف، بى حروف چين، او را از پيش خود مى رانيد و مى گوييد بايد او را به دارالمجانين بفرستيد. احتمال مصادفه در به وجودآمدن اين حروف، اين جمله ها، اين كتاب ها، اصلًا به ذهن نمى آيد و اگر به وجود آمده، حتماً با قصد و شعور و به وسيله حروف چين و چاپخانه دار ماهرى واقع شده است.

حال راجع به كتاب خلقت، راجع به اين همه ذرات و كاينات به هم پيوسته، اين عالم جماد، عالم نبات، عالم حيوان، عالم انسان، عالم اتم، عوالم بسيار ديگر، قواعد و قوانين نظامات كه در آنها برقرار است، عقلى كه اين مقدار اندك را كه در برابر بخش كوچكى از اين عالم، يك درخت ميوه، و او يك درخت پر از شكوفه و برگ هاى بى شمار آن، چيزى به شمار نمى آيد چه مى گويد؟ آيا آن حروف و كلمات و كتاب تصادف نيست و احتمال آن عقلانى نيست، ولى احتمال وجود اين كاينات كه هر جزئش دنيا و عالمى منظم و مرتب است به تصادف نسبت مى دهد؟!

حاشا، هرگز هرگز! چه برهانى بر وجود خدا از اين محكم تر است. نه براهين حكيم و نه متكلم هرچه هم منطقى باشد و با استحكام، انسان را معتقد نمى كند.

آيات قرآن مجيد و احاديث شريفه كه اين همه، به نظر در كاينات به تعقل و تفكر توصيه مى نمايند همين معانى را جلوى چشم بشر مى گذارند.

در اين آيه، دقت فرماييد:

سَنُرِيهِمْ آياتِنَا فِى الْآفَاقِ وَ فِى أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يتَبَينَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُ 26]

ص: 15

اين آيه از معجزات قرآن است و از خبرهاى بزرگى است كه قرآن مجيد از غيب داده است. قرآن وعده مى دهد كه به زودى به ايشان آيات خود را در آفاق و انفس ايشان نشان مى دهيم.

از زمان نزول اين آيه شريفه تا اين عصر كه از هجرت بيش از چهارده قرن گذشته است، آياتى كه در آفاق و عوالم جماد و نبات و حيوان و منظومه ها براى بشر به دست آمده و اكتشافاتى براى او در رشته هاى علمى حاصل شده، به قدرى زياد است كه نسبت اطلاع و علم بشر در گذشته نسبت به حال، بسيار كم و اندك است. هم چنين در رشته هاى آيات انفسى نشانه هاى قدرت و حكمت خدا آن چنان وسيع و گسترده شده است كه در همين بخش ظاهر بدن انسان، اين همه اكتشافات فراهم شده است كه رشته هاى علمى متعدد و تخصص هاى بسيار به وجود آمده است و هر روز اين ارائه بيشتر مى شود. اين آيه، دنيا را به عصر جديد علم نويد داده است. اين آيات كه اطلاع بشر بر آن روز افزون است، همه معرفت بخش است.

اين آيه به اين شتاب محير العقولى كه پس از ظهور اسلام به وجود آمد بشارت داده است و خدا مى داند كه با اين بشارت و با اين عنايات الهيه، بشر چه آگاهى هاى بى شمار و بزرگى را در پيش دارد. صدق الله العلى العظيم

فَسُبْحَانَ الَّذِى بِيدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَى ءٍ(1) همين تفكر در اين آيات و كسب معارف است كه يك ساعت آن از عبادت شصت يا هفتاد سال بهتر است، و اين عقل انسان و هوش و استعداد اوست كه به اين مراحل از علم و معرفت و آگاهى مى رسد.

انسان است كه مى گويد: به هر موجودى كه نگاه مى كنم وجودش؛ يجوز ان يكون و يجوز ان لايكون، فهو محتاج فى وجوده بما يجب ان يكون و لايجوز ان لا يكون.

ص: 16


1- 27. ( 1). يس، آيه 83 ..

اين بشارت كه در اين آيه است، بشارت از معارفى است كه بر اين بشر كشف گرديد و مسأله ايجاد از عدم و وجود بعد از عدم را براى او قابل قبول قرار مى دهد و تعقل بسيارى از اشياء و تصديق به وجود آنها را با عدم امكان تصور آنها ثابت نموده است. اين ارائه اى است كه در اين آيه نويد آن داده شده و امروز ثابت شده است كه اگر شما پيش از اين آيه و اين كشفيات، وجود شئ را بعد از عدم به تعبد قبول مى كرديد با اين ارائه آفاقى و انفسى كه در اين آيه به آن اشاره شده است، از بركت اسلام به عقل تصديق مى كنيد، اگر چه از تصور آن عاجز باشيد، چون اكتشافات و پيشرفت هاى علمى نظير آن را ارائه داده و بشر، وجود چيزهايى را تصديق مى كند كه از تصور آن عاجز است. به طور مثال فقط به اين يك مورد اشاره مى كنم كه، مثلًا سرعت امواج صوتى را مى گويند در يك ثانيه تا پانصد هزار مى رسد. اين عدد و اين كيفيت به طور علمى ثابت است، اما آيا تصور اين امواج به اين شمار در ثانيه ممكن است؟ آيا تصور صد هزار در يك ثانيه ممكن است؟ آيا تصور يك هزار از آن ممكن است؟ ممكن نيست، ولى به آن تصديق داريم.

وجود بعد از عدم و ايجاد از عدم حاصل است. اين عالم نبوده است و وجود پيدا كرده است. آن را تصديق مى كنيم، هر چند از تصور چگونگى آن عاجزيم. عالم، ممكن است. در فرض عدم آن تناقضى جلو نمى آيد، چنان كه از وجودش، نيز تناقضى حاصل نمى شود. عقل حكم مى كند كه بدون علت وجود نمى يابد. علت كافى و وافى، آن را ايجاد مى كند كه آن اراده خداوند حكيم قادر مريد خالق است. اينها همه در معنى و تفسير جمله هاى كوتاه از آيات قرآن كريم، مثل

أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيرِ شَى ءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ 28]

ص: 17

و مثل

وَ فِى الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنِينَ وَ فِى أَنْفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ 29] درج است.

اين، همان حقيقتى است كه بعد از قرن ها از نزول قرآن كريم، يك نفر به اصطلاح فيلسوف مى گويد:

ممكن بود من نباشم، اگر مادرم پيش از ولادت من مرده بود. من واجب الوجود نيستم و وجودى كه واجب الوجود نيست، بايد به وجود واجب الوجود اعتماد داشته باشد و آن خداوند متعال است؛ يا ديگرى مى گويد: من هستم، پس مرا كسى آفريده است كه حكيم و عالم و واجب الوجود است (خداوند متعال).

مثال است يا حكايت كه ملحدى را در بغداد نزد خليفه آوردند. ملحد، اظهارات الحادآميز مى نمود. خليفه كه از مايه ى علمى بى بهره بود، در جوابش باز مى ماند. از يكى از علماء و اصحاب ائمه عليهم السلام كه در فن بحث و كلام مبرز بود، دعوت كرد كه در مجلس حاضر شود. آن عالم، مقدارى تأخير كرد به طورى كه وقتى حاضر شد از سبب تأخير او پرسيدند. گفت: من مى خواستم زودتر بيايم در كنار دجله منتظر بودم كه وسيله اى بيايد و بر آن سوار شوم، ولى اتفاقاً وسيله فراهم نشد. مأيوس شدم كه ناگهان ديدم يكى از درخت هاى اطراف دجله از زمين كنده شد و قطعه قطعه گشت و از اين قطعات خرد شده چوب، زورقى خودساخته به وجود آمد و بى آن كه آن زورق راهنما داشته باشد به نزد من آمد، من، سوار بر آن شدم و او مرا به اينجا رسانيد.

سپس مجلس رسمى شد و از ملحد خواستند كه وارد بحث شود. سؤال كرد: طرف بحث كيست؟ به آن عالم اشاره كردند، گفت: اين كه خود عقل و شعورش

ص: 18

را نشان داد. شما كدام اين حكايت را باور مى كنيد؟ من با ديوانه و سفيه طرف كلام نيستم.

گفتند: از كجا او را ديوانه مى گويى؟ گفت: مگر نشنيديد كه مى گويد: درخت از جا كنده شد و خودبه خود قطعه قطعه شد و زورق از آن خودبه خود ساخته شد.

پس از اين اعتراف، عالم به او گفت: من ديوانه ام كه مى گويم يك زورق كوچك خودبه خود فراهم شد يا تو كه مى گويى اين كاينات؛ اين آسمان و زمين، اين نظامات در عالم نبات و جماد و انسان و حيوان و زمين و آسمان خودبه خود ساخته و برقرار شده است؟!. و ملحد، بيچاره و رسوا شد.

آيات ديگر:

در قرآن مجيد از جمله در اين آيات كريمه، آيات آفاقيه را جلوى چشم قرائت كنندگان قرار داده است:

وَالسَّمَاءَ بَنَينَاهَا بِأَيدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ 30] اين جمله (انا لموسعون) دلالت بر افزايش وسعت و گسترش آسمان دارد.

أَوَ لَمْ ينْظُرُوا فِى مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ 31] دعوت به نظر در ملكوت آسمان ها و زمين و آيات و عجائب آنها است.

أَفَلَمْ ينْظُرُوا إِلَى السَّمَاءِ فَوْقَهُمْ كَيفَ بَنَينَاهَا وَ زَينَّاهَا وَ مَا لَهَا مِنْ فُرُوجٍ 32] ساختار آسمان و منظومه ها و كهكشان ها و ستارگان و زيبايى آسمان و اين كه در آنها جاى باز و رخنه نيست و آيات بسيار ديگر كه هر كس مى خواهد بر

ص: 19

معرفت خود بيفزايد، بايد با تأمل و تدبر در معانى، آنها را تلاوت كند.

كيهان شناسى يكى از علوم متحيركننده بشر است. چه عظمت ها و چه فواصل و با چه وسعت ها كه هر روز هم بر وسعت اطلاع بشر افزوده مى شود و زبان انسان را به اين كلام معجزنظام اميرالمؤمنين عليه السلام مترنم مى نمايد:

سُبْحَانَكَ مَا أَعْظَمَ مَا نَرَى مِنْ خَلْقِكَ وَ مَا أَصْغَرَ كُلَّ عَظِيمَة فِى جَنْبِ قُدْرَتِكَ وَ مَا أَهْوَلَ مَا نَرَى مِنْ مَلَكُوتِكَ وَ مَا أَحْقَرَ ذَلِكَ فِيمَا غَابَ عَنَّا مِنْ سُلْطَانِكَ 33] حساب هاى كيهانى، سال هاى نورى و ميلياردى است. آيات آفاقى زمينى نيز مثل آيات آسمانى بينش بخش است:

وَ الْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَ أَلْقَينَا فِيهَا رَوَاسِى وَ أَنْبَتْنَا فِيهَا مِنْ كُلِّ شَى ءٍ مَوْزُونٍ 34] إِنَّ فِى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِلْمُؤْمِنِينَ 35] آيات آفاقيه بسيار است. بايد بر تلاوت آنها و تفكر در معانى آنها مداومت داشت.

از اين آيات و هدايت هاى وحيانى، هيچ راهنمايى بالاتر و تكان دهنده تر نيست. تعريف شمس و قمر و شب و روز و ابر و باران و باد و غيرها همه معرفت بخش است، چنان كه آيات انفسيه نيز همين پيام و رسالت را به بشريت ابلاغ مى كند.

اينك چند آيه از اين آيات:

أَلَمْ نَخْلُقْكُمْ مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ فَجَعَلْنَاهُ فِى قَرَارٍ مَكِينٍ إِلَى

ص: 20

قَدَرٍ مَعْلُومٍ فَقَدَرْنَا فَنِعْمَ الْقَادِرُونَ 36]

وَ اللّهُ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْوَاجاً وَ مَا تَحْمِلُ مِنْ أُنْثَى وَ لَا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ وَ مَا يعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لَا ينْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِى كِتَابٍ 37] اللّهُ يعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثَى وَ مَا تَغِيضُ الْأَرْحَامُ وَ مَا تَزْدَادُ وَ كُلُّ شَى ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدَارٍ(1) وَ يسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى وَ مَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا(2) اللّهُ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ قَرَاراً وَ السَّمَاءَ بِنَاءً وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيبَاتِ ذلِكُمُ اللهُ رَبُّكُمْ فَتَبَارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ 40] وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِى قَرَارٍ مَكِينٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ 41] الَّذِى أَحْسَنَ كُلَّ شَى ءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسَانِ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ

ص: 21


1- 38. ( 3). رعد، آيه 8.
2- 39. ( 4). اسراء، آيه 85.

مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ 42]

آيات آفاقيه و انفسيه بسيار است، و نقطه مهم پيام اين آيات، مسأله مبدأ و معاد است. همان طور كه به مبدأ توجه شده، مسأله معاد و عالم آخرت نيز در كنار اين آيات و با هم تبليغ شده است.

هر چه تأمل و تفكر بشر در اين آيات بيشتر شود، سير عرفانى و معنوى و عروج ملكوتى و قوت اعتقادى او بيشتر مى شود و لاحول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.

ذم متعمقين در مسائل خداشناسى

ص: 22

طرفداران مباحث عقلى، به برخى از روايات استناد دارند مبنى بر اين كه كسانى كه در مسائل اعتقادى و الهى تعمق و غور مى كنند مورد مدح قرار دارند. پس با اين وجود كسانى كه مشغول مسائل فلسفى هستند و تعمق در اين مسائل دارند مورد مدح هستند. نظر حضرت عالى در اين باره چيست؟

ج. درباره روايت مورد استناد كه تصور شده است از آن مدح متعمقين در وجود و كنه الهى استفاده مى شود، بايد گفت: اين گونه نيست؛ بلكه مراد از آن، ترغيب به ترك تعمّق و ذمّ متعمقين است.

شما اگر اين حديث را كه در كتاب توحيد شيخ صدوق آمده است بخوانيد با اين عبارت كه: إن الله عزّوجلّ علم انه يكون فى آخر الزمان أقوام متعمّقون فأنزل الله عزّوجلّ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ والآيات من سورة الحديد إلى قوله وَهُوَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ

ص: 23

«فَمَنْ رَامَ مَاوَرَاءَ هُنَالِكَ هَلَكَ»(1)

ظاهر حديث اين است كه چون در آينده و آخرالزمان- با ورود فلسفه يونانى و انديشه هاى به اصطلاح عرفانى در جوامع اسلامى،- گرايش به تعمق در مسائل الهى پيدا مى شود، به جهت اين كه مسلمانان به مثل اين آيات در معرفت خدا اكتفا كنند و در مباحثى كه كسى به عمق آن نمى رسد غور نكنند، اين آيات شريفه نازل شد تا براى آنها درس و متن خداشناسى باشد و مبادا از حدود اين آيات تجاوز كنند كه هلاكت براى آنان است كه از حدود ذكر شده تجاوز نمايند.

علاوه بر اين، بر حسب بعض روايات، تعمّق در مسائل خداشناسى مذموم شمرده است و راسخين در علم را اين گونه معرفى كرده اند؛ در نهج البلاغة خطبه اشباح مى فرمايد:

«فَمَا دَلَّكَ الْقُرْآنُ عَلَيهِ مِنْ صِفَتِهِ فَائْتَمَّ بِهِ وَ اسْتَضِئْ بِنُورِ هِدَايتِهِ وَ مَا كَلَّفَكَ الشَّيطَانُ عِلْمَهُ مِمَّا لَيسَ فِى الْكِتَابِ عَلَيكَ فَرْضُهُ وَ لَا فِى سُنَّةِ النَّبِى وَ أَئِمَّةِ الْهُدَى أَثَرُهُ فَكِلْ عِلْمَهُ إِلَى اللهِ سُبْحَانَهُ فَإِنَّ ذَلِكَ مُنْتَهَى حَقِّ اللهِ عَلَيكَ وَ اعْلَمْ أَنَّ الرَّاسِخِينَ فِى الْعِلْمِ هُمُ الَّذِينَ أَغْنَاهُمْ عَنِ اقْتِحَامِ السُّدَدِ الْمَضْرُوبَةِ دُونَ الْغُيوبِ الْإِقْرَارُ بِجُمْلَةِ مَا جَهِلُوا تَفْسِيرَهُ مِنَ الْغَيبِ الْمَحْجُوبِ فَمَدَحَ اللهُ تَعَالَى اعْتِرَافَهُمْ بِالْعَجْزِ عَنْ تَنَاوُلِ مَا لَمْ يحِيطُوا بِهِ عِلْماً وَ سَمَّى تَرْكَهُمُ التَّعَمُّقَ فِيمَا لَمْ يكَلِّفْهُمُ الْبَحْثَ عَنْ كُنْهِهِ رُسُوخاً فَاقْتَصِرْ عَلَى ذَلِكَ وَ لَا تُقَدِّرْ عَظَمَةَ اللهِ سُبْحَانَهُ عَلَى قَدْرِ

ص: 24


1- 43. ( 1). توحيد شيخ صدوق ره؛ صفحه 283، حديث 2 ..

عَقْلِكَ فَتَكُونَ مِنَ الْهَالِكِين ...»(1)

تفكر در ذات خداوند

3. آيا نهى از تفكر در ذات خداوند شامل تمام افراد بشر و عموم مردم است، حتى دانشمندانى كه در مباحث عميق عقلى به خوبى وارد مى شوند؟ اين نهى ارشادى است يا مولوى؟

ج. نهى، شامل همه افراد بشر مى شود، «و إنّ المَلَأ الأعْلَى يطْلُبُونَه كَمَا تَطْلُبُونَه أنْتُم»(2). و نهى ارشادى و مولوى است و هر دو جهت را متضمن است. نهى ارشادى به اين معنا است كه تفكر در ذات، منتهى به علم و معرفت نمى شود، و نهى مولوى براى اين است كه تفكر در ذات، خطر گمراهى دارد.

اثبات عقلى خداوند

4. همه براهين اثبات خداوند مستفاد از آيات و روايات است. و اما دليل عقلى صرف، بر آن اقامه نشده است. آيا اثبات خداوند بدون استفاده از منابع دينى وجود دارد؟

ج. در اثبات خدا، مخاطب قرآن و روايات همه افرادند؛ كافر و ملحد و مؤمن على السواء مخاطب اند و به عبارت ديگر، مخاطب، عقل بشر است و مدلول و معناى خطاب، به آن جهت كه قرآن يا روايت است استدلال نمى شود، بلكه به خود مضمون كه عقل پسند و باوربخش است دليل است يعنى؛ چه قرآن اين دليل را گفته باشد، و چه يك نفر پژوهشگر و محقق.

ص: 25


1- 44. ( 1). نهج البلاغة، خطبه 91.
2- 45. ( 2). بحار الانوار؛ جلد 66، باب 37 ..

در همه اين دلائل- اگر چه اسمش قرآنى است و وحى است-، اما مطلب عقلى صرف است؛ چه بگوييم قرآن گفته است، چه بدون استناد به قرآن آن را طرح كنيم. ملاك و ميزان در دليل بر وجود خدا، قبول عقل است.

آيا عقل شما كه در مورد كوچكترين اتفاقات، كوچكترين ساختمان ها، وجود يك ماشين، يك دوچرخه، يك قاشق، يك ظرف احتمال اين كه بى صانع و سازنده و بى صاحب باشد نمى دهد و اگر كسى اين احتمال را بدهد او را بى خرد مى داند مى تواند اين جهان پهناور از زمين و آسمان و كهكشان ها و منظومه ها و درياها و اصناف جنبندگان و حيوانات را با اين نظم و نظام دقيق بدون صانع و خالق بگويد؟

آن كه در رشته پزشكى به شعبه هاى گوناگونى كه دارد؛ پوست، خون، گوش، حلق و بينى، مغز و قلب، اعصاب و استخوان اطلاع دارد و در آنها، آن نظام و ارتباط محيرالعقول را مى بيند مى تواند آن را خودكار بگويد در حالى كه يك عكس كوچك انسان را بدون عكاس قبول نمى كند؟ آيا اين همه اصناف نباتات و اين ميوه هاى رنگارنگ و الوان شكوفه ها خودبه خود است؟

آن كه وجود يك انسان را با اين همه پيچيدگى ها و نظامات محيرالعقول و روابط به هم پيوسته يك واحد مى بيند و خودش را يك واحد مشاهده مى كند و همه عالم را با اين همه عوالم، يك عالم به عنوان ماسوى الله مى بيند، از اين وحدت و يگانگى به وحدت خالق همه اقرار نمى كند؟ همان طور كه خودش را واحد مى بيند، عالم را نيز واحد مى بيند و صاحب آن را واحد مى داند و به عبارت ديگر از وحدت مخلوق و مصنوع، پى به وحدت خالق و صانع مى برد؟ آيا كسى است كه بر اين حقيقت گواهى ندهد و با قرآن هم، آهنگ إنّما إلهُكُم إلهٌ وَاحِدٌ(1) نگويد؟ ن را واحدآن

ص: 26


1- 46. ( 1). كهف، آيه 110 ..
اثبات وجود خدا

5. وجود خداوند را با راهى ساده برايم اثبات كنيد؟

ج. انسان، وجود هر چيزى را يا به وسيله يكى از حواس پنج گانه (باصره، سامعه، لامسه، ذائقه و شامّه) ادراك مى كند، و يا گاهى چيزى را مثلًا نمى بيند، ولى از بعض آثار و علامت ها يقين به وجود او پيدا مى كند، مثلًا شما مى بينيد كه از محلى دود بلند مى شود و يقين پيدا مى كنيد كه در آنجا آتش وجود دارد با اين كه آتش را نمى بينيد. هر بنايى را كه مى بينيد، همراه با ديدن آن، به وجود بناكننده آن يقين پيدا مى كنيد. هر صنعت كوچك و بزرگى كه مى بينيد، به سازنده و صانع آن يقين پيدا مى كنيد.

با توجه به اين مثال ها، وقتى انسان اين همه موجودات را مى بيند كه در كمال حكمت آفريده شده اند، مثل انسان ها، حيوان ها، درخت ها، ميوه ها، گل ها، آفتاب، ماه، ستارگان و آسمان و زمين و غير اينها، يقين پيدا مى كند كه اينها خودبه خود موجود نمى شوند و حتماً آفريننده اى دارند.

شما ببينيد مثلًا براى يك قلب مصنوعى و يا يك ميوه مصنوعى و يا يك پرنده مصنوعى چقدر زحمت مى كشند و افراد متخصص و با هوش چقدر فكر مى كنند تا آن را بسازند، در صورتى كه عاجزند از اين كه به او روح و جان و اراده بدهند و هرگز مانند وجود اصلى آن چيز نمى شود، حال چطور ممكن است اين همه موجودات خودبه خود به وجود آمده باشند؛ با اين همه تدبير و حكمت كه در آنها هست؟

نتيجه اين كه، وجود خدا را از وجود موجودات درك مى كنيم؛ از آسمان و زمين، از كهكشان ها، از آفتاب و ماه، از اصناف مخلوقات؛ نبات و جماد و حيوانات و انسان؛ از ذره، از اتم، از برگ يك درخت، از همه و همه آيات خدا را درك مى كنيم:

ص: 27

كدام برگ درخت است اگر نظر دارى كه سرّ پاك الهى در آن نه محجوب است

كتاب خلقت، كتابى است كه نوشتن فهرست براى آن، ممكن نيست. با يك كلمه نگارش و يك حرف نوشته، به كاتب و نويسنده آن يقين مى كنيم و از كتاب خلقت درياها، كوه ها، معدن ها، گل ها، شكوفه ها نيز به كاتب بزرگ و يگانه و يكتاى آن ايمان مى آوريم.

براهين مثبتين و نافين خدا

6. امروزه تقريباً همه برهان هاى خداشناسى مخدوش شده اند. قوى ترين برهان هاى خداشناسى، برهان نظم و عليت مى باشد. اين برهان در هزاره هاى پيشين توسط دانشمندان يونانى و بعد مسيحى ابداع شد و از همان زمان نيز مورد مخالفت شديد قرار گرفت. بوعلى سينا هر دوى اين نظريات را رد كرده بود. ديويد هيوم 25 سال بر روى اين نظريه مطالعه كرد و مطالعات خود را تحت كتابى به عنوان" محاورات" به تأليف در آورد و نهايتاً به شكست خود در اثبات اين نظريه اعتراف كرد. وقتى كه بزرگترين براهين خداشناسى چنين مورد نقض قرار مى گيرند، تكليف ساير براهين چه مى شود؟

ج. مسأله وجود عالم غيب و عامل غيبى و نامرئى و نامحسوس در برابر اين عالم مرئى و محسوس و شهادت، و ربط اين به آن و اصيل بودن آن و فرع بودن اين، همواره مورد سؤال و كاوش و پژوهش بوده و هست. آنچه را همه بر آن اتفاق دارند، اين عالم ظاهر است؛ اين انسان و اين حيوان، اين دريا و اين كوه و اين درخت، اين آب و اين هوا و اين آفتاب و ماه و زمين و آسمان و اين وضع و نظام و اسباب و مسببات ظاهر، اين نيروى توليد، اين غرايز، اين رويش گياه و اين

ص: 28

بارش باران. اينهايى كه هر روز و در هر دوره و عصر، بشر با كاوش، آنها را شناسايى مى كند و اينهايى كه اگر يك كتاب بنويسيم اشاره به آنها تمام نمى شود- تا چه رسد به عجايبى كه در آنها نهفته است و هنوز هم نامكشوف مانده است- همه ظاهرند و همه محسوس و در دسترس كاوش و پژوهش انسان اما اين كه اين همه ظواهر و اين نظم هاى پيچيده- كه در يك نبات، يك برگ درخت، يك انسان كه آنچه در آن نوشته اند كتاب ها، علم ها و تخصص ها شده است و اين همه نيروها و شگفتى ها و اين طراوت ها و شكوفه ها و گل ها و جمال ها و زيبايى ها- همه خودبه خود آمده و مى آيند و مى روند؟ و خودبه خود همه به هم متصل و مربوط شده و اين نظام متناسب در عالم برقرار است؟ و خودبه خود همه به شكل بسيار مرموز و حيرت انگيز كه تفكر در آنها اگر سال ها و سال ها به درازا بكشد و به عمق فضاها عميق شود، جالب و آموختنى است، خودبه خود به هم پيوسته اند؟ يا اين كه عامل غيبى نامرئى آنها را آفريده و هدايت مى كند و در حركت با هم قرار داده و اين همه جنبش و جوشش و نمو و سير و ترقى از نيروى غيبى است، انسان نه صاحب دارد و نه خود صاحب خود است. مسأله چيست؟ و اين راز چگونه آشكار مى شود و اين مهم اگر قابل گشودن است، به نفى يا اثبات منتهى مى شود يا هم چنان لاينحل باقى خواهد ماند.

در طرف نفى عالم غيب و عامل غيبى، برهان عقلى بر نفى آن نيست و اظهار جزم بر نفى، حاكى از عدم تعقل است. امكان وقوعى آن تا چه رسد امكان ذاتى آن قابل انكار نيست.

اما در طرف اثبات مسأله، گروهى كه به حكما مشهور شده اند، به طور كلى برخى آن را ثابت دانسته و برخى دلايل آنها را وافى براى اثبات نمى دانند و اين اختلاف از زمان هاى كهن بوده است و چنان نيست كه براهين متقدمين به عامل غيبى، مثل برهان عليت و نظم جديداً زير سؤال رفته باشد. مسأله فراتر از اين است كه اگر يك به اصطلاح فيلسوف بگويد من به آن نرسيدم يا در تحقيقاتم

ص: 29

شكست خوردم، براهين مثبتين كه مورد قبول و اعتقاد اين جمع كثير قرار گرفته از اعتبار ساقط شود يا اگر فلان شخص بگويد با برهان نظم به طور مستقل به قول او ذات واجب هرگز اثبات نمى شود، قوت و قدرت اين برهان محكم و بزرگ و وسيع، ضعيف و مخدوش شود. به عكس، براهينى كه او بر اساس حكمت صدرائى محكم مى داند قابل عرضه بر بسيارى از اهل تحقيق نيست و اگر هم برخى بى ايراد باشد عام و عوام فهم نيست و مكتب خداشناسى با آن فراهم نمى شود.

به هر حال، برهان نظم و عليت به حرف يك نفر منقوض نمى شود و بشر و هر عاقلى ناچار است كه اين نظم و نظام را به عامل و ناظم مستند سازد. در رساله (به سوى آفريدگار) و در كتاب (الهيات در نهج البلاغه) شرحى پيرامون آن نگاشته ام.

چنان كه عقلاء بزرگ و اين همه اهل معرفت و ادبا و شعراء نامدار در آثار خود گفته اند: اين اصل و برهان نظام و عليت بديهى و غير قابل انكار است، البته نظام عليت نه به آن معنايى كه بعض اهل فلسفه مى گويند كه منتهى به سنخيت بين علت و معلول و خالق و مخلوق و عليت تامه باشد بلكه به معنى قرآنى أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيرِ شَى ءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ 47] است.

قرآن كريم در توجه دادن مردم به خدا و باوربخشى و ايمان گرايى در آيات مربوط به الهيات و بيان آيات آفاقيه و انفسيه از جهت بيان مضامين در مرتبه اعلاى اعجاز است. برهان هاى قرآنى به خلاف بعض برهان هاى حكما، عام و مورد استفاده همگان است؛ چوپان، بيابانى و كارگر و پيشه ور و دانشگاهى و علما و حكما همه از برهان قرآن كه به صورت ساده بيان شده است استفاده مى نمايند. قرآن همه را دعوت به تفكر و پژوهش و بررسى عجايب خلقت و عظمت قدرت مى فرمايد، مثلًا

ص: 30

وَفِى الْأَرْضِ آياتٌ لِّلْمُوقِنِينَ وَفِى أَنفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ 48] و در بعض موارد به صورت استفهام از خواننده و شنونده او را وادار به اعتراف به وجود خدا مى نمايد. اولواالالباب و خردمندان را به خاطر انديشمندى و تفكر در خلق آسمان و زمين مى ستايد كه براى دعوت به خدا زبانى بالاتر از آن نيست و اين زبان وحى و مكتب انبياست كه مكتب ساز و امت آفرين است و مى تواند امتى بزرگ، مثل امت اسلام بيافريند كه بزرگترين نوابغ علم و معرفت و ايمان به خدا به وجود آورد.

ادله تمانع

7. چرا امكان ندارد دو خدا كه هر دو ازلى بوده، اما هر كدام از آنها فاقد بعضى كمالات هستند، مثلًا يكى همه كمالات به جز حكمت و ديگرى نيز همه كمالات به جز قدرت را داشته باشند، وجود داشته باشد؟

ج اولًا نظم عالم در تمام مخلوقات، حكايت از اين دارد كه خالق جهان، يكتا و بى همتا است. به گفته ى شاعر با معرفت:

اى هر دو جهان محو خودآرائى توكس را نَبُود ملك به زيبايى تو

يكتايى تو باعث جمعيت ماجمعيت ما شاهد يكتايى تو

ثانياً فرض دو وجود واجب الوجود با تمام صفات كماليه ذاتيه، فرض محال است، زيرا با فرض اين كه هر دو واجد صفات كماليه باشند، در اين صفات كماليه، تعطيل و عدم ظهور، مساوى با عدم وجود است. پس آن كه فاعل است و ايجاد و خلقت فعل از اوست، وجودش ثابت است و آن كه فاعل نيست، فاعل نبودن او مساوى با خدانبودن اوست، زيرا لازم خدابودن و صفات

ص: 31

كمال داشتن، افاضه و افعال خدايى است.

و اگر گفته شود هر دو فاعل اند و خلق عالم، فعل هر دو و با شركت هر دو است، اين محذور پيش مى آيد كه صدور معلول واحد مستقل، از دو علت مستقل، محال است و به عبارت ديگر، اجتماع علتين مستقلتين در معلول واحد، جايز نيست و وجود آنها، مساوى با عدم آنهاست.

معلول واحد، صادر از علت واحد مستقل است و غيرمستقل؛ نه به تنهايى علت است و نه با شركت چيز ديگر. بلى، اگر جامع وجودى خارجى بين آن دو باشد، جامع مؤثر است و جامع، همان علت است و در اينجا وجود جامع خارجى، مفروض نيست، و اگر فرض شود، جامع، همان علت يگانه و توحيد است؛ و اما جامع مفهومى- اگر چه قابل فرض است- ولى قابليت عليت در آن نيست.

خلاصه اين كه بين وجود دو واجب الوجود و دو وجود جامع تمام صفات ذاتيه كماليه، تمانع است و فرض وجود دو الله و دو جامع جميع الصفات الذاتية الكمالية، فرض محال است و فرض دوئيت، مستلزم عدم هر دو است، و عجيب تر فرضى است كه در اين سؤال مطرح شده، كه دو خدا باشند و هر كدام فاقد بعض كمالات و مكمل يكديگر باشند، مثلًا يكى فاقد علم و حكمت باشد و واجد قدرت و ديگرى فاقد قدرت و واجد حكمت باشد و با توافق هم عمل كنند. اين گونه فرض ها، حاكى از نقصان فكر است و اگر آن را- زاييده ى وهم و خيال- بگوييم، باز هم آن را زياد توصيف كرده ايم.

توافق فاقد علم و حكمت، با عالم و حكيم و واجد علم و حكمت، مثل توافق فاقد عقل و ديوانه با عاقل است. آيا عاقلى در دنيا فرض مى شود كه خلقت اين عالم و اين همه مخلوقات زمينى و آسمانى و اين همه تشكيلات و نظامات محير العقول را به توافق يك ديوانه توانا و يك عاقل و حكيم دانا نسبت دهد كه يكى

ص: 32

آمر و ديگرى مأمور باشد؟

خود اين احتمال را هم اگر كسى به طور جدى مطرح كند، غير از حمل بر نقص عقل و بى خردى به چيز ديگرى حمل نمى شود. وقتى انسان راه راست را رها مى كند و به بيراهه مى رود، از او غير از اين اظهارات مورد انتظار نيست. اين افراد از جهت اين كه مى بينند اثبات وجود شريك براى خدا ممكن نيست و اثبات مبدأ و خالق براى عالم از حد خداى واحد احد حكيم قادر تجاوز نمى كند و عقل تا اينجا برسد قانع مى شود، به اين وهم تراشى ها و فرض پرانى هاى غيرمعقول دست زده اند.

عقول مستقيمه كه قدم عالم و خودبه خودبودن اين نظامات را- كه دليل قصد و شعور و فاعل و صانع و حكيم است- غيرمنطقى مى دانند، خالق عالم را واحد و فرد و يگانه و يكتا مى دانند و اين وحدت را از وحدت عالم و وحدات اجزاء عالم درك مى كنند، چنان كه هر جزئى از اجزاء عالم، واحد است و نه بالنوع و نه بالفرد متعدد نيست؛ اين درخت، اين كوه، اين حيوان، اين انسان واحد است. اين زيد واحد است و دو و بيشتر نيست، نوع انسان واحد است.

قانون وحدت در همه مخلوقات، حتى در برگ درختان نيز، سارى و جارى است. كل عالم نيز واحد است و خالق آن هم واحد است:

هر گياهى از زمين رويدوحده لاشريك له گويد

سؤالى پيش مى آيد كه اين معانى و مطالبى كه از توحيد بيان شد، توحد و تفرد و يكتايى ذات الهى و عدم شريك و مثل و نظير براى اوست. خداوند بالذات، متفرد است و شريك براى او بالذات، ممتنع است، هر چند در مقام اعتقاد، اگر كسى معتقد به وحدانيت باشد و براى او شريك قائل نباشد و به وجوب ذاتى، توحد و امتناع ذاتى شريك توجه نداشته باشد، در شمار اهل توحيد و موحدين محسوب است. در هر حال سؤال مهم ديگر اين است كه توحيد در همين معنى

ص: 33

خلاصه مى شود كه خداوند بالذات متفرد و يكتا و ليس كمثله شئ است و شريك براى او ممتنع بالذات است يا معناى ديگرى نيز از آن مقصود است؟ و اما جواب اين است كه معناى مهم و اصيل و اصلى ديگر توحيد كه در رتبه، مقدم بر معناى اول است، يگانگى ذات خداوند و منزه بودن از تركيب و جزء و بى جزء و بسيطبودن است.

وجه تقدم اعتقاد به اين توحيد در مرتبه، اين است كه اين توحيد در ارتباط با ذات حضرت احديت عزّ اسمه است و مستلزم آن، توحيد به معنى نفى شرك و شريك و نظير و مثل نداشتن و تفرد و يكتايى است.

اين توحيد و بساطت ذات حق تعالى نيز به دلايل عقلى و سمعى ثابت است. مركب بودن ذات از اجزا، مستلزم توالى فاسده، مثل احتياج در تحقق به جزء و تقدم جزء بر مركب و لو بالرتبة است، و لازم آن تقدم غير خدا و جزء بر خدا و تقدم وجود خدا بر وجود جزء و نفى خالقيت و مخلوقيت از جزء است، و هم لازم تركيب، تعدد قدما و تقدم اجزاء قديم بر قديم ازلى است، و چون فساد اين معانى بسيار ظاهر است و تركب ذات بارى، احتمال عقلايى ندارد، از اين جهت، اين توحيد كمتر مورد تأكيد است؛ ولى در بعض مباحث، مثل عينيت صفات ذاتيه بارى تعالى در مقابل اشاعره كه قايل به تغاير هستند، به تالى فاسد قول آنها- كه تعدد قدما است- اشاره مى شود، و در مثل فخر رازى نقل شده كه مى گويد: اشاعره با اين قول، از نصارى هم در فساد عقيده پيشى گرفته اند، زيرا نصارى به سه اقنوم و سه قديم معتقد هستند ولى اشاعره به قدماء نه گانه قائل شده اند.

كمال توحيد

8. كمال توحيد چيست؟

ج. در بخش اعتقادى، كمال توحيد، خدا را يگانه و يكتا و بى شريك و مثل و

ص: 34

نظير و شبيه دانستن است.

هُوَ اللَّهُ الَّذِى لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَيبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ 49] هُوَ اللَّهُ الَّذِى لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يشْرِكُونَ 50] هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاء الْحُسْنَى يسَبِّحُ لَهُ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ 51] شناخت اسماء الحسنى و خدا را در آنها يگانه و بى شريك و مثل دانستن همه درجات كمال اعتقاد در توحيد است. خالق را غيرمخلوق و غافر را غير مغفورله و رازق را غير مرزوق و او را غير همه دانستن و بسيط و بى جزءشناختن همه معالم توحيد اعتقادى است.

در بخش عملى، نيز آنچه بر آن آثار شرعى مرتب است، اقرار لفظى و شهادت به توحيد است: «أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له» كه با اقرار به رسالت «و اشهد ان محمداً عبده و رسوله» شخص به عنوان موحد و مسلمان، احترامات ويژه مى يابد و جان و آبرو و مال او در قوانين شرع احترام پيدا مى كند و در حفاظت احكام شرع مصونيت مى يابد و در اعمال و افعال اعتماد به خدا و توكل و تفويض امر به خدا و رجاء به خدا و تخلق به اخلاق الهى همه از شئون توحيد در عمل است كه شرح آن نياز به تأليف كتاب دارد.

ص: 35

مسأله جبر و تفويض و امر بين امرين همه در داخل اين توحيد وارد مى شود، و هم چنين مسأله ولايت و حكومت كه به حكم اسماء الحسنى الحاكم و الوالى و الولى بالذات اختصاص به خداوند متعال دارد.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام عمال اين اسماء و شئون الهيه مى باشند و كسى را بر كسى بدون اذن و نصب الهى حكومت و ولايت نيست حتى ولايت بر صغار و غيب و قصّر همه تحت ولايت خداوند قرار دارند و بلكه ولايت اشخاص و همه ولايت ها حسب مراتب و حتى ولايت شخص بر خودش همه تحت اين ولايت مى باشد، و اولى به انفس بودن نبى صلى الله عليه و آله منشعب از همين ولايت كليه توحيديه جامع الاطراف است و به اين لحاظ و لحاظ اسم الحكيم و العليم، نصب امام از مناصب الهيه است، و علامه حلى قدّس سره در الفين كه مشتمل بر دو هزار دليل است، يك هزار دليل بر اختصاص اين نصب و تعيين حاكم و ولى اقامه فرموده است، و هزار دليل ديگر بر لزوم عصمت امام است كه در بحث امامت- اگر توفيق بود ان شاءالله تعالى شرح داده مى شود-، غرض در اينجا اين است كه مسائل دين همه توحيدى است و روح همه، توحيد و اعتقاد به وحدانيت خدا و خالق مخلوقات است.

شناخت خداوند

9. جوانى هستم با مطالعات دينى بسيار، ولى هرچه پيش مى روم راجع به معرفت خودم و خداوند در خود نقص مى بينم. مرا راهنمايى فرماييد؟

ج. نكته اى كه در جواب شما، توجه به آن لازم است اين كه نوشته ايد خود و خداى خود را نمى توانيد درك كنيد، اين معناى بزرگى است كه انسان از درك حقيقت خود عاجز است. در حديث است:

ص: 36

«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه»(1)

براى اين حديث، متجاوز از ده تفسير شده است كه همه، علمى و معرفت بخش مى باشد. يكى از تفسيرها اين است كه شناخت و درك حقيقت و كنه خدا را منوط به شناخت حقيقت خود انسان فرموده اند، و غرض اين است كه همان گونه كه انسان از خودشناسى حقيقى عاجز است، از شناخت كنه و حقيقت خدا عاجز است و به گفته شاعر با معرفت:

تو كه در علم خود زبون باشى عارف كردگار چون باشى

اما در عين حال، انسان خود را درك مى كند و مى داند كه هست و نمى تواند منكر خودش شود. خدا را هم در اين حد درك مى كند كه هست و عالم را آفريده است و انكار وجود او، مثل انكار وجود خود انسان است.

بعد از اين بيان، بدانيد درباره شناخت خداوند متعال، تفكر در آيات خدا و آفرينش آسمان و زمين اين اصناف بى شمار و مخلوقات و عجايبى كه در آنها نهفته شده، و مناسبت هاى آنها با يكديگر و تناسب آنها و تناسب اعضا و امورى كه اگر بشر ميليون ها سال عمر داشته باشد از احصاء و شمارش آنها و از رسيدن به تمام اسرار آنها عاجز و ناتوان است، همه موجب افزايش معرفت انسان به علم و قدرت الهى است. در اين آيه تأمل كنيد و راه تكميل معرفت را از آن بيابيد:

انَّ فِى خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَ اخْتِلَافِ اللَّيلِ وَالنَّهَارِ لآياتٍ لِّأُوْلِى الألْبَابِ 53] به گمان من در حد ممكن خدا را درك كرده ايد، ولى چون معرفت، مراتب و درجات بسيار دارد شخص هر چه بيشتر و بيشتر برود درك خود را ناچيز و آيات خدا و نشانه هاى عظمت او را بيشتر مى بيند.

ص: 37


1- 52. ( 1). بحار الانوار؛ جلد 2، باب 9، حديث 22.
عبادت خداوند
كمال عبادت

10. عبادات خود را بيشتر به خاطر رسيدن به ثواب الهى انجام مى دهم. آيا از نظر شرع مقدس، ثواب الهى بالاترين درجه كمال است؟

ج. بعضى بندگان، خداوند را به سبب شوق به سوى بهشت و ترس از جهنم، مورد عبادت قرار مى دهند، لكن بالاترين درجه و مرتبه همان است كه در عمل، فقط و فقط قصد بنده، خدا و حبّ خدا و رضاى خدا و قرب به حق تعالى باشد و داعى و انگيزه او نه رضوان و ثواب، و نه حور و غلمان و نه امان از آتش و عذاب جهنم باشد كه:

صحبت حور نخواهم كه بُوَد عين قصوربا خيال تو اگر با دگرى پردازم

چنان كه از حضرت صادق عليه السلام منقول است:

«إِنَّ الْعِبَادَةَ ثَلَاثَةٌ: قَوْمٌ عَبَدُوا اللهَ عَزَّوَجَلَّ خَوْفاً، فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ؛ وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالى طَلَبَ الثَّوَابِ، فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأُجَرَاءِ؛ وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللهَ عَزَّوَجَلَّ حُبّاً لَهُ، فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ، وَ هِى أَفْضَلُ الْعِبَادَة»(1)

بديهى است در همه اين مراتب، عبادت واجد مرتبه صحت است و از شرك در عبادت، به دور است، ولى خلوص اكمل، همان خلوص عبادت احرار و آزادگان و اهل معرفت است كه از خدا غير او را نمى خواهند و جز قرب او، در هر حال و هر كجا باشند چيز ديگرى نمى طلبند.

ص: 38


1- 54. ( 1). كافى؛ جلد 3، باب العبادة، حديث 1672 ..
هدف از عبادت

11. هدف از عبادت چيست؟

ج. هدف از عبادت، اتصال به خالق و صاحب جهان و برآوردن نياز فطرى به پرستش است. انسان كه خود را ضعيف و فقير و كم و محتاج مى بيند و بالفطرة نيرويى غنى، قوى و توانا را ماوراء اين جهان- كه همه اعضاء و اجزاء آن ناتوان و قائم به غير و غير قائم به خود است- را درك و احساس مى كند، پرستش و عبادت و اتصال به او محبوب بالذات او است.

انسان مى خواهد نقص و نياز خود را در حدى جبران و تدارك نمايد. او با عبادت، تشنگى هايى را كه دارد برطرف مى سازد و الم احساس فقر را علاج مى كند. حالى براى بشر، بهتر و قانع كننده تر و لذت بخش تر از پرستش و عبادت نيست. جانش آرام مى گيرد و خود را متعالى و بلندپايه مى يابد. هيچ چيزى در اين دنيا، جان بشر را سير نمى كند. به هر كدام كه برسد مى بيند و مى فهمد كه به آنچه بايد برسد نرسيده است. وقتى به خدا رسيد، جانش استراحت مى كند و مقصود را مى يابد.

حاصل اين كه براى انسان نيل به هر رفع نقص و ضعف، هدف است؛ علم هدف است، قدرت هدف است، اما اگر آن چيز، وسيله شوق و ميل بيشتر به عبادت نشود، كارسازى ندارد، چنان كه حضرت سجاد زين العابدين عليه السلام به درگاه خداوند متعال عرض مى كند:

«مَتَى رَاحَةُ مَنْ نَصَبَ لِغَيرِكَ بَدَنَهُ وَ مَتَى فَرَحُ مَنْ قَصَدَ سِوَاكَ بِنِيته»(1).

همه اعمال موجب خستگى و واماندگى مى شود، و بنده صادق خدا هرچه بيشتر عبادت مى كند، شوقش به عبادت بيشتر مى شود. همه حالات، حال فراق

ص: 39


1- 55. ( 1). بحارالانوار؛ جلد 46، باب 5، حديث 73 ..

است و عبادت حال وصال و اتصال و ياد و ذكر و تسبيح و تحميد و تهليل و تكبير خداى قادر متعال:

خوشا حال پاكان پرهيزكارنيايش گران خداوندگار

خوشا حالت زارنيكويشان مناجات با يار دلجويشان

خوشا شوق تكبير و تهليلشان ثناگويى و حمد تجليلشان

خوش آن بنده اى كاز خلوص و وفاكند صرف عمرش به ياد خدا

سراپاى او جنبش و شوق و جوش زحق بانك لطف و محبت بگوش 56]

خلقت
علت خلقت

12. چرا خداوند ما را آفريده است؟ اين كه خداوند در قرآن مى فرمايد: جن و انس را آفريديم براى عبادت؛ با اين كه مى گويند: خداوند به عبادت ما احتياج ندارد، چگونه جمع مى شود؟

ج. تمام مخلوقات عالم خلقت از جماد و نبات و انسان و حيوان و آسمان و زمين و كهكشان ها و منظومه ها و ملائكه و همه و همه را خدا آفريده است و آنها بعد از اين كه از خود نيستند و صاحب خود نيستند و خالق آنها آنان را آفريده، حق اعتراض و چون و چرا و پرسش حكمت و علت آن را ندارند و ايراد و اشكالى به كسى كه در ملك خود تصرف مى نمايد نيست.

اصل سرّ و راز و حكمت اصلى عالم خلقت، شايد در عوالم ديگر ظاهر يا ظاهرتر شود، مثل گياهى كه روييده شود و نيل به فايده اصلى آن، پس از سال ها

ص: 40

كه به ثمر مى نشيند معلوم مى شود.

قرآن كه مى فرمايد: خلقت جن و انس، براى عبادت است، فايده و نتيجه اى را كه در عرصه اختيار جن و انس بر آن مرتب مى شود بيان مى نمايد؛ انسان كه نبايد و نمى پرسد كه سازمان جسمانى او چرا تحت اين نظم و نظام است، در غرض از خلقت هم بايد به همين جواب اكتفا كند و عبادت را وسيله نيل كمال بداند.

او مى تواند از خواص مخلوقات اين عالم سؤال كند و در ارتباط با خود و ساير اجناس مخلوقات، دستورالعمل بخواهد. بايد از آنچه در عرصه اختيار او قرار داده شده، استفاده صحيح كند و سير مترقى داشته باشد؛ بايد از تماميت عالم خلقت و كمال آن و نعمت هايى كه به او عطا شده تشكر نمايد.

خلقت و آفرينش، از خداست و امرى است كه واقع شده و واقع مى شود. ما از آن شاكريم كه ما را با كامل ترين نظام آفريده است؛ ما را ناقص و بدون اسباب و ابزار ظاهرى و باطنى و جسمانى و عقلانى نيافريده است.

بلى، اگر بشر، فاقد نعمت هاى دنيا وعقل و شرع بود مى توانست بگويد چرا نشده است؟ چرا پيغمبران نيامده اند؟ چرا من هدايت نشده ام؟ اما چرا آفريده شده ام و چرا عالم خلق شده، هر چه بپرسد و سؤال كند جوابى كه در خور فهم و دانش نوع او باشد وجود ندارد؛ شايد ملائكه هم از درك نكته اصلى آن عاجز باشند و شايد در عوالم ديگر رازهايى بر او كشف شود. آنچه را در اين معانى مى گويد و مى فهمد و اوج معرفت است:

ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ ...(1) حتى سؤالاتى كه در محدوده خلقت جايز است و كمال بشر به فهم و گرفتن جواب آنها است نيز به قدرى زياد است كه اگر در عمر دنيا و آخرت خود- كه پايان ندارد- بپرسد و جواب بشنود تمام نمى شود:

ص: 41


1- 57. ( 1). انعام، آيه 96 ..

قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّى وَ لَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً(1) و بالاخره مى گوييم:

تو كه در علم خود زبون باشى عارف كردگار چون باشى

بشر بايد حد خود را بشناسد و هوس منطقه هايى را كه حتى ملائكه از ديدن آن عاجزند، نكند و اين همان معرفت است.

علت غايى خلقت

13. بعضى از فرق، با استناد به احاديثى از كتب شيعه، هم چون بحارالانوار و عيون اخبار الرضا و هم چنين زيارت جامعه كبيره مدعى شده اند كه امامان، اول ماخلق الله بوده و همان مشيت خداوندى مى باشند. خداوند نخست آنان را خلق كرد و سپس از طريق آنان ديگر مخلوقات را بيافريد. بر اين اساس آنان امامان را علت فاعلى خلقت مى دانند.

از جمله احاديث مورد استناد آنها، احاديثى هم چون «ما مصنوع خداونديم و جمله خلق پس از ما، مصنوع مايند»، يا «خداوند نخست ما را خلق كرد و سپس ما، ساير موجودات را خلق كرديم» مى باشد. خواهشمند است در خصوص صحت اين احاديث و مطالب نظر مبارك را بيان فرماييد.

ج. اولًا ائمه مشيةالله نيستند بلكه وعا و ظرف مشيت اند، لذا روايات زيادى داريم كه ائمه ظرف مشيت خداوند هستند و «لم يشأوا الا أن يشاء الله».

ص: 42


1- 58. ( 1). كهف، آيه 109 ..

بلى، يك حديث حافظ رجب برسى نقل كرده كه قابل استناد نيست. علاوه بر اين كه روايات كثيرى وجود دارد كه مشيةالله، حادث و به معناى ايجاد و اعمال قدرت پروردگار است.

ثانياً بر حسب اخبار، ائمه علت غايى خلقت عالم اند، نه علت فاعلى. بلكه همه ما سوى الله حتى ائمه عليهم السلام به مشيت خدا خلق شدند و مشيت معناى مصدرى است و همان انجام دادن است. و خلق ماسوى الله مستند به خداست به حسب آيات و اخبار كثيره.

خلاصه خداوند نور اول را به مشيت و اراده آفريده و فاعليت خداوند نسبت به اشياء، به ذات نيست بلكه به مشيت و اراده است و دو باب در اصول كافى در اين مطلب وجود دارد. و نعم ما افاد العلامه المجلسى فى الاعتقادات: «لا تعتقد انهم خلقوا العالم بامر الله لأنا قد نهينا فى صحاح الاخبار عن القول به و لا تعتقد بما قاله البرسى فى مشارق الانوار من الاخبار الضعيفه.» (هذا ما ببالى من كلامه ره)

هدف از خلقت

14. فرض كنيم امروز قيامت آمده و به حساب همه رسيده شده است؛ تعدادى به جهنم و تعداد ديگرى به بهشت روانه شده اند. بعد چه؟ آيا كار تمام شد و هدف فقط اين بود كه در آخر عده اى خوش بگذرانند و عده اى در عذاب باشند؟

ج. خلقت و نظام هستى، هدفمند است و اين گونه نيست كه انسان رها و بيهوده آفريده شده باشد. در قرآن كريم آمده است:

أَيحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يتْرَكَ سُدًى 59] آيا گمان انسان اين است كه رها آفريده شده است؟

ص: 43

هرگز چنين نيست، انسان را خالق هستى خلق نمود تا تمام اوصاف كمال را در حد استعداد خود دريابد و به نقطه اوج بندگى برسد كه عبوديت، برترين درجه است و در تشهد نماز مى خوانيم: «اشهد ان محمداً عبده و رسوله». بندگى او را از ميان همه عناوين گواه مى شويم.

نكته اى كه توجه به آن لازم است اين كه با تفكر در اين عالم و نظامات آن و قانون تناسب، انسان درك مى كند كه عالم را مدبرى حكيم و عليم كه حكمت از ذرات اين عالم و اوراق درختان و مخلوقات كوچك و بزرگ ظاهر و آشكار است و اين جهان به اين بزرگى و اين اوضاع بهم پيوسته را كه مطالعه مى كند مى فهمد كه به بازى و بيهوده آفريده نشده است. هدف هاى جزئى و داخل در عالم را كه مى فهميم، همه برهان حكمت است.

كل اين عالم و اين دستگاه به طريق اولى و قطع، هدفمند است و هدفى دارد كه با اين تشكيلات عظيم آفرينش مناسب باشد. اگر كسى كاخى بسيار بزرگ و باشكوه بنا كند كه در آن، همه وسايل پذيرايى و تعيش فراهم شده باشد، عقل حكم مى كند كه غرض از اين بنا، بايد ضيافت از بزرگترين شخصيت ها يا مجمعى از رجال برجسته است. البته نظم و ترتيب نشان مى دهد كه حكمت و قصد و شعور بالايى نقشه آن را داده و آن را بنا نموده است. آيا ممكن است كسى احتمال دهد كه آن كاخ را براى نگهدارى يك گربه يا بالاتر يك انسان عادى كه ضيافت از او با يك صدم از آنچه در اين بنا مصرف شده به خوبى فراهم مى شود بنا كرده است؟ در خلقت عالم، عقل اين را مى فهمد كه هدف، بسيار بسيار بزرگ است و بسا بزرگتر از اين عالم. اما شما هدف از خلقت را ثواب و پاداش نيكوكار و كيفر بدكار تصور مى كنيد. البته اين هر دو هست ولى نمى توان همه هدف را در اين دو خلاصه كرد. هدف اين نيست كه مردم مرتكب گناه شوند و آنها را عقاب كنند. اين امور همه در دائره نظم و حساب عالم قرار

ص: 44

دارند كه هدف هر چه باشد بر همه مرتب مى شود. مسأله خلود در عذاب شايد بيان استحقاق باشد، و نسبت به غير اشخاصى كه بالخصوص مخلدبودن آنها ثابت است، شأنيت باشد نه فعليت.

همه برنامه ها در آنجا بر اساس عدل و حكمت الهى و رحمانيت و رحيميت و عفو و مغفرت برقرار است و

لَا يظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا(1) مقادير امور و موازين، همه طبق عدل و حكمت است.

حال مى شود با توجه به هدفمندبودن خلقت تصور كرد كه اطاعت و بندگى بدون اجر بماند و ستم و عصيان با اتمام حجت بر انسان بدون كيفر بماند؟ پاداش بندگى، زندگى جاودان در بهشت الهى و كيفر عصيان و ضلالت و گمراهى، آتش قهر و غضب الهى است.

نكته ديگر اين است كه رسيدگى به اعمال و پاداش و كيفر و بهشت و جهنم در برنامه ى خلقت و افعال الهى قرار دارد و مسير آفرينش بشر تا معاد و ثواب و عقابى كه قرآن مجيد از آن خبر داده است مى باشد، اما اين كه اين مسير در اينجا متوقف مى شود، بسا جلوه ها و آفاق هايى معنوى و جسمى در جلو باشد كه تفهيم آن در اين دنيا به بشرهاى عادى ممكن نباشد، چنان كه شناساندن اين عالم به جنين در رحم مادر ممكن نيست. و خلاصه آگاهى ها و مسائلى باشد كه در آن عالم معلوم گردد.

آنچه قابل انكار نيست اين است كه با توجه به مقامات موجود در اين عالم از اجزا و اعضا كه همه هدفمند مى باشند، مثل اين كه خلقت چشم و گوش و اعضاء و اجزاء و كوه و دريا و اشجار همه هدف مند هستند، بنابراين مجموع عالم به اين كه هدفمند باشد اولى است.

ص: 45


1- 60. ( 1). كهف، آيه 49 ..
چرايى خلقت مخلدين در جهنم

15. چرا خداوند انسان هايى را كه عاقبت، مخلد در عذاب مى شوند و خود خداوند از سرنوشت آنان پيش از خلقتشان آگاه بوده است، آفريده است؟

ج. اين سؤالات را خود انسان مى فهمد كه پاسخ گفتن صحيح آسان نيست و ميدانى نيست كه همه كس بتواند در آن وارد شود؛ فقط اگر از طريق حضرات ائمه طاهرين عليهم السلام جوابى باشد به آن اعتماد مى شود.

در ارتباط با بنده و كارهاى خدا كه بر حسب اعتقاد و ادله، طبق حكمت و مصلحت است، انسان اين حكمت ها را مى يابد و مى بيند و خدا را حكيم و عليم مى شناسد. حال اگر همين جا هم در يك مورد، انسان ابهامى ببيند كه از درك حكمت آن عاجز باشد، بايد آن را حمل بر قصور و كوتاهى خود بنمايد، و اين كه به او ابزار فهم همه چيز را نداده اند. شايد اگر انسان غير از اين حواس پنج گانه، حاسه ديگرى داشت خيلى از مجهولات كه تا دنيا باقى است مجهول مى ماند، بر او معلوم مى شد، چنان كه از اين حواس اگر هم حاسه اى را فاقد بود آنچه را با داشتن، اينك حس مى كند و براى او محسوس و معلوم است مجهول مى ماند.

آنچه مهم است اين كه انسان در داخل اين نظام تكوين و تشريع، راهى را كه مى فهمد راه خير و سعادت اوست و خدا او را به آن هدايت نموده، رها نكند و از نعمت هاى الهى استفاده كند و خود را معطل اين مطالب نكند و در اين سؤالات به پاسخ:

لَا يسْأَلُ عَمَّا يفْعَلُ وَهُمْ يسْأَلُونَ 61] اكتفا كند. مع ذلك در ارتباط با خلق اين انسان ها، ممكن است بگوييم والله اعلم

ص: 46

كه خلقت اين افراد مقصود بالاصالة نيست و به تبع خلقت انسان هاى صالح كه بالاصالة مقصودند خلق شده اند كه لازم خلقت اين عالم و همه مخلوقات و اين افراد صالح و حصول مقصودى كه از خلقت كل و افراد رستگار است، خلقت اين افراد است؛ نه اين كه اين افراد براى معصيت خلق شده باشند، بلكه هر دو گروه را خدا مختار آفريده است كه

إِنَّا هَدَينَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا(1) اما آن گروه پاك، مقصود از خلقت مى باشند ولى هر دو در ميدان تكليف و هدايت تشريعى مختار و مكلف به اطاعت مى باشند. بالاخره آنچه بايد باشد هست:

هر چيز كه هست آن چنان مى بايدو آن چيز كه آن چنان نمى بايد نيست

حدوث يا قدم عالم

16. اگر جهان، ازلى تصور شود، نياز آن به خالق چه توجيهى دارد؟

ج. چون هر چه در آن است، حادث است و على الدوام حدوث در آن جارى است و در تغيير و تبدل و تجدد است. كل عالم و اجزاء عالم، پديده و آيت مى باشند و مسبوق به عدم هستند. عالم بر اين اساس قرار دارد، و چيزى بى سابقه ى عدم يافت نمى شود. اگر گفته شود چرا ماده ازلى نباشد و اين تطورات همه از شئون و خواص آن باشد؟، جواب اين است كه اين تطورات بدون عامل شعور از خارج، قابل تصور نيست، بلكه عامل عقل و شعور در آن ظاهر است و اگر اين عامل، عقل و شعور نباشد، بيشتر شئونى كه در عالم مى بينيم تحقق نمى يابد.

ص: 47


1- 62. ( 1). انسان، آيه 3 ..

وقتى اين عقل و شعور را در بخشى از كاينات درك مى كنيم ساير هم بر آن قياس مى شوند، خصوصاً با آن كه پيچيده ترند هرچه غور و بررسى در آنها بيشتر مى شود، وابستگى آنها به علم و قدرت و شعور خارج از وجودشان ظاهرتر مى شود.

رابطه معرفت خدا و ابتلاء مومن

17. نظر حضرتعالى در مورد شعر

هر كه در اين بزم مقرب تر است جام بلا بيشترش مى دهند

چيست؟ آيا خداوند متعال با دوستان خويش اين گونه رفتار مى نمايد؟

ج. ممكن است اين شعر به اين شرح معنى شود كه هر كس در جهان، استعداد و درك و معرفتش به خداوند متعال و آيات الهى و اسرار بى شمار و نظامات و برنامه هايى كه در كاينات وجود دارد، بيشتر باشد، احساس مسئوليت بيشتر مى نمايد و بيشتر مورد انتظار است كه به وظايف دينى و اجتماعى خود عمل نمايد و در اين راه متحمل زحمات بسيار گردد. هر كس از عواطف زنده و ترحم بيشتر بهره مند باشد، بيشتر غمخوار فقرا و محرومين و حامى ضعفا و مظلومين است. لذا در روايت است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:

«نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِياءِ أَشَدُّ النَّاسِ بَلَاءًفَالْمُؤْمِنُ مِنَ الْأَمْثَلِ فَالْأَمْثَل»(1)

ابتلاء ما پيغمبران از همه بيشتر است؛ يعنى زحمت و مسئوليت ما زيادتر است. و پس از آن، آنان كه به ما همانندتر و شبيه تر هستند و ...

ص: 48


1- 63. ( 1). بحار الانوار؛ جلد 64، باب 12، حديث 47 ..

مؤمن به قدر ايمان خود، ابتلاء و زحمت دارد. كسى كه مؤمن نيست، احساس مسئوليت ندارد. بى خيال، بى توجه به مردم و به بنى نوع خود، مثل حيوانات زندگى مى كند. اين شعر در اصل داراى معنايى دقيق است و بيان مقام عالى بندگان خاص خداوند و خدمتگزاران حقيقى بشر است كه از صفات آنها، ايثار و برگزيدن ديگران بر خود و قبول صدمات در راه خدمت به جامعه و هدايت بشر و نجات ضعفا است.

دوست داشتن بندگان خدا

18. آيا دوست داشتن كسى به اندازه خدا و به زبان آوردن آن براى خود شرك است؟ و آيا مى توان گفت كه دوست داشتن زياد عبادت است؟

ج. قرآن مجيد مى فرمايد:

الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبّاً للّه 64] كسانى كه ايمان آورده اند، دوستى آنها به خدا بيشتر و محكم تر است.

اين كه كسى گمان كند اگر كسى را به اندازه خدا دوست مى دارد از قلّت معرفت است، قياس بنده عاجز ناتوان و جاهل و محتاج و مخلوق خدا به خداوند عالم قادر حكيم خالق بى نياز چگونه توجيه مى شود؟

شخص مؤمن و با معرفت بايد همه دوستى هايش براى خدا باشد. اصلًا ايمان، دوستى است؛ دوستى خدا اصل است و همه دوستى ها را بايد فرع آن قرار داد. به قول شاعر:

ص: 49

به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست

در حديث شريف صحيح است:

«أَوْثَقُ عُرَى الْإِيمَانِ الْحُبُّ فِى الله وَ الْبُغْضُ فِى الله»(1)

محكم ترين دستگيره هاى ايمان، دوست داشتن در راه خدا و دشمن بودن از براى خدا است.

عدم سنخيت بين خالق و مخلوق

19. آيا ذات خداوند متعال و مخلوقات در اصل حقيقت وجود، اشتراك و سنخيتى دارند، مثل نور آفتاب و مراتب آن؟

ج. بين خالق و مخلوق، سنخيت ذاتى نيست و صريح آيه شريفه لَيسَ كَمِثْلِهِ شَى ءٌ(2) و صريح روايات، بينونت كامل بين خالق و مخلوق؛ چه در ذات و چه در صفات است، مانند روايات:

«تنزه عن مجانسة مخلوقاته ...»(3)

«ان الله خلو من خلقه و خلقه خلو منه ...»(4)

«لايليق بالذى هو خالق كل شئ الا ان يكون مبايناً «لكل شئ متعالياً عن كل شئ».(5)

«مباينته اياهم مفارقته لهم ...»(6)

«كنهه تفريق بينه و بين خلقه ...»(7)

ص: 50


1- 65. ( 1). كافى؛ جلد 2، صفحه 126، حديث 6.
2- 66. ( 2). شورى، آيه 11.
3- 67. ( 3). دعاى صباح منقول از اميرالمؤمنين عليه السلام.
4- 68. ( 4). كافى؛ جلد 1، صفحه 82.
5- 69. ( 5). توحيد مفضل، صفحه 179.
6- 70. ( 6). امالى شيخ مفيد؛ مجلس 30.
7- 71. ( 7). توحيد شيخ صدوق؛ باب التوحيد و نفى التشبيه ..

«هو باين من خلقه محيط بما خلق علماً و قدرة و احاطة و سلطاناً».(1)

اسماء و صفات خداوند

عينيت ذات و صفات

20. آيا صفات خداوند عين ذات اوست؟ در روز ازل كه غير از خدا موجودى نبوده است، آيا خداوند صفت فعل داشته يا فقط صفت ذات بوده است؟

ج. صفات ذاتيه خداوند متعال، عين ذات اوست، مثل علم و قدرت و حيات و ... و صفات ذاتيه يعنى، عين ذات است نه زايد بر ذات و غير ذات- چنان كه اشاعره گويند- بر خلاف صفات فعليه كه اتصاف به آن عين ذات نيست، مثل خالق و رازق كه به جهت دو فعل خلق و رزق كه حادث است و قديم نيست. به خدا خالق و رازق گفته مى شود و غير از قدرت بر خلق و رزق و قدرت بر هر فعل ديگر است كه صفت قدرت است كه ذاتى است ولى قدرت داشتن بر خلق و رزق غير از خلق كردن و روزى دادن است كه حادث است؛ و به عبارت ديگر صفات فعل پروردگار، عين ذات او نيست، و به صدور فعل و آفرينش و آفريدن، و رزق و روزى دادن، بر او اطلاق مى شود و كافى است براى واضح شدن اين معنا كه بدانيم همه اشياء خلق خدا و فعل خدا هستند و نبودند و به فعل خدا بود شدند. و اين بودشدن و خلق، فعل خدا است و خداوند، فاعل اين افعال است و اسامى مثل خالق، مصوّر، رازق، قابض، محيى، مميت، رحمان و رحيم كه بر او اطلاق مى شود، اسماء افعال الهى است؛ ولى در اصل، همه صفات فعليه به صفات ذاتيه راجع مى شود؛ قدرت بر تمام اين افعال، صفت ذات است ولى به

ص: 51


1- 72. ( 1). توحيد شيخ صدوق؛ باب القدرة ..

اعتبار نفس آن، اطلاق قادر بر خدا مى شود ولى رازق و خالق اطلاق نمى شود و در اسماء افعال، اين شعر صادق است:

عباراتنا شتى و حسنك واحدو كل الى ذلك الكمال يشير

اطلاق وجود بر خداوند؛ مشترك لفظى يا معنوى

21. اطلاق موجود بر خداوند متعال و بر افراد ممكنات، مشترك معنوى است يا لفظى؟ و به عبارت ديگر، وجود و بود بين خدا جل اسمه و مخلوقات مشترك لفظى است يا معنوى؟

ج. مشترك معنوى است، به اين معنا كه در قضاياى خدا هست و موجود هست و انسان هست و فرشته هست و كوه هست و دريا هست و موجود است، مراد از هست و وجود و موجود در همه، يك معنا است و در هر قضيه، خبر از كينونت موضوع قضيه داده مى شود، با اين تفاوت كه كينونت و بود خدا بالذات است و كينونت ساير اشيا، بالغير و به خدا است. و به هر حال، در همه، خبر از كينونت و بود آنها داده مى شود وآنچه محمول است، در همه قضايا كينونت است و تفاوت آنها به حسب موضوع و يا محمل عليه الكينونة است.

اما اشتراك معنوى به معناى اين كه هر يك فردى در حقيقت وجود مى باشند، تفاوت آنها به مراتب و قوت و ضعف و تقدم و تأخر آنها است، چنان كه برخى به اصطلاح حكما و قائلان به اصالة الوجود برآنند، با صريح مثل آيه ى شريفه «ليس كمثله شئ» منافات تام دارد، زيرا مثليت در ذات و حقيقت، ظاهرترين مثليت است.

و اما اشتراك لفظى، اگر مقصود از تسميه واجب و ممكن به آن، تسميه هر يك مستقلًا و به حسب هويت و ذات هر يك باشد كه با هم تباين بالذات دارند، اطلاق وجود و موجود بر هر يك، به اشتراك لفظى صحيح است، و اين اطلاق اگر بر حسب لغت صحيح باشد، فى حد نفسه اشكال ندارد و فقط دائر مدار اين

ص: 52

است كه اين تسميه، سابقه لغوى و استعمال اهل لغت داشته باشد.

وحدت وجود، خلاف نصوص كتاب و سنت

22. آيا نظريه وحدت وجود، مطابق عقل و نصوص شرعى است يا خير؟

ج. وحدت وجود به معنى نفى غيريت الله من غيره من الموجودات و نفى الاثنينية و وحدت شخصى فى دارالتحقق، باطل و خلاف نصوص كتاب از بسم الله فاتحةالكتاب تا من الجنة و الناس و نصوص سنت و احاديث متواتر است؛ اگر كسى بر اين عقيده باشد واجب است به قرآن مجيد و عترت رجوع نمايد و توبه كند.(1)

معناى ازليت و ابديت

23. «هو الازلى الابدى جل اسمه». دليل بر اين ازليت و ابديت چيست؟

ج. خدابودن و ممكن نبودن، مساوى با ازليت و ابديت است. واجب الوجود، وجوب وجودش بالنسبة الى الازل و الابد مطلق است و الّا لازم مى شود خلف و خروج الوجوب الى الامكان و به عبارت ديگر معناى ازلى بودن، ابتدا و آغازنداشتن و معناى ابدى بودن، پايان و نهايت نداشتن است و دليل آن، همان حادث نبودن و به خودبودن و بى سبب و علت بودن است. فرض ابتدا و آغاز براى او جلت اسمائه مساوى با حدوث و نياز به محدث و احتياج به غير است و فرض پايان و نهايت نيز مستلزم امكان و عدم وجوب است، همان طور كه احتمال آغاز نسبت به ذات الهى خلاف و منتفى است، احتمال پايان و عدم نيز منتفى است.

ص: 53


1- 73. ( 1). تعبير ديگر از وحدت وجود اين است كه خدا روح عالم است، و عالم جسد است. بنابراين خدا كل است، و نسبت او به اجزاء عالم، نسبت روح و جسد است، و تعبير ديگر اين است كه در حقيقت هر چه در عالم محقق است خدا است و همه او هستند و او همه است. اين گونه تعابير همه باطل، و خلاف وجدان و صريح كتاب و سنت است ..
معناى اسم «قابض»

24. معناى كلمه «قابض» كه از نام هاى خداوند مى باشد چيست؟

ج. معناى اسم شريف القابض، گيرنده و بازگيرنده است؛ چنان كه معنى اسم شريف الباسط، عطاكننده و بسطدهنده است كه معنى اين است كه قبض و بسط و عطا و امساك هر دو از اوصاف و افعال خدا است كه بر حسب حكمت و مصلحت جريان دارد كه بايد خداى متعال چنان كه به صفت بسط و اسم الباسط موصوف و موسوم است به صفت قبض و اسم القابض نيز چون واجد جميع صفات كمال است موصوف و موسوم باشد هر دو از صفات كماليه است و شايد القابض به صفات جلاليه اشبه باشد چنان كه الباسط از صفات جماليه است.

صفات ثبوتى

علم الهى
علم مطلق خداوند

25. آيا خداوند داناى مطلق است؟ كيفيت تعلق علم خداوند به اشياء قبل از خلقت آنها چگونه است؟

ج. بلى، علم خداوند متعال به همه چيز تعلّق دارد؛ وَهُوَ بِكُلِّ شَى ءٍ عَلِيمٌ 74]، اما بحث از كيفيت تعلق علم خدا به اشياء قبل از ايجاد آنها، بحثى است كه ورود در آن لزومى ندارد؛ نه درك آن ممكن است و نه بر فرض درك، به كمال معرفت انسان چيزى مى افزايد، حتى مثل صاحب اسفار، در مبدأ و معاد، كيفيت علم خدا را

ص: 54

به اشياء به نحوى كه از آن فساد و خلاف عقل و محالى، مثل اتحاد يا فاعل و قابل بودن ذات به وجهى از وجوه لازم نشود، از غامض ترين مسائل فلسفى شمرده است كه كمتر كسى است به فهم آن راهى پيدا كرده و قدمش در اين راه نلغزيده باشد، حتى شيخ الرئيس ابوعلى سينا و شيخ اشراق و ديگران. پس بايد در كيفيت تعلق علم خداوند به اشياء، وارد نشويم كه ادراك آن بر ما ناممكن است. بلكه در شناخت حقيقت علم بشر و كنه و ارتباط عالم با معلوم نيز مسائل غامضى مطرح شده كه برخى از آنها تا حال براى بشر، جوابش معلوم نشده است.

علم خداوند و مسأله اختيار

26. موريس مترلينگ (بزرگ ترين فيلسوف قرن حاضر) مى گويد: تا وقتى كه من و شما داراى مغز هستيم محال است كه بتوانيم دانايى خداوند را با اختيار خودمان در زندگى وفق بدهيم! يعنى همين كه ما گفتيم خداوند دانا و تواناست و همه كار را مى توانست و مى تواند بكند و قادر به پيش بينى همه چيز بوده و هست، ديگر نمى توانيم بگوييم كه ما در كار خود اختيار داريم و هر چه دلمان بخواهد خواهيم كرد! زيرا هر فكرى كه شما براى امروز و يا آينده كنيد و هر كارى را كه امروز و يا در آتيه انجام بدهيد قبلًا از طرف خدا پيش بينى شده و اگر پيش بينى نمى شد و او قادر نبود كه وقايع را ادراك نمايد خدا نبود و همين كه پيش بينى كرد ناچار آن كار اتفاق خواهد افتاد و ديگر اختيار از دست شما خارج است!. با توجه به اين مطلب، آيا در اعمال خويش مجبوريم؟

ج. درباره سؤال بايد به كتب مفصّله، مانند كفاية الموحدين و نيز كتاب كشف المراد علامه حلّى مراجعه شود. اين شبهه جديدى نيست كه (موريس

ص: 55

مترلينگ) اظهار كرده باشد حتى در شعر معروف از خيام، نيز اين شبهه مطرح شده است به يك رباعى كه بيت دومش اين است:

مى خوردن من، حق ز ازل مى دانست گر مى نخورم، علم خدا جهل بود

و خواجه در جوابش سروده:

اين نكته نگويد آن كه او اهل بودزيرا كه جواب شبهه اش سهل بود

علم ازلى علت عصيان گفتن نزد عقلا ز غايت جهل بود

ولى اجمالًا عرض مى شود كه علم خداوند متعال به افعال و اعمال بندگان هرگز سبب جبر و سلب اختيار از بندگان نمى شود؛ چون خداوند علم دارد كه بندگان با اختيار خود فلان فعل يا عمل را انجام مى دهند، نه اين كه چون خداوند علم دارد، پس انسان نيز جبراً همان فعل را در خارج واقع مى سازد!

از سوى ديگر علم از جنس آگاهى و دانايى است و بديهى است كه آگاهى و دانايى نسبت به امرى موجب انجام شدن آن نمى شود. آيا شما وقتى مى دانيد كه مثلًا دو ساعت ديگر به مكانى خواهيد رفت، صِرف دانستن، موجب انجام جبرى آن مى شود و شما ديگر اختيار اين كه به آن مكان نرويد را نيز نداريد؟!

از جهت سوم، وجود اختيار يك امر وجدانى است كه هر كس با وجدان خود آن را درمى يابد كه نسبت به يك فعل دو حالت دارد: انجام دادن و نيز انجام ندادن آن و هرگز نسبت به آن مجبور و بى اختيار نيست.

بنابراين انكار اختيار، انكار يك امر بديهى و روشن است و اين انكار، موهومى بيش نيست و بهتر است براى كسب معرفت به كتب مذكور در اول جواب و ساير كتبى كه از بزرگان علماء شيعه است مراجعه نماييد، نه اين كه از به اصطلاح فيلسوفانى مثل شخص مزبور كه مسلمان نيستند و هيچ گونه آگاهى از معارف دين مبين اسلام ندارند كسب نماييد كه موجب تشويش و ورود شبهه به ذهن

ص: 56

شما درباره عقايد حقّه دينى مى شود.

قدرت
عدم تعلق قدرت خدا به محال

27. آيا خدا مى تواند زمين را بدون كوچك كردن، داخل يك تخم مرغ با اندازه طبيعى جا بدهد؟

ج. خداوند بر هر چيزى قادر است و اگر امرى شدنى نباشد، نقص در قدرت حق تعالى نيست، مثلًا اگر پهلوانى كه قدرت دارد سنگى را يك كيلومتر پرتاب كند، اگر پرى را نتواند صدمتر پرتاب كند، نقصى در قدرت او محسوب نمى شود. اين عدم قابليت پر است كه هر چه با سرعت هم پرتاب شود، 10 يا 15 متر بيشتر نمى رود. البته اين مثال براى تقريب به ذهن است و در مورد سؤال هم اين تخم مرغ است كه قابليت گنجايش زمين را ندارد نه اين كه خداوند متعال قدرت بر انجام آن را ندارد، بلكه امرى ذاتاً محال است. مع ذلك اين سؤال از حضرت صادق عليه السلام شده و از جمله جواب هايى كه داده اند، مثال به رؤيت اشيا است كه چشم با اين حجم كوچك، فراگير تمام اشيا است؛ آسمان و زمين و كوه و دريا و همه را فراگير است كه در تفسير اين معنى و اين كه رؤيت به چه كيفيت است و شرح اين بيانات، مفصل است. اجمالًا اگر ما امكان چيزى را نفهميديم و يا آن را با عقل خود ناممكن ديديم، اگر امكان آن هر چند به مثل اطلاق

إِنَّ اللَّه عَلَى كُلِّ شَى ءٍ قَدِيرٌ(1) باشد نبايد منكر آن شويم. به قول انيشتين: مسائل فيزيكى غير از مسائل متافيزيكى و اخبار انبيا است. در اينجا دقت و تعمق لازم است.

ص: 57


1- 75. ( 1). بقره، آيه 20 ..
بداء

28. منظور از بداء چيست؟ آيا وقوع آن منوط به زمان و شرايط خاصى است؟

ج. بداء به معناى تأخير در وقوع بعض حوادث يا تقدم آن، مثل موت اشخاص يا دفع بعض خطرات و بليات يا كم شدن ميوه ها و باران به واسطه اعمال خوب و بد بندگان خدا بر حسب آيات متعدد قرآن مجيد در روايات متواتره ثابت است، مثل اين آيه

ظَهَرَ الْفَسَادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيدِى النَّاسِ لِيذِيقَهُم بَعْضَ الَّذِى عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يرْجِعُونَ 76] يا مثل اين آيه

إِنَّ اللّهَ لَا يغَيرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يغَيرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَإِذَا أَرَادَ اللّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُ وَمَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَالٍ 77] يا مثل اين آيه

وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَيهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ وَلَكِن كَذَّبُواْ فَأَخَذْنَاهُم بِمَا كَانُواْ يكْسِبُونَ 78] و آيات متعدد ديگر و چنان كه در نهج البلاغه به صراحت بيان شده است اين يك اصل بزرگ الهى است. اگر تفصيل مطلب را بخواهيد به رساله (بداء) اينجانب مراجعه نماييد.

ص: 58

بداء در امر غيبت

29. آيا براى خدا در امر غيبت امام زمان عليه السلام بداء حاصل مى شود، مثلًا به علت معاصى زياد مردم، امام زمان را بميراند ولى نور آن حضرت باقى باشد؟

ج. اصل وجود امام زمان عليه السلام از امور بدائيه نيست و ظهور آن حضرت و پركردن زمين از عدل و داد و جهانى شدن اسلام از امور حتميه است كه وقوع آن تخلف ناپذير است تا آن حدّ كه همه مسلمانان روايت كرده اند: «اگر يك روز هم از دنيا باقى نمانده باشد و آن حضرت ظهور نفرموده باشد، آن روز را خدا آن قدر طولانى مى فرمايد كه آن حضرت ظهور كند و عالم را كه پر از ظلم و جور شده پر از عدل و داد فرمايد»(1). در وجود يا عدم مثل اين موضوع؛ نه صدقه و نه دعا و نه كار خير و عمل صالح و يا گناه تأثير ندارد. بلى، دعا در تعجيل در امر فرج آن حضرت ممكن است مؤثر شود كه دستور فرمودند:

«أَكْثِرُوا الدُّعَاءَ بِتَعْجِيلِ الْفَرَج»(2)

ص: 59


1- 79. ( 1). بحار الانوار، جلد 51، باب 1، حديث 26.
2- 80. ( 2). همان، جلد 52، باب 20، حديث 7 ..

فصل دوم: عدل الهى

اشاره

ص: 60

اثبات عدل الهى

30. عدل الهى چگونه اثبات مى شود؟

ج. براى اثبات عدل الهى مى توان گفت: كسى كه ظلم مى كند؛ يا جاهل و نادان است يا نيازمند، يا حريص است و يا مجبور و ... در حالى كه خداوند سبحان از همه اين صفات نقصانى منزّه و مبرا است. پس خداوند متعال به موجودى ظلم نمى كند و عادل است. براى تفصيل بيشتر مى توانيد به كتاب كفاية الموحدين و نيز كتاب كشف المراد علامه حلّى اعلى الله مقامه مراجعه نماييد.

مسأله شرور

خداى رحيم و مسأله شرور

31. چند وقتى است به خاطر مشكلات زيادى كه براى من پيش مى آيد نسبت به خدا و قدرت و رحمانيت او دچار شك و ترديد شدهم و با خود فكر مى كنم كه خدايى نيست و يا اگر هم هست، اداره كردن اين دنيا بر عهده او نيست و يا اين كه در اداره كردن فقط به ثروتمندان و يا ظالمان توجه مى كند. خواهشمندم مرا راهنمايى كنيد.

ج. از آنچه به دستم رسيد بسيار متأثر و متأسف شدم و اميدوارم به لطف الهى هر چه زودتر از اين سراب وهم خارج شده و آنچه از نعمت ها و رحمت هاى

ص: 61

الهى كه همه موجودات را فراگرفته و قابل شمار نيست اندكى را ببينيد و از تسويلات شيطانى رهايى يابيد.

شكى نيست كه

ظَهَرَ الْفَسَادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيدِى النَّاس 81] اختلاف طبقات و تبعيض ها و افكار خرافى و گناه و معصيت ها فراگير شده و در چنين فضايى كه بشر براى خود به وجود آورده تنفس بسيار مشكل شده و نور عقل و فهم صحيح بدون هم نشينى با اهل ايمان و علماء ربّانى دست خوش ضعف و كم سويى مى شود و انسان را به مهلكه و خطرات عظيم مى كشاند.

انسان با ايمان به نور ايمان، با فقر و محروميت ها نيز در طاعت الهى سستى نمى كند و آنچه از بدبختى هاست، از ناحيه رفتار و روش هاى خود مردم است كه اطاعت و راهنمايى هاى الهى را رها نموده و به سليقه خود رفتار مى كنند و اين از جهات فردى و اجتماعى مصيبت هاى غيرقابل جبران براى همگان فراهم مى آورد، ولى در عين حال قوت ايمان در مؤمنين ايشان را در صراط مستقيم پايدار نگه مى دارد.

يكى از علل اين كج انديشى ها، جهل و نادانى است كه انسان جاهل بسيارى از حوادث را- كه بسا عين مصلحت او باشد-، شر و ضرر براى خود مى شمارد. بدنگرى به پيش آمدها، بيمارى خطرناك روانى است كه استراحت و آرامش را بر شخص حرام مى نمايد و عكس آن، نيك نگرى از بهترين حالات روحى است كه شخص با آن، آرامش خود را حفظ مى كند و براى هر پيش آمد به ظاهر بد هم، تفسيرى خوب دارد و اين درس بزرگ مكتب قرآن، او را همواره بدون اضطراب و با اعتماد تمام و قوت قلب نسبت به حال و آينده مى سازد:

وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيئاً وَ هُوَ خَيرٌ لَكُمْ وَ عَسى

ص: 62

أَنْ تُحِبُّوا شَيئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللهُ يعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ 82]

و اما شما برادر عزيز توجه داشته باشيد كه خداوند متعال چقدر به شما نعمت داده است؟ مگر مى توان نعمت هاى خدا را شمارش نمود؛ نعمت عقل، ايمان، سلامتى، ولايت اهل بيت عليهم السلام، سلامتى پدر و مادر، سلامتى ارحام و اقوام و ...؟ شما فقط كمبودها را نبينيد، شايد آن هم به مصلحت شما باشد. البته لازم است انسان تلاش كند و

وَأَن لَّيسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى 83] در هر حال بنده هم براى شما دعا مى كنم آنچه خير است خداوند متعال به شما عنايت فرمايد.

افراد ناقص الخلقة

32. چرا خداوند در بدو تولد، بعضى انسان ها را با معايبى مى آفريند كه آن معايب باعث مى شود انسان نتواند هم چون ساير انسان ها به كمال برسد، به عنوان مثال اگر شخصى نابينا متولد شود هيچ گاه نمى تواند مثل انسان بينا پيشرفت كند و از زندگى بهره ببرد. چگونه اين رقابت نابرابر براى رسيدن به كمال و بهره بردن از زندگى با عدل آفريدگار هستى بخش برابرى مى كند؟

ج. عالم ما، عالم طبيعت است، علاوه بر آن كه انواع نبات و حيوان هر كدام با استعداد خاص خود هستند و با هم فرق و تفاوت دارند، مثلًا شكوفه هاى درختان

ص: 63

هر كدام رنگ و بو و زيبايى خود را دارند يا ميوه ها هر كدام طعم و مزه خاص دارند؛ يكى شيرين است و يكى تلخ و ... همه سنت و نظامى دارند، حيات و رشد دارند ولى اگر به واسطه بعض عوارض و اتفاقات در نظم آنها اختلالى پيدا شود، مثلًا كشاورز يا باغدار كوتاهى كند، درخت چنان كه بايد رشد نمى كند. انسان و حيوان نيز از اين وضعيت مستثنى نيستند، هر كجا كمبود يا نقصى پيدا شد، به علل خاصى است، مثلًا اعمال والدين بسا در چگونگى تكوّن جنين اثر مى كند و خبط و اشتباه آنها با اتفاقات مختلف مانع از كمال موجود مى شود و اين از خواص عالم طبيعت و تكميل و تكامل و اسباب مختلف است غير از اين باشد، عالم اين عالم نمى باشد. در اينجا نكات و مطالب ظريف و دقيق، بسيار است كه در درك آنها آشنايى با علوم بسيار لازم است. اجمالًا معايب و كمبودها توجيه دارد و كمبودها كه نيست و عدم است آفريده نيست؛

هر چيز كه هست آن چنان مى بايدآن چيز كه آن چنان نمى بايد نيست

نوزادان ناقص الخلقة

33. در سلامت يك انسان از قبل از تولد، مسائل بسيار زيادى دخيل هستند، از جمله آنها رعايت برخى از مسائل رفتارى براى آميزش زن و شوهر، مراقبت مادر از جنين خود هنگام حاملگى و .... چنانچه پدر و مادرى اين امور را رعايت نكنند و فرزندى ناقص به دنيا بيايد، سؤال اينجاست كه آن كودك چرا بايد تاوان اشتباه والدين خود را بدهد؟

ج. مانند اين سؤال در موارد ديگرى نيز مطرح است، مثل اين كه چرا انسانى كه يك لحظه غفلت كرده تا آخر عمر بايد تاوان اشتباه خود را بدهد و احياناً با نقص در اعضاء بدن بايد زندگى را ادامه دهد؟ و صدها نمونه ديگر كه قابل طرح

ص: 64

است. جواب اجمالى كه در اينجا مى توان داد و تفصيل آن در كتب مفصله است اين است كه، تكوين فرزند مثل پيدايش هر موجود ديگرى نيازمند زمينه ها و علل متعددى است كه در صورت كامل شدن آنها خداوند فرزندى تام الخلقة و سالم عطا خواهد فرمود و در صورت نقصان هر يك از آنها، ممكن است كه فرزند ناقص الخلقة متولد شود، مثل هر موجود ديگرى كه در صورت نقصان در علل و زمينه ها ممكن است ناقص به وجود آيد.

در هر صورت فرزندى كه نقصى در اعضا دارد در برابر صبر بر مشكلات و تنگناها داراى اجر و ثواب خواهد بود و خداوند هم تكليفى بيش از آنچه كه در توانش هست از او نمى خواهد و او نيز مانند ديگران مى تواند سعادتمند باشد.

با در نظرگرفتن اين مطلب كه خداى سبحان، صلاح و فساد بشر را بهتر از خود او مى داند مى توان گفت كه اين نقص در خلقت براى اين شخص مصلحتى دارد كه در سلامت او براى او نبوده است.

تفاوت در خلقت

34. با توجه به اين كه مى گوييم خدا زيباست و زيبايى ها را دوست دارد، چرا خداوند عدهى را زشت و عدهى را زيبا خلق كرده است. مگر نمى توانست همه را زيبا خلق كند؟

ج. زشتى و زيبايى به حسب انظار مختلف است و در خلقت و آفرينش خداوند متعال، نقص و كمبود نيست، و اگر شخص با چشم بصيرت و معرفت نگاه كند، در مجموع شكل عالم جميل و زيباست و همان كه در نظر زشت است اگر به همان شكل خود نبود نازيبا بود كه گفتهند:

ابروى تو گر راست بُدى كج بودى بنابر اين در خلقت خدا كجى نيست؛

ص: 65

هر چيز كه هست آن چنان مى بايدو آن چيز كه آن چنان نمى بايد نيست

والبته اين نسبت به امورى است كه به عالم اختيار بشر، ارتباط پيدا نكند، چون در اين عالم بسيارى از امور در مسير تصرفات و مداخلات بشر قرار مى گيرد، و چون بشر جاهل است، زشتى هايى كه بايد آنها را واقعى دانست پيش مى آمد و بسا همان افرادى كه زشت پرورش مى يابند به واسطه همان تصرفات جاهلانه خودشان يا پدر و مادر و حتى ديگران واقع مى شوند.

به هر حال، موضوع در اصل از اسرار خلقت است و تأمل و تفكر در آن موجب مزيد معرفت و بصيرت است:

چنان داده نگارش اين جهان راكه به هرگز نيامد زان گمان را

از او عالم شود انسان منظم كه نه در آن زياد و نه در آن كم

در عين حال، يكى از اسرار بزرگ خلقت، تفاوت بسيار و بى شمارى است كه در مخلوقات است. بايد توجه داشت، تفاوت انواع و افراد اگر نباشد، عالم خلقت از نظام مى افتد.

تبعيض ميان بندگان

35. اگر عدالت از جانب خداوند در حق همه بندگانش رعايت شده است، پس چرا براى مثال يكى هم ثروتمند است و هم بسيارى از نعمت ها را دارد، ولى ديگرى هيچ كدام از اينها را ندارد؟

ج. عدل خداوند به اين معنى است كه هر كارى را مطابق حكمت و مصلحت و درست و بجا انجام دهد، و اما تشخيص اين كه كارى بجا و صحيح انجام شده يا نه، در اين خصوص انسان نمى تواند فهم و درك محدود و ناچيز خود را ملاك و ميزان قرار دهد، زيرا خداوند قادر و بخشنده و غنى است و احتياج به

ص: 66

بندگان ندارد تا خلاف عدالت عمل كند و خداوند عالم به غيب و آينده است و بشر، عاجز از درك اسرار عالم و آينده و غيب است و اگر خداوند در آينده چيزى را كه خيال كند به خاطر نداشتن آن در حق او مضايقه و ظلم شده به او نشان دهد، فهمد كه كار بر طبق عدل بوده است، مثلًا اگر كسى كه فرض كنيد مسجد را نديده، چنانچه مسجد را به او نشان دهند ممكن است اشكال كند و بگويد اين ساختمان ايراد دارد. اطاق به اين بزرگى به چه درد خورد و اينجا آشپزخانه ندارد و توالت ندارد و درب آن نيز بزرگ است و از اين قبيل اشكالات، در حالى كه اگر به او بگويد اينجا منزل و جاى زندگى نيست و براى نمازخواندن جمعيتى زياد و ورود هيئت ساخته شده و بايد به همين شكل باشد قانع شود و فهمد كه ساختمان ايرادى ندارد و خود او در تشخيص، اشتباه كرده است.

جبر و اختيار

جبر و اختيار و مسأله سعادت

36. شنيده ام اگر كسى خداى ناكرده ولد حيض باشد، دشمن اميرالمؤمنين على عليه السلام و خاندانش مى باشد. آيا اين با عدالت خداوند سازگار است كه شخص بدون تقصير، سرنوشتى اين چنينى داشته باشد؟

ج. سخن فوق صحيح نيست و سعادت و شقاوت هر فردى، معلول اعمال و افعال نيك و بد اوست و هيچ كس از بدو تولد شقى و زيانكار به دنيا نمى آيد، بلكه طبق روايات وارده همه انسان ها بر فطرت پاك توحيد و خداشناسى آفريده مى شوند و به مرور زمان در اثر غفلت خودش و نيز تأثير پدر و مادر و اطرافيان

ص: 67

و خلاصه محيط، ممكن است از راه راست منحرف شود و به منجلاب گمراهى سقوط كند. بلى، اگر پدر و مادر مؤمن باشند و نيز آداب اسلامى را- كه در كتاب حليةالمتقين آمده است- هنگام بچه دارى رعايت كنند و بچه را بعد از تولد با محبت اهل بيت عليهم السلام تربيت كنند، اين خودش به عنوان يك عامل مهم ولى نه تمام سبب براى سعادت و خوشبختى فرزند محسوب مى شود، از آن طرف هم اگر فرد تحت القائات گمراه كننده اطرافيان و محيط باشد، اين خودش يك عامل مهم ولى نه تمام سبب، براى شقاوت و بدبختى فرد مى باشد.

بنابراين هر فرد مسلمانى بايد بدون در نظرگرفتن سخنانى، مثل سخن مرقوم در سؤال، به وظايف و تكاليف شرعى خود عمل كند كه ان شاءالله در دنيا و آخرت رستگار و سعادتمند خواهد بود.

جبر و اختيار و محاسبه اعمال

37. در آموزه هاى دينى داريم كه از علل آفرينش عالم، امتحان و آزمايش الهى است. اگر چنين است، چرا برخى در كودكى و قبل از امتحان الهى مى ميرند؟ به علاوه چرا مثلًا به حضرت على اصغرعليه السلام ثواب مى دهند حال آن كه هيچ عمل خيرى را آگاهانه انجام نداده است؟ اگر يزيد بن معاويه نيز در گهواره تير مى خورد و كشته مى شد، آيا به او نيز ثواب زياد مى دادند؟

ج.

يكى مرغ بركوه بنشست و خاست برآن كُه نه چيزى فزود و نه كاست

زمين در جنب اين نه طاق خضراچو خشخاشى بود بر روى دريا

تو خود بنگر از اين خشخاش چندى سزد گر بر بَروت خود بخندى

اگر يك گنجشك كوچك كه بر كوه بزرگى نشسته و اطراف وسيع و پهناور

ص: 68

خود را تا هر كجا ممكن باشد مى بيند و كاينات گوناگون كه در آن كوه و پيرامون و اطراف آن هستند و حساب و شمارشان را جز خدا كسى نمى داند و به زمين و آسمان و ماه و مهر و ستارگان مى نگرد و معلوم نيست چه ادراكى و چه بينشى دارد، مى تواند در كل اين عوالم اظهار نظر كند و قواعد و نظامات آنها را از جهت بود و نبود و اختلافات زير سؤال ببرد؟! و اگر اين گنجشك بر درخت بزرگى كه ميلياردها برگ دارد نشسته باشد، مى تواند از تفاوت هاى برگ هاى اين درخت و پرونده وجود و پيدايش هر كدام و علت كوچك بودن يك برگ و بزرگ بودن يك برگ ديگر چيزى بگويد و اصلًا براى او اختلاف صورت و شكل اين برگ ها كه در واقع همه از هم مشخص مى باشند قابل درك باشد، مى تواند به سرّ اختلافات آنها، به كم و زياد آنها اعتراض كند؟!

بشر هم مى تواند در گزارش هاى تكوينى اين عالم ايراد و اعتراض كند و در علت و فلسفه تفاوت هايى كه در اين عالم وجود دارد و به طور قطع از عددى از يك تا نه كه صد صفر و هزار صفر جلوى آن بگذاريد بيشتر و بيشتر است و چگونگى آنها و اين بودن و آن نبودن هر يك حرفى بزند يا در يكسان بودن و نبودن آنها چرا بگويد؟! اين بشر كه در ميان اين كاينات بى شمار و اين اوضاع پر از تفاوت و فاصله و جدايى ها و همگونى ها خودش از ذرّه كمتر است و همان طور كه امام صادق عليه السلام فرمود: اگر سوزنى در چشم او فرو رود نابينا مى شود و دل او را اگر پرنده كوچكى بخورد سير نمى شود مى تواند در حقايق و اسرار ما سوى الله حرف بزند كه چرا اين، چنين است و آن، چنان؟! بگويد چرا هندوانه با آن بزرگى محصول آن بوته و گياه كوچك و ناتوان است و گردو با آن كوچكى ميوه درختى تنومند و بزرگ است؟! چرا ميكروب ها و ژن ها فعال اند؟! و چرا بوى اين موجود روح افزا و نشاطبخش است و آن ديگرى بد بو و نفرت انگيز است؟! اين موجود اين رنگ را دارد و آن ديگرى به رنگ ديگر؟! اين

ص: 69

تلخ است و آن شور و آن ديگرى شيرين؟!

در اين ميان، بشر، اين موجود به ظاهر بسيار كوچك و در باطن بسيار بزرگ وظيفه اش اعتراض نيست. بايد اين مسير به ظاهر غير متناهى كاينات را تا آنجا كه مى فهمد بپيمايد و تماشا كند و از آن بهره بگيرد، از تضادها و اختلافات عبرت بگيرد و همه را لازم بداند و

جهان چون چشم و خال و خط و ابرو است كه هر چيزش بجاى خويش نيكو است

ببيند. هم آن كودك شيرخوار كه در دامن مادر مى ميرد، و هم آن سالمند صد و بيست ساله را، همه را اعضاء و اجزاء لازم اين عالم بشناسد؛ اين سالمند بايد امتحان بدهد، بايد از استعداد خود بهره بگيرد و اگر هر طور ديگر باشد اين دستگاه بزرگ خلقت ناقص مى شود. كمال آن به همين است كه هست؛

هر چيز كه هست آن چنان مى بايدو آن چيز كه آن چنان نمى بايد نيست

اين نبايد آن چنان باشد كه نيست. عالم تكوين، سراسرش حكمت و قدرت و مشيت و نظام است. عالم تشريع نيز همان جلوه عالم تكوين را دارد كه همه احكام و قوانين و نظام عقاب و عذاب و ثواب همه تحت سير حكمت الهى است؛ نه يزيد بن معاويه مى تواند بگويد چرا من خلق شده ام و چرا در كودكى سقط نشدم، و نه حضرت امام حسين عليه السلام مى فرمايند كه چرا شمر و يزيد، مثل هزاران ديگر در كودكى نمردند تا جنايات عاشورا پيش نيايد؟ اصلًا اين عالم همين است و بايد همين باشد. بشر بايد عالم تكوين را به سير خود واگذارد و در آن تصرفات مجاز بنمايد؛ از آب و هوا و خاك و نور و خواص اشياء استفاده كند. زراعت كند، توليد داشته باشد، صنعت گر باشد و در عالم تشريع و امر و نهى و احكام و هدايت هاى وحيانى مطيع باشد تا به كمال برسد و غير از اين، هر راه ديگرى برود سفيهانه است. او عضو اين عالم است نه صاحب اين عالم.

ص: 70

مديريت كل عالم با صاحب آن است و به تقدير او است:

وَالشَّمْسُ تَجْرِى لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ 84] بايد جوانب آموزنده عالم را تحت مطالعه قرار دهد و روى زيباى آنچه را تضاد مى بيند تماشا كند. خودش را ببيند كه مى تواند با نردبان علم و تفكر و امتحانى كه برقرار است تا كجاها بالا برود و به خود بگويد:

تو را ز كنگره عرش مى زنند صفيرندانمت كه در اين دامگه چه افتاده است؟

كتاب خلقت را بخواند و از راه تسليم و براى مزيد معرفت و پى بردن به مطالب بيشتر، آن را تفسير نمايد.

حوادث طبيعى و رابطه آن با عدل خداوند

38. حوادث ناگوار، مثل زلزله و سيل و كم آبى و قحطى موجب ابتلا ميليون ها بشر و گرفتارشدن كوچك و بزرگ است. اين حوادث چگونه تفسير مى شود كه با عدل خدا و رحيميت و رحمانيت او هماهنگ باشد؟

ج. پيدايش اين عالم بر اساس امتزاج خير و شر و ضرر و نفع و سود و زيان و صحت و مرض و نقص و كمال و بلندى و پستى و عزت و ذلت است كه غير از اين اگر باشد، مثلًا سراسر آن وجدان و خير و نفع و راحتى باشد يا بر عكس، همه ى جلوه هاى آن فقدان و شر و ضرر و ناراحتى و فقر باشد، خلاف مصلحت است.

در صورت نخست، موجبات عمل و بروز استعدادات و سير بشر به سوى علم و رشد فراهم نمى شود و حال توقف و بى تحركى او را از عروج به مدارج كمال

ص: 71

باز مى دارد و اگر شر و سختى و فقدان و فقر عام نباشد، عالم متلاشى مى شود. در هر دو صورت، همه وجدانيات و فضايل از بين مى رود و خصائص عجيبى كه در بشر است به هدر مى رود و ظاهر نمى شود.

همه ظواهر عالم، ظواهر تعطيل و ركود و توقف و انحطاط و انقراض مى گردد. تدبير و تصرف بشر و جلب منفعت و رفع مفسده و ضرر و صبر بر مكروه و احسان محسن و رحم به ضعيف و همكارى و محبت و شيرينى صداقت و امانت و همه ى آنچه كه در اين عالم با اين نظام و برنامه مطلوب بشر است ظاهر نمى شود و اين فضائل- كه شخصيت بشر به آنهاست- در معرض ظهور و بروز واقع نمى شود. منافع و وجدانيات نعمت و مضار و زيان ها، موجب ترقى و بروز كمالات است. در مصائب و شدائد و متاعب، نبايد فقط نظر به موضوع معين و مصيبت خاص در وقت معين داشت، بلكه بايد همه ى حوادث را با هم بررسى كرد تا حكمت هاى كلى اين نفع و ضررها معلوم شود و معلوم شود كه نظام اكمل همين است كه هست و بايد بشر در عرصه اختيار و با استفاده از هدايت عقل و شرع و وحى و نظر در آيات خدا و عجايب خلقت و نظام حاكم بر كل جهان و انواع و اصناف و اجزا و افراد، از اين موقعيت استفاده نمايد.

ص: 72

فصل سوم: نبوّت

اشاره

ص: 73

عدم ارسال رسول در بعض اقوام

39. چرا در بين برخى از اقوام قبل از اسلام، پيامبرى مبعوث نشده است و اگر فرستاده شده است؛ چرا در تاريخ ذكر نشده است؟

ج. آنچه از تاريخ دنيا در كتاب هاى تاريخى ضبط است، گوشه هايى مختصر از حوادث است، آن هم از اين هزاره هاى اخير است. از انبيا و پيغمبران كه شمار آنها را بعضى صد و بيست و چهار هزار گفته اند، جز اين عده معدود و اندكِ بيست و پنج نفر شناسايى نشده اند. تاريخ زرتشت و بودا هم بسيار تاريك است. آنچه مسلّم است اين است كه رشته هدايت هاى الهى به واسطه پيغمبران تا حضرت خاتم الانبياء ادامه داشته است و اگر خود پيغمبران نبوده اند، اوصياء آنها وظيفه هدايت را انجام داده اند. چگونگى و تاريخ يكايك آنها براى ما قابل بررسى و در دسترس نيست، البته كتابى به نام (اثبات الوصية) از مسعودى صاحب مروج الذهب وجود دارد كه مى خواسته رشته وجود حجت در هر عصر را از آدم تا خاتم معرفى كند، ولى آن هم جز در بخش مابعد التاريخ كامل نيست و خلاصه در اين بخش بيشتر از آنچه كه قرآن بر آن دلالت دارد- كه آن هم به طور تفصيل نيست-، كتاب معتبر و مدرك مورد اعتمادى وجود ندارد. آثارى هم كه اخيراً در گوشه و كنار دنيا از تمدن هاى گذشته پيدا مى شود اجمالًا گوياى قدمت تاريخ و تمدن است.

ص: 74

پيامبران غير اولوا العزم

حضرت خضر و قتل نفس

40. اگر قصاص قبل از جنايت صحيح نيست، پس چگونه حضرت خضر آن گونه كه در قرآن آمده است- آن پسر را كشت؟

ج. افعالى كه از آن عبد من عبادالله صادر شد، مأموريت هاى غيبيه الهيه بود كه وجه و جهت آن مثل بسيارى از حوادث كه در عالم واقع مى شود به علل و جهاتى است كه خداوند متعال و ملائكه و اشخاصى كه اين مأموريت ها را دارند، مى دانند و مسأله ارتباطى به برنامه هاى تشريعى و تكليفى الهى ندارد و جنايت و قصاص نيست.

ذوالقرنين يا كوروش

41. ذوالقرنين كيست؟ آيا وى همان كوروش است؟

ج. آنچه از قرآن كريم استفاده مى شود ذوالقرنين شخصيتى ممتاز، با ايمان، عالم و مورد عنايت خاص خداوند متعال بوده است. اصل وجود او و اين كه از نوابغ و نوادر جهان است مسلّم است ولى در اسم او، ملّيت و موطن اصلى، بين مورّخان و هم چنين اهل تفسير اختلاف است؛ مى توانيد به كتاب هاى تفسير، مثل تفسير مجمع البيان و لاهيجى و كتاب هاى تراجم و دائرةالمعارف رجوع نماييد.

ص: 75

پيامبران اولوا العزم

آيات موهم سهو النبى

42. با توجه به آيه 105 سوره نسا

إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَينَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنينَ خَصيماً مى توان گفت كه پيامبر ابتدا قضاوت اشتباه كرده اند و با نزول اين آيه آن را تصحيح نموده اند؟ يعنى مى توان بيان كرد كه پيامبر با وجود معصوم بودن مرتكب اشتباه شده اند.

ج. اين آيه و دو آيه بعد از آن (106 و 107) كه نهى از حمايت از خائنين و امر به استغفار است دلالت بر اين كه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم گناهى صادر شده است ندارد. از اين رقم آيات در مورد گناهان، متعدد هست. اولًا از آن استفاده مى شود كه خدا شخص پيغمبر اعظم صلى الله عليه و آله را نيز مورد اوامر و نواهى خود قرار داده است، و ثانياً ديگران ملتفت مى شوند كه اين اوامر و نواهى در حق همه و صاحبان مقامات على السواء است، و ثالثاً در بعض موارد اگرچه مخاطب شخص حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است، ولى غرض توجيه ديگران به تكليف است. در مثل سفارشى كه در مورد والدين خطاب به حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم است مى فرمايد: «إما يبلغن عندك الكبر احدهما او كلاهما فلاتقل لها اف»(1) در حالى كه پدر و مادر آن حضرت در حيات نبودند، مخاطب حقيقى، مردم و امت آن حضرت مى باشند و اين با نظر به نفس آيه است كه ظهورى در صدور اولى از آن حضرت ندارد؛ و اما بعض روايات كه در تفسير آيه نقل شده است:

ص: 76


1- 85. ( 1). اسراء، آيه 23 ..

اولًا اعتبار كافى ندارند، و ثانياً دلالت بر اين دارند كه بعضى به واسطه سوابق خود و اين كه طرف آنها منافق يا كافر بودند توقع داشتند يا چنان مى دانستند كه در مورد منافق و كافر- اگرچه مسأله نزاع مالى باشد- نبايد محكوم شوند و خدا براى اعلام اين كه اين توقع و انتظار بى جا است وحى فرمود تا بدانند كه جاى گله نيست و بايد پيغمبر صلى الله عليه و آله در حق هر كس باشد حكم به حق كند.

عدم ترك اولى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله

43. در مورد ترك اولى از پيامبر كه در مثل آيه" عبس و تولى" ذكر شده است توضيح دهيد؟

ج. اولًا چنان كه بزرگ استاد فن ادب و تفسير و ساير علوم، علم الهدى سيدمرتضى فرموده است آيات عَبَسَ وَتَوَلَّى أَن جَاءهُ الْأَعْمَى 86] دلالتى بر اين كه مخبر عنه حضرت رسول اكرم صلوات الله عليه وآله باشد ندارد، و ثانياً در مجمع البيان شيخ اجل طبرسى از حضرت صادق عليه السلام روايت مى كند كه او يكى از بنى اميه بوده است. در تفسير شيخ جليل و مفسر اقدم على بن ابراهيم قمى روايت است كه اين فرد عثمان بوده است و شخصى كه مورد اين اسائه ادب شده بر حسب تفاسير، ابن ام مكتوم اعمى بوده است.

برترى رسول اكرم صلى الله عليه و آله بر ديگر پيامبران

44. آيا ارتباط بى واسطه حضرت موسى كليم الله با خداوند دليل برترى بر ارتباط وحيانى حضرت رسول صلى الله عليه و آله نمى باشد؟

ج. به طور كلى همه انواع ارتباط انبياء با خداوند متعال تحت عنوان وحى مندرج مى شود كه وحى اقسامى دارد، مثل صحبت با فرشته و موارد ديگر كه در

ص: 77

كتب مفصله ذكر شده است. از جانب ديگر، هر نبى و پيامبرى داراى لقب خاصى بوده است، مثل حضرت موسى كه كليم الله بوده و مثل حضرت ابراهيم كه خليل الله بوده و حضرت محمّد صلى الله عليه و آله كه حبيب الله بوده اند و اين لقب دليل بر برترى نيست و بالاخره اين كه برترى رسول مكرم صلى الله عليه و آله بر جميع انبياء و اولياء طبق روايات وارده و قرائن و شواهد از جمله متن و نص دين، مثل آيه

ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى فَكانَ قابَ قَوْسَينِ أَوْ أَدْنى 87] كه دلالت بر نهايت قُرب ممكن با خداى تعالى براى آن حضرت دارد و مشهور است كه جبرئيل عرض كرد:

لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقْتُ 88]

گفت بيرون زين حد اى خوش فرمن گر زنم پرى بسوزد پر من

و از روايات معتبرى كه سنى و شيعه روايت كرده اند، روايتى است كه از آن حضرت پرسيده شد: در شب معراج، خدا با چه لهجه و صوتى تكلم كرد؟ جواب فرمود:

«خاطبنى بلغة على بن ابى طالب».(1)

معجزات

45. از اعتقادات ما اين است كه پيامبر داراى معجزات فراوانى بوده است و از طرف ديگر با آياتى در قرآن مواجه مى شويم كه پيامبر در جواب كافران

46.

معارف دين ؛ ج 3 ؛ ص90

ص: 78


1- 89. ( 3). همان، حديث 94 ..

- كه درخواست معجزه مى كنند- مى فرمايند: من هم بشرى هستم، مثل شما و به اسرار غيب آگاه نيستم. اين تناقض چگونه حل مى شود؟

ج. هم شيعه و هم سنى و هر مسلمانى معتقد است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله معجزات متعددى داشته اند. علاوه بر قرآن مجيد- كه معجزه باقى و جاودان رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى باشد و تا امروز و روز قيامت اعلام

وَإِن كُنتُمْ فِى رَيبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَاءكُم مِّن دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ 90] برقرار و همه بشر تا روز قيامت از آوردن مثل آن عاجزند- معجزات بسيار ديگرى هم از آن حضرت صادر شده كه در معتبرترين كتب تاريخ ضبط شده است. در كتاب شريف منتهى الآمال مرحوم حاج شيخ عباس قمى رحمه الله در احوال حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله چنين آمده است: «بدان كه از براى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلّم معجزاتى بوده كه از براى غير آن حضرت از پيغمبران ديگر نبوده و نظير معجزات جميع پيغمبران از آن حضرت به ظهور آمده است و ابن شهر آشوب نقل كرده كه چهار هزار و چهارصد و چهل بوده معجزات آن حضرت، كه سه هزار از آنها ذكر شده است.» براى اطلاع بيشتر به كتاب هاى معتبر تاريخ و حديث از شيعه و سنى مراجعه نماييد.

رسول اكرم

صلى الله عليه و آله

وبرده دارى

47. آيا درست است كه در بدو ظهور اسلام، پيامبر، خريد يا فروش كنيز و غلام را اجازه مى دادند؟

ج. به طور كلى احكام غلام و كنيز در فقه مطرح است، ولى دين مبين اسلام

ص: 79

برترى را بر پايه تقوى مى داند كه از بدو ظهور اسلام تاكنون و از اين به بعد هم همين طور است، يعنى فرد آزاد اگر تقوى نداشته باشد فضيلتى ندارد و غلام و كنيز اگر اهل تقوى باشند، صاحب فضيلت هستند و بر فردى كه تقوايش كمتر باشد، فضيلت دارند؛ و اين ربطى به وجود اشخاصى به نام غلام و كنيز كه خريد و فروش مى شده اند ندارد، يعنى همان غلامِ در معرضِ خريد و فروش اگر متقى باشد بر فرد آزاد بى تقوايى كه قابل خريد و فروش نيست برترى دارد.

اين خريد و فروش منشأ فضيلت يا عدم فضيلت نيست، بلكه شأنى از امور مربوط به امور مالى دنيوى است كه نظر به مصالح و اوضاعى كه در آن عصر بوده، لغو نشده است، ولى اصلاحات اساسى در آن به عمل آمده و زمينه هاى متعدد بر حسب آيات قرآن مجيد و روايات براى آزادشدن غلام و كنيز قرار داده شده است و از عبادات مهم، آزادكردن غلام و كنيز است. حتى زيد بن حارثه كه يكى از شخصيت هاى بزرگ و افضل از بيشتر صحابه است، غلامِ آزادشده ى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى باشد.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله؛ رحلت يا شهادت

48. برخى از بزرگان شيعه، معتقدند كه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله به شهادت رسيده اند و به بعض روايات استناد مى نمايند. نظر شما در اين مورد چيست؟

ج. بر حسب بعض روايات، حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله به شهادت رسيده اند و خبر مروى از حضرت امام حسن عليه السلام است؛ يكى

«مَا مِنّا إلّا مَقْتُولٌ أو مَسْمُومٌ»(1)

و ديگرى به اين لفظ است

«مَا مِنَّا إلّا مَسْمُومٌ أو مَقْتُولٌ»(2)

ص: 80


1- 91. ( 1). بحار الانوار، جلد 27، باب 9، حديث 18.
2- 92. ( 2). همان ..

در هر حال، روايات در اين باب، يقين بخش نيست و چون متواتر نيست از اظهار نظر قطعى معذورم.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و فتنه بنى قريظه

49. امروزه بعضى از مخالفان، يك سرى وقايع را بزرگ نمايى مى كنند و اسلام عزيز را بد جلوه مى دهند. يكى از اين موارد جنگ بنى قريظه است. چنانچه امكان دارد به شبهات ذيل در اين باره پاسخ دهيد:

1. آيا پيامبر دستور دادند تا تمام مردان بالغ كشته شوند؟

2. مى گويند پيامبر دستور فرمودند كه يهودى ها را آزمايش كنند و اگر موى زهار آنها درآمده آنها را اعدام كنند. آيا اين صحت دارد؟

3. در جايى خواندم كه زبير و على عليه السلام نوجوانان بنى قريظه را اعدام كردند. آيا اين سنديت دارد؟

ج. بر حسب تواريخ معتبر، يهود با اين كه تا قبل از بعثت رسول اكرم صلى الله عليه و آله از ظهور آن حضرت خبر مى دادند، از وقتى كه اسلام را رو به پيشرفت و استقبال روزافزون مردم را از آن ديدند و با اين كه دعوت اسلام را به توحيد خالص و دعوت انبياء گذشته؛ ابراهيم و موسى و عيسى مى ديدند و اعلام رسمى

قُولُواْ آمَنَّا بِاللّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَينَا وَمَا أُنزِلَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَقَ وَيعْقُوبَ وَالأسْبَاطِ وَمَا أُوتِى مُوسَى وَعِيسَى وَمَا أُوتِى النَّبِيونَ مِن رَّبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَينَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ 93] را مى شنيدند، با نهضت توحيدى اسلام، حسودانه و در كمال تعصب و حيله و

ص: 81

نيرنگ و نفاق معارضه مى كردند و آنچه از جانب آنها ضربت به اسلام وارد مى شد، بسيار بيشتر و گسترده تر از معارضان رسمى و مشركان و بت پرستان بود؛ بت پرستان مخالفت خود را پنهان نمى كردند و علناً جنگ هاى متعددى عليه اسلام و مسلمانان بر پا مى كردند، اما يهود در خفاء با توطئه ها و تحريك مشركان و بت پرستان و وعده همراهى با آنها، بت پرست ها را بسيج مى كردند و به آنها دلدارى مى دادند و حتى مى گفتند: بر حسب كتاب هاى ما اين نهضت شكست مى خورد؛ شما مقاومت كنيد كه پيروز مى شويد.

خلاصه بر خلاف انتظار- با اين كه به اصطلاح، اهل كتاب بودند- به بت پرست ها مى گفتند: دين شما از دين اسلام كه توحيد ناب بود بهتر است؛ بى شرمانه شرك را بر توحيد برترى مى دادند. اين كه بت پرستى و بت پرستان را بر خداپرستى و مسلمانان ترجيح مى دادند چيز كمى نبود. قرآن، اين برنامه ى خصومت بسيار شديد را در سوره نساء بيان مى فرمايد:

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبًا مِّنَ الْكِتَابِ يؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ هَؤُلاء أَهْدَى مِنَ الَّذِينَ آمَنُواْ سَبِيلًا(1) قرآن هم مخاطبان خود را به تعجب مى اندازد كه نمى بينى اينها با اين كه نصيبى از كتاب داده شده اند كه بايد از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و دعوت توحيدى او حمايت كنند، مى گويند: اينها (بت پرست ها و مشركان) بر آن خداپرستان و موحدين كه به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله ايمان آورده و موحد و يكتاپرست شده اند برترى دارند.

حاصل اين كه فتنه يهود و توطئه هاى آنها عليه اسلام و خيانت هاى متعددى كه

ص: 82


1- 94. ( 1). نساء، آيه 51 ..

كردند و عهدشكنى هايى كه پيش گرفتند، خطر بسيار عظيمى براى اسلام و مسلمين و آن دعوت ناب و پاك نوپا بود. آنان در عين حال كه كفار را تشويق به مقاومت مى كردند و آنها را در ضديت با اسلام مجهز مى نمودند، هدف ديگرى كه داشتند سيطره بر كل منطقه بود كه با اين توطئه ها هم به گمان خود مسلمان ها را از ميان بر مى داشتند و هم بت پرستان و مشركان را ضعيف و تحت الحمايه خود قرار مى دادند. قرآن، عداوت شديد يهود را با مؤمنان اين گونه بيان مى فرمايد:

لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِينَ آمَنُواْ الْيهُودَ ...(1) نقش بنى قريظه در اين فتنه ها و براندازى كامل اسلام و مسلمانان بسيار حساس بود و نه فقط از نظر شخص رسول الله صلى الله عليه و آله مخفى نبود، بلكه بر مسلمان ها نيز آشكار شده بود كه اينها هميشه سرّى و پنهانى خيانت مى كنند و از پشت به مسلمان ها خنجر مى زنند.

مسلمان ها ديگر مجامله و مسامحه با آنها را نمى پذيرفتند و حلم و بردبارى پيغمبر درباره آنها بر ايشان گران بود؛ اينها تا باشند و هستند فتنه ها خاموش نمى شود و جامعه نوپاى توحيد به امنيت و آرامش نمى رسد؛ بايد قلع و قمع شوند.

نبايد بيش از اين، چشم از خيانت هاى يهود فرو بست. شخص حضرت رسول صلى الله عليه و آله شايد از اين كه از آنها مى خواست به امر خود حضرت تسليم شوند، مى خواست به اين تسليم ظاهرى آنها جواب مثبتى بدهد تا كار به حكمى كه خود يهود به حكمش گردن نهادند و حكم مورد انتظار همه را صادر كرد منتهى نشود از آنها مى خواست كه به حكم او تسليم شوند، اما آيا باز هم تعصب و كينه يهود از مسلمانان كار خود را كرد. آنها مى دانستند كه به هر كس حكميت بدهند، حكمش تار و مار كردن اين گروه و برقرارى امنيت در منطقه هست و نسبت به سعد بن معاذ احتمال موافقت و مسامحه مى دادند. پس او را حَكَم قرار

ص: 83


1- 95. ( 1). مائده، آيه 82 ..

دادند و او هم مى ديد كه بايد سران فتنه از سر راه برداشته شوند. اجمالًا آنچه مسلّم است افرادى كه توطئه گر بوده و مى توانستند اين رشته توطئه را ادامه دهند به حكم سعدبن معاذ اعدام شدند، ولى اين خصوصيات كه اينها چند نفر بودند و فقط كسانى از آنها را كه مى توانستند اسلحه بردارند و با مشركان همكارى كنند يا از سران فتنه بودند اعدام شدند يا همه مردهاى بالغ آنها حسب حكم سعد اعدام شده باشند و اين كه چه كسى آنها را اعدام مى كرده و همه افراد مسلمان به سهم خود وارد بودند يا به صورت ديگر اين تفصيلات، همه خبرِ واحد است و ثابت و قطعى نيست و شايد كه در بيان آن نقل كنندگان- كه به زعم خود مى خواستند خذلان يهود را بيشتر بگويند- مبالغه كرده باشند و اين احتمال به نظر اينجانب و هر محقق در تاريخ بعيد نيست و تفاصيل را نمى توان ثابت دانست و طبق آن نظر داد. خداوند متعال بشريت را از فتنه هاى يهود، مخصوصاً صهيونيسم در اين عصر هم محافظت فرمايد و دنيا و اقتصاد دنيا و سياست دنيا را از شر فتنه هاى آنها حفظ فرمايد.

فايده صلوات بر پيامبر و خاندانش

50. با توجه به اين كه پيامبر و خاندان بزرگوارش نيازى به درود و صلوات ما ندارند، صلوات چه فايده اى دارد؟

ج. صلوات بر حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و خاندان مطهرش آثار و فوائد بسيار زيادى دارد كه بعضى از علماء و دانشمندان كتاب هاى ويژه اى براى آن نوشته اند. به طور خلاصه عرض مى شود ذكر صلوات، تعظيم نمودن آن بزرگواران است و وظيفه امت اين است كه در مقابل زحمات رسالت و امامت كه قابل احصاء و شمارش نيست، آنان را تعظيم و تجليل نموده و هميشه از حضرات معصومين

ص: 84

عليهم السلام به بزرگى ياد نمايند و از طرف ديگر از خداوند متعال مى خواهيم درجه و رتبه آنان در آخرت بالاتر شود كه هر چه رتبه آنان بالا رود براى امت آنان فايده بيشتر دارد. البته از نظر ظاهرى هم صلوات آثار زيادى دارد كه در كتب ادعيه و روايى ذكر شده است، مثلًا اگر كسى صد مرتبه صلوات يا بيشتر بگويد و متوسل به آن بزرگواران شود، اميد است به حاجت خود برسد و يا در روايات داريم اگر كسى در دعاهاى خود اول و آخر صلوات بفرستد و در ميان حوائج خود را بخواهد خدا حاجت او را برآورده مى كند. مسلمانان بايد با شعار صلوات، احساسات و افتخار خود را به مسلمان بودن به هويت اسلامى اعلام نمايند.

سواد رسول اكرم صلى الله عليه و آله

51. آيا درست است كه پيامبر صلى الله عليه و آله سواد خواندن و نوشتن نداشتهند؟

ج. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پيش كسى درس نخوانده و به الهام الهى همه چيز مى دانست و قدرت بر خواندن و نوشتن هم داشت، ولى با دست مبارك خود چيزى ننوشت. و شايد هم چيزى را نمى خواند تا كسى گمان نكند كه دعوت آن حضرت و آيات قرآن مجيد را از خواندن كتاب و درس و مدرسه مى فرمايد. همه مقامات حضرت، لدنى و وحيانى است و به گفته شاعر:

ص: 85

نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسأله آموز صد مدرّس شد

تعدد زوجات پيامبر

52. فلسفه چند همسرى پيامبر صلى الله عليه و آله را- با توجه به اين كه برخى اصرار بر اين دارند كه هدف ايشان را العياذ بالله هدفى مادى و در راستاى اغراض جنسى قلمداد كنند- بيان فرماييد؟

53.

ص: 86

ج. در پاسخ به اين سؤال لازم است نخست يك بخش مهمّ از تاريخ زندگى حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله را دقيقاً تحت مطالعه قرار دهيم تا بدانيم ازدواج هاى آن حضرت با زنان متعدد بر اساس فشار غريزه جنسى و براى كامجويى غيرمتعارف نبوده و در اين جهت در حداقل و تحت الشعاع مطالب و مسائل سياسى و اجتماعى و اخلاقى بوده است، و به عبارت ديگر آن مسائل، اصل، و موضوع زناشوئى، مثل فرع بوده است. در عين حالى كه معاشرت به معروف آن حضرت با همسران و اخلاق او در خانواده در عالى ترين سطح قرار داشته و الگو و نمونه و مورد تأسى است، اما برحسب اقتضاى طبيعت، قوت و تحريك و تهييج غريزه جنسى در جوانى است و در اين بخش است كه در ازدواج و اختيار همسر، غرض اصلى بيشتر اگر گوييم همه اشباع غريزه جنسى در كاملترين وجه ممكن است. در اين بخش كه از رسيدن به سن بلوغ آغاز مى شود، قوت و حدّت آن روزافزون مى گردد و در سن بيست تا بيست و پنج و سى در كمال ظهور است.

در اين بخش از زندگى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلّم هيچ كارى كه نشان بدهد آن حضرت صرفاً در مقام اشباع غريزه جنسى باشد، ظاهر نگشته و در نهايت متانت و وقار و اعتماد به نفس، عمل فرموده است. و ازدواج هاى ديگر در بخش دوم و بلكه سوم عمر آن حضرت واقع شده است.

پيغمبر صلى الله عليه و آله در سن 21 سالگى يا 25 سالگى با همسرى كه با او فاصله سنى داشت و او هم در وقار و عفاف، بى همتا بود با وجود آن تفاوت سنى، ازدواج فرمود و اين همسر، حدود 25 سال، تنها همسر آن حضرت بود و ازدواج هاى ديگر آن حضرت، پس از سن بيش از 50 سالگى- كه غريزه جنسى دوران كاهش و ضعف را سپرى مى نمايد- واقع شده است. از سوى ديگر در

ص: 87

عرف آن زمان ازدواج زنان و دختران در سنين پايين تر متداول بلكه مورد استقبال و علاقه خانواده دختر بود و بسا توقع و انتظار داشتند و اين كه سن مرد با دختر تفاوت زياد داشته باشد اصلًا عيب نبود، خصوصاً اگر ازدواج تحت روابط خاص، مثل پيوستگى دو قبيله و دو خانواده با هم و جهات ديگر قرار مى گرفت و در اين شرايط ازدواج مرد هفتاد ساله هم با دختر نه ساله مطلوب بود.

حضرت رسول صلى الله عليه و آله بعد از حضرت خديجه با سوده بنت زمعه كه زنى سالمند بود ازدواج كرد، و ازدواج با عايشه بر اساس همان شرايط خاص بود، چنان كه با حفصه دختر عمربن الخطاب نيز ازدواج حضرت بر اساس يك انتخاب جهت مديريت خانه و بانوى منزل نبود. وقتى حفصه شوهرش را از دست داد؛ بر عمر بن الخطاب تحمل نفقه او به واسطه فقرى كه داشت سنگين بود، به همين سبب به عثمان پيشنهاد ازدواج او با دخترش را داد، عثمان قبول نكرد. از ابوبكر هم خواهش كرد او هم نپذيرفت. اين جريان را به حضرت عرض كرد و از آن دو گله كرد، حضرت او را به همسرى پذيرفتند كه در واقع فقر عمر، بر او سنگينى ننمايد.

اين ازدواج ها تحت شرايطى بوده كه بسا بعض آن شرايط بر ما مجهول باشد. به هر حال مطلبى كه در ازدواج با عايشه مطرح نبوده و بر هر محقق در تاريخ و سيره رسول اكرم صلى الله عليه وآله معلوم است كه اين طور نبوده كه پيغمبر صلى الله عليه و آله خواسته باشند جهت اشباع غريزه و التذاذ جنسى با دخترى ازدواج كرده باشند، اصلًا و ابداً اين نبوده است و اين برنامه را ابوبكر و خاندانش استقبال كرده و قطعاً اظهار ميل و علاقه كرده اند كه به اين وسيله با خاندان رسالت و نبوت بپيوندند و به اين اميد كه حضرت از او صاحب فرزندى بشوند كه به مقصود نرسيدند.

ص: 88

پس از اين مطالب تذكر مى دهم كه اين توضيحات به عنوان كسى است كه فقط با قطع نظر از نبوت و رسالت و ايمان به آن حضرت، سيره و زندگى آن حضرت را بررسى مى نمايد و الّا از نظر يك مسلمان، اعمال و رفتار پيغمبر صلى الله عليه و آله تحت عنايت خاص الهى بوده و در مسير مقاصد بزرگ و مأموريتى كه داشته انجام شده است. جايى كه اميرالمؤمنين عليه السلام آن حضرت را اين گونه توصيف مى نمايد كه از هنگام ولادت در تمام مراحل تحت عنايات خاصه الهيه بوده است و هر چه بر آن حضرت گذشته و از او صادر شده است، برنامه اش تنظيم خدايى داشته است، جواب اين سؤالات معلوم و جاى سخن و ايراد نيست.

موسيقى در استقبال از پيامبر

54. آيا قضيه پايكوبى و آواز و موسيقى در استقبال از پيامبر صلى الله عليه وآله هنگام ورود به مدينه صحت دارد؟

ج. امر مذكور در سؤال، قطعى نيست؛ و بر فرض اين هم كه قطعى باشد، دليل بر جواز نيست، چون ابتداى اسلام بوده و پيامبر اسلام، احكام را به تدريج بيان فرموده اند، و چنان نبوده كه همه محرّمات را در همان اوايل بيان كنند.

آزادشدگان پيامبر

55. آيا اشخاصى كه نزد پيغمبر صلى الله عليه و آله خدمت مى نمودند، برده آن حضرت بودند؟

ج. برخى از آنان را پيامبر اكرم صلوات الله عليه و آله آزاد فرمودند كه مثل سلمان و زيد بن حارثه چنانچه مشهور است، پس از آزادشدن در محضر آن حضرت باقى ماندند.

ص: 89

قرار بين پيامبر و قبيله بنى غطفان

56. پيغمبر صلى الله عليه و آله در جنگ احزاب به قبيله بنى غطفان فرموده بودند كه در صورت بازگشت از جنگ، يك سوم محصول خرماى مدينه را به آنها مى دهد. چرا اين پيشنهاد حضرت عملى نگرديد؟

ج. قرار بين حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و بنى غطفان منجّز نشد و چنان كه در تواريخ معتبر آمده است، به علت اظهار وفادارى و اعلام شجاعت و فداكارى كه از سعد بن عباد و سعد بن معاذ شد، آن قرار رسميت نيافت، و به شهادت شهود نرسيد. مى توانيد براى اطلاع بيشتر، به سيره ابن هشام 96] و تواريخ ديگر رجوع نماييد.

ص: 90

فصل چهارم: امامت و مهدويت

اشاره

ص: 91

[امامت و مهدويت

حاكميت در اسلام

57. در زمان حضرت على عليه السلام با توجه به اين كه ولايت امرى الهى است، اگر مردم امام را براى رهبرى و حاكميت بر مسلمين نمى خواستند، آيا ايشان مى توانستند خود را بر مسلمانان تحميل كنند؟

ج. اينجا مسأله تحميل شخصى نيست و نظام، نظام الهى است نه از نظامات عرفى كه پر از نقص و عيب و نارسائى است. حاكم، حاكم به اصطلاح دموكراسى نيست كه روى اغراض شخصى و جزئى و جلب نظر يك رقاصه مشهور يا يك خواننده يا يك برنده جايزه يك بازى تكواندو بر كرسى رياست مى نشيند. حاكم نظام الهى است كه به نصب و تعيين خدا، شخص برازنده و صالح ترين افراد، مثل على عليه السلام نصب مى شود و مأموريتش، اقامه عدل و اصلاح امور جامعه است.

همه بايد از او اطاعت كنند و براى برقرارى نظام به وسيله او همكارى نمايند، مع ذلك اگر چنان باشد كه مردم همكارى نكنند بر امام واجب نيست كه اقدام نمايد، چنان كه در سيره اميرالمؤمنين عليه السلام همه اين جلوه ها نمايان شد و در پايان خطبه شقشقيه سياست شرعى خود را اعلام مى كند كه مى فرمايد:

«أَمَا وَ الَّذِى فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ

ص: 92

مَظْلُومٍ لَأَلْقَيتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَيتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا»(1)

اين عبارات طلايى و روح بخش نشان مى دهد كه در عين حال كه اين نظام الهى است و على عليه السلام به نصب و تعيين خدا حاكم است، مردمى است و نظامى از آن پاك تر نيست.

مرجعيت علمى و دينى ائمه عليهم السلام

58. آيا هر مسلمانى به خودى خود مى تواند مسائل دينى خويش و احكام شرعى را از قرآن كريم استنباط كند؟

ج. قرآن و اهل بيت عليهم السلام با هم حجّت هستند نه به تنهائى، يعنى در زمان حضرت رسول اكرم صلوات الله وسلامه عليه و آله، قرآن و حضرت رسول حجّت بودند و در زمان حضرت امير، قرآن و حضرت امير و در زمان امام حسن مجتبى، قرآن و امام مجتبى عليه السلام و همين طور تا آخر ائمه عليهم السلام و اگر كسى تنها به قرآن اكتفا كند، گمراه مى شود و به احكام الهى نمى رسد و در جهل مى ماند كه نتيجه اش حزن و اندوه دائم و عذاب و هلاكت ابدى است و هيچ عاقلى خود را در چنين مهلكه اى قرار نمى دهد. و نيز بايد دانسته شود كه قرآن مشتمل بر آيات محكمه و آيات متشابه است؛ نسبت به آيات متشابه كه هيچ كس نمى تواند درباره مقصود كه داراى احتمالات متعدّده است اظهار نظر كند و يك احتمال را در بين احتمالات، به ظنّ و گمان خود اختيار كند، چون عمل به ظن و استحسان است نه عمل به قرآن، بلكه بايد معنى آيه توسّط مفسّرى كه عقلًا و نقلًا، معصوم است و خطا و گناه نمى كند بيان شود و آنها خاندان عصمت و طهارت يعنى ائمه هدى عليهم السلام- كه قرآن بر آنها نازل شده است- مى باشند، و آيات محكم نيز از

ص: 93


1- 97. ( 1). نهج البلاغة، خطبه 3 ..

جهت عام و خاص و اطلاق و تقييد و الفاظ مشترك و معنوى و منطوق و جهات مختلف ادبى، مدلولش مورد احتمالات متعدد و استظهارات مختلف واقع مى شود كه ترجيح اين احتمالات ولو دو احتمال باشد بر ديگرى، بدون رجوع به مفسر معصوم و منصوص، جايز نيست.

ولايت، معيار قبولى اعمال

59. آيا شيعيان فقط وارد بهشت مى شوند يا مسلمان بودن براى ورود به بهشت كفايت مى كند؟

ج. ملاك قبولى اعمال، ولايت امام اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام و حضرات ائمه معصومين سلام الله عليهم اجمعين است، و در روايت آمده است: «اگر كسى هزار سال و پس از آن هزار سال و بعد از آن هزار سال، ميان صفا و مروه عبادت كند تا جايى كه مانند يك مشك خشك باشد ولى محبت ما را درك نكند، خداوند او را بر رو در آتش خواهد افكند».(1) و در حديثى از طريق اهل سنت وارد شده كه:

«لايجوز أحَدٌ الصِّرَاطَ إلّا مَنْ كَتَبَ لَهُ عَلِىّ الجَوَازَ»(2)

تبرى از دشمنان

لعن دشمنان اهل بيت عليهم السلام

60. آيا لعن دشمنان اهل بيت عليهم السلام در مجامع عمومى اشكال دارد؟

61.

ص: 94


1- 98. ( 1). قال رسول الله صلى الله عليه و آله: \iُ لَوْ أَنَّ عَبْداً عَبَدَ اللهَ بَينَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ أَلْفَ عَامٍ ثُمَّ أَلْفَ عَامٍ ثُمَّ أَلْفَ عَامٍ حَتَّى يصِيرَ كَالشَّنِّ الْبَالِى ثُمَّ لَمْ يدْرِكْ مَحَبَّتَنَا أَكَبَّهُ اللهُ عَلَى مَنْخِرَيهِ فِى النَّار\E بحارالانوار، جلد 23، باب 13.
2- 99. ( 2). الرياض النضرة، جلد 2، صفحه 177 ..

ج. هر كسى كه اهل ظلم باشد، خداوند او را در قرآن لعنت فرموده است، مخصوصاً اگر به اهل بيت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله ظلم كرده باشد، و اگر در موردى، لعن علنى موجب فتنه و تلف نفس باشد يا آثار سوء ديگرى داشته باشد، بايد خوددارى كرد اما ناسزاگفتن به الفاظ ركيك (غير از لعن) سزاوار نيست.

عدم تصريح به نام امام على عليه السلام در قرآن

62. چرا در باب ولايت معصومين عليهم السلام به خصوص اميرالمؤمنين عليه السلام آيه اى در قرآن وارد نشده است؟

ج. در قرآن مجيد آيات متعددى وجود دارد كه ذكر شأن نزول در آن نشده است، چون واضح و روشن مى باشد، و در بعض موارد، عدم ذكر براى تنظيم موضوع رساتر است، مثل آيه شريفه:

إِنَّمَا وَلِيكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ 100] در وقتى كه آن خاتم بخشى از اميرالمؤمنين عليه السلام صادر شد، اين اعلام و اعلان، بليغ تر از آن است كه بفرمايد: «انما وليكم الله و محمد صلى الله عليه و آله و على عليه السلام».

آيات ديگرى در قرآن است كه خودبه خود حضرت على عليه السلام را نشان مى دهد و ديگران را نفى مى نمايد، مثل اين آيه شريفه:

أَفَمَن يهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يتَّبَعَ أَمَّن لَّا يهِدِّى إِلَّا أَن يهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيفَ تَحْكُمُونَ 101]

ص: 95

اين آيه شريفه تا روز قيامت اعلام مى كند (على هو الهادى، على هو الهادى، على هو الهادى)، و امّا آيه شريفه:

وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَينَا إِلَيهِمْ فِعْلَ الْخَيرَاتِ ...(1) در مورد پيامبران، اين جعل نسبت به مثل آنها و ائمه عليهم السلام هم به حسب نظامى است كه در كل عالم مقرر است و هم عنايات الهيه نسبت به آن بزرگواران است، و آيه شريفه:

وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يدْعُونَ إِلَى النَّارِ(2) درباره كفار هم نسبت آن به خدا به مناسبت اين است كه كل عالم خلقت با نظم و نظامى كه دارد، خلق خداست، و هم از جهت سلب عنايات خاصه و توفيقات از اين كفار است. اين مسأله، شرح مفصل و معانى بلندى دارد كه در اين مختصر، مجال بيان بيشتر از اين نيست.

علت عدم تصريح به نام ائمه عليهم السلام در قرآن

63. چرا نام شخصيتى به مهمى امام زمان عليه السلام و نيز نام هيچ يك از امامانى كه ما آنها را اين قدر ارج مى نهيم، مستقيم در قرآن نيامده است؟

ج. مسأله امام مهدى عليه السلام از مسائلى است كه در عصر حضرت رسول صلى الله عليه وآله و قبل از آن حضرت در بين اهل كتاب معروف بوده است و تصريح به خصوص آن در قرآن لزوم نداشته است و به علامات و جهات ديگر- كه لازم بوده- اشاره شده است، مثل آيه:

ص: 96


1- 102. ( 1). انبياء، آيه 73.
2- 103. ( 2). قصص، آيه 41 ..

وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِى الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يرِثُهَا عِبَادِى الصَّالِحُونَ 104] و آيات متعدد ديگر.

به علاوه در قرآن مجيد چنان كه گفته اند گاه بعضى آيات، لفظش عام و مصداق يا مراد از آن خاص است، مثلًا براى مثل اين آيه:

أَفَمَن يهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يتَّبَعَ أَمَّن لَّا يهِدِّى إِلَّا أَن يهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيفَ تَحْكُمُونَ 105] مصداق براى من يهدى الى الحق غير از اميرالمؤمنين و ائمه تا حضرت مهدى عليهم السلام نيست.

به اين صورت، معرفى اشخاص با بيان وجه آن از تصريح به اسم كمتر نيست، چنان كه من لايهدى الى ان يهدى نيز در برابر ائمه عليهم السلام، مثل اميرالمؤمنين عليه السلام مصداق آن سه نفر و ساير ملوك بنى اميه و بنى عباس و مخالفان ائمه عليهم السلام مقصود است. خلاصه اين كه، موضوع در كمال وضوح است.

علم امام

ولايت تكوينى و علم لدنى ائمه عليهم السلام

64. آيا ايمان به ولايت تكوينى و علم لدنى ائمه اطهار عليهم السلام واجب است؟

ج. عقيده به آن از مراتب معرفت است و شرط صحت ايمان و تشيع نيست، بلكه اعتقاد به عصمت و امامت ايشان و واجب الاطاعه بودنشان براى حكم به

ص: 97

تشيع كافى است. ولى ولايت تكوينى و تصرف آنها در امور تكوينى، بر حسب معجزات متعدد ثابت است، چنان كه عالم بودن آن بزرگواران به علوم لدنى يعنى من جانب الله، نيز ثابت و محقق است.

محدوده علم اهل بيت عليهم السلام

65. علم اهل بيت عليهم السلام محدود است يا نامحدود؟

ج. اين سؤال مجمل است. محدود و نامحدود به چه معنايى مراد است؛ اگر مقصود اين است كه شماره معين دارد يا نه، جواب اين است كه عدد و شماره ندارد، و اگر مقصود اين است كه آيا بخشى از علوم كه ما از عنوان آنها هم اطلاع نداريم هست كه مختص به ذات باريتعالى باشد، اين نيز ثابت است، و آيه وَقُل رَّبِّ زِدْنِى عِلْمًا(1) بر آن دلالت دارد.

عصمت

عصمت؛ اكتسابى يا ذاتى

66. آيا عصمت معصومين عليهم السلام ذاتى است، يعنى اين گونه خلق شده اند يا اكتسابى و در اثر عبادت به اين مقام نائل شده اند؟

ج. در مورد عصمت، ممكن است به اين بيان عنوان شود كه فى الجمله و حسب درجات مختلف اطلاع اشخاص از مصالح يا مفاسد اعمال، همگان ملكه عصمت و خوددارى از گناه و معصيت را دارند، اما قوت اطلاع آنها از قبح گناه و آثار سوئى كه بر آن مرتب مى شود و ايمان آنها به ترتب اين آثار مراتب دارد؛ در بعضى در

ص: 98


1- 106. ( 1). طه، آيه 114 ..

مرتبه ضعيف قرار دارد كه آگاهى او از مفاسد مترتب بر آن ضعيف و در حدّ معين و علمى نيست كه بازدارنده باشد، ولى بعض ديگر صاحب مراتب بالاتر هستند كه گاه علم و اطلاع آنها بازدارنده مى شود و در بعض موارد مؤثر نمى گردد.

هر چه بيشتر شخص ترتب مفاسد را به علم مى بيند، بيشتر عصمت از گناه دارد تا مرتبه اى كه بعض افراد كه صاحب آن هستند، چنان روشن بينى دارند كه خطر را حاضر مى بينند. اين اشخاص كه معدودند، معصومند يعنى مرتكب گناه نمى شوند، مثل كسى كه به ضرر غذاى مسموم معتقد است و آن را تناول نمى كند و خلاصه، عصمت در اشخاص مثل نور است و نورها به حسب مراتب، تاريكى ها را روشن مى سازد تا مرتبه اى كه هيچ تاريكى را باقى نمى گذارد.

نور امام، اعظم انوار است؛ فاصله هاى دور را مى بيند، در عين حال به اختيار گناه نمى كند و غير امام نيز مجبور بر فعل گناه نيست.

بنابراين عصمت يك حال پرهيز از خطر و ضرر است كه عمل آن در اشخاص مختلف مى شود و تا مرتبه عالى عمل مى كند و مثل شعور و درك و عواطف اشخاص متفاوت مى شود. در همه ذاتى است، اما ارادى و اختيارى است. مى توانيد به رساله اى كه حقير در اين موضوع نوشته ام مراجعه نماييد.

توسل

توسل به ائمه عليهم السلام و توحيد

67. در فرهنگ ما عباراتى، مانند «يا اباالفضل حاجت مرا بده، و يا امام رضا مشكل مرا حل كن» رايج است. با توجه به اين كه تمام امور عالم در دست خداست، آيا اين گونه توسل ها با توحيد منافات ندارد؟

ص: 99

ج. به طور كلّى قدرت و ولايت به طور غير مستقيم و به اذن الله بر احيا و شفاى بيماران و توسعه رزق و سازمان دادن كاينات، شرك و غلوّ نيست، بلكه اعطاى اين قدرت به بعضى از بندگان، طبق حكمت و مصلحت لازم است و اينها مجارى فيض خداوند هستند، و چنانچه مقصود از مجارى فيض اين باشد كه ايشان در باطن، وسايل و اسباب و وسايط تربيت و رسيدن فيض الهى به ممكنات مى باشند، كه همه از آنان كسب استعداد و صلاحيت مى نمايند، چنان كه در ظاهر، بسيارى از مخلوقات از آفتاب استفاده مى نمايند و در ادامه ى بقا و رشد و نموّ از آن مدد مى گيرند، مطلب صحيحى است و شائبه شرك و تفويض و غلوّ در آن نيست.

توسل به اهل بيت عليهم السلام براى گشايش كارها و مشكلات، از راه هايى است كه خداوند متعال، بندگانش را به آن توصيه نموده است. بنابراين توسل به ايشان، در واقع تمسك به ريسمانى است كه خداوند براى نجات قرار داده است.

جهت مطالعه بيشتر مى توانيد به كتاب ولايت تكوينى و تشريعى اينجانب مراجعه نماييد.

آيات موهم نفى توسل

69. در گفت وگويى كه با يكى از اهل سنت داشتم ايشان با استناد به آيات 5 سوره فاتحه، 48 بقره، 3 زمر و 100 توبه، توسل را نفى مى كرد. تفسير اين آيات چيست؟

ج. اولًا اهل سنت همه اين عقيده را ندارند. بلكه علماء بزرگ اهل سنّت، توسل را تأييد و آن را سيره مسلمين در عصر متصل به رسالت تا امروز مى دانند و راجع به جواز توسل، بلكه استحباب آن و آثار آن كتاب ها نوشته اند، مثل

ص: 100

«حسن التوسل فى آداب زيارة خير الرسل».

به علاوه، شعراء بزرگ آنها نيز در توسل، بهترين قصايد و اشعار را سروده اند؛ و ثانياً قرآن مجيد صريحاً دستور به توسل مى دهد، قال الله تعالى:

وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا(1) و هم در قرآن است:

وَابْتَغُواْ إِلَيهِ الْوَسِيلَةَ(2) حتى در روايات است كه شخصى كه مى خواست عفو حضرت رسول صلى الله عليه وآله را جلب كند حسنين عليهما السلام را بر دوش گرفت و به وسيله آنها از رسول خدا صلى الله عليه و آله طلب عفو نمود؛ ثالثاً عبادت، بندگى و پرستش و كرنش و نهايت توكل و تواضع به شخص است به عنوان خدابودن و صاحب و حاكم بالاستقلال بودن عالم. ما او را مى پرستيم و براى هيچ كس چنين شأنى قائل نيستيم.

همه انبياء و اولياء را، بنده و محتاج و مخلوق و مرزوق او مى دانيم، و اگر گفته شود كه از آيه سوم سوره زمر استفاده مى شود كه عبادت اعم از اين است كه معبود را خدا بدانيم يا او را دخيل در كار خدا و وسيله تقرب به خدا بدانيم. آيه كريمه اين است:

أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِياء مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى إِنَّ اللَّهَ يحْكُمُ بَينَهُمْ

ص: 101


1- 107. ( 1). نساء، آيه 64.
2- 108. ( 2). مائده، آيه 35 ..

فِى مَا هُمْ فِيهِ يخْتَلِفُونَ 109]

از اين آيه هم استفاده نمى شود كه توسل، شرك و عبادت خدا است.

سخن كفار اين بود كه ما در مقابل بت ها، كمال تذلل و خضوع مى نماييم تا موجب تقرب ما به خدا شود.

مفاد آيه اين است كه اين كمال تذلل و سجده در برابر غير خدا جايز نيست؛ اگرچه به قصد حصول تقرب به خدا باشد. ولى كسى كه متوسل مى شود و چيزى را، مثل دعا و صدقه و هر عمل خير را وسيله قرار مى دهد يا كسى را وسيله قرار مى دهد كه براى او دعا كند يا استغفار نمايد، مثل زيارت قبر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و توسل به پيرمردان و اخيار واطفال و حتى بردن دواب و حيوانات در مقام دعا و استسقا، اين اشياء و اشخاص را عبادت نمى كند بلكه آنها را وسيله قرار مى دهد. فقط چيزى كه در اينجا مى توان گفت كه بايد توسل به وسيله اى باشد كه شرع به آن دستور داده باشد و يا از آن نهى نكرده باشد كه هر چند بدون آن موجب كفر و شرك نمى گردد گاه موجب تشريع و بدعت مى شود.

بنابراين تمسك به آيه 5 سوره فاتحه براى نفى توسل، خارج از موضوع است چرا كه توسل از طرق استعانت از خداوند است؛ و آيه 48 سوره بقره نيز در مورد مشركان و كسانى مى باشد كه محكوم به عذاب و محروم از عفو و مغفرت باشند، نه عصاة مؤمنين يا شفاعت براى كسب درجات بالاتر، و آيات متعدد دلالت بر شفعاء مأذون از خداوند دارند؛ و آيه 3 سوره زمر نيز آيه اى است كه پيرامون آن و عدم ارتباط آن به نفى توسل مشروح توضيح داده شد:

أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِياء ... و آيه 100 سوره توبه وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ .. اصلًا ارتباطى به نفى توسل ندارد.

ص: 102

ذكر فضائل و تجليل از اهل بيت عليهم السلام

آيات و احاديث فضائل اهل بيت عليهم السلام
منظور از" أهل الذكر"

70. منظور از اهل ذكر در آيه شريفه فاسألوا أهل الذكر ...(1) چه كسانى هستند؟

ج. برحسب روايات متعدده، مقصود از اهل الذكر در آيه شريفه، اهل بيت پيامبر عليهم السلام هستند. از جمله حديث شريف:

«عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ فِى قَوْلِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ- فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ. قَالَ رَسُولُ الله: الذِّكْرُ أَنَا وَ الْأَئِمَّةُ أَهْلُ الذِّكْرِ ...»(2)

هنگامى كه از امام عليه السلام درباره تفسير آيه كريمه سؤال مى شود، مى فرمايد: ما اهل بيت پيامبر، اهل ذكر هستيم.

شعر در فضيلت اهل بيت عليهم السلام

71. آيا انشاد اشعار در مدح و ذكر فضائل اهل بيت عليهم السلام و مصائب ايشان منشأ روايى داشته و شرعاً از مستحبات محسوب شود يا خير؟

ج. بلى، منشأ روايى دارد و شعراء معروف، مانند حسان بن ثابت كه در حضور حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله شعر گفت و حضرت فرمود:

«لَا تَزَالُ يا حَسَّانُ مُؤَيداً بِرُوحِ الْقُدُسِ مَا نَصَرْتَنَا

ص: 103


1- 110. ( 1). نحل، آيه 43.
2- 111. ( 2). كافى؛ جلد 1، صفحه 210، حديث 1 ..

بِلِسَانِك»

مؤيد به روح القدس باشى مادامى كه با زبانت ما را يارى مى رسانى».(1)

دعبل و كميت و فرزدق و سيد حميرى و امثال اينها در محضر ائمه عليهم السلام شعر گفتند و آن بزرگواران در حقّ ايشان دعا كردند و آنها را تأييد فرمودند.

حضرت رضا عليه السلام درباره دعبل فرمود: خداوند تو را از هول و ترسى روز قيامت ايمن بدارد و حتى خود آن بزرگوار دو شعر هم به اشعار او افزود(2) و در اين زمينه، روايات بسيار است، حتى از اميرالمؤمنين عليه السلام و حضرت سيدالشهدا عليه السلام، صدور بليغ ترين اشعار ثابت است.

مداحى اهل بيت عليهم السلام

72. اينجانب روضه خوان حضرت سيد الشهداء عليه السلام هستم. بنده را نصيحتى بفرماييد تا مرا به آن بزرگوار نزديك تر كند؟

ج. روضه خواندن و ذكر مصايب اهل بيت عليهم السلام، مخصوصاً حضرت سيدالشهداء عليه السلام، امتياز بزرگى است كه آن را به همه كس نمى دهند.

شما كه بحمدالله نوكرى خاندان طهارت و عصمت را براى خود افتخار مى دانيد، روضه را از مقاتل صحيح بخوانيد، و از اشعارى كه در آن، مناقب و فضايل اهل بيت عليهم السلام آمده است استفاده كنيد، و از خواندن اشعارى كه مقام آن بزرگواران را كوچك جلوه مى دهد خوددارى نماييد، و هدف شما از

ص: 104


1- 112. ( 1). ارشاد شيخ مفيد؛ جلد 1، صفحه 177.
2- 113. ( 2). بحار الانوار؛ جلد 49، باب 17 ..

روضه خواندن، ارشاد و هدايت مردم به خصوص جوانان باشد.

يكى از بهترين وسائل تبليغ، همين مداحى و روضه خواندن است. جنابعالى هم با وعظ، ارشاد و هم با عمل، مروج مكتب نورانى تشيع باشيد، و در همه اوقات، كارهايتان براى خداوند، و كسب رضايت حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف باشد.

تمثال ائمه عليهم السلام

73. در برخى از مجالس، عزادارى منتسب به اباعبدالله عليه السلام را بر اساس شمايلى منسوب به ايشان برگزار مى كنند. نظر جنابعالى در رابطه با اين تصاوير چيست؟

ج. صورت هايى كه به پيامبر اكرم و ائمه معصومين صلوات الله عليهم اجمعين نسبت داده مى شود، خيالى و سليقه اى مى باشد، و بهتر اين است كه دوستداران اهل بيت عليهم السلام احاديث و سخنان آن بزرگواران را با خطّ زيبا نوشته و در مجالس و منازل و بناهاى ديگر نصب نمايند.

عدم تجويز تصويرسازى از معصومين عليهم السلام

74. آيا به تصوير كشيدن چهارده معصوم عليهم السلام در رسانه ها جايز است؟

ج. نشان دادن چهره اين بزرگواران چون حاكى از چهره ى واقعى شان نيست و به اختلاف كسانى كه خود را شبيه ايشان مى نمايند، چهره هاى گوناگون- كه بسا برخى از آنها نامناسب است- ارائه مى شود و به جهات متعدّد ديگى كه مجال شرح آن نيست، موجب اهانت و تحريف بعضى حقايق مى شود و براى هيچ يك از پيامبران و ائمه معصومين عليهم السلام تجويز نمى شود.

ص: 105

امام زادگان

فرزندان ناصالح در ذريه اهل بيت عليهم السلام

75. روزى و غذاى حلال و اعمال نيك و تربيت دينى، در به ثمر رسيدن فرزند صالح نقش بسيار مهمى دارد و از طرفى امامان معصوم عليهم السلام عارى از گناه مى باشند. حال چگونه است كه بعضى از فرزندان آن بزرگواران خطاكار و گنهكار شده اند، مثل جعفر كذاب؟

ج. همان طور كه خود شما توجه داريد، امور مذكوره در به ثمر رسيدن فرزند صالح نقش دارند، ولى علت تامه محسوب نمى شوند، بلكه ممكن است كه در آينده به خاطر غفلت خود شخص و تأثيرات محيط، شخص از صراط مستقيم منحرف شود، هرچند منسوب به خاندان عصمت و طهارت باشد و در مورد فرزند نوح هم در قرآن است كه خداوند فرمود:

إِنَّهُ عَمَلٌ غَيرُ صالِحٍ 114] زيارت اهل بيت عليهم السلام
ثواب زيارت كربلا و مكه

76. زيارت كدام يك از اين دو محل مقدس ثواب بيشترى دارد؛ كعبه يا كربلا؟

ج. بر حسب روايات، زيارت امام حسين عليه السلام در كربلا از حج مستحبى و عمره مستحبى ثوابش بيشتر است، مانند روايتى كه از امام صادق عليه السلام وارد شده است:

ص: 106

«زِيارَةُ قَبْرِ الْحُسَينِ عليه السلام تَعْدِلُ عِشْرِينَ حَجَّةً وَ أَفْضَلُ مِنْ عِشْرِينَ عُمْرَةً وَ حَجَّة»(1)

تبرك جويى

77. حكم تبرك جستن و بوسيدن و كشيدن دست بر منبرها و درهاى مساجد و حسينيهيى كه به نام اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام است چيست؟

ج. اين اعمال، براى اظهار علاقه و محبّت است. بوسيدن منبر نسبت به منبر رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه بالخصوص در آداب زيارت آن بزرگوار وارد شده و در غير آن هم، چون منبر جاى رسول خدا و ائمه عليهم السلام و مقام ارشاد و بيان اصول و فروع دين است، بوسيدن آن مستحسن است، و درب مسجد به جهت انتساب آن به خداوند و درب حسينيه براى انتساب به حضرت سيدالشهداء عليه السلام است؛ و دليل اين امور، فطرت شخص مؤمن و معتقد است.

شما، طفل خود را مى بوسيد و ممكن است اگر فرزند شما از شما دور شده باشد، لباس و اشياء متعلّق به او را ببوسيد. دليلش چيست؟ آيا اين عمل احتياج به آيه و روايت دارد، يا يك امر طبيعى است؟ مورد سؤال نيز چنان كه شرح داده شد چنين است، و همه مضمون فعلى اين دو بيت است و اين دو بيت هم مضمون لفظى آن اظهار علاقه ها است:

أمرّ على جدار ديار ليلى أُقبّل ذا الديار وذا الجدارا

ما حبّ الديار شغفن قلبى و لكن حبّ من سكن الديارا

اذن دخول

78. نظر حضرت عالى در مورد اذن دخول هنگام

ص: 107


1- 115. ( 1). كافى؛ جلد 4، باب فضل زيارة ابى عبدالله الحسين عليه السلام ..

زيارت ائمه عليهم السلام چيست؟

ج. در مورد حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه وارد شده است و در زيارت ائمه عليهم السلام نيز به مناسبت وصايت و خلافت آنها از پيغمبر صلى الله عليه و آله است؛ و چنان كه در حديث مربوط به تفسير آيه:

فى بُيوتٍ أَذِنَ اللّه أَنْ تُرْفَعَ وَ يذْكَرَ فيهَا اسْمُه 116] وارد شده است، اين بيوت، بيوت انبياء و بيت اميرالمؤمنين و حضرت زهرا سلام الله عليهم اجمعين مى باشد.(1)

و در مورد امام زادهى معروف، مانند حضرت معصومه و حضرت عبدالعظيم و حضرت احمد بن موسى معروف به شاه چراغ عليهم السلام به قصد رجاء مانع ندارد.

عزادارى اهل بيت عليهم السلام
الفاظ و عبارات خاص در مداحى

80. آيا گفتن الفاظى، مانند انا عبدالرقية، من سگ زينبم، حسين وجه الله، در عزادارى ها صحيح است؟

ج. به طور كلى هر شعارى كه با توحيد يا ساير اصول عقايد منافى باشد، جايز نيست و بايد از آن جلوگيرى شود. و در مورد كلب، بايد يادآورى شود كه براى اظهار كوچكى و تواضع نسبت به مقام ائمه عليهم السلام اگر در جايى كه مناسبت اقتضاء كند، تعبير به كلب آستان مقدس شود، نشانه علاقه و ايمان است كه سابق

ص: 108


1- 117. ( 2). اشاره به روايت« \iُ قَرَأَ رَسُولُ الله فِى بُيوتٍ أَذِنَ الله أَنْ تُرْفَعَ وَ يذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ فَقَامَ إِلَيهِ رَجُلٌ فَقَالَ: أَى بُيوتٍ هَذِهِ يا رَسُولَ اللهِ؟ فَقَالَ: بُيوتُ الْأَنْبِياءِ. فَقَامَ إِلَيهِ أَبُوبَكْرٍ فَقَالَ: يا رَسُولَ اللهِ هَذَا الْبَيتُ مِنْهَا وَ أَشَارَ إِلَى بَيتِ عَلِى وَ فَاطِمَةَ؟ قَالَ: نَعَمْ مِنْ أَفْضَلِهَا.»\E بحار الانوار، جلد 23، باب 19..

بر اين نام گذارى، به اسم كلب على و كلب حسين مرسوم و افتخار بوده است، و فعلًا هم در بين شيعه در بعضى نقاط متداول است و در اشعار شعراء نيز تكرار شده است، و اين يك لطف و ذوق ادبى و حاوى نكات است.

عزادارى بانوان

81. گروهى از بانوان شيعى در ايام عزادارى معصومان عليهم السلام تابوت نمادين را حمل مى كنند و تشييع مى نمايند. چون اين رسم سابقاً در ميان مردان و زنان رايج نبوده است، بفرماييد آيا اين عمل براى دسته عزادارى بانوان جايز است؟

ج. چنين عملى براى بانوان صحيح نيست. بهتر است زن هاى متدين با حفظ حجاب و پوشاندن صورت و عفت خود و شوهردارى و تربيت فرزندان صالح و مؤمن از حضرت صديقه طاهره عليها السلام الگو گرفته و راه ايشان را ادامه دهند.

روضه خوانى يا شبيه خوانى

82. روضه خوانى براى عزادارى اهل بيت عليهم السلام اولويت دارد يا تعزيه خوانى؟

ج. آنچه واقعاً عزادارى محسوب شود اعمّ از روضه خوانى و تعزيه خوانى و غيره كه مشتمل بر گناه، مانند استفاده از نى و آلات موسيقى و غير اينها نباشد، رجحان و مطلوبيت دارد، و موجب زنده نگه داشتن حادثه كربلا است، و بهترين عمل در عزادارى، بيان مصايب آن بزرگوار و اهل بيت عليهم السلام بر طبق مدارك معتبره مى باشد.

مطلوبيت لطم در حد معمول در عزادارى

83. در لهوف سيدبن طاوس آمده است: در لحظهى

ص: 109

كه حضرت زينب عليهاالسلام بى قرار بودند، اباعبدالله الحسين نگاهى به خواهر كرده و فرمودند: خواهرم دامن شكيبايى را شيطان از دستت نگيرد. از اين مطلب استفاده شود در عزادارى سيدالشهداء، هر رفتارى جايز نيست؟ در همان منبع آمده است كه امام به اهل خيام فرمودند: من كشته شدم، گريبان چاك مزنيد و صورت به ناخن مخراشيد و سخنان بيهوده بر زبانتان نياوريد. جمله در اينجا پايان مى يابد و نمى گويد به خاطر دشمنان اين كار را نكنيد. (اللهوف على القتلى الطفوف؛ ص 92) پس لطمه زدن را امام رد مى كند. نظر حضرت عالى چيست؟

ج. اين كه حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام خواهرش حضرت زينب سلام الله عليها را مورد خطاب قرار دادند كه گريبان چاك نكن و لطمه به صورت نزن، براى مورد و مقامى بود كه انجام اين گونه امور در غم فقدان برادر، شماتت دشمنان را به دنبال داشته و صبر و شكيبايى بسيار بالايى لازم داشته است، و گرنه اظهار حزن و جزع در موارد ديگر منعى نداشت، مثل وقتى كه حضرت زينب سلام الله عليها بدنِ در خون غلطان و سر از تن جداى برادرش را مشاهده كرد و بعد از آن كه دوست و دشمن آن بدن را شناختند گريه و جزع نمود و دشمن را به گريه انداخت، و بالاترين اثر را در قلب مردم عليه يزيد و ابن زياد گذاشت.

و امّا در زمان ما نسبت به گريه و اقامه مراسم عزادارى و لطمه زدن بر صورت و انجام هر عملى كه نشان گر حزن است- البته به گونه اى كه با عنوان شعائر منافات نداشته باشد- مطلوب مى باشد و نشانه اظهار همدردى با حضرات رسول اكرم صلى الله عليه و آله و امام اميرالمؤمنين عليه السلام و حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها و فرمانبردارى از اوامر ائمه طاهرين عليهم السلام و اعلام تشيع و ولايت و شعار است، و اقامه مجالس، موجب حفظ مذهب و قوّت ارتباط بين

ص: 110

شيعه و اهل بيت عليهم السلام است و تولّى به آنان و تبرى از دشمنان اهل بيت است كه از اركان دين مى باشد. بنابراين ديگر اشكالى با توجه به جوانب قضيه نمى تواند وارد باشد.

توصيه به بكاء و تباكى

85. دستور شرع انور براى شخصى كه دچار خشكى چشم شده باشد به طورى كه در مصائب اهل بيت عليهم السلام اشكش جارى نشود، چيست؟

ج. خشكى چشم مى تواند از عوامل مختلفى، اعم از عوامل طبيعى، جسمى يا روحى و روانى داشته باشد كه لازم است درصدد معالجه آن برآمد؛ اما اگر چنانچه جنبه روحى و سنگينى دل منشأ آن باشد، مطلب ديگرى است.

اين بيمارى روحى بايد با رياضت هاى معنوى و توجه دادن روح به حقايق و مقامات حقيقى انسانى و آثار سوءدنيا دوستى و تفكر در فناء دنيا و زوال همه اين جلوه هاى فريبنده، علاج شود.

توسل، مراقبت نسبت به اعمال، و اجتناب از گناهان بلكه شبهات، راه معالجه آن است، و در مصائب اهل بيت عليهم السلام اگر كسى نتواند گريه كند، مى تواند تباكى نمايد، يعنى به گونهى خود را به هيئت گريه كنندگان درآورد كه همين عمل هم از وى پذيرفته، و مورد قبول واقع خواهد شد ان شاءالله تعالى.

سؤالاتى پيرامون حضرت امام على عليه السلام
اطلاق لقب اميرالمؤمنين به ديگر معصومين

86. آيا اطلاق لقب «امير المؤمنين» به غير از حضرت على عليه السلام، به ساير معصومين عليهم السلام حرام است؟

87.

ص: 111

ج. در روايات از اطلاق لقب اميرالمؤمنين به ديگران نهى شده است.

شكاف كعبه براى وضع حمل فاطمه بنت اسد

88. لطفاً در مورد شكاف ديوار كعبه كه منسوب به ورود مادر حضرت على عليه السلام و تولد ايشان در خانه كعبه است توضيحى فرماييد.

ج. اين مطلب در كتب تاريخ؛ اعم از عربى و فارسى مذكور و قضيه متواتر است به طورى كه هيچ گونه شكى در آن نيست، حتى بعض كسانى كه در سابق مكه رفته اند و موفق به دخول كعبه شده اند نقل كرده اند كه در موضعى از آن سنگى است كه بر او نوشته شده (مولد على) يعنى محل ولادت على عليه السلام.

پيروى از امير المؤمنين در قرآن

89. در كدام سوره از قرآن درباره پيروى و اطاعت از اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله آيه اى آمده است؟ و آيا درباره غديرخم در قرآن مطلبى ذكر شده است؟

ج. در اين آيه

يا أَيهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ...(1) كه منظور، ابلاغ ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام است و بر حسب روايات معتبره شيعه و سنّى رسول خدا ابلاغ فرمود (من كنت مولاه فعلى مولاه) و اگر منظور، مجرّد دوستى بود با اين اهميت ذكر نمى شد و اين كه خداوند فرموده است وَاللّهُ يعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ معلوم مى شود خوف مخالفت بوده است كه فرمود: ابلاغ كن و

ص: 112


1- 118. ( 1). مائده، آيه 67 ..

خدا تو را حفظ مى كند.

اگر مجرّد اعلام دوستى بود خوفى در كار نبود و در اين جريان عمر به حضرت امير گفت: بخّ بخّ لك يا اميرالمؤمنين، اصبحت مولائى و مولى كلّ مؤمن و مؤمنة. و بيش تر از اين است كه ولايت على عليه السلام بر سايرين در طول ولايت رسول خدا صلى الله عليه و آله در حيات حضرت نيز ثابت است و آيه كريمه

إِنَّما وَلِيكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا(1) دلالت آن بر ولايت مطلقه آن حضرت نسبت به حال حيات و بعد از ارتحال رسول خدا صلى الله عليه وآله ظاهر و باهر است.

علت انحراف با وجود تواتر در غدير خم

90. در جريان غدير خم و اعلام رسمى ولايت و جانشينى على ابن ابيطالب از طرف پيامبر از نظر تاريخى هيچ شكى نيست، اما مطلبى كه در اينجا مورد سؤال است اين كه مگر 120 هزار نفر از بلاد مختلف اسلامى (طبق برخى نقل ها) در روز عيد غدير با على ابن ابيطالب بيعت نكردند و از طرفى از روز عيد غدير تا شهادت پيغمبر فاصله اى 70 روزه مى باشد. پس چرا مردم امرى كه پيامبر 3 روز مردم را براى آن نگه داشتند را زير پا گذاشته و با ابوبكر بيعت كردند؟

ج. اما در مدينه چنان كه در تواريخ آمده هنوز حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله در حال حيات و در بستر بود و در اين حال فرمود: قلم بياوريد تا چيزى بنويسم كه هرگز گمراه نشويد. عمر گفت «ان الرجل ليهجر»(2)؛ اين مرد هذيان مى گويد. و بعد از رحلت آن بزرگوار هم در انظار همه حمله به خانه حضرت

ص: 113


1- 119. ( 1). مائده، آيه 55.
2- 120. ( 2). بحار الانوار؛ جلد 30، باب 23 ..

زهراء عليهاالسلام كردند و واقعه احراق بيت و جريانات مفصله اى كه در تواريخ همه را ضبط كرده اند اتفاق افتاد.

مى توانيد به تواريخ عربى و فارسى از شيعه و سنى مراجعه و حقيقت را دريابيد و منشأ اين امور، هواپرستى و رياست طلبى بود.

و نسبت به ساير بلاد هم در طول زمان و تبليغات سوء دست اندركاران، مردم جاهل فريب خوردند تا كار به وضعى كه مشاهده مى كنيد رسيد و اين اشاره اى به حوادث واقع شده است و شرح و تفصيل در اينجا نمى گنجد. بايد كتب مربوطه را مطالعه كنيد، مانند ترجمه كتاب المراجعات و بيت الاحزان و غير اينها و چه نيكو سروده شده است:

لقد عجبوا من اصحاب احمد اذ رضوابتقديم ذى جهل و تأخير ذى فضل

و اصحاب موسى فى زمان حياته رضوا بان الرب العظيم بالعجل

فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام

91. بعضى از كرامات و معجزات در خصوص حضرت على عليه السلام نقل شده است، مثل اين كه حضرت درب قلعه خيبر را به تنهايى از جا كندند و روى دست نگه داشتند تا سپاه اسلام از آن به عنوان پل استفاده كرده و وارد قلعه شدند و اين در حالى بوده كه حضرت حتى پاهايشان روى زمين يا تكيه گاه ديگرى نبوده و سپاه از روى آن رد شدند و قلعه را فتح نمودند؛ يا ايشان طى الارض مى نمودند و در يك لحظه از كشورى به هزاران كيلومتر آن طرف رفتند. آيا اين كرامات صحت دارد؟

ج. فضائل و مناقب رسول خدا صلى الله عليه وآله و اهل بيت آن حضرت براى

ص: 114

كسى قابل احصاء نيست، و آنچه در كتب مسطور است حاوى بخشى از عجايبى است كه از آن بزرگواران ظاهر شده است همچنان كه عجايب بسيارى از توسّل و زيارت آن حضرات و از حرم ها و قبور مطهّر ايشان ظاهر گرديده كه بخشى از آن هم در كتب بسيارى كه در اين زمينه بزرگان نوشتهند مسطور است.

البته براى آشنايى با حالات و فضائل ايشان لازم است به كتب معتبرهى كه توسّط علماء و بزرگانى كه صحّت نقل ايشان محرز است مراجعه نماييد. و در مثل معجزه قلع باب خيبر نيز در حد روايت معتبر بايد بسنده نمود كه نقل اخبار ضعيف، موجب وهن روايات صحيح مى شود. از جمله توانيد براى اطّلاع صحيح از حالات و فضائل و مجارى احوال ائمه عليهم السلام به كتاب منتهى الآمال مرحوم مبرور حاج شيخ عبّاس قمى صاحب مفاتيح الجنان مراجعه نماييد. و كتاب هاى معتبر و مورد اعتماد در شعب فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام از سنى و شيعه به قدرى زياد است كه نيازى به نقل روايات ضعيف يا غيرمستند نيست.

سؤالاتى پيرامون حضرت زهرا عليها السلام
عصمت حضرت زهرا عليها السلام

92. از آنجايى كه حجت خاص خدا بر روى زمين (حضرت رسول و 12 امام) بايد معصوم باشند و از جمع 14 معصوم، معصوميت 13 موردشان كاملًا مدلل و با دليل و برهان است. حال سؤال پيش مى آيد آيا حضرت زهرا عليها السلام معصوم بوده اند؟

ج. آن بزرگوار داراى مقام عصمت و افضل زنان عالم از اولين و آخرين است، چنان كه حديثى كه در وجه تسميه آن بزرگوار آمده اشاره به آن دارد:

ص: 115

«لِأَى شَى ءٍ سُمِّيتْ فَاطِمَةَ؟ قَالَ: فُطِمَتْ مِنَ الشَّر»(1)

فاطمه، فاطمه ناميده شده است چرا كه از شر بريده و جدا است. اين جمله اشاره به عصمت زهرا سلام الله عليها است، زيرا مسلّماً او معصومه است، و آيه

إِنَّمَا يرِيدُ اللَّهُ لِيذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيتِ وَيطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا(2) هم درباره او است.

بلكه از اهل بيت، فرد اولى كه اين آيه، بر طهارت و عصمت او دلالت دارد، فاطمه ى زهرا سلام الله عليها است و آيه

يا مَرْيمُ إِنَّ الله اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمين 123] نيز به ضميمه روايتى كه خاص و عام روايت نموده اند كه الگو و نمونه آنچه در امم سابقه بوده است در اين امت نيز خواهد بود، دليل بر مقام عصمت و اصطفا و برگزيدگى حضرت خير النساء عليها السلام بر زنان عالمين است، زيرا در اين امت تنها زنى را كه مى توان تالى تلو يا افضل و برتر از مريم عليها السلام معرفى نمود غير از حضرت زهرا عليها السلام نيست كه بر حسب روايت معتبر، مريم سيده زنان عصر خود بوده و حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها، سيده زنان اولين و آخرين است.(3)

ص: 116


1- 121. ( 1). امالى شيخ صدوق، مجلس 86.
2- 122. ( 2). احزاب، آيه 33.
3- 124. ( 4). روايت به شرح ذيل است: \iُ« ... وَ إِنَّهَا لَسَيدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ. فَقِيلَ يا رَسُولَ اللهِ أَهِى سَيدَةُ نِسَاءِ عَالَمِهَا؟ فَقَالَ: ذَاكَ لِمَرْيمَ بِنْتِ عِمْرَانَ فَأَمَّا ابْنَتِى فَاطِمَةُ فَهِى سَيدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ»\E بحار الانوار؛ جلد 43، باب 3 ..
جايگاه حضرت زهرا عليها السلام

93. جايگاه حضرت زهرا عليهاالسلام در كلام پيامبر و برخى ويژگى هاى ايشان را بيان فرماييد.

ج. قال الله تعالى:

قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى ..(1) گفتار و رفتار حضرت نبى اكرم صلى الله عليه وآله نسبت به حضرت صديقه طاهره سلام الله عليها حكايت از جايگاه رفيع آن كوثر قرآن دارد كه در اين مقام به بعض از آنها اشاره مى نمايم:

1. قال رسول الله صلى الله عليه وآله مخاطباً إياها:

«إِنَّ اللهَ يغْضَبُ لِغَضَبِكِ وَ يرْضَى لِرِضَاكِ»(2)

غضب خداوند در غضب فاطمه و رضاى خداوند در رضايت فاطمه است.

2. قال رسول الله صلى الله عليه وآله:

«فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّى مَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِى»(3)

فاطمه پاره تن من است. هركس او را اذيت كند، مرا اذيت كرده است.

لازم به ذكر است كه تجليل و تعظيم از حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا سيده نساء عالميان صلوات الله عليها و بيان فضائل و مناقب و مصائب آن حضرت، و ذكر اخلاق و سيره عملى و دفاع از موضع امام مظلوم حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بر همگان لازم است و در همه اعصار بايد براى مردم تبيين شود.

ص: 117


1- 125. ( 1). شورى، آيه 23.
2- 126. ( 2). بحار الانوار، جلد 30، باب 20.
3- 127. ( 3). بحار الانوار، جلد 27، باب 1 ..

ان شاءالله تعالى مؤمنين با تمسّك به قرآن و عترت به بهترين صورت ممكن به ساحت مقدّس آن بزرگوار عرض ادب و اخلاص نمايند به ويژه بانوان با ايمان، با حفظ حجاب و عفّت و پاكدامنى، ايشان را الگوى خود قرار دهند.

بوسيدن دست حضرت زهرا توسط پيامبر صلى الله عليه وآله

94. آيا سند بوسيدن دست حضرت فاطمه عليهاالسلام توسط پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله معتبر است؟ در صورت صحّت، آيا اين كار خلاف شأن حضرت رسول صلى الله عليه و آله و ناقض افضليت ايشان بر حضرت صديقه كبرى عليها السلام نمى باشد؟

ج. نقل آن مشهور است و بعيد هم نيست زيرا حضرت زهرا عليها السلام داراى مقام عصمت است و اين عمل، حكايت از كثرت محبّت آن بزرگوار به او و بلكه تفهيم عظمت مقام حضرت زهرا به مردم است و ضمناً براى آيندگان سندى است بر اين كه ظلم به آن حضرت- كه اين همه مورد عنايت حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله بوده- ظلم به پدر بزرگوارش است كه با ايمان منافات دارد.

عدم بازگرداندن فدك در زمان حكومت امام على عليه السلام

95. چرا حضرت على عليه السلام در زمانى كه به حكومت رسيدند فدك را پس نگرفتند؟

ج. در جواب اين سؤال به سه نكته اشاره مى كنم:

1. زمانى خلافت به اميرمؤمنان عليه السلام رسيد كه 25 سال حكومت بر روش ديگرى عمل كرده و بدعت ها و مشكلات فراوانى را ايجاد نموده بود و مبارزه هم زمان با همه آنها امكان نداشت، و براى مبارزه تدريجى هم زمان، مقتضيات لازم در اختيار نبود، زيرا حضرت در طول چهار سال و چند ماه حكومت با سه

ص: 118

جنگ جمل و نهروان و صفين و بحران مصر و ديگر نقاط روبرو بودند و از طرفى بدعت به گونهى نهادينه شده بود كه حتى كلام امام عليه السلام را در مورد نماز جماعت مستحبى شبى ماه رمضان نپذيرفتند و نزديك بود فتنه جديدى با فرياد وا سنّة عمراه ايجاد گردد.

2. شايد در زمان خلافت، درآمد فدك در اختيار ايشان بود و با اجازه فرزندان حضرت زهرا عليها السلام در امور مسلمين صرف مى شده است.

3. با وجود بدعت هايى كه جنبه عمومى داشت، شايد اولويت مبارزه با آنها نسبت به فدك كه در ظاهر جنبه شخصى داشته، برگرداندن آن را به تأخير انداخته است.

اميرمؤمنان در نامه به عثمان بن حنيف كه در نهج البلاغه مى توانيد مطالعه كنيد شكايت مى فرمايد:

«بَلَى كَانَتْ فِى أَيدِينَا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ فَشَحَّتْ عَلَيهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِينَ وَ نِعْمَ الْحَكَمُ الله وَ مَا اصنَعُ بِفَدَك وَ غَير فَدَك»(1).

تاريخ دقيق شهادت حضرت زهرا عليها السلام

96. ايام شهادت و فاطميه دقيقاً چه تاريخى از ماه جمادى الاولى مى باشد؟

ج. نسبت به روز شهادت حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا سلام الله عليها اقوال مختلفى ذكر شده است، لكن آنچه بيشتر مورد توجّه علماء واقع شده است فاطميه اولى و فاطميه دوّم در ماه جمادى الاولى و جمادى الثانية است؛ و شايسته

ص: 119


1- 128. ( 1). نهج البلاغة، نامه 45 ..

است كه شيعيان از روز سيزدهم جمادى الاولى تا سوّم جمادى الثانية سوگوار و با انجام مراسم عزادارى آن حضرت، ارادت و مودّت خود را به اهل بيت عليهم السلام اظهار نمايند و از انجام مراسمى كه موجب وهن مراسم شهادت آن حضرت است اجتناب نمايند.

توصيه به عزادارى براى حضرت زهرا عليها السلام

97. نظر مبارك را پيرامون راه اندازى و حركت دستهى عزادارى از مساجد، تكايا و حسينيهى شهرها در روز سوم جمادى الثانية شهادت حضرت زهرا عليهاالسلام مرقوم فرماييد.

ج. تجليل و تعظيم حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا سيدة نساء عالمين صلوات الله عليها و بيان فضائل و مناقب و مصائب آن حضرت و ذكر اخلاق و سيره ى عملى و دفاع ايشان از امام مظلوم حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام لازم است و در همه اعصار بايد براى مردم تبيين شود.

ان شاء الله تعالى مؤمنين با تمسّك به قرآن و عترت به بهترين صورت ممكن به ساحت مقدّس آن بزرگوار عرض ادب و اخلاص نمايند، به ويژه بانوان متدينه با حفظ حجاب و عفّت و پاكدامنى، ايشان را الگوى خود قرار دهند.

سكوت مردم مدينه وتضييع حقوق حضرت زهرا عليهاالسلام

98. در سور مدنى قرآن كريم، آيات بسيارى در مورد مردم مدينة النبى هست كه هم در مدح و هم در ذم ايشان ى باشد. پس چه شده بود هنگامى كه ناموس خلقت حضرت فاطمة الزهرا سلام الله عليها بعد از غصب خلافت و تضييع حقوق ائمه معصومين به درخانه مردم مدينه مراجعه نمود و به آنها سخنان

99.

ص: 120

پيامبر و موقعيت اميرالمؤمنين را يادآورى نمود به جز چهار تن كه از سابقين بودند، كسى به يارى ايشان نيامد؟ وجه جمع عدم يارى مردم مدينه و اين آيات چگونه است؟

ج. بعد از اين كه به وسيله حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله حقانيت اسلام آشكار و ملاك حق و باطل معلوم گرديد و رسول خدا صلوات الله عليه و آله جانشين خود را به امر پروردگار و تعيين خداوند به مردم ابلاغ فرمود و همه مطلع شدند، ديگر براى كسى كه پيرو پيامبر و امر خدا است چيزى مشتبه نمى شود، يعنى حتى اگر ببينند كسانى كه از آنها مدح شده از حضرت امير و حضرت زهرا عليها السلام اطاعت نكردند و آنها را يارى ننمودند، فهمد كه از حق برگشته و گمراه شدهند و مدح آنها مقطعى و مشروط بوده است. خلاصه اين كه بايد حق را ملاك شناخت اشخاص قرارداد نه اشخاص را ملاك شناخت حق.

شهادت حضرت زهرا عليها السلام

100. با توجه به اين كه بعضى از علماى اهل تسنن، شهادت حضرت زهرا و مصائبى كه بر ايشان وارد شده است را رد مى كنند، نظر شما در مورد شهادت آن حضرت چيست؟

ج. شهادت حضرت صديقه طاهره سلام الله عليها و مصائبى كه بعد از ارتحال حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله بر آن حضرت وارد آوردند، مثل آتش زدن درب خانه واقعيت دارد، آن قدر مطلب، فاش و آشكار است كه حتى در مثل كتاب النهاية ابن اثير با اين كه سنى است و كتابش لغت است، به مناسبت از اشاره به اين مصائب پس از رحلت رسول الله صلى الله عليه و آله نتوانسته خوددارى كند. در لغت (هنبث) به اين دو شعر از حضرت زهرا عليهاالسلام استشهاد مى نمايد كه

ص: 121

اجمالى از آن غوغا و آن هتك حرمت ها است كه هر كس و هر شخص آگاهى همه چيز را از آن مى فهمد و شدت ناراحتى زهرا سلام الله عليها و رنج و غم او و اعتراض او را به آنچه واقع شده نشان مى دهد. آنجا كه خطاب به پدر بزرگوارش مى فرمايد:

ص: 122

قد كان بعدك انباء و هنبثةلو كنت شاهدها لم يكثر الخطب

انا فقدناك فقد الأرض وابلهافاختل قومك فاشهدهم ولاتغب

سپس مى گويد:

«الهنبثة واحدة الهنابث، و هى الامور الشداد المختلفة، و اشار الى عتبها على ابى بكر: انها خرجت فى لمة من نسائها تتوطأ ذيلها الى ابى بكر فعاتبته».

براى آگاهى بيشتر از آن حوادث، به كتاب هايى كه در حالات حضرت زهرا سلام الله عليها نوشته شده، مانند كتاب بيت الاحزان مرحوم محدث قمى اعلى الله مقامه مراجعه نماييد.

سؤالاتى پيرامون حضرت امام حسين عليه السلام
علم امام حسين عليه السلام و علت قيام

101. آيا امام حسين با علم به كشته شدن به طرف كوفه حركت كرد و قصد ايشان از اين حركت شهادت بود يا حكومت و قدرت؟

ج. بدانيد اولًا امام- كه صاحب مقام امامت و عصمت است-، از تمام امّت اعلم به احكام و معصوم از خطا و اشتباه است و آنچه از او صادر شود طبق فرمان الهى و تكليف شرعى مى باشد.

ص: 123

و ثانياً، بنى اميه او را مى كشتند، خواه به سوى عراق مى رفت يا در مكه مى ماند. امام در اين مورد ملاحظه تمام مصالح را نمود. از مكه بيرون آمد براى اين كه در مكه او را نكشند و حرمت حرم هتك نشود.

هركس با دقت، برنامه ى قيام آن حضرت را ملاحظه كند مى فهمد كه امام براى آن كه شهادت و مظلوميتش حداكثر فايده را براى بقاى اسلام و احياى دين داشته باشد، تمام دقايق و نكات را مراعات كرد.

و ثالثاً، هدف امام حسين عليه السلام از قيام و امتناع از بيعت و تسليم نشدن و تحمل آن مصائب عظيمه، نجات دين بود، و اين هدفى بود كه ارزش داشت، امام براى حصول آن، جان خود و جوانان و اصحابش را فدا كند، از اين جهت شهادت را اختيار كرد و از آن مصيبات بزرگ استقبال نمود.

مقصود اصلى و بالذات امام حسين عليه السلام، امتثال امر خدا و حفظ دين و حمايت از حق و كشيدن خط بطلان بر حكومت بنى اميه و افكار و هدف هاى آنها بود، و مقدمه رسيدن به اين مقصود، تسليم نشدن و استقامت تا سر حدّ شهادت و آن همه حادثه بود.

به هر حال، مقصود امام، محبوب خدا و محبوب پيغمبر و مقبول عقل و وجدان پاك انسانيت بود. جهت آگاهى بيشتر از اهداف قيام آن حضرت، مى توانيد به كتاب پرتوى از عظمت امام حسين عليه السلام تأليف اينجانب مراجعه نماييد.

قيام امام و مسأله ضرر در امر به معروف و نهى از منكر

102. يكى از شبهاتى كه وهابيت مطرح مى كنند اين است كه در اعتقادات مسلمانان و هم چنين شيعيان، امر به معروف و نهى از منكر تا زمانى است كه ضرر جانى و يا مالى براى خود فرد و يا برادران دينى خود، نداشته باشد. اما امام حسين عليه السلام هدف خود را

103.

ص: 124

در قيام عاشورا امر به معروف و نهى از منكر اعلام كردند و از شهادت خود نيز خبر داشتند، حال چگونه است كه امام حسين عليه السلام به شهادت (و يا به تعبير وهابيت كشته شدن) خود و ياران با وفاى خود راضى شدند؟

ج. جواب واضح است. با اندكى تأمل در روش بنى اميه در سخره گرفتن دين و انديشه اضمحلال دين و مسلطنمودن فسق و فجره بر امور دين و دنياى مردم واضح مى شود كه اسلام در خطر جدّى و بر لب پرتگاه نابودى قرار گرفته بود و در چنين زمانى آن شرايط امر به معروف، ديگر اعتبارى ندارد، و بر هر مسلمانى لازم است تا پاى بذل جان به دفاع از اسلام برخيزد؛ فضلًا از امام مسلمانان كه امام حسين عليه السلام بر اين مهم قيام فرمود و مسير اضمحلال اسلام را تغيير داده و موجب نابودى و انقراض بنى اميه را فراهم آورد، و احياء اسلام و ابقاء شريعت غرّاء، ثمره قيام خونين سيد الشهداء و ياران آن حضرت مى باشد، و تاريخ و تتبعّ در آثار، به وضوح اين حقيقت را گوياست. براى مطالعه در اين زمينه مى توانيد به كتاب پرتوى از عظمت امام حسين عليه السلام تأليف اينجانب مراجعه نماييد.

شب عاشورا و غسل اصحاب

104. در كتابى خواندم كه در شب قبل عاشورا، امام حسين و اصحابش غسل كرده بودند و آب در آن جا در دسترس بوده است. آيا اين قضيه حقيقت دارد؟

ج. اين عبارت در منتهى الآمال مرحوم حاج شيخ عباس قمى رحمة الله عليه آورده شده كه امام عليه السلام حضرت على اكبر عليه السلام را با سى سوار و بيست پياده فرستاد كه چند مشك آب با نهايت خوف و بيم آوردند، پس اهل بيت و اصحاب خود را فرمود كه از اين آب بياشاميد كه آخر توشه شما است و وضو بسازيد و غسل كنيد و جامه هاى خود را بشوييد كه كفن هاى شما خواهد بود، و

ص: 125

تمام آن شب را به عبادت و دعا و تلاوت و تضرّع و مناجات به سر آوردند.

ثواب زيارت حضرت سيد الشهداء عليه السلام

105. در روايات ائمه معصومين عليهم السلام وارد شده است كه زيارت سرور و سالار شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام ثواب فراوانى دارد. در صورت امكان:

1. روايتى كه دال بر ثواب زيارت حضرت سيدالشهداء عليه السلام باشد را بيان فرماييد.

2. روايتى كه دال بر ثواب نايب گرفتن در امر زيارت حضرت سيدالشهداء عليه السلام باشد را بيان فرماييد.

ج. از جمله روايات، روايت ريان بن شبيب است از مصدر معتبر كه گفت: در روز اوّل مُحَرّم به خدمت حضرت امام رضا عليه السلام رفتم، ... (امام فرمود:) اى پسر شبيب! اگر خواهى خدا را ملاقات كنى و هيچ گناهى بر تو نباشد، پس زيارت كن امام حسين عليه السلام را.

اى پسر شبيب! اگر خواهى كه در غرفه عاليه بهشت ساكن شوى با رسول خدا و ائمه طاهرين عليهم السلام، پس لعنت كن قاتلان حسين عليه السلام را.

اى پسر شبيب! اگر خواهى كه مثل ثواب شهداى كربلا راداشته باشى، پس هرگاه كه مصيبت آن حضرت را ياد كنى بگو:

«يا لَيتَنى كُنْتُ مَعَهُم فَافُوزَ فَوْزاً عَظيماً»

اى كاش من بودم با ايشان و رستگارى عظيمى مى يافتم.

و در مورد نيابت در اين امر، به خصوص چيزى نرسيده است اما درباره عموم دعا براى ديگر مؤمنين، در كتاب شريف اصول كافى كتاب دعا، روايت شده است كه شخص تنها براى خودش دعا نكند بلكه براى ديگران هم دعا كند.

ص: 126

حضرت صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: هرگاه يكى از شما دعا كند پس عموميت دهد (و همه را دعا كند) زيرا كه آن به اجابت نزديك تر است.

در هر صورت، ثواب زيارت امام حسين عليه السلام و ثواب نيابت براى زيارت حضرت بر مؤمنين پوشيده نيست و همه مؤمنين بايد؛ چه مباشرتاً و چه نيابتاً به زيارت حضرات معصومين عليهم السلام مفتخر و شرفياب شوند.

وجه تسميه حضرت به قتيل العبرات

106. چرا به امام حسين قتيل العبرات مى گويند؟

ج. جواب اين سؤال در روايتى كه از خود حضرت سيد الشهدا عليه السلام در امالى صدوق روايت شده است آمده كه

«أَنَا قَتِيلُ الْعَبْرَةِ لَا يذْكُرُنِى مُؤْمِنٌ إِلَّا اسْتَعْبَر»(1)

من كشته اشك ها هستم. مؤمنى مرا ذكر نمى كند مگر اين كه اشكش روان شود.

علت سياه پوشيدن براى حضرت امام حسين عليه السلام

107. چرا براى امام حسين لباس سياه مى پوشند در صورتى كه لباس سياه براى بدن مضرّ است؟

ج. پوشيدن آن در عزاى حضرت سيد الشهداء سلام الله عليه مطلوب و از شعائر مذهبى است.

ص: 127


1- 129. ( 1). أمالى شيخ صدوق؛ مجلس 28، حديث 7 ..
رأس الحسين عليه السلام

108. درباره محلّ دفن سر مبارك امام حسين و اصحاب امام عليهم السلام و اين كه سر مبارك چگونه و چه زمانى به بدن آن بزرگوار ملحق شد، توضيحاتى بيان فرماييد.

ج. در محلّ دفن رأس شريف آن امام مظلوم عليه السلام، اماكن متعددى را گفته اند كه ممكن است بعضى از آنها، مراد گذاشتن رأس مبارك در آن محل باشد.

به هر حال از جمله اين اماكن، بالاى سر مضجع مبارك حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام، و از جمله مشهد رأس الحسين عليه السلام در دمشق، و از جمله در قاهره، و از جمله بالاى سر قبر مطهر خود آن حضرت است كه ملازم با نبش قبر نيست و دانستن اين جزئيات هم اثر عملى و عقيدتى ندارد، و تمام اين اماكن مورد احترام و تجليل است و از همه، بركات و معجزات و آثار توسلات ظاهر شده و مى شود.

مشهد رأس الحسين عليه السلام در قاهره كه به مسجد الامام الحسين عليه السلام مشهور است، از مشاهد و اماكن زيارتى بسيار با عظمت و محل اجتماع است و تا حدى مورد اعتقاد مردم مصر و آن منطقه است كه براى حاجت خود، به مشهد آن حضرت عريضه از اطراف با پست مى فرستند به عنوان حضرت امام حسين عليه السلام كه تنها در اين سه، چهار سال اخير، مدير پست قاهره گفته بود: بيش از يك ميليون عريضه در اين يك سال به وسيله پست ارسال شده كه همه را به كليددار و متولى ضريح تسليم مى نماييم. در مشهد رأس الحسين عليه السلام در دمشق و جامع آنجا نيز نظير همين بركات ظاهر مى شود و مورد اعتقاد مردم است.

ص: 128

توصيه اى جهت كاشى كارى هاى حرم امام حسين عليه السلام

109. نظر به اين كه مقرر است كاشى كاريى حرم مطهر امام حسين عليه السلام تعويض گردد، در خصوص سوره، آيات، روايات مناسب، سخنان، رجزها و خطابات آن حضرت اعلام نظر فرماييد.

ج. آيات شريفه قرآن كه درباره اهل بيت عليهم السلام نازل گرديده است، مانند آيه تطهير و آيه اكمال دين و اتمام نعمت و آيه شريفه ولايت «انما وليكم الله ...» و نيز سوره شريفه فجر كه در روايات آمده است كه سوره امام حسين عليه السلام است، و هم چنين رواياتى كه درباره منزلت و فضايل اهل بيت عليهم السلام به ويژه رواياتى كه درباره وجود پربركت حضرت سيد الشهداء عليه السلام و ياران با وفايش وارد شده و اشعار و كلماتى كه خود آن حضرت در قيام كربلا فرمودهند، مثل «انا بن على الطهر من آل هاشم» بسيار مناسب باشد.

حمل علم

110. نظر شرع نسبت به حمل عَلَم در جلوى دستهى عزادارى حضرت سيد الشهدا عليه السلام چيست؟

ج. اصولًا اگر چه مناسب تر اين است كه عزادارى حضرات ائمه طاهرين عليهم السلام به صورت مجلس روضه خوانى برگزار شود تا سخنرانان عالم و وعاظ و روضه خوان هاى متعهد، ضمن ذكر مصائب آن بزرگواران با ذكر فضائل و مناقب و تاريخ زندگى ايشان و بيان احاديث و احكام و تبليغ معارف اسلام و دفع بدع و شبهات، مردم را آگاه و به مكتب اهل بيت عليهم السلام هدايت و ارشاد نمايند. ولى نقش هيئت هاى عزا كه با راهپيمايى و با پرچم هاى سياه و علامات و سينه زنى و نوحه خوانى انجام شود نيز بسيار حساس و مهم است، و بايد با

ص: 129

رعايت ضوابط شرعى برگزار گردد، و اين شعائر حسينى عليه السلام كما فى السابق در حسينيه ها و در خيابان ها نيز ادامه و استمرار داشته باشد و همگان در بركات اين برنامه عام و پيام هاى آن بهره مند شوند و به مقصد بزرگ حضرت سيد الشهداء عليه السلام كه نجات بشريت از جهالت و حيرت ضلالت و اعلاى كلمه اسلام و امر به معروف و نهى از منكر است آشنا و صميمانه و مخلصانه عامل و وفادار باشند.

حضرت امام صادق عليه السلام
علت تسميه امام صادق عليه السلام به رئيس مذهب شيعه

111. در يكى از كلاس هاى درس، استاد ما فرمودند: اين كه امام صادق عليه السلام را رييس مذهب شيعه گويند اشتباه بوده و از دو گروه صادر شده است: اول از سوى مخالفان شيعه كه خواهند بگويند بين معارف نبوى تا معارف شيعه فاصله زيادى هست و گروه دوم شيعيان هستند كه نسبت به حقيقت جاهل بوده و از روى عرف و به تبع ديگران چنين حرفى زنند، رييس مذهب ما پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و بعد امام على عليه السلام باشند نه امام صادق عليه السلام. از حضرتعالى تقاضا دارم اين مطلب مهم را به طور شفاف و قابل فهم تبيين فرماييد.

ج. با تقدير از توجه آن استاد عزيز، عرض مى شود حضرات ائمه عليهم السلام همه عالم به احكام و داراى مقام امامت و فضايل ديگر بوده اند، ولى اين كه مذهب شيعه را مذهب جعفرى مى گويند براى اين است كه تا زمان حضرت امام صادق عليه السلام به واسطه تسلط سياستمداران و زمامداران ستمگر، فرصت نشر علوم و معارف اسلام و تربيت شاگرد، آن طور كه براى ايشان فراهم شد، براى

ص: 130

امامان قبل از ايشان فراهم نگرديد.

بنابر اين ايشان از موقعيت و فرصت، حداكثر استفاده را فرموده، علوم و معارف اسلام را تعليم و تدريس فرمودند و شاگردان بزرگى تربيت كردند كه هر كدام از علماى بزرگ اسلام به شمار مى روند؛ از آن موقع، شيعه و پيروان آن حضرت را جعفرى گفتند و بعد هم اين لقب بر شيعه باقى ماند و امامان بعد هم آن را منع نفرمودند چرا كه غرض همه، ترويج دين و هدايت مردم بود؛ همه راستگو بودند و همه مردم را به يك راه كه يگانه راه راست است- هدايت فرمودند.

حضرت امام كاظم عليه السلام
كيفيت و مدت زندان امام موسى كاظم عليه السلام

112. آيا زندان بان ها، حضرت موسى بن جعفر عليه السلام را مورد ضرب و شتم قرار مى دادند؟ مدت حبس آن بزرگوار چند سال مى باشد؟

ج. به طور قطعى معلوم نيست و در دعا است «المعذّب فى قعر السجون» اما محتمل است براى اين كه مى خواسته اند از آن حضرت اعترافاتى بگيرند و حضرت امتناع مى فرمودند، آن بزرگوار را مورد شكنجه و آزار قرار مى دادند، و در رابطه با مدّت زندانى بودن آن بزرگوار، اختلاف وجود دارد و نمى توان به طور قطع، مقدار آن را معين نمود.

معارف مهدوى
معرفت امام زمان عليه السلام

113. شناخت امام عصر عليه السلام چه حكمى دارد؟

114.

ص: 131

در صورت وجوب، از چه راهى بايد اقدام كرد؟

ج. بدون شك، معرفت امام زمان و ولى عصر بر حسب دلايل محكم عقلى و روايات معتبر و از جمله حديث معروف بين الفريقين

«مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِية»(1)

يكى از مهمترين مسائل اسلامى و اعتقادى است كه در تمام ادوار و اعصار مورد توجه بوده و علماء اعلام پيرامون آن كتاب ها و تأليفات ارزنده اى دارند. معرفت امام، امان از ضلالت و گمراهى، و موجب تقرّب به خداوند متعال و ترقّى و كمال نفس است، و بدون معرفت امام و ولى امر، هيچ طاعت و عبادتى مقبول نيست. براى مطالعه بيشتر در اين زمينه به جلد دوم كفاية الموحدين و نيز كتاب امامت و مهدويت اينجانب مراجعه نماييد.

توارث در ولايت

115. بعضى از جوانان مى گويند: اعتقاد به اين كه حضرت مهدى عليه السلام حتماً بايد از نژاد حضرت محمد صلى الله عليه و آله باشد نوعى نژادپرستى است. به نظر شما در برابر اين شبهه بهترين جواب چيست؟

ج. ما معتقديم حضرت مهدى عليه السلام از اولاد حضرت محمد و حضرت على و حضرت فاطمه زهرا عليهم السلام و از نسل ابراهيم و اسماعيل مى باشند چنان كه حضرت محمد و ساير انبياء ابراهيمى، همه از اولاد حضرت ابراهيم خليل هستند نه اين كه شرط نبوّت از نسل ابراهيم بوده باشد، و به عبارت ديگر پيغمبران و امامان، فرزندان ابراهيم نيستند و يعقوب و يوسف و داود و سليمان و موسى و عيسى و زكريا و يحيى و خاتم الانبياء محمّد مصطفى و على مرتضى تا حضرت مهدى عليهم السلام از نسل ابراهيم مى باشند، نه اين كه فرزندان ابراهيم،

ص: 132


1- 130. ( 1). وسائل الشيعة؛ جلد 16، باب 33 ..

پيغمبر و امامان مى باشند.

در قضيه اولى، هر پيغمبر و امامى فرزند ابراهيم است و در قضيه ثانيه، هر فرزند ابراهيم، پيغمبر و امام مى باشد و آنچه حق است قضيه اولى است و اگر اين اشكال را اشكال بگيريم به قضيه ثانيه وارد است.

دقّت شود در اينجا آنچه موضوع قضيه است، پيغمبر و امام و مهدى و صاحب الامر و منجى است و فرزند رسول الله و على و فاطمه محمول است.

در عين حال مهدى از اولاد رسول الله و صاحب آن اسامى و حسب و نسب مشهور است.

و سخن ديگر اين كه اين معانى و شئون مقدسه را كه به شخصيت معنوى و بعد روحانى ارتباط دارد به نژاد و جهات صورى و ظاهرى نبايد قياس كرد، در اين شئون فاصله بين اشخاص و انسان ها و ملائكه و انبياء بسيار است و گاهى تا آنجا مى رود كه جبرئيل هم از سير و همراهى با رسول خدا باز مى ماند و مى گويد:

«وَ لَوْ دَنَوْتُ أنْمُلَةً لَاحْتَرَقْتُ»(1)

اين سؤال، قياس معقول به محسوس و باطن به ظاهر و حقيقت به مجاز و معنى به صورت و روح به جسم است و مطلب بالاتر از اين حرف ها است.

اعتقاد به وجود امام عصر عليه السلام

116. اعتقاد به منجى چه ضرورتى دارد؟ آيا اگر كسى اين گونه اعتقادى نداشته باشد، خللى در زندگى معنوى و ايمانى او به وجود مى آيد؟

ج. اصل اعتقاد به منجى آخر الزمان، مثل اعتقاد به امامت و اعتقاد به ملائكه و

ص: 133


1- 131. ( 1). بحار الانوار؛ جلد 18، باب 3 ..

اعتقاد به آنچه در قرآن كريم و روايات متواتره از آن خبر داده شده از ايمان است و از شعب ايمان به غيب است.

اعتقاد به وجود خليفة الله و حجة الله در هر زمان و خالى نماندن زمين از وجود حجت خدا، عقيده اى است كه بر حسب تفاسير معتبر از آيات متعدد قرآن كريم و روايات كثيره ثابت و مسلّم است. اميرالمؤمنين عليه السلام برحسب روايت صحيح كه در نهج البلاغه نقل شده و شيعه و اهل سنّت آن را نقل نموده اند مى فرمايد:

«اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ للهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً»(1).

اصل وجود حجت و امام در هر عصر و زمان- كه در حال حاضر غايب است و در آخرالزمان هر وقت خدا اراده مى فرمايد ظهور مى فرمايد-، ضرورت دارد و تعبير به منجى و مصلح از آن حضرت در لسان ما براى اعمال و انقلاب بزرگى است كه به وسيله آن حضرت اتفاق مى افتد و جهان پر از عدل و داد و علم و بركت مى گردد.

اراده الهى بر اين امر تعلّق گرفته چنان كه بر خلقت آسمان ها و زمين و بعث انبياء و رسل تعلّق گرفته است. اين ضرورت و اعتقاد به آن، از شعب ضرورت خلقت و كل عالم و مخلوقات زمينى و آسمانى و كهكشان ها و عرش و كرسى است كه ايمان به اين كه همه مخلوقات خدا هستند و خداوند خالق همه است امرى ضرورى و انكار ناپذير است.

در اينجا مطالب عاليه مهم بسيارى است كه مجال طرح آنها نيست. اعتقاد به منجى يعنى حجت عصر و امام غائب بر حسب قاعده ى لطف، مثل اعتقاد به نبوّت و لزوم بعثت انبياء حاصل است و اقتضاء اسماء الحسنى مثل الرّحمن،

ص: 134


1- 132. ( 1). نهج البلاغة، حكمت 139 ..

الرّحيم و الهادى و الرّب والرّئوف و ... مى باشد.

توصيه هايى در تقويت اعتقاد به حضرت حجت عليه السلام

117. مدتى است اعتقادم نسبت به وجود حضرت صاحب الزمان عليه السلام كمرنگ شده است. خواهش كنم مرا راهنمايى كنيد؟

ج. امر آن حضرت مانند آفتاب، روشن و آشكار است. شايد نتوان در اسلام قضيه اى پيدا كرد كه مشهورتر از قضيه ى آن حضرت باشد. قضيه حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف در صدر اسلام، قضيه اى فوق العاده ضرورى و واضح است.

علامه مجلسى در جلد سيزده بحار بيش از پنجاه آيه (و مى گويند 130 آيه) در شأن حضرت مهدى آورده است. روات اسلام از سنّى و شيعه بيش از هزار روايت براى حضرت نقل كرده اند. صفتى كه پيامبر اسلام به حضرت مهدى داده است و ساير ائمه نيز فرموده اند چنين است:

«يمْلَأَ بِهِ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً»(1)

پروردگار عالم به دست او زمين را پر از عدالت مى كند چنان كه پر از ظلم شده باشد.

اين روايت قطعاً از متواترات است. زيرا بيش از سيصد روايت داراى اين جمله است. افرادى كه قبل از غيبت و بعد از غيبت به خدمت ايشان رسيده اند كم نيستند، افرادى عادى هم نيستند و نمى توان انكارش نمود. در عصر ما هم بعض كسانى بوده اند كه خدمت آن بزرگوار شرفياب شده اند و براى حقير، تشرف آنان ثابت است.

ص: 135


1- 133. ( 1). بحار الأنوار؛ جلد 98، صفحه 265، باب 18 ..

هيچ كسى از سنّى و شيعه منكر اين نيست كه قضيه حضرت قضيه اى است كه پيامبر از او خبر داده است و او است كه پرچم اسلام را روى كره زمين افراشته مى كند و عدالت سرتاسر جهان را فرا مى گيرد.

شما جهت تكميل معارف دينى از كتاب نويد امن و امان و منتخب الاثر حقير استفاده نماييد. ان شاء الله خداوند شما را از ياران و منتظران حقيقى آن حضرت قرار دهد.

نياز به امام براى بيان دين

118. اگر پيامبر تمام احكام اسلامى را در زمان حياتشان بيان ننمودهند كه رسالت شان ناقص است و اين بر خلاف عقيده شيعه است، و اگر بيان نمودهند و احكام كامل به مسلمين رسيده است، ديگر چه نيازى به وجود امام است كه از طرف خدا احكام را به مردم بگويد؟

ج. رسول خدا صلى الله عليه وآله رسالت خود را به تمام و كمال انجام داده و خداوند متعال هم او را تقدير نموده است و در بيان احكام و ساير مسائل دينى آنچه كه در زمان خود آن حضرت مطرح بوده به امت بيان فرمودند و آنچه را كه تا قيامت لازم مى شود به اميرالمؤمنين على عليه السلام تعليم فرمودند و امت را به امام ارجاع دادند و فرمودند:

«أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِى بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ مَدِينَةَ الْعِلْمِ فَلْيأْتِهَا مِنْ بَابِهَا»(1)

و هم چنين هر يك از امامان، يكى پس از ديگرى تا قيامت عهده دار اين ابلاغ هستند.

ص: 136


1- 134. ( 1). تحف العقول، صفحه 430 ..
از ظهور تا غيبت
تولد و حيات حضرت مهدى
سنديت و تواتر روايات ولادت امام زمان عليه السلام

119. در كتب روايى، احاديث زيادى از اصحاب امام حسن عسكرى عليه السلام نقل شده كه بيانگر داستان ولادت امام زمان و حضور آن اصحاب در صحنه ى ولادت آن حضرت است. روايات حكيمه خاتون و ابوالاديان و غيره نمونهيى از اين روايات هستند.

با توجه به اين كه بسيارى از اين روايات از لحاظ صحت سندى، داراى اسناد ضعيفى هستند چرا كه بعضى از راويان اين احاديث يا مجهول و مهمل هستند، يا متهم به ضعف و غلوّ و كذب شدند، و نيز با توجه به اين كه از نظر دلالت متنى بسيارى از اين روايات با همديگر تناقض دارند، آيا مى توان ادعاى تواتر اجمالى يا معنوى ولادت امام مهدى عجل الله فرجه الشريف را از اين روايات ضعيف الاسناد و ضد و نقيض اصحاب امام حسن عسكرى عليه السلام كرد؟

ج. اولًا در اعتبار حديث و صحت اعتماد و عدم اعتماد بر آن، تقسيمى كه به آن اشاره كرده ايد تقسيمى است كه بر حسب اصطلاح متأخرين از علماء رجال و اسناد عنوان شده و نظر به نفس حال راوى است، نه اين كه معيار و ميزان كلى در رد يا قبول روايات و حكم به اعتبار يا عدم اعتبار آن باشد و قرائن و شواهد ديگر را كه قوى تر از اين اصطلاح است و مورد قبول و معمولٌ به عرف است و اصل در اعتبار اسناد است در نظر نگرفته باشند. بر اين اساس قويم گاه حديثى به

ص: 137

اين اصطلاح مخترع صحيح شناخته مى شود، در حالى كه با آن اصطلاح مقبول و عرف پسند مردود و فاقد حجيت و اعتبار است، و به عكس حديثى را كه به اين اصطلاح ضعيف مى گويند بر اساس ميزان معمولٌ به بين القدماء كه ميزان عرف پسند در همه ازمنه و امكنه و نزد هر عرف است، واجد حجيت و در كمال صحت و اعتبار است.

بنابر اين اگر حديثى را اجلّه و بزرگانى، مثل كلينى و صدوق و فضل بن شاذان با سند عالى روايت كرده باشند، دليل بر اعتبار آن حديث و وجود شواهد معتبر بر صدور آن در نزد آن بزرگواران است. و در اين موضوع و اخبار شخص حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام از ولادت فرزند عظيم الشأن عزيزش چندين روايات متعدد وجود دارد و ضعيف شمردن آنها بر حسب اين اصطلاح متأخر، مضرّ به اعتبار و صحت احتجاج به آنها نيست.

و ثانياً: از روايات و احاديث شريفه كه دلالت بر ولادت حضرت بقية الله ارواح العالمين له الفداء دارند از شخص پدر بزرگوار ايشان حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام در حدود چهل حديث در كتاب منتخب الأثر روايت نموده ايم كه تواتر معنوى به اين روايات ثابت مى شود اگر چه فرضاً اسناد آنها بر حسب اين اصطلاح متأخر ضعيف شمرده شود، زيرا همه و هر يك از آنها محتمل الصدور است و معنى ضعيف، مقطوع الكذب نيست و تواتر معنوى اين روايات قطعى و حتمى است.

و ثالثاً: شمار زيادى از اين روايات هر يك بنفسه معتبر و علم آور و اطمينان بخش است و به هر كدام استناد جايز و عرف پسند و عقلائى است و شك در آن شك در مبانى محكمى است كه عقلاء بر آن اتفاق دارند و موضوعات مهم از تاريخ و غيره را به آن اثبات مى نمايند، از جمله اين روايات در كتاب

ص: 138

منتخب الاثر اين احاديث است. «حديث شماره 281، 561، 564، 566، 641، 786، 791، 794، 796، 798، 799، 801، 806، 808، 810، 811، 812، 814، 815، 816 و 830»

از اين روايات هر كدام به تنهايى بشارت حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام به ولادت فرزند عاليقدرشان، موعود انبيا ثابت مى شود.

خلاصه، امر آن حضرت مانند آفتاب روشن و آشكار است.

«ثبتنا الله على القول الثابت بامامته و جعلنا من المنتظرين لظهوره و ايامه والمتمسكين بولايته فى غيبته بحقّه و بحقّ آبائه الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين»

عمر حضرت مهدى عليه السلام

120. عمر حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف چند سال است؟

ج. بر حسب احاديث معتبر آن حضرت عجل الله تعالى فرجه الشريف در سال 255 هجرى قمرى متولد شده اند و تاكنون 135] حدود 1177 سال از عمر شريفشان مى گذرد و نهايت عمر ايشان را خداوند متعال مى داند.

محل زندگى و خانواده امام زمان عليه السلام

121. آيا امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف داراى همسر، فرزند و منزل مى باشند؟ در صورت داشتن، آيا آنها نيز غايب اند؟ آيا محلى به نام جزيره خضراء وجود دارد؟

ج. محلّ زندگى آن بزرگوار ارواحنا فداه به طور يقين براى ما معلوم نيست، ولى

ص: 139

از بعضى نقل ها استفاده مى شود كه آن بزرگوار همسر و فرزند دارند، و حكايت جزيره خضراء همان است كه در كتاب هايى، مانند النجم الثاقب مرحوم نورى نوّر الله ضريحه آمده است.

نام و القاب امام زمان و احكام آن
تصريح به نام امام زمان عليه السلام

122. بردن نام امام عصر عليه السلام «م ح م د» چه حكمى دارد و بهتر است نام حضرت به چه شكل برده شود؟

ج. ظاهر اخبار كثيره، حرمت تصريح به اسم و كنيه ى آن حضرت در عصر غيبت است و در خصوص بعض ادعيه كه تصريح شده است، رعايت احتياط اين است كه خواننده خود شخصاً دعا را بخواند و روايات نهى از تسميه را مى توانيد در منتخب الاثر ملاحظه نماييد؛ حديث شماره 280، 291، 550، 552، 560، 574، 621، 653، 806 و 810. بنابر اين بايد به ذكر القاب شريفه آن حضرت اكتفا شود.

قيام در هنگام شنيدن نام امام زمان

123. قيام كردن در هنگام بردن نام مخصوص امام عصر عليه السلام چه حكمى دارد؟

ج. واجب نيست، ولى بر حسب روايات و سيره اى كه برقرار شده، اين كار، تجليل و تعظيم از آن حضرت مى باشد و مطابق بعضى روايات دست بر سرگذاشتن تأسى به حضرت امام رضا سلام الله عليه است 136]، مع ذلك قيام نكردن در

ص: 140

بعضى مواقع كه مشعر بر بى احترامى باشد جائز نيست؛ به روايت 1243 و 1244 منتخب الأثر ج 3 مراجعه نماييد.

وجه تسميه به اباصالح

124. چرا به حضرت مهدى عليه السلام كنيه «اباصالح» داده اند؟ و آيا اين كنيه به لحاظ پسر بزرگ حضرت است؟

ج. در كنيه شرط نيست كه شخص مكنّى به آن، صاحب فرزند باشد يا به آن اسم فرزندى داشته باشد، بلكه به مناسبات ديگر هم كنيه معلوم مى كرده اند بلكه از همان زمان ولادت براى فرزندان اسم و كنيه و لقب بر مى گزيده اند.

دوران غيبت و انتظار
فوايد غيبت

125. به نظر شما امامى كه پيدا نيست و هيچ فايده اى براى ما ندارد و امر غيبتش باعث شود افرادى پيدا شوند و به بهانه اين كه با امام زمان ارتباط دارند و ... سوء استفاده هايى نمايند. بفرماييد فايده ى امام غايب چيست؟

ج. اجمالًا عرض مى شود كه وجود مبارك امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف كه واسطه ى فيض الهى هستند هرچند در پرده غيبت قرار دارد، ولى منشأ خيرات و بركات فراوان براى عامه مخلوقات و به طور ويژه براى شيعيان و مؤمنين حضرت مى باشد.

در حديث معروف است كه همان طور كه مردم از خورشيد پشت ابر منتفع

ص: 141

مى شوند، از وجود امام زمان خود در زمان غيبت بهره مند هستند.(1)

ايشان براى گشايش در امور مؤمنين دعا مى فرمايند و در حديثى از ناحيه مقدسه مى باشد كه:

«إِنَّا غَيرُ مُهْمِلِينَ لِمُرَاعَاتِكُمْ وَ لَا نَاسِينَ لِذِكْرِكُمْ»(2)

ما شما را از ياد نمى بريم و پيوسته به حال شما توجه داريم.

البته هرچند ما از فيض نعمت رهبرى و هدايت ظاهرى حضرت محروم هستيم ولى ايشان به وظايف امامت كاملًا عمل مى فرمايند. بنابراين استقرار نظام كائنات وابسته به وجود حجت خدا مى باشد. در هر حال وظيفه همگان، دعا براى تعجيل در فرج امر آن حضرت مى باشد كه خداوند متعال آن را نزديك بفرمايد.

وجوب انتظار

126. طبق رواياتى كه از اهل بيت عليهم السلام رسيده است فرموده اند كه مردم در عصر غيبت بايد منتظر باشند. اين وجوب چه نوع وجوبى است؟

ج. بلى. طبق بعض روايات مثل روايتى كه در ذيل مى آيد انتظار واجب است:

«عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ الْحَسَنِى قَالَ دَخَلْتُ عَلَى سَيدِى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِى عليه السلام وَ أَنَا أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنِ الْقَائِمِ أَ هُوَ الْمَهْدِى أَوْ غَيرُهُ؟ فَابْتَدَأَنِى فَقَالَ يا أَبَا الْقَاسِمِ إِنَّ الْقَائِمَ مِنَّا هُوَ الْمَهْدِى الَّذِى يجِبُ أَنْ ينْتَظَرَ فِى غَيبَتِهِ وَ يطَاعَ فِى ظُهُورِهِ»(3)

ص: 142


1- 137. ( 1). امالى شيخ صدوق، مجلس 34.
2- 138. ( 2). بحار الانوار؛ جلد 53، باب 31.
3- 139. ( 3). بحار الانوار؛ جلد 51، باب 9 ..

شيعه بايد منتظر فرج باشد مثل هر جريان و برنامه و امر مهم خوبى كه در زندگى انتظار آن را مى كشد بايد بيشتر و بيشتر فرج آن حضرت را كه پايان بخش دوره هاى ظلم و جهالت و عصر خلاصى و نجات است انتظار داشته باشد. البته هر چه التزامات دينى و تعهدات مذهبى و عمل براى تحقق مقاصد و مطالب آن حضرت بيشتر باشد اين حال انتظار از او ظاهرتر مى باشد. در اين موضوع به كتاب اينجانب (انتظار، عامل مقاومت وحركت) مراجعه فرماييد.

وظيفه در عصر غيبت

127. وظيفه مؤمنان در زمان غيبت امام زمان عليه السلام چيست؟

ج. وظيفه مؤمنين در زمان غيبت و حضور، اطاعت از دستورات دينى و سرلوحه قرار دادن تقوى در زندگى است. بلى، در زمان غيبت دعا براى تعجيل ظهور آن حضرت و صدقه دادن براى سلامتى آن بزرگوار و انتظار مقدم مباركش وشب و روز به ياد آن حضرت بودن از وظائف مهمّه در عصر غيبت است.

زمينه سازى براى ظهور

128. آيا زمينه سازى براى ظهور حضرت حجت عليه السلام يك تكليف شرعى است؟

ج. ظهور تحت شرايط غير ارادى مؤمنان است و مؤمنان بايد با دفع ظلم و فساد تا مى توانند مبارزه كنند و عدالت خواه و ظلم ستيز باشند، ولى حوادث و سيرى كه بشريت دارد موجب غلبه جهل و ظلم مى شود و به عنايت الهى يا ظهور امام، مؤمنان عزيز و آيين باطل مغلوب و حكومت جهانى اسلام مستقرّ مى شود.

ص: 143

بنابراين معناى درست زمينه سازى براى ظهور حضور شخصى و آمادگى براى نصرت حقّ و يارى امام عليه السلام است. اين كه هركسى به عنوان زمينه سازى ظهور تكليف خاص دارد در روايات به نظر نرسيده است، بلكه همه بايد در عصر غيبت- كه عصر امتحانات متعدّد و شديد است- در حفظ دين خود و التزام به احكام اسلام و تعهدات ولائى ثبات قدم خود را حفظ كنند، و در هيچ شرايطى در عمل به وظايف شرعى كوتاهى ننمايند و براى يارى و نصرت آن حضرت حضور كامل داشته باشند.

بر حسب روايات، ظهور در شرايط فتنه هاى خاص و تجاهر به معاصى و شيوع منكرات و اندراس اسلام و غلبه باطل و پر شدن عالم از ظلم و جور واقع مى شود و بشريت نجات مى يابد و آن منجى الهى ظهور مى كند.

معارف دين ؛ ج 3 ؛ ص157

ينه سازى به اين است كه هر كس در عمل چنان باشد كه در شمار 313 نفر اصحاب خاص آن حضرت يا ده هزار نفرى كه در روايات است محسوب شود، و همه براى نيل به اين موقعيت عمل كنند و در يارى دين خدا ثبات قدم و استقامت نشان دهند، هويت دينى و اسلامى را حفظ كنند و هجوم هاى دين ستيز و حملاتى كه به اسلام مى شود آنها را سست و ضعيف نسازد.

هر كس بايد مراقب خود باشد كه از همكارى با اهل باطل پرهيز نمايد و خود را و تا حدّى كه بتواند ديگران را حفظ كند. زمينه سازى براى ماندن در خطّ براى ايستادگى در امتحانات، براى رنگ نباختن و به هويت كامل دينى باقى ماندن معنى درست زمينه سازى براى ظهور و انتظار است.

صحت اخبار" امان"

129. آيا اخبار" امان" معتبر مى باشند و در صورت اعتبار، بفرماييد چگونه امام، موجب بقاء ارض و امان آن مى باشد؟

130.

ص: 144

ج. موضوع اين كه وجود امام، امان از فنا و پايان دنيا است و زمين به وجود امام به إذن الله و تقديره برقرار و پايدار است، بر حسب اخبار متواتره از طرق عامه و خاصه من جمله اخبار امان، ثابت و مسلم است و اخبارى از اين امور، مانند اخبار از ملاحم و اوضاع مستقبل دنيا و تكوير شمس و انكدار نجوم و انشقاق سماء و امتداد و انبساط زمين و سير جبال و ... فقط از طريق وحى و اخبار پيغمبر صادق مصدق قابل قبول و باورآور است و از امورى كه مستقيماً با برهان عقلى قابل اثبات باشد، نيست.

و اگر صاحبان بعض مسالك و اهل علوم عقليه يا مدعيان كشف و شهود بر حسب نگرش هاى خود، خصوص دخل وجود امام را در بقاء عالم ثابت بدانند و بر آن استدلال عقلى هم بنمايند، چون خارج از فهم عامه و بلكه اكثر خواص است، نياز به اثبات مقدمات ديگر دارد، و از نظر آنهايى كه در اين مسالك سير نمى نمايند و اثبات اين امور را با عقل مقبول نمى شمارند، راه صواب همان اتكاء به وحى و اخبار مخبر عن الله است كه وساطت و سفارش او بين الخلق و الخالق به دليل و معجزه ثابت شده باشد.

بنابراين همين كه در عالم ثبوت و واقع اين موضوع امكان داشته باشد با اخبار نبى ثابت النبوة و وصى ثابت الوصاية ثابت مى شود و نفس انسان مستقيم الذهن آن را مى پذيرد و باور مى كند. آيا عقل توانسته و مى تواند از واقعه اى، مثل قتل عمار به دست فئه باغيه ده ها سال قبل خبر بدهد؟ آيا با دليل عقلى مى توان مثل وحى خبر از جنگ جمل داد؟ يا از معارضه زبير با اميرالمؤمنين يا از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام و حضرت سيدالشهداء عليه السلام و صدها وقايع غيبيه ديگر خبر داد؟ هيچ عقلى نمى تواند از اين امور غيبيه خبر بدهد، ولى با خبر نبى ثابت النبوة و وصى ثابت الوصاية، پذيرفته مى شود و ردّ آن به عنوان اين كه دليل

ص: 145

عقلى ندارد جايز نيست.

بنابر اين بر حسب اين روايات معتبره و متواتره كه از آن جمله در نهج البلاغه نيز از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام است كه فرمود:

«اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ للهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً»(1)

و محدثان بزرگ اهل سنت نيز آن را روايت كرده اند، اين فايده وجود امام غايب- كه وجودش امان اهل ارض است و بقاء آن وابسته به بقاء اوست- قابل انكار و ترديد نيست.

امّا نقض و ردّ اين دليل نقلى به وقوع جنگ ها و ويرانى ها و زلزله ها و آتش فشان ها و سيل ها و طاعون ها و وباها و امور ديگر در طول دوازده قرن بلكه چهارده قرن و بلكه در تمام ادوار و اعصار، جوابش اين است كه از اين اخبار و احاديث، نفى كلى اين حوادث كه طبيعت عالم و زمين مقتضى آن است و علاوه سنت الله بر آن جارى شده است استفاده نمى شود. اينها امورى است كه حتى بر حسب نظام مقرر در اين عالم طبيعت، حدوث آنها طبيعى است و غرض از اين كه امام امان است اين نيست كه با وجود امام كسى بيمار نمى شود يا جنگى واقع نمى شود يا زلزله و حوادث ديگرى اتفاق نمى افتد. همه ى اين امور در اعصار حضور انبياء و ائمه عليهم السلام اتفاق افتاده و بعد از اين هم اتفاق خواهد افتاد.

بلكه غرض اين است كه امام، وجودش در بقاء ارض مؤثر است و آن گاه كه زمين خالى از حجت باشد، زمين و نظامات آن بر هم مى خورد.

مع ذلك چون اسرار قضا و قدر بر ما معلوم نيست، تأثير وجود امام در منع از بروز همين حوادث طبيعى در مواردى مسلم است، چنان كه اعمال مردم و خوب

ص: 146


1- 140. ( 1). نهج البلاغة، حكمت 139 ..

و بد در بروز و عدم بروز اين حوادث مؤثر است. و مثل دعا كه دافع بليات عمومى و خصوصى است حتى استغفار سبب نزول باران و بركات مى شود و وجود سالمندان و كودكان و چرندگان نيز مانع از دفع بلا است.

چنان كه در خبر است:

«إِنَّ للهِ عَزَّوَجَلَّ فِى كُلِّ يوْمٍ وَ لَيلَةٍ مُنَادِياً ينَادِى مَهْلًا مَهْلًا عِبَادَ الله عَنْ مَعَاصِى اللهِ فَلَوْ لَا بَهَائِمُ رُتَّعٌ وَ صِبْيةٌ رُضَّعٌ وَ شُيوخٌ رُكَّعٌ لَصُبَّ عَلَيكُمُ الْعَذَابُ صَبّاً تُرَضُّونَ بِهِ رَضّاً»(1)

مسأله فايده وجود امام را با اين ديد ايمانى بايد بررسى كرد و در بيان اين فايده هم با كسانى كه به عالم غيب و قضاء و قدر الهى معتقدند حرف مى زنيم.

وجود پيغمبر به صريح قرآن، امان از عذاب است. وجود قائم مقام او نيز امان است و استغفار نيز امان است:

«وَ مَا كَانَ اللهُ لِيعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ مَا كَانَ اللهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يسْتَغْفِرُونَ»(2)

و خلاصه اين فايده اى كه براى وجود امام؛ چه غائب و چه حاضر باشد بيان كرديم با توجه به اين معانى- كه بيشتر از اين در اطراف آن مجال اطاله كلام ندارم- روشن و منطقى است و كلام حكيمانه محقق طوسى بسيار محكم است (وجوده لطف و تصرّفه لطف آخر و عدمه منّا)(3).

ص: 147


1- 141. ( 1). بحار الانوار؛ جلد 70، باب 137.
2- 142. ( 2). انفال، آيه 33.
3- 143. ( 3). كشف المراد؛ صفحه 285، المقصد الخامس فى الإمامة ..
نصرت مالى امام زمان عليه السلام

131. نصرت مالى (جهاد مالى) امام عصر كه در روايات فراوان تأكيد شده است چه حكمى دارد؟

ج. عمل به تكاليف مالى آنچه واجب است از قبيل خمس و زكات و آنچه مستحب است از قبيل كمك به فقراء شيعه و اجراء برنامه هاى تبليغى و نشر احكام و اقامه دين و احياء امر اهل بيت عليهم السلام، همه كمك و نصرت مالى به آن حضرت است.

توصيه به تجليل نيمه شعبان

132. براى برگزارى جشن هاى نيمه شعبان چه توصيه و سفارشى به مسئولان داريد؟

ج. احياى امر اهل بيت عليهم السلام كه در عصر غيبت، يكى از بزرگ ترين مصاديق آن، عرض ادب، ثناخوانى و دعاء براى تعجيل فرج حضرت صاحب الأمر عليه السلام و زنده نگاه داشتن ياد آن امام عظيم الشأن در قلوب است، از اهم وظايفى است كه شيعه بايد به آن ملتزم و متعهّد باشد.

توقّع و انتظار اين است كه در انجام اين مراسم، در عين اهتمام به شكوه و جلال جشن ها و مجالس، مواظبت شود كه در محدوده آداب و برنامهى دينى انجام گيرد و عملى كه مانع از قبول اين خدمات گردد، از كسى صادر نشود و جلوه ملكوتى اين مجالس را حفظ نمايند.

ارتباط، رؤيت و مدعيان

133. گوش دادن به صحبت هاى مدعيان دروغين و شركت در مجالس آنها چه حكمى دارد؟

ج. ادعاى ارتباط خاص داشتن با حضرت حجت عجل الله تعالى فرجه الشريف در

ص: 148

زمان غيبت آن بزرگوار، كذب و دروغ است، و شركت در مجالسى كه در آن چنين ادعا مى شود حرام است و مؤمنين بايد بى اساس بودن چنين ادعاهايى را براى مردم بيان كنند كه گمراه نشوند.

134. طرح ادعاى ملاقات با امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف توسط اشخاص چه حكمى دارد؟

ج. اگر مقصود اين است كه در عصر غيبت، شخص يا اشخاص واجد اين مقام باشند كه بتوانند به قصد و اراده خود شرفياب شوند، چنين رابطه اى را احدى با آن حضرت ندارد و مدعى آن را بايد تكذيب نمود؛ و اگر مقصود اين است كه تشرف به خدمت آن حضرت به طور خلاف عادت و بدون اين كه تحت اختيار خود شخص باشد ممكن است يا خير؟ جواب اين است كه امكان آن منتفى نيست و هر چند امكان اعم از وقوع است ولى در مواردى بعض اشخاص تشرف يافته و اين امر ممكن واقع شده است.

معناى استعجال در برخى روايات

135. منظور از استعجال در روايت ذيل چيست:

«عن عبدالرحمان بن كثير، قال: كنت عند ابى عبدالله عليه السلام اذ دخل عليه مهزم، فقال له: جعلت فداك: اخبرنى عن هذا الامر الذى ننتظر متى هو؟ فقال: يا مهزم! كذب الوقّاتون، و هلك المستعجلون و نجا المسلمون»(1)

ج. عجله، درخواست مطلب است پيش از رسيدن وقت آن و اين روايات همه مربوط به عصر ائمه عليهم السلام است كه اوان ظهور نبود و مسلم بود كه

ص: 149


1- 144. ( 1). كافى؛ جلد اول، باب كراهية التوقيت ..

وقت آن نيست، چون شرط اصل و اصل ظهور اين امر، متوقف به ولادت حضرت بقية الله الاعظم ارواح العالمين له الفداء و غيبت صغرى و كبرى است كه هنوز ادامه دارد. مع ذلك همان مؤمنان معاصر ائمه عليهم السلام مشتاق اين عصر و اين دوره بودند و مردم را به آن مژده و نويد مى دادند و اراده حتمى خدا را بر وقوع آن اعلام مى كردند.

آنها منتظر بودند ولى مستعجل نبودند؛ هم به امر خدا و هرگونه تأخير در اين ظهور تسليم بودند و ايمانشان بر آن استوار و محكم بود و هم آن را موكول به وقت و زمان آن كه خداوند عالم به آن است، مى دانستند.

عريضه نويسى

136. نوشتن عريضه به امام زمان عليه السلام چه حكمى دارد؟

ج. نظر اينجانب در اين باره مثبت است؛ مى توانيد به كتاب النجم الثاقب و منتهى الآمال و عبقرى الحسان مراجعه نماييد.

اماكن منتسب به حضرت ولى عصر عليه السلام

137. نظر حضرت عالى راجع به مسجد جمكران و ديگر مقامات منسوب به حضرت امام زمان عليه السلام چيست؟

ج. مسجد مقدس جمكران از مساجد و مقامات مشرفه به عنايات حضرت بقيةالله ارواح العالمين له الفداء است؛ هم از جهت اصل بناء كه بر حسب نقل بزرگان حديث از كتاب تاريخ قم و قبول اعاظم علماء و اعتماد آنها بر آن، به امر حضرت بنا شده و از آن زمان تا حال خلفاً عن سلف آن را پذيرفته و شرف حضور و نماز و عبادت در آن را مغتنم شمرده اند و هم از جهت معجزات

ص: 150

باهره اى كه در آن به واسطه توسلات به آن حضرت وقوع يافته و تشرف بعضى كه اجمالًا معلوم و مسلم است و مثل تواتر معنوى است و بالجملة فضيلت و موقعيت و انتساب آن به حضرت ثابت است و اين كه نيز هميشه مورد توجّه بزرگان از علماء بوده و خواندن نماز در آن موجب ثواب و اجر است و از سؤال و جوابى كه از مرحوم استاد اعظم حضرت آيت الله العظمى بروجردى اعلى الله مقامه شد و حقير هم حضور داشتم، معلوم شد كه ايشان نماز مسجد جمكران را مستحب مى دانند، چنان كه در بعض مناطق ديگر نيز اماكن و مقامات مقدسه وجود دارد كه همه به عنوان مقام و ناحيه مقدسه عنوان مى شوند. در مسجد سهله بقعه اى است معروف به مقام حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف كه زيارت آن حضرت در آن محل مناسب است، و نيز سرداب اشرف و اقدس سامره كه حتى بعض خلفاء بنى عباس مثل الناصر لدين الله به آن معتقد بوده و معجزات بزرگ در آن ديده شده است، و هم چنين مقام معروف ديگر، مقام حضرت مهدى عليه السلام در وادى السلام است كه در كشف الأستار معجزه باهره اى را- كه شكى در وقوع آن نيست- نقل مى نمايد، و هم چنين مقام آن حضرت در حله و نقاط مشرفه ديگر نيز از اين مقامات و مشاهد مقدسه است.

«رزقنا الله تعالى و اياكم العبادة و الصلاة فيها و السلام على مولانا صاحب الزمان عجل الله تعالى فرجه و على آبائه الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين»

شبهات مربوط به روايت حسن مثله جمكرانى

138. در اينترنت، 35 اشكال به روايت حسن مثله جمكرانى وارد كرده اند و نويسنده آن با صراحت، انتساب مسجد مقدس جمكران به امام زمان

ص: 151

عليه السلام را رد كرده است. 12 اشكال از اين اشكالات- كه مهم ترين آنها مى باشد- در ذيل آمده است. خواهشمند است جواب آنها را مرقوم نماييد:

1. در تمام منابعى كه روايت حسن مثله جمكرانى نقل شده، منبع اوليه و اصلى اين روايت را كتابى به نام «مونس الحزين» نوشته ابن بابويه قمى مى دانند. در حالى كه هيچ يك از كتب فهرست و رجال براى براى ابن بابويه قمى كتابى به نام مونس الحزين ذكر نكرده اند و مرحوم محدث نورى در كتاب مستدرك الوسايل جلد سوم با صراحت اعلام مى كند كه ابن بابويه قمى هرگز كتابى به نام مونس الحزين نداشته است؟

2. ابن بابويه قمى متوفاى 381 است و داستان ملاقات حسن مثله جمكرانى (همان طوركه در متن روايت تصريح شده) در سال 393 به وقوع پيوسته است. اينك اين سؤال پيش مى آيد كه چگونه ابن بابويه واقعه اى را كه 12 سال بعد از وفاتش رخ خواهد داد در كتابش نقل كرده است؟ و اين ادعا كه شايد در نسخه بردارى سبعه و ثلاثين را تسعه و ثلاثين نوشته باشند؛ تا زمانى كه صرف ادعا باشد و با دليل و شواهد و قرائن و مؤيداتى همراه نباشد مردود است.

3. حسن مثله ادعا مى كند: امام زمان به من نيابت داده كه زمين حسن مثله را از تصرفش خارج نموده و عايدات 5 سال كشت و زرع را از او بگيرم و در اين مكان مسجد بسازم.

سؤال: توقيعى را كه صريحاً ادعاى رؤيت در زمان غيبت كبرى را نفى كرده؛ با ادعاى نيابت حسن مثله چگونه توجيه مى كنيد؟

4. طبق مبنايى كه «راوى هر روايتى بايد شناخته شده

ص: 152

و مورد تأييد كتب رجال باشد» اين سؤال پيش مى آيد كه غير از كتاب مونس الحزين كه وجود خارجى ندارد؛ در چه كتابى و توسط چه شخصيتى حسن مثله ى جمكرانى توثيق شده است؟

5. طبق حديثى كه مى فرمايد: «من أحيى ارضاً ميتة فهى له»؛ حسن مثله جمكرانى؛ مالك زمينى كه احياكرده بايد شناخته شود. پس چرا برخلاف مبناى فقهى زمين او تصرف غاصبانه مى شود؟ آيا امام زمان برخلاف موازين شرعى عمل مى كند؟

6. اگر اين مكان آن قدر مقدس است كه ثواب نمازخواندن در آن فوق نماز در مسجد النبى و مسجد الحرام است و همانند نمازخواندن در بيت العتيق است، پس چرا رسول خدا و ائمه ى هدى عليهم السلام درباره ى فضيلت نماز در چنين مكان مقدسى چيزى نگفته اند و چرا وقتى حضرت على عليه السلام بر ايران حكومت مى كرد به والى خود دستور نداد در اين مكان شريف مسجد بسازد؟

7. در متن حديث، حسن مثله از قول امام نقل مى كند كه عايدات پنج سال كشت و زرع را از حسن مسلم بگير و در اين مكان مسجد بساز. در حالى كه در مبانى فقهى گفته شده: «الزرع للزارع ولو كان غاصباً» مالك زمين مغصوبه حق اجرت زمين مغصوبه را دارد نه تمام عايدات آن را!

8. در متن روايت است كه امام مى فرمايد: به حسن مسلم بگو پنج سال است دارى در اين زمين كشت و زرع مى كنى و من غله و محصولت را تخريب مى كنم. باز آمدى اين جا كشت و زرع كردى؟ سؤال اين است كه اگر اين محصول مال حسن مسلم است تخريب آن

ص: 153

ظالمانه است و اگر مال خود امام زمان است، تخريب آن اسراف و جاهلانه و خلاف شرع است و از همه مهم تر آن كه امام زمانى كه تمام محصول 5 ساله را تخريب كرده، ديگر چه حقى به گردن مالك دارد كه بگويد عايدات و غله ى اين پنج سال را بده تا با آن مسجد بسازيم؟

9. امام مى فرمايد: به حسن مسلم بگو: به خاطر اين كه اين زمين را غصب كردى دو تا پسرهايت جوانمرگ شدند و تو هنوز عبرت نگرفتى و دوباره آمدى و در زمين من كشت و زرع كردى؟ اينك اين سؤال پيش مى آيد كه: چرا كسانى كه آن سرزمين پهناور وآباد فدك را غصب كردند پسرشان جوانمرگ نشد اما اين كشاورز بدبخت جمكرانى با كشاورزى روى اين چهارمتر زمين موات جمكران به اين مصيبت دچار شد؟

10. مسجد النبى كه زمينش ملك شخصى پيامبر صلى الله عليه و آله بوده و به گفته پيامبر باغى از باغ هاى بهشت است و هم اكنون مدفن رسول خداست، مسجدى كه بيش از ده سال پيش نماز آن رسول خدا و على مرتضى عليهما السلام بوده و بيش از دويست سال عبادت گاه ائمه ى اطهار بوده است. چرا ثواب فضيلت نمازخواندن در چنين مسجد با شرافتى (طبق حديث رسول خدا بيش از هزار برابر يعنى) يك درصد مسجد الحرام است؟ اما نماز در مسجد جمكران معادل نماز در بيت العتيق است و مافوق مسجد الحرام و حدود صد برابر مسجد النبى است؟

11. چرا امام به حسن مثله مى گويد: گوسفندى با اين مشخصات در گله جعفر كاشانى است آن را خريدارى

ص: 154

كن و پول آن را از اهالى جمكران بگير و اگر پول آن را ندادند، خودت پول آن را بده. در حالى كه وقتى حسن مثله اقدام به خريد گوسفند مى كند معلوم مى شود اين گوسفند تازه از زير ساق عرش الهى به گله جعفر كاشانى هبوط كرده و مالكى ندارد و در عمل براى تهيه آن نيازى به تهيه پول نبوده كه امام زمان به فكر تهيه پول خريد آن باشد؟

12. امام به حسن مثله دستور مى دهد: گوسفند را فردا شب در همين مكان (مكان مسجد جمكران) ذبح كند. اينك اين سؤال پيش مى آيد كه با وجود آن همه رواياتى كه از ذبح گوسفند در شب نهى كرده است، چرا امام بر خلاف نهى معصومين عليهم السلام چنين دستورى مى دهند؟

ج.

«الحمد لله الذى هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لولا أن هدانا الله و الصلاة و السلام على رسول الله و آله آل الله»

با تشكر و تقدير فراوان از توجه جنابعالى به تحكيم اساس ايمان افراد، مخصوصاً نسل جوان كه شور و شوق آن ها به امور ولائى مخصوصاً ولايت حضرت بقية الله مولانا المهدى ارواح العالمين له الفدا روز به روز بيشتر مى شود، در جواب مشروحه على رغم مشاغل و وظايف متراكم، اشعار مى دارد:

مسجد مقدس جمكران از مشاهد شريفه و مقامات مشرفه به شرف انتساب به حضرت بقية الله مولانا المهدى ارواح العالمين له الفدا مى باشد، و علاوه بر حكايت معروفه از حسن مثله جمكرانى، شواهد و كرامات و بعض تشرفات نيز به طور خاص اين انتساب را اثبات مى نمايد.

ص: 155

لذا ترديد در مضمون حكايت حسن مثله بى مورد است و اشكالات و شبهه ها ضعيف است و ايرادسازى و اشكال پردازى تا حد 35 اشكال، دعوايى غريب است و آن را نمى توان ساده و بدون غرض شمرد، مخصوصاً دشمنان و منكران مهدويت كه مى بينند روز به روز بر ظهور و جلوه و اقبال مردم به حضور و عبادت در اين مسجد افزوده مى شود و از مراكز مهم احياء امر اهل بيت عليهم السلام و افشاء بطلان مدعيان مهدويت، خصوصاً فرقه بابى گرى و بهايى گرى است كه چون در برابر اين توجه عمومى محكوم و بر انزوا و انقراضشان افزوده مى شود، به دست و پا افتاده و اشكال پردازى و شبهه سازى مى نمايند.

چنان كه شنيده ام يكى از دستوراتى كه به بهايى ها داده شده، اين است كه برنامه هاى جشن نيمه شعبان را مخصوصاً در مسجد جمكران- كه بايد نمايش خلوص و توحيد و بندگى و تعفف و پرهيز از مناهى و ملاهى باشد- به برنامه هاى لهوى و پاى كوبى و دست زدن آلوده سازند.

از سستى و ضعف اين اشكالات دوازده گانه، سستى بقيه اشكالات هم معلوم مى شود. اينك جواب به اين 12 شبهه:

1. تشكيك در وجود كتابى به نام (مونس الحزين فى معرفة الحق و اليقين) با توجه به اين كه در تاريخ قم، واقعه را از كتاب مونس الحزين كه از مصنفات صدوق عليه الرحمة است نقل نموده، براى اثبات وجود چنين كتابى از صدوق عليه الرحمة كافى است.

و مجرد اين كه مرحوم حاجى نورى به آن دست نيافته، مجوز نفى آن نيست. ايشان و غير ايشان به مصنفاتى ديگر از صدوق هم دست نيافته اند، مثلًا كتاب مدينة العلم ايشان در كجا است و چرا در يك كتابخانه، نسخه اى از آن نيست؟ عدم اطلاع بعد از هزار سال دليل بر عدم و رد قول شخصى كه معاصر صدوق

ص: 156

بوده است نمى شود. اصلًا اين خلاف سيره عقلا است كه عدم اطلاع شخصى را در قبال دعواى اطلاع شخص ديگر قرار دهيم و معارض فرض كنيم.

معلوم است كتاب (مونس الحزين فى معرفة الحق و اليقين)- چنان كه از اسمش معلوم است- كتابى مهم در اصول دين و مورد مراجعه علماء بوده است.

مرحوم حاجى نورى كه خود اين حكايت را در النجم الثاقب و جنة المأوى نقل نموده است به آن اعتماد و احتجاج كرده است، چگونه مى گويد: ابن بابويه هرگز كتابى به نام مونس الحزين نداشته است. ظاهر اين است كه قبل از اطلاع او از تاريخ قم بوده است.

به هر حال اين موضوع كه اصل اين حكايت در كتاب هاى معتبر پيشينيان و قدماء علماء قم نقل شده، انكارناپذير است و عدم وجود آن در عصر ما و متأخرين، مثل عدم وجود صدها و بيشتر كتاب از محدثين، دليل بر عدم وجود آنها نيست.

2. راجع به اشتباهى كه در تاريخ وقوع اين واقعه ديده مى شود امر بعيدى نيست. نظائر آن متعدد ديده مى شود و شاهد اشتباه، همان تاريخ وفات صدوق است. برداشت اهل نظر از اين اشتباه، اخذ به همان تاريخ صحيح است، نه ردّ اصل خبر و حكايت.

3. راجع به توقيع شريف مفصل در برخى از كتاب ها جواب داده ايم كه مقصود از آن، اعلام وقوع غيبت كبرى و ختم نيابت خاصه است و نه نفى ديدار و تشرف على سبيل الاتفاق.

4. حسن مثله جمكرانى چنان كه از متن حكايت استفاده مى شود متهم به كذب و افتراء نشده و ادعاء او مقبول واقع شده و مسجد در اين مكان بنا شده است و از آن زمان تا حال مسجد برقرار بوده است.

ص: 157

5. اشكال كننده خودش را در موضعى قرار مى دهد كه انگار از سابقه زمين اين مسجد و اين كه محياة بوده يا ممات و يد حسن مثله بر آن بر حسب احياء شخص خودش بوده است، اطلاع كافى دارد و اسناد زمين را در اختيار دارد و بنابراين تصرف حسن مثله در آن به موجب احياء بوده است و امام زمان عليه السلام مورد سؤال واقع مى شود كه چرا بر خلاف مبناى فقهى، تصرف احياءكننده زمين را تصرف غير مالك شمرده اند، در حالى كه از حكايت معلوم است كه زمين ملك شخصى نبوده و ظاهراً وقف بوده و در بين مردم هم اين سابقه مطرح بوده است.

6. اين ايراد بسيار عجيب است. اولًا ثواب هاى كلان در مورد مستحبات بسيار است و باب وسيعى است و به مسأله تفضل حضرت احديت عز اسمه ارتباط دارد كه الله اعلم حيث يجعل عناياته و لايسئل عما يفعل و هم يسألون.

تبليغ احكام به وسيله شخص حضرت رسول صلى الله عليه و آله و آنچه مربوط به اصول و اساس دين بود، انجام گرفت و در بسيارى از فروع، ائمه طاهرين عليهم السلام بين آن حضرت و مردم واسطه تبليغ بودند كه در طى حدود سه قرن انجام شد. مى گويد: چرا وقتى حضرت امير المؤمنين عليه السلام بر ايران حكومت مى كرد به والى خود دستور نداد كه در اين مكان شريف مسجد بسازد، مثل اين است كه اصلًا از تاريخ بى اطلاع هستند و نمى دانند كه اميرالمؤمنين عليه السلام در مركز حكومت اسلامى با چه مشكلات و معارضانى روبه رو بود و چه تكاليف بسيار سنگينى بر دوش آن حضرت بود كه نوبت به ايران و جمكران و مسجد جمكران نمى رسيد. او بايد تا حدى كه ممكن بود در مكه و مدينه، بدعت ها و تحريفاتى را كه واقع شده بود از ميان بردارد و مردم را به اسلام ناب بازگرداند، اما نگذاشتند. جنگ جمل و صفين و خوارج نهروان و ناكثين و قاسطين و

ص: 158

مارقين، طلحه و زبير و عايشه و معاويه و خوارج، راه را بر سر اصلاحات و اقدامات آن حضرت بستند؛ وضع طورى بود كه فرمود:

«لَوْ قَدِ اسْتَوَتْ قَدَمَاى مِنْ هَذِهِ الْمَدَاحِضِ لَغَيرْتُ أَشْياءَ»(1)

مى گويند: چرا به ايران نپرداخت و چرا در جمكران در اين مكان مسجد نساخت. تعجب است اين چه استبعاداتى است كه با آن، كسى قداست مسجد جمكران را نفى نمايد.

برخى ناآگاهان شبيه اين چراها را نسبت به شخص حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله بلكه نسبت به خداوند متعال هم مى گويند و بالاخره در تكوينيات هم مى گويند.

7. عايدات پنج ساله كشت و زرع زمين، همان اجرة المثل زمين است كه بايد حسن مسلم بپردازد؛ چه زراعتى شده باشد و چه نشده باشد و با مسأله «الزرع للزارع» معارضه ندارد.

8. در مسأله تخريب زراعت، مقصود مباشرت شخص حضرت در تخريب نيست و ظاهراً مقصود، بيان اثر وضعى كار او است كه با اشتغال ذمه او به مال الاجاره زمين منافات ندارد و يا تخريب ظالمانه باشد. انصافاً اين بررسى ها بسيار عوامانه است.

9. اين ايراد هم مثل ايراد هشتم عاميانه است. مسأله آثار وضعى اعمال از مسائل دقيقى است كه احاطه بر تمام آن براى بشر فراهم نمى شود. بسا مواردى كه در نظر ظاهربين، تبعيض است و در واقع، لازم خصوص آن عمل است. بسا در يك مورد، يك فرد مؤمن مبتلا به مرگ فرزند، مصداق هر كه در اين بزم

ص: 159


1- 145. ( 1). نهج البلاغة، حكمت 264 ..

مقرب تر است مى شود، در حالى كه فردى با داشتن فرزندان متعدد و اعمال زشت زحمتى نمى بيند و مصداق إنَّمَا نُمْلِى لَهُم 146] مى باشد.

در اينجا شرايط و مقتضيات خاص است كه بسا مى شود آنچه در ظاهر ضرر ديده مى شود خير واقعى است و اين بحث با بحث ما از دو مقوله است.

10. مسأله ثواب و عقاب نيز از اسرار و پر از نكته ها و جوانب است و گاه ممكن است ثواب متعارف يك عمل مستحب از عمل واجب بيشتر باشد يا از اين جهت كه وجوب آن مانع دارد يا از آن جهت كه واجب به واسطه ذات خودش مورد رغبت مردم است ولى مستحب چنان نيست بلكه بايد با تشويق و بيان ثواب، اشخاص را به آن شايق نمود. به هر حال مقوله ها را نبايد مخلوط كرد تا بررسى ها دقيق و از روى معرفت انجام شود.

11. اين كه اين گوسفند از زير ساق عرش الهى به گله جعفر كاشانى هبوط كرده در حكايت نيست، اما اصل دستور در حكايت آمده است و ظاهراً دستور صورى است و يا امر به آمادگى براى خريدارى است، نظير اوامر امتحانيه يا امر به مقدمات، مثل داستان امر خدا به حضرت ابراهيم خليل در ذبح فرزندش حضرت اسماعيل.

12. جواب آن واضح است. كراهت در مستحبات معنايش كمتربودن ثواب است. گوسفند صدقه را اگر روز ذبح كنند ثواب دارد، ولى ذبح آن در شب ثوابش كمتر است و اگر مصلحت مهمترى باشد، جبران آن كمبود مى شود. بلى، در ذبح گوسفندى كه براى صدقه نباشد، مثل آن كه براى فروش گوشت آن يا مصرف شخصى باشد كه فعلى مباح است، شب كراهت دارد و ارشادى است كه ممكن است از اين جهت باشد كه اگر براى مصرف شخصى در شب نيست،

ص: 160

حيوان را نيازارند تا خواب و استراحت كند.

در پايان تذكر مى دهم كه اين گونه ايرادسازى در روايات و حكايات، موجب وهن و ضعف صدور روايت و حكايت نمى شود و تسليم مؤمنان را ضعيف نمى سازد.

«جعلنا الله و اياكم من مواليه و من المنتظرين لظهوره و عجل الله فرجه و سهل مخرجه و السلام عليكم و رحمة الله».

علم امام به زمان ظهور

140. آيا امام زمان عليه السلام از زمان ظهور خود خبر دارند يا خير؟

ج. بر حسب ظاهر بعضى از روايات و اخبار، خبر ندارند.

عصر ظهور و حوادث مرتبط

141. آيا ظهور امام زمان عليه السلام نزديك است يا نه؟

ج. بدانيد كه براى ظهور حضرت مولى، بقية الله ارواح العالمين له الفداء زمان خاص، يعنى روز فلان از فلان ماه معين از فلان سال معين، تعيين نشده است. هركس تعيين وقت نمايد بر حسب اخبار دروغگو است، و همه علماى اعلام اعلى الله كلمتهم بر اين اتّفاق دارند.

ان شاء الله از منتظرين حقيقى ظهور امام زمان ارواح العالمين له الفداء باشيد كه متعهّدانه به وظائف خود عمل مى كنند و تقوى و پرهيزكارى را پيشه نموده و در دوستى آن حضرت اگر مشكلاتى هم برايشان جلو بيايد صبر مى كنند كه بر

ص: 161

حسب اخبار چنين افراد عزيزى، حزب خدا و رستگارند، خدا را فراموش نكنيد و در ولايت آن حضرت ثابت قدم باشيد.

هلاكت عده اى پيش از ظهور

142. پيش از ظهور حضرت مهدى عليه السلام به واسطه حوادث عظيم چه مقدار از مردم تلف مى شوند؟

ج. آنچه در اين مورد مسلّم است فتنه هايى پيش از زمان ظهور چنانچه مشاهده مى شود موجب اتلاف نفوس بسيارى خواهد شد. به كتاب نويد امن و امان اينجانب مراجعه فرماييد.

رابطه ظهور و ظلم در جهان

143. از نشانهى ظهور امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف فراگرفتن ظلم و ستم در جهان است. وقتى كه سؤال مى شود چرا امام زمان عليه السلام ظهور نمى كند، مى گويند بين مردم فساد، ظلم و زورگويى هست. آيا بايد ظلم و ستم باشد تا امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف ظهور كند يا نه؟

ج. ظهور حضرت در زمانى است كه ظلم مطلق باشد يا جلوه جهان ظلم باشد و در مثل زمانى كه حاكم بر همه ظلم كند و نظامات بر اساس زور و استبداد باشد ولى مردم در بين خود عدالت و قانون را رعايت نمايند و كم و بيش پايبند به تعهدات خود و مراعات يكديگر باشند، ظلم و جور مطلق نيست و هم چنين تا وقتى براى خود مردم امكان دفع ظلم نيست ولى خود از حق خود دفاع نكند جور و ظلم مطلق نيست. بلكه جور و ظلم وقتى است كه همه يا اكثريت ملزم به حق نباشد و در استضعاف باشند.

ص: 162

سنديت روايات درباره آينده دنيا

144. آيا احاديثى كه در مورد آينده دنيا و رويدادهاى قبل از ظهور از ائمه عليهم السلام به ما رسيده است صحت دارند؟

ج. روايات صحيح و معتبر بسيارى در بيان وضعيت مردم در زمان غيبت و وقوع حوادث قرب ظهور يا پيش از ظهور؛ اعم از قريب يا بعيدبودن آن و يا سال ظهور رسيده كه مطالعه آن و مشاهده حال و روز مردمان اين زمان و مسيرى را كه جوامع به سمت آن مى روند، موجب تقويت دين و ايمان و مزيد بصيرت در دين و هشيارى اهل ايمان مى باشد.

پاسخ شبهه عدم امكان تشكيل جامعه مهدوى

145. بعضى از افراد معتقدند كه طرح يك جامعه آرمانى يك طرح وهمى بيش نيست و در عمل نمى توان اين طرح را در جامعه پياده كرد چرا كه همواره خير و شرّ در كنار هم حضور دارند و تا روز قيامت خداوند به شيطان مهلت داده است. پس اميد به اصلاح همه انسان ها خيالى واهى است. در برابر اين شبهه بهترين پاسخ چيست؟

ج. اين افراد واقعه بى سابقه و بى نظير ظهور حضرت مهدى ارواح العالمين له الفداء را يك واقعه عادى- كه همه عوامل و اطراف و ابعاد آن عادى و طبيعى باشد- بررسى مى نمايند و ارتباط خاص آن را با عالم غيب و عنايات غيبى و حتى مداخله ملائكه و خوارق عادات بررسى نمى كنند.

و اگر آيات شريفه قرآن مجيد و روايات متواتره اى را كه اين واقعه عظمى و حادثه كبرى در آنها شرح داده شده ملاحظه نمايند، اين استبعاد را نخواهند نمود.

واقعه، واقعه اى الهى است، و در جهان آفرينش منحصر به خود و مشحون به

ص: 163

آيات بزرگ الهى است، در عين حال كه بسيارى از جلوات آن به وضع عادى ارائه مى شود.

دين اسلام عالم گير و مشارق و مغارب زمين به يد يداللّهى حضرت بقية الله ارواح العالمين له الفداء فتح مى شود، حركتى كه دنيا در اثر اين ظهور به آن متحرك مى شود و تكانى كه جوامع بشرى در اثر آن مى خورند، همه ى ارواح و نفوس را فرا مى گيرد، خير بر شرّ غالب و پيروز مى شود و جنود شرّ و جهل خلع سلاح مى گردند و خصومت ها پايان مى پذيرد. البته تكاليف همانند قبل برقرار و همه سنن اسلامى اخبار و اظهار مى شود و واقع اين است كه زبان و بيان و قلم مثل من از شرح ما وقع آن عاجز است.

شيطان هم بر حسب بعض تفاسير از آيه شريفه، مهلتش الى يوم الوقت المعلوم است كه همان روز ظهور و ساعة صغرى است، و اگر هم مهلتش تا قيامت و ساعة كبرى باشد با آن ظهور و جلوات و علم و معرفت و قوّت عقل بشر امكان عمل نخواهد داشت.

خلاصه اين ظهور با اين همه تأكيدات انبياء و كتب سالفه و قرآن مجيد و احاديث متواتر از فريقين، ظهورى حقيقى است و وعده هايى كه داده اند همه حتمى الوقوع است البته در بسيارى از تفاصيل ما نمى توانيم به طور جزم اظهارنظر نماييم، ولى استبعاد آن وقايع كه از آن جمله رواياتى است كه در تفسير يأْتِى بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ 147]

وارد شده همه غير قابل انكار است

ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ 148]

ص: 164

إِنَّ اللَّه عَلَى كُلِّ شَى ءٍ قَدِيرٌ(1)

اقامه عدل كامل توسط حضرت

146. آيا غايت نهايى در دعوت انبياء هدايت كل بشر و برپايى قسط و عدالت در سرتاسر عالم نبوده است؟ چرا اين كار به دست تواناى پيامبر خاتم تحقق نيافت، و راز يا حكمت اين كه اين كار بايد پس از قرن هاى متمادى و انتظارهاى جان فرسا و تحقق ظلم ها و ستم هاى بى حدّ به دست يكى از فرزندان آن پيامبر خاتم صورت گيرد چيست؟

ج. مثل اين پرسش در حوزه هاى پر گسترش تكوينيات و تشريعيات هزارها و ميليون ها و بيشتر قابل طرح است. همه جا و در هر مورد از اتم و ذرّات و كهكشان ها و كاينات بزرگ تر و بزرگ تر و عالم نبات و جماد و حيوان مى توان اين پرسش را نمود، البته گاه به عنوان اعتراض وگاه به صورت استفهام حقيقى است، چرا فعليت بسيارى از كائنات بالفعل محقق نشده و از آغاز بالقوة و ذى الاستعداد آفريده شده اند؟ چرا يك درخت تا به ثمر برسد سال ها به طول مى انجامد و ديگرى در مدت كوتاهى به فعليت مى رسد؟ و خلاصه اين مى شود كه چرا اين نظام مادّه و مدّت، اجزاء و اعضايش به تدريج و طى زمان و سير حالات مختلف به غايت مى رسد؟

جواب كلى همين است كه اين عالم همين است كه هست و اگر طور ديگر باشد اين عالم نيست. ما خود در اين عالميم و تحت شرايط مقرر در اين عالم موجود شده ايم. بالقوة و بالاستعداد آفريده شده ايم تا در مدّت معين به فعليت برسيم. انبياء نيز براساس همين نظم و نظامى كه خدا مقرر فرموده و مبعوث شده

ص: 165


1- 149. ( 1). بقره، آيه 20 ..

و يكى پس از ديگرى امر تعليم و تربيت و هدايت بشر را به عهده گرفته و مى توان دوره و عصر دوام نبوّت هر كدام را به كلاس هاى دانشگاهى يا دانشگاه هاى متعاقب يكديگر تشبيه كرد كه بايد يكى پس از ديگرى طى شود.

هدف از بعثت همه انبياء و كتاب هاى آسمانى برپا بودن مردم به قسط است، چنان كه در قرآن مجيد مى فرمايد

لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَينَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ ...(1) اين هدف تا حدودى در طى قرون و به وسيله بندگان متعبد و ملتزم تأمين شده و بسيارى به حكم ضمير ايمانى خود را به اقامه قسط ملزم دانسته و مى دانند امّا آن برنامه عام و عالمى طبق شرايطى كه دارد در زمان خاص و مخصوص به خود اجرا مى شود، چنان كه حوادث مهم ديگرى نيز كه در قرآن مجيد به آن اشاره شده در آينده هايى كه خدا دور و نزديكى آن را مى داند واقع خواهند شد كه از جمله مثل اين آيه است

وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِّنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآياتِنَا لَا يوقِنُونَ 151] مؤمن به خدا و رسول و به كتاب خدا و وحى الهى و اخبار ائمه هدى عليهم السلام به همه ايمان دارد؛ هم به عالم امر و فعليت و هم به عالم خلق عقيده مند است.

حضرت عيسى و اقتدا به امام زمان عليه السلام

147. بنا به مستندات و روايات، در زمان ظهور

148.

ص: 166


1- 150. ( 1). حديد، آيه 25.

حضرت بقية الله الاعظم ارواحنا له الفداء حضرت عيسى على نبينا و آله و عليه السلام در ركاب ايشان هستند. آيا اين عقيده صحيح است؟

ج. در روايات آمده است كه حضرات خضر و الياس و عيسى عليهم السلام زنده و غايب اند و حضرت عيسى عليه السلام اقتدا به حضرت حجت سلام الله عليه مى نمايد. براى اطلاع از روايات اين باب، مى توانيد به كتاب منتخب الاثر اينجانب مراجعه نماييد.

كيفيت شريعت جديد در زمان ظهور

149. آيا در روايات حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف به عنوان صاحب شريعت جديد و كتاب جديد معرفى شده است؟

ج. از بعضى روايات چنين چيزى استفاده مى شود و به اين معنى است كه به مرور زمان و بى مبالاتى مردم، احكام خدا متروك شده و آن بزرگوار احكام را تجديد مى كند نه اين كه دين و شريعت ديگرى تأسيس مى كند، و اگر حكم خاصى هم بياورد حكمى است كه در اصل شريعت بوده، ولى زمان عمل به آن در عصر ظهور آن حضرت است.

ظلم و عدالت در زمان ظهور

150. آيا در زمان امام عصر عليه السلام ظلم و بى عدالتى وجود خواهد داشت؟ اگر خير، پس چرا امام زمان عليه السلام به شهادت مى رسند؟

ج. ممكن است گفته شود كه در عصر ظهور آن حضرت، دار تكليف باقى است و چنان نيست كه موضوع اطاعت و عصيان منتفى باشد، لذا احكام قضايى

ص: 167

و جزايى اسلام اجرا مى شود و شهادت آن حضرت كه بر حسب بعض اخبار «ما منّا الا مسموم او مقتول»(1) ممكن الوقوع است.

قاتل امام زمان

151. آيا در روايات، قاتلى براى حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف بيان شده است؟

ج. روايت معتبرى به نظر نرسيده است.

رجعت دشمنان اهل بيت

عليهم السلام

152. آيا يزيد و بنى اميه لعنة الله عليهم در زمان ظهور آن حضرت به دنيا رجعت خواهند نمود؟

ج. مضمون بعض روايات اين است كه در زمان ظهور سراسر نور و سرور آن حضرت عليه السلام، جمعى از مؤمنان خالص و جمعى از كافران خالص به اين دنيا رجعت مى كنند.

قيام حضرت ولى عصر عليه السلام
قيام حضرت و دعوت به توحيد

153. آيا حضرت مهدى عليه السلام همه مردم را مجبور مى كند تا يك نوع اعتقاد داشته باشند با توجه به اين كه در صدر اسلام، پيامبر صلى الله عليه و آله اهل كتاب را دعوت به پيروى از مشتركات دينى مى كرد؟

ج. حضرت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در كنار دعوت به مشتركات اديان، دعوت به ساير عقايد حقه اسلامى نيز داشت و شهادت به رسالت خود را نيز

ص: 168


1- 152. ( 1). بحارالانوار؛ جلد 27، باب 9، حديث 18 ..

همراه با شهادت به توحيد از مردم مى خواست، و اساساً اكتفاء به دعوت به مشتركات- با توجه به اين كه در عقايد خاصه آنان اعتقادات سخيفه باطله وجود داشت-، صحيح نيست و دعوت حقّ و به سوى حقّ بايد متضمّن نفى و سلب آنها نيز باشد؛ و امّا اين كه در عصر ظهور حضرت با كفار از اهل كتاب و غيره چگونه رفتار مى كنند، ظاهراً قدر مسلم اين است كه هيچ كدام از آنان به طور رسمى حتى با پرداخت جزيه و عناوين ديگر مطرح نيستند، و بسا با اوضاع ظهور با آن شكوه و برنامه هاى خاص، آنها خود به خود گرايش به اسلام پيدا كنند و همگان متحد العقيدة و متفق، دين واحد جهانى را بپذيرند، و خلاصه اصل عقيده و اعتقاد، امرى قلبى است و اجبار بر آن سلباً يا اثباتاً نمى شود ولى ظواهر امور همه بر اساس اسلام و مسلمان بودن جارى مى شود و تفاصيل و كل اين گونه نظامات در حكومت حقه آن حضرت مشخص و برقرار مى شود و اظهار نظر ما در اين امور و اجتهاد در استنباط احكام در آن شرايط كه بر كل آنها اشراف نداريم فضولى است و علم به اين مسائل با اصل مسأله مهدويت و ظهور موعود آخر الزمان ارتباط ندارد.

قيام حضرت؛ اصلاح يا انقلاب

154. ما اعتقاد داريم منجى مصلح است، و از طرفى مى گوييم او يك انقلاب بزرگ جهانى را هدايت مى كند. آيا انقلاب و اصلاح قابل جمع هستند؟

ج. انقلاب و اصلاح دو لفظ مترادف نيستند و هر يك معنى خاص خود را دارند. اصلاح رفع فساد است؛ چه عام باشد و چه خاص، فساد ضدّ صلاح است و به اين معنى امام عليه السلام مصلح است و همه و هر فسادى را از ميان مى برد و امّا انقلاب به معنى دگرگون كردن و برگرداندن شئ است از حالتى كه دارد و اين

ص: 169

اعم از اين است كه حالت خير باشد يا شرّ و در قرآن مجيد به معنى بازگشت به عقب و از حال خير به شرّ آمده است، و در اصطلاح زمان ما انقلاب عبارت است از دگرگون كردن نظام سياسى و اقتصادى و اجتماعى حاكم كه عكس العمل وضع نابسامان گذشته باشد، و اصلاح عبارت است از تغييرات در داخل نظام با حفظ اصل.

به اين ملاحظات، اطلاق اصلاح و انقلاب بر ظهور امام عليه السلام نه عنوان كامل كل اعمال امام عليه السلام است و نه كل آن در معنى و تفسير قيام امام عليه السلام داخل است. بنابراين اطلاق منجى و مصلح بر آن حضرت يا انقلاب و اصلاح بر اقدامات آن حضرت كوتاه و به طور مسامحه در تعبير است و حركت و واقعه ظهور آن حضرت بالاتر و پر محتواتر و معنى دارتر از اين است كه با اين اصطلاحات تعبير شود و به اصطلاحات بعض انقلابات غير الهى و مجرّد از قداست تشبيه گردد و يكى از تعابيرى كه به هويت آن اشاره دارد يوم الله است كه در روايات هم به عنوان يكى از سه روز بزرگ الهى عنوان شده است.

القابى مثل صاحب الامر و صاحب الزمان مهدى و القائم و بقية الله و الموعود و خليفة الله و محيى الكتاب و السنة و مميت الضلالة و البدعة معزّ الاولياء و ولى الله و المجدد در اشاره به شئون مقدسه و مقامات ولائيه، وافى تر و برازنده تر است و در پايان مى گويم:

ص: 170

تو را چنان كه تويى چون توان نمود شناخت به قدر بينش خود هر كسى كند ادراك

ياران امام زمان عليه السلام

155. از 313 نفر يار امام زمان عليه السلام چند نفر مرد و چند نفر زن هستند؟

ج. در بعضى از اخبار آمده است كه پنجاه نفر زن از اصحاب آن حضرت

ص: 171

مى باشند البته نقش و عمل آنها در محدوده احكام شرعى است. براى آگاهى بيشتر مى توانيد به كتاب منتخب الاثر اينجانب مراجعه كنيد.

قلّت ياران امام زمان و پيروزى بر همه جهان

156. اگر همه مردم در زمان ظهور جزء ظالمان باشند و فقط تعداد اندكى انسان خوب پيدا شوند، آيا از ديدگاه عقل، منجى مى تواند با تعدادى اندك بر جمع كثيرى از ظالم ها پيروز شود؟

ج. اولًا بايد دانست كه امر اين رويداد عظيم، امرى الهى است و به آن تنها با نظر عادى و رويدادهاى متعارف نبايد نگاه نمود. امرى است كه تحقق آن از آيات بزرگ است و شخص ولى الله امام عصر ارواح العالمين له الفداء باذن الله تعالى و قدرت الهى آن را رهبرى مى نمايد و همه موانع را برطرف و همه شرايط را فراهم مى فرمايد.

او صاحب شئون و وارث انبياء و عالم به علم كتاب است، و ثانياً از كجا مى گويند كه در زمان ظهور همه مردم جز عده اى اندك جزء ظالمان هستند، بلكه ظاهراً چنان است كه اكثريت مردم مظلوم و محروم و مستضعف مى باشند، اگر چه خواصّى كه از آغاز به آن حضرت مى پيوندند سيصد و سيزده نفر هستند و سپس تا ده هزار نفر كامل مى شوند ولى چنان نيست كه اكثريت مظلوم، از دعوت آن حضرت استقبال ننمايند و وقتى بانك آزادى بخش ظهور به گوش همه رسيد به حركت در نيايند، شايد چنان شود كه با همان بانك آسمانى اعلام ظهور، در بسيارى از نقاط عليه ظالمان شورش برپا شود و خلاصه بر انصار آن حضرت افزوده خواهد شد و دولت آسمانى و حكومت الهى به دست حضرت مهدى ارواحنا له الفداء برقرار و اكثريت مردم از آن بهره مند مى شوند.

ص: 172

رابطه تكنولوژى با قيام امام زمان عليه السلام

157. هنگام ظهور امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف وضعيت سلاح هاى جنگى آن حضرت و يا به طور اعم وضعيت دنياى آن روز از نظر تكنولوژى و اجتماعى به چه صورتى مى شود؟

ج. اجمالًا مسلّم است كه وضعيت فعلى عوض شود و همه امور بر طبق شريعت اسلام از طريق اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام اجراء شود كه قهراً مستلزم بسط عدالت در همه جاى جهان است به طورى كه عدالت آن بزرگوار بر حسب روايات مانند سرما و گرما همه جا را فرا گيرد، و زندگى انسان ها زندگى به معنى واقعى انسانى تبديل و از صورت كنونى خارج گردد و اما تفصيل جزئيات ديگر روشن نيست.

سلاح مورد استفاده حضرت در زمان ظهور

158. آيا شمشير حضرت اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه الصلاة و السلام نزد حضرت بقية الله الاعظم ارواحنا له الفداء است يا خير؟ با وجود اين سلاح هاى مخرب پيشرفته ساخت دست بشر، آن بزرگوار به چه نحو به مصاف اين سلاح ها مى روند؟

ج. بر حسب روايات متعدده كه در كتاب هاى معتبر، مثل غيبة نعمانى و خصال و عيون اخبار الرضا عليه السلام و معانى الاخبار و مناقب و كفاية الاثر و احتجاج و مهج الدعوات روايت شده شمشير موسوم به (ذوالفقار) كه از ذخائر نبوت و امامت است، مانند سائر ذخائر و مواريث انبياء عليهم السلام در نزد حضرت ولى عصر مولانا بقية الله ارواح العالمين له الفداء موجود و محفوظ است. مى توانيد اين احاديث را در جامع شريف بحار الانوار در مجلداتى كه ذيلًا ذكر مى شود

ص: 173

ملاحظه فرماييد:

(ج 25، ص 116 سطر 13- تا ص 117 سطر 10) و (ج 36، ص 333 سطر 19 تا ص 335 سطر 13) و (ج 42، ص 58، سطر 4 تا 5) و (ج 45، ص 58، سطر 7 تا 9) و (ج 52، ص 171 سطر 14 وص 307 سطر 20 وص 360 سطر 8 تا ص 307 سطر 200 و ص 360 سطر 8 تا 361 سطر 11 و ص 379 سطر 21 تا ص 380 سطر 9) و (ج 92، ص 381 سطر 11 تا ص 386 سطر 1 در ضمن دعا و عبرات) مذخوربودن اين شمشير و ساير مواريث مذخوره نزد ائمه عليهم السلام از خصائص امام و تشريفات و امتيازات امامت است.

اين مواريث از آيات الهيه و از مظاهر عنايات ربانيه به انبياء است بالخصوص درع (زره) و لواء (پرچم) رسول خدا صلى الله عليه و آله و سيف ذوالفقار هر يك مبارك و داراى قداست هستند، هر چند براى بيشتر از ائمه اطهار سلام الله عليهم فرصت اين كه در جهاد با كفار، آنها را به كار گيرند فراهم نگرديد و رسماً متقلد اين شمشير نشدند ولى بر حسب بعض اين روايات، حضرت صاحب الزمان روحى لتراب مقدم شيعته الفداء به اين سيف متقلد مى شوند، و نفس تقلد ايشان به اين شمشير، دليل بر مأموريت و قيام ايشان به جهاد است، چنان كه ظاهر اين روايات اين است كه آن حضرت در قتل اعداء الله از آن استفاده خواهند نمود، و اين منافات با اين كه آن پيشواى عادل جهان از هر سلاحى كه در زمان ظهور متعارف باشد استفاده نمايند ندارد.

مضافاً بر اين كه آن حضرت مؤيد به جنود غيبيه و نصرت ملائكه مى باشند، و غلبه و پيروزى ايشان بر اعداء و فتح شرق و غرب عالم به دست ايشان اعجازآميز و به تأييد مستقيم الهى و مشتمل بر معجزات بسيار است. چنان كه اين احتمال نيز هست كه تا موقع ظهور در اثر حوادث و اتفاقات بزرگ و

ص: 174

جنگ هاى جهانى سلاح هاى به اصطلاح پيشرفته منهدم شوند و سلاح هاى ساده متداول گردد.

در هر حال، قدر مسلم اين است كه به هر صورت و به هر نحو گذشت زمان جريان يابد، حضرت مهدى ارواحنا فداه ظهور به سيف و جهاد مى نمايند و با تقليد به سيف ذوالفقار نيز عملًا اين برنامه را اعلام مى فرمايند و منصور به رعب و مؤيد به نصرت و تأييد خداوند قادر متعال مى باشند و از هر سلاحى لازم باشد در تشكيل حكومت حقه جهانى اسلامى استفاده مى نمايند.

در پايان تذكراً عرض مى شود در رساله (پاسخ به ده پرسش)، دو پرسش و پاسخ در ارتباط با اين مطالب نوشته ام مى توانيد به آن رساله يا كتاب (امامت و مهدويت؛ ج 2 ص 444 تا ص 450) هم مراجعه نماييد.

«اللهم انا نرغب اليك فى دولة كريمة تعز بها الإسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين».

موضع علما در هنگام ظهور

159. اين كه امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف وقتى ظهور كند اكثر مراجع فتوا مى دهند كه ايشان امام نيست و او را بكشيد به چه معناست؟

ج. آنچه در روايات آمده، بيشتر نظر به علماء معاندين و مخالفين و دربارى و جيره خوار حكومت ها دارد، ولى علماء عاملين از منتظرين با معرفت آن حضرت محسوب مى شوند.

ص: 175

فصل پنجم: جهان پس از مرگ

اشاره

ص: 176

اثبات معاد

اثبات معاد، لازمه اثبات عدل الهى

160. آيا براى اثبات معاد نياز به اثبات عدل الهى است؟

ج. معاد و عود ارواح به ابدان دنيوى، اصل مهم تبليغ انبياء عظام و آيات قرآن مجيد در كنار مبدأ و ايمان و اعتقاد به خالق يگانه و يكتاى جهان خداوند قادر عالم حكيم و صاحب اسماء الحسنى است.

اتصاف به آن صفات كماليه جماليه و جلاليه، مقتضى معاد و بازگرداندن ارواح به اجساد است. بدون معاد و ثواب و جزاء اخروى و تجديد وجود جسمانى و نو شدن علاقه ى سابقه روح به جسم، اسماء الحسنى بى تفسير مى ماند و بسا كه عكس آنها صادق شود.

كمال معانى حكيم و عادل و حكمت داشتن خلقت و بيهوده و عبث نبودن دنيا به وجود عقبى است. مى شود بگوييم همان طور كه لولا الدنيا لما تكونت العقبى، لو لا العقبى لما خلقت الدنيا. كمال ربط دنيا و عقبى به يكديگر، از آيات كريمه قرآن مجيد ظاهر و آشكار است. در كنار بيان وجود مبدأ و آفريننده جهان و خلاق كون و مكان، معاد بيان شده و عدم انفكاك آنها از يكديگر اثبات گرديده است.

ص: 177

خلق عالم، عبث و بازى نيست و خداوند از خلق عبث و باطل، منزه است و عبث و باطل نبودن خلق بدون معاد، مفهوم و معنى ندارد. عقبى و معاد، مثل علت غايى دنيا است و دنيا، مثل علت وجودى عقبى است كه خلقت خالق، به هر دو، كامل و از عيب و نقص و بيهوده كارى منزه مى باشد، و خلاصه ربط تام و تمام بين اين دو پديده- كه عالم خلقت بر آن استوار است- برقرار مى باشد. خلقت اين دنيا با اين همه عوالم پهناور و پر از آيات الهى، و بعثت انبيا و ارسال رسل و انزال كتب همه با خلقت عقبى و عالم و عوالم اخرى- كه به مراتب، اوسع و اوسع از اين عالم است- معنى مى شود.

افراد بشر و انسان هاى مركب از جسم و روح، چنان كه در دنيا بودند ظهور مى يابند. همان انسان دنيا، آنجا حضور دارد. از جهت بعض خصوصيات حاشيه اى، مثل مكان و زمان فرق دارند، چنان كه در دنيا نيز مكان و زمان يك انسان عوض مى شود، ولى انسان و زيد و عمر، همان انسان و زيد و عمر است، چنان كه در دنيا، انسان و فرد يك صد ساله و هزار ساله همان طفل نوزاد روز نخست است با قدر مشترك واحد؛ اين همان است و آن همين است.

وجود جسمانى و روحانى آن نوزاد در آن حال و در اين حال يك صد سالگى محفوظ و برقرار است. البته استعدادات آن طفل نوزاد به تدريج ظاهر مى شود، چنان كه گاهى هم نقصان مى پذيرد و بسا كه در عالم عقبى هم، اين ظهور بالاتر و بيشتر از ظهور استعداد طفل يك روزه با آدم صد ساله گردد.

غرض اين كه، معاد و اين ارتباط دنيا و عقبى و عود ارواح به اجساد به هم پيوسته و وابسته اند، هر چند ما از درك چگونگى اين عوالم عاجز باشيم يا حتى شبهه هايى از قبيل همان شبهه هايى كه منكرين معاد و حشر اجساد مى كردند و قرآن كريم به آنها جواب مى دهد داشته باشيم.

ص: 178

آيات كوبنده قرآن مجيد، مثل اين آيه

قُلْ كُونُوا حِجارَةً أَوْ حَديداً أَوْ خَلْقاً مِمَّا يكْبُرُ فى صُدُورِكُمْ 153] به آنها هشدار مى دهد. يا اين آيات

اوَ لَمْ يرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصيمٌ مُبينٌ وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِى خَلْقَهُ قالَ مَنْ يحْيى الْعِظامَ وَ هِى رَميمٌ قُلْ يحْييهَا الَّذى أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليمٌ الَّذى جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ اوَ لَيسَ الَّذى خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى وَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَليمُ 154] بشر فراموش كاركه آفرينش خود را فراموش كرده- مى گويد: چه كسى استخوان هاى پوسيده را زنده مى كند؟ او احياء استخوان ها را به خودش يا ناتوانى مثل خودش نسبت مى دهد. خلقت خود را كه خداوند قادر دانا آفريده، فراموش كرده و مى پرسد: «من يحيى العظام و هى رميم؟» قرآن جواب مى دهد: آن كه او را آفريده، و از عدم به وجود آورده است، استخوان ها را زنده مى گرداند؛ آن كه به هر خلق و آفرينشى دانا است، آن كه آسمان ها و زمين را آفريده است. آيا او توانا نيست كه بشر را بازگرداند؟

مسأله معاد با مسأله مبدأ و علم و قدرت و حكمت الهى در كمال ارتباط است و با اثبات مبدأ، معاد هم ثابت است. انكار عالم برزخ و عالم آخرت و حشر و نشر و كتاب و حساب و تفصيلات مذكور در قرآن مجيد و روايات صحيحه در

ص: 179

قبال قدرت خداوند متعال- كه اوصاف علم و قدرتش را بشر بالعيان در وجود خودش و در اين همه عوالم بزرگ و كوچك جهان مى بيند و قرآن آنها را در اين آيه بر مى شمارد كه

قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّى وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً(1)- و استبعاد آن، چه ارزشى دارد؟ از چه كسى احياء موتى را بعيد مى دانيد؟ آيا از آن كه خدا مى فرمايد توان خلق مگس و پشه اى را ندارد، از آن كه از خلق يك ذره و درك حقيقت آن عاجز است، از آن كه مالك خودش نيست، احياء موتى را استبعاد مى كنيد يا از خداوند قادر حكيم، خالق آسمان ها و زمين و ملائكه و عرش و كرسى و ابر و باران و كهكشان ها؟ چه جاى استبعاد است؟!

كدام يك از مظاهر اين عالم و كائنات آن وجودش به نظر انسان- اگر تجربه نكرده باشد- مستبعد نيست؟ خلقت انسان و حيوان و كوه و گياه را چون على الدوام مى بيند، استبعاد مى كند، ولى اگر همان طور كه قرآن دستور مى دهد تفكر كند و نظر كند همه عجيب، و خلقت همه حيرت افزا و معرفت آفرين است. در اينجا افراد خلق شده و تجربه وجود آنها را ملاك اظهارنظر قرار ندهيد.

قدرت الهى را كه على الدوام مى بينيد و تجربه مى كنيد، معيار قرار دهيد تا بفهميد كه احياء موتى در جنب قدرت الهى چيزى به حساب نمى آيد

«أو لَيسَ الَّذى خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى وَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَليمُ»(2)

ص: 180


1- 155. ( 1). كهف، آيه 109.
2- 156. ( 2). يس، آيه 81 ..

از مرگ تا قيامت

راه نجات از فشار شب اول قبر

161. بهترين عملى كه انسان را از فشار شب اول قبر محفوظ مى دارد چيست و چگونه مى توان شب اول قبر را راحت تر گذراند؟

ج. بايد به اطاعت و بندگى خدا بپردازيد و از انجام حرام دورى نماييد و با اهل و عيال خود با اخلاق خوب رفتار نماييد و از ناسزاگفتن و فحش به آنها و ديگران و نيز ضايع كردن نعمت ها خوددارى كنيد.

فشار قبر نداشتن بعض اموات

162. اگر انسانى شب جمعه يا روز جمعه فوت كند، آيا براى هميشه از فشار قبر در امان هست؟ انسانى كه مرده ولى هنوز دفن نشده آيا فشار قبر بر او نازل مى شود؟

ج. انسانى كه در شب يا روز جمعه فوت نمايد، طبق روايات وارده، فشار قبر ندارد. و نسبت به قسمت دوم سؤال، اگر جسد باشد و در قبر نباشد، وارد شدن فشار بر او قابل احتمال است، و زمانى كه روح از بدن جدا مى شود برزخ او شروع مى شود هرچند هنوز دفن نشده باشد. اين وقايع به طور اجمال مورد اعتقاد است، اما نسبت به تفصيل آن از لحاظ اين كه يا معرفت به آنها لازم نيست و يا اين كه معرفت به آنها در اين عالم ميسر نيست، تكليفى نداريم و به همان عقيده اجمالى اكتفا مى شود.

وضعيت ارواح اموات تا قيامت

163. انسان هايى كه تا الان فوت كرده اند كجا

ص: 181

هستند؟ آيا همه آنها در يك مكان و منتظر روز قيامت اند؟

ج. جسم آنها در اين دنيا است و روح آنها همراه بدن مثالى در عالم برزخ مى باشد و متناسب با اعمال خود در اين دنيا، در عالم برزخ از رحمت يا نقمت الهى برخوردار و يا گرفتار هستند تا روز قيامت.

قيامت

معاد جسمانى و روحانى

165. عده اى مى گويند در روز رستاخيز، روح در كالبد جسم مى رود و در بهشت و جهنم وقتى وارد مى شود جسم و روح با هم است كه از ميوه هاى بهشتى تناول مى كند و عده اى با اين مورد مخالف هستند و مى گويند روح تنها به بهشت و جهنم مى رود. كدام صحيح است؟

ج. قول اول صحيح است، يعنى جسم و روح با هم به بهشت يا جهنم مى روند و اين مطلب از قرآن و روايات استفاده مى شود و جاى شك و شبهه اى نيست.

معاد جسمانى؛ عام يا خاص

166. آيا فقط روح به جسم دنيايى خود عود مى نمايد يا سائر مظاهر عالم آخرت از ثواب و عقاب و بهشت و جهنم و صراط و ميزان نيز جسمانى است؟

ج. بهشت و نعمت هاى آن و دوزخ و عذاب هاى آن، بر حسب آيات قرآن مجيد و روايات صحيحه متواتره، جسمانى است و صراط و ميزان نيز جسمانى است كه همان افراد- كه معاد جسمانى دارند- از آن عبور مى نمايند. البته در

ص: 182

آنجا جلوات و برنامه هاى روحانى و معنوى بسيارى در صورت هاى گوناگون هست كه در مجموع، عالم عقبى به آن امور جامع تر و گسترده تر مى باشد كه تصور آنها به طور تفصيل در اين عالم براى ما ممكن نيست. آوازهاى پرندگان بهشتى، هم گوش جسمانى را مى نوازد و هم ارواح را به سوى معارج روحانى پرواز مى دهد.

اجمالًا چنان است كه انسان با روح و جسم دنيايى يا از همه متمتع و بهره مند مى شوند يا گرفتار آن عذاب هاى جسمانى مى گردد، در عين حال كه عذاب روحانى يا ثواب روحانى نيز هست. در دعاى شريف كميل است كه

«فَهَبْنِى يا إِلَهِى وَ سَيدِى صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِكَ فَكَيفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِكَ وَ هَبْنِى صَبَرْتُ عَلَى حَرِّ نَارِكَ فَكَيفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلَى كَرَامَتِكَ»

اعتقاد به اين امور، همه به طور اجمال لازم است.

علم به زمان وقوع قيامت

167. آيا چهارده معصوم عليهم السلام از تاريخ روز قيامت خبر دارند يا خير؟

ج. بر حسب ظاهر بعضى از روايات و اخبار، خبر ندارند.

كودكان و حسابرسى قيامت

168. بچهيى كه در سن كودكى از دنيا مى روند فرصتى براى به فعليت رساندن باطن خود ندارند. تكليف آنها در روز قيامت چيست؟

ج. فرزندان اهل ايمان با ايمان محشور مى شوند و فرزندان كفار امرشان با پروردگار است و او غفور و حكيم و عادل است.

ص: 183

وجود فعلى بهشت و جهنم

169. آيا بهشت و جهنم در حال حاضر وجود دارند يا در آخرت، و هنگام پاداش و كيفر آفريده مى شوند؟

ج. مستفاد از آيات و روايات اين است كه بهشت و جهنم، در حال حاضر، مخلوق و موجودند. اگر كسى بگويد وجود بهشت و جهنم قبل از يوم الجزاء بى فايده است يا اين كه به حكم

كُلُّ شَى ءٍ هالِكٌ إِلّا وَجْهَهُ 157] بهشت و جهنم هم هلاك و نابود مى گردند، جواب اين است كه فايده وجود آن، تشويق خوبان به اعمال خير و تهديد ديگران به آثار گناه و معصيت است، و اما هلاكت آنها ممكن است مثل جنت و جهنم و عرش و كرسى و ميزان و صراط داخل در مستثنى (وجه الله) باشند.

آخرين واردشونده به بهشت

170. نام آخرين كسى كه به بهشت مى رود چيست؟

ج. مرحوم علامه مجلسى اعلى الله مقامه اين حديث را نقل كرده است:

«أَوْحَى اللهُ عَزَّوَجَلَّ إِلَى مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ أَنَ الْمُغْتَابَ إِذَا تَابَ فَهُوَ آخِرُ مَنْ يدْخُلُ الْجَنَّةَ وَ إِنْ لَمْ يتُبْ فَهُوَ أَوَّلُ مَنْ يدْخُلُ النَّار»(1)

خداوند به موسى بن عمران وحى فرمود: به درستى كه غيبت كننده اگر از گناه خود توبه بكند آخرين كسى است كه به بهشت مى رود و اگر توبه نكند اولين

ص: 184


1- 158. ( 2). بحار الانوار؛ جلد 72، باب 66 ..

كسى است كه وارد آتش مى شود.

كيفيت عذاب جهنم

171. عذابى جهنم آن طور كه بيان شده از آتش خواهد بود. سؤال اينجاست كه چرا اين عذاب از سرما و يخبندان نخواهد بود. در صورتى كه اگر آمارى از تلفات هر دو را در سال در اين دنيا بگيريم شايد تلفات سرما و يخبندان بيشتر هم باشد.

ج. عذاب الهى در جهنم به آتش است ولى ممكن است در جاى ديگرى برخى از مجرمين را خداوند به عذابى ديگرى نيز كيفر نمايد و خداوند متعال اعلم است به آنچه انجام مى دهد.

ص: 185

فصل ششم: معارف قرآنى

اشاره

ص: 186

آيات الاحكام

ادله خمس

172. در آيه 43 سوره مباركه انفال، پرداخت خمس فقط به غنايم جنگى منحصر شده است، و اين آيه شريفه تنها آيه اى است كه قرآن مجيد درآن به صراحت، پرداخت خمس را واجب كرده است. امّا اكنون بر فتواى فقهاى معظّم كثرالله امثالهم خمس به هفت چيز تعلّق مى گيرد. صدور اين فتاوا و نظرات بر چه اساسى صورت مى گيرد؟

ج. استدلال به آيه بر وجوب، در اعم از غنايم جنگى و غير جنگى، عدم انحصار مفهوم غنيمت به غنايم جنگى است و مناسبت حكم و موضوع و كليت احكام است كه كريمه در موارد و مناسبات خاصى بيان شده است و حكم، اختصاص به خصوص آن مورد ندارد. علاوه، در روايات وارده از اهل بيت عليهم السلام- كه بر حسب احاديث ثقلين، يگانه مرجع مورد اعتماد و منصوص هستند- مراد از آيه، عموم غنايم و فوايد و عوايد است.

فتاواى علما و فقها و احكام شرعيه بر اساس موازين بسيار دقيق و مدارك و اسناد معتبر قرآنى و روايى است. بزرگ ترين بلكه يگانه خطرى كه در فقه مورد نظر فقيه است، خطر فتواى به رأى و به غير دليل مقبول و حجت عند الله است. براى اطلاع كامل مى توانيد به تفسير آيه در كتب تفاسير در آيات الاحكام و فقه،

مراجعه نماييد. حقير نيز در اول كتاب (فقه الخمس) آن را مطرح نموده ام.

ص: 187

نماز در سفر

173. آيه 100 سوره نساء راجع به شكسته بودن نماز است. مى خواستم بدانم از روى چه مبنايى تشخيص دادهيد كه آن آيه دلالت بر اين دارد كه مطلقاً بايد در (سفر) نماز شكسته خوانده شود؟ چون به عربى ريشه كلمه ضرب (هنگام جنگ) به كار برده شده نه سفر (هنگام سفر).

ج. گرچه آيه شريفه ظاهرش انحصار تقصير در صورت خوف است و لكن روايات معتبره وارد در ذيل آيه، دال بر عموميت آيه نسبت به مسافر غير خائف نيز مى باشد.

يكى از آن اخبار، صحيحه زراره و محمد بن مسلم است از امام باقر عليه السلام كه حضرت براى وجوب صلاة قصر براى مسافر غير خائف بر آيه مذكور تمسك مى نمايند و از جهت مفصل بودن روايت به مجامع روايى از قبيل كتاب من لايحضره الفقيه 159] مراجعه نماييد، بلكه ممكن است گفته شود كه ذكر خوف در آيه شريفه از جهت غالب است به جهت اين كه غالب مسافرها در زمان سفرشان از دشمنان و راهزنان مى ترسيدند و الا وجوب قصر نسبت به غير خائف هم مى باشد. راجع به اين آيه، حقير نيز در مقدمه كتاب (القول الفاخر فى صلاة المسافر) توضيحات لازمى عرض كرده ام مى توانيد مراجعه نماييد.

ص: 188

ولايت در قرآن

تبعيت از ولايت

174. در كدام يك از آيات قرآن آمده است كه علاوه بر دوست داشتن اهل بيت پيامبر عليهم السلام بايد از آنها تبعيت كنيد و اطاعت آنها بر شما واجب است؟

ج. در اين آيه مباركه

أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الأَمْرِ مِنكُمْ 160] زيرا منظور از أولى الامر حضرات ائمه معصومين عليهم السلام هستند كه پاك و مطهّر از گناه و خطا و اشتباه هستند.

ادله علم معصومين عليهم السلام

175. بر اساس كدام آيه يا كدام حديث نبوى توان ثابت كرد كه معصومين عليهم السلام داراى علم غيب بودهند زيرا خدا به حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمايد: بگو من علم غيب نمى دانم؟

وَلَا يحِيطُونَ بِشَى ءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاء(1) و عَالِمُ الْغَيبِ فَلَا يظْهِرُ عَلَى غَيبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ 162]

ص: 189


1- 161. ( 2). بقره، آيه 255.

نمونه اى است از آن آيات و علاوه، واضح ترين دليل بر علم غيب آن بزرگواران، خبر آنها از مغيبات و حوادث آينده است كه به تواتر، ثابت و مسلم است.

آيه تطهير

176. آيا سياق آيه تطهير درباره زنان پيامبر است؟ و اگر آرى، سياق مهم تر است يا روايت؟

ج. اگر در آيه شريفه تطهير

انَّمَا يرِيدُ اللّهُ لِيذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيتِ وَيطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً(1) دقت شود ملاحظه مى شود كه ضمير مخاطب به صورت جمع مذكر آمده است كه نشان مى دهد سياق ترك شده است، و مقصود همسران پيامبر صلى الله عليه وآله نيست. علاوه بر اين كه اجتماع رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم و اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا و حسنين عليهم السلام تحت كساء و نزول آيه تطهير در شأن آنها سند صحيح بلكه متواتر دارد.

فنون قرآن و آداب آن

رسم الخط

177. آيا رسم الخط قرآن امرى توقيفى است؟ و اگر خير، آيا كتابت قرآن به شيوه رسم الإملاء جايز است؟ استفاده از شيوه رسم المصحف در نگارش آيات رجحان شرعى بر رسم الإملاء دارد يا خير؟

ج. رسم الخط توقيفى نيست بلكه رسم الخط براى حفظ كلمات قرآن است كه باقى بماند و به آيندگان برسد. و رسم الاملاء مقدم بر رسم المصحف است زيرا

ص: 190


1- 163. ( 1). احزاب، آيه 33 ..

رسم المصحف در بسيارى از موارد و براى بسيارى از كسانى كه قرآن خوانند سبب اشتباه و غلطخواندن مى شود در حالى كه بر طبق رسم الاملاء به سهولت و صحيح خوانده مى شود.

پيرامون تفسير و ترجمه

تفسير عرفانى از قرآن

آيه مِمَّا خَطِيئَاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَارًا(1) را برخى اين گونه تأويل نمودهند:

فهى التى خطت بهم ف-: ادخلوا فى بحار العلم بالله و هى الحيرة

فادخلوا ناراً فى عين الماء أو ناراً كائنة فى عين الماء ليفنيهم عن انفسهم و يبقيهم بالحق فلم يجدوا من دون الله انصاراً فكان الله عين أنصار هم فهلكوا فيه الى الابد.

ولا تذر على الارض ... من الكافرين ... دياراً ... إنّك ان تذرهم أى تدعهم و تتركهم يضلّوا عبادك أى يحيرهم فيخرجوهم من العبودية إلى ما فيهم من أسرار الربوبية.

آيا اين گونه تأويلات صحيح است؟

ج. تأويلات مذكور اساس ندارند و تفسير قرآن و تأويلش به اين نحو تأويلات جايز نيست، زيرا تفسير به رأى شمرده مى شود و اين امور از ذوق كسانى است كه خود را از عرفاء مى شمارند و اشكالات زيادى بر تفسير و تأويل آنها وجود دارد كه تمامشان باطل است و از باطن آن بويى نبرده اند.

مفسران قرآن

178. آيا هر مسلمانى به خودى خود مى تواند مسائل

ص: 191


1- 164. ( 1). نوح، آيه 25..

دينى خويش و احكام شرعى را از قرآن كريم استنباط كند و نياز به مفسّر مورد اعتمادى كه خود قرآن يا پيامبر خدا صلى الله عليه وآله معرفى نموده باشند نداشته باشد؟

ج. قرآن و اهل بيت عليهم السلام با هم حجّت هستند، نه به تنهايى يعنى در زمان حضرت رسول اكرم صلوات الله و سلامه عليه، قرآن و حضرت رسول حجّت بودند و در زمان حضرت امير، قرآن و حضرت امير و در زمان امام حسن مجتبى، قرآن و امام مجتبى عليه السلام و همين طور تا آخر ائمه عليهم السلام 165] و اگر كسى تنها به قرآن، اكتفا كند گمراه مى شود و به احكام الهى نمى رسد و در خطا مى ماند كه نتيجه اش حزن و اندوه دايم و عذاب و هلاكت ابدى است، و هيچ عاقلى خود را در چنين مهلكه اى قرار نمى دهد و بايد دانسته شود كه قرآن مشتمل بر آيات محكمه و آيات متشابه است؛ نسبت به آيات متشابه كه هيچ كس نمى تواند مقصود را كه داراى احتمالات متعدّده است اظهار نظر كند و يك احتمال را در بين احتمالات، به ظنّ و گمان خود اختيار كند چون عمل به ظن و استحسان است نه عمل به قرآن بلكه بايد معنى آيه توسّط مفسّرى كه عقلًا و نقلًا، معصوم است و خطا و گناه نمى كند بيان شود و آنها خاندان عصمت و طهارت يعنى ائمه هدى عليهم السلام كه قرآن بر آنها نازل شده مى باشند، و هم چنين در محكمات هم، هر كجا احتمال متعدد باشد، حجت، قول امام معصوم عليه السلام است.

ص: 192

تفسير به رأى

180. گروهى هستيم كه درباره موضوعات خاصى تفسير را تورق مى كنيم تا جواب سؤالات قرآنى خود را بيابيم. اگر چه با تكيه بر تفسير پيش مى رويم گاهى هم نكاتى در مورد سؤالاتمان از آيات به ذهن خودمان مى رسد كه به عنوان فرضيه نه يك نظر قطعى و جزمى بيان مى كنيم و بر سر آنها مباحثه انجام مى دهيم. آيا اين كار ما مصداق تفسير به رأى است؟

ج. قرآن مجيد، وحى الهى و كتاب دين و عقيده و توحيد و كتاب اخلاق و كتاب تعليمات و نظامات مدنى و سياسى و نسخه كامله درمان دردهاى اجتماعى و كتاب حكمت و بشارت و موعظه و هدايت و در كلّ، كتاب حيات و زندگى و راهنماى راه كمال دنيا و آخرت و عروج به معارج بلند انسانى و روحانى است، چنان كه مى فرمايد

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يهْدِى لِلَّتِى هِى أَقْوَمُ 166] قَدْ جَاءتْكُم مَّوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَشِفَاء لِّمَا فِى الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ 167] براى اين بر رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلّم نازل شده است كه مردم را با آن از ظلمات و تاريكى ها نجات دهد و به نور و روشنايى برساند

كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ(1) هيچ كس با قرآن همنشين نمى شود مگر اين كه از نقصان هاى معنوى اش كاسته و

ص: 193


1- 168. ( 3). ابراهيم، آيه 1 ..

بر كمالات حقيقى و فضايلش افزوده مى شود، على هذا ارتباط با اين كتاب كه برهان خاتميت دين اسلام و بلكه دليل قاطع صحّت نبوت همه انبياء سلف و معجزه جاويدان رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلّم است به هر صورت كه توفيق آن حاصل شود ارزنده و مغتنم است؛ به صورت يادگيرى قرائت و خواندن آن، به صورت حفظ آن در شكل تدبّر در آيات، در صورت بررسى تفسير آن يا در صورت تعليم و تعلّم انواع علوم مربوط به آن و در شكل دعوت مردم دنيا به دعوت و هدايت آن و در صورت هاى مستحسنه و ارزنده ى ديگر، همه كمال و فضيلت و موجب تقرّب به درگاه صاحب اصلى آن خداوند متعال است. بديهى است با اين تمسّك به قرآن مجيد بايد تمسّك به عترت و اهل بيت عليهم السلام نيز همراه باشد تا شخص از گمراهى و ضلالت در ضمان امان قرار بگيرد كه بر حسب حديث متواتر ثقلين فقط امان از گمراهى، به تمسك به قرآن و عترت حاصل مى شود. در تفسير قرآن مجيد در هر كجا كه دو معنى و دو تفسير محتمل باشد، تنها تفسير اهل البيت عليهم السلام حجّت و معتبر است و نظر و تفسير ديگر، تفسير به رأى و فاقد اعتبار است و آنچه را كه برداشت ناميده ايد، بايد به تفسير اهل البيت عليهم السلام وعلماى آشنا به اين نوع تفسير عرضه نماييد.

افضليت قرائت متن عربى قرآن

181. خواندن ترجمه قرآن كريم داراى ثواب بيشترى است است يا قرائت خود قرآن كريم؟

ج. خواندن ترجمه صحيح قرآن كريم بسيار خوب است و فضيلت و ثواب دارد و تا حدودى شخص را با قرآن مجيد آشنا و مربوط مى سازد، اما ثواب هاى خاص و مهمى كه براى قرائت قرآن است به خواندن خود قرآن به همان الفاظ عربى اختصاص دارد.

ص: 194

ترجمه هرچه هم دقيق و رسا باشد بالاخره كلام بنده و مخلوق است، و قرآن، كلام خدا و خالق و هرگز ترجمه قرآن را نمى توان مثل ترجمه كتاب هاى ديگر در كنار هم و مانند هم دانست. و بلكه در ترجمه هاى ديگر، بسا ترجمه از اصل رساتر و كامل تر مى شود، اما در قرآن كريم و مثل كلمات ائمه طاهرين عليهم السلام، مثل نهج البلاغه و صحيفه سجاديه، ترجمه هرگز به اصل نمى رسد.

به هر حال بايد ترجمه قرآن را پله اول صعود به معارف الهى و حقايق غير متناهى دانست و صعود را تا هر كجا ممكن است ادامه داد، و بديهى است كه تفسير از سطح عميق تر و غناى بيشترى برخوردار است و مفسّر بايد علاوه بر تسلط به لغت عرب، آگاه به روايات وارده از معصومين عليهم السلام درباره آيات قرآنى نيز باشد.

امكان و لزوم ترجمه قرآن

182. نظر حضرتعالى درباره ترجمه هاى قرآن به خصوص ترجمه الهى قمشه اى چيست؟

ج. قرآن، وحى و كلام الهى است، و بيان مضمون آيات آن به زبان عربى كامل و تمام ممكن نيست، چون آن مضامين عالى را به هر جمله و لفظ و كلمه ديگر بگوييم حتماً كمبود دارد. ترجمه ها به طريق اولى چنان كه بايد، وافى نمى شود؛ اما اگر از طرف اشخاص مسلط به زبان و نكات فصاحت و بلاغت و اهل معرفت به مطالب و معانى آيات كه همه بالنسبة است ترجمه شود، ترجمه است.

و خصوص اين ترجمه را چون فرصت بررسى نداشته ام در مقايسه با ترجمه هاى ديگر نمى توانم نظر بدهم، ولى فى الجمله در بعض موارد، نواقصى در آن ديده شده است كه بر اساسى كه بالا بودن كلام موجب مى شود كه بعض محققين آن را كم بگيرند، و لفظ كامل تر را انتخاب نمايند، در اصل نه مى شود ترجمه را ممنوع

ص: 195

دانست- چون سبب آشنايى مردم به مطالب قرآن مى شود- و نه مى شود نسبت به آن سهل انگارى نمود و آن را كار آسانى دانست كه همه از عهده آن برآيند.

نبوت و انبياء در قرآن

خاتميت

183. آيا از آيه 35 سوره اعراف مى توان فهميد كه ارسال رسل ادامه خواهد داشت؟

ج. حضرت محمد صلى الله عليه وآله خاتم پيامبران است و به ايشان نبوّت ختم شده است و در آيه شريفه

مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكم وَ لكِنْ رَسُولَ اللهِ وَ خَاتَمَ النَّبِيينَ 169] بدان اشاره شده است. و آيه 35 سوره اعراف دلالت بر استمرار ارسال رسل تا قيامت ندارد و در مقام بيان استمرار و عدم استمرار نيست، بلكه بيان اين است كه هر كس در برابر ارسال رسل، تقوى و اصلاح پيشه سازد (و هدايت آنها را پذيرد)،

فَلَا خَوْفٌ عَلَيهِمْ وَلَا هُمْ يحْزَنُونَ 170]

عصمت حضرت يونس

184. خداوند متعال در قرآن فرمايد:

وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ

ص: 196

إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيتِى قَالَ لَا ينَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ 171]

و در جايى ديگر فرمايد:

وَذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَيهِ فَنَادَى فِى الظُّلُمَاتِ أَن لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ 172] چرا پيغمبر خدا، حضرت يونس كه داراى درجه عصمت باشد خود را ظالم خواند در حالى كه طبق آيه اول عهد و پيمان الهى به ظالمين نخواهد رسيد؟

ج. در تفسير اين آيه شريفه، بعض مفسران 173] فرموده اند: «انه كان مندوباً الى المقام فلم يكن ذلك محظوراً و انما كان ترك الاولى و قوله «كنت من الظالمين أى كنت من الباخسين نفسى ثوابها لو اقمت لأنه كان مندوبا اليه» طبق تفسير اين آيه شريفه كار حضرت يونس على نبينا و آله و عليه السلام ترك اولى بوده است نه ظلم. براى اطلاع بيشتر مى توانيد به تفاسير معتبر شيعى از جمله مجمع البيان و صافى مراجعه نماييد.

زبان قرآن

مخاطبان قرآن؛ مردان يا زنان

185. چرا در قرآن مجيد مخاطب به طور مخصوص زنان نيستند؟ و چرا گاهى راجع به زنان طورى صحبت مى شود كه انگار آنها اموال مردان هستند و

186.

ص: 197

مردان بايد با آنها با مساوات رفتار كنند و اگر سركشى كردند مى توانند حتى زنان را تنبيه كنند؟

ج. گرچه خطاب آيات شريفه و بسيارى از ضماير آن به لفظ مذكر است ولى در واقع مخاطب جميع مكلفين هستند و خطابات مشترك بين زنان و مردان است و نعيم بهشت نيز اختصاص به مردان ندارد و زنان مؤمنه نيز مشمول آن هستند هم چنان كه عقوبات و عذاب اخروى هم براى گنهكاران؛ چه زن باشند و چه مرد شامل همگان مى شود.

قال الله تعالى:

إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ(1) در اين آيه سوره احزاب دقت كنيد كاملًا مطلب بر شما روشن مى شود إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ ...(2) كه در همه ارزش هاى حقيقى همه على السويه اند.

گردآورى و وثاقت قرآن

گردآورنده

187. برخى افراد اظهار مى دارند كه قرآن طى دوران پيامبر صلى الله عليه و آله گردآورى شده، اما عده ديگرى مى گويند قرآن طى دوران خلفا جمع آورى شده است. به نظر شما، آيا پيامبر چنين امر مهمى را به افراد بعد از خويش سپرده است؟

ج. گردآورنده قرآن حضرت امير المؤمنين على ابن ابيطالب عليه السلام است كه

ص: 198


1- 174. ( 1). حجرات، آيه 13.
2- 175. ( 2). احزاب، آيه 35 ..

طبق روايات معتبره پس از رسول خدا صلى الله عليه وآله و به سفارش آن حضرت قرآن را جمع آورى نمودند.

مصونيت از تحريف

188. از آنجا كه قرآن در زمان عثمان گردآورى شده و احتمال بدعت هم به واسطه عثمان و هم به واسطه اصحابى كه آيات قرآن را ذكر مى كردند بوده است، چگونه مى توان صحت و سلامت كامل آن را به اثبات رساند؟

ج. چون اسلام، خاتم اديان است و پس از آن نبوّت و رسالتى نيست، قرآن را خداوند متعال از گزند حوادث دوران و دستبرد اهل طغيان حفظ مى فرمايد كه رشته ى هدايت الهى منقطع نشود، و قرآن كه معجزه باقيه و دليل صحّت نبوّت و پيغمبرى همه انبيا است بايد تا انقراض عالم باقى باشد و هيچ تحريفى در آن صورت نپذيرفته است.

حقير در اين رابطه رساله اى به نام (القرآن مصون من التحريف) و بحثى در كتاب (مع الخطيب) با عنوان (صيانة الكتاب من التحريف) دارم، مراجعه نماييد. تذكر اين نكته در اينجا مناسب است كه احتمال اين كه چيزى از قرآن جمع آورى نشده باشد، بر حسب مبانى اهل سنت به طور جزم و قطع مردود نيست، اما بر حسب مبانى شيعه كه ائمه معصومين عليهم السلام را عدل قرآن و عالم به جهات قرآن مى شناسند، تصديق و تأكيد ائمه عليهم السلام بر اين كه كل قرآن همين است كه در دست همه امت است و آيه اى از آن كه منسوخ التلاوة نباشد ساقط نشده، حجت قاطع بر عدم نقيصه است.

ص: 199

دلالت آيات قرآن

189. آيا قرآن ظنّى الدّلالة است؟

ج. بعضى از آيات قرآنى ظنى الدلالة و بعضى قطعى الدلالة است و هر دو حجت است.

عدم وجود تناقض در آيات

190. گاهى اوقات در مطالعات خود در قرآن به تناقضاتى برخورده ام مثل اين كه قرآن بارها مركز تفكر انسان را قلب معرفى مى كند و هر چند مفسرين منظور از قلب در قرآن را چيز ديگرى دانسته اند، اما در نهج البلاغه صراحتاً مى بينيم كه امام على عليه السلام منظور از قلب را همان قلبى كه درون سينه ماست معرفى مى كند و اين در حالى است كه امروزه همه به خوبى مى دانند كه مركز تفكر انسان مغز است. در مورد تحدى طلبى قرآن نيز تاكنون اشخاص بسيارى به مقابله برخاسته اند و به ظن بسيارى، آثار آنها از آيات قرآنى بهتر بوده اند و نمونه آخر همان كتاب فرقان الحق مى باشد كه از حيث بلاغت و فصاحت و معنا و هماهنگى و عدم تضاد، ادعاى برترى بر قرآن را دارد. بر چه اساسى بايد برترى قرآن را بر ديگرى آثار اثبات كرد؟

ج. نسبت تناقضات آن هم آشكار به قرآن مجيد واضح البطلان است. اگر اين چنين بود پس از هزار و چهار صد سال كه اين كتاب در همه دنيا مطرح است، فلاسفه بزرگ جهان به دقت آن را هزارها بار مطالعه كرده اند و خاورشناسان از مسيحى و غير مسيحى آن را با كمال توجه زير نظر برده اند، اين تناقضات آشكار را به دنيا اعلام مى كردند نه اين كه در مقابل آن اظهار خضوع نمايند و مثل شبلى

ص: 200

شميل مسيحى بگويد:

انى و ان اك قد كفرت بدينه هل اكفرن بمحكم الآيات

در اين آيات تناقضى نيست و اشاره اى است اجمالى نه تفصيلى به ادوار خلقت و جواب كل اين حرف ها همان فرمايش حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام است كه به آن حضرت عرض شده بود كه كندى فيلسوف مى خواهد به گمان خود راجع به وجود تناقض در قرآن بنويسد.

شخصى به امر حضرت بى آن كه بگويد آنچه را مى گويم از امام گرفته ام، گفت: اگر بر تو پس از زحمتى كه كشيدى آورنده بگويد مراد من غير از اين است كه تو گمان كرده اى چه جواب مى دهى؟ كندى گفت: اين كلام بزرگ است. از تو نيست. او فاش كرد كه حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام فرموده اند. كندى تصديق نمود و توبه كرد.

اثبات تناقض در كلام متكلمى، مثل قرآن كه از حيث مضامين در بين كتاب هاى مذهبى اول و در فصاحت و بلاغت هم معجزه است و نيز پيداكردن تناقض امكان پذير نيست.

تحدى طلبى قرآن (نه تعدى) از عصر نزول اعلام شد و آيه فصيح و بليغ

وَإِن كُنتُمْ فِى رَيبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَاءكُم مِّن دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ وَلَن تَفْعَلُواْ فَاتَّقُواْ النَّارَ ...(1) و آيه

قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن يأْتُواْ بِمِثْلِ هَذَا

ص: 201


1- 176. ( 1). بقره، آيات 24- 23 ..

الْقُرْآنِ لَا يأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا(1)

اين تحدى در همان عصر پيغمبر، حقانيت نزول وحى و آسمانى بودن قرآن را ثابت نمود و بلغاء بزرگ، مثل وليد بن مغيره و كل فصحاء عرب كه در فن سخن و فصاحت و بلاغت بالاترين درجات را داشتند، در برابر اين تحدى زانوى عجز بر زمين زدند و هم اكنون هم اين تحدّى زنده است و مورد اعتراف و قبول فصحاء بوده است و به قول بوصيرى در وصف آن مى گويد:

ردّت بلاغها دعوى معارضهاردت الغيور يد الجانى عن الحرم

در خود عالم اسلام هزارها از فصحا و بلغاء ظهور كرده و همه در مقابل قرآن خضوع كامل اظهار نموده اند.

اگر چنين بود، مثل اميرالمؤمنين عليه السلام نمى توانست آن گونه رسا و بالا از قرآن ستايش نمايد. تعجب است كه مهملات كتاب فرقان الحق را كه مورد مضحكه بلغا است مى گوييد ادعاء برترى بر قرآن را دارد، مثل اين كه كتاب خاله موشه را كسى از گلستان و بوستان سعدى و ديوان حافظ بالاتر بگويد. (اگر چه اين مثال هم كم است).

من صرف وقت را در پاسخ به اين سخنان، ضايع كردن عمر مى شمارم و در اين دنياى سخن و فصاحت و بلاغت عرب از مسلمان و مسيحى و ملحد يك نفر را پيدا كنيد كه مهملات فرمان الحق را با مثل كتاب هاى عادى ادب قابل قياس بداند.

جمع بين آيات ارسال رسل و عدم وجود رسول در بعض اقوام

191. در آيات قرآن به تناقضاتى برخورده ام مثلًا چرا براى هدايت ديگر ملل، حتى يك نبى هم فرستاده نشد؟ قرآن، بيان مى كند كه ما كسى و يا گروهى را

ص: 202


1- 177. ( 1). اسراء، آيه 88 ..

عذاب نمى دهيم مگر اين كه فرستاده اى براى آنها مبعوث نماييم:

مَّنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يهْتَدى لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يضِلُّ عَلَيهَا وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا(1) اين مسأله نيز از دو جنبه قابل بررسى است: سلب آزادى انتخاب، و كوربودن اين نوع عذاب. در مورد نخست، خود قرآن بيان مى كند كه در پذيرش دين اجبارى نيست:

لَا إِكْرَاهَ فِى الدِّينِ قَد تَّبَينَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَى فَمَنْ يكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لَا انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ 179] اگر اين گونه باشد؛ پس، چرا خداوند، ملت ها را مجبور به پذيرش دين جديد مى نمايد؟ اما در مورد دوم؛ فرض مى نماييم كسانى كه از پذيرش نظر پديدآورنده گيتى امتناع مى ورزند، مستحق چنين عذابى باشند؛ گناه بچه ها، نوزادان و كسانى كه در رحم مادرانشان هستند، چيست؟

ج. در مطالبى كه نوشته ايد و به گمان خود يكى از تناقضات واقع در قرآن را نشان داده ايد، چند مورد اشتباه است و چيزى كه در اين آيات يافت نمى شود تناقض است.

الف) هدف مندبودن عذاب از آياتى كه نقل كرده ايد استفاده نمى شود و اين كه كسى بگويد خدا پيغمبران را فرستاد و به مردم امر و نهى فرمود تا آنها مخالفت

ص: 203


1- 178. ( 1). اسراء، آيه 15.

كنند و آنها را عذاب فرمايد هرگز صحيح نيست و توهم نمى شود، بلكه مطلب از اين قرار است كه خدا بر حسب حكمت، بندگان خود را هدايت فرموده، به وسيله عقل و اسباب تكوينى او را هدايت فرموده چنان كه تشريعاً هم به وسيله انبيا هدايت فرموده است و راه راست و خير و صلاح و نجات و رستگارى و راه خلاف و فساد را به بشر نشان داده است و به او آثار سوء گناه و مخالفت را نشان داده و اين كه او را مورد مؤاخذه و عقاب و عذاب قرار دهد اعلام نموده است، اما به اين معنى نيست كه راه صواب و راه خطا را به او نشان داده براى اين كه او مخالفت كند تا او را عذاب نمايد.

نبايد برنامه صحيح عالى بعثت انبياء را كه هدف از آن كمال انسان ها است به عكس و به اين زشتى تفسير نمود.

ب) راجع به خشم خدا و سلب آزادى انتخاب از مردم و اكراه آنها بر ايمان و تسليم و استبداد خدا و اين الفاظ و اصطلاحات كه خدا از آن منزه است بايد بدانيم كه نگاه ما به جهان و مسائل مربوط به انسان و حقوق بشر بر اساس جهان بينى الهى و توحيدى است، نه جهان بينى مادى و لاييكى و الحادى. در جهان بينى الهى خدا خالق و همه مخلوق و او مالك و همه مملوك و او رازق و همه مرزوق و او قادر و همه عاجز.

در اين جهان بينى هر چه سخن گفته مى شود از مرتبه تسليم بنده و قبول او است.

كمال همه به اين است كه او را بپرستند و حكم او را پذيرا باشند. كسى حق معصيت و مخالفت امر خدا را ندارد، اگرچه تكويناً مختارند، اما تشريعاً بايد در محدوده هدايت و تعليمات وحيانى اعمال اختيار نمايند

إِنَّا هَدَينَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا(1)

ص: 204


1- 180. ( 1). انسان، آيه 3 ..

هست و امر و نهى و حلال و حرام و نهى از ظلم هم هست و عقوبت بر گناه و مؤاخذه هم بر فعل مناهى و معاصى و ملاهى هم هست. تهديد به قطع نعمت ها و نزول بلا و آنچه بر بعض اقوام به واسطه گردنكشى و تكبر در برابر هدايت انبيا شد نيز هست. عالم مخلوق خدا است و اداره آن با او است و نظام همان نظام است كه بخشى از آن تكويناً برقرار و در بخش اختيار بشر تشريعاً برقرار مى شود.

لَا إِكْرَاهَ فِى الدِّينِ معنايش به خودواگذارى بشر نيست و جمله اخباريه را نبايد انشاييه معنى نمود. معنايش اين است كه در نظام تشريع امر دين و عقيده امرى قلبى است كه مثل ساير مقررات الهى در ظاهر كسى بر آن مجبور نمى شود اما بر اظهار تسليم و دين و احترام از شرع همه مكلّفند همه ملت ها و همه مردم بايد دين خدا را بپذيرند، و اگر نپذيرند مستحق عقوبت و عذاب هستند. به آيات متعددى در اينجا استشهاد كرده ايد كه هيچ كدام با مطالبى كه تصور كرده ايد ارتباط ندارد و هر كدام معناى خاص خود را دارند. قرآن است و كلام الهى و وحى است و معناى هيچ يك هدف مندبودن عذاب نيست. مطالب و حقايق عالى در اين آيات بيان مى شود كه در اينجا مجال ورود در آنها نيست. اوج معرفت بشر، درك معانى اين آيات و شناخت شئون الهى، خودشناسى و خداشناسى است.

ج) عذاب عام الهى، مثل طوفان يا هلاك قوم لوط و ساير انبياء هدف مند نيست، يعنى برنامه ريزى براى تعذيب نيست؛ بلكه برنامه ريزى براى نجات و براى ظهور لياقتى است كه خداوند در انسان قرار داده است براى فوز و فلاح تكريم و تشريف.

ص: 205

هر چه واقع مى شود و هر چه صادر مى شود همه با حساب و تقدير خاص و

كل شئ عنده بمقدار است نه در جايى چيزى كم است و نه زياد، البته احاطه بشر به كل اين امور اگر محال نباشد شبه محال است.

ابتلاء اخيار به واسطه سوء اعمال اشرار از لوازم اين عالم است و گاه هم اشرار به واسطه مصلحت وجود اخيار منفعت مى بينند. اين مسائل در حساب هاى الهى محفوظ است و ما هم كمى از كم و از كمتر آن را درك مى كنيم، و اجمالًا اگر به نظر عبرت و معرفت اندوزى و نيك نگرى و درك اسرار انسان وارد مطالعه آيات تكوين و تشريع شود، كارى كودكانه پيدا نمى كند و هر چه تفكر كند و جلو برود بينايى و بينش و روشنايى در همه جوانب عالم تكوين و تشريع مى يابد.

انسان آگاه بايد حدّ خود را نگاه دارد و استبدادات خود را در مسير نيل به حقايق عالى محو نمايد و به مضامين اين اشعار توجه داشته باشد:

ص: 206

دل گرچه در اين باديه بسيار شناخت يك موى ندانست و بسى موى شكافت

اندر دل من هزار خورشيد بتافت وآخر به كمال ذره اى راه نيافت

و

زمين در جنب اين نه طاق خضراچه خشخاشى بود بر روى دريا

تو خود بنگر از اين خشخاش چندى سزد گر بر بروت خود بخندى

سازگارى درونى آيات سؤال از مجرمان

193. دو جا در قرآن كريم آمده كه خداوند كريم از همه بندگانش سؤال (پرس وجو) مى كند:

لَا يسْأَلُ عَمَّا يفْعَلُ وَهُمْ يسْأَلُونَ 181] جاى ديگر مى فرمايد:

وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْئُولُونَ 182]

ص: 207

ولى جاى ديگرى مى فرمايد كه سؤال نمى شود:

وَلَا يسْأَلُ عَن ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ 183] آيا اين آيات با هم ديگر تناقض دارند؟

ج. اشكال، منطقى و عالمانه نيست و تحقق تناقض متوقف بر تحقق وحدات ثمانيه (هشت گانه) است كه بدون قطع به تحقق هر هشت وحدت، حكم به تناقض صحيح نيست و با عدم يكى از وحدات، تناقض حاصل نمى شود.

از جمله وحدات ثمانيه، وحدت زمان است كه در اين آيات محقق نيست، زيرا آيه 78 سوره قصص مربوط به سؤال از مجرمين در تعذيب آنها به عذاب در دنيا است، مثل عذاب قارون و اما آيه وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْئُولُونَ در سوره صافات آيه مربوط به سؤال از مجرمين در آخرت است.

بنابراين وحدت زمان محقق نيست، بلكه وحدت مكان هم به اعتبار دنيا و آخرت حاصل نيست، و آيه 23 سوره انبيا نيز اگر در مقام بيان فعليت سؤال باشد، مربوط به آخرت است هر چند محتمل است مراد بيان تفاوت شأن خالق و مخلوق است كه نسبت به خالق شأنيت سؤال هم نيست، ولى در مخلوق اين شأنيت ثابت است. حاصل اين كه اشكال تناقض بسيار واهى و باطل است.

تفأل به قرآن

بازكردن سركتاب

194. افرادى هستند كه براى حل مشكلات مردم از قرآن استفاده مى كنند. از شخص مى خواهند كه قرآن

ص: 208

را باز كند، و سپس خود نيز اين كار را انجام مى دهند و بى درنگ از همه حقايق گذشته و آينده (به درستى) اطلاع پيدا مى كنند و به آگاهى شخص مى رسانند. آيا انجام چنين كارى جايز است؟

ج. اين اعمال خلاف است و مراجعه به اين گونه افراد و دادن اجرت به اينها جايز نيست.

پيشگويى از طريق قرآن

196. مدتى است با فردى آشنا شدهم كه مدعى است در قرآن مجيد تمام مطالب از جمله تمام مشخصات ما و پدران ما و فرزندان ما نوشته شده است.

او بر اين اساس، دستوراتى براى من صادر نمود. او مى گويد: اين علوم غريبه در اثر رياضت ها و به واسطه اساتيد عرفان فراگرفته است. آيا مى توان تمام احوال و خصوصيات روحى و ... را ازطريق قرآن به دست آورد؟

ج. علم به قرآن، مخصوص خداوند تبارك و تعالى و راسخون فى العلم (پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و ائمه اطهار عليهم السلام) مى باشد، و كسى كه تفسير و برداشتى از قرآن دارد بايد به محكمات آيات قرآن تمسك كند و مسلّط بر روايات وارده از معصومين عليهم السلام در آيات قرآنى باشد، از تفسيرهاى مهم و معتبر شيعه، استفاده نمايد و اين گونه نيست كه برداشت هر كسى مورد قبول باشد؛ و ادعاى اين گونه مدعيان مسموع نيست و نبايد به آنها مراجعه نمود.

ص: 209

تفسير برخى آيات

زنان
تفسير آيه الرِّجَالُ قَوَّامُونُ عَلَى النِّسَاء

197. طبق آيه 34 سوره نساء

الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاء چرا بايد مرد سرپرست زن باشد و بر او برترى داشته باشد؟

ج. اين كه در امور اجتماعى مربوط به زن و مرد، مرد قيمومت و اداره و مديريت را داشته باشد، امرى است فطرى و خود به خود حاصل است، و اگر در مواردى خلاف آن ديده مى شود يك حركت خلاف فطرت است، حتّى در بعض اجناس ديگر نيز ديده مى شود.

وضع فيزيكى و طبيعى و نوعى مرد هم همين اقتضاء را دارد. به هر حال امر، امرى است الهى و در عين حال در اسلام، مواضع شخصى زن و مرد و استقلال آنها در حقوق خاصّ خود، در كمال اعتبار و احترام مراعات شده است، و در آنچه ارزشى حقيقى هست چنان كه در سوره احزاب 184] تصريح و اعلان شده برابر مى باشند.

تفسير آيه زنان خبيث براى مردان خبيث

198. با اين كه در آيه 26 سوره نور خداوند مى فرمايد: زنان ناپاك براى مردان ناپاك و مردان ناپاك براى زنان ناپاك. چرا زنانى بد، نصيب امام

ص: 210

مسن و امام جواد عليهماالسلام شد؟

ج. در رابطه با آيه

«الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَ الطَّيبَاتُ لِلطَّيبِينَ وَ الطَّيبُونَ لِلطَّيبَاتِ أُولئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يقُولُونَ»(1)

اين تفسير كه گفته شود زن هاى خبيث و ناپاك مختص مردهاى خبيث مى باشد و مردهاى خبيث نيز براى زن هاى خبيث مى باشد، ظاهراً صحيح نيست.

اگر خبث و ناپاكى اعم از ناپاكى جنسى و گناهان ديگر باشد با آيه

امْرَأَةَ نُوحٍ وَامْرَأَةَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَينِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَينِ فَخَانَتَاهُمَا(2) منافات دارد، اگر چه خيانت جنسى نباشد و تفسير آيه به خباثت باشد هم با آن كه در بين بعض زن ها و همسرها اتفاق مى افتد- كه گاه زن، پاك از آلايش جنسى است و مرد ناپاك و گاه به عكس، زن ناپاك و همسر پاك است- صحيح نيست. بنابراين هر دو تفسير غيرمقبول است و تفسيرى كه مستقيم باشد اين است كه آيه در مقام ذم محكوم كردن اشخاصى است كه افراد را متهم به ارتكاب گناه و اعمال زشت مى نمايند و سخن تهمت آميز و خبيث و ناپاك و دروغ و غيبت مى گويند، مثل آنها كه در داستان افك، عايشه يا ماريه را مورد تهمت قرار دادند.

پس معلوم شد آيه ارتباطى به همسران حضرت نوح و لوط پيغمبران خدا و همسران امام مجتبى و حضرت جواد عليهما السلام ندارد.

ص: 211


1- 185. ( 1). نور، آيه 26.
2- 186. ( 2). تحريم، آيه 10 ..
آيه نِسَاؤكُم حَرْثٌ لَّكُم

200. در مورد آيه: زنان شما كشتزار شمايند، پس در هر جا يا در هر زمان خواستيد به كشتزار خود، درآييد(1)، چرا اين بحث فقط به مردان اجازه داده شده است و نسبت به زنان اين اجازه نيست؟

ج. البته حكمت دستورهاى قرآن مجيد و احكام، بيشتر و برتر از درك ما است، ولى نكته اى كه در اينجا بايد ملاحظه شود اين است كه اين موضوع امرى طبيعى و جنسى است و در همه حيوانات جنس مذكر فاعل و جنس مؤنث منفعل است، و طبعاً اختيار فعل با فاعل مى شود. مع ذلك در دستورات اسلامى راجع به روابط زن و شوهر هدايت هايى است كه هر دو را كامياب و سعادت مند مى نمايد.

كنيزگرفتن زنان كفار حربى

201. در قرآن كريم مى فرمايد: «و نكاح زنان محصنه (شوهردار) نيز براى شما حرام شد مگر آن زنانى كه متصرف و مالك شدهيد»(2) چگونه اين حكم يعنى تجاوز به زنان حتى زنان شوهردار در جنگ- را مى شود قبول كرد؟

ج. خداوند متعال براى هدايت بندگان، انبياء را مبعوث فرموده و آنها هم با بيان احكام و اخلاق و اعتقادات صحيح، مردم را دعوت به سوى خدا كرده اند و گروهى از مردم با داشتن عقل خدادادى اعتنا به دستورات خالق خود ننموده و

ص: 212


1- 187. ( 1). بقره، آيه 223.
2- 188. ( 2). نساء، آيه 24 ..

سدّ راه سعادت ديگران نيز شده و مى شوند و اينها كفّارى هستند كه در معركه جنگ با اهل ايمان روبرو مى شوند و درصدد كشتن و اسيركردن آنها هستند. به همين جهت مال و جان و زنان آنها از ارزش و اعتبار ساقط مى شود، يعنى تا چندى كه درصدد محاربه با مسلمين بر نيامده اند همه چيز آنها ارزش دارد و كسى حق تعرّض به آنها را ندارد، ولى وقتى كه درصدد محو اسلام و قرآن و ضديت با خداى خود برآمدند از ارزش مى افتند و خود اين هم حكم خدا است كه مانند ساير احكام تغيير نمى كند.

نعمات بهشتى بانوان در قرآن

202. طبق فرموده قرآن كريم و روايات براى مؤمنان در بهشت وعده حورالعين داده شده است. سؤالى كه مطرح است اين است كه براى افراد مؤنث اين پاداش به چه صورتى است؟

ج. در قرآن و احاديث، ذكرى و توضيحى درباره آن داده نشده است ولى به طور كلّى فرمايد:

هُمْ فِى مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ 189] و نيز مى فرمايد:

وَفِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنفُسُ 190]

آفرينش جهان

203. خداوند در قرآن كريم مى فرمايد كه جهان را در شش روز آفريديم و تكامل داديم. از طرفى

ص: 213

تحقيقات نشان مى دهد كه جهان به طور تدريجى تكامل يافته است. جمع بين اين آيات چگونه است؟

ج. كلمه «يوم» و مرادف آن روز اگر چه بيشتر به معناى زمان تابش آفتاب و ضدّ شب به كار برده مى شود، ولى مفهوم آن وسيع تر از اين است.

گاه گفته مى شود: «روز» و «يوم» و مقصود از آن، زمان بين طلوع آفتاب و غروب آن است. گاهى اين كلمات گفته مى شود و از آن، مدّت يك جريان يا زمان و دوران يك حكومت، يا يك عصر، يا عمر يك شخص، يا دوران جوانى يا پيرى، يا دوران سيادت و عزّت و خوشى يك امّت و ملّت قصد مى شود، مثلًا گفته مى شود: امروز و فردا و از روز، دنيا و از فردا، آخرت قصد مى شود. يا شاعر مى گويد:

ص: 214

روز بزرگ گر چه جهان كم نديده است

روزى چو روز حضرت خاتم نديده است كه مقصود او از «روز حضرت خاتم»، تمام عصر حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله مى باشد، و اميرالمؤمنين عليه السلام نيز در «خطبه شقشقيه» به اين شعر، تمثّل جسته، و دو عصر و دو دوره را در ارتباط با خودشان، دو «روز» شمرده اند. با توجهّ به اين توضيح مختصر، معلوم مى شود كه ستّة ايام (شش روز) در سوره مباركه «حديد» و هم چنين در سوره «اعراف» اشاره به شش دورانى است كه در آنها آسمان ها و زمين شكل گرفته و اين نظامات و تشكيلات وجود يافته است.

و اشاره به اين است كه خلقت آسمان ها و زمين دفعى نبوده، بلكه به ارادة الله و حكمت بارى تعالى تدريجى انجام شده است؛ چنان كه در اجزاى عالم خلقت و طبيعت، بيشتر يا همه چيزها به تدريج آفريده مى شوند، مثلًا سنگ ها و معادن و كاينات ديگر، بعضى در طى هزاران سال و بعضى بيشتر و بعضى كمتر از يك سال، و برخى كمتر از اين زمان وجود پيدا مى كنند.

آسمان ها و زمين نيز بنابر اين دو آيه كريمه در طى شش روز، شش دوران و شش تحوّل و جريان شكل گرفته و خلق شده اند. اين دو آيه از عجايب آيات و

ص: 215

معجزات قرآن كريم است كه شكل گيرى و خلقت كلّ نظام آسمان ها و زمين را تدريجى اعلام مى نمايد.

چگونگى عالم برزخ و قيامت

205. تعداد زيادى از آيات قرآن بر جارى بودن نهرهايى در بهشت تأكيد دارند و آنها را توصيف مى نمايد و در آيات ديگرى نشستن بهشتيان در زير سايه هاى درختان بهشت و ... توصيف مى شود. با توجه به اين توصيفات اين نتيجه گيرى از زندگى و حيات دنياى ديگر (قيامت و حيات آخروى) مى شود: در سراب آخرت هم همانند اين دنيا جاذبه وجود دارد، چون نهرها در آن جارى است و لازمه جارى شدن نيروى جاذبه زمين يا همان ثقل است. تابش نور ساطع شده از خورشيد يا هر ستاره روشنايى بخش وجود دارد و باعث به وجودآورده شدن سايه مى شود. سكون و آرامش بر سراسر خلقت حاكم است و چرخش زمين به دور خورشيد وجود ندارد.

پس آفرينش بر اين سه مرحله براى انسان تقسيم شده است: 1. عالم رحم. 2. عالم رشد و مرگ. 3. عالم آخرت.

بفرماييد آيا اين توصيف درست است يا خير؟

ج. با تشكر فراوان و تقدير از پژوهش و مطالعات دينى جنابعالى و با اعتراف به عدم استعداد كامل خودم براى ورود در اين مطالب عاليه:

اين معانى كه بيان كرده ايد شرح فى الجمله است كه با تعبيرات ديگر هم قابل بيان است. اجمالًا آنچه در قرآن مجيد و روايات از عالم بعد از اين عالم (عالم برزخ و عالم آخرت) بيان شده- در عين حال كه بر حسب ظواهر آيات و نصوص واقعيت دارند- كل سرگذشت آن دو عالم نيست، و همه را هم نمى توان با مقياس هاى اين عالم و قواعد و قوانينى كه بر آن حاكم است شناسايى كرد.

ص: 216

بسا مطالبى كه در آن عالم بر انسان كشف مى شود خيلى پيش اينها وسيع تر باشد.

معارف دين ؛ ج 3 ؛ ص232

قرآن بعض تعريفات در آخرت را به عنوان مثال مى فرمايد مثل

مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ 191] و بيشتر از اين كه بفرمايند

فِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْينُ 192] نمى شود آن عالم را به اين بشر معرفى كرد.

بايد از اين همه تعريفات قرآنى از عالم آخرت از بهشت و جهنم، از قرب و بعد از خدا، از ثواب و عقاب الهام گرفت، و در عين اعتقاد به همين نصوص توجه داشت كه تفهيم كامل آن حقايق و وسعتى كه بسا بيش از وسعت عالم دنيا نسبت به عالم جنين باشد با ابزار خاص و يا بينش بالاى آن جهان كه فَبَصَرُكَ الْيوْمَ حَدِيدٌ(1) قابل تفهيم است. در اين رابطه حتى ما مى توانيم از همين عالم دنيا مثال بياوريم كه فهم بسيارى از آن در حد صفر و فهم بعضى بسيار بسيار بالا است كه آن كه در مرتبه صفر است نمى تواند مراتب بالا را تصور كرد در اين عالم دنيا چقدر عجايب و شگفتى هاى مرئى و نامرئى هست كه بشر از تصور آنها عاجز بوده و به مرور زمان و پيشرفت رشد علمى به بخشى اندك از آن راه يافته و ملتفت است كه برخى از حقايق است كه از دسترس فهم و درك او برون است، و حتى بزرگان علم و بصيرت و بالاتر شخصيت هايى، مثل حضرت على عليه السلام آن گونه نسبت به همين دنيا اذعان و اقرار كنند و بگويند:

«سُبْحَانَكَ مَا أَعْظَمَ مَا نَرَى مِنْ خَلْقِكَ وَ مَا أَصْغَرَ كُلَّ عَظِيمَةٍ فِى جَنْبِ قُدْرَتِكَ وَ مَا أَهْوَلَ مَا نَرَى مِنْ

ص: 217


1- 193. ( 3). ق، آيه 22 ..

مَلَكُوتِكَ وَ مَا أَحْقَرَ ذَلِكَ فِيمَا غَابَ عَنَّا مِنْ سُلْطَانِكَ وَ مَا أَسْبَغَ نِعَمَكَ فِى الدُّنْيا وَ مَا أَصْغَرَهَا فِى نِعَمِ الْآخِرَة»(1).

و آنها كه در اين مكتب قرآنى و هدايت هاى وحيانى درس خواندند بگويند:

ص: 218


1- 194. ( 1). نهج البلاغة، خطبه 109 ..

دل گرچه در اين باديه بسيار شتافت يك موى ندانست و بسى موى شكافت

اندر دل من هزار خورشيد بتافت و آخر به كمال ذره اى راه نيافت

حال همه معلوم است كه بايد از همين داده هاى وحيانى قرآنى و روايى استفاده كرد و اعتقاد و ايمان را به عالم آخرت كامل نمود، و آيات قرآنى موارد را همواره متذكر بوده و با تلاوت آنها و تفكر در آنها اعتقادات را بالا برد كه در ايمان اگر به مقام قائل

«لَوْ كُشِفَ الغطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يقِيناً»(1)

نرسيم به مقام

«فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ»(2)

و آن جوان انصارى برسيم.

اللّهُمَّ ارزُقْنَا كَمَالَ المَعْرفَة وَالبَصِيرَة رَبَّنَا أتْمِمْ لَنَا نُورَنَا بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَاهِرِينَ صَلَوَاتُ الله عَلَيهِم أجْمَعِينَ.

ص: 219


1- 195. ( 1). بحار الانوار؛ جلد 84، باب 12.
2- 196. ( 2). نهج البلاغة، خطبه 184 ..
انسان؛ جاهل يا اشرف مخلوقات

206. آيه اى از قرآن مى فرمايد: انسان جاهل بود كه آن امانت را قبول كرد، اما از طرفى خداوند مى فرمايد كه انسان اشرف مخلوقات است. جمع بين دو آيه چيست؟

ج. بر حسب بعض تفاسير، مراد از الانسان در وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ 197] شخص خاصى است كه الف و لام براى عهد باشد نه جنس. بنابر اين با اين كه در موارد ديگر براى جنس باشد و انسان از جهت جنس اشرف باشد، اشكالى پيش نمى آيد و بر اين اساس، مطالب در تفسير و احتمالات متعدد مى شود. به تفاسير معتبر شيعى مراجعه شود.

فرشتگان و مسأله اختيار

207. آيا ملائكه هم داراى قدرت اختيار هستند و مى توانند خودشان تصميم بگيرند يا كارهاى آنها جبرى است؟

ج. آيه كريمه

وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ لَا يسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يعْمَلُونَ 198] ظاهر در اختيار است. براى آگاهى بيشتر به تفاسير معتبر شيعى مراجعه نماييد.

برده دارى در قرآن

208. با توجه به اين كه خداوند همه را آزاد آفريده است چرا اسلام مسأله برده دارى را رد نكرده است و يك دختر بايد خريد و فروش شود؟

ص: 220

ج. تعاليم حيات بخش اسلام به گونه اى حكيمانه در جامعه اى كه برده دارى و برده فروشى يكى از داغ ترين بازارهاى رايج زمان بوده، بشريت را به سمتى سوق داد و احكام بسيارى براى آزادى بردگان جارى نمود كه بى رونقى برده دارى امروز، نتيجه آن است، و تاريخ تمدن بشر شاهد صدق آن مى باشد و سير احكام اسلام، به سوى پايان دوره برده دارى است.

آيات برترى بنى اسراييل بر جهانيان

210. خداوند متعال مى فرمايد:

وَ لَقَدْ آتَينَا بَنِى إِسْرَائِيلَ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ 199] و در جايى ديگر مى فرمايد:

إِذْ قَالَ اللّهُ يا عِيسَى إِنِّى مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِلَى وَمُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَجَاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِلَى يوْمِ الْقِيامَةِ ثُمَّ إِلَى مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَينَكُمْ فِيمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ 200] خداوند وعده داده است كه قوم بنى اسراييل را بر عالمين برترى دهد و اتباع عيسى ابن مريم عليه السلام را تا روز قيامت بر كفار تفوق دهد. آيا با آمدن دين اسلام اين وعده ملغى شده است؟

ج. در آيه شريفه، خداوند به عيسى على نبينا و آله و عليه السلام وعده داده است به زودى پيروانش بر مخالفين كافر (يهود) تفوق پيدا مى كنند، و اين تفوق تا روز قيامت دوام دارد.

ص: 221

و از اين كه خداوند از يهود و نصارى نام نبرده، استفاده مى شود كه بفهماند اگر طايفه اول تفوق پيدا مى كنند براى اين است كه پيرو حق اند و اگر طايفه دوم زير دست قرار مى گيرند به خاطر اين است كه منكر حق بودند. پس عبارت «كسانى كه تو را پيروى مى كنند» تنها صادق بر افرادى از نصارا است كه تا قبل از ظهور اسلام و نسخ شدن دين عيسى على نبينا و آله و عليه السلام بر نصرانيت استوار بودهند و نيز بر افرادى از مسلمانان است كه بعد از ظهور اسلام در پيروى از اسلام استقامت كردند و مى كنند، چون پيروى از اسلام هم پيروى از حق و پيروى از مسيح على نبينا و آله و عليه السلام است، و مراد از تفوق، تفوق در حجت و منطق است.

پس نتيجه اين مى شود كه پيروان تو؛ چه نصارا و چه مسلمانان به زودى حجتشان بر حجت كافران يهودى تفوق پيدا مى كند و اين تفوق تا روز قيامت ادامه دارد.

مطلب ديگر اين كه پيرو واقعى حضرت عيسى على نبينا و آله و عليه السلام حتماً بايد پيرو پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله باشد چون در موارد مختلف در انجيل وجود دارد كه حضرت عيسى على نبينا و آله و عليه السلام به رسالت پيامبرى بعد از خود به نام احمد صلى الله عليه و آله خبر داده است، پس كسانى كه انجيل را قبول دارند بايد به بشارت هاى انجيل ايمان داشته باشند و پيامبرى حضرت محمد بن عبد الله صلى الله عليه و آله را قبول داشته باشد.

واژگان" سمع" و" ابصار"

211. چرا در آيه

وَاللّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيئًا وَجَعَلَ لَكُمُ الْسَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ

ص: 222

تَشْكُرُونَ 201]

كلمه السمع به صورت مفرد به كار رفته است در حالى كه كلمات الابصار و الافئده به صورت جمع ذكر شده اند؟

ج. براى اطلاع از تفسير و نكته مذكوره در آيه شريفه مى توانيد به تفاسير معتبر شيعى از جمله مجمع البيان و تبيان و صافى و منهج الصادقين مراجعه نماييد. اجمالًا بدانيد مرحوم شيخ طوسى اعلى الله مقامه در تفسير تبيان از يكى از ادباى معروف چنين نقل مى كند كه علّت مفرد آمدن سمع ممكن است يكى از دو چيز باشد:

نخست اين كه سمع گاهى به عنوان اسم جمع به كار مى رود و مى دانيم كه در اسم جمع معنى جمع وجود دارد و نيازى به جمع بستن نيست.

ديگر اين كه سمع مى تواند معنى مصدرى داشته باشد و مصدر دلالت بر كم و زياد هر دو مى كند و نيازى به جمع بستن ندارد، و جواب ديگر اين است كه از جنبه ادبى، تعبير به سمع متداول تر از اسماع بوده است.

معناى" اياب" و" حساب"

212. در قرآن آمده است:

إِنَّ إِلَينَا إِيابَهُمْ ثُمَّ إِنَّ عَلَينَا حِسَابَهُمْ 202] كه از «إنّ» و مقدم بودن جار و مجرور (إلينا و علينا) استفاده شود كه إياب و حساب در انحصار خدا است. ولى در زيارت جامعه ى كبيره آمده است:

«إيابُ الخَلقِ الَيكُم وَ حِسَابُهُم عَلَيكم»

كه به نظر رسد اين جمله از زيارت، منافات با نصّ

ص: 223

قرآنى دارد. وجه جمع بين اين دو چيست؟

ج. حساب مردم اصالتاً با خداوند متعال است. ممكن است اين امر به اذن خداوند متعال به اولياء خاص او يا به ملائكه ارجاع شود، و ظاهر اين است كه مراد، اياب به سوى خدا و حساب بر خداست و اين اعم از اين است كه بلاواسطه باشد يا مع الواسطه و يكى اصل و ديگرى فرع و در طول اولى باشد.

معناى" سريع الحساب" بودن

213. منظور از سريع الحساب بودن خداوند در آيه 51 سوره ابراهيم چيست؛ سريع الحساب در اعمال مجازات يا در دادن پاداش؟

ج. اين جمله (سريع الحساب) در قرآن مجيد در هشت مورد و جمله (سريع العقاب) در دو مورد ذكر شده است و در يك مورد هم اسرع الحاسبين است، اما سريع الحساب به اين معنى تفسير شده است كه خلايق را در عرض واحد حسابرسى مى نمايد و چنان نيست كه لازم باشد در طول يكديگر باشد. در مجمع البيان از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت است كه فرمود «دفعةً واحدةً» و با هم همه را حساب مى فرمايد چنان كه همه را با هم روزى مى دهد، و اين فرمايش اميرالمؤمنين عليه السلام در موارد ديگر نيز هست چنان كه دعاء همه را با هم مى شنود و صداى كسى مانع از صداى ديگرى نمى شود «و لايشغله سمع عن سمع»(1) يا دعاء همه را در آن واحد مستجاب مى كند و مقتضى قدرت مطلقه نيز همين است، چنان كه امام حسن عسكرى عليه السلام مى فرمايد:

«لَايشْغلُه شَأنٌ عَن شَأنٍ وَ لَا مُحَاسَبَة عَنْ مُحَاسَبَة فَاذَا حَاسَبَ وَاحِداً فَهُوَ فى تِلْكَ الحالَة مُحَاسب

ص: 224


1- 203. ( 1). مستدرك الوسائل؛ جلد 5، باب 22 ..

لِلْكُل يتمّ حِسَاب الكل بِتَمَامِ حِسَابِ الوَاحِد.»(1)

اين همه معانى و اين اسماء الحسنى و صفات الهى همه تفسير قدرت خداوند متعال است كه مقتضى قدرت كامله او و صفات جماليه و جلاليه اين است كه سريع الحساب، سريع العقاب، اسرع الحاسبين و ارحم الراحمين و أبصر الناظرين و اسمع السامعين و ... باشد.

آيه ذَلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيدِيكُمْ ونواقص جسمى

214. در كتاب توحيد مفضل آمده است كه مفضل از امام صادق عليه السلام مى پرسد: من كسانى را ديده ام كه با رسيدن به سن بزرگ سالى مو بر صورت ندارند. علت چيست؟ حضرت عليه السلام در پاسخ، آيه شريفه

ذَلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيدِيكُمْ 205] را بيان مى فرمايند. منظور چيست؟

ج. استشهاد حضرت در اين مورد به آيه

ذَلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيدِيكُمْ وَأَنَّ اللّهَ لَيسَ بِظَلَّامٍ لِّلْعَبِيدِ اشاره به اين است كه در اصل مقتضى كمبود نيست، و نواقص بر اثر تصرفات و اعمال جاهلانه و برخوردها و خلاصه اقتضائات عالم طبيعت و هم اختيار است. اين كم و زيادها در عالم حيوانات و در عالم نبات و معادن هم هست. يك درخت كه بايد بر حسب اصل ميوه بدهد، در جاى مناسب و پرورش مناسب به كمال و حمره مى رسد و ميوه مى دهد و در جاى ديگر كمتر يا اصلًا بى بار

ص: 225


1- 204. ( 1). تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام.

مى شود، و حاصل اين است كه در سير عالم خلقت و تكوينيات ظلم و ستمى نيست و هر چيز كه هست آن چنان مى بايد كه هست و آن چيز كه آن چنان نمى بايد، نيست. اگر شخصى كوسه است با سوابقى كه دارد بايد كوسه باشد و كوسه مى شود آن هم كه ريش دارد بايد ريش داشته باشد. اين بالاصل است و آن بالعارض است.

در اينجا تأملات بزرگان اهل فن و كاوشگران در اصناف مخلوقات هر چه عميق باشد به پايان نمى رسد و پاسخ به هر سؤال پرسش هاى جديدى را پيش مى آورد.

ص: 226

فصل هفتم: معارف روايى

اشاره

ص: 227

تفسير برخى روايات

روايتى در مورد جزاى شهيد در اسلام

215. با توجه به عجيب بودن روايت ذيل از جهت محاسبه رياضى خواهشمند است سند اين روايت و نيز تفسير آن را بيان فرماييد:

«بررسى رياضى حديث: رسول خدا فرمود: هر مؤمنى كه شهيد مى شود در بهشت قصرى انتظارش را مى كشد كه در آن قصر 70 حجره است و هر حجره داراى 70 تخت است و بر هر تختى 70 فرش گسترانده اند و بر هر فرشى 70 حورى نشسته و انتظار آن شهيد كشته شده در راه اسلام را مى كشد.

با بررسى اين سخن و با يك ضرب ساده رياضى مى توان به اين نتيجه رسيد كه: بر طبق سخنى كه از رسول خدا نقل شده، 7 به توان 4 حورى يعنى رقمى معادل 24010000 (حدود 24 ميليون) حورى بهشتى فقط در انتظار يك شهيد اسلامى مى باشد. با فرض اين كه هر كدام از فرش ها 6 متر مربع باشد مساحت كل فرش ها مى شود 2058000 متر مربع، و با در نظرگرفتن 20 درصد راهروها و راه پله و فضاهاى بدون فرش، مساحت كاخ 2469600 متر مربع به دست مى آيد، كه مى شود عمارتى با زير بناى 200 متر در 200 متر و 62 طبقه به ارتفاع 186 متر پر از حورى

ص: 228

فقط براى يك شهيد اسلامى. با فرض اين كه شهيد مورد نظر به هر حورى يك ساعت برسد، بعد از 2740 سال كار بدون وقفه نوبت به آخرين حورى مى رسد.»

ج. پيش از اين كه در خصوص روايتى كه مورد سؤال است وارد جواب بشويم نكات مهمى را تذكر مى دهيم:

1. به طور كلى رواياتى كه در بيان مقدار ثواب و يا عقاب اعمال و تفاصيل اوضاع بهشت و جهنم روايت شده است- اگر سند صحيح هم داشته باشند- اعتقاد به آن بالخصوص واجب نيست، و خبر واحد در فروع دين و احكام، حجت و معتبر است. در اين امور، نقل روايات موجب تشويق و ترغيب اشخاص به كارهاى خير و ثواب و اجتناب از كارهاى زشت و گناه است، و افراد سليم النفس و پاك نهاد و مؤمن هر كدام را كه به سند صحيح روايت شده باشد و متن مضمون آن غرابت نداشته باشد، قبول مى كنند.

به هر حال اعتبار روايات، شرايط معتبر و دقيق و عقل پسند دارند كه علم مهم درايه مربوط به آن است. نقل روايت، مثلًا در كتاب هاى ثواب الاعمال يا عقاب الاعمال يا در مسايل تاريخى اسلامى و مباحث ديگر يك موضوع است و شناسايى اعتبار آن، موضوع ديگرى است و به مجرد نقل نمى شود اعتماد نمود.

2. در مضامين روايات نيز درك معانى و مقاصد روايات و اظهار نظر در آنها، خصوص روايات مربوط به عالم غيب و غيب اين عالم، فن هر كس نيست و اشخاص با سابقه كامل در احاديث و آيات قرآن مجيد و مستقيم السليقة مى توانند در مواردى كه معناى حديث، سهل التناول براى همه نيست اظهار نظر كنند. دارابودن علوم مختلف از ادبيات و شناختن اقسام الفاظ و تشخيص حقيقت و مجاز و فرق بين اخبار و انشاء و اطلاع از نظرات علماء و تخصص كامل در علم كلام و اعتقادات و گفته ها و اقوال علماء و اصحاب لازم است.

ص: 229

چه بسا مضمون حديثى كه مورد ردّ و خنده يك نفر عوام و بى اطلاع شود كه براى يك عالم حديث شناس و عاليقدر، مثل شيخ مفيد يا طوسى يا علامه حلى يا علامه مجلسى و بزرگان ديگر، اعجاب آفرين و معجزه علمى محسوب گردد.

3. به طور كلى در مقام نقل حديث براى عموم و به عنوان منبر و موعظه بايد فهم مستمعين و ميزان معارف دينى آنها را در نظر گرفت كه سخنرانى، بليغ و به مقتضاى حال باشد تا موجب سردرگمى و استعجاب و انكار قلبى بعض مستمعين نشود؛

هر سخن، جايى و هر نكته، مقامى دارد

ابن رشد در مقدمه كتاب خود اين حديث شريف را از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل مى نمايد كه فرمود:

«حَدِّثُوا النَّاسَ بِمَا يفْهَمُون وَ لَاتُحَدِّثُوهُم بِمَا لَايفْهَمُون تُرِيدُون أن يكذَّب اللهَ وَ رَسُوله.»

در كافى شريف هم مضمون اين حديث با لفظ (بما يعرفون) روايت شده است، و اين اصل و دستور را در هر مجلسى كه مستمعين بسيار با درجات مختلف در فهم و معرفت و اطلاع حضور دارند، نمى توان نقل نمود.

اين مجالس با مجالس درس و املاء حديث فرق دارد. حديثى كه به وسيله راديو به جهانيان ابلاغ مى شود بايد براى همه مورد استفاده واقع شود و سؤال برانگيز از سوى اشخاص مغرض و يا كم فهم يا عوام نگردد.

4. آيات و احاديثى را كه مربوط به عالم غيب، مثل وسعت عرش و كرسى و قدرت ملائكه و عذاب جهنم و نعمت هاى بهشتى و عالم برزخ و امور ديگر از اين قبيل است، نبايد همه را به تمام معنى با معيارهاى اين عالم بررسى كرد و نظر به امكان يا عدم امكان آن داد. حتى در آيات و رواياتى كه به بخش هاى خاصى از

ص: 230

اين عالم مربوط مى شود، اظهارنظر در هر بخشى از آن، در صلاحيت

متخصص خاص است و هر كسى نمى تواند اظهارنظر كند. آن كه عالم به علم هيئت- آن علم بزرگ- است و كيهان شناس است، بايد در اين علم، در فواصل ستارگان، در تعداد آنها- كه از چند هزار ميليارد هم بيشتر به شمار آمده است-، در ارتباط با آيه كريمه

فَلَا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ 206] و

فَلَا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ 207] و آيه

وَالسَّمَاء بَنَينَاهَا بِأَيدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ 208] شرح و تفسير بدهد. در وجود جسمانى انسان، در اين شعب مختلف كه هر يك علمى مستقل است، فقط متخصص در همان شعبه مى تواند سخن بگويد. نسبت عالم دنيا به عقبى، نسبت عالم رحم به بيرون آن است.

وسعت وكيفيات عالم بيرون از رحم را در عالم رحم نمى توان تصور كرد و با تنگناهاى عالم رحم اگر در آنجا به او از گسترش ها و از توانايى هاى عالم بيرون خبر مى دادند نمى توانست عالم بيرون را انكار كند. در اين عالم نيز نمى توان اوضاع بهشت و دوزخ و نعمت هاى بهشتى و حور العين را در تمام ابعاد آن تصور كرد.

حساب آنجا و معيارها و توانايى هاى اشخاص با اين عالم تفاوت بسيار دارد، مثل اين است كه در اينجا توانايى حمل بيشتر از يك صد كيلو را ندارد، ولى در عالم آخرت مى تواند هزارها برابرش را بردارد، و اگر در آنجا به شما- كه در

ص: 231

اينجا يك خانه پانصد مترى بيشتر از حد احتياج است- خانه اى بدهند كه پانصد ميليون متر وسعت داشته باشد نمى توان گفت بيش از حد امكان استفاده از آن است. مثل اين روايت، اشاره و نگاهى از اين جهان به آن جهان است.

اينجانب اين به جانبودن مقايسه ى كامل و تمام اين عوالم را به يكديگر در حد شعر به عالم جنين و دنيا اشاره كرده ام:

جنين بيند رحم را دلگشا جاگمانش آن كه باشد كل دنيا

رحم او را مكان است و جهان است براى او زمين و آسمان است

ندارد او خبر از باغ و هامون ز ماه و آفتاب و چرخ گردون

ز اقيانوس ها و دشت و صحراز بستان ها و كهساران زيبا

گمانش جز رحم جاى دگر نيست شب تاريك آن جا را سحر نيست

مثال عالم دنيا و عقبى چنين باشد به پيش مرد دانا

جهان با اختران و كهكشان هاو با منظومه ها و آسمان ها

نشان از قدرت حى قدير است ولى در جنب آن عالم صغير است

در اين معنى چه خوش فرموده استادكه رحمت بر روان پاك او باد

«زمين در جنب اين نه طاق خضراچو خشخاشى بود بر روى دريا

تو خود بنگر از اين خشخاش چندى سزد گر بر بروت خود بخندى»

سخن كوتاه كن (لطفى صافى)طلب كن از خدا توفيق وافى

پس از اين بيانات- اگرچه قدرى طولانى شد-، اين روايت را كه مورد سؤال يا مورد خنده ناآگاهان از اين معانى بلند شده است بررسى مى كنيم:

از لحاظ سند، روايت هم مرسل به نظر مى رسد و هم برخى از روايت كنندگان آن ناشناخته مى باشند و به اصطلاح اهل فن ضعيف است. در مراتبى كه براى اسناد حديث گفته اند مرتبه اولى و بالا را صحيح و مرتبه پايين تر از آن را حسن و

ص: 232

مرتبه سوم را موثق مى گويند كه هر سه حسب مرتبه معتبرند و آخرين و كمترين مرتبه را ضعيف مى گويند كه به خودى خود- اگر قرائنى در بين نباشد- مورد استدلال نمى شود ولى ردّ و نفى و حكم به جعل و وضع آن هم جايز نيست.

و اما از حيث مضمون كه در اين محاسبات رياضى، تلاش عجيب و غريبى نشان داده شده است كه بالاخره بايد اين غازى و شهيد بيچاره در ظرف دو هزار و هفتصد و چهل سال هر ساعت به يك حورالعين بپردازد، اشتباه و استعجاب از اينجا پيش آمده كه اين جهان و مخصوصاً عوالم شهوانى و حيوانى آن را، معيار شناخت آن عالم قرار داده و گمان كرده اند غازى بايد با همه حورالعين ها هم آغوش و هم بستر و مثل دنيا على الدوام غرق در لذايذ شهوانى و از همه، كام گيرى حيوانى نمايد. عالم آخرت را كه عالم لقاء و عالم توسعه است، با عالم دنيا- كه نسبتش با عالم آخرت نسبت عالم جنين و دنيا است- يكسان مى شمارند و از لذايذ روحانى و معنوى و قرب الهى كه در آنجا است بى خبرند.

قوه بينايى و شنوايى و حظ و بهره گرفتن از نعمت ها، از منظره هاى بهشتى، از حورالعين ها، به اضعاف مضاعف را- كه اندازه آن را جز خدا و اولياء خدا كسى نمى داند- تصور نمى كنند.

به حورالعين ها كه اگر هزار بار بيشتر از اين ارقام در حال تهليل و تسبيح و تحميد باشند و صداى تسبيح دلنواز آنها همه بهشت را فرا گرفته باشد نظر نمى كنند و وجود حورالعين را فقط با نظر حيوانى اين جهانى در نظر مى گيرد. نواى روح بخش پرنده هاى بهشتى و لذت آن را نمى توان در اين عالم به تصور كسى درآورد.

البته جسمانيت آنجا و عموميت لذايذ- كه هر كس بخواهد هر لذتى براى او فراهم است- ثابت است، اما در حورالعين و اشجار و گل ها و پرندگان بهشتى

ص: 233

بهترين التذاذات، همان التذاذ معنوى است كه:

من هر چه خوانده ام همه از ياد من برف الّا حديث دوست كه تكرار مى كنم

بسيار كوته نظرانه است كه كسى نعمت هاى بهشتى را با اين معيارها و ميل هاى اهل شهوات قياس كند.

چرا نمى گوييد اين شهيد صاحب اين همه حورالعين با اين حورالعين ها از سايرين كه به فيض شهادت نرسيده اند با آن خانه هاى زيبا، پذيرايى و ميهمانى مى كنند يا آنها را به ديگران هديه مى دهند؟ ميليون ها حورالعين هم كه باشد در آن محيط- كه نسبت آن در بزرگى، به بزرگى دنياى ما از عالم رحم است- از همه، بهره بردارى هاى معنوى و روحانى مى شود.

لَا عَينٌ رَأَتْ وَ لَا أُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لَا خَطَرَ عَلَى قَلْبِ بَشَرٍ(1) قال الله تعالى:

فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِى لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْينٍ جَزَاء بِمَا كَانُوا يعْمَلُونَ 210] وَفِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْينُ 211]

روايات پيرامون فضيلت تسبيحات حضرت زهرا عليها السلام

216. در خصوص تسبيحات حضرت زهرا سلام الله عليها سه رفتار ذيل در بين مؤمنان در مساجد مشاهده شود:

1. بلافاصله بعد از سلام نماز حتى بدون صلوات، تسبيح را شروع كنند.

ص: 234


1- 209. ( 1). بحار الانوار؛ جلد 65، باب 18.

2. بعد از تلاوت آيه شريفه إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يصَلُّونَ عَلَى النَّبِى يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا(1) و سه صلوات.

3. گروه سوم معتقدند روايت شريف شامل خارج شدن از حالت نماز است، بنابراين فرستادن صلوات و تكبير انقلابى كه خود تولى و تبرى باشد، را شامل نشده و بعد از آنها تسبيح را شروع كند. بفرماييد كدام يك صحيح است؟

ج. در روايتى كه از امام صادق عليه السلام نقل شده است مى فرمايد:

«مَنْ سَبَّحَ تَسْبِيحَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ قَبْلَ أَنْ يثْنِى رِجْلَيهِ مِنْ صَلَاةِ الْفَرِيضَةِ غَفَرَ اللهُ لَهُ وَ لْيبْدَأْ بِالتَّكْبِيرِ»(2)

و ظاهر جمله «قَبْلَ أَنْ يثْنِى رِجْلَيهِ» اين است كه بلافاصله شروع به تسبيح كند كه همان وجه اول باشد، ولى به اين معنى نيست كه اگر پس از كار ديگرى كه وارد است بگويد، عمل به مستحب نشده باشد.

روايات در علم امام و تعارضات

217. طريقه جمع رواياتى كه در تفسير آيه 105 سوره توبه وارد شده است با نامه 71 نهج البلاغه چيست؟

ج. در جواب به سؤال مطرح شده بايد به چند نكته توجه كرد:

اوّلًا، خداوند و كسانى كه مجريان مشيت الهيه هستند، و از حوادث آينده و امور نهانى و پنهانى به اذن و اعلام خدا اطّلاع دارند، اين علوم را در اختيار عامّه

ص: 235


1- 212. ( 1). احزاب، آيه 56.
2- 213. ( 2). كافى؛ جلد 3، باب التعقيب بعد الصلاة و الدعاء ..

نمى گذارند، و نوعاً و اكثراً از آن استفاده نمى نمايند.

ثانياً، انبيا و ائمه عليهم السلام در روش زندگى و سلوك، معاشرات و معاملات و مجالست با اصحاب و مؤمنين و اغيار و اخيار و فجّار، به طور عادّى و متعارف رفتار مى فرمودند، و به علم و قدرتى كه به آنها اعطا شده، جز در موارد استثنايى، عمل نمى كردند.

ثالثاً آنان در انجام تكاليف، شرايط عامّه را ملاحظه مى فرمودند، مثلًا اگر اطّلاع از آب به نحو غيرعادّى داشتند، تكليفشان مثل ديگران تيمّم بوده است؛ چنان كه در قضا و حكومت و تدبير امور نيز به همين نحو عمل مى كردند و به بينه و يمين حكم مى دادند.

ثواب صلوات

218. با توجه به اين كه اسلام منيت و از خود گفتن و فقط براى خود خواستن را نكوهيده است، چرا پيامبر اسلام امر به صلوات بر خودش فرموده اند.

ج. قال الله تعالى:

إِنَّ اللهَ وَمَلَائِكَتَهُ يصَلُّونَ عَلَى النَّبِى يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً(1) خداوند تبارك و تعالى و فرشتگان بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و آل او پيوسته صلوات و درود مى فرستند و در ادامه آيه خداوند متعال ما را امر به صلوات و درود بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نموده، نه اين كه شخص پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ما را امر نموده باشد، بلكه حضرت از ثواب اين ذكر اخبار نموده است، و نيز چون معرفت به پيامبر و علوّ مقام آن حضرت و قرب مقامش به

ص: 236


1- 214. ( 1). احزاب، آيه 56 ..

پروردگار عالم، موجب كمال و تعالى مردم است و معرفى ايشان جز توسط خودشان ممكن نيست از اين رو خود را معرفى كردهند.

روايات در نكاح موقت

219. ائمه اطهار گاهى متناسب با شرايط زمان و مسأله فقهى خاص، احاديثى را نقل فرموده اند. علاوه بر اين نقل احاديث جعلى نيز در كتب مذهبى به چشم مى خورد. اخيراً برخى در بحث عقد موقت، احاديثى را جمع آورى و منتشر كرده اند كه به نظر ضعيف و داراى استبعاد مى باشد. نظر شما نسبت به روايات اين باب چيست؟

ج. در موضوع نكاح موقت، رواياتى است كه بر انجام آن تشويق و تأكيد و ثواب بسيار بيان شده است. بعض اين روايات، موجب اعجاب و بلكه استبعاد شده است چون موضوع نكاح موقت را در مسأله اعمال غريزه جنسى و جلوگيرى از زنا و گناه و فحشاء و تضمين امنيت ناموسى و اجتماعى بررسى نكرده اند، حاجت به آن را كم گرفته اند.

جواز نكاح موقت، مانند نكاح دايم از مهمات تشريع است. در برابر تحريم مؤكد زنا و فحشا و روابط غير مشروع جنسى كه موجب مخاصمات شديد و هتك اعراض و قتل نفوس بسيار مى شود و از طرفى نكاح مشروع و سالم (موقت و دايم) تشريع شده است چون منع كلى از اعمال غرايز، غير معقول و غير عملى است، و حصر جواز نكاح در صورت دايم آن نيز پاسخ گوى غريزه همه افراد در همه حالات جنسى نيست و در صورتى كه هر دو سالم و با ضابطه خاص قابل استفاده باشد تجويز يكى و منع از ديگرى با اشتراك هر دو در تأمين مصالح و نفى مفاسد صحيح نيست و موجب نقص شريعت مى شود.

ص: 237

آنچه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه هر چند غرايز مختلفى كه در بشر وجود دارد هر كدام در موضع خود قوى و فعّال مى باشند، امّا غريزه جنسى در بين اين غرايز به قدرى نيرومند است كه كنترل آن بسيار دشوار و كار تهمتنان ميدان مبارزه با نفس و پرورش يافتگان مكتب جهاد اكبر است، چون فعاليت اين غريزه حيوانى در همه حيوانات بروز و ظهورش از غرايز ديگر بيشتر است؛ نفى و منع كلى آن نزديك به امور ممتنع و غير ممكن است و ترك كلى اعمال آن هم ناستوده و موجب مفاسد جسمى و بلكه روحى است.

بايد تشريع براى اشباع اين غريزه و انضباط و انتظام آن و جلوگيرى از افراط و تفريطهاى خطرناك هدايت هاى لازم داشته باشد. نبايد كسى از آن محروم باشد و از آن بهره نگيرد، و نبايد انسانيت انسان زير تسلط آن محو و منقرض گردد. حتماً بايد اشباع اين غريزه به طور سالم در جامعه رايج و ممدوح و پسنديده و كارى عقلايى و لازم كه بر آن آثار و منافع بزرگ مترتب است مطرح باشد. چرا بايد نكاح موقت معمول نباشد؟ آيا در جوامعى كه فقط نكاح را دايم يا يك همسرى را عنوان مى كنند زنان يا مردانى كه برايشان نكاح دايم فراهم نيست به مطالبات اين غريزه چه پاسخى مى دهند؟!

آيا به روابط نامشروع روى نمى آورند و آيا چنان كه هم اكنون در غرب رايج است و ممنوع نيست، روابط نامشروع با زن هاى شوهردار معمول نمى شود؟!

و از سوى ديگر چرا نبايد زنانى كه شوهر ندارند و براى آنان نكاح دايم ميسر نيست، در اشباع غريزه خود با نكاح موقت محروم باشد و چرا بايد نكاح موقت قانونى نباشد و روابط نامشروع آزاد باشد؟! ميليون ها زن و مردى كه برايشان نكاح دايم ميسر نيست، چرا از نكاح موقت محروم باشند؟!

خلاصه نكاح موقت كه مثل نكاح دائم حتماً و بنابر ضرورت بايد در جامعه مطرح و مورد استقبال باشد به واسطه بعض سوء تفاهمات و تبليغات سوء و غير

ص: 238

واقعى پيروان آن شخصى كه در امر تحريم و تحليل، خود را هم رديف خدا قرارداد، بسيارى ماهيت آن را غير از نكاح دايم دانسته و حتى- العياذ بالله- با زنا آن را قياس نموده و امّت را از حلالى با اين اهميت محروم نموده و آن را مثل عادات سوء ديگر، مثل نگاه داشتن دختر و زنده به گورنكردن او عيب و عار نشان دادند؛ لذا ائمه عليهم السلام با اين عادت زشت مثل ساير عادات سوء مبارزه كرده و ترك آن را در اثر التزام به اين عادات ناستوده مورد مذمّت قرار دادند و مردم را با بيان ثواب آن تشويق فرمودند.

روايات همه براى ترك عادات زشت وارد شده و انجام نكاح موقت را مشروع مى دانند. مع ذلك اگر چه اين روايات شأن صدور مناسب و لازم دارند، امّا نسبت به هر يك از آنها و رجال اسناد آنها بالخصوص اظهار نظر اهل خبره و حديث شناس معتبر است. و نيز در مورد روايات، مناسب اين است كه با مراجعه به اهل فن حديث شناس، احاديثى انتخاب شود كه، هم سند آنها معتبر باشد و هم از جهت مضمون با توجه به ساير روايات بى اشكال باشد و هم مورد استبعاد اشخاص كم مايه ى علمى و فكرى واقع نشود و دستور در نقل احاديث براى مردم اين است كه احاديثى را كه همه مى فهمند نقل كنند و از نقل احاديثى كه بعض اذهان نمى پذيرند اجتناب نماييد، و به طور خلاصه در عين حال كه حقايق دين را مى گوييد اين را هم رعايت نماييد كه

«أُمِرْنَا أَنْ نُكَلِّمَ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِمْ»(1)

روايت پيرامون علم و عمل

220. جايگاه تلفيق و همراهى علم و عمل در آيات قرآن و روايات معصومين عليهم السلام چيست؟

ص: 239


1- 215. ( 1). كافى؛ جلد 1، كتاب العقل و الجهل ..

ج. آياتى مثل

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ 216] همه دعوت به علم و عمل به آن علم مى نمايند و بايد دانست كه علم و عمل مانند دو بال است كه اگر هر دو باشد، پرواز ممكن و اگر يكى باشد و ديگرى نباشد پرواز به سوى كمال، محال است. و در روايات آمده است كه

«الْعِلْمُ يهْتِفُ بِالْعَمَلِ، فَإِنْ أَجَابَهُ، وَ إِلَّا ارْتَحَلَ عَنْه»(1)

اگر كسى به علمش عمل نكند آن علم از او رخت برخواهد بست. پس اگر عمل بدون علم باشد، اعمال انسان جاهلانه و بى ارزش است و اگر علم بى عمل باشد موجب قساوت و بعد عن الله و حسرت و ندامتى غير قابل توصيف است و چه بسا آثار سوء دنيوى نيز داشته باشد و نيز معلوم باشد كه انسان هميشه و تا آخر عمر توفيق رسيدن به كمالات انسانى را ندارد، مگر اين كه از دوران جوانى، اهل علم و عمل باشد چون در جوانى هنوز آلوده نشده و قابليت و نورانيت خدادادى وجود دارد، ولى اگر مراقب خود نباشد و آلوده به معاصى شود، قابليت تدريجاً ضعيف و بلكه گاهى از بين مى رود. پس جوانى يك فرصت و مقطع طلايى و استثنايى است كه بايد قدر آن را دانست و از آن حدّ اكثر استفاده را برد.

صبر بعد از عطسه

221. آيا صبر بعد از عطسه وجه شرعى دارد؟

ج. در مورد صبر و تأنى بعد از عطسه چيزى به نظر نرسيده است، اما براى بعد از عطسه در روايات اهل بيت عليهم السلام آدابى ذكر شده است از جمله گفتن الحمد لله رب العالمين، مانند حديث شريف

ص: 240


1- 217. ( 2). كافى؛ جلد 1، باب استعمال العلم ..

«مَنْ عَطسَ ثُمَّ وَضَعَ يدَهُ عَلَى قَصَبَةِ أَنْفِهِ ثُمَّ قَالَ الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعالَمِينَ كَثِيراً كَمَا هُوَ أَهْلُهُ يسْتَغْفِرُ اللهَ لَهُ طَائِرٌ تَحْتَ الْعَرْشِ إِلَى يوْمِ الْقِيامَةِ»(1).

منظور از (ذم اختلاف العلماء فى الفُتيا ...) در نهج البلاغه

222. در نهج البلاغة خطبه 18 آمده است: «و من كلام له عليه السلام فى ذمّ اختلاف العلماء فى الفُتيا؛ در مذمت اختلاف علما در فتوادادن. با توجه به اين كه هم اكنون مراجع در يك موضوع فتاواى مختلفى دارند، بفرماييد آيا منظور حضرت در اين خطبه، فقها و مراجع شيعه هستند؟

ج. اين خطبه شريفه، متضمن يك مطلب و معناى اصلى و اساسى است و آن ذم فتواى به رأى و تصويب آراء متخالفه و به اصطلاح علمايى است كه از ولايت اهل بيت عليهم السلام- كه حجيت هدايت هاى آنها در دين بر حسب روايات بسيار، مثل حديث متواتر ثقلين ثابت است- اعراض نموده و به رأى و قياس و استحسان بدون حجت شرعى فتوا مى دادند، و خليفه وقت همه آن فتاواى متعارضه را تصويب مى نمود؛ و ارتباطى به فتاواى فقهايى كه از مكتب اهل بيت عليهم السلام اخذ فقه مى نمايند ندارد.

آنچه در فتاواى فقهاء مكتب اهل بيت عليهم السلام به نظر رسد، فتواى به رأى نيست، بلكه اختلاف نظر عادى و عرفى است.

مع ذلك بر اساس تصويبى كه فرقه مصوبه گويند- كه غير معقول است- نيست، و مسأله تخطئه و وجوب حكم الله واقعى محفوظ است و فقه شيعه به حمد الله در نهايت استحكام و قوت و مناسبت و اصالت است.

ص: 241


1- 218. ( 1). بحار الانوار؛ جلد 73، باب 103، حديث 2 ..
زمان نماز ليلة الرغائب

223. در خصوص زمان انجام نماز شب جمعه اول ماه رجب معروف به ليلة الرغائب روايات مختلف اند. در روايتى كه مرحوم محدث قمى در مفاتيح الجنان آورده، زمان انجام اين نماز بين دو نماز مغرب و عشاء معرفى شده، ولى در روايتى كه مرحوم ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى در المراقبات آورده اند زمان انجام آن از بعد نماز عشاء تا نيمه شب دانسته شده است. لطفاً نظر خود را در خصوص زمان صحيح اين نماز بيان فرماييد.

ج. ظاهراً روايات در اين موضوع مختلف و متعدد نيست و در اصل، يك روايت است و آن روايتى است كه سيد ابن طاوس قدس سرّه روايت فرموده است 219] و روايت نبوى و مرسل است.

بايد توجه داشت:

اوّلًا صريح در اين كه اين نماز به اوّلين شب جمعه ماه رجب- كه همان ليلةالرغائب است- مختص باشد اگر چه جمعه شب اول ماه باشد نيست، بلكه مى توان گفت كه ظاهر عبارت اين است كه شب دوم يا شب سوم يا شب چهارم يا شب پنجم يا شب ششم و هفتم و يا هشتم باشد اگر چه احتمال مختص بودن آن به مطلق اوّلين شب جمعه كه شامل شب جمعه اول هم باشد مردود نيست. به مناسبت آن كه در ابتداء حديث (ليلة اوّل جمعة منه) مطلق است، و اين كه گفته شود نماز مذكور بصوم يوم الخميس در اول ماه نيست، به هر دو احتمال، احتياط به جمع به عنوان رجاء و «

الصَّلَاةُ قُرْبَانُ كُلِّ تَقِى»(1)

موجب يقين به انجام عمل مى شود.

ص: 242


1- 220. ( 2). كافى؛ جلد 3، باب فضل الصلاة ..

ثانياً: در وقت اداء نماز نيز اختلاف از جهت فهم معنايى لفظ روايت پيش آمده است. عبارت روايت اين است

«مَا مِنْ أَحَدٍ صَامَ يوْمَ الْخَمِيسِ أَوَّلَ خَمِيسٍ مِنْ رَجَبٍ ثُمَّ يصَلِّى بَينَ الْعِشَاءِ وَ الْعَتَمَة»؛

اگر از عشاء و عتمه نماز مغرب و عشا مراد باشد، زمان انجام اين نماز بين اين دو نماز مى شود و اگر در وقت (عشاء و عتمه)، (مغرب و عشاء) باشد، مدلول اين مى شود كه بين وقت فضيلت مغرب و عشاء واقع شود اگر چه بعد از نماز عشاء باشد، و شايد اظهر همين قول دوم باشد. در عين حال كه با بناء بر اين، جمع بين دو قول هم ممكن است، و ممكن است گفته شود اگر مراد قول اوّل هم باشد، از باب تعدد مطلوب و مستحب در مستحب است.

به هر حال در موارد شك در اين گونه مستحبات، به قصد رجاء و مطلق محبوبيت، نماز صحيح و موجب اجر خاص آن است، البته چون روايت مرسل است بر حسب اخبار من بلغ هم مأجور مى شود.

روايتى پيرامون صلاح ذات البين

224. در فرمايش حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام كه از قول پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است: «

صَلَاحُ ذَاتِ الْبَينِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلَاةِ وَ الصِّيام»(1)؛

مراد از (عامة) چيست؟

ج. در مجمع البحرين آمده است: «و قد ذهب عامة النهار أى جميعه». قدر متيقن از معنى، افضليت اصلاح ذات بين از همه نمازها و روزهى مستحبى است، و ممكن است مراد اين باشد كه از هر يك از نمازها و روزه به انفراده افضل است.

ص: 243


1- 221. ( 1). نهج البلاغة، نامه 47 ..
شوهردارى زن

225. با توجه به حديث «جِهَادُ الْمَرْأَةِ حُسْنُ التَّبَعُّل»(1)، خواهشمند است ديدگاه فقهى خود را در حوزه تفسير حسن التبعل ارائه فرماييد.

ج. موضوع حسن تبعل و شوهردارى خوب و نيك كه در اين حديث شريف به آن اشاره شده است؛ و در قبال جهاد مرد با كفار و بذل نفس و شهادت طلبى بيان شده است، بخش نخست و مرتبه اولى آن، همان عمل كردن زن به وظايف واجب شرعى است كه در قبال مرد دارد؛ و بر حسب عقد ازدواج به آن تعهد مى دهد. چنان كه مرد نيز بر حسب اين عقد، تعهدات خاص و مسئوليت هايى را مى پذيرد؛ ولى حسن تبعّل و خوب شوهردارى معنايى است كه قداست و معنويت آن فراتر از يك معاهده خشك و قرارداد است.

رابطه اى است كه از آن تعبير قرآنى هُنَّ لِبَاسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَ 223] است. رابطه مودت و مهر و رحمت مجعول الهى است. اين گونه نيست كه زن، يك طرف قرارداد باشد، و مرد يك طرف و از هم جدا و بيگانه باشند.

زن در اين جهاد، با مرد يك واحد و صاحب مصالح و منافع واحد مى شود؛ هر مصيبتى كه به هر كدام برسد، به ديگرى هم مى رسد، حفظ الغيب آنها از يكديگر با حضور و حفظ منافع شخصى تفاوت نمى يابد.

خوشبختانه در بيشتر زن هاى مسلمانان اين روحيه وجود دارد، و حقيقتاً جهادى كه مى نمايند حقيقى و نه فقط عدل جهاد اصغر، بلكه جهاد اكبر است.

در يك دوره طولانى همسرى از هم رنجشى نمى يابند، و غبار گله از يكديگر بر صفحه دل پاكشان نمى نشيند.

ص: 244


1- 222. ( 1). كافى؛ جلد 11، باب 148، حديث 10168.

توقعات زن از مرد، هرگز خارج از توان او نمى شود، و مرد از اين كم و زيادهاى امور اقتصادى مورد اعتراض يا تقاضاى جدايى واقع نمى شود.

خلاصه، اين تبعل و اين شوهردارى و قداست آن را فقط خود اين بانوان با معرفت و تربيت اسلامى مى دانند، و از آن لذت مى برند.

خانه دارى، زحمات خانه، تحمل زحمت باردارى، ايام رضاع و بچه دارى و مديريت خانه، كار بسيار پر مسئوليتى است كه اگر چه بسيارى از اين موارد برحسب تكليف شرعى بر زن نيست، ولى حسن تبعل و شوهردارى كه در عين حال، ريشه و اصالت خاص دارد، و اميد به ثواب و اجر الهى آن زن را با مرد و مرد را با زن يگانه مى سازد كه با هم به زندگى ادامه مى دهند، و چه حال خوش و پر معنا و كاميابى مقدسى است.

اين، جهاد است، و ثواب جهاد با كفار و منزلت آن را دارد، و تعاليم اسلام و هدايت هاى نورانى اهل بيت عليهم السلام، و سيره زنان و بانوانى كه در صف اول اين برنامه قرار دارند، براى همه زن ها و خانواده ها، آموزش و درس و تعليم و تربيت است.

توان عقلى زن و مرد

226. در نهج البلاغه و ديگر روايات اهل بيت عليهم السلام وارد شده است كه عقل زنان ناقص و ايمانشان ضعيف است. بفرماييد آيا اين روايات از نظر سند معتبر است؟ و اگر آرى، تبيين و توجيه آن چيست؟

ج. اگر چه در بين بانوان، زنانى مى باشند كه در توان عقلى از نوع مردها و اكثريت آنان قوى تر و رشد فكرى بيشتر دارند، ولى بر حسب نوع، زنان از مردان عاطفى تر و احساساتى تر، و رحم و مهرشان بيشتر است، هر چند همه داراى عقل

ص: 245

مى باشند؛ و آياتى كه در قرآن مجيد در آنها از صاحبان عقل و تفكر، تمجيد و توصيف شده چنان كه شامل مردان است- شامل بانوان نيز هست، و «اولى الالباب» و «اولى النهى» بر هر دو اطلاق شده است؛ با اين وجود مردان بر حسب نوع از زنان در تدبير و سخت گيرى و مديريت و صلابت نفس، قوى ترند و كمتر از زنان تحت تأثير عوامل جالب رأفت و رحم و گذشت قرار مى گيرند؛ بنابراين مرد براى يك سلسله وظايف خاص بر حسب نوع مناسب تر است و زن هم براى يك سلسله وظايف ديگر.

پس مى توان گفت كه مراد، نقصان عقل زن در برابر عواطف خاص اوست و از عقل، آن معناى حقيقى مطلقاً نيست يا به طور مطلق نيست. مضافاً بر اين كه اين روايات نهج البلاغه 224] ظاهراً مخاطب خاص دارد كه همان زنى است كه آن جنگ بزرگ و فتنه اى را- كه تاكنون هم بسيارى در آتش آن مى سوزند- رهبرى كرد؛ او هم نقص عقل داشت و هم نقص ايمان.

سيره بانوان اهل بيت عليهم السلام در حضور اجتماعى

227. اگر از نظر اسلام، بهترين چيز براى زن آن است كه مردى را نبيند و مردى نيز او را نبيند، چرا حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام در مسجد در حضور مردان خطبه خواندند؟ و چرا امام حسين عليهالسلام، زن و خانوادهش را به كربلا برد تا به اسارت نامحرمان در بيايند؟

ج. در جواب به اين سؤال بايد به چند نكته توجه داشت:

اوّلًا عملى كه شخص معصومى، مانند حضرت زهرا عليهاالسلام انجام بدهد، چنانچه علّت آن به طور قطعى و يقينى معلوم نباشد، دليل اين نيست كه هر كسى

ص: 246

بتواند و جايز باشد كه آن عمل را انجام دهد، چون ممكن است از مختصّات آن بزرگوار باشد.

ثانياً خطبه خواندن آن بزرگوار در آن شرايط كه مردم اجتماع بر غصب خلافت حضرت امير عليه السلام كرده بودند و مفاسد آن بى حساب بود- چنان كه هنوز هم ادامه دارد و تا ظهور امام عصر ارواح العالمين له الفداء ادامه خواهد داشت، و مفاسد آن و گمراهى ميلياردها انسان در اثر اين امر به متتبّع بصير مخفى نيست- لازم بود كه آن بزرگوار خطبه ايراد كند و سندى براى آيندگان باشد، زيرا همه شنيده بودند و مى دانستند كه رضاى حضرت زهرا عليهاالسلام رضاى حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله است، و رضاى اين بزرگوار هم رضاى خدا است، و غضب حضرت زهرا غضب حضرت رسول عليهماالسلام و در نتيجه، غضب خداوند است.

پس هر عاقل هوشمندى مى فهمد كه آن بزرگوار از مردم ناراضى بوده، چنان كه وصيت به اخفاء قبر نيز براى آيندگان همين فايده را دارد، و اگر غير از حضرت زهرا عليهاالسلام خطبه مى خواند، اين اثر را نداشت؛ و شايد غير از او كسى ديگر حتى اميرالمؤمنين عليه السلام نمى توانست در مسجد و در آن جوّ، اعلام حضور تا چه رسد مخالفت بنمايد.

اين موضع گيرى و اين اتمام حجت و نصرت حق، تنها در توان حضرت زهرا سلام الله عليها بود كه حشمت و عظمت او بر محيط و جوّ غلبه مى يافت، و مع ذلك از پشت پرده آن خطابه تاريخى را ايراد فرمود.

مسأله بالاتر از اين بود. اگر آن حضرت به ميدان نمى آمد، كسى نمى توانست با آن بلاغت و شهامت، دين را يارى نمايد.

همين طور نسبت به وجود مبارك حضرت سيد الشهداء عليه السلام و همراه بردن

ص: 247

اهل بيت و اسارت آنها، اختصاص به خود ايشان داشته است، و همان طور كه مى دانيد پيام عاشورا را حضرت زينب عليهاالسلام به ديگران رسانيد، و اسرار و مطالب بسيار بزرگى در اين موضوع وجود دارد.

مهريه بانوان خاندان عصمت

228. مهريه حضرت فاطمه زهرا و زينب كبرى عليهماالسلام چه مقدار بوده است؟

ج. مهر السنة، دويست و شصت و دو مثقال و نيم پول نقره مسكوك است، و مهريه حضرت زهرا سلام الله عليها بنابر آنچه روايت شده است همين مقدار بوده است؛ و مستحب است كه مهريه زيادتر از مهر السنة نباشد، و هر چه مهريه كمتر باشد مطلوب تر است.

تفسير" ما رأيت الّا جميلًا"

229. با توجه به مصائب زيادى كه به حضرت زينب عليهاالسلام در واقعه كربلا وارد شد، چرا آن حضرت فرمودند: ما رأيت الّا جميلًا.؟

ج. بلاغت در كلام، سخن گفتن به مقتضاى حال است. در جواب سؤال ابن زياد ملعون كه گفت:

«كَيفَ رَأَيتِ صُنْعَ اللهِ بِأَخِيكِ»(1)

اين جواب بسيار به موقع بود و بهتر از آن جوابى بود، يعنى آنچه بر ما ظلم و ستم شد از موقعيت و شأن و مقام ما چيزى نكاست، و اهانتى از خدا به ما نشد، بلكه آنچه از جانب خدا به ما مى رسد جميل و موجب بروز شرف و افتخار و تسليم ما در برابر امر خدا، و تحمل مصائب براى دين خدا است.

ص: 248


1- 225. ( 1). بحار الانوار؛ جلد 45، باب 39 ..

سنديت روايات

غيبت

230. آيا چنين حديثى «الغيبة اشد من القتل» روايت شده است؟

ج. چنين حديثى در مجامع روايى به نظر نرسيده است. در مورد شدت گناه غيبت آن چه در روايات آمده است اين كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند:

«إِياكُمْ وَ الْغِيبَةَ فَإِنَ الْغِيبَةَ أَشَدُّ مِنَ الزِّنَا إِنَّ الرَّجُلَ قَدْ يزْنِى وَ يتُوبُ فَيتُوبُ اللهُ عَلَيهِ وَ إِنَّ صَاحِبَ الْغِيبَةِ لَا يغْفَرُ لَهُ حَتَّى يغْفِرَ لَهُ صَاحِبُهُ.»(1)

اعلام آخر ماه توسط اميرمؤمنان عليه السلام

231. در روايتى آمده است كه:

صَامَ عَلِى بِالْكُوفَةِ ثَمَانِيةً وَ عِشْرِينَ يوْماً شَهْرَ رَمَضَانَ. فَرَأَوُا الْهِلَالَ فَأَمَرَ مُنَادِياً ينَادِى اقْضُوا يوْماً فَإِنَّ الشَّهْرَ تِسْعَةٌ وَ عِشْرُونَ يوْماً؛(2)

حضرت امير عليه السلام در زمان خلافت در كوفه 28 روز در ماه مبارك روزه گرفت. مردم هلال را رؤيت كردند. پس حضرت امير عليه السلام امر كرد كه منادى اعلام نمايد كه يك روز را قضا كنيد، زيرا كه ماه مبارك 29 روز باشد. آيا اين روايت درصدد بيان اشتباه اميرالمؤمنين عليه السلام در اعلام آخر ماه است يا بيانگر امر ديگرى مى باشد؟

ج. اين حديث مرسل است، و راوى آن عبدالله بن سنان است كه چهار طبقه از

ص: 249


1- 226. ( 1). بحار الانوار؛ جلد 72، باب 66.
2- 227. ( 2). وسايل الشيعة؛ جلد 10، صفحه 296، باب 14 از ابواب احكام شهر رمضان ..

طبقات رجالى با حضرت امير المؤمنين عليه السلام فاصله دارد، يعنى تقريباً چهار يا اقلًا سند آن فاقد سه واسطه است؛ و بر فرض قبول، روايت بيشتر از اين دلالت ندارد كه اوّل ماه بر حسب احكام ظاهريه بر مردم ثابت نشده و روز اوّل را روزه نگرفتهند، و بر امام عليه السلام لازم نيست كه در احكام ظاهريه، واقعى را كه به آن علم دارد به مردم بگويد، بلكه شايد به عكس باشد تا مردم به تكاليف خود آشنا شوند، و امّا اين كه خود آن حضرت روزه اول ماه را افطار كردهند، از روايت استفاده نمى شود.

اهميت فقر

232. از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پرسيدند: فقر چيست؟ فرمودند: گنجى از گنجى خدا. باز پرسيدند: فقر چيست؟ فرمودند: لطفى است از جانب حق. باز سؤال را تكرار كردند؟ فرموند: چيزى است كه خداوند ندهد جز به پيغمبرى كه داراى مقام رسالت باشد يا مؤمنى كه نزد خدا ارجمند باشد.(1) آيا اين حديث معتبر است؟

ج. روايت سنداً و متناً ضعيف است، مع ذلك ممكن است در توضيح آن گفته شود اين تعريف از فقر، تعريفى بالا و عالى از آن است كه اگر به آن، به نظر و بينش بلند نگاه شود، و به فوائد معنوى و اخلاقى آن توجه شود، در نيل به مقاماتى، مثل توجه به خدا و احساس فقر و نياز به خدا، و عرض حاجت به درگاه او، و برقرارى ارتباط با او مؤثر است، و همان نعمتى است كه خداوند به كسى غير از پيغمبر مرسل يا مؤمنى كه در نزد خدا كريم باشد عطا نمى شود، و فقر، در عمران و آبادى جهان و استفاده از نعمت ها مؤثر بوده و هست، و اگر فقر نبود،

ص: 250


1- 228. ( 1). بحار الانوار؛ جلد 69، صفحه 47، حديث 58 ..

بسيارى از اسرار مكشوفه جهان و فوائد و منافع مخلوقات ناشناخته باقى مى ماند.

حديث كساء

233. آيا حديث كساى منقول در كتاب مفاتيح الجنان شيخ عباس قمى ره معتبر است يا خير؟

ج. اصل اجتماع آن انوار طيبه و شخصيت هاى بزرگ الهى در زير كساء و نزول آيه تطهير در شأن ايشان، مسلّم و متواتر قطعى است؛ و بر حسب روايات مكرّر واقع شده است، كه از جمله همين روايت مشهور است كه خوانده مى شود، و منقول از عوالم با سند است، و در مفاتيح روايت نشده بلكه به آن ملحق شده است.

به هر حال خواندن آن چون به اين لفظ خوانده مى شود، هيچ اشكالى ندارد و از مصاديق كذب بر خدا و پيغمبر نيست، و نفى آن هم بالجزم وجهى ندارد، بلكه از آن جهت كه مشتمل بر ذكر فضائل رسول خدا و اهل بيت او صلوات الله عليهم اجمعين مى باشد، رجحان بر مواظبت بر آن است.

عاشورا

234. در بحار الانوار حديثى از امام باقر عليه السلام روايت شده است كه مى فرمايند: «آيا مى دانيد كه عاشورا چه روزى است؟ همان روزى است كه خداوند توبه آدم و حوا را پذيرفت، روزى است كه خداوند دريا را براى بنى اسرائيل شكافت و فرعون و پيروانش را غرق كرد و موسى بر فرعون پيروز شد، روزى است كه ابراهيم متولد شد و ...»(1)

مرحوم شيخ عباس قمى در مفاتيح الجنان در اعمال روز عاشورا، اين روايت را كذب دانسته اند و آن را به

ص: 251


1- 229. ( 1). بحار الانوار؛ جلد 95، صفحه 340، باب 8 ..

نواصب مدينه يا خوارج مسقط نسبت داده اند. نظر مبارك حضرتعالى درباره اين روايت چيست؟

ج. به طور كلى اخبارى كه در آنها، روز عاشورا به عنوان يك روز سرور و حوادث مسرت بخش معرفى شده است، علاوه بر ضعف سند، از جهت متن و مدلول قابل قبول نيست، و ظاهر اين است كه اعداء اهل بيت عليهم السلام و نواصب، آنها را جعل و وضع نمودهند.

فطرس ملك

235. آيا قضيه فطرس ملك كه بال شكسته خود را به امام حسين عليه السلام زد تا به دستور پيامبر به مقام اولى خود بازگشت، صحت دارد؟

ج. بلى، اين قضيه واقعيت دارد، و در آخر رواياتى كه در اين باره نقل شده است آمده كه

«... فَقَالَ النَّبِى: قُلْ لَهُ تَمَسَّحْ بِهَذَا الْمَوْلُودِ وَ عُدْ إِلَى مَكَانِكَ. قَالَ فَتَمَسَّحَ فُطْرُسُ بِالْحُسَينِ بْنِ عَلِى وَ ارْتَفَعَ فَقَالَ يا رَسُولَ اللهِ أَمَا إِنَّ أُمَّتَكَ سَتَقْتُلُهُ وَ لَهُ عَلَى مُكَافَاةٌ أَلَّا يزُورَهُ زَائِرٌ إِلَّا أَبْلَغْتُهُ عَنْهُ وَ لَا يسَلِّمَ عَلَيهِ مُسَلِّمٌ إِلَّا أَبْلَغْتُهُ سَلَامَهُ وَ لَا يصَلِّى عَلَيهِ مُصَلٍّ إِلَّا أَبْلَغْتُهُ صَلَاتَهُ ثُمَّ ارْتَفَعَ.»(1)

حديث" لولاك"

236. آيا حديث قدسى كه خداوند در آن فرمودند: اگر فاطمه نبود، محمد و على، و هستى را خلق

237.

ص: 252


1- 230. ( 1). امالى صدوق؛ مجلس 28- بحار الانوار، جلد 26، صفحه 341، باب 8 ..

نمى كردم، معتبر است؟

ج. در ادامه حديث شريف «

لَوْلَاكَ لَمَا خَلَقْتُ الافْلَاكَ»،

اين مضمون آمده است كه

«وَ لَولَا عَلِى لَما خَلَقْتُكَ وَ لَولَا فَاطِمَة لَما خَلَقْتُكُما»(1)

صلوات الله عليها و على اولادها المعصومين.

روايات جعلى تصوف

238. آيا مسانيد احاديث زير داراى اعتبار است:

1. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

مَن سَرَّه ان يجْلسَ مَعَ اللهِ فَلْيجْلِس مَعَ اهْلِ تَصَوُّف.

2. امام صادق عليه السلام فرمود:

مَن عَاشَ فِى ظَاهِر الرَّسُولِ فَهُوَ سُنّى وَ مَن عَاشَ بَاطِنَ الرَّسُول فَهُوَ صُوفى.

3. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: لا تطْعِنوا عَلَى اهْلِ التَّصَوّف وَ الخرق فَانّ اخْلَاقَهُم اخْلَاقُ الأنْبِياء وَ لِبَاسَهُم لِبَاسُ الأنبِياء.

ج. اين احاديث معتبر نيست، و اعتماد بر آنها جايز نمى باشد، و هيچ شباهتى به احاديث و رواياتى كه از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين و ساير ائمه عليهم السلام رسيده ندارد، و انحراف تصوف و صوفيگرى از واضحات است كه بايد جداً از آنها پرهيز شود.

روايت" من لم يشكر المخلوق ..."

239. روايت معروفى كه مى فرمايد:

«مَنْ لَمْ يشْكُرِ المَخْلُوقَ لَمْ يشْكُرِ الخَالِقَ»

هركس شكر مخلوق را نگذارد، خدا را شكر نكرده است

ص: 253


1- 231. ( 1). عوالم العلوم و مستدركاته؛ مجلد فاطمة الزهراء عليهاالسلام، جلد 1، صفحه 44، عن مستدرك سفينة البحار؛ جلد 3، صفحه 334، عن مجمع النورين؛ صفحه 14 ..

آيا از نظر سند و متن داراى اعتبار است؟

ج. روايتى با اين لفظ ديده نشده است، بلكه آنچه در روايات از ائمه عليهم السلام وارد شده است اين حديث شريف است كه

«مَنْ لَمْ يشْكُرِ الْمُنْعِمَ مِنَ الْمَخْلُوقِينَ لَمْ يشْكُرِ اللهَ عَزَّوَجَلَّ»(1)

سنديت كتب

كافى

240. به نظر شما آيا همه روايات كتاب كافى معتبر است؟

ج. معمولًا كتب حديث، اخبار صحاح و ضعاف دارد، ولى كتاب شريف كافى يك اعتبار و اهميت خاصى دارد كه نمى توان كل احاديثى را كه بر حسب اين اصطلاح مستحدث ضعيف مى گويند، غير صحيح و غير معتبر دانست؛ و برخى از آنها نياز به بيان و جمع با روايات و آيات كه در آن موضوع آمده دارد، و فقط بزرگان اين فن مى توانند نظر بدهند.

صحيفة الرضا عليه السلام

241. نظر حضرتعالى نسبت به كتاب شريف صحيفةالرضا عليه السلام چيست؟

ج. اصل صحيفه، از صحف كريمه است، و مشتمل بر مطالب و روايات بسيار بلند مضمون در معارف و اعتقادات و فضائل و اخلاقيات است، و متضمن 203 روايت مى باشد كه با روايات باب زيادات- كه 32 روايت است- جمعاً به 235

ص: 254


1- 232. ( 1). وسائل الشيعة؛ جلد 16، صفحه 313، باب 8 ..

روايت مى رسد.

اين صحيفه را بزرگانى از محدثين سنى، مثل ابوسعيد سجستانى (ت 477) و جمشادى از بيهقى و غير اينها و اجلّائى از محدثين شيعه، مثل صدوق و طبرسى هر كدام به سند خودشان كه متصل مى شود به عبد الله بن احمد بن عامر از پدرش احمد بن عامر بن سليمان بن صالح بن وهب بن عامر الشهيد مع سيد الشهداء عليه السلام فى كربلا و ابن حسان الشهيد بصفين مع اميرالمؤمنين عليه السلام، و ابن احمد بن عامر كسى است كه به شرف درك ديدار حضرت رضا عليه السلام مشرف شده، و صحيفه را در سال 194 از آن حضرت روايت نموده است، و تا عصر حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام حيات داشته است، و مؤذن آن حضرت و پدر بزرگوارش حضرت هادى عليهماالسلام نيز بوده است.

الكلمات المكنونة

242. آيا احاديث و روايات كتاب الكلمات المكنونة معتبر است، و مى شود به آنها اعتماد كرد؟

ج. كتاب كلمات مكنونه، مشتمل بر احاديث ضعيفه است كه از مجامع و مصادر معتبر و مورد قبول بزرگان محدثين نقل نشده است. علاوه بر اين، مطالب كتاب نيز با مطالب رواياتى كه از ائمه عليهم السلام داريم و با ظواهر آيات قرآن مجيد در بسيارى از كلمات همخوانى ندارند.

البته ايشان در پايان عمر كتابى به نام الانصاف نوشتند كه بازگشت خود را از اين عرفان بافى ها يا شطحيات، به سوى معارف ناب اهل بيت عليهم السلام اعلام نموده اند. غفرالله له و لنا و اعلى الله درجات علمائنا العاملين.

ص: 255

تفسير ابوبكر عتيق نيشابورى

243. نظر حضرتعالى راجع به ابوبكر عتيق نيشابورى و تفسير قرآن ايشان (تفسير سور آبادى) چيست؟

ج. هر چند بعض فضايل معتبر و مشهور اهل بيت عليهم السلام در اين كتاب روايت شده است، اما تفسير معتبرى نيست، و فقط مراجعه به آن براى كسانى كه مى خواهند از آراء او مطلع شوند و سره را از ناسره و حق را از باطل تشخيص دهند مفيد است، و ابوبكر عتيق از فرقه كراميه بوده است.

زوائد الفوائد

244. آيا كتاب زوائد الفوائد از نظر معظم له معتبر است؟

ج. ظاهر اين است كه كتاب زوائد الفوائد از كتب معتبره ادعيه است. به الذريعة(1) مراجعه نماييد.

ص: 256


1- 233. ( 1). جلد 12، صفحه 59..

فصل هشتم: ادعيه و زيارات

اشاره

ص: 257

كليات

كسب اجازه در نقل ادعيه

245. آيا همان طور كه در علوم تخصصى، مثل علم الحديث، كسب اجازه از متخصص آن نياز است، در نقل اذكار مأخوذه از ائمه معصومين عليهم السلام هم اذن لازم است؟

ج. در جهت خواندن ادعيه، همين مقدار كه شخص، ادعيه و اذكار را از كتاب هاى معتبرى، مثل كتاب هاى علامه مجلسى، و كتاب مصباح شيخ طوسى و مفاتيح الجنان بخواند، كافى است، و نيز نظر شخص خاص و اجازه لازم نيست، بلكه بعضى برنامهيى كه به اين عناوين- كه بايد با اجازه باشد، و صوفيه و بعضى ديگر عنوان كرده و مى كنند- بى اصل، و بعض صورت هاى آن بدعت و حرام است. غرض اين است كه برنامهى دعا و عبادت و همه وظايف بايد از شرع و از حضرات معصومين عليهم السلام رسيده باشد، و نبايد شخص از اختراعات اشخاص تقليد نمايد.

معناى قصد ورود و رجاء

246. اصطلاح ورود و رجاء در خواندن اذكار و ادعيه به چه معناست؟

ج. تعبير رجاء، در جاهايى به كار مى رود كه دليل معتبرى بر استحباب دعا

ص: 258

نباشد، و به اين معنى است كه به جا آورنده عمل، قصد ورود آن در شريعت به طور جزمى نكند، و به اميد اين كه اگر در واقع و عند الله مطلوب و موجب ثواب باشد، به جا آورد؛ و اگر دليلى بر استحباب دعا باشد، به قصد ورود خوانده مى شود. لازم به تذكر است هر دعايى كه مضمون آن صحيح و مطلبى مشروع باشد- به هر زبان هم كه باشد- فى حد نفسه استحباب دارد، و مشمول اطلاقات امر به دعا است، مثل قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونى أَسْتَجِبْ لَكُمْ 234]

وثاقت برخى ادعيه

دعاى صد صلوات

247. كتابى با عنوان «دعاى صد صلوات» منتشر شده است كه در فرازهايى از آن آمده است:

1. اللهم صل على محمد سيد المغفورين.

2. اللهم صلى على محمد سيد الغاسلين.

3. الف صلوات و الف سلام عليك يا سيد المتكبرين.

4. اللهم صل على محمد مع الوحوش اذا حشرت و آله.

به نظر شما، آيا مطالب اين كتاب داراى اعتبار و صحت مى باشد؟

ج. مثل اين الفاظ، صادر از حضرات ائمه معصومين عليهم السلام نمى باشد؛ بزرگوارانى كه در بلاغت و فصاحت، كلماتشان معجز نشان است، و همان مقامى را دارند كه اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد:

«إِنَّا لَأُمَرَاءُ الْكَلَامِ وَ فِينَا تَنَشَّبَتْ عُرُوقُهُ وَ عَلَينَا تَهَدَّلَتْ غُصُونُه»(1)

ص: 259


1- 235. ( 2). نهج البلاغة، حكمت 233 ..

مؤمنين بايد در برنامه هاى دعا به كتب معتبرى، مثل مصباح شيخ طوسى عليه الرحمه و كتاب هاى سيد بن طاوس و مفاتيح الجنان و خصوصاً صحيفه سجاديه مراجعه نمايند.

زيارت ناحيه مقدسه

248. نظر حضرتعالى در رابطه با زيارت ناحيه مقدسه و اعتبار آن چيست؟ و آيا مختص به روز عاشورا است يا در هر روزى مى شود آن را خواند؟

ج. اين زيارت، از زيارات شريفه است، و منسوب به ناحيه مقدسه حضرت صاحب الامر عجّل الله تعالى فرجه الشريف مى باشد، كه علامه مجلسى رحمه الله از قول شيخ مفيد قدس سره آن را با لفظ (زيارة اخرى فى يوم عاشورا برواية اخرى)(1) نقل فرموده، و شيخ جليل محمد بن المشهدى آن را روايت نموده است، و لفظ او اين است (زيارة اخرى فى يوم عاشورا مما خرج من الناحية الى احد الابواب)(2)، و سيد اجلّ مفخر عالم اسلام سيد مرتضى رضوان الله عليه آن امام شهيد مظلوم كحل الله ابصارنا بتراب مقدم زوار قبره را به زيارتى كه مشتمل بر بخش ها و فرازهايى از اين زيارت است، زيارت نموده كه محتمل است آن هم زيارتى مرويه از همان ناحيه مقدسه باشد.(3)

به هر حال، همه مشتمل بر مضامين بسيار مهمّ و معرفت افزا و حزن انگيز است، و علّامه مجلسى قدس سره مى فرمايد كه محتمل است اين زيارت ناحيه، مختص به روز عاشورا نباشد، بلكه در ساير ايام، نيز خواندن آن به قصد رجاء و مطلق زيارت و تذكار و تكرار اين مضامين و معانى، مطلوب و مرغوب است؛ و امّا در

ص: 260


1- 236. ( 1). بحار الانوار؛ جلد 98، كتاب المزار، باب 24، حديث 8.
2- 237. ( 2). المزار الكبير؛ صفحه 496، حديث 9.
3- 238. ( 3). بحار الانوار؛ جلد 98، كتاب المزار، باب 18، حديث 38 ..

خصوص روز عاشورا با توجه به آنچه گفته شد، جواز خواندن آن را به قصد ورود بعيد نمى دانم اگر چه احوط، خواندن آن به قصد مطلق زيارت است.

دعاى گنج العرش

249. آيا دعاى گنج العرش معتبر است؟

ج. اين دعا، اصلى ندارد، و مدرك معتبرى براى آن به نظر نرسيده است.

اجابت دعا

راه هاى اجابت دعا

250. شرايط و راه هاى اجابت دعا در درگاه خداوند چيست؟

ج. اجابت دعا، شرايط و موانعى دارد كه در روايات شريفه وارده از اهل بيت عليهم السلام به آنها اشاره شده كه يكى از مهمترين شرايط آن، گريه و زارى و بى قرارى از دورى از درگاه انس حضرت بارى عزّ اسمه، و محروم بودن از عنايات خاصّه اوست.

نقش و اثر گريه و ضراعت در حال دعا- كه روح و جان آن است-، در اجابت دعا بسيار مؤثر، و در اعاده حيثيت دعا كننده و تكميل و تصفيه روح او به طور اعجازآميزى اثر دارد.

گريه در حال دعا از خوف خدا و تذكر فرصت هاى تلف شده و عمر به غفلت گذشته و ياد لغزش ها و گناهان و تقصيرات و در حال طلب مغفرت و آمرزش معصيت و اقرار به گناه كردن، فضيلت بسيار و آثار بزرگى دارد. آن چنان اين حال بكاء و گريه، مطلوب، محبوب و سازنده است كه در روايت است:

«إِنْ لَمْ تَكُنْ بِكَ بُكَاءٌ فَتَبَاكَ»

ص: 261

اگر تو را گريه اى نيست. پس به حالت گريه كننده خود را درآور»(1).

و موانع دعا هم به طور خلاصه عبارتند از:

1. گناه، چنان كه در دعا است:

«أَعُوذُ بِكَ مِنَ الذُّنُوبِ الَّتِى تَحْبِسُ الدُّعَاءَ»(2)

2. شكّى نيست كه انسان در دعاهاى خود خير خود را مى خواهد، و اگر بداند كه اين خواسته، برايش خير نيست آن را نمى خواهد، و خداوند هم خير بنده اش را مى خواهد؛ لكن تفاوت اين است كه خداوند چون عواقب امور را مى داند، مى داند كه خير بنده در چيست، و بنده خير خود را چون از آينده بى خبر است نمى داند، لذا گاهى خداوند اجابت نمى كند، چون به خير بنده نيست و علل ديگرى هم هست كه مجال شرحش نيست.

علت تأخير در اجابت دعا

251. چند صباحى است نيمه هاى شب از خواب بيدار شده و با خداى خود راز و مناجات مى كنم و نيازهاى خود را به درگاه آن بى نياز عرضه مى كنم و از اين مناجات لذت مى برم. اما نمى دانم چرا زندگى ام روى روال نيست و حاجاتم برآورده نمى شود؟

ج. نامه شما- كه حاكى از ايمان و اصرار شما به دعا و درخواست و مسألت از خداوند سميع الدعاء و مجيب الدعوات و قاضى الحاجات بود- بسيار حال خوش و خوبى است؛ آن حالى كه بنده دعا مى كند، و فقر و حاجت خود را به خدا و خالق و رازق خود و قدرت او را بر قضاء حوائج او و همه بندگانش

ص: 262


1- 239. ( 1). كافى؛ جلد 2، صفحه 483، باب البكاء.
2- 240. ( 2). بحار الانوار؛ جلد 95، باب 7، حديث 8 ..

ادراك مى كند، و در خانه او را مى كوبد، و با او مناجات و عرض حاجت مى نمايد، و يا الله و يا رب و يا ارحم الراحمين مى گويد، و او را ياد مى كند، و او هم، او را ياد مى فرمايد؛ چه حالى از اين حال توجه به او بهتر است.

اگر انسان با برآورده شدن حاجتش، فاقد اين حال اقبال به رب مى شود، چه از اين بهتر كه برآورده شدن حاجتش به تأخير افتد يا اصلًا برآورده نشود تا او را بخواند، و زبانش به ذكر او مترنم و دلش به ياد او باشد. او هزارها حاجت هاى ناخواسته ما را به كرم و حكمت وجود خود عطا فرموده است كه ما فيض دعا و عرض نياز نسبت به آن را نداشته ايم، و حتى حال هم كه برآورده شده، چون به آن جاهل يا از آن غافليم، در مقام اداء شكر آنها نيستيم.

دعا مغز عبادت، و پرستش خدا و حقيقت عبوديت و ايمان به غيب است، و متضمن حكمت هاى جليل و بزرگى است.

بنابر اين گله اى نيست شما اين جهت را كه در اثر بر نيامدن حاجت خود در اين مدت به ياد خدا بوده ايد كه يادش شرف للذاكرين و فخر للمحتاجين و المضطرين است فراموش نكنيد. بسا اگر حاجت شما برآورده شده بود، ياد او را- كه از هر چيز و همه كس حتى انبياء به آن محتاجند- فراموش مى كرديد، يا كمتر به آن موفق مى شديد.

و اين توفيق دعا را، اگر در معرفت و بينش و بصيرت كمالى داشته و به جايى رسيده باشيم، غنيمت مى شماريم. از سوى ديگر، آيا برآورده شدن هر حاجتى كه بنده ناآگاه از مصالح و مفاسد امور و آينده، از خدا مى خواهد به صلاح او است؟ آيا چنان نيست كه بسيارى از حوايجى كه ما بالفعل و در حالات و شرايط خاصى از خدا مى خواهيم اگر برآورده شده يا براى دنيا يا آخرت موجب گرفتارى مى شود كه هركس كه عمرى بر او گذشته باشد و در مطالب و مقاصد گذشته خود بينديشد، در مى يابد كه بسيارى از آنها كه برآورده نشده، اگر برآورده

ص: 263

شده بود، موجب نگرانى ها و مصيبت ها بود. اين حكمت بزرگ قرآنى است كه از آن در اين موضوع بالاتر و شافى تر نيست كه مى فرمايد:

«... عَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيئاً وَهُوَ خَيرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللّهُ يعْلَمُ وَأَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»(1).

كيفيت برخى از ادعيه

" هدى" يا" مهدى" در زيارت عاشورا

252. در زيارت عاشورا در عبارت شريف «مَعَ إِمَامٍ هُدى ظَاهِرٍ نَاطِقٍ مِنْكُم ...»، برخى از كتب ادعيه به جاى كلمه [هدى ، از كلمه [مهدى استفاده مى كنند. كدام عبارت ارجح است؟

ج. هر دو عبارت در كتب آمده است؛ براى مثال علامه مجلسى رحمه الله لفظ (مهدى) را نقل كرده 242]، و شيخ جليل محمد بن المشهدى در المزار الكبير با لفظ (هدى) نقل كرده است؛(2) و احتياطاً بايد هر دو عبارت را خواند.

ادعيه مخصوص بعضى از حوائج

طلب رزق

253. جهت ازدياد رزق و روزى چه دعايى را بخوانيم؟

ص: 264


1- 241. ( 1). بقره، آيه 216.
2- 243. ( 3). المزار الكبير؛ صفحه 483 ..

ج. در اين خصوص مى توانيد به كتاب مفاتيح الجنان مراجعه نماييد كه در تعقيب نماز عشاء، و نيز در حواشى مفاتيح دعاهايى در اين خصوص نقل نموده است.

هم چنين در روايت است كه

«ادْعُ فِى طَلَبِ الرِّزْقِ فِى الْمَكْتُوبَةِ وَ أَنْتَ سَاجِدٌ يا خَيرَ الْمَسْئُولِينَ وَ يا خَيرَ الْمُعْطِينَ ارْزُقْنِى وَ ارْزُقْ عِيالِى مِنْ فَضْلِكَ الْوَاسِعِ فَإِنَّكَ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ»

براى افزايش روزى در سجده نماز واجب خود دعاى يا خير المسئولين ... را بخوان»(1)

قنوت و كلمات فرج

254. در قنوت، خواندن چه دعاهايى بهتر و داراى ثواب بيشترى است؟

ج. در قنوت هر ذكرى گفته شود، اگرچه يك سبحان الله باشد كافى است، و بهتر است اين دعا خوانده شود:

«لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ الْحَلِيمُ الْكَرِيمُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ الْعَلِى الْعَظِيمُ سُبْحَانَ اللهِ رَبِّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَ رَبِّ الْأَرَضِينَ السَّبْعِ وَ مَا فِيهِنَّ وَ مَا بَينَهُنَّ وَ رَبِّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ وَ الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعالَمِينَ».

تقويت حافظه

255. براى تقويت حافظه و سرعت در حفظ چه دعايى را بخوانيم؟

256.

ص: 265


1- 244. ( 1). كافى؛ جلد 2، باب الدعاء للرزق، حديث 4 ..

ج. دعايى در تعقيبات مشتركه در مفاتيح الجنان آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله به اميرالمؤمنين عليه السلام براى حفظ آنچه كه مى شنود تعليم دادند كه بعد از هر نمازى خوانده شود:

«سُبْحَانَ مَنْ لَا يعْتَدِى عَلَى أَهْلِ مَمْلَكَتِهِ سُبْحَانَ مَنْ لَا يأْخُذُ أَهْلَ الْأَرْضِ بِأَلْوَانِ الْعَذَابِ سُبْحَانَ الرَّءُوفِ الرَّحِيمِ اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِى فِى قَلْبِى نُوراً وَ بَصَراً وَ فَهْماً وَ عِلْماً إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَى ءٍ قَدِيرٌ.»(1)

ص: 266


1- 245. ( 1). بحار الانوار؛ جلد 83، باب 38، حديث 8 ..

فصل نهم: مسائل اجتماعى اسلام

اشاره

ص: 267

علم، هنر و ورزش

علم در اسلام

257. چرا اسلام تا اين حد بر علم تأكيد كرده است؟ و نتيجه نهايى كه بايد از علم حاصل شود چيست؟

ج. در حديث آمده است: تَخَلَّقُوا بِاخْلاقِ اللهِ 246]؛ يعنى به اخلاق خدا، خود را خلق و خوى دهيد، و خود را به صفات خداوند آراسته سازيد.

در بين صفات خداوند متعال، صفت علم، اشرف صفات و اسم العالم، اعظم اسماء الهيه است. بيشتر اسما و صفات جماليه و جلاليه، به اين اسم و اسم القادر و صفت قدرت بر مى گردد. بنابر اين تزين به زينت و زيور علم و آراسته شدن به اين صفت، از اخلاق ديگر بالاتر و ارزنده تر است.

نشان يافتن و نشان داشتن از خدا، همان دارابودن اخلاق كريمه الهى است كه مهم ترين و سرآمد آنها، علم و قدرت، دانايى و توانايى است.

دانايى و توانايى، همه جا بايد توأم باشد. در ميان آنچه بشر جسته و مى جويد و مطالب و خواسته هايى كه دارد، خواسته و مطلوبى از علم بالاتر نيست كه هر چه طالب آن، به مطلوب مى رسد، باز طلبش بيشتر و به مطلوب واصل تر مى شود.

قال مَوْلانا اميرالمُؤْمِنينَ عليه السلام:

«كُلُّ وِعاء يضيقُ بِما جُعِلَ فيهِ الا وِعاء الْعِلْمِ فَانَّهُ يتَّسِعُ»(1).

اين كلام بسيارى بزرگ است. مى فرمايد: هر ظرفى، ظرفيتش و گنجايش آن به آنچه در آن مى گذارند تنگ مى شود، و عاقبت، ظرفيت آن تمام مى شود، ولى ظرف علم هر چه علم در آن بگذارند، وسيع تر و گنجايش آن بيشتر مى شود.

بايد دنبال علم رفت تا آگاهى و معرفت پيدا نمود. بايد دنبال علم رفت، براى اين كه مشكلاتى را كه در رشته هاى گوناگون علمى تاكنون لاينحل مانده، حل نمود.

خداوند متعال به بشر و اين مخلوق هنوز هم ناشناخته، لياقت تسخير كاينات زمينى و آسمانى را عطا كرده، يا به بيان ديگر، آنها را مسخّر او گردانيده است.

بايد به پيش رفت، و اسرار كاينات و آيات علم و قدرت خدا را كشف نمود. عزّت و قوّت و استقلال و هر چيز خوبى كه فطرت سالم و پاك بشر طالب آن است، با علم فراهم مى شود، و ذلّت و ضعف و زبونى، نتيجه جهل و ناآگاهى است.

بايد نيت به دنبال علم رفتن، آماده ساختن خود براى اسلام و براى اعلاى كلمةالله و براى حصول اهداف الهى، قرآنى و براى خدمت به محرومان و نجات مستضعفان باشد؛ پس آن كه نيتش غير از اين باشد، نتيجه اى جز پوچى برايش حاصل نمى گردد.

شعر از نظر اسلام

258. جايگاه شعر و اهميت به سرودن اشعار پر محتوا در مكتب اسلام و به خصوص شيعه چيست؟

ج. آيات خداوند متعال و نشانه هاى قدرت و حكمت الهى، بيرون از حدّ شمار و احصاء است. در قرآن مجيد مى فرمايد:

قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّى وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً(2) اين آيات، احصاناپذير است، و چنان كه شاعر با معرفت گفته است:

ص: 268


1- 247. ( 2). نهج البلاغة؛ حكمت 196.
2- 248. ( 3). كهف، آيه 109 ..

هر گياهى كه از زمين رويدوح-- ده لاش-- ريك له گويد

همه ى كوه و صحرا، درختان، ستارگان و منظومه ها و كهكشان ها، درياها و جنبندگان كه با چشم هاى مسلحِ به ذره بين هم ديده نمى شوند، و موجوداتى كه به سال هاى نورى در حدّى از ما دورند كه آنها نيز با چشم هاى مسلحِ به دوربين ديده نمى شوند و ذرّه و اتم، همه آيات خدا هستند كه انسان، در معرفت آنها و ذات آنها با اين همه دانشى كه به دست آورده، مات و مبهوت مانده است، و بالاخره هر كس باشد و تا هر كجا و هر زمان صدها و هزارها سال، مَركب انديشه و تحقيق را براند مى گويد:

ص: 269

دل گرچه در اين باديه بسيار شتافت يك موى ندانست و بسى موى شكافت

اندر دل من ه-- زار خ-- ورشيد بتافت و آخ-- ر به ك-- مال ذره اى راه نيافت

چه لذت بخش و نشاطآفرين است تفكر در اين كاينات، و چه اندك و كم است آنچه بر انسان كشف شده است در برابر آنچه نامكشوف مانده است.

اميرالمؤمنين عليه السلام به خداوند عرضه مى دارند:

«سُبْحَانَكَ مَا أَعْظَمَ مَا نَرَى مِنْ خَلْقِك»(1)

و ما بايد بگوييم چه اندك و كم است تفكر ما در اين آياتى كه مى بينيم، و شب و روزمان مستغرق در آنها هست. و چه قدر كم است آگاهى ما از آنها در كنار آنچه از آن على الدوام غافليم.

قال الله تعالى:

وَ كَأَينْ مِنْ آيةٍ فِى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يمُرُّونَ عَلَيها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُون. صَدَقَ اللّهُ العَلِى العَظِيمُ 250]

ص: 270


1- 249. ( 1). نهج البلاغة، خطبه 109.

يكى از اين آيات عظيمه انفسيه- كه اگر چه بيشتر يا همگان با گوش و هوش خود با آن آشنا هستند، ولى در عظمت آن، كم انديشه مى شود، و ابعاد وسيع آن بسيار عميق است- ذوق و قريحه و طبع شعر و ميل به سخن سرايى موزون و لطيفه گويى و سخن به نظم و نظام گفتن است كه در تعريف كامل آن، اين الفاظ، گوياى حقيقت نيست.

البته براى انسان هاى با معرفت كه فقط به ظاهر دنيا نمى نگرند، و مثل حيوانات- كه از سبزه و گياهان خوش رنگ و زيبا، به همان ظاهر و استفاده جسمانى از آن اكتفا مى كنند- نيستند، و نيروى درّاكه اى دارند كه باطن اشياء را با آن درك مى كنند، جمال همه اشياء بر انسان، لذت بخش و شور و شوق آفرين است؛ شكوفه هاى درختان، مرغزارها و سبزه زارها و آبشارها و گل هاى رنگارنگ و آواز و الحان پرندگان و حركت ماهيان دريا و هزاران هزار كايناتى كه مى بينند، آنها را به پرواز در مى آورد و از خود بى خود مى سازد.

اين قريحه و ذوق شعرى و ادبى از هيچ كدام از آنها كمتر نيست كه براى بسيارى بيشتر و بالاتر است. گاه براى اهل معرفت و ذوق، درك و بينشى كه از يكى آيات قرآن كريم فراهم مى شود، براى بقيه فراهم نمى شود.

شوق و ذوقى كه براى اهل معرفت و معنى در وقت شنيدن و خواندن خطبه هاى اميرالمؤمنين عليه السلام از نهج البلاغه حاصل مى شود، از تماشاى سبزه و گلزار فراهم نمى گردد.

راجع به شعر و ادب و فنون و رموز آن كه يكى از فنون جميله و آيات الهيه است، سخن بسيار است. يكى از ابعاد بسيار مهم شعر كه كمتر مورد توجه است، بُعد دلالت آن بر وجود عالم غيب و باطن وجود انسان مى باشد.

همان طور كه آيات آسمان و زمين، همه و هر كدام، كتاب هاى بزرگ معرفت بخش است، اشعار شعرا در ستايش و سپاس خدا، در مدائح پيغمبر خدا

ص: 271

حضرت محمد مصطفى و اهل بيت آن حضرت سلام الله عليهم اجمعين، در مواعظ و نصايح و آداب و اخلاق، در دعوت به خير و تحريك به مهر و رحمت و احسان، در بيان عظمت كاينات زمين و آسمان و وصف طبيعت، و رشته هاى فنى شعر و ادب، بسيار عجيب است.

بايد همان طور كه وقتى يكى از آيات تكوينيه ظاهرى را مى بينيم، زبان به تكبير و تعظيم و ستايش قدرت الهى باز مى كنيم، از شنيدن اشعار شعراى بزرگ نيز همين تسبيح و تعظيم را داشته باشيم.

اين معانى كه خدا مى داند چند هزار سال يا چند صد هزار سال پيشتر بوده است و به زبان هاى مختلف و الفاظ و جمله هاى جداگانه گفته اند، و اين استعارات، اين تشبيهات، اين حقايق و اين لطايف از كجا مى آيد؟ و چگونه است كه تمام شدنى نيست و چگونه در انديشه مى آيد؟ غير از اين است كه هر انديشمندى مى فهمد كه انسان، اين گوشت و پوستِ در استخوان نيست، و حقيقتش بسيار والا و بالا است. خودش، خود را كم گرفته است، و اسير ظاهر و لذات ظاهر نموده است. اين شعراى عرب و عجم، هر بيت شعرشان، كلمه اى از كلمات خدا و آيتى از آيات خدا است.

آيا مثل اين شعر از آيات الهى نيست؟ اگر سنگ و كلوخ و كوه و ابر و آب و برگ هر درخت، آيتى الهى است، اين ابيات به اين عنوان سزاوارترند:

س-- پاس و حمد بى حد است خدا راك-- ه از ك--- تم ع-- دم آورد م--- ا را

خداوندى كه وحدت پ-- ايه ى او است زم---- ين و آسمان در سايه ى او است

ب-- سيطى خ-- ارج از تركيب و پيوندمح-- يطى پاك از ه-- متا و م-- انند

چ-- سان اين ب-- نده حمدش را نمايد؟كه بر ه-- ر حمد، حمدى لازم آيد

به پيش آن كه بى پيوند و خويش است هرآن را معرفت بيش است پيش است 251]

ص: 272

ى

كى ديگر از ويژگى هاى شعر، نقش و تأثير آن در روح و انديشه شنونده است كه گاه بسيار شگفت انگيز است، و بسا كه اثر يك بيت شعر، شخص را عوض كند، و سال ها و تا عمر دارد باقى بماند.

به اين جهت، نقش شعراى متعهد در تربيت جامعه و هدايت همگان خصوص نسل جوان و تحول فكرى، عامل مهمى به شمار مى آيد؛ بسا يك شعر در معارف، در اخلاق و در مواعظ به گونه اى مؤثر شود كه سخنرانى هاى متعدد، آن اثر را ندارد.

در حركت هاى بزرگ تاريخ، در تهييج اقوام و در دعوت به كارهاى نيك، و اقدامات بزرگ سرنوشت ساز، در اظهار حق و كوبيدن باطل، كارى كه از شعر بر مى آيد با صرف هزينه هاى كلام فراهم نمى شود.

براى اشعار شعراى صدر اسلام، مثل حسان، لبيد، و يا اشعارى مثل قصيده ميميمه فرزدق در آن موقعيت حساس كه كسى زبان به بيان حق باز نمى كرد، و يا اشعار سيد حميرى و دعبل و كميت و صدها شعراى شجاع و خود نفروخته، نمى توان ارزشى معين نمود. اين اشعار، هميشه در طى مرور قرون و اعصار، آموزنده و انسان ساز بوده است.

شعرهاى شعراى فارسى زبان در الهيات و مدايح حضرت رسول اكرم و ائمه طاهرين صلوات الله عليهم اجمعين و بيان حقايق و مواعظ، و وصف حال طبيعت و قدرت الهى، و هم در مراثى مخصوصاً در موضوع عاشورا، نيز سازنده و وسيله ى انتقال حقايق و حفظ هويت فرهنگى اسلامى و مذهبى بوده و هست.

در اين ميان هم، افرادى به عنوان شاعر، از اين نعمت عالى طبع شعر و ذوق، سوء استفاده نموده، و با سرودن اشعار مبتذل، به ترويج فساد اخلاق و گمراه كردن مردم و مدح ستمگران پرداختند، و به جاى شكر اين نعمت، كفران نعمت نمودند.

ص: 273

خواندن فلسفه

259. خواندن فلسفه و مطالعه كتب فلسفى براى تقويت مبانى اعتقادى چه حكمى دارد؟

ج. تحصيل فلسفه قبل از تحصيل يقين به عقايد حقه به واسطه مطالعه و مباحثه كتب كلاميه، و دريافت عقايد از متون صريحه كتاب و سنت، معرض وقوع در اشتباه و ضلالت است، چنان كه بسيارى از اكابر اهل اين فن يا در مسائل الهيات و ربط حادث به قديم و بررسى معارف توحيدى بر اساس اصالة الوجود و يا در معاد گمراه شده اند.

با اين معرضيت وقوع در خطر انحراف، شخص مؤمن به قرآن و معارف اهل بيت عليهم السلام بدون ضرورت، تعمق در فلسفه و مباحث مبدأ و معاد آن نخواهد نمود، و راه را براى كسب معارف از اهل بيت عليهم السلام همواره باز و مفتوح مى بيند كه هر چه بيشتر در اين مسير جلو برود، باز هم مجال بيشتر و مراتب بالاترى براى او خواهد بود. براى روشن شدن مطلب به كتاب" نگرشى بر فلسفه و عرفان" اينجانب مراجعه نماييد.

توصيه اى درباره مطالعه

260. در مورد مطالعه، و هم چنين ساعات آن توصيه اى بفرماييد؟

ج. به مقدارى كه فهم و احاطه كامل به آنچه مى خوانيد داشته باشيد، درس بخوانيد، مثلًا اگر بيش از دو درس بخوانيد، كاملًا از عهده مطالعه و تسلّط بر آن بر نمى آييد، فقط دو درس بخوانيد، و تا ممكن است وقت معينى را براى مطالعه قرار دهيد.

هم چنين نكات مفيدى را از مطالعه به دست آوريد يادداشت نماييد، و الّا دير يا

ص: 274

زود فراموش مى شود.

در ضمن كتاب ها و نوشته هايى را مطالعه كنيد كه براى دين و دنياى شما نافع باشد. مبادا عمر گرانقدر، صرف مطالعه چيزهايى شود كه ارزش يك بار خواندن را ندارد، و يا احياناً به عقائد و اخلاق حسنه لطمه وارد كند.

ورزش از نظر دين

261. به نظر شرع مقدس، چه نوع ورزشى مفيد است، و آيا ورزشى كه فقط براى امور مادى انجام گيرد، و نيز پولى ميليونى كه برخى از ورزشكاران به خاطر انجام آن دريافت مى كنند، شرعاً صحيح است؟

ج. ورزش، براى پرورش جسم و تقويت بدن و قوت مقاومت اعضاء و استقامت و حفظ تناسب اندام، و خلاصه، فوايد و منافع جسمى، بلكه روحى آن، مطلوب و مستحب و در بعضى موارد واجب است.

لازم است همگان را از نتايج و فوايد آن، آگاه و به آن ترغيب و تشويق نمايند، و درس و آموزش بدهند، و اين ورزش بر حسب تعاليم جامع و كامل اسلام نيز ممدوح و مستحسن است.

امّا تصويرى كه امروزه از ورزش در اذهان منعكس است، غير از اين تصوير اسلامى است؛ تصويرى كه ورزش در اذهان بسيارى دارد، و در نام تربيت بدنى و ورزش آن را تبليغ و ترويج مى نمايند، اين است كه گروه ها و افرادى براى يك مسابقات تماشايى تربيت شوند، و فراتر از آنچه بدن نياز دارد، به تمرينات و عملياتى به اصطلاح ورزشى سرگرم باشند تا در مسابقات مختلف، مثلًا رسيدن به قلّه كوه يا دويدن و رسيدن به نقطه معلوم از ديگران- اگر چه با يك ثانيه باشند- زودتر مسابقه را ببرند يا طرف را به زمين بكوبند و يا ...

ص: 275

آن ورزش لازم و مفيد، با اين ورزشى كه به عنوان تربيت بدنى آن را ترويج مى نمايند، تفاوت هاى بسيارى دارد؛ آن يك ضرورت حياتى است، و اين يك سرگرمى و بازى و تفريح است.

آن، همه اش فايده است، و اين، در بعضى اقسام و انواعش مضرّ و غيرمشروع و در حداقل به طور مطلق، عقلانيت آن زير سؤال است.

فايده ورزش مورد سفارش اسلام، حقيقى و واقعى است، و اين، غير واقعى است؛ و خلاصه، اين كه به نام ورزش، گروه ها و افرادى را- كه نمى توان آنها را در خطوط ممتاز و واقعى حياتى و ارزشى و حقيقى در سير تكامل و تربيتى قرار داد- به تمرين ورزش هايى مختلف مشغول مى كنند كه بهترين اوقات عمرشان، صرف كسب مهارت در انواع ورزش ها بشود.

اين ورزش ها و مسابقات، اگر مفيد باشد فقط در همان حدّ تربيت واقعى و پرورش بدن قابل تشويق است، و صرف اين كه در دنيا معمول است، موجب استحسان آن نيست، خصوصاً اگر جوانان را از كارهاى اصلى باز دارد، و رغبت آنان را به رشته هاى لازم ديگر كم رنگ سازد.

اما راجع به پول هايى كه به آنها پرداخت مى شود؛ اگر از بيت المال باشد، حاكم بر بيت المال مسئول است، و اگر از شخص حقيقى باشد، شبهه اسراف بلكه تبذير دارد، و آن كه مى گيرد، در همين معنا، مسئول و مديون مى شود، و مشمول كريمه وَ لَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَينَكُمْ بِالْبَاطِلِ 252] است؛ ولى متأسفانه در عصر ما، بين مسلمانان، به تقليد از بيگانگان، اعمال و كارهاى بى ارزش يا ضد ارزش، چنان ارزشى معرفى مى شود كه به آن افتخار مى نمايند.

ص: 276

جامعه، رسانه و سياست

حقوق همسايگان

262. همسايه از لحاظ شرعى چه حقوقى بر همسايه دارد؟

ج. بايد با همسايه به مهربانى و خيرخواهى عمل نمود، و از كارهايى كه موجب ايذاء همسايه باشد اجتناب كرد، و بلكه مشكلاتى كه از طرف او پيش مى آيد تحمّل نمود.

در حديثى، حضرت رسول صلى الله عليه و آله مى فرمايد: به قدرى خداوند درباره همسايه به من سفارش كرد كه گمان كردم همسايه از من ارث مى برد.(1)

به هر حال، اگر همسايه مريض شود از او عيادت كند، و اگر از دنيا برود، در تشييع او شركت كند؛ اگر گرفتار است و اين شخص قدرت دارد، گرفتارى او را برطرف نمايد.

فرهنگ اسلام در ارتباط بين زن و مرد

263. در كتب اخلاقى علماى بزرگ راجع به رابطه زن و مرد و حفظ حدود و ثغور آن، توصيه هاى بسيارى شده است كه با وضعيت برخى از زنان امروز، سازگار نيست. وظيفه ما در ارتباط با اين توصيه ها چيست؟

ج. مسأله فرهنگ اسلام در ارتباط با دو جنس مخالف (زن و مرد)، بر اساس تعديل روابط جنسى، و دورى از هرج و مرج در اين روابط و نظامات خاص است، البته بعض اين پيشنهادها در مواردى است كه اطمينان به عدم مفاسد

ص: 277


1- 253. ( 1). قَالَ رَسُول الله صلى الله عليه و آله:« انَّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَوْصَانِى فِى الْجَارِ حَتَّى ظَنَنْتُ أَنَّهُ يرِثُنِى»/ مستدرك الوسائل؛ جلد 8، باب 73 ..

نباشد، و زن ها بدون نياز عرفى آمد و شد غير متعارف در بين مردها در بازارها و خيابان هاى شلوغ نداشته باشند، و رفت وآمد با بيگانه، مثل دو نفر جنس موافق يا دو زن و مرد محرم نداشته باشند.

البته توالى مراعات نكردن اين حريم، مفاسدى است كه امروز دنياى معاصر و غرب به آن بى اعتنا است، و روابط بين زن هاى همسردار با مردها و با محارم همه عملًا آزاد شده است، و اولاد زنا بيشتر از ولد حلال است. زن هاى همسردار كه از بيگانه باردار مى شوند و فرزند دارند، بسيارند، و مقامات و مسئولان بلند پايه غربى با كارمندان خود روابط دارند، و خلاصه در همه جا و مراكز علمى و حتى اخيراً در كنيسه ها هم رايج شده است كه امروز و در عصر ما فرهنگ شده است.

مسافرت زن همسردار با مرد بيگانه و خلوت آنها، همه معمول است، و پيروى از فرهنگ آنها با تعاليم اسلام سازگار نيست، و اگر مسلمانان، غرب گرايى را تعقيب كنند، با الزام به اين فرهنگ عفاف ممكن نيست.

به نظر ما و عقيده ما، فرهنگ اسلام كه الهى و وحيانى است، بهترين روابط بين اين دو جنس را پيشنهاد نموده است، و اين دو جنس را مكمل يكديگر و با هم و حافظ كرامت يكديگر قرار داده است.

خانه دارى را فضيلت شمرده و زن را هر چه از معرض شهوت رانى بيگانه دورتر باشد، پاك تر و با كرامت تر مى داند، و براى او، اعتبارات و امتيازات خاصى مقرر فرموده است، و از اختلاطى كه فعلًا در غرب وجود دارد به شدت منع فرموده است. مع ذلك اين توصيه هايى كه در اين كتاب ها شده است همه تأكيدى مى باشد و دعوت به اعتنا به حفظ عفت و حجاب و پاكدامنى و پارسايى است.

اگر جامعه بر اساس هدايت ها و تعاليم اسلام برقرار باشد، هيچ اشكالى و زحمتى پيش نمى آيد، و زن ها همان طور كه هزار و چهار صد سال است از آن استقبال داشته اند استقبال مى كنند؛ ولى اگر بخواهيم فرهنگ تمام غربى يا

ص: 278

نيمه غربى و دو شخصيتى بسازيم، مشكل ايجاد مى شود، و جمع بين اين دو فرهنگ، امكان پذير نيست.

متأسفانه اين گرايش به فرهنگ غرب كم و بيش بعضى را تحت نفوذ قرار داده است، و اختلاط دو جنس و اشتغال زن ها به مشاغلى كه اين حريم ها و حرمت ها را مى شكند وجهه نظر حتى بعضى مسئولان نيز قرار گرفته است.

ورود زنان در عرصه هاى اجتماعى

264. از نظر دين مقدس اسلام حضور زن در جامعه و عرصه اداره آن با توجه به سيره حضرت زهرا عليهاالسلام در اين امر چيست؟

ج. به طور كلى ورود زن در صحنه ى اجتماع و دوشادوش مردان و به طور مختلط با آنها در همه امور شركت كردن، مفاسد بسيارى دارد كه مجال شرحش نيست، و بلكه از كثرت وضوح، نياز به شرح ندارد. گذشته از اين كه به موازات آن، لطمه هاى فراوانى به خانواده و تربيت اطفال و امور منزل و بيكارى مردان كه نفقه زن بر عهده آنان است وارد مى شود. خداوند متعال جامعه مسلمانان را از فتنه ها و مفاسدى كه بيشترش در اثر غرب گرايى و تقليد از كفار و اعمال و رفتار آنها است حفظ فرمايد و عفاف و حجاب و شخصيت ارزشمند اسلامى بانوان مسلمان را در حصن حصين ايمان و تعهّد خودشان از هر گزند و خطرى مصون بدارد، و مردها را نيز در اظهار غيرت و شجاعت و صراحت بيان توفيق عطا فرمايد.

رابطه و اختلاط زن و مرد نامحرم

265. نظر اسلام در رابطه با اختلاط زن و مرد اجنبى در اجتماع، و ورود دوشادوش زن و مرد در محيطهاى كارى و ... چيست؟

266.

ص: 279

ج. قال الله تَعَالى:

وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعاً فَاسْأَلُوهُنَّ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ صَدَقَ اللّه العَلِى العَظِيمُ 254] مسأله حجاب بين زن و مرد بيگانه، و به طور كلى مواضعى كه اين دو جنس بر حسب ذات و مطالبات جنسى و اصالت متساوى انسانى و شخصيت اسلامى و مصالح مادى و معنوى دارند، از مسائل بسيار مهم اجتماعى اصيل و اسلامى است.

موقعيت و مواضعى كه منافع اين دو صنف را به هم وابسته مى سازد، زندگى آنها را مستقل از ديگرى، ناقص و فاقد آرامش و استراحت مى كند.

در اكثر جوامع- تا آنجا كه تاريخ نشان مى دهد- ضرورت برقراربودن نظام معقول و معتدل در اين موضوع، مورد نظر عقلاء و سران اقوام بوده است، و اين نكته اساسى مورد اتفاق بوده كه زيان بارترين وضع بى نظمى و هرج و مرج، در اين رابطه است كه البته بيشتر و عمده اين زيان و فساد، تحميل بر جنس مؤنث مى شود.

بر حسب تكوين و فطرت، توزيع وظايف و تكاليف بين اين دو، در اصل، عادلانه و به نفع هر دو بوده است، مثل تقسيم و توزيع داخل و خارج كه كارها و مشاغل سنگين و موجب اضطراب و هيجان در عهده مرد قرار گرفته، و مديريت داخلى خانواده، و تربيت فرزند و فراغت خاطر از گرفتارى هاى امور خارج از منزل، با بانوان شده است.

مسائلى كه در ارتباط با اين مطالب مورد بحث قرار مى گيرد، خودبه خود يك علم وسيع است. آنچه كه مسلم است، اين است كه نظر در اصلاح اين موضوع و

معارف دين ؛ ج 3 ؛ ص300

ص: 280

برقرارى نظم صحيح و درست، نبايد در محيط جار و جنجال و هوا و هوس و حمايت از يك طرف؛ چه زن و چه مرد باشد. مسأله در اهميت، فراتر از اين محاسبات است.

فقط در محيط عقلانى و فارغ از ملاحظات حيوانى و شهوانى و دفاع از يك طرف، مى شود اين مسأله را بررسى نمود.

تحقق جامعه سالم، در گرو درست انديشى در اين موضوع است، و درك موضع اصلى هر دو به عنوان مكمل يكديگر چنان كه در آيه كريمه

هُنَّ لِبَاسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَ 255] اشاره شده است- ضرورت دارد.

در اين ميان، مطالعه سوابق معامله مكتب ها و جماعات و اقوام در رعايت كرامت انسانى بانوان، نشان مى دهد كه همواره ظلم آميز و به نظر حقارت بوده است؛ دوران هايى كه زن را؛ يا انسان نمى دانستند و يا برزخ بين انسان و حيوان مى شمردند، و وجود دختر را ننگ و عار مى دانستند، و دختران را با كمال قساوت و سنگدلى زنده به گور مى كردند.

اين اوضاع ناهنجار براى اين بود كه قوانين صحيح و هدايت هاى اخلاقى و دينى، قدرت اجرايى لازم را نداشت، و بر مردها هم- كه از لحاظ فيزيكى قوى تر بودند- نظامات اخلاقى و وجدانى و معنوى حكومت نداشت.

در اين اوضاع آشفته، اسلام بود كه به فرياد بانوان رسيد؛ اسلام بود كه با آن اعلام هاى صريح، زنان را در كنار مردان قرار داد، و با اعلام هايى، مثل الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ 256]، و يا أَيهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثَى 257]، و يا إِنَ

ص: 281

الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِمَاتِ وَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ ...(1)، نظامات عام و جامع و صحيح را در روابط زن و مرد اعلام نمود، و تا آنجا جلو رفت كه براى زن ها نسبت به مردها، احترامات خاص و ملاحظات ويژه اى برقرار كرد، و امنيت اين جنس لطيف را- كه مورد طمع جنس مقابل و هجوم آن است- تأمين نمود، و مردان را به احترام به كرامت زنان مكلف كرد تا آنجا كه به حسن مصاحبت با مادر، نسبت به پدر تأكيد بيشتر نمود.

يكى از نقاط ضعفى كه كرامت زن را تهديد مى نمايد، و به طور كلى عفاف و پاكدامنى جامعه را در خطر قرار مى دهد- اگرچه مفاسد آن به هر دو جنس، آسيب هاى بزرگى مى رساند، و صيانت كل جامعه را تهديد مى كند-، اختلاط دو جنس به صورت هاى غير مصون و معرض فساد و خلاف عفاف و حجاب و نگاه و نظر است، كه فرمودند: «

النَّظَرُ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِيسَ مَسْمُوم»(2)

و سخن گفتن مرد بيگانه با زن بيگانه است كه اگر بيش از ضرورت متعارف باشد خطرناك مى شود، تا حدى كه بزرگان و پارسايان، از سلام بر زن جوان خوددارى مى كردند از بيم اين كه صداى او را خوش و جاذب بيابند كه البته حالتى فطرى و غريزى است؛ و از سوى ديگر، زنان از سخن گفتن با نامحرم با نرمش و خاطره انگيز نهى شده اند:

لَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيطْمَعَ الَّذِى فِى قَلْبِهِ مَرَضٌ 260] كه مرد بيمار شهوت، به هوس و هوا نيفتد؛ و هم چنين خلوت مرد با زن بيگانه را ممنوع فرموده اند كه سوم آنها شيطان 261] و تهييج و تكان دهنده غريزه است؛

ص: 282


1- 258. ( 1). احزاب، آيه 35.
2- 259. ( 2). كافى؛ جلد 5، باب نوادر، حديث 12.

غريزه اى كه در برابر آن، عابدان پارسا مى توانند مقاومت كنند. اينها برنامه هايى است كه متأسفانه در جامعه ما در اثر غرب گرايى متداول شده است.

تشويق بانوان به خانه دارى و تعظيم قدر بانوان خانه دار و ثواب هاى بسيارى كه براى زنان باردار هنگام باردارى و شيرخوارى كودك و پرورش كودكان و امور ديگر است، همه در مسير حفظ و حراست از كرامت زن، و دفع مردان بدنهاد مقهور شهوات از تعرض به حريم عفت آنان است.

اين اشتباه بزرگى است كه زن خانه دار را كسى بيكار بداند، و آن را كه با مرد بيگانه در يك اطاق همكار است كارمند بگويد. پاكى و پاكدامنى و عفت و حجاب و پارسايى، فضيلتى است كه زن اگر به خدشه دار شدن آن در برابر ملك دنيا راضى شود، مغبون و زيانكار است.

در بسيارى از برنامه ها و تعاليم دينى، حفظ شخصيت زن و كرامت او در برابر مردان رعايت شده است، حتى در مراسم عبادات؛ در نماز، در حج، در معاف بودن زنان از جهاد و بعض تكاليف ديگر، اين حشمت زن منظور است.

در مجموع، جايگاه زن در اسلام جايگاهى رفيع و با قداست و احترامى خاص است. در همه ارزش ها- كه رأس و اساس آنها، ايمان و ثواب عبادات و طاعات و مقامات و درجات حقيقى است- زن، از مرد كمتر نيست، و در ميدان مسابقه فردى، بسا زن ها كه بر بيشتر مردها برترى مى يابند، و در اين ميدان، باعث ترقى و تقرب به خدا، ابراهيم وار و اسماعيل سان تسليم امر خدا بودن و احكام خدا را از دل قبول داشتن است.

مسائل مربوط به زن و روابط زن و مرد و مواضع و جايگاه آنها در اسلام، به دقيق ترين وجه- كه عالى تر از آن متصور نيست- مطرح است.

بايد كسانى كه در علوم مختلف تخصص دارند، هر كدام اين جايگاه ها را

ص: 283

شناسايى كنند تا ببينند كه اسلام در اين مسائل، اعجاز كرده است كه هر كسى با نظر حكيمانه مطالعه كند، همين بخش از تعاليم اسلام، او را به ايمان مى رساند.

متأسفانه بعض نظرها در اين مسائل، آلوده به شهوات و بازى گرفتن مقام زن است كه اسلام- چنان كه عرض شد- نسبت به آن بسيار حساس است، و آن را معرض هلاك زن و مرد مى داند، و چنان، اين رشته شهوترانى را خطرناك مى بيند كه هزار سال حبس اخروى را مجازات يك شوخى مرد بيگانه با زن نامحرم مى داند:

«مَنْ فَاكَهَ امْرَأَةً لَايمْلِكُهَا حَبَسَهُ اللهُ بِكُلِّ كَلِمَةٍ كَلَّمَهَا فِى الدُّنْيا أَلْفَ عَامٍ»(1)

در اين مواضع دينى، شخص مسلمان؛ مرد مؤمن و زن مؤمنه، بايد وظايف خود را در حفظ عفاف و حجاب و ترك هوا و هوس و چشم چرانى درك نمايند.

تفكيك جنسيتى در دانشگاه ها

267. نظر حضرتعالى در مورد اختلاط در كلاس هاى دانشگاهى، با توجه به اين كه برخى عنوان مى كنند كه اين طرح، اولًا مانع پيشرفت هاى علمى مى شود، و ثانياً بيت المال از اين جهت، بايد هزينه هاى زيادى را متحمل شود، چيست؟

ج. جداكردن كلاس هاى دختران و پسران، كار لازمى است، چون بسيار واضح است كه كلاس هاى مختلط، مفاسد زيادى دارد.

به طور كلى، ورود زن در صحنه اجتماع در حالى كه رعايت احكام شرع نشود، مفاسد بسيارى دارد كه مجال شرحش نيست، و بلكه از كثرت وضوح، نياز به شرح ندارد؛ گذشته از اين كه به موازات آن، لطمه هاى فراوانى به خانواده و تربيت اطفال و امور منزل وارد مى شود.

ص: 284


1- 262. ( 1). وسائل الشيعة؛ جلد 20، باب 106، حديث 25418 ..

اختلاط در دانشگاه ها، موجب محروميت بسيارى از جوانان متعهّد به سنن اسلامى از تحصيل علم است، و وجهى براى اصرار بر اختلاط، غير از غرب گرايى و تضعيف هويت اسلامى نيست.

اين كه برخى عنوان كنند كه جلوگيرى از اختلاط، مانع پيشرفت علمى است، مجرد يك ادعا است. مختلطبودن، مانع پيشرفت علمى و موجب مفاسد بزرگ است. هزينه مالى اجراء تفكيك جنسيتى هر چه هم سنگين باشد قابل تحمل است، و ملت مسلمان ما كه براى برقرارى نظام اسلامى و احكام اسلام، ده ها هزار شهيد والا مقام تقديم داشته اند، از اين هزينه ها استقبال دارند، و بايد از هزينه هاى غيرلازم و غير ضرورى و اسراف گرانه بكاهند، و به اين موارد حساس و اساسى اختصاص دهند.

قرائت قرآن زن در حضور نامحرم

268. آيا قرائت قرآن بانوان در مسابقات قرآنى كه آقايان نيز حضور دارند جايز است؟

ج. كيفيت قرائت ها و لهجه ها و شخصى كه قرائت مى نمايد، متفاوت است؛ بعض قرائت ها و لهجه ها، معرض فساد و فتنه است. بايد در اين مورد، طرف احتياط گرفته شود. موضوع به گونه اى خطر تهييج دارد كه از بعض بزرگان نقل است كه عذر خود را در ابتداءنكردن سلام به خانم هاى جوان اين مى گفتند كه از آن بيم دارم كه وقتى جواب سلام مى دهد لهجه او را خوش بيابم؛ أخافُ أن تُعجِبَنى صوتُها.

كنترل جمعيت از نظر اسلام

269. نظر اسلام درباره كنترل جمعيت و جلوگيرى از ازدياد فرزند چيست؟

270.

ص: 285

ج. آنچه از روايات معصومين عليهم السلام به ما رسيده، تشويق و ترغيب به تكثير جمعيت است. چنانچه در حديث معروف از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله آمده است كه:

«تَنَاكَحُوا تَكْثُرُوا فَإِنِّى أُبَاهِى بِكُمُ الْأُمَمَ يوْمَ الْقِيامَةِ وَ لَوْ بِالسِّقْطِ»(1)

و بايد توجه داشت كه حفظ هويت اسلامى از واجبات اصليه است كه همه بايد مواظبت كنند كه در آن ضعف و گرايش به غرب و شرق و عادات اجانب پيدا نشود، و از تشبه به كفار و تقليد از آنها در همه شئون و برنامه ها اجتناب كنند.

اكنون در بعض نقاط مسلمان نشين يا شيعه نشين، اقليت ها با اصرار بر تكثير نسل و جمعيت، درصدد اقليت قراردادن مسلمانان و شيعيان هستند كه حتى در بعض اين نقاط، توليد مثل بين زوج واحد تا نزديك به بيست نفر مى رسد، و از اين جهت بايد مسلمانان از آثار سياسى كنترل كه به عناوين فريبنده تبليغ مى شود غفلت نكنند.

سفرهاى توريستى به كشورهاى خارجى

271. نظر به موج گسترده مسافرت هاى خارجى با عنوان سفرهاى توريستى به كشورهاى مختلف و با توجه به فضاى فرهنگى حاكم بر كشورهاى مذكور از نظر نوع پوشش زنان و ...، نظر خود را پيرامون اين مسافرت ها مطرح فرماييد؟

ج. شخص مسلمان بايد همواره اعمال و رفتار خود را با قرآن و سيره ائمه عليهم السلام بسنجد و در آن چهارچوب حركت نمايد.

ص: 286


1- 263. ( 1). بحارالانوار؛ جلد 100، باب 1، حديث 24 ..

در قرآن مجيد و كلمات اهل بيت عليهم السلام، به مسافرت، تشويق و ترغيب گرديده است، و آن را آينه عبرت دانسته و مى فرمايد:

سِيرُوا فِى الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا كَيفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِين 264]

أَفَلَمْ يسِيرُوا فِى الْأَرْضِ فَينْظُرُوا كَيفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثَاراً فِى الْأَرْضِ 265] و در شعرى منسوب به اميرمؤمنان على عليه السلام است كه مى فرمايد:

تَغَرَّبْ عَنِ الْأَوْطَانِ فِى طَلَبِ الْعُلَى وَ سَافِرْ فَفِى الْأَسْفَارِ خَمْسُ فَوَائِدَ

تَفَرُّجُ هَمٍّ وَ اكْتِسَابُ مَعِيشَةٍوَ عِلْمٌ وَ آدَابٌ وَ صُحْبَةُ مَاجِدٍ

فَإِنْ قِيلَ فِى الْأَسْفَارِ ذُلٌّ وَ مِحْنَةٌوَ قَطْعُ الْفَيافِى وَ ارْتِكَابُ الشَّدَائِدِ

فَمَوْتُ الْفَتَى خَيرٌ لَهُ مِنْ مَعَاشِهِ بِدَارِ هَوَانٍ بَينَ وَاشٍ وَ حَاسِد(1)

كه در واقع مسافرت، مدرسه اى براى تربيت نفوس، و درس گرفتن از گذشتگان و كسب فضيلت هاى جديد شمرده شده است؛ اما متأسفانه، تشويق هايى كه اكنون براى بعضى از مسافرت ها قرار داده شده است، در مسير ترويج گناه و انتقال فرهنگ و آداب غلط ديگران و مفاسد اعتقادى و سوغات انواع مدها به وسيله

لباس و كفش و ... مى باشد.

مؤمنان بايد توجه داشته باشند كه اگر كسى براى ارتكاب اين محرّمات به

ص: 287


1- 266. ( 3). مستدرك الوسائل؛ جلد 8، باب 2، حديث 9199 ..

مسافرت برود، سفر او، سفر معصيت، و در صورت فوت و عدم توبه، مهاجر الى الشيطان خواهد بود.

رسانه دينى

272. صدا و سيماى ايده آل از نظر اسلام بايد داراى چه خصوصياتى باشد؟

ج. رسانهى كه تمام برنامه هايش طبق دستور شرع مقدس اسلام و ساعى در نشر معارف الهى باشد، و چيزى بر خلاف عقايد و احكام اسلام پخش نكند، رسانه دينى به معناى واقعى خواهد بود.

مسئولان محترم چنين رسانهى وظيفه خطيرى به عهده دارند، و لازم است با حضرات علمايى كه از شرع مقدس و حلال و حرام الهى آگاهند، پيوسته در ارتباط باشند، و از نظرات آنها تبعيت و استفاده نمايند، و از اعمال سليقهى شخصى خوددارى كنند؛ ضد دين را به عنوان دين، و حرام را به عنوان حلال، و منكر را به جاى معروف به مردم القاء نكنند.

استفاده از فضاى مجازى در برابر تهاجم فرهنگى

273. با توجه به فراهم شدن فضاى مجازى گسترده ضد هويت اسلامى، نظر حضرتعالى در خصوص مواجهه با اين تهديدات در حوزه فضاى مجازى چيست؟

ج. در برابر اين وضعى كه پيشرفت بشر در صنعت و تكنولوژى، آن را به وجود آورده و در دسترس همگان؛ هر فرقه و گروه حتى هر فرد قرار گرفته و در چنين جوّى، اشخاص با اغراض متعدد به راحتى فعاليت مى نمايند، و گمراهى ها و انديشه هاى خود را تبليغ مى نمايند، بايد مؤمنان و كسانى كه در صراط مستقيم اسلام هستند، با همان وسائل، به شبهات آنها پاسخ دهند، و گمراهى هاى آنها را

ص: 288

بازگو كنند، و اسلام و ايمان و دعوت قرآن و معارف اهل بيت عليهم السلام را به مردم، ابلاغ، و بطلان دعواهاى باطله را آشكار سازند، و از علماء اعلام و اهل فن و تخصص در كلام كمك بگيرند.

بايد چنان گسترده اين رشته را پيگيرى كنند كه زمينه براى تأثير دعواى باطل باقى نماند تا هم باطل، بطلانش آشكار، و هم امنيت فكرى و اعتقادى، مخصوصاً براى نسل جوان فراهم شود، «و يكتب لكم بذلك الحسنات.»

قاعده نفى سبيل در تعهدات بين المللى

274. چگونه مى توان در عرصه بين المللى به گونه اى رفتار نمود كه ضمن تعامل گسترده با جهان، خدشه اى به قاعده نفى سبيل وارد نگردد. در مواردى در اجراى اين قاعده، شاهد برخورد منعطف پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله با كفار و مشركين بوده ايم؛ به عنوان مثال، به موجب يكى از بندهاى پيمان صلح حديبيه، «هر كسى از مردم قريش بدون اجازه ولى خود به محمّد صلى الله عليه و آله بپيوندد، محمّد صلى الله عليه وآله او را به قريش بازگرداند و هر كس از پيروان محمّد صلى الله عليه وآله نزد قريش رفت، بازگردانده نشود». هرچند اين اقدام به حسب ظاهر، قبول تسلّط غير مسلم بر مسلم است، اما صرف نظر از محتواى پيمان و آثار و عواقبى كه اين پيمان بر قريش گذاشت، آن بزرگوار در تقابل مصالح كوتاه مدت و بلند مدت جامعه اسلامى، مصالح بلند مدت را ترجيح دادند. با توجه به اين امر، آيا حاكم اسلامى در زمان غيبت معصوم عليه السلام نيز مى تواند به جهت رعايت برخى مصالح و در نظر گرفتن اهداف بلند مدت امت اسلامى، برخوردى انعطاف پذير با قاعده مذكور داشته باشد، و به طور مشخص به لحاظ

275.

ص: 289

حفظ كليت نظام اسلامى در مواردى، قاعده مذكور را به طور كامل اجرا ننمايد؟

ج. به طور كلى، قاعده نفى سبيل در داخل جوامع اسلامى اجرا مى شود، و در برابر ديگران و روابط با آنها نيز محافظت آن واجب است.

در قراردادهاى بين المللى هم مى توان التزام ما را در محدوده احكام اسلامى قرار داد، و در واقع قراردادها، محدود به همكارى هاى انسانى، اقتصادى و سياسى و تعيين مرزها باشد، و مثل تحويل مسلمان به آنها و تسلط آنها بر ما خلاف اين قاعده است.

همه اين مسائل و مصالح در شرايط عادى است، و اگر شرايط غير عادى و اتخاذ تصميمات خاص لازم شود، اولياء نظام اسلامى در كمال آگاهى و بررسى همه جوانب، تصميم مقتضى اتخاذ مى نمايند. ضمناً معاهداتى كه بالهوية در آن خير بشر و حمايت از مظلوم و تعاون باشد، نظير حلف الفضول كه حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن- با اين كه اعضاى آن كافر بودند- شركت فرمودند، بعد از اسلام هم خود را به آن متعهد مى دانستند، همه امورى است كه در چهار چوب احكام اسلام، و خط عزت و شرف اسلامى قابل مشاركت است.

جهاد و دفاع

276. آيا در شرع مقدس اسلام و سيره پيامبر بزرگوار اسلام، اجبار افراد به خدمت سربازى مجاز است؟

ج. در مواقعى كه مسلمانان، مورد هجوم اعداء و اشرار قرار مى گيرند و دفاع، وجوب كفائى دارد، اگر اشخاص به قدر كفايت خود را براى دفاع معرفى نكنند، فقيه جامع الشرايط مبسوط اليد بايد اشخاص را مجبور به حضور در جبهه نمايد، و هم چنين تحت السلاح بودن و آماده نگه داشتن افراد براى دفع خطر احتمالى

ص: 290

عقلائى نيز واجب است.

در اين محدوده حفظ امنيت بلاد و نواميس مردم و به طور كلى شئونى كه در جامعه و نظام وجود آنها ضرورت دارد، همه بايد تحت موازين صحيح و رعايت همه جوانب تأمين شود.

حفظ استقلال اسلامى

277. بنده در زمان ارايه كنفرانسيم به زبان انگليسى، ابتدا بسم الله الرحمن الرحيم را به زبان عربى روى اولين اسلايد نمايش مى دهم و با ترجمه آن به زبان انگليسى كنفرانسم را آغاز كنم. در يكى از كنفرانس ها، استاد به جهت اين كار از بنده، چند امتياز كسر كرد و چندين دقيقه در مذمت اين كار سخنرانى نمود. وظيفه حقير در برخورد با اين گونه اساتيد چيست؟

ج. انسان موحّد و خداشناس، خلقت و آفرينش را هدف مند مى بيند، و به عوالم كوچك و بزرگ و صنايع بديع و زيبا كه مى نگرد، با آن، خالق هستى را مى بيند، و با ارتقاء معرفت خود نسبت به خداوند تبارك و تعالى، به مرحله اى مى رسد كه كارى را انجام نمى دهد مگر آن كه صبغه و رنگ الهى داشته باشد، و قبل از هر چيز و با هر چيز و بعد از هر چيز، خداى را مى بيند.

لازم به ذكر است اقدام هر مهمى بدون نام خالق هستى كه عنان اختيار را به فاعل آن امر داده ناقص خواهد ماند، و در حديث آمده است:

«كُلُّ أَمْرٍ ذِى بَالٍ لَمْ يذْكَرْ فِيهِ بِسْمِ اللهِ فَهُوَ أَبْتَرُ»(1)

شما براى اين كه نتيجه زحمات خود را در اقدام نسبت به هر امرى در زندگى

ص: 291


1- 267. ( 1). بحارالانوار؛ جلد 89، باب 29، حديث 49 ..

شاهد باشيد، با نام خداوند تبارك و تعالى آغاز نماييد، و در هر جامعه و محفل علمى و كنگره و سمينارى حضور پيدا كرديد، تحت تأثير محيط قرار نگيريد و رنگ نبازيد، و به خداوند اتكاء نماييد و نام هستى بخش را بر زبان آوريد، و لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظيم.

اسلام و سياست

278. وظيفه يك مسلمان نسبت به مسايل سياسى، و دخالت در عرصه هاى مختلف آن چيست؟

ج. سياست دو تفسير دارد؛ يك تفسير مذموم و غير مقبول و غير مشروع كه عمل براى استثمار بندگان و استضعاف و استعمار و نفى آزادى مشروع ديگران است، كه مسلمان در اين سياست وارد نمى شود. البته شعب آن زياد است و حتى در دانشگاه ها هم اين رشته را تدريس مى نمايند.

اين، همان سياستى است كه آن مرد بزرگ و سياسى اسلام گفت: «لعن الله السياسة و سينها و ساس و يسوس و كل لفظ اشتق من السياسة» كه مظاهر اين سياست، دولت هاى انگليس و آمريكا و فرانسه و ... مى باشند.

اما تفسير صحيح و مقدس اين كلمه، عبارت است از حسن تدبير منزل و حسن اداره جامعه و كشور، با تدبير و كاردانى، و هم چنين حفظ مصالح جامعه و رعايت مستضعفان و عدم انظلام و استقلال دينى، و پاسدارى از هويت مذهبى و امور ديگر كه كياست و سياست لازم دارد، و به طور كلى، اين سياست مقدس در اسلام از ديانت جدا نيست، و در بسيارى از برنامه هاى دين، سياست است، اگر چه اصل نباشد، چون اصل در اسلام، عبادت و اطاعت است. حج، اگر چه از عبادات مهمه است، از آن، عظمت و شوكت اسلام و جلال و جمال آن هم آشكار است؛ در نماز جماعت و نماز جمعه و حتى اذان و برنامه هاى عاشورايى، همه اعلام وجود و شكوه دين و ابراز وفادارى به اسلام ظاهر است.

ص: 292

امر به معروف و نهى از منكر- كه يك واجب همگانى است اگر چه كفايى است- اما در عين حال همه را نسبت به اسلام و احكام اسلام متعهد نشان مى دهد.

اين مسأله، شعب متعددى دارد كه بايد مسلمانان نسبت به آن آگاه و بيدار باشند. اگر اسلام، سياسى و با نظارت همه باشد، هرگز ملاهى و مناهى، علنى و به صورت برنامه اى تشويق نخواهد شد، و بيت المال فقط صرف عمران و آبادى بلاد و رسيدگى به حال مستمندان و تقويت قواى دفاعى خواهد شد.

اسلام، سياسى كه نباشد، مردم نسبت به احكام اسلام، بى تفاوت هستند، و معايب بسيار پيش مى آيد، و حتى مثل نظام كشور ما- كه بر اساس دين و رعايت همه احكام حلال و حرام است- در معرض خطر قرار مى گيرد، و اگر سياست اسلامى عام باشد، هرگز خائنى فكر براندازى اين نظام را- كه هزاران شهيد جان خود را فداى اقامه آن نموده اند- نخواهد داشت.

اما در مورد دخالت در سياست، بايد توجه داشت كه سياست وسيع الاطراف است. دخالت در مراتب بالا، محتاج به اطلاعات وسيع و احاطه بر اوضاع و احوال ملل در گذشته و حال است. اين، بايد به اهلش واگذار شود، ولى در حدودى كه وظيفه است، مثل زمان حاضر كه انتخاب نماينده و رئيس جمهور پيش مى آيد، بايد با بررسى و آگاهى كامل از دين و ايمان و تعهد و شعور اشخاص، در سياست شركت نمود.

روزها و مناسبت ها

چهارشنبه سورى

279. نظر حضرتعالى راجع به مراسم چهارشنبه آخر سال (چهارشنبه سورى) به عنوان يك مراسم و آيين ديرين ايرانيان چيست؟

280.

ص: 293

ج. مراسم مذكور، از خرافات مجوس و جاهليت است، كه اسلام بر آن خط بطلان كشيده، و سنت هاى الهى را به جاى آنها برقرار فرموده است. انجام اين مراسم، وهن به هويت اسلامى، و احياء آن حرام است.

مراسم سيزده فروردين

281. آيا نحس بودن روز سيزدهم فروردين، وجه شرعى و دينى دارد؟

ج. واضح است اين برنامه به اين كيفيت و اهتمامى كه انجام مى شود، احياء شعارهاى غيراسلامى است، و مفاسد و معايب و گناهانى كه بر آن مرتب مى شود، همه مبغوض خداوند متعال است.

روز سيزده و دوازده و ساير روزها، روز خدا است، و بايد در آن از خدا اطاعت كرد. بلى، بيرون رفتن در اين روز به عنوان تفرج و تماشاى مناظر خرم بهارى و آثار قدرت الهى كه با التفات و توجه موجب مزيد معرفت وآگاهى مى شود جايز، و بلكه خوب و مفيد است. مع ذلك بايد توجه داشت كه احياء عادات مرده قبل از اسلام نشود.

ص: 294

فصل دهم: تربيت دينى

اشاره

ص: 295

برنامه ريزى روزانه

282. از نظر حضرتعالى، يك شخص مؤمن يك شبانه روز خود را چگونه تقسيم كند كه مورد رضايت خداوند متعال باشد؟

ج. اين امور بر حسب موارد و اشخاص تفاوت مى كند، و تنظيم آن به دست خود شخص و مراعات همه جوانب زندگى است. بلى، در روايات، بعض ساعات براى مثلًا خواب ستوده شده است، مانند خواب قيلوله (قبل از ظهر)، و خوابيدن در بعض ساعات مذمّت شده است، مانند خواب بين الطلوعين؛ و نسبت به دعاء و عبادت، اوقات خاصه در روايات آمده است، مانند شب جمعه و بين الطلوعين ...

به هر حال هر كسى، بايد با ملاحظه تمام شرايط، اوقات خود را تنظيم نمايد، و نمى توان برنامه اى كلّى براى همه افراد داد.

شكرگزارى و اثر آن

283. اثر شكرگزارى را در پيشرفت و موفقيت انسان و افزايش نعمت ها تبيين نماييد؟

ج. به طور كلى، شكر و اظهار قدردانى از هر كسى كه به انسان نيكى و احسانى كرده باشد، فطرى است، و حتى ذاتى بعض حيوانات نيز هست، و نسبت

به بندگان خدا شكرگزارى، اثرش ظاهر است.

ص: 296

شكرگزارى، موجب تشويق و ترغيب اشخاص به كار نيك و خدمت به فرد و جامعه و گرايش به قضاء حوائج مى شود. بايد اين سجيه در جامعه زنده باشد، و همه به آن اهمّيت بدهند، و اگر اين تربيت فطرى و دينى نباشد، مردم نسبت به كارهاى خير و كمك و اعانت به نيازمندان بى تفاوت و بى رغبت مى شوند. از سوى ديگر، شخصى شكرگزارنده نيست، مگر اين كه از شكر و تشكر خود لذت مى برد، مثل اين است كه خود را مديون به دين بزرگى بداند و اداء كند.

با اين توضيح، اهمّيت شكر نعمت هاى الهى كه به حكم لاتحصوها قابل احصاء نيست معلوم مى شود.

يكى از لذيذترين حالات معنوى بشر، درك نعمت هاى الهى و اداء شكر آن است كه فوائد تربيتى و اجتماعى و حتى بهداشتى آن بسيار است، و از جنبه معنوى هم كه برحسب آيه شريفه، موجب زيادتى نعمت مى شود كه لَئِنْ شَكَرْتُمْ لأزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِى لَشَدِيدٌ(1) هر چند شكر نعمت خدا، خود، موجب شكر جديد مى شود و به فرموده مرحوم حضرت والد اعلى الله مقامه:

ص: 297


1- 268. ( 1). ابراهيم، آيه 7 ..

چسان اين بنده حمدش را نمايدكه بر هر حمد، حمدى لازم آيد(1)

در اينجا مطالب و نكات دقيق و رقيق، بسيار است كه هر چه بنويسيم، قطره اى از دريا است. به اين روايت شريفه، كلام را پايان مى دهم كه:

«أَقَلُّ مَا يلْزَمُكُمْ لله سُبْحَانَهُ أَنْ لَا تَسْتَعِينُوا بِنِعَمِهِ عَلَى مَعَاصِيهِ»(2)

كمتر وظيفه اى كه هر كسى در برابر نعمت هاى خدا

ص: 298


1- 269. ( 1). از كتاب گنج دانش از تأليفات مرحوم آيت الله آخوند ملامحمدجواد صافى رحمه الله والد معظم مؤلف
2- 270. ( 2). نهج البلاغة؛ حكمت 330 ..

دارد، اين است كه با نعمت خدا، خدا را معصيت و مخالفت نكند.

تسكين رنج ها با برنامه هاى معنوى

284. به نظر حضرتعالى، برنامه هاى معنوى و تعاليم اخلاقى چه نقشى در تسكين آلام و رنج ها دارد؟

ج. در اين باب، بسيارى از تعاليم اخلاقى اسلام و خلقيات و صفاتى كه به كسب يا تقويت آنها در قرآن مجيد و در روايات شريفه تشويق شده، مثل توكل و تسليم و تفويض و رضا و ابواب معرفة الله؛ همه يا مستقلًا موجب درمان بيمار يا كمك به درمان و روحيه بخش است.

مقاومت بيمار در اثر اين تربيت هاى دينى فوق العاده مى شود، و هم دعا استشفاء؛ چه دعاهاى وارده و مأثور، و چه مطلق دعا و خواستن شفا از برنامه هاى عالى اسلام، و هدايت هاى ائمه عليهم السلام است كه در عين حال همه اين برنامه ها از شعب ايمان صحيح، و معرفت به خداوند متعال است و هم چنين است باب شكر كه در اسلام به آن اين همه تأكيد شده است.

و خلاصه، معنويات و آموزه هاى معنوى اسلام كه بايد از آنها، هم بيماران و هم پزشكان محترم و هم پرستاران و هم عيادت كنندگان بيماران كمك بگيرند، و استفاده كنند، سرمايه هايى بسيار غنى و سرنوشت ساز است.

آيه كريمه أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ 271]، اثر ياد خدا و ذكر خدا را در اطمينان بخشى به قلب بيان مى كند، و واقعيتى است كه همه آن را درك كرده و تصديق دارند.

شخص مؤمن براى همه حالات به ظاهر ناگوار و نامطلوب، تفسيرى خوب

ص: 299

دارد، و هيچ حالى از اين حالات را براى خود، ضرر حقيقى نمى داند و آيه

عَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيئاً وَ هُوَ خَيرٌ لَكُمْ وَ عَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللّهُ يعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ 272] همواره به او روحيه و توانايى مى دهد، و از سوى ديگر به ثواب هايى كه براى بيماران شاكر مقرر است دل مى بندد، و درد و رنج خود را هدر نمى دهد، و زبان حالش با خدا اين است:

گر نوازى چه سعادت به از اين خواهم يافت ور كشى زار چ-- ه دولت به از آنم باشد

در بيمارى، مدارج و معارف بلند عرفانى را طى مى كند، و خدا را شاكر است كه او را با درد، از بى دردى واقعى نجات داده، و به ياد او و گفتن (يا شافى) مشرف نموده، و صعود داده است.

خانواده و ازدواج

خانواده اسلامى

اشاره

285. ملاك و معيارهاى يك خانواده اسلامى- كه كانون زندگى آنها با صفا و صميميت باشد- چيست؟

ج. بايد محيط همسرى- همان طور كه در قرآن كريم به آن اشاره شده- محيطى پر از مودّت و مهر و رحمت بين طرفين باشد، و حقيقت اين جمله نورانى قرآن در آن ظاهر باشد كه:

ص: 300

هُنَّ لِبَاسٌ لَّكُم وَ أنتُم لِبَاسٌ لَهُنَ 273] مرد، موضع زن را همين گونه كه در قرآن، عزيز و گرامى معرفى شده، نسبت به خود عزيز و گرامى بدارد، و قدر و ارزش همسر را بشناسد؛ و زن هم نسبت به مرد، همين احساس قدرشناسى و عاطفه را داشته باشد و معاشرت هر دو با هم، بايد پاك و انسانى و اسلامى و با رعايت تمام موازين باشد.

و همه افراد خانواده هم بايد طبق تعاليم اسلام به هم احترام كنند، و بزرگ و سرپرست خانواده در كيفيت زندگى و معاش، تمايلات همه را رعايت، و اين دستور بسيار عالى اسلام را كه براى همه درس است مراعات نمايد كه:

«الْمُؤْمِنُ يأْكُلُ بِشَهْوَةِ أَهْلِهِ وَ الْمُنَافِقُ يأْكُلُ أَهْلُهُ بِشَهْوَتِهِ»(1).

آرامش و دوستى

286. همه مى گويند كه زنان مايه آرامش مردان هستند. چرا اين رابطه عاطفى و آرام بخش فقط از طرف زن است؟ آيا مرد مايه آرامش زن نيست؟

ج. دين اسلام، اكمل از تمام اديان و حاوى هر دانشى است كه انسان، جهت تحصيل سعادت به آن احتياج دارد؛ و انسان، موجودى است كه زندگى و تعيش او ابعاد وسيع و گسترده اى دارد؛ از جهتى موجودى عقلانى، و از سويى اجتماعى، و از جهاتى داراى خصوصياتى فردى است، و نيز بعد احساسى بسيار قوى دارد؛ و احكام و آموزه هاى اسلام در بردارنده همه علومى است كه انسان در ابعاد مختلف براى سعادت به آن دانش ها نيازمند است.

ص: 301


1- 274. ( 2). كافى؛ جلد 4، بَابُ كِفَايةِ الْعِيالِ وَ التَّوَسُّعِ عَلَيهِمْ، حديث 6 ..

شما تنها از بُعد يك مرد و احساساتش نسبت به جنس مخالف به آموزه هاى دين نگاه مى كنيد، و از شدت احساس زنان نسبت به مردان و گرايش ايشان به مرد بلكه عمده همتشان در جلب نظر مردان غافل شده ايد. اكنون جواب از سؤال شما:

قرآن كريم صريحاً از رابطه مهر و مودت طرفين خبر داده است، و مى فرمايد:

وَ جَعَلَ بَينَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً(1) خداوند ميان شما همسران، دوستى و عاطفه و رحم قرار داده است.

اين خود يكى از آيات بزرگ الهى است كه زن و شوهر را در اوج دوستى و مهر به يكديگر قرار داده است، و هم چنين مى فرمايد: هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَ 276] زن و شوهر براى هم مانند لباس مى باشند؛ زن لباس مرد و مرد لباس زن.

در اين تعبير، معانى بلند و ارزشمندى درج است. زن و شوهر اگر چه به ظاهر دو فردند، ولى با هم، چنان پيوسته مى شوند كه يك واحد مى شوند؛ شريك زندگى در منفعت و مصلحت كه واقعاً توصيف آن با قلم دشوار است.

ملاك همسر شايسته

287. جوانى هستم در آستانه ازدواج. از ديدگاه حضرتعالى، ملاك هاى يك همسر خوب چيست؟

ج. چنانچه شخص مورد نظر، از جهت ايمان و توافق اخلاقى، خصوصاً ديانت و عفّت شناخته شده باشد، و پدر و مادر پسر و افرادى كه به آنها اعتماد دارد نيز مورد را مناسب بدانند، بقيه امر و آينده همه با خداوند متعال است، و با توكّل به خدا و طلب خير از او و به نيت انجام سنّت دينى اقدام نمايند، و آينده امورى را

ص: 302


1- 275. ( 1). روم، آيه 21.

كه انسان در جريان آن مؤثر نيست، همه را به خدا واگذار نمايند: مَنْ يتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ 277]

البته لازم به تذكر است كه نبايد در اين امر مهم، فقط به جنبه هاى عاطفى و عشقى توجه كرد، بلكه مطالب مهم اخلاقى و دينى از همه مهمتر است، چون همسر شريك زندگى است، و با ازدواج، براى ايشان، مسئوليت هاى زيادى پيش مى آيد.

همسر شايسته، مايه آرامش

288. مدتى است قصد ازدواج دارم، ولى نگرانييى مانع از آن شود كه با اطمينان و اعتماد لازم پاى در اين مسير بگذارم. با خانمى آشنا شدهم كه به لحاظ سطح تحصيلات و خانواده هم كفو به نظر رسيم، شروطى از جمله مهريه بالايى را عنوان كرده كه قابل قبول نيست. امروزه اصلًا دخترى با مهريه كم پيدا نمى شود.

متأسفانه، دختران امروز نسبت به روابط و اقتدار هرچند مثبت و سازنده پدران خود در گذشته معترض هستند و مخالف شكل گيرى فضايى قدرتمند، سالم و سازنده براى همسرانشان در زندگى آينده هستند.

سؤال بنده اين است كه اگر روزى در جامعه به دلايل مختلفى از جمله ضعف ايمان و فرهنگ اجتماعى و سياسى، مردسالارى و زورگويى حاكم بوده است، راه جلوگيرى از سوء استفاده دختران نسل امروز از وقايع گذشته چيست؟ و چگونه توان با رعايت

ص: 303

حقوق و حدود شرعى و انسانى، مانع از حاكم شدن زن سالارى، زورگويى زن شد؟

آيا در زندگى مشترك، نبايد اصل بر شراكت و مسؤليت پذيرى در همه امور زندگى از غم و شادى، كار و تفريح و ... باشد؟

ج. فرزند عزيزم! نامه شما را به دقّت از نظر گذراندم. در اين نامه اشاره كرده ايد كه به ندرت مى توان دخترى را يافت كه با مهريه كم به ازدواج حاضر شود، و حال آن كه اين طور نيست. چه بسا دختران با عفاف و با حجابى كه از خانواده اى اصيل نيز مى باشند، و هم خود و خويشاوندانشان شهرت به خير و خوبى دارند كه هنوز رو به مهريه هاى سنگين نياورده اند، و همراه با تدينى كه دارند كم توقع مى باشند. انتظار اين است كه شما ازدواج با تشريفات و رسوم كنونى را از ذهن خود خارج نماييد، و با انتخاب صحيح از چنين خانواده هايى، زندگى آينده خود را ترسيم نماييد.

نكته ديگر در نامه شما اين است كه شما شديداً در نبرد با زن به ميدان بحث آمده ايد و حال آن كه از ديد قرآن كه كلام الهى است، زن وسيله سكون و آرامش مرد است: وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيهَا(1)

و كم نيست عدد بانوانى كه آن قدر غم شوهر را مى خورند، و شوهر را بر خود مقدّم مى دارند، و در محيط خانه با روابط صميمى و گرمى كه با شوهر دارند، محور تمام حركات درونى خانه مى شوند، و هيچ دنبال زياده خواهى نيستند، و چه بسا گرفتارى هاى درونى خانه را تا آخر عمر با بركتشان، براى احدى افشاء و آشكار ننموده اند، و سپاس خدا اكنون هم اكثريت قريب به اتفاق خانم ها به همين اخلاق عالى آراسته اند.

ص: 304


1- 278. ( 1). روم، آيه 21 ..

فرزند عزيزم! البته نامه شما حاوى نكاتى هم بود كه بايد به آن پرداخت. بدان هرچه از اسلام فاصله بگيريم، از نور فاصله گرفته ايم و با اين جدايى، به فضاى تاريك جهالت قدم گذاشته ايم، و زندگى را براى خود سخت مى نماييم.

در سايه اسلام، زن بايد خانه دار، شوهردار، و مربى خوب براى فرزندان خود باشد، نه اين كه به دنبال تمهيداتى براى جذب در ميدان كار باشد، و در محيط آموزشى مختلط، به تحصيل و در محيط تجارى و ادارى كه اختلاط زن و مرد اجتناب ناپذير است وارد شود، و امروز اين نحوه اختلاط، ويرانگر است، و چه بسا به سستى بنيان خانواده ها منجر خواهد شد.

مشكلات در امر ازدواج

289. دخترى 35 ساله هستم كه چند خواهر و برادر دارم و همگى در سن ازدواج هستيم، ولى متأسفانه هيچ يك ازدواج نكرده ايم. هر چه نذر و نياز مى كنم نتيجه نمى گيرم. تا به حال خودم را از گناه حفظ كرده ام، اما از نظر روحى و جنسى به شدت احساس نياز مى كنم. خواهشمند است اينجانب را راهنمايى فرماييد؟

ج دختر با ايمان و عفت و تقوا و با حجاب و پارسا!

نامه شما را اين پدر تو- كه خوب و بد جهان را ديده، و گرم و سرد روزگار را چشيده- به دقت خواند، و شكايت شما را كه بسيارى از دختران در سن و سال شما دارند مى داند.

اين شكايت هميشه مطرح بوده و خواهد بود، و طبع دنيا اين است كه همه از پسر و دختر و جوان و پير و اهل هر شغل و پيشه از آن بى گله و شكايت نيستند، مگر آنهايى كه حقايق و واقعيات اين جهان را درك كرده باشند، و هر طور و هر

ص: 305

وضعى را كه پيش بيايد، خلاف جريان و مسير اين عالم ندانند، و به خوب و بد هر پيش آمد به ظاهر بد رضايت مى دهند، و نااميد نمى شوند، و در هر شدت و سختى به گشايش و آسايش و يارى و لطف و رحمت خدا دل مى بندند و اميدوارند، و پيش آمدها را با تفسيرهاى خوب و آرام بخش، معنا و تفسير مى كنند، و راحت و مطمئن كار خود را به خدا واگذار مى نمايند، و با أُفَوِّضُ أَمْرى إِلى اللّه 279] و تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّه 280] روح خود را از هر فشار و افسردگى و نااميدى و بدبينى به آينده نجات مى دهند. مى گويند اگر در اين فرصت به مقصودى كه داشتيم نرسيديم از كجا كه اگر به آن مى رسيديم خير و صلاح ما بود، شايد صدها گرفتارى ها و دشوارى ها را به بار مى آورد. اگر اين شغل، اين سفر، اين تجارت، اين ازدواج براى ما فراهم شده بود پشيمانى هايى پيش مى آورد. كسى چه مى داند كه به همين شكلى كه براى او پيش آمده، خير و صلاح او نيست. و شما كه نمى دانيد اين تأخيرى كه در ازدواج شما پيش آمده خير نبوده، حتماً بگوييد خير و صلاح بوده و آنچه خير و صلاح است جلو مى آيد انشاء الله. چرا افسرده شده ايد؟! صدها و هزارها بوده و هستند كه در سنين بالاتر از سن شما بوده اند و براى آنها بهتر از هر دختر كم سن و سال وسايل زندگى و همسر مناسب فراهم شده است.

شخص آگاه براى نشده ها نبايد غصه بخورد. قرآن مجيد مى فرمايد:

وَعَسَى أَن تَكرَهُواْ شَيئًا وَهُوَ خَيرٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَيئًا وَ هُوَ شَرٌّ لَّكُمْ وَ اللّهُ يعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ

ص: 306

بسا شما چيزى را ناخوش و مكروه مى داريد، در حالى كه آن براى شما خير است و يا چيزى را دوست مى داريد و آن براى شما شرّ است و خدا مى داند و شما نمى دانيد.

در اين مورد راهنمايى ها و دلگرمى هايى كه اسلام به ما داده است بسيار است. به شما توصيه مى كنم كه افسرده نباشيد. ان شاء الله تعالى اين موضوع كه شما به آن به صورت يك مشكل نظر مى كنيد، با لطف خدا حلّ و آسان مى شود. من هم دعا مى كنم كه خداوند متعال همه دختران مؤمنه و پسران مؤمن را در زندگى موفق و سعادتمند و عاقبت به خير بفرمايد.

البته در ارتباط با مسأله ازدواج، مطالب بسيارى داريم. فرهنگ اجتماع ما آن چنان كه بايد و شايد در اين موضوع اسلامى نيست، و راهنمايى هاى دينى جلوى چشم بيشتر جوان ها (پسر و دختر) و نزديكان و بستگان آنها نيست. اگر بود اين همه جوان پسر و دختر از زندگى مقدس و آرام بخش ازدواج محروم نمى ماندند. بايد خود پسرها و دخترها و مخصوصاً پدران و مادران آنها سعى كنند هرچه ممكن است شرايط را كم بگيرند و شرايط را به محدوده شرايط اسلام نزديك كنند و موانع را از بين بردارند. ازدواج كه بايد از آسان ترين مسائل زندگى باشد به اين صورت و با مخارج كمرشكن و پيشنهادهايى كه مرسوم شده از معضلات شده كه بسيارى از جوان هاى جامع الشرايط، آن را براى خود غيرمقدور مى بينند.

در هر حال شما اميدوار باشيد و اين نگرانى هايى را كه نوشته ايد از خود دور كنيد و يقين داشته باشيد كه وَ مَنْ يتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ 281]

من مخصوصاً براى حسن عاقبت و سعادت دنيا و آخرت شما دعا مى كنم. در ضمن زيارت عاشورا، نماز استغاثه به حضرت زهرا عليهاالسلام و نيز نماز جناب

ص: 307

جعفر طيار كه در مفاتيح الجنان آمده است را بخوانيد ان شاء الله مؤثر واقع مى شود.

نصايح

نصيحتى به يك جوان

290. از حضرتعالى تقاضا دارم پند و نصيحتى ماندگار براى بنده كه جوانى 20 ساله هستم بفرماييد؟

ج. قال الله تعالى:

أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ 282] و قال تعالى شأنه:

قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّى وَ لَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً(1) و قال عز شأنه:

وَ لَا تَسْتَوِى الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّيئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِى هِى أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَينَكَ وَ بَينَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِى حَمِيمٌ 284] و فى نهج البلاغة:

«القنَاعَةُ مَالٌ لاتَنفَد»(2)؛

و قال رسول الله صلى الله عليه و آله:

ص: 308


1- 283. ( 2). كهف، آيه 109.
2- 285. ( 4). نهج البلاغة، حكمت 341 ..

«إنّ الله تَبَارَكَ وَ تَعَالى إذا أرَادَ بِقَومٍ بَقَاءً أو نماءً رَزَقَهُمُ القَصْدَ و العِفافَ»(1)

و اين چند بيت، سروده حقير به عنوان استغاثه به آستان ملائك پاسبان حضرت بقية الله الاعظم ارواح العالمين له الفداء تقديم مى شود:

اى سجده گاه اهل نظر خاك پاى توو اى طلعتت، نمايش حسن خداى تو

موعود انبيايى و مقصود اوليامن كمترم از آن كه بگويم ثناىِ تو

از آفتاب و ماه فزون تر شود به قدرهر كس كه گشت خادم دولت سراى تو

محروم آن بود كه قبول تو را نيافت مسكين كسى بود كه نباشد گداى تو

خلقى به دام عشق تو گرديده مبتلااى من فداى آن كه بود مبتلاى تو

از روى، اين نقاب برافكن كه مردمان بينند بر ملا رخ ايزد نماى تو

بيمارم و فكار و پريشان و خسته حال آورده ام پناه به دارالشفاى تو

دارد اميد (لطفى صافى) كه از كَرَم باشد هميشه مورد لطف و عطاى تو

ان شاءالله تعالى هميشه به ياد مولايمان حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف باشيد، و با رفتار و گفتارتان آن امام عزيز را خرسند نماييد، و براى فرج موفور السرور حضرت دعا كنيد. بنده حقير هم ملتمس دعا هستم.

نصيحتى براى مكاشفه حقيقى

291. از حضرتعالى دستورى مى خواهم تا مكاشفه اى هر چند در سطح پايين براى من رخ بدهد و ان شاءالله موجب اطمينان قلب بنده گردد؟

ج. فرزندم! از آغاز جوانى و تكليف خود، از قرآن مجيد و هدايت هاى احاديث شريفه و دعاهاى معتبر، مثل صحيفه سجاديه الهام و دستور بگير، و در پى اين

ص: 309


1- 286. ( 1). الدر المنثور؛ جلد 3، صفحه 230 ..

فكر كشف و مكاشفه كه حتى بعضى مدعى داشتن آن شده اند، وقت و عمر خود را ضايع نكن.

اين همه مشاهده تو را كافى نيست؟ اين همه آيات و نشانه هاى خدا و انكشافاتى كه عقل بشر به وسيله تفكر در خلقت جهان و زمين و آسمان و آفتاب و ماه و منظومه ها و كهكشان ها و انسان و حيوانات و جنبندگان و عالم وسيع نباتات و وجود خودت، همه وسيله كشف و شهود حقايق است.

چيزى از معارف و خداشناسى پنهان نمانده است كه با مكاشفه بتوان آن را به دست آورد. در خودت، در خلقت خودت، در عجايب عالم خلقت و اين همه اسرار و علايم حق و حقيقت، بينديش كه همه مكاشفه است. مگر با چشم سر آنچه را مى بينى كم است؟ اين همه آيات آشكار را كه مى بينى، نشان و دليل بر عالم غيب نيست كه مى خواهى با خواب و مكاشفه، خدا را بشناسى و عقيده را محكم كنى؟!

كدام برگ درخت است اگر نظر دارى كه سرّ پاك الهى در آن نه محجوب است

اين همه درخت هاى گوناگون، اين همه ميوه به طعم هاى جالب و جاذب، اين همه شكوفه ها و گل هاى رنگارنگ؛

برگ درختان سبز در نظر هوشيارهر ورقش دفترى است معرفت كردگار

نظر كن. فكر كن. كتاب آفرينش را بخوان. شگفتى هاى برّ و بحر، استعداد بشر و خواص گياه ها و سنگ ها. در همه نظر كن. همه، كشف و انكشاف و شهود است.

خدا، خودش را با اين آثار قدرت و حكمت به همه نشان داده است. هر جزء كوچك از اجزاء و اعضاء اين عالم، كتاب بزرگ كشف و شهود است، ولى بايد بشر بخواهد، و ببيند، و تسبيح خدا را بگويد.

قرآن مى فرمايد:

ص: 310

«وَ فِى الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنِينَ وَ فِى أَنْفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»(1)

در زمين براى اهل بصيرت نشانه هايى است و در وجود خودتان. آيا نمى بينيد؟

مگر مكاشفه با اين همه آيات بى شمار كه قرآن مى فرمايد، حاصل نمى شود؟ چرا مكاشفه به صورت هايى، مثل خواب را دنبال كنيم، و مكاشفه و استكشاف را با تفكر در خلق آسمان و زمين پى نمى گيريم كه مكاشفه حقيقى است، و صوفيانه و عارفانه و مصنوعى نيست؟!

سير در آفاق انفس، عالم شناسى، حيوان شناسى، انسان شناسى، آب شناسى، خاك شناسى و گياه شناسى و ... همه وسيله مكاشفه است. چرا دور مى رويم؟ خودشناسى «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»(2).

توي-- ى تو، نس--- خه صنع الهى بجو از خويش هر چيزى كه خواهى

اگر همه عقل هاى بشر را به يك نفر بدهند كه قرن ها و قرن ها در خودش فكر كند تمام نمى شود.

كشف و مكاشفه اين است كه فرمودند: به هر چه مى نگريد و از هر چه به ظاهر مى بينيد، به باطن آن نظر كنيد.

مكاشفه حقيقى، تأمل در مثل اين آيات است:

إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيلِ وَ النَّهَارِ لَآياتٍ لِأُولِى الْأَلْبَابِ الَّذِينَ يذْكُرُونَ اللّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلَى جُنُوبِهِمْ وَ يتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ

ص: 311


1- 287. ( 1). ذاريات، آيات 21- 20.
2- 288. ( 2). عوالى اللئالى؛ جلد 4، صفحه 142 ..

الْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّار(1)

در اين راه، آنچه مهم است، و شخص را بيشتر موفق مى نمايد، اهتمام در عبادات و عمل به احكام دين، و التزام به هدايت هاى ائمه طاهرين عليهم السلام و تقوى و پرهيزكارى، و پرهيز از گناه، حتى مكروهات است.

اميد آن كه شما نوجوان عزيز موفق شويد به مدارج و مراتب عاليه علم و عمل و اخلاق و انسانيت نائل شويد، و خصوصاً امام زمان و قطب عالم امكان حضرت مولانا بقية الله المهدى ارواح العالمين له الفداء را- كه امروز به بركت وجود آن حضرت عالم برپاست- فراموش ننماييم، و سعى كنيم با اعمال و رفتار، آن حضرت را از خود، راضى و خوشنود سازيم كه اين منتهى الآمال است.

توصيه اى براى نحوه ارتباط با خدا

292. مى خواهم نمازم مورد قبول درگاه خداوند باشد. به نظر حضرتعالى، شرايط نماز مورد قبول حضرت حق چيست؟

ج. علاوه بر رعايت احكام شرعى- كه در رساله توضيح المسائل احكام نماز درج شده است- سزاوار است كه انسان، نماز را در اول وقت بخواند، و كسى كه نماز را پست و سبك شمارد، مانند كسى است كه نماز نمى خواند.

انسان بايد مواظب باشد كه با عجله و شتابزدگى نماز نخواند، و در حال نماز به ياد خدا و با خضوع و خشوع و وقار باشد، و متوجه باشد كه با چه كسى سخن مى گويد، و خود را در مقابل عظمت و بزرگى خداوند عالم، بسيار پست و ناچيز ببيند، و چنان باشد كه ميل و علاقه دارد نماز او طولانى و طولانى تر شود،

ص: 312


1- 289. ( 1). آل عمران، آيات 191- 190 ..

تا او بيشتر در آن حال عروج و لذت بخش وقوف داشته باشد.

نيز بايد نمازگزار، توبه و استغفار نمايد، و گناهانى كه مانع قبول شدن نماز است، مانند حسد، كبر، غيبت، خوردن حرام، آشاميدن مسكرات و ندادن خمس و زكات، بلكه هر معصيتى را ترك كند، و هم چنين سزاوار است كارهايى كه ثواب نماز را كم مى كند به جا نياورد، مثلًا در حال خواب آلودگى و خوددارى از بول به نماز نايستد، و در موقع نماز به آسمان نگاه نكند، و نيز كارهايى كه ثواب نماز را زياد مى كند به جا آورد، مثلًا انگشترى عقيق به دست كند، و لباس پاكيزه بپوشد، و شانه و مسواك كند، و خود را خوشبو نمايد.

توصيه براى نشاط در عبادات

293. هر چه به درگاه خداوند راز و نياز مى كنم، هيچ لذتى نمى برم، و فكر مى كنم خداوند مرا از درگاه خود رانده است. بفرماييد براى درمان اين مشكل چه كارى انجام دهم؟

ج. حالتى كه شما داريد- كه عبادت خود را در مقابل خداوند متعال به حساب نمى آوريد- حالت بسيار خوبى است. انسان مؤمن هر چه قدر هم عبادت كند، باز در مقابل خداوند، خود را حقير مى شمارد.

شما با تقويت اعتقادات و تحصيل اخلاق اسلامى و پاكيزگى اعمال و مطالعه كتاب هاى مفيد دينى، هميشه عظمت خداوند را در نظر بگيريد، و او را در همه حال، ناظر كارهاى خود بدانيد، و سعى نماييد واجبات را انجام داده و محرمات را ترك نماييد كه همه اينها غير از ثواب و اداى وظيفه شرعى، اثر وضعى دارند، و دل انسان را صفا داده، و قلب را پاك مى كند، و نور ايمان در آن وارد مى شود، و مسلّم از عبادت لذت مى بريد. حتى المقدور قرآن را با تدبر زياد تلاوت نماييد، و دعاهاى وارده، به خصوص دعاى مكارم الاخلاق و دعاى عرفه و كميل را

ص: 313

بخوانيد، و به معانى آن توجه كنيد.

سعى نماييد حوايج بندگان خدا را با قصد قربت برآورده، و صله رحم نماييد، و به پدر و مادر بسيار احترام كنيد، و با نزديكان خود با اخلاق خوب، رفتار نماييد، كه اگر انسانى در زندگى چنين برنامه اى داشته باشد، به طور يقين از عبادات و انجام وظايف دينى خود لذت مى برد؛ لذتى كه با لذت هاى مادى، قابل مقايسه نيست.

نصيحتى براى ازدياد صبر

294. دستور العملى جهت اين كه صبرم زياد شود بيان فرماييد؟

ج. بالابردن سطح آگاهى و عاقبت انديشى و توكل به خداوند متعال، و نيز تمرين و ممارست و احتراز از وقوع در شرايط نامطلوب، مى تواند در تقويت صبر بسيار مؤثر باشد؛

«الصَّبْرُ مِنَ الْإِيمَانِ بِمَنْزِلَةِ الرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ»(1)

توصيه به صبر در برابر مشكلات

295. مادر دخترى عقب مانده ذهنى هستم. با توجه به مشكلات زيادى كه پيش مى آيد، هميشه از خداوند، تقاضاى مرگ خود و دخترم را دارم. آيا اين نوع دعاكردن اشكال دارد؟

ج. خواهر محترمه! خداوند متعال اجر و پاداش شما را در مقابل صبر و حوصله اى كه داريد، بيشتر عنايت فرمايد. البته اين دعا كه نوشته ايد اشكال ندارد، ولى بهتر اين است كه از خداوند متعال، شفاى ايشان را بخواهيد، و بدانيد كه اجر و ثوابى كه شما در صبر بر پرستارى اين فرزند مى بريد، بسيار بسيار زياد

ص: 314


1- 290. ( 1). صحيفة الرضا، صفحه 81 ..

است؛. إِنَّمَا يوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيرِ حِسَابٍ 291]

توصيه براى احترام به مادر

296. بنده از طرف مادرم اذيت و آزار زيادى مى شوم. مى خواهم با ايشان قطع رابطه نمايم، از طرفى مى ترسم نكند عاق او شوم، و همه زندگى ام نابود گردد. خواهشمند است مرا راهنمايى بفرماييد؟

ج. فرزند عزيزم! بدان كه مادر حق بسيار عظيمى بر گردن فرزند دارد، و اين حق، آن قدر سنگين است كه اگر فرزند در همه عمر در خدمت به ايشان، لحظاتش را سپرى نمايد نمى تواند درصدى از زحمات او را جبران نمايد.

به ياد آر روزى را كه مادر، سنگينى شما در درون رحم را تحمل كرد تا اين كه شما را به دنيا آورد، و چهره زيبايت را در كمال سلامتى نظاره نمود.

به ياد آر روزى را كه با همه زحمت، شما را از شيره جان خود پروريد و از خود مايه گذاشت تا تو را در كمال سلامت رشد بدهد.

به ياد آر روزى را كه مادر، هر وقت به شما نگاه مى كرد با خود مى گفت: تمام اين زحمات را متحمل مى شوم به اميد اين كه روزى با جبران آن از طرف ثمره عمر خود، دل خوش بشوم.

حال سزاوار است با اين همه اميد، شما با قهر و قطع رابطه نسبت به مادر، موجبات ناراحتى او را فراهم بياوريد؟!

سعى كن زيباترين رفتار، و بهترين گفتار، و بيشترين تواضع را در مقابل مادر داشته باشيد تا با دعاى خير او، آينده اى روشن را براى خود ترسيم نماييد.

ص: 315

توصيه براى نحوه جذب فرزندان به عبادات

297. پسرى دارم كه تازه به سن تكليف رسيده است. ايشان با اين دليل نماز موجب خستگى مى شود از خواندن نماز طفره مى رود. خواهشمند است بفرماييد وظيفه ما در برخورد با او چيست؟

ج. بايد مطابق درك و فهم و ذهنيات او از نماز، جاذبه هاى خوب را به فرزندتان نشان دهيد كه خودش رغبت به نماز پيدا كند. مسلماً وضع محيط خانه، مدرسه، معلم و معاشرين او، و رفت وآمدهاى خانوادگى، همه در ترغيب طفل به نماز و آداب و اخلاق خوب، مؤثّر است. در مورد معلم گفته اند:

درس معلّم ار بود زمزمه محبّتى جمعه به مكتب آورد طفل گريز پاى را

در احاديث شريفه است:

«أَطْرِفُوا أَهَالِيكُمْ فِى كُلِّ جُمُعَةٍ بِشَى ءٍ مِنَ الْفَاكِهَةِ أَوِ اللَّحْمِ حَتَّى يفْرَحُوا بِالْجُمُعَةِ»(1)

در روزهاى جمعه براى اهل منزل وخانواده از ميوه ها يا گوشت ها (وهر چيز كه تحفه است) تحفه ببريد تا با روز جمعه، خوشحال و به آن علاقه مند باشند.

در تربيت اولاد، بايد انواع تدبيرهاى لازم را به كار گرفت، و آهسته آهسته و به تدريج جلو رفت؛ نه تندى اعمال كرد، و نه كندى و مسامحه نمود.

غرض اين است كه فرزند، تربيت اسلامى و انسانى پيدا نمايد، و براى اين منظور، پدر و مادر بايد از لطايف و دقايق تربيتى مناسب استفاده كنند، خصوصاً كه تربيت فرزند كار بسيار لطيف و دقيقى است.

لازم به تذكر است كه از عوامل سوء تربيت، اختلاف پدر و مادر در كيفيت

ص: 316


1- 292. ( 1). كافى؛ جلد 6، باب نوادر، حديث 19 ..

تربيت فرزند است كه اگر مثلًا مادر به پدر در برابر فرزند اعتراض كند كه چرا او را زده است، اثرى سوء و بسيار منفى خواهد داشت.

انتظار خداوند از يك نوجوان

298. به نظر حضرت عالى انتظار خداوند از يك نوجوان 16 ساله چيست؟

ج. بايد عقايد خود را به توحيد، نبوت، امامت، معاد و به كتاب ها و پيامبران گذشته و ملائكه، با دلايل هر چند مختصر و در عين حال قوى و محكم، در ذهن خود حاضر كند؛ و سعى كند كه به حول و قوّه الهى، براى خداوند متعال بنده اى صالح و براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پيروى راستين و براى ائمه طاهرين صلوات الله عليهم، به خصوص صاحب الامر حضرت مهدى ارواح العالمين له الفداء شيعه اى مخلص و سربازى حقيقى، براى اسلام و قرآن، پاسدارى امين، و براى همه مؤمنان و مؤمنات، برادر يا خواهرى غم خوار و مهربان باشد؛ و حقوق همگان، مخصوصاً حق پدر و مادر و اساتيد و علما را رعايت كند، و كوتاه سخن آن كه خود را به اخلاق كريمه اسلامى آراسته سازد، و در نيكى به خلق و قضاى حوايج مردم، اهتمام نمايد. در علم و عمل و كسب معرفت و دانش، هر چه پيش مى رود و به هر مقام و درجه اى كه مى رسد، در آن درجه متوقف نشود، و به كمال بيشتر و مقامات بالاتر نظر داشته باشد.

از نعمت ها و امكاناتى كه براى ترقّى دارد، حدّاكثر استفاده را بنمايد. قدر و ارزش عمر و فرصت ها و حتى دقايق زندگى را بداند، مبادا بيهوده تلف شود.

هر يك از نوجوانان عزيز، چنان بدانند كه بايد شخص خودشان و باز هم شخص خودشان براى اسلام و براى امت اسلام، افتخارآفرين باشند، و موجب عزّت و عظمت گردند. اوقات خود را به بطالت، سستى، غفلت و خداى نخواسته

ص: 317

اشتغال به مناهى و ملاهى ضايع نسازند.

در جهاد با نفس و هواهاى نفسانى- كه جهاد اكبر است- كوتاهى نكنند و سعى كنند بر غرايز خود مسلّط باشند. خود را به هيچ چيز و به هيچ كس و به هيچ قيمت، جز به خدا و به ثواب خدا نفروشند.

تلاش كنند كه در هر رشته و شغلى كه انتخاب مى كنند، براى جامعه، عضوى مفيد و امين باشد؛ چنان بدانند كه همه به سعى و تحصيل و تلاش وى نيازمندند؛ و او بايد به سهم خودش، اين نيازمندى ها را برطرف نمايد.

خدا را هيچ گاه فراموش نكنند، و از ياد خدا و دعا و عبادت، به خصوص نماز و توسل به ائمه هدى عليهم السلام، و زيارت مشاهد مشرّفه نيرو بگيرند، و به سوى سعادت و كمال پيش بروند، و به لطف و كمك و مدد خداوند اميدوار باشد كه در قرآن مجيد مى فرمايد:

وَالَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِينَّهُمْ سُبُلَنا وَ انَّ اللّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنينَ 293] خداوند متعال همه نوجوانان عزيز را از ياران و سربازان واقعى حضرت بقيةالله الاعظم ارواح العالمين له الفداء قرار دهد.

نصيحتى براى فرهنگيان

299. ما تعدادى از فرهنگيان استدعا داريم ما را مورد دعاى خويش قرار دهيد و نصيحتى بفرماييد تا چراغ راهمان باشد؟

ج. با تشكر و تقدير از اين احساسات پاك معنوى و ايمانى اميد است كه تحت عنايات حضرت بقية الله مولانا المهدى ارواح العالمين له الفداء موفق باشيد.

ص: 318

موضوع فرهنگ و معارف و بصيرت از اهم مسائل، بلكه مهمترين مسائل بشر است. حيات حقيقى فرد و جامعه، وابسته به داشتن فرهنگ صحيح و عقايد و معارف است:

اقوام روزگار به اخلاق زنده اندقومى كه گشت فاقد اخلاق مُرده است

البته اخلاق كريمه و صفات پسنديده. در حديث است:

«إِنَّكُمْ إِلَى اكْتِسَابِ الْأَدَبِ أَحْوَجُ مِنْكُمْ إِلَى اكْتِسَابِ الْفِضَّةِ وَ الذَّهَب»(1)

شما به كسب ادب و فرهنگ نيازمندتريد از نياز به كسب طلا و نقره (مال).

مخصوصاً فرهنگيان عزيز، معلمان و آموزگاران و دبيران كه شأن و مقامشان در اسلام بسيار بلند و عهده دار وظيفه بزرگ فردسازى و جامعه سازى هستند.

هر چه بيشتر در تربيت شاگرد و دانشجو و دانش آموز زحمت بكشيد كه هم علم و هم عمل آنها، اسلامى و قرآنى باشد، كه در اين صورت بزرگ ترين عبادت ها را انجام داده ايد.

ان شاء الله تعالى همه شما موفق باشيد، و رضاى خدا را با حسن خدمت و اهتمام در تعليم و تربيت كسب نموده، و جامعه را در مسير پيشرفت و نهضت و حركت قرار دهيد.

توصيه به دانش آموزان

300. خواهشمند است براى شروع مدارس توصيه اى به بنده بفرماييد.

ج. دانش آموز عزيز! فرصت را غنيمت بشماريد، و پيش از درس، نام خدا را

ص: 319


1- 294. ( 1). غرر الحكم؛ جلد 1، صفحه 269 ..

ببريد، مخصوصاً بسم الله الرحمن الرحيم بگوييد.

درس بخوانيد تا آگاهى و معرفت پيدا كنيد. درس بخوانيد تا خودتان و جامعه و اسلام را عزيز و سربلند كنيد. درس بخوانيد تا خودتان و ديگران را از ظلمت جهالت نجات دهيد. درس بخوانيد تا دانشمند شويد. بفهميد كه شما از ديگران در استعداد و نيل به مدارج عاليه كمال و معارج ساميه ابتكار و اختراع كمتر نيستيد، بلكه قوى تر و رشيدتريد.

خود را متعهد بدانيد و متعهد بسازيد كه از كارهاى زشت و ناشايست و حرام اجتناب كنيد، و واجبات و فرايض را انجام دهيد، و مخصوصاً به نماز، كه معراج مؤمن است، اهميت بدهيد. در جمعه و جماعات شركت نماييد، و وقار دانش آموزى و دانشجويى را پاس داريد، و خداوند متعال را در همه حالات فراموش نكنيد، و درس و تدريس و تعليم و تعلّم را براى رضاى او قرار دهيد، و از او استعانت و كمك بخواهيد.

و به مولى الورى، حضرت بقية الله مولانا المهدى ارواح العالمين له الفداء متوسل باشيد، و بدانيد كه وجود مقدس و بزرگوار آن حضرت از موفقيتى كه نصيب شما مى شود، بيشتر مسرور و خوشحال مى گردند.

اينجانب براى شما و ساير دانش آموزان عزيز دعا مى كنم، و براى شروع، ذكر بسم الله الرحمن الرحيم و لاحول و لا قوة الا بالله العلى العظيم را تكرار نماييد.

توصيه اى به مؤمنان براى تعظيم شعائر و عدم ايذاء ديگران

301. در برخى از مكان هاى مذهبى مانند مساجد، غير از اذان، دعا و يا مصيبت خوانى و ... با صداى بلندى پخش مى شود و موجب آزار همسايگان مى گردد. توصيه حضرتعالى چيست؟

302.

ص: 320

ج. اينجانب توصيه و نصيحت مى كنم به كسانى كه از بلندگوهاى مساجد و برنامه هاى دينى گله و شكايت دارند، بپرهيزند از آنها نباشند كه خداوند متعال در حق آنها مى فرمايد:

وَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ إِذَا هُمْ يسْتَبْشِرُونَ 295] كه بلندگو اگر اذان و قرآن و موعظه و عزادارى اهل بيت عليهم السلام را پخش نمايد، اشمئزاز و ناراحتى پيدا مى كنند، ولى اگر موسيقى و ساز و آواز باشد، حرف و اعتراضى نداشته باشند.

سعى نمايند از آن گروهى باشند كه مثل حضرت ابراهيم خليل على نبينا و آله و عليه السلام وقتى بنابر بعضى روايات، ذكر «سبّوح قدّوس ربّ الملائكة و الرّوح» را شنيد، خواست كه يك بار ديگر آن را بگويد تا بخشى از گوسفندانش را به او بدهد، و گوينده تكرار كرد تا همه گوسفندانش را به او بخشيد، و در آخر كار از او خواست كه خودش را در اختيار او و ملكيت او قرار دهد كه يك بار ديگر اين ذكر را بگويد؛ اين عزيزانى كه از بلندگوهاى مساجد گله دارند اين نكته را رعايت نمايند.

و امّا توصيه اينجانب به برگزاركنندگان اين مراسم اين است كه مواردى كه جنبه شعاريت و اعلام شعار دارد، مانند اذان از بلندگو پخش شود، و در غير آن مواظب باشند كه مردم آزارى نباشد و به دست بهانه جو بهانه ندهند كه همه اين برنامه ها را زير سؤال ببرند، مخصوصاً رعايت حال بيماران و اشخاص سالمند را بنمايند.

ص: 321

بانوان

توصيه به حجاب

303. دختر جوانى دارم كه حجاب خود را رعايت نمى كند؛ موهاى خود را از چادر بيرون مى گذارد و آرايش كرده در اجتماع حاضر مى شود.

خواهشمند است به ايشان توصيه اى فرماييد اميد است كه ان شاء الله نصيحت شما در وى اثر كند.

ج. بسيار مايه تأسف است كه يك دختر مسلمان به جاى اين كه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها آن بزرگوارى كه هنگام حضور مرد نابينا در خدمت پيامبر، بلند شد تا پشت پرده برود و فرمود: اگر او نابينا است، من بينا هستم، و اگر مرا نبيند بوى بدن مرا مى فهمد(1)- را براى خود الگو قرار دهد، و به جاى پيروى از اين بانوى معصومه بزرگوار، زن ها و دختران بى بند و بار و بى مبالات را الگو قرار دهد، و موهاى خود را از نامحرمان نپوشاند.

دخترم! زن، متاع نفيسى است. بايد هويت خود را حفظ كند، و خود را در معرض ديد اجنبى قرار ندهد، و هرچه پوشيده تر و با حجاب تر باشد، ارزش او در جامعه بيشتر است، و اين روش كفار است كه فرقى بين زن و مرد نمى گذارند.

به هر حال، اين عمل موجب پشيمانى خواهد شد و اين زنان و دختران بى مبالات، ملعبه و بازيچه مردان هوسران قرار مى گيرند، و هم در دنيا ضرر مى بيند و هم در آخرت. واقعاً حيف است كه يك دختر نجيب و خانواده دار و اصيل به رنگ آنها در آيد.

ص: 322


1- 296. ( 1). در روايت آمده است \iُ: اسْتَأْذَنَ أَعْمَى عَلَى فَاطِمَةَ؛ فَحَجَبَتْهُ فَقَالَ رَسُولُ الله لَهَا لِمَ حَجَبْتِيهِ وَ هُوَ لَا يرَاكِ. فَقَالَتْ إِنْ لَمْ يكُنْ يرَانِى فَإِنِّى أَرَاهُ وَ هُوَ يشَمُ الرِّيحَ. فَقَالَ رَسُولُ اللهِ أَشْهَدُ أَنَّكِ بَضْعَةٌ مِنِّى./\E بحار الانوار؛ جلد 43، باب 4، حديث 16 ..

در پايان، اشعارى را كه خطاب به دختر گفته ام، به شما هديه مى نمايم:

دخترم دختر نيكو سيرم قوّت قلبم و نور بصرم

دختر اى جان پدر، سرو روان هم عنان باد تو را بخت جوان

اى گل گلشن اقبال و صفااى همه عاطفه و مهر و وفا

در ادب كوش و فضيلت جو باش راستى پيشه كن و خوش خو باش

لطف حق باد تو را روز افزون پا منه از ره عفت بيرون

اى همه حُسن و جمال و فر و هوش روى چون ماه ز اغيار بپوش

راه شيطان لعين هيچ مپونزد بيگانه سخن، نرم مگو

جلوه در كوچه و بازار مكن فتنه سان، خلق، گرفتار مكن

تا توانى ز خَسان، پنهان باش ادب آموز به فرزندان باش

زيور زن نه برليان و طلاست زيورش عفت و آزرم و حياست

شوهر خويش گرامى مى دارگر نمايند دل شوهر شاد

بانوان راست به حق، اجر جهادزو پذيرايى و دلجويى كن

خدمت مام به نيكويى كن قلبش از عاطفه سرشار بود

خاطرش خواه و عزيزش بشمارمام را حرمت بسيار بود

كه بُوَد شعبه اى از حقّ خداحقّ مادر نتوان كرد ادا

كه بهشت است به زير اقدام مادران راست بس اين قدر و مقام

سخت، محروم و گرفتار بُدندپيش از اسلام زنان خوار بُدند

كه كم از زندگى حيوان بودزندگى شان نه چو يك انسان بود

مانده در تيه جهالت بودندهمه در قيد اسارت بودند

بلكه چون كلفت و كمتر بودندبهر شوهر نه چو همسر بودند

مى نمودند نهان در دل خاك دختران را پدران بى باك

كرد شش دختر خود زنده به گورپور خطّاب در آن دوره دور

نور اسلام چو شد عالمتاب كرد بيدار، زنان را از خواب

صبح كردند در آفاق جديدبا حقوقى كه بر آن نيست مزيد

يافت زن از بركات اسلام حرمت و حشمت و اعزاز تمام

احمد آن شمع سبل ختم رسل مقتداى همگان هادى كلّ

بهر زن، عزت و اكرام آوردمژده ها دادش و پيغام آورد

كرد اعلام كه زن انسان است كرد اعلام كه زن انسان است

اى بسا زن كه ز مليون ها مردگشت در معرفت و بينش فرد

دارم اميد ز حى سبحان گوى سبقت بربايى ز اقران

خواهى ار فوز به جنات و قصوردر عبادت منما هيچ قصور

پدرت را ز وفا ياد نماروحش از خير و دعا شاد نما

چنگ بر حبّ پيمبر زن و آل كه فلاح است و نجات از اهوال

حد پوشش بانوان

304. حد پوشش براى يك زن مسلمان جهت حضور در اجتماع و مقابل نامحرم چگونه است؟

ج. به نظر اينجانب، بنابراحتياط واجب، پوشاندن وجه و كفين، مخصوصاً اگر در معرض ديد من فى قلبه مرض باشد، لازم است.

تذكر مى دهم وضعى كه فعلًا متعارف شده- كه به هيچ وجه، بانوان بر مرجوحيت و ناخوشايندبودن كشف وجه توجه ندارند، و با مردان بيگانه به طور مستمر، مثل مرد با مرد، يا زن با زن معاشرت و همكارى دارند، و آن را عادت و رسم قرار داده اند، و در معابر و خيابان ها و مجالس ظاهر مى شوند- با مجموع تعاليم اسلامى و جهاتى كه شارع مقدس در آن، حفظ كرامت والاى زن را در نظر

ص: 323

گرفته منطبق نمى شود، و با اين جمله بزرگ و پر معنى قرآنى كه حد رابطه زن و مرد بيگانه با هم اگر چه به صورت ارشاد و سفارش و توصيه آن را فرض كنيم، سازگار نيست:

ذلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِنَ 297] هر نوع و هر وضعى كه با آن دل هاى مردان و زنان پاكتر بماند، آن مطلوب است. البته فرهنگ هاى غربى- كه حتى روابط نامشروع زن و مرد را عيب نمى گيرند يا مهم نمى شمارند و شنايع ديگر را مجاز و قانونى كرده اند- بسيارى از سنن و اخلاقيات زن مسلمان را در حفظ عفت و شرف خود، خلاف آزادى او مى دانند، اما زن مسلمان و تعليمات اسلامى، آن فرهنگ را محكوم و مبتذل و دون شأن زن و انسان مى دانند. شخصيت زن مسلمان را نمى توان با اين نگرش هاى حيوانى زير سؤال برد.

اميد است خواهران با فضيلت كه بر جوانب متعدد حيات زن و سياست هايى كه هميشه و خصوص تقريباً از يكصد سال پيش تا اين زمان، براى تغيير هويت اسلامى بانوان و در نتيجه تغيير هويت اسلامى كل جامعه وجود داشته، احاطه و آگاهى يابند، و بتوانند تعهد خود را با سنن اسلامى، بيش از پيش استحكام بخشند، و خود را در برابر تبليغات سوء مصونيت داده و بيمه نمايند.

حجاب زن مسلمان مقابل زن اهل كتاب

305. نحوه حجاب زن مسلمان در مقابل زن كافر يا زن اهل كتاب چگونه باشد؟

ج. بايد حجاب، طورى باشد كه مواضع زينت زن مسلمان پوشيده باشد. در كتاب شريف كافى، جناب كلينى قدس سره به سند خود از حضرت امام صادق

ص: 324

عليه السلام روايت فرموده است كه فرمودند:

«لاينْبَغى لِلْمَرْأَةِ أنْ تَنْكَشِفَ بَينَ يدَى اليهُودِية و النصرانية فإنَّهُن يصِفنَ ذلِك لأزوَاجِهِنَّ»

اين حديث را شيخ عظيم القدر صدوق قدس سره نيز در كتاب من لايحضره الفقيه و خصال و فيض از وافى و شيخ عاملى در وسائل روايت كرده اند.(1)

پيام هاى حديث، بسيار مهم و با معنى، و براى زمان ما و بانوان مؤمنه هشدار و بيدارباش، و براى مسئولان درس است و حجت.

ترجمه حديث شريف اين است كه از براى زن مسلمان، سزاوار نيست كه در برابر زن يهودى و نصرانى كشف (وجه) نمايد، زيرا آنها براى شوهرانشان، آنها را توصيف مى كنند.

لازم به تذكر است كه بعض بزرگان، احتمال حرمت اين انكشاف را به ملاحظه آيه 31 سوره نور عنوان كرده اند.

پوشش بر مبناى حيا

306. به نظر حضرتعالى، پوشش زنان و مردان، در اجتماع اسلامى و در خانواده ها و محيطهاى كارى چگونه بايد باشد؟

ج. به طور كلى، لباس و پوشش اسلامى؛ چه در رفت وآمدهاى بيرون از منزل، و چه داخل منزل در بين محارم و بين هم جنس، و چه در دانشگاه، و چه در مراسم رسمى، در سفر و حضر براى مرد و زن و پير و جوان در حضور غير همسر بايد بر اساس وقار و حيا و مراعات حيا باشد كه در جوامع اسلامى نظر به سفارش هاى بسيار و تشويقات اكيده كه در موضوع حيا شده است، مسلمان ها

ص: 325


1- 298. ( 1). كافى؛ جلد 11، صفحه 191، باب 158- خصال؛ صفحه 587، ابواب السبعين و مافوقه- وافى؛ جلد 22، صفحه 816، حديث 22257- وسائل الشيعة؛ جلد 20، صفحه 184، حديث 25379 ..

همه بر حسب تربيت اسلامى و محيط اسلامى، مصاديق آن را مى شناختند، و به حفظ آن اهميت مى دادند، بايد در لباس نيز، استقلال و شخصيت اسلامى ظاهر باشد، و تقليد از بيگانگان حتى در بعض مراسم و اعطاء امتيازات و جوايز نباشد.

هويت اسلامى در هر مورد و برنامه بايد ظاهر گردد، مانند كنارگذاشتن كراوات در اثر انقلاب اگر چه به ظاهر چيز مهمى نيست- ولى داراى معنايى با اهميت و اعلام موجوديت و هويت است.

در اهميت حيا- كه البته رشته هاى مختلف دارد و فقط در لباس منحصر نمى شود- همين كه فرموده اند: «

لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا حَياءَ لَهُ»(1)

كافى است.

بنابراين، پوشش هاى فعلى كه روز به روز در جامعه مسلمانان در اثر تقليد از بيگانگان، رايج و هويت اسلامى ما را خدشه دار مى نمايد، و پوشش هايى كه وضع اندام را در معرض ديد ديگران قرار مى دهد، لباس حيا نيست، و مسلمان با حيا، در پوشيدن آن شرم مى كند.

تا پيش از اين نهضت غرب گرايى- كه در اثر استضعاف مسلمانان و تضعيف استقلال اسلامى به وسيله عمال اجانب، مثل رضاخان و مصطفى كمال به بهانه اتحاد الشكل به اجبار و زور تحميل شد- لباس همه، لباس حيا بود.

امروز هم، هر چه لباس با شرم و حيا بيشتر رعايت شود، لباس اسلامى تر است. البته غرض ما اعلام حرمت اين لباس ها كه متداول شده نيست، چون به هر حال آن را ساتر عورت و پوشش بشره مى دانند، ولى با حياى اسلامى هم سو نيست، و بعض صور آن تا حد حرام هم مى رسد.

اين مقدارى كه عرض شد، شرط پوشش و لباس مسلمان با حيا است. حجاب كامل براى زن مسلمان همين است كه غربى ها در كشورهاى خود با آن معارضه

ص: 326


1- 299. ( 1). كافى؛ جلد 2، باب الحياء، حديث 5..

دارند، و مى خواهند آن را براندازند، چنان كه در فرانسه، همان فرانسه اى كه اين روزها ممنوعيت پوشيدن صورت را به اصطلاح قانونى كرده اند، و از طرف ديگر رسوايى تعرض نمايندگان مرد پارلمان فرانسه به زنان نماينده، مضار اختلاط زن و مرد و مصون نبودن اين مجالس را نشان مى دهد.

حاصل اين كه مطابق تربيت دينى در محيط اسلامى، پوشش عام زن و مرد بر اساس حياى شخص مى باشد.

توصيه به حجاب كامل

307. دخترى هستم كه براى رعايت كامل مسائل شرعى از پوشيه استفاده مى كنم، اما بيشتر اوقات مورد تمسخر و مؤاخذه نزديكان و اقوام قرار مى گيرم. وظيفه اينجانب نسبت به اين گونه برخوردها چيست؟

ج. احساسات دينى، علاقه و تعهّد شما نسبت به پياده شدن احكام و وظايف شرعى، مورد تقدير است، و از اين احساس مسئوليت تشكر مى شود. ان شاءالله مشمول الطاف حضرت بقيةالله ارواح العالمين له الفداء باشيد.

بدانيد پوشيدن صورت و ستر وجه، موجب شناخته شدن زن به تعهد، به حجاب و عفاف، و كرامت نفس مى شود، و افراد بوالهوس و چشم چران را از او مأيوس مى نمايد.

بديهى است چنين پوشش و لباسى- كه لباس دين و اسلام زن و اعلام استقلال و شخصيت و تعهد دينى اوست- لباس شهرتى كه مذموم است نيست. اگر همه زنان- العياذ بالله- به بى مبالاتى در امر حجاب گرايش پيدا كنند، و لباس هاى آن چنانى كه زن هاى بعضى اماكن مى پوشند، بپوشند، و به آن و اختلاط با بيگانگان- چنان كه رو به رواج است- افتخار كنند، آيا زن مسلمان مى تواند از

ص: 327

مواضع دينى و عفت و عصمت خود دست بردارد يا بايد با حضور شجاعانه خود، و با همان چادر خويش، اعلام موجوديت كند كه من هستم و به دين و حيثيات انسانى و اسلامى خود متعهدم و افتخار دارم؟

اگر منكرات شايع، و ارتكاب اين امور و بى اعتنايى به محرمات و شكستن سنت هاى الهى، رايج شد و ترك آن مورد تمسخر گرديد، آيا ارتكاب اين معاصى جايز مى شود يا بايد بگويند:

إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَمَا تَسْخَرُونَ 300] لازم به ذكر است كه به نظر اينجانب، پوشاندن صورت و دست، بنابر احتياط از نامحرم بر زنان واجب است.

رياضت هاى غيرمشروع

اعتقادات بر مبناى كتب عرفا

308. نظر شريفتان را در رابطه با مطالعه نظريات فلسفى و عرفانى محى الدين ابن عربى، ابن رشد و ابن تركى و تطابق ديدگاه اعتقادى با ديدگاه ايشان را بيان فرماييد؟

ج. قال الله تعالى:

هُوَ الَّذِى بَعَثَ فِى الْأُمِّيينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يتْلُوا عَلَيهِمْ آياتِهِ وَ يزَكِّيهِمْ وَ يعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِى ضَلَالٍ مُبِين 301] توجه به اين آيه شريفه و آيات ديگرى كه در اين باره نازل شده، و سيره اهل

ص: 328

بيت پيامبر صلى الله عليه و آله در عمل به قرآن و تدبر در آيات آن، براى هر طالب حقيقت و حكمتى، ما را از هر سخن و كلامى كه از غير ناحيه قرآن و عترت عليهم السلام صادر شده مستغنى مى كند.

اصحاب ائمه و فقهاى بزرگ شيعه نيز همين طريق بى خطر و مطمئن را رفتند و نتيجه گرفتند.

توجه به اين نكته هم لازم است كه به دنبال آنچه نامبردگان در سؤال گفته اند و نوشتهند- كه مطالبشان مملوّ از ضلالت و گمراهى است- خود را به ورطه هلاكت افكندن است، و پى بردن به لغزش و انحرافات ايشان، و بازگشت از آن براى كسانى كه خوش بين نسبت به آنها بودهند بسيار سخت و به ندرت پيش آمده است.

براى اطلاع بيشتر از انحرافات و ضلالات امثال ايشان مى توانيد به بخش هايى از كتاب عين الحيوة مرحوم علامه مجلسى رحمة الله عليه مراجعه نماييد.

چله نشينى

309. آيا چله گرفتن مورد تأييد شرع مقدس اسلام است؟

ج. اگر منظور از چله نشينى، رياضتى است كه بعضى متحمل مى شوند، روشى ساختگى است، و بهترين راهى كه در سير و سلوك الى الله عملى است، و قطع به صحّت آن است، پرهيز از محرمات و بلكه تا آنجا كه ممكن است پرهيز از مكروهات و انجام واجبات، و بلكه مستحبات است.

همه دين، سير و سلوك است؛ نماز و روزه و حج و ترك كارهاى حرام و اخلاق نيك و راستى، امانت، تواضع، صله رحم، قضاء حوايج بندگان، عدالت، ترك تكبر و حسد و ... كه در قرآن كريم و روايات توصيه شده است، همه سير و سلوك است.

ص: 329

كلاس هاى عرفان كيهانى

310. نظر شما در مورد شركت در كلاس هاى عرفان كيهانى چيست؟

ج. به طور كلّى بهترين راهى كه انسان را به خداوند متعال نزديك مى كند، و قطع به صحّت آن است، و هيچ گونه شبهه اى در آن نيست، داشتن ورع (پرهيز از گناه و محرّمات) و بلكه تا آنجا كه ممكن است پرهيز از مكروهات و انجام واجبات، و بلكه مستحبات است؛ و اگر كسى توفيق اين كار را داشته باشد، سير و سلوك واقعى را نموده است.

دين، همه اش سير و سلوك است. نماز و روزه و حج و ترك كارهاى حرام، سير و سلوك است، و تفكر در خلقت و آفرينش از ذره تا انسان و فرشته و كهكشان ها و ... كلاس عرفانى است.

خدا در قرآن، در وصف خردمندان مى فرمايد: الَّذِينَ يذْكُرُونَ اللّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلَى جُنُوبِهِمْ وَ يتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ(1). و چيزهاى ديگر كه بعضى ها به عنوان، مثلًا استاد و قطب مى گويند باطل است، و اجتناب از آنها لازم مى باشد، و آنچه لازم است يادگيرى حلال و حرام دين، و تكميل معارف دينى است.

بيمارى هاى روحى و گناهان

حقيقت غفلت

311. بازتاب غفلت از خدا در زندگى معنوى انسان چيست؟ و آيا اصل غفلت، جنبه مثبت هم دارد؟

ج. اصل غفلت، موضوعى است كه در انسان وجود دارد، و خوب و بد و مثبت

ص: 330


1- 302. ( 1). آل عمران، آيه 191 ..

و منفى بودن آن به حسب موردى است كه از آن غفلت مى شود.

چنان كه مى دانيم غفلت از ياد خدا، غفلت از وضع اخلاقى و حقايق بسيار، غفلت از وضع همسايه، غفلت از درس، غفلت از انجام وظائف نسبت به ارحام و اشخاص و غفلت از اداء نماز، غفلت هايى است كه تأثير منفى دارد و زيان بخش است و بايد با آن مبارزه شود.

اما غفلت از ارتكاب گناه و غفلت از كارهايى كه موجب تضييع عمر و غفلت از خدا و اشتغال به مناهى و ملاهى مى شود، غفلت از زيان ها و مصايب گذشته كه تذكر آنها موجب دوام هم و غم مى شود، همه مفيد و اثر مثبت دارد، و شعب آن بسيار است.

انسان اگر تفكر كند، مى فهمد كه اگر اين غفلت نباشد، بشر يك ساعت هم نمى تواند بى نگرانى و ناراحتى زندگى كند.

گناه كبيره، مفهوم شناسى و مصداق

312. گناه كبيره چيست، و مصاديق آن كدام اند؟

ج. هر گناهى كه بر آن وعده آتش داده شده، گناه كبيره است چرا كه در حديث است:

«سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنِ الْكَبَائِرِ؟ قَالَ: كُلُّ شَى ءٍ وَعَدَ اللهُ عَلَيهِ النَّارَ»(1)

و براى شناخت موارد آن، مى توانيد به روايات و كتاب هايى كه در اين زمينه نوشته شده مراجعه نماييد.

ص: 331


1- 303. ( 1). ثواب الاعمال و عقاب الاعمال؛ صفحه 233 ..
حب نفس؛ ممدوح يا مذموم

313. مدتى است از حبّ نفس رنج مى برم و عليرغم توسلات متعدد نتيجه اى نگرفته ام. از محضر حضرتعالى درخواست دستور العملى جهت حل اين مشكل دارم؟

ج. حبّ نفس، به عنوان صفتى مذموم، مطرح نيست. آنچه مذموم و زشت است و بايد با آن مبارزه نمود، هواى نفس و پيروى غيرمشروع از غرايز حيوانى، مثل شهوت و غضب است كه در قرآن كريم مى فرمايد:

«فَأَمَّا مَنْ طَغَى وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِى الْمَأْوَى وَ أَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِى الْمَأْوَى»(1)

مهم، نگاهدارى نفس و غرايز در حدّ اعتدال است. بازدارى و بازداشتن نفس از طغيان و سركشى كه تحت ضابطه عقلى و شرعى آن را بايد كنترل نمود، و يكى از راه هاى آن محاسبه است كه هميشه بايد انسان، حساب اعمال و رفتار خود را داشته باشد كه در روايت است:

«لَيسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يحَاسِبْ نَفْسَهُ فِى كُلِّ يوْمٍ فَإِنْ عَمِلَ حَسَناً اسْتَزَادَ اللهَ وَ إِنْ عَمِلَ سَيئاً اسْتَغْفَرَ اللهَ مِنْهُ وَ تَابَ إِلَيهِ»(2)

از ما نيست كسى كه هر روز به حساب نفس خود رسيدگى نكند كه اگر عمل خير و صالحى انجام داده باشد، آن را زياد كند، و اگر عمل بد و خلافى كرده باشد، استغفار نمايد.

ص: 332


1- 304. ( 1). نازعات، آيات 41- 37.
2- 305. ( 2). كافى؛ جلد 2، صفحه 453، باب محاسبة الاعمال ..

اينجانب براى شما و خودم در جهاد با نفس اماره، طلب توفيق مى نمايم، و اين حالى كه داريد را مى ستايم. نفس شخص در اين حال نفس لوامه است كه بيدار است، و احساس خطر سقوط مى نمايد، و صاحب خود را ملامت و سرزنش مى كند.

تجسس در امور ديگران

314. آيا تجسس هايى كه در سازمان هاى مختلف، مثل شنود مكالمات تلفنى و پيگيرى پيامك ها و ... انجام مى گيرد، از نظر اخلاق و شرع صحيح است؟

ج. حرمت تجسس از عيوب اشخاص و حسن حفاظت از اسرار مردم و حرمت سوء ظن و متهم كردن اشخاص، و حرمت شنود مكالمات بين مردم همه از احكامى است كه بايد رعايت شود تا مردم امنيت روحى داشته باشند و به هم بدبين نگردند.

اين دستورات در سطح عمومى بايد رعايت شود و تخلف از آنها، تجاوز به حريم آسايش و آزادى شرعى اشخاص است، اما در داخل يك مؤسسه يا يك دانشگاه يا سازمان بزرگ اگر مؤسس براى اداره آنجا بخواهد ضوابطى را معين كند و احوال كارمندان را تحت نظر بگيرد كه از مقررات تخلف ننمايند، و به آنها هم وضع كنترل و حراست گفته شده باشد، و آنها هم با اطلاع در آنجا عضويت يابند، ظاهراً اشكال ندارد.

اين نهادها اگر هم دولتى باشد در حدّ مناسب، مواظبت از رفتار اعضاء جايز است؛ ولى به هر حال بايد در اين برنامه ها، شئون و شرف و آبروى اشخاص حفظ شود، و خارج از حد متعارف دنبال زواياى اعمال اشخاص نگردند كه اصل نهاد موهون و متهم به سخت گيرى و اعمال فشار و استحقار گردد. اين امور در

ص: 333

هر شعبه اى بسيار ظريف و دقيق است و تخطى از عقلانيت و اعتدال در آنها، فساد انگيز است.

چشم چرانى

315. آيا چشم چرانى، نقض حريم خصوصى ديگران، و به عبارتى ديگر حق الناس است؟

ج. نگاه كردن با ريبه و لذت به ديگران جايز نيست، ولى مرتكب آن از جهت حق الناس ضامن نمى باشد، و نيازى هم به طلب حليت از فرد مورد نگاه نيست، بلكه مرتكب، بين خود و خداوند متعال از جهت گناه مزبور بايد توبه جدى نمايد كه در آينده هرگز مرتكب آن نشود كه:

«النَّظَرُ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِيسَ مَسْمُومٌ، وَكَمْ مِنْ نَظْرَةٍ أَوْرَثَتْ حَسْرَةً طَوِيلَةً»(1).

خودكشى

316. خودكشى براى شخصى كه انگيزه اى براى ادامه دادن زندگى ندارد و مشكلات او را احاطه كرده اند، چه حكمى دارد؟

ج. خودكشى، حرام و از گناهان كبيره است. چنين شخصى بايد بداند كه دنيا، همه اش فراز و نشيب و تغيير و تحوّل است، و اشخاصى در زندگى واقعاً شكست مى خورند كه روحيه صبر و مقاومت نداشته باشند، و با يك پيش آمد و يك امر ناملايم و ناگوار، روحيه خود را ببازند و خود را بيچاره بشمارند.

افراد موفق- كه بر مشكلات فايق مى شوند- به اراده و همت و عزم خود اعتماد

ص: 334


1- 306. ( 1). كافى؛ جلد 5، باب نوادر، حديث 12 ..

دارند، و با توكل به خداوند متعال، بر مشكلات صابرند، و با شكست هاى پى در پى روبرو مى شوند و در برابر آن مى ايستند تا عاقبت پيروز و موفق مى گردند.

تاريخ بشر پر است از فرج بعد از شدّت و گشايش، و رفاه و توانگرى بعد از تنگى و گرفتارى و فقر. مردان و زنان موفق از هيچ حادثه اى تكان نمى خورند، و عقب نشينى نمى كنند؛ به فضل و لطف خدا اعتماد دارند و اين آيه را با مضمون بلند آن همواره به خاطر دارند كه فَانَّ مَعَ الْعُسْرِ يسْراً، انَّ مَعَ الْعُسْرِ يسْراً(1)؛ آسانى ها از ميان دشوارى ها رخ مى دهند، و روشنايى ها بر تاريكى ها غلبه مى يابند.

خودارضايى

317. نوجوانى هستم درمانده و عاجز از گناهى كه دامنگير من شده است.

دچار خودارضايى و استمنا شده ام و قادر بر ترك آن نيستم. چگونه از اين مشكل رهايى پيدا كنم؟

ج. مطمئن باشيد با عزم و اراده، و استعانت از درگاه خداوند متعال، در جهاد اكبر، يعنى جهاد با هواهاى نفسانى موفق و سربلند خواهيد شد.

فرض كنيد اگر نزد شخص محترمى باشيد و او ناظر اعمال شما باشد، آيا مرتكب اين عمل مى شويد؟ اگر نمى شويد، پس بدانيد قدرت ترك آن را داريد. بنابراين چگونه در مقابل خداى متعال كه هميشه ناظر بر اعمال است، مى گوييد نمى توانم از اين گناه فرار كنم؟

توصيه مى شود اولًا از نظر به نامحرم و ديدن فيلم هاى بدآموز تلويزيون و غيره خوددارى كنيد كه اين امور از عوامل مهم تهييج شهوت است، و ثانياً ازدواج را ساده و سبك بگيريد و لو فعلًا عقد نماييد و بعدها عروسى كنيد، و مقيد به

ص: 335


1- 307. ( 1). انشراح، آيات 6- 5 ..

مخارج سنگين عقد و عروسى شايع در اين زمان و آداب و رسوم غلط روز نباشيد تا بتوانيد به راحتى ازدواج كنيد، و ثالثاً با افراد متدين معاشرت كنيد، و از رفاقت با افراد فاسق و فاسد الاخلاق كه گفتار و رفتارشان بدآموزى دارد جداً خوددارى كنيد.

عامل بدحجابى

318. به نظر حضرتعالى، عامل به وجود آمدن وضع بدحجابى در اجتماع چيست؟

ج. اين گونه اعمال در بين اجتماع، حاكى از بى مبالاتى و پيروى هواى نفس، و نقص تعليم و تربيت است، البته تغييردادن اين روش با مقدارى نصيحت كه بارها شده، كم اثر است.

تا براى انسان، معرفت به مضار دنيوى و اخروى اين امور حاصل نشود، هواى نفسانى را دنبال مى كند و حصول معرفت، محتاج به تربيت هاى خانوادگى و مراقبت جدّى و تبليغ و ارشاد است كه بايد همه با هم همكارى نماييم.

همه بايد در مقابل اين گناه، نهى از منكر در صورت احتمال تأثير نمايند كه ترك اين فريضه مهمّ، جامعه اسلامى را به اين مرحله شنيع رسانده است.

اگر در برخوردها، كاسب، معلّم، مدير، كارگر و هر صنفى از زن و مرد تذكّر بدهند ولو يك كلمه با ملايمت، كار به اينجا نمى رسد كه دست و روى باز و زينت كرده در اجتماع ظاهرشدن يك امر عادى شود، و كم كم زنان و دختران خجالت بكشند كه صورت خود را بپوشانند.

افكار و وساوس

319. بنده حتى در بهترين لحظات عبادت، با افكار و

ص: 336

اوهام زشت و ناخواسته مواجه مى شوم. بفرماييد راه نجات از اين افكار و وساوس چيست؟

ج. سنخ افكار متفاوت است، و مبارزه يا علاج آن فرق مى كند. اذكار مستحبه كه در كتب ادعيه بيان شده خوب است، لكن آنچه تأثير مهمى دارد، مراقبت خود شخص نسبت به اعمال و اخلاق است.

مراقب اعمال خود باشيد، و به خطورات مذكوره ترتيب اثر ندهيد، و هميشه در ياد حضرت ولى عصر ارواحنا فداه، و اين كه اعمال هر كس از نظر مباركش مى گذرد باشيد، و تا مى توانيد با افراد صالح و متدين معاشرت كنيد، و خود را از صحنه هاى غافل كننده و آماده كننده براى گناه و فكر گناه، مانند بسيارى از مناظر تلويزيون و غيره دور نگه داريد ان شاء الله برطرف مى شود، مخصوصاً اگر عامل فكر، غريزه جنسى باشد با ازدواج برطرف مى شود.

در ضمن براى جمع شدن حواس بايد توجه داشته باشيد كه با خداوند متعال صحبت مى كنيد و در حال بندگى او هستيد، و هر اندازه شخص علاقه به مظاهر مادى كمتر و خاطر را از بازى هاى زندگى فارغ تر كند، حواسش جمع تر مى شود؛ و نيز هر مقدار اعتقادات، محكم تر و عظمت خداوند براى انسان روشن تر شود، تمركز حواس در پيشگاه او بيشتر مى شود.

توبه

321. چنانچه كسى گناهى مانند دروغ، غيبت، نگاه حرام، استماع موسيقى، و هدردادن بيت المال و ... را انجام داده باشد، توبه او چگونه محقق مى شود؟

ج. اين شخص بايد از گناهى كه مرتكب شده توبه نمايد، و از خداوند طلب مغفرت كند، و بناء بگذارد تا زنده هست ديگر گناه نكند. با توبه نصوح و

ص: 337

صادقانه است كه خداوند همه گناهان را مى آمرزد و توبه كننده را دوست مى دارد.

حال اگر از گناهانى باشد كه جنبه حق الناسى نداشته باشند، مانند دروغ گفتن يا نگاه حرام و يا استماع موسيقى توبه تنها به درگاه خداوند كفايت مى كند، ولى اگر حق الناس باشد، مانند اين كه مال كسى را از بين برده يا از بيت المال برداشته يا در اداره كم كارى نموده، بايد به صاحب حقّ برساند، و در موارد غيبت و تهمت اگر اشخاص را مى شناسد در صورتى كه مفسده نداشته باشد، بايد از آنها طلب حليت كند، و الا توبه كافى است.

ص: 338

فصل يازدهم: فلسفه احكام

اشاره

ص: 339

احكام الهى بر اساس مصالح و مفاسد

322. آيا احكام شرع مقدس اسلام بر اساس مصلحت و مفسده است؟ اگر جواب مثبت است، آيا فهم اين مصالح و مفاسد براى همه ممكن مى باشد؟

ج. هر عملى واقعاً يا داراى مصلحت است يا مفسده، و يا از جهاتى مصلحت دارد و از جهاتى مفسده، و يا نه مصلحت دارد و نه مفسده، و اين، از امور واقعيه است، اما چون دانش انسان، احاطهى به آن ندارد، نمى تواند تعيين كند كه كدام عمل مصلحت دارد و ميزان مصلحت آن چه مقدار است، امّا خداوند متعال كه آفريننده همه چيز است، مصالح و مفاسد واقعى همه چيز را مى داند، و با ارسال پيامبران و كتب آسمانى و فرامين و دستوراتى كه فرستاده، انسان را به آنچه مصلحت وى درآن است راهنمايى و ارشاد نموده، و از آنچه برايش مفسده دارد نهى نموده و بازداشته است؛ و همه احكام و مسائل شرعى بر اساس همان مصالح و مفاسد واقعى مى باشد.

چرايى استنباط احكام از غيرقرآن

323. با توجه به اين كه قرآن، كتابى كامل است، و آنچه براى سعادت بشر لازم مى باشد در آن بيان گرديده است، استنباط احكام شرع از غير قرآن چه توجيهى دارد؟

ص: 340

ج. فهم قرآن مجيد به گواهى تمام متخصّصين فن ومفسّرانى كه غور كامل در قرآن و تفسير آن داشته اند، بدون اطّلاع لازم از علوم قرآن، مثل اسباب نزول آيات، و اماكن نزول و جوّ فكرى محيط بر عرف زمان نزول كامل نمى شود.

از سيره و سنّت قولى و عملى پيغمبر صلى الله عليه و آله در كلّ برنامه هايى كه اجرا فرمود، و در پياده كردن اوامر و نواهى قرآن و تفهيم كامل مقاصد آن، و تفاصيل برنامه ها، حتماً بايد از حديث كمك گرفت، و الّا در بيشتر موارد، استفاده ما، تفسير آيات، مستقيم و موافق مدلول حقيقى قرآن مجيد نخواهد بود.

هر جا اقتضاى كلام قرآن، تصريح مطلب بوده، تصريح شده است؛ و هر كجا بيان مطلبى با اشاره لازم بوده، اشاره گرديده است. هر كجا بيان امرى به نحو عموم يا مطلق لازم بوده است، مطلب به همان نحو بيان گرديده است و ...؛ امّا اين نكات و تفاصيل را هم بايد از حديث و سنّت استفاده كرد، كه البتّه در اين مورد، استقامت اذهان و قوّت تعقّل و درك اشخاص نيز كمك كار شايانى بوده و هست.

اصلًا اين موضوع در محيط علمى، مثل آفتاب روشن است، و كسى از اهل فن نبوده كه به طور قطعى در فهم قرآن، نياز به علم حديث و سيره و تاريخ را منكر شده و ربط حديث با قرآن، و قرآن با حديث را مورد ترديد قرار داده باشد.

اگر يك نفر غير مسلمان هم بخواهد اسلام شناس شود، تنها به استناد قرآن، اسلام شناسى او تكميل نمى شود، و او هم در خلال تحصيل به اين نكته مى رسد.

و اين مطلب، با آياتى، مثل وَلَقَد يسَّرنَا القُرآنَ لِلذِّكرِ فَهَل مِّن مُدَّكر(1) منافاتى ندارد. اين آيات شريفه، اين حقيقت را بيان مى نمايد كه قرآن براى شرح اهداف كلّى و مقاصد اصولى، رسا وگويا است، و همه، حق بودن دعوت قرآن را به آسانى از آن مى فهمند.

ص: 341


1- 308. ( 1). قمر، آيه 17 ..

هر كس به سهولت، دعوت اسلام به توحيد و يكتاپرستى را از قرآن مى فهمد. همه، اهتمام قرآن به ترغيب به عدل، احسان، مكارم اخلاق، و احترام به حقوق ديگران را از آن مى فهمند. همه مى فهمند كه قرآن به شدّت، از ظلم، فحشا، فساد، فتنه انگيزى، دروغ و انواع كارهاى زشت، نكوهش كرده است.

اين را كه دعوت قرآن، الغاى تبعيضات نژادى و برابرى همه انسان ها است، همه با آسانى از آن مى فهمند. همه اين را مى فهمند كه قرآن، رسالت انبياى گذشته را تصديق كرده، و همه را در عقيده به معاد و جزاء و ثواب، دعوت نموده است.

اينها و صدها حقايق ديگر، همه به آسانى، هم از قرآن و هم از ترجمه هاى صحيح آن- به هر زبان كه باشد- استفاده مى شود.

با اين وجود، كلّ اسلام، اين مطالب نيست؛ و حقايق قرآن، منحصر به امور و اصولى كه بيان شد نبوده، و اسرار و مطالب قرآن تمام شدنى نمى باشد.

حديث و بيان و شرح شخص پيغمبر و عترت آن حضرت صلوات الله عليهم اجمعين و پيشرفت علم، همه قرآن را تفسير و شرح مى دهند.

كسانى كه بگويند: كلّ دعوت و پيام هاى قرآن، بدون شرح و تفسير حديث و سنّت، و تحقيقات علما و بيان علوم مختلف از خود قرآن استفاده مى شود، و حاجتى به حديث و سنّت نيست، قرآن را كم شمرده، و امثال اين آيه را نخوانده اند كه: ما فَرَّطْنا فِى الْكِتابِ مِنْ شَى ء(1)، و كتاب خدا را در آن اوجى كه دارد، نشناخته اند.

خداوند، فهم قرآن را براى همه افراد، آسان قرار داده است؛ امّا مراتب مضامين قرآن و استفاده اى كه اشخاص از آن مى نمايند، يكسان نيست.

آن گونه كه شخص پيغمبر اكرم صلّى الله عليه وآله يا اميرالمؤمنين على عليه السلام از قرآن درك داشته اند، يك فرد عادى و عرب زبان نمى تواند داشته باشد.

ص: 342


1- 309. ( 1). انعام، آيه 38 ..

آن كه در شنيدن آيه فَمَنْ يعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيراً يرَهُ وَ مَنْ يعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يرَه 310]، صدايش بلند مى شود كه:» حسبى حسبى «، با آن كه سوره اخلاص را مى شنود، يا مى خواند، و از آن، مطالبى توحيدى مى فهمد و درمى يابد كه به همه محتواى اين سوره دست نيافته است، با هم فرق دارند.

خلاصه، افرادى كه نياز فهم قرآن را به طور مطلق و يك جا با استفاده از حديث، منكر شوند؛ نه قرآن را شناخته اند، و نه حديث و سنّت، و نه نقش انبيا در هدايت بشر را.

هيچ گفتارى، مثل گفتار «حَسْبُنَا كِتَابُ اللهِ»(1) در طول قرون و به مرور ايام، محكوم نشده است. بنابر اين دين و اسلام، يعنى مطالب و هدايت هاى كتاب (قرآن) و سنّت (حديث)، و اكتفا به هر يك از اين دو، مساوى با ترك بخش مهمى از اصول و فروع و تعليمات دين است.

فلسفه تقليد

لزوم تقليد

324. آيا تقليد در احكام، دليل عقلى دارد يا صرف يك حكم شرعى است؟

ج. مسأله وجوب عمل به تقليد يا احتياط در صورتى كه شخص، عالم به حكم الله نباشد و جاهل باشد، مسأله اى است كه عقل به آن حكم مى كند، و هيچ عاقلى در آن ترديد نمى كند، مثلًا اگر شخص، بيمار باشد، و نتواند تشخيص دهد كه فلان غذا براى او مضرّ است يا بى ضرر، عقل او حكم مى كند كه از پزشك

ص: 343


1- 311. ( 2). امالى مفيد؛ مجلس پنجم، حديث 3 ..

بهداشت سؤال كند، يا احتياط كند و از آن غذا بپرهيزد، يا در مسايل اسلامى اگر نمى داند فلان كار يا فلان غذا حلال است يا نه، يا بايد به مجتهد- كه عالم به حلال و حرام شرع است- رجوع نمايد، يا اقلًا آن كار را ترك و آن غذا را نخورد، يا اگر نمى داند فلان كار موجب بطلان نماز يا روزه است يا نه، بايد يا به عالمان به احكام رجوع كند، يا اقلًا احتياط نموده هر يك از اين كارها را ترك نمايد.

مسأله تقليد، مسأله اى نيست كه كسى بتواند در صحت آن تشكيك كند. مع ذلك در قرآن كريم هم بر آن تأكيد و بلكه احتجاج شده است، مثل آيه شريفه:

«فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُون»(1)

و آيه نفر:

«وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِينْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيتَفَقَّهُوا فِى الدِّينِ وَ لِينْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيهِمْ لَعَلَّهُمْ يحْذَرُون»(2).

معارف دين ؛ ج 3 ؛ ص366

فلسفه نماز

خواندن نماز به زبان عربى

325. چرا بايد نماز را تنها به زبان عربى بخوانيم؟

ج. اسلام، دين جهانى است؛ به همه اقوام و ملل، به يك نظر نگاه مى كند، و اعلاميه جهانى آن إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُم 314] مى باشد؛ و نماز، يكى از بزرگ ترين شعائر اسلام است كه به صورت فرادى و جماعت و نماز عيدفطر و

ص: 344


1- 312. ( 1). انبياء، آيه 7.
2- 313. ( 2). توبه، آيه 122.

قربان و نماز جمعه، وحدت مسلمانان را نشان مى دهد.

شعارهاى نماز، اذكار و حرف هايى كه در آن بشر با خدا مى گويد، و خدا را به آن مى خواند، و عالى ترين تسبيح و تمجيد و تحميد و تهليل و تكبير را بر زبان مى آورد، همه از حيث معنا و عروج روح، انسان ساز است.

نمى توان آنچه را خصوص اهل معرفت و بينش از اين نماز به حسب مرتبه معرفت خود درك مى كنند، توصيف نمود. نماز، همين ظاهر مختصر و كوتاه نيست، بلكه عالم، و بلكه عالم ها معنا و درس و تهذيب نفس و نجات از علايق گوناگون دنيوى و حيوانى و شهوانى است، و بلكه وصول به عوالم عقلانى است.

اگر چه بيشتر و اكثريت، در هنگام اداء، به آن التفات ندارند، اما چنان نيست كه همه از بركات آن بى بهره بمانند، حتى آن چوپانى كه در بيابان پهناور هنگام نماز، وضو مى گيرد، و با خدا اين الفاظ عربى را مى گويد، نماز براى او معراج است.

الفاظ اين نماز، مخصوصاً سوره حمد و هر سوره ديگرى كه نمازگزار بخواند، عين وحى الهى است كه حتى كلام شخص پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نيست.

آن حضرت در نماز، كلام الهى را قرائت مى نمود. اذكار واجب نماز هم به معنايى حكم وحى دارد، و همه الفاظ و لغات آن، قرآنى و وحيانى است.

چنين برنامه عالى و وحدت آفرينى را نمى شود به صدها لغات، و بلكه هزارها لغات پراكنده و متفرق و از هم بيگانه و جدا قرار داد.

اصلًا با مقاصد اصليه اسلام كه نزديك شدن و بلكه متحدشدن همه اقوام و ملل است، منافات دارد، و به مرور زمان، اكتفا به معنى و ترجمه، دست خوش تصرفات و بينش هاى مختلف مى شود، و در عين حال، هيچ كدام از ترجمه ها، وحى الهى و كلام خدا نيست كه بايد مثل قرآن مجيد هميشه تا جهان، جهان است بماند، و على الدوام ميلياردها بشر در طول قرون و اعصار آن را تكرار نمايند.

ص: 345

در اين موضوع، توجيهات ديگرى هم است مثل اين كه در زبان عربى، نكات و دقايق و دستورى است كه در زبان هاى ديگر نيست، و هيچ ترجمه اى، آن معانى را به تمام و كمال واجد نمى شود؛ ولى مسأله، فراتر از اين توجيهات است، و اين وحدت نماز، در وحدت مسلمين نقش بزرگ و رمز اساسى است، و مقاصد بزرگى از آن تأمين مى شود كه با زبان هاى محلى از بين مى رود.

استفاده از مهر در نماز

326. در صحبتى كه با يكى از اهل تسنن داشتم، ايشان اشكال گرفت كه چرا شما شيعيان در نماز بر مهر سجده مى كنيد؟ او مى گفت: اين بدعتى است كه شيعيان بعد از پيامبر گذاشتند، و هيچ دستورى در اين باره نداريم. به نظر فقهاى شيعه، دليل استفاده از مهر در سجده چيست؟

ج. اولًا جاى بسى تعجّب است كه سنّى، شيعيان را متّهم به بدعت كند، در حالى كه اساس مسلك خودشان مبتنى بر بدعت است؛ جايى كه خداوند، امّت آخرين رسولش را بدون امام و سرپرست رها نكرده، و بر مردم، امام را معين و معرفى نموده، و حضرت رسول خدا در غدير خم و غير آن حضرت امير مؤمنان على عليه السلام را به فرمان خدا، امام و جانشين و وصى و خليفه خود قرارداده، و برايش از مردم بيعت گرفته، و مسير اسلام و مسلمين و صراط مستقيم را مشخّص نموده است، چگونه مخالفين سركش عصيان نمودند، و كار را به دست كسانى كه سوابق و رفتار و كردارشان گوياى اين حقيقت بود كه در توطئه ضد اسلام و مسلمين بوده و در صدد غصب اين جايگاهند، دادهند؟!

آنان كه از بدعت بسيار ضربه خوردهند، اسلام و اهل بيت رسول خدا و پيروان به حقّ ايشان اند، و آنان كه باب بدعت را در اسلام گشودند و آراء و نظريات خود را از روى افتراء به خداوند نسبت دادهند، كسانى هستند كه در مخالفت با

ص: 346

اهل بيت رسول خدا بودهند، و بدعت گزارى را در همه جاى دين خدا حتّى فروع دين آوردهند از جمله همين سجده بر زمين.

حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودهند:

«جُعِلَتْ لِى الْأَرْضُ مَسْجِداً وَ طَهُوراً»(1)

زمين را براى من، محلّ سجده و موجب طهارت به تيمّم قرار دادهند.

خود آن حضرت هم بر زمين سجده نمودهند، و به بيان روشنى كه از اهل بيت آن حضرت رسيده است، سجده بر زمين و چيزهايى كه از زمين رويد و از زمين محسوب شود، صحيح است، مانند حصير كه حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله بر آن و بر خاك سجده نمودند، و افضل از همه خاك ها، خاك و تربت حضرت سيد الشهداء حسين بن على عليه السلام است كه اهل بيت عليهم السلام از آن تربت مهر تهيه كرده و نماز برآن خواندند.

جمع بين نمازها

327. چرا شيعيان، نمازهاى ظهر و عصر، و نيز مغرب و عشا را با هم مى خوانند در حالى كه سيره رسول خدا صلى الله عليه و آله جداخواندن آنها بوده است؟

ج. درباره جمع بين نمازها در اول وقت، چون در حال حاضر و هم چنين از قديم الايام، همه علماء و مراجع بزرگوار تقليد جمع مى نمودند، و به صورت شعارى براى شيعه مى باشد مطلوب است، و اين جمع، تأسى به رسول خدا صلى الله عليه وآله مى باشد كه حضرت هم جمع، و هم جدا مى خواندند، و در روايات نيز ترغيب به جمع بين صلاتين شده است.(2)

ص: 347


1- 315. ( 1). وسائل الشيعة؛ جلد 5، باب 1، حديث 6747.
2- 316. ( 2). مى توانيد به مجامع روايى از جمله كتاب شريف كافى؛ جلد 3، باب الجمع بين الصلاتين مراجعه نماييد ..
مصافحه بعد از نماز

328. نظر حضرتعالى درباره مصافحه نمازگزاران، بعد از اتمام نماز چيست؟ آيا مى توان به خاطر افزايش محبت بين مؤمنان، آن را جايز دانست؟

ج. اصل مصافحه دو مؤمن با يكديگر در هنگام ملاقات، مستحبّ است، و روايات متعدّده در اين خصوص وارد شده است؛ و امّا در خصوص مصافحه بعد از نماز، چيزى به نظر نرسيده است. جز روايتى كه خلاصهش اين است: در شب معراج، جبرئيل اذان گفت، و حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله جلو ايستادند، و ساير انبياء عليهم السلام در حالى كه ابراهيم عليه السلام در طرف راست، و حضرت امير عليه السلام در طرف چپ آن حضرت قرار داشتند. نماز را به جماعت خواندند، و بعد از نماز، حضرت ابراهيم با رسول خدا و حضرت امير با دو دست مصافحه نمود.(1)

به هر حال، مصافحه بعد از نماز نه به عنوان خصوصيت، بلكه به عنوان استحباب اصل مصافحه خوب است، و بهتر است كه بعد از تسبيح حضرت زهراء سلام الله عليها باشد، چرا كه از جمله آداب اين تسبيح مقدس اين است كه بعد از نماز، و قبل از اين كه صورت را از قبله بگرداند، بگويد، و مصافحه نوعاً مستلزم رو از قبله برگرداندن است.

شهادت ثالثه در اذان

329. چرا شيعيان، شهادت ثالثه را به اذان اضافه نموده اند در حالى كه در اذان وحى شده به رسول الله صلى الله عليه و آله نبوده است؟

ج. شهادت بر هر عقيده حقى، مثل وجود ملائكه و صراط و ميزان و غيره در

ص: 348


1- 317. ( 1). بحارالانوار؛ جلد 18، صفحه 318، حديث 32 ..

بين اذان و اقامه، موجب بطلان آن نمى شود، و شهادت بر ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام در همه حالات مستحب است، و در بين اذان بعد از شهادتين نيز عمل به مستحب است، و جزء اذان نمى شود.

شكسته بودن نماز در سفر

330. بر طبق چه آيه و روايتى نماز مسافر بايد شكسته باشد، در حالى كه آيه سوره نساء براى زمانى بود كه سفرها داراى مشقات و زحمات زيادى بود، و اكنون سفرها بسيار راحت و بى زحمت انجام مى گيرد؟

ج. هم قرآن مجيد و هم به حكم قرآن، سنّت و سيره و گفتار و كردار پيغمبر اكرم و اهل بيت عصمت و طهارت و حضرت على و فاطمه زهرا و بقيه ائمه عليهم السلام تا حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف حجت خدا مى باشند؛ و تفسير قرآن و بيان و شرح و تفصيلات احكام را بايد از آنها فرا گرفت، و اگر دين منهاى اين هدايت باشد، به تمام معنى ناقص است.

همين آيه شريفه كه مطرح كرده ايد: فَلَيسَ عَلَيكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاة(1) اگرچه صريح است در كفايت نماز مسافر به قصر، ولى كفايت نماز مسافر به تمام از آن استفاده نمى شود، خصوصاً كه در آيه ديگر إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيهِ أَنْ يطَّوَّفَ بِهِما(2) كسى استفاده جواز ترك سعى نكرده، و اتفاق مسلمين بر وجوب سعى است. هم چنان كه در اين آيه از لا جناح استفاده عدم وجوب نمى شود. در آن آيه نيز از) فليس جناح (، استفاده جواز نماز به تمام نمى شود، و حداقل اين است كه جواز قصر و اكتفاء به آن يقينى

ص: 349


1- 318. ( 1). نساء، آيه 101.
2- 319. ( 2) بقره، آيه 158 ..

است، و جواز تمام، مورد شك، و ترك آن موافق احتياط است.

بنابر اين تعجب است كه شما از يقين، رفع يد كنيد و به شك اكتفا نماييد. علاوه بر اين، تعين قصر بر مسافر بر حسب روايات صحيحه از اهل بيت عليهم السلام ثابت است، و بر حسب ادلّه قطعيه و مسلّمه عمل به دستور اهل البيت عليهم السلام لازم و واجب است، و تقدّم بر آنها و هم چنين تأخّر از آن بزرگواران جايز نيست، و امان از ضلالت و گمراهى منحصر به تبعيت از آنها است.

در تفسير قرآن و تكاليف شرعى و دينى و هزارها فرع و مسأله فقهى و عملى كه همه مورد نياز بشر در زندگى فردى و اجتماعى و اقتصادى و عبادى و سياسى است، صلاحيت ها و شرايط علمى در حدّ تخصص در رشته هاى علوم متعدد لازم است. البته در بعض موارد و مسائل ساده گاه براى اشخاص كه در اين مراتب عاليه نيستند، نيز اظهار نظر و درك مطلب ممكن است، ولى در مجموع بايد شخص، استاد در فنون علمى باشد، مثلًا بايد در ادبيات لسان عرب سخن شناس باشد، و كلام مجمل را از مبين، و عام را از خاص، و ظاهر را از اظهر، و نصّ و مطلق را از مقيد، و منطوق را از مفهوم، و مختصر را از مفصّل، و مشترك و حقيقت و مجاز و عناوين ديگر را همه از هم باز شناسد، و نيز حجة را از لا حجة، و محكم را از متشابه جدا نمايد؛ و به علم اسباب النزول در قرآن، واقف باشد تا بتواند در اين ميدان- كه پهلوانان بزرگ علم با كمال تورّع و تحفّظ و احتياط و تقوى وارد مى شوند- اظهار نظر كند؛ البته كتاب و سنّت، يعنى قرآن و احاديث درياى بيكرانى است كه همه از آن بهره مى برند، و معرفت و بصيرت مى گيرند. عرب هاى بدوى درس نخوانده هم از آن منتفع مى شدند، و گاه يك آيه يا يك حديث، آنها را از ضلالت و گمراهى چنان نجات مى داد كه به سر منزل يقين مى رسيدند، اما موضوع تكاليف عملى و نظامات دينى بايد براى

ص: 350

شخص به تفصيل به اجتهاد يا تقليد صحيح روشن باشد، و فهم ابتدايى اشخاص كه مشرف به جوانب لازم نباشد؛ نه براى خودشان حجّت است، و نه براى ديگران؛ و عقل و فطرت، اكتفاء به اطلاعات بسيط و مختصر را كافى نمى داند، بلكه درس و مدرسه و استاد و كتاب و دانشگاه و بحث را لازم مى داند.

فلسفه روزه

فوايد اجتماعى روزه

331. آيا روزه فايده اى به حال اجتماع هم دارد؟ اين كه انسان چند ساعت از شبانه روز را چيزى نخورد و نياشامد، فايده اش براى جامعه چيست؟

ج. روزه، داراى فوايد، حكمت ها، مصالح روانى و اخلاقى، جسمى، اجتماعى، اقتصادى، بهداشتى، درمانى و حتّى سياسى است، كه به برخى از فوايد اجتماعى آن اشاره مى شود:

1. روزه، اراده اجتماع را قوى و همّت جامعه را بلند مى سازد. كسى كه توانست مدّت دوازده ساعت؛ كمتر يا بيشتر در شدّت گرما، طعام و غذا را ترك، و زحمت و رنج تشنگى را تحمّل نمايد، و از لذايذ جنسى خوددارى نمايد، مى تواند براى خاطر مصالح بزرگ اجتماعى نيز شكيبايى ورزد.

2. ديگر از فوايد اجتماعى روزه، تذكّر و ياد كردن حال طبقه محروم است. اگر روزه دار متمكّن و توانگر فقط در ماه رمضان به صبر و شكيبايى مى پردازد، و از خوردن غذاهاى لذيذ و اعمال غريزه جنسى خوددارى مى كند، فقير و محروم صابر و با ايمان، علاوه بر اجراى برنامه ماه رمضان در دوره سال، بر محروميت هايى كه دارد صبر مى كند، و از حدود شرع تجاوز نمى نمايد، و به مال كسى چشم طمع ندوخته و به اغنيا و ثروتمندان حسد نمى ورزد.

ص: 351

3. فايده ديگر روزه آن است كه روزه دار، حقيقت آزادى و حرّيت را درك مى كند و روزه او را از عبادت، شهوات، عادات و پرستش هواى نفس آزاد مى سازد، و در پيكر اجتماع، روح آزادى مى دمد و همه را به خضوع در پيشگاه آفريدگار- كه جز او كسى سزاوار پرستش نبوده و هر مخلوقى از قيد رقيت و عبوديت او بيرون نيست- رهبرى مى نمايد و از بشرپرستى و كرنش و تعظيم در برابر صاحبان قدرت هاى مادّى و ستمگران باز مى دارد.

4. يكى ديگر از فوايد اجتماعى روزه، حصول ملكه حسن خلق و عفو و گذشت و دورى از كينه توزى، تندخويى، بدزبانى، ستيزه جويى، غيبت و دشنام است؛ زيرا از جمله تعاليمى كه به طور مؤكّد به روزه دار داده شده، اين است كه مواظب چشم و زبان و گوش خويش باشد، و اگر از كسى نادانى و بى ادبى ديد يا دشنام و سخن زشتى شنيد، به او پاسخ ندهد؛ و در روايت است:

«إِذَا صُمْتَ فَلْيصُمْ سَمْعُكَ وَ بَصَرُكَ مِنَ الْحَرَامِ وَ الْقَبِيحِ وَ دَعِ الْمِرَاءَ وَ أَذَى الْخَادِمِ وَ لْيكُنْ عَلَيكَ وَقَارُ الصَّائِمِ وَ لَا تَجْعَلْ يوْمَ صَوْمِكَ كَيوْمِ فِطْرِكَ»(1)

فلسفه خمس

ادله وجوب خمس

332. با توجه به آيات قرآن كريم، و روايات اهل بيت عليهم السلام، وجوب خمس را تبيين فرماييد؟

ج. در قرآن كريم آيه خمس اين است:

وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَى ءٍ فَأَنَّ للّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبى وَ الْيتامى وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيل 321]

ص: 352


1- 320. ( 1). من لايحضره الفقيه؛ جلد 2، صفحه 107، حديث 1862.

و روايات متعددى در اين باب وارد شده است. از جمله روايتى كه توسط محمد بن عثمان عمرى نائب خاص دوم در توقيع آن حضرت نقل شده است:

«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم لَعْنَةُ اللهِ وَ الْمَلَائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ عَلَى مَنْ أَكَلَ مِنْ مَالِنَا دِرْهَماً حَرَاماً».(1)

براى اطّلاع بيشتر، به روايات ابواب مختلف خمس در وسائل الشيعة مراجعه نماييد.

سيادت منتسب از طرف مادر

333. حضرت فاطمه عليهاالسلام فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله، و حضرت امام حسن و امام حسين عليهماالسلام از فرزندان حضرت زهرا عليهاالسلام مى باشند.

سؤال اين كه، آيا انتساب فرزند نسبت به پدر و مادر مساوى است، يا بايد انتساب فرزند نسبت به مادر بيشتر باشد؟ و اگر به يك نسبت است، آيا كسانى كه از طرف مادر به اهل بيت عليهم السلام مى رسند، از سادات محسوب مى گردند؟

ج. آنچه مرقوم داشته ايد در اثبات ابوت حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله نسبت به اولاد حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها؛ اناثاً و ذكوراً، بلاواسطه و بالوسائط الكثيرة البعيدة بواسطة الابناء و البنات الى يوم القيامة و هم بنوّت آنها نسبت به حضرت رسول اعظم صلى الله عليه و آله و سلم حق است، ولى از لحاظ احكام، بعض احكام با همين ملاحظه ابوت و بنوّت تشريع شده، مثل حرمت

ص: 353


1- 322. ( 1). وسائل الشيعة؛ كتاب خمس، حديث 12671- الخرائج و الجرائح؛ جلد 3، صفحه 1118 ..

نكاح مادر يا دختر و احكام ارث كه مثلًا اگر كسى بميرد و فرزندى غير از دختر مع الوسائط- كه همه هم دختر باشند- از او باقى نمانده باشد، وارث او آن دختر است، و او از اولاد جدّ بزرگ و بزرگتر خود مى باشد و او را دختر او مى گويند؛ اما در احكامى كه در آنها، حكمت هاى خاص ملاحظه شده، و معيار آن شرايط خاص است، حكم خدا على السواء نيست، مثلًا بر منتسب به رسول اكرم صلى الله عليه و آله يا يكى از سادات از طريق مادر، گرفتن زكات، اگر فقير باشد حلال و جايز است، ولى بر منتسب از طريق پدر جايز نيست، و عكس آن در سهم سادات است، چنان كه در مقدار سهم دختر و پسر اگر چه هر دو بلاواسطه باشند، فرق مى كند. اين احكام، حكمت هاى خود را دارد، و در اثر تشريع است؛ و آن احكام، مربوط به دائره تكوين است.

به هر حال هر منتسب به حضرت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله داراى شرافت و مشمول افتخار «كُلُ حَسَبٍ وَ نَسَبٍ مُنْقَطِعٌ يوْمَ الْقِيامَةِ مَا خَلَا حَسَبِى وَ نَسَبِى»(1) مى باشد، و خود نيز بايد قداست اين انتساب شريف را با تعهد دينى و اسلامى حفظ نمايد.

فلسفه ادعيه

عربى بودن زبان ادعيه

334. چرا ما بايد راز و نيازهاى خود را به زبان عربى و دعاهاى تكرارى كه صحبت هاى شخصى با خداوند است، مانند دعاى كميل كه كلام امام على با خداوند است انجام دهيم؟

ص: 354


1- 323. ( 1). بحار الانوار؛ جلد 42، باب 120، حديث 29 ..

ج. در الفاظ عربى، نكات ادبى و خاصى وجود دارد كه به فارسى ادا نمى شود و اگر هم ادا شود، همه نمى توانند. علاوه بر اينكه اين الفاظ آنچه كه قرآن است وحى الهى است و نكات و جهاتى كه در آن منظور است در چنان حد كمالى است كه بشر نمى تواند- كما هو حقه- آن را به لغت ديگر و بلكه به لغت عربى و لفظ ديگر ادا كند.

اذكار هم، همه مأثور و از اهل بيت وحى عليهم السلام رسيده است. مضافاً بر اين كه تعهد بر خصوص اين الفاظ، موجب اتحاد شكل و حفظ اساس مى شود و ترجمه آن به زبان هاى مختلف به مرور زمان خصوص كه هر كس خودش ترجمه را بگويد موجب اختلاف در اصل مضمون مى شود و معايب زياد دارد و خلاصه براى حفظ اين جهت و رفع اين معايب، بايد قرائت و اذكار واجب به عربى باشد و ظاهراً در اين گونه دعاها با توجّه به معرفت و كمال آن بزرگواران و نيز احاطه اى كه بر نفوس انسان ها و تمايلات و هواها و جهالت ها و ضلالت ها و بى خبرى ها و غفلت هاى آنها دارند و عاقبت امور را هم مى دانند. از لسان آنها در صورت توجّهشان به موقعيت خود سخن مى گويند و گويا به زبان حال مى فرمايند: اى انسان تو در چنين وضعى قرار گرفته اى و بايد حالتت چنين باشد و مشاهده مى كنيم گاهى كسى در خطر عظيمى قرار گرفته و چون بى خبر و غافل است بى تفاوت عمل مى كند و در اين حال شخص عاقل و دلسوزى كه خطر را احساس مى كند، به حال او گريه مى كند.

در روايات هم مؤيداتى بر اين امر وجود دارد كه مجال ذكرش نيست. در هر صورت دعا به هر زبانى كه باشد مطلوب است و ثواب دارد؛ به عربى، به فارسى، به هندى، به هر زبانى خدا را بخوانى، خدا اجابت مى كند؛ فقط فرق اين است كه دعاهائى از پيغمبر و اهل بيت عليهم السلام رسيده كه مشتمل بر مضامين و معارفى

ص: 355

است كه ديگران- اگرچه به عربى دعا كنند- آن مضامين عاليةالمعانى معرفت بخش را ندارند.

فلسفه ازدواج و طلاق

تفاوت در برخى احكام زن و مرد

336. اگر چه پس از اسلام، زن مقامى والا به دست آورد، و اسلام به او حيثيت داد، ولى از جهاتى، مقام او را پست و كم ارزش شمرد.

مى گويند احاديثى هست كه زن را ناقص العقل، بى وفا و عامل فساد معرفى كرده اند. در فقه هم، شهادت دو زن در برابر يك مرد اعتبار دارد. اينها همه نشانه آن است كه اسلام، وجود مرد را بر زن برترى داده است، و الّا چه توجيهى براى اين همه تحقير زن است؟

ج. در پاسخ به اين سؤال بايد به دو نكته توجه داشت:

1. تفاوت هاى مختلفى در مواضع مردان و زنان، يا زن و شوهر وجود دارد كه نفس جنسيت هر يك، مقتضى آن اختلاف است، و اقتضاء تكوين اين دو جنس است كه حتى در حيوانات هم كم و بيش بين نر و ماده وجود دارد، و مثل اين است كه با هم تفاهم و توافق دارند؛ و در عالم تشريع و تأمين حقوق و نظام والاى انسانى نيز همين فرق ها با ملاحظه اين جهات تكوينى است كه نه از آن چيزى مى كاهد و نه بر اين چيزى مى افزايد، حتى مثل

الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاء(1)

ص: 356


1- 324. ( 1). نساء، آيه 34 ..

كه مربوط به زندگى عائلى و اداره خانواده است، مديريت به مرد واگذار شده است كه اگرچه مرد در اداره، صاحب اختيار است، اما تبعات و مسئوليت هاى سنگينى به او تحميل شده كه در واقع، مديريت نيست، بلكه مسئوليت است؛ و اين نظم و ترتيب در بين زن و شوهر مسلمان به طور خشك و رو در رويى با هم سامان نمى يابد، و مانند رابطه ادارى يا تجارى دو نفر نيست، بلكه رابطه اى زنده و تعاملى عاطفى است.

بر اساس هدايت هاى وحيانى و قرآنى، مثل

وَ جَعَلَ بَينَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً(1) يا

هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَ 326] بهترين و لذّت بخش ترين روابط بين دو همسر برقرار مى شود كه هر دو با هم، يك واحد مشترك المنافع مى شوند؛ نه اين، خود را از او جدا مى بيند و نه او. زندگى عائله و مديريت مرد تا آنجا حسّاس مى شود كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«الْمُؤْمِنُ يأْكُلُ بِشَهْوَةِ أَهْلِهِ وَ الْمُنَافِقُ يأْكُلُ أَهْلُهُ بِشَهْوَتِهِ»(2)

اين دو همسر، در اسلام در هم فانى هستند و مصداق اين شعر مى شوند كه:

ترسم اى فصّاد چون فصدم كنى نيشتر ناگاه بر ل-- يلى زن-- ى

من كى ام ليلى و ليلى كيست؟ من م---- ا يكى روحيم اندر دو بدن

ص: 357


1- 325. ( 1). روم، آيه 21.
2- 327. ( 3). كافى، جلد 4، بَابُ كِفَايةِ الْعِيالِ وَ التَّوَسُّعِ عَلَيهِمْ، حديث 6 ..

اگر بخواهم از اين زندگانى، مثالى بگويم، نزديكتر از پدر و مادر خودم مثالى ندارم. اگر فرصت بود و شرح روابط اين دو همسر و فضيلت هاى بالايى را كه در همسرى و اشتراك منافع و در هم فانى شدن آنها را و روبروشدنشان را با مشكلات و دشوارى ها و قداست بين آنها مى نوشتم، همه درس بود و عرض مكتب.

هيچ وقت در دل، آنها گله اى از يكديگر نداشتند؛ يك واحد كامل بودند. پدرم مجتهد و فقيه عاليقدر، و مادرم فاضله عارفه اهل قرآن و حديث و دعا، و در نظر همه اقوام و خويشان با مهابت و احترام خاص بود.

معاش اقتصادى آنها بسيار مختصر و در حداقل بود كه نمى خواهم بيشتر از اين بنويسم كه شايد حمل بر خودستايى شود.

مقصدم اين است كه در مكتب دين، زن هيچ حقارتى ندارد، و در مواردى، حرمتش بيشتر، و حتى بر مرد هم حفظ آن واجب مى شود، اگرچه به خطر انداختن جان خود باشد.

مردى كه در راه حفظ كيان همسر خود كشته شود، شهيد محسوب مى شود، و رعايت رضايت و خواست مادر نسبت به پدر اولى و مقدم است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اولويت آن را تا سه درجه مقدّم فرموده است.

2. راجع به روايات، اولًا بايد سند هر روايت به دقت شناسايى شود كه از چه صنفى از روايات است؛ مرسل است يا ضعيف السند، و يا سند معتبر دارد، و ثانياً متن و مضمون با مبانى اصيل قرآنى و روايى موافقت دارد يا با آن اصول سازگار نيست.

قرآن مجيد، مرد و زن را به دو قسم تقسيم، و دركنار هم قرار داده است؛ يك تقسيم مرد و زن مسلمان مؤمن متعهد صابر حافظ شرافت و ساير صفات فاضله، و بر يك لفظ مؤمنين و مؤمنات- كه در قرآن در تعريف آنها، آن صفات ارزشى

ص: 358

را بيان مى كند:

انَّ الْمُسْلِمينَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْقانِتينَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصَّادِقينَ وَ الصَّادِقاتِ وَ الصَّابِرينَ وَ الصَّابِراتِ وَ الْخاشِعينَ وَ الْخاشِعاتِ وَ الْمُتَصَدِّقينَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ وَ الصَّائِمينَ وَ الصَّائِماتِ وَ الْحافِظينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ وَ الذَّاكِرينَ اللّهَ كَثيراً وَ الذَّاكِراتِ أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظيماً(1) در همه اين صفات ده گانه با اين كه اگر به همان مؤمنين اكتفا مى شد، به قاعده اشتراك زن ها را شامل مى گرديد، ولى قرآن مجيد در اين آيه، عنايت به ذكر بانوان و تصريح به هم رديف بودن آنها دارد.

حال، اگر خبرى باشد كه به ظاهر، اين معانى در آن حفظ نشده باشد، يا خبر ضعيف است، و يا در فهم مضمون و برداشت مقصود از آن اشتباه شده است.

و مطلبى كه بايد در اين روايات در نظر گرفت اين است كه مخاطب در اين روايات و حتى سخنان حكما و ادباء و شعراء، هر كجا كه مذمتى از زن ها شده باشد، مخاطب همه نيستند.

اين گونه روايات، مخاطب خود را دارند. مخاطب آنها مثل حضرت مريم و حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام و هزارها و ميليون ها زن هاى عاليقدر نيستند.

مخاطب اميرالمؤمنين عليه السلام، مثل ام سلمه همسر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، آن زن كم نظير و عاقل و با معرفت نيست. مخاطب حضرت، همان زنى است كه جنگ جمل و آن فتنه بزرگ را در اسلام- كه تا امروز هم مسلمانان در آتش آن مى سوزند- برپا نمود.

ص: 359


1- 328. ( 1). احزاب، آيه 35 ..

مخاطبِ حضرت رسول صلى الله عليه و آله، همان قشر و صنفى هستند كه مستقيماً مورد اين هشدارها قرار مى گيرند؛ زن هاى آنچنانى، زن هاى خودفروشه، زن هاى خواننده و نوازنده. زن هايى كه در دنياى امروز متأسفانه بسيار زياد هستند.

زن هايى كه به همسرها خيانت مى كنند، زن هايى كه از اختلاط با مرد بيگانه نمى پرهيزند، و ... زن هايى كه در كتاب هاى روايى ما از آنها در آخر الزمان خبر داده شده است:

«نِسْوَةٌ كَاشِفَاتٌ عَارِياتٌ مُتَبَرِّجَاتٌ مِنَ الدِّينِ دَاخِلَاتٌ فِى الْفِتَنِ مَائِلَاتٌ إِلَى الشَّهَوَاتِ مُسْرِعَاتٌ إِلَى اللَّذَّاتِ مُسْتَحِلَّاتٌ لِلْمُحَرَّمَاتِ»(1)،

و بالاخره مخاطب اين روايات، همان زن هايى هستند كه مردها را نيز در فتنه هاى فساد اخلاق و رذائل جنسى وارد مى كنند، و امروز در غرب، طورى رايج شده كه اين قبايح را مدح مى كنند، و ترك آن را قبيح مى دانند، و متأسفانه در كشورهاى اسلامى هم كم و بيش به تدريج اين برنامه ها؛ در سينماها و تلويزيون ها شايع شده است. مخاطب اين روايات، اين زن ها مى باشند.

در پايان، پرسشى كه اينجانب از شما دارم اين است كه چرا مثل آن مؤمنى سخن نمى گوييد كه مى گفت اگر شما (امام) بفرماييد اين سيب كه در دست من است، نصفش حلال و نصفش حرام است، همان را حلال، و حرام مى دانم؟

من بنده ناقابل هم عرض مى كنم كه اگر خدا تمام وجود زن را امتياز بر مرد قرار داده بود، من گله اى نمى كردم و به حكم خدا تسليم بودم.

خواندن صيغه جهت محرميت

337. با توجه به اين كه اصل در ازدواج، رضايت طرفين

ص: 360


1- 329. ( 1). من لا يحضره الفقيه؛ جلد 3، حديث 4374 ..

است، صيغه محرميت- كه يك سرى الفاظ است- چه تأثيرى در محرم شدن دو نامحرم به هم دارد؟

ج. پاسخ اين سؤال، محتاج به مقدارى توضيح در اصول دين است كه مختصراً به آن اشاره مى شود: بعد از يقين به وجود خداى قادر و عليم و حكيم، و يقين به بعثت پيغمبران و خصوص پيغمبر اسلام، و جانشينى ائمه هدى صلوات الله عليهم اجمعين كه همه اين امور، در كتب مربوطه با دليل و برهان ثابت شده است، و از جمله عصمت پيغمبر و امام، در مورد سؤال مذكوره بايد گفت كه ما مى دانيم حتماً فلسفه دارد، هر چند ما ندانيم، و براى اتمام حجّت، همين اندازه كافى است.

مسأله، مربوط به نظام ازدواج و همسرى است كه مثل ساير روابط بين اشخاص، مانند خريد و فروش و انواع معاملات، محتاج به نظام است، كه بر اساس آن، طرفين متعهد به حفظ روابط و مقاصدى كه از اين امور منظور است باشند. رضايت طرفين به مبادله مال فروشنده با مال مشترى، بايد ظاهر باشد كه هيچ يك نتوانند آن را انكار نمايند، و رضايت داشتن و نداشتن، امرى باطنى است، و اثبات آن براى ديگرى محتاج به دليل است.

ظاهرتر از صيغه، براى بيان خريد و فروش، و زوجيت و همسرى چيزى نيست. اگر اين اظهار رضايت، به لفظ در نيايد، قطع نظر از شرع، عرف نيز تحقق بيع يا ازدواج را معتبر نمى داند؛ لذا شارع بر اين اساس، نظامى خاص تعيين فرموده است.

ازدواج موقت

339. حكمت و دليل تشريع ازدواج موقت در اسلام چيست؟

ج. در پاسخ به سؤال جنابعالى، اشعار مى دارد كه دين مقدس اسلام، خاتم اديان و كامل ترين و جامع ترين برنامه سعادت بشر است، كه مصالح كارهاى

ص: 361

خوب و معايب و مفاسد كارهاى بد و زشت در تعاليم اين دين مبين ملاحظه شده است.

اسلام، در مسأله ازدواج، اهميت غريزه جنسى و قوّت و حدّت آن را در نظر داشته، و اشباع آن را تحت ضابطه لازم دانسته است، و لذا اگر از زنا و لواط، با آن شدت نهى و منع فرموده، و مجازات سخت دنيوى و اخروى براى آن مقرر كرده است، اصل استفاده از غريزه جنسى و كام گيرى زن و مرد را از يكديگر ممنوع نكرده، و در چهارچوب نظامات صحيح حتى به آن تشويق و ترغيب نموده تا حدّى كه فرموده اند:

«مَنْ تَزَوَّجَ فَقَدْ أَحْرَزَ نِصْفَ دِينِه»(1)،

كه از اين گونه بيانات معلوم مى شود كه اشباع غريزه جنسى از نظر اسلام تا چه حدّى لازم وضرورى است.

در نكاح موقت، كه به نظر مى رسد بايد در يك جامعهى كه زنا و ارتباط غير شرعى و غير قانونى زن و مرد، و روابط خلاف عفت بين آنها ممنوع است، حتماً مجاز و قانونى باشد، تمام اين موضوع ملاحظه شده است.

ازدواج موقت، آثار مهم و عمده نكاح دائم را دارا است، و وجهى براى اين كه ممنوع باشد به نظر نمى رسد، و منع آن در آثار سوء، مثل منع ازدواج دائم است، و مواردى كه براى مقاصد عقلى و عرفى، طرفين مى خواهند به طور موقت ازدواج نمايند، متعدد است، و نبايد جامعه از اين فوايد مشروع محروم شود.

اگر اشخاصى باشند كه صرفاً براى ارضاء غريزه جنسى، ازدواج دائم يا موقت مى نمايند، چرا نبايد تحت اين مقرّرات شرعى مجاز باشند؟ اگر دو نفر در شرايطى هستند كه غريزه جنسى، آنها را در فشار گذاشته و نمى توانند ازدواج دائم نمايند، چرا نتوانند و چرا براى اين كه از زنا و ارتباط غير مشروع آنها

ص: 362


1- 330. ( 1). بحار الانوار؛ جلد 100، باب 1، حديث 14 ..

جلوگيرى شود، نبايد حق ازدواج موقت رسمى و قانونى داشته باشند؟

لازم به تذكّر است كه در اينجا ما نمى خواهيم كسى را دعوت به ازدواج موقت كنيم، بلكه غرض اين است كه اين ازدواج با توجه به فوايد بسيارى كه دارد، و ضرورت هايى كه براى اشخاص پيش مى آيد يا محروم بودن بسيارى از ازدواج دائم، بايد مجاز باشد، و نمى توان به عنوان اين كه بعضى به وسيله آن در اعمال غريزه جنسى ممكن است افراط نمايند، مجازبودن آن را زير سؤال قرار داد، و يا اشخاص را از اعمال غرايزشان به طور قانونى و تحت نظام صحيح ممنوع كرد.

تعدد زوجات

340. فلسفه اين كه مرد مى تواند چند زن داشته باشد، اما يك زن نمى تواند چند همسر داشته باشد، چيست؟ آيا اين تبعيض در احكام نيست؟

ج. از نظر يك مسلمان- كه جهان بينى الهى دارد، و به خداوند قادر عالم حكيم، ايمان دارد- جواب اين پرسش ها واضح است.

برنامه هاى قوانين الهى و تشريعى، مانند برنامه ها و نظامات جهان آفرينش و عالم تكوين؛ از جماد و نبات و انسان و حيوان و آسمان و زمين و كهكشان ها و آفتاب و ماه و منظومه ها و ميلياردها مجموعه هاى عالم خلقت با اسرار و نظامات و ارتباطاتى كه بين كوچك ترين آنها از ذرات اتمى و كوچك تر و بزرگ ترينشان كه بسيارى از آنها هزار برابر زمين و منظومه ما مى باشند، و از برگ يك درخت و يك جنبنده، همه و همه، تحت تقدير الهى و نظم محير العقول او مى باشند، و كسى را نمى رسد كه به چند و چون آنها اعتراض كند، يعنى اگر عقل همه افراد بشر را به يك نفر بدهند، نخواهد توانست بخش كوچكى را به تمام جوانب درك كند، و در چگونگى آنها حرفى بزند.

ص: 363

عالم تشريع و احكام الهى نيز تحت همين جريان است، و خدايى كه بشر را آفريده و در او اين نظامات بسيار پيچيده را- كه عقول نادره بشرى را مسخر ساخته- قرار داد، براى عرصه اختيارى كه به او داده، اين احكام را به وسيله انبيا و پيامبران فرستاده است، و شخص مؤمن به خدا، عمل به اين احكام را وسيله سعادت خود مى داند، و همان طور كه نمى گويد: چرا ميوه گياه كوچكى، مثل هندوانه و خربزه، بزرگ است، و ميوه درخت تنومند بزرگى، مانند توت و گردو كوچك است، در عالم تشريع و احكام نيز حرفى ندارد، و تسليم است.

غرض اين كه از نظر مسلمان و موحد و معتقد به اين كه جهان را خالقى خدا نام است، جواب اين پرسش ها روشن است.

اما به يك ملحد و كسى كه جهان بينى مادى دارد، و غير از عالم ماده و ظاهر و محسوسات به چيزى عقيده مند نيست، و عالم را بى شعور و بى ادراك دانسته، و همه اين علائم درك و شعور و اراده را منكر باشد، جواب مى گوييم كه اين برنامه ها و تفاوت هاى ظاهرى بين زن و مرد و جنس ماده و نر، نيز موافق با سير همان لاشعورى و لا مدركى است كه تو تصور مى كنى؛ اينها به حفظ وضع ظاهرى جهان مربوط است و حافظ وقوع اختلال است.

اما جواب از اين كه «چرا مرد مى تواند چهار زن دائم داشته باشد؟» اين است كه:

اگر يك مرد با هزار زن و بيشتر رابطه جنسى داشته باشد، محصول اين رابطه، هزار انسان مى باشد، و اگر هزار مرد و بيشتر با يك زن ارتباط جنسى داشته باشند، محصولش يك فرزند بيشتر نمى باشد.

به علاوه اگر كسى بخواهد با اين زبان معترض حرفى بزند- كه آن را هم نبايد بگويد- آن است كه چرا رابطه دائمى به چهار زن محدود شده و تا چهار صد و بيشتر از او نيست؟

ص: 364

اين موضوعات را با سير عالم طبيعت، بايد در نظر گرفت. مسأله جنس نر و ماده در عالم نباتات هم هست، و در آنجا نيز چنين است كه جنس نر مى تواند در بيشتر از يك جنس ماده، مؤثر و فراگير باشد، ولى جنس ماده نمى تواند.

اين تفاوت هاى تشريعى، بيشتر از مسأله تكثير نسل، مسأله عدم اختلاط انساب، مسأله به هم پيوستگى زن و مرد و مصالح، ريشه مى گيرد.

از سوى ديگر، چرا نظر بلند و عالى و متعالى اسلام را به زن فراموش كرده، و به اين مسائل مهم، صرفاً از جنبه شهوانى و اعمال غريزه جنسى مى نگريد؟ اسلام، زن را در مقامات متعالى و سير معنوى و رشد عقلانى هم طراز مرد قرار داد، و با اعلان:

إِنَّ الْمُسْلِمينَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْقانِتينَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصَّادِقينَ وَ الصَّادِقاتِ وَ الصَّابِرينَ وَ الصَّابِراتِ وَ الْخاشِعينَ وَ الْخاشِعاتِ وَ الْمُتَصَدِّقينَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ وَ الصَّائِمينَ وَ الصَّائِماتِ وَ الْحافِظينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ وَ الذَّاكِرينَ اللّهَ كَثيراً وَ الذَّاكِراتِ أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظيماً(1) همه را، اعم از زن و مرد در اين جايگاه رفيع قرار مى دهد؛ در حالى كه بسيارى از مجموعه بشرى، زن را از نوع انسان نمى شناخت، و يا جايگاهى بين حيوان و انسان براى او قائل بود، و يا وجود دختر را ننگ و عار مى دانست، و دختران را زنده به گور مى كردند.

معروف است كه يك فيلسوف كه نمى توانست- و البته هم نبايد بتواند- سراسر عالم خلقت را درك كند، مدت هايى طولانى فكر مى كرد كه اگر به جاى خدا

ص: 365


1- 331. ( 1). احزاب، آيه 35 ..

مى خواست عالمى بيافريند، چگونه مى آفريد؟ او پس از سال ها تفكر- كه اگر به ميليون ها سال هم مى رسيد همين نتيجه را داشت- به اين نتيجه رسيد كه من هم اگر مى خواستم و مى توانستم عالمى خلق كنم، به همين نظم و نظام خلق مى كردم.

عالم احكام الهى كه مربوط به روح و جسم و ظاهر و باطن و فرد و اجتماع و حيات و موت و اعمال غرايز و تفكيك و توزيع نعمت ها و مسايل بسيار ديگر است، نيز همين گونه مى باشد. اگر كسى كه عقلش اجلّ عقول باشد، و همه عقل ها را در سر او گذاشته باشند تفكر كند، باز هم به بهتر و كافى و كامل تر از اين احكام نمى رسد.

اين كه سؤال كننده، گوشه بسيار كوچكى از احكام را گرفته، و روى تفاوت هايى كه به ظاهر در آن است سؤالى طرح كند، مثل كسى است كه يك بخش از اندام و اعضاى انسان را مطالعه كند، و بخواهد بدون اين كه ارتباط آن با همه اعضا را ببيند، نظرى بدهد.

به هر حال، حيف است كه انسان قدر خود را نداند، و با كمى اطلاع و علم در اطراف اين مطالب حرف بزند. در خاتمه، از خداوند متعال، براى پرسش كننده محترم و خودم، هدايت و افزايش آگاهى و درك و معرفت، مسألت مى نمايم.

ازدواج مجدد مردان

341. چرا يك مرد براى ازدواج مجدد نيازى به اجازه زن اول ندارد؟ زنى كه تمام جوانى اش را براى يك مرد مى گذارد، چرا بايد تحت اين ظلم قرار بگيرد كه شوهرش بدون اجازه او زن بگيرد؟

ج. مسأله اى كه شما طرح كرده ايد، از مسائل مهم در روابط همسربودن و همسرشدن است كه بر حسب فرهنگ هاى مختلف، نگاه به آن تفاوت دارد.

در اصل، بين تمام حيوانات، اختصاص مؤنث به مذكر، و مطلق بودن مذكر، يك

ص: 366

قاعده طبيعى است.

زن از جهت توليد، بيشتر از رابطه با يك مرد توليد ندارد، ولى مرد، از اين جهت به عدد زنانى كه با آنها ارتباط جنسى دارد، توليد دارد.

اين غريزه و ارتباط بايد مثل ساير امور، نظم و انضباط خاص خود را داشته باشد. در مجامع غربى همين است كه مى خوانيد و مى شنويد؛ نظم و ترتيب و قداست در بين نيست، و مرد با زن هاى ديگر، و حتى زن هاى همسردار در ارتباط جنسى آزاد است كه بر حسب روزنامه ها در طبقات به اصطلاح بالاى جامعه آنها مرسوم است به اسم عنوان يك همسرى است، ولى به رسم و عمل همه همسرى و حيوان پرورى است. اسلام، پس از دوران هاى بدرفتارى با زن در اقوام و ملل مختلف، ظهور كرد، و آن جاهليت هاى ستم كيشانه را- كه تا حد زنده به گوركردن دختران رسيده بود-، محو و دورى جديد و الهى را عنوان كرد:

اولًا زنان را در ارزش هاى انسانى به حكم آيه 35 سوره احزاب با مرد هم قطار قرار داد كه در اين ارزش ها، بسا زن ها كه از بسيارى از مردها هم پيشى گرفتند.

در نظام عائله هم براى زن ها كه قبلًا حقوقى نداشتند، و رسم هاى بسيار زشت در آنها معمول بود كه زن بسا نه فقط حق مالكيت نداشت، بلكه ملك ديگران بود، حقوق عالى و انسانى مقرر فرمود، و نظام همسرى را بر اساس آيه وَ جَعَلَ بَينَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً(1) يا آيه هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَ 333] بهترين و با قداست و لذت قرار داد، و مسأله روابط جنسى مرد را با زن ها حتى زن هاى شوهردار كه حدى نداشت محدود به روابط شرعى و قانونى و رعايت تمام حقوق فرمود، و مسأله جواز ازدواج شرعى مرد با بيش از يك زن را تحت ضوابط و حفظ حقوق زن اول قرار داد، و با اين كار، از مفاسد زيادى پيشگيرى نمود.

ص: 367


1- 332. ( 1). روم، آيه 21.

در عين حال، سنت رايج بين مسلمانان تك همسرى است، ولى اگر اين اجازه نباشد، قانون ناقص مى گردد، و جواب گوى بعض موارد استثنايى نمى شود، و منتهى به اعمال خلاف عفت و منافى شرف مى گردد.

خلاصه، از نظر عقل و وضع زن و مرد اگر ملاحظه شود، بهترين قوانين و انضباطات بين زن و مرد مقرر شده است. بايد اين مباحث را با دقت و در راستاى هدايت عقلانى و علم الاجتماع و توجه به غرايز همه مطالعه نمود تا معلوم شود دستورات شرع همه بر اساس حكمت و تأمين آسايش انسان ها است، و ملاك برترى زن و مرد فقط تقوى و پرهيزكارى است.

حق مرد در طلاق

342. آيا در دين اسلام زن حق طلاق دارد؟ اگر نه، چرا خداوند اختيار طلاق را فقط به دست مرد داده است و زن را از اين حق محروم نموده است؟

ج. نكاح و ازدواج، اعتبار رابطه خاص بين زن و مرد است كه در نوع، چنان مستحكم و پايدار است كه طرفين در تمام عمر به آن وفادار و با هم و به هم پيوسته مى شوند، و فصل اين ارتباط در ذهن آنها نيست، و اگر چه در طبع اين رابطه و اعتبار آن، اختيار فصل رابطه براى مرد قرار داده شده است و اعتبارى جديد در اسلام نيست، اما در اسلام، قداستى براى آن عنوان شده كه در نوع و اكثر قريب به اتفاق، اين رابطه بين آنها منفصل نمى شود؛ و حاصل اين كه اختيار طلاق با مرد، شرط و حق براى او بر زن نيست. اعتبار عرفى آن، اين اختيار است، و در اسلام نيز آن امضاء و ابقا شده است، و حاصل اين كه اين يك اعتبار عقلايى است كه مختار بودن زن در آن، معرض معايب و مفاسد و تزلزل بنياد خانواده است. از آن جمله اين است كه اگر در مورد زن اين حكم باشد، زن

ص: 368

هميشه معرض طمع ديگران مى شود، مثل زنى كه همسر نداشته باشد روى آن حرف و حساب است؛ به عكس بدون اين حق براى وى، زن از اين كه مزاوجت با او مطرح باشد مصونيت دارد، و اين موضوعى است كه حتماً بايد در اين رابطه محفوظ باشد؛ لذا از قديم و اعصار گذشته، محترم و برقرار مانده است.

مع ذلك براى اين كه مبادا مردى از اين حكم سوء استفاده نمايد، جنبه هاى تأمينى دقيق در احكام اسلام براى حفظ مصالح زن مقرر شده است كه تا الزام مرد بر طلاق و با امتناع او، طلاق به وسيله حاكم شرع پيش بينى شده است، و عادلانه ترين احكام و عقلايى ترين نظامات در اين رابطه بين طرفين مقرر شده است.

حرمت هم جنس گرايى

343. طبق آمارهاى جهانى حدود 7 تا 10 درصد مردم كل دنيا هم جنس گرا هستند، و بر اساس تحقيقات، هم جنس گرايى يك انتخاب نيست، بلكه بسيارى از افراد به طور طبيعى و غريزى اين مسأله را دارا هستند. با اين تفصيل، چرا اسلام اين عمل را حرام كرده است؟

ج. در جواب شما به دو نكته اشعار مى دارد:

اولًا در تحريم اين كار، مصالح مهم و دفع مفاسدى بزرگ ملاحظه شده كه براى اين كه عده اى بخواهند غريزه جنسى را با آن اشباع نمايند يا به فرض راه آن ها منحصر باشد، نمى توان از آن مصالح كلى صرف نظر نمود.

ثانياً هم جنس گرايى اگر در حد اين آمارى كه نوشته ايد باشد، چنان نيست كه در حد يك بيمارى غير قابل علاج باشد.

بسيارى از همين هم جنس گراها با جنس مخالف هم آميزش دارند، يعنى هم جنس گراى مطلق شايد نباشد، و اگر باشد، بسيار نادر است.

ص: 369

بالطبع، هم انسان و هم حيوان به جنس مخالف مايل است. اين عنوان هم جنس گرايى، نتيجه تمدن جديد و آزادى كاذبى است كه تبليغ شده و بشريت را ساقط نموده است.

بسيارى از عادات نيك ديگر نيز بر اساس همين گرايش پايمال شده است، و بسا كسانى باشند كه حيوان گرا باشند، و به آميزش مثلًا با بوزينه يا سگ بيشتر اظهار ميل نمايند تا به انسان.

غرض اين است كه اين گرايش را فرهنگ و بى تعهدى به اخلاق و جامعه به اصطلاح مدنى به وجود آورده است، و مسأله هم جنس گرايى در حدّ اضطرار نيست، و غريزه جنسى اگر هدايت نشود، به هر طرف ميل مى كند، و از محارم خود و حيوانات هم استفاده مى كند، و وقتى از هر طريق آزاد باشد، اين ميل اظهار مى شود.

شرايع انبيا و هدايت هاى آسمانى، انسان را چنان تربيت مى نمايد كه بر خود مسلط شود، و بتواند خود را بدون دشوارى كنترل كند.

در عصر حاضر گرايش هايى براى بشر در اثر ترك اخلاق و نداشتن عقيده و ايمان و قبول نداشتن حسن و قبح عقلى و فطرى جلو آمده كه بيشتر امتيازات انسان را بر حيوان زير سؤال برده است.

نمونه هاى بسيار آن در جوان ها، در موضع گيرى ها، در تكثير جنايات و خيانت ها و لغو نظام عائله و مفاسد ديگر، نمايان است، و انسان در عين حال كه در صنعت و تكنيك پيشرفته و پيش مى رود، در انسانيت رو به انحطاط كامل است.

به هر حال، حرمت اين عمل شنيع در مكتب انبيا و پيامبران خدا از جمله اسلام بسيار مؤكد است، تا حدى كه اگر كسى آن را انكار كند از مسلمانى خارج مى شود، و در كتاب هايى كه بيش از هزارسال پيش از اين تأليف شده، رواياتى از

ص: 370

ائمه عليهم السلام داريم كه در آنها از ظهور همين بدعت هم جنس گرايى و شيوع آن خبر داده اند.

فلسفه ديه

نصف بودن ديه زن

344. با تحقيقات و مطالعاتى كه داشتم متوجه شدم كه در هيچ آيه و روايتى بحثى در مورد نصف بودن ديه زن نشده است. بعضى از فقها هم كه قايل به اين حكم هستند، دليلشان، نان آوربودن مرد براى زن است كه اين علت هم با اشتغال زنان از بين رفته است. پس اين حكم چه توجيهى دارد با اين كه اكثريت، آن را خلاف عدل مى دانند؟

ج. شما براى تحقيقات خود به كدام منبع فقهى و كتب استدلالى مراجعه كردهيد و به اين نتيجه رسيدهيد. آيا واقعاً تحقيق كردهيد؟ خوب بود منابع تحقيق خود را بيان مى كرديد، و اين طور بر خلاف واقع سخن نمى گفتيد، چون بر حسب روايات و فتاواى فقهاى بزرگ، هيچ اشكال و شبههى در حكم مذكور نيست، و بلكه مسأله، اجماعى بين علماء شيعه و سنّى است، و در اين حكم، تفاوتى بين صغير و كبير و عاقل و مجنون و سالم الاعضاء و غير سالم و مورد عمد و شبه عمد و خطا نيست، و همين طور در جراحات، ديه زن، نصف ديه مرد است. بلى، اگر ديه جراحت كمتر از ثلث ديه مرد باشد، در اين مورد ديه مرد و زن برابر است؛ و امّا روايات در اين حكم بسيار است. از جمله در وسائل الشيعة جلد 19 در ابواب ديه نفس، باب پنجم، 4 روايت، و در صفحه 59 تا 63 كتاب مذكور، باب حكم الرّجل يقتل المرأة و المرأة تقتل الرّجل، حدود 15

ص: 371

روايت، آمده است.

با اين حال شما مى گوييد در هيچ روايتى صحبت در اين مورد نيست. بسيار جاى تعجّب و تأسّف است كه بى تحقيق چنين ادّعايى كرده ايد.

ديگر اين كه كدامند اين اكثريتى كه مى گويند اين قانون بر خلاف عدل است؟ آيا منظور كسانى هستند كه اصل اسلام را قبول ندارند؟ اگر اين باشد، كه ارزشى ندارد.

ما با مسلمان طرف هستيم، و يك مسلمان معتقد، مى داند اين حكم خدا است هر چند علّت آن را نداند، و براى اتمام حجّت و قطع عذر، همين بس است كه انسان يقين كند فلان حكم، حكم خدا است هر چند نداند كه چرا خداوند اين حكم را تشريع فرموده است. عمده اين است كه اصل اين نظام ها، همه بر اساس نصوص قرآن كريم و روايات معتبر و صحيح، ثابت است، و در عين حال كه استحكام نظامات شرع را به قدر معرفت خود درك مى كنيم، و صاحبان عقول كبيره از عصر رسالت تا حال به آن معترف بوده و هستند، در عين حال، بشر به تمام حكمت هاى احكام دست نخواهد يافت. آنچه مهم است اين است كه حال قبول و تسليم نسبت به تمام احكام و نظامات شرع داشته باشيم، و در برابر شرعيات و احكام شرع، مثل تكوينيات، تسليم و خاضع باشيم و با عمل به اين احكام، به مقامات بلند معرفت نائل، و قلّه هاى كمال معنوى را فتح نماييم.

فلسفه حج

فلسفه طواف دور كعبه

345. علت و فلسفه طواف، و گرديدن دور خانه كعبه چيست؟

346.

ص: 372

ج. برنامه هاى حج، برنامه هايى استثنايى و حاوى اسرار و رموزى است كه شخص را به حال تسليم كامل احكام الهى و قبول بى غل و غش قلبى هدايت مى نمايد. از جمله اعمال، طواف خانه كعبه است كه از عبادات مهمه و داراى فضيلت بسيارى است.

مطاف، به قدرى با روحانيت و پر معنويت و معرفت بخش است كه هر كس به حسب حال خود احساس حضور مى نمايد، و همان طور كه در حديث است «الطَّوَافُ بِالْبَيتِ صَلَاة»(1) چنان است كه انسان در حال نماز است، و همان طور كه در نماز، هر چه خضوع و خشوع و توجه بيشتر باشد، بركات معنوى و حظوظ روحانى آن بيشتر است، طواف هم به همين قسم است.

در حال طواف مثل نماز، بين بنده و خدا ارتباط برقرار مى شود كه اگر هم در حال طواف از دعا و مناجات ساكت باشد، همان سكوت نيز با معنا و حاكى از حال عبادت و درك عظمت موقف و وقار پرستش حق تعالى مى باشد. البته مردمى كه طواف مى كنند همه مى دانند كه خدا جسم نيست، چنان كه مى دانند كه اضافه (بيت) به (الله)، و (خانه) به (خدا) اضافه تعظيمى و تشريفى است. اين خانه شرافت خاص دارد، و مورد عنايات خاصه الهى است، چون اينجا اولين مركز پرستش خدا و اولين خانه اى است كه براى بشر ساخته شده است (خانه مردم)، و ابراهيم خليل عليه السلام پيامبرى كه در دعوت به توحيد و مبارزه با شرك، شهرت جهانى دارد- پايه هاى اين خانه را با همكارى فرزندش اسماعيل بالا برد، و معمارى آن را به عهده داشت، و حتى پيش از ابراهيم، كشتى نوح هم به دوراين خانه طواف كرد، و انبياى بزرگ به زيارت و طواف آن آمدند، و اين خانه در نظر همه اقوام، معظم و مقدس بود، و از اين كه ايرانيان در دوران هاى

ص: 373


1- 334. ( 1). مستدرك الوسائل؛ جلد 9، باب 38، حديث 11203 ..

قديم از اين خانه احترام مى كرده اند، و اين كه ساسان پسر بابك جد اردشير به نقل مسعودى 335] به حج اين خانه مشرف شد، معلوم مى شود كه در كيش زرتشت نيز اين خانه محترم شمرده شده است.

پس پرستش خدا و اظهار و اعلان توحيد و يكتاپرستى در اينجا، از هر مكان ديگرى مناسب تر است، و دور اين خانه طواف كردن، اظهار خضوع و تواضع در برابر خداى يگانه است كه اين خانه به امر او بنا شده است. دعاها و اذكارى كه در موقع طواف مى خوانند، همه آموزنده و زنده كننده روح توحيد و اميدبخش است. هر كس به لهجه و لغتى مناسكى دارد، و مشغول دعا است؛ بعضى به طور فردى، و بعضى به طور دسته جمعى طواف مى كنند، و دعاها را همه با هم مى خوانند.

تفاوت اعمال حج براى زن و مرد

347. علل تفاوت احكام و اعمال حج، بين زنان و مردان چيست؟

ج. تفاوت احكام عبادى حج بين زنان و مردان، تبعيض نيست، مثل تفاوت بين مالك گندم و جو و ساير اشيايى كه متعلق زكات است كه بر مالك و كسى كه در حد نصاب داشته باشد، واجب است، و بر كسى كه ندارد، واجب نيست. مالك نصاب نمى تواند اعتراض كند كه چرا بر من زكات واجب شد، و بر كسى كه مالك نصاب نيست زكات واجب نشده است؟ حج بر مستطيع واجب است، ولى بر غير مستطيع واجب نيست؟ اين تفاوت ها، تبعيض نيست. حلق براى صروره و كسى كه حج مرتبه اولى او است، اگر مرد باشد واجب يا به فتواى بعضى مستحب مؤكد است، ولى بر زن واجب نيست.

مرد، نمى تواند اين تكليف را تبعيض بگويد كه زن هاى محرمه در پوشيدن

ص: 374

لباس دوخته آزادند، ولى مرد محرم نبايد لباس دوخته بپوشد. بلندگفتن تلبيه براى مرد محرم مستحب است، ولى بر زن استحباب ندارد.

اين گونه فرق ها و تفاوت ها در احكام حج و ساير احكام، هيچ يك تبعيض نيست. بايد متفاوت باشد، و اما علل احكام، بهتر اين است كه بگوييم حكمت احكام، چون بسا علت حكم بر ما مخفى باشد، ولى حكمت آن را درك مى كنيم. در همه اين مثال ها كه گفتيم حكمت حكم و وجه فرق در نظر ظاهر است.

فلسفه پوشش و حجاب

پوشش زن

348. آيا خارج شدن خانم ها از منزل با مانتو و شلوار از نظر شرعى اشكال دارد؟ اگر جواب منفى است، چرا بايد با پوشش كذايى برخى از زنان به صورت چادر و يا پوشيه، در اجتماع ظاهر شد؟

ج. در اين سؤال، اگر منظور پرسش از فلسفه حكم خدا و حكمت و فلسفه ظاهر شدن زن با پوشش هاى مهيج و محرّك، مثل مانتو و شلوار در انظار بيگانگان و در خيابان ها و معابر و مجالس عمومى باشد، گمان نمى رود بر كسى حكمت اين دستورات اسلام- كه حافظ حشمت و شئون زن و مانع از مفاسد اخلاقى و اجتماعى بسيار است- معلوم نباشد، و حضور با بعضى پوشش هاى تنگ و اندام نما در انظار اجانب غير از علاقه به ارائه مفاتن بدن و خودنمايى و جلب توجّه بيگانه، تعبير و معنايى داشته باشد.

اين مسائل را با ديد عقلانى و حكيمانه بايد تحت مطالعه قرار داد، و با ديدى كه گرفتار طوفان غريزه جنسى و ميل به خودنمايى و دلربايى دارد، و از مفاسد بسيار آن غافل است، نمى توان بررسى نمود.

ص: 375

در جامعه و مناطق غير اسلامى، تا حدودى زشتى و قباحت اين جلوه هاى حيوانى از ميان رفته، و به اسم آزادى، به زنان اجازه هر كار خلاف عفّتى مى دهند، و از او به صورت ابزارى براى جلب توجّه مردان بوالهوس و شهوتران جهت مقاصد سياسى و تجارى و غيره استفاده مى شود. آنان مفاسدى را كه بر اين آزادى ها و روش هاى ضدّ اخلاقى مترتّب مى شود، تا هر كجا باشد و به هر كجا منتهى بشود، عيب و عار و خلاف شرف و حيثيت زن و جامعه نمى دانند؛ گاهى روزنامه و جرايد و خبرگزارى ها، اعمال و رفتارى از اينها خبر مى دهند كه از هيچ حيوان وحشى صادر نمى شود كه نمونه هاى بسيار رسوايى از آن را در زندگى به اصطلاح بانوهاى اول مثل آمريكا بايد خواند.

متأسّفانه غرب زدگى، بعضى از مسلمان ها و زن هاى مسلمان را كم و بيش به سوى آن زندگى منحطّ و غير انسانى گرايش داده، و به حريم ها و حرمت ها اهانت مى گردد. بازى ها و اختلاطهاى ناهنجار و حتّى مسابقه هاى غير سالم، همه و همه براى ريشه كن كردن بنياد عفّت اسلامى و اساس عائله مسلمان، خطراتش از موادّ مخدّر و هروئين و ترياك- كه با آن مبارزه مى شود- كمتر نيست.

راجع به اين موضوعات، كتاب ها نوشته شده، و علماء و صاحب نظران مسلمان و غير مسلمان، همه به زن و مرد هشدار داده اند؛ و اگر غرض، سؤال از دليل شرعى بر منع از اين حضور زن در مجامع باشد، مگر سؤال كننده در غير مجامع و كشورهاى اسلامى تربيت شده و بزرگ شده باشد گر چه اين برنامه هاى اسلام و مسلمان بودن زن و زن مسلمان بودن را بسيارى از بيگانگان هم كه مختصرى در احكام اسلام مطالعه دارند مى دانند.

از آيات قرآن مجيد و احاديث شريفه، سيره زن هاى متعهّد و مسلمان از آغاز ظهور اسلام تا زمان ما از شيعه و سنّى همه استفاده مى شود كه حفظ حجاب و پوشش مناسب چادر و عبا و حتّى پوشيدن رو و صورت از مهم ترين وجوه تمايز

ص: 376

زن مسلمان با كفّار بوده است، و هميشه خانم ها بدان معتقد بوده اند، و برنامه هايى كه اسلام، در نواحى مختلف حيات زن مقرّر فرموده، همه حافظ شرافت زن و شئون اجتماع است.

برانداختن اين برنامه ها همواره مخصوصاً در اين قرن اخير از مهم ترين مقاصد سياسى استعمارگران شرق و غرب بوده و هست، و همواره پيدا و ناپيدا و آشكار و پنهان، ايادى و مزدوران آنها؛ از نويسندگان و شعراء خود فروخته و مطبوعات فاسد، اين برنامه را دنبال كرده، و در پوشش هاى مختلف، تيشه به ريشه مبانى عزّت و شرف مسلمان ها مى زنند، و مفاسد را به نام مفاخر، ترويج و تبليغ مى نمايند.

بايد زن و مرد مسلمان در عين حالى كه با عزم راسخ، و تصميم محكم با تمسّك به تعاليم عاليه اسلام اهتمام مى كنند كه هميشه در صحنه هاى ترقّى واقعى علم و عمل و صنعت رو به جلو و قدم به پيش باشند، از اين نقشه هاى شوم- كه در مذاق گرفتاران به شهوات، شيرين جلوه مى كند- بى خبر نباشند، و با آن تبليغات و روش هاى غير اسلامى و نابكارانه با كمال اهتمام مبارزه نمايند.

مصالح حجاب

349. آيا احكامى مثل حجاب، و محرم و نامحرم بودن و عدم اجازه حضور زن در بعضى مراكز اجتماعى براى زن محدوديت و چالش نيست و زنان و حتى مردان را از زندگى دلبخواه خود منع نمى كند؟ چرا براى پوشش كنيز در اسلام استثنائاتى هست؟

ج. اصل وجوب حجاب فى الجمله، از ضروريات اسلام است، و دليل آن قرآن كريم و روايات شريفه و اجماع علماء اسلام است، و حكمت آن واضح است، و مفسده بى حجابى و يا بدحجابى بر هر عاقلى روشن است.

ص: 377

تشريع حجاب، براى حفظ وقار و متانت و شخصيت زن است تا ملعبه مردان اجنبى و شيوع فساد در جامعه نشود، و بيشتر روابط غير مشروع و مفاسد اخلاقى كه فعلًا در جوامع وجود دارد، به خاطر عدم رعايت كامل حجاب است.

حجاب زن، موجب شخصيت و مصون ماندن او از نظرهاى سوء هواپرستان و عفت جامعه است، و عدم رعايت آن، تبعات كثيره اى دارد، و بر اين اساس، زن بايد خود را از نظر نامحرمان مستور بدارد به طورى كه حجم مفاتن بدن او هم معلوم نباشد، و انظار هواپرستان را جلب نكند، و هيچ پوششى، مانند چادر اين هدف را تأمين نمى كند؛ چنان كه سيره بانوان متدين هم- خلفاً عن سلف- پوشش با چادر و مانند آن بوده است.

البته فرهنگ هاى غربى- كه حتى روابط نامشروع زن و مرد را عيب نمى گيرند يا مهم نمى شمارند و شنايع ديگر را مجاز و قانونى كرده اند-، بسيارى از سنن و اخلاقيات زن مسلمان را در حفظ عفت و شرف خود، خلاف آزادى او مى دانند، اما زن مسلمان و تعليمات اسلامى، آن فرهنگ را محكوم و مبتذل، و دون شأن زن و انسان مى دانند. شخصيت زن مسلمان را نمى توان با اين نگرش هاى حيوانى زير سؤال برد.

اميد است خواهران با فضيلت كه بر جوانب متعدد حيات زن و سياست هايى كه هميشه و خصوص تقريباً از يكصد سال پيش تا اين زمان، براى تغيير هويت اسلامى بانوان و در نتيجه تغيير هويت اسلامى كل جامعه وجود داشته احاطه و آگاهى دارند، بتوانند تعهد بانوان را به سنن اسلامى، بيش از پيش استحكام بخشند، و آنان را در برابر تبليغات سوء مصونيت داده و بيمه نمايند. در نهايت، متذكر مى شوم كه اسلام عزيز، كرامت زن را بر هر چيز ديگرى ترجيح داده است و آن، تنها با حفظ عفت وحجاب و عدم اختلاط با مردان بيگانه ميسر است.

ص: 378

لازم به ذكر است كه بعضى از استثنائات بين كنيز و زن آزاد به ملاحظه بعض حكمت ها، مثل موضع كنيز است كه در خدماتى كه بايد در جامعه برده دارى انجام دهد موظف به پوشيدن وجه نيست. مع ذلك به اين معنى نيست كه نگاه به او مطلقاً جايز باشد، و تحت شرايط لازم قرار دارد.

اختلاط زن و مرد در حال احرام

350. اگر اختلاط زن و مرد در اسلام حرام است، چرا در طواف كعبه در حالى كه در حال احرام زن و شوهر نسبت به هم حرام شوند، اين اختلاط در سطحى وسيع اجرا مى شود؟

ج. احكام شرع مقدّس از طرف خداوند به وسيله پيامبر صلوات الله عليه و آله به مردم ابلاغ مى شود. خداوند، اختلاط زن و مرد را حرام فرموده، و خود خداوند فرموده كه احرام مرد در سر و گردن او، و احرام زن در صورت اوست، و حكمت آن را خدا مى داند. ما كه مصالح و حكمت هاى احكام خدا را نمى دانيم، نبايد اشكال كنيم.

مع ذلك تذكر اين نكته لازم است كه حج و آن اجتماعات بزرگ، جلوه اى از روز قيامت و حضور در آن موقف حساس است كه در آن شرايط با اين كه همه زن و مرد در كنار هم هستند، هيچ كس در حال آن كه در كنار اوست و حتى حضور او است، به او توجه ندارد، و چنان است كه خود او تنها آنجا حاضر شده است:

لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يوْمَئِذٍ شَأْنٌ يغْنيه 336]. در مراسم طواف و آن عبادت بزرگ، چنان موقعيت و ايستگاهى است كه همه غرق توجه به خداى تعالى، و محو در حال حضور خود هستند، و از خود و

ص: 379

هستى خود هم بى خيال و غافل اند؛ كسى و چيزى را غير از خدا نمى بينند.

در آن حال روحانى، هر كسى به خود و حال خود و توبه و اصلاح نفس خود، مشغول است. مرد، التفات به اين كه، آن كسى كه در كنار او است زن است يا مرد يا جماد، ندارد، و هم چنين است زن. تمام حال احرام، در اين حال و در اين سير رو به خدا است و به سوى قرب بيشتر پيش مى رود.

فرض بر اين است كه شخص در عالم ديگر و عالم فرشتگان سير مى كند. كسى نيست كه محرم به او نگاه كند، و كسى نيست كه به محرم نگاه كند. در هر حال، مطلب همان است كه همه بايد تسليم حكم خدا باشيم؛ جايى تعبد به پوشاندن وجه است، و گاهى بر عكس وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُون 337].

حجاب در نماز

351. فلسفه رعايت حجاب در هنگام عبادت به خصوص در حال نماز چيست؟

ج. نماز، ظاهرترين و كامل ترين مصداق عبادت و معارج پرستندگان خدا و وسيله قرب پرهيزكاران است، و تمام آداب مناسب شأن و قدس مقام آن، بايد مراعات گردد. حكمت پوشش در اين حال شريف و مقدس، پنهان كردن و مستور نمودن از خدا نيست؛ زيرا چيزى از علم خدا، مستور و پنهان نمى شود، بلكه يكى از حكمت هاى آن، مناسبتى است كه عرفاً و در ظاهر حال بين حضور خدارفتن (نماز) و پوشش وجود دارد كه بر حسب عرف بدون پوشش، خلاف ادب، و استهزاء شمرده مى شود و اگر اين پوشش نباشد، نماز بى احترام مى گردد، چنان كه قدس و عظمت نماز مقتضى است كه بدن و لباس و محل سجده پاك باشد، و لباس و مكان نمازگزار غصبى نباشد، و خلاصه، در تمام اين جهات طهارت و

ص: 380

پاكى معنوى و ظاهرى ملاحظه شود.

حكمت ديگر اين است كه اين آداب از جنبه روانى و به جهت حصول حضور قلب مؤثر است، و رعايت اين برنامه ها، شخص را از غياب به حضور مى رساند، و پرده ها و حجاب هايى را كه ميان بنده و خدا ايجاد شده است كنار مى زند.

حكمت ديگر اين است كه شخص در حال نماز نه فقط در حضور خدا است، بلكه ملائكه و بسا ارواح طيبه هم او را مى بينند، و محتمل است كه اين ستر و پوشش اگر چه مانع از علم آنها نيست، مانع از رؤيت آنها باشد.

به هر حال شخص مؤمن بايد تسليم احكام خدا باشد، هر چند فائده يا فلسفه آن را نداند، زيرا اگر بخواهد عمل به احكام را مشروط به دانستن فلسفه احكام نمايد، عمرش به آن وفا نمى نمايد و از عمل باز مى ماند، مانند بيمارى كه بخواهد نسخه طبيب حاذق را بررسى كند، و از خصوصيات و چگونگى و مقدار تأثير آن و عكس العمل هاى گوناگون داروها مطلع شود؛ بديهى است چنين بيمارى با اين طرز برخورد با نسخه طبيب از پا درخواهد آمد.

تراشيدن ريش

352. در حديثى از پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله در كتاب شريف اصول كافى آمده است: «هر كارى كه موجب عذاب جسم شود، حرام است و ريش تراشى هم موجب عذاب جسم مى شود». با توجه به اين كه در عصر كنونى ابزار جديدى جهت تراشيدن ريش موجود است، و على الظاهر ضررى هم به جسم نمى رساند، آيا عمل به اين حديث لازم است؟

ج. اين امر بر فرض كه با روايت معتبر هم ثابت شود، ممكن است يكى از حكمت هاى حكم باشد و تمام علت نيست و به علاوه، استفاده از يك روايت

ص: 381

حجت نيست. بايد كسى كه فقيه است، همه روايات را ببيند تا بتواند حكم خدا را استنباط كند، و كسى كه مايه علمى حوزوى ندارد، نمى تواند به مجرد ديدن يك روايت كه تشخيص نمى دهد ضعيف است يا راوى مجهول است و يا اشكالات ديگر دارد يا نه، نظر بدهد.

به هر حال، دلائل حرمت ريش تراشى متعدد است، و علماء بزرگ از جمله مرحوم علامه صاحب تفسير آلاء الرحمن آيت الله بلاغى قدس سره، رساله اى مختصر در اثبات حرمت ريش تراشى و دلائل آن نگاشته اند، مى توانيد مراجعه نماييد.

فعاليت اجتماعى بانوان

عدم قضاوت زنان

353. چرا يك زن نمى تواند مسئوليت قضاوت را در جامعه اسلامى بپذيرد؟

ج. قضاوت زنان، جايز نيست، و از اول پيدايش اسلام تاكنون در هيچ عصرى، زن متصدى منصب قضاوت نبوده است، و ورود آنها به دستگاه قضايى هر چند قاضى نباشد هم مستلزم مفاسد و تبعات سوء اخلاقى است.

رجوليت، شرط مديريت

354. آيا زن تواند به مقام رهبرى يا رياست جمهورى برسد؟

ج. رجوليت، در مديريت جامعه به عنوان رهبر يا رئيس جمهورى يا استاندار يا فرماندار، شرط است، و دليل آن، اجماع و استقصاء موارد و بعضى روايات مى باشد، مثل

ص: 382

«لَنْ يفْلِحَ قَوْمٌ أَسْندوا أَمْرَهُمْ إِلَى امْرَأَة»(1)

تذكر لازم در اينجا اين است كه اين سؤال، بايد اين چنين طرح شود كه به چه دليل، زن، از قبول مسئوليت قضا معاف است؟ چون مسئوليت آن، سنگين و قاضى بر لب گودال جهنم قرار دارد و خطر سقوط او را تهديد مى نمايد، مثل اين كه چرا نمى گويند زن نمى تواند جهاد كند، زيرا جهاد، خطر قتل و اسارت دارد.

بايد پرسيد كه چرا زن معاف شده و اين مسئوليت سنگين بر عهده مرد است؟ جواب اين است كه اين احكام به علت ناتوانى جسمى يا علمى و فنى زن است، و به عبارت ديگر، تضعيف موضع زن نيست. بسا زن ها كه در اين توانايى ها از بسيارى مردها قوى تر باشند، و با وجود اين، مكلف نيستند.

حكمت اين احكام، حفظ موقعيت زن است، و محافظت زن از خطرات، بهتر از ارجاع اين مسئوليت ها به اوست. اينها محروميت نيست، بلكه امتياز است.

وقتى مثل حضرت فاطمه سلام الله عليها با آن مقامات و صلاحيت هايى كه هم طراز با انبياء الهى مى باشد، مكلف به ولايت بر امور اجرايى و مديريت جامعه اى نباشد، معلوم مى شود كه چه مصالح بزرگى را شارع مقدس در نظر داشته است كه اگر بخواهيم وارد بيان اين موضوع شويم، بايد رساله اى طولانى بنگاريم.

فلسفه حدود

فلسفه جرم انگارى بعض جرائم

355. با توجه به اين كه در بحث جرايم، دسته اى از آنها به عنوان (جرايم بدون بزه ديده) يا توأم با رضايت مى باشد، مانند زنا و شرب خمر و ... نظر

356.

ص: 383


1- 338. ( 1). تحف العقول؛ صفحه 35 ..

حضرتعالى در مورد فلسفه جرم انگارى اين دسته از جرايم در شرع مقدس چيست؟

ج. اين تفاوت ها، بر اساس تفاوت نگرش ها و جهان بينى اشخاص و مكتب ها است. در مكتبى كه جهان بينى آن سكولار و مادى است، اين كه انسان را در رابطه با كارهايى كه موجب تضرر ديگران نشود، مسئول نمى دانند، و صرفاً مضربودن به غير را ملاك جرم بودن مى گويند، اما در مكتب جهان بينى ايمانى و اعتقاد به خدا و وحى، در جرم و گناه، ملاك، مخالفت امر يا نهى خداوند است. امر و نهى و احكام و قوانينى كه هم در آن دفع ضرر از خود شخص و فاعل و هم غير ملاحظه شده است. علاوه بر اين، در مورد جرائمى، مانند زنا و خمر و غيره ملاحظه دفع ضرر از كل جامعه و نظامات مختلف، حكمت است.

اگر اين اعمال، جرم تلقى نشود و قبح آن منظور نگردد، موجب شيوع اين اعمال مى شود، و مفاسد اجتماعى مهم و اختلال كلى نظم و نظام پيش مى آيد و امنيت جامعه در خطر قرار مى گيرد.

بسيارى نادانسته و فكر نكرده بر اساس محدوديت اطلاعات، اين مسائل و حكمت ها را در نظر نمى گيرند. غرض اين است كه بسيار و بيشتر محرمات شرعى و نواهى الهى، حكمت هايى دارند كه بشر اگر بخواهد و لو سكولار و ملحد باشد از يك سلسله خطرات و ناامنى ها محفوظ بماند، بايد اين تحريمات را محترم بشمارد، و تخلف از آنها را كه در نتيجه، ثبات جامعه را متزلزل مى سازد رعايت نمايد.

دليل وجوب رجم

357. با عنايت به اين كه در حال حاضر اجراى مجازات سنگسار از سوى دشمنان اسلام و قرآن، دستاويزى جهت وهن احكام شرعى قرار گرفته است،

358.

ص: 384

آيا به نظر حضرتعالى، اين مجازات جزء حدود لايتغير الهى الى الابد تلقى مى شود، يا مى توان به اقتضاى زمان و مكان جايگزينى براى آن قرار داد؟

ج. اين مسأله و اختلاف در شكل مجازات (بين مجازات بدنى به طور مطلق و غير بدنى، مثل حبس) است كه شامل موارد قصاص و تعزير به تازيانه هم مى شود.

در اصل، بديهى است كه در نظام اسلامى، آنچه متبع است و قابل تخلف نيست، مجازات بدنى در موارد معينه است، و در بعض موارد هم مجازات غير بدنى، مثل حبس و يا تبعيد نيز مقرر شده است.

بر حسب عقيده مسلمان، تقديم هيچ قاعده و نظامى بر قوانين اسلامى كه الهى و ريشه وحيانى دارد، جايز نيست و مجازات مجرم به هر طريق ديگر غير از آنچه در اسلام معين است، ظلم بر او است. در حاشيه و كنار اين دو شيوه لائيكى و وحيانى و تقديم آنها به يكديگر حكمت هايى هم براى تنبيهات بدنى و تقديم آنها بر غير بدنى هم گفته مى شود كه از جمله حبس هاى طويل المدة و از كار بازماندن اشخاص و مفاسد نگهدارى زندانيان بسيار است كه در اينجا مجال بيشتر براى بيان آن نيست، لذا حكم سنگسار نيز در اين بحث وارد است، با اين فرق كه در اين حكم به مناسبت اينكه شرايط اثبات جرم (زنا) به نوعى است كه اثبات آن غالباً امكان عرفى ندارد، قضيه با حكم تعزير يا اصل برائت متهم تمام مى شود، به عكس اين كه در قتل نفس عمدى، شهادت 2 عادل كافى است، در زنا و حد آن؛ اعم از رمى و جلد، شهادت 4 نفر عادل آن هم به كيفيت خاص معتبر شده است. به همين خاطر ملاحظه مى شود بيشتر فايده اين حكم، بازدارى از گناه است، و عنوان اين مجازات شديد با توجه به موضوع، لازم به نظر مى رسد، زيرا زندان و تعزير، در بازدارى از اين گناه كافى نيست، هر چند پس از اثبات شرعى، البته اجراء مى شود كه نقض غرض لازم نگردد. به هر حال اعتنايى

ص: 385

به عدم قبول ديگران نيست.

اعدام و كرامت انسانى

359. به نظر حضرتعالى، آيا حكم اعدام با كرامت انسانى مغاير است يا خير؟

ج. اين حكم، با اجتماع شرايط خودش از احكام الهى است، و هرگز مغاير با كرامت انسانى نيست، بلكه به مصلحت و منفعت جامعه انسانى است.

آنان كه دائماً در اعتراض به مسلمين بوده و هستند، و از جنايات بى شمار ابرقدرت ها و بى رحمى و قساوت آنها و كشتارهاى دسته جمعى زن و مرد و كودك و مريض و خواب و بيدار به صورت فجيع دم نمى زنند، و تمام تبليغات آنها عليه اسلام است. اگر حدود اجرا نشود، باز هم اعتراضات ديگرى مى نمايند، و اگر به اعتراضات آن ها ترتيب اثر داده شود، هر روز يكى از احكام را مورد اعتراض قرار مى دهند، و ممكن است بعدها به نماز و روزه اشكال كنند. بنابراين مسلمان ها بايد استقلال خود را در همه زمينه ها حفظ كنند، و به نغمه هاى شوم بيگانگان اعتنا نكنند.

حكم ارتداد

360. در كشور ما هر فردى كه از پدر و مادر مسلمان متولد شود در شناسنامه او مذهب مسلمان نوشته خواهد شد و در صورتى كه شخص مذكور پس از تحقيق بخواهد به دين ديگرى وارد شود مرتد خوانده شده و حكم اعدام بر او اجرا خواهد شد. آيا اين قانون با عقل سازگار است؟

ج. دو مطلب بايد از هم جدا شود: يكى اين كه هيچ كس بر اساس عقيده

ص: 386

باطنى اش، مجازات و اعدام نمى شود و ديگر آن كه در نظام اسلامى، اعلام عدم اعتقاد به احكام اسلام جز از اهل ذمّه مجاز نيست و خلاف تسليم به اسلام و تسليم به نظام است، مگر اين كه شخص از اهل ذمه باشد كه در اين صورت احكام خاص خود را دارد.

پس معناى آزادى عقيده اين نيست كه شخص، آزاد در بيان نتيجه آن نيز باشد. حتى اگر كسى اظهار كفر كند و در باطن مسلمان باشد به همان جرم اظهار كفر، مأخوذ مى شود. به هر حال، هر چه علم و آگاهى و معرفت انسان بيشتر شود، زبان اعتراض و ايراد كوتاه تر، و حال خضوع و تسليم او بيشتر مى شود.

ص: 387

فصل دوازدهم: اديان، مذاهب و فرق

اشاره

ص: 388

اسلام و پلوراليسم (كثرت گرايى دينى)

اسلاميت ديگر اديان

361. آيا اديانى مثل زرتشت، يهوديت و مسيحيت همه از شاخهى اسلام مى باشند و بر حق اند، يا همه شرايع قبل، با آمدن اسلام كنار رفتند؟

ج. اديانى كه قبل از دين مقدس اسلام بودهند، همه از طرف خداى متعال و بر حق و به وسيله انبياءابلاغ شده است، لكن بعد از بعثت حضرت خاتم الانبياء محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله دين حق همان اسلام است كه آن حضرت ابلاغ فرمود، و اديان ديگر از شاخهى اسلام نيستند، و بعد از رسول اكرم اسلام صلوات الله عليه و آله هر كسى بر دين قبل از اسلام (هر دينى كه باشد) باقى بماند، گمراه است، چون در حقيقت، پيغمبر و دينى را كه خداوند ابلاغ فرموده رد كرده كه در حكم كفر است.

اين سابقه نسبت به دين موسى و دين عيسى عليهماالسلام؛ مسيحيت و يهوديت ثابت است، ولى نسبت به زرتشت، اين سابقه حقانيت هم ثابت نيست كه آيا بر اساس توحيد بوده يا شرك (عقيده به يزدان و اهرمن)، و اصلًا تاريخ زرتشت نيز چنان كه مورد اطمينان باشد روشن نيست.

ص: 389

تغيير دين به مسيحيت

362. بنده با مطالعات و تحقيقاتى كه داشته ام، قصد تغيير دين و عدول به دين مسيحيت را دارم. بفرماييد

363. آيا تهديدى از جانب دين اسلام براى من نمى باشد؟

ج. نخست از خداوند متعال، بازگشت شما را به دين مقدس اسلام؛ دين توحيد و ايمان خالص به خدا، دين برابرى و مساوات و الغاء اختلاف نژادى و امتيازات بسيار ديگر مسألت مى نمايم. ان شاءالله تعالى با تجديد نظر و انديشه درست و جهش موحدانه اعاده حيثيت نماييد.

اين كه نوشته ايد بعد از مطالعات فراوان، تصميم گرفته ايد خداى نخواسته به دين مسيحيت، يعنى مسيحيت تحريف شده فعلى روى بياوريد، سؤال اين است كه شما در مسيحيت از جهت اصل فكر و عقيده چه يافته ايد، و حضرت عيسى مسيح را چه شخصى شناخته ايد، و اين كه او پسر خدا باشد و مبدأ عالم سه اقنوم باشد؛ اب و ابن و روح القدس يا هر تعبير ديگرى بنماييد، چگونه معقول دانسته ايد؟ آيا به شرك خالص، ايمان پيدا كرده كه مبدأ عالم اين اقنوم باشد، يا خود را موحد مى دانيد و مبدأ را يكتا و يگانه مى دانيد؟ اگر از شرك بيزاريد، اين سه اقنوم را چگونه و با چه عقلى، يكى مى دانيد؟ آيا خدا را مركب مى دانيد؛ هم توحيد و هم شرك؟

عقل بشر اين را نمى پذيرد، و حتى بزرگان مسيحيت محرّف هم نتوانسته اند معنى معقولى از آن بدهند. خلاصه، در اصل، شما مسأله شرك و توحيد را چگونه با اعتقادى به سه اقنوم حلّ كرده ايد، و از توحيد اسلام و قرآن كه حضرت محمد بن عبد الله صلوات الله عليه و آله آن را به خلوص و كامل ترين حقيقت بيان فرموده روى گردان شده ايد؟ آن عقيده را چگونه بر اين عقيده إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ(1) برگزيده ايد؟ عقيده اى كه حتى مسيحيان كاوشگر، مثل دكتر گوستاولوبون فرانسوى، آن محقق معروف مى گويد: عقيده توحيد تاج افتخارى است كه در بين اديان بر سر دين اسلام نهاده شده است.(2)

ص: 390


1- 339. ( 1). بقره، آيه 163.
2- 340. ( 2). تمدن اسلام و عرب، صفحه 142 ..

چرا اين عقيده را ترك مى كنيد و به آن عقيده اى كه نمى شود و نمى توانند آن را به صورت عقل پسند عرضه كنند گرايش يافته ايد؟

در بخش عقايد، مطالب و مقايسه هاى زيادى است كه اعتبار دين اسلام و عقلانيت آن بر مثل مسيحيت كنونى آشكار است. شما چه كتابى را مطالعه كرده ايد؟ آيا كتاب انيس الاعلام آن كشيش محقق مسيحى را- كه بالاخره پس از يك عمر زحمت و تحقيق، اسلام را پذيرفت، و آن كتاب و آن همه تحقيقات را به عالم مسيحيت و اسلام تحويل داد- اسمش را اصلًا شنيده يا خوانده ايد؟ آيا نمى شنويد كه غير معقول بودن اساس اين مسيحيت فعلى موجب شده كه در پرسش هايى كه از مسيحيان كشورهاى غربى مى شود گاه هشتاد يا نود درصد و بيشتر، عدم اعتقاد خود را با التزام به رفتن كليسا به دين مسيحيت ابراز مى دارند؟

در بخش هاى ديگر هم، هر كجا مقايسه كنيد، اسلام، دين ممتاز عالم است، و مسيحيت فعلى در كنار ساير اديان، محكوم است.

به هر حال خواهش دارم شما اين را روشن كنيد كه چه امتيازى در مسيحيت ديده و شناخته ايد كه آن را برتر از اسلام شناخته ايد. منتظر جواب شما، و بلكه مژده بازگشت شما به دين توحيد اسلام و برائت از مسيحيت شرك آلود مى باشم.

پيدايش فرق در اسلام

364. آيا در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هم دو مذهب (شيعه و سنى) وجود داشت؟

ج. با ظهور دين اسلام و مبعوث شدن حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله و سلم، دين جهانى و همگانى از سوى خداوند متعال، دين اسلام اعلام شد. در قرآن مى فرمايد:

إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلَامُ 341]

ص: 391

و اسلام كامل و خالص هم همان است كه خود پيغمبر و اهل بيت آن حضرت و پيروان اهل بيت عليهم السلام يعنى شيعه به آن اعتقاد دارند؛ هم در اصول دين و هم در فروع دين. و چون بعد از رحلت حضرت رسول صلى الله عليه و آله، مسير رهبرى و هدايت مردم و ولايت را كه به حكم خدا با تأكيد تمام على عليه السلام براى آن منصوب شده بود گروهى تغيير دادند؛ به پيروان راستين پيغمبر صلى الله عليه و آله كه بر هدايت همان اهل بيت و على عليهم السلام و استمرار آن تا عصر حاضر و اعصار آينده باقى ماندند شيعه، يعنى پيرو على عنوان شد و به آن گروه مستحدث، سنى گفته شد.

تعامل اهل سنت و شيعه

365. در چند سال اخير، برخى افراد تندرو در استان سيستان و بلوچستان، به پخش كتب تفرقه آميز بين فريقين پرداخته اند، و حساسيت هاى مذهبى بين شيعه و سنت ايجاد نموده اند. نظر مبارك را در مورد اين اعمال، و نيز لزوم وحدت بين شيعه و سنت بيان فرماييد؟

ج. در شرايط فوق و به طور كلى، طرفين و هر دو طائفه، بايد مصلحت اسلام و مسلمين و جامعه اى را كه هر دو طائفه عضو آن شمرده مى شوند، حفظ نمايند، و از آنچه موجب ضعف و انكسار ملّت اسلام مى شود بپرهيزند، و به مضمون «وَ هُمْ يدٌ عَلَى مَنْ سِوَاهُمْ»(1) عمل كنند، و از فتنه جويى و آشوب سازى به شدّت دورى جويند، و با هم، به مهر و محبت و الفت و تعاون رفتار كنند.

آنچه از مفاسدى كه تذكر داده ايد مشاهده مى شود همه مربوط به فرقه وهابى است كه عالم اسلام را ناامن كرده، و كشورهاى متعددى را متزلزل و موجب

ص: 392


1- 342. ( 1). وسائل الشيعة، جلد 29، باب 31 ..

وهن مسلمانان و جلوه بدترين خشونت ها شده، و با عمليات انتحارى و فريب جوانان و دختران جاهل، آنها را به انفجارهاى انتحارى بر مى انگيزاند، و زن و مرد و كودكان بى گناه را قتل عام مى نمايند.

سيستان وبلوچستان بر حسب تواريخ، يك نشان افتخار ولايت اهل بيت و وفا به خاندان رسالت، بر پيشانى دارد كه در عالم اسلام آن زمان كه تحت اختناق و ظلم و حبس و قتل عمال حكومت بنى اميه بودند، از منطقه ديگر شنيده نشده است.

سيستان، منطقه اى كه در مقابل حكومت ايستاد و مقاومت كرد، و در نماز جمعه از جسارت و بى ادبى به اميرالمؤمنين عليه السلام امتناع نمودند، سيستان بود. اين منطقه بود كه سب اميرالمؤمنين عليه السلام را نپذيرفت، در حالى كه بيشتر و اكثريت عالم اسلام- اگر چه در دل، آن بدعت را نمى پذيرفتند- ضعف ايمان و ترس از مرگ و حفظ مال و مقام، آنها را به سكوت قانع كرده بود.

كثرت اهل باطل

366. با توجه به جمعيت زياد اهل سنت نسبت به شيعه، آيا اين كثرت جمعيت، دليلى بر حقانيت آنها نيست؟

ج. اين كه تعداد شيعيان كمتر از ديگران است، علت آن با كمى دقت در تاريخ به خوبى روشن مى شود.

پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و روى كارآمدن دولت هاى جائر و منحرف و قرارگرفتن ظالمان بر مسند امور، و دشمنى و كينه ورزى با اهل بيت رسول خدا و پيروان ايشان و تبليغ اسلام بدون امام معصوم، و در حجابى از جهل و نادانى قرارداشتن مردم، و شيعه را هدف آماج انواع تهمت ها قراردادن، و نسل ها را بر اين منوال تربيت كردن، انتظارى جز اين كه هست مى توان داشت؟

بلكه بقاى مكتب اهل بيت عليهم السلام تا به امروز به اين شفافى و روشنى- كه

ص: 393

خود محصول تلاش ها و جانفشانى دانشمندان بزرگى است كه با زبان و قلم و بذل جان، درخت استوار دين مبين اسلام را به دور از تحريف ها و خرافه ها در مكتب وحى آبيارى نموده اند و حمايت و عنايت خاصه ولى الله الاعظم ارواحنا له الفدا- خود از معجزات و خوارق عادات محسوب مى شود. و اين سنت الهى در طول تاريخ بشر است كه همواره ستمگران در زمان سلطه چنين كرده اند، و خداى متعال دين خود را همچنان باقى نگهداشته است، و اكثر مردم، تابع شرايط محيط و مايل به مرام حكّام و زورگويان بوده و هستند، به قول شاعر:

ص: 394

گفتم به فلك: چه رذل پرور شده اى؟خنديد كه «النّاس على دين ملوك»

و بالاتر از همه، قرآن كريم مى فرمايد:

وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِى الْأَرْضِ يضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللّه 343] به هر حال، كثرت جمعيت و دست برنداشتن از مسلك و مرام، دليل حقانيت نيست.

در خاتمه براى مطالعه بيشتر در اين زمينه، مى توانيد به كتاب هايى كه مرحوم علامه مجلسى در اين باره نوشته اند مراجعه نماييد.

تحقيق درباره ديگر اديان

367. آيا تحقيق و مطالعه اعتقادات اديان ديگر براى اطلاع از آنها براى يك مسلمان جايز است؟

ج. براى يك مسلمان، تحقيق در اديان ديگر و مطالعه كتب آنها در صورتى جايز و مفيد است كه اطّلاع كامل از اصول و فروع مذهب شيعه داشته باشد، زيرا در اين صورت قطعاً گمراهى آنان را درك مى كند، و در غير اين صورت خوف تأثيرپذيرى و گمراهى وجود دارد.

ص: 395

بنابراين بايد ابتدا تحقيقات خود را منحصر به مطالعه كتب شيعه، مانند ترجمه المراجعات و كفاية الموحدين و كتب مجلسى عليه الرحمة و ديگر كتب اعتقادى معتبر نماييد.

شريعت سمحه سهله

368. برخى در تفسير سهولت دين اسلام، مثال هايى مانند تحريم روزه در هنگام عذر را بيان مى كنند. سؤالى كه پيش آيد اين است كه شرايع قبلى مثل مسيحيت و يهوديت اصلًا اعمالى مثل نماز، حج، خمس، زكات و ... را نداشتندكه اينگونه احكام اسلامى نسبت به آنها آسان تر باشد. به نظر حضرتعالى تفسير صحيح سمحه و سهله بودن دين مبين اسلام چيست؟

ج. منظور از اين كه اسلام دين آسانى است، تنها مقايسه آن با دين مسيحيت و يهوديت و غير اينها نيست تا گفته شود در آن دين ها، زكات و غيره وجود نداشته، با اين كه در اسلام اين تكاليف وجود دارد؛ بلكه مراد اين است كه احكام اسلام فى حدّ نفسه براى هركس مقدور و آسان است و تكليف شاقّى نيست، چنان كه مى بينيم متدينين در هر عصرى به راحتى انجام مى دهند، علاوه بر اين كه در اديان گذشته هم حج و زكات و نماز و روزه بوده است و نيز در آن اديان، تضييقاتى وجود داشته كه آنها را به مشقت مى انداخته كه در دين اسلام وجود ندارد، و آن تضييقات در روايات ذكر شده و در تفاسير موجود است.

سماحت و سهولت نسبت به تعاليم اسلام و تعاليم اديان ديگر ملاحظه مى شود. به طور موردى، در اسلام، مسأله توبه و اعاده حيثيت در كمال آسانى فراهم مى شود، و بنده با ندامت، به خدا بازگشت مى كند و حبيب خدا مى شود، در حالى كه در گذشته در شرايط توبه و دستور آن، كشت و كشتار يكديگر مقرر شده بود

ص: 396

كه خودشان، خودشان را بكشند. در اين مورد، مى توانيد به تفسير آيه شريفه آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَينَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ 344] مراجعه كنيد.

تصوف و عرفان

نسبت تصوف به برخى علماى شيعه

369. بعضى از مروّجان تصوّف در ضمن سخنرانى هاى خود مطالبى به شرح ذيل بيان مى نمايند:

1. سيد بن طاووس در كتب تراجم جزو صوفيه يا متهمين به تصوف شناخته مى شود. دفاع هايى كه مرحوم سيد از عقايد صوفيه كرده اند، سبب شده است كه سيد را به عنوان يك شخصيت صوفى در كتب تراجم معرفى كنند.

2. بزرگترين شخصيت در قرن هشتم، علامه حلى است. وى مطلقاً در برابر صوفيه جبهه گيرى نمى كند، علاوه با صوفيه همكارى هم مى نمايد.

3. شهيد ثانى در منية المريد مى گويد: اگر خواستى باطن قرآن را بفهمى، به سراغ كتاب تأويلات ملاعبدالرزاق كاشانى برو ... كه اين كتاب آن قدر شبيه آراى محى الدين است كه به اسم تفسير محى الدين اشتباهاً چاپ شده است.

4. شيخ بهايى كه تصوفش اظهر من الشمس است و احتياج به توضيح ندارد.

ص: 397

5. ميرلوحى در كتاب هايش مى گويد: گول نخوريد كه مجلسى ثانى با تصوف مخالف است. او هم مثل پدرش صوفى است و فعلًا براى اين كه زمانه اقتضا نمى كند، تظاهر به مخالفت با تصوف مى كند.

بفرماييد آيا سيره و منش اين بزرگان منطبق بر تصوف مى باشد يا اين نسبت ها افترا است؟

ج. تعجّب است كه با وجود تصريحات علما و فقهاى بزرگ و محدّثان عاليقدر بر بطلان و فساد فرق صوفيه، و با وجود دلالت اخبار معتبر بر تحذير از گرايش به آنها، شخصى بخواهد با اين اكاذيب براى صوفيه تأييد بسازد.

از همه اينها عجيب تر، نسبت تصريح به صحّت تصوّف علمايى، مانند علّامه مجلسى دوم عليه الرحمة است، كه بايد گفت: يك تهمت و اهانت به شخصى است كه يكى از رشته هاى مهم مجاهدات علمى و دينى او، برخورد با تصوّف و هدايت مردم و شيعيان به تشيع خالص- كه منزّه و پيراسته از تصوّف مى باشد- بود.

اين «مجلسى» بود كه بازار تصوّف را كه به واسطه بعضى عوامل، رواج و رونقى يافته بود به كسادى كشاند، و در اثر افشاگرى هايش، خانقاه هاى بسيارى كه حتّى در شهر اصفهان بود تعطيل و بسته شد، و همان دوره، تشيع راستين عصر ائمه عليهم السّلام را نوسازى و تجديد نمود؛ و اگر «زين العابدين شيروانى»، صاحب «رياض الساحة و بستان السياحة» كه خود از صوفيان مشهور و سفرپيشه بوده، اين تهمت را به او زده باشد بعيد نيست، و هر كس مختصرى از حال مجلسى دوم مطّلع باشد، و كتاب هايش را خوانده باشد، مى داند كه در بساط اين مرد بزرگ و مؤلّف موسوعه «بحارالانوار» و كتب ارزنده ديگر، ذرّه اى كه وجود نداشته و از آن منزّه و مبرّا بوده است، گرايش به تصوّف مى باشد. به هر حال در بطلان اين نسبت كه به فقهاى عظام و علماى والامقام مذكور در سؤال داده شده است، شكى نيست.

ص: 398

شما اگر بخواهيد تا حدى از حالات اين فرقه مطلع شويد به كتاب هايى، مثل (از كوى صوفيان تا حضور عارفان؛ سيد تقى واحدى صالح عليشاه) و (صوفى و عارف چه مى گويد) و (خيراتيه) و (فضايح الصوفية) و (جستجو در عرفان اسلامى و عرفان تصوف) و كتاب هاى كيوان قزوينى مراجعه نماييد تا روشن شود كه هيچ گاه امثال سيدبن طاووس و شهيد ثانى و ... طبق اين مسلك هاى انحرافى رفتار نكرده اند.

انحراف مشايخ عرفان و تصوف

370. تمجيد از افرادى مانند مولوى، ابن عربى، بايزيد بسطامى و ... كه از بزرگان عرفان محسوب مى شوند چه حكمى دارد؟

ج. اين افراد كه به اصطلاح عرفا ناميده مى شوند، اكثريت داراى انحرافات فكرى و عقيدتى و روش هاى خرافى مى باشند، و گفتارها و سخنانى دارند كه با نصوص قرآن مجيد و احاديث شريفه مخالفت دارد.

اگر هم برخى، آنها را از عقائد فاسده تبرئه نمايند، براى شخص مسلمان، آراء و عقائدشان حجّت نيست، و قدر مسلم اين است كه اين افراد و آرائشان در طول چهارده قرن در محيط مذهب و تشيع هيچ گاه مرجع و ملجأ نبوده است، و در همه ادوار و اعصار، رهبران عقيدتى شيعه، افرادى، مثل ابن بابويه پدر صدوق و خود صدوق و شيخ مفيدها و شيخ طوسى ها و علّامه حلّى ها و مجلسى ها و صدها و هزارها علما از اين قبيل بوده اند كه در ارائه مرزهاى بين كفر و اسلام، همواره كلامشان قطعى و قاطع بوده است؛ اكنون هم، راه و صراط مستقيم همان راه آنها است.

مع ذلك براى مزيد شناسايى حال اين افراد مى توانيد به كتاب هايى، مثل

ص: 399

خيراتيه، و فضائح الصوفية و نقدى بر مثنوى، و حديقة الشيعة، و عرفان و تصوّف، و جستجو در عرفان اسلامى رجوع نماييد.

شخصيت معروف كرخى

371. عدهى كه خود را فقرا مى نامند، معروف كرخى را از مقربان حضرت رضا عليه السلام و دربان ياران سرّ آن حضرت مى دانند، و او را از مشايخ خود مى دانند. نظر حضرتعالى نسبت به معروف كرخى چيست؟

ج. اسناد و رجال مذهب و روايات معتبر، همان هايى اند كه در كتب رجال، مثل رجال نجاشى، كشى و جامع الرواة ذكر شدهند كه از معروف كرخى، اسمى در آنها نيست، و خواص اصحاب حضرت رضا عليه السلام همه، در بين علماء رجال و تراجم مشهور و معروف اند، و از آن حضرت، اخذ علم و روايت نمودهند، مثلًا محمد بن اسماعيل بن بزيع- كه از اجله اصحاب آن حضرت است- بيش از دويست روايت از آن حضرت نقل نموده است كه همه، اكنون باقى و مورد استفاده و منبع استخراج علوم و معارف اسلامى است؛ يا مثل احمد بن محمد بن ابى نصر يكى ديگر از اصحاب و خواص و اجلاء و نزديكان به آن حضرت است كه بيش از هزار حديث از ايشان روايت نموده و در اسناد همه اين احاديث، نام ايشان مذكور و شناخته شده است، و ديگران و ديگران.

اين معروف كرخى كيست كه به تعبير شما از مقربان و مربّاى وجود حضرت رضا عليه السلام و بلكه دربان بوده و حتى يك روايت از او نقل نشده است؟! حيف است كه شخص با وجود اين همه هدايت هاى روشن و راه مستقيم اهل بيت عليهم السلام- كه به وسيله مقربان و اصحاب آن حضرت دنيا را پُر كرده است- به

ص: 400

اين گفته اعتنا نمايد، و در دين خود، به اين اشخاص مجهول الهوية اعتماد كند.

صفى عليشاه

372. نظر حضرتعالى پيرامون شخصيت و آراء و تفسير قرآنى «صفى عليشاه» چيست؟

ج. عقائد و افكار شخص مزبور، و نيز آنچه به عنوان تفسير قرآن نگاشته، خالى از مطالب انحرافى و مشتبه نيست. از اين رو براى كسى كه طالب تفسير و مطالب عالى قرآنى است، نه تنها نمى تواند روشنگر باشد، بلكه مضرّ هم است.

براى فهم قرآن لازم است به تفاسير مورد اعتماد، خصوصاً آنچه كه مشتمل بر بيانات راستين ائمه اطهار عليهم السلام و علوم صادره از آن بزرگواران است مراجعه گردد.

بكتاشيه

373. نظر علماى اسلام را پيرامون طريقت اماميه بكتاشيه بيان فرماييد؟

ج. فرقه بكتاشيه، اگر هم به عنوان عام از فرق مسلمين شمرده شوند، عقائدشان اسلامى خالص و مأخوذ از هدايت هاى اهل بيت و ائمه اثنى عشر عليهم السلام نيست، و از فرق صوفيه شمرده شدهند، و چنان كه ارباب تراجم گفتهند، طريقت آنها متضمن عناصر غير اسلامى است؛ و در عين حال كه معترف به ائمه اثنى عشر عليهم السلام مى باشند، و بالخصوص از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام تجليل و تعظيم مى نمايند، و از ديگران برائت مى جويند، به غلو نيز متهم مى باشند.

به هر حال، اگر جمعى و طايفهى از آنها باشند كه عقايد پاك و خالص از شرك و غلو را داشته باشند، فرقه خاصى نيستند، و مثل ميليون ها شيعه ايران و عراق و لبنان و نقاط ديگر، خط و راه و عقايد و برنامه هاى عقيدتى و اخلاقى و

ص: 401

عبادى و عملى آنها و مصادر و كتب آنها، معلوم و مشهور است.

بنابر اين مثل همه شيعه اهل بيت عليهم السلام مسلمان خالص و موحدند، و فرقه خاص و داراى شعائر و برنامهى خاص و جداى از ساير شيعيان نيستند كه كسى به خصوص آنها بپيوندد، و عضو آنها باشد؛ و اگر برنامهى خاص و عقايد جدا و نقاط افتراقى با شيعيان دارند، در آن نقاط افتراق؛ چه غلو باشد و چه در ساير عقايد و چه در برنامهى عبادى و عملى، عضويت در طريقت آنها، باطل و انحراف است، و معرض عقايد باطله است.

ذهبيه احمديه

374. نظر حضرتعالى در رابطه با طريقه صوفيه ذهبيه احمديه چيست؟

ج. روش گروه مذكور، بر خلاف روش رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه هدى عليهم السلام است، و اين روش، انحراف از طريقه متشرعه- كه متلقّاة از ائمه هدى عليهم السلام است و موجب اضلال مى باشد- است.

نور على اللهى

375. برخى از اعتقادات افرادى كه خود را نور على اللهى مى نامند، عبارتند از:

1. روح انسان پس از مرگ مجدداً در جسم افراد ديگرى حلول مى كند، تا چندين مرحله تا انسان بتواند به كمال برسد.

2. همين شخص مى گويد: حضرت على به من مى فرمود دين تو دين ابداعى است، ولى نيك ابداعى است.

3. حتى به آفتاب پرست و بت پرست نمى توان ايرادى

ص: 402

گرفت، چرا كه هركدام به جاى خود صحيح بودند و كافرى وجود ندارد.

نظر حضرتعالى در خصوص معتقدين به اين عقايد چيست؟

ج. عقايدى كه از فرقه مذكوره ذكر كردهيد، از طريقه حقه شيعه اثنى عشر، منحرف و شركت در مجالس آنها و تبليغ مرامشان حرام است.

بايد مردم متدين را نسبت به انحراف اين فرقه ضاله و ساير فرقهى منحرف، آگاه، و با بيان صحيح و استدلال متين، حق را براى آنها روشن ساخت. البته نسبت به مبلغان و مروجان اين گروه ها، حاكم شرع جامع الشرايط مى تواند حسب مورد تعزير نمايد.

ديگر فرق

وهابيت

376. درباره پيدايش و انحرافات فرقه ضاله وهابيت، نظر خود را بيان فرماييد؟

ج. راجع به اين فرقه و تاريخ پيدايش آنها و صدمات و خساراتى كه به اسلام و مسلمين و مواريث دينى و فرهنگى و آثار جليله تاريخى وارد نموده اند، و هم چنين در افشاء انحرافات و عقايد خاصى كه دارند و موجب انشعاب و تفرقه بين مسلمين شده اند، و عمليات تروريستى آنها كه بيش از صدها هزار مسلمان را به قتل رسانده و بر آن استمرار و اصرار دارند، و بلاد اسلام را ناامن نموده، هر چه بنويسيم توضيح واضح است؛ علماء و محققان مسلمين، صدها كتاب در رد آنها نوشته اند. خداوند مسلمانان را از شرور و فتنه هاى آنها نجات بخشد.

ص: 403

بهائيت

377. آيا فرقه بهائيت از فرق ضاله مى باشد؟ تبليغ و ترويج آنها چه حكمى دارد؟

ج. فرقه بهائيت، دينى ندارند، و ساخته بيگانگان و ضالّ و مضلّ هستند، و كافر و نجس مى باشند. انجام هر معامله و داد وستدى كه موجب تقويت اقتصادى آنها و خروج كار از دست مسلمين شود، حرام است، و تبليغ آنها فساد، و عمل بر ضد مصالح مسلمين و مملكت و امنيت است.

كتاب هاى بسيارى هم در تاريخ پيدايش اين فرقه منحرف و گمراه تا حال نوشته شده، و حتى اشخاصى كه در رديف مبلغان درجه يك آنها بوده اند يا از خواص حسينعلى بها و عباس افندى و شوقى بوده اند و سپس برگشته اند، ردّ بر او نوشته اند، مثل كتاب ساخته هاى بهائيت در صحنه دين و سياست يا خاطرات صبحى مهتدى و كشف الحيل.

امروز بطلان اين طائفه و وابستگى آنها را به استعمار اول، استعمار روس و بعد استعمار انگليس، و سپس استعمار آمريكا و ربط آنها با صهيونيسم بر هر كسى كه فى الجمله در اين مسائل وارد باشد پوشيده نيست، و اين عباس افندى بوده كه به پاس خدماتش به انگليس و صهيونيسم و كمك به ايجاد رژيم غاصب اسرائيل، مورد جائزه قرار گرفت، و لقب سرى از انگلستان دريافت كرد.

در هر صورت، مجالست و معاشرت با آنها بدون قصد ارشاد، و نيز برقرار كردن روابط ازدواج با آنها خطرناك است.

اسماعيليه

378. نظر شما درباره فرقه اسماعيليه- كه با حمايت آمريكا و انگليس و پشتيبانى گسترده وهابيت،

379.

ص: 404

فعاليت تبليغى گستردهى را دارد- چيست؟

ج. اتباع آغاخان و فرقه اسماعيليه، از دين مبين اسلام منحرفند، و همكارى با آنها جايز نيست، و لازم است از اين گونه برنامه و مداخلات آنها جلوگيرى شود.

اخباريون

380. آيا اخبارى ها، جزو فرق منحرف از مكتب اهل بيت عليهم السلام محسوب مى شوند؟

ج. بعضى از اخباريون از شيعه، داراى مكتب خاصى در جمع روايات و برخى اصول ديگرى داشته اند، و عده اى از آنها، صاحب تأليفات بسيار ارزنده اى نيز بوده اند، ولى ربطى به برخى فرق منحرفه كه خود را به اخباريون منسوب مى كنند ندارند. در اين خصوص بايد به كتاب هايى، مانند تأليفات مرحوم وحيد بهبهانى و شيخ كاشف الغطاء رجوع نماييد تا به طور كامل، اين گروه را بشناسيد.

اهل حق

381. تازگى به اهل حق پيوسته ام. نظر مبارك حضرتعالى به عنوان عالم شريعت را درباره فرقه مذكوره بيان فرماييد؟

ج. اگر اين فرقه، حضرت امير المؤمنين عليه السلام را خدا بداند، يا منكر ضرورى دين، مانند نماز و روزه و مانند اينها شوند كافرند، و اگر آن بزرگوار را خدا ندانند و منكر ضرورى دين هم نشوند، چون انحرافات عقيدتى و اخلاقى و عملى بسيارى دارند، لازم است مؤمنين و مؤمنات از معاشرت و اختلاط با آنها اجتناب نمايند.

بلى، افرادى از آنها كه قائل به شهادتين باشند، و اقرار به عقائد باطله و انكار ضروريات دين از آنها ثابت نيست، مال و جان و عرضشان محترم است.

ص: 405

شيخيه

382. آيا مكتب شيخيه از مكاتب انحرافى است، و داراى عقايد باطل مى باشد؟

ج. فرقه مذكوره در عقائد خود انحرافاتى دارند؛ ترويج و تقويت آنها و حضور در جلسات و برنامه هاى آنها اگر چه به عنوان ولايى و مذهبى باشد، جايز نيست.

مؤمنان بايد با شناخت كامل از عقائد حقّه شيعه اثنا عشرى دفاع نموده، و خودشان را از شر مكائد شيطانى و دشمنان محافظت نمايند. مى توانيد براى آگاهى بيشتر از انحرافات آنها، كتاب هايى در رد آنها نوشته شده كه از جمله آن كتاب علمى (البعث و النشور) مى باشد.

ص: 406

فصل سيزدهم: تاريخ

اشاره

ص: 407

حضور همسران پيامبر در غزوات

383. آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله و حضرت على عليه السلام، همسرانشان به ويژه حضرت خديجه و حضرت فاطمه زهرا عليهماالسلام را در غزوات جهت كمك به زخمى ها شركت دادند؟

ج. چنين چيزى به نظر نرسيده است.

عايشه

384. به نظر حضرتعالى به عنوان محقق تاريخ اسلام، آيا عايشه دچار گناه كبيره زنا شده است؟

ج. طرح اين سؤال صحيح نيست، و همسران حضرت رسول صلى الله عليه و آله از مثل اين معصيت برئ هستند. عايشه در موضع گيرى هاى سياسى و معارضه با اميرالمؤمنين عليه السلام و برپاشدن جنگ جمل، و آغاز آن فتنه ها در اسلام و خون هايى كه ريخته شد، مسئوليت بسيار بسيار سنگينى دارد، و با امر صريح قرآنى وَ قَرْنَ فِى بُيوتِكُنَ 345] مخالفت كرد.

مقداد

385. آيا مقداد، شيعه و از اصحاب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بوده است؟

ج. مقداد بن اسود، شيعه خالص، و از اصحاب خاصّ حضرت رسول اكرم

صلى الله عليه و آله و بر حسب بعض روايات، در درجه هشتم ايمان بوده است 346].

ص: 408

بلال حبشى

386. مقام و منزلت بلال حبشى عليه الرحمة نزد شيعه در چه درجه اى است؟

ج. در كتاب شريف منتهى الآمال در احوال حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله درباره بلال چنين آمده است: «بلال بن رباح مؤذّن حضرت رسول صلى الله عليه وآله و سلّم، ... از سابقين در اسلام است، و در بدر و احُد و خندق و ساير مَشاهد با حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلّم بوده، واز حضرت صادق عليه السلام مروى است كه فرمود: خدا رحمت كند بلال را كه ما اهل بيت را دوست مى داشت و او بنده صالح بود و گفت اذان نمى گويم براى احَدى بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلّم ...»

ابوذر و هجرت پيامبر از مكه

387. برخى نقل مى كنند كه ابوذر، پيامبر را از مكه فرارى مى دهد. ايشان در يك كيسه قرار مى گيرند و ابوذر حضرت را به اين طريق از مكه خارج مى كند. آيا اين موضوع از نظر تاريخى حقيقت دارد؟

ج. جريان فوق حقيقت ندارد. نحوه هجرت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از مكه به مدينه در كتاب هاى معتبر تاريخى نوشته شده است مى توانيد رجوع نماييد.

كنيه ها و القاب برخى دشمنان پيامبر

388. آيا اسامى ابوسفيان و ابوجهل و مروان حمار نام اصلى اين افراد بوده است يا بعدها، مردم بر روى آنها اين نام ها را نهاده اند؟

ج. ابوسفيان و ابوجهل را در اصطلاح، كنيه مى گويند. نام ابوسفيان اگر مقصود

ص: 409

ابوسفيان پدر معاويه باشد، صخر است، و نام ابوجهل، عمرو بن هشام بوده است، و چون در جاهليت، كنيه اش ابوالحكم بوده، به مناسبت جهالت هاى بزرگى كه از او صادر شده، مخصوصاً معارضه با اسلام به ابوجهل معروف شد؛ و راجع به مروان حمار، علت لقب او را دو گونه گفته اند كه يكى از آنها از باب تسمية الشى ء باسم ضده است، و گونه دوم اشاره به نادانى است.

معاويه و كتابت وحى

389. آيا معاويه لعنه الله از كاتبان وحى بوده است؟

ج. اين نسبت صحيح نيست، و معاويه هرگز كاتب وحى نبوده است.

شورش عليه عثمان

390. از مسلمات تاريخى، مشاركت برخى ياران حضرت على عليه السلام، مانند مالك اشتر در شورش عليه عثمان بود كه منجر به قتل خليفه گرديد.

آيا وجود چنين افرادى، بر موافقت آن حضرت در به قتل رساندن عثمان دلالت دارد؟

ج. بررسى تمام تفاصيل و علل شورش عليه عثمان و اظهار نظر، محتاج به شرح و بسط طولانى است. اجمالًا بيان مى شود كه منشأ آن سوء سلوك و رفتار عثمان و داشتن اطرافيان بسيار بد سابقه اى بود كه هرگز به مصالح اسلام و مسلمين و حفظ ظواهر مقيد نبودند، و حكومت عثمان را وسيله نيل خود به مقاصد مادى و رياست و مال و جاه و اعمال شهوانى خود مى دانستند.

همه جا بدترين افراد بر مردم حكومت مى كردند، و حقوق مردم محروم پايمال هوا و هوس آنها بود.

بر اثر ادامه اين اوضاع، رجال و بزرگان مسلمانان حسب الوظيفه زبان به اعتراض گشوده، و همه، ترك اين روش و طرد اين اطرافيان خائن و ظالم را از

ص: 410

او مى خواستند، و نمى خواستند كه با استمرار اين وضع، غائله و فتنه اى بين مسلمانان پيش بيايد كه حضرت امير المؤمنين عليه السلام نيز از خيرخواهى و مصلحت انديشى درباره او و امر به معروف و نهى از منكر كوتاهى نمى فرمودند. مكرر با نصايح آن حضرت و وعده هايى كه عثمان مى داد، آتش فتنه و اعتراض خاموش شد، ولى اصرار او بر حمايت از اعمال سوء و خشونت و زور و تهديد و توطئه، زبان اعتراض مردم را باز مى كرد، و آتش فتنه را روشن مى نمود. در اين اعتراض، همه خود را محق مى دانستند، و وظيفه و تكليف شرعى خود مى شمردند كه با آن وضع بسيار ناهنجار معارضه نمايند، و خواه ناخواه كنار رفتن عثمان را در شرايطى كه آن اطرافيان هم چنان بر نواميس اسلام و مسلمين مسلط بودند خواستار بودند.

اين موضع گيرى براى آنها تكليف بود كه هر مسلمانى آن را تكليف مى دانست، و نياز به كسب دستور از حضرت مولا على عليه السلام نبود، و خلاصه اعتراض و تقاضاى آنها مقبول نمى شد، و فتنه راه خود را باز مى كرد و مسلمانان، اسلام را با روى كاربودن عثمان در خطر مى ديدند، و لجاجت عثمان و بازنگشتن او به راه، شايد بعضى را به اين نظر رساند كه بايد با از ميان بردن خود او- كه فساد را در عالم اسلام پى ريزى مى كند- دفع خطر از اسلام نمايند. اين افراد همه در نظر خويش مجتهد بوده و به صواب بودن كارى كه كردند صد در صد اطمينان داشتند. حفظ اسلام را از مهلكه مى خواستند، و در جريان امر و موضع هاى نامشروعى كه عثمان اتخاذ مى كرد اطمينان آنها به وجوب دفع او بيشتر مى شد، و مسأله را طورى واضح مى دانستند كه حاجت به پرسش از آقا امير المؤمنين عليه السلام نداشت.

آنها مى ديدند كه سعى و تلاش حضرت و خيرخواهى ايشان در عثمان اثرى نمى كند. اميرالمؤمنين عليه السلام اگر با آنها كه قتله عثمان بودند همراهى نمى كرد،

ص: 411

به ابعاد اين فتنه توجه داشت، و اگر آنها را نهى از قيام و شورش نمى كرد، براى اين بود كه آنها بر حسب ظواهر احكام شرعى محق بودند كه دفع ظلم از خود نمايند، و با فساد حكومت مقابله نمايند.

خلاصه، امام عليه السلام جز اين كه همان گونه كه عمل كرد عمل نمايد، شرعاً و عرفاً وظيفه اى نداشت؛ نه به آنها كه در قتل عثمان اقدام كردند پيوست، و نه با وضع عثمان و اصرارى كه بر روش خود داشت مى توانست بيشتر از آنچه كرد از او دفاع نمايد.

به هر حال هر كس محقق در تاريخ باشد، نمى تواند در آن شورش و فتنه حتى مباشرين قتل عثمان را محكوم و سرزنش نمايد. برنامه اى كه او پياده مى كرد، و برخوردهايى كه با معترضان داشت كه حتى قصد قلع و قمع و قتل آنها را داشت، طبعاً نتيجه اى جز آنچه پيش آمد نداشت.

دامادى حضرت قاسم عليه السلام

391. آيا ماجراى دامادى حضرت قاسم بن الحسن عليه السلام در واقعه عاشورا اعتبار تاريخى دارد؟

ج. اين موضوع گر چه در بعض كتب نقل شده، ولى صحت آن معلوم نيست؛ و اولى و احوط، ترك نقل آن در مجالس است. بايد در مجالس مذهبى، از مطالب معتبره و مقاتل داراى اعتبار، مانند نفس المهموم استفاده كرد.

رقيه، دختر امام حسين عليه السلام

392. آيا امام حسين عليه السلام فرزندى با نام رقيه داشتهند؟

ج. بلى، طبق نقل بعض كتب مقاتل و تاريخ، آن حضرت چنين فرزندى داشته اند كه مرقد مطهر ايشان در شام است. علاوه بر شهرت اين موضوع، به طور كلى مشاهد و مقامات مشرفه از جهت انتساب به اهل بيت عليهم السلام مورد

ص: 412

تجليل و احترام است. شهرت مثل اين بارگاه مقدسه نيز مخصوصاً با توجه به قرائن معتبر مورد انكار نيست.

مختار ثقفى

393. نظر حضرتعالى درباره شخصيت مختار ثقفى چيست؟

ج. در خصوص شناخت مختار بن ابى عبيده ثقفى بهتر است به كتب تراجم ورجال، مثل جامع الرواة و رجال العلامة الحلى رجوع نماييد. به طور اجمال بدانيد كه موضع گيرى او به عنوان خون خواهى حضرت سيد الشهداء عليه السلام، و انتقام از قتله آن حضرت، و قتل مثل ابن زياد، موضعى بسيار مهم و تحسين برانگيز، و موجب خوشحالى و سرور همه دوستان اهل بيت عليهم السلام است.

ص: 413

فصل چهاردهم: رؤيا، علوم غريبه،

سحر و جادو

ص: 414

آثار اعتقاد به سحر و نظر

راجع به سحر و جادو و چشم و نظر بلكه هيپنوتيزم، آنچه كه مهم است اين كه انسان در مسير حوادث تلخ و شيرين زندگى نبايد به حساب سحر يا نظر يا به اصطلاح، علوم غريبه و بر اساس اين تفكرات، سعى در كار و اقدامات خود را متوقف سازد. نبايد نشاط لازم در انجام كار و تلاش و كوشش و صنعت و فلاحت و كسب مقاصد و اميد به نيل مطالب در شخص ضعيف شود.

بايد بداند كه جريان امور، به اسباب است، و توكل و اعتماد و اميد به خدا، انسان را از كار و عمل بازنايستاند، و شخص متوكل و مؤمن به خدا، سحر و چشم نظر را چيزى فرض نمى كند كه بتواند او را از نيل به مقاصد منع كند.

قوت ايمان و عقيده او به مراتب و باز هم به مراتب، بيشتر از اين عنوان ها است.

دل بستن به اين اسم ها، اشخاص را از مسير عادى نيل به مقاصد باز مى دارد، و به گونه اى كه براى نيل به هر مطلب و مقصدى كه با اسباب خاص خود به آسانى فراهم مى شود، به اين وسائل- كه هرگز وسيله نيستند- رو مى آورند، و در زندگى، ناكام و زيان كار مى شوند، و گاه مبتلا به بيمارى هاى روانى بسيار خطرناك و افكار ماليخوليايى مى گردند.

بايد اين اشخاص هر كجا با عدم موفقيت روبرو شدند، جهت و اسباب عادى و طبيعى آن را بجويند و مانع را برطرف كنند، و خلاصه اين كه اشخاصى كه با اين وسايل مى خواهند كسب موفقيت كنند يا مانع عدم توفيق را برطرف كنند، هرگز موفق نمى شوند.

ص: 415

خدا به انسان، توان و قدرت بخشيده، و عقل و فهم عطا كرده است تا خودش در مسير مستقيم حركت كند، و علل بعضى از حوادث نامطلوب را جستجو كند.

اين افكار تشبث به ساحر و جادوگر، اگر بر كسى مسلط باشد بايد خود را به نقص متهم كند، البته عوامل غيبى، مثل دعا و صدقه در موفقيت و يا دفع بلا اثر مى گذارد، ولى اين عوامل غيبى، عوامل ظاهرى را تأييد مى نمايد.

خلاصه، همان طور كه در بيمارى ها به رمال و جادوگر و ساحر رجوع نمى كنيم و نزد پزشك حاذق مى رويم، در ساير امور نيز بايد اسباب ظاهر و موانع ظاهرى را شناسايى كرد.

روزى، با زحمت، با عمل و تلاش، با كشاورزى، با استخراج بركات زمينى و آسمانى، با پرورش مردم و با استفاده از دريا و معادن به دست مى آيد، و خداوند عطا مى كند و هو الرزاق العليم.

تعبير خواب

394. آيا كتب تعبير خواب، مانند كتاب ابن سيرين معتبر است؟

ج. به طور كلّى، تعبير خواب اگر از جانب غير معصوم باشد، اعتبار شرعى ندارد.

هيپنوتيزم

395. نظر شارع مقدس در مورد فراگيرى هيپنوتيزم را بيان فرماييد؟

ج. جواز يادگرفتن آن، محل اشكال است، و اشتغال به اين امور، موجب تلف شدن وقت و بازماندن از سير و ترقى و نيل به كمالات حقيقى است.

ص: 416

علم پيشگويى

396. آيا با يادگرفتن علم پيشگويى، مى توان آينده را پيش بينى كرد؟

ج. تعليم اين گونه علوم براى اكثر اشخاص، لزوم و ضرورت ندارد، بلكه بعض آنها شرعاً جايز نيست و موجب اتلاف عمر مى شود. آينده جهان از گذشته جهان پيش بينى مى شود، و با نظر عبرت در گذشته و حال، آينده را مى توان ديد.

دعانويسى جهت رفع اختلاف زوجين

397. آيا نوشتن دعا و مراجعه به دعانويس جهت رفع اختلاف بين زوجين جايز است؟

ج. اگر از ادعيه وارده از معصومين عليهم السلام باشد، نوشتن آن اشكالى ندارد، و براى اين امر مى توانيد به متن و حواشى مفاتيح الجنان مرحوم محدث قمى اعلى الله مقامه مراجعه فرماييد.

لازم به ذكر است كه خواندن دعاها، علت تامّه براى وقوع خواسته انسان نيست، ولى وظيفه، دعا كردن و خواستن است. البته با رعايت اصول اخلاقى و احترام متقابل به يكديگر و لجبازى نكردن، اختلاف برطرف مى شود، و زوجين بايد بدانند هر كدام براى خدا از حق خود بگذرد و به ديگرى حق را بدهد، ثواب زيادى دارد.

سحر و جادو

398. آيا سحر و جادو واقعيت دارد؟ و در صورت واقعيت، طريق بطلان آن چيست؟

ج. سحر و جادو حقيقت دارد، و آن را مى توان با دعا يا سحر باطل كرد. ساحرى و جادوگرى حقيقى در عصر حاضر، بسيار نادر است. مى توانيد حرزهاى

ص: 417

حضرات معصومين عليهم السلام كه در كتاب مفاتيح الجنان موجود است را با طهارت بنويسيد و همراه خود نگاه داريد.

معارف دين ؛ ج 3 ؛ ص445

م اين است كه در زندگى خود به خداوند متعال توكل كنيد، و كارهاى خود را به خدا واگذار كنيد، و أُفَوِّضُ امْرِى إِلى اللّه إِنَّ اللّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ(1) بگوييد، و به معناى آرامش آفرين و حركت بخش آن توجه كنيد؛ و به حضرات معصومين عليهم السلام به ويژه حضرت بقية الله الاعظم ارواحنا فداه متوسل باشيد.

چشم زخم

399. بفرماييد آيا چشم زخم واقعيت دارد؟ و براى رفع آن چه كارى بايد انجام داد؟

ج. چشم زخم وجود دارد، لكن تشخيص موارد آن بسيار مشكل است، و نمى توان هر حادثه ناگوارى را معلول چشم زخم به حساب آورد. شما با دادن صدقه، آفات و بلايا را از خود و اطرافيان، دور سازيد، و به خدا توكل كنيد، و اعتنا به اين احتمالات ننماييد.

ارتباط با ارواح

400. نظر اسلام در مورد احضار ارواح چيست؟

ج. احضار ارواح امكان دارد، لكن شرعاً حرام است، بلكه آنچه براى يك مسلمان لازم است، يادگيرى احكام و وظايف اسلامى و تكميل معارف دينى و تحصيل كمال دنيوى و اخروى است.

ص: 418


1- 347. ( 1). غافر، آيه 44 ..

احضار جن

401. آيا كسانى كه قدرت بر احضار و تسخير جن دارند صاحب كرامت و فضيلت محسوب مى شوند؟

ج. اين عمل، فضيلت و كرامت كه نيست، بلكه بنابراحتياط، جايز هم نمى باشد.

راه امان از جن

402. براى امان از اذيت و آزار جن چه عملى بايد انجام داد؟

ج. براى امان از جن، اگر چه حرزها و دعاهايى رسيده است كه در مثل حاشيه مفاتيح الجنان، مخصوصاً آية الكرسى و معوذتين نقل شده است، و مخصوصاً قرائت قرآن را مؤثر دانسته اند، ولى بهترين راه امان، تقويت ايمان و قدرت روحى است.

ص: 419

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109